|
|
|
|
|
|
و نامه ها پيش آرند و گنهكاران را از مندرجات آن هراسان بينى و گويند: اى واى بر مااين نامه چيست كه گناه كوچك و بزرگى نگذاشته مگر آن را به شمار آورده و هر چه كردهاند حاضر يابند كه پروردگارت به هيچ كس ستم نمى كند ( 49). و چون به فرشتگان گفتيم : آدم را سجده كنيد همه سجده كردند مگر ابليس كه از جنيانبود و از فرمان پروردگارش بيرون شد، چرا او و فرزندانش را كه دشمن شمايندسواى من اولياى خود مى گيرند ؟ براى ستمگران چه عوض بدى است ( 50 ). آفرينش آسمانها و زمين را با حضور آنها نكردم و نه آفرينش خودشان را، كه من گمراهكنندگان را به كمك نمى گيرم ( 51). به خاطر بياوريد روزى را كه خدا مى گويد شريكهايى را كه براى من مى پنداشتيدصدا بزنيد ( تا به كمك شما بشتابند ) ولى هر چه آنها را مى خوانند جوابشان نمى دهندو ما در ميان اين دو گروه كانون هلاكتى قرار دادهايم ( 52). و گنهكاران جهنم را ببينند و يقين كنند كه در آن افتادنى هستند و گريزگاهى نيابند (53). در اين قرآن همه قسم مثل براى مردم بيان كرده ايم و انسان از همه چيز بيشتر مجادله مىكنند ( 54). مانع اين مردم هنگامى كه هدايت بر ايشان آمد از اينكه مؤ من شوند و از پروردگارشانآمرزش بخواهند جز اين نبود كه ( انتظار داشتند ) طريقه گذشتگان تكرار شود يا عذاباز پيش به آنها در آيد ( 55). ما پيغمبران را جز نويد بخش و بيم رسان نمى فرستيم كسانى كه كافرند بهباطل مجادله كنند كه حق را بدان باطل سازند و آيه هاى مرا و آن بيم كه به آنها داده اندرا مسخره گرفته اند ( 56). كيست ستمگرتر از آنكه به آيه هاى پروردگارش اندرزش داده اند و از آن روىبگردانيده و اعمالى را كه به دستش از پيش كرده از ياد برده و ما بر دلهايشان پوششهانهاده ايم كه آيه هاى ما را نمى فهمند و گوشهايشان را گران كرديم ، بنابراين اگربه سوى هدايتشان بخوانيم هرگز و هيچ وقت هدايت نيابند (57). پروردگارت آمرزگار رحيم است ، اگر آنان را به اعمالى كه كرده اند مؤ اخذه مى كرددر عذابشان تعجيل مى كرد ( چنين نيست ) بلكه موعدى دارند كه هرگز درقبال آن گريزگاهى نيابند ( 58 ). اين دهكده ها هنگامى كه ستم كردند هلاكشان كرديم و براى هلاك كردنشان موعدى نهاديم (59 ). بيان آيات اين آيات متصل به آيات قبل است و در پى همان آيات سير مى كند و به بيان اينكه ايناسباب ظاهرى و زخارف فريبنده دنيوى كه زينت حيات هستند به زودىزوال و نابودى بر آنها عارض مى شود مى پردازد، و براى انسان روشن مى كند كه مالكنفع و ضرر خويش نيست ، و آنچه براى انسان مى ماند همانعمل او است كه بر طبقش كيفر و يا پاداش مى بيند. در اين آيات ابتدا، مساءله قيام قيامت مطرح شده ، و بيان مى فرمايد كه هر انسانى تك وتنها بدون اينكه كسى به غير از عملش همراه او باشد محشور مى گردد، و سپس مساءلهامتناع ابليس از سجده بر آدم و فسقش نسبت به امر پروردگار را ذكر مى كند كهپيروانش او و ذريه او را اولياى خود مى گيرند، و به جاى خدا او را كه دشمن ايشان استسرپرست خود اتخاذ مى كنند. آنگاه دوباره مساءله قيامت را عنوان مى كند كه در آن روزخداوند خود پيروان شيطان و نيز شيطانها را كه شريك خدايش گرفته بودند احضار مىكند، در حالى كه رابطه ميان آنان قطع شده باشد. و در آخر آياتى چند در خصوص وعدهو وعيد آمده و مجموع آيات از نظر هدف با آياتقبل متصل است .
و يوم نسير الجبال و ترى الارض بارزة و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا.
|
جابجائى كوهها در قيامت كه به تعبيرهاى مختلفى در قرآن آمده است ظرف (يوم ) متعلق به مقدرى است ، و تقدير كلام (واذكر يوم نسير - بياد آر روزىرا كه به راه مى اندازيم ) مى باشد، و به راه انداختن كوه ها به اين است كه آنها را ازجاى خود بركند. و خداى تعالى اين معنا را در چند جا با تعبيراتى مختلف بيان فرموده ، يك جا فرموده : (و كانت الجبال كثيبا مهيلا) جايى ديگر فرموده : (و تكونالجبال كالعهن المنفوش ) و در جايى ديگر فرموده : (فكانت هباء منبثا) و جايى ديگرچنين تعبير كرده كه (و سيرت الجبال فكانت سرابا). و آنچه از سياق برمى آيد اين است كه مساءله بروز زمين ، مترتب بر به راه انداختن كوهها است ، يعنى وقتى كوه ها و تلها تكان مى خورند و فرو مى ريزند زمين همه جايش بروزو ظهور مى كند، و ديگر چيزى حائل از ديدن كرانه افق نيست ، و يك ناحيه زمينحائل از ناحيه ديگرش نمى شود. و چه بسا احتمال داده اند كه آيه شريفه مى خواهد بهمضمون آيه (و اشرقت الارض بنور ربها) اشاره كند. و معناى (و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا) اين است كه ما احدى از بشر را ترك نمى كنيمو همه را زنده مى كنيم . يادآورى قيام و عرضه گشتن مشركين و همه مردم بر پروردگار، همراه با اعمالشانوديگر هيچ
و عرضوا على ربك صفا لقد جئتمونا كما خلقناكماول مرة ....
