|
|
|
|
|
|
بينه در آيه : (افمن كان على بينه من ربه ...) به معناى بصيرت الهى است وجملهمذكور منطبق بر رسول خدا (ص ) است و ظاهرا منظور از بينه در آيه مورد بحث به قرينه مقامى كه اين آيه دارد معناى اخيرباشد كه اختصاص به انبياء ندارد بلكه عمومى است . قرينه ودليل اين معنا جمله بعد از جمله مورد بحث است كه مى فرمايد: (اولئك يؤ منون به )، هرچند كه از نظر مورد، تنها رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) منظور است ، چونكلام در زمينه اى است كه جمله (فلا تك فى مرية منه - پس تو اى پيامبر در آن بينهترديد مكن ) بر آن زمينه متفرع مى شود. در نتيجه منظور از بينه ، آن بصيرت الهيى است كه خداى تعالى به نفسرسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) داده بود، نه خود قرآن كريمى كه بر آنجناب نازل فرمود، براى اينكه على الظاهر اگر منظور، قرآن بود درست نبود كه جمله(فلا تك فى مرية منه )، بر آن متفرع شود، (براى اينكه اين درست نيست كه به آنجناب بفرمايد: تو داراى قرآنى هستى كه از ناحيه پروردگارت به تو داده شده پس درآن ترديد مكن ، و اين بر كسى پوشيده نيست ). خواهى گفت : آخر در قرآن كريم ، قرآنبينه خوانده شده آنجا كه فرموده : (قل انى على بينة من ربى و كذبتم به ) مىگوييم منافات ندارد كه در آيه مورد بحث به معناى بصيرت باشد نه به معناى قرآن .زيرا آيه مورد بحث در مقامى است و آيه سوره انعام در مقامى ديگر. با بيانى كه گذشت روشن مى گردد اينكه بعضى گفته اند منظور از كلمه (من كان...) خصوص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، به اين معنا كه ارادهاستعمالى ، آن جناب را مخصوص نموده به اينكه معناى كلمه خاص باشد، سخن درستىنيست ، و اگر آن جناب منظور هست به خاطر اين است كه مورد با آن جناب منطبق مى شود (وقهرا به ذهن مى رسد كه تنها آن حضرت منظور است ، در حالى كه آن جناب تنها منظورنيست ). و همچنين اينكه بعضى گفته اند: منظور از اين جمله خصوص مؤ منين از اصحابرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، زيرا دليلى كه اين تخصيص رابرساند در دست نيست . و نيز با بيان گذشته ما فساد گفتار بعضى ديگر روشن مى شود كه گفته اند: مراد ازكلمه (بينة ) قرآن است . و يا گفته اند: منظور از آن حجت ،عقل است ، و اگر به خدا نسبت داده شده و فرموده : (بينة من ربه ) از اين جهت است كهنصب كننده ادله عقليه و نقليه خداى تعالى است . وجه فساد اين گفته ها اين است كه اولادليلى بر اين تخصيص نيست . و در ثانى بينه اى را كه از ناحيه خداى تعالى براىرسول گراميش قائم مى شود نبايد با تعريف الهى كه براى ما و از ناحيهعقول ما قائم مى شود مقايسه نمود. معناى شاهد در: (و يتلوه شاهد منه ) و اثر شهادت در اعتماد به مورد شهادت وايمانبه آن (و يتلوه شاهد منه ) - منظور از شهادت در اينجاتحمل شهادت نيست ، بلكه اداى شهادت است . ساده تر بگويم : منظور شهادت دادن است ،شهادتى كه صحت امر مشهود را افاده كند، زيرا مقام ، مقام تثبيت حقانيت قرآن است و در چنينمقامى مناسب اين است كه شهادت به معناى اداء باشد نه به معناىتحمل . حال ببينيم آن شاهد كيست ؟ ظاهرا مراد، بعضى از افرادى است كه به حجيت و حقانيت قرآنيقين داشته ، و در اين يقين خود بصيرتى الهى دارند، و به خاطر همان بصيرت و يقينبه قرآن ايمان آورده و شهادت داده اند به اينكه قرآن حق است ، و از ناحيه خداى تعالىنازل شده ، همچنانكه شهادت داده اند به يكتائى خداى تعالى و به رسالترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، چون شهادت دادن چنين كسانى كه داراى يقين وبصيرت هستند، از هر انسانى كه اين شهادت را بشنود ترديد ناشى از وحشت و غريببودن اينكه كتابى از آسمان بر فردى از انسانهانازل شود را از بين مى برد، و نيز وحشت آدمى را از اينكه چگونه جراءت كنم به اينشخص و اين كتاب ايمان بياورم را زائل مى سازد. آرى آدمى نسبت به امرى هر قدر هم ايمانداشته باشد وقتى خود را در آن ايمان تنها ببيند از اظهار ايمان خود وحشت مى كند، با خودفكر مى كند چگونه ايمان خود را اظهار كنم ، در حالى كه تمام مردم دنيا بر خلاف اعتقادمن هستند، ولى همين كه ديد ديگران نيز به آن امر ايمان پيدا كرده و نظريه و اعتقاد او راتاءييد نموده اند آن وحشت از دلش زايل گشته ، قلبش قوى و دلش محكم مى شود، و با جراءت ايمان خود را اظهار مى نمايد. خداى تعالىبه چيزى نظير اين معنا استدلال كرده و فرموده :(قل ارايتم ان كان من عند اللّه و كفرتم به و شهد شاهد من بنىاسرائيل على مثله فآمن و استكبرتم ). و بنابراين ، پس جمله (يتلوه ) از مصدر (تلو) است ، نه از مصدر (تلاوت )، وضمير (ها) در آن به كلمه (من : كسى كه ) بر مى گردد، البته ممكن هم هست بهكلمه (بينه ) برگردد. و اگر بگوئى كلمه (بينة ) مؤ نث است ، و اگر مرجع آنضمير باشد بايد مى فرمود (يتلوها)؟ در پاسخ مى گوييم : اين بدان اعتبار است كهبينه نور و دليل است ، و نور و دليل مذكرند و شاهد نامبردهدنبال آن نور و دليل مى رود و برگشت هر دو وجه به يك معنا است ، چون شاهدى كهدنبال (من كان على بينة - كسى كه داراى بينه است ) مى رود، قهرادنبال نور و دليل او نيز رفته است ، و ضمير در كلمه (منه ) به كلمه (من ) بر مىگردد، نه به كلمه (ربه )، و برنگشتن آن به كلمه (بينة ) به خوبى روشن است، اشاره به انطباق (شاهد منه ) در آيه شريفه با امير المؤ منين (ع ) و وجوهديگرىكه مفسرين درباره مراد از شاهد گفته اند و حاصل معناى آيه اين مى شود كه : آيا كسى كه خودش نسبت به امرى داراى نور وبصيرتى الهى است و كسى دنبال او مى رود كه از خود او است ، و بر صحت امر او استقامتو بر كار او شهادت مى دهد مثل كسى است كه چنين نباشد؟ و بنابراين وجه ، آيه شريفه با رواياتى منطبق مى شود كه هم شيعه آنها راقبول دارد و نقل كرده و هم سنى ، و در آن روايات آمده كه مقصود از (شاهد) على بن ابىطالب (صلوات اللّه عليه ) است ، البته اين وقتى است كه منظور روايات اين باشد كهمورد آيه با آن جناب منطبق است ، نه به اين معنا كه الفاظ آيه در مورد آن جناباستعمال شده است - اين بود نظريه ما درباره مفردات و ضمائر و جملات آيه . ولى مفسرين در معناى آن اقوالى مختلف دارند، بعضى گفته اند: كلمه (يتلوه ) ازتلاوت است ، همچنانكه بعضى ديگر گفته اند از مصدر (تلو) است . بعضى ضمير دراين جمله را راجع به كلمه (بينة ) دانسته اند، و بعضى ديگر راجع به كلمه (من ) بعضى گفته اند: منظور از شاهد، قرآن است ، و بعضى ديگر گفته اندجبرئيل است كه قرآن را بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى خواند. و شايداين مفسر احتمال خود را از آيه زير گرفته كه سخن از شهادت ملائكه بر حقانيت قرآندارد: (لكن اللّه يشهد بما انزل اليك انزله بعلمه و الملائكة يشهدون ). بعضى ديگر گفته اند: شاهد فرشته اى است كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را تسديد، و قرآن را حفظ مى كند. و چه بسااين مفسر احتمال خود را به نوعى مستند به همان آيه سوره نساء كرده است . بعضى ديگر گفته اند: شاهد خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، بهدليل اينكه خود خداى تعالى آن جناب را شاهد خوانده و در كلام مجيدش فرموده : (يا ايهاالنبى انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا). بعضى ديگر گفته اند: منظور از جمله :(شاهد منه - شاهدى از او) زبان آن حضرت است ، كه آن جناب قرآن را با آن مى خواند. بعضى ديگر گفته اند: شاهد، على بن ابى طالب (عليه السلام ) است ، كه بر طبق ايننظريه رواياتى چند از طرق شيعه و اهل سنت وارد شده . و دقت در سياق آيه و ظاهر جملات آن كافى است كه خواننده ، به بطلان وجوه نامبرده حكمكند - غير از وجهى كه نظر ما بود - و ديگر حاجت به آن نيست كه ما گفتار را در رد آنوجوه طول دهيم و به بحث و مناقشه در آنها بپردازيم . (و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة ) - ضمير در كلمه (من قبله ) بهموصول در جمله قبل يعنى جمله (افمن ...) بر مى گردد،احتمال دومى كه در ضمير (يتلوه ) داديم اينجا نيز وجود دارد، يعنى ممكن است اين ضمير نيز به كلمه (بينة ) برگردد، به همان بيانى كه در آنجاگذشت . قرآن چيز نوظهورى نيست و پيش از آن ، كتاب موسى (ع)نازل شده ، كتابى كه امام و رحمت بود و جمله مورد بحث حالى است بعد از حالى ديگر، مى فرمايد: آيا كسى كه داراى بصيرتىالهى بوده كه با آن بصيرت برايش كشف و يقينى شده كه قرآننازل از ناحيه خداى تعالى است ، در حالى كه با آن قرآن شاهدى است كه او نيز بابصيرت به اين معنا شهادت مى دهد، و باز در حالى كه اين شخص داراى بصيرت و اينآورنده قرآن اولين نفرى نيست كه از ناحيه خداى تعالى كتابى آورده باشد، بلكهقبل از كتاب او كتاب موسى آمده بود، كتابى كه امام و رحمت بود. و ياقبل از اينكه اين شخص داراى بينه هايى بشود كه يكى از آنها قرآن است ، و ياقبل از اينكه داراى بينه اى شود كه همان قرآنمشتمل بر معارف و شرايع هادى به سوى حق است ، كتاب موسى آمده بود، كتابى كه امام ورحمت بود، پس اين شخص و يا اين بينه اى كه نزد اين شخص است چيز نوظهور و بىسابقه اى نيست ، بلكه در سابق مثل و نظير داشته ، و آن طريقه اى بوده كه كتاب موسىمردم را به آن طريقه هدايت مى كرده است . از اينجا روشن مى شود كه چرا كتاب موسى يعنى تورات را به صفت (امام و رحمت )توصيف كرده چون آن كتاب (قبل از آنكه دستخوش تحريف شود)مشتمل بر معارف حق و شرايع الهى بوده كه مردم آن شرايع را امام و پيشرو خود قرار دادهو خود تابع آن بودند. و آن شرايع رحمت و نعمتى بود كه بشر آن روز از آن متنعم مىشد. و توصيف تورات به امام و رحمت در جاى ديگر از كلام اللّه مجيد آمده آنجا كه فرموده: (قل ارايتم ان كان من عند اللّه و كفرتم به و شهد شاهد من بنىاسرائيل على مثله فامن و استكبرتم ان اللّه لا يهدى القوم الظالمين وقال الذين كفروا للذين آمنوا لو كان خيرا ما سبقونا اليه و اذ لم يهتدوا به فسيقولون هذاافك قديم و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة و هذا كتاب مصدق لسانا عربيا لينذر الذينظلموا و بشرى للمحسنين ). و اين آيات بطورى كه ملاحظه مى كنيد از نظر مضمون نزديك ترين آيات هستند به آيهمورد بحث ، زيرا اولا در اين آيات نيز قرآن را بينه اى الهى و يا امرى خوانده كه بينه اى الهى برصحت آن اقامه شده است ، و ثانيا مساءله شهادت را آورده . چيزى كه هست در اين آيات شاهدبر افرادى از بنى اسرائيل دانسته كه چون قرآن را كتاب آسمانى تشخيص داده به آنايمان آورده و با ذكر اين شهادت حقانيت قرآن را تاءييد كردند، و ثالثا مانند آيه موردبحث فرموده : قرآن چيز نو ظهورى نيست ، بلكهقبل از آن نيز كتابى مشتمل بر چنين معارف و شرايعى از آسماننازل شده بود، و آن كتاب موسى بود، كه امام و رحمت بود، امام بود چون بنىاسرائيل به آن اقتداء مى كردند، و رحمت بود چون به وسيله آن هدايت مى شدند. طريقه اىبود كه درستى راهنمائى هايش تجربه شده بود. قرآن نيز كتابى استمثل آن كتاب و مصدق آن ، كتابى است مانند آن كه از ناحيه خداى تعالى و به منظور انذارستمگران و بشارت دادن به نيكوكاران نازل شده . از اينجا اين معنا نيز روشن مى گردد كه كلمه (اماما) و كلمه (رحمة )حال است از كتاب موسى ، نه از جمله : (شاهد منه ) كه بعضى از مفسرين پنداشته اند.
اولئك يؤ منون به و من يكفر به من الاحزاب فالنار موعده
|
مشاراليه به كلمه (اولئك : آنان ) بنابر معنائى كه قبلا براى صدر آيه كرديم ،همان كسانى اند كه در جمله (افمن كان ...) فرمود داراى بينه اى از ناحيهپروردگارشان هستند، و اما اين احتمال كه مشاراليه مؤ منين باشند چون سياق بر آندلالت دارد، احتمالى است دور از فهم . و همچنين ضمير در كلمه (به ) به قرآن بر مى گردد، از اين جهت كه قرآن بينه اى ازناحيه خداى تعالى است ، و يا امرى است كه بينه بر آن اقامه شده است . و اما ايناحتمال كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) برگردد احتمالى است كه با آنمعنايى كه ما براى آيه كرديم سازش ندارد، براى اينكه صدر آيه بيانگرحال رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به نحو عموم بود تا بتواند در آخرنتيجه گيرى نموده به شخص آن جناب خطاب كند كه : (فلا تك فى مرية منه )، كانهفرموده : تو داراى بينه اى چنين و چنانى و با تو شاهدى است وقبل از تو موسى بود، و كسى كه چنين وضعى دارد البته به آنچه از كتاب خدا به اووحى شده ايمان مى آورد، و معنا ندارد بفرمايد: و كسى كه چنين وضعى دارد به تو ايمانمى آورد. و گفتار در ضميرى كه در جمله و (من يكفر به ) است همان گفتارى است كهدرباره ضمير در جمله (يؤ منون به ) آورديم . و اءمر اين آيه و احتمالهائى كه در الفاظ و ضماير آن هست امر عجيبى است كه اگراحتمالات مربوط به الفاظ آن را در احتمالهاى مربوط به ضماير آن ضرب كنيم ،حاصل ضرب ، هزاران احتمال مى شود كه بعضى از آنها صحيح و بعضى ديگر ناصحيحاست .
فلا تك فى مرية منه انه الحق من ربك و لكن اكثر الناس لا يؤ منون
|
كلمه (مرية) مانند كلمه (جلسة ) بر وزن (فعلة )، نوع را مى رساند، پس (مريه ) يعنىنوعى از شك ، و (جلسه ) يعنى نوعى نشستن . جمله مورد بحث بهدليل اينكه حرف (فاء) بر سر دارد تفريعى است بر صدر آيه ، و معناى آن اين است: كسى كه در امرى از امور داراى بينه اى از ناحيه پروردگارش هست و شاهدى از خود اونيز بر صحت آن اءمر شهادت داده و قبل از آن نيز امام و رحمتى چون كتاب موسى بوده ،چنين كسى مثل ساير مردم كه هم غافلند و هم به غفلت كشيده شده اند نيست ، زيرا او بهآنچه از پيش خدا در نزد خود دارد ايمان دارد، و از اينكه بيشتر مردم از آنچه او داردرويگردانند به وحشت نمى افتد، و تو اى محمد چنين كسى هستى ، براى اينكه تو داراىبينه و بصيرتى از ناحيه پروردگارت مى باشى ، و شاهدى از ناحيه تو بهدنبال تو است ، و قبل از تو كتاب موسى بود، در حالى كه امام و رحمت بود، و وقتى توچنين هستى پس در امر آنچه از قرآن به سويتنازل شده و در حق بودن محض آن و اينكه از ناحيه خداى تعالىنازل شده ترديد مكن ، و ليكن بيشتر مردم ايمان نمى آورند. (انه الحق من ربك ) - اين جمله تعليل نهى از مريه و شك است ، كه با حرف (ان ) والف و لام جنس تاءكيد شده تا دلالت كند بر اينكه اسباب نبودن شك يكى دو تا نيست ،زيرا هم بينه قائم شده و هم شاهدى شهادت داده و هم كتابىقبل از اين كتاب به عنوان امام و رحمت وجود داشته ، كه آن كتاب موسى (عليه السلام )است .
و من اظلم ممن افترى على اللّه كذبا...
|
احتمال دارد اين جمله دنباله اى باشد براى سياق سابق كه در مقام دلگرم كردنرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بود. و بنابرايناحتمال ، معناى مجموع جمله و سياق چنين مى شود: تو بدانجهت كه داراى بينه اى از ناحيهپروردگارت هستى نمى توانى و ممكن نيست ظالم باشى ، حاشا بر تو كه در دعوتتبه خداى تعالى افتراء بسته باشى ، براى اينكه مفترى بر خداى تعالى و كسى كهبه ساحت مقدس او دروغ مى بندد از ستمكارترين ستمكاران است ، و چنين و چنان وبالى دربرابر دروغشان دارند. و به هر حال چه دنباله سياق قبلى باشد و چه نباشد، منظور از افتراى كذب بر خداىسبحان ، توصيف خداى تعالى است به صفتى كه در او نيست ، و يا نسبت دادن چيزى بهناحق ، و يا بدون علم و مدرك به او است . و افتراء از روشن ترين مصاديق ظلم و گناه است. و معلوم است كه ظلم نسبت به هر كسى يك حكم ندارد، هر قدر آن طرف كه مورد ظلم ماواقع شده بزرگتر باشد، ظلم ما نيز به همان نسبت بزرگتر خواهد بود، تا آنجا كهبه بزرگترين مقام يعنى به ساحت عظمت و كبريائى پروردگار منتهى شود كه افتراء وظلم به او عظيم ترين ظلم خواهد بود. خطاب به مشركين : اين شما هستيد كه به خدا افتراء مى بنديد در اين جمله عين آن ادعايى كه مشركين عليه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )كردند، عليه خود آنان ادعا شده . آنها عليه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ادعاكرده بودند كه وى قرآن را خودش ساخته و پرداخته و به دروغ به خدا افتراء بسته ،همين ادعا عليه خود آنان قلب شده ، و فرموده : اين شما هستيد كه با عقايد خرافى خود بهخدا افتراء مى بنديد، براى او بدون هيچ علم و مدركى شريك اثبات مى كنيد، با اينكه او(اللّه ) است و هيچ معبودى جز او نيست و شما هستيد كه از راه خدا جلوگيرى مى كنيد. ومعناى اين جمله اين است كه ، راهى كه شما پيش گرفته ايد افتراء است ، نه راه خدا، شماراه ديگرى پيش گرفته و آن را سنت و روش زندگى خود كرديد كه اين خود دگرگونساختن راه خدا است ، همان راهى كه فطرت و نبوت به سوى آن هدايت مى كند، و شما بهآخرت كفر ورزيده آن را نفى كرديد، و اين اثبات مبدء بدون معاد معنايش نسبت دادن لغو وعمل باطل به خداى تعالى است كه خود افترايى ديگر است . آرى ، اگر كسى معتقد باشدبه اينكه معادى نيست ، نسبت لغو به خدا داده ، زيرا در اين صورت خلقت بيهوده و بىغرض خواهد بود. و كوتاه سخن ، اعتقاد مشركين به غير دين و سنت خدا و گرويدن به عقايدباطل در مساءله مبدء و معاد و در زندگى دنيايى و اجتماعى غير سنت الهى را سنت خود قراردادن است و اين - با اينكه سنتى كه از ناحيه خدا آمده تنها سنت حق است و نزد خدا به جزدين حق هيچ سنتى نيست - افترايى است بر خدا، كه به زودى در روزى كه برپروردگارشان عرضه مى شوند گواهان عليه آنان شهادت خواهند داد. توضيح : مراد از اينكه در قيامت مشركين بر پروردگارشان عرضه مىشوند اولئك يعرضون على ربهم - (عرض ) به معناى اظهار چيزى است تا طرف آن را ببيندو به موضع آن واقف گردد. و در معناى اين كلمه در آيه مورد بحث مى گوييم : در روزقيامت حجابها (ى ماديت و منيت و عادت و ملكات زشت ناشى از آنها و از غير آنها) كه در دنيابين مشركين و پروردگارشان حائل شده بود، به وسيله ظهور آيات الهى كنار مى رود وحق بطور صريح و بدون هيچ شاغلى كه آن را از يادها ببرد و انسانها رامشغول به خود سازد روشن مى گردد، و انسانها براىفصل قضاء (و اينكه خداى تعالى بين خود آنان ، و بين آنان و نسلهايشان و بين آنان وخودش و اولياءش داورى كند) حاضر مى شوند، و چون اين حضور، حضورى اضطرارىخواهد بود كه خود انسانها در آن دخالتى ندارند، لذا در آيه مورد بحث از اين حضورتعبير به (عرضه شدن انسانها به پروردگارشان ) كرد، همچنانكه در آيه اى ديگربه خاطر نكته اى ديگر از اين حضور تعبير فرمود به بروز آنان براىپروردگارشان : (يوم هم بارزون لا يخفى على اللّه منهم شى ء)، و نيز فرموده : (وبرزواللّه الواحد القهار). پس اينكه فرمود: (اولئك يعرضون على ربهم ) معنايش اين شد كه در آن روز ملائكه موكل بر مشركين ، آنان را مى آورند و در موقفى قرار مى دهندكه بين آنان و پروردگارشان هيچ حجابى حايل نباشد تا خداى تعالى بين آنان داورىكند. (و يقول الاشهاد هولاء الذين كذبوا على ربهم ) - كلمه (اشهاد) جمع شهيد (گواه )است ، مانند كلمه (اشراف ) كه جمع شريف است . بعضى گفته اند: جمع شاهد است ،مانند اصحاب كه جمع صاحب است . مؤ يد قولاول آيه شريفه زير است كه مى فرمايد: (فكيف اذا جئنا منكل امة بشهيد) كه اين آيه نيز از روزى خبر مى دهد كه اشهاد قيام مى كنند، پس اشهادهمان شهيدهاى امتها هستند، در نتيجه اين كلمه جمع شهيد است . و نيز آيه زير كه مىفرمايد: (و جاءت كل نفس معها سائق و شهيد). و اينكه اشهاد در آن روز مى گويند: اينها آن كسانياند كه در دنيا به پروردگار خوددروغ بستند شهادتى است از آن گواهان عليه مشركين كه به خداى تعالى افتراء بستندكه در حقيقت از ناحيه شهادت اشهاد عليه آنانمسجل مى شود كه آنان مفترى بودند، چون آنجا موقفى است كه جز حق چيزى گفته نمىشود، و كسى را نيز از گفتن حق و اعتراف و قبول حق چاره و مفرى نيست ، همچنانكه در جاىديگر فرموده : (يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تود لو انبينها و بينه امدا بعيدا).
الا لعنة اللّه على الظالمين الذين يصدون عنسبيل اللّه ...
|
اين جمله تتمه كلام گواهان است ، دليل بر اين معنا آيه زير است كه مى فرمايد: (فاذنمؤ ذن بينهم ان لعنة اللّه على الظالمين الذين يصدون عنسبيل اللّه و يبغونها عوجا و هم بالاخرة كافرون ). تمامى منحرفين از راه حق ، ستمكار و مفترى بر خدايند و اين كلام گواهان كه خداى تعالى آن را حكايت كرده تثبيت دورى از رحمت خدا از ناحيهگواهان است براى ستمكاران و مسجل كردن عذاب است براى آنان ، نه اينكه نظير لعنت ورحمت دنيايى ، صرف نفرين و دعا و مانند لعنتى باشد كه در اين آيه آمده : (اولئكيلعنهم اللّه و يلعنهم اللاعنون )، براى اينكه دنيا دارعمل است و قيامت روز جزاء، پس هر لعنت و رحمتى كه در قيامت باشد خارجيت آن است نه لفظو آرزوى آن . لعنت در قيامت رساندن عذابى است به ايشان كه بر ايشان ذخيره شده ، ورحمت در آن روز رساندن پاداش ذخيره شده است . پس اگر لاعنى در قيامت كسى را لعنت كندمعنايش اين است كه او را از رحمت مخصوص به مؤ منين طرد نموده عذاب بعد را عليه اومسجل كند. خداى تعالى سپس ظالمينى را كه مورد لعن گواهان بودند تفسير كرده به : (الذينيصدون عن سبيل اللّه و يبغونها عوجا و هم بالاخرة هم كافرون - كسانى كه راه خدا را مىبندند و آن را كج و معوج جلوه مى دهند و به آخرت كافرند). پس ظالمان كسانى هستندكه اذعان و اعتقادى به روز حساب ندارند تا براى آن روزعمل كنند، قهرا هر چه مى كنند منحصرا براى دنيا مى كنند، و از راههاى زندگى هر راهىكه به منافع مادى آنها منتهى شود پيش مى گيرند و بس . و اين سنت اجتماعى آنان است ، ودر اين سنت هيچ اعتنائى نمى شود به اينكه خدا از بندگانش دين حق و كيش فطرت راخواسته . پس اين ستمكاران چه اينكه معتقد به صانعى باشند ولى دين فطرت را كههمان اسلام است رها كرده به سنت تحريف شده و منحرف كننده اى گرويده باشند، و چهاينكه اصلا به صانعى معتقد نباشند و از آنهايى باشند كه مى گويند (جز اينزندگى دنيا زندگانى ديگرى نيست و ما را جز روزگار كسى نمى ميراند) در هرحال ستمكار و مفترى بر خدا هستند و به خدا دروغ بسته اند - ما در تفسير سوره اعرافآيه 44 و 45 مطالبى در اين معانى آورديم . از مطالبى كه تا اينجا درباره دو آيه مورد بحث خاطر نشان ساختيم دو نكته به خوبىروشن گرديد: يكى اينكه كلمه (دين ) در اصطلاح قرآن كريم عبارت است از سنتىاجتماعى كه در مجتمع عملى مى شود. دوم اينكه سنتهاى اجتماعى يا دين حق و فطرى مىباشد كه همان اسلام است و يا دين تحريف شده از دين حق ، و راه كج و معوج از راه خدا. مشركين و كفار با كفر خود و جز خدا را ولى گرفتن ، از قدرت و سلطه خداى تعالىوولايت او خارج نگشته اند و عذابشان ؛ برابر مى شود
اولئك لم يكونوا معجزين فى الارض و ما كان لهم من دون اللّه من اولياء...
