مُحرّم آمد و آفاق مات و محزون شد
|
غبار محنت اين خاكدان بگردون شد
|
به جامه هاى سيه كودكان كو ديدم
|
دلم بياد اسيران كربلا خون شد
|
بياد تشنه لبان كنار نهر فرات
|
كنار چشم من از گريه رود كارون شد
|
به خاندان رسالت ببين چه ظلمى كرد
|
فلك ، كه زينب كُبرا ز پرده بيرون شد
|
چو بر حسين بگريى بحشر خندانى
|
هر آن دو ديده كه نگريست سخت مغبون شد
|
چه آتشى است كه مى جوشد اشكها، گوئى
|
كه چشمها همه كارون و سينه كانون شد
|
چه نوحه داشت سرِ نعش نوجوان حسين
|
هزار حيف كه ليلا ز غُصّه مجنون شد
|
به سوز و ساز رباب شكسته دل پُرسم
|
كه شير خواره ، بخون غرقه از چه قانون شد
|
سرو برى كه رسول خُداش ميبوسيد
|
بزير سُمّ ستوران خداى من چون شد
|
چه عالمى است كه از بهر مهلت يكشب
|
شبيه شير خدا نزد روبهى دون شد
|
گرفت مهلت و برگشت رو بخيمه شاه
|
به خاكبوسى آن خرگه هُمايون شد
|
امام گفت : خدا يار تو كه امشب نيز
|
توان به راز و نياز خداى بيچون شد
|
سپس برادر با جان برابر از برشاه
|
برفتن سوى شطّ فرات ماءذون شد
|
نخورد آب كه لب تشنه بايدم جان داد
|
بدوش ، مشگ پر آب از شريعه بيرون شد
|
ببازوان قلم ، مشگ آب بر دندان
|
شهيد گشت و سموات محو و مفتون شد
|
فداى همّت و مهر و وفاى تو عبّاس
|
كه قدّ هر الفى پيش قامتت نون شد
|
حَماسه ايست حسين از حماسه ها مافوق
|
هر آن حماسه كه دروى رسيد مادون شد
|
بعصرِ فردا آتش زدند شان بخيام
|
چنانكه شعله آتش بچرخ وارون شد
|
به خيمه هاى امامت چنان زدند آتش
|
كه آهوان حرم سر بدشت و هامون شد
|
رسيد نوبت زينب كه شيرزاد على است
|
جهان بحيرت از اين سر بُلند خاتون شد
|
بدوش ، پرچمِ آتش گرفته اسلام
|
بقصر ابن زياد و يزيد ملعون شد
|
چنان بكوفت به تبليغ دستگاه يزيد
|
كه خود يزيد چو مار فسرده افسون شد
|
حسين ، عائله با خود نبرده بى تدبير
|
كه غرق حكمت او فكرت فلاطون شد
|
يزيد جلوه كار حسين ميپوشيد
|
ز زينب است كه اين جلوه روز افزون شد
|
از اين مبارزه بشكفت خاندان على
|
چنانكه نسل پليد اُميّه موهون شد
|
سه سال بعد تنى زآنهمه سپاه يزيد
|
نبود زنده ، چنان آسمان دگرگون شد
|
بنى اُميّه و آن دستگاه فرعونى
|
همان فسانه فرعون و گنج قارون شد
|
ولى حسين ، علمدار عشق و آزادى
|
لقب گرفت و شهنشاه ربع مسكون شد
|
تو شاه دين چه جهادى براه دين كردى
|
كه مكّه هم بتو ماه مدينه مديون شد
|
خوشا بحال شما اى فدائيان حسين
|
كه دين بخون شماها رهين و مرهون شد
|
چو نيك مينگرى زنده اين شهيدانند
|
وگرنه هر بشرى زاد و مُرد و مدفون شد
|
يزيد، نخله اسلام ريشه كن مى خواست
|
حسين بود كه دين زنده تا باكنون شد
|
سفينه هاى نجاتند جمله معصومين
|
ولى سفينه او رشگ فلك مشحون شد
|
كنون مقابر اينها بُود زيارتگاه
|
كدام زنده بدين افتخار مقرون شد
|
تو شهريار بمضمون بُلند دار سخن
|
هر آن سخن كه جهانگير شد بمضمون شد
|
*مرحوم استاد شهريار""