بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 14, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

در اينجا سؤ الى پيش مى آيد و آن اين است كه چرا از خلقت انسان و نبات تنها پنج نتيجهاى كه در آيه شريفه آمده گرفته شده ؟ ونتايج ديگرى - ازقبيل ربوبيت خدا و نداشتن شريك ، و عليم و منعم و جواد بودن او، و... - كه همه در بابتوحيد اهميت دارند را ذكر نكرده ؟.
جواب اين سؤ الاين است : به طورى كه از سياق - كه در مقام اثبات بعث است - بر مىآيد، و نيز به طورى كه از عرضه كردن اين آيات بر ساير آيات مثبته بعث استفاده مىشود، مى توان گفت اين آيه مى خواهد مساءله بعث را از طريق اثبات حقيت خدا اثبات كند،البته حقيت على الاطلاق ، زيرا از حق محض جزفعل حق خالى از باطل سر نمى زند، و اگر عالم ديگرى نباشد كه آدمى در آن يا قرينبا سعادتش ، و يا شقاوتش زندگى كند، و به همين خلقت و ايجاد و سپس نابودى اكتفانموده ، يكسره انسانهايى را خلق كند و بميراند، كارى لعب و بيهوده انجام داده ، و بيهودهكارى باطل است . پس همين كه مى دانيم او حق است و
جز حق عمل نمى كند، مى فهميم كه نشاءه اى ديگر هست ، و اين ملازمه بسيار روشن است ،براى اينكه اين زندگى دنيايى با مرگ تمام مى شود، پس بايد يك زندگى ديگرىباشد كه باقى باشد و دستخوش مرگ نگردد.
پس آيه شريفه ، يعنى جمله (انا خلقناكم من تراب ... ذلك بان اللّه هو الحق ) در همانمجراى آيه (و ما خلقنا السموات و الارض ‍ و ما بينهما لاعبين ما خلقنا هما الا بالحق ) وآيه (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا) وامثال آن - يعنى آياتى كه متعرض اثبات معادند مى باشد.
تنها فرقى كه ميان آيه مورد بحث و آن آيات هست ، اين است كه گفتيم : آيه مورد بحثمطلب را از راه حق مطلق بودن خدا اثبات مى كند، و آن آيات از راه حقيتفعل خدا، هر چند كه حقيت خدا مستلزم حقيت فعل او نيز هست .
آنگاه چون ممكن بود كسى توهم كند كه اصلا زنده كردن مردگانمحال است ، و در نتيجه برهان سودى نبخشد لذا آن توهم را دفع نموده ، فرمود: (و انهيحيى الموتى ) پس اينكه مى بينيم خداوند خاك مرده را زنده نموده ، انسانى جاندار مىكند، و زمين مرده را زنده مى سازد، ديگر جاى ترديد در امكان بعث باقى نمى ماند.
اين جمله هم جارى مجراى آيه شريفه (قال من يحيى العظام و هى رميم ،قل يحييها الذى انشاها اول مره ) و ساير آياتى است كه امكان بعث و احياى بار دوم را ازراه وقوع مثل آن در بار اول اثبات مى كند، مى باشد.
و باز چون ممكن بود كسى توهم كند كه امكان احياى براى بار دوم مستلزم وقوع آن نيست ،و بعيد است كه قدرت خدا متعلق چنين كار دشوارى شود، لذا اين توهم را هم دفع نموده ،فرمود: (و انه على كل شى ء قدير) چون در اين جمله قدرت خدا را مطلق و غير متناهىمعرفى نموده ، و قدرت غير متناهى نسبتش به احياىاول و دوم يكسان است ، و نيز نسبت به
كارى كه فى نفسه دشوار و يا آسان باشد به يك حد است ، پس قدرت او آميخته با عجزنيست ، و دستخوش كندى و خستگى نمى گردد.
اين جمله هم جارى مجراى آيه شريفه (افعيينا بالخلقالاول ) و آيه (ان الذى احياها لمحيى الموتى انه علىكل شى ء قدير) و ساير آياتى است كه بعث را از راه عموم قدرت و نامتناهى بودن آناثبات مى كند مى باشد.
پس اين نكته ها كه در جمله (ذلك بان اللّه ...) است ، سه نتيجه است كه از آيه سابقبر آن استخراج شده ، و غرض همه يكى است ، و آن يادآورى دليلى است كه بعث را اثباتمى كند. و جمله اخير كه مى فرمود: (و ان الساعه آتيه لا ريب فيها و ان اللّه يبعث من فىالقبور) متضمن آن است .
آيه قبلى تنها مساءله بعث مردگان ، و ظرفى كه در آن مبعوث مى شوند را ذكر مى كرد،ولى بيان نمى كرد كه آن ظرف چه وقت است . آيه مورد بحث آن را معين نموده ، و فرموده :ظرف آن ، ساعت است . و اگر نفرمود: خدا ساعت را مى آورد. و آمدن را به خود ساعت نسبتداد، شايد از اين جهت بوده كه ناگهانى بودن آن را در نظر گرفته ، كه اعتبار هيچ علمىبه آن تعلق نمى گيرد. همانطور كه فرموده (لا تاتيه الا بغته ).
پس اگر نسبتش را به فاعل (خدا) نداده ، مانند تعيين نكردن وقت آن ، در آيه(قل انما علمها عند اللّه ) و آيه (ان الساعه آتيه اكاد اخفيها) همه مبالغه در اخفاء آنو تاءييد ناگهانى بودن آن است .
و نام قيامت و آمدن ناگهانى اش در كلام خداى تعالى بسيار آمده ، و در هيچ جافاعل و آورنده آن ذكر نشده ، بلكه همه جا از آن بمانند (آتيه - خواهد آمد)، (تاتيهم- قيامتشان خواهد آمد) (قائمه )، و (تقوم )، و مانند اينها تعبير شده .
و اما مظروف را كه عبارت است از احياى انسانهاى مرده ، در جمله (و ان اللّه يبعث من فىالقبور) ذكر كرده .
حال اگر بگويى : نتيجه حجت مذكور بعث همه موجودات است ، نه تنها انسان ، براى
اينكه فعل بدون غايت لغو و باطل است ، و اين لغو اختصاص به خلقت انسانها ندارد،بلكه خلقت غير انسان را هم شامل است ، ليكن آيه شريفه اين نتيجه را تنها نسبت بهانسانها گرفته است .
در جواب مى گوييم : اگر آيه شريفه نتيجه را تنها نسبت به انسانها گرفته ، منافاتندارد كه نظير آن نتيجه در غير آدمى هم ثابت باشد، زيرا آيه شريفه در مقام و سياقىاست كه بعث انسانها در آن مورد گفتگو و حاجت است . علاوه بر اينكه ممكن هم هست گفتهشود: معاد نداشتن غير آدمى مستلزم آن نيست كه خلقت آنها لغو وباطل باشد براى اينكه خلقت آنها به خاطر آدميان بوده پس غايت و نتيجه خلقت همهموجودات وجود آدميان و نتيجه خلقت آدميان بعث آنان است .
اين بود آنچه كه تدبر در آيات سه گانه مورد بحث و سياق آنها و نيز عرضه آنها برساير آيات داله بر معاد با تفنن بسيارى كه در آنها است آن را دست مى دهد. با اين جوابكه ما داديم وجه اينكه چرا از ميان همه نتائج تنها نتائج مذكور كه بر حسب لفظ پنجنتيجه است معلوم گرديد و اين نتائج كه گفتيم بر حسب ظاهر لفظ پنج تاست در حقيقتسه نتيجه است كه در آيه دومى از آيه اول استخراج شده و يك نتيجه هم در آيه سومى ازسه نتيجه نامبرده در آيه دومى استخراج شده است .
با اين بيان يك نكته ديگر نيز روشن مى شود و آن بيجا بودن شبهه تكرار است كهبعضى دچارش شده اند و آن شبهه اين است كه از جمله (و انه يحيى الموتى ) و جمله(و ان الساعه آتيه ) و جمله (و ان اللّه يبعث من فى القبور) و جملات ديگر توهمشده است .
مفسرين در تفسير آيات سه گانه و بيان حجت آنها وجوه بسيار مختلفى آورده اند كه هيچفايده اى در نقل آنها نيست و در همه آن وجوه مقدماتى اضافه كرده اند كه به كلى از مفادآيه اجنبى است ، و علاوه بر اينكه اجنبى است در نظم آيه و سلامت بيان و استقامت حجت آناخلال نيز وارد مى كند و به همين جهت از ذكر آن صرفنظر كرديم اگر كسى بخواهد بهآنها وقوف يابد بايد به تفاسير مطول مراجعه كند.


و من الناس من يجادل فى اللّه بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير


.
اين آيه صنف ديگر از مردم روى گردان از حق را يادآور مى شود. در تفسير كشف الكشافبه طورى كه نقل كرده اند گفته : از نظر نظم و مقام روشن تر اين به نظر مى رسد كهبگوييم اين آيه درباره پيشوايان و مقلدين - به فتحه لام - و آيه قبلى كه مى فرمود(و من الناس من يجادل ... مريد) درباره مقلدين - به كسر لام - است . اين بودخلاصه نظريه كشف الكشاف .
و حق هم همان است به دليل اينكه در ذيل آن آيه مى فرمايد:(ليضل عن سبيل اللّه ) همچنانكه در ذيل آيه قبلى فرمود: (و يتبعكل شيطان مريد) چون اضلال ، كار مقلد - به فتحه لام - و متابعت كار مقلد - بهكسر لام - است . ترديدى كه در آيه ميان (علم ) و (هدايت ) و (كتاب ) آمده بااينكه هر يك از آنها شامل دو شق ديگر مى شود خوددليل بر اين است كه مراد از علم هر علمى نيست تاشامل هدايت و كتاب هم بشود بلكه مراد علم مخصوصى است ، همچنانكه مراد از هدايت ، هدايتمخصوصى است . و اما اينكه آن علم چه علمى و آن هدايت چه هدايتى است ؟ بعضى گفته اند:مراد از علم ، علم ضرورى و بديهى است ، و مراد از هدايت ،استدلال و فكر صحيحى است كه آدمى را به سوى معرفت راه بنمايد، و مراد از (كتابمنير)، وحى آسمانى است ، كه حق را اظهار مى كند.
ليكن اين حرف صحيح به نظر نمى رسد، زيرا هيچ دليلى نيست بر اينكه علم را در آيهحمل بر علم بديهى و ضرورى كنيم . علاوه بر اينكه مجادله كردن در مساءله توحيد، وخداشناسى - چه اينكه مراد از آن اصرار در بحث باشد، و يا مجادله به معناى اصطلاحى، يعنى قياس تشكيل شده از مشهورات و مسلمات - خود يكى از طرقاستدلال است ، و علم ضرورى به هيچ وجه استدلال نمى خواهد.
از اين توجيه كه بگذريم ، آنچه ممكن است درباره اين تعبير بگوييم اين است كه : مراد ازعلم ، علم حاصل از حجت عقلى باشد، و مراد از هدايت ، علمحاصل از هدايت الهى باشد، كه تنها نصيب كسانى مى شود كه در بندگى و عبادت خداخلوص به خرج داده ، دل به نور معرفت او روشن كرده باشند. و يا به عكس ، يعنى بهعنايتى ديگر مراد از علم ، هدايت الهى ، و مراد از هدايت ، علم از طريق حجت عقلى باشد، ومراد از كتاب منير، وحى الهى ، و از طريق نبوت باشد. و اين طرق سه گانه به سوىمطلق علم است كه يكى از راه عقل ، و دومى از راه چشم ، و سومى از راه گوش به دست مىآيد، و اين همان است كه در آيه شريفه (و لا تقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصرو الفوآد كل اولئك كان عنه مسئولا) بدان اشاره مى كند، و به هرحال خدا داناتر است .


ثانى عطفه ليضل عن سبيل اللّه ... عذاب الحريق


.
كلمه : (ثنى ) به معناى شكستن است و كلمه (عطف ) - به كسر عين - به معناىپهلو است . و شكستن پهلو كنايه از روگرداندن است ، گويى كسى كه از چيزى روى مىگرداند، يك پهلوى خود را خم مى كند و مى شكند.
جمله (ليضل عن سبيل اللّه ) متعلق به جمله(يجادل ) است ، و لام در آن براى تعليل است ، و معناى آن اين است كه : درباره خدا ازروى جهل جدال مى كند و اظهار اعراض و استكبار مى كند، تا به اين وسيله به غرض خودكه اضلال مردم است برسد، و اينها همان روساى مشركين هستند كه ديگران از ايشانپيروى مى كنند.
جمله (له فى الدنيا خزى و نذيقه يوم القيمه عذاب الحريق ) تهديد ايشان است بهخزى ، يعنى خوارى و ذلت و رسوايى در دنيا - همانطور كه ديديم سرانجام كار مشركينقريش ، البته روساى ايشان به همانجا كشيده شد - و نيز تهديد به عذاب اخروى است.


ذلك بما قدمت يداك و ان اللّه ليس بظلام للعبيد


.
كلمه (ذلك ) اشاره به مطالبى است كه در آيه قبلى بود، يعنى تهديد رؤ ساىمشركين به خوارى در دنيا و عذاب در آخرت . و حرف (باء) در جمله (بما قدمت ) باءمقابله است مثل بائى كه ما در جمله (بعث هذا بهذا - فروختم اين را درمقابل آن ) مى آوريم . ممكن هم هست باء سببيت باشد. و معناى آيه بنابراحتمال اول چنين مى شود آنچه تو از خزى و عذاب مى بينى سزاى همان كارهايى است كهدر دنيا كردى . و بنابر احتمال دومى : به سبب آن مجادله بدون علم و هدايت و كتاب كه دردنيا كردى و درباره خدا بدون علم و هدايت و كتاب اعراض و استكبار ورزيدى تا مردم راگمراه كنى اين خزى و عذاب را مى بينى . البته در اين كلام التفاتى از غيبت به خطاببه كار رفته تا ملامت و عتاب را بر آنان تسجيل كرده باشد.
جمله (و ان اللّه ليس بظلام للعبيد) عطف بر جمله (ما قدمت ) است و معنايش اين استكه : (اينكه گفتيم آنچه مى بينى سزاى كرده هاى خود تو است ) بدان جهت است كه خدا بربنده خود ظلم نمى كند بلكه با هر يك از آنان معامله اى مى كند كه خود مستحق آن باشند وبا عمل خود و به زبان حال خواستار آن باشند.


و من الناس من يعبد اللّه على حرف ...


.
كلمه (حرف ) و نيز كلمه (طرف ) و كلمه (جانب ) به يك معنا است . و كلمه(اطمينان ) به معناى آرامش و سكونت است و (فتنه ) به طورى كه گفته اند بهمعناى محنت
يعنى امتحان است . و كلمه (انقلاب ) به معناى برگشتن است .
اين آيه صنف ديگرى از اصناف مردم بى ايمان و غير صالح را بر مى شمارد و آنهاكسانى هستند كه خداى سبحان را مى پرستند اما يك طرفى نه از هر طرف ، به تعبيرى :به يك فرض و تقدير مى پرستند و اما بر ساير تقادير نمى پرستند و آن فرضىكه بر آن فرض ‍ خدا رامى پرستند در صورتى است كه پرستش او خير دنيا برايشانداشته باشد. و معلوم است كه لازمه اين طور پرستش اين است كه دين را براى دنيااستخدام كنند اگر سودى مادى داشت پرستش خدا را استمرار دهند و بداندل ببندد و اطمينان يابند و اما اگر دچار فتنه و امتحان شوند روى گردانيده به عقببرگردند به طورى كه حتى به چپ و راست هم ننگرند و از دين خدا مرتد شوند و آن راشوم بدانند و يا اگر شوم هم ندانند به اميد نجات از آن آزمايش و مهلكه از دين خدا روىبگردانند و اين روش عادت آنان در پرستش بتها نيز هست يعنى بت را مى پرستند تا بهخير مورد آرزوى خود برسند و يا به شفاعت آنها از شر دنيايى رهايى و نجات يابند. واينكه گفتيم از شر دنيايى بدان جهت است كه بت پرستان معتقد به آخرت نيستند.
آنگاه مى فرمايد: اين سرگردان هايى كه تكيه گاهى ندارند، و هر دم رو به سويىدارند، به خاطر وقوعشان در محنت و مهلكه ، زيانكار در دنيا، و به خاطر روىگرداندنشان از خدا و دين ، و ارتداد و كفر، زيانكار در آخرت هستند، زيانكارى آشكار.
اين آن معنايى است كه تدبر در معناى آيه آن را دست مى دهد. و بنابراين معنا جمله (يعبداللّه على حرف )، از قبيل استعاره به كنايه ، و جمله (فان اصابه خير...) تفسير وتفصيل براى جمله (يعبد اللّه على حرف ) خواهد بود. و جمله (خسر الدنيا) اشاره بهخسران دنيايى آنان به خاطر دچار شدن به فتنه ، (و الاخره ) اشاره به خسرانآخرتى آنان به خاطر روى گرداندن از دين است .


يدعوا من دون اللّه ما لا يضره و ما لا ينفعه ذلك هوالضلال البعيد



مدعو در اينجا بت است كه به خاطر نداشتن شعور و اراده ، هيچ نفع و ضررى براىعابدش ندارد، و عابدش اگر به نفعى و يا ضررى مى رسد از ناحيه عبادت است كهفعل خود او است .


يدعوا لمن ضره اقرب من نفعه لبئس المولى و لبئس العشير


.
كلمه (مولى ) به معناى ولى و ياور است . و كلمه (عشير) به معناى مصاحب و معاشراست .
در تركيب جملات آيه گفته اند كه جمله (يدعو) به معناى(يقول - مى گويد) و جمله
(لمن ضره اقرب من نفعه ...) مقول آن قول است ، و كلمه (لمن ) مبتدايى است كه لامابتدا بر سرش در آمده ، و خود آن كلمه موصوله ، وصله آن جمله (ضره اقرب من نفعه )مى باشد، و جمله (لبئس المولى ، و لبئس العشير) جواب قسم حذف شده ، و قائم مقامخبرى است كه خود بر آن دلالت مى كند.
و معناى آيه اين است كه : كسى كه بتها را مى پرستد، روز قيامت خودش بتها را چنينتوصيف مى كند كه آنچه من در دنيا مولى و عشير خود گرفتم ، ضررش بيشتر از سودشبود، و خدايى كه ضررش از سودش بيشتر باشد، بد مولى و بد عشيرى است ، سوگندمى خورم كه بد مولى و بد عشيرى است .
و اگر فرمود ضررش نزديك تر از سودش است ، بدين جهت است كه روز قيامت آثار سوءبت پرستى را كه همان عذاب جاودان و هلاكت ابدى است مشاهده مى كند.


ان اللّه يدخل الذين آمنوا و عملوا الصالحات جنات تجرى من تحتها الانهار...


.
بعد از آنكه اصنافى از مردم را ذكر كرد كه يك دسته پيشوايان كفرند، كه ديگران رابه دنبال خود مى كشانند، و درباره خدا بدون علمجدال مى كنند، و دسته دوم پيروان ايشانند كهدنبال هر شيطانى را مى گيرند و مانند پيشوايانشانجدال مى كنند و هر دم در خيالاتى هستند كه خدا را از هر راهى كه سود مادى داشت مىپرستند، و آنگاه ايشان را به وصف ضلالت و خسران توصيف نموده اينك در اين جمله درمقابل آنان صنف ديگرى را هم ذكر مى كند و عبارتند از مؤ منين صالح كه آنان را به داشتنمثواى كريم و سرانجام نيكو توصيف نموده مى فرمايد كه خدا اين سرانجام را براى آنانخواسته است . و ذكر اين اصناف مقدمه و زمينه چينى براى قضاوتى است كه درذيل آيات خواهد آمد.


من كان يظن ان لن ينصره اللّه فى الدنيا و الاخره فليمدد بسبب الى السماء ثمليقطع فلينظر هل يذهبن كيده ما يغيظ


.
در مجمع البيان گفته : كلمه (سبب ) به معناى هر چيزى است كه با آن و به وسيله آنچيز ديگرى را به دست مى آورند و به همين جهت است كه طناب را سبب مى گويند (كه بهوسيله آن آب از چاه بيرون مى آورند) و طريق را سبب مى گويند (چون به وسيله آن بهمقصد مى رسند) و درب را سبب مى گويند (چون به وسيله آن وارد خانه مى شوند) و مرادخداى
تعالى از (سبب ) در اين آيه همان معناى اول يعنى طناب است . كلمه (قطع ) بهمعناى بريدن و از جمله معانى آن اختناق است و گويا از اين باب اختناق را قطع مى گويندكه مستلزم قطع نفس است . مفسرين گفته اند ضمير در (لن ينصره اللّه ) بهرسول خدا بر مى گردد چون مشركين مكه مى پنداشتند دينى كه وى آورده دروغى و نوظهور است كه اساس محكمى ندارد و به همين جهت دعوتش منتشر نمى شود، و نزد خدا هممنزلتى ندارد تا او پشتيبانش باشد. ولى وقتى كه آن جناب به مدينه مهاجرت فرمود وخدا نصرتش داد و دينش عالم گير شد و آوازه اش همه جا پيچيد اين حادئه غير منتظره سختايشان را به خشم آورد لذا خدا در اين آيه ايشان را نكوهش كرده و اشاره مى كند كه ياور اوخدا است و چون ياور او خداست خشم ايشان پايان نمى پذيرد ولو خود را خفه كنند. پسنقشه هاى ايشان هم اثرى نخواهد داشت . و معناى آيه اين است كه : هر كه از مشركينخيال كند كه خدا او را يارى نمى كند و در دنيا نام پيغمبر خود را بلند نمى كند و دين او راگسترش نمى دهد و در آخرت او را مشمول مغفرت و رحمت خود نمى گرداند و گروندگانبه وى را نيز وا مى گذارد، آنگاه به خاطر همينخيال وقتى مى بيند كه خدا او را يارى كرده دچار خشم مى شود، چنين كسى طنابى بگيرد.و با آن به بلندى برود - مثل كسى كه با طناب به درخت بلندى بالا مى رود - آنگاهبا همان طناب خود را خفه كند، بعد ببيند آيا كيد و حيله اش خشمش را مى نشاند يا خير؟.
و اين معنا معناى خوبى است كه سياق آيات قبلى ، ونزول اين سوره به اندك مدتى بعد از هجرت ، يعنى در ايامى كه مشركين هنوز قدرت وشوكت خود را داشتند آن را تاءييد مى كند.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند كه ضمير مذكور به كلمه (من ) بر مى گردد، ومعناى قطع هم قطع مسافت و بريدن راه است و مقصود از (مد سبب به سوى آسمان )بالا رفتن به آسمان به منظور ابطال حكم خدا است . و معناى آيه اين است كه : كسى كهمى پندارد كه خدا در دنيا و آخرت ياريش نمى كند، به آسمان بالا رود و آنگاه مسافت رابپيمايد، و سپس ببيند آيا كيد و مكرش حكم خداى را كه مايه خشم او شده از بين مى برد يانه ؟.
و اين حرف صحيح نيست و شايد مقصودشان اين باشد كه مراد از آيه شريفه اين باشدكه بفرمايد: بر هر انسانى لازم است كه در امور دنيا و آخرت خود اميدوار خدا باشد، واگر
اميدوار او نباشد و خيال كند كه خدا او را يارى نمى كند و به خاطر همينخيال دچار غيظ شود پس هر نقشه كه مى تواند بريزد كه نقشه اش سودى به حالشنخواهد داشت .
بعضى ديگر گفته اند كه ضمير مذكور بهموصول بر مى گردد، همچنانكه در قول سابق به آن بر مى گشت ، و مراد از (نصرت) رزق است . وقتى مى گويند: (ارض منصوره )، معنايش زمين باران ديده است ، و معناىآيه همان معنايى است كه در قول سابق گذشت .
چيزى كه هست قول دومى از قول سابق به اعتبار عقلى نزديك تر و بهتر است ، ليكناشكالى بر هر دو قول متوجه است ، و آن اين است كه لازمه هر دوقول اين است كه آيه شريفه متصل به آيات قبلش نباشد.اشكال ديگر اينكه اگر اين دو قول صحيح بود جا داشت بفرمايد: (من ظن ان لن ينصرهاللّه ...) نه اينكه بفرمايد: (من كان يظن ) زيرا تعبير دومى كه در قرآن آمده استمرارظن در گذشته را مى رساند و همين تعبير مؤ يدقول اول است .


و كذلك انزلناه آيات بينات و ان اللّه يهدى من يريد


.
در سابق مكرر گذشت كه كلمه (كذالك : اين چنين ) از باب تشبيه كلى به فرد است ،با اينكه فرد مصداق كلى است ، ولى به اين اعتبار كه ميان كلى و فرد تباين فرض شدهباشد، و اين اعتبار به خاطر اين است كه بفهماند حكم جارى در فرد مفروض در سايرافراد نيز جريان دارد، مثل كسى كه به حسن و جواد كهمشغول صحبت كردن ، و قدم زدن هستند اشاره كرده بگويد: انسان بايد اينطور باشد،يعنى حكم و طريقه حرف زدن و تكلم كه در اين دو نفر جريان دارد بايد در همه جريانيابد. پس معناى آيه اين مى شود كه : ما قرآن را در حالى كه آياتى روشن و واضحالدلاله است نازل كرديم ، همچنانكه آيات سابقه بر اين سوره نيز واضح بود.
جمله (و ان اللّه يهدى من يريد) خبرى است براى مبتداى حذف شده ، و تقدير آن (والامر ان اللّه يهدى من يريد) است ، و معنايش اين است كه مطلب از اين قرار است كه خدا هركه را بخواهد هدايت مى كند، و اما كسى كه او نخواهد هدايت كند، ديگر هدايت كننده اىبرايش نخواهد بود. پس صرف اينكه آيات الهى بينات واضحه الدلاله هستند در هدايتشنونده كافى نيست ، مگر آنكه خدا بخواهد هدايتش كند.
بعضى از مفسرين گفته اند: جمله مذكور عطف است بر ضمير در (انزلناه ) و تقدير
كلام (و كذلك انزلنا ان اللّه يهدى من يريد) است ، ولى وجهاول صدر و ذيل آيه را بهتر متصل مى سازد، و اين خود روشن است .
بحث روايتى
در تفسير قمى در ذيل جمله (و يتبع كل شيطان مريد) فرموده : (مريد) به معناى خبيثاست .
و در الدر المنثور است كه : ابن ابى حاتم از ابى زيد روايت كرده كه درذيل آيه (و من الناس من يجادل فى اللّه بغير علم ) گفته : اين آيه درباره نضر بنحارث نازل شد.
مؤ لف : اين روايت را الدر المنثور از ابن جرير و ابن منذر از ابن جريح نيز روايت كرده .و ظاهرا منظور وى تطبيق نضر بن حارث با عنوان كلى آيه است ، همانطور كه روشراويانى كه متعرض اسباب نزول شده اند همين است كه به جاى اينكه بگويند: فلانمورد يكى از مصاديق آيه است ، مى گويند: آيه درباره فلان موردنازل شده . و بنابراين ، گفتار مجاهد كه گفته است آيه بعدى كه مى فرمايد: (و منالناس من يجادل فى اللّه بغير علم و لا هدى ) درباره نضر بن حارثنازل شده از روايت گذشته بهتر است ، چون شخص ‍ مزبور از معاريف قوم خود بوده ، وآيه دوم همانطور كه گفتيم درباره بزرگان ضلالت و پيشوايان كفر، و آيهاول درباره پيروان ايشان است .
و در تفسير قمى در ذيل جمله (مخلقه و غير مخلقه ) از امام (عليه السلام )نقل كرده كه فرمود: (مخلقه ) جنين كامل الخلقه است ، و (غير مخلقه ) جنينى است كهناقص سقط شود.
و در الدر المنثور است كه احمد، بخارى ، مسلم ، ابو داوود، ترمذى ، نسايى ، ابن ماجه ،ابن منذر، ابن ابى حاتم ، و بيهقى - در كتاب شعب الايمان - از عبد اللّه بن مسعودروايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كه پيغمبرى صادق ومصدق است
براى ما صحبت كرد كه خلقت هر يك از شما در شكم مادر بعد ازچهل روز در حالى كه نطفه است شروع مى شود و به صورت علقه در مى آيد،چهل روز هم علقه است ، آنگاه به صورت مضغه در مى آيد،چهل روز هم مضغه است ، آنگاه خداوند فرشته خود را مى فرستد تا در آن نفخ روح كند ودستور مى دهد تا مقدر او را در چهار جهت بنويسد: يكى رزق ، دوماجل و مدت عمر، سوم عمل ، چهارم سعادت و شقاوت .
به آن خدايى كه غير او خدايى نيست ، بعضى از شماعمل اهل بهشت را انجام مى دهد تا جايى كه ميان او و بهشت بيش از يك ذراع فاصله نماند،ولى آن نوشته از عمل او پيشى گرفته ، كار خود را مى كند و با ارتكاب چندعمل از اعمال اهل دوزخ او را دوزخى مى كند. و بعضى از شماعمل اهل جهنم را مرتكب مى شود تا جايى كه ميان او و آتش دوزخ بيش از يك ذراع فاصلهنماند، ولى آن نوشته از عمل او پيشى گرفته كار خود را مى كند، يعنى او را موفق بهچند عمل از اعمال اهل بهشت مى سازد و به همان وسيله او را بهشتى مى كند.
مؤ لف : اين روايت به طرق ديگرى نيز از ابن مسعود، ابن عباس ، انس و حذيفه بن اسيدروايت شده ، البته در متن آنها اختلاف هست . در بعضى از آنها - يعنى روايت ابن جرير ازابن مسعود - آمده كه به فرشته گفته مى شود: راه بيفت به سوى ام الكتاب و از روىآن كتاب نسخه اى از اوصاف اين نطفه بردار. پس فرشته نزد ام الكتاب مى رود و از آنكتاب از مطالبى كه درباره آن نطفه است نسخه برداشته ، تمامى صفات آن را مىگيرد...
از طرق شيعه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نيز قريب به اين مضمون رواياتى رسيده ،مانند آن روايتى كه در قرب الاسناد حميرى از احمد بن محمد، از احمد بن ابى نصر، ازحضرت رضا (عليه السلام ) نقل شده كه در آن آمده : پس همين كه چهار ماهش تمام شد،خداى تبارك و تعالى دو فرشته خلاق مى فرستد تا او را صورتگرى كنند و رزق ومدت عمرش ، و شقاوت و سعادتش را بنويسند... .
ما در تفسير اول سوره آل عمران حديث كافى از امام باقر (عليه السلام ) را كه دربارهتصوير جنين و نوشتن مقدرات او است ، نقل كرديم . و در آن داشت كه آن دو ملك تمامىمقدرات آن طفل را از روى لوحى كه در پيشانى مادرش مى خورد نسخه برداشته و در آخرهر
مقدرى كه مى نويسند شرط مى كنند كه اگر بدائىحاصل نشود و گرنه اين مقدر تغيير مى كند... .
و در اين معنا روايات ديگرى نيز هست و مقتضاى اين حديث و هر حديثى كه بدين معنا باشداين است كه هر مقدرى كه براى كودك نوشته مى شودقابل تغيير است همچنانكه مقتضاى روايات وارده ازطرفاهل سنت كه گذشت خلاف اين معنا است ولى به هرحال منافاتى ميان اين دو مدلول نيست براى اينكه براى هر چيز - و از آن جمله براىآدميان - بهره اى از لوح محفوظى است كه هرگز دچار تغيير وتبديل نمى شود و نيز بهره اى از لوح محو و اثبات دارد كهقابل تغيير و تبديل هست و بنابراين ، قضاهاى رانده شده دو نوع است قضاى حتمى و غيرحتمى كه خداى تعالى درباره آن دو فرموده : (يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت و عنده امالكتاب ).
و ما، در گذشته گفتارى پيرامون معناى قضا گذرانديم و در آنجا روشن كرديم كه لوحقضا هر چه باشد با نظام عليت و معلوليت منطبق است كه به دو سلسلهمنحل مى شود يكى سلسله علل تامه و معلولات آنها كه هيچقابل تغيير و تبديل نيست و ديگرى سلسله علل ناقصه و معلولهاى آن كه اين سلسلهتغيير و تبديل مى پذيرد. و گويا طايفه اول از روايات به قضاهاى حتمى جنين و دستهدوم به قضاهاى غير حتمى او اشاره مى كنند و ما اين معنا را نيز توضيح داديم كه حتميتقضا منافاتى با اختياريت افعال آدمى ندارد كه خواننده عزيز بايد متوجه اين نكتهباشد.
و در كافى به سند خود از سلام بن مستنير روايت كرده كه گفت : از امام ابو جعفر (عليهالسلام ) از معناى آيه (مخلقه و غير مخلقه ) پرسش نمودم فرمود: (مخلقه )عبارتند از همان ذره هايى كه خدا در پشت آدم قرار داده و از آنها پيمان گرفته و سپس بهپشت مردان و رحم زنان روانشان كرد و آنان همان افرادى از انسانهايند كه به دنيا مىآيند تا از آن پيمان پرسش شوند، و اما (غير مخلقه ) عبارتند از هر انسانى كهخداوند در هنگام خلقت ذره در پشت آدم قرارشان نداد و در نتيجه يا به صورت نطفه هدررفته از بين مى روند يا اگر هم صورت انسانى به خود بگيرند هنوز بهكمال نرسيده و قبل از نفخ روح سقط مى شوند.
مؤ لف : در گذشته ، يعنى در بحث روايتى كه درذيل آيه ذر در سوره اعراف عنوان كرديم
توضيحى براى اين حديث گذشت .
و در تفسير قمى به سند خود از على بن مغيره از امام صادق ، از پدر بزرگوارشنقل كرده كه فرمود: وقتى آدمى به سن صد سالگى رسد به(ارذل العمر) رسيده است .
مؤ لف : در تفسير سوره نحل در ذيل آيه هفتم پاره اى روايات در اين معنا ذكر كرديم .
و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم و ابن مردويه ، به سند صحيح از ابن عباسروايت كرده اند كه گفت : مردمى از اعراب بودند كه نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى آمدند و اسلام مى آوردند، و چون به ديارخود بر مى گشتند اگر آن سالشان سال پر باران و پرحاصل و پر نتاج مى بود مى گفتند: دين ما دين صالحى است و به آن تمسك مى كردند. واگر آن سالشان سال بى باران و قحطى و مصيبت زا مى بود مى گفتند: اين دين كه مااختيار كرديم هيچ خير و بركتى ندارد، و بدين جهت بود كه آيه شريفه (و من الناس منيعبد اللّه على حرف ) نازل شد.
مؤ لف : اين معنا به غير اين ، از طريق ابن عباس نيز روايت شده .
و در كافى به سند خود از زراره از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت :از آن جناب از معناى كلام خداى عز و جل پرسيدم كه مى فرمايد: (و من الناس من يعبد اللّهعلى حرف ) فرمود: بله مردمى هستند كه خدا را به يگانگى مى پرستند و از پرستشغير خدا دست بر مى دارند و از شرك بيرون مى شوند، ولى نمى دانند كه محمد (صلىاللّه عليه و آله و سلم ) رسول خدا است . اينها كسانى هستند كه خدا را به يك طرف مىپرستند، يعنى با شك در نبوت محمد و حقانيت آنچه آورده ، و مى گويند: ما صبر مى كنيمببينيم اموالمان زياد مى شود و عافيت در بدن و فرزند مى يابيم ، يا نه ، اگر اموالمانزياد شد و خود و فرزندانمان قرين عافيت شديم آن وقت مى فهميم كه اين مرد صادق ، ورسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، و اما اگر نشد به دين سابق خود بر مىگرديم . لذا خداى تعالى درباره آنان مى فرمايد: (فان اصابه خير اطمان به )يعنى اگر عافيتى در دنياى خود يافت به آن دين اطمينان مى يابد (و ان اصابته فتنه) يعنى اگر دچار بلايى در خود شد (انقلب على وجهه )، با شك خود به سوىشرك قبليش بر مى گردد (خسر الدنيا و الاخره ذلك هو الخسران المبين يدعوا من دون اللّهما لا يضره و ما لا ينفعه ) فرمود: مقصود از (انقلاب ) همين است كه مشرك مى شود، وغير خدا را مى خواند و مى پرستد....
مؤ لف اين روايت را صدوق در كتاب توحيد خود با مختصر اختلافىنقل كرده .
و در الدر المنثور است كه فاريابى ، عبد بن حميد، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ،و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده اند كه درذيل آيه (من كان يظن ان لن ينصره اللّه ) گفته : يعنى كسى كه بپندارد كه خدا، محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را در دنيا و آخرت يارى نمى كند، (فليمدد بسبب الىالسماء) يعنى طنابى به سقف خانه خود بياويزد (ثم ليقطع ) پس خود را خفه كندتا بميرد.
مؤ لف : هر چند اين حرف تفسيرى است از ابن عباس و ليكن در حقيقت معناى شاءننزول را در بر دارد و به همين جهت ما آن را نقل كرديم .
سوره حج ، آيات 17- 24


ان الذين آمنوا و الذين هادوا والصابين و النصارى و المجوس و الذين اشركوا ان اللّهيفصل بينهم يوم القيمه ان اللّه على كل شى ء شهيد(17) الم تر ان اللّه يسجد له من فىالسماوات و من فى الارض و الشمس و القمر و النجوم والجبال و الشجر و الدواب و كثير من الناس و كثير حق عليه العذاب و من يهن اللّه فما له منمكرم ان اللّه يفعل ما يشاء (18) هذان خصمان اختصموا فى ربهم فالذين كفروا قطعت لهمثياب من نار يصب من فوق رؤ سهم الحميم (19) يصهر به ما فى بطونهم و الجلود(20)و لهم مقامع من حديد(21) كلما ارادوا ان يخرجوا منها من غم اعيدوا فيها و ذوقوا عذاب الحريق(22) ان اللّه يدخل الذين آمنوا و عملوا الصالحات جنت تجرى من تحتها الانهار يحلون فيهامن اساور من ذهب و لولوا و لباسهم فيها حرير(23) و هدوا الى الطيب منالقول و هدوا الى صراط الحميد(24)



ترجمه آيات
كسانى كه ايمان آوردند و آنان كه يهودى شدند و صابئى ها و نصارى و مجوس وكسانى كه شرك آوردند خدا در روز رستاخيز ميانشان امتياز مى نهد، و از هم جدايشان مىكند كه خدا به همه چيز گواه است (17).
مگر ندانى كه هر كه در آسمانها و در زمين هست با خورشيد و ماه و ستارگان و كوه ها ودرختان و جانوران و بسيارى مردمان خدا را سجده مى كنند و بسيارى نيز عذاب بر آنها محققشده و هر كس كه خدا خوارش كند ديگر كسى نيست كه او را گرامى بدارد كه خدا هر چهبخواهد مى كند (18).
اين دو طايفه دشمنان هم هستند كه در مورد پروردگارشان با يكديگر مخاصمه كرده اند،و كسانى كه كافرند برايشان جامه هايى از آتش ‍ بريده شده و از بالاى سرهايشان آبجوشان ريخته مى شود(19).
كه امعاء ايشان را با پوستها بگدازد (20).
و برايشان گرزهايى آهنين آماده است (21).
هر وقت بخواهند از آن شدت و محنت در آيند بدان باز گردانيده شوند (گويند) عذابسوزان را بچشيد (22).
خدا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند به بهشتهايى مى برد كه در آنجويها روان است ، در آنجا دست بندها از طلا و مرواريد زيور كنند و لباسشان در آنجا ديباخواهد بود (23).
آنان به گفتار نيك هدايت شده اند و به راه ستوده رهنمايى گشته اند(24).
بيان آيات
بعد از آنكه در آيات سابق اختلاف مردم و خصومت آنان را درباره خداى سبحاننقل كرد كه يكى تابع پيشوايى گمراه كننده است و ديگرى پيشوايى است گمراه كنندهكه بدون علم درباره خدا جدال مى كند، و يكى ديگر مذبذب و سرگردانى است كه خدا رادر يك صورت مى پرستد و در ساير صور به شرك قبلى خود بر مى گردد و ديگرىبه خداى سبحان ايمان دارد و عمل صالح مى كند، اينك در اين آيات مى فرمايد كه خداعليه ايشان شهادت مى دهد و به زودى در روز قيامت ميان آنان داورى مى كند در حالى كههمه خاضع و مقهور او هستند و در برابر عظمت و كبرياى او به سجده در مى آيند، سجدهحقيقى - ولو اينكه بعضى از اينان يعنى آنهائى كه عذاب بر آنان حتمى شده بر حسبظاهر از سجده امتناع كنند - آنگاه اجر مؤ منين و كيفر غير مؤ منين را بعد ازفصل قضاء در قيامت بيان مى كند.


ان الذين آمنوا و الذين هادوا و الصابئين و النصارى و المجوس و الذين اشركوا ان اللّهيفصل بينهم يوم القيمه ...


.
مراد از (الذين آمنوا) به قرينه مقابله كسانى است كه به محمد بن عبد اللّه (صلىاللّه عليه و آله و سلم ) و كتاب و قرآن ايمان آوردند. و مراد از (و الذين هادوا)گروندگان به موسى و
پيامبران قبل از موسى است كه در موسى توقف كردند و كتابشان تورات است . كه بختنصر پادشاه بابل وقتى در اواسط قرن هفتم بر آنان مستولى شدقبل از مسيح آن را سوزانيد و مدتها به كلى نابود شد تا آنكه عزراى كاهن دراوايل قرن ششم قبل از مسيح در روزگارى كه كورش پادشاه ايرانبابل را فتح نموده و بنى اسرائيل را از اسارت نجات داده به سرزمين مقدس برگردانيدآن را به رشته تحرير در آورد.
و مراد از (صابئين ) پرستندگان كواكب نيست بهدليل خود آيه كه ميان صابئين و مشركين مقابله انداخته بلكه - به طورى كه بعضىگفته اند - صابئين عبارتند از معتقدين به كيشى كه حد وسط ميان يهوديت و مجوسيتاست و كتابى دارند كه آن رابه حضرت يحيى بن زكرياى پيغمبر نسبت داده اند، و امروزعامه مردم ايشان را (صبى ء) مى گويند، و ما درذيل آيه شريفه (ان الذين آمنوا و الذين هادوا و النصارى و الصابئين ) بحثى دربارهصابئين گذرانديم .
و مراد از (نصارى ) گروندگان به مسيح ، عيسى بن مريم (عليهما السلام ) وپيامبران قبل از وى ، و كتب مقدسه انجيل هاى چهارگانه (لوقا، مرقس ، متى و يوحنا) و كتبعهد قديم است ، البته آن مقدار از كتب عهد قديم كه كليسا آن را مقدس بداند، ليكن قرآنكريم مى فرمايد: كتاب مسيحيان تنها آن انجيلى است كه به عيسىنازل شد.
و منظور از (مجوس ) قوم معروفى هستند كه به زرتشت گرويده ، كتاب مقدسشان(اوستا) نام دارد. چيزى كه هست تاريخ حيات زرتشت و زمان ظهور او بسيار مبهم است ،به طورى كه مى توان گفت به كلى منقطع است . اين قوم كتاب مقدس خود را در داستاناستيلاى اسكندر بر ايران به كلى از دست دادند، و حتى يك نسخه از آن نماند، تا آنكه درزمان ملوك ساسانى مجددا به رشته تحرير در آمد، و به همين جهت ممكن نيست بر واقعيتمذهب ايشان وقوف يافت . آنچه مسلم است ، مجوسيان معتقد هستند كه براى تدبير عالم دومبداء است ، يكى مبداء خير، و ديگرى مبداء شر. اولى نامش (يزدان ) و دومى (اهريمن) و يا اولى (نور)، و دومى (ظلمت ) است . و نيز مسلم است كه ايشان ملائكه را مقدسدانسته ، بدون اينكه مانند بت پرستان براى آنها بتى درست كنند، به آنهاتوسل و تقرب مى جويند. و نيز مسلم است كه عناصر بسيطه - و مخصوصا آتش را -مقدس مى دارند. و در قديم الايام مجوسيان در ايران و چين و هند و غير آنها آتشكده هايىداشتند كه وجود همه عالم رام ستند به
(اهورا مزدا) دانسته ، او را ايجاد كننده همه مى دانستند.
و اما مراد از (مشركين ) در (و الذين اشركوا) همان وثنى ها هستند كه بت مىپرستيدند، و اصول مذاهب آنها سه است : يكى مذهب وثنيت صابئه ، و يكى وثنيتبرهمائيه ، و يكى بودايى . البته اين سه مذهباصول مذاهب مشركين است ، و گرنه اقوام ديگرى هستند كه از اصنام هر چه بخواهند و بههر نحوى بخواهند مى پرستند، بدون اينكه پرستش خود را براصل منظمى استوار سازند، مانند بت پرستان حجاز، و طوائفى در اطراف معموره جهان ، كهگفتار مفصل و شرح عقايد شان در جلد دهم اين كتاب گذشت .
(ان اللّه يفصل بينهم يوم القيامه ) - مقصود از اين(فصل ) فصل قضاء و حكم به حق در مسائلى است كه صاحبان اين مذاهب در آن اختلافداشته اند، تا محق آنان از مبطل جدا شود، آن چنان كه هيچ ساترى در ميان نماند، و هيچحاجبى جلو آن حكم به حق را نگيرد.
و اگر كلمه (ان ) در اين آيه شريفه تكرار شده براى تاءكيد است ، چون ميان (ان)، اول ، و خبرش زياد فاصله شده ، لذا دوباره (ان ) را تكرار فرموده تا تاءكيد،اثر خود را ببخشد.
نظير اين تكرار در سوره نحل آمده : (ثم ان ربك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا ثم جاهدواو صبروا ان ربك من بعدها لغفور رحيم ) و نيز در همان سوره اين تكرار آمده ، مىفرمايد: (ثم ان ربك للذين عملوا السوء بجهاله ثم تابوا من بعد ذلك ، و اصلحوا انربك من بعدها لغفور رحيم ).
(ان اللّه على كل شى ء شهيد) - اين جملهتعليل آن فصل است كه چگونه فصل به حق است .


الم تر ان اللّه يسجدله من فى السموات و من فى الارض و الشمس و القمر و النجومو الجبال و الشجر و الدواب ...


.
ظاهرا خطاب در جمله (الم تر) به همه كسانى است كه مى توانند ببينند و صلاحيتخطاب را دارند، و منظور از ديدن در اينجا، دانستن است .
البته ممكن هم هست بگوييم خطاب مختص به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )است ، و مقصود از رويت ، رويت قلبى است ، همچنانكه درباره آن فرموده : (ما كذبالفوآد ما رآ، افتمارونه على ما يرى ).
و اينكه در آيه مورد بحث سجده را به غير عقلا ازقبيل خورشيد و ماه و ستارگان و كوه ها نسبت داده ، خوددليل بر اين است كه مراد از آن ، سجده تكوينى است ، نه سجده تشريعى و تكليفى . وسجده تكوينى عبارت است از تذلل و اظهار كوچكى درمقابل عزت و كبريايى خداى عز و جل ، و در تحت قهر و سلطنت او. و لازمه آن اين است كهكلمه (من ) در جمله (من فى الارض ) شامل نوع انسان ، از مؤ من و كافر، بشود چوندر سجده تكوينى و تذلل وجودى ، استثنايى نيست .
و اگر در زمره سجده كنندگان خود آسمان و زمين را نام نبرد، با اينكه حكم سجده تكوينىشامل آنها نيز هست ، مى فهماند كه معناى كلام اين است كه مخلوقات علوى و سفلى چه آنهاكه عقل دارند و چه آنها كه ندارند، در وجودشان خاضع ومتذلل در برابر عزت و كبريايى خدايند، و مدام با هستى خود به طور تكوين و اضطرارسجده مى كنند.
جمله : (و كثير من الناس ) عطف است بر جمله (من فى السموات ...) و معنايش اين استكه : سجده مى كند براى او هر كس كه در آسمانها و زمين است و نيز سجده مى كند براى اوبسيارى از مردم . و اگر سجده آدمى را به بسيارى از آنان نسبت داد، خود دليلى است براينكه منظور از اين سجده نوع ديگرى از سجده و غير از سجده سابق است ، چون اگر همانمقصود بود، تمامى افراد بشر در آن سجده شركت دارند. پس اين نوع سجده همان سجدهتشريعى ، و اختيارى و به رو افتادن به زمين براى تجسمتذلل است ، تا آن تذلل و عبوديت تكوينى و ذاتى را اظهار كنند.
و در جمله (و كثير حق عليه العذاب ) با جمله قبلى مقابله افتاده و اين مقابله مى رساندكه معناى آن اين است كه مقصود از آن بسيارى كه عذاب بر آنان حتمى شده كسانى هستندكه از سجده سر مى تابند، چيزى كه هست اثر سر پيچى كه همان عذاب است در جاى خودآن ذكر شده ، و اگر ثبوت عذاب در جاى خوددارى از سجده ذكر شده ، براى اين است كهدلالت كند بر اينكه اين عذاب عين همان عمل ايشان است ، كه به صورت عذاب به ايشانبر مى گردد. و نيز براى اين است كه زمينه را براى جمله بعدى كه مى فرمايد (و منيهن اللّه فما له من مكرم ) فراهم سازد، چون جمله مذكور دلالت مى كند بر اينكه ثبوتعذاب براى آنان به دنبال سرپيچى آنان از سجده ، خوارى و ذلت است كه ديگر دنبالشكرامت و خيرى نخواهد بود.
پس امتناع آنان از سجود، به مشيت خدا عذاب را براى ايشان بهدنبال دارد، و آن عذاب هم عبارت است از خوارى و ذلتى كه بعد از آن كرامتى تا ابدنخواهد بود، براى اينكه
همه خيرها، و خير همه اش به دست خدا است ، همچنانكه فرموده : (بيدك الخير) و با اينحال اگر او خير را از شخصى دريغ بدارد، ديگر كسى نيست كه خير را به آن شخصبرساند.
جمله (ان اللّه يفعل ما يشاء) كنايه است از عموم قدرت خدا، و تعليلى است براى مطالبقبل كه يكى اثبات عذاب بود براى مستكبرين از سجده براى خدا، و يكى اهانت آنان بود،اهانتى كه بعد از آن كرامتى نباشد.
پس معناى آيه - و خدا داناتر است - اين مى شود كه : خدا در روز قيامت ميان مردمى كهبا هم اختلاف داشتند حكم مى كند و آنها را از يكديگر متمايز و جدا مى سازد. تو كه خوبمى دانى كه موجودات علوى و سفلى همه با تكوين و هستى خود در برابر خداتذلل و خضوع دارند و تنها بشر است كه بسيارى از آنان در مقام عبوديت برخاسته ،خضوع و عبوديت ذاتى خود را اظهار مى دارند و بعضى از ايشان از اين اظهار استنكاف مىورزند، و اين دسته كسانى هستند كه عذاب بر آنان حتمى شده ، و خدا خوارشان مى سازد،خواريى كه بعد از آن ديگر كرامتى نباشد، و او بر هر چه بخواهد قادر است و آنچهبخواهد مى كند.
با اين معنايى كه براى آيه كرديم وجه اتصالش به ماقبل روشن گرديد.


هذان خصمان اختصموا فى ربهم فالذين كفروا قطعت لهم ثياب من نار يصب من فوقروسهم الحميم


.
اشاره با كلمه (هذان ) به دو طايفه اى است كه جمله (ان اللّهيفصل بينهم يوم القيمه ) و جمله بعدى اش : (و كثير من الناس و كثير حق عليه العذاب) بر آن دو دلالت مى كرد.
و از اينكه اختلاف كنندگان بشر را با اينكه اديان آنان و مذاهبشان بسيار است ، منحصر دردو طايفه كرده فهميده مى شود كه برگشت تمامى اديان مختلف به دو طايفه است ، يكىحق و يكى باطل ، چون اگر اين دو جامع را در نظر نگيريم ، به هيچ معناى ديگرى نمىتوانيم مذاهب مختلف عالم را در تحت آن معنا دو تا كنيم . و محق ومبطل در عالم دو طايفه هستند در مقابل هم ، يكى به حق ايمان دارد و ديگرى به آن كفر مىورزد. پس طوائف مذكور در آيه هم ، با همه اختلافى كه دراقوال آنان است منحصر در دو خصمند، و با اينكه دو خصم هستند،اقوال مختلفى بيشتر از دو تا دارند. بنابراين خوب مى توان فهميد كه تعبير (خصماناختصموا) چقدر جالب و پر معنا است . از يك طرفاهل خصومت را تثنيه آورده ،
و از سوى ديگر خصومتشان را به صورت جمع تعبير كرده ، و آنگاه خصومتشان را دربارها پروردگارشان دانسته و فهمانده كه اختلافشان در وصف ربوبيت خداى تعالىبوده ، و در نتيجه فهمانده است كه برگشت تمامى اختلافات مذاهب هر قدر هم كه زيادباشند در يك مساءله است ، و آن وصف ربوبيت خدا است .
پاره اى رب خود را به اسماء و صفاتى توصيف مى كنند كه او مستحق و سزاوار آنها استو هم افعالى به او نسبت مى دهند كه لايق ساحت اوست ، و به آن اوصافى كه گفتيم ايماندارند. اينها اهل حقند، و بر طبق همين اوصاف ، و آنچه آن اوصاف اقتضاء دارندعمل مى كنند، و در نتيجه اعمالشان جز صالحات چيزى نيست .
پاره اى ديگر او را به آنچه از اسماء و صفات كه مستحق و سزاوار است توصيف نمىكنند، مثلا براى او شريك يا فرزند قائل مى شوند و در نتيجه وحدانيت او را منكر مىگردند، و يا صنع و ايجاد عالم را به طبيعت و يا دهر نسبت مى دهند، و يا منكر رسالت ونبوت ، و يا رسالت بعضى از رسل ، و يا منكر يكى از ضروريات دين حق مى شوند، ودر نتيجه به حق كفر مى ورزند و آن را مى پوشانند، (چون كفر همان پوشاندن حق است )،و اين كافر و آن مؤ من به آن معنايى كه گفتيم عبارتند از (خصمان ).
آنگاه شروع كرده ، در بيان كيفر و سزاى آن دو خصم ، و عاقبت امر هر يك از آن دو، و نخستكيفر كفار را بيان نموده ، مى فرمايد: (فالذين كفروا قطعت لهم ثياب من نار يصب منفوق روسهم الحميم ) يعنى براى كفار لباس از آتش مى برند، و از بالاى سرشانآب جوش بر سرشان مى ريزند.


يصهر به ما فى بطونهم و الجلود


.
كلمه (صهر) به معناى آب كردن است ، و معناى آيه اين است كه با آن آب جوش آنچه درداخل جوف ايشان ، از معده و روده و غيره است ، همه آب مى شود.
و لهم مقامع من حديد .
كلمه (مقامع ) جمع (مقمعه ) و (مقمعه ) به معناى پتك و گرز است .


كلما ارادوا ان يخرجوا منها من غم اعيدوا فيها و ذوقوا عذاب الحريق


.
ضمير (منها) به آتش بر مى گردد، و كلمه (من غم ) بيان آن است . و ممكن هم هستكلمه (من ) به معناى سببيت باشد. و كلمه (حريق ) به معناى (محرق - سوزاننده) است ، مانند (اليم ) كه به معناى (مولم - دردآور) است .


ان اللّه يدخل الذين آمنوا...


.
كلمه (اساور) به طورى كه گفته اند جمع (اسوره ) است ، و (اسوره ) خود جمع(سوار) است ، و (سوار) به طورى كه راغب گفته معرب (دستواره ) است . وبقيه كلمات آيه روشن است .


و هدوا الى الطيب من القول و هدوا الى صراط الحميد


.
(قول طيب ) كلامى است كه در آن خبائث نباشد. و (كلام خبيث ) به معناى كلامى استكه يكى از اقسام باطل در آن باشد، و خداى تعالىقول طيب مؤ منين را يكجا جمع نموده ، و فرموده : (دعواهم فيها سبحانك اللّهم و تحيتهمفيها سلام و آخر دعواهم ان الحمد لله رب الع المين ).
پس معناى اينكه فرمود (به سوى قول طيب هدايت شدند) اين است كه خداوند وسيله رابراى چنين سخنى برايشان فراهم نمود. و هدايتشان به صراط حميد - حميد يكى ازاسماء خداست - اين است كه از ايشان جز افعال پسنديده سر نزند، همچنانكه جز كلام طيباز دهان ايشان بيرون نمى آيد.
ميان آيه مورد بحث و آيه (كلما ارادوا ان يخرجوا منها من غم اعيدوا فيها و ذوقوا عذابالحريق ) مقابله اى است ، كه خواننده عزيز خود آن را درك مى كند.

next page

fehrest page

back page