|
|
|
|
|
|
به اين ترتيب مسلما آدم نبايد از كار خود پشيمان شده باشد زيرا از دست دادن بهشتى كهشرط بقاى در آن ندانستن نيك و بد است ، در برابر بدست آوردن علم و دانش تجارت پرسودى محسوب مى گردد، چرا آدم از اين تجارت نگران و پشيمان باشد؟ بنابراين افسانه تورات درست در نقطه مقابل قرآن كه ارزش مقام انسان و سر آفرينشاو را در علم الاسماء معرفى كرده قرار دارد. از اين گذشته در افسانه مزبور مطالب زننده عجيبى درباره خداوند و يا مخلوقات او ديده مى شود كه هر يك از ديگرى حيرت انگيزتر است و آن عبارت است از: 1- نسبت دادن دروغ به خدا (چنانكه در جمله شماره 17فصل دوم مى گويد: خداوند گفت از آن درخت نخوريد كه مى ميريد در حالى كه نمى مردندبلكه دانا مى شدند). 2- نسبت بخل به خداوند ( چنانكه در جمله 22فصل سوم مى گويد: كه خدا نمى خواست آدم و حوا از درخت علم و حيات بخورند و داناشوند و زندگى جاويدان پيدا كنند ). 3- امكان وجود شريك براى خداوند (چنانكه در همان جمله مى گويد: آدم پس از خوردن ازدرخت نيك و بد همچون يكى از ما خدايان شده است ). 4- نسبت حسد به خداوند (چنانكه از همان جمله استفاده مى شود كه خداوند بر اين علم ودانشى كه براى آدم پيدا شده بود رشك برد!). 5- نسبت جسم به خداوند (چنانكه از فصل سوم استفاده مى شود كه خداوند به هنگام صبحدر خيابانهاى بهشت مى خراميد)! 6- خداوند از حوادثى كه در نزديكى او مى گذرد بى خبر است ! (چنانكه در جمله 9 مىگويد صدا زد آدم كجائى و آنها در لابلاى درختان خود را از چشم خداوند پنهان كردهبودند). (البته نبايد فراموش كرد كه اين افسانه هاى دروغين از نخست در تورات نبوده و بعدابه آن افزوده شده است ). 4- مقصود از شيطان در قرآن چيست ؟ كلمه (شيطان ) از ماده (شطن ) گرفته شده ، و (شاطن ) به معنى (خبيث و پست) آمده است و شيطان به موجود سركش و متمرد اطلاق مى شود، اعم از انسان و يا جن و يا جنبندگان ديگر، و به معنى روح شرير و دور از حق ، نيز آمده است ، كه درحقيقت همه اينها به يك قدر مشترك بازگشت مى كنند. بايد دانست كه (شيطان ) اسم عام (اسم جنس ) است ، در حالى كه ابليس اسم خاص (علم) مى باشد، و به عبارت ديگر شيطان به هر موجود موذى و منحرف كننده و طاغى وسركش ، خواه انسانى يا غير انسانى مى گويند، و ابليس نام آن شيطان است كه آدم رافريب داد و اكنون هم با لشكر و جنود خود در كمين آدميان است . از موارد استعمال اين كلمه در قرآن نيز بر مى آيد كه شيطان به موجود موذى و مضرگفته مى شود، موجودى كه از راه راست بر كنار بوده و در صدد آزار ديگران است ،موجودى كه سعى مى كند ايجاد دودستگى نمايد، و اختلاف و فساد به راه اندازد، چنانكهمى خوانيم : (انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء، ..) (شيطان مى خواهد بين شما دشمنى و بغض و كينه ايجاد كند .... ). با توجه به اينكه كلمه يريد فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد حاكى از اينمعنى است كه اين اراده ، اراده همى شگى شيطان است . و از طرفى مى بينيم كه در قرآن نيز شيطان به موجود خاصى اطلاق نشده ، بلكه حتىبه انسانهاى شرور و مفسد نيز اطلاق گرديده است . آنجا كه مى خوانيم : (و كذلكجعلنا لكل نبى عدوا شياطين الانس و الجن ) (بدينگونه ما براى هر پيامبرى دشمنى ازشيطانهاى انسانى و يا جن قرار داديم ). و اينكه به ابليس هم شيطان اطلاق شده بخاطر فساد و شرارتى است كه در او وجوددارد. علاوه بر اينها گاهى كلمه شيطان بر (ميكروبها) نيز اطلاق شده : به عنوان نمونه امير مؤ منان (عليه السلام ) مى فرمايد، (لا تشربوا الماء من ثلمةالاناء و لا من عروته ، فان الشيطان يقعد على العروة و الثلمة ): (از قسمت شكسته وطرف دستگيره ظرف ، آب نخوريد، زيرا شيطان بر روى دستگيره و قسمت شكسته شدهظرف مى نشيند). و نيز امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: (و لا يشرب من اذن الكوز، و لا من كسره انكان فيه فانه مشرب الشياطين ) از دستگيره و قسمت شكسته كوزه آب مخوريد كهجايگاه آشاميدن شيطانها است . از قول پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : (موهاى شارب(سبيل ) خويش را بلند مگذاريد، زيرا شيطان آنرا محيط امن براى زندگى خويش قرار مىدهد و در آنجا پنهان مى گردد)! به اين ترتيب روشن شد كه يكى از معانى شيطان ميكروبهاى زيانبخش و مضر است . ولى بديهى است منظور اين نيست كه : شيطان در همه جا به اين معنى باشد، بلكه منظوراين است كه شيطان معانى مختلفى دارد، كه يكى از مصداقهاى روشن آن ابليس ولشكريان و اعوان او است : و مصداق ديگر آن انسانهاى مفسد و منحرف كننده ، و احيانا درپاره اى از موارد به معنى ميكروبهاى موذى آمده است (دقت كنيد). 5- خدا چرا شيطان را آفريد؟ بسيارى مى پرسند شيطان كه موجود اغواگرىاست اصلاچرا آفريده شد و فلسفه وجود او چيست ؟! در پاسخ مى گوئيم: اولا: خداوند شيطان را، شيطان نيافريد، به ايندليل كه سالها همنشين فرشتگان و بر فطرت پاك بود، ولى بعد از آزادى خود سوء استفاده كرد و بناى طغيانو سركشى گذارد، پس او در آغاز پاك آفريده شد و انحرافش بر اثر خواست خودشبود. ثانيا: از نظر سازمان آفرينش وجود شيطان براى افراد با ايمان و آنها كه مى خواهندراه حق را بپويند زيانبخش نيست ، بلكه وسيله پيشرفت وتكامل آنها است ، چه اينكه پيشرفت و ترقى وتكامل ، همواره در ميان تضادها صورت مى گيرد. به عبارت روشنتر: انسان تا در برابر دشمن نيرومندى قرار نگيرد هرگز نيروها ونبوغ خود را بسيج نمى كند و بكار نمى اندازد، همين وجود دشمن نيرومند سبب تحرك وجنبش هر چه بيشتر انسان و در نتيجه ترقى وتكامل او مى شود. يكى از فلاسفه بزرگ تاريخ معاصر (تواين بى ) مى گويد: (هيچ تمدندرخشانى در جهان پيدا نشد، مگر اين كه ، ملتى مورد هجوم يك نيروى خارجى قرار گرفتو بر اثر اين تهاجم نبوغ و استعداد خود را بكار انداخت و آنچنان تمدن درخشانى را پىريزى كرد).
آيه و ترجمه
فتلقى ءادم من ربه كلمت فتاب عليه انه هو التواب الرحيم (37) قلنا اهبطوا منها جميعا فاما ياتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون (38) و الذين كفروا و كذبوا بايتنا اولئك اصحب النار هم فيها خلدون (39)
|
ترجمه :
37- سپس آدم از پروردگار خود كلماتى دريافت داشت (و با آنها توبه كرد) و خداوندتوبه او را پذيرفت ، خداوند تواب و رحيم است . 38- گفتيم همگى از آن (به زمين ) فرود آئيد هرگاه هدايتى از طرف من براى شما آمدكسانى كه از آن پيروى كنند نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين مى شوند. 39- و كسانى كه كافر شوند و آيات ما را تكذيب كننداهل دوزخند و همى شه در آن خواهند بود
تفسير: بازگشت آدم به سوى خدا بعد از ماجراى وسوسه ابليس و دستور خروج آدم از بهشت ، آدم متوجه شد راستى بهخويشتن ستم كرده ، و از آن محيط آرام و پرنعمت ، بر اثر فريب شيطان بيرون رانده شده، و در محيط پرزحمت و مشقت بار زمين قرار خواهد گرفت ، در اينجا آدم به فكر جبرانخطاى خويش افتاد و با تمام جان و دل متوجه پروردگار شد، توجهى آميخته با كوهى ازندامت و حسرت لطف خدا نيز در اين موقع به يارى او شتافت و چنانكه قرآن در آيات فوق مى گويد:(آدم از پروردگار خود كلماتى دريافت داشت ، سخنانى مؤ ثر و دگرگون كننده ، و باآن توبه كرد و خدا نيز توبه او را پذيرفت ) (فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه). چرا كه او تواب و رحيم است . (انه هو التواب الرحيم ) (توبه ) در اصل به معنى بازگشت است ، و در لسان قرآن به معنى بازگشت ازگناه مى آيد، اين در صورتى است كه به شخص گنهكار نسبت داده شود، ولى گاه اينكلمه به خدا نسبت داده مى شود، در آنجا به معنى بازگشت به رحمت است ، يعنى رحمتى راكه به خاطر ارتكاب گناه از بنده سلب كرده بود بعد از بازگشت او به خط اطاعت وبندگى به او باز مى گرداند، و به همين جهت در مورد خدا تعبير به تواب (بسياربازگشت كننده به رحمت ) مى شود. و به تعبير ديگر توبه لفظى است مشترك ، ميان خدا و بندگان ، هنگامى كه بندگانبه آن توصيف شوند مفهومش اين است كه به سوى خدا بازگشته اند زيرا هر گنهكارىدر حقيقت از پروردگارش فرار كرده ، هنگامى كه توبه مى كند به سوى او باز مىگردد. خداوند نيز در حالت عصيان بندگان گوئى از آنها روى گردان مى شود، هنگامى كهخداوند به توبه توصيف مى شود، مفهومش اين است كه نظر لطف و رحمت و محبتش را بهآنها باز مى گرداند. درست است كه آدم در حقيقت كار حرامى انجام نداده بود، ولى همين ترك اولى نسبت به او عصيان محسوب مى شد، او به سرعت متوجه وضع خود شد و به سوىپروردگارش بازگشت . در اينكه منظور از (كلمات ) چه بوده در پايان اين بحث سخن خواهيم گفت . به هر حال آنچه نمى بايست بشود يا مى بايست بشود شد، و با اينكه توبه آدمپذيرفته گرديد، ولى اثر وضعى كار او كه هبوط به زمين بود تغيير نيافت ، وچنانكه آيات فوق مى گويد: (ما به آنها گفتيم : همگى (آدم و حوا) به زمين فرود آئيد،هر گاه از جانب ما هدايتى براى شما آيد كسانى كه از آن پيروى كنند، نه ترسى دارند ونه اندوهگين خواهند شد) (قلنا اهبطوا منها جميعا فاما ياتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلاخوف عليهم و لا هم يحزنون ). (ولى آنان كه كافر شوند و آيات ما را تكذيب كنند براى همى شه در آتش دوزخ خواهندماند (والذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ). نكته ها 1- كلماتى كه خدا بر آدم القا كرد چه بود؟ در اينكه (كلمات ) و سخنانى را كه خدا براى توبه به آدم تعليم داد چه سخنانىبوده است در ميان مفسران گفتگو است . معروف اين است كه همان جملات سوره اعراف آيه 23 مى باشد: قالا ربنا ظلمنا انفسنا و انلم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين ): (گفتند: خداوندا ما بر خود ستم كرديم، اگر تو ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى از زيانكاران خواهيم بود). بعضى گفته اند منظور از كلمات ، اين دعا و نيايش بوده است : اللهم لا اله الا انت سبحانك و بحمدك رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى انك خير الغافرين. اللهم لا اله الا انت سبحانك و بحمدك رب انى ظلمت نفسى فارحمنى انك خير الراحمين. اللهم لا اله الا انت سبحانك و بحمدك رب انى ظلمت نفسى فتب على انك انت التو الرحيم. پروردگارا! معبودى جز تو نيست ، پاك و منزهى ، تو را ستايش مى كنم ، من به خود ستمكردم مرا ببخش كه بهترين بخشندگانى . خداوندا! معبودى جز تو نيست ، پاك و منزهى ، تو را ستايش مى كنم ، من به خود ستم كردمبر من رحم كن كه بهترين رحم كنندگانى . بارالها! معبودى جز تو نيست ، پاك و منزهى ، تو را حمد مى گويم ، من به خويش ستمكردم رحمتت را شامل حال من كن و توبه ام را بپذير كه تو تواب و رحيمى ). اين موضوع در روايتى از امام باقر (عليه السلام )نقل شده است . نظير همين تعبيرات در آيات ديگر قرآن در مورد يونس (عليه السلام ) و موسى (عليهالسلام ) مى خوانيم ، يونس به هنگام درخواست بخشش از خدا مى گويد: سبحانك انى كنتمن الظالمين (خداوندا منزهى من از كسانى هستم كه به خود ستم كرده ام ). درباره حضرت موسى (عليه السلام ) مى خوانيم :قال رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى فغفر له : (گفت : پروردگارا من به خود ستم كردممرا ببخش و خدا او را بخشيد). در روايات متعددى كه از طرق اهل بيت (عليهمالسلام ) وارد شده است مى خوانيم : كه مقصوداز كلمات تعليم اسماء بهترين مخلوق خدا يعنى محمد و على و فاطمه و حسن و حسين(عليهماالسلام ) بوده است ، و آدم با توسل به اين كلمات از درگاه خداوند تقاضاىبخشش نمود و خدا او را بخشيد. اين تفسيرهاى سه گانه هيچگونه منافاتى با هم ندارد، چرا كه ممكن است مجموع اينكلمات به آدم ، تعليم شده باشد تا با توجه به حقيقت و عمق باطن آنها انقلاب روحىتمام عيار، براى او حاصل گرديده و خدا او رامشمول لطف و هدايتش قرار دهد. 2- چرا جمله اهبطوا تكرار شده است ؟ در آيات مورد بحث ، و آيات پيش از آن خوانديم كهقبل از توبه و بعد از توبه به آدم و همسرش حوا خطاب شده به زمين فرود آئيد، دراينكه اين تكرار براى تاءكيد است يا اشاره به دو مطلب ديگر در ميان مفسران گفتگواست ، ولى ظاهر اين است كه جمله دوم اشاره به اين واقعيت باشد كه آدم گمان نكند باپذيرش توبه او هبوط به زمين منتفى شده است ، بلكه او اين راه را بايد برود! يا بهاين جهت كه از اول براى اين هدف آفريده شده بود، و يا به خاطر اينكه اين هبوط اثروضعى عمل او بوده است ، اين اثر وضعى با توبه دگرگون نمى شود. 3- مخاطب در اهبطوا كيست ؟ (اهبطوا) به صيغه جمع آمده است در حالى كه آدم و حوا كه مخاطب اصلى اين سخنبودند دو نفر بيشتر نبودند و بايد صيغه تثنيه آورده شود، اما به خاطر اينكه هبوط آدمو حوا به زمين نتيجه اش اين بود كه فرزندان و نسلهاى آنها نيز در زمين ساكن خواهندشد، به صورت صيغه جمع آمده است .
آيه و ترجمه
يابنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و اوفوا بعهدى اوف بعهدكم و ايىفارهبون (40)
|
ترجمه :
40- اى فرزندان اسرائيل نعمتهائى را كه به شما ارزانى داشتم به خاطر بياوريد، وبه پيمانى كه با من بسته ايد وفا كنيد، تا من نيز به پيمان شما وفا كنم ، (و در راهانجام وظيفه و عمل به پيمانها) تنها از من بترسيد.
تفسير: ياد نعمت هاى خدا داستان خلافت آدم در زمين و بزرگداشت او از سوى فرشتگان ، و سپس فراموش كردنپيمان الهى و خارج شدن او از بهشت و همچنين توبه او را در آيات گذشته شنيديم ، و ازاين ماجرا اين اصل اساسى روشن شد كه در اين جهان ، همواره دو نيروى مختلف حق وباطل در برابر هم قرار دارند و مشغول مبارزه اند، آنكس كه تابع شيطان شود، راهباطل را انتخاب كند، سرانجامش دور شدن از بهشت و سعادت و گرفتارى در رنج و درداست ، و به دنبال آن پشيمانى . به عكس ، آنها كه خط فرمان پروردگار را بدون اعتنا به وسوسه هاى شياطين وباطلگرايان ادامه دهند، پاك و آسوده از درد و رنج خواهند زيست . و از آنجا كه داستان نجات بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان و خلافت آنها در زمين ، سپسفراموش كردن پيمان الهى و گرفتار شدن آنها درچنگال رنج و بدبختى ، شباهت زيادى به داستان آدم دارد، بلكه فرعى از آناصل كلى محسوب مى شود خداوند در آيه مورد بحث و ده ها آيه بعد از آن ، فرازهاىمختلفى از زندگى بنى اسرائيل و سرنوشت آنها را بيان مى كند، تا آن درس تربيتىكه با ذكر سرنوشت آدم ، آغاز شد در اين مباحثتكميل گردد. روى سخن را به بنى اسرائيل كرده چنين مى گويد: اى بنىاسرائيل به خاطر بياوريد نعمتهاى مرا كه به شما بخشيدم ، و به عهد من وفا كنيد تا مننيز به عهد شما وفا كنم ، و تنها از من بترسيد (يا بنىاسرائيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و اوفوا بعهدى اوف بعهدكم و اياى فارهبون ) در حقيقت اين سه دستور (يادآورى نعمتهاى بزرگ خدا، وفاى به عهد پروردگار، و ترساز نافرمانى او) اساس تمام برنامه هاى الهى راتشكيل مى دهد. ياد نعمتهاى او انسان را به معرفت او دعوت مى كند، و حس شكرگزارى را در انسان بر مىانگيزد، سپس توجه به اين نكته كه اين نعمتها بى قيد و شرط نيست و در كنار آن خدا عهدو پيمانى گرفته ، انسان را متوجه تكاليف و مسئوليتهايش مى كند، و بعد از آننترسيدن از هيچكس و هيچ مقام در راه انجام وظيفه سبب مى شود كه انسان همه موانع را در اينراه از پيش پاى خود بر دارد و به مسئوليتها و تعهدهايش وفا كند، چرا كه يكى از موانعمهم اين راه ترسهاى بى دليل از اين و آن است ، به خصوص در مورد بنىاسرائيل ، كه سالها زير سيطره فرعونيان قرار داشتند و ترس جزء بافت وجود آنهاشده بود. نكته ها 1- يهود در مدينه جالب اينكه طبق تصريح بعضى از مورخان قرآن ، سوره بقره نخستين سوره اى است كهدر مدينه نازل شد، و قسمت مهمى از آن درباره يهود بحث مى كند، زيرا يهود در آنجامعروفترين جمعيت پيروان اهل كتاب بودند، وقبل از ظهور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) طبق كتب مذهبى خود انتظار چنين ظهورىرا داشتند و ديگران را به آن بشارت مى دادند، از نظر اقتصادى نيز وضع آنها بسيارخوب بود، و روى هم رفته ، نفوذ عميقى در مدينه داشتند. اما با ظهور اسلام ، اسلامى كه راه هاى منافع نامشروع آنها را مى بست و جلو انحرافات و خودكامگيهاى آنهاى را مى گرفت ، نه تنها غالبا دعوت اسلام رانپذيرفتند، بلكه در آشكار و نهان بر ضد اسلام قيام كردند، همان مبارزه اى كه هنوز همبعد از چهارده قرن ادامه دارد. آيه فوق و آيات بعد نازل شد و آنها را زير شديدترين رگبار سرزنشهاى خود گرفت، و آنچنان با ذكر دقيق قسمتهاى حساس تاريخشان آنها را تكان داد كه هر كس كمترين روححقجوئى داشت بيدار گشت به سوى اسلام آمد، بعلاوه درس آموزندهاى بود براى همهمسلمانها. در آيات آينده به خواست خدا فرازهائى از قبيل نجاتشان ازچنگال فرعون ، شكافتن دريا و غرق شدن فرعونيان ، ميعادگاه موسى در كوه طور،گوساله پرستى بنى اسرائيل در غيبت موسى ، دستور توبه خونين ونازل شدن نعمتهاى ويژه خدا بر آنها، و مانند آن خواهيم خواند كه هر كدام درس يا درسهاىآموزندهاى در بر دارد. 2- دوازده پيمان خدا با يهود چه بود؟ آن گونه كه از آيات قرآن استفاده اين پيمان همانپرستش خداوند يگانه ، نيكى به پدر و مادر،بستگان ، يتيمان ، و مستمندان ، وخوشرفتارى با مردم ، بر پاداشتننماز، اداى زكات ، دورى از اذيت و آزار، و خونريزىبوده است . شاهد اين سخن آيه 83 و 84 همين سوره است : و اذا اخذنا ميثاق بنى اسرائيل لا تعبدون الا الله و بالوالدين احسانا و ذى القربى واليتامى و المساكين و قولوا للن حسنا و اقيموا الصلوة و آتوا الزكوة ... و اذ اخذناميثاقكم لا تسفكون دمائكم و لا تخرجون انفسكم من دياركم اقررتم و انتم تشهدون . در حقيقت اين دو آيه اشاره به ده پيمان مختلف است كه خدا از يهود گرفته بود، و با ضميمه كردن آيه 12 سوره مائده (و لقد اخذ الله ميثاق بنىاسرائيل ... و قال الله انى معكم لان اقمتم الصلوة و آتيتم الزكاة و آمنتم برسلى وعزرتموهم ...) كه دو پيمان ديگر دائر به ايمان به انبياء و تقويت آنان از آن استفاده مىشود، روشن مى گردد كه آنها در برابر آن نعمتهاى بزرگ الهى و تعهدهاى فراوانىكرده بودند و به آنها وعده داده شده بود كه اگر به اينها وفادار بمانيد در باغهائىاز بهشت جاى خواهيد گرفت كه نهرها از زير قصرها و درختانش جارى است (لادخلنكم جناتتجرى من تحتها الانهار) اما متاءسفانه آنها سر انجام همه اين پيمانها را زير پا گذاردندكه هنوز هم به پيمان شكنى خويش ادامه مى دهند، در نتيجه پراكنده و دربدر شدند و تااين پيمانشكنيها ادامه دارد، اين وضع نيز ادامه خواهد يافت ، و اگر مى بينيم چند روزى درپناه ديگران سر و صدائى دارند هرگز دليل بر پيروزيشان نيست ، و ما به خوبى مىبينيم روزى را كه فرزندان غيور اسلام ، دور از گرايشهاى نژادى و قومى تنها درسايه قرآن بپاخيزند و به اين سر و صداها خاتمه دهند. 4- خدا نيز به عهدش وفا مى كند نعمتهاى خدا هيچگاه بى قيد و شرط نيست ، دركنار هرنعمتى مسئوليتى قرار دارد و شرطى نهفته است . در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه منظور از (اوف بعهدكم ) ايناست كه من به عهد خودم وفا خواهم كرد و شما را به بهشت خواهم برد. و اگر در قسمتى از اين حديث ايمان به ولايت على (عليه السلام ) بخشى از اين پيمانذكر شده جاى تعجب نيست ، زيرا يكى از مواد پيمان بنىاسرائيل قبول رسالت پيامبران الهى و تقويت آنها بود، و مى دانيمقبول جانشينان آنها نيز دنباله همان مساءله رهبرى و ولايت است كه در هر زمان متناسب با آنعصر بايد تحقق يابد، در زمان موسى عهده دار اين منصب او بود و در عصر پيامبر، پيامبر و در زمانهاى بعد على(عليه السلام ). ضمنا جمله (اياى فارهبون ) (تنها از مجازات من بترسيد) تاءكيدى است بر اين مطلبكه در راه وفاى به عهدهاى الهى و اطاعت فرمانش از هيچ چيز و هيچكس نبايد ترس و وحشتداشت ، اين انحصار را از كلمه (اياى ) كه مقدم بر جمله (فارهبون ) است استفاده مىكنيم . 5- چرا يهوديان را بنى اسرائيل مى گويند ؟ (اسرائيل ) يكى از نامهاى يعقوب ، پدر يوسف مى باشد، در علت نامگذارى يعقوببه اين نام مورخان غير مسلمان مطالبى گفته اند كه با خرافات آميخته است . چنانكه (قاموس كتاب مقدس ) مى نويسد: (اسرائيل به معنى كسى است كه بر خدامظفر گشت )! وى اضافه مى كند كه اين كلمه لقب يعقوب بن اسحاق است كه در هنگاممصارعه (كشتى گرفتن ) با فرشته خدا به آن ملقب گرديد)! همين نويسنده در ذيل كلمه (يعقوب )مى نويسد: ثبات و استقامت و ايمان خود را ظاهرساخت ، در اين حال خداوند اسم وى را تغيير دادهاسرائيل ناميد، و وعده داد كه پدر جمهور طوائف خواهد شد ... و ... بالاخره دركمال پيرى درگذشت ، و مثل يكى از سلاطين دنيا مدفون گشت ! و اسم يعقوب واسرائيل بر تمام قومش اطلاق مى شود). همچنين او در ذيل كلمه (اسرائيل ) مى نويسد: (و اين اسم را موارد بسيار است چنانكهگاهى قصد از نسل اسرائيل و نسل يعقوب است .) ولى دانشمندان ما مانند مفسر معروف طبرسى در (مجمع البيان ) دراين باره چنين مى نويسد: (اسرائيل همان يعقوب فرزند اسحاق پسر ابراهيم (عليهماالسلام ) است) ... او مى گويد، (اسر) به معنى (عبد)وئيل (به معنى الله ) است ، و اين كلمه مجموعا معنى عبدالله را مى بخشد. بديهى است داستان كشتى گرفتن اسرائيل با فرشته خداوند و يا با خود خداوند كه درتورات تحريف يافته كنونى ديده مى شود يك داستان ساختگى و كودكانه است كه ازشاءن يك كتاب آسمانى به كلى دور است و اين خود يكى از مدارك تحريف تورات كنونىاست .
آيه و ترجمه
و ءامنوا بما انزلت مصدقا لما معكم و لا تكونوااول كافر به و لا تشتروا بايتى ثمنا قليلا و ايى فاتقون (41) و لا تلبسوا الحق بالبطل و تكتموا الحق و انتم تعلمون (42) و اقيموا الصلوة و ءاتوا الزكوة و اركعوا مع الركعين (43)
|
ترجمه :
41- و به آنچه نازل كرده ام (قرآن ) ايمان بياوريد كه نشانه هاى آن با آنچه دركتابهاى شما است كاملا مطابقت دارد، و نخستين كافر به آن نباشيد، و آيات مرا به بهاىناچيزى نفروشيد (به خاطر در آمد مختصرى نشانه هاى قرآن و پيامبر اسلام را كه در كتبشما موجود است پنهان نكنيد) و تنها از من (و مخالفت دستور من ) بترسيد (نه از مردم ). 42- و حق را با باطلنياميزيد، و حقيقت را با اينكه مى دانيد كتمان نكنيد. 43- و نماز را بپا داريد و زكات را ادا كنيد، و همراه ركوع كنندگان ركوع نمائيد (و نمازرا با جماعت بگذاريد). شان نزول بعضى از مفسران بزرگ از امام باقر (عليه السلام ) در شاءننزول نخستين آيات مورد بحث چنين نقل كرده اند كه : (حيى بن اخطب ، و كعب بن اشرف ، وجمعى ديگر از يهود، هر سال مجلس ميهمانى (پر زرق و برقى ) از طرف يهوديان براىآنها ترتيب داده مى شد، آنها حتى راضى نبودند كه اين منفعت كوچك به خاطر قيام پيامبراسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از ميان برود، به ايندليل (و دلائل ديگر) آيات تورات را كه در زمينه اوصاف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بود تحريف كردند، اين همان (ثمن قليل ) و بهاى كم است كه قرآن در اين آيه به آن اشاره مى كند.
تفسير: سود پرستى يهود به دنبال پيمانى كه خداوند از يهود گرفته بود، و از جمله آن پيمان ، ايمان بهپيامبران الهى و اطاعت فرمانهاى او بود، در سه آيه مورد بحث به نه بخش ازدستوراتى كه به يهود داده شده اشاره مى كند. نخست مى فرمايد به آياتى كه بر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم )نازل شده ايمان بياوريد، آياتى كه هماهنگ با اوصافى است كه در تورات شما آمده است(و آمنوا بما انزلت مصدقا لما معكم ). قرآن مصدق كتابى است كه نزد خود شما است ، يعنى بشاراتى را كه تورات و پيامبرانپيشين به پيروان خود دادند كه بعد از ما پيامبرى با چنين اوصاف ظهور خواهد كرد وكتاب آسمانيش داراى اين ويژگيها است اكنون كه مى بينيد صفات اين پيامبر و ويژگيهاىقرآن كاملا منطبق بر بشاراتى است كه در كتب شما آمده و هماهنگى همه جانبه با آن داردچرا به آن ايمان نمى آوريد؟!. سپس مى گويد: شما نخستين كسى نباشيد كه به اين كتاب آسمانى كفر مى ورزيد و آن راانكار مى كنيد (و لا تكونوا اول كافر به ). يعنى اگر مشركان و بت پرستان عرب ، كافر شوند زياد عجيب نيست عجيب كفر و انكارشما است ، آنهم به عنوان پيشگامان و نخستين مخالفان ، چرا كه هم از آنها بااطلاعتريد، واهل كتابيد و در كتب آسمانى شما اين همه بشارات درباره ظهور چنين پيامبرى داده شده ، وبه همين دليل قبل از ظهورش شما نخستين مناديان او بوديد، چه شد كه بعد از اين ظهوربجاى اينكه نخستين مؤ منان باشيد نخستين كافران شديد؟. آرى بسيار از يهوديان اصولا مردمى لجوجند، و اگر اين لجاجت نبود بايد آنها خيلىزودتر از ديگران ايمان آورده باشند. در سومين جمله مى گويد: شما آيات مرا به بهاى اندكى نفروشيد و آن را با يك ميهمانىساليانه معاوضه نكنيد (ولا تشتروا باياتى ثمنا قليلا). بدون شك آيات خدا را با هيچ بهائى نبايد معاوضه كرد، چه كم باشد و چه بسيار، ولىاين جمله در حقيقت اشاره به دون همتى اين دسته از يهود است كه به خاطر منافع اندكىهمه چيز را بدست فراموشى مى سپردند، و آنها كه تا آن روز از مبشران قيام پيامبراسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و كتاب آسمانى او بودند، هنگامى كه منافع خويش را در خطر ديدند اين بشارتها را انكار كردند و آيات تورات را تحريف نمودند، چرا كهدر صورت آشنائى مردم به حقيقت ، كاخ رياست آنها فرو مى ريخت . اصولا اگر تمام اين جهان را به كسى بدهند تا يكى از آيات الهى را انكار كند بهراستى بهاى كم و اندكى است ، زيرا اين زندگى سرانجام نابود شدنى است و سراىآخرت ابدى و جاودانى است تا چه رسد كه انسان بخواهد، اين آيات الهى را فداى منافعناچيزى كند. و در چهارمين دستور مى گويد: تنها از من بپرهيزيد (و اياى فاتقون ) از اين نترسيد كهروزى شما قطع شود و از اين نترسيد كه جمعى از متعصبان يهود بر ضد شما سران قيامكنند، تنها از من يعنى از مخالفت فرمان من بترسيد. در پنجمين دستور مى فرمايد: (حق را با باطل نياميزيد) تا مردم به اشتباه بيفتند (و لاتلبسوا الحق بالباطل ). و در ششمين دستور از كتمان حق نهى كرده مى گويد: (حق را مكتوم نداريد در حالى كهشما مى دانيد و آگاهيد) (و تكتموا الحق و انتم تعلمون ). هم كتمان حق ، جرم و گناه است ، و هم آميختن حق وباطل كه هر دو از نظر نتيجه ، يكسان مى باشند، حق را بگوئيد هر چند به زيان شما باشد، وباطل را با آن نياميزيد هر چند منافع زودگذرتان به خطر بيفتد. و بالاخره هفتمين و هشتمين و نهمين دستور را به اين صورت بازگو مى كند: (نماز را بپاداريد زكات را ادا كنيد، و (عبادت دستجمعى را فراموش ننمائيد) با ركوع كنندگان ركوعنمائيد (و اقيموا الصلوة و آتوا الزكاة و اركعوا مع الراكعين ). با اينكه دستور اخير اشاره به مساءله نماز جماعت است ، ولى از ميان تمامافعال نماز تنها ركوع را بيان كرده و مى گويد: با ركوع كنندگان ركوع كنيد اينتعبير شايد به خاطر آن باشد كه نماز يهود مطلقا داراى ركوع نبود، اين نماز مسلماناناست كه يكى از اركان اصلى آن ، ركوع محسوب مى شود. جالب اينكه نمى گويد: نماز بخوانيد، بلكه مى گويد اقيموا الصلوة (نماز را بپاداريد) يعنى تنها خودتان نماز خوان نباشيد بلكه چنان كنيد كه آئين نماز در جامعهانسانى برپا شود، و مردم با عشق و علاقه به سوى آن بيايند. بعضى از مفسران گفته اند تعبير به (اقيموا) اشاره به اين است كه نماز شما تنهااذكار و اوراد نباشد بلكه آن را بطور كامل بپا داريد كه مهمترين ركن آن توجه قلبى وحضور دل در پيشگاه خدا و تاءثير نماز در روح و جان آدمى است . در حقيقت در اين سه دستور اخير، نخست پيوند فرد با خالق (نماز) بيان شده ، و سپسپيوند با مخلوق (زكات ) و سر انجام پيوند دستجمعى همه مردم با هم در راه خدا!. نكته ها آيا قرآن مندرجات تورات و انجيل راتصديق كرده ؟ در آيات متعددى از قرآن مجيد، اين تعبير به چشم مى خورد كه : قرآن مفاد كتب پيشين راتصديق مى كند). از جمله در آيات مورد بحث خوانديم : (مصدقا لما معكم ) و در آيات 89 و 101 سورهبقره مى خوانيم (مصدق لما) معهم . و در آيه 48 مائده مى فرمايد: و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه منالكتاب : (ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم در حالى اين كتاب كتب آسمانىپيشين را تصديق مى كند). همين امر سبب شده كه جمعى از مبلغان يهود و مسيحى ، اين آيات را سندى بر عدم تحريفتورات و انجيل بگيرند، و بگويند: تورات وانجيل در عصر پيامبر اسلام مسلما با تورات وانجيل امروز تفاوتى پيدا نكرده ، و اگر تحريفى در تورات و انجيلها رخ داده باشد،مسلما مربوط به قبل از آن است ، و چون قرآن صحت تورات وانجيل موجود عصر پيامبر اسلام را تصديق نموده پس مسلمانان بايد اين كتب را به عنوانكتب آسمانى دست نخورده به رسميت بشناسند. پاسخ آيات مختلفى از قرآن گواهى مى دهد كه نشانه هاى پيامبر اسلام و آئين او در همانكتابهاى محرف كه در دست يهود و نصارى در آن زمان بوده وجود داشته است ، زيرا مسلماست كه منظور از تحريف اين كتب آسمانى اين نيست كه تمام كتابهاى موجودباطل و بر خلاف واقع مى باشد، بلكه قسمتى از تورات وانجيل واقعى در لابلاى همين كتب وجود داشته و دارد، و نشانه هاى پيامبر اسلام ، در همين كتبو يا سائر كتابهاى مذهبى كه در دست يهود و نصارى بوده ، وجود داشته است (و الان هم بشاراتى در آنها هست ). به اين ترتيب ظهور پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و كتاب آسمانى اوعملا تمام آن نشانه ها را تصديق مى نموده زيرا با آن مطابقت داشته است . بنابراين معنى تصديق قرآن نسبت به تورات وانجيل اين است كه صفات و ويژگيهاى پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و قرآن بانشانه هائى كه در تورات و انجيل آمده مطابقتكامل دارد. استعمال واژه تصديق در معنى مطابقت در آيات ديگر قرآن نيز مشاهده مى شود، از جمله درآيه 105 سوره صافات به ابراهيم (عليه السلام ) مى گويد: قد صدقت الرويا (توتصديق خواب خود نمودى ) يعنى عمل تو مطابق خوابى است كه ديده اى ، و در آيه 157سوره اعراف چنين مى خوانيم . الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة والانجيل ... اين معنى صريحا بيان شده ، يعنى اوصافى كه در او مى بينند مطابق است باآنچه در تورات يافته اند. در هر حال آيات فوق چيزى جز تصديق كردن عملى قرآن و پيامبر (صلى اللّه عليه و آلهو سلم ) نسبت به نشانه هاى حقانيت او كه در كتب گذشته بوده است نيست ، و دلالتى برتصديق تمام مندرجات تورات و انجيل ندارد بعلاوه آيات متعددى از قرآن حكايت از اين مىكند كه آنها آيات تورات و انجيل را تحريف نمودند، اين خود شاهد زنده اى است بر گفتاربالا. شاهد زنده ديگر: (فخر الاسلام ) مؤ لف كتاب (انيس الاعلام ) كه خود يكى از كشيشان بنام مسيحىبوده ، و تحصيلات خود را نزد كشيشان مسيحى به پايان رسانيده است و به مقام ارجمندىاز نظر آنان نائل آمده در مقدمه اين كتاب ماجراى عجيب اسلام آوردن خود را چنين شرح مى دهد:.. (...بعد از تجسس بسيار و زحمات فوق العاده و گردش در شهرها خدمت كشيش والا مقامى رسيدم ، كه از نظر زهد و تقوا ممتاز بود، فرقه كاتوليك از سلاطين وغيره سؤ الات دينى خود را به او مراجعه مى كردند، من نزد او مدتى مذاهب مختلفه نصارارا فرا مى گرفتم ، او شاگردان فراوانى داشت ، ولى در ميان همه به من علاقه خاصىداشت . كليدهاى منزل ... همه در دست من بود فقط كليد يكى از صندوقخانه ها را پيش خودنگاه داشته بود ... در اين بين روزى كشيش مزبور را عارضه اى رخ داد به من گفت به شاگردها بگو:حال تدريس ندارم . وقتى نزد شاگردان آمدم ديدممشغول بحثند، اين بحث منجر به معنى لفظ (فارقليطا) در سريانى و(پريكلتوس ) به زبان يونانى ... جدال آنها بهطول انجاميد، هر كسى راءيى داشت ... پس از بازگشت ، استاد پرسيد: امروز چه مباحثه كرديد؟! من اختلاف آنها را در لفظ(فارقليطا) از براى او تقرير كردم ...گفت : تو كداميك ازاقوال را انتخاب كرده اى ؟ گفتم مختار فلان مفسر را اختيار كرده ام . كشيش گفت : تقصير نكرده اى ، و لكن حق و واقع خلاف همه ايناقوال است ، زيرا حقيقت اين را نمى دانند مگر راسخان فى العلم ، از آنها هم تعداد كمى باآن حقيقت آشنا هستند، من اصرار كردم كه معنى آن را برايم بگوئيد، وى سخت گريست وگفت : هيچ چيز را از تو مضايقه نمى كنم ... در فرا گرفتن معنى اسم اثر بزرگى است، ولى به مجرد انتشار، من و تو را خواهند كشت ! چنانچه عهد كنى به كسى نگوئى اينمعنى را اظهار مى كنم ... من به تمام مقدسات قسم خوردم كه نام او را فاش نكنم ، پس گفت: اين اسم از اسماء پيامبر مسلمين است و به معنى (احمد) و (محمد) است . پس از آن كليد آن اطاق كوچك را به من داد و گفت : در فلان صندوق را باز كن و فلان وفلان كتاب را بياور، كتابها را نزد او آوردم ، اين دو كتاب به خط يونانى و سريانى پيش از ظهور پيامبر اسلام بر پوست نوشته شده بود در هر دو كتاب لفظ (فارقليطا) را به معنى ، احمد و محمد، ترجمه نموده بودند سپساستاد اضافه كرد: علماء نصارا قبل از ظهور او اختلافى نداشتند كه (فارقليطا) بهمعنى (احمد و محمد) است ، ولى بعد از ظهور محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) براىبقاى رياست خود و استفاده مادى ، آن را تاءويل كردند و معنى ديگر براى آن اختراعنمودند و آن معنى قطعا منظور صاحب انجيل نبوده است . سؤ ال كردم درباره دين نصارا چه مى گوئى ؟ گفت با آمدن دين اسلام منسوخ است ، اينلفظ را سه بار تكرار نمود پس گفتم : در اين زمان طريقه نجات و صراط مستقيم ... كدام است ؟ گفت : منحصر است در متابعتمحمد (صلى اللّه عل آله و سلم ). گفتم : آيا تابعان او ازاهل نجاتند؟ گفت : اى و الله (سه بار تكرار كرد) ... سپس استاد گريه كرد و منبسيار گريستم گفت : اگر آخرت و نجات مى خواهى البته بايد دين حق راقبول نمائى ... و من همى شه تو را د مى كنم ، به شرط اينكه در روز قيامت شاهدباشى كه در باطن مسلمان و از تابعان حضرت محمد (صلى اللّه عليه آ سلم ) هستم ،... هيچ شكى نيست كه امروز بر روى زمين دين اسلام دين خداست ...(ص ) چنانكه ملاحظه مى كنيد طبق اين سند علماى اهل كتاب پس از ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّهعليه و آله و سلم ) به خاطر منافع شخصى خود، نام و نشانه هاى او را طور ديگرىتفسير و توجيه كردند.
آيه و ترجمه
ا تامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم و انتم تتلون الكتب ا فلا تعقلون (44) و استعينوا بالصبر و الصلوة و انها لكبيرة الا على الخشعين (45) الذين يظنون انهم ملقوا ربهم و انهم اليه رجعون (46)
|
ترجمه :
44- آيا مردم را به نيكى (و ايمان به پيامبرى كه صفات او آشكارا در تورات آمده )دعوت مى كنيد، اما خودتان را فراموش مى نمائيد با اينكه شما خودتان كتاب (آسمانى )را مى خوانيد، آيا هيچ فكر نمى كنيد؟ 45- از صبر و نماز يارى جوئيد (و با استقامت وكنترل هوسهاى درونى و توجه به پروردگار نيرو بگيريد) و اين كار جز براىخاشعان گران است . 46- آنها كه ايمان دارند خداى خود را ملاقات مى كنند و به سوى او باز مى گردند.
تفسير: به ديگران توصيه مى كنيد اما خودتان چرا؟ گر چه روى سخن در آيات فوق همچون آياتقبل و بعد، به بنى اسرائيل است ، ولى مسلما مفهوم آن گسترده است و ديگران را نيزشامل مى شود. به گفته مفسر معروف (طبرسى ) در (مجمع البيان ) علما و دانشمندان يهودقبل از بعثت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مردم را به ايمان به وى دعوت مى كردندو بشارت ظهورش را مى دادند ولى خود هنگام ظهور آن حضرت از ايمان آوردن خوددارىكردند. و نيز همان مفسر بزرگ نقل مى كند كه بعضى از علماى يهود به بستگان خود كه اسلامآورده بودند توصيه مى كردند به ايمان خويش باقى و ثابت بمانند ولى خودشانايمان نمى آورند. لذا نخستين آيه مورد بحث آنها را بر اين كار مذمت كرده مى گويد(آيا مردم را به نيكىدعوت مى كنيد ولى خودتان را فراموش مى نمائيد)(اتامرون الناس بالبر و تنسونانفسكم ). با اينكه كتاب آسمانى را مى خوانيد آيا هيچ فكر نمى كنيد(و انتم تتلون الكتاب افلاتعقلون ) اصولا يك برنامه اساسى مخصوصا براى علماء و مبلغين و داعيان راه حق اين است كه بيشاز سخن ، مردم را با عمل خود تبليغ كنند همانگونه كه در حديث معروف از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم : (كونوا دعاة الناس باعمالكم و لا تكونوا دعاة بالسنتكم )(مردم را با عمل خود به نيكيها دعوت كنيد نه با زبان خود.) تاءثير عميق (دعوت عملى ) از اينجا سرچشمه مى گيرد كه هرگاه شنونده بداندگوينده از دل سخن مى گويد و به گفته خويش صد در صد ايمان دارد گوش جان خود رابه روى سخنانش مى گشايد و سخن كه از دل برخيزد بردل مى نشيند، و در جان اثر مى گذارد، و بهترين نشانه ايمان گوينده به سخنش اين استكه خود قبل از ديگران عمل كند، همانگونه كه على (عليه السلام ) مى فرمايد. ايها الناس انى و الله ما احثكم على طاعة الا و اسبقكم اليها، و لا انها كم عن معصية الا واتناهى قبلكم عنها: (اى مردم به خدا سوگند شما را به هيچ طاعتى تشويق نمى كنم مگرقبلا خودم آنرا انجام مى دهم و از هيچ كار خلافى باز نمى دارم مگر اينكه پيش از شما ازآن دورى جسته ام ). در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم من اشد الناس عذابا يوم القيامة منوصف عدلا و عمل بغيره (از كسانى كه در روز قيامت عذابشان از همه شديدتر است كسىاست كه سخن حقى بگويد و خود به غير آن عمل كند). علماى يهود از اين مى ترسيدند كه اگر به رسالت پيامبر اسلام اعتراف كنند كاخرياستشان فرو ريزد و عوام يهود به آنها اعتنا نكنند، لذا صفات پيامبر اسلام را كه درتورات آمده بود دگرگون جلوه دادند. قرآن براى اينكه انسان بتواند بر اميال و خواسته هاىدل پيروز گردد و حب جاه و مقام را از سر بيرون كند در آيه بعد چنين مى گويد: از صبرو نماز يارى جوئيد و با استقامت و كنترل خويشتن بر هوسهاى درونى پيروز شويد (واستعينوا بالصبر و الصلوة ). سپس اضافه مى كند اين كار جز براى خاشعان سنگين و گران است (و انها لكبيرة الا علىالخاشعين ). در آخرين آيه مورد بحث خاشعان را چنين معرفى مى كند (همانها كه مى دانند پروردگارخود را ملاقات خواهند كرد و به سوى او باز مى گردند) (الذين يظنون انهم ملاقواربهم و انهم اليه راجعون ). (يظنون ) از ماده (ظن ) گاه به معنى گمان و گاه به معنى يقين مى آيد و در اينجامسلما به معنى ايمان و يقين قطعى است ، زيرا ايمان به لقاء الله و باز گشت به سوىاو حالت خشوع و خداترسى و احساس مسئوليت را دردل انسان زنده مى كند و اين يكى از آثار تربيتى ايمان به معاد است كه همه جا دربرابر انسان صحنه آن دادگاه بزرگ را مجسم مى سازد و به انجام مسئوليتها و حق وعدالت دعوت مى كند. اين احتمال نيز وجود دارد كه (ظن ) در اينجا به معنى گمان باشد، و اين در حقيقت يكنوع مبالغه و تاءكيد است كه اگر انسان فرضا به آن دادگاه بزرگ ايمان نداشته باشد و فقط گمان كند، كافى است كه از هر گونه خلافكارى خوددارىنمايد و در واقع سرزنش به علماء يهود است كه اگر ايمان شما حتى به درجه ظن وگمان برسد باز بايد احساس مسئوليت كنيد و دست از اينگونه تحريفات برداريد. نكته ها 1- (لقاء الله ) چيست ؟ تعبير به (لقاء الله ) در قرآن مجيد كرارا آمده است ، و همه به معنى حضور در صحنه(قيامت مى باشد، بديهى است منظور از (لقاء) و ملاقات خداوند ملاقات حسى ، مانندملاقات افراد بشر با يكديگر نيست ، چه اينكه خداوند نه جسم است و نه رنگ و مكان داردكه با چشم ظاهر ديده شود، بلكه منظور يا مشاهده آثار قدرت او در صحنه قيامت وپاداشها و كيفرها و نعمتها و عذابهاى او است ، چنانكه گروهى از مفسران گفته اند. يا به معنى يك نوع شهود باطنى و قلبى است ، زيرا انسان گاه به جائى مى رسد كهگوئى خدا را با چشم دل در برابر خود مشاهده مى كند، به طورى كه هيچگونه شك وترديدى براى او باقى نمى ماند. اين حالت ممكن است بر اثر پاكى و تقوا و عبادت و تهذيب نفس در اين دنيا براى گروهىپيدا شود، چنانكه در نهج البلاغه مى خوانيم : يكى از دوستان دانشمند على (عليه السلام) به نام (ذعلب يمانى ) از امام (عليه السلام ) پرسيد(هل رايت ربك ): (آيا خداى خود را ديدهاى ) ؟! امام (عليه السلام ) فرمود افاءعبد ما لا ارى آيا خدائى را كه نبينم پرستش كنم ؟! وهنگامى كه او توضيح بيشتر خواست امام اضافه كرد: لا تدركه العيون بمشاهدة العيان ولكن تدركه القلوب بحقائق الايمان ) (چشمهاى ظاهر هرگز او را مشاهده نكنند، بلكهقلبها بوسيله نور ايمان او را درك مى نمايند). ولى اين حالت شهود باطنى در قيامت براى همگان پيدا مى شود، چرا كه آثار عظمت وقدرت خدا در آنجا آنچنان آشكار است كه هر كوردلى هم ايمان قطعى پيدا مى كند. 2- راه پيروزى بر مشكلات براى پيشرفت و پيروزى بر مشكلات دو ركن اساسى لازم است ، يكى پايگاه نيرومنددرونى و ديگر تكيه گاه محكم برونى ، در آيات فوق به اين دو ركن اساسى با تعبير(صبر) و (صلوة ) اشاره شده است : صبر آن حالت استقامت و شكيبائى و ايستادگىدر جبهه مشكلات است ، و نماز پيوندى است با خدا و وسيله ارتباطى است با اين تكيه گاهمحكم . گر چه كلمه صبر در روايات فراوانى به روزه تفسير شده است ولى مسلما منحصر بهروزه نيست ، بلكه ذكر روزه به عنوان يك مصداق بارز و روشن آن است ، زيرا انسان درپرتو اين عبادت بزرگ ارادهاى نيرومند و ايمانى استوار پيدا مى كند و حاكميت عقلش برهوسهايش مسلم مى گردد. مفسران بزرگ در تفسير اين آيه نقل كرده اند كهرسول گرامى اسلام هر گاه با مشكلى روبرو مى شد كه او را ناراحت مى كرد از نماز وروزه مدد مى گرفت . و نيز از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: (هنگامى كه با غمى از غمهاىدنيا روبرو مى شويد وضو گرفته ، به مسجد برويد، نماز بخوانيد و دعا كنيد، زيراخداوند دستور داده (و استعينوا بالصبر و الصلوة ). توجه به نماز و راز و نياز با پروردگار نيروى تازهاى در انسان ايجاد مى كند و او رابراى روياروئى با مشكلات نيرو مى بخشد. در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم (كان على (عليه السلام ) اذااهاله امر فزع قام الى الصلوة ثم تلا هذه الاية و استعينوا بالصبر و الصلوة ) هنگامىكه مشكل مهمى براى على (عليه السلام ) پيش مى آمد به نماز بر مى خاست سپس اين آيهرا تلاوت مى فرمود (و استعينوا بالصبر و الصلوة ). آرى نماز انسان را به قدرت لايزالى پيوند مى دهد كه همه مشكلات براى اوسهل و آسان است و همين احساس سبب مى شود كه انسان در برابر حوادث نيرومند وخونسرد باشد.
آيه و ترجمه
يبنى اسرءيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و انى فضلتكم على العلمين (47) و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيا و لا يقبل منها شفعة و لا يؤ خذ منهاعدل و لا هم ينصرون (48)
|
ترجمه :
47- اى بنى اسرائيل نعمتهائى را كه به شما ارزانى داشتيم به خاطر بياوريد و نيزبه ياد بياوريد كه من شما را بر جهانيان برترى بخشيدم . 48- و از آن روز بترسيد كه كسى به جاى ديگرى مجازات نمى شود، و نه شفاعتپذيرفته مى شود و نه غرامت و بدل قبول خواهد شد و نه يارى مى شوند.
تفسير: خيالهاى باطل يهود در اين آيات بار ديگر خداوند روى سخن را به بنىاسرائيل كرده و نعمتهاى خدا را به آنها يادآور مى شود و مى گويد: اى بنىاسرائيل نعمتهائى را كه به شما دادم بخاطر بياوريد: (يا بنىاسرائيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم ). اين نعمتها دامنه گسترده اى دارد، از نعمت هدايت و ايمان گرفته تا رهائى ازچنگال فرعونيان و باز يافتن عظمت و استقلال همه راشامل مى شود . سپس از ميان اين نعمتها به نعمت فضيلت و برترى يافتن بر مردم زمان خود كه تركيبىاز نعمتهاى مختلف است اشاره كرده مى گويد: من شما را بر جهانيان برترى بخشيدم (وانى فضلتكم على العالمين ). شايد بعضى تصور كنند كه منظور از (فضلتكم على العالمين ) اين باشد كه آنها رابر تمام جهانيان در تمام ادوار برترى بخشيده است . ولى با توجه به ساير آيات قرآن روشن مى شود كه مقصود برترى آنها نسبت بهافراد محيط و عصر خودشان است زيرا در قرآن مى خوانيم كنتم خير امة اخرجت للناس ...شما (مسلمانان ) بهترين امتى بوديد كه براى نفع انسانها آفريده شده ايد(آل عمران آيه 110). در جاى ديگر درباره بنى اسرائيل مى خوانيم (و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفونمشارق الارض و مغاربها) ما اين مستضعفان را وارث مشرق و مغرب زمين كرديم (سورهاعراف آيه 137) روشن است كه بنى اسرائيل در آنزمان وارث تمام جهان نشدند پسمقصود اين است كه وارث شرق و غرب منطقه خودشان گشتند بنابر اين فضيلت آنها برجهانيان نيز برترى نسبت به افراد همان محيط است . در آيه بعد قرآن خط بطلانى بر خيالهاى باطل يهود مى كشد، زيرا آنها معتقد بودند كهچون نياكان و اجدادشان پيامبران خدا بودند آنها را شفاعت خواهند كرد، و يا گمان مىكردند مى توان براى گناهان فديه و بدل تهيه نمود، همانگونه كه در اين جهانمتوسل به رشوه مى شدند. قرآن مى گويد: (از آنروز بترسيد كه هيچكس بجاى ديگرى جزا داده نمى شود) (واتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئا). (و نه شفاعتى (بى اذن پروردگار) پذيرفته مى شود) (و لايقبل منها شفاعة ). (و نه غرامت و بدلى قبول خواهد شد) (و لا يؤ خذ منهاعدل ). (و نه كسى براى يارى انسان به پا مى خيزد) (و لا هم ينصرون ). خلاصه حاكم و قاضى آن صحنه كسى است كه جزعمل پاك را قبول نمى كند چنانكه در آيه 88 و 89 شعراء مى خوانيم : يوم لا ينفعمال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سليم (روزى كه نهمال به درد ميخورد و نه فرزندان ، مگر آنها كه داراى روح سالم و پاك و با ايمان هستند.) در حقيقت آيه فوق اشاره به اين است كه در اين دنيا چنينمعمول است كه براى نجات مجرمان از مجازات از طرق مختلفى وارد مى شوند: گاه يك نفرجريمه ديگرى را پذيرا مى شود و آنرا اداء مى كند. اگر اين معنى ممكن نشد متوسل به شفاعت مى گردد و اشخاصى را بر مى انگيزد كه از اوشفاعت كنند. باز اگر اينهم نشد سعى مى كنند كه با پرداختن غرامت خود را آزاد سازند. و اگر دسترسى به اين كار هم نداشت از دوستان و ياران كمك مى گيرد تا از او دفاعكنند تا گرفتار چنگال مجازات نشود.
|
|
|
|
|
|
|
|