|
|
|
|
|
|
اينها طرق مختلف فرار از مجازات در دنيا است ، ولى قرآن مى گويد:اصول حاكم بر مجازاتها در قيامت به كلى از اين امور جدا است ، و هيچ يك از اين امور درآنجا به كار نمى آيد، تنها راه نجات پناه بردن به سايه ايمان و تقوا است و استمداداز لطف پروردگار. بررسى عقايد بت پرستان يا منحرفين اهل كتاب نشان مى دهد كه اينگونه افكار خرافىدر ميان آنها كم نبوده مثلا نويسنده تفسير المنارنقل مى كند كه در بعضى از مناطق مصر بعضى از مردم خرافى وجه نقدى بهغسل دهنده ميت ميدادند و آنرا اجرت نقل و انتقال به بهشت مى ناميدند. و نيز در حالات يهود مى خوانيم كه آنها براى كفاره گناهانشان قربانى مى كردند، اگردسترسى به قربانى بزرگ نداشتند يك جفت كبوتر قربانى مى كردند!. در حالات اقوام پيشين كه احتمالا قبل از تاريخ زندگى مى كردند مى خوانيم كه آنها زيور آلات و اسلحه مرده را با او دفن مى كردند تا در زندگى آيندهاش از آنبهره گيرد!. قرآن و مساءله شفاعت بدون شك مجازاتهاى الهى چه در اين جهان و چه در قيامت جنبه انتقامى ندارد، بلكه همهآنها در حقيقت ضامن اجرا براى اطاعت از قوانين و در نتيجه پيشرفت وتكامل انسانها است ، بنابر اين هر چيز كه اين ضامن اجراء را تضعيف كند بايد از آناحتراز جست تا جرات و جسارت بر گناه در مردم پيدا نشود. از سوى ديگر نبايد راه بازگشت و اصلاح را بكلى بر روى گناهكاران بست بلكه بايدبه آنها امكان داد كه خود را اصلاح كنند و به سوى خدا و پاكى تقوا باز گردند. (شفاعت ) در معنى صحيحش براى حفظ همينتعادل است ، و وسيله اى است براى بازگشت گناهكاران و آلودگان ، و در معنى غلط ونادرستش موجب تشويق و جرات بر گناه است . كسانى كه جنبه هاى مختلف شفاعت و مفاهيم صحيح آنرا از هم تفكيك نكرده اند گاه بكلىمنكر مساءله شفاعت شده ، آنرا با توصيه و پارتى بازى در برابر سلاطين و حاكمانظالم برابر مى دانند! و گاه مانند وهابيان آيه فوق را كه مى گويد: (لايقبل منها شفاعة ) در قيامت از كسى شفاعت پذيرفته نمى شود بدون توجه به آياتديگر دستاويز قرار داده و به كلى شفاعت را انكار كرده اند. به هر حال ايرادهاى مخالفان شفاعت را در چند مطلب مى توان خلاصه كرد: 1- اعتقاد بهشفاعت روح سعى و تلاش را تضعيف مى كند. 2- اعتقاد به شفاعت انعكاسى از جامعه هاى عقب مانده و فئوداليته است . 3- اعتقاد به شفاعت موجب تشويق به گناه و رها كردن مسئوليتها است . 4- اعتقاد به شفاعت يك نوع شرك و چندگانه پرستى و مخالف قرآن است ! 5 اعتقاد بهشفاعت مفهومش دگرگون شدن احكام خداوند و تغيير اراده و فرمان او است ! ولى بطورى كه خواهيم گفت همه اين ايرادها از آنجا ناشى شده كه شفاعت را از نظر مفهومقرآنى با شفاعتهاى انحرافى رائج در ميان عوام مردم اشتباه كرده اند. از آنجا كه اين مساءله هم در جهت اثبات ، و هم در جهت نفى ، داراى اهميت ويژه اى است بايدبطور مشروح از مفهوم شفاعت فلسفه شفاعت شفاعت در عالم تكوين شفاعت در قرآن وحديث شفاعت و مساءله توحيد و شرك در اينجا بحث كنيم تا هر گونه ابهامى در زمينهآيه فوق و ساير آياتى كه در آينده در زمينه شفاعت با آن برخورد خواهيم كرد بر طرفشود. 1- مفهوم واقعى شفاعت كلمه (شفاعت ) از ريشه (شفع ) بمعنى (جفت ) (و ضم الشى ء الى مثله )گرفته شده ، و نقطه مقابل آن (وتر) به معنى تك و تنها است ، سپس به ضميمهشدن فرد برتر و قويترى براى كمك به فرد ضعيفتر اطلاق گرديده است و اين لفظدر عرف و شرع به دو معنى متفاوت گفته مى شود: الف شفاعت در لسان عامه به اين گفته مى شود كه شخص شفيع از موقعيت و شخصيت ونفوذ خود استفاده كرده و نظر شخص صاحب قدرتى را در مورد مجازات زيردستان خودعوض كند. گاهى با استفاده از نفوذ خود يا وحشتى كه از نفوذ او دارند. و زمانى با پيش كشيدن مسائل عاطفى و تحت تاثير قرار دادن عواطف طرف . و زمان ديگرى با تغيير دادن مبانى فكرى او، درباره گناه مجرم و استحقاق او، و ماننداينها... بطور خلاصه شفاعت طبق اين معنى هيچگونه دگرگونى در روحيات و فكر مجرم يا متهمايجاد نمى كندتمام تاءثيرها و دگرگونيها مربوط به شخصى است كه شفاعت نزد اومى شود (دقت كنيد). اين نوع شفاعت در بحثهاى مذهبى مطلقا معنى ندارد زيرا نه خداوند اشتباهى مى كند كهبتوان نظر او را عوض كرد، و نه عواطفى به اين معنى كه در انسان است دارد كه بتوانآن را برانگيخت ، و نه از نفوذ كسى ملاحظه مى كند و وحشتى دارد و نه پاداش و كيفرشبر محورى غير از عدالت دور مى زند. مفهوم ديگر شفاعت بر محور دگرگونى و تغيير موضع شفاعت شونده دور ميزند، يعنىشخص شفاعت شونده موجباتى فراهم مى سازد كه از يك وضع نامطلوب و درخور كيفربيرون آمده و به وسيله ارتباط با شفيع ، خود را در وضع مطلوبى قرار دهد كه شايستهو مستحق بخشودگى گردد، و همانطور كه خواهيم ديد ايمان به اين نوع شفاعت در واقعيك مكتب عالى تربيت و وسيله اصلاح افراد گناهكار و آلوده ، و بيدارى و آگاهى است ، وشفاعت در منطق اسلام از نوع اخير است . و خواهيم ديد كه تمام ايرادها، خرده گيريها، و حمله ها همه متوجه تفسيراول براى شفاعت مى شود، نه مفهوم دوم كه يك معنى منطقى ومعقول و سازنده است . اين بود تفسير اجمالى شفاعت در دو شكل (تخديرى ) و (سازنده ). 2- شفاعت در عالم تكوين آنچه در مورد شفاعت به تفسير صحيح و منطقى آن گفتيم در جهان تكوين و آفرينش (علاوه بر عالم تشريع ) نيز فراوان ديده مى شود، نيروهاى قويتر اين جهانبه نيروهاى ضعيفتر ضميمه شده و آنها را در مسير هدفهاى سازنده پيش مى برند،آفتاب ميتابد و باران مى بارد و بذرها را دردل زمين آماده مى سازد تا استعدادهاى درونى خود را به كار گيرند، و نخستين جوانه حياترا بيرون فرستند پوست دانه ها را بشكافند و از ظلمتكده خاك سر بر آورده به سوىآسمان كه از آن نيرو دريافت داشته اند پيش بروند. اين صحنه ها در حقيقت يك نوع شفاعت تكوينى در رستاخيز زندگى و حيات است ، و اگربا اقتباس از اين الگو نوعى از شفاعت در صحنه (تشريع )قائل شويم راه مستقيمى را پيش گرفته ايم كه توضيح آن را به زودى خواهيم خواند. 3- مدارك شفاعت اكنون به مدارك اصلى و دست اول در مورد مساءله شفاعت مى پردازيم : در قرآن درباره مساءله شفاعت (به همين عنوان ) در حدود 30 مورد بحث شده است (البتهبحثها و اشارات ديگرى به اين مساءله بدون ذكر اين عنوان نيز ديده مى شود). آياتى كه در قرآن پيرامون اين مساءله بحث مى كند در حقيقت به چند دسته تقسيم مىشود: گروه اول آياتى است كه بطور مطلق شفاعت را نفى مى كند مانند: (انفقوا مما رزقناكممن قبل ان ياتى يوم لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة ) (بقره 254) و مانند (و لايقبل منها شفاعة ) (بقرة : 48). در اين آيات راه هاى متصور براى نجات مجرمان غير از ايمان وعمل صالح چه از طريق پرداختن عوض مادى يا پيوند و سابقه دوستى ، و يا مساءلهشفاعت نفى شده است . در مورد بعضى از مجرمان مى خوانيم : (فما تنفعهم شفاعة الشافعين ) (مدثر48):(شفاعت شفاعت كنندگان به حال آنها سودى ندارد). گروه دوم آياتى است كه (شفيع ) را منحصرا خدا معرفى مى كند مانند: (ما لكم مندونه من ولى و لا شفيع ) (سجده : 4): غير از خدا ولى و شفيعى نداريم وقل لله الشفاعة جميعا (زمر: 44):(همه شفاعتها مخصوص خدا است ) گروه سوم آياتى است كه شفاعت را مشروط به اذن و فرمان خدا مى كند مانند: (من ذاالذى يشفع عنده الا باذنه ) (بقره : 255) چه كسى مى تواند جز به اذن خدا شفاعتنمايد؟ و (و لا تنفع الشفاعة عنده الا لمن اذن له ) (سباء: 23):( شفاعت جز براىكسانى كه خدا اجازه دهد سودى ندارد). گروه چهارم آياتى است كه شرائطى براى شفاعت شونده بيان كرده است گاهى اينشرط را رضايت و خشنودى خدا معرفى مى كند مانند: (و لا يشفعون الا لمن ارتضى )(انبياء: 28). طبق اين آيه شفاعت شفيعان منحصرا شامل حال كسانى است كه به مقام (ارتضاء) يعنىپذيرفته شدن در پيشگاه خداوند، رسيده اند. و گاه شرط آن را گرفتن عهد و پيمان نزد خدا معرفى مى كند مانند (لا يملكون الشفاعةالا من اتخذ عند الرحمن عهدا). (مريم : 87) (منظور از اين عهد و پيمان ايمان به خدا وپيامبران الهى است ). و زمانى صلاحيت شفاعت شدن را از بعضى از مجرمان سلب مى كند، مانند سلب شفاعت ازظالمان در آيه زير: (ما للظالمين من حميم و لا شفيع يطاع ): (غافر: 18). و به اينترتيب داشتن عهد و پيمان الهى يعنى ايمان ، و رسيدن به مقام خشنودى پروردگار وپرهيز از گناهانى چون ظلم و ستم ، جزء شرائط حتمى شفاعت است . 4- شرائط گوناگون شفاعت خلاصه اينكه آيات شفاعت بخوبى نشان مى دهد كه مساءله شفاعت از نظر منطق اسلام يكموضوع بى قيد و شرط نيست بلكه قيود و شرايطى ، از نظر جرمى كه درباره آن شفاعتاز يك سو، شخص شفاعت شونده از سوى ديگر، و شخص شفاعت كننده از سوى سوم داردكه چهره اصلى شفاعت و فلسفه آن را روشن مى سازد. مثلا گناهانى همانند ظلم و ستم بطور كلى از دايره شفاعت بيرون شمرده شده و قرآن مىگويد: ظالمان (شفيع مطاعى ) ندارند! و اگر ظلم را به معنى وسيع كلمه آنچنان كه در بعضى از احاديث بعدا خواهد آمد تفسيركنيم شفاعت منحصر به مجرمانى خواهد بود كه از كار خود نادمند و پشيمان ، و در مسيرجبران و اصلاحند، و در اين صورت شفاعت پشتوانه اى خواهد بود براى توبه و ندامت ازگناه (و اينكه بعضى تصور مى كنند با وجود ندامت و توبه نيازى به شفاعت نيستاشتباهى است كه پاسخ آن را به زودى خواهيم داد). از طرف ديگر طبق آيه 28 سوره انبياء تنها كسانىمشمول بخشودگى از طريق شفاعت مى شوند كه به مقام (ارتضاء) رسيده اند و طبقآيه 87 مريم داراى (عهد الهى ) هستند. اين دو عنوان همان گونه كه از مفهوم لغوى آنها، و از رواياتى كه در تفسير اين آياتوارد شده ، استفاده مى شود به معنى ايمان به خدا و حساب و ميزان و پاداش و كيفر واعتراف به حسنات و سيئات نيكى اعمال نيك و بدىاعمال بد و گواهى به درستى تمام مقرراتى است كه از سوى خدانازل شده ، ايمانى كه در فكر و سپس در زندگى آدمى انعكاس يابد، و نشانهاش اين استكه خود را از صفت ظالمان طغيانگر كه هيچ اصل مقدسى را به رسميت نمى شناسند بيرونآورد و به تجديد نظر در برنامه هاى خود وادارد. در آيه 64 سوره نساء در مورد آمرزش گناهان در سايه شفاعت مى خوانيم : (و لو انهم اذظلموا انفسهم جائوك فاستغفروا الله و استغفر لهمالرسول لوجدوا الله توابا رحيما): در اين آيه توبه و استغفار مجرمان مقدمهاى براىشفاعت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شمرده شده است . و در آيه 98 و 99 سوره يوسف : قالوا يا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا كنا خاطئينقال سوف استغفر لكم ربى انه هو الغفور الرحيم ): نيز آثار ندامت و پشيمانى از گناهدر تقاضاى برادران يوسف از پدر بخوبى خوانده مى شود. در مورد شفاعت فرشتگان (در سوره آيه 7) مى خوانيم كه استغفار و شفاعت آنها تنها براىافراد با ايمان و تابعان سبيل الهى و پيروان حق است (و يستغفرون للذين آمنوا ربناوسعت كل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم ). باز در اينجا اين سؤ ال كه با وجود توبه و تبعيت ازسبيل الهى و گام نهادن در مسير حق ، چه نيازى به شفاعت است مطرح مى شود كه در بحثحقيقت شفاعت از آن پاسخ خواهيم گفت . و در مورد شفاعت كنندگان نيز اين شرط را ذكر كرده كه بايد گواه بر حق باشند (الامن شهد بالحق ) (زخرف 87) و به اين ترتيب شفاعت شونده بايد يك نوع ارتباط وپيوند با شفاعت كننده بر قرار سازد، پيوندى از طريق توجه به حق و گواهى قولى وفعلى به آن ، كه اين خود نيز عامل ديگرى براى سازندگى و بسيج نيروها در مسير حقاست . 5- احاديث اسلامى و شفاعت در روايات اسلامى نيز تعبيرات فراوانى مى بينيم كهمكمل مفاد آيات فوق است و گاهى صريحتر از آن ، از جمله : 1- در تفسير (برهان ) از امام كاظم (عليه السلام ) از على (عليه السلام )نقل شده كه مى فرمايد: از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شنيدم (شفاعتىلاهل الكبائر من امتى ...): شفاعت من براى مرتكبين گناهان كبيره است راوى حديث كه ابنابى عمير است مى گويد: از امام كاظم (عليه السلام ) پرسيدم چگونه براى مرتكبانگناهان كبيره شفاعت ممكن است در حالى كه خداوند مى فرمايد: (و لا يشفعون الا لمنارتضى ) مسلم است كسى كه مرتكب كبائر شود مورد ارتضاء و خشنودى خدا نيست . امام (عليه السلام ) در پاسخ فرمود:(هر فرد با ايمانى كه مرتكب گناهى طبعا پشيمانخواهد شد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرموده پشيمانى از گناه توبه است... و كسى كه پشيمان نگردد مؤ من واقعى نيست ، و شفاعت براى او نخواهد بود وعمل او (ظلم ) است ، و خداوند مى فرمايد ظالمان دوست و شفاعت كنندهاى ندارند). مضمون صدر حديث اين است كه شفاعت شامل مرتكبان كبائر مى شود. ولى ذيل حديث روشن مى كند كه شرط اصلى پذيرش شفاعت واجد بودن ايمانى است كهمجرم را به مرحله ندامت و خود سازى و جبران برساند، و از ظلم و طغيان و قانون شكنىبرهاند (دقت كنيد). 2- در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام ) در نامهاى كه به صورت متحدالمال براى اصحابش نوشت چنين نقل شده : (من سره ان ينفعه شفاعة الشافعين عند الله فليطلب الى الله ان يرضى عنه ) لحن اين روايت نشان مى دهد كه براى اصلاح اشتباهاتى كه در زمينه شفاعت براى بعضىاز ياران امام خصوصا و جمعى از مسلمانان عموما رخ داده است صادر شده ، و با صراحتشفاعتهاى تشويق كننده به گناه در آن نفى شده است و مى گويد (هر كس دوست داردمشمول شفاعت گردد بايد خشنودى خدا را جلب كند). 3- باز در حديث پر معنى ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم :(اذا كان يومالقيامه بعث الله العالم و العابد، فاذا وقفا بين يدى الله عز وجل قيل للعابد انطلق الى الجنه ، و قيل للعالم قف تشفع للناس بحسن تاديبك لهم ): ( در روز رستاخيز خداوند (عالم ) و (عابد) را بر مى انگيزد به عابد مى گويدتنها به سوى بهشت رو اما به عالم مى گويد براى مردمى كه تربيت كردى شفاعت كن !. در اين حديث پيوندى در ميان (تاديب عالم ) و شفاعت او نسبت به شاگردانش ) كه مكتباو را درك كرده اند ديده مى شود كه ميتواند پرتوى به روى بسيارى از موارد تاريك اينبحث بيفكند. بعلاوه اختصاص شفاعت كردن به عالم و نفى آن از عابد نشانه ديگرى است از اين كهشفاعت در منطق اسلام يك مطلب قرار دادى و يا پارتى بازى نيست بلكه يك مكتب تربيتىاست و تجسمى است از تربيت در اين جهان . 6- تاثير معنوى شفاعت آنچه در مورد روايات شفاعت آورديم قسمت كمى از بسيار بود، كه بخاطر نكات خاصىكه متناسب با بحث مادر آنها بود انتخاب گرديد، و گر نه روايات شفاعت به مرحلهتواتر رسيده است . (نووى ) شافعى در شرح (صحيح مسلم از (قاضى عياض ) دانشمند معروفاهل تسنن نقل مى كند كه مى گويد شفاعت متواتر است . حتى پيروان (ابن تيميه ) (متوفاى سال 728 هجرى ) و محمد بن عبد الوهاب (متوفاىسال 1206) كه در اينگونه مسائل سختگيرى و تعصب و لجاجت خاصى دارند به تواتراين روايات اعتراف كرده اند! در كتاب (فتح المجيد) تاءليف (شيخ عبد الرحمن بن حسن كه از معروفترين كتب(وهابيه ) است ، و هم اكنون در بسيارى از مدارس دينى (حجاز) به عنوان يك كتابدرسى شناخته مى شود، از ابن قيم چنين نقل شده احاديث در زمينه شفاعت مجرمان از پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) متواتر است ، و صحابه او واهل سنت عموما اجماع بر اين موضوع دارند، و منكر آن را بدعتگذار مى دانند و به او انتقادمى كنند و او را گمراه مى شمرند). اكنون پيش از آنكه به بحث درباره اثرات اجتماعى و روانى شفاعت بپردازيم و ايرادهاىچهارگانه را در شعاع فلسفه شفاعت مورد بررسى قرار دهيم نگاهى به آثار معنوى آناز نظر منطق خدا پرستان و معتقدان به شفاعت مى كنيم كه اين نگاه روشنگر بحث آينده درزمينه واكنشهاى اجتماعى و روانى اين مساءله خواهد بود. در ميان علماى عقائد اسلامى در زمينه چگونگى تاثير معنوى شفاعت گفتگو است : جمعى كهبنام (وعيديه ) معروف هستند (آنها كه اعتقاد به خلود مرتكبان گناهان كبيره در جهنمدارند) معتقدند كه شفاعت اثرى در زدودن آثار گناه ندارد، بلكه تاءثير آن تنها در قسمتپيشرفت و تكامل معنوى و افزايش پاداش و ثواب است . در حالى كه (تفضيليه ) (آنها كه اعتقاد به خلود اصحاب كبائر ندارند) معتقدند شفاعتدر زمينه گناهكاران است ، و اثرش سقوط مجازات و كيفر مى باشد. ولى محقق معروف (خواجه ظ نصير الدين طوسى ) در كتاب (تجريد الاعتقادات ) هردو را حق مى داند، و معتقد به هر دو اثر است . علامه حلى در شرح عبارت او در كشف المراد نيز اين عقيده را انكار نكرده بلكه شواهدىبراى آن آورده است . گمان نمى كنيم با توجه به آنچه سابقا در معنى شفاعت از نظر ريشه لغوى و هم ازنظر مقايسه با شفاعت تكوينى گفته شد ترديدى باقى بماند كه عقيده محقق طوسى بهواقعيت نزديكتر است . زيرا از يك سو در روايت معروفى كه از امام صادق (عليه السلام )نقل شده مى خوانيم : (ما من احد من الاولين و الاخرين الا هو محتاج الى شفاعة محمد (صلىاللّه عليه و آله و سلم ) يوم القيامه ) (طبق اين حديث همه مردم نيازمند به شفاعتپيامبرند). و به اين ترتيب حتى كسانى كه از گناه توبه كرده اند و جرم آنها بخشوده شده ، بازنياز به شفاعت دارند، و اين در صورتى ممكن است كه اثر شفاعت دو جانبه باشد وافزايش مقام را نيز شامل شود. و اگر در بعضى از روايات مى خوانيم نيكوكاران نياز به شفاعت ندارند، منظور نفى آننوع شفاعت است كه در مورد مجرمان و گناهكاران مى باشد. از سوى ديگر گفتيم : حقيقت شفاعت ضميمه شدن موجود قويترى به موجود ضعيفتر براىكمك به او است ، اين كمك ممكن است براى افزايش نقاط قوت باشد و نيز ممكن است براىپيرايش نقاط ضعف . همانطور كه در شفاعت تكوينى و موجوداتى كه در مسيرتكامل و پرورش قرار دارند نيز اين دو جنبه مشهود است : گاهى موجودات پائين ترنيازشان به عوامل نيرومندتر و برتر براى از ميان بردنعوامل تخريب است (همانند نياز گياه به نور آفتاب براى از بين بردن آفات ) و گاهبراى افزودن نقاط قوت و پيشرفت مى باشد (همانند نياز گياه براى رشد و نمو به نور آفتاب ) و همچنين يك شاگرد درس خوان همبراى اصلاح اشتباهات خود نياز به استاد دارد و هم براى افزايش معلومات مختلف . بنابر اين شفاعت به دلائل مختلف اثر دوگانه دارد و انحصار به زدودن آثار جرم وگناه ندارد (دقت كنيد). با توجه به آنچه گفته شده روشن كه چرا توبهكاران نيز به شفاعت نيازمندند، بااينكه توبه طبق اعتقادات مسلم مذهبى به تنهائى موجب آمرزش گناه مى گردد. دليل اين موضوع دو چيز است : 1- توبه كاران نيز براى افزايش مقامات معنوى و پرورش وتكامل و ارتقاء مقام ، نياز به شفاعت دارند اگر چه نيازشان در زمينه جرم و گناه با(توبه ) بر آورده شده است . 2- اشتباه بزرگى كه براى بسيارى در زمينه تاثير توبه رخ داده موجب اينگونهاشكالات مى شود و آن اينكه تصورشان اين است كه توبه و ندامت و پشيمانى از گناه مىتواند انسان را به حالت قبل از گناه در آورد در حالى كه در جاى خود گفتهايم ندامت ازگذشته و تصميم نسبت به آينده تنها مرحله نخستين توبه است ، و درست همانند داروئىاست كه بيمارى را قطع مى كند، بديهى است با قطع تب و از بين رفتن ريشه بيمارى ،اگر چه بيمار بهبودى يافته و سالم شده ، ولى هرگز بهحال يك انسان عادى در نيامده است ، بلكه بايد مدتها به تقويت بنيه جسمى خود بپردازد،تا به مرحله قبل از بيمارى برسد. و به تعبير ديگر توبه مراحلى دارد، و ندامت از گناه و تصميم براى پاك بودن درآينده تنها مرحله نخستين آن است . مرحله نهائى آن به اين حاصل كه توبه كار از هر نظر به حالت روحانىقبل از گناه در آيد و در اين مرحله است كه شفاعت شافعان و پيوند و ارتباط با آنها مىتواند اثر بخش باشد. شاهد زنده براى اين سخن همان است كه در سابق اشاره كرديم كه در آيات مربوط بهاستغفار مى بينيم علاوه بر توبه شخص مجرم ، استغفار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) شرط پذيرش توبه قرار داده شده است ، و همچنين در مورد توبه برادران يوسفو استغفار يعقوب براى آنها، و از همه روشنتر در مورد استغفار فرشتگان براى افرادىكه نيكوكار و صالح و مصلحند كه آيات آن در سابق گذشت (دقت كنيد). 7- فلسفه شفاعت (مفهوم ) شفاعت و(مدارك ) آن را كه روشنگر مفهوم آن بود دانستيم ، و با توجهبه آن ، درك فلسفه هاى (اجتماعى و روانى ) آن چندانمشكل نيست . به طور كلى توجه به اصل شفاعت مى تواند چند اثر زير را در معتقدان داشته باشد: (مبارزه با روح ياءس ) كسانى كه مرتكب جرائم سنگينى مى شوند از يكسوگرفتار ناراحتى وجدان ، و از سوى ديگر گرفتار ياس از بخشودگى در پيشگاه خدامى گردند و چون راه بازگشت را به روى خود مسدود مى يابند عملا حاضر به هيچگونهتجديد نظر نيستند، و با توجه به تيره گى افق آينده در نظرشان ممكن است دست بهطغيان و سركشى بيشتر بزنند و يكنوع آزادىعمل براى خود، تحت اين عنوان كه رعايت مقررات براى آنها سودى ندارد،قائل شوند، درست همانند بيمارى كه از بهبودى ماءيوس شده و سد پرهيز را بكلىشكسته است چون آن را بى دليل و فاقد تاثير مى داند. گاه ناراحتى وجدان كه ناشى از اينگونه جرائم است ، موجب اختلالات روانى و يا موجب تحريك حس انتقامجوئى از جامعهاى كه او را چنين آلوده كرده است مىگردد، و به اين ترتيب گناهكار مبدل به يك عنصر خطرناك و كانون ناراحتى براىجامعه مى شود. اما ايمان به شفاعت روزنه اى به سوى روشنائى به روى او مى گشايد و اميد بهآمرزش ، او را به كنترل خويش و تجديد نظر، و حتى جبران گذشته تشويق مى كند، حسانتقام جوئى در او تحريك نمى گردد و آرامش روانى به او امكانتبديل شدن به يك عنصر سالم و صالح مى دهد. بنابر اين اگر بگوئيم توجه به شفاعت به معنى صحيح ، يكعامل سازنده و باز دارنده است كه مى تواند از يك فرد مجرم و گناهكار فرد صالحىبسازد، گزاف نگفته ايم ، لذا مشاهده مى كنيم كه حتى براى زندانيان ابد، روزنه شفاعتو بخشودگى در قوانين مختلف دنيا باز گذارده شده است ، مبادا ياءس و نوميدى آنها رامبدل به كانون خطرى در درون خود زندانها كند، و يا گرفتاراختلال روانى سازد!. 8- شرائط (سازنده شفاعت ) با توجه به اينكه شفاعت به معنى صحيح قيود و شرائط فراوانى در چند جهت دارد،كسانى كه معتقد به اين اصلند براى اينكه مشمول آن شوند ناگزيرند شرائط آن رافراهم سازند، و از گناهانى همانند ظلم كه اميد شفاعت را به صفر مى رساند بپرهيزند،برنامه خود را از يك دگرگونى عميق و همه جانبه در وضع خويش شروع كنند، و براىرسيدن به مقام ارتضاء و بر قرار ساختن عهد الهى (به تفسيرى كه گذشت ) از گناهتوبه كنند، و يا حد اقل در آستانه توبه قرار گيرند. خلافكارى و شكستن سد قوانين الهى را متوقف سازند و يالااقل تقليل دهند و ايمان به خدا و دادگاه بزرگ رستاخيز را در خود زنده نگاهدارند وقوانين و مقررات او را محترم بشمرند. و از طرفى براى بر قرار ساختن پيوند ميان (خود) و (شفاعت كننده ) از صفات اواقتباس كنند و يك نوع سنخيت ، هر چند ضعيف ، ميان خود و او بر قرار سازند، يعنىهمانطور كه در شفاعت تكوينى آمادگى و سنخيت ، و تسليم در برابرعوامل تكامل ، شرط تاثير علل تكوينى است ، در مرحله شفاعت تشريعى نيز براى رسيدنبه نتيجه ، اينگونه آمادگيها لازم است (دقت كنيد). با اين وضع جاى ترديد باقى نمى ماند كه شفاعت به معنى صحيح نقش مؤ ثرى دردگرگونى حال مجرمان و اصلاح وضع آنها خواهد داشت . 9- بررسى و پاسخ اشكالات همانطور كه قبلا گفته شد ميان (شفاعت ) در عرف عام و (شفاعت ) در منطق اسلامفاصله زيادى است ، يكى بر اساس تغيير دادن فكر (شفاعت كننده ) و ديگرى براساس تغييرات و دگرگونيهاى گوناگون در (شفاعت شونده ) قرار دارد. روشن است كه شفاعت به معنى اول همه اشكالات گذشته را به خود جذب مى كند، هم روحسعى و تلاش را مى كشد، هم موجب تشويق به گناه است . هم انعكاسى از جوامع عقب افتاده و فئوداليته مى باشد. و هم متضمن يكنوع شرك يا انحراف از توحيد است . زيرا اگر ما معتقد باشيم كه علم خدا را مى توان تغيير داد و مجهولى را درباره (شفاعتشونده ) براى او روشن ساخت ، و يا مبدئى غير از او در جهان وجود دارد كه ميتوان خشمخدا را به وسيله او فرو نشاند، و يا محبت او را به سوى خود جلب كرد، و يا معتقد باشيمكه خداوند ممكن است نياز به موقعيت بعضى از بندگان خود داشته باشد و بخاطر ايننياز، شفاعت آنها را درباره مجرمى بپذيرد، و يا معتقد باشيم كه از نفوذ وسايطى ممكناست بهراسد و شفاعت آنها را بپذيرد، همه اينها ما را ازاصل توحيد و خداشناسى ، دور مى سازد و در دره شرك و بت پرستى ، پرتاب مى كند . اينها همه نتيجه شفاعت در عرف عام و معنى نادرست آن است . ولى شفاعت در شكل صحيح و با شرائط و كيفيت و خصوصيات و ويژگيهائى كه در بالابه آن اشاره شد، هيچيك از اين عيوب را ندارد سهل است نقاط مثبت ضد آنرا پرورش مى دهد. اين نوع شفاعت تشويق به گناه نمى كند، بلكه وسيله اى براى ترك گناه است . دعوت به سستى و تنبلى نمى كند، بلكه با ايجاد روح اميدوارى ، نيروهاى انسان رابراى جبران خطاهاى گذشته بسيج مى نمايد. هيچگونه ارتباطى با جوامع عقب افتاده ندارد، بلكه يك وسيله مؤ ثر تربيتى براىاصلاح مجرمان و گناهكاران و متجاوزان است . نه تنها شرك نيست ، بلكه عين توحيد و توجه به خدا و استمداد از صفات او و اذن وفرمان او مى باشد. باز براى روشنتر شدن اين بحث نظر شما را بهتحليل زير جلب مى كنيم : 10- شفاعت و توحيد تفسيرهاى نادرست براى مساءله شفاعت ، دو دسته را كه در دو قطب كاملا متضاد هستند بهمخالفت با اين موضوع برانگيخته است دستهاى كه طرز تفكر مادى دارند و شفاعت راعامل تخدير و خاموش ساختن تلاش و كوششها مى پندارند كه پاسخ آنها مشروحا گذشت . دسته اى ديگر بعضى از افراطيون مذهبى مانند وهابيها و همفكران آنها هستند كه اعتقاد بهشفاعت را يكنوع شرك و انحراف از آئين توحيد تصور مى كنند با اينكه طرحاشكال آنها و پاسخ آن بحث را به درازا مى كشاند و از طرز تفسير خارج مى شويم ولىروى پاره اى از جهات اين امر را لازم مى دانيم : نخست توجه به اين موضوع لازم است كه وهابيها كه در دو قرن اخير به رهبرى محمد بنعبد الوهاب سرزمين حجاز را تحت نفوذ افكار خود قرار داده اند در معتقدات تند و حاد خودكه بيشتر در زمينه توحيد است تنها با شيعه مخالفت ندارند بلكه با غالب مسلمانهاىاهل تسنن نيز شديدا مخالفند. (محمد بن عبد الوهاب ) كه افكار خود را از (ابن تيميه ) (احمد بن عبد الحليم دمشقىمتوفى 728) كه تقريبا (چهار قرن قبل از او مى زيسته ) گرفته است ، در حقيقت مجرىافكار و معتقدات ابن تيميه (ايده ئولوگ وهابيه ) بود. (محمد بن عبد الوهاب ) در خلال سالهاى 1160 تا 1206 كهسال وفات او بود با همكارى زمامداران محلى ، و برانگيختن آتش تعصبهاى خشن در مياناقوام بيابان گرد و بدوى حجاز توانست به نام دفاع از توحيد و مبارزه با شرك ،مخالفان خود را عقب بزند و بر دستگاه حكومت و رهبرى سياسى ، بطور مستقيم ، و غيرمستقيم تسلط يابد و در اين راه خون هاى زيادى از مسلمانان حجاز و غير حجاز ريخته شد. كشمكشهاى پيروان محمد بن عبد الوهاب محدود به محيط حجاز نبود، بلكه درسال 1216 (درست ده سال پس از مرگ محمد بن عبد الوهاب ) پيروان او از طريقبيابانهاى حجاز با يك حمله غافلگيرانه به كربلا ريختند و با استفاده ازتعطيل بودن شهر به مناسبت روز عيد غدير و مسافرت بسيارى از اهالى كربلا به نجفبراى مراسم غدير، پس از شكافتن ديوار شهر بهداخل شهر رخنه كرده و به تخريب حرم امام حسين (عليه السلام ) و ساير اماكن مقدس شيعهدر كربلا پرداختند، و در ضمن تمام درهاى گرانقيمت و تابلوها و هداياى نفيس ووسائل تزيينى را با خود بردند، حدود پنجاه نفر در نزديكى ضريح و پانصد نفر درصحن و تعداد زيادى را در خود شهر كشتند كه بعضى عدد مقتولين را بالغ بر پنج هزارنفر دانسته اند، در اين ماجرا خانه هاى فراوانى غارت شد و حتى پيرمردان و كودكان وزنان نيز از اين تعرض مصون نماندند. در سال 1344 فقهاى مدينه كه در دستگاه حكومت نفوذ داشتند فتوا به انهدام تمام قبوربزرگان اسلام در حجاز دادند و در روز هشتم شوال اين حكم تنفيذ گرديد و همه قبور رايكى پس از ديگرى بجز قبر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ويران كردندكه آن هم بخاطر ترس از خشم عمومى مسلمين مستثنى شد. رويهمرفته پيروان اين مكتب همانند خود محمد بن عبد الوهاب افرادى خشن و غيرقابل انعطاف و يكدنده و قشرى و متعصبند و بيش از آنچه روى منطق تكيه مى كنند شدتعمل و خشونت به خرج مى دهند، و دانسته يا نادانستهمسائل اسلامى را خلاصه در مبارزه كردن با چند مسئله همانند موضوع شفاعت و زيارت قبورو توسل كرده ، و عملا مردم را از مباحث مهم اجتماعى اسلام مخصوصا آنچه مربوط بهعدالت اجتماعى و محو آثار استعمار و مبارزه منطقى با غلبه روح ماديگرى و مكتبهاىالحادى است دور نگه داشته اند. به همين دليل در محيط فكرى آنها هيچگونه سخنى از اينمسائل مطرح نيست و در يك حال بيخبرى وحشتناك نسبت بهمسائل روز به سر مى برند. در هر صورت آنها در مورد مساءله شفاعت چنين مى گويند: هيچكس حق ندارد از پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلم ) شفاعت بطلبد و مثلا بگويد: يا محمد اشفع لى عند الله زيراخداوند مى گويد: (وان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا) (جن 18) در رساله (كشف الشبهات )، نوشته محمد بن عبد الوهاب چنين مى خوانيم : اگر كسىبگويد ما مى دانيم خدا به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مقام شفاعت بخشيده و بهاذن و فرمان او مى تواند شفاعت كند و چه مانعى دارد ما آنچه را كه خدا به او بخشيده ازاو تقاضا كنيم ؟ در پاسخ مى گوئيم درست است كه خدا به او مقام شفاعت داده ولى با اينحال نهى كرده است كه از او شفاعت بطلبيم ! و گفته است : (فلا تدعوا مع الله احدا). بعلاوه مقام شفاعت منحصر به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيست ، فرشتگان ودوستان خدا نيز اين مقام را دارند، آيا مى توانيم از آنها نيز درخواست شفاعت كنيم اگر كسى چنينبگويد، پرستش و عبادت بندگان صالح خدا را كرده است )!. و نيز نامبرده در رساله (اربع قواعد) سخنى دارد كه خلاصه اش اين است : رهائى ازشرك تنها به شناسائى چهار قاعده ممكن است : 1- كفارى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) با آنها نبرد كرد اقرار داشتند بهاينكه : خداوند خالق و رازق و تدبير كننده جهان هستى است چنانكه قرآن مى گويد:(قل من يرزقكم من السماء و الارض ... و من يدبر الامر فسيقولون الله ): (سوره يونسآيه 31) ولى اين اقرار و اعتراف هرگز آنها را در زمره مسلمانان قرار نداد. 2- آنها مى گفتند: توجه ما به بتها و عبادت ما از آنها تنها بخاطر طلب قرب و شفاعت مىباشد، و يقولون هؤ لاء شفعائنا عند الله : (يونس 18). 3- پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) تمام كسانى را كه عبادت غير خدا مى كردندمحكوم ساخت اعم از آنها كه عبادت فرشتگان و انبياء و صالحين مى كردند يا آنها كهاشجار و احجار و خورشيد و ماه را مى پرستيدند و هيچگونه تفاوتى در ميان آنهاقائل نشد. 4- مشركان عصر ما در مسير شرك از مشركان زمان جاهليت بدترند!، زيرا آنها به هنگامآرامش ، عبادت بتها مى كردند ولى در شدت و سختى به مقتضاى (فاذا ركبوا فى الفلكدعوا الله مخلصين له الدين ): (سوره عنكبوت : 65) تنها خدا را مى خواندند، ولىمشركان زمان ما در حالت آرامش و سختى هر دومتوسل به غير خدا مى شوند!عجيب اينكه اين گروه وهابيان در نسبت دادن شرك به سايرمسلمانان و كسانى كه با عقايد آنان هماهنگى ندارند، اعم از سنى و شيعه ، به اندازهاىجرى و جسور هستند كه خون و مال مسلمانان ديگر را به سادگى مباح وحلال مى شمرند، و قتل آنها را، خيلى آسان ، مجاز مى دانند، همانطور كه درطول تاريخ خود، بارها عملا نيز اين مطلب را نشان داده اند. شيخ (سليمان ابن لحمان ) در كتاب (الهدية السنية ) چنين مى گويد: (كتاب وسنت گواهى بر اين مى دهند كه هر كس فرشتگان و انبياء يا (مثلا) ابن عباس و ابو طالبو امثال آنان را واسطه ميان خود و خدا قرار بدهد كه در پيشگاه خدا براى او شفاعت كنند،بخاطر اينكه آنها مقرب درگاه خدا هستند همانطور كه در نزد سلاطين شفاعت مى كنند چنينكسانى كافر و مشركند! و خون و مال آنها مباح است !! اگر چه (اشهد ان لا اله الا الله واشهد ان محمدا رسول الله ) بگويند و اگر چه نماز بخوانند و روزه بگيرند. خشونت و يكدندگى و لجاجتى كه از اين گفتار مى بارد بر هيچكس مخفى نيست ، و همچنينجهل و ناآگاهى از مسائل اسلامى و قرآنى . بررسى در زمينه منطق وهابيان در مساءله شفاعت : از آنچه از سخنان مؤ سس اين مسلك (محمد بن عبد الوهاب )نقل كرديم چنين نتيجه گيرى ميتوان كرد كه آنها در نسبت شرك به طرفداران شفاعت درحقيقت روى دو مطلب زياد تكيه مى كنند: 1- مقايسه مسلمانان طرفدار شفاعت انبياء و صلحاء با مشركان زمان جاهليت . 2 - نهى صريح قرآن از عبادت و پرستش غير خدا و اينكه نام كسانى را همراه نام خداببريم ، فلا تدعوا مع الله احد (سوره جن آيه 18) و اينكه تقاضاى شفاعت يك نوععبادت است . در قسمت اول بايد گفت كه در اين مقايسه مرتكب اشتباه بزرگى شده زيرا: اولا قرآن صريحا مقام شفاعت را براى جمعى از نيكان و صلحا و انبيا و فرشتگان اثباتكرده است ، همانطور كه در بحثهاى سابق گذشت . منتها آن را منوط به (اذن الهى )دانسته است ، بسيار غير منطقى و مضحك است كه ما بگوئيم خدا چنين مقامى را به او دادهولى ما را از مطالبه اعمال اين موقعيت ، هر چند مشروط به اذن خدا نمائيم نهى كرده است . بعلاوه قرآن مراجعه برادران يوسف را به پدر، و همچنين ياران پيامبر (صلى اللّه عليهو آله و سلم ) را به پيامبر و تقاضاى استغفار از وى را صريحا آورده است . آيا اين يكى از مصاديق روشن درخواست شفاعت نيست ، تقاضاى شفاعت از پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلم ) با جمله (اشفع لنا عند الله ) همان است كه برادران يوسف گفتند(يا ابانا استغفر لنا) (سوره يوسف آيه 97). چگونه چيزى را كه قرآن صريحا مجاز شمرده شرك مى شمرند و معتقد به آن را مشرك وخون و مال او را مباح مى پندارند ؟! اگر اين كار شرك بود چرا يعقوب فرزندان خود رااز آن نهى نكرد؟!. ثانيا هيچگونه شباهتى ميان بت پرستان و خدا پرستان معتقد به شفاعت به اذن الله نيست، زيرا بت پرستان ، عبادت بتها مى كردند و آنها را شفيع ميدانستند در حالى كه در موردمسلمانان معتقد به شفاعت ، مساءله عبادت شفعاء به هيچوجه مطرح نيست ، بلكه تنهادرخواست شفاعت در پيشگاه خدا از آنها مى كنند و همانطور كه خواهيم گفت در خواست شفاعتهيچ ارتباطى به مساءله عبادت ندارد. بت پرستان از پرستش خداى يگانه وحشت داشتند و مى گفتند: (اجعل الالهة الها واحدا ان هذا لشى ء عجاب ) (سوره ص آيه 5). بت پرستان بتها را از نظر عبادت در رديف خداوند مى دانستند و مى گفتند: (تا لله ان كنا لفى ضلال مبين اذ نسويكم برب العالمين ) (شعراء آيه 98) بت پرستان همانطور كه تواريخ به روشنى گواهى مى دهد اعتقاد به تاثير بتها درسرنوشت خود داشتند و مبدئيت تاثير براى آنهاقائل بودند، در حالى كه مسلمانان معتقد به شفاعت ، تمام تاثير را از خدا ميدانندو براىهيچ موجودى استقلال در تاثير قائل نيستند. مقايسه اين دو با يكديگر بسيار جاهلانه و دور از منطق است . اما در مورد دوم بايد ببينيم عبادت چيست ؟ تفسير عبادت به هر گونه خضوع و احتراممفهومش اين است كه هيچكس براى هيچكس خضوع و احترامى نكند و احدى اين نتيجه را نمىپذيرد. همچنين تفسير آن به هر گونه درخواست و تقاضا معنيش اين است كه تقاضا و در خواست ازهر كس شرك و بت پرستى باشد، اين نيز بر خلاف ضرورتعقل و دين است . عبادت را به تبعيت و پيروى انسانى از انسان ديگر نيز نمى توان تفسير كرد، زيراپيروى منطقى افراد از رئيس خود در سازمانها و تشكيلات اجتماعى جزء الفباى زندگىبشر است ، همانطور كه پيروى از پيامبران و پيشوايان بزرگ از وظائف حتمى هرديندارى محسوب مى شود. بنابراين عبادت مفهومى غير از همه اينها دارد و آن آخرين حد خضوع و تواضع است كه بهعنوان تعلق و وابستگى مطلق و تسليم بى قيد و شرط عابد در برابر معبود انجام مىگيرد. اين كلمه كه با واژه (عبد) ريشه مشترك دارد، توجه به مفهوم عبد (بنده ) روشن مى سازدكه در حقيقت عبادت كننده با عبادت خود نشان مى دهد كه در برابر معبود تسليم محض است ،و سرنوشت خود را در دست او مى داند، اين همان چيزى است كه از لفظ عبادت در عرف وشرع فهميده مى شود. آيا در تقاضاى شفاعت از شفيعان هيچگونه اثرى از عبادت و پرستش با اين مفهوم ديده مى شود؟. و اما در مورد خواندن غير خدا كه در آيات متعددى از آن نهى شده است شك نيست كه مفهومشاين نيست كه مثلا صدا زدن و خواندن كسى به نامش و گفتن يا حسن و يا احمد ممنوع است ياشرك . در اين نيز نبايد ترديد كرد كه خواندن كسى و درخواست انجام كارى كه در قدرت وتوانائى او است نيز نه گناه است و نه شرك زيرا تعاون يكى از پايه هاى زندگى وحيات اجتماعى است ، تمام پيامبران و امامان نيز چنين كارى داشته اند (حتى خود وهابيان همآن را ممنوع ندانسته اند). آنچه ممكن است مورد ايراد واقع گردد همان است كه خود ابن تيميه در رساله زيارة القبورمتعرض آن شده است : حاجتى را كه بنده از خدا مى خواهد اگر چيزى باشد كه جز از خداوند صادر نمى شود هرگاه آنرا از مخلوق بخواهد مشرك است ، همانند عبادت كنندگان ملائكه و بتهاى سنگ وچوبى و كسانى كه مسيح و مادرش را به عنوان معبود برگزيده بودند،مثل اينكه به مخلوق زنده يا مرده بگويد گناه مرا ببخش ، يا مرا بر دشمنم پيروز كن ، يابيماريم را شفا ده !.. و اگر از امورى باشد كه بندگان نيز قادر بر انجام آن هستند در اين صورت مانعىندارد كه تقاضاى آنرا از انسانى كند، منتها شرايطى دارد، زيرا تقاضاى مخلوق ازمخلوق ديگر گاه جائز است و گاه حرام .. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به ابن عباس فرموده هنگامى كه چيزى مى خواهىاز خدا بخواه ، و هنگامى كه يارى مى طلبى از خدا يارى بطلب ، تا آنجا كه پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به گروهى از يارانش توصيه فرمود هرگز چيزى ازمردم نخواهند، آنها در عمل به اين توصيه تا آنجا پيش رفتند كه اگر تازيانه از دستيكى مى افتاد (و سوار بر مركب بود) به كسى نمى گفت اين تازيانه را به من بده ،اين همان تقاضاى مكروه است ، و اما تقاضاى جائز آن است كه انسان از برادر مؤ منش طلب دعا كند!. بنابراين ما هم مى گوئيم اگر براستى كسى كار خدا را از غير خدا بخواهد و او رامستقل در انجام آن بداند مشرك است ، ولى اگر از او شفاعتى بخواهد كه كار خود او است وخدا به او داده ، نه تنها شرك نيست ، بلكه عين ايمان و توحيد است كلمه مع در آيه فلاتدعوا مع الله احدا نيز گواه بر اين مدعاست كه نبايد كسى را در رديف خداوند مبداءتاءثير مستقل دانست (دقت كنيد) غرض از اصرار و تاءكيد روى اين بحث آنست كه تحريف ومسخ مفهوم شفاعت نه تنها بهانه اى به دست خرده گيران بر مذهب داده است بلكه سببتفسيرها و نتيجه گيريهاى نادرست از ناحيه بعضى از طوائف اسلامى شده و عاملى براىتفرقه و پراكندگى صفوف گرديده است . در حالى كه تفسير صحيح شفاعت ، علاوه بر اينكه موجب رشد وتكامل اخلاقى جامعه ، و عاملى براى اصلاح افراد فاسد است ، سبب قطع زبان بدخواهان، و وحدت كلمه در جامعه اسلامى خواهد بود. ما اميدواريم همه علما و دانشمندان اسلام با تحليل صحيح قرآنى و منطقى روى اين مساءلهراه سوء استفاده را به روى دشمنان ببندند و به توحيد صفوف خود كمك كنند.
آيه و ترجمه
و اذ نجينكم من ال فرعون يسومونكم سوء العذاب يذبحون ابناءكم و يستحيون نساءكمو فى ذلكم بلاء من ربكم عظيم (49)
|
ترجمه :
49- و (نيز به خاطر بياوريد) آنزمان كه شما را ازچنگال فرعونيان رهائى بخشيديم كه همواره شما را به شديدترين وجهى آزار مى دادند:پسران شما را سر مى بريدند و زنان شما را (براى كنيزى ) زنده نگه مى داشتند و دراين ، آزمايش سختى از طرف پروردگار براى شما بود.
تفسير: نعمت آزادى قرآن در اين آيه به يكى ديگر از نعمتهاى بزرگى كه به قوم بنىاسرائيل ارزانى داشته اشاره مى كند و آن نعمت آزادى ازچنگال ستمكاران است كه از بزرگترين نعمتهاى خدا است . به آنها يادآور مى شود كه :بخاطر بياوريد زمانى را كه شما را از دست فرعونيان نجات بخشيديم (و اذ نجيناكم منآل فرعون ). همانها كه دائما شما را به شديدترين وجهى آزار مى دادند (يسومونكم سوء العذاب ). پسرانتان را سر مى بريدند، و زنان شما را براى كنيزى و خدمت ، زنده نگه مى داشتند(يذبحون ابنائكم و يستحيون نسائكم ). و در اين ماجرا آزمايش سختى از سوى پروردگارتان براى شما بود (و فى ذلكم بلاءمن ربكم عظيم ). قرآن مخصوصا براى مجسم ساختن عذاب فرعونيان نسبت به بنىاسرائيل تعبير به يسومون كرده (يسومون فعل مضارع از ماده سوم است كه دراصل به معنى دنبال چيزى رفتن مى باشد و از آنجا كهفعل مضارع معمولا معنى دوام و استمرار را مى بخشد، در مى يابيم كه بنىاسرائيل به طور مداوم تحت شكنجه فرعونيان بوده اند). با چشم خود مى ديدند كه پسران بيگناهشان را سر مى برند، و از سوى ديگر دخترانشانرا به كنيزى مى بردند، و از اين گذشته خودشان نيز دائما تحت شكنجه بودند،بردگان و خدمتگزاران و كارگران قبطيان و دار و دسته فرعون محسوب مى شدند. مهم اين است كه قرآن ، اين جريان را يك آزمايش سخت و عظيم ، براى بنىاسرائيل مى شمرد (يكى از معانى بلاء آزمايش است ) و به راستىتحمل اينهمه ناملايمات ، آزمايش سختى بوده است . اين احتمال نيز وجود دارد كه بلاء در اينجا به معنى مجازات باشد، زيرا بنىاسرائيل پيش از آن ، قدرت و نعمت فراوان داشتند، و كفران كردند، و خدا آنها را مجازاتكرد. احتمال سومى در تفسير اين جمله نيز از سوى بعضى از مفسران ذكر شده است كه بلاء بهمعنى نعمت باشد، يعنى نجات از چنگال فرعونيان نعمتى بزرگ براى شما بود. به هر حال روز نجات بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان يك روز مهم تاريخى بود كهقرآن كرارا روى آن تكيه كرده است . بردگى دختران در آن روز و امروز قرآن زنده گذاردن دختران و سر بريدن پسران بنىاسرائيل را عذاب مى خواند، و آزادى از اين شكنجه را نعمت خويش مى شمارد. گويا مى خواهد هشدار دهد كه انسانها بايست سعى كنند آزادى صحيح خويش را بهر قيمتكه هست بدست آورند و حفظ نمايند. چنانكه على (عليه السلام ) به اين مطلب در گفتار خود اشاره مى فرمايد: الموت فىحياتكم مقهورين و الحياة فى موتكم قاهرين زنده بودن و زيردست بودن براى شما مرگاست ، و مرگ براى شما در راه بدست آوردن آزادى زندگى است ). ولى دنياى امروز با گذشته اين فرق را دارد كه در آن زمان فرعون با استبداد مخصوصخود پسران و مردان را از جمعيت مخالفش مى گرفت ، و دختران آنها را آزاد مى گذارد، ولىدر دنياى امروز تحت عناوين ديگرى روح مردانگى در افراد كشته مى شود و دختران بهاسارت شهوات افراد آلوده در مى آيند. اما چرا فرعون تصميم به قتل پسران بنىاسرائيل و زنده گذاردن دختران آنها گرفت ؟ بعضى از مفسران منشاء اين جنايت را خوابىمى دانند كه فرعون ديد پاسخ صحيحتر آن را درذيل آيه 4 سوره قصص خواهيد خواند، و خواهيد دانست كه سبب كشتار فرزندان بنىاسرائيل تنها آن خواب نبوده است بلكه وحشت فرعونيان از نيرومند شدن بنىاسرائيل و به دست گرفتن حكومت ، به اين موضوع كمك كرده است .
آيه و ترجمه
و اذ فرقنا بكم البحر فانجينكم و اغرقنا ءال فرعون و انتم تنظرون (50)
|
ترجمه :
50- و (به خاطر بياوريد) هنگامى كه دريا را براى شما شكافتيم و شما را نجات داديم وفرعونيان را غرق ساختيم و شما تماشا مى كرديد.
تفسير: نجات از چنگال فرعونيان از آنجا كه در آيه گذشته اشاره اجمالى به نجات بنىاسرائيل از چنگال فرعونيان شد، آيه مورد بحث در حقيقت توضيحى بر چگونگى ايننجات است كه خود نشانه اى است از نعمتهاى بزرگ پروردگار بر بنىاسرائيل . مى گويد: به خاطر بياوريد هنگامى را كه دريا را براى شما شكافتيم (و اذ فرقنا بكمالبحر). و شما را نجات داديم و فرعونيان را غرق كرديم در حالى كه تماشا مى كرديد(فانجيناكم و اغرقنا آل فرعون و انتم تنظرون ). ماجراى غرق شدن فرعونيان در دريا و نجات بنىاسرائيل از چنگال آنها در سوره هاى متعددى از قرآن آمده است ، از جمله سوره اعراف آيه136 انفال آيه 54 اسراء آيه 103 شعراء آيه 63 و 66 زخرف آيه 55 و دخان آيه17 به بعد. در اين سوره ها تقريبا همه جزئيات اين ماجرا شرح داده شده ، ولى در آيه مورد بحث تنهااشاره اى از نظر نعمت و لطف خداوند به بنىاسرائيل شده ، تا آنها را به پذيرش اسلام ، آئين نجات بخش جديد، تشويق كند. همانگونه كه مشروح اين جريان را در سوره هاى نامبرده خواهيد خواند موسى پس از تبليغفراوان و دعوت فرعون و فرعونيان و ارائه معجزات گوناگون و عدم پذيرش آنهاماءمور مى شود كه نيمه شب با بنى اسرائيل از مصر كوچ كند، اما هنگامى كه به نزديكدريا (شط عظيم نيل ) مى رسد ناگاه متوجه مى شوند كه فرعون و لشگرش آنها را ازپشت سر تعقيب مى كنند، اضطراب و وحشت سراسر وجود بنىاسرائيل را فرا مى گيرد از پيش رو دريا و از پشت سر لشگر نيرومند فرعون كه تابمقاومت با آن را ندارند، در اينجا است كه موسى (عليه السلام ) ماءموريت پيدا مى كند عصارا به دريا بزند، راه هاى متعددى از دل دريا گشوده مى شود، و جمعيت بنىاسرائيل به سلامت از دريا مى گذرند، از آنطرف لشگر مخالف كه همچنان آنها را تعقيبمى كردند همه به وسط دريا مى رسند، آبها بهم مى پيوندند، و همگى هلاك مى شوند. جسدهاى مرده لشكريان فرعون روى آبها قرار مى گيرند، و جمعيت بنىاسرائيل با چشم خويش مى بينند كه دشمن به چه روزى افتاده است ؟. اين حالت اضطراب و وحشت ، و آن نجات ، هر دو درخور دقت است ، كه آنها را با هم مقايسهكنند و خدا را شكر گويند. قرآن مى خواهد به يهوديان بگويد من كه نسبت به شما اين مقدار لطف كردم و شما را از آنوحشت و اضطراب رهائى بخشيدم ، چرا با پيامبر اسلام (فرستاده من ) و دستورات اومخالفت مى ورزيد؟ در ضمن اين آيه درسى است براى انسانها كه اگر در زندگى بهخدا تكيه كنند، به آن نيروى بى زوال ، اعتماد داشته باشند، و در مسير صحيح ازهيچگونه كوشش و تلاش باز نايستند، در سختترين دقائق ، خداوند يار و مدد كار آنها است.
|
|
|
|
|
|
|
|