|
سياق ، شهادت مى دهد بر اينكه ضمير جمع در عرضوا و همچنين ضمير جمع در آيهقبل به مشركين برمى گردد كه به نفس خود و به اسباب ظاهرى كه مربوط به زندگىايشان است ركون و اعتماد كردند، و دل را يكجا به زينت زندگى دنيا دادند، آنچنان كهدل به امرى دائم و باقى مى بندند، و همين خود قطع رابطه با پروردگارشان بود، وهمين خود انكار بازگشت به سوى او و بى مبالاتى نسبت به كارهايشان بود، چه آن كارمايه رضاى خدا باشد يا مايه خشم او. اين وضع و حال ايشان است مادام كه اساس اين امتحان الهى بر جا است ، و زينت زودگذردنياى مادى در اختيار آنان است ، و اسباب ظاهرى دور و بر ايشان قرار دارد، تا آنكه ايندور سپرى شود و اسباب ظاهرى از كار بيفتد و آرزوها بر باد رود، و خداوند آنچه كهزينت در روى زمين بود و دلهاى مردم روى زمين را مى ربود به صورت خاكى خشك در آورد،آن وقت است كه جز پروردگارشان و خودشان و نامه اعمالشان چيزى برايشان نمى ماند،آن وقت است كه بر پروردگار خود - كه او را پروردگار خود نمى دانستند و بندگيشنمى كردند - به صف واحد عرضه مى شوند، به طورى كه هيچ يك بر ديگرى برترى نداشته باشد. آرى آن روز نه حسب و نسب مايهبرترى است ، و نه مال و نه جاه دنيوى ، در آن روز عرضه ميشوند تا ميان همه داورىشود، در اين حال همه به رأ ى العين مى بينند و مى فهمند كه خدا يگانه حق مبين بوده بتهاو هر چيزى ديگر كه مى پرستيدند تنها اوهام و خرافاتى بوده كه حتى به قدر سرسوزنى خدائى نداشته و از خدا بى نيازشان نميكرده اند. نه نفسشان آن استقلالى را كهبرايش مى پنداشته اند، داشته و نه اسباب ظاهرى كه در دستشان بوده و دلهايشان رامسخر خود كرده بود. آرى ، آن روز مى فهمند كه در اين پندارها به خطا رفته اند و راهى كه رفتند - يعنىدل بستگيشان به دنيا و اعراضشان از راه پروردگار وعمل نكردن بر طبق دستورات وى - راهى خطا بوده ، بلكه همين وضع آن روزشان كهعرضه بر پروردگار مى شوند نيز از خود ايشان بوده است ، چون ايشان بودند كهتوهم كرده بودند كه چنين موقفى ندارند، و روزى به حسابشان رسيدگى نمى شود. اشاره به چند نكته و خصوصيت درباره قيامت از اين بيان روشن مى گردد كه جملات چهارگانه آيه ، يعنى جمله : (و عرضوا... )وجمله (لقد جئتمونا ...) و جمله (بل زعمتم ) و جمله (و وضع الكتاب ...) چهار نكتهاساسى را افاده مى كنند كه از تفصيل جريانات روز قيامت خلاصه گيرى شده ، واجمال آنچه را كه بين آنان و پروردگارشان از هنگام خروج از قبر تا فيصله يافتنحساب رخ مى دهد ذكر مى فرمايد: و اگر به ذكراجمال آن اكتفاء نموده براى اين است كه همين اجمال كفايت مى كرد، و غرضحاصل مى شد. پس جمله (و عرضوا على ربك صفا) اشاره به سه نكته است ،اول اينكه خلائق ناگزير از حشر به سوى پروردگار خويشند، و به حكم اجبار، بدوناينكه خود اختيارى داشته باشند عرضه بر پروردگار خود مى شوند. و ثانيا اينكهكفار در آنروز و در آن لقاء كرامت و حرمتى نخواهند داشت كه تعبير جمله على ربك نيزاشعار به اين معنا دارد، و گرنه مى فرمود : (على ربهم ) همچنانكه در باره مؤ منينفرموده : (جزاؤ هم عند ربهم جنات عدن ) و نيز فرموده : (انهم ملاقوا ربهم ) و ياسياق سابق را كه سياق تكلم بود رعايت مى كرد و مى فرمود (عرضوا علينا). سوم اينكه انواع تفاضل و برتريها و احترامات دنيوى كه خود مردم به اوهام و افكاركوتاه مادى خود تراشيده اند و مثلا يكى را به خاطر دودمانش و يكى را به خاطر ثروتشو يكى را به خاطر مقامش از ديگران برتر مى شمرند، همه از بين مى رود و آن روز همهدر يك صف و يك رديف و بدون اينكه والائى نسبت به زير دستى و غنيى نسبت به فقيرى ومولائى از غلامى امتيازى داشته باشد، محشور مى گردند. امتياز تنها بر ملاكعمل است ، و در اين هنگام است كه مى فهمند در زندگى دنيا خطا كردند و به بيراهه رفتندلا جرم به امثال (لقد جئتمونا فرادى ...) خطاب مى شوند. جمله (لقد جئتمونا كما خلقناكم اول مرة ) مقولقول تقديرى است ، و تقدير آن (و قال لهم و يا و قلنا لهم لقد...) است ، و در اينجمله خطا و ضلالت آنان در دنيا و اينكه اشتغال به زخارف دنيا از سلوك راه خدا و پيروىدينش بازشان داشته بيان مى شود. از ياد بردن قيامت سبب اصلى اعراض از هدايت وفساداعمال است و جمله (بل ظننتم ان لن نجعل لكم موعدا) از نظر معنا نظير آيه (افحسبتم انماخلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون ) مى باشد و اين جمله اگر به خاطر كلمه(بل ) و به ظاهر سياق اعراض از جمله قبل باشد تقدير آن از نظر معنا چنين مى شود :زينت دنيا و تعلق دلهايتان به اسباب ظاهرى ، شما را از عبادت ما و سلوك راه هدايت ما بازداشته ، بلكه از اين هم بالاتر، پنداشتهايد كه ما براى شما موعدى كه در آن ما را ديداركنيد، و ما به حسابتان برسيم مقرر نكردهايم . و به عبارت ديگر : اشتغالتان به دنيا وعلاقه دلهايتان به زينت آن هر چند كه سبب شده از ياد ما اعراض كنيد و خطايا و گناهانىرا مرتكب گرديد ليكن در اين ميان يك سبب ديگرى براى اعراض شما هست كه از سببمذكور قديمى تر و اصلى است و آن اين است كه شما پنداشتهايد كه ما برايتان موعدىمقرر نكردهايم . آرى ، از ياد بردن قيامت سبب اصلى اعراض از طريقه هدايت و فساداعمال شما است . همچنانكه در آيه ديگر به اين معنا تصريح شده ، مى فرمايد : (ان الذين يضلون عنسبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب ). و وجه اينكه پندار و ظن به نبودن قيامت را به ايشان نسبت داده اين است كه كارهايى كهمى كنند شبيه كار چنين كسانى است ، يعنى اينكه با خاطر جمع و آسوده به كلىدل به دنيا و زينت آن داده اند، و به جاى خدا غير خدا را معبود خود كرده اند، اينعمل عمل كسى است كه مى پندارد الى الابد باقى است ، و هرگز به سوى خدا بازگشتىندارد. پس اين ظن ، ظن درونى نيست ، بلكه ظن حالى و عملى است ، به اين معنا كه وضع اينان وحال و عملشان وضع و حال و عمل كسى است كه دردل چنين پندارى دارد. ممكن هم هست كنايه از بى اعتنائى شان به خدا و به تهديدهاى اوباشد، نظير آيه (ولكن ظننتم ان الله لا يعلم كثيرا مما تعملون ) كه ظن در آن كنايه ازبى اعتنائى است . احتمال هم دارد كه جمله (بل ظننتم ان لن نجعل لكم موعدا) اعراضى باشد از اعتذارتقديرى آنان از جهل و امثال آن ، گويا در تقدير عذرخواهى كرده اند به اينكه ما نمىدانستيم ، در جوابشان مى فرمايد : چنين نيست ، بلكه آنچه كرديد از اين جهت بود كهپنداشتيد كه ... - و خدا داناتر است . (وضع كتاب ) در قيامت ، كتابى كه هيچ صغيره و كبيره اى را فروگذار نكردهومجرمان (چه مشرك و چه غير مشرك ) از آن بيم ناكند
و وضع الكتاب فترى المجرمين مشفقين مما فيه و يقولون يا ويلتنا...
|
. (وضع كتاب ) به معناى نصب آن است تا بر طبقش حكم كنند. و كلمه (مشفقين ) مشتق از(شفقت ) است ، و اصل شفقت رقت است . راغب در مفردات مى گويد : اشفاق عنايت آميخته باترس را گويند، چون مشفق كسى را گويند كه نسبت به مشفق عليه محبت و علاقه دارد، و ازآثار سوء عملش نسبت به جانش مى ترسد، و اين محبت آميخته با ترس اشفاق است ، و درآيه (و هم من الساعة مشفقون ) به همين معنا است ، و چون با كلمه (من ) متعدى شودمعناى ترس در آن روشنتر مى شود، مانند آيه مورد بحث و آيه (مشفقون منها) و چون باكلمه (فى ) متعدى گردد معناى عنايت در آن روشنتر مى گردد، مانند آيه (انا كناقبل فى اهلنا مشفقين ). كلمه (ويل ) به معناى هلاكت است ، و - به طورى كه گفته شده - اينكه در هنگام مصيبت(ويل ) را (يا ويلاه ) ندا مى كنند و يا مى گويند (يا ويلتاه ) از اين باب استكه به طور كنايه برسانند كه مصيبت وارده آنقدر سخت است كه از هلاكت دشوارتر است ،لذا در برابر آن (ويل ) را مى خواهد و صدا مى زند، و از آن استغاثه مى كند كه او وىرا از مصيبت وارده نجات دهد. همچنانكه گاهى در هنگام مصيبت ، آدمى آرزوى مرگ مى كند، چون آن را ازمصيبت وارده آسانتر مى بيند، مانند گفتار مريم كه گفت : (يا ليتنى متقبل هذا). از ظاهر سياق استفاده مى شود كه (كتاب ) در جمله (و وضع الكتاب ) كتاب واحدىاست كه اعمال تمامى خلايق در آن ضبط شده ، و آن را براى حساب نصب مى كنند، نه اينكههر يك نفر يك كتاب جداگانهاى داشته باشد، و اين با آياتى كه براى هر انسانى و هرامتى كتابى جداگانهاى سراغ مى دهد منافات ندارد، مانند آيه(كل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيمة كتابا...) كه درمحل خودش تفسيرش گذشت . و نيز مانند آيه(كل امة تدعى الى كتابها و آيه هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق ) به زودى تفسير اين دوآيه خواهد آمد - ان شاء الله تعالى . بعضى گفته اند : مراد از (كتاب ) نامه هاىاعمال است ، و الف و لام در (الكتاب ) براى استغراق است ( يعنى تمامى كتابها ) وليكن سياق آيه مساعد آن نيست . ( فترى المجرمين مشفقين مما فيه ) - اين جمله تفريع بر وضع كتاب و نصب آن است ، واين تفريع و همچنين ذكر اشفاق آنان خود دليل بر اين است كه مقصود از كتاب ، كتاباعمال است ، و يا كتابى است كه اعمال در آن است . و اگر از آنان به (مجرم ) تعبيركرده براى اشاره به علت حكم است ، و اينكه اشفاقشان از آن حالى كه به خود گرفتهاند به خاطر اين است كه مجرم بودند. پس اينحال و روزگار مخصوص به آنان نيست ، هر كس در هر زمانى مجرم باشد هر چند كه مشركنباشد چنين روزگارى خواهد داشت . تجسم گناهان كوچك و بزرگ و وحشت گنهكاران در قيامت ( و يقولون يا ويلتنا مال هذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصيها)- دو كلمه(صغيرة ) و (كبيرة ) وصفاند كه در جاى موصوف خود كه همان خطيئه و يا معصيت ويا زشتكارى و امثال آن است نشسته اند. و اينكه گفتند : واى بر ما اين چه كتابى است كه هيچ كوچك و بزرگى را فروگذارنكرده و همه را شمرده است خود اظهار وحشت و فزع از تسلط كتاب در احصاء و شمردنگناهان و يا تسلطش بر مطلق حوادث و از آن جمله گناهان است ، كه اين اظهار وحشت را بهصورت استفهام تعجبى اداء كرده اند، و از آن به دست مى آيد كه چرا اول صغيره را گفتند بعد كبيره را با اينكه جا داشتبگويند : هيچ گناه بزرگ و (هيچ گناه كوچكى را هم فروگذار نكرده ) چون در كلاممثبت وقتى مطلب را ترقى مى دهند از بزرگ گرفته به كوچك ختم مى كنند. و وجه آن اينمى باشد - و خدا داناتر است - كه هيچ گناه كوچكى را به خاطر اينكه كوچك است ، و مهمنيست ، از قلم نينداخته ، و هيچ گناه بزرگى را به خاطر اينكه واضح است ، و همه مىدانند فروگذار نكرده . و چون مقام ، مقام تعجب است مناسب اين است كه از كوچكتر شروعشود. (و وجدوا ما عملوا حاضرا) - از ظاهر سياق برمى آيد كه جمله مورد بحث مطلب تازهاىباشد نه عطف تفسير براى جمله (لا يغادر صغيرة و لا كبيرة ). و بنابراين ، از آن برمى آيد كه آنچه را حاضر نزد خود مى يابند خوداعمال است ، كه هر يك به صورت مناسب خود مجسم مى شود نه كتاباعمال و نوشته شده آنها، همچنان كه از امثال آيه (يا ايها الذين كفروا لا تعتذروا اليومانما تجزون ما كنتم تعملون ) نيز همين معنا استفاده مى شود، و جمله و لا يظلم ربك احدانيز كه در ذيل آيه مورد بحث است همين معنا را تاييد ميكند چون ظلم نكردن بنا بر تجسماعمال روشنتر است ، زيرا وقتى پاداش انسان خود كرده هاى او باشد و احدى در آن دخالتنداشته باشد ديگر ظلم معنا ندارد - دقت فرمائيد.
و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لا دم فسجدوا الا ابليس كان من الجن ففسق عن امر ربه ...
|
در اين جمله براى بار دوم ماجراى ميان خدا و ابليس را ياد آورى مى كند. آن زمان كه بهملائكه دستور داد تا بر آدم پدر آنان ، سجده كنند، همه سجده كردند مگر ابليس كه از جنبود پس از امر پروردگارش تمرد كرد. و معناى آن اين است كه : به ياد آر اين واقعه را تا براى مردم روشن شود كه ابليس - كهاز جن بود - و همچنين ذريه او دشمنان ايشانند و خير ايشان را نمى خواهند، پس سزاوارنيست كه فريب او را كه لذات مادى دنيا و شهوات ، و نيز اعراض از ياد خدا را براىايشان زينت مى دهد بخورند. و نيز سزاوار نيست كه او را اطاعت كنند، و به سوى باطلىكه او دعوتشان مى كند قدم نهند. مراد از ولايت شيطان در جمله : (افتخذونه و ذريته اولياء من دونى و هم لكمعدو) (ا فتخذونه و ذريته اولياء من دونى و هم لكم عدو) - اين جمله تقرير بر ماحصل واقعه ابليس و آدم است كه به استفهام انكارى تعبير شده است ، و معنايش اين است :نتيجه اى كه مى توانيد از داستان آدم و ابليس بگيريد اين است كه نبايد ابليس و ذريهاو را اولياى خود بگيريد، چون آنها دشمنان شما بنى نوع بشرند. و بنابراين ، پسمراد از ولايت ، ولايت اطاعت خواهد بود، چون كفار شيطانها را در آنچه كه به سويش دعوتمى كنند اطاعت مى كنند، و خدا را در آنچه به سويش مى خواند اطاعت نمى كنند. همه مفسريننيز آيه را اينطور تفسير كرده اند. و بعيد هم نيست كه مراد از ولايت ، ولايت ملك و تدبير باشد كه عبارت ديگر ربوبيت است، زيرا بت پرستان همانطور كه ملائكه را به طمع خيرشان مى پرستيدند، جن را نيز بهخاطر ترس از شرشان مى پرستيدند، و خدا هم كه تصريح كرده كه ابليس از جن است ،و داراى ذريهاى است ، و ضلالت آدمى در راه سعادتش و همچنين همه بدبختيهاى ديگرشهمه به اغواى شيطان است . پس با در نظر گرفتن اين جهات ، معناى آيه چنين مى شود :آيا باز هم او و ذريه او را اولياء و آلهه و ارباب خود مى گيريد و به جاى من آنها را مىپرستيد و به سويشان تقرب مى جوييد، با اينكه دشمنان شمايند ؟. مؤ يد اين معنا آيه بعدى است ، زيرا شاهد اينكه خدا در خلقت ، شيطانها را شاهد نگرفتمناسب با نداشتن ولايت تدبيرست ، نه ، نداشتن ولايت اطاعت ، و اين پر واضح است . خداوند آيه مورد بحث را با تقبيح مشركين درقائل شدن به ولايت شيطانها ختم نموده و فرموده (بئس للظالمين بدلا)، چونعمل مشركين در حقيقت همان بدل گرفتن شياطين است به جاى خدا، و چقدر اين كار زشت است وهيچ صاحب خردى مرتكب آن نمى شود. و به منظور روشنتر كردن اين زشتى التفاتى بهكار برده ، يعنى فرموده : (من دونى ) با اينكه جا داشت كه بر اساس سياق صدر آيهكه فرموده بود (و اذ قلنا) بفرمايد: (من دوننا)، همچنانكه همين التفات راقبل از اين در جمله (عن امر ربه ) به كار برده و نفرموده (عن امرنا). در اينكه چرا امر به ملائكه شامل ابليس هم شده با اينكه او از جن بوده ، و نيز در اينكهچطور ابليس ذريه پيدا كرده ، مفسرين بحثهايى عنوان كرده اند كه پارهاى ازاقوال آنها را در تفسير سوره اعراف نقل كرديم . ( ما اشهدتهم خلق السموات و الارض و لا خلق انفسهم و ما كنت متخذ المضلين عضدا ). از ظاهر سياق بر مى آيد كه دو ضمير جمع (اشهدتهم ) و (انفسهم )به ابليس وذريه اش برمى گردد، و منظور از (اشهاد) احضار و اعلام بالعيان است ، همچنانكه مشهور به معناى معاينهحضورى به چشم خود ديدن است . و (عضد) به معناى ما بين مرفق و شانه آدمى است كهبه طور استعاره در ياور نيز به كار مى رود همچنانكه در كلمه (يد) نيز اين استعارهمعمول است ، و در اينجا همين معناى استعارهاى مقصود است . دو برهان كه در آيه (ما اشهد تهم خلق السموات و الارض ...) براى نفىولايتابليس و ذرية اش اقامه شده است اين آيه در نفى ولايت ابليس و ذريه اش مشتمل بر دو برهان است :اول اينكه ولايت تدبير امور هر چيزى موقوف است بر اينكه دارنده ولايت احاطه علمى بهآن امور داشته باشد، آنهم به تمام معناى احاطه ، آن جهتى كه از آن جهت تدبير امور آن رامى كند و روابط داخلى و خارجى كه ميان آن چيز و آن امور است ، و مبدأ آن چيز و مقارناتش وبه آنچه منتهى مى شود همه را بداند كه معلوم است كه چنين احاطهاى مستلزم احاطه داشتنبه تمامى اجزاى عالم است ، چون اجزاى عالم همه به هم مربوطند. و اينان يعنى ابليس و ذريه اش از مبدأ خلقت آسمانها و زمين و بلكه از مبدأ پيدايشخودشان خبرى نداشتند، چون خدا ايشان را در هنگام خلقت آسمانها و زمين و خود آنان شاهدبر كار خود نگرفت ، و كار خود را در پيش چشم ايشان انجام نداد، پس ابليس و ذريه اششاهد جريان خلقت عالم نبودند، چون خلقت آن ، عملى آنى بود كه به آسمانها و زمينفرمود (كن ) و آنها موجود گشتند، و آن روز شيطانها كجا بودند كه اين جريان رامشاهده كرده باشند؟ كجا بودند وقتى كه به آنها فرمود (كن ) و آنها موجود گشتند ؟پس ابليس و ذريه اش جاهل به حقيقت آسمانها و زميناند، و از آنچه كه هر يك از موجودات درظرف وجودى خود از اسرار خلقت دارا هستند بيخبرند، حتى حقيقت صنع خويشتن را هم نمىدانند، با اين حال چگونه اهليت اين را دارند كه متصدى تدبير امور عالم و يا تدبير امورقسمتى از آن باشند، و در نتيجه در مقابل خدا آلهه و اربابى باشند، با اينكه نسبت بهحقيقت خلقت آنها و حتى خلقت خود جاهلند. و اما اينكه فرمود خداوند اين بتها را شاهد در امر خلقت نگرفت براى اين است كه هر يك ازبتها و آلهه موجوداتى محدود هستند كه نسبت به ماوراى حد خود احاطه و راه ندارند وماوراى آنها براى آنها غيب است و اين خود حقيقت روشنى است كه خداى سبحان در مواضعى ازكلام خود بدان اشاره فرموده است . و همچنين هر يك از آن آلهه نسبت به اسبابى كهقبل از هستى آنها در كار بود و آن اسبابى كه بعد از هستى آنان در جريان خواهند افتادمحجوب هستند. و اين خود حجتى است برهانى و خالى ازجدل كه برهانى بودن آن محتاج به دقت نظر و امعان در تدبر است ، و گرنه بازيچه هاى دروغين كه ما آن را تدبير مى ناميم با تدبير حقيقى هستى كهخالى از خطا و ضلال است در نظرش خلط و مشتبه گشته نمى تواند پندارها و گمانهاىواهى كه هميشه گرفتار آنيم و به آنها دلبستگى و ركون داريم از علم عيانى كه همانحقيقت علم است جدا سازد، و نيز علم به امور غيبى از راه امارات اغلبى (كه اغلب با واقعمطابقت مى نمايد ) را با علم به غيب كه غايب را براى دارنده اشمبدل به مشهود مى سازد اشتباه مى كند. حجت دوم كه آيه مورد بحث مشتمل بر آن است اين است كه هر نوع از انواع مخلوقات بهفطرت خود متوجه به سوى كمال خويش است كمالى كه مختص به او است . و اين براىكسى كه در وجود انواع موجودات تتبع و در احوال آنها امعان نظر كرده باشد ضرورى وواضح است . پس هدايت الهى هدايتى است عمومى كه تمام موجودات را در برگرفته است ،همچنانكه در كلام خود فرموده : (الذى اعطىكل شى ء خلقه ثم هدى ) و شيطانها اشرارى هستند مفسد و گمراه كننده كه فرض مدبربودن آنها در آسمانها و زمين و يا انسانها - كه اگر چنين تدبيرى داشته باشند لا جرمبه اذن خدا خواهند داشت - فرضى است كه با فرض نقض غرض كردن خدا مساوى است ،به اين معنى كه اگر خدا چنين اجازهاى به شيطانها بدهد سنت خود را در خصوص عموميتهدايت نقض كرده و براى اصلاح امر انسانها و هدايت آنان به كسىمتوسل شده كه كارش درست ضد اصلاح و هدايت است يعنى افساد واضلال است و چنين فرضى محال است . و همين است معناى جمله ( و ما كنت متخذ المضلين عضدا) كه ظاهر در اين مى باشد كه سنتخداى عزوجل اين است كه (گمراه كنندگان را كارگردان و ياور خود نگيرد) دقتفرماييد. و اينكه فرمود (ما اشهدتهم ) و نفرمود (ما شهدوا) و نيز فرمود (و ما كنت ) ونفرمود ( و ما كانوا) خود دليل بر اين است كه خداى سبحان در هرحال قاهر و مهيمن بر آنان است . و حتى قائلين به اينكه شياطين يا ملائكه يا غير آنهاشركاء خدا هستند نيز اقرار دارند بر اينكه خدا بر همه آنها قاهر است و آنهامستقل در كار خود و تدبير خود نيستند و هر چه دارند از خدا دارند و اگر آنها ارباب وآلهه هستند خدا رب الارباب و اله الالهه است . و معنايى كه براى آيه كرديم مبنى بر اين است كه اشهاد راحمل بر معناى حقيقى اش كنيم ، و ضمير در (ما اشهدتهم ) و در (انفسهم ) را به ابليس و ذريه اش برگردانيمهمچنانكه ظاهر و متبادر از سياق هم همين است وجوه مختلف ديگرى كه مفسرين درباره معنى و مفاد آيه فوق گفته اند ولى مفسرين اقوال ديگرى دارند. يكى قول بعضى از ايشان است كه گفته : مراد از (اشهاد) در خلقت ايشان مشورتكردن است كه به طور مجاز از آن تعبير به اشهاد فرموده . چون كمترين مراتب ولايت برچيزى همين است كه در خصوص آن چيز با وى مشورت كنند و منظور از نفى اعتضاد نفىساير مراتب استعانت است كه به وجهى مستلزم داشتن ولايت و سلطنت بر مولى عليهباشد. پس گويا فرموده : من در امر خلقت عالم با ايشان مشورت نكردم و از ايشان كمكنطلبيدم و هيچ نوع استعانت نكردم ، پس با اينحال ديگر از كجا اولياى مردم شدند ؟. و اين تفسير اشكال دارد، زيرا دليلى بر مجاز بودن اشهاد نيست و هيچ مانعى ازحمل بر معناى حقيقى وجود ندارد تا بگوييم چون نمى شود بر معناى حقيقىحمل نمود لذا بر معناى مجازى حمل مى كنيم ، علاوه بر اينكه رابطهاى ميان مشاور بودن وولايت ، به نظر نمى رسد تا مشاوره يكى از مراتب توليت و يا اظهار نظر يكى ازدرجات ولايت باشد. بعضى از مفسرين اين معنا را چنين توجيه كرده اند كه مراد از اشهاد به طور كنايه ،مشاورت است و لازمه مشاورت آن است كه بر طبق خواست ايشان خلق كند و ايشان را آنطوركه دوست مى دارند يعنى كامل بيافريند . پس مراد از اينكه فرمود شيطانها شاهد و ناظرخلقت خود نبوده اند اين است كه خلقتشان آنطور كه دوست مى داشته اندكامل نبوده تا بتوانند داراى ولايت تدبير امور باشند. اشكال اين توجيه علاوه بر اشكال بر وجه سابق اين است كه اولا برگشت آن به اطلاقلفظ و اراده لازمه آن است آن هم لازمهاى كه واسطه برمى دارد، زيرا اشهاد به ادعاء مفسرمذكور مستلزم مشاوره است ، و مشاوره مستلزم خلقت بر طبق خواست مشير است ، و خلقت بر طبقخواست مشير مستلزم آن است كه آنچه مشير دوست مى دارد خلق كند، و خلقت آنچه مشير دوستدارد مستلزم آن است كه او را كامل خلق كند و كمال خلقت مستلزم صحت ولايت است ، پس اطلاقلفظ اشهاد و اراده كمال خلقت و يا صحت ولايت ازقبيل كنايه از لازم معنا است آن هم لازمهاى كه در ماوراى چهار يا پنج لازمه ديگر قرار دارد،و كتاب مبين اجل از اينگونه لغو گوييها است . و ثانيا اين توجيه اگر صحيح باشد تنها در اشهاد آنان نسبت به خلقت خودشان درستاست نه نسبت به خلقت آسمانها و زمين ( براى اينكه خلقتكامل آسمان و زمين هيچ ربطى به ربوبيت آنها ندارد ) پس لازمه اين توجيه تفكيك بين دواشهاد است . و ثالثا اين توجيه اگر صحيح باشد لازمه آن صحت ولايت كسى است كه در خلقتكامل باشد مثل ملائكه مقربين و اين خود اعتراف به امكان ولايت ملائكه و جواز ربوبيتايشان است ، و حال آنكه قرآن كريم با صريحترين بيان خود آن را دفع مى كند. آرى ،ممكن الوجودى كه در ذاتش محتاج به خداى سبحان است ، كجا واستقلال در تدبير خود و يا تدبير غير خود كجا ؟ و اماامثال آيه (فالمدبرات امرا) كه ظاهرش اثبات تدبير براى غير خدا است توضيحمعنايش به زودى خواهد آمد. بعضى ديگر چنين گفته اند كه مقصود از اشهاد همان معناى حقيقى آن است ، و دو ضمير بهشياطين برمى گردد، ليكن مراد از اشهاد آنان بر خلقت اين است كه بعضى شاهد و ناظرخلقت بعضى ديگر باشند، نه شاهد خلقت خودشان . جواب اين توجيه اين است كه بايد ديد منظور و نتيجهاى كه از نفى اشهاد در نظر استچيست ؟ منظور اين است كه از نفى مزبور انتفاء ولايت را نتيجه بگيرد، خداى تعالى مىخواهد بفرمايد به دليل اينكه اينان خلقت خود را ناظر و شاهد نبوده اند پس ولايت ندارند،نه اينكه چون يكى از آنها ناظر خلقت ديگرى نبوده پس به آن ديگرى ولايت ندارد، مگرمشركين مى گفتند : شياطين بعضى بر بعضى ولايت دارند تا خدا بااستدلال مذكور بخواهد آن را نفى كند تازه غرضى هم از آن به دست نمى آيد تا آيهشريفه را حمل بر اشهاد بعضى بر خلقت بعضى ديگر كنيم . يكى ديگر از توجيهاتى كه در اين آيه كرده اند اين است كه : ضميراول در آيه به شياطين برمى گردد، و دومى آن به كفار و يا به كفار و به غير آنان ازساير مردم ، و معنايش اين است كه من شياطين را در خلقت آسمانها و زمين و خلقت كفار و يامردم گواه نگرفتم تا در نتيجه شياطين اولياى آنها باشند. اشكال اين وجه اين است كه مستلزم تفكيك دو ضمير از جهت مرجع مى شود، و اين صحيح نيست. وجه ديگرى كه بعضى گفته اند اين است كه هر دو ضمير به كفار برگردد، از آن جملهفخر رازى در تفسيرش گفته : اقرب در نظر من اين است كه هر دو ضمير به كفاربرگردد، البته به كفارى كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) گفته بودند (اگراين فقراء را از پيرامون خود طرد نكنى ما به تو ايمان نمى آوريم ) پس گويا فرمودهاست : اينهايى كه اين پيشنهاد را مى كنند و چنين هوس باطلى در سر مى پرورانند شركاىمن در تدبير عالم نيستند، به دليل اينكه من آنها را ناظر بر خلقت آسمانها و زمين و نيزناظر بر خلقت خودشان نگرفته ام و در امر تدبير دنيا و آخرت از ايشان كمك نگرفتمكه چنين توقعاتى دارند، و با اينكه آنان با ساير مخلوقات يكسانند، اين چه توقعىاست كه مى كنند ؟ نظير اين كه شما به كسى كه توقعات بزرگى از شما مى كندبگويى مگر تو اختياردار مملكتى ؟ كه هر چه توقع مى كنىقبول كنيم . آنگاه گفته : مؤ يد اين وجه اين است كه ضمير بايد به نزديك ترين مرجع ممكنبرگردد، و آن در آيه شريفه ، كفارند، زيرا مقصود از ظالمين در جمله (بئس للظالمينبدلا) كفارند. اين قول نيز بى اشكال نيست ، زيرا با اين توجيه به كلى سياق آيه به هم مى خورد،زيرا گفتيم كه مضمون آيه مربوط به همان مطلبى است كه جمله (و لا تطع من اغفلناقلبه عن ذكرنا)، يعنى 23 آيه قبل به طور اشاره متعرض آن بود، و گفتيم كه آياتسوره هر چند يكبار معطوف به اول سوره گشته همان مطلب با ايراد مثالى بعد ازمثال و تذكيرى بعد از تذكير خاطرنشان مى شود، و معنايى كه فخر رازى كرده از نظراين سياق در نهايت بعد است . علاوه بر اينكه اقتراحى كه كفار كردند كه اگر اين فقراء را از پيرامون خود نرانى مابه تو ايمان نمى آوريم ، اقتراحى نبوده كه ربطى به تدبير عالم داشته باشد، تادر پاسخش گفته شود : مگر ما آنان را ناظر بر خلقت قرار داديم ، بلكه تنها ايمان خودرا مشروط به شرط مزبور نموده اند. آرى اگر تنها گفته بودند : اين فقراء را ازمجلست دور كن ، براى توجيه مزبور وجهى بود ولى چنين نگفتند. و شايد بعضى ديگر از مفسرين كه مرجع دو ضمير را كفار گرفته و گفته اند (مراداين است كه اينان به آنچه قلم در خصوص امر سعادت و شقاوت جارى شده جاهلند، چونناظر بر خلقت نبوده اند، پس چطور پيشنهاد مى كنند كه تو آنان را به خود نزديك وفقراء را از خود دور كنى ؟) به همين جهت است كه بهاشكال بالا توجه داشته اند. و نظير اين توجيه قول ديگر مفسرانى است كه گفته اند : منظور اين است كه ما ايشان رابر اسرار خلقت مطلع نكرديم ، و از ديگران نزد ما امتيازى نگرفته اند تا در ايمان آوردن به تو مقتداى مردم باشند، پستو خيلى به يارى آنان طمع مبند. سزاوار به ساحت من هم نيست كه دين خود را به وسيلهگمراهان تاءييد كنم . و اين دو وجه اخير از آن وجهى كه فخر رازى ذكر كرده به وجهى بعيدتر است ، آيه كجابر اين معنا كه ايشان ساخته و پرداخته اند دلالت مى كند؟. يكى از وجوه ديگر اين است كه : هر دو ضمير به ملائكه برگردد، و معناى آيه اين باشدكه من خلقت عالم را و خلقت خود ايشان را زير نظر ملائكه انجام نداده ام تا به جاى منملائكه را بپرستند. و جا دارد اين نكته نيز خاطرنشان شود كه جمله ( و ما كنت متخذالمضلين عضدا هم ) متعرض نفى ولايت شيطانها است ، پس آيه شريفه هم صدرش و همذيلش دلالت بر نفى ولايت هر دو طائفه مى كند، چه اگر اين را اضافه نكنيمذيل آيه دلالت صدر را از بين ميبرد. اين وجه نيز اشكال دارد و آن اشكال اين است كه آيه قبلى رد بر اعتقاد كفار به ولايتشياطين بود كه در آخر اضافه كرد :( و هم لكم عدو - شيطانها دشمنان شمايند) و هيچتعرضى نسبت به اعتقاد ولايت ملائكه نداشت ، پس برگرداندن هر دو ضمير به ملائكهمستلزم تفكيك سياق است ، و پرداختن به امرى است كه سياق احتياج به آن ندارد، و مقام هماقتضاى آن را نمى كند.
و يوم يقول نادوا شركائى الذين زعمتم ...
|
اين تذكر سومى است كه ظهور بطلان رابطه ميان مشركين و شركاء را در روز قيامت خاطرنشان مى سازد، و به اين وسيله تاكيد مى كند كه شركاء چيزى نيستند، و هيچ يك ازادعاهاى مشركين در آنها نيست . پس ضمير در (يقول ...) به شهادت سياق به خداى تعالى برمى گردد، و معنايشاين است كه : به يادشان بياور روزى را كه خداى تعالى خطابشان ميكند، كه آن شركاءرا كه شما شريك من مى پنداشتيد صدا بزنيد تا بيايند، اينان صدا مى زنند ولىاجابتى نمى شنوند، آن وقت برايشان روشن مى گردد كه آنها بدانگونه كه مشركين مىپنداشته اند، نبوده اند. معناى اينكه فرمود: (در قيامت ما بين مشركين وشركاءمحل هلاكت قرار داده ايم ) (و جعلنا بينهم موبقا) - كلمه (موبق ) - به كسر باء - اسم مكان از ماده (وبق )است كه مصدرش (وبوق ) به معناى هلاكت است ، و معناى جمله اين است كه بين مشركين وشركاى ايشان محل هلاكتى قرار داديم . و مفسرين آن را به آتش يا محلى از آتش كه مشركين و شركاء در آن هلاك مى شوند تفسيركرده اند. و ليكن دقت در كلام خداى تعالى با اين تفسير نمى سازد، زيرا آيه شريفهشركاء را مطلق آورده كه خواه ناخواه شامل ملائكه و بعضى از انبياء و اولياء نيز مىشود، و مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه ضمير (هم : ايشان ) را كه ضمير ذوىالعقول است در چند جا به شركاء برگردانيده ، ديگر چطور ممكن است بگوييم خداوندانبياء و اولياء و ملائكه را در آتش مى برد ، و هيچ دليلى نداريم كه دلالت كند براينكه مقصود از ضميرهاى مذكور طاغيان از جن و انس است ، و اگر بگويى همين كه فرموده(ميان مشركين و شركاء موبق قرار داديم )دليل بر اين اختصاص است ، مى گوييم اين دليل همان مدعا است . لا جرم بايد گفت : شايد مراد از قرار دادن موبق ميان آنها اين باشد كه ما رابطه ميان آنانرا باطل كرديم ، و آن را برداشتيم ، چون مشركين در دنيا مى پنداشتند كه ميان آنان وشركاء رابطه ربوبيت و مربوبيت و يا رابطه سببيت و مسببيت برقرار است ، لذا بطلاناين پندار را به طور كنايه تعبير به جعل موبق كرده و فرموده ميان آن دو هلاكت قرارداديم ، نه اينكه خود آن دو طرف را هلاك كرده باشد. همين معنا را با اشاره لطيفى بيان نموده از دعوت نخستين ايشان به نداء تعبير كرده وفرموده : (نادوا شركائى ) زيرا از آنجائى كه كلمه نداء صدا زدن از دور است معلوممى شود فاصله دورى ميان اين دو طرف مى افتد. و به مثل همين معنا اشاره مى كند خداوند در كلام خود در آيه (و ما نرى معكم شفعائكم الذينزعمتم انهم فيكم شركاء لقد تقطع بينكم وضل عنكم ما كنتم تزعمون و آيه ثم نقول للذين اشركوا مكانكم انتم و شركاؤ كم فزيلنابينهم و قال شركاؤ هم ما كنتم ايانا تعبدون ).
و راى المجرمون النار فظنوا انهم مواقعوها و لم يجدوا عنها مصرفا
|
در اينكه از مشركين به مجرمين تعبير فرموده فهميده مى شود كه حكم عام است و همهصاحبان گناهان و جرائم را شامل ميشود و مراد از( ظن ) به طورى كه گفته اند علم است. جمله (و لم يجدوا عنها مصرفا - و از آن مفرى نمى يابند) به اين گفته شهادت مى دهد. و مقصود از (مواقعه نار) - به طورى كه گفته شده - واقع شدن در آتش است . و بعيدنيست كه مراد وقوع از دو طرف باشد يعنى وقوع مجرمين در آتش و وقوع آتش در مجرمين وآتش زدن آنان . كلمه (مصرف ) - به كسر راء - اسم مكان از (صرف ) است ، يعنى نمى يابند محلىكه به سويش منصرف شوند، و از آتش به سوى آن فرار كنند.
و لقد صرفنا فى هذا القرآن للناس من كلمثل و كان الانسان اكثر شى ء جدلا
|
گفتار در نظير صدر اين آيه ، در سوره اسرى آيه 89 گذشت كلمه(جدل ) به معناى گفتار بر طريق منازعت و مشاجره است ، و آيه شريفه پس از تذكراتسابق ، تا شش آيه بعد در سياق تهديد به عذاب است .
و ما منع الناس ان يؤ منوا اذ جاءهم الهدى و يستغفروا ربهم
|
كلمه (يستغفروا) عطف است بر جمله (يؤ منوا). يعنى چه چيز مردم را از ايمان واستغفار باز داشته بعد از آنكه هدايت خدا به سويشان آمده است . ( الا ان تاتيهم سنة الاولين ) - يعنى مگر طلب اينكه سنت جارى در امتهاى نخستينبرايشان جارى شود، يعنى همان عذابها كه ايشان را منقرض كرد. ( او ياتيهم العذاب قبلا) - اين جمله عطف بر سابق است ، و معنايش اين مى شود كهمنتظر چه هستند ؟ منتظر اينكه سنت اولين آنان را بگيرد ؟ يا آنكه عذابى درمقابل چشم خود و به عيان مشاهده كنند، كه در چنين صورتى ديگر ايمانشان سودى نمىبخشد، چون ايمان بعد از مشاهده عذاب الهى است . و خداى تعالى در جاى ديگرى همفرموده :( فلم يك ينفعهم ايمانهم لما راوا باسنا سنة الله التى قد خلت فى عباده )پس خلاصه معناى آيه چنين مى شود كه مردم در پى به دست آوردن ايمانى كه بهدردشان بخورد نيستند، چيزى را كه مى خواهند اين است كه عذاباستيصال بر طبق سنت خدا در امتهاى نخستين بر ايشاننازل گشته هلاكشان سازد، و ايمان نمى آورند مگر به شرطى كه عذاب را به چشم خودببينند، كه آن ايمان هم به درد خور نيست ، چون اضطرارى است . و اين منع و اقتضاء در آيه شريفه امرى است ادعائى كه مقصود از آن اين است كه ايشان كهاز حق اعراض مى كنند به خاطر سوء سريره ايشان است ، و چون مقصود روشن است ديگرلزومى نديديم كه مانند ديگر مفسرين در باره درستى توجيه و تقدير قبلىاشكال و رفعى ايراد نموده سخن را به درازا بكشيم .
و ما نرسل المرسلين الا مبشرين و منذرين ...
|
اين آيه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را تسليت مى دهد كه از انكار منكرينناراحت نشود، و از اعراض آنان از ذكر خدا تنگ حوصله نگردد، زيرا وظيفه رسولان به جزبشارت و انذار نيست ، و غير از اين مسؤ وليتى ندارند، بنابراين در اين آيه انعطافىبه مطلب ابتداى سوره است كه مى فرمود:( فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث اسفا) و نيز نوعى تهديد كفار است در برابر استهزايشان . كلمه : (دحض ) به معناى هلاكت و كلمه : (ادحاض ) به معناى هلاك كردن وابطال است ، و كلمه : (هزؤ ) به معناى استهزاء، و مصدر به معناى اسممفعول است ، و معناى آيه روشن است .
و من اظلم ممن ذكر بايات ربه فاعرض عنها و نسى ما قدمت يداه ....
|
در اين آيه ظلم كفار را بزرگ جلوه مى دهد، چون ظلم بر حسب متعلقش بزرگ و كوچك مىشود، و چون متعلق ظلم مشركين خداى سبحان و آيات او است پس از هر ظلم ديگر بزرگترخواهد بود. و مقصود از (نسيان پيش فرستاده ها) بى مبالاتى در اعمالى - ازقبيل اعراض از حق و استهزاء به آن - است كه مى دانند حق است . و جمله (انا جعلنا علىقلوبهم اكنة ان يفقهوه و فى اذانهم و قرأ ) به منزلهتعليل براى اعراض آنان از آيات خدا و يا هم براى آن و هم براى نسيانشان از پيشفرستاده هاى خويش را است . و در سابق در چند جا، معناى قرار دادن (اكنه ) را در دلهاى كفار و (وقر) را درگوشهاى آنان توضيح داديم . ( و ان تدعهم الى الهدى فلن يهتدوا اذا ابدا) - در اين جملهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را از ايمان آوردن آنان ماءيوس مى كند، چونپرده در گوشها و دلهايشان افكنده ، و ديگر بعد از اين نمى توانند خود را به سوىهدايت بكشانند، و ديگر نمى توانند درباره حقتعقل نموده با هدايت غير خود و پيروى و شنوايى از غير خود رشد يابند.دليل بر اين معنا جمله ( و ان تدعهم الى الهدى فلن يهتدوا اذا ابدا) است كه دلالت برنفى ابدى اهتداى ايشان مى كند، و اين معنا را مقيد به قيد (اذا) نموده كه جزاء و جوابباشد. در تفسير روح المعانى گفته : جبرى مذهبان با اين آيه بر مذهب خوداستدلال كرده اند، و قدريه آيه قبل را دليل مذهب خود گرفته اند. امام فخر رازى گفته : به طور كلى كمتر آيهاى از قرآن كريم ديده مى شود كه دلالتبر يكى از اين دو مذهب كند و دنبالش آيه ديگرى به آن مذهب ديگر دلالت نكند، و اين جزامتحانى از ناحيه خدا نيست ، تا علماى راسخون در علم از مقلدين متمايز گردند. مؤ لف : اين دو آيه هر دو حق است و لازمه حق بودن آن دو ثبوت اختيار براى بندگان دراعمال و نيز اثبات سلطنت گستردهاى براى خداى تعالى است در ملكش كه يكى از ملك هاىاو اعمال بندگانش است و همين است مذهب امامان اهل بيت (عليهمالسلام ).
و ربك الغفور ذو الرحمة ...
|
* معناى جمله : (و ربك الغفور ذوالرحمة ) و معنايى كه در سياق آيات تهديد افادهمىكند اين آيات همانطور كه بيان شد در مقام تهديد كفار است ، كفارى كه فساد اعمالشان بهحدى رسيده كه ديگر اميد صلاح از ايشان منتفى شده است . و اين قسم فساد مقتضىنزول عذاب فورى و بدون مهلت است ، چون ديگر فائدهاى غير از فساد در باقىماندنشان نيست ، ليكن خداى تعالى در عذابشانتعجيل نكرده هر چند كه قضاى حتمى به عذابشان رانده . چيزى كه هست آن عذاب را براىمدتى معين كه به علم خود تعيين نموده تاخير انداخته است . و به همين مناسبت بود كه آيه تهديد را كه متضمن صريح قضاى در عذاب است با جمله(و ربك الغفور ذو الرحمة ) افتتاح نموده تا به وسيله آن دو وصفى كه در آن استعذاب معجل را تعديل نمايد و اصل عذاب را مسلم كند تا حق گناهان مقتضى عذاب رعايت شدهباشد و حق رحمت و مغفرت خدا را هم رعايت كرده باشد و به آن خاطر عذاب را تاخير اندازد. پس اين جمله ، يعنى جمله (الغفور ذو الرحمة ) با جمله (لو يؤ اخذهم بما كسبوالعجل لهم العذاب ) به منزله دو نفر متخاصم اند كه نزد قاضى حاضر شده داورى مىخواهند. و جمله (بل لهم موعد لن يجدوا من دونه موئلا) به منزله حكم صادر از قاضىاست كه هر دو طرف را راضى نموده حق هر دو طرف را رعايت كرده است .اصل عذاب را به اعمال نارواى مردم و به انتقام الهى داده و مساله مهلت در عذاب را بهصفت مغفرت و رحمت خدا داده است ، اينجا است كه مغفرت الهى اثر آناعمال را كه عبارت است از فوريت عذاب برمى دارد - و محو مى كند و صفت رحمت حياتى ودنيايى را به آنها افاضه مى فرمايد. و خلاصه معنا اين است كه : اگر پروردگار تو مى خواست ايشان را مؤ اخذه كند، عذاب رابر آنان فورى مى ساخت ، و ليكن عجله نكرد، چون غفور و داراى رحمت است ، بلكه عذاب رابراى موعدى كه قرار داده و از آن به هيچ وجه گريزى ندارند حتمى نمود، و به خاطراينكه غفور و داراى رحمت است ، از فوريت آن صرفنظر فرمود، پس جمله(بل لهم موعد...)كلمه اى است كه به عنوان حكم صادر گفته شده نه اينكهخيال شود صرف حكايت است ، زيرا اگر حكايت بود جا داشت بفرمايد:(بل جعل لهم موعدا ...) - دقت فرمائيد. كلمه (غفور) صيغه مبالغه است كه بر كثرت مغفرت دلالت مى كند و الف و لام در(الرحمة ) الف و لام جنس است ، يعنى همه قسم رحمت را دارد، و (غفور ذو الرحمة )معنايش اين است كه رحمت خدا شامل هر چيز هست . بنابراين ، كلمه (ذو الرحمة ) عموميتشاز دو كلمه (رحمان ) و (رحيم ) بيشتر است با اينكه اين دو نيز دلالت بر كثرت ويا ثبوت و استمرار دارد. (پس غفور) به منزله خادم براى (ذى الرحمة ) است ،يعنى غفور مشمولين ذو الرحمة را بيشتر مى كند، و موانعى را كه نمى گذارد رحمت خداشامل مشمول شود برطرف مى سازد و وقتى برطرف ساخت صفت ذو الرحمة كار خود را مىكند و آن را نيز شامل مى گردد. پس غفور كوشش و كثرت عمل دارد، و ذى الرحمة انبساط وشمول بر هر چيز كه مانعى در آن نيست ، و به خاطر همين نكته است كه مغفرت را بهصيغه مبالغه و رحمت را به ذى الرحمة كه شامل جنس رحمت است تعبير آورده - دقت بفرمائيد- و به كلامهاى طولانيى كه در اين زمينه گفته شده وقعى نگذاريد.
و تلك القرى اهلكناهم لما ظلموا و جعلنا لمهلكهم موعدا.
|
مقصود از( قرى ) اهل قريه ها است كه مجازا به خود قريه ها نسبت داده شده ، بهدليل اينكه سه بار ضمير اهل يعنى ضمير (هم ) را به آن برگردانيده . و كلمه مهلك- به كسر لام - اسم زمان است . معناى آيه روشن است ، و در اين مقام است كه بفهماند تاخيرهلاكت كفار و مهلت دادن از خداى تعالى كار نوظهورى نيست ، بلكه سنت الهى ما در اممگذشته نيز همين بوده كه وقتى ظلم را از حد مى گذراندند هلاكشان مى كرديم ، و براىهلاكتشان موعدى قرار مى داديم . از همى نجا روشن مى شود كه عذاب و هلاكى كه اين آياتمتضمن آن است عذاب روز قيامت نيست بلكه مقصود عذاب دنيايى است ، و آن عبارت است ازعذاب روز بدر - اگر مقصود تهديد بزرگان قريش باشد - و يا عذاب آخر الزمان - اگرمقصود تهديد همه امت اسلام بوده باشد - كه تفصيلش در سوره يونس گذشت . بحث روايتى (چند روايت در ذيل آيات گذشته ) در تفسير عياشى در ذيل آيه (يا ويلتنا مال هذا الكتاب ...) از خالد بن نجيح از امامصادق (عليهالسلام ) روايت كرده كه فرمود: وقتى روز قيامت مى شود كتاب آدمى را به اومى دهند و مى گويند (بخوان ) خالد مى گويد: عرض كردم آيا آنچه بخواند مىشناسد ؟ فرمود: همه را به ياد مى آورد، هيچ لحظه و نگاه زير چشمى هيچ كلمهاى و هيچگامى و هيچ عمل ديگرى انجام نداده مگر آنكه با خواندن آن كتاب همه را به ياد مى آورد،به طورى كه گويا همان لحظه آن را انجام داده است ، و به همين جهت مى گويند (واىبر ما اين چه كتابى است كه هيچ كوچك و بزرگى را نگذاشته مگر آنكه آن را برشمردهاست ). مؤ لف : اين روايت به طورى كه ملاحظه مى كنيد آنچه را از كتاب شناخته مى شود عين آنچيزى دانسته كه در كتاب نوشته شده است ، و بايد هم همينطور باشد، زيرا اگرعمل آدمى در آنجا حاضر نباشد حجت تمام نگشته امكان انكار هست . و در تفسير قمى در ذيل جمله (و لا يظلم ربك احدا) روايت آورده كه هر كس هر چه كردهدر آن كتاب نوشته مى بيند.
|
|
|
|
|
|
|
|