|
|
|
|
|
|
و طاغيان مستكبر خود را اطاعت مى كردند، خداى تعالى به خاطر همين انحرافهايشانبرادرشان هود (عليه السلام ) را مبعوث كرد تا به سوى حق دعوتشان نموده ، وارشادشان كند به اينكه : خداى تعالى را بپرستند و بتها را ترك گويند و از استكبار وطغيان دست برداشته به عدل و رحمت در بين خود رفتار كنند. هود (عليه السلام ) در پند و اندرز آنان نهايت سعى را كرد و خيرخواهى خود را به همهنشان داد، راه را برايشان روشن و از بيراهه مشخص كرد و هيچ عذرى براى آنان باقىنگذاشت ، با اين حال مردم خيرخواهى آن جناب را با اباء و امتناع مقابله كردند و با انكار ولجبازى با او روبرو شدند، و بجز عده كمى ايمان نياوردند و اكثريت جمعيت بر دشمنى ولجبازيهاى خود اصرار ورزيدند و نسبت سفاهت و ديوانگى به آن حضرت دادند، و اصرارو پافشارى كردند كه آن عذابى كه ما را از آن مى ترسانى و به آن تهديد مى كنىبياور، آن جناب در پاسخ اين اصرار و شتابزدگى آنان مى فرمود: (انما العلم عنداللّه و ابلغكم ما ارسلت به و لكنى اريكم قوما تجهلون ). چيزى نگذشت كه خداى تعالى عذاب را بر آناننازل كرد به اين صورت كه بادى عقيم از باران (باد بدون باران ) به سوى آنهاگسيل داشت ، بادى كه در سر راه خود هيچ چيزى بر جاى نگذاشت ، همه را مانند استخوانپوسيده كرد، بادى صرصر (داراى صدايى مهيب ) و در ايامى نحس به مدت هفت شب و هشتروز پشت سر هم وزيد كه اگر آنجا بودى ، مى ديدى كه مردم بهحال غش افتاده اند، گويى تنه هاى خرماى سرنگون شده اند، بادى كه مردم بلند بالاىآن قوم را مانند نخل منقعر (كنده شده ) از جاى مى كند. قوم عاد در آغاز آنچه از اين باد ديدند خيال كردند ابرى است كه براى باريدن بهسويشان مى آيد لذا به يكديگر بشارت و مژده داده و مى گفتند: (عارض ممطرنا - ابرىاست كه ما را سيراب خواهد كرد) ولى اشتباه كرده بودند بلكه اين همان عذابى بود كهدر آمدنش شتاب مى كردند، بادى بود كه عذابى اليم با خود مى آورد عذابى كه به امرپروردگارش هر چيزى را نابود مى ساخت و آن چنان نابود مى ساخت كه كمترين اثرى ازخانه هاى آنان باقى نگذاشت ، در نتيجه خداى تعالى تا آخرين نفر آن قوم را هلاك كرد وبه رحمت خود هود و مؤ منين به وى را نجات داد. شخصيت معنوى هود (عليه السلام ) 2 - شخصيت معنوى هود: هود (ع ) خودش از قوم عاد دومين پيغمبرى بود كه براى دفاع ازحق و سركوبى و ابطال كيش وثنيّت قيام كرده ، البته دومين نفرى كه قرآن كريمسرگذشتش را نقل كرده و محنتها و آزارى كه در راه خداى سبحان ديده حكايت نموده است ،آرى قرآن كريم آن جناب را به همان ستايش كه انبياء گرام خود را ستوده ، ستايش كرده ودر همه ذكر خيرهاى خود از آن حضرات ، وى را شركت داده است ، سلام خدا بر او باد. آيات 68 - 61 سوره هود 459
و الى ثمود اخاهم صلحا قال يقوم اعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره هو انشاكم من الارض واستعمركم فيها فاستغفروه ثم توبوا اليه ان ربى قريب مجيب (61) قالوا يصلح قدكنت فينا مرجوا قبل هذا اتنهئنا ان نعبد ما يعبد اباونا و اننا لفى شك مما تدعونا اليهمريب (62) قال يقوم ارايتم ان كنت على بينة من ربى و اتئنى منه رحمة فمن ينصرنى مناللّه ان عصيته فما تزيدوننى غير تخسير(63) و يقوم هذه ناقة اللّه لكم اية فذروهاتاكل فى ارض اللّه و لا تمسوها بسوء فياخذكم عذاب قريب (64) فعقروهافقال تمتعوا فى داركم ثلثة ايام ذلك وعد غير مكذوب (65) فلما جاء امرنا نجينا صلحا والذين امنوا معه برحمة منا و من خزى يومئذ ان ربك هو القوى العزيز(66) و اخذ الذين ظلمواالصيحة فاصبحوا فى ديرهم جاثمين (67) كان لم يغنوا فيها الا ان ثمودا كفروا ربهم الابعدا لثمود(68)
|
. ترجمه آيات و بسوى (قوم ) ثمود برادرشان صالح را فرستاديم او نيز به قوم خود گفت : اى مردم! خدا را بپرستيد كه جز او معبودى نداريد، او است كه شما را از زمين (از مواد زمينى ) ايجادكرد و با تربيت تدريجى و هدايت فطرى به كمالتان رسانيد، تا با تصرف در زمينآن را قابل بهره بردارى كنيد، پس ، از او آمرزش بخواهيد و سپس به سويش باز گرديدكه پروردگار من نزديك و اجابت كننده (دعايتان ) است .(61) گفتند: اى صالح ! جامعه ما بيش از اين به تو چشم اميد دوخته بود (و انتظار اين سخن رااز تو نداشت ) آخر چگونه ما را از پرستش خدايانى كه پدران ما آنها را ميپرستيدند نهىميكنى (با اينكه اين دعوت تو، هم سنت جامعه و بنيان مليت ما را منهدم مى كند و هم ) حجتىقانع كننده و يقين آور به همراه ندارد و ما همچنان نسبت به درستى آن در شكى حيرت آوريم.(62) صالح گفت : اى مردم ! (از در انصاف ) به من خبر دهيد در صورتى كه پروردگارمحجتى به من داده و مرا مشمول رحمت خاصى از خود نموده باشد آيا اگر نافرمانيش كنمكيست كه مرا در نجات از عقوبت او يارى نمايد؟ (نه تنها كسى نيست ، بلكه جلب رضايتشما با نافرمانى خدا) باعث زيادتر شدن خسران من خواهد بود.(63) و اى مردم اين ماده شتر (كه در اجابت درخواست شما مبنى بر اينكه معجزه اى بياورم ، ازشكم كوه در آورده ام ) آيت و معجزه اى براى شما است ، بگذاريد در زمين خدا بچرد، مبادا كهمزاحم او شويد كه (در اين صورت ) عذابى نزديك ، شما را ميگيرد.(64) ولى قوم ثمود، آن حيوان را كشتند، صالح اعلام كرد كه بيش از سه روز زنده نخواهيدماند، در اين سه روز هر تمتعى كه ميخواهيد ببريد كه عذابى كه در راه است قضايى استحتمى و غير قابل تكذيب .(65) همين كه امر (عذاب )، فرا رسيد ما به رحمت خود صالح و گروندگان به وى را از عذابو خوارى آن روز نجات داديم (آرى ) پروردگار تو (اى محمد) همان نيرومندى است كهشكست نمى پذيرد(66). (بعد از سه روز) صيحه آسمانى ، آنهايى را كه ظلم كرده بودند بگرفت و همگى بهصورت جسدهايى بى جان در آمدند(67). تو گويى اصلا در اين شهر ساكن نبودند، پس (مردم عالم بدانند) كه قوم ثمودپروردگار خود را كفران كردند و آگاه باشند كه فرمان دور باد (از رحمت خدا) قومثمود را بگرفت .(68) بيان آيات اين آيات كريمه داستان صالح پيغمبر (عليه السلام ) و قوم او را كه همان قوم ثمودبودند شرح مى دهد و صالح (عليه السلام ) سومين پيغمبرى است كه به دعوت توحيد وعليه وثنيّت قيام كرد و ثمود را به دين توحيد خواند و در راه خدا آزارها و محنتها ديد تاآنكه سرانجام خداى عزوجل بين او و قومش اين چنين حكم كرد كه قومش را هلاك ساخته و او ومؤ منين به او را نجات دهد.
