بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 14, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

حالت نفسانى كه بعد از (هاجس ) پيدا مى شود، چون هاجس مبداء ايجاد فكر است ، و(واجس ) آن خاطره اى است كه به دل خطور مى كند.
پس بنا به گفته راغب : ايجاس خيفه در نفس ، احساس آن است ، البته آن احساسى كه خفيفو پنهانى باشد، يعنى آثارش در رنگ پوست آدمى بروز نكند، وبدنبال پيدايش آن در نفس به طور ناخودآگاه خاطره هاى سوئى دردل پيدا مى شود، بدون اينكه توجهى به تحذر و تحرز از آن داشته باشد، زيرا اگرپروا و ترسى در او حاصل شود به طور قطع اثرش در قيافه و پوست و نيز در رفتارآدمى ظاهر مى شود، و اينكه مى بينيم كلمه (خيفه ) را نكره آورده به اين معنا اشارهدارد، گويا فرموده : در نفس خود نوعى ترس احساس ‍ نمود كه خيلىقابل اعتناء نبود
تعجب از بعضى از مفسرين است كه گفته اند: نكره آوردن خيفه به منظور تعظيم است ،چون ترس او ترسى عظيم بوده ، و اين اشتباه بزرگى است ، زيرا اگر اينطور بوداثرش در ظاهر بشره آن جناب هويدا مى شد و ديگر وجهى نمى ماند كه ترس را ترسىدرونى معرفى كند.
پس معلوم شد خيفه اى كه موسى در نفس خود احساس كرد، ترسى بود آنى و زودگذر،نظير خاطره اى كه گفتيم بعد از ترس به دل مى افتد، دردل موسى (عليه السلام ) هم عظمت سحر آنان خطور كرد، و چنين تصور كرد كه سحرايشان هم دست كمى از معجزه او ندارد و به خاطر همين خطور، احساس ترس كرد، اما ترسىكه مانند خود خاطره اش اثرى نداشت .
بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: موسى (عليه السلام ) ترسيد امر بر مردم مشتبه شودو نتوانند ميان معجزه او و سحر ساحران فرق بگذارند، چون خيلى شبيه به هم بودند، درنتيجه به شك افتاده و ايمان نياورند و از او پيروى ننمايند، چون مردم هنوز نديده بودندكه عصاى موسى تمامى سحر ساحران را مى بلعد.
و ليكن اين معنا با اطمينانى كه او به خدا و وثوقى كه به امر او داشت منافات دارد، چراكه خداى تعالى قبل از اين به او فرموده بود: (باياتنا انتما و من اتبعكما الغالبون).
و بعضى ديگر گفته اند: ترس آن حضرت از اين بوده كه مردم بعد از ديدن سحرساحران متفرق شده و فرار كنند، و ديگر نايستند تا وى عصاى خود را بيندازد، آن وقتفرعون تساوى دو گروه را ادعا كند و در نتيجه زحمات بى اثر بماند.
ليكن اين حرف نيز صحيح نيست ، براى اينكه خلاف ظاهر آيه است ، چون ظاهر آيهشريفه اين است كه جمله (فاوجس فى نفسه خيفه ...) متفرع بر جمله (فاذا حبالهم وعصيهم يخيل اليه ...) باشد، و خلاصه ترس او از ناحيه همان ما(خيل اليه ) بوده ، يعنى از آنچه به نظرش رسيده ترسيده نه از فرار و تفرقهمردم ، زيرا اگر ترسش از اين بود، هرگز راضى نمى شد كه ابتدا آنها سحر خود راارائه دهند، علاوه بر اين ، اين وجه با تقويتى كه خداى تعالى ازدل او كرد و فرمود: (قلنا لا تخف انك انت الاعلى ) جور در نمى آيد و جا داشت بفرمايد:(نترس ما نمى گذاريم متفرق شوند تا تو عصاى خود را بيفكنى ).
و به هر حال از احساس ترس موسى (عليه السلام ) بر مى آيد كه ساحران سحرى نشانداده اند كه شبيه به معجزه و نزديك به آن بوده ، هر چند كه با همه عظمتش سحر و خالىاز حقيقت بوده است ، ولى آنچه موسى (عليه السلام ) آورده بود معجزه و داراى حقيقت بود.
و به همين جهت مى بينيم خداى تعالى سحر آنها را بزرگ شمرده و فرمود: (فلما القواسحروا اعين الناس و استرهبوهم وجاوا بسحر عظيم ) و لذا خداى تعالى موسى (عليهالسلام ) را آنچنان تاءييدى كرد كه ديگر نقطه ابهام و كمترين اشتباهى براى مردمباقى نماند، آرى عصاى موسى از دم سحر ساحران را درو كرد و همه را بلعيد.


قلنا لا تخف انك انت الاعلى ... حيث اتى



در اين جمله به منظور تاءييد و تقويت موسى (عليه السلام ) او را از ترسيدن نهى مىكند و نهى خود را تعليل مى كند به اينكه (تو برنده و غالبى ) پس معنا اين مىشود كه : تو از هر جهت ما فوق آنهايى و چون چنين است ديگر هيچ يك از نقشه هاى شومآنان و سحرشان به تو كارى نمى كند، پس ديگر موجبى نيست كه بترسى .
(و الق ما فى يمينك تلقف ما صنعوا...) - در اين جمله موسى (عليه السلام ) ماءمور مىشود كه عصاى خود را بيفكند تا همه آنچه را كه آنها درست كرده بودند ببلعد و اگرعصا را به
(آنچه در دست دارى ) تعبير فرمود براى اين است كه اين تعبير لطيف تر و عميق تراست ، چون اشاره به اين دارد كه هيچ چيزى حقيقت ندارد مگر آنچه خدا مى خواهد، و اگرخواست آنچه با دست موسى است عصا باشد عصا مى گردد و اگر خواست مار باشد مارمى شود و موسى از خود چيزى ندارد.
و اما اينكه چرا از اژدها و مارهاى آنان تعبير (بما صنعوا - آنچه ساختند) كرد براىاين بود كه جنگ ميان قدرت مطلق كه دنبالش ‍ اراده اى است كه موجودات در اينكه چه اسمىداشته باشند (عصا يا اژدها؟) و چه حقيقتى دارا باشند تابع آن هستند - و ميان اينجادوها كه ساخته و پرداخته بشر عاجز و ناتوان است كيدىباطل بيش نيست ، قرار گرفته بود، و معلوم است كه (كلمه اللّه هى العليا) و نيزمعلوم است كه (واللّه غالب على امره ) پس ديگر چه جاى اينكه ترس به خود راه دهد!.
در اين جمله يعنى جمله (و الق ما فى يمينك تلقف ما صنعوا) بيان مى كند كه موسى(عليه السلام ) از نظر ظاهر نيز غالب خواهد بود هم چنانكهذيل آيه غلبه او را از نظر باطن و حقيقت مى فهماند، چونباطل حقيقتى ندارد، و كسى كه بر حق باشد سزاوار نيست از غلبهباطل بر حق خود بهراسد.
(انما صنعوا كيد ساحر) - اين جمله تعليل لفظى جمله (تلقف ما صنعوا) است وكلمه (ما) مصدريه و يا موصوله است و بيان به حسب حقيقت علو و غلبه آن جناب استبراى اينكه آنچه آنان دارند كيد ساحران است كه حقيقتى ندارد و آنچه با موسى استمعجزه و حقيقت محض است و معلوم است كه حق غالب است و مغلوب نمى شود.
(و لا يفلح الساحر حيث اتى ) - اين جمله به منزله كبرائى است براى صغراى (ماصنعوا كيد ساحر) و اثبات مى كند كه آنچه از سحر ساحر عايد او مى شود خيالى استاز تماشاگران ، خيالى باطل و خالى از حقيقت ، و معلوم است كه در امر موهوم و خالى ازواقعيت ، فلاح و رستگارى حقيقى نيست .
پس جمله (و لا يفلح الساحر حيث اتى ) نظير آيه (ان اللّه لا يهدى القوم الظالمين )و آيه (و اللّه لا يهدى القوم الفاسقين ) وامثال آنها است ، و همه آنها از فروعات جمله (انالباطل كان زهوقا) و جمله (و يمح اللّه الباطل و يحق الحق بكلماته ) مى باشند.
پس باطل همواره امورى را آرايش مى كند و آن را به صورت حق جلوه مى دهد و از سوىديگر حق نيز همواره باطل را رسوا نموده و آنچه را كه در برابر ناظران اظهار مى داردمى بلعد، چيزى كه هست يا به سرعت اين كار را مى كند و يا با قدرى مهلت و كندى .
پس مثل داستان موسى و سحر ساحران در تمام جنگ هاى بين حق وباطل يعنى هر باطلى كه خودنمائى كند و هر حقى كه آن را نابود سازد جريان دارد -قبلا در تفسير آيه (انزل من السماء ماء فسالت اوديه بقدرها) گفتارى در اين معناگذشت كه براى اين مقام نافع است .


فالقى السحره سجدا قالوا آمنا برب هرون و موسى


.
در اين كلام حذف و ايجاز (كوتاه گوئى ) به كار رفته و تقدير كلام چنين است :(فالقى ما فى يمينه فتلقف ما صنعوا فالقى السحره - موسى آنچه در دست داشتانداخت ، پس آنچه ساحران درست كرده بودند بلعيد ناگزير ساحران به سجده انداختهشدند. گفتند...) و اينكه مى بينيم تعبير به (سحره به سجده انداخته شدند) كردكه به اصطلاح ادبى صيغه مجهول است و به معلوم تعبير نكرد و نفرمود: (به سجدهافتادند)، به منظور اشاره به اين نكته بوده كه : قدرت الهى آنان راذليل كرد، و خيره كنندگى نور و ظهور حق بى اختيارشان نمود، به طورى كه گويى ازخود اراده اى نداشتند، و شخصى ديگر ايشان را به سجده انداخت ، بدون اينكه بشناسنداو چه كسى بود.
و جمله (آمنا برب هرون و موسى ) شهادتى است از ايشان به ايمان به خدا، و اگرايمان خود را به پروردگار موسى و هارون نسبت دادند، براى اين بود كه هم بهربوبيت خداى سبحان شهادت داده باشند و هم به رسالت موسى و هارون (عليهما السلام)، و جدا آوردن جمله (قالوا...) بدون اينكه با (واو) و يا (فاء)، عطف به ماقبل شود، براى اين است كه جمله جواب از سؤال مقدر است ، گويا شخصى پرسيده : چه گفتند؟ در جواب فرموده : (گفتند...).


قال آمنتم له قبل ان آذن لكم ...



كلمه (كبير) در اينجا به معناى رئيس است ، و بريدن دستها و پاها از خلاف به اينمعنا است كه دست راست و پاى چپ را ببرند، و كلمه (اصلب ) از تصليب به معناىبسيار دار زدن و به سختى دار زدن است ، مانند كلمه (تقطيع ) كه به معناى بسياربريدن و به سختى بريدن است ، و كلمه (جذوع ) جمع (جذع ) است ، كه به معناىتنه درخت خرما است .
جمله (آمنتم له قبل ان آذن لكم ) تهديدى است از فرعون به ساحران كه چرا بدون اجازهمن به موسى ايمان آورديد و در حقيقت جمله مزبور استفهاميه است ولى حرف استفهامش حذفشده و استفهام آن انكارى و يا خبرى به منظور تقرير جرم است .
و اينكه گفت : (انه لكبيركم الذى علمكم السحر) تهمتى است كه فرعون به ايشانزده كه شما يك توطئه سياسى عليه مجتمع قبطى در سرزمين مصر كرده ايد و قبلا بارئيس خود، موسى قرار گذاشته ايد كه او ادعاى نبوت كرده واهل مصر را به سوى خدا دعوت نمايد، سپس به منظور اثبات و استقرار دعوتش سحرىبياورد و مردم مصر مجبور شوند از سحر شما ساحران كمك بگيرند، آنگاه همين كه دربرابر او اجتماع كرديد كه سحر او را باطل كنيد سحر او سحر شما راباطل كند و شما مغلوب شويد و ايمان بياوريد، تا بهدنبال شما عوام مردم هم ايمان آورده ، طريقه مثلاى خود را رها كنند، آن وقت هر كس كه ايماننياورد از مصر بيرونش كنيد.
خداى تعالى در همين باره در جاى ديگر فرموده : (ان هذا لمكر مكرتموه فى المدينهلتخرجوا منها اهلها) و منظور او از اين تهمت اين بوده كه عموم مردم را عليه ساحرانبشوراند، همانطور كه در روز اول عليه موسى شورانيد.
و جمله (فلاقطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف ...) خط و نشانى است كه فرعون براىآنان كشيده كه به عذاب سختى شكنجه شان خواهد كرد، ولى قرآن كريم ديگر بياننكرده كه وى اين خط و نشان را عملى هم كرد يا نه ؟.


قالوا لن نوثرك على ما جاءنا من البينات و الذى فطرنا فاقض ما انت قاض ان ماتقضى هذه الحيوه الدنيا



اين آيه شريفه كلامى است كه در لفظ بليغ و در مفهوم وزين و در معنا بعيد و در منزلترفيع است ، كلامى است كه علم و حكمت از آن مى جوشد و فوران مى كند،
آرى وضع مردمى را حكايت مى كند كه تا يك ساعتقبل دلهايى آكنده از هيبت و ابهت فرعون داشتند، و نفوس خود را از زينت و زخارف دنيوىكه با او بود - و جز خيالهاى كاذب و موهوماتىباطل نبود - خيره و پست نموده و او را رب اعلى مى پنداشتند، و به او سوگند مىخوردند، همچنان كه هنگام انداختن طنابها و چوبدستى ها گفتند: (بعزه فرعون انا لنحنالغالبون ) و بعد از يك ساعت كه حق برايشان روشن گشت ، ديدگانشان باز گرديدناگهان آنچه از فرعون در دل داشتند، و آن عزت و سلطنت و آن زينت و زخرفى كه برايشقائل بودند يكباره فراموش گشت ، ايمان به خدا در عرض يك ساعت آنچنان تحولى دردلها به وجود آورد كه رذيله ترس و تملق پيروى هوى و شيفتگى در برابر سراب زينتزندگى دنيا را بكلى نابود كرده ، در همين مدت كوتاه عشق به حق و قدم نهادن در تحتولايت خدا، و اعتزاز به عزت او را جايگزين آنرذايل نمود، ديگر جز آنچه خدا اراده كند اراده اى ندارند و ديگر جز از خدا اميدى نداشته وجز از او نمى ترسند.
همه اينها از محاوره اى كه ميان فرعون و ايشان رد وبدل شده و از مقايسه كلام او و پاسخ ساحران به وى فهميده مى شود، در يك سوفرعون است كه در تاريكى غفلت از مقام پروردگار خود قرار دارد و جز خود نمى بيند، وبه خود نسبت ربوبيت قبط مى دهد، آرى در يك طرف اين محاوره ، حاكم مصر است كه جنودمجنده دارد، هر چه بخواهد مى كند، و هر حكمى بخواهد مى راند، و ليكن از نظر حق و حقيقت ،هيچ چيز ندارد و جز به دعاوى باطله دلخوش ندارد، آنچنان مست و مغرورجهل خويش است كه خيال مى كند حق و حقيقت خاضع و پيروباطل او مى شود، و توقع دارد كه نفوس مردم ، - بااينكه شعور و داورى ، جبلى آنهااست - بدون اجازه او چيزى را با شعور و دركش درك نكند، و بى اذن او دلها به هيچ حقىيقين پيدا نكند، لذا با تعجب به ساحران مى گويد: (آمنتم لهقبل ان آذن لكم ) آيا بدون اجازه من به او ايمان آورديد؟.
و نيز او چنين مى پندارد كه آدمى جز اين ساختمان بدنى و جسمانى كه چند صباحىزندگى مى كند، و سپس فانى و فاسد مى گردد، حقيقت ديگرى ندارد و جز رسيدن بهلذائذ مادى و فانى همين بدن جسمانى سعادت ديگرى برايش نيست ، چون در تهديدساحران مى گويد: (سوگند كه دست و پايتان را به عكس قطع مى كنم و سوگند كهبه تنه هاى درختان خرما به دارتان مى آويزم ، و به زودى خواهيد فهميد كه كدام يك ازما عذاب سخت ترى و باقى ترى خواهد داشت ) كه اگر در آخر كلام او دقت شود، بهدست مى آيد كه غير از عذابهاى دنيوى عذابى ديگر سراغ نداشته .
و در سوى ديگر ساحرانى كه ايمان آوردند و به رسيدن به حق موفق گشته ، و حقسراپاى وجودشان را احاطه نموده پاك و خالصشان ساخته بود، اينان ديگر آنچه را كهفرعون حقيقتش مى پنداشت سرابى خيالى و زينتى فريب دهنده وباطل مى ديدند، و در اين عرصه مخير ميان حق وباطل و حقيقت و سراب شده بودند و حاشا براهل يقين از اينكه در يقين خود شك كنند و يا باطل را بر حق ، و سراب را بر حقيقت مقدمبدارند، با اينكه به شهود و عيان مى گويند: (به آن خدايى سوگند كه ما را آفريده، تو را بر آنچه از معجزات و دلائل كه بر خورده ايم معاوضه نمى كنيم و مقدم نمىداريم )، پس مقصودشان از كلمه (تورا) جسد انسانى داراى روح فرعون نبوده ،بلكه مقصود دنياى عريض و مال و منال آن كه فرعون به آن مى باليد بوده است .
فرعون كه ساحران را به قتل فجيع و عذاب شديد، و محروميت از حيات دنيا تهديد مىكرد از نظر ديد خود بود كه براى آدمى حيات و سعادت و شقاوتى غير دنيايى سراغنداشت و گرنه ساحران قضيه را به عكس مى ديدند، يعنى براى آدمى زندگى اى دائمىو جاودان سراغ داشتند كه در مقابل آن ، زندگى دنياى فانى ومعجل قدر و قيمتى ندارد، اگر در آن زندگى سعادتى داشته باشند، شقاء اين زندگىشقاء نيست ، و اگر نداشته باشند سعادت اين دنيا سعادت و نافع نيست .
بنابراين چنين كسانى ديگر از تهديد فرعون نخواهند ترسيد چون خسران زندگى دنياىفانى در نظرشان (اگر در آخرت كه زندگى جاويد است سعادتى داشته باشند) خسراننيست ، و لذا در پاسخ فرعون گفتند: (فاقض ما انت قاض انما تقضى هذه الحيوه الدنيا- هر چه مى خواهى بكن كه تو جز بر زندگى دنيائى ما دسترسى ندارى ).
آيات بعدى هم كه تتمه كلام ايشان با فرعون را حكايت مى كند همهتعليل اين گفتار ايشان است كه گفتند: (لن نوثرك على ما جاءنا من البينات و الذىفطرنا).
و در اينكه گفتند: (ما جاءنا من البينات ) اشاره است به اينكه ايشان آنچه را از جريانعصا مشاهده كردند معجزاتى شمردند كه از موسى (عليه السلام ) ديده بودند كه هر كدامدر جاى خود معجزه اى مستقل بوده ، مانند اژدها شدن آن و خوردنش طنابها و عصاها را، وبرگشتنش به صورت عصا و به حالت اول و لذا گفتند: (ما جاءنا من البينات - آنچهاز معجزه ها كه ديديم ).
ممكن هم هست كه كلمه (من ) براى تبعيض باشد و بفهماند كه ايشان هر چند يك معجزهديده اند ولى ايمان دارند كه براى خدا معجزات زياد ديگرى نيز هست ، ولى ايناحتمال خالى از بعد نيست .


انا آمنا بربنا ليغفرلنا خطايانا و ما اكرهتنا عليه من السحر و اللّه خير و ابقى


.
كلمه (خطايا) جمع خطيئه است كه قريب المعنا با كلمه سيئه است ، و جمله (ما اكرهتناعليه ) عطف است بر (خطايانا)، و كلمه (من السحر) بيان آن است و معنايش اين استكه ما به پروردگارمان ايمان آورديم ، تا خطاهاى ما را و آن سحرى كه تو ما را بر آنمجبور كردى بيامرزد، و اين خود دليل بر اين است كه فرعون ايشان را بر به كار بردنآن سحرها مجبور كرده بود، حال يا موقعى كه از شهر و ده خود احضار شده اند به جبربوده و يا در موقعى كه در بين خود نزاع نموده و محرمانه گفتگو مى كرده اند مجبور بهمقابله و مسابقه با موسى (عليه السلام ) شده اند.
اول آيه تعليل جمله (لن نوثرك ...) است ، يعنى اگر ما خداى را كه خالق ما است برتو اختيار كرديم و به او ايمان آورديم براى اين بود كه خطاياى ما و آن سحرى كه توما را بر آوردن آن مجبور كردى بيامرزد.
و ذيل آيه يعنى جمله (واللّه خير و ابقى ) تتمه بيان و به منزلهتعليل براى صدر آن است ، گويا گفته اند: (اگر ما آمرزش خدا را بر احسان و جائرهتو ترجيح داديم ، براى اين بود كه آمرزش خدا، هم بهتر و هم دائمى تر است ، يعنى ازهر خيرى بهتر و از هر باقى ئى باقى تر است - و اين عموميت را از اطلاق كلام مىفهميم - پس هيچ چيزى را بر آن ترجيح نبايد داد)، و درذيل آيه نوعى مقابله با ذيل كلام فرعون به كار رفته كه گفت : (و لتعلمن اينا اشدعذابا و ابقى ).
در نوبت نخست از خداى تعالى تعبير كردند به (الذى فطرنا - آن كس كه ما راآفريد) و در نوبت دوم به (ربنا - پروردگار ما) و در نوبت سوم به (اللّه )و اين اختلاف تعبيرها به خاطر اختلاف مقامات است ، زيرا در نوبتاول خواستند بفهمانند اينكه خداى تعالى فاطر و خالق ما است ، يعنى ما را از كتم عدم بهعالم وجود آورده ، قهرا تمامى خيراتى كه در اين عالم است مانند هستى خود ما منتهى به اومى گردد، يعنى او ايجادش كرده و در نتيجه براى غير او باقى نمى ماند مگرباطل و سراب ، و اين خود باعث آن شده كه از هر جهت جانب خداى تعالى بر غير او ترجيحداده شود، حال كه معلوم شد مقام ، مقام ترجيح است ، لذا در ترجيح خداى تعالى برفرعون تعبير كردند به (الذى فطرنا).
و اما نوبت دوم كه گفتند: (ربنا) نكته اش اين بوده كه در اين مقام خواسته اند از ايمانخود به او خبر دهند و در ميان صفات خداى تعالى آن صفتى كه ارتباطش با ايمان خلقبيشتر است صفت ربوبيت است كه در بر دارنده معناى ملك و تدبير است .
و اما نوبت سوم كه به كلمه جلاله (اللّه ) تعبير كردند، بدين جهت بود كه مىخواستند بگويند خدا بهتر و باقى تر از هر چيزى است و چون ملاك خوبى و خوبترى ،كمال است و كلمه (اللّه ) به معناى ذات داراى جميع صفاتكمال است ، در نتيجه خير مطلق است ، لذا مقام مناسبت داشت كه اسم جلاله را تعبير كنند.
بنابراين كلام در هر يك از سه مقام در عين سادگيشمشتمل بر حجت بر مدعا است ، و معناى آيه در حقيقت اين است كه : (ما تو را بر خدائى كهما را آفريده به همين دليل كه آفريده ترجيح نمى دهيم ، و ما به او بهدليل اينكه رب (مالك و مدبر) ما است ايمان آورديم ، و خدا خير است بهدليل اينكه اللّه (ذات دارنده تمامى صفات كمال ) است .


انه من يات ربه مجرما فان له جهنم لايموت فيها و لا يحيى



اين آيه تعليل اين مطلب است كه در سخن خود غفران خداى را نتيجه ايمان به او قرار دادندو مى رساند كه اين بدان جهت است كه كسى كه خدا او را نيامرزد قهرا مجرم است و كسىكه مجرم به ديدار پروردگارش بيايد جهنمى دارد كه در آن نه مى ميرد ونه زنده مىشود.


و من ياته مؤ منا قد عمل الصالحات فاولئك لهم الدرجات العلى ... و ذلك جزاء منتزكى ).



كلمه (درجه ) به طورى كه راغب گفته به معناى منزلت است ، ليكن در اين ماده صعودنيز بايد باشد، مانند درجات نردبان ، و درمقابل آن (دركه ) است كه به معناى منزلت رو به پائين است ، لذا گفته مى شود:درجات بهشت ، و دركات جهنم ، و كلمه (تزكى ) به معناى رشد و نمو به نماى صالحاست ، و در انسان به اين است كه با اعتقاد حق وعمل صالح زندگى كند.
اين دو آيه آثار ايمان و عمل صالح را وصف مى كند، همچنانكه آيه قبلى آثار جرم را كهدنبال كفر گناه بروز مى كند بيان مى كرد و هر سه آيه كه يكى آثار جرائم و دو تاىديگر آثار ايمان و عمل صالح را بيان مى كند، ناظر به وعده و وعيد فرعون به مؤ مناناست ، چون او ايشان را وعيد داده بود كه اگر به موسى ايمان آورند دست و پايشان راقطع نموده به دارشان بياويزد، و ادعا كرده بود كه او از هر كس ديگر شديد العذاب تراست و عذابش باقى تر است مؤ منان در مقابلش گفتند: خدا براى مجرمان جهنمى دارد كه درآن كسى نه مى ميرد و نه زنده مى شود، چون در آن چيزى كه مايه خوشى زندگى باشدنيست ، و خيرى كه اميد آن برود ندارد، تا آدمى به انتظار رسيدن به آن ، تلخى عذاب راتحمل كند.
اما وعده او به ايشان آن بود كه قبلا داده و گفته بود: از مقربانتان مى كنم و اجرتان مىدهم : و قرآن چنين حكايت كرد: (قالوا ان لنا لاجرا ان كنا نحن الغلبينقال نعم و انكم لمن المقربين ) ايشان هم در پاسخش گفتند: (من ياته مؤ منا قدعمل الصالحات فاولئك لهم الدرجات العلى ) - و اشاره با كلمه (اولئك ) به منظورتعظيم شان چنين كسانى بوده و منظورشان از (درجات عالى و بلند) مقابله با وعده اىاست كه فرعون داده بود، كه شما را از مقربين قرار مى دهيم و در جمله (جنات عدن تجرىمن تحتها الانهار خالدين فيها و ذلك جزاء من تزكى ) با وعده اى كه فرعون به اجر دادهبود مقابله كردند و پاسخ دادند.


و لقد اوحينا الى موسى ان اسر بعبادى فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا... و ماهدى )



كلمه (اسراء) به معناى سير شبانه است و مراد از (عبادى ) بنىاسرائيل است ، و جمله (فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا) بهقول بعضى اين است كه عصا را به دريا بزند تا راهى خشك پديد آيد، همچنانكه ازآياتى ديگر كه در جاهاى ديگر قرآن راجع به شكافتن دريا آمده نيز همين معنا استفاده مىشود و كلمه (طريقا) مفعول به كلمه (اضرب ) است ، كه برسبيل اتساع يعنى مجاز عقلى فرموده : بزن راه را، و گرنهاصل آن (بزن به دريا تا راه شود) بوده است ، اين بود كلام آن مفسر. ولى ممكن استبگوييم : مراد از زدن ، بناء و اقامت باشد، همچنانكه بناى خيمه و اقامت در آن را خيمه زدنمى گويند و يا تاس يس قاعده را ضرب قاعده مى خوانند.
و كلمه (يبسا) به طورى كه راغب گفته آن محلى را گويند كه قبلا آب در آن بوده وسپس خشك شده است ، و كلمه (درك ) - به دو فتحه - به معناى تبعه و اثر هر چيزاست و اگر در جمله (فغشيها ما غشى ) غشيان را به (ما)ى موصوله مبهمه نسبت داده ونيز صله اش قرار داد، از باب مجسم ساختن هول و وحشت منظره است ، و كيفيتتمثيل آن از اين تعبير قرآنى بر كسى پوشيده نيست .
بعضى ها گفته اند: جمله (و اضل فرعون قومه و ما هدى ) تكذيب آن كلامى است كهفرعون به قوم خود گفته بود كه : (و ما اهديكم الاسبيل الرشاد) بنابراين نظريه ، ديگر جمله (و ما هدى ) تاءكيد و تكرار معناى (واضل فرعون قومه ) نخواهد بود.
بحث روايتى
در نهج البلاغه ، امام (عليه السلام ) فرموده : موسى (عليه السلام ) بر جان خوداحساس ترس نكرد، بلكه از اين ترسيد كهجهال غالب آيند و دولت ضلال مسلط گردد.
مؤ لف : معنايش همان معنايى است كه ما در تفسير آيه بيان كرديم .
و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم و ابن مردويه ، از جندب بن عبد الله بجلىروايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: هر جا ساحرىديديد او را بكشيد، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمودند: (و لا يفلح الساحر حيث اتى ) وفرمودند يعنى ساحر هر جا پيدا شد امنيت ندارد.
مؤ لف : اينكه چگونه معناى مذكور در حديث با آيه شريفه منطبق مى شود كه سياق آيهنيز محفوظ بماند خيلى روشن نيست .
سوره طه ، آيات 80 - 98


يابنى اسرائيل قد انجيناكم من عدوكم و واعدناكم جانب الطور الايمن و نزلنا عليكم المنو السلوى (80) كلوا من طيبات ما رزقناكم و لاتطغوا فيهفيحل عليكم غضبى و من يحلل عليه غضبى فقد هوى (81) و انى لغفار لمن تاب و آمن وعمل صالحا ثم اهتدى (82) و ما اعجللك عن قومك ياموسى (83)قال هم اولاء على اثرى و عجلت اليك رب لترضى (84)قال فانا قد فتنا قومك من بعدك و اضلهم السامرى (85) فرجع موسى الى قومه غضباناسفا قال ياقوم الم يعدكم ربكم وعدا حسنا افطال عليكم العهد ام اردتم انيحل عليكم غضب من ربكم فاخلفتم موعدى (86) قالوا ما اخلفنا موعدك بملكنا و لكنا حملنااوزارا من زينه القوم فقذفناها فكذلك القى السامرى (87) فاخرج لهم عجلا جسدا لهخوار فقالوا هذا الهكم و اله موسى فنسى (88) افلا يرون الا يرجع اليهم قولا و لا يملكلهم ضرا و لا نفعا(89) و لقد قال لهم هرون منقبل يا قوم انما فتنتم به و ان ربكم الرحمن فاتبعونى و اطيعوا امرى (90) قالوا لننبرح عليه عاكفين حتى يرجع الينا موسى (91)قال ياهرون ما منعك اذ رايتهم ضلوا(92) الا تتبعن افعصيت امرى (93)قال يابن ام لا تاخذ بلحيتى و لا براسى انى خشيت انتقول فرقت بين بنى اسرائيل و لم ترقب قولى (94)قال فما خطبك ياسامرى (95) قال بصرت بما لم يبصروا به فقبضت قبضه من اثرالرسول فنبذتها و كذلك سولت لى نفسى (96)قال فاذهب فان لك فى الحيوه ان تقول لا مساس و ان لك موعدا لن تخلفه و انظر الىالهك الذى ظلت عليه عاكفا لنحرقنه ثم لننسفنه فى اليم نسفا(97) انما الهكم اللّهالذى لا اله الا هو وسع كل شى ء علما(98)


.
ترجمه آيات
اى بنى اسرائيل ! همانا ما شما را از دشمنان نجات داديم و طرف راست طور را با شماوعده گاه كرديم ، و من و سلوى براى شما فرود آورديم (80).
از چيرهاى پاكيزه كه روزيتان كرده ايم بخوريد و در مورد آن طغيان مكنيد كه غضب من بهشما مى رسد و به هر كس كه غضب من برسد سقوط كرده است (81).
و من آمرزگار همه آن كسانم كه توبه آورده و كار شايسته كرده و بر هدايت استوار بودهاند(82).
اى موسى ! براى چه با شتاب از قوم خود جلو افتادى ؟(83).
عرض كرد: اينك آنها دنبال منند و من كه به شتاب آمدم بدين جهت بود كه تو اىپروردگار خوشنود شوى (84).
فرمود: ما از پى تو قومت را امتحان كرديم و سامرى گمراهشان كرد(85).
موسى خشمگين و اندوهگين سوى قوم خود بازگشت و گفت : اى قوم ! مگر پروردگارتانشما را وعده نيكو نداده بود آيا اين مدت به نظرتان طولانى نمود، يا خواستيد غضب خداشما را بگيرد كه از وعده من تخلف كرديد؟ (86).
گفتند: ما به اراده خويش از وعده تو تخلف نكرده ايم اما محموله هايى از زيور فرعونيانبا خود برداشته بوديم كه در آتش افكنديم و همچنين سامرى نيز بيفكند(87).
و براى آن ها مجسمه گوساله اى را ساخت كه صداى گوساله داشت گفت : اين خداى شما وخداى موسى است ، و ايمان را رها كرد (88).
آيا نمى ديدند كه گوساله سخنى به آنها باز نمى گويد و براى ايشان سود وزيانى ندارد؟ (89).
هارون از پيش به آنها گفته بود: اى قوم ! گوساله پرستى فريبتان داده است ،پروردگارتان فقط خداى رحمان است ، مرا پيروى كنيد و مطيع فرمانم شويد (90).
گفتند: ما همچنان او را عبادت مى كنيم تا موسى به نزد ما برگردد (91).
گفت : اى هارون وقتى ديدى كه ايشان گمراه شدند مانع تو چه بود؟ (92).
كه از من متابعت كنى ؟ چرا فرمان مرا عصيان كردى ؟ (93).
گفت : اى پسر مادرم ! ريش و سر مرا مگير، من بيم داشتم بگويى ميان پسراناسرائيل تفرقه انداختى و رعايت گفتار من نكردى (94).
گفت : اى سامرى قصه تو چيست ؟ (95).
گفت : چيزى را كه آنها نديدند بديدم و از جاى پاى فرشتهمرسل كفى بر گرفتم و آن را در قالب گوساله انداختم كه ضميرم براى من چنين جلوهگر ساخت (96).
گفت : برو كه نصيب تو در زندگى اين است كه (هر كس به تو نزديك شود) مرتببگويى با من تماس نگير، و موعدى دارى كه هرگز از آن تخلف نكنند، خدايت را كهپيوسته به خدمتش كمر بسته بودى بنگر كه آن را بسوزانيم و به دريا بريزيم وپراكنده اش كنيم پراكندگى كامل (97).
خداى شما فقط خداى يكتا است كه جز او خدايى نيست و علم او به همه چيز مى رسد (98).
بيان آيات
در اين آيات آخرين فصل از آنچه از سرگذشت موسى (عليه السلام ) در اين سوره آمدهايراد شده است ، و در آن خداى تعالى جمله اى از منت هاى خود را بر بنىاسرائيل مى شمارد، مانند اينكه از قبطيان نجاتشان داد، و در طرف راست طور ميعادىبرايشان معين كرد، و من و سلوى برايشان نازل فرمود، آنگاه اينفصل را با داستان سامرى و گمراه كردنش مردم را به وسيله گوساله پرستى ، خاتمهداده است ، و اين قصه متصل است به داستان ميعاد در طور. البته منظور اصلى از اينفصل بيان تعرض بنى اسرائيل است نسبت به غضب خدا كه با گوساله پرستى خودمتعرض غضب الهى شدند، و به همين جهت داستان را با حرف عطف (واو) نياورد، و مانند بقيهمسائل به اشاره برگزار نكرد، بلكه اين قصه رامفصل بيان نمود.


يا بنى اسرائيل قد انجيناكم من عدوكم ....


.
به نظر مى رسد كه قولى در تقدير باشد، (يعنى گفتيم اى بنىاسرائيل ) باشد و مراد از (عدوكم - دشمنتان ) فرعون باشد، كه خدا غرقش كرد، وبنى اسرائيل را بعد از سالها محنت از شر او نجات داد.
(و واعدنا كم جانب الطور الايمن ) - كلمه ايمن منصوب است تا صفت جانب باشد، (طرفراست طور) و بعيد نيست مراد از اين مواعده همان مواعده اى باشد كه خداى عز وجل با موسى كرد، كه سى روز در ميقات بماند، تا تورات را بر اونازل كند، كه داستانش ‍ در سوره بقره و غير آن گذشت و همچنين داستانانزال من و سلوى ، كه ديگر به شرح آن نمى پردازيم .
(كلوا من طيبات ما رزقناكم ) - گو اينكه كلمه (كلوا) امر است و معنايش اين است كهبايد بخوريد، ولى منظور اباحه است ، يعنى مى توانيد بخوريد و اضافه كلمه(طيبات ) بر جمله ما (رزقناكم ) از باب اضافه صفت به موصوف است ، (يعنىآنچه روزيتان كرديم كه اين صفت دارد طيب است ) چون معنا ندارد رزق را به خود نسبت دهد،و آنگاه آن را دو قسم كند طيب و غير طيب ، آرى خدا غير طيب روزى نكرده ، همچنانكه خودفرموده : (و رزقناهم من الطيبات ).
(و لا تطغوا فيه فيحل عليكم غضبى ) - ضمير در (فيه ) بهاكل بر مى گردد، آنجا كه فرمود: (كلوا من طيبات ) و طغيان در خوردن به اين است كهنعمت خدا كفران شود و شكرش به جاى نيايد، همچنانكه به جا نياوردند و گفتند: (ياموسى لن نصبر على طعام واحد فادع لنا ربك يخرج لنا مما تنبت الارض من بقلها وقثائها و فومها و عدسها و بصلها).
جمله (فيحل عليكم غضبى ) هر چند به ظاهر خبر از آينده است ولى معنايش اين است كهغضب من بر شما واجب و لازم شود، و كلمه (يحل ) ازحلول دين ، (سر رسيدن مدت قرض ) است ، و(حل - يحل ) از باب ضرب يضرب است ، و (غضب ) يكى از صفات خداى تعالىاست كه البته صفت فعل او و مصداق اراده او است ، اراده اينكه مكروهى به بنده اشبرساند، به اينكه اسباب رسيدن آن را كه ناشى از معصيت عبد است فراهم سازد.
(و من يحلل عليه غضبى فقد هوى ) - يعنى هر كه غضب من متوجه او شود سقوط مى كندو اين سقوط به هلاكت تفسير شده است .


و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى )



در اين آيه وعده رحمت موكد دنبال وعيد سخت آمده ، و لذا خود را به كثرت مغفرت توصيفكرده و فرموده : (من بسيار آمرزنده ام ) و نفرمود: (من آمرزنده ام ) و يا (من بهزودى مى آمرزم ).
كلمه (تاب ) ماضى از توبه است و توبه به معناى برگشتن است ، همانطور كهبرگشتن از معصيت خدا به اطاعت او توبه است و همچنين برگشتن از شرك به توحيد نيزتوبه است ، ايمان هم همچنانكه به خدا ايمان است ، به آيات خدا كه يا انبياء ورسل او است و يا احكامى است كه ايشان آورده اند نيز ايمان است ، و در قرآن كريماستعمال ايمان در هر
دو معنا بسيار آمده ، همچنانكه استعمال توبه در هر دو معنايى كه گفتيم زياد آمده است .
و بنىاسرائيل همچنانكه آلوده به گناهان شدند و بدين وسيله فاسق گرديدند، همچنين آلودهبه شرك و مثلا پرستش گوساله شدند، با اينحال ديگر وجهى نيست كه كلام را از ظاهر اطلاقش كه هم توبه از شرك را مى گيرد و همتوبه از معصيت را، هم ايمان به خدا را شامل است و هم ايمان به آيات او را، و نيز ظاهراطلاقش كه هم تائبين و مؤ منين از بنى اسرائيل راشامل است و هم غير بنى اسرائيل را، - هر چند بنىاسرائيل مورد خطابند - برگردانيم ، چون صفات الهى ازقبيل مغفرت و غير آن ، اختصاص به قوم معينى ندارد.
پس معناى آيه - و خدا داناتر است - اين است كه من بر هر انسانى كه توبه كند وايمان آورد چه اينكه از شرك توبه كند و چه از معصيت و چه اينكه به من ايمان آورد و چهبه آيات من از پيغمبرانم و احكامى كه مى آورند، و از آنچه تاكنون كرده پشيمان گشتهعمل صالح كند، و مخالفت و تمرد را در گناهانى كه كردهمبدل به اطاعت در آن نمايد، من نسبت به او بسيار آمرزنده ام ، و اينكه گفتيم مخالفت وتمرد را در گناهانى كه كرده مبدل به اطاعت در آن نمايد، بدين جهت بود كهاصل معناى برگشتن تحقق يابد، كه تفصيل آن در تفسير آيه (انما التوبه على اللّه) در جلد چهارم اين كتاب گذشت .
و اما در جمله (ثم اهتدى )، كلمه (اهتداء) درمقابل ضلالت است ، همچنانكه آيه شريفه (من اهتدى فانما يهتدى لنفسه و منضل فانما يضل عليها) و آيه (لا يضركم منضل اذا اهتديتم ) شاهد آن است .
در اين معنا كه گفتيم حرفى نيست ، بحث در اين است كه مراد از آن چيست ؟ (چگونه مى شودكه شخصى توبه كند و ايمان هم بياورد و عمل صالح نيز انجام دهد، و در عينحال در مقام هدايت هم بر آيد)؟ آيا مراد اين است كه در خود آن چيزى كه از آن توبه كردهگمراه نشود، يعنى دو باره مرتكب آن نگردد؟ كه اگر مراد اين باشد آيه شريفه مىفهماند: (توبه از گناه نسبت به آنچه كهقبل از توبه كرده مفيد است و نسبت به آنچه بعد از توبه مرتكب شود فائده اىندارد).
و يا اين است كه در غير آن چيزى كه از آن توبه كرده گمراه نشود كه در اين صورت
آيه شريفه مى فهماند آمرزش خدا تنها نسبت به گناهانى كه از آن توبه كرده مفيد استنه ساير گناهان ، و به عبارت ديگر وقتى به طور تام وكامل مفيد است كه در غير آن گناه نيز گمراه نشود؟ و يا هر دو معنا مراد است ؟.
از ظاهر عطف به حرف (ثم ) چنين استفاده مى شود كه معناىاول است ، پس افاده مى كند ثبات و استقامت بر توبه را، و در نتيجه برگشت آيه بهاشتراط اصلاح است كه در آياتى ديگر صريحا ذكر شده مانند آيه (الا الذين تابوا منبعد ذلك و اصلحوا فان اللّه غفور رحيم ).
ليكن اگر معناى آيه اين باشد دو اشكال باقى مى ماند:
اول اينكه : نكته تعبير (به غفار) كه صيغه مبالغه ودال بر كثرت است ، چيست و چه معنا دارد كه خداى تعالى نسبت به كسى كه يك گناه كرده، و توبه هم نموده بسيار آمرزنده باشد؟.
دوم اينكه : لازمه اين معنا اين مى شود كه هر كس حكمى از احكام خداى را مخالفت كند كافربه آن باشد هر چند كه صريحا اعتراف كند كه اين حكم از ناحيه خدا است ، و اگر در آنمخالفت هم كرده تنها به خاطر غلبه هوى و پيروى آن بوده ، نه اينكه خواسته باشدحكم خداى را رد كند و حال آنكه چنين كسى كافر نيست ، مگر اينكه كسى بگويد: آيهشريفه از آنجايى كه مشتمل بر جمله (تاب و آمن ) مى باشد، تنها مشرك و رد كنندهحكمى از احكام خداى را شامل مى گردد، ولى اين ،اشكال را رفع نمى كند.
در حل اين دو اشكال ممكن است كسى بگويد: مراد از توبه و ايمان ، توبه از شرك ، وايمان به خدا است ، همچنانكه در اغلب مواردى كه در كلام خداى تعالى ذكر توبه و ايمانهر دو شده ، همين معنا مراد است ، و بنابراين ، مراد از جمله (وعمل صالحا) اطاعت احكام خداى تعالى باشد به اينكه از اوامرش موتمر و از نواهيشمنتهى گردد، و معناى آيه چنين مى شود : (هر كسى از شرك توبه كند و به خدا ايمانآورد، و آنچه را كه خدا تكليفش كرده است انجام دهد، من براى گناهانش بسيار آمرزنده ام ،لغزش ‍ هايش را يكى پس از ديگرى مى آمرزم )، و بديهى است كه وقتى موارد لغزش اوو آمرزش خدا بسيار شد او بسيار آمرزنده خواهد بود.
خداى تعالى نظير اين معنا را كه همان آمرزش گناهان باشد در جاى ديگر بيان كرده وفرموده : (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سياتكم ).
پس اينكه فرمود: (و انى لغفار لمن تاب و آمن وعمل صالحا) درست منطبق بر آيه سوره نساء مى شود، تنها فرق ميان آن دو، شرطى استكه در آيه مورد بحث اضافه شده ، و آن قيد (ثم اهتدى ) است كه حكم مغفرت را تقييدمى كند و از آن كه به معناى اهتداء به سوى طريق است بر مى آيد: حكم مغفرت وقتىشامل حال مؤ من عامل به اعمال صالح مى شود كهاعمال صالح را از طريقش انجام دهد، و از باب آن وارد شود.
در كلام خداى تعالى قيد و شرطى كه ايمان به خدا وعمل صالح را در تاءثير و قبولش نزد خدا مقيد و مشروط كند نمى بينيم مگر همين قيد كهشخص ، به رسول هم ايمان داشته باشد، به اين معنا كه تسليمرسول باشد و او را در هر كار و امرى چه بزرگ و چه كوچك اطاعت كند و دين خود را از اوبگيرد، و راهى را كه او پيش پايش گذاشته سير نمايد، و بدون هيچ استبداد او راپيروى كند ، از خود بدعت درست نكند كه پيروى بدعت پيروى خطوات شيطان است .
و كوتاه سخن اينكه ولايت رسول بر مؤ منين در دين و دنيايشان قيدى است كه ايمان به خداو عمل صالح را در تاءثيرش مقيد كرده ، زيرا خداى تعالى ولايترسول را تشريع و اطاعتش را واجب فرموده ، مردم بايد از او اخذ كنند، و به او تاسىجويند و اين مطلب در آيات بسيار زيادى تذكر داده شده ، كه نه حاجتى به ايراد بسيارىاز آنها است و نه مجالى براى شمردن يك يك آنها، پس بنابراين ، به فرموده قرآن :(النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم ).
از صريح عموم داستانهاى بنى اسرائيل كه قرآن كريم آنها رانقل كرده بر مى آيد كه بنى اسرائيل با اينكه به خداى سبحان ايمان داشتند و رسالتموسى و هارون (عليهماالسلام ) را تصديق كرده بودند، ولى درباره ولايت آن دوبزرگوار يا متوقف بوده اند و يا نظير متوقف ، و شايد همين توقف آنان باعث بوده كه درآيات مورد بحث بعد از نهى بنى اسرائيل از طغيان ، و تخويف آنان از غضب خدا فرمودهاست (و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى ) خلاصه بدان جهت بوده كهقيد (ثم اهتدى ) را بر ايمان به خدا و عمل صالح اضافه كرده است .
پس معلوم شد كه مراد از (اهتداء) در آيه شريفه همان شرطى است كه ساير آياتقرآنى نيز بدان راهنمايى فرموده و آن عبارت است از پيروى پيغمبر در امر دين و دنيا، وبه عبارت ديگر اهتداء به ولايت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است .
اين را گفتيم تا حال آنچه در تفسير جمله (ثم اهتدى ) گفته اند روشن شود و معلومگردد كه هيچ يك صحيح نيست ، مثلا بعضى گفته اند: معناى اهتداء اين است كه شخصملازم ايمان باشد، يعنى در ايمانش استمرار داشته باشد، و مادام الحياه بر آن پايدارباشد. بعضى ديگر گفته اند كه : معنايش اين است كه در ايمان خودش شك نكند. بعضىديگر گفته اند: يعنى به سنت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )عمل كند، و راه بدعت را نرود، بعضى ديگر گفته اند: اهتداء اين است كه بداند براىعملش ثوابى است كه با آن پاداش داده مى شود. بعضى ديگر گفته اند اهتداء عبارت استاز پاك كردن دل از اخلاق ذميمه و زشت . بعضى ديگر گفته اند: عبارت است از اينكه عقيدهخود را از اينكه دچار خرافات گردد حفظ كند و نگذارد از هيچ جهت اعتقادباطل و مخالف حق با آن آميخته گردد. چون اهتداء به اين معنا چيزى است زائد بر ايمان وعمل صالح ، و منظور همه اين مفسرين هم اين است كه براى اهتداء معنايى بياورند كه غيراز ايمان به خدا و عمل صالح ، و چيزى زائد بر آن باشد، ولى براى هيچ يك از آنهادليلى نيست .


و ما اعجلك عن قومك يا موسى ... لترضى


.
اين آيه حكايت گفتگويى است كه ميان خداى سبحان و موسى درباره ميعاد طور واقع شدهكه آن هنگامى كه تورات در طور نازل مى شد، و داستانش در سوره اعراف مفصلا آمده .
ظاهر سياق مى رساند كه پرسش خداى تعالى پرسش از علت جلو افتادن موسى از بنىاسرائيل در رفتن به طور است ، گويا جا داشت موسى بايستد تا قوم خود را هم همراهببرد يعنى با هم بروند، چرا او عجله كرد و جلو افتاد؟ (و ما اعجلك عن قومك يا موسى -اى موسى ! چه چيزى تو را بر آن وا داشت كه از قومت جلو بيفتى ؟) در پاسخ عرضهداشت : (هم اولاء على اثرى ) يعنى قوم من اين است ، دارند دنبالم مى آيند، و به زودىبه من ملحق مى شوند،
(و عجلت اليك رب لترضى - و من براى رضاى تو عجله كردم ) (يعنى علت عجله امتحصيل رضاى تو بود)
ظاهرا مراد از (قوم ) كه فرموده : دنبال سر موسى بودند، آن هفتاد نفرى باشد كه براى ميقات پروردگارش انتخاب كرده بود، چون از ظاهر اينكه هارون را خليفه خود در بنىاسرائيل كرد، و نيز از ساير جهات داستان ، و اينكه در آيات بعد به قومش مى فرمايد:(افطال عليكم العهد - آيا براى اينكه دير برگشتم چنين كرديد؟) بر مى آيد كهمنظور اين نبوده كه تمامى بنى اسرائيل را در طور حاضر كند، و با همه آنان حركتنمايد.
و اما اينكه اين سؤ ال خداى تعالى چه وقت صورت گرفته در ابتداى حضور موسى درميعاد طور يا در اواخر آن ؟ آيه شريفه با هر دو مى سازد، چون سؤال از اينكه چرا عجله كردى غير از خود عجله است كه مقارن با سير و ملاقات است ، و همينكهاحتمال داديم سؤ ال در ابتداى ورود موسى به طور نبوده باشد ايناحتمال هم موجه مى شود كه با در نظر گرفتن اينكه گمراه شدن بنىاسرائيل به وسيله سامرى به خاطر دير كردن موسى بوده ، جمله (فانا قد فتنا قومكمن بعدك ) در اواخر روزهاى ميقات به موسى ابلاغ شده است ، و ديگر حاجتى به آن چارهجوييهايى كه مفسرين در توجيه آيات ذكر كرده اند نيست .


قال فانا قد فتنا قومك من بعدك و اضلهم السامرى



كلمه (فتنه ) به معناى امتحان و اختبار است و اگراضلال را به سامرى - كه گوساله را درست كرده و بنىاسرائيل را به عبادت آن وا داشت - نسبت داده ، به خاطر اين بوده كه سامرى يكى ازعوامل ضلالت آنان بوده .
و حرف (فاء) در جمله (فانا قد فتنا قومك ) براىتعليل است و مطلبى را كه از مفهوم سياق بر مى آيدتعليل مى كند، زيرا از قول موسى كه گفت : (هم اولاء على اثرى ) فهميده مى شودكه مردمش در هنگام بيرون آمدنش وضع خوبى داشته اند، و پيش آمدى كه مايه دلواپسىموسى در غيبتش باشد پيش نيامده بود، و چون از ناحيه آنان خاطرش جمع بوده خطاب شدهكه خيلى خاطر جمع نباش ما بعد از آمدنت آنان را آزموديم ، درست از امتحان در نيامدند وگمراه شدند.
و كلمه (قومك ) با اينكه ممكن بود بفرمايد: (فانا قد فتناهم ) از باب به كاربردن اسم ظاهر در جاى ضمير است ، و شايد مراد از آن غير قوم در آيه قبلى باشد، يعنىمراد از آن در اين آيه عموم مردم باشد، و مراد از قوم در آيه قبلى آن هفتاد نفرى باشد كهبراى بردن ميقات انتخاب نموده بود.


فرجع موسى الى قومه غضبان اسفا... فاخلفتم موعدى


.
كلمه (غضبان ) صفت مشبهه از ماده غضب است ، و همچنين كلمه (اسفا) كه از اسف با دوفتحه و به معناى اندوه و شدت غضب است ، و كلمه (موعد) به معناى وعده ، و (اخلافموعد) به معناى خلف وعده است ، موسى (عليه السلام ) وقتى از ميقات برگشت و آنوضع را ديد سخت در خشم شد و پس از چند جمله گفت : چرا وعده اى كه داديد كه بعد از مننيكو جانشينيم كنيد تا من برگردم خلف كرده عهد مرا شكستيد؟ مؤ يد اين معنا آيه ديگرىاست كه همين معنا را مى رساند و مى فرمايد: (بئسما خلفتمونى من بعدى ).
و معناى آيه مورد بحث اين است كه موسى به قوم خود برگشت در حالى كه غضبناك وسخت خشمگين - و يا اندوهناك - بود و شروع كرد به ملامت ايشان بر كارى كه كردهبودند و گفت : اى قوم مگر پروردگارتان وعده نيكو نداد و آن اين بود كه تورات را برايشان نازل كند كه در آن حكم خدا است و عمل به آن مايه سعادت دنيا و آخرت ايشان است ويا اين بود كه ايشان را از شر دشمن نجات داده ، در زمين مكنتشان دهد، و به نعمتهايىبزرگ اختصاصشان بدهد (افطال عليكم العهد - آيا من دير كردم )؟ كه مقصود ديرشدن ، دير شدن مدت مفارقت موسى از ايشان است ، به طورى كه از برگشتن وى ماءيوسشده ، نظامشان مختل شده است (ام اردتم ان يحل عليكم غضب من ربكم - و يا خواستيدغضبى از پروردگارتان به شما برسد)؟ پس به اين منظور با كفر به خدا راه طغيانپيش گرفتيد، و بعد از ايمان به خدا به پرستش گوساله پرداختيد، (فاخلفتمموعدى )، و وعده اى كه به من داديد كه بعد از رفتنم نيكو جانشينيم كنيد تخلف كرديد.
و چه بسا در معناى جمله (فاخلفتم موعدى معانى ديگرى گفته شده :
مثلا بعضى گفته اند كه : خلف كردن بنى اسرائيل وعده موسى را، اين بوده كه موسىدستور داده بود دنبال او به ميقات بروند و ايشان نرفتند. و بعضى ديگر گفته اند كه: موسى دستور داده بود هارون را اطاعت كنند، تا او برگردد، ولى خلف وعده كردند. و ازاين قبيل اقوال ديگر.


قالوا ما اخلفنا موعدك بملكنا...



كلمه (ملك ) - به فتح ميم و سكون لام - مصدر از (ملك - يملك ) است ، و گويامراد از جمله ،
(ما اخلفنا موعدك بملكنا) اين باشد كه ما با اختيار خود تو را مخالفت و وعده ات راخلف نكرديم ، - همچنانكه بعضى اينطور معنا كرده اند - و ممكن هم هست مراد اين باشدكه ما از اموال و ملك خود چيزى براى ساختن گوساله مصرف نكرديم ، تا در اين امر قصدعمدى داشته باشيم و ليكن ما اموال و اثقال و زيور آلات قوم راحمل مى كرديم ، (چون خسته شديم ) آنرا انداختيم سامرى برداشت و در كوره ريخت ، و باآن اين گوساله را درست كرد.
كلمه (اوزار) جمع (وزر)، به معناى ثقل و سنگينى است و كلمه (زينت ) به معناىزيور است ، مانند گردن بند و گوشواره و دستبند، و كلمه (قذف ) و (القاء) و(نبذ) هر سه به يك معنا است و آن عبارت است از طرح و انداختن .
و معناى اينكه گفتند: (و لكنا حملنا اوزارا...)، اين است كه (ليكن بارهايى از زيورآلات قوم با ما بود) و بعيد نيست كه مقصود قوم فرعون باشد - و ما آنها را انداختيم واين چنين سامرى آنها را بينداخت - يعنى در آتش بينداخت و يا او نيز هر چه در دست داشتمانند ما بينداخت و آنگاه گوساله را بيرون آورد.


فاخرج لهم عجلا جسدا له خوار فقالوا هذا اله كم و اله موسى فنسى



در كلمه (اخرج ) دلالتى است بر اينكه كيفيت ساختن گوساله پنهانى و دور از مردمبوده ، چون فرموده گوساله اى برايشان بيرون آورد، و كلمه (جسد) به معناى جثهاى است كه جان نداشته باشد، و به هيچ وجه بر بدن جاندار اطلاق نمى شود، اين نيزدلالت دارد بر اينكه گوساله مذكور بى جان بوده ، و در آن هيچ اثرى از آثار حياتنبوده ، و كلمه (خوار) - به ضمه خاء - به معناى آواز گوساله است .

next page

fehrest page

back page