بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای شگفت, آیة اللّه سید عبد الحسین دستغیب   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     DASTAN01 -
     DASTAN02 -
     DASTAN03 -
     DASTAN04 -
     DASTAN05 -
     DASTAN06 -
     DASTAN07 -
     DASTAN08 -
     DASTAN09 -
     DASTAN10 -
     DASTAN11 -
     DASTAN12 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

آيا از خشم خداست ؟
اگر پرسيده شود آيا حوادث موحشه را مى توان خشم خداوند ناميد؟
پاسخ آن است كه واجب است اعتقاد و يقين داشت كه خداوند در برابرافعال اختيارى بشر خوشنود و ناخوشنود و داراى لطف و قهر است ؛ يعنى كردارهاى نيكبشر مورد رضا و خوشنودى خداست چنانى كه كردارهاى زشت و ناروايش مورد خشم خداونداست لكن واجب است انسان بداند كه رضا و سخط خدا مانند خوشنودى و خشم مخلوق نيست .
توضيح مطلب آنكه : هرگاه انسانى از ديگرى كردارى ديد كه ملايم با طبع و موردعلاقه اوست قهرا دلش شاد و خنك مى شود و از اين روى او را به نيكى ياد كرده در مقاماحسان و انعام به او برمى آيد چنانى كه اگر آن كردار ناملايم و مورد نفرتش ‍ باشد،دلش گرفته و آزرده شده خونش به جوش مى آيد و براى دلخنكى و آرامش ‍ درونش ، درمقام تلافى و آزار رسانى به آن شخص برمى آيد، اين است رضا و سخط مخلوق بايكديگر.
و اما خداوند جل جلاله پس از هر نوع تاءثر و انفعالى منزه و مبرّا است به طورى كهاگر تمام افراد بشر نيكوكار شوند و او را بندگى كنند يا اينكه عموما بدكردار و ازبندگيش سركشى كنند كمتر از ذرّه اى در آن ذات مقدس اثرى ندارد.
شعر :

گر جمله كائنات كافر گردند
بر دامن كبرياش ننشيند گرد
بلى كردارهاى بشر را هم مهمل و بى اثر قرار نداده بلكه اگر بنده فرمانبردار اوشدند آنها را مورد لطف و اكرام و انعام خود قرار مى دهد چنانى كه اگر طاغى و ياغىشدند آنها را سخت عقوبت خواهد فرمود:((بدانيد خدا سخت شكنجه مى دهد و خداوند آمرزندهمهربان است )) و خلاصه رضا و سخط خداوند همان ثواب و عقاب و مجازات اوست و عالمجزا به طور كلى در جهان عظيم پس از مرگ يعنى در برزخ و قيامت مى باشد.
اما نسبت به زندگى دنيوى مستفاد از آيات و روايات آن است كه پاره اى از عبادات و طاعاتاست كه علاوه بر جزاى اخروى در همين دنيا به جزاى نيك خواهد رسيد؛ مانند صدقه و صلهرحم كه علاوه بر ثواب آخرت ، موجب رفع بلا و بركت درمال و عمر است چنانى كه پاره اى از گناهان است كه علاوه بر جزاى اخروى ، در اين دنياموجب نزول بلا است مانند حرص و بخل شديد و قساوت و ظلم و تجاوز به حقوق يكديگرو ترك امر به معروف و نهى از منكر(54) و غير اينها.
ناگفته نماند كه نزول بلا در اثر گناهان ، كليت و عموميت ندارد؛ زيرا ممكن استپروردگار كريم حليم حكيم ، گناهكار را مهلت دهد شايد توبه كند يا كردار نيكى كهاثر آن گناه را بردارد از او سر زند چنانكه ممكن است در اثر شدت طغيان و عصيان اصلاًبلا به او نرسد بلكه بر نعمتش افزوده شود تا استحقاق عقوبت اخرويش بيشتر گردد.
و شواهد اين مطلب در قرآن مجيد فراوان است ونقل آن موجب طول كلام مى شود.
اشكالهاى گوناگون و پاسخ آنها
از آنچه گفته شد دانسته گرديد كه زمين لزره اى كه سبب هلاك دسته اى و بى خانمانىو بيچارگى و مصيبت زدگى گروه ديگر شود مانند ساير بلاهاى ديگر خشم و قهر وانتقام و مجازات الهى است .
اگر گفته شود چگونه بلاى عمومى ، انتقام و مجازات خداوند است در حالى كه در بينبلا رسيدگان افرادى هستند كه استحقاق بلا نداشتند؛ يعنى گناهكار نبودند يا ازقبيل مستضعفين و اطفال بوده اند.
ديگر آنكه بسيارى از اجتماعات بشرى كه به مراتب از اين بلا رسيدگانگناهكارترند، در امان هستند و اين برخلاف عدل به نظر مى رسد.
در پاسخ گوييم : انتقام ومجازات تنها براى گناهكاران است و اما بيگناهانى كه در بلاىعمومى هلاك مى شوند پس اين بلا، سبب خلاصى آنها از محنتكده حيات دنيوى و زودتررسيدن به عالم جزا و دار ثواب و سعادت باقى است و البته در برابر رنج و شكنجهاى كه به آنها رسيده خداوند جبار، جبران خواهد فرمود و به آنها اجر خواهد داد و خلاصهبلا براى گنهكار عقوبت و مجازات است و براى بيگناه ونيكوكار كرامت و موجب ثواب ودرجات مى باشد.
و در باره اطفال كه در كودكى مى ميرند در روايت رسيده كه در عالم برزخ تحت كفالتحضرت ابراهيم خليل عليه السّلام هستند و تربيت مى شوند و روز قيامت با پدر و مادرخود جمع شده و در باره آنها شفاعت مى كنند و با هم به بهشت مى روند.
و اما باقيماندگان مصيبت زده شده پس اين بلا تاءديب الهى و موجب عبرت و هوشيارى ازغفلت است تا توبه كنند و رو به صلاح و سداد آورند و از اينگوشمال الهى بهره بردارند(55).
و پاسخ از اختصاص طايفه اى به بلا و در امان بودن اجتماعات فاسدتر پس اولاً:چنانچه گفته شد دنيا عالم جزاء نيست تا هر گنهكارى به سزاى كردارش اينجا برسد وگفته شد هرگاه حكمت اقتضا كند بشر را در برابر بعضى از گناهانش مجازات مىفرمايد تا ادب شود و دست از طغيان و عصيان بردارد و راه بندگى خدا را كه تمامسعادت اوست از دست ندهد.
و ثانيا: لازم نيست كه در همان وقت كه به طائفه مخصوصى بلا رسيده به ديگران همبرسد، ديگران هم به موقع خود كه حكمت الهى مقتضى باشد مبتلا خواهند شد.
