جنبشها و دولتها
1) جنبشها, نهضتهاى شيعى ضد خلافت كه بيدرنگ پس از قيام امام حسين (ع ) در برابر امويان پديدار شد, در آغاز رنگ خون خواهى از كشتگان كربلا داشت , اما سپس به واكنشى سياسى بدل شد و شيعيان ناراضى كه خلافت را حق خود ميدانستند, در برابر غاصبان منبر پيامبر(ص ) به پيكار برخاستند.
افزون برآن , بيشتر ناراضيان , خاصه عراقيان و حجازيان كه به دلائل مختلف نسبت به امويان كينه ميورزيدند به شيعيان پيوستند و زير رايت ايشان به مخالفت ميپرداختند.
همين معنى , وجه تمايز جنبشهاى شيعى روزگار اموى با عصر عباسى است .
چه به روزگار عباسيان , برخى از تيره هاى علوى و غير علوى كه روزگارى نهضتها را راه ميبردند, در اين وقت كه فرزندان عباس بر مسند خلافت نشسته بودند, خود در شمار حاكمان و اميران در آمده , و يا به دلائل قومى و سياسى عقب نشسته بودند, مهارت عباسيان در پيوستن دعوت خويش به جنبشهاى علوى , و ادعاى استيفاى حقوق هاشميان , سبب شد كه علويان به سادگى باور كنند كه مراد از هاشميان , خاندان على (ع ) است , و چون عباسيان كه خود شاخه اى از تيره هاشمى قريش بودند, خلافت را از آن خود كردند, علويان سر به قيام برداشتند.
جنبشهاى ضد عباسى علويان را البته نميتوان بى توجه به اوضاع دينى و سياسى دستگاه خلافت به درستى ارزيابى كرد.
ولى بهرحال , اين قيامها همواره با وحشيانه ترين شكل سركوب ميشد.
و آنچه كه نسبت به غاصبان خلافت در دلها پديد آورد, پيشينه ذهنى نيرومندى شد كه بعدها در جامعه فرهنگ و ادب شيعيان و دولتهاى شيعى مستقل و نيمه مستقلى كه از آن پس در سرزمينهاى خلافت شرقى ظاهر گشت جلوه ها يافت .
به هر صورت جنبشهاى مهم شيعى را بايد در دو بخش بررسى كرد: 1) عصر اموى , نخستين قيام ضد اموى به رهبرى امام حسين (ع ) صورت گرفت كه پس از مرگ معاويه (60 ق ) از بيعت با يزيد سرباز زد و مهياى خروج شد و چون عراقيان او را به سوى خود خواندند راه آن ديار پيش گرفت .
چون به كربلا رسيد و عراقيان از ياريش رويگردان شدند عمر بن سعد با انبوه سپاه خود, بازگشت امام را به بيعت او با يزيد موكول كرد.
امام حسين (ع ) تن در نداد و به پيكار درايستاد و با ياران اندكش جان باخت .
قيام امام حسين نه تنها نخستين قيام نظامى بر ضد دستگاه خلافت , بلكه مهمترين عامل و در واقع الهام بخش قيامهاى پس از آن بشمار است , و داستان مصائب او همواره احساس و انديشه ناراضيان , خاصه علويان را بر ضد دستگاه حاكم بر ميانگيخت .
پيش از پيكار كربلا, بسيارى از طرفداران امام حسين (ع ) در عراق دستگير و زندانى شده بودند.
پس از آن نيز گروهى ديگر كه از پيمان شكنى و رويگردانى از امام پشيمانى ميخوردند و آماده قيام ميشدند به حبس در افتادند, چنانكه به هنگام مرگ يزيد, چهار هزار و پانصد كس از توابين شيعى و طرفداران امام حسين (ع ) در زندان عبيدالله جاى داشتند.
مختار بن ابى عبيده ثقفى از جمله اين كسان بود كه به پايمردى عبدالله بن عمر بن خطاب آزاد شد و به مدينه رفت .
در اين ميان يزيد درگذشت و كار امويان روى به پريشانى نهاد و در دمشق مردم به بيعت با عبدالله بن عمر گرد آمدند.
اما مروان بن حكم به تشويق ابن زياد و پراكندن مال , از سران سپاه شام بيعت گرفت , در همين ايام مختار به كوفه بازگشت و خود را فرستاده محمد بن حنفيه خواند و مردم را به اطاعت از او دعوت كرد, به روايت ديگر مختار نامه اى نشان داد حاكى از آن كه ابن حنفيه او را به فرماندهى قيام برگزيده است .
از اينرو ابراهيم بن مالك اشتر به به بيعت تن در داد و خود پيكار با ابن زياد بيرون شد (ابراهيم بن مالكاشتر).
پس از پيروزى ابراهيم بر ابن زياد و قتل او, مروان بن حكم سپاهى به فرماندهى عامر بن ابيربيعه به پيكار مختار و ابراهيم فرستاد.
اما پيش از پيكار, مختار با حيله اى كه در چيد, عامر را به قتل رسانيد و سپس بر سپاه او هجوم برد و مالها به غنيمت گرفت و تعدادى از كشندگان امام حسين (ع ) را به قتل رسانيد.
زان پس شرح قيام و فيروزى خود را به امام زينالعابدين (ع ) در مكه نوشت .
در اين زمان , مصعب بن زبير به عنوان نماينده برادرش عبدالله كه به طلب خلافت برخاسته بود, در بصره سپاهى انبوه گرد كرد و به تصرف كوفه رفت .
مختار به مقابله برخاست .
مصعب او را به اطاعت خواند و بر كوفه امارتش داد.
اما وى نپذيرفت و كار به جنگ كشيد و مختار در همين واقعه كشته شد (رمضان 67 ق ).
در اين زمان ابو نعمان ابراهيم بن مالك اشتر كه پيشتر در جنگ صفين در زمره ياران على بن ابى طالب (ع ), در ركاب پدرش مالك اشتر با معاويه پيكار كرده بود, در موصل مقام داشت و چند تن از ياران خود را به تسخير شهرها گسيل كرده بود.
مصعب بن زبير و عبدالملك بن مروان هريك ابراهيم را به سوى خود خواندند.
اما ابراهيم به مصعب پيوست و عبدالملك خليفه به عراق تاخت .
مصعب نيز ابراهيم را فرماندهى داد و خود به باخمرى رفت .
خليفه باز كوشيد تا ابراهيم را به اطاعت وادارد و حكومت عراقين را به او وعده داد.
اما ابراهيم خبر به مصعب برد و چون ميانديشيد كه خليفه ساير امراى عراق را نيز با چنين وعده هايى فريفته , كوشيد تا مصعب را به توقيف يا تبعيد اين امرا به مكه وا دارد.
اما مصعب نپذيرفت و براى جنگ در دير الجاثليق اردو زد.
در پيكارى كه ميان ابراهيم بن مالك و محمد بن مروان , يك روز پيش از نبرد اصلى ميان عبدالملك و مصعب در گرفت , ابن اشتر برغم ابراز شجاعت بسيار به سبب خيانت عتاب بن ورقاء تميمى كه گويا بنا بر توطئه قبلى با خليفه , دست به عقب نشينى زده بود شكست خورد و كشته شد (72 ق ).
آنگاه سرش را برگرفتند و پيكرش را آتش زدند.
پس از قيامهايى كه در پى واقعه كربلا رخ داد, تا يكچند امويان آسوده ميزيستند و مخالفت عمده اى از سوى شيعيان بر ضد آنان ابراز نشد.
اما آنگاه كه در دمشق با يزيد بن وليد به خلافت بنشست , عبدالله بن معاوية بن عبدالله بن جعفر بن على (ع ) در كوفه به مخالفت برخاست و مردم را به اطاعت از خود فرا خواند.
برخى از كوفيان نيز با او بيعت كردند.
عبدالله بن عمر عامل خليفه در كوفه به مقابله قيام كرد و حيله اى درچيد تا ياران عبدالله به وقت پيكار بگريختند و عبدالله پس از مدتى نبرد روى به گريز نهاد و به داخل ايران رفت .
در فارس , محارب (مخارق ) بن موسى براى او بيعت ستاند و عبدالله از آنجا به شهرها نامه نگاشت و مردم را به بيعت با خود خواند و برادرانش را بر اصطخر و شيراز و كرمان ولايت داد.
در اين ميان عباسيان كه خود مدعى خلافت بودند و در اين روزگار دعوت خويش را گسترش ميدادند, همه روى به سوى او نهادند.
از جمله سفاح و منصور و عيسى بن على , و حتى بزرگان قريش از بنى اميه به او پيوستند.
در اين ميان مروان حمار خلافت يافت و عامر بن ضباره را با لشكرى انبوه به سوى او فرستاد.
چون نزديك اصفهان شدند ياران عبدالله از پيكار سرباز زدند و او خود با برادرانش به مدد خواهى از ابو مسلم كه توانسته بود نصر بن سيار را از خراسان بيرون براند روى بدانجا نهادند اما ابو مسلم او را به حبس افكند و زمانى دراز همانجا بماند تا به قتلش آوردند (127 يا 131 ق ).
2ـ عصر عباسى , پيش از اين واقعه , به سبب تكاپوهاى عباسيان براى انقراض خلافت اموى , بيشتر مخالفان خلافت دمشق به زير رايت فرزندان عباس در آمدند.
اما پس از قدرت يابى عباسيان , فرزندان على (ع ) سر به شورش برداشتند.
محمد بن عبدالله محض , نواده امام حسن (ع ) و ملقب به نفس زكيه , علوى مشهور و شجاع از جمله اينان بود كه بر ضد منصور عباسى قيام كرد و كشته شد.
عبدالله محض در انجمن ابواء كه با حضور سفاح و منصور عباسى براى بررسى اوضاع سياسى قلمرو اسلام و فرمانروايى آن پس از امويان تشكيل شد, براى پسر خود محمد به عنوان مهدى از هاشميان جز امام صادق (ع ) بيعت ستاند.
چون عباسيان به خلافت نشستند, منصور عبدالله را به حبس افكند و به طلب پسرانش محمد و ابراهيم برآمد.
آن دو كه تصميم به آشكار كردن دعوت گرفته بودند, همداستان شدند كه هردو در يك زمان و در دو منطقه قيام كنند تا منصور نتواند در دو جبهه به پيكار پردازد.
اما محمد پيش از موعد مقرر در مدينه قيام كرد (اواخر جمادى الاول 145 ق ) و بسيارى با او بيعت كردند.
منصور سپاهى به فرماندهى عموى خود عيسى بن موسى به نبرد او فرستاد.
پيش از پيكار ميان ياران محمد بر سر اقامت در مدينه يا خروج از شهر براى پيكار اختلاف افتاد.
اما عيسى بن موسى در حمله شتاب كرد و روز شنبه نيمه رمضان 145 ق مدينه را فرو گرفت و پس از پيكارى كه به قتل بسيار كسان انجاميد, ياران محمد از گرد او پراكنده شدند.
با اين همه محمد همچنان پايدارى كرد تا كشته شد و حميد بن قحطبه سر او را از تن جدا كرد (145 ق ).
بسيارى از طالبان در اين پيكار كشته شدند.
اما برادر او ابراهيم بن عبدالله محض مشهور به قتيل با خمرى كه پيشتر به بصره رفته بود, دعوت خود را در آنجا آشكار كرد و بسيارى از عراقيان به وى پيوستند.
چون خبر رسيد كه محمد پيش از موعد مقرر قيام كرده , او نيز به ناچار در آغاز رمضان 145 ق در بصره خروج كرد و آن شهر را به تصرف آورد, منصور به تن خويش عزم كوفه كرد.
بسيارى از كوفيان گريختند و به بصره رفتند.
ابراهيم از آنجا گروههايى به فارس و اهواز و واسط فرستاد و عاملان منصور را بيرون راند.
در اين ميان خبر رسيد كه قيام برادرش درهم شكسته و خود او كشته شده است .
از اينرو خود را اميرالمؤمنين خواند و به سامان دادن سپاه پرداخت .
زان پس در آغاز ذى قعده 145 ق از بصره بيرون رفت .
از آن سوى عيسى بن موسى كه از پيكار با محمد فارغ شده بود, روى به سوى ابراهيم نهاد.
در پيكارى كه در باخمرى نزديك كوفه ميان دو سپاه در گرفت , گرچه ابراهيم در آغاز پيشروى كرد, ولى سرانجام شكست خورد و كشته شد.
پيكرش را همانجا دفن كردند و سرش را به نزد خليفه بردند.
پس از سركوب اين دو قيام بزرگ كه ميرفت دولت نوبنياد عباسى را براندازد, مدتها حركت نظامى مهمى بر ضد عباسيان در قلمرو خلافت شرقى رخ نداد.
اما آنگاه كه به روزگار خلافت هادى , والى مدينه بر طالبيان بسى سخت گرفت .
در همين ايام برخى از شيعيان كه حج ميگزاردند در مدينه با حسين بن على بن حسن مثلث (بن حسن بن حسن ) از علويان مشهور مدينه ديدار كردند.
عبدالعزيز بن عبدالله نايب والى شهر كه از اين ديدار آگاه شد كار را بر طالبيان سخت تر كرد.
حسين بن على نيز در مدينه بسيارى از طالبيان را گرد آورد و به مسجد رفت و خطبه خواند و خلق را به عمل به سنت نبوى وصيت كرد واندكى بعد آشكارا دست به قيام زد و با يارانش به مكه رفت و دينار الخزاعى را به جاى خود در مدينه نهاد, اما امام موسى بن جعفر (ع ) و نيز حسن بن جعفر بن حسن از پيوستن به قيام خوددارى كردند.
آن سال عباس بن محمد و سليمان بن ابى جعفر عباسى امارت حاجيان داشتند.
چون حسين بن على در فخ اردو زد, عباس با سپاه به مقابله رفت و به حسين پيشنهاد امان و مال داد.
اما حسين نپذيرفت و به بيعت با خلق نشست .
سرانجام روز ترويه به هنگام نماز صبح پيكار شد و به قتل حسين و بسيارى از طالبيان برجسته انجاميد (169 ق ).
پس از قتل حسين , حاكم مدينه خانه او و خاندانش را بسوخت و اموالشان را مصادره كرد.
حسين بن على را بدان سبب كه در فخ پيكار كرد و كشته شد, به صاحب فخ نامبردار كردند.
به روزگار مأ مون نيز, محمد بن جعفر, نواده امام زينالعابدين (ع ) در مدينه خروج كرد و مردم با او به عنوان اميرالمؤمنين بيعت كردند.
وى پس از آشكار كردن دعوت به مكه رفت و به يارى طالبيانى كه برگرد او جمع شده بودند با هارون بن المسيب جنگيد.
بسيارى از ياران محمد بن جعفر كشته شدند, ولى او پايدارى كرد و حتى از وساطت على بن موسى الرضا(ع ) نتيجه اى حاصل نشد.
زان پس هارون بن المسيب وى را محاصره كرد و در اثر كمبود زاد و توشه , ياران از گردش پراكنده شدند و او خود به ناچار تسليم شد و براى يارانش امان خواست .
سپس او را گرفته به خراسان فرستادند و همانجا بود تا درگذشت .
محمد بن جعفر مردى دانشمند و پيشواى طالبيان مدينه بود.
بسيار روايت ميكرد و محدثان از او روايت كرده اند.
به روزگار معتصم , يكى ديگر از نوادگان امام زينالعابدين (ع ) به نام محمد بن قاسم بن على بن عمر در طالقان خراسان , نزديك مرو خروج كرد.
عبدالله بن طاهر امير خراسان , حسين بن نوح رئيس شرطه و سپس نوح بن حبان بن جبله را يكى پس از ديگرى به مقابله فرستاد ولى هردو شكست خوردند.
امير خراسان لشكرى به مدد نوح فرستاد.
محمد بن قاسم در آغاز چيرگى يافت , اما سرانجام شكست خورد و به نسا رفت .
ولى يارانش در آن مناطق ماندند و مردم را به سوى او دعوت كردند.
به نظر ميرسد كه رئيس بريد و حاكم نسا نيز به بيعت با او تن داده بودند.
زيرا عبدالله بن طاهر كه ابراهيم بن غسان را با سپاه بدانجا فرستاد گفت تا آندو را نيز دستگير كنند.
ابراهيم بن غسان توانست محمد بن قاسم را دستگير كند و به نيشابور فرستد.
امير خراسان او را مدتى نگاه داشت و سپس پنهانى به رى و از آنجا به بغداد نزد خليفه فرستادش .
تطميع و تهديد او توسط معتصم به جائى نرسيد و به زندان افتاد.
اما در شب عيد فطر سال 219 ق گريخت و به روايتى به طالقان بازگشت و همانجا درگذشت .
اما در ايام متوكل , طالبيان بيشترى خاصه در شهرهاى دور از مركز خلافت به قيام دست زدند.
چنانكه حسن بن زيد بن محمد بن اسماعيل بر طبرستان و نواحى ديلم چيره شد, در رى محمد بن جعفر بن حسن خروج كرد, و احمد بن عيسى بن على در همانجا مردم را به بيعت با حسن بن زيد ميخواند.
در خراسان , ابوالحسن يحيى بن عمر بن عحسين بن زيد, نواده امام زينالعابدين (ع ) قيام كرد.
عبدالله بن طاهر او را گرفت و نزد متوكل فرستاد.
مدتى بعد آزاد شد و به بغداد رفت و از آنجا رهسپار كوفه شد.
به روزگار خلافت المستعين در آن شهر خروج كرد.
محمد بن عبدالله بن طاهر, پسر عم خود حسين بن اسماعيل را به مقابله فرستاد.
ميان حسين بن اسماعيل و يحيى جنگ شد و يكى از ياران يحيى به نام هيضم بن علماء عجلى روى به گريز نهاد, ولى يحيى پايدارى كرد تا كشته شد.
سر او را به بغداد بردند و اين كار سبب شد كه بغداديان كه به او گرايش داشتند به خروش آيند و نزديك بود آشوبى برپا شود كه به سرعت توسط كارگزاران خليفه سركوب شد.
پس از او ابراهيم بن موسى ملقب به المرتضى , فرزند امام موسى بن جعفر (ع ) و مشهور به جزار دست به قيام زد.
در سال 198 ق كه محمد بن ابراهيم معروف به ابن طباطبا قيام كرد, ابراهيم بن موسى به او پيوست .
چون ابن طباطبا درگذشت , ابراهيم به محمد بن زيد پيوست .
و مأ مور تصرف يمن شد.
چون وى به يمن رسيد, حاكم آن ديار گريخت و ابراهيم برآنجا چيره شد.
اما اندكى بعد حمدوية بن على بن عيسى بن ماهان كه از سوى حسن بن سهل امارت يمن يافته بود, ابراهيم را بيرون راند و وى به مكه رفت .
حاكم مكه يزيد بن محمد بن حنظله به مقابله بيرون شد ولى ناكام ماند و ابراهيم به مكه در آمد.
اندكى بعد كه امير يمن توسط مأ مون معزول شد, ابراهيم به فرمان خليفه به دفع او و حكومت يمن روانه گشت .
اما در جنگ با حمدويه شكست خورد و به مكه بازگشت .
ولى باز بر ضد مأ مون به تكاپو برخاست تا عيسى بن يزيد جلودى او را گرفته و به بغداد فرستاد.
به روايتى ابراهيم خود امان خواست و به وساطت امام رضا (ع ) امان گرفت و در بغداد بود تا او را به زهر در آنجا كشتند.
جنبش زيديه , يكى ديگر از جنبشهاى شيعى كه از مهمترين فرازهاى تاريخ تشيع به شمار ميرود, جنبش زيد بن على بن الحسين (ع ) به سال 122 ق در كوفه است .
جستجوى انگيزه اين قيام , مستلزم دقت و تتبع فراوان در جامعه شيعيان و مخالفان حكومت بنى اميه ـ خاصه در كوفه است , با اينهمه از نظر گاه تشيع , قيام زيد, همچون قيامهاى علوى ديگر, در طول تاريخ حكومت بنى اميه و بنى العباس , تلاش صادقانه اى بوده است براى دست يابى به خلافت و باز گرداندن حقوق تضييع شده اهل بيت پيامبر(ص ).
زيد, فرزند امام على بن الحسين زينالعابدين (ع ) چهارمين امام شيعه است , از آنجا كه سن وى را به هنگام خروج , 42 سال ذكر كرده اند, ميتوان تاريخ تولد او را به حدود سال 80 ق تعين كرد.
زيد در مدينه زاده شد و هم در آنجا رشد يافت و گفته اند كه به تقوى و مداومت بر ذكر و قرائت قرآن مشهور بوده است .
نخستين وسيله كه مورخان براى آغاز قيام او ذكر ميكنند, اختلافات مالى ميان او و علويان ديگر بر سر اموال و صدقات اميرالمؤمنين (ع ) آغاز ميشود.
گفته اند كه اختلاف ميان ايشان بالا گرفت و كار براى قضاوت به هشام بن عبدالملك خليفه اموى كشيد و چون زيد و ديگران به نزد هشام رفتند, هشام به آنان و خاصه به زيد بياعتنائى كرد و حتى گفته اند به او ناسزا گفت (مقاتل الطاللبيين , 90 ـ 91).
زيد در راه بازگشت به مدينه , در كوفه توقف كرد, در حالى كه در انديشه قيام بود.
اين زمان كوفه مركز مخالفان سياسى دولت بنى اميه به شمار ميرفت و گروههاى گوناگونى چون هاشميان ـ كه خود به شاخه هاى مختلفى تقسيم ميشدند ـ و خوارج و قبايل بزرگى چون كندة كه نقش بسيار مهمى در حوادث قبل و بعد از قيام زيد بازى كردند در آنجا گرد آمده بودند.
زيد كه ناخشنود از شام باز ميگشت , در كوفه مورد توجه مخالفان سياسى قرار گرفت و آنان او را به قيام ترغيب كردند.
به هرحال زيد در كوفه اقامت گزيد و شيعيان , پنهانى با او به خلافت و ستاندن حقوق اهل بيت (ع ) و يارى مستضعفان و عمل به سنت پيامبر(ص ) بيعت ميكردند و حتى گفته اند محكمة ( = خوارج نخستين ) نيز با او بيعت كردند.
اما سرانجام زيد پس از درگيريها و نبردهاى پرشور شكست خورد و به شهادت رسيد ( زيد بن على ).
در فهرستى كه ابوالفرج اصفهانى (مقاتل الطالبيين , 99) از فقيهانى كه از زيد حمايت كردند, ارائه ميدهد, نام منصور بن المعتمر و ابو حنيفه و ابوهاشم رمانى ديده ميشود.
پس از شهادت زيد, فرزند او يحيى كه اينك خود را وارث امامت پدر و انتقامگر خون او ميشمرد, نخست در اطراف كوفه مسكن گزيد و پس از اطلاع از وجود شيعيان در خراسان برآن سمت تمايل پيدا كرد.
يحيى در سر راه خود, به هر شهرى كه ميرسيد با شيعيان آنجا تماس ميگرفت و يارى آنها را جلب ميكرد.
اما يوسف ثقفى كه بر او جاسوسانى گماشته بود, از ورود او به مداين و فعاليتهاى او آگاه شد و تصميم بر دستگيرى او گرفت ولى يحيى گريخت و به رى رفت , و سپس در سرخس اقامت گزيد, در اين زمان هنوز برخى شيعيان , او را به قيام ترغيب ميكردند, اين زمان ولايت خراسان بر نصر بن سيار بود و وى به جستجوى يحيى برآمد, و يحيى به بلخ گريخت .
سرانجام نصر بر مخفى گاه يحيى آگهى يافت و او را نخست دستگير كرده و سپس زندانى نمود.
پس از آنكه هشام درگذشت و وليد بن يزيد به خلافت نشست , به نصر بن سيار نوشت كه يحيى را آزاد كند و او يحيى را آزاد كرد و به بيهق فرستاد.
يحيى در آنجا به فعاليت پرداخت و توانست برخى ديگر از شيعيان را با خود همراه گرداند.
سپس با آنان به سوى نيشابور حركت كرد.
در نيشابور, سپاه اموى از سپاه اندك يحيى شكست خورد.
يحيى آنگاه با سرعت به سوى بلخ شتافت و در مسير خود به هرات رسيد.
در هرات براى او مزاحمتى فراهم نشد و به راه خود ادامه داد و در جوزجان و طالقان تعدادى از شيعيان به او پيوستند.
در اين هنگام , نصر كه از شكست سپاه اموى از يحيى آگاه شده بود, سپاه ديگرى براى مقابله او گسيل داشت .
نبرد, 3 روز به طول انجاميد و در طى جنگ تيرى به يحيى اصابت كرد و به قتلش آورد (125 ق ).
گفته اند كه سن او به هنگام شهادت 28 سال بوده است .
جنازه يحيى بر دروازه جوزجان بر دار آويخته شد و تا هنگام قيام ابو مسلم خراسانى بردار بود.
مرگ يحيى , بر شيعيان خراسان گران آمد, چنانكه گفته اند آن سالها هر كودكى به دنيا ميآمد او را زيد يا يحيى نام مينهادند.
آنچه كه واضح است اينكه عباسيان كه از چندى پيش دعوت خود را پنهانى آغاز كرده بودند, از كشته شدن زيد و پس از او يحيى سود فروان بردند و پس از دست يابى به خلافت تا حد ممكن از سركوبى شديد مدعيان امامت ـ كه غالبا زيدى مذهب بودند ـ دريغ نورزيدند نخستين كسى كه در خلافت عباسيان از جماعت زيدى , به پا خاست , محمد نفس زكيه بود.
( نفس زكيه ).
و پس از او برادرش ابراهيم قيام كرد ولى شكست خورد ( ابراهيم بن عبدالله ).
زيديان , پس از كشته شدن , ابراهيم به دور عيسى بن زيد جمع شدند.
پيش از آن , نيز او پس از كشته شدن محمد نفس زكيه يكبار ادعا كرده بود كه وى جانشين محمد است , ولى شيعيان بصره نپذيرفتند و با ابراهيم بيعت كردند و پس از آن عيسى نيز به ابراهيم پيوست و چنانكه ديديم در قيام ابراهيم همراه او بود.
وى , پس از كشته شدن ابراهيم , در كوفه به نزد على بن صالح بن حى ـ برادر فقيه مشهور حسن بن صالح بن حى ـ مخفى بود, و تا پايان عمر مخفيانه زندگى كرد و سرانجام در اختفاء درگذشت .
عيسى فرزندى به نام احمد داشت كه بعدها صاحب الزنج , به سبب رسانيدن نسب خود از طريق احمد به زيد, ادعاى امامت كرد و عراق و خوزستان را دچار آشوب ساخت .
پس از به خلافت نشستن مهدى عباسى , او در صدد استمالت زيديان برآمد, زندانيانشان را آزاد ساخت و حتى برخى هواداران جنبش زيدى را چون يعقوب بن داوود بن طهمان به وزارت گماشت .
حسن بن ابراهيم در مكه به حضور مهدى رسيد و از هداياى او برخوردار شد, چنانكه احمد بن عيسى نيز بعدها به نزد او شتافت و احترام مهدى را به خود جلب كرد و او در حق ايشان مستمرى برقرار ساخت .
اما هنگامى كه هادى برجاى پدر به خلافت نشست , دوباره بر مخالفان و علويان , خاصه زيديان سخت گرفت و سخت گيريهاى او موجب خروج و تحرك مجدد برخى علويان چون حسين بن على بن حسن بن حسن ـ مشهور به صاحب فخ ـ شد.
وى در قيام نفس زكيه شركت داشت و بعد از كشته شدن او زندانى شد و همه مدت خلافت منصور را در زندان بود و در زمان مهدى آزاد شد و به مدينه بازگشت .
عامل مدينه در اين زمان كسى بود به نام عبدالعزيز بن عبدالله كه بر علويان سخت ميگرفت و تا حد ممكن آنها را تحقير ميكرد.
از سويى علويان نيز حسين بن على را به قيام ترغيب ميكردند.
وى نخست طرفدارانى براى خود جمع آورد و گروه بسيارى از زيديان و شيعيان به او پيوستند, آنگاه به دارالاماره حمله برد و توانست با فرارى شدن حاكم , بر آن و سپس بر شهر تسلط يابد.
وى در مدينه به منبر رفت و مردم را به خلافت خاندان پيامبر(ص ) دعوت كرد.
آنگاه مصمم شد مكه را نيز به تصرف خود درآورد, ولى هادى كه در موصل بود, از حركت حسين آگهى يافت و محمد بن سليمان را كه پسر عموى حسين بن على بود, به جنگ با او مأ مور كرد.
لشكر محمد بن سليمان در سرزمين فخ ـ در نزديكى مكه ـ با حسين بن على روبرو شد.
لشكر محمد بر لشكر حسين از حيث تعداد و ساز و برگ جنگى ميچربيد, در جنگ سختى كه درگرفت , لشكر حسين شكست خورد و بسيارى از او كناره جستند و خود او به شهادت رسيد.
جسدش را در ميدان جنگ رها كردند و سرش را براى هادى فرستادند.
خانه حسين را در مدينه خراب كردند و اموالش مصادره شد و پيروان او از ترس خليفه از حجاز گريختند, ادريس برادر نفس زكيه به مغرب گريخت و سرانجام دولت ادارسه را بنياد نهاد و برادر ديگرش يحيى به ديلم فرار كرد كه موجب بنيادگزارى دولت زيدى ديلم شد.
يحيى بن عبدالله , برادر نفس زكيه نيز پس از كشته شدن برادرش زندانى شد و در زمان مهدى از زندان به درآمد و در واقعه فخ با حسين بن على هم آواز بود و در جنگ زخم نيز برداشت .
بعد از كشته شدن حسين او از شهرى به شهرى درگريز بود.
نخست در صنعا جاى گرفت سپس از بيم عباسيان به حبشه گريخت و آنگاه رهسپار تركستان شد.
يحيى در آنجا اقامت گزيد و حتى گفته اند خاقان ـ پادشاه تركستان ـ بر دست او اسلام آورد.
پس از به خلافت نشستن هارون , يحيى در صدد نشر دعوت برآمد و گروهى نيز دعوت او را پذيرفتند, ولى چون خاقان را با رأ ى خود موافق نديد, راه خراسان و سپس ديلم در پيش گرفت و پس از مدتى دستگير و در زندان درگذشت .
مهمترين قيامى كه پس از آن صورت گرفت و در حقيقت از بزرگترين خطراتى بود كه خلافت عباسى را براى مدتى تهديد كرد, قيام ابن طباطبا در كوفه است كه ابوالسرايا نيز با او همراه شد.
ابوالسرايا, سرى بن منصور شيبانى , از فرماندهان ارتش مأ مون بود كه بعدها شورش كرد و ابن طباطبا را نيز با خود همراه ساخت .
قيام ابوالسرايا و سود جويى او از نام خاندان علوى , به حركت مختار ثقفى شباهت فراوان دارد.
مورخان دليل قيام و همراهى اين دو را در تغييراتى كه در زمان مأ مون پيش آمد و نفوذ فراوان عنصر ايرانى در دستگاه خلافت ميدانند, اگرچه دور از حقيقت نيست , اما حركت محمد بن ابراهيم زيدى ـ ابن طباطبا ـ و همراه شدن ابوالسريا با او در واقع , دنباله تلاشهاى علويان براى دست يابى به خلافت به شمار ميرود, در حجاز, محمد بن ابراهيم بن طباطبا كه در سر فكر شورش داشت , به سال 196 از مدينه به مكه آمد و پنهانى آغاز به دعوت كرد.
در اين هنگام ميان او و نصرين شبيب ملاقاتى رخ داد و آن دو براى مبارزه و سقوط دولت عباسى با يكديگر توافق كردند, ولى نصربن شبيب از فكر همراهى با ابن طباطبا بازگشت و او را تنها گذارد.
در اين ميان , ابن طباطبا با ابوالسرايا كه در سر افكار شورشى داشت و به دنبال كسى از علويان ميگشت تا با او همراه شود, ملاقات كرد.
آن دو با يكديگر هم پيمان شدند ابوالسرايا به ابن طباطبا گفت كه عازم كوفه شود كه پايگاه اصلى علويان و پيروان زيدى بود.
پس از آن ابوالسرايا نيز به او پيوست و به يارى يكديگر به سازماندهى قواى خود مشغول شدند.
ابوالسرايا در رجب 199 ق در كوفه قيام كرد و همگان را به بيعت با ابن طباطبا و شعار الرضا من آل محمد فرا خواند.
بسيارى از مردم كوفه ـ كه غالب آنها زيدى و شيعه مذهب بودند ـ با او بيعت كردند, نام گروهى از فقيهان و محدثان بزرگ چون يحيى بن آدم ـ صاحب كتاب الخراج ـ و نصر بن مزاحم منقرى ـ صاحب كتاب صفين ـ در ميان آنان ديده ميشود.
بدين ترتيب زيديه بر كوفه تسلط يافتند.
و علويان مكه و مدينه نيز از فرصت استفاده كرده , مردم را به بيعت با اين طباطبا فرا خواندند.
اما پس از چندى ابن طباطبا به هنگام جنگ درگذشت .
پس از او علوى كم سنى به نام محمد بن محمد بن زيد را به عنوان رهبر قيام معرفى كردند (بلاذرى , 3/266).
پس از انجام بيعت , ابوالسرايا به همراهى محمد به واسطه حمله برد و آن شهر را تسخير كرد.
مبارزه ابوالسرايا ادامه يافت تا اينكه هرثمة او را تعقيب كرد و در نزديكى قصر ابن هبيرة جنگ سختى در گرفت .
شكست در لشكر ابوالسرايا افتاد و او و محمد بن زيد به كوفه گريختند.
سپاه عباسى به كوفه وارد شد و به قتل عام زيديان پرداخت ولى پس از آن امان عمومى اعلام شد.
با اينكه ابوالسرايا و محمد به نبرد ادامه دادند اما كارى از پيش نبردند و سرانجام ابوالسرايا دستيگر و كشته شد.
محمد نيز به نزد مأ مون در خراسان فرستاده شد اما پس از چندى درگذشت .
2) دولتها, ناكامى جنبشهاى علوى ضد خلافت در عراق و حجاز كه به قصد فروپاشى دولت عباسى سازمان مييافت , سبب شد كه به روزگار قدرت خلافت بغداد, برخى از رهبران جنبشها با تغيير دادن منطقه جغرافيائى قيام , به نواحى دور از مركز خلافت به كوشش پردازند, و برخى از شيعيان از طريق پيوستن به دستگاه عباسى در پى چيرگى برآيند, و به روزگار ضعف خلافت و توانائى اميرالامرايان بغداد, مستقيما عراق را هدف قرار دهند و بر خلفا چيرگى تمام يابند.
گرچه دولتهاى مستقل و نيمه مستقلى كه بدينگونه در قلمرو خلافت شرقى , يا پس از فروپاشى خلافت پديد آمدند هريك مطامع ويژه اى داشتند.
اما عاملى قوى در گسترش انديشه و فرهنگ سياسى و اجتماعى شيعى در قلمرو خود بودند.
ادريسان , يكى از نخستين دولتهاى شيعى مذهب , به نام ادريسان منسوب به ادريس بن عبدالله است كه در اواخر سده دوم هجرى در مغرب اقصى بنياد شد.
ادريس بن عبدالله معروف به ادريس اكبر از معدود كسانى بود كه از واقعه فخ جان به در برد و به مصر و از آنجا به طنجه در مغرب گريخت و قبايل آن ديار را به فرمان خود خواند.
در 172 ق اسحاق بن محمد پيشواى بربران به اطاعت او گردن نهاد و ادريس به يارى او بر قبايل قندلاوه پهلوانه , مديونه و مازار چيره شد و همگى به اسلام گرويدند.
زان پس به تلمسان تاخت و با لقب امام در آنجا به فرمانروائى نشست .
اما دو سال بيش نپائيد و سرانجام به فرمان هارون الرشيد و به دست شماخ يمانى مسموم شد و درگذشت .
پس از او دوازده تن از اعقابش به فرمانروايى نشستند.
اين اميران تا پايان دولت يحيى چهارم (307 ق ) به استقلال فرمان راندند و از آغاز حكومت حسن حجام (313 ق ) تا پايان حكومت حسن بن قاسم (375 ق /985 م ) زير نفوذ فاطميان و امويان اندلس به حيات خود ادامه دادند.
تأ سيس دولت ادريسيان در منطقه اى ميان قلمرو خلافت شرق و غرب اسلام ـ عباسيان بغداد و امويان اندلس ـ از اهميت ويژه اى برخوردار است .
ادريس كه اهميت قبايل بربر در منطقه و نظام قبيله اى حاكم بر آن را نيك دريافته بود, با نشر دعوت خود در ميان آنها توانست در برابر خلافت عباسى پشتيبانانى نيرومند بيابد.
در واقع پس از فتوحات اوليه اسلام , فرزندان ادريس نخستين كسانى بودند كه توانستند در ميان قبايل پراكنده مغرب كه هنوز اسلام در ميان آنها نفوذى وسيع نيافته بود, وحدتى سياسى پديد آورند.
اگر چه اين وحدت با دسيسه هاى روزافزون عباسيان و طمع امويان اندلس در تصرف مغرب , و سرانجام با اشتياق دولت نوخاسته فاطمى در چيرگى بر منطقه چندان دوام نيافت , ولى از دستاوردهاى سياسى آن طى قرون بعدى نميتوان چشم پوشيد.
انقراض ادريسيان را هم , بر خلاف بسيارى از خاندانهاى حكومتى , بايد در يورشهاى وسيع دولتهاى اطراف جستجو كرد نه در ناخشنودى مردم از آنها چه , فرزندان ادريس تا قرنها پس از انقراض دولتشان , چنانكه ابن خلدون اشاره كرده كه فرزندان ادريس هنوز در ناس مقام دارند و مردم از آنها به نيكى ياد ميكنند.
شهرهاى مهمى چون فاس , الحجر, باباقلام و مسيله به روزگار اينان ساخته شد و مغرب چندان آبادان گرديد كه غالب سياحيان و جغرافيدانانى كه در قرون بعدى از مغرب ديدار كرده اند, آثار اين آبادانيها را بسى ستوده اند.
جغرافيدانى مشهور مسلمانان , ابو عبدالله ادريسى , صاحب نزهة المشتاق فى اختراق الافاق از اعضاى همين خاندان است .
حمدانيان , اما در عراق و شام بايد از دولت حمدانيان نام برد كه از اواخر سده 3 ق , حدود يك قرن فرمان راندند.
نياى خاندان به نام حمدان بن حمدون بن حارث در 273 ق با هارون شارعى خارجى متحد شد و بر دژ ماردين يا صواره نزديك عين زعفران چيره شد.
اما اندكى بعد خليفه المعتضد او را گرفت و به زندان افكند.
وى در زندان بماند تا پسرش حسين در 283 ق لشكر هارون خارجى را بشكست و از اينرو پدرش را آزاد كردند.
پسر ديگر حمدان به نام عبدالله نيز در 292 ق از سوى خليفه المكتفى فرمانرواى موصل شد, و پسران ديگرش هريك امارت و منصب يافتند.
اما حسين بن حمدان كه در 296 ق كوشيد تا عبدالله بن معتز را بر مسند خلافت بنشاند, توفيق نيافت و از برابر خليفه المقتدر گريخت .
مدتى بعد خليفه به وساطت برادر او ابراهيم , يا وساطت ابن فرات وزير, او را بخشيد و به حكومت قم و كاشان فرستاد.
حسين در 303 ق باز به مخالفت برخاست و اين بار خليفه او را به حبس افكند تا در 306 ق همانجا بمرد.
در اين ميان ابوالهيجا عبدالله بن حمدان در موصل به جنگ با اكراد يزيدى مشغول بود.
سپس مأ موريت يافت به پيكار قرمطيان رود.
پس از چند بار شكست و پيروزى در بغداد مقام گزيد و در 317 ق به يارى مونس المظفر و نازوك خادم , خليفه المقتدر را خلع كرد والقاهر را به خلافت نشاند.
اما اندكى بعد كه سپاهيان بغداد به طرفدارى از خليفه معزول شوريدند, ابوالهيجاء كشته شد.
از او دو پسر برجاى ماند كه هريك در موصل و حلب دولتهائى تشكيل دادند كه تا 394 ق دوام يافت .
حمدانيان به روزگار سيطره خود, پيوسته با حريفان در كشاكش بودند.
سيف الدوله به سبب حملات پياپى بر كرانه هاى امپراطور روم شرقى , آوازه بلند و نامى نيك يافت و روميان را براى مدتى از دست اندازى و تطاول آنها بر بلاد اسلامى دور داشت .
اما مورخان را در باب اينان آراء متضاد هست .
برخى ايشان را به فرزانگى و دادگرى و بخشندگى ستوده اند, و برخى ديگر گزارشهاى تكان دهنده از روزگار ايشان داده اند.
با اين همه اميرانى دانش دوست و ادب پرور بوده اند.
بويژه سيف الدوله شاعران و دانشمندان را گرامى ميداشت و خود شعر نيكو ميسرود.
از جمله عالمان و شاعران نامدارى كه در محافل سيفالدوله حضور مييافتند, بايد از كسانى چون ابو نصر فارابى , فيلسوف بلندآوازه كه در فتح دمشق نيز با سيف الدوله بود, ابوالفرج اصفهانى كه نسخه اى از دستنويس الاغانى را به او تقديم كرد, ابوالطليب متنبى و ابوفراس حمدانى , شاعران مشهور عصر و از سايشگران اين امير حمدانى نام برد.
فاطميان , در همان وقت كه حمدانيان در شام و عراق , نفوذ خود را گسترش ميدادند, داعيان فاطمى در مغرب به بنياد كردن پايه هاى دولت خود مشغول بودند.
بنيادگزاران دولت فاطمى كه خود را به حضرت فاطمه (ع ) منسوب ميكردند, نخست در همين ديار دولتى تأ سيس كردند.
اما اين انتساب همواره از سوى مخالفان دولت , خاصه عباسيان سخت مورد ترديد واقع شد و حتى برخى فاطميان را به ميمون قداح ايرانى منتسب ميكردند.
پيش از تأ سيس دولت فاطمى , يكى از داعيان اسماعيلى به نام ابو عبدالله حسين بن احمد معروف به شيعى , در حج با كسانى از بربران كتامه آشنا شد و به دعوت آنها به مغرب رفت .
وى در آنجا به دعوت قبايل بربر پرداخت و برغم دشواريهاى بسيار و آشوبهايى كه از اين رهگذر پديد آمد, توانست سپاهى عظيم از بربران گرد آورد و به تصرف سرزمينهاى مغرب بپردازد.
در اين زمان چهار دولت بنى اغلب , بنى رستم , مدراريه يا بنى رسول و ادريسيان شيعى مذهب در نواحى مختلف شمال افريقا فرمان ميراندند.
ابو عبدالله نخست اغلبيان را برانداخت و عبيدالله مهدى امام فاطمى را كه در حمص پنهان ميزيست به مغرب خواند.
عبيدالله چون به سجلماسه در مغرب اقصى رسيد, امير بنى رستم , اليسع بن مدرار, او را به حبس افكند.
ابو عبدالله شيعى بدانجا تاخت و تا هرت و سجلماسه را تصرف كرد و عبيدالله را آزاد ساخت .
عبيدالله مهدى از آنجا به رقاده رفت و در سال 297 ق به عنوان خليفه المهدى فاطمى آنجا را تختگاه خود ساخت و به نام او خطبه خواندند و سكه زدند.
اين خليفه فاطمى (297 ـ 322 ق ) زان پس به استوار سازى پايه هاى دولت خود پرداخت و براى رهائى از نفوذ و قدرت ابو عبدالله او را كشت و بر قبائلى كه سر از فرمان او برتافته بودند چيره شد.
جانشينان مهدى نيز بيشتر كوششهاى خود را مصروف فرونشاندن آتش مخالفتهاى قبايل يا خوارج براى سيطره بر سراسر مغرب ميكردند.
اما كوششهاى آنها براى سيطره بر اندلس به جائى نرسيد, در حالى كه در يورش به مصر توفيق بيشترى داشتند و گاه بر برخى از شهرهاى آن ديار چيره ميشدند.
چون نوبت به خلافت المعز رسيد, از ضعف شديد دولت اخشيديان مصر, و پريشانى دستگاه خلافت بغداد به سبب چيرگى حمدانيان و بويهيان و قرمطيان بر قلمرو خلافت بهره برد و با گسيل سردار خود جوهر صقلى (سيسيلى ) مصر را گشود و با بناى شهر قاهره , مركز خلافت را بدانجا انتقال داد.
فاطميان به سال 359 ق نيز دمشق را تصرف كردند, ولى همواره از مقابله با حمدانيان كه چون سد محكمى , از حملات توسعه طلبانه روميان شرقى به شام جلوگيرى ميكردند كناره ميجستند.
با اين همه چون استقرار يافتند, دولتى نيرومند و وسيع پديد آوردند كه حدود 2 قرن نفوذش از قاهره تا بزرگترين شهرهاى افريقاى شمالى و شرق عربى امتداد داشت .
برخى از مورخان اين دولت را به دو شاخه تقسيم كرده اند.
شاخه اى را كه حدود 65 سال بر مغرب فرمان راندند, عبيديان , و خلفايى را كه در مصر فرمان راندند, فاطميان ناميده اند.
اين سلسله شامل 14 خليفه سرانجام به روزگار خليفه العاضد, در محرم 567 ق به دست صلاحالدين ايوبى منقرض شد.
چيرگى فاطميان بر مصر, خاصه از اين جهات حائز اهميت است كه راه را براى تسلط آنان بر مكه و مدينه هموار كرد و بخشى از مهمترين سرزمينهاى اسلامى را زير نگين گرفتند, و نه تنها سلطه عباسيان را حتى در بغداد در معرض خطر قرار دادند, بلكه گاه به نام آنان در آن ديار خطبه ميخواندند.
افزون بر آن رويارويى مستقيم فاطميان و جانشينان آنها با صليبيان , مصر را به مركز نظامى ضد صليبى بدل كرد كه تا دوران مماليك ادامه يافت .
اما از ديدگاه فرهنگى , چون فاطميان اهل تسامح دينى بودند و برغم تشيع , فقهاى مذاهب ديگر, و نيز اهل ساير اديان را محترم ميشمردند.
مصر به روزگار اينان از شكوفائى علمى و هنرى خاصى برخوردار شد.
مدارس و جوامع بسيار چون الازهر و جامع الحاكم و جامع العطارين به روزگار فاطميان ساخته شد و دانشمندان از هر سوى به مصر ميآمدند و همين امور مهمترين عامل پيشرفت علمى و ادبى مصر بود.
آثار متعددى كه در فنون مختلف ادب و فلسفه و تاريخ و علوم رياضى و طبيعى در آن عصر پديد آمد, گواه اين پيشرفت است .
از ديدگاه سياسى خلفاى اوليه فاطمى به حكومت ارثى از پدر به پسر معتقد بودند و اين معنى از اوائل سده 5 هجرى باعث كشمكشها شد.
چنانكه وقتى الحاكم در سال 404 ق پسر خود الظاهر را از ولايت عهدى عزل كرد و عمو زاده اش عبدالرحيم را ولايت داد, مخالفتها پديد آمد و پس از مرگ او, سرانجام الظاهر را به خلافت نشاندند.
پس از مرگ المستنصر به سال 487 ق نيز بخشى از فاطميان به سركردگى حسن صباح , به خلافت نزار پسر بزرگ او گرويدند و به نزاريه نامبردار شدند و بخشى ديگر با دخالت وزير الافضل بن بدرالجمالى , پسر كوچك او المستعلى را به خلافت برداشتند و مستعليه نام گرفتند.
همچنين اختلافاتى كه پس از قتل الامر در 524 ق به سر جانشين او پديد آمد, سبب شد كه شاخه ديگر از فاطميان موسوم به طيبه در يمن از مصريان جدا شوند.
اين اختلافها كه بيشك از جمله مهمترين عوامل ضعف دولت فاطميان به شمار است , آنها را در ديده مردم چندان بيهيبت كرد كه چون صلاح الدين ايوبى آن خلافت را برانداخت , هيچ صدائى به اعتراض بر نخاست .
بريديان , دولت شيعى بريديان در عراق (316 ـ 338 ق ), منسوب به ابو عبدالله محمد بريدى كه حدود سى سال بر واسط و اهواز و بصره فرمان راندند, از جمله دولتهايى است كه كمتر در باره آن بحث و بررسى شده است .
اينان در آغاز, كارگزاران دولتى يا چنانكه از نامشان بر ميآيد, گويا از اعضاى ديوان بريد بودند كه به روزگار ناتوانى خلفاى بغداد و كشمكش امير الامرايان بغداد برآمدند و قدرتى يافتند.
ابو عبدالله احمد نخست با پرداخت رشوه به ابو على بن مقله وزير مقتدر, به حكومت اهواز منصوب شد و برادر ديگرش ابوالحسن امارت فراقيه يافت .
اينان در اين مناصب با پرداخت مال به خليفه چندان كارشان بالا گرفت كه پس از درگذشت ابن مقله , ابو عبدالله به وزارت خليفه الراضى منصوب شد.
امام چون با بجكم , روى به بغداد نهاد و در رمضان 329 ق آن شهر را تصرف كرد.
اما چند روز بعد به سبب شورش سپاه گريخت و به واسط رفت .
سال بعد ابن رائق امير الامراى بغداد, ابو عبدالله را وزارت داد.
اما او كه به تصرف بغداد و اميرالامرائى طمع بسته بود, برادر خود ابوالحسين را با سپاه بدانجا فرستاد و اين يكى ابن رائق را بشكست و بغداد را گرفت و يك شبانه روز به غاربت پرداخت .
چون سيفالدوله حمدانى به يارى خليفه سپاه به عراق برد, ابوالحسن شهر را رها كرد و گريخت .
از اين پس ميان حمدانيان و بويهيان و بريديان پيكارها شد و قلمرو بريديان به بصره محدود گشت .
در سال 332 ق ابو عبدالله درگذشت و برادرش ابوالحسين كه با شورش سپاه خود روبرو شده بود به نزد قرمطيان در هجر گريخت و با مدد آنان بصره را تصرف كرد.
چندى بعد به دعوت توزون به بغداد رفت اما در آنجا به فتواى فقها او را به قتل رساندند.
در اين زمان ابوالقاسم پسر ابو عبدالله بريدى بصره را زير فرمان داشت .
در 334 ق , واسط نيز از سوى معزالدوله بويهى به قلمرو وى افزوده شد.
اما سال بعد در ميانه آندو نقارى برخاست و ابوالقاسم , واسط و بصره را از دست بداد و به قرمطيان هجر پناهيد و دولت بريدى منقرض شد.
آل بويه , در همين روزگار برجسته ترين دولت شيعى و ايرانى نژاد بويهى كه حدود 130 سال (322 ـ 448 ق ) بر بخش بزرگى از ايران و عراق تا مرزهاى شام فرمان راند, پديدار شد.
اين سلسله در پى جنبشهاى استقلال طلبانه ايرانيان و ظهور دولتهاى مستقل و نيمه مستقل ظهور كرد و خود از بزرگترين عوامل ضعف خلافت عباسى , و تغييرات بنيادى در نهادهاى سياسى و دينى و اقتصادى آن روزگار شد.
اين دوره از تاريخ اسلام و شيعه به سبب تحولات عميق و همه جانبه , در ميان سلسله ها و دولتهاى كوچك و بزرگ قلمرو خلافت , جايگاه ويژه اى را بخود اختصاص داده است .
در ميان اين دولتها, بويهيان واسطه انتقال قدرت به فرمانروايان ترك كه بلافاصله پس از ديلميان پديد آمدند به شمار ميروند.
به هر حال اتحاد سه فرمانرواى نخست اين سلسله , پسران ابو شجاع بويه , مهمترين عامل پيشرفت آنان بود و چند سال از تصرف فارس به دست عمادالدوله نگذشته بود كه خليفه سنى مذهب به اطاعت از اميرى شيعى از ديلميان گردن نهاد و در بغداد خطبه و سكه به نام اينان كردند.
اساسا شيعيان عراق انسجام خود را در برابر اكثريت سنى مذهب , مديون غلبه بويهيان بودند كه برخى از رسوم تشيع را بنياد نهادند.
و نيز از نقش عظيم شيعيان خاصه اشراف آنان در دولت بويهى نميتوان غافل بود.
از ديدگاه فرهنگى , اين دوره , يكى از درخشانترين دوران تمدن اسلامى است .
آثار برجسته ء دانشمندان قلمرو بويهيان در زمينه هاى گوناگون علمى را نميتوان از ارتباط و وابستگى لااقل بخشى از آن به برخى از فرمانروايان فرهيخته بويهى جدا دانست .
زيرا بسيارى از اين دانشمندان , از وزيران و نديمان و نزديكان آنان بودند.
عضدالدوله كه خود مردى فرزانه بود, براى دانشمندان هر فن حقوقى معين كرد و در خانه اش همواره انجمنهاى علمى برقرار بود.
وى كتابخانه بزرگى در شيراز, و بيمارستان مشهورى در بغداد بنياد كرد كه از مراكز مهم علمى عصر شد.
ديگر اميران و وزيران بويهى نيز دانشمندان را مينواختند و يا خود در زمره عالمان به شمار ميآمدند.
انجمنهاى علمى آنان همواره دانشمندان را جلب ميكرد و آثارى كه در كنف حمايت و يا به درخواست اين اميران و وزيران پديد آوردند, از زمره برجسته ترين و مهمترين آثار علمى در رشته هاى گوناگون به شمار است .
از جلمه دولتهاى شيعى كه در داخل ايران , مقارن زوال آل بويه پاى گرفت , شاخه اسپهبديه و كين خوازيه باونديان است .
اينان كه به ساسانيان نسبت ميبردند, از قرن اول هجرى در بخشهايى از مازندران حكومت داشتند و با آنكه پيكارهاى سخت ميان آنان و عباسيان رفت , استقلال خود را از دست ندادند.
از نيمه دوم سده 3 هجرى با قيام حسن بن زيد در طبرستان و ديلمان , و نشر اسلام مذهب زيديه در آن سامان , باونديان نيز به تدريج روى به اسلام نهادند, و شاخه اسپهبديه آن سلسله (نيمه دوم سده 5 ـ 606 ق ) لا اقل از علاءالدوله على پسر شهريار, چهارمين فرمانرواى اين شاخه , مذهب شيعه داشتند.
ميان اين علاءالدوله و سلاجقه و آتسز خوارزمشاه پيكارها رفت ولى هرگز نتوانست بر قلمرو او چيره شوند.
پسر او نصيرالدوله شاه غازى نيز چندان به تشيع پاى بند بود كه خطبه و سكه به نام صاحب الزمان كرده بود و خود را نايب او ميخواند.
وى با اسماعيليان دشمين سخت ميورزيد و چند بار در رودبار و دژ الموت به كشتار آنان دست زد.
پس از او سه تن از پسران و نوادگانش فرمان راندند و آخرين آنان , شمس الملوك رستم , طى توطئه اى به قتل رسيد و دولت اسپهبديه فرو پاشيد.
شاخه ديگر اين سلسله به نام كين خوازيه (كين خواه ) منسوب به شهريار بن كين خوازبودند و به ساختن مدارس و تخصيص اوقاف و مقررى براى سادات و ائمه شهرتى داشتند.
هشت تن از حاكمان اين شاخه حدود يك قرن فرمان راندند (اوايل سده 7 ق ـ 750 ق ) و به روزگار حكومت فخرالدوله حسن , اين شاخه از باونديان نيز منقرض شد.
سلسله شيعى ديگرى كه همعصر با بويهيان ميزيستند و از كردان بزركانى ايران بودند, آل حسنويه نام دارند كه از اواسط سده 4 ق به بخشهائى از كردستان و لرستان و خوزستان فرمان راندند (348 ـ 406 ق ).
موسس اين دولت , حسنويه به حسين كردى نام داشت كه يك وقت هم طمع در قلمرو بويهيان در ايالت جبال داشت و اين كار به صلح انجاميد.
پس از او پسرش بدر رسما از سوى عضدالدوله امارت كردستان يافت , و سپس نيز با فخرالدوله بر ضد بهاءالدوله بويهى همداستان شد.
در داستان نزاع ميان مجدالدوله و مادرش سيده , بدر سپاه به مدد سيده فرستاد و شمسالدوله بر رى حكومت يافت .
با اين همه شمسالدوله در جنگ با پسر او هلال , وى را كشت و نواده اش طاهر بن هلال را مدتى دستگير و زندانى كرد.
با قتل اين طاهر در جنگ با ابوالشوك عنازى حاكم كرمانشاه , دولت كردان بزركانى منقرض شد.