|
كلمه (اولئك ): آنان اشاره است به آن كسانى كه بر خداى تعالى افتراء بستهبودند، كه در دو آيه قبل اوصافشان ذكر شد. (صرفنظر از الفاظ آيه ) مقامى كه آيهشريفه دارد دلالت مى كند بر اينكه منظور خداى تعالى از اينكه فرمود: (آنان در زمينخداى را عاجز نمى كنند)، اين است كه در زندگى مادى و زمينى خود نمى توانند بهصرف خارج شدن از زى بندگى او را به ستوه بياورند، پس اگر با دست زدن بهافتراء، دروغ به خداى تعالى مى بندند، و اگر راه خدا را به روى مردم سد مى كنند، واگر آن راه را كج و معوج مى خواهند همه اينها بدان جهت نيست كه قدرت عاريتى آنان برقدرت خداى سبحان فايق آمده ، كه توانستند چنين كارهايى بكنند، و نيز براى آن نيست كهمشيت آنان بر مشيت خداى سبحان پيشى گرفته ، و باز براى آن نيست كه آنان از تحتولايت خداى تعالى بيرون آمده در ولايت كس ديگرداخل شده اند، و غير خدا را ولى خود گرفته اند كه يا بتها باشند و يا اسباب ظاهرىكه دل بدان بسته اند، زيرا خود خداى تعالى فرموده : (و ما كان لهم من دون اللّه مناولياء). و كوتاه سخن اينكه ، نه قدرتشان بر قدرت خداى عزيز غالب آمده و نه شركايى كهبراى خود گرفته و آنها را اولياى خود ناميده اند و در حقيقت ولايتى دارند و مدبر امورآنهايند، و نه آن اولياء خيالى ، آنها را به اين كارهاى ناروا يعنى بغى و ظلم واداشتهاند، بلكه وليشان و مدبر امورشان خداى تعالى است و اوست كه امر آنان را تدبير مىكند، و در برابر سوء نيات و اعمال زشتشان كه سرانجامش سوء عذاب است كيفر مى دهد وآنان را از راهى كه خودشان متوجه نشوند استدراج مى كند، همچنانكه فرموده : (فلمازاغوا زاغ اللّه قلوبهم ) و نيز فرموده : (يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و مايضل به الا الفاسقين ). (يضاعف لهم العذاب ) - خداى تعالى عذاب را براى آنان مضاعف مى كند و اين مضاعفكردن عذاب براى اين است كه آنها فاسق شدند، و سپس بر اين فسق و تباهى خود لجاجت واصرار كردند. و يا براى اين است كه هم خودشان نافرمانى خدا را كردند و هم ديگران رابه معصيت خدا وا داشتند، به اين جهت ، هم عذاب معصيت خود را دارند و هم عذاب معصيتى كهديگران به تحريك آنان مرتكب شدند، خداى تعالى همين معنا را در جاى ديگر خاطر نشان كرده ، مى فرمايد: (ليحملوا اوزارهمكاملة يوم القيمة و من اوزار الذين يضلونهم بغير علم )، و نيز مى فرمايد: (و نكتب ماقدموا و آثارهم ). توضيحى درباره اينكه كفار آيات خدا را نمى بينند و انذارها و تبشيرها رانمىشنوند (ما كانوا يستطيعون السمع و ما كانوا يبصرون )- اين جمله در مقامتعليل است ، و به همين جهت به فصل ، يعنى بدون واو عاطفه آمده ، ميفرمايد: اگر اينهاكافر شدند و خداى را نافرمانى كردند براى اين نبود كه اراده خود را بر اراده خداغلبه دادند و براى اين نيز نبود كه آنان به راستى غير از خدا اوليايى داشتند و بهكمك آن اولياء، خدا را شكست دادند، بلكه براى اين بود كه آنان نمى توانستند انذارها وبشارتهايى كه از ناحيه خداى تعالى شدند بشنوند، و يا بعث و زجرى كه از آن ناحيهمى شدند با گوش دل درك كنند، و نيز نمى توانستند آيات خدا را ببينند تا به آن ايمانبياورند. آرى ، وضع آنان آنطور بوده كه خداى تعالى در اين آيه بيان كرده : (لهمقلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها اولئك كالانعامبل هم اضل )، و نيز در توصيف وضع آنان فرمود: (نقلب افئدتهم و ابصارهم كما لميومنوا به اول مرة ). و نيز فرموده : (ختم اللّه على قلوبهم و على سمعهم و علىابصارهم غشاوة )، و آيات بسيارى ديگر كه دلالت مى كنند بر اينكه خداى تعالىعقل و چشم و گوش را از آنان سلب كرده . چيزى كه هست از خود آنان حكايت كرده كه درقيامت ميگويند: (لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير فاعترفوا بذنبهم )،از اين جهت اعتراف كردند كه نشنيدن و تعقل نكردن را گناه خود شمردند، و در اينجا اينسوال پيش مى آيد كه چگونه گناه خود شمردند با اينكه خداعقل و گوش را از آنان سلب كرده ؟ جوابش اين است كه همين خود دليل بر اين است كه خودشان در اين سرنوشت خود دخالتداشته اند و خود با ارتكاب گناهان باعث سلب اين نعمتها از خويش شده اند، همچنانكه آيهسوره بقره نيز بر اين دلالت كرده و ميفرمود: (و ما يضل به الا الفاسقين ). وجوه ديگرى كه مفسرين در معناى جمله : (و ما كانوا يستطيعون السمع و ماكانوايبصرون ) گفته اند مفسرين در معناى جمله (ما كانوا يستطيعون السمع و ما كانوا يبصرون ) وجوه ديگرىگفته اند: بعضى گفته اند جمله (ما كانوا...) به خاطر افتادن حرف جر، درمحل نصب است و جمله با حرف جر متعلق است به جمله (يضاعف ...) و تقدير كلام اينطوربوده : (بما كانوا يستطيعون السمع و بما كانوا يبصرون ). و معنايش اين است كه :خداى تعالى عذاب آنان را مضاعف مى كند به خاطر اينكه مى توانستند بشنوند و نشنيدندو به خاطر اينكه مى توانستند ببينند و نديدند. بعضى ديگر گفته اند: منظور خداى تعالى از جمله (ما كانوا يستطيعون ...) نفى سمعو بصر از خدايان دروغين آنها است ، و تقدير كلام اين است : اين كفار و آلهه آنان نمىتوانند خدا را در زمين به ستوه بياورند (آنگاه درباره خدايان دروغين آنها فرموده ) نه مىتوانند بشنوند و نه مى توانند ببينند. بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: لفظ (ما) در جمله (ما كانوا يستطيعون ) ماىنافيه نيست بلكه جارى مجرا و به منزله حرف (ما) در اين كلام عرب است :(لاواصلنك ما لاح نجم - يقين بدان كه همواره پيوند بين خودم و تو را حفظ مى كنم مادامىكه ستاره اى در آسمان طلوع مى كند) يعنى دائما - آيه شريفه نيز مى خواهد بفرمايد:كفار در عذاب هستند مادامى كه زنده اند (و مى توانند بشنوند و ببينند). بعضى ديگر گفته اند: منظور از نفى سمع و بصر نفى فائده از آنها است . پس چوناستماع آيات قرآن و نظر كردن در آنها براى كفار سنگين بود و از اين كار كراهت داشتندلذا تشبيه شدند به كسانى كه توانايى شنيدن و ديدن را ندارند. پس در حقيقت كلام براساس كنايه ايراد شده است . و از همه وجوه معتدلتر، وجه آخرى است تازه همين وجه و بقيه وجوهى كهنقل كرديم سخيف و بى پايه هستند، و سخافت و بى ارزشى آنها براى هر كسى روشناست ، و وجه صحيح همان است كه از نظر شما گذشت . معناى خسران نفس و ضلال گم شدن متريات و مراد از اينكه كفار در آخرت(اخسرون) هستند
اولئك الذين خسروا انفسهم و ضل عنهم ما كانوا يفترون
|
اين آيه شريفه مشتمل بر دو نكته است : يكى اينكه مى فرمايد كفار نفس خود را خاسركردند. دوم اينكه مى فرمايد افترائى كه يك عمر مرتكب آن شدند در آخرت اثرى از آننمى يابند. اما خسران آنان دليلش اين است كه آدمى مالك نيست مگر نفس خود را كه البتهمالكيتش نسبت به نفس خودش استقلالى نيست ، بلكه به تمليك خداى تعالى است و وقتىآدمى چيزى را براى نفس خود بخرد كه مايه هلاكتش باشد، و سرمايه عمر ومال و هر چيز ديگر را بدهد و در مقابل كفر و معصيت را بخرد در اين معامله ضرر كرده و اينضرر را خودش براى خود فراهم آورده است . پس خسران نفس كنايه است از هلاك كردن نفس، و اما ضلالت در افترائى كه بستند علتش اين است كه عقايد خرافى كه داشتند دروغبود، يعنى وهمى بود كه در خارج واقعيت نداشت ، خرافاتى بود كه هوا و هوسهاى دنيوىآن را در نظرشان جلوه داده بود، و با برچيده شدن زندگى دنيا و هيچ و پوچ شدن هوا وهوسها، آن اوهام و خرافات نيز جلوه و رنگ خود را مى بازد، و معلوم مى شود چيزى جزدروغ و افتراء نبوده ، در آن روز هر كسى مى فهمد كه حق مبين تنها خداى تعالى بوده وآنچه را حق مى پنداشتند چيزى جز خيال نبوده است .
لا جرم انهم فى الاخرة هم الاخسرون
|
از (فراء) نقل شده كه گفته است : كلمه (لا جرم ) دراصل به معناى كلمات (لا بد) و (لا محالة : بناچار) بوده و بعدا در معناى سوگند،استعمالى شايع يافته و به تدريج معناى كلمه (حقا) را به خود گرفته است ، وبه همين جهت در جواب آن ، لام قسم آورده مى شود، يعنى گفته مى شود: (لا جرم لافعلنكذا - حقا اين كار را به يقين مى كنم ). اهل لغت در ساختمان اين كلمه گفته اند: (جرم ) - به دو فتحه - به معناى (قطع )يعنى بريدن است . و شايد در اصل در نتايج كلاماستعمال مى شده مانند لفظ (لا محالة ) كه مى فهماند: (فلان سخنى كه به وسيلهمن و يا فلانى گفته شده هيچ قاطعى نيست كه آن سخن را قطع وباطل سازد) همچنانكه نظير اين معنا از كلمه (لا محالة ) به ذهن مى آيد. و بنابراين ،معناى آيه اينطور مى شود: حقا اين خرافه پرستان در آخرت زيانكارترين افراد خواهندبود. و وجه زيانكارتر بودنشان در آخرت - اگر فرض كنيم منظور، زيانكارتر از سايرمعصيت كاران باشند - اين است كه ساير گنهكاران اميد نجات دارند، اما اينها به خاطر كفرو عنادشان نفس خود را خاسر و ضايع و هلاك كردند، تفسير الميزان ج 10 ص 286 در نتيجه ديگر اميدى در نجاتشان از آتش آخرت نيست همانطور كه در دنيا با حفظ آن عنادىكه داشتند اميدى به رستگارى و برگشتن از كفر به سوى ايمان در آنان نبود، همچنانكهقرآن كريم درباره وضع دنيايى خاسران و اينكه ايمان نخواهند آورد فرموده : (الذينخسروا انفسهم فهم لا يؤ منون ) و نيز درباره اينها كه مهر بر دلها و گوشها وديدگانشان خورده فرموده است : (و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهمفهم لا يبصرون و سواء عليهم انذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤ منون )، و نيز در اينكه چرانمى توانند ايمان بياورند فرموده : (افرايت من اتخذ الهه هواه و اضله اللّه على علم وختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة فمن يهديه من بعد اللّه ). و اگر فرض كنيم كه منظور از خاسرتر بودنشان اين است كه خسران آخرتشان بيش ازخسران دنيايى آنان است در اين صورت وجه آن اين است كه اين كفار به خاطر كفرشان وبه خاطر اينكه مردم را از راه خدا جلوگيرى مى كردند و در سعادتى كه دين حق براىآنان فراهم نموده بود محروم مى ساختند، قهرا هم در دنيا زيانكار شدند و هم در آخرت ،ليكن خسران آخرتشان شديدتر است ، زيرا دائمى و جاودانى است ، (براى اينكه باعثكفر و محروميت ديگران نيز شدند). پس خسران دنيائيشان در مقايسه با خسران آخرتيشانبسيار اندك است ، و لذا قرآن كريم درباره اندك بودن خسران دنيائيشان فرموده :(كانهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الا ساعة من نهار). علاوه بر اين ، در آخرت اعمال از نظر نتايج ، شديدتر و مضاعف مى گردد، همچنانكهقرآن كريم فرموده : (و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى واضل سبيلا)، حال از اين دو احتمالى كه فرض كرديم كدام بهتر است ؟ بايد گفتاحتمال اولى بهتر است ، براى اينكه ظاهر آيه اين است كه مى خواهد (اخسرين -زيانكارترين ) را منحصر در آنان كرده بفرمايد: اين طايفه از تمامى طوايف گنهكارخاسرترند و نمى خواهد بفرمايد: خسران آخرتشان بيشتر از خسران دنيائيشان است . تفسير الميزان ج 10 ص 287
ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا الى ربهم ...
|
معناى (اجابت )و مراد از اخبات مؤ منينى بسوى خدا راغب در مفردات گفته است : كلمه (خبت ) به معناى زمين مطمئن و محكم است ، و وقتى گفتهمى شود: (اءخبت الرجل ) معنايش اين است كه تصميم گرفت به زمينى محكم برود، و يادر آن زمين پياده شد، نظير كلمه (اسهل و انجد) كه به معناى (به سرزمين هموار رفت، به بلندى رفت ) مى باشد، و به تدريج در معناى نرمى و تواضعاستعمال شده كه در آيه (و اخبتوا الى ربهم ) به همين معنا آمده ، و نيز در جمله (و بشرالمخبتين ) به معناى تواضع آمده ، مى فرمايد افراد متواضع را كه استكبارى از عبادتخدا ندارند بشارت بده ، و نيز در جمله (فتخبت له قلوبهم ) يعنى دلهايشان براى اونرم و خاشع مى گردد. و بنابراين ، منظور از (اخبات مؤ منين به سوى خدا)، اطمينان و آرامش يافتنشان به ياداو و تمايل دلهايشان به سوى او است ، بطورى كه ايمان درون دلشانمتزلزل نگشته ، به اين سو و آن سو منحرف نشوند و دچار ترديد نگردند، همانطور كهزمين محكم اين چنين است ، و اشيائى را كه بر گرده خود دارد نمى لغزاند. بنابراين ،وجهى نيست براى گفتار آن مفسر كه گفته :اصل جمله (اخبتوا الى ربهم ) (اخبتوا لربهم ) بوده ، زيرا نكته اى كه در معناىاطمينان هست نكته اى است كه بايد با حرف (الى ) متعدى شود، نه با حرف (لام ). وصف (واجتنبوا ربهم ) به طايفه خاصى از مؤ منين اشاره دارد. در اين آيه خداى تعالى ايمان و عمل صالح را مقيد كرده به اخبات ، و اين دلالت دارد براينكه منظور از اين مؤ منين عموم دارندگان ايمان نيست ، بلكه طايفه خاصى از مؤ منين است، و آن افراد خاصى از مؤ منين هستند كه اطمينان به خدا دارند و داراى بصيرتى از ناحيهپروردگار خويشند، و اين خصوصيت همان است كه ما در صدر آيات در تفسير جمله (افمنكان على بينة من ربه ...) آورده و گفتيم : اين آيات ما بين دو طايفه خاص از مردم مقايسهمى كند، يكى آنهايى كه اهل بصيرت الهى اند، و يكى آنهايى كه چشم بصيرت خود را ازدست داده اند. از اينجا فساد گفتار بعضى از مفسرين روشن مى شود كه گفته اند: اين هفت آيه ، يعنىآيه (افمن كان على بينة من ربه - تا جمله - افلا تذكرون ) بيانحال دو طايفه از مردم است ، يكى آنها كه به قرآن كفر ورزيدند، و ديگرى همه آنهائىكه به آن ايمان آوردند.
مثل الفريقين كالاعمى و الاصم و البصير و السميعهل يستويان مثلا افلا تذكرون )
|
كلمه (مثل ) به معناى وصف است ، ولى بيشتر در مثلهاى رايج در بين مردماستعمال مى شود و آن اين است كه معنايى از معانى پوشيده و مخفى از ذهن شنونده را باامرى محسوس و يا نزديك به محسوس برايش بيان كنى تا ذهنش با آن معناى پنهان و دقيقانس پيدا كند و فهمش از آن امر محسوس به آن امرمعقول كه مقصود گوينده است منتقل گردد. و منظور از (دو فريق ) همان كسانى اند كهحالشان را در آيات قبلى بيان كرده بود، و بقيه الفاظ آيه روشن است . بحث روايتى روايات متعددى درباره انطباق جمله : (افمن كان على بينه من ربه و يتلوه شاهد منه)بر رسول خدا (ص ) و امير المؤ منين (عليه السلام ) در كافى به سند خود از احمد بن عمر خلال روايت كرده كه گفت : من از امام ابو الحسن(عليه السلام ) از اين كلام خداى عزوجل پرسيدم كه مى فرمايد: (افمن كان على بينة منربه و يتلوه شاهد منه )، فرمود: آن شاهدى كه از خودرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بود على اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بود، ورسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) خودش داراى بينه اى از ناحيه پروردگارشبود. و شيخ صدوق در اءمالى به سند خود از عبدالرحمن بن كثير از جعفر بن محمد از پدرش ازجدش على بن الحسين از حسن بن على (عليهم السلام ) روايت كرده كه آن حضرت در ضمنخطبه اى طولانى كه در حضور معاويه ايراد فرمود، اين جمله را فرمود كه : سرانجام امورو گذشت روزگار بدينجا منتهى شد كه خداىعزوجل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را مبعوث به نبوت كرد، و او را براىرسالت برگزيد و كتابش را بر او نازل كرد، و سپس ماءمورش كرد به اينكه بشر رابه سوى خداى عزوجل دعوت كند، همينكه دعوت را آغاز كرد پدرم اولين كسى بود كهدعوت خدا و رسول را لبيك گفت و اولين كسى بود كه ايمان آورد و خدا و رسولش راتصديق نمود، خداى عزوجل نيز از اين معنا خبر داده آنجا كه مى فرمايد: (افمن كان علىبينة من ربه و يتلوه شاهد منه ) پس اعلام كرد كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) داراى بينه اى از ناحيه پروردگار است ، وپدرم آن كسى است كه پيرو او و شاهدى است از خود او.... مؤ لف : كلام حسن بن على (عليهم السلام ) بهترين شاهد است بر آنچه ما در معناى آيهآورديم ، و گفتيم كه منظور حسن بن على (عليهم السلام ) از شاهد بودن پدربزرگوارش از باب انطباق است . و در بصائر الدرجات با ذكر سند از اصبغ بن نباته روايت آورده كه گفت : امير المؤ منين(عليه السلام ) فرمود: اگر مى گذاشتند زمام حكومت را به دست بگيرم ، در بيناهل تورات با توراتشان و در بين اهل انجيل با انجيلشان و در بيناهل قرآن با قرآنشان حكم مى كردم ، حكمى كه با درخشندگى به سوى خدا بالا برود.به خدا سوگند هيچ آيه اى از كتاب خدا در شب و يا در روزنازل نشده مگر آنكه مى دانم در حق چه كسى نازل شده و هيچ انسانى نيست كه سرش باتيغ تراشيده شده مگر آنكه آيه اى از كتاب خدا درباره اشنازل شده كه يا او را به سوى بهشت سوق مى دهد و يا به سوى آتش . وقتى سخن امام بدينجا رسيد مردى برخاست و عرضه داشت : يا امير المؤ منين ! آن كدام آيهقرآن است كه در حق خودت نازل شده ؟ فرمود آيا اينقول خداى تعالى را نشنيده اى كه مى فرمايد: (افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهدمنه )، پس رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بر بينه اى از پروردگارشبود، و من شاهدى براى او و از خود اويم . مؤ لف : اين معنا را مفيد، نيز در امالى خود با ذكر سندنقل كرده . و در كشف الغمه بدون ذكر سند از عباد بن عبداللّه اسدى از آن حضرت (صلىاللّه عليه و آله و سلم ) نقل كرده . عياشى نيز در تفسيرش بدون ذكر سند از جابر از عبداللّه بن يحيى از آن حضرت روايت كرده . و همچنين ابن شهرآشوب از طبرى و او به سندخود از جابر بن عبداللّه از آن جناب ، و همچنين از اصبغ و از زين العابدين و امام باقر وامام صادق (عليه السلام ) از آن جناب (صلى اللّه عليه و آله و سلم )نقل كرده است . و در الدرالمنثور است كه ابن ابى حاتم و ابن مردويه و ابو نعيم در كتاب (المعرفة )از على بن ابى طالب (عليه السلام ) روايت كرده اند كه گفت : هيچ مردى از قريش نيستمگر آنكه چند آيه از قرآن درباره اش نازل شده . مردى از آن جناب پرسيد در حق خودت چهآيه اى نازل شده ؟ فرمود: مگر سوره هود را نخوانده اى آنجا كه مى فرمايد: (افمن كانعلى بينة من ربه و يتلوه شاهد منه )، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بربينه اى از پروردگارش بود و من شاهدى از او. مؤ لف : و در تفسير برهان از تفسير ثعلبىنقل كرده كه او به سند خود از شعبى با حذف اسناد از على (عليه السلام ) نظير اينحديث را نقل كرده است . و در همان كتاب از ابن مغازلى و او با حذف سند از عباد بن عبد اللّهاز على (عليه السلام ) نظير آن را روايت كرده و همچنين از (كنوز الرموز) تاءليفرسعنى مثل آن را آورده . و در الدرالمنثور آمده كه ابن مردويه از طريقى ديگر از على (عليه السلام ) روايت كردهكه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آيه (افمن كان على بينة من ربه) را تلاوت كرده و فرمودند: منظور منم ، و منظور از جمله (و يتلوه شاهد منه ) علىاست . مؤ لف : و در تفسير برهان از ابن مغازلى نقل كرده كه در تفسير اين آيه نظير اين روايترا از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آورده . و در تفسير برهان از ابن مغازلى نقل كرده كه وى به سند خود از على بن حابس روايتكرده كه گفت : من به اتفاق ابو مريم بر عبداللّه بن عطاء وارد شديم . ابو مريم گفت :آن حديثى را كه قبلا از ابى جعفر براى ما نقل كردى اينك بار ديگر حديث كن . ابن عطاءگفت : من نزد ابى جعفر نشسته بودم كه ناگهان پسر عبداللّه بن سلام از آنجا گذشت ،پرسيدم : فدايت شوم ! اين پسر همان كسى است كه علم كتاب نزد او است ؟ فرمود: نه ،ولى آن كسى كه علم كتاب نزد او است صاحب شما (آن كسى كه شما به وى محبت مىورزيد) على بن ابى طالب است ، كه آياتى از كتاب خدا درباره اش نازل شده ، از آن جمله آيه (و من عنده علم الكتاب ) وآيه (افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه )، و آيه (انما وليكم اللّه ورسوله و الذين آمنوا) است . و در همان كتاب از ابن شهر آشوب از حافظ ابو نعيم به سه طريق از ابن عباس روايتكرده كه گفت : من از على (عليه السلام ) شنيدم كه گفت : كلام خداى تعالى كه مىفرمايد: (افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه )رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بر بينه بود و من آن شاهدم . و نيز در همان كتاب از موفق بن احمد روايت آورده كه گفت : ابن عباس در تفسير اين كلامخداى تعالى كه مى فرمايد: (افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه ) گفت : اوعلى است ، كه شهادت مى دهد بر نبوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، و ازخود او نيز هست . مؤ لف : صاحب تفسير برهان اين روايت را از ثعلبى كه وى در تفسير خود با حذف سنداز ابن عباس آورده نيز نقل كرده ، و ابن عباس در آن روايت كلمه (خاصة ) را اضافهكرده ، يعنى گفته : اين آيه تنها در خصوص على (عليه السلام )نازل شده . رد سخن مغرضانه صاحب المنار مؤ لف : صاحب المنار در تفسير اين آيه وقتى معانى شاهد را ميشمارد، ميگويد: يكى ديگراز معانى شاهد در اين آيه على (عليه السلام ) است ، البته اين روايت را شيعهنقل مى كند و (شهادت ) را به امامت تفسير ميكند. و روايت شده كه از على (عليه السلام) وقتى از اين معنا سؤ ال شد، انكار كرد، و شاهد را تفسير كرد به زبانرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ). دشمنان شيعه نيز در مقابل شيعه روايت آورده اند كه منظور از شاهد ابوبكر است ، و ايندو، يعنى هم روايت شيعه و هم روايت دشمنان شيعه از باب تفسير به هوى و هوس است . اما اينكه گفت (اين روايت را شيعه نقل مى كند) صرف تهمت است ، زيرا خواننده محترمتوجه كرد كه راويان سنى اين روايت بيشتر از راويان شيعه است . و اما اينكه گفت(تفسير آيه به وسيله شيعه مثل تفسير اهل سنت به ابى بكر از باب تفسير به هوى وهوس است ) در پاسخش كافى است بار ديگر تفسيرى كه ما براى آيه كرديم از نظربگذرانى و ببينى آيا تفسير ما تفسير به هوى و هوس بوده يا نه ؟ روايتى درباره معناى : (واخبتوا الى ربهم ) 292 و در كافى به سند خود از زيد شحام از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت :به آن جناب عرض كردم : نزد ما مردى هست كه او را كليب مى نامند، هيچ حديثى از ناحيهشما به ما نمى رسد مگر آنكه او به محض شنيدن ميگويد: من تسليمم ، و لذا اسم او را(كليب تسليم ) گذاشته ايم حضرت چون اين را شنيد براى كليب طلب مغفرت كرد،آنگاه فرمود: هيچ مى دانيد تسليم چيست ؟ همه ساكت مانده و پاسخى نداديم ، فرمود: بهخدا سوگند تسليم همان اخباتى است كه در كلام خداى تعالى آمده آنجا كه فرموده :(الذين آمنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا الى ربهم ). مؤ لف : نظير اين روايت را عياشى در تفسيرش و كشى و همچنين صاحب بصائر از ابىاسامة ، زيد شحّام از آن جناب (عليه السلام )نقل كرده اند. آيات 35 - 25 سوره هود 293
و لقد اءرسلنا نوحا الى قومه انى لكم نذير مبين (25) ان لا تعبدوا الا اللّه انى اخافعليكم عذاب يوم اليم (26) فقال الملا الذين كفروا من قومه ما نريك الا بشرا مثلنا و مانريك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادى الراءى و ما نرى لكم علينا منفضل بل نظنكم كاذبين (27) قال يقوم ارايتم ان كنت على بينة من ربى و اتينى رحمة منعنده فعميت عليكم انلزمكموها و انتم لها كارهون (28) و ياقوم لا اسئلكم عليه مالا ان اجرىالا على اللّه و ما انا بطارد الذين امنوا انهم ملاقوا ربهم و لكنى اريكم قوما تجهلون (29)و يا قوم من ينصرنى من اللّه ان طردتهم افلا تذكرون (30) و لااقول لكم عندى خزائن اللّه و لا اعلم الغيب و لااقول انى ملك و لا اءقول للذين تزدرى اعينكم لن يؤ تيهم اللّه خيرا اللّه اعلم بما فىانفسهم انى اذا لمن الظالمين (31) قالوا يانوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاءتنا بماتعدنا ان كنت من الصادقين (32) قال انما ياءتيكم به اللّه ان شاء و ما انتم بمعجزين(33) و لا ينفعكم نصحى ان اردت ان انصح لكم ان كان اللّه يريد ان يغويكم هو ربكم واليه ترجعون (34) ام يقولون افتريه قل ان افتريته فعلىّ اجرامى و انا برى مماتجرمون (35)
|
ترجمه آيات ما نوح را نيز به اين پيام فرستاده بوديم كه اى مردم من براى شما بيم رسانى روشنم(25). تهديدتان مى كنم - كه زنهار! جز اللّه را بندگى نكنيد، كه بر شما از عذاب روزىدردناك مى ترسم (26).
|
|
|
|
|
|
|
|