و نيز بلا منحصر به زمين لرزه نيست ممكن است آنها را به بلاى سخت ترى مبتلا سازدچنانى كه در اين سالها بسيارى از كشورها به جنگ با يكديگر مبتلا هستند و بكلى آسايشو امنيت و راحت از آنها گرفته شده است (ودركتاب قلب سليم به اين نوع از بلاها بهتفصيل يادآورى شده است ).
و ثالثا: در بسيارى از اجتماعات افرادى هستند مانند پيرهاى خميده كه موى خود را دربندگى خدا سپيد كرده اند و جوانهاى خاشع كه از شهوات چشم پوشيده و رو به خداآورده اند و به بركت اخلاص و دعاهاى آنها بلا از آن اجتماع دور مى شود.
اگر نبودند بندگان ركوع كننده و مردانى كه دلهايشان براى خدا خاشع شده و بچه هاىشيرخوار البته بلا بر شما ريزش مى كرد(56).
107 - اجابت فورى دعا
فقيه عادل حضرت آقاى حاج شيخ مرتضى حايرى دامت بركاته كه از علماى طرازاول حوزه علميه قم مى باشند چند داستان كه موجب عبرت و مزيد بر بصيرت است مرقومداشته اند وبراى بهره مندى عموم ، يادداشت مى شود.
داستانى كه به دو طريق معتبر بنده شنيده امنقل مى نمايم ، يكى از جناب آقاى حاج سيد صدرالدين جزائرى ، از كسى كه او را توثيقمى كردند. طريق دوم از جناب آقاى مرواريد، نوه ايشان از كسى كه او را توثيق مىكردند. و خلاصه داستان آنكه مرحوم حاج شيخ حسنعلى رحمة اللّه عليه (كه در داستانده نام آن بزرگوار برده شد) به ديدن يكى از رفقا مى رود كه تب شديدى داشته است ،ايشان به تب مى گويد كه خارج شو از بدن فلان به اذن اللّه تعالى و مى فرمايدقليانى بياوريد تا بكشم خارج مى شود، پس تب از بدن بيمار خارج شده عافيت پيدا مىكند.
سپس به ايشان گفتند شما چطور به اين جزم توانستيد بگوييد؟ فرمود: چون من بهمولاى خود و آقاى خود امام زمان عليه السّلام خيانت نكردم و يقين داشتم كه او آبروى خادمامين خود را حفظ مى كند. و مخفى نماند كه مرحوم حاج شيخ حسنعلى از بزرگان شاگردانمرحوم حجة الاسلام حاج ميرزا محمد حسن شيرازى بوده است ، در رديف ميرزاى شيرازى وآخوند خراسانى و سيد فشاركى بوده است ، آقاى نوقانى كه خود يكى از حسنات دهربود، نقل كرد كه اوايلى كه مرحوم حاج شيخ به مشهد آمده بودند به قدرى وارسته وبى تظاهر بود كه حتى علما به مقام علمى او واقف نبودند و ايشان نزد سجاده مرحوم آقامير سيد على حائرى يزدى مى نشست و براى مستمندان استمداد مى نمود (ظاهرا در سنهمجاعه بوده است ).
مرحوم حائرى در جريان اين امور به ايشان مطلبى مى گويد كه معلوم مى شود به مقامايشان واقف نيستند، ايشان تنها روزى به منزل سيد حائرى كه از بزرگان علما بوده استمى رود در يك مسئله سه مرتبه سيد را مجاب مى كند، پس از سه بار مغلوبيت سيد صافىضمير مى گويد بارك اللّه به حاج ميرزا محمد حسن ! عجب شاگردانى تربيت كرده است ،آقاى آقا سيد محمد على سلمه اللّه از پدرشنقل فرمود كه ساليان درازى حدود شانزده سال مرحوم حاج شيخ از سوراخ بالاى حجرهمدرسه براى من پول مى انداخت و ما نمى دانستيم از چه ناحيه است ، بعدا به مناسبتىمعلوم شد كه از ناحيه ايشان است .
مؤ لف گويد: كرامات علماى ربانى و اجابت دعوات صاحبان مقام يقين ، به راستى افزوناز شمار است و در ذيل داستان 25 اين كتاب براى رفع استعجاب و اثبات اين مطلبمطالبى گفته شد و در اين مقام براى تاءييد اين داستان از خاتم المجتهدين شيخمرتضى الانصارى داستانى نقل مى گردد: از شيخ محمود عراقى كه از تلاميذ شيخ بوده در آخر كتاب ((دارالسلام )) نقل كرده و خلاصه اش اين است كه :مرحوم حاج سيد علىشوشترى كه از اكابر علما و صاحب كرامت و اجابت دعوات بوده و مورد علاقه و ارادتشيخ انصارى بوده است ، در سال 1260 ه.ق كه مرض وبا در نجف اشرف بود اواسطشب مرحوم سيد به اين مرض مبتلا مى شود و چون فرزندانش حالت او را پريشان مىبينند از ترس آنكه مبادا فوت كند و شيخ از آنها مؤ اخده نمايد كه چرا جهت عيادت به اواطلاع نداده اند چراغ را روشن كرده كه به منزل شيخ رفته و او را از مرض سيد آگاهىدهند.
مرحوم سيد متوجه مى شود مى گويد: چه خيال داريد؟ گفتند: مى خواهيم برويم شيخ راخبر دهيم . فرمود لازم نيست برويد الا ن او تشريف مى آورد. لحظه اى نگذشت كه دربمنزل كوبيده شد، سيد فرمود شيخ است در را باز كنيد چون در را باز كرديم شيخ با ملاّرحمت اللّه بود، شيخ فرمود: حاج سيد على چگونه است ؟ گفتيم حالا كه مبتلا شده است خدارحم كند كه ان شاء اللّه ... شيخ فرمود ان شاءاللّه باكى نيست وداخل خانه شد، سيد را مضطرب و پريشان ديد، به او فرمود: مضطرب مباش ان شاءاللّهخوب مى شوى . سيد گفت از كجا مى گويى ؟
شيخ گفت من از خدا خواسته ام كه تو بعد از من باشى و بر جنازه من نماز گزارى .
سيد گفت : چرا اين را خواستى ؟ شيخ فرمود:حال كه شد و به اجابت نيز رسيد، سپس بنشست و قدرى سؤال و جواب و مطايبه كردند بعد شيخ برخاست و رفت .
(و بعضى چنين نقل كردند كه از شيخ پرسيدند در آن شب چگونه به طور جزم فرموديدسيد خوب مى شود؟ در جواب فرموده بود: عمرى است در راه بندگى و اطاعت و خدمت بهشرع بودم و در آن شب آن حاجت را از خداوند خواستم يقين كردم به اجابت آن ).
و بالجمله خداوند سيد را به دعاى شيخ شفا بخشيد؛ تا شب هيجدهم جمادى الثانيهسال 1281 شيخ از دنيا رفت و تصادفا سيد در نجف نبوده و به زيارت كربلا مشرفشده بود، فردا جنازه شيخ را در صحن مطهر مى آورند و براى نماز بر او حيران بودند،ناگاه صدا بلند مى شود، سيد آمد پس جناب سيد بر جنازه نماز مى خواند و سپس برمنبر شيخ تدريس مى فرمايد و گويند چنان بوده كه گويا شيخ درس مى گويد. تا درسال 1283 جناب سيد از دنيا مى رود رحمة اللّه عليهما.
و اين فرمايش شيخ در جواب از پرسش اجابت دعا بمانند اين داستان كوتاه است كه : بچهخردسالى كه بر دست و پا راه مى رفت در پشت بام مادرش او را تعقيب كرده كه او رابگيرد، پس بچه به سمت ناودان آمد مادر فرياد و ناله مى كرد عبوركنندگان در كوچهتماشا مى كردند و اينكه كارى از آنها ساخته نيست كه ناگاه بچه افتاد در همان لحظهسقوط، بزرگى از اهل ايمان و تقوا كه حاضر بود گفت خدا او را بگيرد، يك لحظه درهوا واقف شد تا آن مؤ من او را گرفت و بر زمين گذارد مردم اطراف آن بزرگ را گرفته وبر دست و پاى او مى افتادند آن بزرگ فرمود، مردم ! چيز تازه و عجيبى واقع نشدهعمرى است اين بنده رو سياه اطاعت او را كرده ام اگر يك دفعه او عرض بنده اش را اجابتفرمايد تعجبى ندارد.
مؤ لف گويد در جزء حديث ملك داعى در شبهاى رجب چنين است : اَنَا مُطيعُ مَنْ اَطاعَنى .
108 - فرج پس از سختى معيشت
و نيز آيت اللّه حائرى مرقوم داشتند، از آقاى طالقانى كه از رفقاى حاج سيد على ناصرو خود وكيل عدليه مى باشند و اهل دروغ بالخصوص نسبت به كرامات نمى باشند واهل ديانت و صلاحند، نقل كردند كه به آقاى آقاسيد على اكبر فرزند آيت اللّه سيد محمدفشاركى به اصفهان منزل آقاى حاج ميرزا عبدالجواد كلباسى رفتم (بنده همه اينان رامى شناسم 4) گفتند آقاى سيد على اكبر پول نداشت ، صبح براى اداى فريضه بهمسجد حكيم رفته بود قدرى طول كشيد رفتم به دنبالش ‍ ديدم در سجده است وحال خوشى دارد، مزاحمش نشدم برگشتم كسى درمنزل آمد و گفت من حاج عبدالجبارم آيا فرزند آقا سيد محمد فشاركى اينجاست ؟ گفتم بله ،هزار تومان برايشان آورده بود.
در چهل سال پيش ، هزار تومان پول زيادى بود و كسى بدون اينكه گيرنده را ببيندنمى داد و به اين زوديها چنين وجهى كسى نمى داد، تمام مخارج حوزه علميه قم ماهيانه سههزار تومان بود كه آن هم گاهى نمى رسيد. غرض ، اين مرد وجه را داد و رفت و از هركسپرسيده شد، حاج عبدالجبار را نشناختند.
109 - هديه ، نشانى قبول زيارت
و نيز مرقوم داشتند از آقاى آقامصطفى برقعى فرزند آقاى حاج مير سيد حسن برقعى درراه مشهد اين داستان را براى من نقل نمودند كه مرحوم آقاى آقاميرزا رضا فرزند كوچك آنمرحوم كه آن موقع ايشان زنده بودند (نگارنده موفق نشدم از خودش شرح حالش رابپرسم ) با مرحوم پدرشان به مشهدمقدس مشرف مى شوند (ايشان با عائله و نوكر بااينكه عصر اتومبيل بود با كجاوه رفتند) گفتند: چونوسايل ما كجاوه بود من همه راه يا بيشتر راه را پياده رفتم (ترديد از بنده است ) و درضمن از دور خدمت حضرت رضا عليه السّلام عرض مى كردم اگر زيارتمقبول است هديه اى لطف فرماييد.
هنگامى كه به مشهدمقدس رسيديم و به ديدن مرحوم پدرم مى آمدند روزى پيرمردى واردشد به لباس اهل علم با اينكه نوكر داشتيم ، پدرم به من امر فرمود براى ايشان قليانآماده نمايم ، قليان آماده نموده و پس از مراجعت در بدرقه به من گفت ما تعبير خواب را بهتو داديم اگر كسى خوابى براى شما نقل كرد تا عدد آن شبى كه خواب ديده است ازقرآن كريم ورق مى زنى تعبير خواب را خواهى يافت اين را بگفت و برفت و در قلب من همتوليد اهميتى نكرد تا پس از مدتى كه مراجعت به قم نمودم و پدرم وفات نمود و وضعمالى ما خوب نبود. يك شب در مسجد بالا سر حرم حضرت معصومه سلام اللّه عليها نشسته بودم ديدم خانمى با شوهرش آمد و خوابى ديده بود گفت كه من در پانزدهم ماه مثلاًخوابى ديدم من قرآن را باز نموده و پانزده ورق زدم پس از آن ديدماصل خواب آن زن در قلب من نوشته شده است و تعبير آن هم در زير آن است .
گفتم خواب شما چنين است و تعبير آن نيز چنين است ، تعجب نمودند و وجهى به من دادندولى پس از آن براى بعضى نقل كردم اين موهبت گرفته شد.
110 - اهميت زيارت عاشورا
فقيه زاهد عادل مرحوم شيخ جواد بن شيخ مشكور عرب كه از اجله علما و فقهاى نجف اشرفو مرجع تقليد جمعى از شيعيان عراق بوده و نيز از ائمه جماعت صحن مطهر بوده است درسال 1337 در حدود نودسالگى وفات نموده در جوارپدرش و در يكى از حجره هاى صحنمطهر مدفون گرديد.
آن مرحوم در شب 26 ماه صفر 1336 در نجف اشرف در خواب حضرتعزرائيل ملك الموت را مى بيند، پس ازسلام از او مى پرسد از كجا مى آيى ؟ مى فرمايداز شيراز و روح ميرزا ابراهيم محلاتى را قبض كردم ، شيخ مى پرسد روح او در برزخدر چه حالى است ؟
مى فرمايد: در بهترين حالات و در بهترين باغهاى عالم برزخ و خداوند هزار ملكموكل او كرده است كه فرمان او را مى برند.گفتم براى چهعمل از اعمال به چنين مقامى رسيده است ؟ آيا براى مقام علمى و تدريس و تربيت شاگرد.
فرمود: نه ، گفتم آيا براى نماز جماعت و رساندن احكام به مردم ؟ فرمود: نه ، گفتمپس براى چه ؟ فرمود براى خواندن زيارت عاشورا (مرحوم ميرزاى محلاتى سىسال آخر عمرش زيارت عاشورا را ترك نكرد و هر روز كه به سبب بيمارى يا امر ديگرنمى توانست بخواند نايب مى گرفته است )
و چون شيخ مرحوم از خواب بيدار مى شود فردا بهمنزل آيت اللّه ميرزا محمد تقى شيرازى مى رود و خواب خود را براى ايشاننقل مى كند.
مرحوم ميرزا محمد تقى گريه مى كند، از ايشان سبب گريه را مى پرسند مى فرمايدميرزاى محلاتى از دنيا رفت و استوانه فقه بود به ايشان گفتند شيخ خوابى ديده ومعلوم نيست واقعيت آن ، ميرزا مى فرمايد بلى خواب است اما خواب شيخ مشكور است نه افرادعادى . فرداى آن روز تلگراف فوت ميرزاى محلاتى از شيراز به نجف اشرف مى رسدو صدق رؤ ياى شيخ مرحوم آشكار مى گردد.
اين داستان را جمعى از فضلاى نجف اشرف كه از مرحوم آيت اللّه سيد عبدالهادى شيرازىشنيده بودند كه ايشان در منزل مرحوم ميرزا محمد تقى هنگام ورود شيخ مرحوم ونقل رؤ ياى خود حاضر بودند نقل كردند و نيز دانشمند گرامى جناب حاج صدرالدينمحلاتى فرزندزاده آن مرحوم از شيخ مرحوم ، اين داستان را شنيده اند.
111 - شفاى چشم از حضرت رضا (ع )]
عبد صالح و متقى وارسته جناب حاج مجدالدين شيرازى كه از اخيار زمان هستند چنين تعريفمى كنند كه :
بنده در كودكى ، چشم درد گرفتم نزد ميرزا على اكبر جراح رفتم ، شياف دور چشم حقيركشيد غافل از اينكه قبلاً دست به چشم سودائى گذاشته بود، چشم بنده هم سودا شد،اطراف چشم له شد ناچار پدرم به تمام دكترها مراجعه كرد علاج نشد، گفت از حضرترضا عليه السّلام شفا خواهم گرفت ، به زيارت حضرت مشرف شديم ، به خاطر دارمكه پدرم پاى سقاخانه اسماعيل طلا ايستاد با گريه عرض كرد يا على بن موسىالرضا عليه السّلام داخل حرم نمى شوم تا چشم پسرم را شفا ندهيد.
فردا صبح گويا چشم حقير اصلاً درد نداشت و تا كنون بحمداللّه درد چشم نگرفته ام .وقتى از مشهدمقدس مراجعت كرديم خواهرم مرا نشناخت و از روى تعجب گفت تو چشمت له بودچطور خوب شدى ؟ من تو را نشناختم
و همچنين حاجى مزبور نقل مى نمايد كه : در سنهچهل شمسى خودم با خانواده به مشهدمقدس مشرف شدم و عجايبى چند ديدم ، از جمله درمسافرخانه دو مرتبه بچه ام از بام افتاد بحمداللّه و از نظر حضرت رضا عليهالسّلام هيچ ملالى نديد.
هنگام برگشتن در ماشين اين موضوع را تعريف كردم ، زنى گفت تعجب مكن مناول خيابان طبرسى در مسافرخانه سه طبقه بودم ، بچه ام از طبقه سوم كف خيابان افتادو از لطف حضرت رضا عليه السّلام هيچ ناراحتى نديد.
112 - داستان عجيب مفاتيح و قرآن
در تاريخ شنبه آخر جمادى الثانيه 94 جناب حاج ملا على بن حسن كازرونى كه داستان54 از ايشان نقل گرديد از كويت به شيراز آمدند و بيمار بودند و براى درمان بهبيمارستان نمازى مراجعه كردند. كتاب مفاتيح الجنان و قرآن مجيد همراه آورده و فرمود كهبه قصد شما آورده ام و اين دو هديه را داستانى است .
اما مفاتيح : شما كه با سابقه ايد كه من در كودكى بى پدر و مادر شدم و كسى مرا بهمكتب نفرستاد و بى سواد بودم تا سالى كه به عزم درك زيارت عرفه ، كربلا مشرفشدم ، روز عرفه برخاستم مشرف شوم از كثرت جمعيت راه عبور مسدود بود به طورى كهنمى توانستم حرم مشرف شوم و هرچه فحص كردم يك نفر باسواد را كه مرا زيارت دهد وبا او زيارت وارده را بخوانم كسى را نديدم شكسته و نالان حضرت سيدالشهداء راخطاب كردم :
آقا! آرزوى زيارتت مرا اينجا آورده ، سوادى ندارم ، كسى هم نيست مرا زيارت دهد. ناگاهسيد جليلى دست مرا گرفت فرمود: با من بيا پس از وسط انبوه جمعيت راه باز شد پس ازخواندن اذن دخول وارد حرم شديم زيارت وارث را با من خواند و پس ‍ از زيارت به منفرمود: پس از اين زيارت وارث و امين اللّه را مى توانى بخوانى و آنها را ترك مكن وكتاب مفاتيح تماما صحيح است و يك نسخه آن را از كتابفروشى شيخ مهدى درب صحنبگير. حاج على مزبور گويد در آن حال متذكر شدم لطف الهى و مرحمت حضرتسيدالشهداء را كه چطور اين آقا را براى من رسانيد و در چنين ازدحامى موفق شدم پسسجده شكرى بجا آوردم چون سر برداشتم آن آقا را نديدم هرطرف كه رفتم او را نديدماز كفشدارى پرسيدم گفت آن آقا را نشناختم .
خلاصه چون ازصحن خارج شدم و شيخ مهدى كتابفروش را ديدم پيش از آنكه از اومطالبه كتاب كنم اين مفاتيح را به من داد و گفت نشانه صفحه زيارت وارث و امين اللّه راگذاشته ام ، خواستم قيمت آن را بدهم ، گفت پرداخته شده است و به من سفارش كرد اينمطلب را فاش نكن ؛ چون به منزل رفتم متذكر شدم كاش از شيخ مهدى پرسيده بودم ازكسى كه حواله مفاتيح براى من به او داده است .
