بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 10, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     NEMUNE01 -
     NEMUNE02 -
     NEMUNE03 -
     NEMUNE04 -
     NEMUNE05 -
     NEMUNE06 -
     NEMUNE07 -
     NEMUNE08 -
     NEMUNE09 -
     NEMUNE10 -
     NEMUNE11 -
     NEMUNE12 -
     NEMUNE13 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

2 - حموينى كه از علماى معروف اهل تسنن است در كتاب (فرائد السمطين ) از ابوهريره اسلمى چنين نقل مى كند: ان المراد بالهادى على (عليهالسلام ).
3 - ميرغياث الدين نويسنده كتاب (حبيب السير) در جلد دوم كتاب خود صفحه 12 چنينمينويسد، قد ثبت بطرق متعدده انه لما نزل قوله تعالى انما انت منذر ولكل قوم هاد قال لعلى انا المنذر و انت الهادى بك يا على يهتدى المهتدون من بعدى (بهطرق متعددى نقل شده هنگامى كه آيه (انما انت منذر
و لكل قوم هاد) نازل شد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليهالسلام )فرمود من منذرم و تو هادى اى على ! بوسيله تو هدايت يافته گان هدايت مى شوند).
آلوسى در (روح المعانى ) و شبلنجى در (نور الابصار) و شيخ سليمان قندوزىدر (ينابيع الموده ) نيز اين حديث را به همان عبارت يا نزديك به آننقل كرده اند.
گر چه راوى اين حديث در غالب طرق آن ابن عباس است ، ولى منحصر به ابن عباس نيست ،بلكه از ابو هريره (طبق نقل حموينى ) و از خود على (عليهالسلام ) (طبقنقل ثعلبى ) نيز روايت شده است ، آنجا كه فرمود المنذر النبى و الهادىرجل من بنى هاشم يعنى نفسه : (منذر پيامبر است و هدايت كننده مردى از بنى هاشم است كهمنظور حضرت خود او بود).
گر چه در اين احاديث تصريح به مساله ولايت و خلافتبلافصل نشده است ولى با توجه به اينكه هدايت به معنى وسيع كلمه منحصر به على(عليهالسلام ) نبود بلكه همه علماى راستين و ياران خاص پيامبر (صلى الله عليه و آلهو سلم ) اين برنامه را انجام مى دادند، معلوم مى شود معرفى على (عليهالسلام ) بهعنوان هادى به خاطر امتياز و خصوصيتى است كه او داشته است ، او برترين مصداق هادىبوده و چنين مطلبى جدا از ولايت و خلافت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نخواهدبود.
آيه و ترجمه


الله يعلم ما تحمل كل اءنثى و ما تغيض الارحام و ما تزداد وكل شى ء عنده بمقدار(8)
علم الغيب و الشهدة الكبير المتعال(9)
سواء منكم من اءسر القول و من جهر به و من هو مستخفباليل و سارب بالنهار(10)


ترجمه :

8 - خدا از جنين هائى كه هر انسان يا حيوان ماده اىحمل مى كند آگاه است ، و نيز از آنچه رحمها كم مى كنند (و پيش از موعد مقرر ميزايند) و هماز آنچه افزون مى كنند، و هر چيز نزد او مقدار معينى دارد.
9 - او از غيب و شهود آگاه است و بزرگ و متعالى است .
10 - براى او تفاوت نمى كند كسانى كه پنهانى سخن بگويند يا آشكار سازند، و آنهاكه شبانگاه مخفيانه حركت مى كنند يا در روشنائى روز.
تفسير :
علم بيپايان خدا.
در اين بخش از آيات قسمتى از صفات پروردگار را مى خوانيم كه هم ، بحث توحيد راتكميل مى كند و هم بحثهاى معاد را.
سخن از علم وسيع پروردگار و آگاهى او بر همه چيز است ، همان علمى كه سرچشمه نظامآفرينش و شگفتيهاى خلقت و دلائل توحيد است ، همان علمى كه پايه معاد و دادگاه بزرگقيامت است ، و در اين آيات روى هر دو قسمت (علم به نظام آفرينش و علم بهاعمال بندگان ) تكيه شده است .
نخست مى گويد (خداوند از جنين هائى كه هر زن يا هر حيوان مادهحمل
مى كند آگاه است ) (الله يعلم ما تحمل كل انثى ).
(و همچنين آنچه را كه رحمها كم مى كنند و قبل از موعد مقرر بيرون مى ريزند) ميداند (وما تغيض الارحام ).
و (همچنين از آنچه از موعد مقرر افزون نگاه ميدارند نيز با خبر است ) (و ما تزداد).
در تفسير سه جمله بالا در ميان مفسران گفتگو بسيار است :
بعضى همانگونه كه در بالا گفتيم آنرا اشاره بصورتهاى سهگانهحمل دانسته اند، كه گاهى به موعد مقرر متولد مى شود و گاهىقبل از موقع (گوئى زمان لازم را در خود فرو برده است ) و گاهى بعد از موعد مقررتولد مى يابد، خداوند همه اينها را ميداند و از تاريخ تولد جنين و لحظه آن بيكم وكاست آگاه است ، و اين از امورى است كه هيچكس و هيچ دستگاهى دقيقا نميتواند آنرا مشخصكند، اين علم مخصوص ذات پاك پروردگار است ودليل آن هم روشن است چرا كه استعداد رحمها و جنينها كاملا متفاوت مى باشد، و هيچكس از اينتفاوتها دقيقا آگاه نيست .
بعضى ديگر گفته اند كه جمله هاى سه گانه بالا اشاره به سه حالت مختلف ازاعمال (رحم ) در ايام باردارى است : جمله اول اشاره به خود جنين است كه رحم آن را حفظمى كند، و جمله دوم اشاره به خون حيض است كه در آن مى ريزد و جذب جنين مى گردد، و آنرا ميمكد و در خود فرو ميبرد، و جمله سوم اشاره به خونهاى اضافى است كه در ايامحمل ، احيانا به خارج ريخته مى شود و يا
به هنگام تولد و بعد از آن دفع مى گردد.
احتمالات ديگرى نيز در تفسير آيه داده اند كه در عينحال هيچيك از آنها با يكديگر تضاد ندارد، و ممكن است آيه فوق اشاره به مجموع اينتفاسير باشد، هر چند ظاهر همان تفسير اول است ، زيرا جمله(تحمل )، حمل جنين را ميرساند و جمله هاى (تغيض ) و (تزداد) به قرينه آناشاره به كم و زيادى دوران حمل است .
در حديثى كه در كافى از امام باقر (عليهالسلام ) يا امام صادق (عليهالسلام ) در تفسيراين آيه نقل شده چنين مى خوانيم : الغيض كل حمل دون تسعة اشهر، و ما تزدادكل شى ء يزداد على تسعة اشهر: (غيض هر حملى است كه كمتر از 9 ماه متولد شود و ماتزداد هر چيزى است كه از 9 ماه افزون شود).
در دنباله حديث مى فرمايد و كلما راءت المراءة الدم الخالص فى حملها فانها تزداد وبعدد الايام التى زاد فيها فى حملها من الدم : (هر زمان زن ، خون خالص درحال حمل ببيند به تعداد ايام آن ، بر دوران حملش افزوده مى شود)!.
سپس قرآن اضافه مى كند: (هر چيز در نزد خدا به مقدار و ميزان ثابت و معين است ) (وكل شى ء عنده بمقدار).
تا تصور نشود كه اين كم و زيادها بيحساب وبيدليل است ، بلكه ساعت و ثانيه و لحظه آن حساب دارد، همانگونه كه اجزاى جنين و خونرحم ، همه
داراى حساب و كتاب است .
آيه بعد در حقيقت دليلى است بر آنچه در آيهقبل بيان شد، مى گويد:
(خداوند غيب و شهود (پنهان و آشكار) را ميداند) (عالم الغيب و الشهادة ).
و آگاهى او از غيب و شهود به اين دليل است كه (او بزرگ است و متعالى و مسلط بر هرچيز) و به همين دليل در همه جا حضور دارد، و چيزى از ديدگان علم او پنهان نيست(الكبير المتعال ).
و براى تكميل اين بحث و تاكيد بر علم بى پايان او اضافه مى كند، براى خداوند هيچتفاوتى ندارد كسانى كه سخن خود را مكتوم دارند، و يا آنها كه آشكار كنند او همه راميداند و ميشنود (سواء منكم من اسر القول و من جهر به ).
(و نيز براى او تفاوت نمى كند، كسانى كه مخفيانه دردل شب و در ميان پرده هاى ظلمت گام برميدارند و آنها كه آشكارا در روز روشن بهدنبال كار خويش ميروند) (و من هو مستخف بالليل و سارب بالنهار).
اصولا براى كسى كه در همه جا حضور دارد، نور و ظلمت ، تاريكى و روشنى ، غيب وشهود مفهومى ندارد، او به طور يكسان از همه اينها آگاه و با خبر است .
نكته ها :
1 - قرآن و جنين شناسى .
در قرآن مجيد كرارا به مساله جنين و عجائب و شگفتيها و نظاماتش به عنوان
يك دليل بر توحيد و خداشناسى و علم بيپايان حق اشاره شده است ، البته جنين شناسىبه عنوان يك علم ، بسيار تازه و جوان است ، در گذشته اطلاعات محدودى دانشمندان درباره جنين و مراحل مختلف آن داشتند، ولى با پيشرفت علم و دانش ، جهش فوق العادهاى دراين علم پيدا شد، و اسرار و شگفتيهاى فراوانى از اين عالم خاموش و بى سر و صدابراى ما مكشوف گشت ، بطورى كه مى توان گفت : يك دنيا درس توحيد و خداشناسى درآفرينش جنين و مراحل تحول و تكامل آن نهفته است .
چه كسى مى تواند به موجودى كه از دسترس همگان بيرون است و به تعبير قرآن درظلمات ثلاث قرار گرفته و زندگانيش فوق العاده ظريف و دقيق است ، رسيدگى كند وبه مقدار لازم مواد غذائى در اختيار او بگذارد، و در تماممراحل هدايتش كند.
در آيات فوق هنگامى كه مى گويد: خداوند ميداند هر حيوان مادهاى چه در عالم رحم داردمفهومش اين نيست كه تنها از جنسيت آن (يعنى نر و ماده بودن ) آگاه است ، بلكه از تماممشخصات ، استعدادها ذوقها، و نيروهائى كه بالقوه در آن نهفته شده آگاه است ، امورىكه هيچكس با هيچ وسيله اى نميتواند از آن آگاهى يابد.
بنابراين وجود اين نظامات حساب شده در جنين و رهبرى آن در مسيرتكامل دقيق و پيچيده اش جز از يك مبدء عالم و قادر ممكن نيست .
2 - همه چيز اندازه دارد.
در آيات مختلفى از قرآن مجيد، مى خوانيم كه هر چيزى محدود به حدى است كه از آن حدتجاوز نمى كند، در سوره طلاق آيه 3 مى فرمايد قدجعل الله لكل شى ء قدرا: (خدا براى هر چيز مقدار و اندازه اى قرار داده است ) و درسوره حجر آيه 21 مى خوانيم و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر
معلوم : هر چيزى خزائنش نزد ما است و جز به مقدار معين آن رانازل نميكنيم در آيات مورد بحث نيز خوانديم : وكل شى ء عنده بمقدار.
اينها همه اشاره به آن است كه هيچ چيز در اين عالم بيحساب نيست ، حتى موجوداتى را كهگاهى در جهان طبيعت ، ما بيحساب و كتاب فرض مى كنيم همه آنها دقيقا حساب و كتابدارند، چه ما بدانيم يا ندانيم ، و اصولا حكيم بودن خداوند، نيز مفهومى جز اين ندارد، كههمه چيز در آفرينش او برنامه و حد و اندازه دارد.
آنچه را از اسرار آفرينش امروز بوسيله علوم دريافته ايم ، اين حقيقت را كاملا تاكيد مىكند مثلا خون انسان كه حياتى ترين ماده وجودى او است ، و عهده دار رساندن تمام مواد لازمبه تمام ياخته هاى بدن انسان است از بيست و چند ماده تركيب يافته ، نسبت اين مواد واندازه و كيفيت هر يك بقدرى دقيق است كه با كمترين تغيير سلامت انسان به خطر مى افتدو به همين دليل براى شناخت نارسائيهاى بدن فورا به سراغ آزمايش خون و اندازهگيرى مواد قندى و چربى و اوره و آهن و ساير اجزاء تركيبيش ميروند و از كمى و زيادىاين اجزاء فورا به علل نارسائيهاى بدن و بيماريها پى مى برند.
تنها خون انسان نيست كه تركيبى اين چنين دقيق دارد، اين دقت و محاسبه در سراسر عالمهستى موجود است .
ضمنا با توجه به اين نكته روشن مى شود كه آنچه را گاهى ما بينظمى ها ونابسامانيهاى عالم هستى مى پنداريم در واقع مربوط به نارسائى علم و دانش ما است ، ويك موحد و خداپرست راستين هيچگاه نميتواند چنين تصورى در باره عالم داشته باشد، وپيشرفت تدريجى علوم گواه اين واقعيت است .
و نيز اين درس را مى توانيم بياموزيم كه جامعه انسانيت كه جزئى از مجموعه نظام هستىاست اگر بخواهد سالم زندگى كند بايد ايناصل (كل شى ء عنده بمقدار) بر سراسر آن حكومت داشته باشد، از هر گونه افراط وتفريط و كارهائى
كه حساب و كتاب در آن نيست بپرهيزد، و در تمام نهادهاى اجتماعى حساب و كتاب را حاكمسازد.
3 - براى خداوند غيب و شهود يكسان است .
در آيات مورد بحث ، بر اين موضوع تكيه شده كه غيب و شهود در پيشگاه خدا روشن است ،اساسا غيب و شهود دو مفهوم نسبى است كه در مورد موجودى كه علم و هستيش محدود است بهكار ميرود، فى المثل ما داراى حواسى هستيم آنچه در شعاع ديد و شنوائى و ساير حواس ماقرار دارد براى ما شهود است ، و آنچه از حوزه ديد و شنيد ما بيرون است نسبت به ما غيبمحسوب مى شود، و اگر فرضا قدرت ديد ما نامحدود بود و بهداخل و باطن اشياء و ذرات عالم نفوذ مى كرد، همه چيز براى ما شهود بود.
و از آنجا كه همه چيز غير از ذات پاك خداوند محدود است ، براى همه آنها غيب و شهود وجوددارد، ولى ذات خدا چون نامحدود است و همه جا حضور دارد بنابراين همه چيز براى اوشهود است و غيب در باره ذات پاكش مفهوم ندارد، و اگر ميگوئيم خداوند عالم الغيب والشهادة مى باشد معنيش اين است آنچه براى ما غيب يا شهادت محسوب مى شود براى اويكسان و شهادت است .
فرض كنيد ما به كف دست خود در روشنائى نگاه كنيم ، آيا ممكن است از آنچه در آن استبيخبر باشيم ؟ عالم هستى در برابر علم خداوند بمراتب از اين واضح و آشكارتر است .
4 - آثار تربيتى توجه به علم خدا
هنگامى كه در آيات فوق مى خوانيم خداوند سخنان پنهانى و آشكار و رفت و آمدهاىروزانه و شبانه و حركات شما را يكسان ميداند، و در پيشگاه علم او همه آشكار است ، هرگاه به اين حقيقت : راستى ايمان داشته باشيم و نظارت دائمى او را بر خود احساس ‍ كنيمدگرگونى عميقى در روح و فكر و گفتار و كردار ما
پيدا مى شود.
در روايتى كه از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده در پاسخ سؤال كسى كه ميپرسد برنامه زندگانى شما چيست ؟ امورى را مى فرمايد، از جمله اينكه :علمت ان الله مطلع على فاستحييت : (يكى از برنامه هاى من اين است كه دانستم خداوند ازتمام كارهاى من آگاه و با خبر است و لذا از نافرمانى او حيا و شرم دارم )!.
در تاريخ اسلام و زندگى روزانه مسلمانان متعهد، جلوه هاى فراوانى از اين حقيقت را مشاهدهمى كنيم .
مى گويند پدر و فرزندى وارد باغى شدند، پدر به قصد چيدن ميوه بدون اجازه صاحبباغ به بالاى درختى رفت ، فرزندش كه نوجوان با معرفتى بود صدا زد پدر پائينبيا، پدر متوحش شد و خود را جمع كرد و فورا پائين آمد، پرسيد نفهميدم چه كسى بودكه مرا مى ديد، گفت : كسى از بالاى سرت ! نگاه به بالا كرد چيزى نديد، گفت منظورمخدا است كه ما فوق و محيط بر همه ما است ، چگونه ممكن است از نگاه كردن انسانى وحشتداشته باشى اما از اينكه خدا ترا در هر حال مى بيند، وحشت نميكنى ؟ اين چه ايمانى است؟!
آيه و ترجمه


