بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب گلشن ابرار جلد 2, جمعى از پژوهشگران حوزه علمیه قم   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ABRAR001 -
     ABRAR002 -
     ABRAR003 -
     ABRAR004 -
     ABRAR005 -
     ABRAR006 -
     ABRAR007 -
     ABRAR008 -
     ABRAR009 -
     ABRAR010 -
     ABRAR011 -
     ABRAR012 -
     ABRAR013 -
     ABRAR014 -
     ABRAR015 -
     ABRAR016 -
     ABRAR017 -
     ABRAR018 -
     ABRAR019 -
     ABRAR020 -
     ABRAR021 -
     ABRAR022 -
     ABRAR023 -
     ABRAR024 -
     ABRAR025 -
     ABRAR026 -
     ABRAR027 -
     ABRAR028 -
     ABRAR029 -
     ABRAR030 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

فرياد عاشورايى
((...امروز روز شركت و فرياد است ، امروز ديگر روز آرام نشستن نيست ، روز غنودن نيست ،روز پاى بندى به سخنان كوچك نيست ، روز مبارزه با خرافات است . روزى است كه بايدچهره واقعى اسلام را از زير ابرهاى كدر اوهام و خيالات فاسده بيرون كشيد... امروز روزجنبش و روز حركت است . لكن جنبش متين ، جنبش با معنى ، جنبش علم و فرهنگ نه جنبش آثارثبتى و ملى ... حوزه علميه خراسان ، قم نجف كه من دور افتاده آواز عاجزانه خود را در اينمراكز عامى رساندم ... بحمدالله تحول شايانى را ديدم ... حوزه علميه نجف تكانى خورده... حوزه علميه قم هفت هزار دانشمند دارد. حوزه علميه خراسان ، زير زره بين على بن موسىالرضا عليه السلام واقع شده ايد، پرچمدار آينده و فردا شمائيد...(508)
آخرين ديدار
لحظات بس حساس و به خاطر ماندى است بلخى را جمعى انبوه از مسؤ ولان و طلاب حوزهمشهد تا مرز ((اسلام قلعه )) بدرقه نمودند و در آن سوى مرز غوغاى عجيبى بود.
روزهاست كه مردم هرات در آفتاب گرم به اميد ديدار سيماى پر فروغ پيشواى خودنشسته اند ساعاتى به صبح صادق نمانده بود كه با ورود ماشينحامل علامه بلخى صداى تكبير ياران به استقبال آفتاب رفتند.
بلخى لحظه اى براى تسلى خاطر استقبال كنندگان سخنانى ايراد كرد. در همين چند دقيقهاشك وصال همانند باران بهارى خيابان مسير استقبال وى را شستشو داد. جاسوسان دولتدر ميان انبوه جمعيت مات و مبهوت مانده اند و اختيار از آنان سلب شده و تنها گزارشى كهدر شهر مخابره كردند ورود بلخى و شور بى اندازه مردم بود. حكومت وقت هرات دستورداد تا در مساجد و حسينيه هاى شهر را ببندند. هر چه بود بلخى مدت زمانى كه در هراتتوقف داشت بزرگترين ضربه هاى شكننده را بر كمر دولت فرو آورد.(509)
آخرين استقبال
كاروان همراه بلخى پس از چند روزى توقف از مسير جاده قندهار، غزنين ، آماده حركت بهسوى پايتخت گرديد. در كابل هياءت استقبال به وجود آمده بود و روز ورود بلخى تاشعاع چند كيلومترى جمعيت كثيرى به استقبال آمده بودند. لحظه ها فرا رسيد ماشينحامل بلخى در ميان انبوه جمعيت شيعه و سنى از حركت باز ماند، مردم مسلمان با درود وصلوات از او استقبال بى نظيرى به عمل مى آوردند. مردم از شور و شعف در جامع نمىگنجند آن روز روز حيات تشيع بود در همه جا سخن از بلخى و عظمت شيعيان بود. كوچهپس كوچه كابل بوى گل حسينى مى داد. انواع و اقسام عكسهاى علامه به چشم مى خورد. چندماهى سپرى نشده بود كه سيد اسماعيل كسالت پيدا كرد پس از مراجعت از مناطق مركزى(بهسود) در اثر فشار خون علامه را به بيمارستان ((على آباد))كابل منتقل كردند. ولى سحرگاه 24 تير 1347 عجيب سحرى اندوهناك و سياهى بود. آواىقرآن از مناره هاى مساجد بلند بود بعد از اذان صبح با پخش صداى گريه بلخى از ازنوار و تلاوت آية ((انا لله و انا اليه راجعون )) سكوت شهر با فرياد و اغربتا واحسينا شكسته شد. دسته هاى عزادار گروه گروه در خيابانهاى منتهى به بيمارستان بهعزادارى پرداختند.(510)

شرح اين هجران و اين خون جگر
اين زمان بگذار تا وقت ديگر
شيخ آقا بزرگ تهرانى
متوفاى 1348 ش .
اقيانوس پژوهش
ميلاد سبز
سال 1293 قمرى ، ماه ربيع الاول و شب پنجشنبه بود. درست يازده روز ماه ميلاد و ربيعالمولود مى گذشت و تنها يك هفته به سال گشت ميلاد بزرگترين مولود آفرينش حضرتمحمد مصطفى صلى الله عليه و آله مانده بود كه از لطف خدا، حاج ملا على تهرانى ،صاحب پسرى سالم و كامل شد.
