على منى و انا من على و لا يودى عنى الا انا او على
و از اين قسم احاديث بسيار است و همچنين مفاد حديث ((كنت مع الانبياء سرا و صرت معى جهرا)) و چون آن شان كلى كه غايت است در هر مرتبهاى از مراتب عوالم اربعه به كمال لايق آن مرتبه در آن مرتبه ظاهر بود تا به تشخص عنصرى انسانى پس همين نسبت كه در عالم محسوس اين دو فرد را حاصل است - من حيث المقدمتين و النتيجه - در جميع مراتب حاصل است به فراخور آن مرتبه. پس اگر بعضى از احوال سير خود را در مراتب وجود و مقام خود در منازل موجود به نوعى خبر دهند كه عقول جزئيه عالم ملك و در ادراك آن عاجز و متحير شوند و قبول آن در حوصله آن نگنجد كاملان نشاة آگاهند كه آن خبرها خبر است از كمالات ربى و دورى كه در هر مرتبه ايشانرا حاصل است يا در هر دوره، چه كامل در همه جا كامل است در هر دورهاى به كمال خود داير، زيرا كه قلب حقايق محال است و در هر دورهاى به كمال خود داير، زيرا كه قلب حقايق محال است و نشئه كمال مطلق، حاوى جميع كمالات عام و خاص است. مثلا كمال ناسوتى البته كامل ملكى و مثالى و ملكوتى و جبروتى است. پس در عالم جبروت اسم اعظم است، و در عالم ناسوت انسان كامل، و دورهاش در عالم ملكوت روح اعظم و در عالم مثال و ملك عرش اعظم و در عالم ناسوت انسان كامل و دورهاش در عالم ملك مطابق ايام و سنين عالم مثال است. و هم چنين است در عالم ملكوت و جبروت. و نيز بايد دانست كه مثال دو است: يكى مثال سابق كه به واسطه ملك و ملكوت و برزخ بين الطرفين است، دويم مثال لاحق كه مستقر ارواح است بعد از مفارقت از اجساد و برزخ دنيا و آخرت، و هر يك را دورهاى است معين، و اهل حقايق از قرآن و اخبار اقتباس نموده، ادوار را به چهار اسم نسبت دادهاند. هر يك را مرتبه عددى تعيين نمودهاند و آن چهار اسم ائمه اسماء ذاتيهاند و اسم العليم را جبروتى گفته كه صفات و شئون و اعتبارات علمى اند و اسماء تعينات علمى و عالم جبروت علم صفات و اسماء است پس مربى عالم جبروت اسم العليم باشد، و اسم الحى را مربى عالم ملكوت، [ كه عالم ارواح و عقول و نفوس و مفارقه است يافتهاند ] و اسم القدير را عالم مثال، و اسم المريد را مربى عالم ملك شناختهاند. دوره عالم جبروت را دوره عظمى گفتهاند، و دوره عالم ملكوت را دوره كبرى، و دوره عالم مثال را دوره وسطى، و دوره عالم ملك را دوره صغرى، و آنچه اين لاشىء در تعيين مدت دورات اربعه از خرمن اهل تحقيق به خوشه چينى استراق نموده به اجمال مرقوم مىسازد.
بدانكه ظرف ظهور تجلى ذاتى حق - سبحانه تعالى - وقت مطلق است و آن عبارت است از معقوليت امتداد و ديموميت وجود مطلق كه سرمد نام آن امتداد است [از حيث تماميت امتداد] و دهر نام آن به اعتبارى و اين امتداد را حصص مقدره هست هر يك به نسبتى، چنانچه بعضى از آن در قرآن، و اخبار وارد است كه چون نسبت به الوهيت تقدير كنند، يك روز پنجاه هزار سال عالم ملكى است كه
تعرج الملائكة و الروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة
و اگر نسبت به ربوبيت تقدير كنند [ روزى هزار سال است كه ان يوما عند ربك كألف سنة مما تعدون و اگر نظر به عالم ملك، تقدير كنند] روزى يك دوره فلك الافلاك كه بيست و چهار ساعت باشد، بر اين قياس، ايام بعضى از موجودات مثل عالم طبيعى و بروج و غيرها، در فتوحات مكيه مذكور است سر سوم آنكه ايام ربوبيت هزار سال است شايد كه هر هزار سال نقطهاى كه محل پرتو نور نفس كلى است تبدل به نقطهاى ديگر مىيابد، و تا هزار سال قبول آن نور، مىكند، تا بر كمال خود استيفاء، مىنمايد، و باز نقطه ديگر بر جاى آن مىآمد، و روز ربوبيت، در ادوار مثالى معتبر است و بس و در ملكوتى و جبروتى روز الوهيت معتبر است و سر آنكه روز الوهيت پنجاه روز ربوبيت است همانا خواهد بود كه موثر در عالم بحسب ظهور اثر ائمه اسماء اليههاند كه هفت اسمند و متأثر اين اسماء روحانيت كواكب سبعه سياره است و چون، تأثير كلى واحد در كل واحد اعتبار شود هفت در هفت چهل و نه مىشود و اسم جامع كه محتد اسماء است و اسماء بدان قائم و به اين اسم و بأذن آن اسم ظاهر بالاثر چون به آن حاصل الضرب اعتبار نمايند، پنجاه مىشود پس مدت تربيت اسماء مذكوره به اين روز تقدير مىكنند، و چون ارتباط عوالم نازلا وصاعدا ثابت است عقلا و نقلا پس ضابه تقدير نيز مرتبط خواهد بود و چون تقدير ايام اسبوعات و شهور و سنين عالم ملك مشهود و محسوس است آنرا معيار تقديرات ساخته ميگوئيم كه سيصد و شصت روز يك سال است پس در همه عوالم سيصد و شصت روز آن عالم يكسال باشد و سبب اين آن است كه دايره افلاك الافلاك سيصد و شصت درجه منقسم است بعدد دندانه قلم اعلى و چون اين سيصد و شصت درجه يك دوره تمام كند يك روز است و چون دور آتش بعدد ايام رسد يكسال است و موجب تقسيم به سيصد و شصت، آن است كه از اسماء نود و نه گانه الهى دو اسم تعلق به ايجاد دارند من حيث العلوم و الخصوص و هفت اسم ذاتى مربى اند، بحسب ظهور و تأثير و از اين هفت چهار اصلند و سه فرعند.
اما آن دو اسم كه تعلق به ايجاد دارند، الرحمن الرحيم و چهار اسم از ائمه سبعه كه اصلند الحى العليم القدير المريد است و سه اسم كه فرعند البصير السميع المتكلماند، كه در تحت العليم و القدير، تأثير از چهارند، وچون چهار در نود، ضرب شود، حاصل سيصد و شصت مىشود، و كل واحد از اين نود سدنه تابع كل واحد از اين ائمه اربعهاند، ليكن از اين سيصد و شصت در هر نود درجه غلبه سلطنت از يك اسم است، وظهور آن اظهر است و تفضيلش اين است كه در فصل ربيع ظهور وسلطنت اسم الحى غالب است به واسطه موافقت طبيعت كه دموى مزاج را اگر عوارض غريبه مضرت نرساند طويل العمر مىشود بالنسبة الى غيره و در فصل صيف ظهور سلطنت اسم القدير غالب است به واسطه موافقت بالطبع، و اسم القدير كه روحانى است مريخ مظهر اوست، و طبيعت او گرم خشك است چون هواى عالم مثل و در فصل شتاء كه زمستان است ظهور سلطنت اسم العليم غالب است چون مزاج هواى عالم جبروت بارد و مرطوب است و از اين روى حامل وحى بانبياء نام دارد فافهم.
و در خريف، غلبه سلطنت از اسم المريد، است بر وجه مذكور و منشأ تقسيم اين سيصد و شصت درجه به دوازده برج از روى حقيقت اين است كه، فيض اول كه حقيقة الحقايق و روح محمدى صلى الله عليه و آله مظهر مطلق اسماء و صفات الهى است محقق مرتبه ثلاثه است زيرا كه سه اعتبار اصلى با او است، تعقل ذات فاعل و تعقل ذات، قابل و تعقل جوهر فعل، و چون اين سه تعقل اصل جميع اعتبارات آن حقيقت است و از اين سه اعتبار سه تعين در عقل مدرك مىشود، يكى لابشرط ومطلق، دويم، به شرط لا و عام سيم به شرط شى وخاص. پس اين تثليث در همه جا معتبر است و نمونهاش آن كه استدلال عقلى محتاج است به اصغر و اكبر و حد وسط و لهذا تثليث در همه افعال سنت نبوى است و معنى فعل نيز در اصطلاح علماء مشتمل است بر سه امر، حدث، اقتران به زمان و نسبت به فاعل ما.
اما چون اين سه نسبت در كل واحد از اسماء، اربعه كه مستقل التأثيرند در در ظهور اعتبار شود دوازده مىشود و اعتبار اين سه نسبت در اسم چنانست كه اسم عبارت از تعين ذات بصفتى از صفاتست پس در اسم ذات و صفت، تعين معتبر باشد و اين نسبت تحقق ثلاثه در جميع ممكنه هست و چه حقيقت هر شيى ممكن مركب است از وجود و ماهيت و تشخص، اعم از آنكه شخصى باشد يا صنفى يا نوعى يا جنسى به اين سبب مراتب اعداد بر نه قرار يافته كه نه حاصل شده از ملاحظه سه در نفس سه مقولات موجوده امكانى از اين روى ده است يك مقوله جوهر و نه عرض و مراتب عقول و نفوس و تجويز اجتماع نه جفت مرجوهر وجود حقيقى را صلى الله عليه و آله از اينجا است، و سه عدد حروف جيم است كه هندسه اصلى آن مثلث متساوى الضلاع است و اصل جميع اشكال هندسى است چنانكه آنحضرت عليهالسلام اصل جميع موجودات است و سر اينكه سنت است كه عقد پنجاه و سه در تشهد بدست راست بگيرند تواند بود كه همين باشد كه عدد حرف جيم است و موافق اسم احمد صلى الله عليه و آله و به موجب الكلام يجر الكلام سر رشته مقصود مباد از دست برود و الا اينجا بسيارى از اسرار مرقوم مىگشت اكنون چون مقرر شد كه سيصد و شصت روز يكسال است و دوره اين عالم شهادت كه متاثر بواسطت عالم مثال است مطابق عالم مثال است، پس سيصد و شصت روز ربوبيت كه يكسال عالم مثال است يكدوره عالم ملك باشد كه صغرى است و اين بنابر قاعده مستخرجه از قرآن است اگر نسبت بربوبيت ملحوظ شود و اگر نسبت ايام الوهيت تقدير كنند پس سيصد و شصت روز كه صد و هشتاد و يك سال ملكى باشد و دروه صغرى مىشود و آنكه ربوبيت اسم المريد متوجه باطن مىشود و حكماء و منجمان و سيد ناصر خسرو در رساله جان بخش هر يك تقديرى ديگر كردهاند و چون روز مثال متقدم ظاهر شد كه هزار سال است روز برزخ كه مثال متاخر است صد سال است بقرينه كريمه
كم لبثت قال لبثت يوما او بعض يوم قال بل لبثت ماة عام
اين يوما اشاره به روز برزخى تواند بود و بعضى يوم اشاره بمثالى و العلم عندالله تعالى.
پس يكسال مثالى سيصد و شصت هزار سال شهادت است و سيصد و شصت هزار سال مثالى يكدوره و سطى است و گفته شده كه در عالم ملكوت سنين الهى معتبر است پس يك روز ملكوت پنجاه هزار سال ملكى باشد و سيصد و شصت روز يكسال شد و شصت هزار سال ملكوتى دوره كبرى باشد و شصت روز يكسال شد و سيصد و شصت هزار سال ملكوتى دوره كبرى باشد و اما دوره عظمى كه جبروتى است يك روزش [ سيصد و شصت هزار سال ملكوتى است و سيصد و شصت روزش ] يكسال جبروتى است و سيصد و شصت هزار سال جبروتى يك دوره عظمى است كه چون از اين دورات هر كدام كه منقضى شود اسمى كه مربى آن عالم است بباطن عود كند و قيامت آن عالم قائم شود و ظهور جلال قهارى و سر ولايت ظاهر شود و امتداد بطون همان مدت امتداد ظهور باشد و الله اعلم بحقائق الامور.
اكنون به موجب كريمه
قال فما بال القرون الاولى قال علمها عند ربى فى كتاب لا يضل ربى و لا ينسى
نفس نفيس آن كاملى كه محل تجلى آن شان كلى است يا بالاصاله چون نبى مطلق كه محمد رسول الله است و يا ولى مطلق عليهالسلام كه سر محمدى صلى الله عليه و آله است كه منبسط است بر اسرار انبياء يعنى على بن ابيطالب عليهالسلام، يا بالتبع چون كل ذريه و ورثه محمد صلى الله عليه و آله نسخه اين كتاب است و چون لا يضل ربى و لا ينسى وصف آن كتاب است، پس آن كامل متبوع يا تابع وقتيكه از تنگناى تشخص به فضاى پيشگاه حقيقت خود نقل نمود از جام شهود ذات سرمست شده نقل مجلس قدم آيينش ذكر بعضى از آن احوال قرون اولى است چنانچه از زبان حقايق بيان مىنمايد چنانچه در خطبه مذكور است و همانا كه سبب ورود اين خطبه بر آن لسان كه قلم اعلى است اين تواند بود كه ذوى العقول الضعيفه ورثه را معذور دارند چون اطلاع بر اين خطبه يابند و بدانند كه آن كمل بوارثه امام الموحدين و قائد الغر المحجلين سر الله فى العالمين ليث بنى غالب على ابن ابيطالب عليهالسلام اين خبر مىدهد چنانچه به كميل ((رض)) گفت كه
ولكن يترشح عليك ما يطفح منى
و مراد اينجا به ورثه كمل آنست كه سر حقيقت ايشان در تمام ادوار شده باشد نه آنكه مختص به بعضى يا بيكى باشند چه هر كاملى از مقدار سير دور حقيقت خود آگاهى مىيابد و بقدر تحقق خود در مقامات ادوار از حال و مقام خود خبر مىدهد و جمعى كه صاحب حقيقت جمعيت كلىاند بوارثت حضرت على بن ابيطالب عليهالسلام مر ايشان عطا شده آگاهى از تمام سوابق و لواحق مىيابند و اگر عقل ضعيف گويد كه چگونه شخص بشرى را اين گونه از علم ميسر شود گوئيم كه منجى مثل جاماسب احوال لا حق تا آخر الزمان از روى علم بقرانات كواكب كه مظاهر اسمااند و احكام آنها را تمام نوشته و الى الان تمام مطابق آمده و هر گاه از روى نجوم اطلاع بر لواحق توان يافت چرا از روى حقيقت و تحقق با سماء كه موثرات نجوماند خبر از حال سابق و لا حق خود و عالم چنين كمل را حاصل نشود و حال آنكه علم ايشان در مقام حب فرائض اتحاد با علم رب خويش يافته و الله اعلم.
چون اين مقدمه از روى اجمال، تمهيد يافت شروع در تاويل خطبه مىنمايد و آنچه از ضروريات ادراك مطلب باشد در جاى خود - على قدر الاستعداد الناقص - تحرير خواهد يافت و بالله سبحانه التوفيق و منه الاستعانه فى طريق الحق و التحقيق.