له معقبت من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر الله ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا مابانفسهم و اذا اراد الله بقوم سوء افلا مرد له و ما لهم من دونه من وال(11)


ترجمه :

11 - براى انسان مامورانى است كه پى در پى ، از پيش رو، و از پشت سرش او را ازحوادث (غير حتمى ) حفظ مى كنند، (اما) خداوند سرنوشت هيچ قوم (و ملتى ) را تغيير نمىدهد مگر آنكه آنها خود را تغيير دهند، و هنگامى كه خدا اراده سوئى به قومى (بخاطراعمالشان ) كند هيچ چيز مانع آن نخواهد شد، و جز خدا سرپرستى نخواهند داشت .
تفسير :
محافظان غيبى !
در آيات گذشته خوانديم كه خدا بحكم عالم الغيب و الشهادة بودن ، از پنهان و آشكارمردم با خبر و همه جا حاضر و ناظر است .
در آيه مورد بحث اضافه مى كند كه خداوند علاوه بر اين حافظ و نگاهبان بندگان خودنيز مى باشد: براى انسان مامورانى است كه پى در پى از پيش رو، و پشت سر او قرارمى گيرند و او را از حوادث حفظ مى كنند (له معقبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه منامر الله )
اما براى اينكه كسى اشتباه نكند كه اين حفظ و نگاهبانى بيقيد و شرط است و انسان مىتواند خود را به پرتگاهها بيفكند و دست به هر ندانم كارى بزند و يا مرتكب هرگونه گناهى كه مستوجب مجازات و عذاب است بشود و باز انتظار داشته باشد كه خدا وماموران او حافظ وى باشند اضافه مى كند كه : خداوند سرنوشت هيچ قوم و ملتى راتغيير نمى دهد مگر اينكه آنها تغييراتى در خود ايجاد كنند! (ان الله لا يغير ما بقوم حتىيغيروا ما بانفسهم ).
و باز براى اينكه اين اشتباه پيش نيايد كه با وجود ماموران الهى كه عهده دار حفظ انسانهستند، مساله مجازات و بلاهاى الهى چه معنى دارد، در پايان آيه اضافه مى كند كه هرگاه خداوند به قوم و جمعيتى اراده سوء و بدى كند هيچ راه دفاع و بازگشت ندارد (و اذااراد الله بقوم سوء فلا مرد له ).
و هيچكس غير خدا نمى تواند والى و ناصر و ياور آنها باشد (و ما لهم من دونه منوال ).
به همين دليل هنگامى كه فرمان خدا به عذاب و مجازات يا نابودى قوم و ملتى صادرشود، حافظان و نگهبانان دور مى شوند و انسانرا تسليم حوادث مى كنند!
نكته ها :
1 - معقبات چيست ؟
(معقبات ) چنانكه طبرسى در مجمع البيان و بعضى ديگر از مفسران بزرگ گفته اندجمع (معقبه ) است و آن هم به نوبه خود جمع معقب مى باشد و به معنى گروهى استكه پى در پى و به طور متناوب به دنبال كارى مى روند.
ظاهر اين آيه آن است كه خداوند به گروهى از فرشتگان ، ماموريت داده كه در شب و روزبه طور متناوب به سراغ انسان بيايند و از پيش رو و پشت سر
نگاهبان و حافظ او باشند.
بدون ترديد انسان در زندگى خود در معرض آفات و بلاهاى زيادى است ، حوادثى ازدرون و برون ، انواع بيماريها، ميكربها، انواع حادثه ها و خطراتى كه از زمين و آسمانمى جوشد، انسان را احاطه كرده اند، مخصوصا به هنگام كودكى كه آگاهى انسان ازاوضاع اطراف خود بسيار ناچيز است و هيچگونه تجربه اى ندارد، در هر گامى خطرى دركمين او نشسته است ، و گاه انسان تعجب مى كند كه كودك چگونه از لابلاى اينهمه حوادثجان به سلامت مى برد و بزرگ مى شود، مخصوصا در خانواده هائى كه پدران و مادرانچندان آگاهى از مسائل ندارند و يا امكاناتى در اختيار آنها نيست مانند كودكانى كه درروستاها بزرگ مى شوند و در ميان انبوه محروميتها،عوامل بيمارى و خطرات قرار دارند.
اگر براستى در اين مسائل بينديشيم احساس مى كنيم كه نيروى محافظى هست كه ما را دربرابر حوادث حفظ مى كند و همچون سپرى از پيش رو و پشت سر محافظ و نگهدار ما است.
در بسيارى از مواقع ، حوادث خطرناك براى انسان پيش مى آيد و او معجز آسا از آنهارهائى مى يابد بطورى كه احساس مى كند همه اينها تصادف نيست بلكه نيروى محافظىاز او نگهبانى مى كند.
در روايات متعددى كه از پيشوايان اسلام نقل شده نيز روى اين تاكيد شده است ، از جمله :
در روايتى از امام باقر (عليهالسلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيه فوق فرمود: يحفظبامر الله من ان يقع فى ركى او يقع عليه حائط او يصيبه شى ء حتى اذ جاء القدر خلوابينه و بينه يدفعونه الى المقادير و هما ملكان يحفظانهبالليل و ملكان من نهار يتعاقبانه يعنى : به فرمان خدا انسان را حفظ مى كند از اينكه درچاهى سقوط كند يا ديوارى بر او بيفتد يا حادثه ديگرى براى او پيش بيايد
تا زمانى كه مقدرات حتمى فرا رسد در اين هنگام آنها كنار مى روند و او را تسليم حوادثمى كنند، آنها دو فرشتهاند كه انسان را در شب حفظ مى كنند و دو فرشتهاند كه در روزكه به طور متناوب به اين وظيفه مى پردازند.
در حديثى ديگر از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم : ما من عبد الا و معه ملكان يحفظانهفاذا جاء الامر من عند الله خليا بينه و بين امر الله : هيچ بندهاى نيست مگر اينكه دوفرشته با او هستند و او را محافظت مى كنند، اما هنگامى كه فرمان قطعى خداوند فرارسد، او را تسليم حوادث مى كنند بنابراين آنها تنها او را از حوادثى كه به فرمان خداقطعيت نيافته حفظ مى كنند).
در نهج البلاغه نيز مى خوانيم كه امير مؤ منان على (عليهالسلام ) فرمود: ان معكل انسان ملكين يحفظانه فاذا جاء القدر خليا بينه و بينه : با هر انسانى دو فرشتهاست كه او را حفظ مى كنند، اما هنگامى كه مقدرات حتمى فرا رسد او را رها مى سازند
همچنين در خطبه اول نهج البلاغه در توصيف فرشتگان و گروههاى مختلف آنها مى خوانيم: و منهم الحفظة لعباده : گروهى از آنها حافظان بندگان اويند البته عدم آگاهى از وجوداين فرشتگان از طريق حس يا از طريق علوم و دانشهاى طبيعى هرگز نمى توانددليل بر نفى آنها باشد چرا كه اين منحصر به مورد بحث ما نيست ، قرآن مجيد و همچنينمذاهب ديگر خبر از امور فراوانى كه ما وراء حس ‍ انسان است داده اند كه بشر از طرق عادىنمى تواند از آنها آگاهى يابد.
از اين گذشته همانگونه كه در بالا گفتيم ما در زندگى روزانه خود، نشانه هاىواضحى از وجود چنين نيروى محافظى مى بينيم و احساس مى كنيم كه در برابر
بسيارى از حوادث مرگبار بطور اعجاز آميزى نجات مى يابيم كه تفسير و توجيه همهآنها از طريق عادى و يا حمل بر تصادف مشكل است ، (و من خود بعضى نمونه هاى آن را درزندگى ديده ام كه راستى حيرت آور بوده ، حتى براى شخص ديرباورىمثل من دليلى بوده است براى وجود آن محافظ نامرئى !)
2 - هميشه تغييرات از خود ما است ! (يك قانون كلى .)
جمله ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم كه در دو مورد از قرآن با تفاوتمختصرى آمده است ، يك قانون كلى و عمومى را بيان مى كند، قانونى سرنوشت ساز وحركت آفرين و هشدار دهنده !
اين قانون كه يكى از پايه هاى اساسى جهان بينى و جامعه شناسى در اسلام است ، بهما مى گويد مقدرات شما قبل از هر چيز و هر كس در دست خود شما است ، و هر گونه تغييرو دگرگونى در خوشبختى و بدبختى اقوام در درجهاول به خود آنها بازگشت مى كند، شانس و طالع واقبال و تصادف و تاثير اوضاع فلكى و مانند اينها هيچكدام پايه ندارد، آنچه اساس وپايه است اين است كه ملتى خود بخواهد سربلند و سرفراز و پيروز و پيشرو باشد،و يا به عكس خودش تن به ذلت و زبونى و شكست در دهد، حتى لطف خداوند، يا مجازاتاو، بى مقدمه ، دامان هيچ ملتى را نخواهد گرفت ، بلكه اين اراده و خواست ملتها، وتغييرات درونى آنهاست كه آنها را مستحق لطف يا مستوجب عذاب خدا مى سازد.
به تعبير ديگر: اين اصل قرآنى كه يكى از مهمترين برنامه هاى اجتماعى اسلام را بيانمى كند به ما مى گويد هر گونه تغييرات برونى متكى به تغييرات درونى ملتها واقوام است ، و هر گونه پيروزى و شكستى كه به قومى رسيد از همينجا سرچشمه مىگيرد، بنابراين آنها كه هميشه براى تبرئه خويش بهدنبال عوامل برونى مى گردند، و قدرتهاى سلطه گر و استعمار كننده را هموارهعامل بدبختى خود مى شمارند، سخت در اشتباهند، چرا كه اگر اين قدرتهاى جهنمىپايگاهى
در درون يك جامعه نداشته باشند، كارى از آنان ساخته نيست .
مهم آن است كه پايگاههاى سلطه گران و استعمار كنندگان و جباران را در درون جامعه خوددر هم بكوبيم ، تا آنها هيچگونه راهى براى نفوذ نداشته باشند.
آنها بمنزله شيطانند، و مى دانيم شيطان به گفته قرآن بر كسانى كه عباد الله مخلصينهستند راه ندارد، او تنها بر كسانى چيره مى شود كه پايگاهى در درون وجود خود براىشيطان ساخته اند.
اين اصل قرآنى مى گويد: براى پايان دادن به بدبختيها و ناكاميها بايد دست بهانقلابى از درون بزنيم ، يك انقلاب فكرى و فرهنگى ، يك انقلاب ايمانى و اخلاقى ، وبه هنگام گرفتارى در چنگال بدبختيها بايد فورا به جستجوى نقطه هاى ضعف خويشتنبپردازيم ، و آنها را با آب توبه و بازگشت به سوى حق از دامان روح و جان خودبشوئيم ، تولدى تازه پيدا كنيم و نور و حركتى جديد، تا در پرتو آن بتوانيم ناكاميهاو شكستها را به پيروزى مبدل سازيم ، نه اينكه اين نقطه هاى ضعف كهعوامل شكست است در زير پوششهاى خود خواهى مكتوم بماند و به جستجوىعوامل شكست در بيرون جامعه خود در بيراهه ها سرگردان بمانيم !
تاكنون كتابها يا مقالات زيادى در باره عوامل پيروزى مسلمانان نخستين ، وعوامل عقب نشينى مسلمين قرون بعد، نوشته شده است ، كه بسيارى از بحثهاى آنان بهكاوش در سنگلاخ و بيراهه مى ماند، اگر بخواهيم ازاصل فوق كه از سرچشمه وحى به ما رسيده الهام بگيريم بايد هم آن پيروزى و هم آنشكست و ناكامى را در تغييرات فكرى و عقيدتى و اخلاقى و برنامه هاى عملى مسلمانانجستجو كنيم و نه غير آن ، در انقلابهاى معاصر از جمله انقلاب ملت ما (مسلمانان ايران )انقلاب الجزائر، انقلاب افغانستان ، و مانند آن به وضوح حاكميت ايناصل
قرآنى را مشاهده مى كنيم . يعنى بى اينكه دولتهاى استعمارى و ابرقدرتهاى سلطه گرروش خود را تغيير دهند، هنگامى كه ما از درون دگرگون شديم همه چيز دگرگون شد.
و به هر حال اين درسى است براى امروز و فردا، و فرداهاى ديگر، براى همه مسلمانها، وهمه نسلهاى آينده !
و مى بينيم تنها رهبرانى پيروز و موفق شدند كه ملت خود را بر اساس ايناصل رهبرى كردند و دگرگون ساختند، تاريخ اسلام و تاريخ معاصر مملو است ازشواهدى بر اين اصل اساسى و جاودانى كه ذكر آنها ما را از روش بحثمان در اين تفسيردور مى سازد.
آيه و ترجمه


هو الذى يريكم البرق خوفا و طمعا و ينشى السحاب الثقال(12)
و يسبح الرعد بحمده و الملئكة من خيفته و يرسل الصوعق فيصيب بها من يشاء و هميجدلون فى الله و هو شديد المحال(13)
له دعوة الحق و الذين يدعون من دونه لا يستجيبون لهم بشى ء الا كبسط كفيه الى الماءليبلغ فاه و ما هو ببلغه و ما دعاء الكفرين الا فى ضلل(14)
و لله يسجد من فى السموت و الارض طوعا و كرها و ظللهم بالغدو و الاصال(15)


ترجمه :

12 - او كسى است كه برق را به شما نشان مى دهد كه هم مايه ترس است هم اميد وابرهاى سنگين بار ايجاد مى كند.
13 - و رعد تسبيح و حمد او مى گويد، و (نيز) فرشتگان از ترس او، و صاعقه ها را مىفرستد و هر كس را بخواهد گرفتار آن مى سازد در حالى كه آنها (با مشاهده اينهمه آياتخدا باز هم ) در باره خدا به مجادله مشغولند، و او قدرتى بى انتها (و مجازاتى دردناك )دارد.
14 - دعوت حق از آن او است و كسانى كه (مشركان ) غير از خدا مى خوانند به دعوت آنهاپاسخ نمى گويند، آنها همچون كسى هستند كه كفهاى خود را به سوى آب مى گشايد تاآب بدهانش برسد و هرگز نخواهد رسيد، و دعاى كافران جز درضلال (و گمراهى ) نيست !
15 - همه آنها كه در آسمانها و زمين هستند از روى اطاعت يا اكراه و همچنين سايه هاى آنها -هر صبح و عصر - براى خدا سجده
تفسير :
بخش ديگرى از نشانه هاى عظمت او.
قرآن در اينجا بار ديگر به آيات توحيد و نشانه هاى عظمت خدا و اسرار آفرينش مىپردازد و با انگشت گذاشتن روى قسمتهاى مختلفى از پديده هاى طبيعى و اشاره هاىكوتاه و پر معنى به اسرار و خواص آنها، رابطه بندگان را با خدا نزديكتر كرده ،نور ايمان و معرفت را در قلبهايشان مى پاشد.
نخست به برق (برقى كه در ميان قطعات ابر پيدا مى شود) اشاره كرده مى گويد: اوكسى است كه برق را كه مايه ترس و طمع مى باشد به شما ارائه مى دهد! (هو الذىيريكم البرق خوفا و طمعا).
از يكسو شعاع درخشانش چشمها را خيره مى كند و صداى رعب انگيز رعد كه از آن برمىخيزد گاهى شما را به وحشت مى اندازد، و ترس و اضطراب از خطرات آتش سوزى ناشىاز آن مخصوصا براى آنها كه در بيابانها زندگى مى كنند و يا از آن عبور دارند، آنانرا آزار مى دهد.
اما از آنجا كه غالبا همراه آن رگبارهائى به وجود مى آيد و تشنه كامان بيابان را آبزلالى مى بخشد و درختان و زراعت را سيراب مى كند، آنها را به اميد و طمع مى كشاند، ودر ميان اين بيم و اميد، لحظات حساسى را مى گذرانند.
سپس اضافه مى كند: او كسى است كه ابرهاى سنگين و پربار ايجاد مى كند كه قادر بهآبيارى زمينهاى تشنهاند (و ينشى ء السحابالثقال ).
بركات رعد و برق
مى دانيم از نظر علمى پيدايش برق به خاطر آنست كه دو قطعه ابر با الكتريسته هاىمختلف (مثبت و منفى ) به هم نزديك مى شوند و درست همانند
سر دو سيم برق كه به هنگام نزديكى جرقه ميزند آنها نيز جرقه عظيمى ايجاد كرده وبه اصطلاح تخليه الكتريكى مى شوند.
اگر جرقه هاى كوچكى كه از سر دو سيم در برابر چشم ما آشكار مى شود، صداى خفيفىدارند، در عوض صداى جرقه آسمانى برق به خاطر گسترش ابر و بالا بودن ميزانالكتريسته بقدرى شديد است كه (رعد) را به وجود مى آورد.
و هر گاه قطعه ابرى كه داراى الكتريسته مثبت است به زمين كه هميشه الكتريسته منفىدارد نزديك شود، جرقه در ميان زمين و ابر ايجاد مى شود، كه آن را (صاعقه ) مىگويند، و خطرناك بودنش به همين دليل است كه يك سر آن ، زمين و نقطه هاى مرتفعىاست كه به اصطلاح نوك اين سيم را تشكيل مى دهد، حتى يك انسان در يك بيابان ممكناست عملا تبديل به نوك اين سيم منفى شود و درست جرقه وحشتناكى بر سر او فرود آيدو در يك لحظه كوتاه تبديل به خاكستر شود، و نيز به هميندليل است كه به هنگام رعد و برق در بيابانها بايد فورا به كنار درخت يا ديوار ياكوه و يا هر نقطه مرتفعى پناه برد، و يا در گودالى دراز كشيد.
به هر حال برق كه از نظر بعضى شايد شوخى طبيعت محسوب مى شود، با اكتشافاتعلمى روز ثابت شده كه فوائد و بركات فراوانى دارد كه ذيلا به سه قسمت آن اشارهمى شود.
1 - آبيارى - برقها معمولا حرارات فوق العاده زياد گاه در حدود 15 هزار درجهسانتيگراد! توليد مى كنند، و اين حرارت كافى است كه مقدار زيادى از هواى اطراف رابسوزاند و در نتيجه فشار هوا فورا كم شود، و مى دانيم در فشار كم ، ابرها مى بارند،و به همين دليل ، غالبا متعاقب جهش برق رگبارهائى شروع مى شود و دانه هاى درشتباران فرو مى ريزند، و از اينرو برق در واقع يكى از وظائفش آبيارى است .
2 - سمپاشى به هنگامى كه برق با آن حرارتش آشكار مى شود قطرات باران
با مقدارى اكسيژن اضافى تركيب مى شوند و آب سنگين يعنى آب اكسيژنه (2 2) ايجادمى كنند و مى دانيم آب اكسيژنه يكى از آثارش ‍ كشتن ميكربها است ، و به همين جهت درمصارف طبى براى شستشوى زخمها به كار مى رود، اين قطرات آب اكسيژنه هنگامى كهبر زمينها مى بارد، تخم آفات و بيماريهاى گياهى را از ميان مى برد، و سمپاشىخوبى از آنها مى كند و به همين جهت گفته اند هرسال كه رعد و برق كم باشد آفات گياهى بيشتر است !.
3 - تغذيه و كود رسانى - قطرات باران كه بر اثر برق و حرارت شديد و تركيب ،يك حالت اسيد كربنى پيدا مى كند كه به هنگام پاشيده شدن بر زمينها و تركيب با آنهايكنوع كود مؤ ثر گياهى مى سازد.
و گياهان از اين طريق تغذيه مى شوند.
بعضى از دانشمندان گفته اند مقدار كودى كه در طىسال از مجموع برقهاى آسمان در كره زمين به وجود مى آيد دهها مليون تن است ! كه رقمفوق العاده بالائى مى باشد.
بنابراين مى بينيم همين پديده ظاهرا پيش پا افتاده و بى خاصيت طبيعت چقدر پربار وپر بركت است ، هم آبيارى مى كند، هم سمپاشى مى كند، و هم تغذيه ، و اين نمونهكوچكى از اسرار شگرف و پردامنه عالم هستى است كه رهنمون روشنى بر مسالهخداشناسى مى تواند باشد.
اينها همه از يك سو بركات برق است ، و از سوى ديگر آتش سوزى هائى كه از يكنوعآن (صاعقه ) به وجود مى آيد گاهى ممكن است انسان يا انسانها يا درختانى را بسوزاند.هر چند اين امر كم و نادر است ، و قابل اجتناب ، ولى مى تواندعامل خوف و ترس شود، و به اين ترتيب ، آنچه در آيه فوق خوانديم كه برق هم مايهترس است و هم اميد، ممكن است اشاره به مجموع اين امور باشد.
و نيز ممكن است جمله (و ينشى ء السحاب الثقال ) كه در آخر آيه
فوق آمده ، ارتباط با همين خاصيت برق داشته باشد كه ابرها را سنگين بار از دانه هاىپر پشت باران مى سازد!
آيه بعد به صداى رعد مى پردازد كه از برق هرگز جدا نيست و مى فرمايد: رعد تسبيحو حمد خدا مى گويد (و يسبح الرعد بحمده )
آرى اين صداى پر طنين جهان طبيعت كه ضربالمثل در عظمت صوت است ، از آنجا كه توام با پديده برق مى باشد و هر دو در خدمت يكهدف هستند و خدمات پر ارزش و حساب شدهاى دارند كه در بالا به آن اشاره شد عملاتسبيح خدا مى گويد و به تعبير ديگر: رعد زبان گوياى برق است ، كه حكايت از نظامآفرينش و عظمت خالق مى كند.
اين همان چيزى است كه ما نام آن را زبان حال مى گذاريم : يك كتاب پرمحتوا، يك قصيدهغرا، يك تابلو زيبا و دل انگيز، يك ساختمان محكم و منظم و حساب شده ، با زبانحال خود از علم و دانش و مهارت و ذوق نويسنده و گوينده و نقاش و معمار سخن مى گويند،آنها را مدح مى كنند، و مى ستايند.
ذرات اين عالم هستى كه همه اسرار آميزند و نظام بسيار دقيق و حساب شدهاى دارند، همگىاز پاكى خداوند و منزه بودن او از هر گونه عيب و نقص ، سخن مى گويند، (آيا تسبيحچيزى جز تنزيه و پاك دانستن مى باشد؟) و همگى از قدرت و علم و حكمت او خبر مى دهند(آيا حمد چيزى جز بيان صفات كمال است ؟).
اين احتمال را نيز جمعى از فلاسفه داده اند كه تمام ذرات اين جهان هر يك
براى خود نوعى از عقل و شعور دارند و از روى همينعقل و شعور، تسبيح و تقديس خدا مى كنند، نه تنها با زبانحال و حكايت كردن وجودشان از وجود خدا، بلكه با زبانقال نيز او را مى ستايند.
نه تنها صداى رعد و يا ساير اجزاى جهان ماده ، تسبيح او مى گويند كه همگىفرشتگان نيز از ترس و خشيت خدا، به تسبيح او مشغولند (و الملائكة من خيفته ).
آنها از اين مى ترسند كه در انجام فرمان پروردگار و مسئوليتهائى كه در نظام هستىبر عهده آنها گذارده شده كوتاهى كنند و گرفتار مجازات الهى شوند، و مى دانيم هميشهوظيفه ها و تكاليف براى آنها كه احساس مسئوليت مى كنند ترس آفرين است ، ترسىسازنده كه شخص را به تلاش و حركت وا مى دارد.
و براى توضيح بيشتر در زمينه رعد و برق اشاره به صاعقه ها مى كند و مى فرمايد:خداوند صاعقه ها را مى فرستد و به هر كس بخواهد بوسيله آن آسيب مى رساند (ويرسل الصواعق فيصيب بها من يشاء).
ولى با اين همه ، و با مشاهده آيات عظمت پروردگار در عالم آفرينش در پهنه زمين وآسمان ، در گياهان و درختان و رعد و برق و مانند آنها، و با كوچكى و حقارت قدرت انساندر برابر حوادث ، حتى در برابر يك جرقه آسمانى باز هم گروهى از بيخبران درباره خدا به مجادله و ستيز برمى خيزند (و هم يجادلون فى الله ).
در حالى كه خداوند قدرتى بى انتها، و مجازاتى دردناك و كيفرى سخت دارد (و هو شديدالمحال ).
(محال ) در اصل از (حيله ) و (حيله ) به معنى هر نوع چاره انديشى پنهانى و غيرآشكار است (نه به معنى چاره جوئيهاى مخرب كه در زبان فارسى به آن مشهور شده است) و مسلم است كسى كه توانائى بر چاره انديشى آن هم با قدرت و شدت دارد كسى استكه هم از نظر توانائى فوق العاده است و هم از نظر علم و حكمت ، و به هميندليل بر دشمنانش مسلط و پيروز مى باشد، و كسى را ياراى فرار از حوزه قدرت او نيست، به همين جهت مفسران هر يك شديد المحال را طورى تفسير كرده اند كه همه در واقع ازمعنى بالا ريشه گرفته است ، بعضى آنرا به معنى شديد القوه ، بعضى شديدالعذاب ، بعضى شديد القدرة ، بعضى شديد الاخذ و مانند آن تفسير نموده اند.
آخرين آيه مورد بحث به دو مطلب اشاره مى كند:
نخست اينكه دعوت حق از آن خداست (له دعوة الحق ).
يعنى هر گاه او را بخوانيم مى شنود، و اجابت مى كند، هم آگاهى از دعاى بندگان دارد وهم قدرت بر انجام خواسته هاى آنها، و به هميندليل خواندن او و تقاضاى از ذات مقدسش حق است نهباطل و بى اساس .
ديگر اينكه خواندن بتها و تقاضاى از آنها دعوت و دعاىباطل است ، زيرا كسانى را كه مشركان غير از خداوند مى خوانند و براى انجام خواستههايشان به آنها پناه مى برند هرگز به آنان پاسخ نمى گويند دعايشان را اجابت نمىكنند (و الذين يدعون من دونه لا يستجيبون لهم بشى ء).
آرى اين چنين است دعوت باطل چرا كه پندار و خيالى بيش نيست و هر گونه
علم و قدرتى براى بتها قائل باشند كاملا موهوم و بى پايه و بى اساس است .
مگر (حق ) چيزى جز عينيت و واقعيت و مايه خير و بركت ، وباطل چيزى جز پندار و توهم و مايه شر و فساد مى باشد؟ سپس - همانگونه كه روشقرآن است - براى مجسم ساختن اين موضوع عقلانىمثال حسى زيبا و رسائى بيان مى كند و مى گويد: آنها كه غير خدا را مى خوانند بهكسى مى مانند كه بر كنار آبى كه سطح آن از دسترس او دور است نشسته و به آن اشارهمى كند، به اين اميد كه آب به دهان او برسد و هرگز نمى رسد چه خواب و پنداربيهوده اى ؟! (الا كباسط كفيه الى الماء ليبلغ فاه و ما هو ببالغه ).
آيا مى توان در كنار چاه نشست و دست به سوى آب دراز كرد و با اشاره ، آب را به دهانفرستاد؟ اين كار جز از يك انسان ساده لوح و ديوانه سر ميزند؟
اين احتمال نيز در تفسير جمله فوق وجود دارد كه بت پرستان را به كسى تشبيه مى كندكه كف دستان خود را كاملا صاف و افقى گرفته وارد آب مى كند، و انتظار دارد آب دردست او بند شود، در حالى كه به محض اينكه دست را از آب بيرون آورد قطرات آب ازلابلاى انگشتان و كف دست او بيرون مى ريزد و چيزى باقى نمى ماند.
تفسير سومى نيز براى اين جمله كرده اند و آن اينكه بت پرستان كه براىحل مشكلاتشان به سراغ بتها مى روند مانند كسى هستند كه مى خواهد آب را در مشت خودنگاه دارد آيا هيچگاه آب را مى توان در مشت نگاه داشت ؟ و اين از ضربالمثل معروفى در ميان عرب گرفته شده كه وقتى مى خواهند براى كسى كه كوششبيهوده مى كند مثالى بزنند مى گويند هو كقابض الماء باليد: او مانند كسى است كه مىخواهد آب را با دست خود بگيرد.
شاعر عرب نيز مى گويد:

فاصبحت فيما كان بينى و بينها


من الود مثل قابض الماء باليد

: (كار من به جائى رسيد كه براى حفظ محبت ميان خود و او مانند كسى بودم كه مىخواست آب را در دست نگاهدارد).
ولى تفسير اول از همه روشنتر به نظر مى رسد!
و در پايان آيه براى تاكيد اين سخن مى گويد درخواست كافران از بتها چيزى جز گامبرداشتن در گمراهى نيست (و ما دعاء الكافرين الا فىضلال ).
چه ضلالتى از اين بالاتر كه انسان سعى و كوشش خود را در بيراههاى كه هرگز او رابمقصد نمى رساند بكار برد، خسته و ناتوان شود اما نتيجه و بهره اى نگيرد.
در آخرين آيه مورد بحث براى اينكه نشان دهد بت پرستان چگونه از كاروان عالم هستىجدا گشته و تك و تنها در بيراهه ها سرگردان شده اند چنين مى فرمايد:
(همه كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از روى اطاعت و تسليم و يا از روى كراهت وهمچنين سايه هاى آنها، هر صبح و شام ، براى خدا سجده مى كنند)
(و لله يسجد من فى السموات و الارض طوعا و كرها و ظلالهم بالغدو والاصال ).
نكته ها
1 - منظور از سجده موجودات چيست - سجده در اين گونه موارد به معنى خضوع و نهايتتواضع و تسليم است ، يعنى همه فرشتگان و انسانها و همه صاحبانعقل و انديشه براى خدا متواضعند و در برابر فرمان او خاضع مى باشند، منتهى گروهىسجده و خضوعشان تنها جنبه تكوينى دارد، يعنى در برابر قوانين عالم هستى و آفرينشخاضعند، ولى گروهى علاوه بر سجود تكوينى سجود تشريعى
نيز دارند يعنى با ميل و اراده خود در برابر خداوند سجده مى كنند، مثلا همين كه مى بينيمجسم و جان آنها تسليم قوانين حيات و مرگ و نمو و رشد و سلامت و بيمارى و مانند آن استاين حالت تسليم و خضوع در برابر قوانين آفرينش در حقيقت يك نوع سجود تكوينى ازناحيه آنها است .
2 - تعبير به (طوعا و كرها) ممكن است اشاره به اين باشد كه مؤ منان از روىميل و رغبت در پيشگاه پروردگار به سجده مى افتند و خضوع مى كنند، اما غير مؤ منان هرچند حاضر به چنين سجده اى نيستند تمام ذرات وجودشان از نظر قوانين آفرينش تسليمفرمان خدا است چه بخواهند و چه نخواهند.
ضمنا بايد توجه داشت كه (كره ) (بر وزن جرم ) به معنى كراهتى است كه از درونانسان سرچشمه مى گيرد و كره (بر وزن شرح ) به معنى كراهتى است كهعامل بيرونى داشته باشد و در مورد بحث چون غير مؤ منان تحت تاثيرعوامل بيرون ذاتى مقهور قوانين آفرينش هستند كره (بر وزن شرح ) به كار رفته است .
ايناحتمال نيز در تفسير (طوعا و كرها) داده شده است كه منظور از طوعا جرياناتى از جهانآفرينش است كه موافق ميل فطرى و طبيعى يك موجود است (مانندميل طبيعى موجود زنده براى زنده ماندن ) و منظور از كرها تمايلى است كه از خارجتحميل بر يك موجود مى شود مانند مرگ يك موجود زنده بر اثر هجوم ميكربها و ياعوامل ديگر.
3 - (ظلال ) جمع (ظل ) به معنى سايه است ، ذكر اين كلمه در آيه فوق نشان مىدهد كه منظور از سجود تنها سجود تشريعى نيست ، زيرا سايه هاى موجودات از خود ارادهو اختيارى ندارند، بلكه تسليم قوانين تابش نور مى باشند، و بنابراين سجده آنها،تكوينى ، يعنى تسليم در مقابل قوانين خلقت است .
البته ذكر كلمه (ظلال ) (سايه ها) دليل بر اين نيست كه همه آنها كه در آسمان
و زمين هستند، وجودشان مادى است و داراى سايه اند، بلكه تنها اشاره به آن دسته ازموجوداتى است كه سايه دارند، مثل اينكه گفته مى شود، علماء شهر و فرزندانشان درفلان مجلس شركت كردند، يعنى فرزندان كسانى كه فرزند داشتند، و از اين جمله هرگزاستفاده نمى شود كه همه علماى شهر، صاحب فرزندند (دقت كنيد).
به هر حال سايه گر چه يك امر عدمى بيش نيست كه همان فقدان نور است ولى چون از هرطرف ، وجود نور آن را احاطه كرده ، براى خود موجوديت و آثارى دارد، و تصريح به اينكلمه در آيه فوق شايد براى تاكيد است كه حتى سايه هاى موجودات هم در پيشگاهخداوند خاضعند.
4 - (آصال ) جمع (اصل ) (بر وزن دهل ) و آن نيز جمع(اصيل ) است ، كه از ماده اصل گرفته شده و به معنى آخر روز است ، از اين نظر كهاصل و پايه شب محسوب مى شود!
و (غدو) جمع (غداة ) به معنى اول روز است (و گاهى به معنى مصدرى نيزاستعمال شده است ).
گر چه سجده و خضوع موجودات عالم هستى در برابر فرمان خدا مخصوص صبح و عصرنيست بلكه هميشگى و در همه ساعات است ، ولى ذكر اين دو موقع يا به عنوان كنايه ازدوام اين موضوع است ، مثل اينكه ميگوئيم فلان كس هر صبح و شاممشغول تحصيل علم است ، يعنى هميشه تحصيل علم مى كند، و يا به خاطر آن است كه در جملهقبل ، سخن از سايه هاى موجودات به ميان آمده و سايه ها بيش از هر وقت دراول و آخر روز خود را نشان مى دهند،
آيه و ترجمه


قل من رب السموت و الارض قل الله قل افاتخذتم من دونه اولياء لا يملكون لانفسهم نفعاو لا ضرا قل هل يستوى الاعمى و البصير ام هل تستوى الظلمت و النور ام جعلوا لله شركاءخلقوا كخلقه فتشبه الخلق عليهم قل الله خلقكل شى ء و هو الوحد القهر(16)


ترجمه :

16 - بگو چه كسى پروردگار آسمانها و زمين است ؟ بگو الله ! (سپس ) بگو آيا اوليا(و خدايانى ) غير از او براى خود برگزيدهايد كه (حتى ) مالك سود و زيان خود نيستند(تا چه رسد به شما) بگو آيا نابينا و بينا يكسان است ؟ يا ظلمتها و نور برابرند؟ آياآنها شريكانى براى خدا قرار دادند بخاطر اينكه آنان همانند خدا آفرينشى داشتند و اينآفرينشها بر آنها مشتبه شد؟! بگو خدا خالق همه چيز است و او است يكتا و پيروز!
تفسير :
بت پرستى چرا؟
از آنجا كه در آيات گذشته بحثهاى فراوانى در باره شناخت وجود خدا بود در اين آيهبه بحث پيرامون اشتباه مشركان و بت پرستان مى پردازد و از چند طريق اين بحث راتعقيب مى كند.
نخست روى سخن را به پيامبر كرده ، مى گويد: از آنها بپرس پروردگار و مدبرآسمانها و زمين كيست (قل من رب السموات و الارض ).
سپس بى آنكه پيامبر در انتظار پاسخ آنها بنشيند دستور مى دهد كه خود پاسخ اين سؤال را بده ، و (بگو الله ) (قل الله )
سپس آنها را با اين جمله مورد سرزنش و ملامت قرار مى دهد كه به آنها بگو آيا غير خدا رااولياء و تكيه گاه و معبود خود قرار دادهايد؟ با اينكه اين بتها حتى نسبت به خودشانمالك سود و زيانى نيستند؟! (قل افاتخذتم من دونه اولياء لا يملكون لانفسهم نفعا ولاضرا).
در حقيقت نخست از طريق (ربوبيت خدا) و اينكه او مالك و مدبر عالم است و هر خير ونيكى از ناحيه اوست و توانائى بر دفع هر شر و بدى دارد بحث مى كند يعنى هنگامىكه شما قبول داريد خالق و پروردگار اوست بنابراين هر چه مى خواهيد بايد از اوبخواهيد نه از بتها كه آنها قادر بر حل هيچ مشكلى در باره شما نيستند.
و ديگر بار مطلب را از اين فراتر ميبرد و مى فرمايد آنها حتى مالك سود و زيان خودنيستند، تا چه رسد به شما، با اين حال چه گرهى را مى توانند براى شما بگشايندكه به سراغ پرستش آنها ميرويد، آنها در كار خودشان بيچاره هستند با اينحال چه انتظارى از آنها داريد.
سپس با ذكر دو مثال روشن و صريح وضع افراد (موحد) و (مشرك ) را مشخص مىكند:
نخست مى گويد: (بگو آيا نابينا و بينا يكسان است )؟(قل هل يستوى الاعمى و البصير).
همانگونه كه نابينا و بينا يكسان نيست ، همچنين كافر و مؤ من ، يكسان نيستند، و بتها رانمى توان در كنار (الله ) قرار داد.
ديگر اينكه (آيا ظلمات و نور يكسانند)!! (امهل تستوى الظلمات و النور).
ظلمتى كه كانون انحراف و گمراهى و اشتباه و خطر است ، با نورى كه راهنما و حياتبخشاست ، چگونه مى توان آن دو را با هم يكسان دانست و چگونه مى توان
بتها را كه ظلمات محضند در كنار (خدا) كه نور مطلق عالم هستى است ، قرار داد، چهمناسبتى ايمان و توحيد كه نور روح و جان است ، با شرك و بتپرستى كه مايه ظلمت وتاريكى روان است دارد؟
سپس از راه ديگرى بطلان عقيده مشركان را مدلل تر مى سازد و مى گويد: (آنها كهبراى خدا شركائى قرار دادند آيا به خاطر آنست كه اين شريكان دست به آفرينش وخلقت زدند و اين خلقتها براى آنها مشتبه شد، و گمان كردند كه بتها نيز همانند خدا مستحقعبادتند) زيرا آنها همان مى كنند كه خدا مى كند! (ام جعلوا لله شركاء خلقوا كخلقهفتشابه الخلق عليهم ).
در حالى كه چنين نيست و حتى بت پرستان نيز چنين عقيده اى در باره بتها ندارند، آنها نيزخدا را خالق همه چيز ميدانند و عالم خلقت را در بست مربوط به او ميشمارند.
و لذا بلافاصله مى فرمايد: (بگو خدا خالق همه چيز است و او است يگانه و پيروز)(قل الله خالق كل شى ء و هو الواحد القهار).
نكته ها :
1 - خالقيت و ربوبيت با معبوديت مرتبط است .
از آيه فوق اولا اين نكته استفاده مى شود آنكس كه خالق است ، رب و مدبر است ، چرا كهخلقت يك امر دائمى است ، چنان نيست كه خداوند موجودات را بيافريند و كنار بنشيند،بلكه فيض هستى به طور دائم از طرف خدا صادر مى شود و هر موجودى لحظه به لحظهاز ذات پاكش هستى مى گيرد، بنابراين برنامه آفرينش و تدبير عالم هستى همچون آغازخلقت همه بدست خدا است ، و به همين دليل مالك سود و زيان او است ، و غير او هر چه دارنداز اوست با اين وصف آيا غير الله شايسته عبوديت مى باشد؟!
2 - چگونه سؤ ال و جواب را هر دو خودش مى گويد؟
با توجه به آيه فوق اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه خداوند به پيغمبرش فرمانمى دهد از مشركان سؤ ال كند كه پروردگار زمين و آسمان كيست ؟ و بعدا بدون اينكهمنتظر پاسخ آنها باشد، به پيامبرش دستور مى دهد، او جواب اين سؤال را بگويد؟ و باز بلافاصله بدنبال آن مشركان را به باد سرزنش مى گيرد كه چرابتها را پرستش مى كنيد؟ اين چه رسم سؤ ال و جواب است ؟
ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود و آن اينكه گاهى جواب يكسؤ ال بقدرى روشن است كه نياز به اين ندارد كه در انتظار پاسخ از طرف بنشينيممثل اينكه از طرف مقابل سؤ ال مى كنيم الان شب است يا روز، و بلافاصله خودمان جوابميگوئيم : مسلما شب است ، و اين كنايه لطيفى است از اينكه مطلب بقدرى روشن است كهنياز به انتظار كشيدن براى پاسخ ندارد.
به علاوه مشركان ! خالقيت را مخصوص خداوند ميدانستند، هرگز نميگفتند بتها آفرينندهزمين و آسمانند، بلكه عقيده داشتند كه آنها شفيعانند، و قادر بر رسانيدن سود يا ضرربه انسان ، و به همين دليل معتقد بودند بايد آنها را عبادت كرد!.
ولى از آنجا كه (خالقيت ) از (ربوبيت ) (تدبير و اداره عالم هستى ) جدا نيست مىتوان مشركان را به اين سخن ملزم ساخت و گفت : شما كه خالقيت را مخصوص خدا مى دانيدبايد ربوبيت را هم مخصوص او بدانيد، و بهدنبال آن عبادت هم مخصوص او است .
3 - هم چشم بينا و هم نور آفتاب لازم است .
ذكر دو مثال (نابينا و بينا) و ظلمات و نور، گويا اشاره به اين حقيقت است كه براىمشاهده يك واقعيت عينى دو چيز لازم است هم چشم بينا، و هم اشعه نور، كه با نفى هر يك ازاين دو مشاهده صورت نميگيرد، اكنون بايد فكر كرد

next page

fehrest page

back page