چو كاسه عنبى از كف مغان رسدم - رموز عالم غيبى به ارمغان رسدم
به بوى باده دماغ دلم چو گرم شود - نسيم نگهت رحمانى از عيان رسدم
نمايد آتش مىگر رهم بوادى دل - نواى شعله طور از نى ميان رسدم
چو نقد عقلى حرامست به من ار نكنم - به باده حرف به فرزانگى زيان رسدم
كند چو باده زبان بند عقل خويش انديش - زعشق از لب هر ذره داستان رسدم
چو عقل آب سرشت است نقل وارون گير - بسوز سينه اگر ندهمش نشان رسدم
بس است عكس خودم هم پياله وهمدم - كه مى نهان كند و مستيش به جان رسدم
بيك دوم كه زنقد خودى دهم از كف - هم از خرابه خود گنج شايگان رسدم
سوال چاشنى غم نمايد از دل ريش - به حسرت از همه هستى جواب آن رسدم
چه غيرتست كه نام محبت ار گويم - هزار محنت پنهان به امتحان رسدم
هجوم عام كثرت مرا چو هندسه است - كه نقش پيكر وحدت از آن عيان رسدم
نظر ز جنس تشخص اگر فرا گيرم - متاع ملك حقايق به كاروان رسدم
نشستهام پى فكرى چو ديده بر در حب - جهان جهان همگى روح ديدهبان رسدم
به عزم ياد رخ صد بهشت حسن و صفا - چو شكل آينه بر صفحه لسان رسدم
بهر دمى كه برآيد به بوى شوق از دل - نسيم خلد برين پيرهن دران رسدم
چو بو به عزم درى گيردم سمند طلب - پى پذيره جان مطلب آن چنان رسدم
كه آرزو ز دل شوقناك نتواند - كه بر تكاور انديشه هم عنان رسدم
كدام شوق، كدام آرزو، كدام طلب - من آن نيم كه بر اين آستانه آن رسدم
كه نسبت طب خاك روب آن درگه - به پايمردى وهم از در گمان رسدم
بلى به مهر على عليهالسلام سربلند از آن رستم - كه پا نهادن بر فرق فرقدان رسدم
امام عالم لاهوت و خازن جبروت - كه شخص او به تصور چو ناگهان رسدم
بديده مردم چشم وجود و نسخه غيب - ز انطباع در آئينه ميان رسدم
صفاى جوهر هستى روان پيكر علم - كه با محبت او ملك جاودان رسدم
چو مرغ جان به هواى درش كند پرواز - صداى شهپرش از فوق لامكان رسدم
فضاى عالم امكان ضمير انور اوست - بگويم از پى حجت خرد روان رسدم
تعينات وجود از تصورات ويست - قبول اين ز خردمند نكته دان رسدم
ز خانقاه وى آن صوفيم كه از گردون - بشب مرقع و درصبح طيلسان رسدم
رسم به حد كمال از دو هفته همچو هلال - ز سفره كرمش فيض استخوان رسدم
جهان تصور من مىكند كه مهر على عليهالسلام - بچاشنى بدلش از دل طپان رسدم
نسيج فطرتم از تارو پود مهر على عليهالسلام است - كجا تصرف مهتاب در كتان رسدم
جهان نگين وجود است و نقش معكوسش - به مهر مهر على عليهالسلام راست بر نشان رسدم زهى مهندس نقاش خانه ابداع - كز آشكار تو دانستن نهان رسدم توئى بيان وجود و توئى عيان شهود - نشان دهم چو ز اهل زمان امان رسدم الف شناس كتاب توام در آن مكتب - ندارم ار چو الف هيچ از تو و آن رسدم مرا كه مردم چشم دلست نقطه باء - هزار نكته برآيد كه از دهان رسدم به پيش ديده دوران كه هست آينهام - ز انطباع تو ترجيح بر جهان رسدم بهشت عالم قدس است خاطرم گاهى - كه بوى درك تو از جان همگنان رسدم به بزمگاه نظر هر زمان كه بنشستم - جهان پير ز كوى تو نوجوان رسدم بر آستان تو چون فكر سر نهد به سجود - به هوش زمزمه ذكر عرشيان رسدم ز بطن مادر تحقيق در كنار يقين - محبت تو ايمان تو امان رسدم چو هست پايه قدرت برون ز حيطه عقل - كجا بداعيه مدح تو بيان رسدم مرا به حوصله دانش اينقدر گنجد - كه از تخيل تو صورت جهان رسدم تو مبتدائى و عالم خبر، دليلم اين - كه در حديث تو سر تا بپا زبان رسدم خطيب منبر گلبن منم در اين روضه - كه رمز گوئى ام از خطبة البيان رسدم چه حاجتست مرا عرض حال خود كردن - چو راز سينه به سمع خدايگان رسدم ز روزگار نگويم گرم رسدم المى - چو جبر آن زمولات خاندان رسدم بگفتى از لب جودت نواز (( فانى)) را - كه گوى چرخ به پابوس صولجان رسدم چو يافت ترجمه خطبة البيان انجام - ز جزء جزء بدن شكرين زبان رسدم سپاس و حمد خداوندا را بر آن نعمت - زياده از آن چه در امكان شمار آن رسدم صرير خامه تحرير اين خجسته بيان - اگر به سامعه هوش انس و جان رسدم ز دلپذيرى اين طور ترجمان غريب - جهان جهان زه و تحسين ز هركران رسدم سزاست كز پى پاداش طرز اين تأويل - نثار نور به دست فرشتگان رسدم بزرگوار خدايا به حق آل عبا علهيماالسلام - كه اين كنى كه زفضل و عطايت آن رسدم كه در دو كون ز جام ولاى آل نبى صلى الله عليه و آله - مدام لذت عرفان به كام جان رسدم ز (((( فيض جود على عليهالسلام)))) چون رسيدم اين توفيق - چنان رواست كه تاريخش از همان رسدم الحمدلله على الاتمام و الفوز به حسن الاختتام و الصلوة و السلام على مبدأ الانام محمد و آله الكرام سنه 1229.
پايان