بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب ولایت فقیه در حکومت اسلام ( 1 ), حاج شیخ محسن سعیدیان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     dars00 -
     dars01 -
     dars02 -
     dars03 -
     dars04 -
     dars05 -
     dars06 -
     dars07 -
     dars08 -
     dars09 -
     dars10 -
     dars11 -
     dars12 -
     fehrest -
     index -
     page1 -
 

 

 
 

درس چهارم : بقيّه آيات و بعض رواياتى كه دلالت بر ولايت إمام معصوم دارند

أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشّيْطَانِ الرّجِيمِ

بِسْمِ اللَهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ

وَ صَلّى اللَهُ عَلَى سَيّدِنَا مُحَمّدٍ وَ ءَالِهِ الطّيّبِينَ الطّاهِرِينَ

وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى أعْدَآئِهِم أجْمَعِينَ مِنَ الْأنَ إلَى قِيَامِ يَوْمِ الدّينِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوّةَ إلّا بِاللَهِ الْعَلِىّ الْعَظِيمِ

يكى از آيات مباركات قرآن مجيد كه مى‏توان براى ولايت رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم استدلال كرد اين آيه مباركه است :

وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَن يَعْصِ اللَه وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلّ ضَلَلاً مّبِينًا (1) .

«براى هيچ مؤمن و مؤمنه‏اى چنين استحقاق و شأنى نيست كه وقتى خدا و رسول خدا ، أمرى را حكم كنند ، آنها براى خودشان در آن أمر اختيارى داشته باشند ؛ و كسى كه عصيان خدا و رسول خدا را بكند به گمراهىِ آشكار و ضلالت روشنى فرو رفته و گم شده‏است.»

وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ ؛ مؤمن و مؤمنه ، نكره در سياق نفى بوده و إفاده عموم مى‏كنند . يعنى هيچ مرد مؤمن و زن مؤمنه‏اى ، چه در زمان رسول خدا و چه پس از ايشان تا روز قيامت ، هركسى كه عنوان مؤمن يا مؤمنه بر او صادق باشد ، بدون استثناء ، عرب باشد يا عجم ، سياه باشد يا سفيد ، هركه مى‏خواهد باشد ، زمانى كه خدا و رسولش درباره او أمرى را حكم كنند ، تصميمى در باره او بگيرند ، إراده‏اى بكنند ، آن تصميم و إراده پروردگار و رسولش مقدّم است ؛ و آنها از خود اختيارى ندارند .

قَضَى اللَهُ وَ رَسُولُهُ : حكم خدا ، حكمِ كتاب و قرآن مجيد است . و حكم رسول خدا ، أحكامى است ، أعمّ از مسائل و موارد جزئيّه (كه تشريعش بدست آن حضرت است ) يا اُمور وِلائيّه (أمر و نهى) . و سابقاً هم در ذيل آيه : أَطِيعُوا اللَه وَ أَطِيعُوا الرّسُولَ ، ذكر شد كه إطاعت از خدا به معنى إطاعت از قرآن و أحكامى است كه در خصوص قرآن آمده است .

پس از آن كه در قرآن حكمى از طرف پروردگار آمد ، كسى نمى‏تواند تخلّف كند . خواه آن حكم به صورت كلّى بوده ، يا اينكه در باره مسأله خاصّى باشد .

مثلاً در باره ولايت اميرالمؤمنين عليه السّلام بخصوصها آيه نازل شد :

يَأَيّهَا الرّسُولُ بَلّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رّبِّكَ وَ إِن لّمْ‏تَفْعَلْ فَمَا بَلّغْتَ رِسَالَتَهُ (2) . اين حكم شخصى است .

همچنين است در أحكام كلّى . زمانى كه خدا و رسول او ، حكمى (أمر و نهيى در باره مؤمن و مؤمنه‏اى) بكنند ، آنها اختيار ندارند . يعنى بايد اختيار خودشان را در تحت اختيار خدا و رسول خدا قرار بدهند ، و مشيّت و إراده خدا و رسول او ، بر آنها حكومت كند و در تحت سيطره اختيار خدا و رسول خدا باشند . و اختيار خدا و رسولش را بر اختيار خود مقدّم بدارند . و اين يك أمر واجب و لازم و حياتى است ؛ و تمرّدش گناه بزرگ و ضلالت مبينى است .

وَ مَن يَعْصِ اللَه وَ رَسُولَهُ ؛ و هر كس در آنچه خدا در قرآن مجيد بر او حكم كرده ، يا در موارد جزئيّه‏اى كه رسول خدا ، به او أمر يا نهى كند عصيان بنمايد ، فَقَدْ ضَلّ ضَلَلاً مّبِينًا : در گمراهى آشكار فرو رفته است . زيرا آنچه كه إنسان براى خود اختيار مى‏كند ، آن چيزى است كه براى خود مى‏پسندد . و هر كس آن چيزى را كه براى خودش مى‏پسندد ، در حدود سعه فكر و درايت اوست ؛ نه بيشتر .

خدا و رسول خدا كه إحاطه علميّه ، و إحاطه حُضوريّه بر همه موجودات أعمّ از إنسان و غير إنسان دارند ، و بر إنسان از بالاى اُفق إدراكاتِ او مى‏نگرند ، و با بصيرتى عجيب تر و درايتى عميق تر بَواطن إنسان را مى‏بينند ، و راه فساد و صلاح راتشخيص مى‏دهند ، و مُنجيات و مُهْلِكات هر كس را مى‏فهمند و درايت مى‏كنند ، آنها از آن اُفق بر إنسان أمر مى‏كنند . و تحقيقاً أمر آنها إنسان را مى‏رساند به سعادت و نجات مطلق . و اين خيلى خيلى بالاتر از آن مصلحتى است كه إنسان به نظر كودكانه خود ، بر أساس آراء و أهواء شخصيّه خود ، تشخيص دهد و دنبال كند .

درست مانند ولايتى است كه پدر بر فرزند صغير خود دارد . فرزند بايد در تحتِ أمر پدر و مادر باشد . بچّه به نظر خود ، فلان كار را براى خود صلاح مى‏داند ، و ليكن وليّش نمى‏پسندد ؛ فلذا به او أمر مى‏كند كه بايد چنين كنى ! و اگر فرزند مخالفت كند ، در گمراهى فرو مى‏رود ، و به مرض مبتلا شده و به هلاكت مى‏افتد . علم او أندك و درايتش ناقص است ، تجربيّات پدر بسيار بيشتر از اوست ، و إدراكات او بالاتر است ، لذا او در تحت ولايت پدر است .

به همين منوال ، رسول خدا هم أوامرى كه مى‏كند ، چون جنبه إحاطىّ دارد ، و علمش علم حضورى است ، و از اُفقى بالاتر از اُفقِ أفراد عامّه مردم مى‏نگرد ، عصمت دارد ، در إدراكاتش مصونيّت دارد ؛ لذا بر هر مؤمن و مؤمنه‏اى واجب است كه در تحت أوامر او در آيند ؛ و اگر در نيايند ، از بين رفته‏اند ، نابود و فانى شده‏اند ، و بگمراهى عميق فرو رفته‏اند .

همچنين «أَمْرًا» در : إِذَا قَضَى اللَهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا نكره است «زمانى كه خدا و رسول خدا ، أمرى را در باره او حكم كنند.» از اين هم به مقدّمات حكمت استفاده عموم مى‏شود ؛ أمر هر چه مى‏خواهد باشد ، جزئى باشد يا كلّى ، تشريعىّ باشد يا ولائىّ ، اُمور شخصى باشد يا نوعى ؛ وقتى كه أمر خدا و رسول خدا آمد ، بى چون و چرا بايد إنسان إطاعت كند .

خداوند علىّ أعلى در اين آيه مباركه إطاعت رسول را با إطاعت خود در يك ميزان ، و در يك سياق قرار داده است . حكم خدا و رسول خدا در يك سياق آمده است : إِذَا قَضَى اللَهُ وَ رَسُولُهُ .

و اين دلالت مى‏كند كه : أحكامى كه از رسول خدا صادر مى‏شود و قضاء و حكمى كه مى‏كند ، بسيار عالى است ؛ و تالى تِلْوِ قضاء خدا ، بلكه عين قضاء خداست . و گفتيم فقط فرقش در اين است كه قضاء خدا ، آيات قرآن و أحكام كليّه است ؛ و قضاء رسول خدا ، أحكام جزئيّه و أوامر ولائيّه است ؛ و إلّا هيچ تفاوتى نيست .

زمانى كه خدا و رسول خدا أمر كنند ، اختيار از تمام اُمّت ، مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَات ، ساقط است . و آنها «خِيَرَة» يعنى اختيار ، در مقابل خدا و رسولِ او ندارند . إراده‏اى در مقابل إراده او ندارند . حكم رسول خدا ، حكم خداست ، در إحكام و مِتَانت و استقامت .

يكى ديگر از آيات مباركات قرآن كه از آن مى‏توان استفاده ولايت معصوم نمود ، اين آيه است : النّبِىّ أَوْلَى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ أَزْوَ جُهُ أُمّهَتُهُمْ وَ أُوْلُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى‏ بِبَعْضٍ فِى كِتَبِ اللَهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَجِرِينَ إِلّآ أَن تَفْعَلُوا إِلَى‏ أَوْلِيَآنِكُم مّعْرُوفًا كَانَ ذَ لِكَ فِى الْكِتَبِ مَسْطُورًا (3) .

مقصود از «الف و لام» النّبِىّ پيغمبر إسلام است كه آن حضرت اين أولويّت را بر مؤمنين دارند .

ولايت پيغمبر به مؤمنين ، از ولايت مؤمنين به خودشان بيشتر است . وَ أَزْوَ جُهُ أُمّهَتُهُمْ . «زنهاى پيغمبر هم مادرهاى مؤمنين هستند.» و بر همين أساس ، رسول أكرم پدر مؤمنين مى‏باشند . و لذا فرمود : أَنَا وَ عَلِىّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمّةِ (4) . چون جنبه وِلائِى رسول الله ، جنبه فعل است . و أَبَوَا هَذِهِ الْأُمّةِ ، به معنىِ پدر و مادر اين اُمّت نيست بلكه به معنىِ دو پدرِ اين اُمّت مى‏باشد . هم رسول الله پدر است ، و هم أميرالمؤمنين .

وَ أُوْلُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى‏ بِبَعْضٍ فِى كِتَبِ اللَهِ. «و صاحبان رَحِمْ ، بعضى از آنها به بعضِ ديگر ـ از مؤمنين و مهاجرينى كه آنها از يكديگر إرث مى‏برند ـ در كتاب خدا أولويّت دارند.»

در صدر إسلام ، أفراد بر أساسِ رَحِميّت از يكديگر إرث نمى‏بردند ؛ بلكه وراثت بر أساس اُخوّت دينى بود . مؤمن از مؤمن إرث مى‏برد ؛ آن كسانى كه با هم اُخوّت دينى داشتند ، از هم إرث مى‏بردند ، نه از أقوامشان .

و پيغمبر أكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم در ميان أصحاب خود ، دو عقدِ اُخوّت بستند : يكى در مكّه ميان مهاجرين ، و يكى در مدينه بين مهاجرين و أنصار ؛ و آنها بر أساس عقد اُخوّت ، برادرِ هم بودند . و حتّى در إرث هم ، هر كدام از آنان مى‏مردند ، ديگرى إرث مى‏برد ؛ مانند دو برادر .

و حقّاً هم بايد همينطور باشد ؛ زيرا در صدر إسلام أفراد مؤمن كم بودند ؛ و غالباً أقوام آنها مردمانى كافر بودند ؛ و اگر مؤمنين از يكديگر إرث نمى‏بردند ، آن أفرادى كه كافر بودند إرث مى‏بردند ، و در اين صورت مسأله به زيانِ مؤمنين تمام مى‏شد ؛ زيرا كه مؤمنين در نهايتِ شدّت و مشقّت مى‏زيستند ، پس صحيح نبود كه كفّار از آنان إرث ببرند .

و علاوه ، إيمان است كه در إنسان روح دميده و جان مى‏دهد ؛ و إنسان بايد بر أساسِ إيمان در همه اُمور تشريك مَساعى كند ، حتّى در إرث ؛ إرث مختصّ به مُسلم است و شخص كافر نمى‏تواند از مسلم إرث ببرد .

و أمّا بعد از اينكه آيه مباركه : وَ أُوْلُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى‏ بِبَعْضٍ فِى كِتَبِ اللَهِ نازل شد ، آن حكم أوّلى منسوخ شد ، و حكم اُخُوّت از اين جهت از بين رفت . و بنا شد كه أفراد از همديگر بر أصل رَحِمِيّت إرث ببرند (پدر از فرزند ، و فرزند از پدر ، و هكذا هر كدام از أرحام كه طبقات سه گانه وُرّاث را تشكيل مى‏دهند) و بحسب نزديكى و دورىِ درجه رحميّت أولويّت در إرث هم پيدا مى‏شود . و از اين پس ، بنا شد كه طبق همين آيه مباركه بر أساس رَحِميّت ، إرث برده شود .

سپس مى‏فرمايد : إِلّآ أَن تَفْعَلُوا إِلَى‏ أَوْلِيَانِكُم مّعْرُوفًا .« مگر اينكه شما بخواهيد به بعضى از أولياء خودتان ـ چه آن إخوه دينى ، يا بعضى از دوستان ديگر كه با شما رَحِمِيّت هم ندارند ـ از ثلث مالِ خود ، در باره آنها وصيّتى كنيد.» اين إشكالى ندارد ؛ مى‏توانيد وصيّت كنيد و از أموالتان ، به آن مؤمنينى كه رَحِم هم نيستند ، يا أولويّت در إرث ندارند ، برسد . و اين هم كار پسنديده‏اى است .

كَانَ ذَ لِكَ فِى الْكِتَبِ مَسْطُورًا . «و در كتاب هم نوشته شده‏است.» يعنى قانون گذشته است ، و انسان مى‏تواند در ثلث أموال خودش ـ كه حقّ ورثه رَحِمى ضايع نمى‏شود ـ وصيّت كرده و به برادران دينى بدهد . واين وصيّت هم بر إرث مقدّم است .

بنابراين ، آن راه معروف هم به طور كلّى بسته نشده و براى مؤمنين اين راه باز است كه مى‏توانند از ثلث أموال خود بر أساس اُخوّت به برادران دينى بدهند .

و اين حكم (إرث از جهت رَحِميّت) باقى خواهد بود تا زمان ظهور حضرت إمام زمان عجلّ الله تعالى فرجه الشّريف . و در آن زمان باز طبق روايتى كه صدوق نقل مى‏كند ، حكم إرث بر أساس اُخوّت دينى باز مى‏گردد ، نه بر أساس رحميّت .

مرحوم صدوق در آخر كتاب إرثِ «مَن لايَحضُرُهُ الْفَقِيه» نقل مى‏كند از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود : إِنّ اللَه تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ءَاخَى بَيْنَ الْأَرْوَاحِ فِى الْأَظِلّةِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْأَجْسَادَ بِأَلْفَىْ عَامٍ ، فَلَوْ قَدْ قَامَ قَآئمُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَرّثَ الْأَخَ الّذِى ءَاخَى بَيْنَهُمَا فِى الْأَظِلّةِ وَ لَمْ يُوَرّثِ الْأَخَ فِى الْوِلَادَةِ (5) .

«خداوند تبارك و تعالى در أظلّه (يعنى در أصل و در ظلال ، كه عالم خلق پديد نيامده‏بود) بين أرواح عقد اُخوّت بست (آن أرواحى كه در اينجا با يكديگر بسيار نزديك هستند ، در آنجا بين آنها عقد اُخوّت بسته شده‏است) قبل از اينكه أجساد و أجسام را خلق كند به دو هزار سال فاصله . پس وقتى كه قائم ما أهل بيت ظهور كند و قيام نمايد ، إرث مى‏دهد به آن برادرى كه با برادر ديگر در أظلّه و در أصل ، ميان آنها عقد اُخوّت بسته شده است ، و به برادرانى كه از جنبه ولادت و رحميّت برادر هستند ، ديگر إرث نمى‏دهد.»

شاهد ما در اين آيه مباركه اين مطالب نبود ـ اينها به مناسبت بيان آيه ذكر شد بلكه شاهد فقط در همان صدر آيه است : النّبِىّ أَوْلَى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ .

إنسان صاحب اختيار خودش است ، و از هر كس به خودش نزديكتر مى‏باشد ، و بيشتر اختيار خود را دارد . هيچ كس مثل خود إنسان ، بر إنسان نفوذ و تصرّفى ندارد ؛ حركات و سكنات إنسان ، همه مال خود اوست . و خلاصه خودمختارى جزء سرشت إنسان است .

در اين آيه مباركه مى‏فرمايد : پيغمبر به مؤمنين ، از اختيار و ولايتى كه آنها نسبت به خودشان دارند ، از تدبير و تصرّفى كه آنها در اُمور خود مى‏كنند ، از إراده و مَشيّتى كه در جميع أفعال و سكنات خود دارند ، ولايتش بيشتر است . يعنى أوّل پيغمبر و بعد إنسان . أوّل پيغمبر و بعد اختيار إنسان . أوّل پيغمبر است و بعد مشيّت و إراده إنسان . و اين ولايت به نحو مطلق است .

النّبِىّ أَوْلَى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ مطلب را تمام نمود . اين پيغمبر ولايتش به همه مؤمنين از خودشان بيشتر است در هر أمرى از اُمور ، على نحو الإطلاق ، مثل : أَحَلّ اللَهُ الْبَيْعَ .

از يك أَحَلّ اللَهُ الْبَيْعَ (6) ، چگونه اين فروع كثيره ، استنتاج مى‏شود و يك كتاب نوشته مى‏شود ؟ فقط از يك أَحَلّ اللَهُ الْبَيْعَ وَ حَرّمَ الرّبَوا !

مى‏گويند : در باب عبادات و باب صلوة از كثرت و تضارب روايات براى فقيه إشكال پيدا شده و در كتاب بيوع از قلّت روايات ! اين كتاب «مكاسب» را كه مرحوم شيخ رضوان الله عليه نوشته است ، فقط بر روى إطلاق : أَحَلّ اللَهُ الْبَيْعَ و أمثال آن ، مانند آيه : يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ (7) . و آيه : يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا لَا تَأْكُلُوا أَمْوَ لَكُم بَيْنَكُم بِالْبَطِلِ إِلّآ أَن تَكُوَنَ تِجَرَةً عَن تَرَاض ٍ مّنكُمْ مى‏باشد (8) ؛ و عمده‏اش همين أَحَلّ اللَهُ الْبَيْعَ است ، و يكى دو روايت مانند : النّاسُ مُسَلّطُونَ عَلَى أَمْوَالِهِمْ ، و الْمؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ ، و أمثال اينها. شما چگونه از إطلاق أَحَلّ اللَهُ الْبَيْعَ ، استفاده كرده ، و شقوقى را جدا مى‏كنيد ! در النّبِىّ أَوْلَى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ هم مطلب همينطور است . اين يك إطلاقى دارد ، و شما هر مقدارى كه دلتان مى‏خواهد از إطلاقش مى‏توانيد تفريع فروع و استنتاج نتيجه كنيد .

واين از آيات بسيار بسيار روشنى است كه دلالت برولايت پيغمبرمى‏كند!

پس وقتى كه پيغمبر أمر و نهيى كند ، تمام مؤمنين بايد در تحت أمر پيغمبر باشند . زيرا ولايت او نسبتِ به إنسان از خود إنسان بيشتر است .

يكى از آيات قرآن كه در باره ولايت معصومين به آن مى‏توان استدلال نمود اين آيه است : إِنّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْرَ هِيمَ لَلّذِينَ اتّبَعُوهُ وَ هَذَا النّبِىّ وَ الّذِينَ ءَامَنُوا وَاللَهُ وَلِىّ الْمُؤْمِنِينَ (9) .

«سزاوارترين مردم ، نزديك ترين مردم ، أحقّ مردم به إبراهيم ، آن كسانى هستند كه از او پيروى مى‏كنند ، و اين پيغمبر و آن كسانى كه به اين پيغمبر إيمان آورده‏اند ؛ و خداوند ولىّ مؤمنان است.»

زيرا با در نظر گرفتن آيه‏اى كه سابقاً ذكر شد (كه خداوند حضرت إبراهيم را إمام قرار داده‏است : قَالَ إِنّى جَاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمَامًا (10) .) و اين آيه كه : نزديكترين مردم را به إبراهيم ، و سزاوارترينِ آنان را به او ، كسانى قرار داده كه از او و از اين پيغمبر (رسول أكرم) ، كه ولايت آنان نسبت به حضرت إبراهيم از همه بيشتر است ، پيروى مى‏كنند ؛ مى‏توان استفاده ولايت براى همين أفراد نمود .

زيرا كه : أَوْلَى النّاسِ بِإِبْرَ هِيمَ ، يعنى اينها داراى مقام ولايت مى‏شوند ، و مى‏توانند بر حسب درجه نزديكى آنها با خود حضرت إبراهيم ، أمر و نهى كنند . و درباره : هَذَا النّبِىّ ، هم كه معلوم است ؛ و همينطور : الّذِينَ ءَامَنُوا ، بحسب درجات إيمان ، هر چه به پيغمبر و حضرت إبراهيم نزديك تر بشوند ولايتشان بيشتر خواهد بود .

اينها مجموعه آياتى بود كه از قرآن مجيد براى ولايت إمام استخراج نموديم ؛ نه ولايت فقيه . زيرا آن بحث جداگانه‏اى دارد .

و أمّا رواياتى كه دلالت مى‏كند بر انحصار حكم در معصومين ، خواه رسول خدا باشد ، و خواه أئمّه عليهم السّلام بسيار زياد است .

از جمله : روايتى است كه مشايخ ثلاثه (كلينى و شيخ طوسى و شيخ صدوق) روايت مى‏كنند در باره پرهيز كردنِ از قضاء و حكومت ، و خطر و عظمت حكومت ، كه اين مقامِ رفيعى است واختصاص به پيغمبر يا وصىّ او دارد . كلينى و شيخ صدوق ـ در باره گفتار أميرالمؤمنين عليه السّلام به شُرَيح ـ روايت مى‏كنند كه آن حضرت به شُرَيح فرمودند : اين كار تو بسيار پر خطر است ! و مواظب باش كه در كدام مجلسى نشسته‏اى ! و خطر و عظمتِ مجلسى كه در آن استقرار پيدا كرده‏اى تا چه اندازه‏اى حائز أهمّيّت است !

هر سه نفر اين روايت را در كتاب «قضاء» نقل مى‏كنند . ليكن كلينى با سندِ خود ، از محمّد بن يحيى ، از محمّد بن أحمد ، از يعقوب بن يزيد ، از يحيى بن مبارك ، از عبدالله بن جَبَلَة ، از أبى جميلة ، از إسحق بن عمّار ، از حضرت صادق عليه‏السّلام روايت مى‏كند كه فرمود : قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السّلاَمُ لِشُرَيْحٍ : يَا شُرَيْحُ ! قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِسًا لَايَجْلِسُهُ إلّا نَبِىّ أَوْ وَصِىّ نَبِىّ أَوْ شَقِىّ (11) .

«أميرالمؤمنين عليه السّلام به شُرَيْح فرمود : اى شُريح ! تو در جائى نشسته‏اى كه در آن مجلس نمى‏نشيند مگر پيغمبرى يا وصىّ پيغمبرى يا يك مرد شقىّ.» يعنى كسى كه در اين مجلس مى‏نشيند ، حتماً بايد يا پيغمبر باشد يا وصىّ پيغمبر ، و در غير اينصورت حتماً بايد شقىّ باشد . و إلّا ، شخصى كه شقىّ نباشد ، در اين مسند نمى‏نشيند ؛ زيرا كه غصب مقام نبوّت يا وصايت را كرده است . و خلاصه اين مجلس ، اختصاصِ به پيغمبر يا وصىّ پيغمبر دارد .

و عين اين روايتى را كه از كلينىّ عرض شد ، شيخ در «تهذيب» ، كتاب القضآء ، نقل مى‏كند (12) . أمّا صدوق در «مَن‏لَايَحضُرُه الفَقِيه» مرسَلاً از أميرالمؤمنين عليه السّلام نقل مى‏كند كه حضرت فرمودند : يَا شُرَيْحُ ! قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِسًا مَا جَلَسَهُ إلّا نَبِىّ أَوْ وَصِىّ نَبِىّ أَوْ شَقِىّ (13) . «اى شُرَيح ! در مجلسى نشسته‏اى كه ننشسته است در آنجا مگر پيغمبر ، يا وصىّ پيغمبر ، يا شخصى كه شقىّ باشد.»

در روايت أوّل كه روايت كلينى و شيخ باشد «لَا يَجْلِسُهُ» آمده ، و در روايت صدوق «مَا جَلَسَهُ» دارد . و اين دو ، از نظر معنى قدرى تفاوت دارند . و روايت أوّل مهمتر است . مى‏فرمايد : قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِسًا لَا يَجْلِسُهُ ، تو در مجلسى نشسته‏اى كه آن مجلس ، شأنيّت جلوس ندارد مگر براىِ پيغمبر ، يا وصىّ پيغمبر ، يا شقىّ .

از اين روايت ، صعوبت قضاء استفاده مى‏شود ؛ و اينكه قضاء به قدرى مهمّ و صَعب است كه منحصر است در معصوم ؛ خواه پيغمبر باشد يا وصىّ پيغمبر ، و اگر نه ، شقىّ خواهد بود .

أمّا از روايت دوّم كه مى‏گويد : مَا جَلَسَهُ إلّا نَبِىّ ، فهميده مى‏شود كه : تا كنون در اين مجلس ننشسته است مگر پيغمبر يا وصىّ پيغمبر يا شقىّ .

اينك به اين مطلب پرداخته ، و ببينيم كه اگر قضاء و حكومت ، انحصار به پيغمبر ، يا وصىّ پيغمبر دارد ؛ پس حكومت هائى كه در زمان ما انجام مى‏گيرد در زمان غيبت كبرى كه مجتهدين حكم كرده ، و فصل خصومت مى‏كنند ، و يا اينكه أحكام ولائيّه صادر مى‏كنند ، و يا حتّى در زمان خود أئمّه معصومين عليهم السّلام ، از چه قرار است ؟ و انحصار چه معنى دارد ؟

يعنى ما بايد باب اجتهاد را به طور كلّى ببنديم و بگوئيم : هيچ كس حقّ ندارد حكم كند مگر اينكه پيغمبر باشد ، يا وصىّ پيغمبر ؟ اين كه لازمه‏اش تعطيل حكم خداست بطور كلّى .

حضرت إمام زمان كه غائب هستند ، و مردم به آن حضرت دسترسى ندارند ؛ اگر بنا هم بشود كه مردم در مرافعات و منازعات به مجتهدين هم رجوع نكنند ، لازم مى‏آيد كه أحكام بكلّى تعطيل شود . در حاليكه مسلّم اينطور نيست . چرا ؟ براى اينكه در زمان خود پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم ، آن حضرت أفرادى را براى حكم و قضاوت به نقاط دور دست مانند : يَمَن و طائف مى‏فرستادند . و يا در مكّه بعد از فتح ، شخصى را به جاى خود گذاشتند كه به اُمور مردم رسيدگى كرده و قضاوت و حلّ خصومت نمايد ؛ با اينكه آنها نه پيغمبر بودند و نه وصىّ پيغمبر !

در زمان أئمّه عليهم السّلام هم مطلب از همين قرار بوده‏است . أميرالمؤمنين عليه السّلام أفرادى را براى حكومت در شهرها مى‏فرستادند ، كه آنها نه پيغمبر بودند و نه وصىّ پيغمبر ؛ و چه بسا خطا هم از آنان سر مى‏زد . البتّه خطاهاى آنان عمدى نبود ؛ زيرا مجتهد ، نهايت كوشش را در به دست آوردن أحكام مى‏كند ، و اگر اتّفاقاً از روى خطا خلاف هم بنمايد ، عيبى ندارد و آن ممكن است . زيرا كه مجتهد مُصيب نيست .

و بهترين دليل بر اين مطلب ، اختلاف آراء مجتهدين است . زيرا كه اختلاف آراء ، دليل بر اين است كه همه آنها مُصيب نيستند . و إلّا اختلافى در ميان آراء آنها پيدا نمى‏شد .

حضرت صادق عليه السّلام شاگردانى تربيت مى‏كردند و به أطراف مى‏فرستادند ؛ يا أفرادى مى‏آمدند و از آن حضرت تعليم مى‏گرفتند ، و به أوطان خود بر مى‏گشتند ؛ و مشغول تدريس و تعليم و حكومت و قضاء در بين مردم مى‏شدند . و شيعيان به آنان مراجعه مى‏كردند و حضرت هم مى‏فرمودند : مراجعه كنيد .

يونس بن عبدالرّحمَن كه از بزرگان أصحاب است ، در مسجد كوفه مى‏نشست و مردم مى‏آمدند و مَسائلشان را سؤال مى‏كردند ، و او هم فتوى مى‏داد و در بين مردم فصل خصومت مى‏كرد. از حضرت سؤال شد : يُونُسُ بْنُ عَبْدِالرّحْمَنِ ثِقَةٌ ءَاخُذُ عَنْهُ مَعَالِمَ دِينِى ؟ قَالَ : نَعَمْ . «يونس بن عبدالرّحمن ، ثقه است ؟ من از او معالم دينم را أخذ كنم ؟ حضرت فرمودند : بله ، معالم دين را از او أخذ كن.» در حالى كه حضرت در مدينه بودند و يونس در كوفه بود .

و علاوه دسترسى به خودِ إمام معصوم در زمان معصوم هم براى همه مردم مَيسور نبود . اينك زمان غيبت است و حضرت إمام زمان غائب هستند ؛ و بر فرض حضور هم دسترسىِ همه مردم به ايشان مقدور نخواهد بود . مگر حضرت صادق عليه السّلام حضور نداشتند ؟!

أوّلاً حضرت در مدينه بودند و مردم شهرهاى ديگر كه از مدينه منقطع بودند دسترسى به آن حضرت نداشتند كه در جزئى ترين مسأله به آن حضرت مراجعه كنند . أفرادى كه در كوفه ، شام ، مكّه و يا در سائر شهرها بودند ، دسترسى به إمام صادق عليه السّلام نداشتند .

و حتّى در خود مدينه تمام أفراد به ايشان دسترسى نداشتند كه هر مرد و هر زنى در جزئى‏ترين مسأله به خدمت ايشان رفته و از حضرت سؤال كند ، اين طرز فراگيرى أصلاً غير قابل إمكان بود .

مضافاً به اينكه آن حضرات غالباً در تقيّه و خوف و تحت نظر دولت بودند ، و كسى نمى‏توانست با آنها ملاقات كند . بنابراين جهات ، خود آن بزرگواران مى‏گفتند كه أصلاً نزد ما نيائيد ؛ و به ما مراجعه نكنيد ! بلكه نزد رُوات أحاديث ما و آنها كه در حلال و حرام ما نظر مى‏كنند برويد ؛ و آنها را ميان خود حَكَم قرار بدهيد ؛ حكم آنها حكم ماست .

در زمان خود أئمّه عليهم السّلام باب اجتهاد مفتوح بود ، نه اينكه اجتهاد منحصر باشد به زمان غيبت ؛ شاگردان إمام صادق عليه السّلام ، خود مجتهد بودند ؛ حضرت كيفيّت فتوى دادن را به آنان تعليم مى‏فرمود ؛ و آنها به نظر خود فتوى مى‏دادند .

مثلاً آن قضيّه مَرارَه در كتب فقهى مضبوط است كه : شخصى بر پاى خود لغزيد و استخوانِ روى پايش (محلّ مسح) شكست ، و روى آن مَرارَه بسته بودند (مَرارَه ، زَهْره گوسفند و گاو و أمثال آنها را گويند) . به خدمت حضرت إمام صادق عليه السّلام آمد و سؤال نمود كه من مى‏خواهم وضو بگيرم ؛ در موقع وضو چگونه مسح كنم ؟ حضرت فرمودند : يُعْرَفُ هَذَا وَ أَشْبَاهُهُ مِنْ كِتَابِ اللَهِ ؛ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدّينِ مِنْ حَرَجٍ ؛ امْسَحْ عَلَى الْمَرَارَةِ ! «اين حكم و أمثال آن از كتاب خدا معلوم مى‏شود . (خداوند در قرآن فرموده‏است:) خداوند براى شما در دين ، حَرَج و گرفتگى و سختى قرار نداده‏است . روى همين مرارَه مسح كن!» لزومى ندارد مَرارَه را برداشته و روى پاى خو را مسح كنى !

بدين طريق ، حضرت دستور جبيره به او دادند . جبيره معنيش همين است . حضرت در مقام تعليم اين مطلبند كه : قرآن ابتداءً وضوء را بر شما واجب كرده : فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُءُ وسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ (14) . بايستى پاهايتان را تا كعبين مسح كنيد . پس أصل آيه وجوب وضوء را ضميمه آيه : مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدّينِ مِنْ حَرَجٍ (15) فرمودند ؛ بدين صورت كه اگر مَرارَه يا جبيره برداشته شود ، و مسح روى پا انجام پذيرد موجب حَرَج خواهد بود ؛ پس أصل وضو ثابت ، و حرجِيّتَش برداشته شده است ، نتيجه چه خواهد بود ؟ امْسَحْ عَلَى الْمَرَارَةِ .

يا در باره آن كسى كه مريض بود ، و در حال مرض كه بسترى بود جُنُب شد ، نزديكانش او را غسل دادند ، و در أثر اين عمل مُرد . فَكُزّ فَمَاتَ «مبتلا به كُزاز شد و مُرد.»

وقتى حضرت شنيدند بسيار ناراحت شده فرمودند : قَتَلُوهُ ! قَاتَلَهُمُ اللَهُ ، أَلَا يَمّمُوهُ ؟ أَلَا سَأَ لُوا ؟ «خدا بكشد آنها را ! كشتند اين بيچاره را . آخر چرا تيمّمش ندادند ؟ چرا از اين مسأله سؤال نكردند؟»

أَلَا يَمّمُوهُ ، يعنى چه ؟ يعنى خودشان بايد وظيفه خود را بدانند كه : وقتى شخصى مريض شد و آب هم براى او ضرر دارد ، اين شخص ، واجد المآء نيست . و در قرآن مجيد داريم : فَلَمْ تَجِدُوا مَآءً فَتَيَمّمُوا صَعِيدًا طَيّبًا (16) . و حضرت مى‏خواهند بفهمانند كه اين عدم وجدانِ ماء ، تنها عدم وجدان خارجى نيست كه آب در خارج پيدا نكنيد ؛ بلكه مقصود از عدم الوجدان ، عدم التمكّن است . اگر شما متمكّن از آب نبوديد ، أعمّ از اينكه آب درخارج نباشد ، يا بواسطه جهات مرض و أمثال آن متمكّن نباشيد ، شما واجد الماء نيستيد . و وقتى واجدالماء نيستيد ، وظيفه تيمّم است .

شما بايستى اين بيچاره را تيمّم مى‏داديد ؛ برداشتيد خودسرانه غسلش داديد و او را كشتيد . قَتَلُوهُ قَاتَلَهُمُ اللَهُ .

حضرت مى‏فرمايد : اُصولاً بر عهده ما تعليم اُصول است . بر عهده ماست كه اُصول و أحكام كلّى را براى شمابيان كنيم و برشماست كه تفريع فروع كنيد !

أصحابى كه از شاگردان آن حضرت بودند ، در فنّ تفريعِ فروع ، مجتهد مى‏شدند ؛ و خودشان تفريع فروع مى‏كردند ، و به آيات قرآن استدلال مى‏نمودند . و اين ، منهج حضرت صادق و حضرت باقر و سائر أئمّه عليهم السّلام بود .

بنابراين ، باب اجتهاد در زمان خود أئمّه عليهم السّلام مفتوح بوده‏است . و در هر شهرى مجتهدينى بودند ، بزرگانى بودند از مؤمنين و از شيعيان و أهل وثوق و عدالت ، كه مرجع مردم بودند و آنها به عنوان نمايندگى از طرف إمام معصوم در شهرها به فتوى و به حكومت مشغول بودند .

حال كه مسأله از اين قرار است ، چگونه مى‏توان گفت كه قضاء و حكومت به نبىّ يا وصىّ نبىّ انحصار دارد ؟!

طبق همين رواياتى كه بيان شد ، مرحوم مجلسى رضوان الله عليه در «مرءَاة العقول» از اين مسأله جواب داده و فرموده است : وَلَا يَخْفى أنّ هَذِهِ الْأخْبارَ تَدُلّ بِظَواهِرِها عَلَى عَدَمِ جَوازِ الْقَضآءِ لِغَيْرِ الْمَعْصومِ ؛ وَلَا رَيْبَ أنّهُمْ عَلَيْهِمُ السّلامُ كَانَ يَبْعَثونَ الْقُضاةَ إلَى الْبِلادِ ، فَلا بُدّ مِنْ حَمْلِها عَلَى أنّ الْقَضآءَ بِالْأصَالَةِ لَهُمْ ، وَ لَا يَجُوزُ لِغَيْرِهِمْ تَصَدّى ذَلِكَ إلّا بِإذْنِهِمْ ، وَ كَذا فِى قَوْلِهِ عَلَيْهِ السّلامُ : «لَا يَجْلِسُهُ إلّا نَبِىّ» ، أىْ بِالْأصالَةِ . وَالْحاصِلُ أنّ الْحَصْرَ إضافىّ بِالنّسْبَةِ إلَى مَنْ جَلَسَ فِيها بِغَيْرِ إذْنِهِمْ وَ نَصْبِهِمْ عَلَيْهِمُ السّلامُ (17) .

ايشان اينطور جواب مى‏دهند كه : با اينكه مى‏دانيم و مسلّم است خود حضرات ، أفراد غير معصوم را براى قضاء به سوى شهرها مى‏فرستادند ، اين أخبار را بايد بر قَضآء بِالْأصالَة حمل نمود . يعنى كسى بالأصاله ، در شهرى بدون نظر و إذن إمام ، و بدون إجازه و نصب او ، از پيش خود قضاوت كند ، اين حرام است و جائز نيست . و اگر كسى اين كار را بكند ، حتماً شقىّ خواهد بود و «اتّقُوا الْحُكُومَةَ» شامل او مى‏شود . أمّا اگر به إذن آنها و به عنوان نيابت باشد ، و از طرف أئمّه معصومين مجاز و منصوب باشند ، كأنّه خود آنها هستند و بين اين دو دسته از أخبار منافاتى نخواهد بود . پس اين أخبار را بايد حمل كرد بر اينكه : قَضآء بِالْأصالَة ، اختصاص به أئمّه معصومين دارد .

پس اين كه حضرت مى‏فرمايد : لَا يَجْلِسُهُ إلّا نَبِىّ ،يعنى بِالأصاله . در اين مجلسى كه شريح نشسته ، بالأصاله نمى‏نشيند مگر پيغمبرى يا وصىّ پيغمبرى يا شقىّ . و أمّا با إذن و نيابت ، نه ، اينطور نيست ؛ بلكه غير پيغمبر و وصىّ پيغمبر و غير شقىّ هم مى‏نشيند . مانند خود شُرَيْح كه از طرف أميرالمؤمنين عليه السّلام در آن مجلس نشسته بود ، و حضرت هم او را در آن مجلس منصوب فرموده بودند .

(شريح سابقه طويلى دارد ؛ أصلاً ايرانى بود و ساكن يَمن ، و از همان ايرانى‏هائى بود كه انوشيروان در حدود دوازده هزار نفر به يمن فرستاد كه با أهالى آنجا كمك كردند ، و مهاجرينى كه از آفريقا آمده و آن ولايت را گرفته بودند ، همه را بيرون نمودند . و اين كه تعدادى زياد از ايرانيان در يمن ساكن بودند ، از همانها مى‏باشند . و از جمله آنانند : باذان (پادشاه يمن) و فرستادگان او : بابويه و خرخُسْره ، كه خدمت پيغمبر رسيدند و جواب نامه خسرو پرويز را در وقتى كه نامه پيغمبر را پاره كرد آوردند ؛ و اينها ايرانى بودند ؛ اين شريح هم از آن جمله است ، كه عمر در زمان خلافتش او را به قضاوت كوفه منصوب كرد ؛ او در طول خلافت عثمان هم متصدّى قضاء بود ، و در زمان أميرالمؤمنين عليه‏السّلام هم به همين شغل باقى بود . و سابقه طولانى پيدا كرد و بسيار متمكّن شد و بسيار پير و فرتوت گشت ؛ و گويا بيش از صد سال هم عمر كرد تا از دنيا رفت .

در زمان أميرالمؤمنين عليه السّلام ، حضرت از قضاوت او خيلى راضى نبودند ، زيرا بعضى أوقات در قضاوتهايش خلافهائى از او ديده مى‏شد . لذا حضرت او را عزل كردند ، و بر أثر اين عمل ، سر و صدا و غوغاى مردم بلند شد كه : علىّ ، اين قاضىِ سابقه‏دار ما را كه در حدود بيست سال از زمان عمر و عثمان تا كنون در اينجا قضاوت مى‏كرده ، عزل نموده است ! حضرت ناچار ، دو مرتبه او را منصوب نمودند.)

و حضرت در اينجا إشاره مى‏كنند كه : متوجّه مقام و منزلت خود باش كه اين به اندازه‏اى دقيق است كه اين مجلس ، مجلس نبىّ ، يا وصىّ نبىّ ، يا شقىّ است . و اگر تجاوز كنى ، حتماً تو شقىّ خواهى بود .

و أتمّ و أكمل رواياتى كه در باره ولايت إمام عليه السّلام آمده است همان روايتى است كه كلينى از أبى محمّدٍ القاسم بن العلآء ، مرفوعاً از عبدالعزيز بن مسلم از حضرت رضا عليه السّلام روايت مى‏كند . و آن روايت بسيار مفصّل است . عزيز بن مسلم ، در مَروْ به خدمت حضرت مى‏رسد و مى‏گويد : من در مسجد بودم و ديدم كه مردم در باره إمامت و حكومت و اينگونه مسائل گفتگو مى‏نمودند و حضرت جواب مفصّلى به او مى‏دهند .

اين روايت بتمامه در «كافى» نقل شده و داراى مضامين بسيار عالى است كه أصلاً ولايت ، شأن إمام است ، از خواصّ إمام است ، ريخته شده است براى إمام .

از جمله مطالبى كه حضرت در اين روايت بيان مى‏فرمايد ، اين است كه : إنّ الإمَامَةَ أَجَلّ قَدْرًا وَ أَعْظَمُ شأْنًا وَ أَعْلَى مَكَانًا وَ أَمْنَعُ جَانِبًا وَ أَبْعَدُ غَوْرًا مِنْ أَنْ يَبْلُغَهَا النّاسُ بِعُقُولِهِمْ أَوْيَنَالُوهَا بَِارَآئِهِمْ أَوْيُقِيمُوا إمَامًا بِاخْتِيَارِهِم (18) .

إمامت ، قدر و منزلتش بزرگتر و جليل‏تر ، شأنش عظيم تر ، مكانش بالاتر و رفيع‏تر ، جانبش (يعنى أطراف و أكنافش) منيع تر و محفوظ و مصون تر ، و رسيدن به كنهش مشكل تر است از اينكه مردم بتوانند با عقول خود به آن برسند ؛ با إدراكات خودشان به حقيقت إمامت برسند ، و با آراء خود به فهم آن نائل آيند . يا اينكه إمامى را به اختيار و انتخاب خود برگزينند!»

زيرا آنكسى را كه مردم اختيار مى‏كنند ، طبق إدراكات و درايت خود آنهاست ؛ و ليكن مقام إمام جائى است كه فكر كسى به او دسترسى نداشته و نمى‏رسد . چگونه إنسان به اختيار خود كسى را به إمامت نصب كند ! پس إمامت انتخابى نيست ، و انتصابى مى‏باشد ، و از طرف پروردگار و رسول خدا معيّن مى‏شود . و بايد مردم طبق آيات مباركات قرآن از إمام معصوم تبعيّت كنند.

اينها رواياتى بود كه در مورد ولايت إمام بيان شد . و إن شآء الله از اين پس بايد در بحث ولايت فقيه وارد شده و ببينيم از چه طريقى مى‏توان آنرا إثبات نمود .

اللَهُمّ صَلّ عَلَى مُحمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد

پى‏نوشتها:

1) آيه 36 ، از سوره 33 : الأحزاب

2) صدرآيهِ 67 ، از سورهِ 5 : المآئدة «اى رسول ما ! آنچه كه از جانب پروردگارت بسوى تو فرود آمده إبلاغ كن ! و اگر اين كار را نكنى ، رسالت او را تبليغ ننموده‏اى!»

3) آيه 6 ، از سوره 33 : الأحزاب

4) ابن شهر آشوب در كتاب «مناقب‏طبع مطبعه علميّه قم ، ج 3 ، ص 105 اين روايت را با ألفاظ مختلفه از كتب عامّه و خاصّه از جمله «مفردات» راغب إصفهانى با ذيلى جالب نقل مى‏كند :

قَالَ النّبِىّ [صَلّى اللَهُ عَلَيهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلّمَ‏] : يَا عَلِىّ ! أَنَا وَ أَنْتَ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمّةِ ؛ وَ لَحَقّنَا عَلَيْهِمْ أَعْظَمُ مِنْ حَقّ أَبَوَىْ وِلَادَتِهِمْ ؛ فَإنّا نُنْقِذُهُمْ إنْ أَطَاعُونَا مِنَ النّارِ إلَى دَارِ الْقَرارِ ، وَ نُلْحِقُهُمْ مِنَ الْعُبُودِيّةِ بِخِيَارِ الْأَحْرَارِ .

و مرحوم مجلسى نيز در «بحارالأنوار» ج 36 ، ص 11 ، اين ذيل را از «مفردات» نقل نموده ؛ و ليكن اين ذيل از طبعهاى أخير «مفردات» حذف شده‏است .

5) من لا يحضره الفقيه» ج 4 ، باب نوادر المواريث ، صفحه 254 ، از طبع نجف ، روايت آخر

6) قسمتى از آيه 275 ، از سوره 2 : البقرة

7) صدر آيه 1 ، از سوره 5 : المآئدة

8) صدر آيه 29 ، از سوره 4 : النّسآء

9) آيه 68 ، از سوره 3 : ءَال عمران

10) قسمتى از آيه 124 ، از سوره 2 : البقرة

11) فروع كافى» ج 7 ، كتاب القضآء و الأحكام ، ص 406 ، باب انّ الحكومة إنّما هى للإمام عليه السّلام ، حديث 2

12) التّهذيب» ج 6 ، ص 217 ، كتاب القضايا و الأحكام ، باب 87 ، حديث : 1

13) من لايحضره الفقيه» ج 3 ، ص 5 ، باب اتّقآءِ الحكومة ، حديث 3223

14) قسمتى از آيه 6 ، از سوره 5 : المآئدة

15) قسمتى از آيه 78 ، از سوره 22 : الحجّ

16) قسمتى از آيه 43 ، از سوره 4 : النّسآء ؛ و آيه 6 ، از سوره 5 : المآئدة . «پس اگر آب نيافتيد ، تيمّم كنيد از خاك پاك يا زمين پاك.»

17) مرءَاة العقول» ج 24 ، ص 265 ، كتاب القضآء ، از طبع حروفى ؛ و نيز در ج 4 ، ص 231 ، از طبع سنگى

18) اُصول كافى» ج 1، ص 198، باب نادر جامع فى فضل الإمام و صفاته ، حديث 1

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation