حقوق بشر در اسلام
هر انسانى اعم از مسلمان و يا اقليتهاى مذهبى زير پرچم اسلام محترم و جان و مال و ناموس او محفوظ است، و لذا حضرت امام على(ع) و همچنين ساير ائمه اطهار عليهمالسلام، به پيروى از پيامبر عالىقدر اسلام(ص) با مردم و بويژه با زنان و ضعيفان با كمال مهربانى و رأفت رفتار مىنمودهاند.
رفتار با اسيران خيبر
بطور مثال: پس از پايان جنگ خيبر و پيروزى سپاه اسلام تعدادى از زنان يهودى اسير را به خدمت پيامبر اسلام (ص) آورده و پيامبر كه در آن زمان بسيار مقتدر و رئيس اعلاى دينى و سياسى مسلمين بودند، شخصاً زنهاى اسير را مورد تفقد قرار داده، و در آنها حالتى از نگرانى و تغيير احوال ملاحظه فرمودند، و به همين جهت سئوال كردند كه: چرا متأثر و نگران هستيد؟!
زنان اسير در پاسخ حضرت با چهرهاى حاكى از غم و اندوه چنين معروض داشتند: اى محمد... اين برده سياه ـ مقصودشان بلال بود ـ ما را از كنار اجساد كشتههايمان رد كرد، پيامبر اكرم (ص) كه نمونه رحمت و عطوفت بودند از اين خبر متأثر شده و به بلال فرمودند: آيا خدا رحمت را از قلب تو جدا كرده؟! زنها را بر اجساد كشتههايشان رد ميكنى؟!.
در ميان اين زنان اسير، دختر يكى از بزرگان يهود بنام (صفيه) بود، پيامبر اسلام با وجودى كه مىتوانستند او را به كنيزى در آورند، لكن بعنوان احترام به نواميس و بويژه به انسانى كه چندى پيش عزيز بوده و حالا به اسارت در آمده، صفيه را از بند اسارت آزاد كردند، و چون بدون سرپرست مىماند از او خواستگارى هم فرمودند، صفيه با حالت ناباورى به اينكه فرمانده كل نيروهاى اسلام از او خواستگارى كرده، به اين ازدواج مقدس تن داد و پيامبر زنى را كه ديروز جزو نيروهاى دشمن بود امروز به عنوان (امالمؤمنين) او را به خانه فرماندهى آوردند.
در اثر اين ازدواج خجسته يهوديان با علم به اينكه پيامبر اسلام داماد آنان شده، و با يك زن يهودى آنچنان معامله انسانى انجام داده، گروهى به اسلام گرويدند و بقيه هم از اذيت و آزار پيامبر اسلام دست برداشتند، و لذا از آن به بعد يهوديان خيبر هيچ توطئهاى بر عليه اسلام نكرده و دست به خرابكارى نزدند.
و با اسيران جنگ جمل
پيامبر اسلام و همچنين امير مؤمنان عليهماالسلام هيچگاه جنگ طلب نبوده، و هيچگاه جنگ هجومى (آفندى) نداشتهاند، بلكه هميشه دشمنان اسلام با آنها از در جنگ در آمده و آن دو بزرگوار دفاع مىكردهاند.
يكى ازجنگهائى كه بر عليه مولاى متقيان حضرت على(ع) تحميل شد جنگ جمل بود. حضرت براى دفاع در برابر آن صف آرائى كرده و شكست سختى بر دشمن وارد ساخت، پس از پايان جنگ به مراكز و خانههاى سران جنگ جمل رفت، آنجا زنان بسيارى بودند كه در واقع امام مىتوانست همه آنها را به اسارت خود در آورد، لكن دست به اين كار نزد و تعداد زنانى كه آنجا بودند به روى امام فرياد زده و عدهاى به امام دشنام دادند، ياران حضرت خواستند كه متعرض آنها شده، و آنان را ادب كنند اما حضرت با كمال مهربانى فرمودند: از آنها دست برداريد اگرچه به امراى شما دشنام هم بدهند، بهمين جهت بود كه اصحاب و ياران به احترام آن حضرت سخنى نگفته و دست به انتقامجوئى نزدند.
امام با يك اشاره مىتوانست خانههاى آنان را بر سرشان ويران كند، مىتوانست مثل ساير قدرتمندان آنان را سركوب و نابود سازد، و اگر چنين مىكرد، براى هميشه درخشش نداشت و همانند ساير قدرتمندان نام و يادش محو مىشد، اما اين صفات برجسته و روش حاكميت انسانى اوست كه نام مقدسش را زنده نگه داشته، و او را بسان خورشيدى هميشه نورانى در افق تاريخ انسانى معرفى كرده و به نسلهاى پياپى نشان مىدهد.
دادگرى بىنظير
زمانى كه باران رحمت مىبارد، به همه موجودات نفع مىرساند و براى همگان رحمت است، و وجود خاندان پاك پيامبر، پس از آن بزرگوار بمانند باران رحمت بود، همه از وجود مقدس آنان بهره و فيض مىبردند، زمانى كه قضاوت در هر موردى به آنان سپرده مىشد، آنقدر دقت در اظهار نظر خود مىكردند، كه حتى اگر حق با يك غير مسلمان بود، آن بيان مىشد، اينجا بعنوان نمونه به شاهكارى از دادگرى مولاى متقيان با يك دشمن اشاره مىكنيم:
شخصى از ياران امير مؤمنان بنام (عبيدالله بن الحر الجعفى) به آن حضرت خيانت كرد، و به نيروهاى معاويه پيوست و اين خيانت به هنگام شعلهور شدن آتش جنگ صفين بود، كه در قانون جنگ همين كار مستحق قتل است، علاوه بر اينكه اين شخص خائن كمكهاى بسيارى توانست براى معاويه انجام دهد، از طرفى همسر عبيدالله جعفى در شهر كوفه بود، به او خبر دادند كه عبيدالله در جبهه جنگ هلاك شده است، به همين جهت آن زن مدتى عدّه وفات گرفت، و پس از پايان مدت عدّه با مرد ديگرى ازدواج كرد.
عبيدالله جعفى در واقع زنده بود و در شام بسر مىبرد، لذا هنگامى كه از اين واقعه با خبر شد، از شام خارج و شبانه به شهر كوفه آمد و بلافاصله به سراغ همسر خود رفت، اما همسرش با حجابى كه بسر داشت درب خانه آمده و او را از جريان ازدواج مجدد خود آگاه ساخت.
عبيدالله جعفى كه تمام درها را به روى خود بسته مىديد، به فكر اين افتاد كه به حضور مبارك مولاى متقيان على(ع) شرفياب شود و داستان خود را بگويد، چون على مرد عدالت و دادگرى است، و به حساب خيانت او حق از دست رفتهاش را پايمال نمىكند.
از اين رو به خدمت امام شرفياب شد و در حاليكه از شرمندگى سر خود را بزير انداخته بود سلام كرد، امام به او فرمودند: آيا تو عبيدالله هستى؟! (يعنى همان تبهكار منافق و خائنى كه از اسلام بسوى دستگاه كفر و نفاق معاويه روى آورده، آنهم در حال جنگ، آيا تو همان نيستى؟!).
اما عبيدالله چون از عدالت و دادگرى آن حضرت آگاه بود، فرصت را غنيمت شمرده و عرضه داشت: آيا آن خيانت، مرا از دادگرى و عدالت شما محروم مىكند، يا اميرالمؤمنين؟
امام فرمودند: خير، بعد از او خواستند كه داستان خود را بگويد؟ عبيدالله جعفى دادخواهى كرد، و امام آن زن با شوهر دومش را احضار كرده و چنين فرمودند:
زن بايد از شوهر دوم جدا شود و از همين الان عده بگيرد و پس از پايان عده اگر حامله نبود به شوهر اول خود باز گردد و اگر حامله بود، بايد صبر كرد تا وضع حمل كند، دراين صورت فرزند او حلال و تابع شوهر دوم است و بعد زن به شوهر نخست خود باز مىگردد(1).
اين داستان شاهكارى است بىنظير از امير مؤمنان كه چگونه با دشمن خود با لطف و مرحمت روبرو شده، و مهمتر اينكه حق او را پايمال نفرمود، و ناموسش را به او باز گردانيد.
خلاصه اينكه حقوق بشر تا منتهى درجه خود در حكومت پيامبر اسلام و حضرت على(ع) رعايت مىشد حتى حقوق جانوران و گياهان.