بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب ولایت فقیه در حکومت اسلام ( 1 ), حاج شیخ محسن سعیدیان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     dars00 -
     dars01 -
     dars02 -
     dars03 -
     dars04 -
     dars05 -
     dars06 -
     dars07 -
     dars08 -
     dars09 -
     dars10 -
     dars11 -
     dars12 -
     fehrest -
     index -
     page1 -
 

 

 
 

درس سوّم : آياتى كه دلالت بر ولايت إمام معصوم دارند

أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشّيْطَانِ الرّجِيمِ

بِسْمِ اللَهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ

وَ صَلّى اللَهُ عَلَى سَيّدِنَا مُحَمّدٍ وَ ءَالِهِ الطّيّبِينَ الطّاهِرِينَ

وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى أعْدَآئِهِم أجْمَعِينَ مِنَ الْأنَ إلَى قِيَامِ يَوْمِ الدّينِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوّةَ إلّا بِاللَهِ الْعَلِىّ الْعَظِيمِ

أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقّ أَحَقّ أَن يُتّبَعَ أَمّن لّا يَهِدّى إِلّآ أَن يُهْدَى‏ فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (1) .

«آيا كسى كه هدايت به سوى حقّ مى‏كند ، سزاوارتر است به اينكه پيروى شود ، يا آن كسى كه هدايت نيافته‏است مگر اينكه هدايت بشود ؟! چه در نظر داريد و در اين باره چگونه حكم مى‏كنيد؟!»

اين آيه يكى ديگر از آياتى است كه دلالت مى‏كند بر وجوب إطاعت از إمام معصوم ، و اينكه آن كسى مى‏تواند أوّلاً و بالذّات در ميان مردم حكم كند و واجب الإطاعه است كه داراى مقام عصمت بوده ، علمش ، علم حضورىّ و إلهىّ باشد ، و قلبش به حضرت حقّ متّصل شده باشد ؛ نه اينكه علوم او علوم اكتسابى باشد .

شاهد ما در اين آيه مباركه استدلال بر ولايت إمام است ؛ نه ولايت فقيه .

تقريب استدلال بدينگونه است كه : احتجاج آيات قرآن در اينجا ، مبنىّ بر لزوم تبعيّت از حقّ است . إنسان بايد از حقّ تبعيّت كند ؛ حقّ ، عين واقعيّت و أصالت و حقيقت است . در مقابل باطل ، كه أصالت و واقعيّت ندارد ؛ و بر أساس اعتبارات و أوهام و اُمور سرابيّه و وهميّه و خياليّه بنا شده‏است . حقّ ، يعنى آنچه متن واقع است . و علوم حضورى أئمّه عليهم السّلام عين حقّ است ، زيرا باطل در آن راه ندارد ؛ بخلاف علومى كه إنسان از خارج كسب مى‏كند كه مَشوب به باطل است ، و احتمال خطا و اشتباه در آن مى‏رود .

فلذا در اين آيه مباركه خداوند مى‏فرمايد : إنسان بايد از آن كسى كه قلبش متّصل به حقّ و حقيقت است ، و أبداً شائبه‏اى از بطلان و آراء شخصيّه و أهواء نفسانيّه در آن دخالت ندارد ، و خلاصه به هيچ وجه قلبش به باطل گرايش ندارد ، تبعيّت كند .

بناى استدلالِ اين آياتِ مباركات كه در اين سوره شريفه آمده بر اين أساس است: استدلالِ بر لزوم تبعيّت حقّ ؛ چون خدا مى‏فرمايد : قُلِ اللَهُ يَهْدِى لِلْحَقّ . «بگو خدا به سوى حقّ دلالت مى‏كند».

پس از اين كه خداوند متعال به مُفاد قبل از اين جمله : قُلْ هَلْ مِن شُرَكَآنِكُم مّن يَهْدِى إِلَى الْحَقّ ، «بگو آيا از ميان اين شريكانى كه شما براى خدا قرار داديد ، يك نفر هست كه بتواند به سوى حقّ دلالت كند؟!» با استفهامِ إنكارى از مشركان إقرار گرفت به اينكه شركائى كه آنها براى خدا قرار داده‏اند ، نمى‏توانند إنسان را به حقّ هدايت كنند ، بلافاصله جواب فرمود : قُلِ اللَهُ يَهْدِى لِلْحَقّ . و بديهى است مقام ، مقامى است كه بايد فوراً جواب اين سؤال داده شده ، در انتظارِ پاسخگوئى مخاطب قرار نگرفت ؛ لذا فوراً بدين صورت پاسخ فرمود : «بگو فقط خداوند است كه هدايت به حقّ مى‏نمايد.» سپس مى‏فرمايد : أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقّ أَحَقّ أَن يُتّبَعَ أَمّن لّايَهِدّى إِلّآ أَن يُهْدَى‏ .

در اينجا مى‏بينيم كه بر اين مبناى متابعت از حقّ ، خداوند يك معادله‏اى قرار داده بين قَوْلِهِ : أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقّ و قَوْلِهِ : أَمّن لّا يَهِدّى إِلّآ أَن يُهْدَى‏ .

استفهام بايد دو طرف داشته باشد ـ زيرا پيوسته استفهام بين نفى و إثبات است ـ در اينجا يك طرف استفهام ، أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقّ است و طرف ديگرش ، أَمّن لّايَهِدّى إِلّآ أَن يُهْدَى‏ . بنابراين فرموده است : أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقّ أَحَقّ أَن يُتّبَعَ أَمّن لّايَهِدّى إِلّآ أَن يُهْدَى‏ . و ما مى‏دانيم كه يَهِدّى از باب افتعال است و أصلش يَهتَدِى بوده ؛ چون جائز است كه «تاء» را قلبِ به «دال» و «دال» را در «دال» إدغام كنيم ، و «هاء» را به مناسبت ، كسره بدهيم ؛ آنگاه يَهتَدِى مى‏شود يَهِدّى . پس لَايَهِدّى يعنى لَايَهْتَدِى . در اينصورت مى‏بينيم كه اين دو طرف معادله در اين استفهام ، درست در نمى‏آيد . چرا ؟ چون معادله صحيحه حتماً بايد بين نفى و إثبات باشد . مثلاً مى‏گوئيم : زيد آمد يا نيامد ؟ استفهام بين نفى و إثبات است . أمّا آيا مى‏توان گفت : زيد آمد يا اُطاقش تاريك است ؟ اين صحيح نيست . تاريك بودنِ اُطاق زيد ، نمى‏تواند عِدْلِ مَجِى‏ء زيد باشد ، بايد بگوئيم زيد آمد يا نيامد ؟ يا مثلاً مى‏گوئيم : اين مطلب را به عَمرو گفتى يا نگفتى ؟ هميشه استفهام بين نفى و إثبات است .

و در اينجا اگر آيه اين بود : أفَمَن يَهْدِى إلَى الْحَقّ أحَقّ أن يُتّبَعَ أمّن لّايَهْدِى ، (يَهْدِى أوْ لَا يَهْدِى) هدايت مى‏كند يا هدايت نمى‏كند ، نفى و إثبات بود ، اين إشكال نداشت . و ليكن در اين آيه شريفه معادله بنحو ديگرى است : آيا آن كسى كه هدايت به حقّ مى‏كند ـ هَدَى ، يَهْدِى ، فعل متعدّى است ؛ هَدَاه اللَه ؛ يعنى : هدايت كرد او را خدا ـ سزاوارتر است كه إنسان از او متابعت كند يا آن كسى كه هدايت نشده است مگر اينكه هدايت بشود ؟! هدايت نشده‏است ، عِدْلِ براى هدايت مى‏كند ، نيست .

در اين صورت بايد بگوئيم : اين معادله در صورتى درست است كه در هر طرف ، يك جمله مقدّر باشد .

مثل اين كه من از شما سؤال مى‏كنم : آيا زيد آمد يا اطاقش تاريك است ؟ تاريك بودن اطاق ، عِدْل براى آمدنِ زيد در استفهام نيست ؛ أمّا چون به ملازمه خارجيّه دريافته‏ايم كه : هر وقت زيد مى‏آيد اطاقش را روشن مى‏كند ، و وقتى هم كه نيامده اطاقش تاريك است ، آن وقت در اينجا به عوض اين كه هر دو جزء هر دو ملازمه را بيان كنيم ، در يك طرف يكى را بيان كرديم ، و در يك طرف ، ديگرى را ؛ و از طرفين معادله ، يك جزء را حذف كرديم .

يعنى به جاى اين كه بگوئيم : آيا زيد آمد و اُطاقش روشن است ، يا نيامد و اطاقش تاريك است ؟ مى‏گوئيم : آيا زيد آمد يا اُطاقش تاريك است ؟ و از اين نوع استعمال هم زياد داريم .

آيه مورد بحث ما نيز از اين قبيل است . به علّت اينكه : لَا يَهِدّى (لَايَهْتَدِى) إِلّآ أَن يُهْدَى‏ نمى‏تواند عِدلِ براى أَفَمَن يَهْدِى واقع بشود ، تا اينكه عدل براى اين مُعادله باشد ، مگر به تقدير دو جمله : يكى در طرف إثبات و ديگرى در طرف نفى .

پس معادله به اين صورت در مى‏آيد : أفَمَن يَهْدِى إلَى الْحَقّ وَ يَهْتَدِى بِنَفْسِهِ أحَقّ أن يُتّبَعَ أمّن لّايَهْدِى إلَى الْحَقّ و لَا يَهْتَدِى إلّا أنْ يُهْدَى.

«آيا آن كسى كه هدايت به حقّ مى‏كند و بنفسه هدايت يافته است ، سزاوارتر است كه پيروى شود ، يا آن كه هدايت نمى‏كند بسوى حقّ و هدايت نمى‏يابد مگر اينكه غير ، او را هدايت كند؟»

چون در آن طرفِ معادله أَمّن لّايَهِدّى إِلّآ أَن يُهْدَى‏ است ؛ يعنى هدايت نشود مگر به غير او از مردم ، كه او را هدايت كند ، يعنى هدايتش غيريّه باشد ، پس در اين طرف معادله يَهْتَدِى بِنَفْسِهِ است ، يعنى هدايتش ذاتيّه باشد ؛ بدون تعليم و تعلّم و هدايتِ أفراد ديگر .

پس آيه مى‏خواهد بگويد : آن كسى كه هدايت مى‏كند ، بايد هدايتش ذاتىّ باشد ؛ يُهْدَى بِالْغَيْر نباشد ؛ و يَهتَدِى ، به تعلّم و مكتب و خواندن و تدريس نباشد ؛ بلكه يَهْتَدِى بِنَفْسِهِ باشد ؛ كه اين همان علم حضورىّ است . كسانى كه علم حضورى دارند ، اينها بنفسه هدايت يافته‏اند به هدايت إلهيّه .

بنابراين ، ما جمله : أَحَقّ أَن يُتّبَعَ را مثل شاهين ترازو قرار مى‏دهيم ؛ در اين طرف معادله مى‏گوئيم : أفَمَن يَهْدِى إلَى الْحَقّ وَ يَهْتَدِى بِدُونِ أنْ يُهْدى يعنى هدايتش بغير نباشد ؛ بلكه خودش هدايت يافته است به هدايت ذاتىّ ؛ اين فرد أحَقّ أن يُتّبَعَ ، سزاوارتر است كه إنسان از او پيروى كند ؟!

در آن طرف معادله هم مى‏گوئيم : أمّن لّايَهْدِى إلَى الْحَقّ و لَا يَهِدّى إلّا أنْ يُهْدَى ؛ يا آن كسى كه هدايت به حقّ نمى‏كند ؛ و خودش هدايت نيافته‏است مگر بواسطه غير ، يعنى : كَانَتْ هِدَايَتُهُ بِالْغَيْرِ ؟

نتيجه اين معادله اينست : هر كسى كه هدايتش غيريّه باشد ، لاَ يُمْكِنُ أنْ يَهْدِىَ إلَى الْحَقّ ؛ او نمى‏تواند به متن حقّ هدايت كند . آن كسانى كه به متن حقّ هدايت مى‏كنند ، بايد هدايتشان ذاتىّ و نفسىّ باشد . و كسى كه هدايتِ به حقّ مى‏كند ، همان است كه هدايتش ذاتىّ و إلهى است .

و اين همان معنى علم حضورى است كه فعليّت دارد ، و براى هر كسى كه پيدا شود ، علم فعلى است . و خداوند بواسطه اين علم حضورىّ كه به او داده‏است ، او را از جميع خطايا و زَلَل مصون داشته‏است . و ظهور آيه در اين معنى ، با اين دقتّى كه عرض شد ، بسيار واضح و روشن است . و من زمانى با يكى از آقايان مشهد در باره اين آيه صحبت مى‏كردم ؛ ايشان مى‏گفت : آقا ، جنابعالى چه مى‏گوئيد ! اين آيه معنيش ظاهر است ديگر ! يعنى : آن كسى كه هدايتِ به حقّ مى‏كند ، بهتر است إنسان از او متابعَت كند ، يا آنكه هدايت نمى‏كند ؟ چطور شما از اين استفاده عصمت مى‏كنيد؟!

بنده به او عرض كردم : بلى ! اگر در طرفِ ديگر آيه ، أمّن لّا يَهِْدِى آمده‏بود ، و مى‏فرمود : أفَمَن يَهْدِى إلَى الْحَقّ أحَقّ أن يُتّبَعَ أمّن لّايَهْدِى ، و نفى و اثبات بود ، مطلب شما تمام بود . و ليكن قرآن عبارات و كلماتش ، هر «واو» و «فاءَ»ش ، معنى دارد ، بجاى لَا يَهْدِى ، لَا يَهِدّى قرار داده است ، و براى اينكه بيان كند : يَهِدّى هدايت ذاتى نيست ، إِلّا أَن يُهْدَى آورده‏است .

و اين قرآن ، قولِ فصل است . وَ مَاهُوَ بِالْهَزْلِ (2) . ما چگونه مى‏توانيم همينطور بدون دليل يَهِدّى را كه در اينجا آمده ، يَهْدِى بگيريم ؟! فعل لازم را متعدّى بگيريم ، آنگاه معنى و مراد خودمان را به قرآن قالب زنيم ؟! اينكه صحيح نيست .

و از اين مطلب كه شرح داده شد فهميده مى‏شود كه : اين آيه فقط براى عصمت إمام (إمام معصوم كه قائم به اُمور است و بايد در بين مردم قضاوت كند و حكم نمايد) آمده است .

و از اينجا معلوم مى‏شود كه : استدلال بعضى از أعلام به اين آيه ، بر ولايت فقيه ـ همانطور كه خود بنده در يكى از أيّام كه نماز جمعه در بهشت زهرا إقامه شده‏بود حضور داشتم و شنيدم كه با اين آيه شريفه ، بر ولايت فقيه استدلال نمودند ـ صحيح نيست .

و اين آيه من حيث المجموع به مَثابه قول خداوند متعال است كه مى‏فرمايد : وَجَعَلْنَهُمْ أَئِمّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَ تِ وَ إِقَامَ الصّلَوةِ وَ إِيتَآءَ الزّكَوةِ وَ كَانُوا لَنَا عَبِدِينَ (3) .

«ما آنها را أئمّه‏اى قرار داديم كه هدايت مى‏كنند به أمر ما ، و ما نفس فعل خيرات و إقامه صَلوة و إيتاء زكوة را به آنها وحى كرديم و اينان از عبادت كنندگان براى ما بودند.»

يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا ، يعنى : أمر ما كه در دست آنهاست ؛ و ما از عالم أمر ، كه اختصاصِ به ما دارد (وَ مَآ أَمْرُنَآ إِلّا وَحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ) (4) رشته قلب آنها را در دست داريم و آنها را هدايت مى‏كنيم . و آنها كه مردم را به صراط مستقيم دعوت مى‏كنند ، بواسطه أمر ماست . أمر، يعنى همان مشيّت حقيقيّه إِلهيّه ، كه در آن خطائى نيست .

و علاوه بر اين ، در جمله : وَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَ تِ ، نمى‏فرمايد: أوْحَيْنَآ إلَيْهِمْ أنِ افْعَلُوا الْخَيْرَاتِ ، اينكه كارهاى خوب را بجا بياوريد ، يا إقامه نماز كنيد ؛ بلكه نفس فعلِ خيرات را ما به آنها وحى كرديم ؛ نماز را به آنها وحى كرديم ؛ زكوة را به آنها وحى كرديم ؛ يعنى وجودشان مصداق براى نماز و زكوة است.

و اين آيه بعد از ذكر حضرت إبراهيم : فَجَعَلَهُمْ جُذَ ذًا (5) و قولهم : حَرّقُوهُ وَانصُرُوا ءَالِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَعِلِينَ (6) . كه گفتند : حضرت إبراهيم را بكشيد و آتش بزنيد ، آلهه شما را تِكّه تِكّه و قطعه قطعه كرده است ، و نيز بعد از ذكر حضرت لوط و حضرت إسحق و يعقوب عليهم السّلام كه خداوند آنها را بعنوان نافله به حضرت إبراهيم عنايت كرد ، آمده است و مى‏فرمايد : وَجَعَلْنَهُمْ أَئِمّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا. بنابراين ضمير «هُمْ» برمى‏گردد به همين أنبيائى كه ذكر شده‏است .

و اين هدايتِ به أمر ، همان علم حضورى است . و كسى كه خداوند او را از عالمِ أمر هدايت بكند ، ديگر از علوم اكتسابى و أهواء و آراء و نيّات و أباطيل مردم كه در آن حقّ و باطل از همديگر جدا نشده و علم ، علمِ صِرف وخالص نگرديده‏است ، بى‏نياز خواهد بود . و اينان از اين عالم به عالم أمر ، كه أمر پروردگار است هدايت مى‏شوند ، و در آنجا هيچ شائبه بطلان و زَلَل و اشتباهى نيست .

و نيز به مثابه آيه ديگر از قرآن است كه مى‏فرمايد : وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمّا صَبَرُوا وَ كَانُوا بَِايَتِنَا يُوقِنُونَ (7) .

«ما از ميان آنها أئمّه‏اى را قرار داديم كه به أمر ما هدايت مى‏كنند ، به علّت اينكه پافشارى و صبر كردند ، و اصطبار نمودند ، و قبلاً به آيات ما ايقان داشتند.»

اين آيه بعد از ذكر حضرت موسى در قوله تعالى : وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسَى الْكِتَبَ فَلاَ تَكُن فِى مِرْيَةٍ مّن لِّقَآنِهِ وَ جَعَلْنَهُ هُدًى لّبَنِى إِسْرَ ءِيلَ (8) . آمده‏است.

بنابراين ، ضمير جمعِ غائب فى قوله تعالى : وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَِمّةً ، برمى‏گردد به بنى إسرائيل ؛ يعنى بعضى از پيغمبران بنى إسرائيل كه خداوند آنها را إمام قرار داده‏است ، و از ميان پيامبران اين سِمَتِ ولايت و إمارت را به آنان تفويض فرموده است .

اين يك آيه ديگر از آيات قرآن ، كه دلالت بر عصمت و لزوم متابعت از إمام مى‏كند ، كه بايد إمام داراى مصونيّت از باطل و آراء شخصيّه و أهواء باشد ، و حتماً بايد علمش حضورى و متحقّق به حقّ باشد .

يكى ديگر از آياتيكه دلالت بر ولايت معصوم مى‏كند اين آيه است : يَدَاوُودُ إِنّا جَعَلْنَكَ خَلِيفَةً فِى الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقّ وَ لَاتَتّبِعِ الْهَوَى‏ فَيُضِلّكَ عَن سَبِيلِ اللَهِ (9) .

خداوند به حضرت داود على نبيّنا و آله و عليه السّلام خطاب مى‏كند : «اى داود ما تو را در زمين خليفه و جانشين خود قرار داديم . بنابراين ـ تفريع مى‏كند ـ حكم كن بين مردم به حقّ و از هوى پيروى مكن ؛ زيرا كه هَوى ، تو را از راه خدا كنار مى‏دارد ؛ تو را گم و گمراه مى‏كند.»

خليفه ، يعنى جانشين . خليفة الله : هُوَ الّذِى تَجْتَمِعُ فِيهِ الصّفَاتُ الْعُبُودِيّةِ بِتَمَامِهَا الْمُحَاذِيَةُ لِلصّفَاتِ الرّبُوبِيّةِ لِذَاتِهِ جَلّ شأْنُهُ بِتَمَامِهَا ، وَ لَا تَتَحَقّقُ إلّا بِالْعِصْمَةِ . خليفه خدا بودن به تمام معنى اين است كه: بنده متّصف شود به صفات عبوديّت ، با تمام شؤون و لوازم عبد حقيقى ، در مقابل صفات ربوبى (كه فرموده : عَبْدِى أَطِعْنِى حَتّى أَجْعَلَكَ مِثْلِى ، أو مَثَلِى) آن هم صفات ربوبيّت بتمام معنى . و اين خلافت ، با اين خصوصيّت ـ كه بنحو إطلاق بيان شده ، و خلافت از جَهتى دونَ جهتى نبوده است ـ متحقّق نمى‏شود مگر به عصمت . يعنى آن كسى كه داراى عصمت باشد بتمام معنى الكلمه ، او را مى‏توان خليفة الله بتمام معنى الكلمه گفت . و إلّا خليفة الله است از جهتى دون جهتى ؛ يعنى از جهتى نقصان دارد ، و از جهتى مزيّت ؛ بنابراين عصمت از لوازم و آثار اين خلافت است .

تقريب استدلال در اين آيه شريفه به اين است كه بگوئيم : خداوند كه در اينجا ، جواز حكم ميان مردم را متفرّع نمود بر اينكه حضرت داود خليفه خداست در روى زمين : إِنّا جَعَلْنَكَ خَلِيفَةً فِى‏الْأَرْضِ‏فَاحْكُم بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقّ ، حكم بين مردم متفرّع بر چيست ؟ بر خليفة الله بودن است .

اگر إشكال شود كه : أوّلاً : آيه شريفه ، وجوب حكم را متفرّع بر خلافت نموده نه جواز آن را ؛ بنابراين ، نفىِ جواز از غير نبىّ يا وصىّ نخواهد نمود .

و ثانياً : حكم به حقّ ميان مردم ، متفرّع بر خلافت شده‏است ؛ نه أصل حكم . بنابراين : تفريع در آيه به قيد حكم (كه بالحقّ است) بر مى‏گردد . پس آيه شريفه مربوط به بحث «إثبات ولايت و حكومت معصوم» نخواهد بود .

در جواب هر دو إشكال بايد بگوئيم : همانطور كه مرحوم حاجّ شيخ محمّد حسن آشتيانى در كتاب «قضاء» فرموده‏اند ، أوّلاً: اگر أمر در مقام توهّم حظر واقع شود مفيد جواز است ؛ نه وجوب . و ثانياً : ظهور آيه در تفريع حكم به حقّ ، بنحو قيد و مقيّد جميعاً ، بر خلافت إلهى بدون إشكال است .

يكى ديگر از آياتى كه مى‏توان به آن استدلال بر لزوم تبعيّت از إمام معصوم نمود ، اين آيه مباركه است كه خداوند به رسول أكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم مى‏فرمايد :

إِنّآ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الْكِتَبَ بِالْحَقّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِمَآ أَرَبكَ اللَهُ وَلَاتَكُن لّلْخَآنِنِينَ خَصِيمًا (10) . «بدرستى كه ما قرآن را بسوى تو به حقّ نازل كرديم براى اين كه حكم كنى در ميان مردم به آنچه كه خدا به تو نشان داده‏است . و خَصِيم ، لَهِ خائنين و مُدافِع آنان نباش.» بلكه مُدافع از مؤمنين عليه خائنين باش !

استدلال به اين آيه هم متوقّف است بر انحصارِ لزوم تبعيّت از حقّ ، و عدم فصل بين حقّ و باطل . چون در قرآن مجيد آمده است : فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقّ إِلّا الضّلَلُ‏فَأَنّى‏تُصْرَفُونَ (11) . ميان حقّ و باطل فاصله‏اى نيست ، اگر از حقّ عدول كرديد ، در دامن باطل افتاده‏ايد . إنسان جائى را نمى‏تواند پيدا كند ، كه برزخِ بين حقّ و باطل باشد . اگر أمرى متحقّقِ به حقّ بود و واقعيّتِ صرف بود ، آن حق است ؛ و اگر نبود باطل است . برزخ بينِ حقّ و باطل وجود ندارد .

و آيه در اينجا مى‏فرمايد : ما قرآن را به حقّ بر تو نازل كرديم . به حقّ يعنى عينِ حقّ و حقيقت و متنِ واقع و أصالت ، كه أبداً شائبه‏اى از آراء شيطانيّه و أفكار نفسانيّه و آراء شخصيّه و مطالبى كه با متن واقع تطبيق نكند ، در او نيست . بلكه از أخبار سابقين و أحكام و قوانين و معارف ، آنچه متن واقع و حاقّ حقيقت بود، آنرا بسوى تو نازل كرديم ، براى اينكه در ميان مردم حكم كنى بِمَآ أَرَبكَ اللَهُ .

پس آن رؤيتى كه خداوند به تو داده ، رؤيتى است كه بر أساس اين حقّ و حقيقت نزول قرآن داده‏است و آن رؤيت تو ، علم حضورى و وجدانى است . چون قرآن را ما به حقّ نازل كرديم تا اينكه بِمَآ أَرَبكَ اللَهُ حكم كنى ، و اگر به حقّ نازل نمى‏كرديم ، آن رؤيت تو ، رؤيت خدائى نبود ، رؤيت شخصى و مَشُوبِ به باطل بود .

بنابراين ما كه قرآن را به حقّ نازل كرديم ، براى اين است كه : ديد و فكر تو ، حقّ و متّصل به غيب و أصالت و حقيقت باشد (و اين معنىِ علم حضورى و علم وجدانى است) ، كه در ميان مردم بِمَآ أَرَبكَ اللَهُ حكم كنى . و اين متفرّع است بر نزول قرآن به حقّ . پس نزول قرآن به حقّ بر قلب پيغمبر ، كه واعِى وحى إلهى است ، و مُتلقّى أسرار لاهوتى و جبروتى و ملكوتىِ حضرت پروردگار است ، علّت است بر اين كه معلولش بر او مترتّب بشود. معلولش چيست ؟ هُوَ الْحُكْمُ بَيْنَ النّاسِ بِمَا أرَاهُ اللَهُ وَ هُوَ الْحقّ. ما قرآن را به حقّ نازل كرديم ، تا آنكه تو در ميان مردم بِمَآ أَرَبكَ اللَهُ كه همان حقّ است ، حكم كنى .

يكى ديگر از آيات قرآن اين است : كَانَ النّاسُ أُمّةً وَحِدَةً فَبَعَثَ اللَهُ النّبِيّنَ مُبَشّرِينَ وَ مُنذِرِينَ وَ أَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَبَ بِالْحَقّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ (12) .

«مردم ، يك اُمّت واحد بودند ، بسيط و ساده ، اختلافى نداشتند ، آداب و رسوم آنها متفرّق و مُتشتّت و مُتَشَأّنِ به شؤُونِ مختلف نبود ، و در يك عالمِ بساطت و سادگى زندگى مى‏كردند . خداوند پيغمبران را مبعوث فرمود ، تا اينكه بشارت دهند و بترسانند ؛و با آنها كتاب را به حقّ نازل فرمود ، تا اينكه كتاب در ميان مردم ، در آنچه كه با هم اختلاف دارند ، حكم كند.»

در اين آيه هم ، حكم بين مردم در مسائل مُختَلَفٌ فيها ، متفرّع است بر نزول كتاب بر أنبياء ، به حقّ . و عين تقريبى را كه در آيه سابق عرض شد ، در اينجا هم با همان تقريب استفاده مى‏شود كه حكم به حقّ در ميان مردم بايد مترتّبِ به حقّ باشد ؛ و آن ، نزولِ كتاب است به حقّ ، بر أنبياء .

يكى ديگر از آيات اين آيه است : وَ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الْكِتَبَ بِالْحَقّ مُصَدّقًا لّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَبِ وَ مُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ وَ لَاتَتّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ عَمّا جَآءَكَ مِنَ الْحَقّ (13) .

ما بسوى تو قرآن را به حقّ نازل كرديم ؛ اين قرآن تصديق كننده است آنچه را كه در برابر اوست از كتابهاى سابقين (تورات ، إنجيل ، و غيرهما). «وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ» و علاوه ، سيطره و إحاطه بر همه آنها دارد . اين قرآن را ما به تو نازل كرديم ، اين قرآنى كه صفتش اين است كه نزولِ به حقّ شده ، و مصدّقِ كُتبِ سابقينِ از أنبياء و مرسلين است و بر همه آنها مُهيمن و مُسَيطِر است و تسلّط دارد ، فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ ، بنابراين ـ با فاء تفريع مى‏كند ـ در ميان مردم ، بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ (بر أساس آنچه خداوند فرو فرستاده‏است) حكم كن ، وَلَاتَتّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ ؛ و از أهواء آنها متابعت نكن !

نمى‏گويد : از أقوال آنها و از كلام و سخن آنان ، و حتّى از فكر آنها ؛ زيرا اينها أصالت و واقعيّتى دارد . لذا هيچكدام از اين تعبيرات را نفرمود . بلكه مى‏فرمايد: از أهواء آنان متابعت نكن . أهواء ، يعنى أفكار تو خالى و پوچ كه هيچ محتوى ندارد .

و در بسيارى از آيات قرآن مجيد از اين لفظ استفاده شده‏است . يعنى أفكار آنها ، أهواء و پوچ و باطل است . قرآن كه به حقّ بر تو نازل شده‏است ، بايد در ميان آنها ، بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ حكم كنى ، كه آن حكم است به حقّ ، و البتّه اين حقّ، متحّق شده‏است ؛ وَ لاَتَتّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ . و دنبال اين گفتار با كمى فاصله مى‏فرمايد : وَ أَنِ احْكُم بَيْنَهُم بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ وَ لاَتَتّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَن يَفْتِنُوكَ عَن بَعْضِ مَآ أَنزَلَ اللَهُ إِلَيْكَ (14) .

و اينكه حكم كن در ميان آنها بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ و از أهواء و خيالات آنها متابعت نكن ، وَ احْذَرْهُمْ أَن يَفْتِنُوكَ عَن بَعْضِ مَآ أَنزَلَ اللَهُ إِلَيْكَ ؛ و بترس و برحذر باش ، از اينكه تو را به فتنه و فَساد بيندازند از بَعْضِ مَآ أَنزَلَ اللَهُ إِلَيْكَ ، و تو را بر كنار بدارند ؛ و مقدار كمى از أهواء آنها در تو رخنه بكند . و مبادا كارى كنى كه به اندازه مختصرى از آراء شخصيّه و أهواء آنها در تو نفوذ كند ، چرا كه آن أهواء ، باطل است و شيطانى ، أصالتى ندارد ، و آنچه را كه خداوند به تو نازل كرده ، عين حقّ و حقيقت است .

تقريب استدلالِ به اين آيه هم ، براى لزوم متابعتِ از إمام معصوم كَمَا سَبَق است . چرا ؟ زيرا كه حكم بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ را متفرّع مى‏كند بر نُزُولِ الكِتَابِ بِالْحَقّ . يعنى چون ما ، كتاب را به حقّ بر تو نازل كرديم ، بر اين أساس تو بايد در ميان مردم حكم كنى . و آن كسى كه متحقّقِ به حقّ نيست ، او حقّ حكم در ميان مردم ندارد .

يكى ديگر از آيات مباركات قرآن اين آيه است : فَلاَ وَ رَبّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتّى‏ يُحَكّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمّ لَا يَجِدُوا فِى أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مّمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلّمُواتَسْلِيمًا (15) . قسم به پروردگار تو اى محمّد ! اين مردم إيمان نمى‏آورند ، مگر آن زمانى كه در مرافعات و مشاجرات و مخاصماتى كه بين آنان اتّفاق مى‏افتد ، تو را حَكَم قرار دهند و نزد تو آمده و بگويند : يا رسول الله ، آنچه تو بر ما حكم كنى ما قبول داريم ، آنگاه بعد از اينكه تو را حَكَم قرار دادند ، و تو در ميان آنها حُكم كردى ـ و طبعاً حكم ، لَهِ يكى ، و عليه ديگرى خواهد بود ـ آن كسى كه حكم عليه اوست ، در سينه‏اش أبداً گرفتگى و حَرَجى نباشد ، و نگويد : چرا پيامبر حكمش عليه من است ؟ وَ يُسَلّمُوا تَسْلِيمًا ، اينها تسليم تو باشند بتمام معنى الكلمه . همانند كسى كه اگر لَهِ او ، يا عليه او حكم كنى يكسان باشد.

اين إيمان است ، و در اين صورت اينها إيمان آورده‏اند ؛ و حقّاً هم مطلب همينطور است . چون پيغمبر قلبش ، وجودش ، عين حقّ است ، عين واقعيّت است ؛ مگر مى‏شود حكم به باطل كند ؟! عيناً مانند خداوند . آيا خدا مى‏شود حكم به باطل كند ، با اينكه بر تمام علوم ووقايع اطّلاع دارد ؟! موجودات ، وجودشان علم حضورىِ پروردگار است ، و علم فعلىِ حضورىِ پروردگار ، نفس موجودات است .

پيغمبر أكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم در غنائم حُنين بود كه خواستند مقدار خمس آن را قسمت كنند ، به بعضى از مشركين كه تازه مسلمان شده بودند سهميّه‏هاى زيادى دادند ، يكى از أصحاب آمد و گفت : يا رسول الله ، اعْدِلْ ! در اين تقسيمى كه مى‏خواهى بكنى عدالت كن ! پيغمبر فرمودند : وَيْحَكَ ! إنْ لَمْ أَعْدِلْ فَمَنْ يَعْدِلُ ؟! واى بر تو ! اگر من عدالت نكنم پس چه كسى عدالت مى‏كند ؟!

باز در يكى از همين تقسيمها بود كه گفتند : محمّد (صلّى الله عليه و آله و سلّم) در تقسيم عدالت نكرده‏است . ابن مسعود اين مطلب را شنيد و گفت : قسم به خدا ، من الآن حركت مى‏كنم تا بروم در نزد پيغمبر و بگويم : فلان شخص در باره شما چنين گفت . و آمد نزد پيغمبر و گفت : فلان شخص چنين گفته‏است . پيامبر بشدّت عصبانى و ناراحت و برافروخته شدند ؛ و فرمودند : اى خدا چه كنم ؟! قسم به خدا برادرم موسى از اين أذيّت‏ها مى‏كشيد و در مقابل كلام قوم خود صبر مى‏كرد ، اگر من عدالت نكنم پس چه كسى عدالت مى‏كند ؟!

حال آن شخص دوست دارد كه حكم پيغمبر لَهِ او باشد ، صد يا هزار شتر از اين غنائم به او بدهند ، ولى پيغمبر نمى‏دهد ، و از روى مصلحتى كه خود در نظر دارد قسمت مى‏كند (البتّه نه آن مقدارى كه بايد يكسان بين همه تقسيم بشود ، بلكه آن مقدارى كه سهميّه خمس از غنائم است و اختيارش با پيغمبر است) ، در اين صورت كه به مردم نمى‏رسد ناراحت مى‏شوند .

اينها إيمان نمى‏آورند و به حقيقت إيمان نمى‏رسند ، مگر اينكه در تمام مرافعات و مشاجرات خود نزد تو آيند و تو را حَكَم قرار بدهند ، نه غير تو را ؛ و هنگامى كه در ميان آنان حكم كردى ، آنها با كمال آرامش دل و سكينه خاطر ، بدون هيچ دغدغه و گرفتگى در سينه‏هايشان ، از نزد تو مراجعت كنند . آن وقت اينها مؤمن هستند .

در اينجا خداوند تبارك و تعالى ، نفس پيغمبر را مركز حكم قرار داده كه همه مردم بايد به دور پيغمبر بگردند ؛ محور مشاجرات و مخاصماتشان بايد پيغمبر باشد ؛ و هيچ گرفتگى در بين نباشد . پس پيغمبرِ معصوم ، مركز حكم است ؛ و بر مردم اتّباعِ از ايشان واجب و لازم است ؛ و اين است معنى ولايت : «وجوب إطاعت مردم از أوامر و نواهى و أحكامى كه پيغمبر صادر مى‏كند ؛ أعمّ از اينكه در مخاصمات و مشاجرات باشد ، يا اُمور ديگر كه در ميان مردم بواسطه أوامر ولائى خود صادر مى‏كند».

قضاء و حكم پيغمبر ، منشعب از نورانيّت نفسيّه آن حضرت است كه در آن نفس ، نور إلهى تجلّى كرده ، و مُتخلّق به أسماء و صفات خداوند سبحانه و تعالى شده و متحقّق به علوم كلّيّه گرديده است . پيغمبر قلبش از جزئيّت گذشته و به كلّيّت پيوسته ، و متحقّق به علوم كلّيّه شده‏است .

آيه قبل از اين آيه اين است : وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن رّسُولٍ إِلّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَهِ (كه از همين آيه هم وجوب إطاعت را استفاده مى‏كنيم كه : هر پيغمبرى ولايت دارد ، و بر مردم واجب است از او إطاعت كنند.) «ما هيچ پيغمبرى را نفرستاديم مگر اينكه او مُطاع و متّبَع باشد به إذن خدا.» وَلَوْ أَنّهُمْ إِذ ظّلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَآءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَه وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرّسُولُ لَوَجَدُوا اللَه تَوّابًا رّحِيمًا (16) .

«اگر وقتى كه اين مردم ، جُرمى و گناهى مرتكب مى‏شوند ، نزد تو آيند و بگويند : خدايا از ما بگذر ! و پيغمبر هم براى آنان طلب بخشش كند ؛ هر آينه اين مردم خدا را توّاب و رحيم مى‏يابند.» يعنى خداوند آنها را مى‏آمرزد .

أمّا چه بايد كرد ؟! مردم گوش نمى‏كنند و زير بار نمى‏روند ، يُسَلّمُوا تَسْلِيمًا نيستند ، أصلاً به پيغمبر مراجعه نمى‏كنند ، كَيْفَ به اينكه او را حَكَم قرار دهند ؛ و هيچ حرجى را هم در قلوب خود احساس نكنند .

بعد از اين آيه مى‏فرمايد : وَ لَوْ أَنّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنفُسَكُمْ أَوِاخْرُجُوا مِن دِيَرِكُم مّا فَعَلُوهُ إِلّا قَلِيلٌ مّنْهُمْ (17) .

«اگر ما بر اينها مى‏نوشتيم و واجب مى‏كرديم كه خودتان را بكشيد ، يا جلاء وطن اختيار كنيد ، از خانه‏ها بيرون بيائيد و برويد در جاى ديگر زندگى كنيد ، مَا فَعَلُوهُ إِلّا قَلِيلٌ مّنْهُمْ . هيچكس انجام نمى‏داد ، مگر أفراد نادرى.»

در حالى كه : وَ لَوْ أَنّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْرًا لّهُمْ وَ أَشَدّتَثْبِيتًا (18) . «اگر آنچه را كه به آنها أمر مى‏شود انجام بدهند ، براى آنان پسنديده‏تر است ، و براى آنها فائده بسيارى دارد و قدمهايشان را در صِراط ، ثابت مى‏كند ، و آنها را مُحكم و استوار مى‏نمايد.»

وَ إِذًا لّأتَيْنَهُم مّن لّدُنّآ أَجْرًا عَظِيمًا (19) . «ما از نزد خود به آنها أجر عظيم عنايت مى‏كنيم.» وَلَهَدَيْنَهُمْ صِرَ طًا مّسْتَقِيمًا (20) . «و ما در صراط مستقيم ، آنها را هدايت مى‏كنيم.»

سپس مى‏فرمايد: وَمَن يُطِعِ اللَه وَ الرّسُولَ فَأُوْلَنِكَ مَعَ الّذِينَ أَنْعَمَ اللَهُ عَلَيْهِم مّنَ النّبِيّنَ وَ الصّدّيقِينَ وَ الشّهَدَآءِ وَ الصّلِحِينَ وَ حَسُنَ أُوْلَنِكَ رَفِيقًا (21) .

«و هر كس كه از خدا و رسول إطاعت كند (يعنى از قرآن و سنّت پيغمبر) اين أفراد معيّت دارند ، يعنى يكى مى‏شوند با نَبِيّين و صدّيقين و شهداء و صالحين كه خداوند بر آنها نعمت بخشيده‏است . يعنى رفقاء آنها ، اينها هستند و چه خوب رفقائى براى إنسان هستند!»

ذَ لِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَهِ وَ كَفَى‏ بِاللَهِ عَلِيمًا (22) . «اين فضلى است كه از طرف پروردگار رسيده و به به ! خداوند چقدر عليم و دانا به حقائق اُمور است!» كه أفرادى كه از پيغمبر تبعيّت كنند ، در أثر ولايت پيغمبر ، آنها را به جائى مى‏رساند كه با او معيّت پيدا مى‏كنند . و اين خود ، ولايت است . لذا مى‏توان از اين آيه استفاده ولايت ، و نيز لزوم پيروى از همين أفرادى كه با پيغمبر معيّت پيدا مى‏كنند ، نمود .

مُفاد اين آيه ، مُفاد همان آيه‏ايست كه هر روز در نماز مى‏خوانيم : اهْدِنَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِيمَ ش صِرَ طَ الّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضّآلّينَ (23) .

«ما را در راه مستقيم هدايت كن ـ صراط المستقيم كدام است ؟ ـ صراط آن كسانى كه به آنها نعمت دادى» در اينجا هم مى‏فرمايد : وَلَهَدَيْنَهُمْ صِرَ طًا مّسْتَقِيمًا «و اينها را در صراط مستقيم داخل مى‏كنيم.» و اينها معيّت پيدا مى‏كنند با نَبِيّين و صدّيقين و شُهَداء و صالحين ؛ و خلاصه يكپارچه و متّحد مى‏شوند و همه در معدن ولايت إلهيّه كه در آنجا جدائى و مَيْزى نيست و هُنَالِكَ الْوَلَيَةُ لِلّهِ الْحَقّ ، همه در آنجا وارد مى‏شوند .

اللَهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مَحَمّد

پى‏نوشتها:

1) ذيل آيه 35 ، از سوره 10 : يونس

2) آيه 14 ، از سوره 86 : الطّارق

3) آيه 73 ، از سوره 21 : الأنبيآء

4) آيه 50 ، از سوره 54 : القمر

5) صدر آيه 58 ، از سوره 21 : الأنبيآء

6) قمستى از آيه 68 ، از سوره 21 : الأنبيآء

7) آيه 24 ، از سوره 32 : السّجدة

8) آيه 23 ، از سوره 32 : السّجدة

9) صدر آيه 26 ، از سوره 38 : ص

10) آيه 105 ، از سوره 4 : النّسآء

11) ذيل آيه 32 ، از سوره 10 : يونس

12) صدر آيه 213 ، از سوره‏2 : البقرة

13) صدر آيه 48، از سوره 5 : المآئدة

14) صدر آيه 49 ، از سوره‏5 : المآئدة

15) آيه 65 ، از سوره 4 : النّسآء

16) آيه 64 ، از سوره 4 : النّسآء

17) صدر آيه 66 ، از سوره 4 : النّسآء

18) ذيل آيه 66 ، از سوره 4 : النّسآء

19) آيه 67 ،از سوره 4 : النّسآء

20) آيه 68 ، از سوره 4 : النّسآء

21) آيه 69 ، از سوره 4 : النّسآء

22) آيه 70 ، از سوره 4 : النّسآء

23) آيه 6 و 7 ، از سوره 1 : الفاتحة الكتاب

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation