و قال عليه السلام: انا الذى خدمنى جبرئيل و ميكائيل، انا الذى ردت على الشمس مرتين، انا الذى خص الله جبرئيل و ميكائيل بالطاعة لى.
بدان - وفقك الله تعالى و ايانا الحقايق - كه نسبت ملائك به شخص وجود چون سبت قوى و مشاعر و آلات است به شخص انسان و بعضى محققين تخصيص فرمودهاند بعضى را از ملائك به ذكر و اندك اخلاقى در نسبت كه بيان كردهاند واقع است.
و اسرافيل را قلب گفتهاند و جبرئيل را عقل اول و بعضى عقل عاشر و بعضى قوه متفكره و ميكائيل را به همت نسبت كردهاند و على هذا القياس، ايجاد شخص وجود بر طبق ايجاد محمدى صلى الله عليه و آله است كه او موجود برطبق تعين غايت است پس همان نسبت كه ملائك را با عالم است با حضرت محمدى است صلى الله عليه و آله و با حاملان سر او - و جميع اجزاى عالم همين حكم را دارند.
اكنون مىفرمايد كه: من آنم كه جميع قوى، و آلات عالم و خصوصا اين دو قوت كه از بزرگانند، همه در خدمت من كه عبارت از مطابقت وجودى و موافقت امريست كه كمر طاعت بستهاند چه خدمت من كه بر ايشان فرض شده به واسطه آن است كه از من تربيت يافتهاند و تبعيت من مرتبه جمعى از مقام (و ما منا الا له مقام معلوم) چه رسد در اطوار وجود چه مقام جمع خاصه انسانست و به كمال وجود رسيدن به اين مقام است.
و هر موجود كه به اين كمال رسد به انسان مىرسد و ناچار است تمام موجودات را به كمال رسيدن، اگر چه در ادوار نشئات باشد و مىفرمايد كه: منم كه در اين نشأة وجود عنصرى دو مرتبه آفتاب ازمغرب به سوى من و براى من بازگشته، زيرا كه آفتاب حقيقة الحقايق هميشه از مغرب بشريت من طالع است و اين دو مرتبه كه يك مرتبهاش به دعاء حضرت رسول صلى الله عليه و آله فراگير بود و يك مرتبه دعاء من بود در مسجد در شمس و اين دو مرتبه واقع شده سببش اختصاص نشأة است و نشانه آن است كه در جميع ادوار و نشئآت جمالى و جلالى آفتاب حقيقت اطلاقى ذاتى از مغرب شخص تعينى من طالع است از جهتى بالاصالة و از جهتى بالتبع.
و مىفرمايد عليهالسلام كه: من آنم كه الله تعالى اختصاص فرموده جبرئيل و ميكائيل را به طاعت و فرمان بردارى من در جميع مراتب و نشئات و ادوار وجود و در جميع افراد كمل چه تمام وجود اطاعت وجودى غايت مىكنند و غايت منم، و هر فرد را كه اين نسبت حاصل است از جهت ولايت است و حقيقت ولايات تمام اولياء منم، پس اختصاص هر دو به خدمت من هم بالاصابة است، بلاواسطه و بالواسطه و هم باتلبع، بلاواسطه. پس خدمت و فرمان بردارى ايشان مطلقا مخصوص به من باشد باختصاص بخشيدن الهى و تكرار در كلام نشده، زيرا كه فقره اول خبر است از اطاعت ايشان و فقره دوم خبر است از اختصاص الهى اين دو ملك را به آن حضرت عليهالسلام در هر منطقه كه واقع شد خواه وجودى و خواه شخصى.
و بحسب ظاهر در شب هجرت كه در بستر نبى الله خوابيد جبرئيل و ميكائيل به پاسبانى مأمور شدند چنانچه مفصلا در اخبار مذكور است والله اعلم.
و قال عليهالسلام: انااسم من اسماء الله الحسنى و هو الاعظم الاعلى.
مىفرمايد كه: من اسمى ام از اسماء حسنى كه اسم الاسماء الهى است و اعظم اسماء است بحسب احاطت و اطلاق و اندراج اتمام اسماء در آن. و بدان كه اسم عبارت است از تعين ذات به صفتى از صفات وبراى هر تعينى در شرع لفظى مقرر شده كه اسم آن تعين است پس اسمى كه عين مسمى است، آن تعين است و اسمى كه غير مسمى است اين الفاظ است كه اسماء اسماءاند، و هر نوع از انواع موجودات و هر شخصى كلى از اشخاص مظهر و مطلع آثار اسم الاسماء است كه اعظم اسماء الهى است.
و معنى جامعيت انسان مر اسماء الهى را نيست مگر كه آن مظهر اسم اعظم است و مظاهر به حسب ظهور متفاوتند و اكمل مظاهر جمعى كه صاحب اطلاق ذاتى و جمع الجمع است محمد رسول الله صلى الله عليه و آله است و حاملان سر او، و از جمله حاملان آن كه امام و اقدم و بعينيت اقربست على بن ابيطالت عليهالسلام است كه بلاواسطه و نفس واسطه است، و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا صاحب الطور و انا صاحب الكتاب المسطور و انا بيت الله المعمور و انا الحرث و النسل و انا الذى فرض الله طاعتى على كل قلب ذى روح متنفس من خلق الله.
چون بيان فرمود عليهالسلام كه: من اسم اعظمم، پس در تمام مراتب عالم اسمائى و افعالى و آثارى هر فرد كه اكمل است آنرا به مظهريت خويش اختصاص فرموده چندى را كه در كلام الهى مذكورند، بيان مىفرمايد و مىگويد عليهالسلام كه: من صاحب طورم يعنى در هر طور از اطوار وجود كه طور وجود معتبر است حقيقت آن طور و سرى كه به معيت سر طور هر طور است آن منم، زيرا كه از جبل حقيقت من شجره صفات الله روئيده و آتش تجلى ذاتى به كليم وجود امكانى نموده و تأويل تمام كتب شئونى و كلام ذاتى از من ظاهر است.
