كنيم و در حلقه سر سپردگان او درآييم . آيا اسلام ، به همين ميزان قناعت كرده است ؟ يعنی آيا از نظر اسلام كافيست كه فقط درون اصلاح شود و ديگر اهميتی ندارد كه بيرون به هر شكل ميخواهد باشد ؟ می بينيم كه بلافاصله پشت سر اصلاح درون ، اصلاح بيرون نيز مطرح شده است ، اينكه بعضی از ما انسانها بعضی ديگر را رب و فرمانده و مافوق خود قرار ندهيم و رابطه مالكيت و مملوكيت انسانها را كه منتهی به بسياری از روابط غير انسانی ديگر ميگردد از بين ببريم و خراب كنيم يعنی از نظر قرآن ، ما بايد در آن واحد ، هم نظام روحی و فكری و اخلاقی و معنوی خودمان را درست كنيم و هم نظام اجتماعی و روابط بيرونی را ، اگر تنها به يك طرف توجه شود كار از پيش نمیرود قرآن در همين زمينه فرموده است : « ان الانسان ليطغی ان رآه استغنی » ( سوره علق - آيات 6 و 7 ) انسان وقتی خود را مستغنی و دارای همه چيز ميبيند ، اين امر در درونش اثر ميگذارد و آنرا نيز خراب میكند چرا اين همه در دستورات دينی تاكيد شده است كه سعادتمندانه ترين زندگيها اينست كه كفاف داشته باشد و انسان محتاج كسی نباشد و در آمدی را كه از راه شرافتمندانه بدست آورده ، برايش كافی باشد ؟ زيرا همينقدر كه مال و ثروت جنبه سود جوئی به خود گرفت و بشكل وسيلهای درآمد برای آنكه انسان به كمك آن خود را بزرگ و با اهميت جلوه دهد ، ديگر روابط درونی نميتوانند از تاثير اين عامل بيرونی قوی بر كنار و مبرا باقی بمانند و تحت فشار آن ، آنها نيز به فساد كشيده ميشوند . خوب برگرديم به آغاز سخن ، ببينيم آيا امكان دارد آن معنويتی كه امروزه مورد قبول اغلب مكاتب است و از آن به " اومانيسم " تعبير ميكنند ، بدون پيدا شدن آن عمقی كه اديان پيشنهاد |