و قال عليهالسلام: انا داحى الارضين، انا سماك السموات.
خبر از تفضيل معرفت خود مىدهد كه چون من جامع ائمه سبعه اسماء الهيم بطريق تحقيق، هم بتفضيل و هم به اجمال، پس گستراننده ارضين سبع كه عبارت از محل ظهور آثار آن اسماء است من باشم كه مهبط اثر هر يك را انفرادا جمعا منبسط ساخته امتياز وجودى مىدهم تا غلبه سلطنت هر يك از آن در محل خود ثابت آيد و حقايق آثارى و ظهورى آن اسماء در عوالم ملك و ملكوت و جبروت متعين نمايد، و هر يك دوره خود در عالم مخصوص به خود تمام نمايند، تا بر يابندگان و بينندگان مشتبه نشود من بلند دارنده و بر پاى دارنده هفت آسمان شان آن اسمايم كه آنها را از نسبت اتحاد با آثار يا حلول در آن روز و از نسبت حدوث و مغايرت وجودى با ذات مقدس و مسمى و از اتصاف ذات اقدس بدان و عروض آن مر ذات را و از تشبيه به صفات ممكن باز داشته، آسمانهاى شان آن اسماء را چنان بلند مىدارد كه در عالم لاهوت از ديده عقل نهان مينمايد چنانچه صورت اين معنى در زمين و آسمان عالم ملك بطريق اثريت ظهور دارد، و بدان كه لاهوت حقيقت جبروت است و جبروت ملكوت است و آن حقيقت ملك، اكنون نفس اكملى كه بموجب خبر مصطفوى ممسوس فى ذات الله و مهندس لاهوت باشد كه به حقيقت شخصيت خود تصرف در آن عالم بتعين احكام و بتعيين احكام و مراتب شئون ذاتيه الهيه در آنجا مىكرده باشد نه شگفت و اگر در عالمى كه مثل كالبد آن عالم و كالبد كالبد باشد اين قسم تصرفات داشته باشد و حال آنكه از حقايق جويان سواحل بحر او عليهالسلام تصرفات در آسمان و زمين شده مثل توقيف آفتاب و قبض و بسط زمان و انبساط و طى الارض و احياء و اماته، تا بحدى كه از كثرت وقوع اين خوارق عادات شك را مجال انكار نماند، پس اگر تمام اين كلام را كه در ضمن اين خطبه است به صرافت مفهوم الفاظ قرار گيرند، عقل را بديع الوقوع نخواهد نمود، والله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا الذى عندى فصل الخطاب، انا قسيم الجنة و النار.
اشعار مىفرمايد: بر اينكه تفاضيل احكام موجودات صادره از خطاب ((كن من الازل الى الابد)) بروجه امتياز حقايق ايشان و جريان حكم بر آن حقايق نهج ظهور و بر لوازم آنها خواه بحسب نشئات جمالى و خواه به حسب نشئات جلالى در علم من مثبت و در حقيقت من مندرج است كه چون به يك امر كن خطاب بر امكان شد، و دفعتا ممكنات در حيطه وجود در آمدند مجمل اان نزد من بر نهج مذكور مفصل است به نوعى كه اگر در صدد تبيين يك يك از آن حقايق در آيم همگى را كما هى به بيانى روشن و خطابى مفصل در عرصه علم بحد خودشان جاى دهم كه اصل و فرع و حكم و اثر و غايت و مبدا و منتهى هر يك ممتاز و نمايان آيد زيرا كه همه تفاصيل مرتبه كليه جامعه من است و چون عقل اول را كه مبدا تعينات علمى حقيقت من است امر به اقبال و ادبار باشد و او در امتثال در هر دو طرف مسارعت نموده صفراء صحيفه امتثالش چنين ثابت آمد كه هولاء للنار لا ابالى به تاويل اينكه متعيان بصورت ادبار عقل از براى نارند پس بنابراين قسيم و بر پا دارنده جنت و نار منم كه تعيين اين دو صفت از عقل من تحقق اين دو مقام در وجود شده و از اين روى قسيم الجنه و النار نيز منم، هر كه به محبت روى بمن آورد او را قسيم جنت شمرند و هر كه بوجهى روى از محبت من بگرداند او را قسيم نار دارند، والله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا ترجمان وحى الله، انا معصوم من عندالله.
مىفرمايد: هر كجا وحى الهى صورت تحقق دارد ترجمان آن وحى و مبين مراد الله از آن وحى منم، زيرا كه انبياء - صلوات الله عليهم اجمعين - بقوت باطن كه جهت ولايت ايشان است اخذ فيض و وحى مىنمايند و ادراك مراد الله بقوت ولايت مىكنند و حقيقت مطلقه منم و از اين جهت من به سر انبياء مخاطبم كه به خصوصيت هر نبى حقيقت من متعين شده سر آن نبى را حامل بودم كه ولايت اوست و نيز وحى الهى را خواه بكتب الهى باشد و خواه بصحف و خواه بملك و خواه به الهام و سروش هاتف و خواه به منام بيان كننده مرا الله از جمله و متعين حدود احكام آن و عالم به جميع وجوه آن منم كه وارث حقيقى علوم انبياءام و نيز جميع كتب و صحف وجوه نبوت انبياء در قران و نبوت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله مندرج است لهذا قرآن نام دارد و من اعلم به جميع وجوه ظاهر و باطن و حد و مطلع آنم و حاوى اسرار نبوتم و نيز وجود مشخص من اهل بصيرت و يقين را، ترجمان كتاب الله است كه به عرفان مندرجه در آن عارفم و به توحيد مقرره در آن موحدم و به حقايق بينه در آن متحققم و به حدود مشروعه در آن متشرعم و بعمل مذكوره در آن مختص و عالمم، و بر جميع خصوصيات معلومه و غير معلومه آن مطلعم تا به حديكه عين آن كتابم پس ترجمان وحى الهى منم و از اين جهت چون وحى اختتام يافت من متشخص و ظاهر آمدم و همچنانكه قرآن خلق محمد رسول الله صلى الله عليه و آله بود، بر همان تيره به آن متخلفم و مرا اين مرتبه من عند الله است، پس من معصوم من عند الله باشم از هر چه مخالفت وحى باشد، زيرا كه ترجمان وحى بودن وقتى است كه تمام اقوال و افعال و احوال برطبق وحى باشد و اين مطابقت مرا متحقق از جانب حق تعالى است و عصمت عبارت است از تحقق به اين مطابقت، والله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا حجة الله على من فى السموات و على من فى الارضين.
مىفرمايد: كه من از جهت بشريت حجة اللهام بر ملا اعلى زيرا كه با وجود لوازم بشريت و ظلمت هيولائى جسمانى، و لوازم وجود عنصرى در نوارانيت و تجرد روحانيت علم و عمل، و عصمت و قرب الهى، و آداب عبوديت و اداى حقوق ربوبيت، و معرفت اسرار الوهيت و شناخت حقايق، و حدود اشياء و خصوصا ملا اعلى، و تعيين مراتب ايشان و علو مرتبه در توحيد كثرت كه در شان من است، و در دوام شهود جمال وجود مطلق از مرائى تغييرات و تحقق در اعلى مراتب كمال وجودى، بر همه مقدمم. تقدم اصل بر فرع و هم چنين حجة الله منم بر هر چه بالاى زمينها است زيرا كه هيچ يك از آنها را چيزى از موقوف عليه كمال وجودى نيست كه نتواند آن را زا من اقوال من افعال و احوال من فرا (گيرد) والله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا خازن علم الله، انا قائم بالقسط.
مىفرمايد: كه من خزانه دار علم الهيم، يعنى هر شيئى از اشياء را در علم الله مىدانم و آنكه در خزانه علم الهى هر معلومى صورت شانى است كه شئون ذاتيه يا از شئون الوهيت يا از شئون ربوبيت همه را من خازنم و مىدانم كه هر يك را كدام مرتبه و حد و مقام معين است و صورت كدام شان است و ضبط آنها هم بالحقيقه و بر وجه اندراج و هم بالوجود به طريق تضمن و هم بالعلم از روى تشخص مىنمايم و بموجب امر الهى آنچه از آن بايد رسانيد مىرسانم و حقوق اشياء را چنانچه بميزان عدل موافق آيد اداء مىنمايم زيرا كه من ايستادهام بر سر حد طريق اعتدال و ترازوى قسط در دست دارم و هر دو كفه احكام ماهيت و وجود اشياء را به شاهين عدل بربستهام، چه صاحب مقام برزخ البرازخ منم كه منشأ حقيقت عدل است، و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا دابه الارض.
مىفرمايد: كه بموجب اتحاد با حقيقت محمدى صلى الله عليه و آله من اول حقيقتىام از حقايق كه بر زمين علم و وجود بحركت آمدهام و همچنين در تمام مراتب وجوه و نشئات و ادوار و اكوار به من شناخته مىشود مومن، و جدا مىگردد منافق از مومن، و مىشناسم و خبر مىدهم از اين دو طائفه و از جميع ضدين و متقابلين، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا الرجفة و انا الرادفه.
پوشيده نخواهد بود كه راجفة نفخه اولى است كه در صور دميده مىشود و تمام مكنونات را به حركت و اضطراب انداخته هلاك مىسازد. و رادفة نفخه ثانى است كه ارواح را رديف اعيان ساخته به محشر در مىآورد. اكنون مىفرمايد، كه منم راجفه حقيقى كه حقايق موجودات متغايره متمايزه كه نزد عقلا به حقايق ممكنه ثابت و موجوند، به نفخه توحيدى من همه در وجود مطلق مستهلكاند بنوعى كه نه در اعيان و نه در علم از آن حقايق اثرى و خبرى نيست و منم رادفه حقيقى كه بعد از فناى حقايق ممكنه متغايره و هلاك ايشان در حقيقت مطلقه، باز همه را به شان بقاء الله در مراتب شئون اشراقى به محشر شهود و عين اليقين در آورده به برپائى ميزان يقيين دارم و همچنين ذلت بندان سماط ولايت من در هر دمى ايشان را كلمه لا اله الا الله صورت راجفة و رادفة است بر طبق اخذ از نفس من، پس من حقيقت صورم و نفختين، و اينان اولاد حقيقى افراد من اند، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا الصحيحه بالحق يوم الخروج الذى لا يكتم عنه
خلق السموات و الارض.
مىفرمايد عليه السلام كه: بنابر مفاد حديث
اولخلق الله نورى و انا و على من نور واحد
منم آن صيحه فيضان نفس الرحمن كه به موجب كريمه: (الرحمن على العرش استوى) بحق و عدل و قسط و مساوات ماهيات ممكنه را چون اموات يوم الخروج عن القبور كه هيچ ذرهاى از خلق سموات و ارض از آن يوم الخروج عن القبور كه هيچ ذرهاى از خلق سموات و ارض از آن يوم الخروج پنهان نمىماند از گورستان عدم به طفيل من برانگيخته، به محشر وجود عالم در آورده به عدالتى كه هيچ فرد ازخلق آسمان علم و زمين اراده از روز خروج آن اموات ماهيات از قبور عدم نهان نمانده همه را در مرتبه خود از نشئات جمال و جلال به ظهور و بطون به جزاى استعداد ذاتى خود رسانيده، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا صوت على بن ابيطالب عليه السلام فى الحرب كاصوت الرعد.
در بيان حقيقت مطلقه خود و ظهور آن در مظاهر و نزول آن در مراتب مىفرمايد عليه السلام كه: من آن حقيقت مطلقهام همچنانكه [در مظاهر جوهرى بذات مشخصه، على بن ابيطالبم و در او ظاهرم همچنانكه ] در مظاهر عرضى بصورت صوت على بن ابيطالب ظهور دارم در جنگها كه موقع ظهور آنست نه ظهورى خفى بلكه ظهورى چون آوازهاى رعد و در اين تشبيه اشاره ايست لطيف وآن اينستكه چون صوت رعد از ابر بر مىآيد پس گوئيا مىفرمايد: كه من از مرتبه عماء كه مقام حقيقت من است در حروب به صورت صوت تجلى مىكنم نه از مرتبه شخص على بن ابيطالب عليه السلام، و اين كلام خبر است از تساوى جميع مراتب و مقامات نزد آن حضرت عليه السلام، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا اول ما خلق الله حجه و كتب على حواشيه
لااله الا الله، محمد رسول الله، صلى الله عليه و آله على ولى الله و وصيه عليه السلام.
مىفرمايد كه: من اول آن حقايقم كه خلق كرده خدايتعالى و معين نموده حجت او را بر حقايق مطلقه، و بيان كلام آنستكه هرچه ممكن است البته آنرا جهت اخذ و فرا گرفتن فيض وجود و هر فيض كه باشد از حق - سبحانه و تعالى - است و جهت قبول آن فيض نيز هست و آن جهت اخذ فيض را ولايت نام است و حقيقت ولايت مطلقه حقيقت على بن ابيطالب عليه السلام است پس به جهت اندراج تمام جهات ولايت مخلوقات كه رقايق ولايت مطلقهاند در ولايت مطلقه بر جميع مخلوقات حجتى ثابت است، از حقيقت على بن ابيطالب عليه السلام، و از اين معين اكابر عرفا و محققين آن حضرت را امام العالم و سر الانبياء و امام الكل مىگويند، چه جهت اخذ فيض وجود، در ممكن مقدم است بر وجود ممكن، پس در جميع مطالب و مدعيات و هر خواهشى كه از حق - سبحانه و تعالى - افراد موجودات را هست در آن خواهش رقيقه آن ذريعه از حقيقت على بن ابيطالب عليه السلام در كار است و اين حجتى است قاطعه و برهانى است ساطع.
و در بوستان الاخبار، ابوالليث سمرقندى رحمه الله اين حديث را روايت مىكند كه:
حق على بن ابى طالب على هذه الامة كحق الوالد علىالود))
[يعنى كه حق على بن ابيطالب بر اين امت چون حق پدر است بر پسر ] و از مضمون اين حديث به طريق تلويح ظاهر مىشود آنچه مويد بيان مذكور باشد، پس مىفرمايد كه: بسند حجت بر حواشى آن نوشت لا اله الا الله يعنى موجودى و معبودى و مفيضى و معطلى نيست مگر الله، و جهت اخذ اين فيوض رقيقه حقيقت على بن ابيطالب عليه السلام است. محمد رسول الله صلى الله عليه و آله يعنى آن متعين به رسالت ذاتى من كه صورتش عكس آينه است از شاهد به شاهد و باز از ذات من است از روى الوهيت خبر به خلق مىرساند چون رسانيدن مجمل به مفصل محمد است صلى الله عليه و آله على ولى الله و وصيه يعنى على بن ابيطالب وصى من است [كه بجهت انجذاب فيض از من به خلق من، كه رقايق حقيقت اوست و وصى رسول من است ] چه وصى آنستكه آنرا تصرف در مال خاصه موصى باشد و اداء حقوق موصى كند به مستحقين از ورثه و غيرهم، و على عليه السلام صاحب تصرف در اسرار خاصه محمديست و از جانب محمد رسول الله صلى الله عليه و آله اداء حقوق جميع اشياء مىكند كه تعيين ماهيات و تجدد حقائق همه و اجراى احكام و بيان غايت وجود همه از روى تحقق به حقايق همه مىنمايد و بر موجب فرض الهى از استعدادات و قابليات حقوق ورثه محمدى صلى الله عليه و آله را به ايشان مىرساند و اينكه بر حواشى نوشته اتمام حجت آن امام الكمل من الموجودات است - سلام الله عليه - و الله اعلم.
و قال عليه السلام: ثم خلق العرش و كتب على اركانه الاربعه لا اله الا
الله، محمد رسول الله، صلى الله عليه و آله على ولى الله و وصيه عليه السلام.
باز عرش اعظم رحمانى كه عرض الوهيت است خلق نموده، و به جهت حجت بر چهار ركن آن منشا رقايق وجودى ائمه اربعه اسمائيهاند نوشته كه، لا اله الا الله يعنى الهى كه در حيات موجودات سريان دارد از چشمه حيوان اسم الحى رقائق علمش را بماهيات ممكنه تعلق وجودى دهد و همه را در حيطه قدرتش در آورد و ظهور و قيام همه را بر رشته ارادتش پيوند داده مقيد سازد و چنين الهى نيست بجز ذات مقدس مسمى بالله، محمد رسول الله صلى الله عليه و آله، اوست كه بوساطت حقيقتش جز ذات الوهيت به اين صفات اربعه به حقايق مستفيضه به جهت منشايت قبول فيض متعين شده به وساطت محمد (صلى الله عليه و آله) و اسار اركان اربعه عرشيه به اهل قابليت اداء مىكند، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: ثم خلق الارضين فكتب اطرافها لا اله الا الله
محمد رسول الله صلى الله عليه و آله و على وصيه عليه السلام. .
باز زمينهاى استعدادات قبول فيض عرشى آفريد و بر اطراف و غايات آن نوشت كه خدائى كه موجد قابليات و غايت ظهوراتست نيست مگر الله و وساطت ايجاد كه رسالت ذاتى است محمد رسول الله صلى الله عليه و آله را سز است و وصى اين واسطه كه متصدى ايصال حقوق حقايق مستعده است على - عليه السلام - است.
و قال عليه السلام: ثم خلق اللوح فكتب على حدوده لا اله الا الله، محمد رسول الله صلى الله عليه و آله على وصيه عليه السلام.
باز الواح عقول و نفوس و قلوب اشخاص و افراد را آفريد و بر نهايت فرضى خيالى و حسى آنها نوشت كه خداى آفريننده كلى و جزئى و مفارق و مادى و نوعى و شخصى نيست مگر ذات متعين بالوهيت مستحق معبوديت كه در تمام مرائى وجود باسماء حسنى متجلى است و محمد رسول الله صلى الله عليه و آله اين خبر رساننده است به جميع موجودات تا بالقوه همه به رسالت او بالفعل آيند و على وصى او است كه هدايت هر مهتدى را واسطه و ايصال هر قابل را رابطه است، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا الساعه التى اعتدا لمن كذب بها سعيرا.
بدان - وقفك الله و ايانا لدرك الحقايق - كه دريافت و تحقيق معنى ساعت از جمله متعلقات و معضلات اسرار است. بشنو كه حق - جل و علا - در كلام مجيد خطاب حقيقت نقاب به صاحب سر ((انا والساعه كهاتين)) كه مسند نشين ((لى مع الله وقت)) است مىفرمايد كه:
و يسئلونك عن الساعه ايان مرسيها فيم انت من ذكريها الى ربك منتهيها
و جاى ديگر مىفرمايد:
عز من قائل عليم (و يسئلونك عن الساعه ايان مرسيها قل انما علمها عند ربى لا يجليها لوقتها الا هو)
و در ديگر آيات وارد است كه تلويحات آن مخصوص به راسخان است و به اتفاق همه ساعت نام قيامت است. و از كلام اكابر محققين اقتباس نموده شده كه حال اهل حال و وقت مثل حارثه رضى الله عليه كه وجود مطلق و آخرت و نقطه آخر دواير هر نشاة كه متصل است به نقطه مبدا و محشر جميع نقاط دايره و امثال اين كنايات و تعبيرات بتمامها اشارت به ساعت است و عندالله نيز مىگويند: و حضرت شيخ ابوالجناب نجم الدين كبرى - قدس سره - در رساله ((فواتح الجمال)) فرموده است كه آخرت به جميع اسامى خود نام خداست - تعالى و تقدس - فهم من فهم، اكنون مىفرمايد كه: من آن حقيقتم كه ساعت يكى از تعينات آنست و صفت من آنستكه مرد دروغ پندارنده آنراست آن دوزخى كه سعير نام آنست و اينكه خود را بآن ساعت خوانده يك وجهش اين تواند بود كه هم چنانكه ساعت عبارتست از محشر خلق اولين و آخرين، در حقيقت من همچنين خلايق اولين و آخرين جمعند. وجهى ديگر آنكه چون ((ساعت)) وقت حضور جمع است نزد رب الارباب و هر كه به من رسيد صاحب حضور دائمى مىشود و خود را حاضر در محشر خلائق اولين و آخرين مىبيند پس من آن ساعتم.
وجهى ديگر آنكه نقطه آخر دوائر نشئات منم. وجهى ديگر آنكه هم چنانكه در ساعت پنجاه هزار سال و مقدار يك نماز مساوى است، همچنين كليه و جزئيه و قبض و بسط و طول و قصر همه از من مساويست كه برزخ جميع متقابلاتم پس ساعت حقيقى منم .
و ديگر وجوه و تاويل هست كه به اصطلاحات عربيت و تاويلات علماء موافق و مطابق است و بر صاحب فكر صائب مخفى نيست، والله اعلم.
و قال عليه السلام: انا (ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين)
بدان - ايدك الله و ايانا - كه سوره فاتحه از قرآن عزيز به منزله تعين اول است و باقى سور قرآنى تفصيل آن تعيين اول است و در اخبار آمده كه جميع قرآن در فاتحه است اكنون مىفرمايد: - عليه السلام - كه متحقق در اول مراتب تفصيل كلام الهى منم، همچنانكه در اول مراتب تفصيل علمى و وجودى، پس: ((ذلك الكتاب لا ريب فيه)) كه اول تفصيل مندرجات كلمه مجمل (الم) است منم، همچنانكه در اجمال نقطه تحت الباء منم و خبر دادهام به راسخان كه ((العلم نقطه )) پس ريب در من محال است كه كتاب الله ناطقم و ((هدى للمتقين)) وصف من است كه ((بك يهتدى المهتدون)) در شان من بر زبان حق ترجمان وحى بنيان حضرت مصطفوى - صلى الله عليه و آله - جارى شده، پس كتاب جامع اسماء الهى و كمال كونى هم من حيث الحقيقه و هم من حيث التشخيص منم، كه آيات الهى و كمال كونى از نسخه من منظور اهل ايمان و ايقانست و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا اسماء الله الحسنى التى امر الله ان يدعى بها.
اشارتست به كريمه (ولله الاسماء الحسنى فادعوه بها) ، و به جامعيت آن حضرت تمام اسماء الهى را تخلق با خلاق الله در نهايت جمع، يعنى كسيكه خدايتعالى را بمن بخواند بتوسل، گويا خداى را بتمام اسماء حسنى خوانده، كه من در مقام جمع مظهر اسم اعظم جامعم، و در محفل تفرقه مراتب جميع اسماء حسنى، و در تحقق به حقايق آن به منزله عليم، و در تخلق در نهايت حب فرايض، و اينجا نكته شريفهاى است كه چون عدد و علم هويت ذاتيه را كه يازده است با عدد اسماء كه تسعه و تسعين است جمع كنند صدوده مىشود مطابق عدد على عليهالسلام، و نكته اشرف آنكه فرموده: - عليهالسلام - ((الالف يشاربها الى الذات الاحدية)). و الف كه مسماى اين اسم است به لام و فاء ظهور كرده و الف شده، پس لف مظهر اسم الف باشد كه اشارتست بذات احديت و عدد لف با على عليهالسلام مطابق است و دلالت بر مظهريت آن حضرت مر ذات احديت را مىكند، و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا النور الذى اقتبس منه موسى فهدى.
بيان ظهور حقيقت خودش عليهالسلام كه ولايت مطلقه است، به تعين ولايت موسى عليهالسلام مىفرمايد، چه سر اقتباس حضرت كليم الله - عليهالسلام - از آن نور كه حقيقت مطلقه ولايت است تعين آن نور است به خصوصيت موسى، و هدايت يافتن بعد از اقتباس نبى و رسول مبعوث شدن است و راه يافتن به حقيقت مطلقه نبوت مصطفوى و يكى از مظاهر كليه شدن، و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا هادم القصور.
اين هدم و فرود انداختن بحسب چنانست كه بقوت ولايت قصور انداخته، تعينات وجودى كونى را به ظهور حقيقه الحقايق در هم مىشكند، (بحيث لاترى فيها عوجا و لا امتا) او بحسب شخصيت قصرها لوازم بشريت و كوشكهاى مقتضيات طبيعت تمام از بنياد كنده بر باد فناء مىدهد. و بحسب التفات و توجه، خوشه چينان خرمن ولايت خود را اين قوت عطا مىفرمايد، و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا مخرج المومنين من القبور.
اما بحسب اتحاد با حقيقت محمدى صلى الله عليه و آله مومنان امكانى را كه از كفر امتناع باز آمده و ايمان قبول فيض وجود رحمانى دارند از قبور عدم ذاتى به فضاى وجود بيرونى آورده بطريق توسط و اما بحسب تشخص فردى به دعوت و هدايت و تربيت مومنان ارواح را از قبور بشريت بيرون آورده به محشر ولايت و كمال رسانيده، و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا الذى عندى الف كتاب من كتب الانبياء.
در بيان كليت و حيطه علم خود كه به وراثت از مصداق علم الله محمد المصطفى (صلى الله عليه و آله) دارد، مىفرمايد كه: نزد من است علم به جميع كتب ادوارى انبياء و كتب وجودى ايشان و كتب عرفانى ايشان كه همه مظاهر اسماء اللهاند و كتب منزله بر ايشان و كتب اخبار ايشان و كتب سلوك و سير در هزار مقام ايشان و كتب نسبت ايشان بحقيقت مطلقه ولايت و كتب نسبت ايشان به كليت و جزئيت نبوت بطريق عموم و خصوص و كتب اختصاص ايشان به زمان و به قوم مخصوص، و على هذا القياس يعنى من علم مطلق و علم مجمل و علم مفصلم و ذكر عدد الف به جهت عدم قلت است نه بيان انحصار، و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا المتكلم بكل لغة فى الدنيا.
پوشيده نماند كه نزد عرفاء محقق هر عالمى را عالم جبروت و ملكوت و مثال و ملك دنيايى و آخرتى است، و افلاكى و طبايعى و بسايطى و مركباتى و معدنى و نباتى و حيوانى و جنى و ملكى و انسانى و كاملان و ناقصان انس و جن و هم چنين باقى امور از لغت و تركيب و حروف كلمات بر طبق اين عالم، علم به جميع اين عوالم و مافيها يك فرد حقيقى را است كه حامل سر محمدى صلى الله عليه و آله است، و باقى كلاملانرا بحسب استعداد و كمال شخصى خود از آن فرد ميراث مىرسد و اين از قوت ولايت علوى مرتضوى عليهالسلام عجيب نيست خصوصا كه جامعيت جفر كلى را محيط و عالم به اسرار از تركيب حروفند بر وفق تركيب وجود در جميع نشئات، و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا صاحب نوح و منجيه، انا صاحب ايوب المبتلى و منجيه و شافيه، انا صاحب يونس و منجيه.
بيان معيت خود با انبياء مىفرمايد، بحسب حقيقت كليه متحده يا مشخصهاش. يعنى آن سريكه با انبياء بود كه بقوت آن بار ابتلاء كشيدند و به غلبه سلطنت آن نجات مىيافتند حقيقت آن سر، حقيقت من بود كه با انبياء كه بجهة من جميع الجهات الكليه و بمن و به حقيقت مطلقه من جميع الجهات الكليه و الجزئيه متشخص و متعين است پس عين من است نه با من، و با انبياء معيت داشته نه عينيت، پس من از جهت حقيقت صاحب همه بودهام ((كنت مع الانبياء سرا)) اشارت به اين معيت است ئ ((صرت معى جهرا)) كنايت از اين معيت است كه مراست.
و از اينجا است كه شيخ الاكمل قدوة المحققين الموحدين محى الدين ابن العربى بر اين رفته كه: ((متشخص در آن تشخص معرا از تشخص است))، و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا اقمت السموات السبع بنور ربى و قدرته الكامله.
چون سموات سبع الواح كه نفوس منطبهاند بلكه به منزله ابدان ايشان و نفوس الواح عقولند و عقولند و عقول صورت تاثير ائمه سبعه اسمائيه و ائمه سبعه حقايق اين جمله به ترتيب، پس از مرتبه تمكين و وقار خود عليهالسلام در تخلق به اسماء سبعه خبر مىدهد و ((نور ربى)) اشاره تواند بود به اشراق انوار الوهيت، كه از روزنههاى اسماء سبعه بر دل مباركش بر سم ربوبيت كه مخصص اشخاص است و ((قدرته الكامله )) اشعار بر اينكه تمكين و وقار من ظهور اثر قدرت كلمه او است - تعالى شانه - و اينكه مشهور است كه آسمان به نفس كاملان در گردش است و عالم بوجود انسان كامل بر پا است به معنى آنستكه ايشان غايت و غرضند و اينكه مكمل اهل كمال امير المومنين الموقنين الموحدين عليهالسلام فرموده: بمعنى تصرف است و تاثير، زيرا كه همه تعينات حقيقت آن حضرتند، و الله اعلم.