چنانچه طور فيض نخستين، كه مطلع نور غيبت ذات است و طور الوهيت كه مطلع نور ذاتست و طور حب كه مطلع انوار لاهوت و جبروتست و طور قلوب كه مطلع انوار علم و عرفان و ايقانست اين همه را معيت من و مصاحبت من ثابت است و به معيت من همگى مطلع انوارند و صاحبت كتاب مسطور منم كهام الكتاب حقيقى ام، كه تمام اسرار و احكاام و اخبار الهى و كونى در كتاب من است و بيت المعمور منم كه خانه دلم عرش الله هميشه به طايفان عوالم لاهوت و جبروت و ملكوت و ملك و ناسوت معمور است و حرث و نسل امكان و تعينات نفس الرحمن منم كه انواع تخمهاى امكانى در حقيقت من مندرجست.
و چون حقيقت من حقيقة الحقايق است پس ارواح جميع متنفسان همه تعين و فرع روح من باشد كه روح الارواح است و طاعت اصل را خدايتعالىبر من فرض كرده كه (من يطع الرسول فقد اطاع الله) و اين طاعت، هم وجوديست و هم علمى و هم عينى و هم دينى و هم دنيوى، و الله اعلم.
وقال عليهالسلام: انا الذى انشر الاولين، و الاخرين، انا قاتل الاشقياء بسيفى ذى الفقار و محرقهم بنارى
مىفرمايد: منم كه نشر مىكنم و منبسط مىسازم افراد حقايق نشئآت اولين از عالم لاهوت و جبروت و ملكوت و آخرين از عالم مثال و ملك و ناسوت را، چه همه در حقيقت من مندرجند.
و نشر اول همه از عدم به جهت غايتى شده كه از من ظاهر است در ادوار جمالى، و نشر آخر همه از وجود به من مىشود، در ادوار جلالى، يعنى افراد ظاهره به من از باطن نشر مىيابند، و به نور ظهور نمايان، مىشوند، و افراد باطن به من از ظاهر نشد، مىيابند، و به ظلمت خفاء پنهان مىشوند پس هم چنانكه نبوت محتدكل منم پس به مقتضاى جلال كه اثر ولايت است كشنده بدبختانم به تيغى كه دو سر جلال و جمال دارد و سوزاننده اشقياء كه صور صفات ذميمهاند بنار خودم كه شعله محبت نيز از آن سر ميزند چون شراره قهر و صورت اين صفت من در هر مرتبه شخص عنصرى ظاهر آيد، كه كشتم ناكثين و مارقين و قاسطين را و تربيت كردم و زنده جاويد ساختم اهل استعداد را، و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا الذى اظهرنى الله على الدين، انا منتقم من الظالمين، انا الذى ارى دعوة الامم كلها، انا الذى ارد المنافقين عن حوض رسول الله.
مىفرمايد عليهالسلام كه: منم آن كه خدايتعالى مرا ظهير و منير و مؤيد دين خود ساخت و بر ساق عرش نوشت كه (( ايدته بعلى)) و منم انتقام گيرنده از ظالمان كه وضع شىء و غير موضوع مىكنند چه ظاهر عنوان باطن است و از نشأة ظاهر انتقام انتقام كشيدم كه به همت وجود حق واجب كه بر ممكن نهاده بودند، رفع و نفى كردم پس در نشئآت باطن نيز كشندهام و خواهم انتقام كشيد.
و من آنم كه بيانم، و مىبينم، به عين اليقين، دعوت امم ماضيه و مستقبله را مطيع و عاصى را مىشناسم، و تفرقه مىنمايم در جميع ادوار به جهت انطباق ادوار برتعيقن روح من.
و بشنو كه فاروق اعظم و صاحب مكرم بزبان صدق بيان او را شهادت به اين معنى به صورت شهود مىنمايد و مىفرمايد كه: ما در زمان رسول الله منافقان را به على بن ابيطالب عليهالسلام مىشناختيم.
و منم آن كه دور مىسازم منافقان را از حوض رسول الله صلى الله عليه و آله زيرا كه ساقى كوثر منم و قسيم نار و جنت منم وخبر از اين حالات من داده مخبر صادق و مطبوع و مطاع و عارف به شأن من صلى الله عليه و آله و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا باب فتح الله لعباده من دخله كان آمنا و من خرج منه كان كافرا، انا الذى بيده مفاتيح الجنان و مقاليد النيران
مىفرمايد كه: فتوحات الهى در مراتب نامتناهى به وساطت حقيقت كلى و روح شخصى من به مستعدان قبول فتح و فيض مىرسد و من باب فتح مدينه الهى ام همچنانكه باب مدينه علم كه حبيب مطلق است منم، پس هر كس كه از جهت من داخل در مدينه فتح شده ايمن است (و اتوالبيوت من ابوابها) .
پس حارسان مدينه او را ايمن سازند و اگر از راه در به مدينه در نرود و دزدانه از ديوار خواهد كه بالا رود ايمن نخواهد بود و از پاسبان، تعرض و ايذاء به او خواهد رسيد، و (( بعلى يهتد المهتدون)) و چون مفاتيح الغيب كه ائمه اسماء الهيه نزد من است پس كليد بهشت و دوزخ كه مظاهر جلال و جمال ائمهاند، نزد من باشد، و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا الذين جهد الجبابره باطفاء نورالله و ادحاض حجة فيابى الله الا ان يتم نوره و ولايته اعطى الله نبيه نهر الكوثر و اعطانى نهر الحيوة انا مع رسول الله صلى الله عليه و آله فى الارض فعرفنى الله من يشاء
و به معنى من يشاء مىفرمايد كه: منم آن نور الهى كه جباران و آنانكه به خود گمان قدرت و قوت مىداشتند و مشقت و سعى بسيار در فرو نشاندن آن نور كردند و خواستند كه حجت آن نور را كه محمد رسول الله صلى الله عليه و آله است تباه كنند، پس جهد و مشقت ايشان فائده نداده ارادت الله (جل جلاله) سر باز زد و اتمام آن نور خود به من نمود پس من عين آن نور توحيد و ايمانم، آنان كه سعى در فرو نشانيدنش كردند من آنها را فرو نشاندم و چون حجت آن نور به من تأييد يافت و من به صورت آن نور برآمدم و عالم وجود به فيض آن نور رسيد و ظلمت زايل شد عطا كرده، الله تعالى نبى خود را نهر كوثر كه تعلق به نبوت دارد وعطا كرد به من نهر حياة ابدى را كه باطن كوثر است و تعلق به ولايت دارد، لهذا محمد رسول الله صلى الله عليه و آله به تنزيل حكم فرمودند و به من تأويل حكم مىكند، كه تنزيل از كوثر است كه حقيقت آنجا به صورت آب اربعه ظاهر شده، و آن تأويل از حياتست كه حقيقت آنجا به صورت علم به بطون وارد شده، كوثر و نهر حيات مثل نبوت و ولايت حقيقت محمديست در جميع نشئات و ادوار و مراتب و عوالم و مقامات من با محمدم و در آسمان جلال ولايت و در زمين جلال نبوت پس شناساى من گردانيد، خداى تعالى آن كس را كه خواست و باز داشت از شناخت من آن كس را كه خواست، يعنى در اطوار و ادوار مرا مىشناسد، آنان كه به تعريف الهى و عطاياى استعدادى و قابليت اختصاص به شناخت من كه مفيد ايمان به توحيد و مفيض نور، عرفان الهى است يافتهاند كه (( السعيد سعيد فى الازل)) و مرا نمىشناسند، آنان كه آينه استعدادشان قابل انطباع صورت حق نيامده و زنگ شاقوت ازلى داشته كه (( الشقى شقى فى الازل)) والله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا قائم فى ظلمة خضرحيث لا روح يتحرك ولانفس يتنفس غيرى
بدان - رزقك الله و ايانا معرفة الحقايق - كه در اصطلاح محقيقن صوفيه هرگاه نوبت تربيت وجود به اسم العليم در عالم جبروت به توجه علم به باطن وجود در رسد و تعلق علم از ظاهر وجود اختفائ يابد و جهل مطلق كه قيامت جبروتى است ظاهر شود، آن اختفاء و جهل را ظلمت خضر مىنامند، كه آب حيات علم آن جا مختفى است و اين نشأة ولايت است هم چنانكه عكس اين نشأة نبوت است و در مقدمه تعين دورتين جمالى و جلالى تلويحى واضح ذكر شده، و نيز بدانكه تشخص خضريت عبارتست از مبدأ فرد اول بروزات جمالى بودن و همچنين تشخص الياسيت مبدأ بروزات جلالى و تخشص علويت مبدأ بروزات جمعى بودن، و محمديت جمع الجمع و سر ياسر در تمام بروزاتست و از آن جا سر نسبت ظلمت به خضر و ادراك آب حيات و اعطاء نهر حيات به على عليهالسلام ظاهر مىشود و الله اعلم.
اكنون مىفرمايد كه: در ظلمت خضر كه دوره اختفاء علم و جمال و نور نبوتست و نبوت ظهور جمال و جلال و نور ولايت من به غلبه ولايت و جمعيت اطلاقى آن جا ايستادهام چه دوره مذكوره تعلق به ولايت دارد و من حقيقت مطلقه ولايتم و چون علم مطلق كه نهر حياتست به باطن راجع شده مختفى است پس آن جا نه روحى جنبش كند و نه نفسى تنفس زند مگر من كه صاحب نهر حياتم، زيرا كه دوره نسبت من است پس غير من و صور جمال مطلق هيچ موجودى از جهت معلوميت آنجا نباشد، يعنى آن نشأة نشأة احديت ذاتى ولايت تصرفى است و به من تعلق دارد، والله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا علم صامت و محمد علم ناطق
بيان شخص خود صريحا و حقيقت خود تلويحا مىفرمايد و تأييد سخن سابق نموده مىگويد عليهالسلام كه: من علم صامتم كه، تأويل نطق من است و محمد رسول الله - صلى الله عليه و آله - علم ناطق است كه تنزيل نطق وى است .
و علم صامت ولايت است و تعلق به باطن علم دارد و علم ناطق نبوت است و تعلق به ظاهر علم دارد پس حقيقت هر دو علم مطلق است نه مقيد باطلاق كه مقابل جهل مطلق است زيرا كه جهل مطلق از اطلاق و قيد عدم است و مجزى عنه نمىشود.
پس چون علم صامت است نشأة اختفاء علم و دوره جلال تعلق به آن حضرت داشته باشد تأمل تعزز به اسرار عزيزه غريبه و بدانكه صمت عبارت است از سكوت و عدم تعلق آن صفات الله كه به واسطه استهلاك و اندراج صفات در ذات آن جا علم نتواند كه خبر دهد و چنين و چنان گويد و اين مرتبه احديت است.
و نطق علم عبارت است از اعتبار كردن علم صفات را و خبر دادن او از ذات، كه رحمن و رحيم و عليم و قدير و مريد است و اين مرتبه واحديت است و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا صاحب القرون الاولى، انا جاوزت موسى الكليم و اغرقت فرعون، انا عذاب يوم الظلة
اين كلام تمام بيان مراتب ولايت است و از دقايق قرآنى آن است كه اول سورهاى كه تمامش در شأن اميرالمؤمنين عليهالسلام نازل شده بى خلاف اين است كه
هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا
و اين آيه كه در آن انسان را به كليت مذكور فرموده و از روى تأويل شخص را مراد مىتوان داشت و ذكر حين از هر كه بتأويل اناده خضيه از وجودش مىكند و لم يكن شيئا مذكورا كه افاده مجهوليت دورهاى كه همان حين باشد و عدم ذكر كه متعلق به شخصيت است مىنمايد همه ايما و اشاره است باكثر فقرات اين خطبه و حالت نماز آن حضرت عليهالسلام.
و عدم علم و شعورش به شكافتن بدن مباركش مبين بعضى از اشارتست نزد صاحب عقل سليم، والله اعلم.
و تأويل ديگر كه مناسب مقام است اين است كه مىفرمايد كه: من صاحب قرون اولى ام يعنى همچنانكه در مراتب عدد لايتناهى هر مرتبهاى شامل تمام مراتب است كه آن مرتبهاى كه اوست سابق بوده، يعنى وجود مرتبه خود نه به تركيب هم چنين در هر آن، از وجود من در ادوار جمال و جلالى تمام آيات وجوديه ادوار اندراج دارد به نوعى كه با علم من مصاحبت و معيت وجودى ثابت است ممكن را. همگى ادوار را پس در هر آن من مصاحبت جميع شئون آينه سابقهام از قرون اولى و نشأت ماضى به دليل قول حق تعالى جل و جلا كه فرموده:
قال فمابال القرون الاولى قال علمها عند ربى فى كتاب لايضل ربى و لاينسى .
و آن كتاب حقيقت من است و من كليم روح خود را از درياى لوازم امكان گذرانيدهام و فرعون طبيعت بشرى را غرق كردم و عذاب قيامت انفسى بر نفوس اماره و لوامه كه در ظلمت بشريت و سيه ماده جسيمت اند، منم كه به محبت و متابعت من آنها را عذاب اليم است و در قيامت آفاقى كه يوم الظلة اشاره به آن است كه: (يأتيهم الله فى ظل من الغمام) واسطه عذاب نيز منم كه شخص نور توحيدم و بىبهرهگان از اين نور از بى بهرهگى در عذابند، هر كه مقدار ذرهاى از نور توحيد دارد خلاصى از عذاب خواهد يافت كه (فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره) والله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا آيات الله و امين الله، انا احيى و اميت انا الخلق و ارزق، انا السميع انا العليم انا البصير انا الذى اجود السموات السبع و الارضين السبع فى طرفة عين، انا الاول و انا الثانى
مىفرمايد كه: همچنانكه عالم آيات الله هست و من به حسب جمعيت و كليت خود آيات الله و جامع عوالم مالانهاية لها ام و امانت الهى از كه آسمانها و زمينها و كوهها حمل آن برنتافت نزد من است و به حسب جامعيت خود مر اسماء الهى را و به تخلق در مرتبه آن شخص آثار اسماء الهى از من ظاهر مىشود يعنى در هر مظهر كه ظهور كنند اين آثار خواه از انبياء و راسخان علما همه از من است و من متخلق باسم سميع و عليم و بصيرم و در مقام حب فرايض و چون غايت وجود عالم با من است كه امانت الهى است پس من جوادم به وجود هفت آسمان و هفت زمين در هر چشم زدن، زيرا كه من از خلق جديد كه تجليات آنى شأنى است در لبس نيستم پس در هر آن تمام عالم از حقيقت من و تعين وجود من و عليت واليت من و مظهريت من ايجاد خلق جديد مىيابد در نظر شهود من و من بآن مجددات و كيفيت تجديدات دانا و بينا ام و اول منم كه در هر آن به شأنى ظاهرم چون ظهور واحد در مراتب اعداد، و دويم منم كه وجود مستمر علمى دارم، چون استمرار وحدت در مراتب كثرة لانهاية عددى و اين دو نظر دو رقيقه است از حقيقت من كه اول ولايت ووجود و جلال است و دويم نبوت و علم و جمال و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا ذوالقرنين هذة الامة.
بيان نسبت شخص خويش در اين امت مىفرمايد عليهالسلام كه: منم و جز من نيست آن كس كه در اين امت صاحب هر دو نسبت ظاهرى جمال و باطنى جلال باشد. زيرا كه سير مشرق تجليات ذاتى است كه مطلع آفتاب حقيقت من است و سير مغرب تجليات صفاتى كه سرچشمه آب حيات عارفان است كردهام آنگاه در ميانه اين دو سد براى افراد حقيقى حقيقت خود سر بر يأجوج امكانى بسته و اقفال سر اعرافى را بر آن سد جاى دادهام چه آن كه مظاهر تجلى اطلاقند به وراثت من و اين نسبت از جمله مخصصات و مشخصات من است والله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا صاحب الناقة التى اخرجها الله لنبية صالح
اين نوع مصاحبت مكرر مذكور شده و تصديق اين نسبت را همانا رسول الله صلى الله عليه و آله قاتل آن حضرت را به عاقر ناقه صالح خواند و نيز بعضى مفسرين در كريمه
فان الله هو موليه و جبرئيل و صالح المؤمنين
گفتهاند صالح المؤمنين على بن ابى طالب عليهالسلام است والله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا الذى انفخ (فى الناقور فذلك يومئذ يوم عسير على الكافرين غير يسير)
مىفرمايد عليهالسلام كه:منم آن كه نفخ مىكنم در ناقور اسرار توحيد كه كلمه لااله الاالله است و از فقرات آن در مرتبه اولى از نفخه نفى مىكنم تمامى موجودات امكانى كه در سموات شعورى و ارضى وجودى محسوس اند، به صعق نفى به عدم ذاتى خود باز ميگردند.
و در مرتبه ثانى از نفخ كه اثبات مىكنم كه تمام مستعدان قبول نور توحيد، سر از قبور ظهور شأنى برمىآورند، عارى از لباس وجود و همى، و در محشر نفس الرحمن كه وجود عام مفاض است جمع مىآيند، و در ظل غمان كان فى عماء سر نور توحيد اله برايشان فايض شده، به جنت حيات جاويد و بقاء الله مىرسند، و اين روز بر سائران نور توحيد بسيار دشوار است به واسطه حرمان و هيچ آسانى ندارند به جهت طول ابدى كه لزوم استعداد است، چه اين روز من است و تابعان من كه به وراثت من توانند كه اين نفخ را در ناقور دمند، الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا الاسم الاعظم و هو (كهيعص) .
بدان - عرفك الله و ايانا اسرار الحروف و معانيها - كه مقطعات قرآن را كه هر كس از علما تأويلى نمودهاند، و از اسرار عظيمه قرآن است و مراد الله از اين جز حضرت رسول الله و حاملان اسرار آن حضرت سلام الله عليهم، هيچ كس نمىداند، و تأويلاتى كه علما مىكنند، مناسبات تخمينى است و (( كهيعص)) پنج حرف است كه تمام اسرار عوالم خمس و ادوار خمسه در آن مستتر است.
اگر خواهى كه بوئى از اين گلستان به مشامت رسد درياب كه از حضرت رسول صلى الله عليه و آله پرسيدند كه ماالصاد؟ فرمود كه: (( بحر بمكة عليه عرش الرحمن)) و در جواب مسائل ديگر كه (( اين كان ربنا؟)) فرمود: صلى الله عليه و آله:
كان فى عماء ما تحته هواء و ما فوقه و كان عرشه على الماء
او كما قال اگر تأملى در اين اخبار نصيب شود بوئى به مشام جان مىرسد، اكنون مىفرمايد: عليهالسلام كه: منم آن اسم اعظم كه كهيعص است و غرض نه همين است بلكه غرض همانا اين است كه اعظم اسماء الهى كه در قرآن است از روى مناسبت به غيب ذات مقطعات است كه تمام اسرار وجود در آن مكنونست و من عين آن مقطعاتم، يعنى من در مصحف وجود اسم اعظم تمام اسرار نشئات وجود را شامل و حاريم و هم چنانكه سر مقطعات را على الخصوص كهيعص خلق نمىداند، الا نادر، همچنين سر مرا و شناخت شأن مرا نيز خلق نمىدانند، الا نادر، و از حضرت عليهالسلام مرويست كه در وقايع شديده مىخواندهاند، (( يا كهيعص يا (حمعسق) اغثنى)) والله اعلم.
وقال عليهالسلام: انا المتكلم على لسان عيسى (فى المهد صبيا) انا يوسف الصديق انا المتقلب فى الصور
بيان بعضى بروزات مختصه مىفرمايد عليهالسلام و چون آن تخمى كه حامل كليت درخت است در تمام اجزاء درخت سريان و سير دارد و فردا اكمل كه حامل كليت وجود دارد در تمام مراتب كلى و جزئى وجود سريان و سير دارد در اين فقره (( انا المتقلب فى الصور)) بيان تتمه كرده و شكى نيست كه حقيقت كليه نوعيه انسانى به جميع كمالات مندرجه در ذاتش ظهور مىكند در افراد اكمل و كامل و متوسط و ناقص و در هر نشأة از نشئات وجود آن قدر از كمالات آن حقيقت كه مخصوص و مناسب آن نشأة وجود است، بر طبق آن افراد در آن نشأة به وجود مىآيند.
و يك فرد البته يعنى همان حقيقت موجود، مىباشد كه انسان حامل امانت در آن نشأة وجود، است بر طبق آن افراد در آن نشأة به وجود مىآيند.
و يك فرد البته يعنى همان حقيتق موجود مىباشد كه انسان حامل امانت در آن نشأة او است و او را به تمام موجودات آن نشأة معيت و غائيت ثابت است و اين خصوصيات كه از سرالله فى العالمين است در اين خطبه و ديگر خطب و كلام به ظهور آمده بيان همين مقام مىتواند بود، والله اعلم.
و قال عليهالسلام: انااالاخرة و الاولى، انا ابدى و اعيد، انا فرع من فروع الزيتون و قنديل من قناديل النبوة
مىفرمايد كه: منم آخرت هر مرتبه و هر مقام و هر نشأة و دوره، و هر امر كه آنرا آخرتى باشد چه آخرت هر چيز بازگشت آن چيز است به اصل خود، و اين بازگشت اثر مرتبه ولايت است و من حقيقت مطلقه ولايتم و اولى نيز منم يعنى نقطه اول و آخر هر دائره كه در تعينات وجودى واقع است منم به حسب حقيقت و از اين جهت ابداء و اعاده نقاط هر دائره از من است چه نقاط دائره تعينات نقطه اولى است كه به نقطه آخر كمال دورى يافته و امثال اين كلام مذكور شد.
و زيتون همان زيتون است كه در آيه نور كه از قرآن مجيد مذكور شده و از جمله تأويلاتش كه جايز الاخذ است، اين است كه مشكوة روح حيوانى باشد، و زجاجه روح انسانى و مصباح روح قدسى و شجره مباركه قابليت مطلق و زيتون اطلاق كه نه شرقى صفات جمال است و نه غربى صفات جلال و اين اطلاق به تقاضاى اسماء ذاتيه چنان قريب الضياء است كه هنوز نار مشيت به آن نپيوسته است به مجرد پرتو آن روشن مىشود اكنون مىفرمايد عليهالسلام كه: من شاخهاى و فرعى از شاخها و فروع زيتون اطلاقى ام كه هر جا زجاجه نبوت يا ولايت ظرف مصباح وجودى قدسى شده از آن شاخ و فرع كه منم (( زيت)) يافته كه (( كنت مع الانبياء سرا )) و من قنديلى از قنديلهاى بنوتم به حسب حقيقت نبوت وولايت كه به تعينات انبياء و اولياء روشنى يافته فى الحقيقة قناديل انبياء تعينات قنديل حقيقت مطلقه نبوت است و من به آن متحدم والله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا مظهر كيف الاشياء.
در خطبه مظهر به صيغه اسم فاعل اعراب شده بود و مظهر اسم محل نيز مىتواند بود و برهر تقدير مفاد كلام قائد الانام عليهالسلام اين است كه، ظهور كيفيات اشياء از من است كه از كيفيات مندرجه در تعين حقيقت نشأة وجود من اشياء متكيف مىشوند چه وجود هرچيز تابع غايت است پس ظهور كيفيات اشياء عين ظهور كيفيت من است والله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا الذى ارى اعمال العباد لايعزب عنى شىء فى الارض و لافى السماء
مثل اين كلام قبل از اين مذكور شده، افاده زائدى كه اينجا ظاهر مىشود، اين است كه اعمال عباد كه از انسان به عمل خواهد آمد من از ام الكتاب حقيقت من مىبينم و از اين جا است كه علم كان و ما يكون نزد من است و هيچ در زمين و آسمان از من پنهان نيست، پس لوح محفوظ و لوح محو و اثبات نيز در نظر علم من عندالتوجه حاضر است و من به جميع آنچه در آنهاست دانايم، والله اعلم.
و قاال عليهالسلام: انا مصباح الهدى انا مشكوة الذى فيها نور المصطفى انا الذى ليس عمل عامل الا به معرفتى
تعبير فرمود عليهالسلام من حيث التشخص از خود به مصباح كه در آيه نور واقع است و اضافه به هدايت فرموده: (يهدى الله لنوره من يشاء) يعنى، هدايت به من است كه مصباح اليهم و زجاجه ملكوت و مشكوة ملك و باز تعبير فرموده من حيث الحقيقه، كه من مشكوتم و نورى كه در مشكوة من است عين نور مصطفى است كه چون يك شخص از دو آينه به جلوه انطباع درآمده يك عكس را محمد صلى الله عليه و آله نام شده و ديگر عكس را على عليهالسلام و آن شخص آن نور است كه اول ما خلق الله هست در عالم انوار وجودى و باز آن چيز را يعنى فاعل مطلق و قابل مطلق از مرائى فواعل و قوابل به شناخت من آنرا متعين و ممتازند و در بعضى نسخه به جاى معرفتى لفظ به واقع است يعنى فاعليت مطلق در قوابل منند، هم چنان كه جهت فاعليت حقيقت نوعيه انسانيه در ذكور افرادش متعين است و جهت قابليت در اناث افرادش والله اعلم.
وقال عليهالسلام: انا خازن السموات و خازن الارض انا قائم بالقس انا عالم بتغير الزمان و حدثانه، انا الذى اعلم عدد النمل و وزنها و خفتها و مقدار الجبال و وزنها وعدد قطرات الامطار
و مىفرمايد كه: من خازن سماوات غيب و ارض شهادتم و قسم عالم افراد شهادت را از عالم ميرسانم كه برزخ و واسطه و علت و غايت والت منم و تأويل باقى عبارات ظاهر است كه تفضيل بعد از اجمال است كه در اول خطبه فرموده كه: (( انا بكل شىء عليم)) اكنون تفضيل بعضى از آن مىفرمايد.
و اگر عقل آميخته به او هم گويد كه علم به وزن و خفت نمل و وزن جبال شخص بشرى را چه گونه ميسر است؟ گوئيم به دو نوع از علم، يكى تحقق به حب فرائض و ديگرى، به تعليم الهى كه الهام است وعلم لدنى، والله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا آية الكبرى التى اراها الله فرعون و عصى
چون معجزات انبياء - صلوات الله عليهم - از حضرت ولايت ايشان است و ولايت همه در تحت ولايت مطلقه، مىفرمايد عليهالسلام كه: من عين آيات كبرى اليهم كه خدايتعالى فرعون را نمود و او با وجود آن عصيان ورزيد و هم چنين در نشأة شخصى نيز وجود من از اعظم آيات الهى است كه به مخالفان دين و منافقان نموده با وجود اين آيات عصيان مىكنند به انكار و خلاف من، والله اعلم.
وقال عليهالسلام انا اقتل القتلتين احيى مرتين و اظهر الاشياء كيف شئت
تواند بود كه قتلتين از روى تأويل اشاره باشد به قتل حضرت اسماعيل و به قتل عبدالله والد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و احياى مرتين به فداى هر دو تواند بود كه مراد در نشئتين جمال و جلال باشد و مىفرمايد عليهالسلام كه: در هر مرتبه از احياء و قتل اظهار اشياء نمودم، چنانچه خواستم و دانستم كه مطابق و موافق نشاة قتل و احيا است و اكنون نيز اگر خواهم اظهار مىنمايم، والله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا الذى رميت وجه الكفار وبكف تراب فرجعوا هلكى، انا الذى جحدوا ولايتى الف امة فمسخوهم .
به صيغه مجهول مضبوط شده و ضمير هم بدل از او خواهد بود و دليل بر دئانت احوال جاحدان مىفرمايد كه عليهالسلام: منم آن جهت ولايتى كه به غلبه آن محمد رسول الله صلى الله عليه و آله كف خاك بر روى كافران انداخت در شب هجرت و ايشان به هلاكت ذاتى خود بازگشتند و آن منم كه هزاران امت انكار ولايت من كردند يعنى انكارنبى خود، پس مسخ شدند ، و به صورت صفتى كه بر ايشان غالب شود و باعث انكار مىشد برآمدند و سر اين مكرر مذكور شد.
و قال عليهالسلام: انا المذكور فى سالف الزمان و خارج و ظاهر فى آخرالزمان
تواند بود كه مراد از زمان سالف و آخر سالف آخر همين نشأة باشد و تواند بود كه سالف زمان هر نشأة و آخر آن فراگيرند، و تواند بود كه سالف زمان را به نشئات سابقه حمل نمايند و آخرالزمان، را بر اين نشأة حاضر و على اى حال مضمون حديث (( كنت مع الانبياء سرا و صرت معى جهرا)) مستفاد مىشود از كلام اگر نشأة حال مراد باشد و ظهور حقيقت محمدى صلى الله عليه و آله ظاهر مىشود در نشأت وجودى اگر وجود باقى بگيرند و خبر (( نحن السابقون اللاحقون)) پرده از چهره مىگشايد، والله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا قاصم فراعنة الاولين و مخرجهم و معذبهم فى الاخرين انا معذب الجبت و الطاغوت و محرقهم و معذبهم يغوث و يعوق و نسرا
مجمل تأويل اين عبارت حقيقت اشارات اين است كه مىفرمايد عليهالسلام كه: جميع تعينات جزئى و كلى جلالى كه منشأ ظهور كمال جمال انسانى اند، و از ادوار وجود و عوالم آن و جميع موانع حق را خواه آفاقى و خواه انفسى من فاعل استيصال آن و تبديل آن و رفع اصلاح آن بوده و هستم، زيرا كه اين از نسبت ولايت است و به من منسوب در همه نشئآت و مقامات و مراتب وجودى و علمى و تأويل جبت و طاغوت و يغوث و يعوق و نسر و سر تعينات اوصاف و اخلاق خبيثه رذيله است كه مانع راه حق و قاطع كمال باشد چون شهوت و غضب و امثال آن، والله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا متكلم بسبعين لسانا و مفتى كل شىء على سبعين وجها انا الذى اعلم ما يحدث فى الليل و النهار امرا بعد امر وشيئا بعد شىء الى يوم القيمة .
مىتواند بود لفظ سبعين كنايه از كثرت باشد نه از براى اعصار يا بر طبق مجاورت وقت باشد كقوله تعالى (ان تستغفر لهم سبعين مرة) و اگر به اعصار حمل كننده تأويلش تواند بود كه چنين فراگيرند كه ممكنات انحصار در ده، مقوله دارند، و مؤثر در مقولات ائمه سبعه ذاتيهاند، به حسب ظهور اثر كه هفت در ده هفتاد است و هر يك را زبانى خاص در بيان احكام حقائق و آثار كه مطابق آن مقوله است يا آن كه تأويلش بر طبق حديث (( ان الله سبعين حجابا)) كه در روايتى (( سبعين الف حجاب)) آمده اخذ نمايند و على اى حال مىفرمايد عليهالسلام كه: در هر نشأة و هر مقام و هر مقوله و هر مرتبه من متكلمم به زبان آن نشأة و مقام و مقوله و مرتبهام و مفتى و بين احكام هر چيز به هفتاد وجه، زيرا چون كل شىء مشهد تجليات شأنى انى قدمگاه من است پس حوادث روز و شب و بر آگاهان اسرار وجود و شناسايان حقيقت ظاهر و منكشف است كه هر فيض كه بر دائره وارد مىشود موردش مركز است والله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا الذى عندى اثنان و سبعون اسما من اسماء العظام
چون مقرر عرفا محققين و علماء بالله شده كه ظهور و ايجاد از طرف اسماء الله است و بر حسب اقتضاء آن و هر فرقه و ملتى را اسمى مربى است و هفتاد و دو فرقه از اين امت هلاك اند بنابر حديث (( ستفرق امتى الحديث)).
پس مىفرمايد كه: من آنم كه نزد من است علم هفتاد و دو اسم اعظم كه مربى اين هفتاد و دو فرقهاند، و دانايم بدانكه از چه وجه به وادى هلاك افتادهاند و كدام اثر از آثار آن اسماء است كه ايشان را باز گذاشته به گمراهى والله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا الذى ارى اعمال الخلايق فى مشارق الارض و مغاربها لايخفى على منهم شىء
نزد عارفان محقق است هر كه را معرفت شهودى حاصل شد، هيچ چيز بر او پوشيده نمىماند، چنانكه سيد التابعين اويس قرنى (رضى الله عنه) فرموده: (( من عرف الله لايخفى عليه شىء)) و امام تمام عارفان و قائد محققان و موحدان و مشهود شاهدان على بن ابيطالب عليهالسلام پس به طريق اولى تمام وجود مفصلا نزد آن حضرت - يعنى حضور شخص خودش - حاضر باشد والله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا الكعبة و البيت الحرام و البيت العتيق انا الذى يملكنى الله شرق الارض و غربها فى طرفة عين و لمح البصر
چون تمام موجودات هميشه برگرد دل عارف طواف مىكنند پس دل عارف كعبه وجود باشد و حضرت سيد محى الدين عبدالقادر اشاره به اين معنى فرمود: (( انا طائف البيت بجنانى)) و حقيقت كعبه كه بيت الحرام وبيت العتيق است و حقيقت بيت المعمور دل حاصر سر محمديست اكنون اشاره مىفرمايد عليهالسلام كه: دل من حاصل سر محمديست پس كعبه حقيقى و بيت الحرام نظر به اين نشأة و بيت العتيق نظر به نشئآت سابقه منم و منم آن كه از خصوصيات من اين است كه خدايتعالى مرا تمليك مشارق ارض و مغارب آن فرموده كه زودتر از چشم زدنى و نظر كردنى در قدم همتم درنورديده مىشود و اين امر به ملكيت است كه حقيقت ولايتم ديگران را به حسب نسبت و قرب به حقيقت من، اين عبارات امتثال امر الهى فرموده به موجب كريمه (و اما بنعمة ربك فحدث) بر زبان حقيقت برهان جارى مىفرمايد، والله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا محمد المصطفى، انا على المرتض كما قال النبى صلى الله عليه و آله: (( على ظهر منى)) انا الممدوح بروح القدس، انا المعنى الذى لايقع عليه اسم ولا شبه
چون مقام تحديث نعم ربانى بود به اتم نعم و اعظم آن ختم نموده فرموده عليهالسلام كه: تفرقه و امتياز ميانه محمد مصطفى و على مرتضى - صلوات الله عليهما - من حيث الحقيقه نيست زيرا كه شىء از نفس خود ممتاز نمىباشد و امتياز شخص حسى به مرتبهاى است كه در روح مؤثر نمىآيد و در اين معنى احاديث بسيار است و رسول الله صلى الله عليه و آله فرموده كه: على پيدا شد از من و در آينه من چهره حقيقت خود ديده و مرتبه علويت او به ظهور من ظاهر گشته، پس من محمد مصطفى ام زيرا كه من على مرتضى ام و بالعكس، و من آن حقيقتم كه سابقان پيشگاه قدم مرا بر روح القدس مدح گفتهاند، پس قدس حقيقت من در مرتبهاى است كه از آن هيچ اسم و رسم خبر نمىتوان داد و بر اين معنى كه منم در حقيقت نه اسم واقع مىشود و نه تشبيه، زيرا كه چون روح قدسى مدح من باشد، قدس قالب من خواهد بود پس حقيقت من جز حقيقتى منزه و مقدس از جميع قيود نباشد لهذا اسم و شبه بر آن واقع نمىشود، والله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا اظهر الاشياء الوجودية كيف اشاء، انا باب حطتهم التى يدخلون فيها
چون بيان اتم نعم الهى فرمود اثر مرتب بر آن نعمت بيان مىفرمايد كه مظهر اشياء وجوديه منم چنانچه خواهم و چندانكه خواهم، و هرگاه كه خواهم در هر دورهاى و نشئهاى كه خواهم يعنى حب فرايض من در مرتبهاى است كه اثر فعل و اسم و صفت و ذات من در آن تساوى يافته و موجب كريمه (و ما تشاؤن الا ان يشاء الله) چنان تحقق در تخلق دارم كه مشيت من عين مشيت حق است و من از نسبت مشيت معرى، چه وجود من نمانده و خلقى كه داخل در خطاياى عقلى و عرفى و قولى و حالى مىشوند، باب آن خطايا منم كه از آن درى كه من مىدانم و بر آن متحققم از اسماء مربى هر طائفه و فرقهاى از همان در درون مىروند و تخلف از آن در محال است ايشان را در درون رفتن بخطايا، پس در فعل مطلق جمالى و جلالى همه موجودات را بازگشت به من واقع است و نكتهاى در اين كه ختم خطبه به ذكر خطية و دخول در آن فرموده اين است كه چون خاتم جميع موجودات انسان است و فرد اولش كه ابوالبشر است به جهت جامعيت كمالى اسمائى كه انسان را است ارتكاب خطية نموده تا به اثر آسمانى غفرانى متأثر آيد و آخرين امم انسان امت محمد صلى الله عليه و آله است كه قلم در شأن ايشان جارى شده كه: (( امة مذنبة رب غفور)) پس اين خطبه نيز كه عالمى است روحانى كه اشخاص آن همه كاملانند به جهت مطابقت به انواع انسانى به لفظ خطية و دخول در آن ختم فرموده و سرى نازك اينجاست و آن آن است كه انجام هر مرتبه سابق دخول در مرتبه لاحق سرى است پس انجام اين خطبه اول وجود مرتبه ديگر از كمال است مر آن را كه بعد از مطالعه ادراك تأويلات اين كلام وغور در آن نموده باشد و كمالى وجودى تازه آن را به حصول پيوسته باشد پس ختم اين با لسان كمالى مىگويد با آن كس كه از اين خطبه كمال وجودى در خود يافته كه هر چند وجود كمالى ترا حاصل شده به اين خطبه اما بدانكه (( وجودك ذنب لايقاس به ذنب)) پس به صلح مثال شد كه از باب اين خطيه درآمد و در خطية و گناه نيست وجودى كمالى كه او را حاصل و از اين خطبه شد بخود و
فيه غنيمة للمتأهل المتفطن الذكى الجليل (والله يقول الحق و هو يهدى السبيل) .
و الحمدلله رب العالمين على ما انعم من اتمام هذه الارقام الصماة بخلاصة الترجمان فى تأويل خطبة البيان
و چون بر نعمت شكرى واجب پس از حمد و شكرالهى، صلوات و سلام بر حضرت رسالت پناه و اهل بيت او، سيما صاحب الخطبة البيان صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين.
حرره راقم الحروف ابن عبدالله زين العابدين نقيب قد التمس الدعاء 1254 ق.