حاج ملا على از پيش بر آن بود كه نام جدش حاج محسن را بر فرزند نهد تا ياد او بمانداما تقارن اين تولد با ماه ميلاد پيامبر چنان خرسندش ساخت كه اسم فرزند دلبندش رامحمد محسن ناميد.(511)
مادر محمد محسن زنى باورمند و نيكو كردار بود كه از سادات علوى محسوب مى گشت . و بانام بيگم خوانده مى شد و دختر حاج سيد عطار تهرانى بود.(512)
پس از دهها سال زمانى كه هر كس براى گرفتن شناسنامه نام خانوادگى خاصى بر مىگزيد او شهرت ((منزوى )) را برگزيد و به اين ترتيب مولود ماه ميلاد در شناسنامه((محمد محسن منزوى )) خوانده شد اما هيچ وقت به اين اسم و رسم ناميده نگشت و مشهورنشد.(513)
اما از آنجا كه در ميان تهرانيها از دير باز عادت چنين بود كه پسرى را به نام جدبزرگ خانواده و به اسم ((آقا بزرگ )) صدا كنند، محمد محسن آقا بزرگ خوانده شد.با اين تفاوت كه آقا بزرگ خاندان محسنى براستى ((آقايى بزرگ )) شد و با هميننام شهره آفاق گشت .(514)
در گلشن قرآن
مولود پامنار از همان روزهاى نخستين حياتش با سرچشمهزلال نور و زندگى آشنا شد. وى در حالى كه تنها چهار يا پنج بهار از آغاز سبززندگى را پشت سر مى گذاشت دل پاك و جان تشنه اش را هر روز با قرآن و آوازهاىآهنگين و روح نواز آن جلا مى داد. او از نخستين آموزگار خويش چنين ياد كرده است :
((قبل از رفتن به مكتب خانه ، در توى خانه ، پيشعمال عمو، ((زهرا سلطان خانم )) از اول حروف ابجد و بعضى سوره هاى كوتاه قرآن راخوانده بودم ...))(515)
پس از آن كه به 7 سالگى رسيد (1300 ق ) در محله اش پامنار به مكتب خانه آقا سيدضياء رفت و پيش او قرآن و نصاب الصبيان را در لغت عربى و فارسى و...خواند.(516)
روحانى ده ساله
فرزند حاج ملا على ابتدا علاقه چندانى به درس و مشق نداشت و بيشتر دوست داشت بهپيشه اجدادى خويش تجارت و بازرگانى بپردازد. او خود در اين باره مى نويسد:
((تا شش سال از عمر گذشت در خانه بازى مى كردم . به ياد دارم كه دكانى درستكرده اجناس بقالى و عطارى و ترازو با ساير لوازم دكان تهيه مى كردم ... شوق زيادىبه درس خواندن نداشتم . مى خواستم كاسب شوم ولى مرحوم پدرم كسب را نمى خواستچون خودش درس عربى نخوانده بود مى خواست من طلبه علم شوم . مرا چندى براى امتحانبه دكان بزازى برادرم مرحوم آقاى محمدابراهيم در سر سه راه بازار پامنار فرستاد.با محبتهاى برادرانه بلكه پدرانه او از زحمت رفتن به دكان عاجز شدم و پس از مدتىاستعفا دادم و به شوق درس افتادم .)) (517)
((پس از آنكه پدر شوق و ذوق فرزندش را درتحصيل علم و كمال افزونتر از پيش ديد و استعداد او را در اين راه شكوفا يافت به اينفكر افتاد كه براى تشويق و ترغيب او مجلسى را ترتيب دهد و پسرش را ملبس بهلباس دانش ‍ و دين سازد.
((و چون 10 ساله شد (1303 ق ) پدرش مجلسى ترتيب داد، با حضور جمعى ازروحانيون آن روزگار تهران ، و در اين محفل معنوى ، وى لباس ‍ روحانيت پوشيد و عمامهبر سر گذارد. حاضران به او تبريك گفتند و خواستند تا خواندن ((جامع المقدمات ))را بياغازد. پس از پوشيدن لباس روحانى وى را با افزودن كلمه شيخ (كلمه اى كهبراى روحانيون ، هم عنوان است و هم احترام ) بر سر نامش ، در شيخ آقا بزرگخواندند.)) (518)
شيخ آقا بزرگ در زندگينامه خود مى نويسد:
((مرحوم آقا سيد جمال افجه اى عمامه بر سر من گذاشت .)) (519)
دوازده سال در حوزه تهران
شيخ آقا بزرگ تهرانى از سال 1303 ق كه معمم شد، تاسال 1315 ق در تهران سكونت داشت . نخستمراحل مقدماتى را در مدرسه دانگى آغاز كرد و در مدرسه پامنار و سپس در مدرسه فخريه(مروى ) آن را پى گرفت . او در عرض اين دوازدهسال توانست علوم و فنون مختلفى چون ادبيات ، منطق ، تجويد قرآن ، فقه ،اصول ، خط نسخ و نستعليق را ياد گيرد. او در اين مدت بجزتحصيل و تكميل معلومات ، كارها و اقدامهاى جالبى هم داشته است كه از آن ميان استنساخچندين نسخه از كتابهاى معتبر و حايز اهميت است . برخى از آن كتابها كه امروزه زينت بخشبعضى كتابخانه ها و گنجينه هاست هر يك حاكى از سليقه و خط زيباى او، و مهم تر ازهمه بيانگر تلاش و تكاپوى او احياى متون و ميراث علمى و فرهنگى شيعه است .(520)
زمانى كه در مدرسه دانگى مشغول تحصيل بود، در غياب پسر خاله اش ‍ حاج سيد محمدتقى ، پسر حاج سيد عزيزالله كه كتابدار كتابخانه آن مدرسه بود، كتابدارى مىكرد! خود در اين باره مى نويسد:
((... من نايب كتابدار بودم كه كتابها را به طلاب مى دادم و قبوضات مى گرفتم وهرسه ماه تجديد نظر مى كردم .)) (521)
حديث هجرى
شيخ آقا بزرگ تهرانى تا سال 1315 ق در تهران بود و در آن مدت تنها براى چندسفر زيارتى و تفريحى از تهران خارج شد. يكى از آن سفرها، سفر به مشهد مقدس بودكه او و پدرش در حالى كه در رفت و برگشت همراه و هم قافله با شيخفضل الله نورى بودند در سال 1311 ق انجام دادند و ديگرى سفر به ايلكا (ازروستاهاى نور در مازندران ) بود كه به دعوت شيخ جواد ايلكانى و به صلاحديد پدرصورت گرفت و سومى سفر به كشور عراق ، براى زيارت عتبات بود كه همراهبرادرش كربلايى محمد ابراهيم و در سال 1313 ق آغاز شد. شيخ آقا بزرگ به هيچوجه نمى خواست از اين سفر برگردد و مصمم بود كه براىتحصيل علم در حوزه علميه نجف اشرف ، در آن شهر بماند اما اصرار بيش از حد برادر وهمراهان او را وادار به بازگشت ساخت ؛ تا اينكه درسال 1315 ق براى هميشه ايران را ترك كرد و راه نجف را در پيش گرفت .
آن سال در حالى كه تنها بيست و دو بهار از عمرش مى گذشت وارد عراق شد.
پس از آن كه چند صباحى را در شهر كربلا، با زيارت و عبادت گذراند، روز چهارشنبه17 شعبان همان سال وارد نجف گشت تا در سايه سار آستان قدس علوى ، از چشمه هاىجارى علم و حكمت سيراب گردد.(522)
زير پاى آبشاران
شيخ آقا بزرگ استادان زيادى داشته است . حال با عنايت به نوشته هاى شيخ ، يادكردى از آن نيك مردان و دانشوران را كه همگى از اساتيد او در دوره مقدمات و سطوح شمردهمى شود و شيخ پيش از هجرت به نجف ، در تهران پيش آنان درس خوانده بود - لازم ديده، به ترتيب نام مى بريم :
شيخ محمد حسين خراسانى (متوفى 1347 ق .)، شيخ محمد باقر تهرانى معروف بهمعزالدوله ، شيخ زين العابدين محلاتى ، (شيخ در مدرسه صدر صدرنشين نويسى را ازدو طرف فراگرفت )، ميرزا ابراهيم زنجانى (م 1351 ق )، شيخ محمد رضا قارى ، ميرزامحمود قمى ، حاج شيخ ملا محمد على نورى ايلكانى ، شيخ على نورى ايلكانى (بايد هماننورى حكمى و غير از آن نورى ايلكانى باشد كه پيش از اين نام برده شد)، سيد عبدالكريم مدرسى لاهيجى ، ميرزا محمد تقى گرگانى (م 1336 ق )، سيد محمد تقىتنكابنى (م 1327 ق )، شيخ محمد تقى نهاوندى ، سيد حسن استر آبادى ، شيخ عباسنهاوندى ، شيخ عبدالله اصفهانى ، سيد محمد تقى قزوينى ، حاج ميرزا سيد حسن تهرانى، آقا شيخ مهدى مازندرانى ، آقا شيخ محمد شاه عبدالعظيمى ، آقا شيخ عبدالحسين شيرازى، آقا ميرزا كوچك ساوجى ، حاج محمد على عراقى ، آقا ميرزا شهاب الدين شيرازى ، آقاشيخ عبدالخالق يزدى .
در ساحل درياها
اما اساتيد بزرگ شيخ در سطوح عالى حوزه علميه نجف اشراف عبارتند از:
1. محدث نورى (1254 - 1320 ق )
2. شريعت اصفهانى ، معروف به شيخ الشريعه (1266 - 1339 ق )
3. آية الله سيد محمد كاظم يزدى
4. آية الله شيخ محمد طه نجف (1241 - 1323 ق )
5. سيد مرتضى كشميرى (1268 - 1323 ق )
6. حاج ميرزا حسين خليلى (1230 - 1326 ق )
7. آخوند خراسانى (1255 - 1329 ق )
8. آية الله محمد تقى شيرازى (متوفى 1338 ق )
9. سيد احمد تهرانى كربلايى (متوفى 1332 ق )
10. سيد احمد تهرانى كربلايى (متوفى 1332 ق )
11. شيخ محمد على چهاردهى رشتى (1252 - 1331 ق )(523)
12. شيخ احمد شيرازى ، معروف به ((شانه ساز))
13. شيخ حسن تويسركانى
14. سيد آقا قزوينى
15. شيخ عبدالله اصفهانى (524) 16. آية الله حاج آقا رضا همدانى (525)
زير رواق روايت
علامه تهرانى اهميت بسيارى به روايت و نقل حديث مى داد و در كسب اجازه براىنقل احاديث مى كوشيد. علماء و فقهاى بسيارى براى او اجازه نامه روايتى نوشته يا از اواجازه گرفته اند تا آنجا كه او پس از محدث نورى ، سرشناس ترين شيخ روايت ياد مىشود. در اينجا ما نخست از كسانى نام مى بريم كه پير پژوهشگران از آنان گواهىنقل روايت داشته است .
الف - از علماى شيعه
محدث نورى
وى نخستين كسى است كه براى شيخ آقا بزرگ در حالى كه او هنوز در دوران جوانىبود، اجازه نقل حديث داده است .
آية الله سيد حسن صدر كاظمى (م 1354 ق )
شيخ محمد صالح آل طعان بحرانى (1284 - 1333 ق )
شيخ على خاقانى (م 1334 ق )
سيد محمد على شاه عبدالعظيم (1258 - 1334 ق )
شيخ موسى بن جعفر كرمانشاهى
سيد ابوتراب خوانسارى (1271 - 1346 ق )
شيخ على كاشف الغطاء (م 1350 ق )
ملا على نهاوندى
شيخ محمد طه نجف
سيد مرتضى كشميرى
حاج ميرزا حسين خليلى تهرانى
آخوند محمد كاظم خراسانى
سيد احمد تهرانى كربلايى
ميرزا محمد على مدرسى رشتى
شيخ الشريعه اصفهانى
سيد ناصر حسين لكهنوى (فرزند علامه مجاهد مير حامد حسين هندى ).
آخوند محمد تقى نهاوندى
علامه سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى .
آقا سيد على شوشترى
حاج شيخ عباس قمى
سيد محمد على هبة الدين شهرستانى .
آقا ميرزا هادى خراسانى حائرى .
روايت از اين پنج بزرگوار همچون روايت از شيخ محمد صالح طعان بحرانى به صورتمدبجه مى باشد(526) يعنى اجازه اى كه دو نفر به يكديگر اعطا كرده باشند.
ب - از علماى عامه
1- شيخ محمد على ازهرى مكى ، از علماى مالكى مذهب و رئيس ‍ مدرسان مسجد الحرام .
2- شيخ عبدالوهاب شافعى ، امام جماعت مسجدالحرام .
3- شيخ ابراهيم بن احمد حمدى ، از علمان شهر مدينه .
4- شيخ عبدالقادر خطيب طرابلسى ، مدرس حرف شريف .
5- شيخ عبدالرحمن عليش حنفى ، از مدرسان دانشگاه الازهر و امام جماعت در مسجد ((راسالحسين عليه السلام )) واقع در قاهره مصر.(527)
طبقه پس از شيخ
كسانى كه از شيخ آقا بزرگ تهرانى اجازه روايتى گرفته اند ((طبقه پس از شيخخوانده مى شوند و در ميان آنان ، نام بسيارى از فقها و مراجع تقليد، محدثان و مورخاننامدار معاصر، روايتگران و مصلحان بيدار به چشم مى خورد و شمارش اسم آنان افزونبر آن است كه در اين مجال بگنجد. تا آنجا كه گفته مى شود: ((او استاد مطلق محدثانشيعه بود و بيش از دو هزار اجازه در روايت حديث از او صادر شد...)) (528)
حال به عنوان نمونه تنها برخى از آن بزرگان را نام مى بريم .
آية الله حاج آقا حسين طباطبايى بروجردى .
علامه شيخ عبدالحسين امينى تبريزى ((مسند الامين )) ناميده مى شود.
سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى
آية الله سيد عبدالهادى شيرازى
علامه سيد هبة الدين شهرستانى
شيخ محمد مهدى شرف الدين شوشترى
شيخ نجم الدين عسكرى
سيد مصطفى صفايى خوانسارى
شيخ محمد حسن مظفر
سيد محمد على روضاتى اصفهانى
آية الله سيد محمد هادى ميلانى
ميرزا حيدر قلى سردار كابلى
آية الله شيخ مرتضى حائرى يزدى
ميرزا محمد على اردوبارى
ميرزا محمد على مدرس خيابانى
شيخ جعفر محبوبه نجفى
سيد محمد مفتى الشعيه اردبيلى
شيخ حسين مقدس مشهدى
سيد محمد صادق بحرالعلوم
سيد احمد حسينى اشكورى
سيد رضا هندى
شيخ جمال الدين نائينى
سيد جلال الدين محدث ارموى
سيد عبدالرزاق مقرم
شيخ ذبيح الله محلاتى عسكرى
شيخ محمد شريف رازى
شيخ محمد باقر ساعدى خراسانى
عبدالرحيم محمد على نجفى
محمد رضا حكيمى
شيخ محمد سماوى تنكابنى
علامه سيد عبدالعزيز طباطبايى يزدى
شيخ غلامرضا عرفانيان يزدى
علامه سيد محمد حسين طباطبايى
آية الله شيخ لطف الله صافى گلپايگانى
سيد هادى خسروشاهى تبريزى
سيد مرتضى نجومى حسينى
سيد هاشم رسولى محلاتى
آية الله سيد شهاب الدين مرعشى نجفى
شيخ كاظم مدير شانه چى
حسين عمادزاده اصفهانى
سيد مصلح الدين مهدوى
شيخ احمد سبط الشيخ
علامه شيخ محمد تقى شوشترى
سيد موسى شبيرى زنجانى
شيخ عبدالجبار اعظمى
محمد واعظ زاده خراسانى
آية الله علامه فانى اصفهانى
سيد محمد مشكاه بيرجندى
سيد محمد على موحد ابطحى
شيخ احمد انصارى قمى (529)
دو دوره دائرة المعارف
آثار قلمى و كتابهاى شيخ آقا بزرگ را تا هشتاد جلد مى توان شمرد. اما در ميان آن همهآثار، دو اثر از همه پر بارتر و جامع ترند:
1. الذريعه الى تصانيف الشعيه ، در 29 جلد: بيانگر آثار قلمى ، هنرى شيعه درطول تاريخ .
2. طبقات اعلام الشيعه ، در حدود 20 جلد، دائرة المعارف بزرگى است كه زندگينامه وجايگاه دانشمندان شيعه را در هزار و صد سال گذشته به دست مى دهد.
اكنون نخست به سراغ ((الذريعه )) مى رويم تا حاشيه هاى تماشايى آن شاهراهبزرگ را نظاره گر باشيم .
غريو غيرت و نور
پيشترها حاجى خليفه دائرة المعارفى را در كتابشناسى مسلمانان ترتيب داده و آن را بانام ((كشف الظنون )) منتشر ساخته بود. وى از سر تعصب مذهبى ، بسيارى از آثار شيعهرا ناديده گرفته و هيچ نامى از آنها به ميان نياورده بود و گاه گاهى هم اگر ازكتابهاى شيعه ياد مى كرد بسيار گذرا و همراه با تحقير و تحريف بود. به همين علتيكى ديگر از مخالفان شيعه ، از سر غرض ورزى و عناد نوشته بود:
((شيعه را آثار يا كتابهايى نيست تا آيندگان آنها بتوانند در علوم مختلف از آنها سودبرند و آنها به ناچار طفيلى ديگران بوده و بر سر سفره ديگران مى نشينند و...))(530)
جرجى زيدان (م 1914 م ) نويسنده معروف مسيحى ، جسارت و جفا را در اين اجحاف و حقكشى از حد گذراند. وى پا را از همه فراتر نهاد و با غرض ‍ ورزى ، در كتاب خود((تاريخ آداب اللغه )) چنين نوشت :
((شيعه طايفه اى بود كوچك و آثار قابل اعتنايى نداشت و اكنون شيعه اى در دنيا وجودندارد))!!(531)
اينجا بود كه غيور مردان بزرگى از دانشمندان معاصر شيعى قيام كردند تا جواب دندانشكنى به آن ياوه سراييها دهند آنان با غيرت دينى ، دست به خلق آثارى زدند كه هريكچون آذرخشى در آسمان فرهنگ و ادب غريدند و درخشيدند و آتش به خرمن خرافه بافانزدند.
((اين شد كه شيخ آقا بزرگ و دو همرديف و دوست علمى اش ، سيد حسن صدر (م 1354 ق) و شيخ محمد حسين كاشف الغطاء (م 1373 ق ) هم پيمان شدند تا هر يك در باب معرفىشيعه و فرهنگ غنى تشيع ، كارى را به عهده گيرند و سخن اين نويسنده ... مغرض را بهدهنش باز پس بكوبند. قرار شد علامه سيد حسن صدر درباره حركات علمى شيعه و نشاندادن سهم آنان در تاءسيس و تكميل علوم اسلامى تحقيق كند. ثمره كار او كتاب ((تاءسيسالشيعه لعلوم الاسلام )) شد. اين كتاب به سال 1370 ق ، در 445 صفحه چاپ شد.شيخ آقا بزرگ در چاپ آن نيز دخالت داشت . اما علامه شيخ محمد حسين كاشف الغطاء قرارشد وى كتاب ((تاريخ آداب اللغه )) جرجى زيدان را نقد كند و اشتباهات وى را بازگويد. وى اين كار را كرد و نقدى جامع و علمى بر هر چهار جلد كتاب زيدان نوشت ... اماشيخ آقا بزرگ - از ميان اين سه يار علمى - متعهد شد فهرستى براى تاءليفات شيعهبنويسد.)) (532)
و چنين بود كه كار بزرگ و جامعى با نام ((الذريعه )) در فرهنگ شيعه آغاز شد.ناگفته نماند كه الذريعه در 29 جلد انتشار يافت . به اين ترتيب كه نخست در 25 جلدبود و سپس جلد 26 (مستدركات الذريعه ) پس از چاپ الذريعه تهيه شد. با توجه بهاينكه جلد 9 خود در 4 مجلد چاپ شده و حاوى فهرست ديوانهاى شاعران شيعه است . شمارجلدهاى الذريعه به 29 جلد مى رسد. اين دائره المعارف بزرگ ، با 11554 صفحه55095 كتاب و رساله را شناسايى كرده است و اگر كتابهايى را هم كه در ضمنشناسايى آثار ديگر نام برده شده اند بر اين رقم بيفزاييم به رقمى در حدود 55500كتاب خواهيم رسيد.(533)
طبقات اعلام الشيعه
اين اثر بى نظير حاصل هشتاد سال پژوهش علامه تهرانى و بزرگترين كارى است كهتا كنون در علم تراجم و زندگينامه بزرگان شيعه صورت گرفته است . پيشترها يكىاز نويسندگان معاصر در مورد وسعت اين دائرة المعارف نوشته بود:
((اين كتاب نيز در حدود 30 تا 32 جلد است .))(534)
اين دائرة المعارف را مى توان به آسمانى پر از آينه تشبيه كرد كه مراتب علم و فرهنگشيعه را در طول هزار و صد سال بخوبى مى نماياند.
محقق تهرانى در اين اثر پربار و ماندگار زندگانى علماى شيعه را از قرن چهارم تاقرن چهاردهم به رشته تحرير كشيده است . او گذشته از عنوان كلى طبقات اعلام الشيعه، براى هر قرن عنوان و نام ويژه اى برگزيده كه به ترتيب زير است :
1. نوابغ الروات فى رابعة المات ،
(روايان نابغه در سده چهارم )
2. النابس فى القرن الخامس ،
(متكلمان و مدرسان در سده پنجم )
3. الثقات العيون فى سادس القرون
(ديده روان و مرزبانان موثق در سده ششم )
4. الانوار الساطعه فى المائة السابعه
(نورهاى فروزان در قرن هفتم )
5. الحقايق الراهنة فى المائة الثامنه
(حقايق ثابت و محكم در قرن هشتم )
6. الضياء اللامع فى القرن التاسع
(آفتاب درخشان در سده نهم )
7. احياء الداثر من القرن العاشر
(احياى فضيلتهاى فراموش شده از قرن دهم )
8. الروضة النضرة فى علماء الماة الحادية عشرة
(گلستان سر سبز و خرم در زندگانى دانشمندان سده يازدهم )
9. الكواكب المنتشرة فى القرن الثانى بعد العشرة
(ستارگان پراكنده در قرن دوازدهم )(535)
10. الكرام البرره فى القرن الثالث بعد العشره
(نيكمردان با كرامت در سده سيزدهم )
اين قرن تا حرف عين تا كنون تنها دو جلد از آن ، همراه با تعليقات مرحوم استاد علامهسيد عبدالعزيز طباطبايى يزدى چاپ شده است و بقيه (دو جلد ديگر) به صورت خطىاست .
11. نقباءالبشر فى قرن الرابع عشر
(بزرگان بشر در قرن چهاردهم )
از اين قرن هم به اهتمام استاد طباطبايى يزدى ، تنها چهار جلد انتشار يافته و سه جلدديگر هم به صورت خطى مانده است .
اين دائرة المعارف زندگانى 11300 دانشمند شيعى را به دست مى دهد. البته بامحاسبه جلدهاى منتشر نشده از رقم 15000 نيز فراتر خواهد رفت .
آسمانى از آثار ديگر
تا اينجا 49 جلد از آثار شيخ آقا بزرگ را (29 جلد الذريعه و 20 جلد طبقات ) نامبرديم . اما آثار محقق تهرانى منحصر به اين دو دوره دائره المعارف نبوده بلكه دههاكتاب ديگر هم از خود به يادگار گذاشته است كه شمار آنها به پنجاه جلد ديگر بالغمى شود. با تاءسف هنوز انبوهى از آنها چاپ نشده است .
شاگردان پير پژوهش
استاد علامه سيد عبدالعزيز طباطبايى يزدى (قدس سره )، استاد سيد احمد حسينى اشكورى، استاد سيد مرتضى نجومى ، سيد محمد حسن طالقانى ، سيد محمد صادق بحرالعلوم ،مولانا رضا حسين خان رشيدى ترابى ، مولانا سيد صفدر حسين نقوى ، مولانا شيخ محمدحسين پاكستانى ، مولانا سيد محمد محسن نقوى ، شهيد محراب سيد محمد على قاضىطباطبايى و...
تنديس تلاش و تحقيق
شيخ آقا بزرگ به حقيقت مردى خستگى ناپذير و نستوه بود. هميشه در تلاش و تكاپو وشيفته كار و تحقيق بود. اگر مجموعه آثار ماندگارش يكجا گردآورى و تحقيق شد سربه صد جلد خواهد زد. او از همان نخستين روزهاى ايام جوانى دست به استنساخ دهها نسخهكمياب و كتاب معتبر زد و تا آخر عمرش كه قامتش از خميدگى حالت ركوع دايم يافتهبود باز سر در كتاب و دست در قلم داشت .
با اين همه كار و كوشش ، خانه اى بى آلايش و بسيار ساده داشت و هميشه دور و برشآكنده از اوراق و اسناد و دفاتر بود و كتابها چون ستارگان بى شمارى او را كهبراستى ماه تابان در آسمان تحقيق و تاءليف بود هميشه در حصار تماشايى خويشداشتند. خانه ساده او پناهگاه پژوهشگران و مرجع محققان بود. در خانه و كتابخانه اوپيوسته به روى محققان باز بود. چيزى كه شيخ به آن نمى انديشيد راحتى و رفاهبود. محقق تهرانى حتى فرصت شام خوردن را در شبها نداشت و مى گفت : ((چهل سال است كه شام نمى خورم .))(536)
از سيد محسن امير عاملى ، نويسنده ((اعيان الشيعه ))نقل مى كنند كه گفت :
((براى تهيه اسناد اعيان الشيعه كه به شهرها سفر مى كردم ، در كربلا بهكتابخانه شيخ العراقين وارد شدم و از متصدى آن خواستم كه يك هفته كتابخانه را دراختيار من بگذارد. پذيرفت مشروط بر اينكه در اين هفته ميهمان او باشم . شبى به مناطلاع داد امشب ميهمان ديگرى هم داريم و آن شيخ آقا بزرگ بود كه اسمش را شنيده بودم .هنگامى كه او را زيارت كردم و بحثى ميان ما در گرفت فهميدم كه او تنها يك فهرستنگار نيست بلكه اطلاعات فقهى و اصولى و فلسفى وسيعى نيز دارد. از اين رو مسرورشدم . ساعت چهار و نيم شب بود كه خستگى بر من غالب شد و خوابيدم . از خواب كهبرخاستم ديدم شيخ آقا بزرگ نخوابيده و همچنانمشغول يادداشت بردارى است . از او پرسيدم نمى خوابيد؟ فرمود: من هنوز نشاط دارم ونخوابيد. ما هفت روز و شب در آنجا بوديم . ايشان استراحت منظمى نداشت و مى فرمود مابراى استراحت اينجا نيامده ايم و من با وجود اينكه پر كار بودم به ايشان غبطه مىخوردم .)) (537)
در معراج روح و جان
محقق تهرانى با وجود آن همه كار طاقت فرسا، هيچ وقت از محراب مسجد و سنگر سجادهغافل نبود. تا زمانى كه پا به آستانه هشتاد سالگى نگذاشته بود و خارهاى پيرىهنوز در كوير كهنسالى پاهاى خسته اش را به سختى نمى آزرد سير و سلوك هفتگى خودرا كه سالها بود در چهارشنبه شبها ادامه داشت ترك نگفت . او هر شب چهارشنبه از نجف تا((مسجد سهله )) را پياده مى پيمود تا در آن مسجد مقدس (واقع در 10 كيلومترى نجف ) آينهجان را با گلاب ديدگان صيقل دهد. گذشته از اينكه او با نماز و دعا در مسجد سهله انسو الفتى ديرينه و دل انگيز داشت ، روزى سه بار جماعتى از خداخواهان و دلدادگان را درمعراج نماز رهبرى مى كرد و در آن پروازهاى عاشقانه ، پيشنماز پرستوهاى عشق و عرفانبود. تا سال 1376 ق ، در مسجد طوسى نجف ، نماز جماعت را بپا مى داشت تا آنكه در آنسال در راه زيارت كربلا دچار تصادف شد و آسيب ديد. از آن پس به علت دورى مسجدطوسى ديگر نتوانست امامت آن مسجد را ادامه دهد. بناچار ((مسجدآل طريحى )) را كه به خانه اش نزديك بود، برگزيد و تا نزديكى هاى وفاتش امامتآن مسجد را به عهده داشت .(538)
در ميان خانواده
محقق تهرانى دوبار ازدواج كرد، نخستين شريك زندگانى او زنى بود به نام ((منصورهخانم )) دختر دانشور متقى شيخ على قزوينى (1333 ق ) كه از خاندانى با فضيلت واهل علم شمرده مى شد. پس از آنكه محقق به نجف اشرف هجرى كرد، 24سال از عمر را سپرى كرده بود كه با او زندگانى جديدى را آغاز كرد. (539) شيخآقا بزرگ چند جا از او ياد كرده (540) و او رااوصافى چون ، نيكوكار، بزرگوار، باشرافت ، با وفا، خير خواه و وارسته ستوده است . (541) اين بانوى با وفا درسال 1336 ق در گذشت . تنها پسر شيخ از اين زن هم كه جوانى به نام ((محمدباقر)) بود، در 1343 ق ، در حالى كه هنوز تنها 20 بهار از عمرش مى گذشت وفاتيافت . شيخ آقا بزرگ ، در فراق اين فرزندش اشعارى سرود كه دو بيت از آنها چنيناست :
باقرا باغ جنان تو و داغ جگر من
توام آمد به جهان واى به روز دگر من
چون ز باب الفرجت كردند اهاتف عيب
بسته شد باب فرج بر در كاش و اگر من (542)
علاوه بر اين پسر كه بزودى به مادرش پيوست دو دختر نيز به نامهاى مريم خانم ومرضيه خانم ، از زن اول شيخ به يادگار مانده بود و شيخ براىتكفل آن دو دختر ناچار به ازدواج دوم تن داد.(543)
دومين شريك زندگانى شيخ آقا بزرگ ، زنى به نام ((مريم خانم )) دختر دانشور دينىسيد احمد زوارى دماوندى (1273 - 1338 ق ) بود. اين بانو كه خود از خاندان سيادت وعلم بود، در تاريخ 1336 ق زندگانى تازه اى را با علامه تهرانى در شهر كاظمينآغاز كرد. (544) او براى محقق تهرانى چهارپسر به نامهاى : آقاى على نقى منزوى(متولد 1302 ش )، آقاى احمد منزوى (متولد سامرا 1304 ش )، آقاى محمد رضا منزوى(1308 ش - 1374 ق ) و آقاى محمد تقى منزوى (متولد 1315 ش ) و دو دختر به نامهاىخانم فاطمه منزوى و خانم بتول منزوى به دنيا آورد.
در آينه اخلاق
نستوه و پرتلاش كار مى كرد. هميشه به ياد خدا بود. در وفا به عهد حساس ‍ بود.تكريم ميهمان و احترام به سادات از صفات بارز او بود. از جاه و مقام و رياست دنياگريزان بود، چنانكه از انتخابات شهرت ((منزوى )) نشان داد. نسبت بهاهل بيت عليه السلام ارادت ويژه اى داشت . در ضمن آن تقريظ كه بر كتاب گرانسنگالغدير نوشت آن را چنين ستود:
((من قاصرم از توصيف اين كتاب گرانبها و ستايش آن . الغدير بالاتر و بزرگتر ازآن است كه آن را توصيف كنند و ثنا گويند. من تنها كارى كه مى توانم كرد اين است كهدعا كنم تا خداوند عمر مؤ لف كتاب را طولانى كند. به او فرجام نيك بخشد. اين است كهبا خلوص دل از درگاه خداى متعال مساءلت مى كنم كه بقيه عمر مرا، بر عمر شريف اوبيفزايد تا او بتواند به همه آرمان خويش دست يابد...)) (545)
انتقادپذيرى و سعه صدر
يكى ديگر از صفات بارز او بود تا آنجا كه در برابر انتقاد علامه كاشف الغطاء ازانتشار كتابش ((النقداللطيف )) و ترجمه آن چشم پوشى كرد و هيچ اندوهگين نشد ازاستبداد راى وى خود محورى اجتناب مى كرد. از اخبار روزگارش آگاه بود و خطوط سياسىعصرش را مى شناخت و در نهضت مشروطه در صف مشروطه خواهان و از طرفداران آخوندخراسانى بود و در قيام ميرزا محمد تقى شيرازى كه بهاستقلال عراق انجاميد شركت داشت . زمانى كه مدارس به سبك جديد، يكى پس از ديگرىدر شهرهاى مسلمان نشين تاءسيس مى شد خرسندى خويش را اعلام داشت و مردم را به شركتدر اين كار خير و عمومى فراخواند.(546)
خاموشى خورشيد
دوازدهم اسفند 1348 ش . بود و طرفى ديگر تقويم تاريخ روز جمعه 13 ذيحجه1398 ق . را نشان مى داد كه ساعت يك بعد از ظهر، قلب خورشيد پژوهش از تپش افتاد.سيد جليلى از ارادتمندان شيخ و از علماى پارساى نجف - كه بعدها به نام شهيد محراب ،آية الله مدنى شهره آفاق شد - براى غسل و كفن پيكر پير پژوهشگران قيام كرد.(547) عصر همان روز، ساعت 6 بعد از ظهر، پيكر پاك شيخ را براى طواف بر مرقدسالار شهيدان امام حسين عليه السلام و برادرش حضرتابوالفضل العباس به كربلا انتقال دادند.
پس از تشييع با ازدحام و احترام مردم كربلا پيكر پير پژوهش به نجف اشرفبرگردانده شد و آن شب را در دانشگاه بزرگ نجف ، همچون نگينى در حلقه دانشوران ودانشجويان دينى كه گرداگرد تابوت او را گفته بود، سحر كرد. فرداى آن روز پيكرشيخ در ميان سيل خروشان مردم ، روى دستها بلند شد و در حالى كه همه دروس حوزهتعطيل شده و علما و فوج طلاب و دانشجويان در پيشاپيش مردم حركت مى كردند از جامعةالنجف به سوى حرم مولاى متقيان امام على عليه السلام تشييع شد و پس از آنكه در صحنشريف علوى ، نماز ميت به امامت آية الله سيد ابوالقاسم خويى خوانده شد، شاگردانشيخ ، پيكر استاد را به دور ضريح امام على عليه السلام طواف دادند. سپس بنا بهوصيت شيخ ، به جايگاهى كه نخست قسمتى از خانه مسكونى خودش بود و بعدها قسمتىاز كتابخانه موقوفه او شده بود حمل گرديد تا در آستانه كتابخانه عمومى خود دفنشود.
و چنين بود كه دانشورى نستوه از دانشوران بزرگ شيعى ، پس از 96سال عمر با عزت و بركت كه بيشتر آن در كتابخانه ها و با كتاب و قلم گذشت بود، درنهايت نيز در ميان كتابها در كتابخانه عمومى خود به خاك سپرده شد. آن روز غمبار، درمدارس رسمى نجف هم براى نخستين بار، به خاطر تكريم مردى از مردان بزرگ دين ودانش ، تعطيل شد و شاعران و سخنوران در مجالس بسيارى كه تا چهلم درگذشت او درشهرهاى مختلف عراق و... برگزار شد داد سخن دادند.(548)
حال از ميان صدها سخن و چكامه اى كه در تجليل از اقيانوس پژوهش ، شيخ آقا بزرگتهرانى گفته يا سروده شده است به سخن دو دانشمند بزرگ ، يكى از دانشمندان شيعىو ديگر از انديشمندان مسيحى و شرق شناس ، بسنده مى كنيم .
استاد بزگوار علامه سيد عبدالعزيز طباطبايى يزدى (قدس سره ) مى نويسد:
((شيخ مشايخ معاصر، بزرگ پژوهشگران و فهرست نگاران ، حجت ودليل تاريخ ، احياگر آثار گذشتگان ، نمونه ناب تقوا و صلاح ، شيخ آقا بزرگتهرانى رحمة الله است .)) (549)
((شيخ بزرگ ما مرحوم محقق تهرانى روح بزرگى داشت . 25سال با او بودم اما براى يك بار هم نديدم پشت سر كسى بدگويى يا غيبت كند...))(550)
استاد يوسف اسعد داغر، دانشمند و محقق مسيحى و مورخ پركار و صاحب آثار فراوان از جمله((مصادرالدراسه الادبيه )) مى نويسد:
((به خدا سوگند اگر براى شيعه ، در قرن چهاردهم هجرى نمى بود جز امينى بزرگ والغديرش ، و مرحوم سيد محسن امين و اعيان الشيعه اش ، و علامه كبير شيخ آقا بزرگ والذريعه اش ، در نظر خردمندان ، همين مردان دين براى خدمت به علم و اجتماع و هدايت افكاركافى بود...)) (551)
آية الله العظمى سيد محسن حكيم
متوفاى 1348 ش .
در قرن دهم امير سيد على ، پزشك ويژه شاه عباس صفوى ، همراه پادشاه به زيارتمرقد منور امير مؤ منان على عليه السلام شتافت . فضاى معنوى اين شهر آسمانى چنانقلب پاك پزشك دربار را شيفته ساخت كه بى اختيار به تقاضاى اهالى نجف پاسخ مثبتداده ، براى هميشه خادم آستان على عليه السلام و حكيم ساكنان حريم آن امام راستين شد.بدين ترتيب سيد على به ((حكيم )) شهرت يافت و اين نام را براى هميشه درفرزندانش به يادگار نهاد.(552)
سه سده پس از اين ماجرا در خانه سيد مهدى حكيم ، دانشور بزرگ نجف ، كودكى پاى بهگيتى نهاد كه شهرت سيد على را جاودان ساخت . سيد مهدى فرزندش را محسن ناميد و ششسال بعد، در صفر 1270 ق .، در ((بنت جبيل )) لبنان ديده از جهان فروبست .(553)
يتيم نجف
پس از پدر، سيد محمود، برادر بزرگتر اندوه يتيمى از چهره محسن زدود، وى را به حفظو قرائت قرآن كريم مشتاق ساخت . سيد محسن در نه سالگى به درسهاى حوزه روى آورد(554) و سيد محمود، به عنوان نخستين استاد،بردار كوچكش را در آموختن ادبيات ، منطق وبخشهايى از فقه و اصول يارى داد.(555)
يتيم نجف سپس در شمار شاگردان شيخ صادق بن حاج مسعود بهبهانى و شيخ صادقجواهر جاى گرفت (556) و توانست سه سال پيش از وفات آخوندخراسانى به درسخارج آن فقيه فرزانه راه يابد. (557) درسال 1287 همزمان با درگذشت آخوند خراسانى درمحفل درس آقا ضياالدين عراقى حضور يافت و دو دورهاصول آن بزرگوار را درك كرد. آنگاه به درس فقه شيخ على باقر جواهرى شتافته ،پنج سال از درياى دانش آن فقيه پارسا كامياب شد.(558)
سيد محسن پس از اين دوره در شمار شاگردان ميرزا محمد حسين نايينى جاى گرفت وسرانجام براى رهايى از چنگال شيطان به درس حكيم و عارف شهره عراق سيد محمد سعيدحبوبى پناه برد. (559) محمد سعيد درچهره سيد محسن آينده اى تابناك مى ديد،بنابراين در فرصتهاى گوناگون پشتكارش را مى ستود، به فرداى رخشانش اشاره مىكرد. و او را از حمايتهاى معنوى خويش برخوردار مى ساخت .(560)
جهاد
سال 1332 براى بيشتر مردم جهان بسيار تلخ و دشوار بود. آتش نخستين نبرد جهانىهر روز شعله ورتر مى شد. هر چند شيعيان همواره از بى مهرى دولت عثمانى رنج مىبردند، ولى اين مساءله هرگز آنان را از انجام وظيفه باز نداشت . فقيهان بزرگ نجفجهاد با كافران بريتانيايى را واجب خواندند (561)و خود پيشتر از ديگران رهسپارجبهه هاى نبرد شدند. يكى از پژوهشگران در اين باره مى نويسد:
نيروى مجاهدان در جبهه شعيبيه 1800 تن و در منطقه قرن 40000 نفر بود. رهبرانمردمى مجاهدان را در سه جبهه مستقر كرده بودند: جبهه مركزى قونه به فرماندهى شيخ‌الشريعه اصفهانى ، مهدى حيدرى ، مصطفى كاشانى . جبهه راست شعيبيه به رهبرىمجتهدانى مانند سيد محمد سعيد حبوبى ، سيد محسن حكيم و باقر حيدر؛ جبهه پشت ، هويزهبه رهبرى حضرات آيات مهدى خالصى ، محمد خالصى ، جعفر شيخ راضى ، عبدالكريمجزايرى و عيسى كمال الدين .(562)
سيد محمد سعيد، كه به سبب كهولت سن توان اداره چنين سپاهى در خويش نمى ديد، مهرويژه خويش به سيد محسن حكيم سپرده ، او را بدين امر خطير گماشت و به رزمندگان گفت: آقاى حكيم ، حفظه الله ، امين و مورد اعتماد من است . هر حكمى كند بايد انجامگيرد.(563)
اين كردار سيد محمد سعيد مالهاى بسيارى ، تحت عنوان هداياى مردم و كمكهاى دولت عثمانى، سمت سيد محسن گسيل داشت ولى فرزند پارسا خاندان حكيم هرگز از آن مالها به سودخويش بهره نگرفت و حتى اسبى براى استفاده خود در جبهه تهيه نكرد. (564) بهگونه اى كه چون عثمانيان و عشاير از جبهه شعيبيه عقب نشسته ، حبوبى و حكيم را همراهتعدادى اندك در برابر متجاوزان تنها نهادند، حبوبى از حكيم خواست تا خود را به ستادفرماندهى رسانده ، كسب تكليف كند. ولى دريغ كه سيد محسن اسب نداشت و از هر كهتقاضاى چارپا كرد با پاسخ منفى روبرو شد؛ (565) زيرا موفقيت دشوار بود و اسببرترين وسيله گريز، سيد محمد سعيد ناگزير است خويش را در اختيار حكيم قرار داد وگفت : اگر حكيم سالم بماند و من هلاك شوم مانعى ندارد. وجود او سودمندتر است . روزىخواهد آمد كه او به رياست مى رسد.(566)
به هر حال هجوم سنگين نيروهاى بريتانيا سرانجام مجاهدن را عقب راند. در ناصريه سيدمحمد سعيد بيمار شده ، چشم از جهان فروبست . اندكى بعد ناصريه سقوط كرد(567) و حكيم با درسهاى نوينى كه آموخته بود، به نجف بازگشت .
پدر امت
آشنايى با دردهاى مردم ، فروتنى ، تقوا، روشن بينى و دانش فراوان از سيد محسنشخصيتى دوست داشتنى ساخته بود. به گونه اى كه مى توان گفت پيش از درگذشتحضرات آيات عظام اصفهانى و بروجردى بسيارى از عشاير بين النهرين به وىگرويده بودند. با درگذشت آن مراجع بزرگ امواج توده هاى انسانى از همه كشورهاسمت ساحل اميد سيد محسن به جنبش ‍ درآمد. هر چند همه پيروان فقهى آن مرجع وارسته ازشيعيان بودند ولى او خود را پدرى مهربان براى همه مسلمانان مى دانست . آن بزرگواربارها به فرستادگان دربار، كه انديشه ستم به اقليتهاى نژادى و مذهبى را در سرمى پروراندند، فرمود:
((ما مايل نيستم ، جز آنچه مصلحت من و مردم ، با همه گوناگونى نژادى و مذهبى ، در آناست بر زبان رانم . در ديدگاه من كرد، عرب و ترك با يكديگر تفاوتى ندارند. همهآنها برادران و فرزندانم هستند. خوشبختى آنها را مى خواهم و با همه توان و قدرتم ازآنان نگاهبانى مى كنم .)) (568)
آنچه در اين مرحله از زندگى مرجع بزرگ شيعه بسيار جلوه مى نمايد شدت فروتنى وساده زيستى اوست ؛ به گونه اى كه هر چه بر موقعيت اجتماعى و مذهبى اش افزوده مىشد، فروتنى و ياد خدا نيز در وجودش فزونى مى يافت . آنچه حكيم روشن روان عراق درمقام اندرز به برخى از شاگردان مورد اعتمادش فرمود، مى تواند نشانگر اين حقيقتباشد:
روزى سوار بر اسب راه مى پيمودم . گروهى از مردم نيز در پى من روان بودند. چون بهپيرامونم نگريستم ، بسيارى و سران عشاير را مشاهده كردم ، كه پياده راه مى سپردند وركاب نگاه مى داشتند. با خود گفتم علاقه و رويكرد مردم نيز نعمتى الهى است . بىاختيار اشك از ديدگانم روان شد. چون مى دانستم شايستگى اين نعمت را ندارم . (569)
پرداختن به قرآن ، دورى از گناه و مداومت بر مناجاتهاى سحرگاهى سيد را چنان عظمت وهيبتى بخشيده بود كه مخاطب را زير نفوذ خويش ‍ مى گرفت و از گفتار باز مى داشت . درچنين شرايطى پدر مهربان امت با آغاز سخن و بيان مطالب دوستانه عطر صميميت در فضامى پراكند تا مراجعه كننده توان گفتار يابد. يكى از شاگردان آن بزرگوار در اينباره مى گويد:
روزى بر استاد وارد شدم دستش را بوسيده ، نشستم . مدتى گذشت ، هر چه تلاش كردمنتوانستم ، خواسته ام را بر زبان آورم . او كهمشكل مرا دريافته بود، سخن آغاز كرد. من با شنيدن گفتار وى توان سخن بازيافتم وخواسته ام را شرح دادم . او پيوسته مطالب ظريف بر زبان مى راند تا شرم بر من چيرهنشود.(570)
نكته مهم ديگر در زندگى آن مرجع وارسته مهربانى و ارتباط با تهيدستان وپابرهنگان بود. بسيارى از زندانيان ، بيماران و درماندگان با وى مكاتبه داشته ، از اويارى مى جستند، كه البته مورد موافقت پدر پير امت قرار مى گرفت .(571)
سالهاى توفان
روزگار زندگى حكيم را بايد سالهاى توفان ناميد. حوادث پياپى از هر سو بر دينباوران هجوم مى آورد و آنها را در موقعيتهاى دشوار گرفتار مى ساخت . ايستادگى دربرابر اين تندبادهاى سخت ، تنها از كسى بر مى آمد كه توان گام نهادن در وادىپرفراز و فرود سياست داشته باشد و از رويارويى با سياستمداران هزار چهرهنهراسد. بى ترديد مرجع وارسته نجف مى توانست چنين رسالت دشوارى را به دوش كشدواز كيان مؤ منان پاسدارى كند. در ديدگاه او ره سپردن در وادى سياست نه تنها نكوهيدهنبود، بلكه عين دين و وظيفه همه مؤ منان به شمار مى آمد. آن بزرگوار در يكى از نامههايش از اين حقيقت پرده برداشته ، نوشت :
اگر سياست به معنى اصلاح امور مردم و تلاش براى بالا بردن و پيشرفت آنها و نيكتر ساختن كارهايشان باشد... پس دين مقدس اسلام جز براى پرداختن بدين امور نيامدهاست و طبيعى است كه مؤ منان بايد با همه توان بدان پرداخته ، آن را واجببدانند.(572)
حكيم با اين انديشه با استقبال حوادث شتافت . حوادثى كه بررسى كوتاه مهم ترينآنها مى تواند در شناسايى شخصيت آن مرجع نامور سودمند باشد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation