بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 14, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

(ان الذين تدعون من دون اللّه لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذبابشيئا لا يستنقذوه منه ) و معنايش اين است كه اگر فرض شود كه خدايان ايشان بخواهنديك مگس - كه ضعيف ترين حيوانات است - بيافرينند، به هيچ وجه قادر بر آن نيستند،حتى اگر يك پشه چيزى از ايشان را بردارد نمى توانند از او بگيرند.
اين وصف حال خدايان دروغين ايشان را در قدرت بر ايجاد و تدبير امور،ممثل مى كند كه نه قادر بر خلق مگس هستند و نه قادر بر آسان تر از آن ، كه عبارت استاز پس گرفتن چيزى كه مگس از ايشان ربوده و ضررى كه به ايشان رسانده است ،حال چنين خدايانى چگونه مستحق عبادت و دعا مى شوند؟.


ضعف الطالب و المطلوب



مقتضاى مقام اين است كه مراد از (طالب ) آلهه باشد كه بت پرستان آنها را مى خوانند،چون فرض اين است كه مگس چيزى از آلهه ربوده باشد و آلهه قادر بر پس گرفتن آننباشند. و نيز طالب خلقت پشه اى باشند و آلهه توانايى چنين كارى را نداشته باشند ونيز (مطلوب ) مگس باشد كه مطلوب آلهه است يا براى خلق كردن ، و يا پس گرفتنچيزى كه ربوده .
اين جمله نهايت درجه ضعف بتها را مى رساند، چون در اين جمله ضعف بتها به حدى كه ازضعيف ترين حيوانات در نظر مردم ضعيف تر باشد اثبات گرديده .


ما قدروا اللّه حق قدره ان اللّه لقوى عزيز



(قدر) هر چيزى ، اندازه تعيين مقدار آن است و به طور كنايه در مقام و منزلتى كهاشياء بر حسب اوصاف و خصوصيات دارند استعمال مى شود. مى گويند: (قدر الشى ءحق قدره ) يعنى فلان چيز را آنطور كه در خور آن بود و سزاوارش بود معرفى نمود.
(و قدر خدا حق قدر) اين است كه ملتزم شود به آنچه كه صفات علياى او اقتضاء دارد،و با او آن طور كه مستحق است معامله كند به اينكه او را رب خود بگيرد و بس ، و غير او راربوبيت ندهد و او را به تنهايى بپرستد، به طورى كه هيچ سهمى از عبوديت به غير اوندهد. ولى مشركين ، خدا را اين چنين نشناختند چون اصلا او را نپرستيدند و او را رب خودنگرفتند بلكه اصنام را ارباب گرفته و پرستيدند، با اينكه اقرار دارند كه بتهاقادر به خلقت يك مگس نيستند و حتى ممكن است يك مگس آنها راذليل كند و اين نهايت درجه ضعف و ذلت است و خداى سبحان قوى عزيزى است كه تمامىخلايق و تدبير همه عالم به او منتهى مى شود.
پس اينكه فرمود: (ما قدروا اللّه حق قدره ) اشاره است به اينكه مشركين ملتزم بهربوبيت خداى تعالى نيستند، و از پرستش او اعراض دارند، و از اين رو است كه اصنام راآلهه و ارباب خود گرفته اند، و از ترس و طمع آنها را مى پرستند و هيچ ترس و طمعىاز خدا ندارند.
و جمله (ان اللّه لقوى عزيز) تعليل نفى سابق است و اگر قوت و عزت را مطلق آوردهبراى اين است كه بفهماند او نيرويى است كه هرگز دچار ضعفى نمى شود، و عزيزىاست كه هرگز ذلت به درگاه او راه ندارد همچنانكه خودش فرموده : (ان القوة للهجميعا) و نيز فرمود: (فان العزة لله جميعا) و اگر دو اسم مذكور را مختص به ذكركرد و به جاى آن دو، اسم ديگرى را ذكر نكرد بدين مناسبت است كه درمقابل ضعف و ذلت بتها كه در مثل خاطر نشان شده بود قرار بگيرند.
پس مشركين درباره پروردگار خود سهل انگارى كردند كه ميان خداى تعالى - كهنيرويى است كه هر چيزى بخواهد خلق مى كند و عزيزى است كه هيچ چيز بر او غالبنگشته ذليل هيچ كس نمى شود - و ميان بتها و آلهه - كه از خلقت پشه يا پس گرفتنچيزى از آنها عاجزند - برابرى انداختند و به اين هم قناعت نكردند بلكه خدا را از بتهاهم كمتر گرفته آنها را ارباب گرفتند و خدا را رب ندانستند.


اللّه يصطفى من الملائكه رسلا و من الناس ان اللّه سميع بصير


.
كلمه (اصطفاء) به معناى گرفتن خالص هر چيز است . راغب گفته : (اصطفاء)گرفتن صافى و خالص هر چيزى است همچنانكه اختيار به معناى گرفتن خير هر چيزىاست و (اجتباء) به معناى گرفتن جبايه هر چيزى است .
پس (اصطفاء خدا از ملائكه و از مردم رسولانى ) به معناى انتخاب و اختيار رسولانىاز ميان آنان است ، كه آن رسول صافى و خالص وصالح براى رسالت باشد.
اين آيه و آيه بعدش دو حقيقت را بيان مى كنند: يكى اينكه مساءله قرار دادن رسولان براىبشر بر خدا واجب است ، و يكى هم اينكه واجب است كه اين رسولان معصوم باشند. و اينمطلب آيه شريفه را به آيه قبل ، كه آن نيز از مساءله رسالت بحث مى كرد و مى فرمود:(لكل امة جعلنا منسكا هم ناسكوه ) تا اندازه اىمتصل و مربوط مى سازد.
پس همانطور كه اشاره شد اين آيه از دو مطلب خبر مى دهد: يكى اينكه خدا را پيامبرانىاست از جنس بشر و رسولانى است از ملك . دوم اينكه اين رسالت بدون قيد و شرط نيستكه هر جور شد بشود و هر كس رسول شد بشود بلكه در تحت نظام اصطفاء قرار دارد، وآن كسى را انتخاب مى كند كه صالح براى اين كار باشد.
و جمله (ان اللّه سميع بصير) اصلارسال رسول را تعليل مى كند كه اصلا چرا بايد رسولانى مبعوث شوند، و بيانش ايناست كه : نوع بشر به طور فطرى محتاج به اين هستند كه خدا به سوى سعادتشان وكمالشان هدايت فرمايد، همان كمالى كه براى آن خلق شده اند همانطور كه ساير انواعموجودات را هدايت كرده . پس مساءله احتياج به هدايت حاجتى است عمومى و ظهور حاجت در آنهااست . به عبارتى ديگر اظهار حاجت از ايشان همان سؤال و درخواست رفع حاجت است و خداى سبحان شنواى سؤال فطرى (و زبان حال ) ايشان و بصير و بيناى به احتياج فطرى ايشان به هدايت است .پس مقتضاى سميع و بصير بودن او اين است كه رسولى بفرستد تا ايشان را به سوىسعادت و كمالشان هدايت كند، چون همه مردم شايستگىاتصال به عالم قدس را ندارند، زيرا اگر يكى از ايشان پاك است دهها ناپاكند و اگريكى صالح باشد صدها طالح در آنها است پس بايد يكى را خودش برگزيند. ورسول دو نوع است يكى از جنس فرشته كه وحى را از ناحيه خدا گرفته بهرسول بشرى مى رساند. قسم دوم رسول انسانى است كه وحى را ازرسول فرشته اى گرفته به انسانها مى رساند. و كوتاه سخن ، اينكه فرمود: (اناللّه سميع بصير) متضمن حجت و برهانى است براصل لزوم ارسال رسولان و اما حجت بر لزوم عصمت و اصطفاءرسل ، آن مضمون جمله (يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم ) است .


يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و الى اللّه ترجع الامور


.
از ظاهر سياق بر مى آيد كه ضمير جمع در هر دو كلمه (ايديهم ) و (خلفهم ) بهرسولان از ملك و انس برگردد و آياتى ديگر هست كه شهادت مى دهد بر اينكه چنينتعبيرى درباره رسولان شده يكى آيه سوره مريم است كه از ملائكه وحى حكايت مى كندكه گفته اند: (و ما نتنزل الا بامر ربك له ما بين ايدينا و ما خلفنا) و يكى ديگر آيه(فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفهرصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لديهم ) است و اين آيه به طورىكه ملاحظه مى فرماييد به بانگ بلند مى فهماند كه منظور از اينكه فرمود: (عالم بهما بين ايدى و ما خلف ايشان است ) دلالت بر اين نكته است كه خداى تعالى مراقب روشانبياى خويش است كه مبادا دچار اختلالى گردد نه فى نفسه دچار فراموشى يا تغيير ويا به و سيله كيدهاى شيطانى و تسويلات او دستخوش فساد شود و نه ميان
وحى و مردم اختلالى رخ دهد. همه اينها بدين جهت است كه حاملين وحى از رسولان در برابرچشم و علم او هستند. مى داند آنچه پيش روى آنها است و آنچه خلف آنها است و آنان همه درگذر كمين گاه خدا قرار دارند.
از همين جا روشن مى شود كه مراد از (ما بين ايديهم )، ما بين ايشان و بين آن كسى كهوحى را به او مى دهند مى باشد. پس (ما بين ايدىرسول ملكى ) ما بين او و بين رسول انسانى است كه وحى به او مى دهد و (ما بين ايدىرسول انسانى ) عبارت است از ما بين او بين مردم كهرسول انسانى وحى را به ايشان مى رساند. و مراد از (ما خلف ملائكه ) ما بين ملائكهو بين خدا است كه همه آنان از جانب خدا به سوى مردم روان هستند. پس وحى از روزى كه ازساحت عظمت و كبريايى حق صادر مى شود در ماءمنى محكم است تا روزى كه به مردمبرسد و لازمه آن اين است كه پيغمبران نيز مانند ملائكه معصوم باشند، معصوم در گرفتنوحى و معصوم در حفظ آن و معصوم در ابلاغ آن به مردم .
در جمله (و الى اللّه ترجع الامور) در مقامتعليل علم خدا به ما بين ايدى ملائكه و ما خلف ايشان است و معنايش اين است كه چگونه مابين ايدى ملائكه و ما خلف ايشان بر خدا پوشيده مى ماند؟ وحال آنكه بازگشت همه امور به سوى او است . چون اين بازگشت بازگشت زمانى نيست تاكسى بگويد خداوند قبل از بازگشت امور به آنها علمى ندارد بلكه بازگشت ذاتى استچون همه مملوك خدا هستند و از وجود خدا مستقل نيستند در نتيجه پس براى خدا در خفا نخواهندبود - دقت فرماييد.


يا ايها الذين آمنوا اركعوا و اسجدوا و اعبدوا ربكم و افعلوا الخير لعلكم تفلحون


.
امر به ركوع و سجود در اين آيه امر به نماز است و مقتضاى اينكه ركوع و سجود را درمقابل عبادت قرار داده اين است كه مراد از جمله (اعبدوا ربكم ) امر به ساير عباداتتشريع شده در دين به غير نماز باشد مانند حج و روزه . باقى مى ماند جمله آخرى كهفرمود: (و افعلوا الخير) كه مراد از آن ساير احكام و قوانين تشريع شده در دين خواهدبود، چون در عمل كردن به آن قوانين خير جامعه و سعادت افراد و حيات ايشان است .همچنانكه فرموده : (استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم ) و در آيه شريفهبه طور اجمال امر فرموده به انجام شرايع اسلامى از عبادات و غير آن .


و جاهدوا فى الله حق جهاده ...


.
كلمه (جهاد) به معناى بذل جهد و كوشش در دفع دشمن است و بيشتر بر مدافعه بهجنگ اطلاق مى شود و ليكن گاهى به طور مجاز توسعه داده مى شود به طورى كهشامل دفع هر چيزى كه ممكن است شرى به آدمى برساند مى شود. مانند شيطان كه آدمىرا گمراه مى سازد و نفس اماره كه آن نيز آدمى را به بديها امر مى كند وامثال اينها. در نتيجه جهاد شامل مخالفت با شيطان در وسوسه هايش و مخالفت با نفس درخواسته هايش مى شود كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اين قسم جهاد را(جهاد اكبر) ناميد و ظاهرا مراد از جهاد در آيه مورد بحث معناى اعم از آن و از اين باشد وهمه را شامل شود مخصوصا وقتى مى بينيم كه آن را مقيد به قيد (در راه خدا) كرده بهخوبى اين عموميت را مى فهميم چون اين آيه جهاد را متعلق كرده بر كارى كه در راه خداانجام شود پس ‍ جهاد اعم است . باز مؤ يد
اين احتمال آيه (و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا) است و بنابراين
كه آن معناى اعم باشد معناى اينكه فرمود: جهاد كنيد حق جهاد اين مى شود كه جهاد شما درمعناى جهاد خالص باشد يعنى فقط جهاد باشد (نه هم جهاد و هم تجارت يا سياحت يا غيرآن ) و نيز خالص براى خدا باشد و غير خدا در آن شركت نداشته باشد، نظير آن آيه كهمى فرمايد: (اتقوا اللّه حق تقاته ) كه حق تقوى آن است كه فقط پرهيز از خدا باشدنه چيزهاى ديگر.
(هو اجتباكم و ما جعل عليكم فى الدين من حرج ) - منتى است از خدا بر مؤ منين به اينكهاگر به خود واگذار مى شدند هرگز از طرف خودشان به سعادت ديننائل نمى شدند، چيزى كه هست خدا بر آنان منت نهاد و ايشان را براى دين حق از ميان خلايقانتخاب نمود و جمع كرد و هر حرج و دشوارى را از سر راه ديندارى ايشان برداشت چهحرج در خود احكام دين و چه حرج هاى عارضى و اتفاقى . پس از اين آيه فهميده مى شودكه شريعت اسلام شريعتى است سهل و آسان و شريعت پدرشان ابراهيم حنيف است كهبراى پروردگار خود تسليم بود.
و اگر ابراهيم را پدر مسلمين خوانده بدين جهت است كه او اولين كسى است كه براى خدااسلام آورد، همچنانكه قرآن فرموده : (اذ قال له ربه اسلمقال اسلمت لرب العالمين ) و نيز
از آن جناب حكايت كرده كه گفت : (فمن تبعنى فانه منى ) كه از تركيب اين دو آيه بهدست مى آيد: تمامى مسلمانان دنيا از هر جا كه باشند فرزندان ابراهيم و از اويند.
و نيز در دعايش گفت : (و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام ) كه مقصودش (از فرزندانم) مسلمانان است ، چون به طور قطع مى دانيم كه او براى مشركينى كه از صلب او هستنددعا نمى كند، و نيز خداى تعالى فرموده : (ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذاالنبى و الذين آمنوا).
(هو سما كم المسلمين من قبل و فى هذا) - اين منت دومى است كه خداى تعالى بر مؤ منينمى گذارد. و ضمير (هو) به خداى تعالى بر مى گردد. و كلمه (منقبل ) به معناى قبل از نزول قرآن است و كلمه (و فى هذا) به معناى در اين كتاب است. و از اينكه ايشان را مسلمان ناميده معلوم مى شود كه خدا اسلام آنان راقبول فرموده .


ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهداء على الناس


.
مراد از اين شهادت گواهى بر اعمال است كه بحثمفصل آن ، در تفسير آيه 143 از سوره بقره و جاهاى ديگر گذشت ، و اين آيه مطالبگذشته ، يعنى داستان اجتباء، و مساءله نفى حرج و وجه تسميه مسلمين به مسلمين راتعليل مى كند.
(فاقيموا الصلوه و آتوا الزكوه و اعتصموا باللّه ) - اين جمله تفريع بر همهمطالب قبل است كه خدا با آنها بر مسلمين منت نهاد، يعنى : پس بنابراين واجب است بر شماكه نماز به پا داريد، و زكات بپردازيد. - كه اين دو اشاره است به واجبات عبادى ومالى - و در همه احوال متمسك به خدا شويد يعنى به آنچه امر مى كند موتمر شده ، ازآنچه نهى مى كند منتهى گرديد، و در هيچ حالى از او قطع رابطه مكنيد، چون او مولى وسرپرست شما است شايسته نيست كه بنده از مولاى خود ببرد و آدمى را نمى رسد كه بااينكه از هر جهت ضعيف است از ياور خود قطع كند. البته اين دو معنا به خاطر اين است كهكلمه مولى دو معنا دارد يكى سرپرست و آقا و ديگرى ياور.
پس جمله (هو مولى كم ) در مقام تعليل حكم قبلى است و جمله (فنعم المولى و نعمالنصير)
مدح خداى تعالى و هم دلخوش ساختن نفوس مؤ منين و تقويت دلهاى آنان است ، به اينكهمولى و ياور ايشان آن خدايى است كه غير او نه مولايى هست و نه ياورى .
اين را هم بايد دانست كه آن معنايى كه ما براى (اجتباء) و همچنين براى (اسلام ) وساير كلمات آيه كرديم معنايى است كه بيشتر مفسرين براى آيه كرده اند و مبناى ايشانخطاب (يا ايها الذين آمنوا) است كه در صدر كلام قرار دارد و بيان استدلالشان ايناست كه : اين خطاب شامل همه مؤ منين و همه امت مى شود. و نتيجه گرفته اند كه پس خداىتعالى ، اسلام همه مسلمانان آن روز را قبول كرده .
ولى ما مكرر خاطر نشان كرده ايم كه حقيقت معناى اجتباء اين است كه خدا، بنده خود را مخلص- به فتح لام - كند و او را مخصوص خود سازد به طورى كه غير خدا در او بهره اىنداشته باشد و اين صفت صفت همه مسلمانان آن روز و تمامى افراد امت نيست و هم چنين كلمهاسلام و اعتصام ، معنايش آنطور نيست كه همه مسلمين راشامل شود و به طور قطع ، معناى حقيقى اين كلمات مورد نظر است .
و بنابراين ، نسبت اجتباء و اسلام و شهادت به همه امت دادن ، مجاز و توسع و از اين باباست كه در ميان امت افرادى كه داراى اين صفات باشند وجود دارد و در قرآن از اين گونهتعابير مجازى بسيار است همچنانكه همه بنىاسرائيل را پادشاه خوانده ، فرموده : (و جعلكم ملوكا) و همه ايشان را بر عالميانبرترى داده است فرموده : (و فضلناهم على العالمين ).
بحث روايتى
از كتاب جوامع الجامع نقل شده كه در تفسير آيه (فلا ينازعنك فى الامر) گفته : روايتشده كه بديل بن ورقاء و غيره كه از كفار خزاعه بودند به مسلمانان گفتند شما چراآنچه خودتان مى كشيد مى خوريد؟ و آنچه را كه خدا مى كشد - يعنى مردار - را نمىخوريد؟.
مؤ لف : سياق آيه با اين حديث سازگار نيست .
و در كافى به سند خود از عبد الرحمان انماط فروش از امام صادق (عليه السلام ) روايتكرده كه گفت : قريش را رسم چنين بود كه مشك و عنبر به بتهاى پيرامون كعبه مىماليدند، و بت (يغوث ) برابر در خانه و بت (يعوق ) طرف دست راست كعبه و بت(نسر) طرف دست چپ آن قرار داشت و چونداخل حرم مى شدند براى يغوث سجده مى كردند و بدون اينكه سر بلند كرده و منحنىشوند، در همان سجده به طرف يعوق مى چرخيدند، و سپس به طرف دست چپ آن به سوىنسر بر مى گشتند، آنگاه اينطور تلبيه مى گفتند: (لبيك اللّهم لبيك لبيك لا شريكلك الا شريك هو لك ، تملكه و ما ملك - يعنى لبيك اى خدا، لبيك اى خدا، تو شريكىندارى ، مگر آن شريكى كه هم خودشان و هم مايملكشان ملك تو است ) خدا براى اينكهبه آنان بفهماند بتها مالك چيزى نيستند، مگس سبز رنگ كه داراى چهاربال بود فرستاد، و تمامى آن مشك و عنبر را كه بر بتها بود بخورد و اين آيه را بدينمناسبت نازل كرد: (يا ايها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ...).
و در همان كتاب به سند خود از بريد عجلى روايت كرده كه گفت : به امام ابى جعفر(عليه السلام ) عرض كردم معناى آيه (يا ايها الذين آمنوا اركعوا و اسجدوا و اعبدوا ربكمو افعلوا الخير لعلكم تفلحون و جاهدوا فى اللّه حق جهاده ) چيست ؟ فرمود: منظور اينآيه ما هستيم ، اجتباء شده نيز ماييم ، ماييم كه خداى تعالى در دين براى ما حرجى قرارنداده ، پس (حرج ) مضيقه اى است شديدتر از آنچه كلمه (ضيق ) افاده مى كند.
در جمله (مله ابيكم ابراهيم ) نيز منظور فقط ماييم ، (هو سماكم المسلمين ) خداى عز وجل ما را مسلمان ناميده (من قبل ) در كتابهاى آسمانى گذشته ، (و فى هذا) و در قرآنمسلمان خوانده ، (ليكون الرسول عليكم شهيدا و تكونوا شهداء على الناس )رسول را گواه ما كرد. به آنچه كه از ناحيه خداى تبارك و تعالى به ما رسانيد، و ما راگواه مردم قرار داد تا روز قيامت (به آنچه ما به ايشان رسانديم ). پس هر كس روز قيامترا قبول دارد ما او را تصديق مى كنيم ، و هر كه منكر قيامت است ما منكر او خواهيم بود.
مؤ لف : روايات از طرق شيعه از امامان اهل بيت (عليهم السلام ) در اين معنا بسيار رسيده ،و در ذيل آيه بيانى گذشت كه معناى اين گونه روايات را روشن مى كند.
و در الدر المنثور است كه ابن جرير، و ابن مردويه و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته- از عايشه روايت كرده اند كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از آيه (وما جعل عليكم فى الدين من حرج ) پرسيد. حضرت فرمود: مقصود از حرج ، ضيق است .
و در تهذيب به سند خود از عبدالاعلى مولاى آل سام روايت كرده كه گفت : به امام صادق(عليه السلام ) عرض كردم : پايم لغزيد، و ناخن آن افتاد من انگشتم را با پارچه اىپيچيدم در اينحال چگونه وضوء بگيرم ؟ فرمود: اين مساءله و نظايرش از كتاب خداى عزو جل فهميده مى شود، چون خداى تعالى فرموده : (ماجعل عليكم فى الدين من حرج ) و به حكم اين آيه چون مسح بر بشره انگشت حرج استتو بايد بر همان پارچه مسح كنى .
مؤ لف : در معناى اين روايت روايات ديگرى است كه با آيه شريفه به رفع حكم حرجىاستشهاد شده ، و تمسك به آيه در اين حكم ، خوددليل روشنى است بر اينكه آنچه ما در معناى آيه بيان كرديم صحيح بوده .
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه - در كتاب مصنف - و اسحاق بن راهويه ، دركتاب مسند خود، از مكحول روايت كرده اند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )
فرمود: خداوند براى خود دو نام نهاده كه همان دو نام را هم به امت من نهاده است ، يكىسلام كه امت مرا نيز مسلم خوانده و ديگرى مؤ من كه گروندگان به دين را نيز مؤ منينناميده است .
پايان

fehrest page

back page