و الى ثمود اخاهم صالحا قال يا قوم اعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره
|
بحث در معنا و تفسير اين آيه در آيه مشابه آن كه دراول داستان هود آمده گذشت .
هو انشاكم من الارض و استعمركم فيها...
|
معناى (انشاء) و (استعمار) در جمله : (هو انشاءكم من الاءرض واستعمركمفيها) راغب گفته : كلمه (انشاء) به معناى ايجاد و تربيت چيزى است و بيشتر در جانداران(كه تربيت بيشترى لازم دارند) استعمال مى شود، در قرآن كريم فرموده : (هو الذىانشاكم و جعل لكم السمع و الابصار). و كلمه (عمارت ) (بر خلاف كلمه (خراب ) كه به معناى از اثر انداختن چيزى است )،به معناى آباد كردن چيزى است تا اثر مطلوب را دارا شود، مثلا مى گويند: (عمر ارضه) يعنى فلانى زمين خود را آباد كرد، و مضارع آن (يعمر) و مصدرش (عمارة ) است، قرآن كريم مى فرمايد: (و عمارة المسجد الحرام ) و گفته مى شود: (عمرته فهومعمور - من آن را آباد كردم پس معمور شد)، باز در قرآن كريم ميخوانيم : (و عمروهااكثر مما عمروها - آنچه اينان زمين را آباد كردند) پيشينيان بيش از اينها آباد كردند ونيز در قرآن كريم از مشتقات اين ماده نام بيت المعمور را ميخوانيم و وقتى گفته مى شود:(اعمرته الارض ) و همچنين اگر گفته شود: (استعمرته الارض ) معنايش اين استكه من زمين را به دست فلانى سپردم تا آبادش كند، در اين معنا نيز در قرآن كريمميخوانيم : (و استعمركم فيها). پس بنابراين ، كلمه (عمارت ) به معناى آن است كه زمين را ازحال طبيعيش برگردانى و وضعى به آن بدهى كه بتوان آن فوايدى كه مترقب از زميناست را استفاده كرد، مثلا خانه خراب و غير قابل سكونت را طورى كنى كهقابل سكونت شود و در مسجد طورى تحول ايجاد كنى كه شايسته براى عبادت شود وزراعت را به نحوى متحول سازى كه آماده كشت و زرع گردد و باغ را به صورتى درآورى كه ميوه بدهد و يا قابل تنزه و سير و گشت گردد، و كلمه (استعمار) به معناىطلب عمارت است به اين معنى كه از انسانى بخواهى زمين را آباد كند بطورى كه آمادهبهره بردارى شود، بهره اى كه از آن زمين توقع مى رود. و بنا بر آنچه گذشت معناى جمله (هو انشاكم من الارض و استعمركم فيها) (با در نظرداشتن اينكه كلام افاده حصر مى كند) اين است كه خداى تعالى آن كسى است كه شما را ازمواد زمينى اين زمين ايجاد كرد، و يا به عبارتى ديگر بر روى مواد ارضى ، اين حقيقتىكه نامش انسان است را ايجاد كرد و سپس به تكميلش پرداخته ، اندك اندك تربيتش كرد ودر فطرتش انداخت تا در زمين تصرفاتى بكند و آن را به حالى در آورد كه بتواند درزنده ماندن خود از آن سود ببرد و احتياجات و نواقصى را كه در زندگى خود به آنبرمى خورد برطرف سازد، و خلاصه مى خواهد بفرمايد شما نه در هست شدنتان و نه دربقايتان هيچ احتياجى به اين بتها نداريد تنها و تنها محتاج خداى تعالى هستيد. پس اينكه حضرت صالح (عليه السلام ) به قوم خود گفت : (هو الذى انشاكم من الارضو استعمركم فيها) در مقام تعليل و بيان دليلى است كه آن جناب در دعوت خود به آندليل استدلال مى كرده ، دعوتش اين بود كه : (يا قوم اعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره -شما خدا را بپرستيد كه بجز او هيچ معبودى نداريد) و چون جمله مورد بحثاستدلال بر اين دعوت بوده ، لذا جمله را با حرف عطف نياورد، بلكه بدون حرف عطف وبه اصطلاح بطور فصل آورده و فرمود: (هو الذى ...)، گويا شخصى پرسيده اينكهميگويى تنها خدا را عبادت كنيم دليلش چيست ؟ در پاسخ فرموده دليلش اين است كه اواست كه شما را در زمين و از زمين ايجاد كرد و آبادى زمين را به دست شما سپرد. استدلال براى عدم جواز عبادت غير خدا به : وجود ارتباط بين خالق و خلق ،نزديكبودن خدا به انسان و نفى استقلال اسباب بيان اين استدلال اين است كه مشركين اگر بتها را مى پرستيدند بهانه شان اين بود كهخداى تعالى عظيمتر از آن است كه فهم بشر به او احاطه پيدا كند و بلند مرتبه تر ازآن است كه عبادت بشر به او برسد و يا سوال و درخواست انسان به درگاهش راه يابد وآدمى ناگزير است بعضى از مخلوقات او را كه نسبتا شرافتى دارد و خداى تعالى امر اينعالم ارضى و تدبير نظام جارى در آن را به او سپرده بپرستد و به درگاه آن مخلوقتقرب بجويد و نزد او تضرع و زارى كند تا او از ما راضى گشته ، خيرات را بر مانازل كند و بر ما خشم نگيرد و به اين وسيله ما از شرور ايمن گرديم ، و اين اله در حقيقتشفيع ما به درگاه خداى تعالى است كه معبود همه خدايان و رب همه ارباب است وبرگشت همه امور به او است . بنابراين كيش وثنيّت بر اين اساس استوار است كه معتقدند هيچ رابطه اى بين خداىتعالى و انسانها وجود ندارد و رابطه خداى تعالى تنها با اين موجودات شريف كه موردپرستش ما بوده و واسطه بين ما و خداى تعالى هستند برقرار است و اين واسطه ها در كارخود يعنى در تاءثير بخشيدن و شفاعت كردنمستقل مى باشند. ولى جناب صالح اين پندار غلط را تخطئه كرده است چون وقتى بنا باشد خداى تعالىما را ايجاد كرده و آبادى زمين را به دست ما سپرده باشد پس بين او و ما انسانهانزديكترين رابطه وجود دارد و اين اسبابى كه خداى تعالى در اين عالم نظام منظم وجارى كرده ، هيچ يك از خود استقلال ندارد تا ما انسانها به آنها اميد ببنديم و يا از خشم وشر آنها دلواپس باشيم . پس تنها كسى كه واجب است اميدوار رضاى او و ترسان از خشم او باشيم خداى تعالىاست ، چون او است كه انسان را آفريده و او است كه مدبر امر انسان و امر هر چيز ديگراست پس اينكه جناب صالح (عليه السلام ) فرمود: (هو انشاكم من الارض و استعمركمفيها) در مقام تعليل گفتار سابق و استدلال بر آن از طريق اثبات ارتباط بين خداىتعالى و بين آدميان و نيز نفى استقلال از اسباب است . و به همين جهت است كه دنبال آن اضافه كرد: (فاستغفروه ثم توبوا اليه ) دو باآوردن حرف فاء بر سر جمله ، نتيجه را متفرع بر آناستدلال كرد و معناى مجموع گفتارش اين است كه وقتى ثابت شد كه خداى تعالى تنهامعبودى است كه بر شما واجب است او را بپرستيد و غير او را رها كنيد چون تنها او خالق ومدبر امر حيات شما است پس بايد كه از خدا بخواهيد شما را در نافرمانيها و بتپرستىهايتان بيامرزد و با ايمان آوردن به او و پرستيدن او بسوى او رجوع كنيد كه او نزديكو پاسخگو است . در جمله مورد بحث كه گفتيم تعليل جمله قبل است نيز مساءله طلب مغفرت راتعليل كرده به اينكه (ان ربى قريب مجيب - چون پروردگار من نزديك و پاسخگو است) و اين بدان جهت بوده كه از استدلال مذكورش نتيجه گرفته كه خداى تعالى قائم بهامر خلقت آدمى و تربيت او و تدبير امر حيات او است و هيچ سببى از اسباب دست اندر كارعالم استقلالى از خود ندارد بلكه خداى تعالى است كه اسباب را به اين سو، سوق مىدهد و آن ديگرى را از اينجا به جاى ديگر روانه مى كند، پس اين خداى تعالى است كهبين انسان و بين حوائجش و بين اسباب دخيل در آن حوايجحائل و واسطه است و وقتى اينطور باشد پس خود او به انسانها نزديكتر از اسباب استو آنطور نيست كه مشركين پنداشته و خيال كرده اند كه بين آدمى و خداى تعالى آنقدرفاصله هست كه نه فهم آدمى او را درك مى كند و نه عبادت آدمى و تقرب جستنش به او مىرسد، پس وقتى او نزديكتر از هر چيز به ما است قهرا پاسخگوى ما نيز همو خواهد بود ووقتى نزديك به ما و پاسخگوى ما تنها خداى تعالى باشد و هيچ معبودى جز او نباشدقهرا بر ما واجب مى شود كه از او طلب مغفرت نموده ، به سوى او باز گرديم . پاسخ قوم ثمود به دعوت صالح (ع )
قالوا يا صالح قد كنت فينا مرجوا قبل هذا اتنهينا ان نعبد ما يعبد اباؤ نا...
|
كلمه (رجاء) وقتى در مورد انسانى استعمال مى شود و مثلا به كسى گفته مى شود:(ما به تو اميدها داشتيم ) منظور ذات آن كس نيست بلكه منظورافعال و آثار وجودى او است ، و وقتى عبارت فوق به كسى گفته مى شود كه جز آثارخير و نافع از او انتظار نداشته باشند پس (مرجو) بودن صالح در بين مردمش بهاين معنا است كه او تا بوده داراى رشد عقلى وكمال نفسانى و شخصيت خانوادگى بوده كه همه اميد داشته اند روزى از خير او بهره مندشده و او منافعى براى آنها داشته باشد، و از جمله (كنت فينا) بر مى آيد كه آن جنابمورد اميد عموم مردم بوده است . پس اينكه گفتند: (يا صالح قد كنت فينا مرجواقبل هذا) معنايش اين است كه قوم ثمود از تو اميد داشتند كه از افراد صالح اين قومباشى و با خدمات خود به مجتمع ثمود سود رسانى و اين امت را به راه ترقى و تعالىوادار سازى چون اين قوم از تو نشانه هاى رشد وكمال مشاهده كرده بود ولى امروز به خاطر كج سليقگياى كه كردى و به خاطر بدعتىكه با دعوت خود نهادى از تو مايوس شد. و اينكه گفتند: (اتنهينا ان نعبد ما يعبد اباؤ نا) پرسش و استفهامى بوده كه از درانكار كرده اند و انگيزه شان از اين پرسش انكارى ، مذمت و ملامت آن حضرت بوده و ايناستفهام در مقام تعليل جمله قبل است كه حاصل هر دو جمله چنين مى شود: علت مايوس شدنقوم ثمود از تو اين است كه تو اين قوم را دعوت مى كنى به توحيد و نهى مى كنى ازاينكه سنتى از سنن قوميت خود را اقامه كنند، و (مى گويى كه ) روشنترين مظاهر مليت خودرا محو سازند با اينكه سنت بتپرستى از سنتهاى مقدس اين مجتمع قومى ريشه دار بوده واصلى ثابت دارند و داراى وحدت قوميت هستند آن هم قوميتى داراى اراده و استقامت در راى . دليل اين استفادهاى كه ما از آيه كرديم ، جمله (اتنهينا ان نعبد ما يعبد اباؤ نا) استچون تعبير مى فهماند كه پرستش بت در ثمود سنتى مستمر بوده و از نياكان آن قوم بهارث مانده و اگر غير اين بود ميگفته : (اتنهينا ما كان يعبد اباؤ نا - آيا ما را نهى ميكنىاز اينكه چيزى را كه پدران ما مى پرستيدند بپرستيم )، كه فرق بين اين دو تعبير ازنظر معنا واضح است . و از همين جا روشن مى گردد كه بعضى از مفسرين مانند صاحبالمنار و ديگران مرتكب چه اشتباهى شده اند كه جمله (ان نعبد ما يعبد اباونا) را بهجمله (ان نعبد ما كان يعبد اباؤ نا) تفسير كرده اند با اينكه گفتيم بين اين دو تعبيرفرق هست ، (چون جمله اول ميفهماند كه موجودين از ثمود و پدرانشان هر دو بت ميپرستيدندو جمله دوم به خاطر لفظ كان ميفهماند كه موجودين ، آن مرام را نداشتهاند بلكهميخواستهاند آغاز كنند كه جناب صالح نهيشان كرده است ). قوميت پرستى ، و مليت گرايى ، و ادعاى شك و ترديد داشتن ، دو حجت قوم ثمود، دررددعوت جناب صالح (ع ) (و اننا لفى شك مما تدعونا اليه مريب ) - اين جمله ، حجت دوم قوم ثمود در رد دعوتصالح است ، حجت اولشان مضمون صدر آيه بود و حاصلش اين بود كه دعوت به رهاكردن بتپرستى بدعتى است زشت كه باعث مى شود سنت ديرينه قوم ثمود به دستفراموشى سپرده شود و در نتيجه بنيان مليت اين قوم منهدم گشته و ياد و تاريخشان ازبين برود، و به همين جهت بر ما نسل حاضر لازم است كه اين دعوت را رد نموده ، از سنتآباء و اجدادى خود دفاع كنيم ، و حجت دومشان اين است كه تو براى اثبات حقانيت دعوتتهيچ حجت روشنى نياورده اى تا شك ما را مبدل به يقين كند در نتيجه ما همچنان دربارهدعوتى كه ميكنى در شكيم و با وجود اين شك ، نمى توانيم دعوتت را بپذيريم . كلمه ارابه به معناى اتهام و سوء ظن است ، وقتى گفته مى شود: (رابنى منه كذا) ويا (ارابنى منه كذا) معنايش اين است كه فلان جريان مرا درباره فلان كس به شك وسوء ظن انداخته و باعث شده كه من او را در گفته هايش متهم بدانم .
قال يا قوم ارايتم ان كنت على بينة من ربى و اتينى منه رحمة ...
|
منظور از (بينه )، آيتى معجزه آسا است و مراد از (رحمت ) نبوت است و چون ما درتفسير نظير اين آيه كه در همين سوره در داستان نوح آمده بود بحث كرده ايم لذا ديگر آنرا تكرار نمى كنيم . (فمن ينصرنى من اللّه ان عصيته ) - اين جمله جواب شرط يعنى جمله (ان كنت ) است وحاصل معناى آن شرط و اين جواب اين است كه شما به من بگوييد كه اگر من از ناحيهخداى تعالى به آيتى معجزه آسا مؤ يد باشم كه از صحت دعوتم خبر دهد و نيز اگرخداى تعالى رحمت و نعمت رسالت را به من ارزانى داشته و مرا مامور تبليغ آن رسالتكرده باشد و با اين حال من امر او را عصيان ورزم و شما را در خواستهاى كه داريد اطاعتكنم و با شما در آنچه از من ميخواهيد كه همان ترك دعوت باشد موافقت كنم چه كسى مرا ازعذاب خدا نجات مى دهد؟! و بنابراين ، در جمله مورد بحث از هر دو حجت قوم ثمود جواب داده شده و عذر جناب صالحرا در آن ملامتى كه از وى مى كردند موجه ساخته است . (فما تزيدوننى غير تخسير) - اين جمله بهدليل حرف (فاء) كه در آغاز آن آمده تفريعى است بر جمله قبلى كه در مقامابطال دو دليل مشركين و موجه ساختن مخالفت جناب صالح (عليه السلام ) و قيامش به امردعوت بر سنتى غير سنت ملى آنان بود و با در نظر گرفتن اينكه اين جمله تفريع برآن است معناى مجموع دو جمله اين مى شود كه با پاسخ دندانشكنى كه به شما دادم هر چهبيشتر بر ترك دعوتم و برگشتن به مرام شما و ملحق شدن به شما اصرار بورزيدبيشتر در خسارت و زيان من اصرار ورزيده ايد. اين آن معنايى است كه به نظر ما رسيده ولى بعضى گفته اند: مراد صالح (عليهالسلام ) اين بوده كه گفتار شما كه گفتيد: (اتنهينا ان نعبد ما يعبد آباونا) در منچيزى اضافه نميكند جز اينكه شما را زيانكارتر بدانم . بعضى ديگر گفته اند:معنايش اين است كه شما در من چيزى اضافه نمى كنيد مگر بصيرتم در خسارت شما. ولىوجه اول موجه تر است .
و يا قوم هذه ناقة اللّه لكم آية فذروها تاكل فى ارض اللّه و لا تمسوها بسوءفياخذكم عذاب قريب
|
در اين آيه شريفه كلمه (ناقة )به كلمه جلاله (اللّه ) اضافه شده و اين اضافه، اضافه ملكى و به معناى آن نيست كه خدا ماده شتر دارد بلكه اضافه تشريفى است ،نظير اضافه در (بيت اللّه ) و (كتاب اللّه )، و اين ناقه آيتى بوده معجزه براىنبوت صالح (عليه السلام ) كه خداى تعالى به وسيله اين آيت ، نبوت آن جناب راتاءييد كرده و اين معجزه را به درخواست قوم ثمود از شكم صخره كوه بيرون آورد،صالح بعد از اظهار اين معجزه به قوم ثمود فرمود: (اين ناقه بايد آزادانه در زمين خدابچرد)، و آنها را تحذير كرد و زنهار داد از اينكه آن حيوان را به نحوى اذيت كنند، مثلاآن را بزنند و يا زخمى كنند و يا بكشند، و به ايشان خبر داد كه اگر چنين كنند عذابىنزديك و بى مهلت آنان را خواهد گرفت ، - معناى آيه مورد بحث همين بود كه گفتيم -. جواب صالح (ع ) به دلايل قوم خود و معناى جمله : (فما تزيدوننىغيرتسخير)
فعقروها فقال تمتعوا فى داركم ثلاثة ايام ذلك وعد غير مكذوب
|
(عقر ناقه ) به معناى (نحر) آن است و كلمه (نحر) و (عقر) به معناى طريقهخاصى است كه به آن طريقه شتر را سر مى برند (يعنى پاى حيوان را بسته رو بهقبله مى نشانند و سپس با كارد رگ گردنش را قطع مى كنند و چون سست شد سرش را مىبرند) و كلمه (دار) به معناى آن محلى است كه انسان آن را بنا مى كند و در آن ساكن مىشود و خود و خانواده اش را منزل و ماوا ميدهد و مراد از آن در اينجا اين معنا نيست ، بلكهمنظور شهرى است كه قوم ثمود در آن سكونت داشتند و اگر شهر در اينجا دار (خانه )ناميده شده ، بدين مناسبت بوده كه شهر نيز مانند خانه ،اهل خود را در خود جمع مى كند. و بعضى از مفسرين اين كلمه را به معناى دنيا گرفته اند،ولى اين معنا بعيد است . و مراد از اينكه فرمود: (تمتعوا فى داركم - در شهر خود تمتع كنيد) عيش و تنعم درحيات و زندگى دنيا است ، چون خود حيات دنيا متاع است ، يعنى مايه تمتع است . ممكن همهست منظور تمتع از خود حيات نباشد بلكه كامگيرى از انواع نعمتهايى باشد كه در شهربراى خود فراهم كرده بودند از قبيل پاركها و مناظر زيبا و اثاثيه قيمتى و خوراكيها ونوشيدنى هاى لذيذ و آزادى و افسار گسيختگى در پيروى هواهاى نفسانى . جمله (ذلك وعد غير مكذوب ) اشاره است به جمله (تمتعوا...) و (وعد غير مكذوب )بيان آن تمتع است .
فلما جاء امرنا نجينا صالحا...
|
تفسير قسمتى از اين آيه يعنى جمله (فلما جاء امرنا نجينا صالحا و الذين امنوا معهبرحمة منا) در نظير همين آيه در داستان هود (عليه السلام ) گذشت . و اما قسمت ديگرى كه مى فرمايد: (و من خزى يومئذ) معطوف است بر جمله اى كه حذفشده و تقدير كلام : (نجيناهم من العذاب و من خزى يومئذ) است ، و كلمه (خزى ) بهمعناى عيبى است كه رسوائيش برملا گردد و مرتكب آن از فاش كردن كار خود احساس شرمكند. ممكن هم هست تقدير كلام چنين باشد: (و نجيناهم من القوم و من خزى يومئذ - ما صالحو گروندگان او را از شر آن قوم و از رسوائى امروز نجات داديم )، همانطور كه ازهمسر فرعون نقل كرده كه گفت : (و نجنى من القوم الظالمين ). و جمله (ان ربك هو القوى العزيز) در موضعتعليل است براى مضمون صدر آيه و در اين جمله التفاتى از تكلم مع الغير در (نجينا -نجات داديم ) به غيبت به كار رفته است ، در آن جمله خداى تعالى به عنوان متكلم آمدهبود و در اين جمله غايب به حساب آمده ، و در نظير اين آيه در آخر داستان هود نيز اينالتفات به كار رفته بود آنجا كه ميفرمود: (الا ان عادا كفروا ربهم ) و در آن ، خداىتعالى غايب فرض شده ، با اينكه در دو آيه قبلش متكلم به حساب آمده بود و وجه اينالتفات اين است كه خداى تعالى غايب فرض بشود، تا صفات ربوبيتش ذكر شود و بهخلق بفهماند كه از زى عبوديت خارجند و به ربوبيت پروردگار كفر ورزيده و نعمتهاى اورا كفران كرده اند.
و اخذ الذين ظلموا الصيحة فاصبحوا فى ديارهم جاثمين
|
كلمه (جاثمين ) جمع اسم فاعل از مصدر (جثوم ) است بر وزن جلوس ، و جثوم بهمعناى برو افتادن بر زمين است ، و بقيه الفاظ آيه روشن است .
وقتى گفته مى شود: (فلان غنى بالمكان ) معنايش اين است كه فلانى در فلان مقاماقامت گزيد و ضمير در كلمه (فيها) به كلمه (ديار) بر مى گردد و معناى آيه ايناست كه صيحه آسمانى ستمكاران را گرفت و آنچنان در ديارشان به رو در افتادند كهگويى اصلا در آن مكان اقامتى نداشتند.
الا ان ثمود كفروا ربهم الا بعدا لثمود
|
اين دو جمله تلخيصى است براى داستانى كه قبلا بطورمفصل شرح داده شده ، جمله اول خلاصه سرانجام امر ثمود و دعوت صالح (عليه السلام )است و جمله دوم خلاصهاى از كيفر خداى تعالى ، كيفرى كه با آن قوم ثمود را مجازاتنمود، و نظير اين دو تلخيص در آخر داستان هود (عليه السلام ) نيز گذشت . بحث روايتى (روايتى درباره داستان ناقه صالح و كشتن آن و هلاكت قوم ثمود) در كافى با ذكر سند از ابى بصير روايت كرده كه گفت : من به امام صادق (عليهالسلام ) عرضه داشتم : آيه شريفه (كذبت ثمود بالنذر فقالوا ابشرا منا واحدا نتبعهانا اذا لفى ضلال و سعر) به كجاى داستان ثمود نظر دارد؟ فرمود: اين آيه راجع بهاين است كه قوم ثمود، صالح (عليه السلام ) را تكذيب كردند و خداى تعالى هرگز هيچقومى را هلاك نكرد مگر بعد از آنكه قبل از آن پيغمبرانى براى آنان مبعوث نمود و حجت رابه وسيله احتجاج آن رسولان بر آن قوم تمام نمود. قوم ثمود نيز از اين سنت مستثناء نبودند، خداىعزوجل حضرت صالح (عليه السلام ) را بر آنان مبعوث كرد و اين قوم دعوتش را اجابتنكرده بر او شوريدند و گفتند: ما ابدا به تو ايمان نمى آوريم مگر بعد از آنكه از شكماين صخره ، ماده شترى حامله بر ايمان در آورى ، و به قسمتى از كوه و يا به صخره اىكه صماء بود (سنگ بسيار سخت ) اشاره كردند، جناب صالح (عليه السلام ) نيز برطبق خواسته آنها معجزه اى كرد و ماده شتر آبستنى را از آن صخره بيرون آورد. خداى تعالى سپس به صالح وحى فرستاد كه به قوم ثمود بگو: خداى تعالى آبمحل را بين شما و اين ناقه تقسيم كرد، يك روز شما از آن بنوشيد و روز ديگر اين ناقهرا رها كنيد تا از آن استفاده كند، و روزى كه نوبت ناقه بود آن حيوان آب را مى نوشيد وبلا فاصله به صورت شير تحويل مى داد و هيچ صغير و كبيرى نمى ماند كه در آن روزاز شير آن ننوشد و چون شب تمام مى شد صبح كنار آن آب مى رفتند و آن روز را از آن آباستفاده مى كردند و شتر هيچ از آن نمى نوشيد مدتى - كه خدا مقدار آن را ميداند - بدينمنوال گذراندند. و بار ديگر سر به طغيان برداشته ، دشمنى با خدا را آغاز كردند، نزد يكديگر مىشدند كه بياييد اين ناقه را بكشيم و چهار پايش را قطع كنيم تا از شر او راحت بشويم، چون ما حاضر نيستيم آب محل يك روز مال او باشد و يك روز از آن ما، آنگاه گفتند: كيستكه كشتن او را به گردن بگيرد و هر چه دوست دارد مزد دريافت كند ؟ مردى احمر (سرخروى ) و اشقر (مو خرمايى ) و ازرق (كبود چشم ) كه از زنا متولد شده و كسى پدرىبرايش نمى شناخت به نام (قدار) كه شقيى از اشقياء بود و در نزد قوم ثمود معروفبه شقاوت و شئامت بود، داوطلب شد اين كار را انجام دهد، مردم هم مزدى برايش معينكردند. همين كه ماده شتر متوجه آب شد، (قدار) مهلتش داد تا آبش را بنوشد، حيوان بعد ازآنكه سيراب شد و برگشت (قدار) كه در سر راهش كمين كرده بود برخاست وشمشيرش را به جانب آن ناقه فرود آورد ولى كارگر نيفتاد، بار ديگر فرود آورد و اورا به قتل رساند، ناقه به پهلو به زمين افتاد و بچه اش فرار كرد و به بالاى كوهرفت و سر خود را به سوى آسمان بلند كرد و سه بار فرياد بر آورد. قوم ثمود از ماجرا خبردار شدند همه سلاحها را برگرفتند و كسى از آن قوم نماند كهضربتى به آن حيوان نزند و آنگاه گوشت او را بين خود تقسيم كردند و هيچ صغير وكبيرى از آنان نماند كه از گوشت آن حيوان نخورده باشد. صالح چون اين را ديد به سوى آنان رفت و گفت : اى مردم ! انگيزه شما در اين كار چهبود و چرا چنين كرديد و چرا امر پروردگارتان را عصيان نموديد؟ آنگاه خداى تعالى بهوى وحى كرد كه قوم تو طغيان كردند و از در ستمكارى ناقه اى را كه خداى تعالى بهسوى آنان مبعوث كرده بود تا حجتى عليه آنان باشد، كشتند با اينكه آن حيوان هيچضررى به حال آنان نداشت و در مقابل ، عظيم ترين منفعت را داشت ، به آنان بگو كه منعذابى به سوى آنان خواهم فرستاد و سه روز بيشتر مهلت ندارند اگر توبه كردند وبه سوى من بازگشتند من توبه آنان را مى پذيرم و از رسيدن عذاب جلوگيرى مى كنم واگر همچنان به طغيان خود ادامه دهند و توبه نكنند و به سوى من باز نگردند عذابم رادر روز سوم خواهم فرستاد. صالح نزد آنان آمد و فرمود: اى قوم ! من از طرف پروردگارتان پيامى برايتان آورده ام، پروردگارتان مى گويد، اگر از طغيان و عصيان خود توبه كنيد و به سوى منبازگشته ، از من طلب مغفرت كنيد شما را مى آمرزم و من نيز به رحمت خود به سوى شمابرميگردم و توبه شما را مى پذيرم ، همينكه صالح اين پيام را رساند عكس العملى زشتتر از قبل از خود نشان داده و سخنانى خبيث تر و ناهنجارتر از آنچه تاكنون مى گفتندبه زبان آوردند، گفتند: (يا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من المرسلين ). صالح فرمود: شما فردا صبح رويتان زرد مى شود و روز دوم سرخ مى گردد و روزسوم سياه مى شود، و همينطور شد، در اول فرداى آن روز رخساره ها زرد شد، نزد يكديگرشده و گفتند كه اينك آنچه صالح گفته بود تحقق يافت ، طاغيان قوم گفتند: ما به هيچوجه به سخنان صالح گوش نمى دهيم و آن راقبول نمى كنيم هر چند كه آن بلايى كه او را از پيش خبر داده عظيم باشد، روز دومصورتهايشان گلگون شد باز نزد يكديگر رفته و گفتند كه اى مردم ، آنچه صالحگفته بود فرا رسيد! اين بار نيز سركشان قوم گفتند: اگر همه ما هلاك شويم حاضرنيستيم سخنان صالح را پذيرفته ، دست از خدايان خود برداريم ، خدايانى كه پدران ماآنها را مى پرستيدند. در نتيجه توبه نكردند و از كفر و عصيان برنگشتند به ناچارهمين كه روز سوم فرا رسيد چهره هايشان سياه شد باز نزد يكديگر شدند و گفتند: اىمردم ! عذابى كه صالح گفته بود فرا رسيد و دارد شما را مى گيرد، سركشان قومگفتند: آرى آنچه صالح گفته بود ما را فرا گرفت . نيمه شب ، جبرئيل به سراغشان آمد و نهيبى بر آنان زد كه از آن نهيب و صدا پردهگوشهايشان پاره شد و دلهايشان چاك و جگرهايشان متورم شد و چون يقين كرده بودندكه عذاب نازل خواهد شد در آن سه روز كفن و حنوط خود را به تن كرده بودند و چيزىنگذشت كه همه آنان در يك لحظه و در يك چشم برهم زدن هلاك شدند، چه صغيرشان و چهكبيرشان حتى چهارپايان و گوسفندانشان مردند و خداى تعالى آنچه جاندار در آن قومبود هلاك كرد و فرداى آن شب در خانه ها و بسترها مرده بودند، خداى تعالى آتشى باصيحه اى از آسمان نازل كرد تا همه را سوزانيد، اين بود سرگذشت قوم ثمود. مؤ لف : نبايد در اين حديث به خاطر اينكه مشتمل بر امورى خارق العاده است ازقبيل اينكه همه جمعيت از شير ناقه مزبور مى نوشيدند و اينكه همه آن جمعيت روز به روزرنگ رخسارشان تغيير مى كرد اشكال كرد، براى اينكهاصل پيدايش آن ناقه به صورت اعجاز بوده و قرآن عزيز به معجزه بودن آن تصريحكرده و نيز فرموده كه : آب محل در يك روز اختصاص به آن حيوان داشته و روز ديگر مردماز آب استفاده مى كردند و وقتى اصل يك پديده اى عنوان معجزه داشته باشد ديگر جاندارد كه در فروعات و جزئيات آن اشكال كرد. و اما اينكه حديث ، صيحه و نهيب را از جبرئيل دانسته منافات با دليلى ندارد كه گفتهاست : صيحه آسمانى بوده كه با صداى خود آنها را كشته و با آتش خود سوزانده ،براى اينكه هيچ مانعى نيست از اينكه حادثه اى از حوادث خارق العاده عالم و يا حادثهجارى بر عالم را به فرشته اى روحانى نسبت داد با اينكه فرشته در مجراى صدور آنحادثه قرار داشته ، همچنانكه ساير حوادث عالم ازقبيل مرگ و زندگى و رزق و امثال آن نيز به فرشتگانى كه در آن امور دخالت دارندنسبت داده مى شود. و اينكه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: قوم ثمود در اين سه روزه كفن و حنوط خود راپوشيده بودند، گويا خواسته است بطور كنايه بفرمايد كه : آماده مرگ شده بودند. در بعضى از روايات درباره خصوصيات ناقه صالح آمده كه آنقدر درشتهيكل بود كه فاصله بين دو پهلويش يك ميل بوده . (وميل به گفته صاحب المنجد مقدار معينى ندارد، بعضى آن را به يك چشم انداز معنا كرده اندو بعضى به چهار هزار ذراع كه حدود دو كيلومتر مى شود) و همين مطلب از امورى است كهروايت را ضعيف و موهون مى كند البته نه براى اينكه چنين چيزى ممتنع الوقوع است - چوناين محذور قابل دفع است و ممكن است در دفع آن گفته شود: حيوانى كهاصل پيدايشش به معجزه بوده ، خصوصياتش نيز معجزه است - بلكه از اين جهت كه (درخود روايات آمده كه مردم از شير آن مى نوشيدند و حيوانى كه بين دو پهلويش دو كيلومترفاصله باشد بايد ارتفاع شكم و پستانش به سه كيلومتر برسد) چنين حيوانى با درنظر گرفتن تناسب اعضايش بايد بلندى كوهانش از زمين شش كيلومتر باشد و با اينحال ديگر نمى توان تصور كرد كه كسى بتواند او را با شمشير بهقتل برساند، درست است كه حيوان به معجزه پديد آمده ولىقاتل آن ديگر بطور قطع صاحب معجزه نبوده ، بله با همه ايناحوال جمله (لها شرب يوم و لكم شرب يوم - يك روز آبمحل از آن شتر و يك روز براى شما) خالى از اشاره و بلكه خالى از دلالت بر اين معنانيست كه ناقه مزبور جثه اى بسيار بزرگ داشته است . گفتارى درباره داستان صالح (ع ) درچندفصل ، 1 - ثمود، قوم صالح 1- ثمود، قوم صالح (عليه السلام ): ثمود قومى از عرباصيل بوده اند كه در سرزمين (وادى القرى ) بين مدينه و شام زندگى مى كردند واين قوم از اقوام بشر ما قبل تاريخند و تاريخ جز اندكى چيزى از زندگى اين قوم راضبط نكرده و گذشت قرنها باعث شده كه اثرى از تمدن آنها بر جاى نماند بنابراينديگر به هيچ سخنى كه درباره اين قوم گفته شود اعتماد نيست . آنچه كتاب خدا از اخبار اين قوم شرح داده اين است كه اينها قومى از عرب بوده اند، و مااين معنا را از نام پيامبرشان صالح كه كلمه اى است عربى استفاده مى كنيم و از آيه 61سوره هود بر مى آيد كه آن جناب از همان قوم بوده ، پس معلوم مى شود اينها مردمى عرببوده اند كه نام مردى از آنان صالح بوده و اين قوم بعد از قوم عاد پديد آمده و تمدنىداشته اند كه زمين را آباد مى كردند و در زمين هموار قصرها و در شكم كوهها خانه هايىايمن مى ساختند و يكى از مشاغل آنان زراعت بوده ، يعنى چشمه هايى به راه انداخته ونخلستانها و باغها و كشتزارها پديد آوردند. قوم ثمود طبق سنت قبائل زندگى مى كردند كه پيرمردان و بزرگتران ، در قبيله حكم مىراندند و در شهرى كه جناب صالح (عليه السلام ) در آنجا مبعوث شد هفت طايفه بودندكه كارشان فساد در زمين بود و هيچ كار شايسته اى نداشتند. و در آخر، در زمين طغيانكرده ، بتها پرستيدند و طغيان و سركشى را از حد گذراندند. 2 - بعثت صالح (عليه السلام ) 2 - بعثت صالح (عليه السلام ): بعد از آنكه قوم ثمود پروردگار خود را فراموش كردو در فساد كارى خود از حد گذشت ، خداى عزوجل حضرت صالح پيغمبر (عليه السلام ) رابه سوى آنان مبعوث كرد و آن جناب از خاندانى آبرومند و صاحب افتخار و معروف بهعقل و كفايت بود، قوم خود را به دين توحيد و به ترك بت پرستى دعوت كرد و آنان راهمى خواند تا در مجتمع خود به عدل و احسان رفتار كنند و در زمين علو و گردنكشى نكنندو اسراف و طغيان نورزند، و در آخر آنان را به عذاب الهى تهديد كرد. صالح (عليه السلام ) همچنان به امر دعوت قيام مى نمود و مردم را به حكمت و موعظهحسنه نصيحت مى كرد و در برابر آزار و اذيت آنان در راه خدا صبر مى نمود تا شايد دستاز لجبازى برداشته ، ايمان بياورند ولى به جز جماعتى اندك از مستضعفين قوم ، كسىايمان نياورد، طاغيان مستكبر و عامه مردم كه هميشه دنباله رو طغيانند همچنان بر كفر و عناد خود اصرارورزيدند و مؤ منين به صالح را خوار شمردند و جناب صالح را به سفاهت و جادوگرىمتهم ساختند. و از آن جناب دليل و شاهدى بر نبوتش خواسته و گفتند: آيتى معجزه بياور تا شاهدىبر صدق گفتارت در ادعاى رسالتت باشد، و از پيش خود اين معجزه را پيشنهاد كردندكه صالح براى آنان از شكم صخره سختى كه در كوه بود ماده شترى بيرون بياوردصالح (عليه السلام ) نيز اين كار را كرد و ناقه مطابق آنچه آنها خواسته بودند ازشكم كوه بيرون آمد و به آنان فرمود: خداى تعالى شما را امر فرموده كه از آب چشمه ،خود يك روز استفاده كنيد و يك روز ديگر را به اين ناقه اختصاص دهيد تا آن حيوان از آنچشمه بنوشد، در حقيقت يك روز در ميان براى شما باشد و يك روز در ميان براى ناقه ، ونيز دستور داده او را آزاد بگذاريد تا در زمين خدا هر جور كه مى خواهد بچرد و زنهار كهبه او آسيب برسانيد كه اگر چنين كنيد عذابى دردناك و نزديك شما را خواهد گرفت . دعوت صالح و انكار ثمود مدتى ادامه يافت تا آنكه قوم ثمود طغيان را به اين حدرساندند كه نقشه كشتن ناقه را طرح كرده و شقى ترين فرد خود را وادار كردند تا آنناقه را به قتل برساند و به صالح گفتند: حالا اگر از راستگويان هستى آن عذابىكه ما را به آن تهديد مى كردى بياور، صالح در پاسخشان فرمود: تنها سه روز مهلتداريد كه در خانه هايتان از زندگى برخوردار باشيد و اين وعدهاى است كه تكذيب پذيرنيست . بعد از اين تهديد مردم شهر و قبائل آن نقشه از بين بردن صالح (عليه السلام ) را طرحكردند و در بين خود سوگندها خوردند كه ما شب هنگام ، بر سر او و خانواده اش مىتازيم و همه را به قتل مى رسانيم و آنگاه به صاحب خون او مى گوييم ما هيچ اطلاعى ازماجراى كشته شدن او و خانواده اش نداريم و ما به يقين راستگويانيم . آرى اين نقشه راطرح كردند و خداى تعالى نيز نقشه اى داشت كه آنها از آن خبر نداشتند، چيزى نگذشتكه صاعقه آنان را گرفت در حالى كه آمدنش را تماشا مى كردند. و همچنين رجفه (زلزله بسيار شديد) و صاعقه اى آمد و قوم ثمود در خانه هايشان هلاكشدند، پس از آن ، حضرت صالح روى از آنان برتافت و به آن جسدهاى بى جان خطابكرد كه اى قوم ! چقدر به شما گفتم دست از اين بتها برداريد و چند بار رسالتپروردگارم را به شما ابلاغ نموده درباره شما خيرخواهى كردم و ليكن شما خيرخواهانخود را دوست نمى داشتيد. و خداى تعالى صالح و آنهايى كه ايمان آورده و از عذاب خداپروا داشتند را نجات داد و بعد از آنكه همه از بين رفتند منادى الهى ندا در داد: (الا انثمود كفروا ربهم الا بعدا لثمود - آگاه باشيد كه قوم ثمود به پروردگارشان كفرورزيدند و از رحمت خدا دور گشتند.) 3 - شخصيت صالح (عليه السلام ) 3 - شخصيت صالح (عليه السلام ): در كتاب تورات حاضر از اين پيامبر صالح هيچنامى به ميان نيامده و آن جناب از ميان قوم ثمود سومين پيغمبرى است كه نامشان در قرآنآمده كه به امر الهى قيام نموده و به طرفدارى از توحيد و عليه وثنيّت نهضت كردند وخداى تعالى نام آن جناب را بعد از نوح و هود آورده و او را به همان ثنائى كه انبياء ورسولان خود را مى ستايد ستوده است و او را برگزيده و مانند ساير انبياء (عليهمالسلام) بر عالميان برترى داده است . آيات 76 - 69 سوره هود
و لقد جاءت رسلنا ابرهيم بالبشرى قالوا سلاماقال سلام فما لبث ان جاء بعجل حنيذ (69) فلما راايديهم لاتصل اليه نكرهم و اوجس منهم خيفة قالوا لا تخف انا ارسلناالى قوم لوط (70) و امراتهقائمة فضحكت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب (71) قالت ياويلتى ءالد و اناعجوز و هذا بعلى شيخا ان هذا لشى ء عجيب (72) قالوا اتعجبين من امر اللّه رحمت اللّه وبركته عليكم اهل البيت انه حميد مجيد (73) فلما ذهب عن ابرهيم الروع و جاءته البشرىيجادلنا فى قوم لوط (74) ان ابرهيم لحليم اوه منيب (75)ياابرهيم اعرض عن هذا انه قدجاء امرربك و انهم اتيهم عذاب غير مردود (76)
|
ترجمه آيات (قبل از آنكه به عذاب قوم لوط بپردازيم لازم است بدانيد كه ) فرستادگان ما (در سرراه خود) نزد ابراهيم آمدند تا به او (كه مردى سالخورده و داراى همسرى پير و نازا بود)مژده دهند كه به زودى فرزنددار مى شوند، نخست سلام كردند و ابراهيم جواب سلام راداد و چيزى نگذشت كه گوساله اى چاق و بريان برايشان حاضر ساخت . (69) ولى وقتى ديد دستشان به آن غذا نمى رسد رفتارشان را ناپسند و خصمانه تشخيص داده، از آنان احساس ترس كرد، فرستادگان ما گفتند: مترس ما (گو اينكه فرشته عذابيماما) ماموران عذاب به سوى قوم لوطيم . (70) همسرش كه در آن حال ايستاده بود ناگهان حيض شد و ما به وسيله فرستادگان خود او رابه ولادت اسحاق و بعد از اسحاق به ولادت يعقوب از او بشارت داديم . (71) گفت : واى بر من ! آيا من بچه مى آورم كه فعلا عجوزه اى هستم و آن روزها هم كه جوانبودم نازا بودم و اين شوهرم است كه به سن پيرى رسيده ؟ به راستى اين مژده امرىعجيب است . (72) (فرشتگان ) گفتند: آيا از امر خدا شگفتى مى كنى با اينكه (اولا كار، كار خدا است وثانيا شما اهل بيتى هستيد كه ) رحمت و بركات خداشامل حالتان است ، چرا كه او حميد و مجيد است . (73) بعد از آنكه حالت ترس از ابراهيم برطرف شد و بشارتى كه شنيده بود در دلش جاىگرفت و خوشحالش كرد، شروع كرد درباره قوم لوط با فرستادگان ما بگو مگوكردن . (74) ابراهيم مردى بردبار و دلسوز و بازگشت كننده (به سوى خدا) بود. (75) فرشتگان به او گفتند: اى ابراهيم از اين سخنان كه از در شفاعت مى گويى درگذر كهامر پروردگارت (عذاب قوم لوط) فرا رسيده و عذابى بر آناننازل مى شود كه به هيچ وجه برگشتنى نيست . (76) بيان آيات اين آيات ، داستان بشارت يافتن ابراهيم (عليه السلام ) به اينكه صاحب فرزند خواهدشد را در بردارد و اين در حقيقت به منزله زمينه چينى است براى بيان داستان رفتن ملائكهنزد لوط پيغمبر براى هلاك كردن قوم او، چون اين داستان درذيل آن داستان آمده و در دنباله داستان بشارت يافتن ابراهيم (عليه السلام ) بيانى آمدهكه قصه هلاك كردن قوم لوط را توجيه و بيان مى كند و آن اين جمله است : (انه قد جاءامر ربك و انهم آتيهم عذاب غير مردود)).
و لقد جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا سلاماقال سلام فما لبث ان جاء بعجل حنيذ
|
كلمه (بشرى ) به معناى بشارت و كلمه (عجل ) به معناى گوساله است و كلمه(حنيذ)- بر وزن فعيل - در اينجا معناى مفعول ، يعنى (محنوذ) را مى دهد و گوسالهمحنوذ گوسالهاى است كه گوشتش بوسيله سنگ سرخ شده با آتش كباب شده باشدهمچنانكه (قديد) به معناى گوشتى است كه بوسيله سنگ داغ شده بوسيله خورشيدكباب شده باشد. اين معنايى است كه بعضى از علماى لغت عرب براى اين دو كلمه ذكركرده اند. بعضى ديگر گفته اند: (حنيذ) نام كبابى است كه آب و چربى از آن بچكد.و بعضى گفته اند: (حنيذ) نام همه رقم كباب است و آيه شريفه (فراغ الى اهله فجاء بعجل سمين ) كه در سوره ذاريات و راجع به همينداستان است خالى از مختصر تاءييدى براى معناى دوم نيست ، زيرا اگر بخواهند گوشتگوساله را بوسيله سنگ داغ شده با آتش و با تابش خورشيد كباب كنند به ناچار بايدآن را قطعه قطعه كنند و در اين صورت بيننده نمى تواند تشخيص دهد گوساله اى كهاين قطعات از آن گرفته شده چاق بوده يا لاغر، تنها وقتى ميتواند بفهمد چاق بوده كهحيوان را درستى در تنور و يا آتشى ديگر كباب كرده باشند. بشارت به همسر ابراهيم (ع ) به تولد اسحاق جمله (و لقد جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى ) عطف است بر جمله سابق كه ميفرمود:(و لقد ارسلنا نوحا الى قومه )، طبرسى (رحمت اللّه عليه ) در مجمع البيان گفتهاست : آوردن حرف (لام ) در آغاز جمله به منظور تاكيد خبر است و كلمه (قد) در اينجااين معنا را افاده مى كند كه شنونده داستانهاى انبياء منتظر است تا بعد از شنيدنسرگذشت يكى از انبياء سرگذشت ديگرى را بشنود چون اين كلمه براى بيان توقع وانتظار است ، در اينجا نيز به همين منظور آمده تا اعلام كند كه شنونده درحال توقع و انتظار شنيدن داستان بعدى است . و منظور از كلمه (رسل ) در آيه مورد بحث ملائكه اى هستند كه به نزد ابراهيم (عليهالسلام ) فرستاده شدند تا او را به فرزنددار شدن بشارت دهند و نيز به نزد جنابلوط فرستاده شدند تا قوم آن جناب را هلاك سازند، و كلمات مفسرين در عدد آن فرشتگانمختلف است ، البته بعد از آنكه همه اتفاق دارند بر اينكه از دو نفر بيشتر بوده اند چونكلمه (رسل ) جمع است و جمع بر كمتر از سه نفر اطلاق نمى شود. و در بعضى ازروايات وارده از ائمه اهل بيت (صلوات اللّه عليهم ) آمده كه آنها چهار نفر از فرشتگانگرامى خداى تعالى بوده اند، كه ان شاء اللّه تعالىنقل آن در بحث روايتى آينده خواهد آمد. و كلمه (بشرى ) در داستان ، تفسير و بيان نشده كه آن بشارت چه بوده ، تنها چيزىكه در بين داستان آمده و ميتواند بيانگر اين بشارت باشد مساءله بشارت دادن همسرابراهيم (عليه السلام ) است ، ولى در غير اين مورد يعنى در سوره هاى حجر و ذارياتبشارت به خود ابراهيم آمده ، مساءله اى كه در اينجا مسكوت مانده اين است كه تصريحنكرده كه اين بشارت مربوط به تولد اسحاق بوده و يااسماعيل و يا هر دو، ليكن از ظاهر سياق داستان و زمينه آن بر مى آيد كه مربوط بهتولد اسحاق باشد چون در دو آيه بعد از بشارت به همسر ابراهيم نام اسحاق بردهشده ، كه ان شاء اللّه در آخر داستان بطور مفصل در اين باره بحث خواهيم كرد. معناى جمله : (قالوا سلاما قال سلام ) كه سلام فرشتگان ماءمور عذاب قوم لوط(ع) به ابراهيم (ع ) و جواب او را حكايت مى كند و جمله (قالوا سلاما قال سلام ) به ظاهر تسالم (به يكديگر سلام دادن ) را ميرسانددر حالى كه ادب اقتضاء دارد دو نفر كه به يكديگر ميرسند سلام و عليك كنند يعنى يكىبگويد: سلام عليك و ديگرى بگويد: عليك السلام ، نه اينكه اين بگويد: سلام و آنديگرى نيز بگويد: سلام ، از همينجا ميفهميم كه از جمله مورد بحث چيزى حذف شده وتقدير كلام اين است كه فرشتگان گفتند: (سلمنا عليك سلاما) و ابراهيم (عليه السلام) در پاسخ گفت : (سلام ) يعنى (عليكم سلام ).
|
|
|
|
|
|
|
|