از خانه بيرون آمدم كه از او بپرسم فراموش كردم و از پى كار ديگرى رفتم ، مرتبهديگر به قصد اين پرسش از خانه بيرون شدم باز فراموش كردم خلاصه تا وقتى كهدر كربلا بودم موفق نشدم .
سفرهاى ديگر كه مشرف مى شدم در نظر داشتم اين پرسش را بكنم تا سهسال هيچ موفق نشدم ، پس از سه سال كه موفق به زيارت شدم شيخ مهدى مرحوم شدهبود (رحمة اللّه عليه ).
و اما قرآن مجيد پس از عنايت مزبور به حضرت سيدالشهداء عليه السّلاممتوسل شدم كه چون چنين عنايتى فرموديد خوب است توانائى قرآن خواندن را مرحمتفرماييد تا اينكه شبى آن حضرت را در خواب ديدم پنج دانه رطب دانه دانه مرحمت فرمودو من خوردم و طعم و عطرش قابل وصف نيست و فرمود مى توانى تمام قرآن را بخوانى .
پس از آن اين قرآن مجيد را شخصى از مصر برايم هديه آورد و من مرتب از آن مى خواندم وسپس هر كتاب حديث عربى را مى توانم بخوانم .
113 - زيارت ارواح از قبر حسين (ع ) در شب قدر
و نيز نقل فرمود شب 23 ماه رمضان بالاى باممنزل تنها احياء داشتم هنگام سحر ناگاه حالت سستى و بى خودى به من دست داد در آنحال متوجه شدم كه تمام عالم اعلا مملو از جمعيت و غلغله است و سر و صداى فراوانى استازصدايى كه فصيحتر و به من نزديكتر بود پرسيدم تو را به خدا تو كيستى ؟ فرمودجبرئيل . گفتم امشب چه خبر است ؟ گفت فاطمه با مريم و آسيه و خديجه و كلثوم براىزيات قبر حسين مى روند و اين جمعيت ارواح پيغمبران و ملائكه هستند.
گفتم براى خدا مرا هم ببريد، فرمود زيارت تو از همينجاقبول است و سعادتى داشتى كه اين منظره را ببينى .
مؤ لف گويد: به راستى حاجى مزبور علاقه شديدى به حضرت سيدالشهداء نصيبششده است در همان مجلس دو ساعتى چند مرتبه كه اسم مبارك آن حضرت را مى برد بىاختيار گريان و نالان مى شد و چند دقيقه نمى توانست سخن گويد و مى فرمود طاقت ذكرمصيبت آن حضرت را ندارم .
114 - عنايت فاطمى (ع ) و شفاى بيمار
جناب آقا شيخ عبدالنبى انصارى دارابى از فضلاى حوزه علميه قم ،قضاياى عجيبى دارندكه براى نمونه يكى از آنها در اينجا از نوشته هاى خود ايشاننقل مى شود.
مدت يك سال بود كه دچار كسالت شديد سردرد و سرگيجه شده بودم و در شيراز سهمرتبه و در قم پنج مرتبه و در تهران سه مرتبه به دكترهاى متعددى مراجعه وداروها وآمپولهاى فراوانى مصرف نموده بودم ولى تمام اينها فقط گاهى مسكن بود و دوبارهكسالت عود مى كرد، تا اينكه يكى از شبها در عين ناراحتى به سختى رفتم بهمنزل آيت اللّه بهجت كه يكى از علماى برجسته و از اتقياى زمان است ، براى نماز جماعت ،در بين نماز حالم خيلى بد بود به طورى كه يكى از رفقا فهميد و پرسيد فلانىمثل اينكه خيلى ناراحت هستى ؟
گفتم مدت يك سال است كه اين چنين هستم و هرچه هم به دكتر مراجعه نموده ام و دارومصرف نموده ام هيچ تاءثيرى نداشته ، آن آقا كه خود از فضلا و متقين بود فرمود: مادكترهاى بسيار خوبى داريم به آنها مراجعه كنيد.
فورا فهميدم و ايشان اضافه فرمود كه متوسل به حضرت زهرا عليهاالسّلام شويد كهحتما شفا پيدا مى كنيد. حرف ايشان خيلى اثر كرد و تصميم گرفتممتوسل شوم ، آمدم در خيابان با همان حالت ناراحتى با يكى ديگر از فضلا برخورد كردمكه او هم حقير را تحريص بر توسل نمود.
سپس به حرم حضرت معصومه عليهاالسّلام رفتم و بعد بهمنزل و در گوشه اى تنها شروع به تضرع وتوسل و گريه نمودم و حضرت زهرا سلام اللّه عليها را واسطه قرار دادم و بعدخوابيدم . شب از نيمه گذشته بود، در عالم خواب ديدم مجلسى برقرار شد و چند نفر ازسادات در آن مجلس شركت داشتند و يكى از آنها بلند شد و براى بنده دعايى كرد.
صبح از خواب بيدار شدم سرم را تكان دادم ديدم هيچ آثارى از سردرد و سرگيجه ندارم، ذوق كردم و فورا رفتم با حالت نشاط و خوشحالى كه مدتى بود محروم بودم رفقارا ديدم و عده اى را دعوت كردم و مجلس روضه اى درمنزل برقرار نمودم و ان شاء اللّه تا پايان عمر اين روضه ماهانه خانگى را خواهم داشتو اكنون كه حدود هشت ماه از اين جريان مى گذرد الحمدللّه حالم بسيار خوب و توفيقاتمچندين برابر شده و با كمال اميدوارى اشتغال به درس و تبليغ داشته و دارم .
چهارم رجب 1394 هجرى قمرى
115 - معجزه عسكريين
سيدنا المعظم ابوالفضل والمعالى جناب آقاى سيد محمد هادى مدرس موسوى كه ساليانمتمادى در سامرا ساكن و در حرم حضرت عسكريين عليهما السّلام امام جماعت بودند و درجريان اخير اخراج ايرانيان مقيم عراق بازگشته اند قضاياى عجيبى از معجزه امامين همامينعسكريين عليهما السّلام نقل نمودند كه در اينجا دو داستان آن به نظر خوانندگان مىرسد.
جوانى از اهل تسنن به نام مهدى ، كُنيه ابن عباس كه خود و پدرش از خدمه حرم مطهر مىباشند با چند نفر از دوستانش لب رود دجله در سامرا مى روند ومشغول لهو و لعب و نوشيدن عرق مى شوند پس از اينكه آخر شب برمى گردند، مهدىبراى اينكه راه خود را نزديكتر كند، داخل صحن مطهر مى شود و از درى كه از در ديگرخارج شود و به منزل خود برود به مجرد داخل شدن به صحن مطهر عسكريين عليهماالسّلام به زمين مى خورد و ديگر بلند نمى شود، وقتى كه مردم مى آيند معلوم مى شودكه سكته كرده و از او بوى عرق مى آيد، او را برداشته و از صحن مطهر خارج مى كنند وهمان آخر شب اين خبر در تمام سامرا منتشر شد ومردم سامرا براى آگاه شدن از موضوع ازمنازل خود بيرون آمده و به صحن مطهر داخل مى شدند و هركس كه خبر را مى شنيد به حرموارد شده و با عادت مخصوص خود دعا و زيارت مى كردند.
مهدى بعد از چند روز در بيمارستان بهوش آمد در حالى كه نصف بدنشمشلول بود و بعد از مدتى از بيمارستان سامرا به بغدادمنتقل شده براى معالجه مدت هشت ماه معالجه و رفت و آمد بين سامرا و بغداد ومتوسل شدن به ابوحنيفه امام حنفيها در جهان اهل تسنن و به دراويش معروفاهل تسنن در عراق ، نتيجه حاصل نگرديد.
تا اينكه يك روز مادر و اقوام و خويشان او پيشنهاد مى كنند كه خوب است شفا را از خودحضرات عسكريين دريابيم لهذا و چون پدر و برادر بزرگ مهدى از خدمه بودند بنا شدچند شب در حرم مطهر بيتوته كنند و تا صبح آنجا باشند تا آنكه شب سوم كه شب مبعثپيغمبر صلّى اللّه عليه و آله 27 ماه رجب سال 1386 هجرى (درست همان شبى كه ضريححضرت ابوالفضل عليه السّلام وارد عراق شد) ساعت دو بعد از نصف شب مهدى كهگردنش با خزفى به ضريح حضرت عسكريين بسته شده بود، در خواب مى بيند كهشخصى با عمامه سبز بالاى سر او ايستاده به او مى گويد بلند شو. گفت منشلل دارم نمى توانم بايستم ، باز هم تكرار كرده و مى رود.
مهدى مى گويد از خواب بيدار شدم دستم را به ضريح گرفتم وبلند شدم باور نمىكردم . ضريح را گرفتم و با دستهايم تكان دادم چندين مرتبه تا آنكه يقين كردم كهخواب نيستم و من به حالت اول برگشتم اين بود كه بنا كردم به فرياد زدن تا آنكهبرادرم خضير كه در ايوان حرم مطهر حضرت عسكريين خواب بود، بيدار شد و او هم وقتىبرادر عاجز خود را ديد كه بر پاى خود ايستاده ، دور ضريح مى گردد و چنان با هر دودستش تكان مى دهد كه ضريح به لرزش درآمده به او هم حالت بخصوص دست مى دهدتا آنكه بعد از مدتى يك نفر ديگر از خدمه كه موظف در باز كردن صحن بود مى آيد واين دو برادر را در چنين وضعى مى بيند مى رود به آقاى شيخ مهدى حكيم اذان گوىجعفريهاى سامرا مى گويد و ازوى مى طلبد كه بيايد روى گلدسته اعلان كند، ايشان اينكار را مى كند. وقت اذان صبح تمام اهل سامرّا در حرم مطهر حضرت عسكريين جمع شده وبازبراى مرتبه دوم صحن و حرم مطهر پر از اهل سامرا مى شود، گوسفندهاى زيادى كشته وشيرينى و شربت مى دهند و زنها هلهله كنان وارد مى شدند و دعا و نيايش مى كردند.
116 - شفاى كور به بركت حضرت عسكريين (ع )
و نيز سيدناالمعظم حضرت آقاى موسوى دامت بركاته نقل فرمودند داستانى را كه خود از صاحب آن شنيده بودند و در جلد 2 تاريخ سامراصفحه 193 نقل شده است و خلاصه اش آنكه حاج ميرزا سيد باقرخان تهرانى مشهور بهحاج ساعدالسلطان در سال 1323 قمرى به قصد زيارت ائمه عراق حركت مى كند چونبه كاظمين عليهما السّلام مى رسد فرزند يگانه چهارساله اش به نام ((سيد محمد))به چشم درد سختى مبتلا مى شود چند روزى مشغول معالجه مى شود فايده نمى بخشد.
پس به سمت سامرا حركت مى كند به قصد اينكه ده روز آنجا بماند و در راه به واسطهشدت گرما و غبار راه و حركت عربانه درد چشم بچه سخت تر و چند برابر مى شود پساز ورود به سامرا بچه را نزد قدس الحكما كه معروف به حافظالصحه وافلاطونزمانش بود مى برد، مشغول معالجه مى شود ثمرى نمى بخشد و مى گويد حتما بايدبچه را بزودى برسانى به بغداد نزد فلان كه متخصص بيمارى چشم است و مسامحه مكنكه خطرناك است .
پدر بچه از شنيدن اين مطلب سخت پريشان و نالان و حيران مى گردد چون فرزندمنحصر اوبوده لكن چون تصميم داشته ده روز بمانند حركت نمى كندومشغول دعا و زيارت مى شود تا هفت روز، پس درد چشم بچه سخت تر شده به طورى كهيك لحظه از گريه و ناله آرام نداشت . اهل خانه و همسايه ها تا صبح خواب نرفتند چونصبح شد حافظالصحه را مى آورند چون چشم بچه را باز مى كند و در آن به دقت نظرمى كند حالش تغيير مى كند و دست بر دست مى زند وناله مى كند وبه پدر بچه اعتراضمى نمايد و مى گويد چشم بچه را كور كردى ، من به شما سفارش كردم . تاءكيد نمودمزود او را به بغداد برسانيد و چند مرتبه تاءكيد و سفارش كردم و شما به حرف من اعتنانكرديد تا چشم بچه كور شد و ديگر رفتن بغداد ثمربخش ‍ نيست .
و اين درد و ناراحتى كه فعلاً دارد به واسطه قرحه و زخمى است كه در چشم اوست وبينائى چشمش را از بين برده است . پدر بچه از شنيدن اين مطلب سخت پريشان و بمانندبدن بى جان مى شود، سپس حافظالصحه براى معالجه قرحه كه بماننددو دانه باداماز چشم بيرون بود، مشغول مى شود تا از درد آرام گيرد و كورى با درد نباشد، پس بهسختى دو چشم او را كه بيرون شده بود بر گردانيدبداخل چشم و بچه از شدت درد غش كرد و اين مطلب به محضر آيت اللّه ميرزا محمد تقىشيرازى و ساير علما رسيد همه ناراحت و غصه دار شدند.
و چون مدت اقامت كه ده روز بود تمام شد، عربانه كرايه مى كند و عازم بر حركت مىشود و براى زيارت وداع به حرم مطهر مشرف و پس از زيارت نزد ضريح امامين عليهماالسّلام مى نشيند مشغول خواندن زيارت عاشورا مى شود، پس در آنحال خادم ايشان حاج فرهاد بچه را بغل كرده به حرم مشرف مى شود و سپس چشم بچه راكه با پارچه اى بسته بود به ضريح مى مالد و پس از زيارت از حرم بيرون مى رود.
پدر بچه كه منظره بچه اش را مى بيند و متذكر مى شود كه بچه با چشم سالم بهعراق آمد و حال با چشم كور برگردد، پس بى اختيار گريان و نالان مى شود، فرياد مىزند، مى لرزد، خواندن تتمه زيارت عاشورا را فراموش مى كند و خود را به ضريح مىچسباند و در سخن با امام رعايت ادب نمى كند ومى گويد آيا سزاوار است بچه ام را با اينحالت كورى برگردانم ، پس بى حال شده گوشه اى مى نشيند، ناگاه بچه در حالىكه دائى او به دنبالش بوده وارد حرم مى شود و بر دامن پدرش مى نشيند و مى گويدپدر جان ! خوب شدم ، چشمم روشن شده دردى هم ندارد، پدر حيران شده دست در چشمانبچه كشيده مى بيند هيچ اثرى از قرحه نيست و حتى قرمزى هم ندارد، از دائى بچه مىپرسد اين بچه ربع ساعت پيش در حرم بود، چشمان كور و بسته شده چه پيش آمد شده ؟
دائى بچه مى گويد: بلى هنگامى كه از حرم بيرون شديم بچه بر شانه من بود و درصحن راه مى رفتم و منتظر آمدن شما بودم ناگاه بچه سر از شانه من برداشت و بادستش پارچه اى كه بر چشمش بود برمى داشت و مى گفت ببين آقا دائى ! چشمم خوب شدهاست و براى بشارت به شما زود او را به حرم فرستادم كه شما شاد شويد، پدر سجدهشكر مى كند و از امامين همامين عليهما السّلام عذرخواهى و شكرگزارى مى نمايد و با شادىو فرح از حرم بيرون مى شود و مى آيد نزد حافظالصحه و بچه را در بيرون خانهنزد دائى او مى سپارد و به حافظالصحه مى گويد مى خواهم حركت كنيم براى بغداددوائى بدهيد براى چشم بچه كه در راه به آن مداوا كنيم .
طبيب مى گويد كه چرا مرا مسخره مى كنى براى چشم كور شده دوائى نيست ، شما در اثرمسامحه او را كور كرديد. پس پدر صداى بچه مى زند، دائى او را مى آورد چون طبيب چشماو را گشوده و روشن مى بيند بهت زده وحيران مى گردد. چشمان بچه را مى بوسد،اطرافش مى گردد و سخت گريان مى شود و مى گويد كجا شد دو غده چشم تو؟ چطور شدكورى تو؟ پس جريان شفا را برايش مى گويد و صلوات براهل بيت مى فرستند.
سپس به منزل ميرزاى شيرازى مى روند ميرزا هم كه با سابقه بود گريه شوق مى كند،چشمان بچه را مى بوسد و مى فرمايد سزاوار است بمانيد تا شهر را چراغانى كنيم ،پدر عذر مى آورد و در همان روز براى كاظمين عليهما السّلام حركت مى كند.
117 - توجه حضرت اباعبداللّه الحسين (ع )
مرحوم حاج محمد رضا بقال ساكن كوى آستانه هرساله روز اربعينچهل من برنج طبخ كرده و به مردم مى داد، سالى كه كربلا مشرف مى شود همان مقدارچهل من را معين كرده و به فرزندش سفارش مى كند كه روز اربعين طبخ كند و به مردمبدهد، شب بعد از اربعين در كربلا در خواب حضرت سيدالشهداء عليه السّلام را مىبيند مى فرمايد محمد رضا امسال كه كربلاآمدى اطعام را نصف كردى چون بيدار مى شودنمى فهمد تا پس از مراجعت به شيراز و گذشتن سه روز از ورودش و اطعام در آن سهروز از فرزندش پرسش مى نمايد كه امسال چه كردى ؟ گفت به سفارش ‍ روز اربعينشما عمل كردم . بالا خره پس از اصرار اقرار كرد كه بيست من بيشتر طبخ نشده و بيست منرا گذاردم براى هنگام مراجعت شما كه اين سه روز طبخ شد.
118 - داماد شب عروسى كشته مى شود
سيدالعلماء العاملين جناب آقاى حاج سيد محمد على سبطالشيخنقل فرمودند يكى از شيوخ عرب كه رئيس قبيله اى از اطراف بغداد بوده تصميم مىگيرد براى ازدواج پسرش دخترى از بستگانش خواستگارى نمايد و مرسومشان چنين استكه در يك شب مجلس عقد و زفاف را انجام مى دهند.
در شب معينى دعوت مى نمايد و وسايل پذيرايى و جشن و اطعام به طورتفصيل فراهم مى كند و از مرحوم حاج شيخ مهدى خالصى كه در آن زمان مرجع تقليد عرببوده براى انجام صيغه عقد دعوت مى كند.
پس از حضور شيخ و آمادگى مجلس عقد، عده اى از جوانان بهدنبال داماد مى روند و او را با تشريفات مخصوصى مطابق مرسوم به مجلس عقد بياورندو در عرض راه هلهله كنان داماد را مى آورند و ضمنا طبق مرسوم تيرهاى هوايى مى انداختند،در اين اثناء جوان سيدى كه جزء آنها بود و تفنگ پر به دستش بود، ناگهان تير خالىمى شود و به سينه داماد مى خورد و كشته مى گردد، سيد بيچاره فرار مى كند، سپس ‍ اينفاجعه در مجلس عقد به پدر داماد گفته مى شود.
مرحوم شيخ مهدى خالصى پدر را امر به صبر مى كند وبه اين بيان لطيف آرامش ‍ مى كندمى فرمايد:((آيا مى دانى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر همه ما حق بزرگى داردوهمه ما نيازمند شفاعت او هستيم ؟ پدر تصديق مى نمايد. شيخ مى فرمايد اين جوان سيدعمدا كارى نكرده ، تيرى بدون اختيارش بيرون آمده و به فرزند تو رسيده و به قضاىالهى فرزندت از دنيا رفته است ، اين سيد را به خاطر جدش عفو كن و در اين مصيبت صبرنما و تسليم خواست خدا باش تا خداوند اجر صابرين به تو دهد)).
پدر داماد پس از پذيرفتن اندرزهاى شيخ ، قدرى ساكت مى شود و فكر مى كند سپس مىگويد هر چه فكر مى كنم مى بينم امشب جمعى ميهمان داريم وما آنها را به مجلس عيش وسرور دعوت كرديم ومبدل شدن آن به عزا سزاوار نيست و براىتكميل اداى حق رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله برويد آن جوان سيد را بياوريد به جاىپسرم دختر را براى او عقد كنيد و به حجله بريد.
شيخ بر او احسنت و مرحبا مى گويد. دنبال سيد مى روند و او را پيدا مى كنند، سيد باورنمى كرده كه چنين تصميمى درباره اش گرفته شده وخيال مى كرده به اين بهانه مى خواهند او را ببرند و بكشند، تا پس از تاءمين واطمينانكه به او دادند مى آيد و در همان شب ، شيخ دختر را براى سيد عقد مى كند و مجلس زفافانجام مى گيرد، فردا هم جنازه پسر را دفن مى نمايند.
استقامت در شدايد
در اين داستان ، شگفتيها و عبرتها و دانستنيهاى چندى است كه براى تذكر به آنها اشارهمى شود:
1 شجاعت و شهامت و بزرگوارى و بردبارى را از اين مرد شريف عرب بايد ياد گرفت:((اَلشُّجاعُ الشَّديدُ الْقَلْب حَينَ الْباءَسِْ)) يعنى شجاع كسى است كه هنگام سختى وحادثه ناگوار، قويدل باشد. متزلزل نشود، جزع ننمايد، خود راكنترل كند وبه راستى سهمگين ترين حادثه ها و سختيها مرگ ناگهانى فرزند است ، آنهم در شب زفاف او، آن هم به طور كشته شدن .
پدرى كه در چنين هنگامه اى عقل و ايمان خود را از دست ندهد و از جاده بندگى منحرفنشود؛ يعنى خود و فرزندش را ملك خدا داند و مرگش را قضاى او شناسد و مرجع فرزندو خودش را خداى عالم بداند فرزندش جايى رفته كه خودش نيز بايد برود و از روىاعتراف به اين حقايق بگويد (اِنّا للّهِ وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ) سزاوار است كه مورد بشارت وصلوات و رحمت و پاداش بى نهايت خداوند باشد: (اُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْوَرَحْمَةٌ) و چنين اشخاصى وزن و صلابت و استقامتشان را امام عليه السّلام به كوه تشبيهفرموده است :((اَلْمُؤْمِنُ كَالْجَبَلِ الرّاسِخِ لا يُحَرّكُهُ الْعَواصِفُ؛ مؤ من مانند كوه محكم استكه بادها و طوفانها او را جابجا نمى كند)).
در برابر كسانى كه در پيش آمدهاى ناگوار صبر وتحمل ندارند و از طريق عقل وايمان زود منحرف مى شوند و به قضاء و قدر الهى خشمگينمى گردند و ايراد مى كنند، ايشان به مانند كاهى هستند كه كوچكترين بادى از بادهاىحوادث آنها را متزلزل مى سازد تا جايى كه مبتلا به شوك و سكته قلبى مى شوند.
صبر ديگران در مرگ آن جوان داماد و تبديل نكردن عيش به عزا نيز شگفت آور است ، بلىبه بركت بزرگ خود، آنها هم داراى صبر شدند چنانكه صبر حضرت زينب عليهاالسّلامشگفت است و صبر ديگر بانوان حرم حسين عليه السّلام به بركت آن مخدره بوده است .
پذيرفتن اندرز از دانش است
2 شخص عاقل هرگاه ناصح امين مهربانى او را اندرزى دهد يا امر به صبر در پيش آمدىبنمايد بايد براى او متواضع و خاضع شده و اندرزش را از جان ودل بپذيرد تا سعادتمند گردد مانند اين مرد شريف عرب در برابر مرحوم خالصى .
و اگر جاهلى كند و بر شخص ناصح تكبر نمايدمثل اينكه اگر امر به صبرش كند به او بگويد تو چه خبر ازدل من دارى ؟ تو چه مى دانى كه من در چه حالى هستم تو كه جايت درد نمى كند و مانند اينكلمات ناهنجار.
يا اگر او را امر به تقوا كند و از گناه نهى نمايد مثلاً بگويد فحش نده ، نزاع نكنومانند اينها، تكبر كند و بگويد تو كيستى كه بهمثل من اندرز مى دهى ، تو برو كار خودت را درست كن ، تو خودت چنين و چنانى ! بهراستى چنين جاهلى نه تنها از سعادت محروم است بلكه بر شقاوت خود مى افزايد. درقرآن مجيد درباره چنين اشخاصى مى فرمايد:((و چون او را گويند پرهيزگار باش ،زور كافرى و غرور، او را به گنهكارى بگيرد و او را همان دوزخ پسنديده است كه بدآرامگاهى است ))(57)
شعر :
هر كه به گفتار نصيحت كنان
گوش نگيرد بخورد گوشمال
مصيبت زده را دريابيد
3 يكى از دستورات الهى كه در سوره والعصر بيان مى فرمايد آن است كه شخص ‍مسلمان هرگاه گرفتارى ، مصيبت زده اى را مى بيند از جهتمال و دارايى يا از طرف بدن و بيمارى يا مرگ بستگان و دوستان ، وظيفه اش آن است كهاو را امر به صبر نمايد و با تذكر فناى دنيا و زودگذر بودن آن و تغييرهاى آن واينكه بلا و گرفتارى عمومى و همگانى است و نظاير آن را برايش بيان كند و بقا و دوامآخرت و پاداشهاى بى نهايت خداوند را يادآوريش نموده بدين وسيله اورا آرامش ‍ دهد:(وَتَواصَوْا بِالصَّبْرِ).
مؤمن ، ميهمان نواز است
4 ديگر موضوع مهماندارى و مهمان نوازى و مهماندوستى است كه از مكارم اخلاق و محاسنافعال و از لوازم ايمان است ، چنانچه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد:((كسىكه به خدا و روز جزاء ايمان دارد بايد ميهمان خود را گرامى دارد))(58).
و روايات درباره فضيلت ميهمان نوازى بسيار است و براى اهميت آن همين بس كه مروىاست شخص ميهمان نواز با حضرت ابراهيم خليل الرحمن عليه السّلام محشور است .
و آشكار است كه از اكرام ميهمان سعى در شادمانى اوست به طورى كه اگر ميزبانناراحتى دارد بايد آن را آشكار نسازد مبادا ميهمان ناراحت گردد، به راستى زهى فتوت وجوانمردى آن مرد شريف عرب كه در آن شب نگذاشت مجلس شادمانى ميهمانانشمبدل به عزاى پسرش و ناراحتى آنها گردد.

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation