|
|
|
|
|
|
اسلام مشكل شرك و وثنيّت را در مرحله توحيد از اين راهحل كرده كه استقلال در ذات و صفات را از تمامى موجودات بجز خداى سبحان نفى كرده وخداى تعالى را قيوم بر هر چيز دانسته است و فهم انسانها را در بين دو نقطه انحرافتشبيه و تنزيه نگه داشته و در وصف خداى تعالى فرموده است : او حيات دارد اما نه چونحيات ما (كه محتاج به داشتن بدن است ) و علم دارد، اما نه چون علم ما (كه نيازمند داشتن مغزو سلامتى بافته هاى آن است ) و قدرت دارد اما نه چون قدرت ما (كه زائيده سلسله اعصاباست )، شنوايى دارد اما نه چون شنوايى ما (كه نيازمند داشتن دستگاه شنوايى است ) وبينايى دارد اما نه چون بينايى ما (كه نيازمند دستگاه بينايى است )، و كوتاه سخن اينكه: هيچ چيز مانند او نيست تا ما او را به آن چيز تشبيه كنيم و او بزرگتر از آن است كهتوصيف شود. اسلام با اين حال به مردم دستور داده كه در اين باره هيچ سخنى بدون داشتن مدرك و علمنگويند و زير بار هيچ سخن و دعوتى در مورد اعتقادات نروند مگر با حجتى عقلى ، البتهحجتى كه عقل و فهمشان بتواند آن را درك كند و هضم نمايد. به همين جهت اسلام توانسته است كه اولا دين خدا را با آن همه معارفش هم بر عموم بشرعرضه كند و هم بر خواص ، آن هم نه اينكه بعضى را به عوام و بعضى را به خواصعرضه كرده باشد بلكه خاص و عام را بطور مساوى از آن معارف برخوردار نموده وثانيا عقل بشر را بكار انداخته و آن را كه بزرگترين موهبت الهى استمهمل و بى فايده نگذاشته و ثالثا طبقات مختلفه مردم در مجتمع انسانى را به يكديگرنزديك كرده و آنقدر نزديك كرده كه ديگر بيشتر از آن امكان ندارد، نه طبقه اى را از اينمعارف برخوردار و طبقه اى ديگر را محروم كرده و نه طبقه اى را مقدم و طبقه اى ديگر رامؤ خر كرده است و در اين باره فرموده : (ان هذه امتكم امة واحدة و انا ربكم فاعبدون . و نيز فرموده : (يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا وقبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند اللّه اتقيكم ). اين اجمال سخن بود و تو خواننده محترم مى توانى با مطالعه بحثهاى متفرقى كه در اينكتاب آمده به تفصيل سخن در اطراف آن را به دست آورى و اللّه المستعان . 4- پاسخ به يك شبهه در مورد توسل به معصومين و اولياءاللّه (عليهم السلام )واظهار محبت به ايشان چه بسا اشخاصى اينطور بپندارند اينكه در ادعيه ،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و آل معصومينش (عليهم السلام ) شفيع قرار دادهشده اند و به حق آنان از خداى تعالى درخواست شده و همچنين زيارت قبور آن حضرات وبوسيدن ضريحشان و تبرك جستن به تربتشان و تعظيم آثارشان همه مصاديقى است ازشركى كه در شرع از آن نهى شده و همان شرك وثنيت است ، واستدلال كرده اند به اينكه اينگونه توجيه عبادى در حقيقتقائل شدن به تاءثير ربوبى براى غير خداى تعالى است و اين خود شرك است ، و مگربت پرستان چه مى كردند؟ آنها نيز مى گفتند: اين بتها شفعاء ما در درگاه خداى سبحانندو ما اگر بتها را مى پرستيم براى اين منظور است كه ما را قدمى به درگاه خدا نزديكسازند. و چه فرق است در پرستش كردن غير خدا بين اينكه آن غير خدا پيغمبرى باشد ويا وليى از اولياى خدا باشد و يا جبارى از جباران و يا غير ايشان ، همه اين پرستشهاشركى است كه در شرع از آن نهى شده . ليكن اين اشخاص از چند نكته غفلت كرده اند:اول اينكه ثبوت تاءثير براى غير خدا چه تاءثير مادى و چه معنوى ضرورى است و نمىتوان آن را انكار كرد، خود خداى تعالى در كلام مجيدش تاءثير را با همه انواعش به غيرخداى تعالى نسبت داده و مگر ممكن است غير اين باشد؟ با اينكه انكار مطلق آنابطال قانون عليت و معلوليت عمومى است كه خود ركنى است براى همه ادله توحيد، وابطال قانون مذكور، هدم بنيان توحيد است . آرى ، آن تاءثيرى كه خداى تعالى در كلام مجيدش از غير خداى تعالى نفى كرده تاءثيراستقلالى است كه هيچ موحدى در آن سخنى ندارد، هر مسلمان موحدى مى داند كه هندوانه وسرديش ، عسل و گرميش در مزاج ، از خداى تعالى است ، او است كه هر چيزى را آفريده و اثرش رانيز خلق كرده . و هيچ موحدى نمى گويد كه :عسل در بخشيدن حرارت به بدن حاجتى به خداى تعالى ندارد. و اما اينكه بگوييم : نههندوانه سرد است و نه عسل گرم ، و نه آب اثر سردى دارد و نه آتش اثر حرارت ، درحقيقت بديهيات عقل را انكار كرده و از فطرت بشرى خارج شده ايم ، خوب وقتى خداىتعالى بتواند به فلان موجود، فلان اثر و خاصيت را ببخشد چرا نتواند به اولياىدرگاهش مقام شفاعت و وساطت در آمرزش گناهان و برآمدن حاجات را ببخشد و حتى در تربتآنان اثر شفا بگذارد؟ كسانى كه به اهل شفاعت يعنى به اولياى خدامتوسل مى شوند كارشان بدون دليل نيست آنها مى دانند كه اولا خداى تعالى در كلاممجيدش به افرادى كه مرضى درگاهش باشند مقام شفاعت داده و فرموده : (و لا يملكالذين يدعون من دونه الشفاعة الا من شهد بالحق و هم يعلمون ). و نيز فرموده : (و لا يشفعون الا لمن ارتضى ). و اگر در درخواست هايشان خداى تعالى را به جاه آن حضرات و به حق آنان سوگند مىدهند در اين عمل خود، دليل دارند و آن كلام خود خداى تعالى است كه مى فرمايد: (و لقدسبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انهم لهم المنصورون و ان جندنا لهم الغالبون ) و نيز مىفرمايد: (انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا). و اگر آن حضرات را تعظيم مى كنند و با زيارت قبورشان و بوسيدن ضريحشان اظهارمحبت نسبت به آنان مى كنند و با تربت آنان تبرك مى جويند براى اين است كه ايناعمال را مصاديقى براى تعظيم شعائر مى دانند و به آيه شريفه (و من يعظم شعائراللّه فانها من تقوى القلوب )، و آيه مودت به ذى القربى و به آيات ديگر و رواياتسنت ، تمسك مى كنند. پس چنين كسى كه اينگونه اعمالى را انجام مى دهد مى خواهد وسيلهاى به درگاه خدا برده و به آيه شريفه (يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللّه و ابتغوا اليهالوسيله ) عمل كرده باشد، پس اين خود خداى تعالى است كه ابتغاء وسيله به آنحضرات را تشريع كرده و دوست داشتن آنان و تعظيمشان را واجب فرموده و همين دوستى وتعظيم را وسائلى به درگاه خود قرار داده است و معنا ندارد كه خداى تعالى محبت بهچيزى و تعظيم آن را واجب كند و در عين حال آثار آن را تحريم نمايد. بنابراين هيچ مانعىدر اين كار نيست كه كسى از راه دوستى انبياء و امامان الهى و تعظيم امر آنان و ساير آثارو لوازمى كه براى محبت و تعظيم هست به درگاه خدا تقرب بجويد، البته اين درصورتى است كه دوستى و تعظيم و بوسيدن ضريح و ساير آثار محبت ، جنبهتوسل و استشفاع داشته باشد نه اينكه اين امور و اين اشخاص رامستقل در تاءثير بداند و يا اين اعمال جنبه پرستش داشته باشد. فرق بين شرك و استشفاع و ثانيا از فرقى كه بين شرك و استشفاع هست غفلت ورزيده اند، و به عبارتى ساده تراينكه نتوانسته اند فرق بگذارند بين اينكه كسى غير خدا را بپرستد تا او نزد خداشفاعتش كند و يا به خدا نزديكش كند و بين اينكه تنها خدا را بپرستد و غير خدا را شفيعدرگاه او قرار دهد و با دوستى كردن به غير خدا به درگاه خدا تقرب بجويد، كه درفرض اول به غير خداى تعالى استقلال داده و عبادت را خالص براى غير خدا كرده كهاين خود شرك ورزيدن در عبوديت است و در صورت دوماستقلال را فقط و فقط به خداى تعالى داده و او را مخصوص به عبادت كرده و احدى راشريك او قرار نداده است . و اگر خداى تعالى مشركين را مذمت فرموده ، براى اين است كه گفته بودند: (ما الانعبدهم ليقربونا الى اللّه زلفى ) كه اين گفتارشان ظاهر در اين است كه به غير خدااستقلال داده اند و در عبادت تنها همان غير خدا را در نظر مى گيرند نه خداى تعالى را واگر گفته بودند: ما تنها خدا را مى پرستيم و در عينحال از ملائكه و يا رسولان و اولياى خدا اميد داريم كه با اذن خدا ما را شفاعت كنند و كمبودما را جبران نمايند. و يا گفته بودند: ما به اين نامبردگانتوسل مى جوييم و آنان را به درگاه خدا وسيله قرار مى دهيم و شعائرش را تعظيم مىكنيم و اوليايش را دوست مى داريم ، هرگز مشرك نبودند بلكه شركاى آنان همان جنبه رامى داشت كه كعبه در اسلام دارد يعنى وجهه عبوديت آنان واقع مى شد نه معبود، همانطوركه كعبه وجهه عبوديت مسلمين است نه معبود آنان بلكه مسلمين خداى تعالى را روبروى آنعبادت مى كنند. و من نمى فهمم اين آقايان درباره حجر الاسود و استحباب بوسيدن آن و دست ماليدن بهآن را در اسلام چگونه توجيه مى كنند؟ و همچنين درباره خود كعبه چه مى گويند؟ آياطواف پيرامون كعبه و بوسيدن و استلام حجر شركى است كه در اسلام استثناء نشده ؟ -كه مساءله شرك ، حكم ضرورى عقلى است و قابل تخصيص و استثناء نيست - و يا مىگويند: اين كار فقط عبادت خدا است (و كعبه ) و حجر الاسود حكم طريق و جهت را دارد؟ اگراين را مى گويند، از ايشان مى پرسيم پس چه فرقى بين سنگ كعبه و بين غير آن هست ؟اگر تعظيم غير خدا بر وجه استقلال دادن به آن غير نباشد و جنبه پرستش نباشد، چراشرك شمرده شود؟ و تمامى روايات و آياتى كه بطور مطلق به تعظيم شعائر الهى وتعظيم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و دوست داشتن آن جناب و مودت باحضرتش و حب اهلبيتش و مودت آنان سفارش كرده و همچنين سفارشات ديگرى از اينقبيل ، سفارشهايى است كه بجا و هيچ اشكالى در آنها نيست . آيات 60 - 50 سوره هود 440
و الى عاد اخاهم هودا قال يا قوم اعبدوا اللّه مالكم من اله غيره ان انتم الا مفترون (50) ياقوم لا اسئلكم عليه اجرا ان اجرى الا على الذى فطرنى افلا تعقلون (51) و ياقوماستغفروا ربكم ثم توبوا اليه يرسل السماء عليكم مدرارا و يزدكم قوة الى قوتكم ولاتتولوا مجرمين (52) قالوا يا هود ما جئتنا ببينة و ما نحن بتاركى الهتنا عن قولك و ما نحنلك بمؤ منين (53) ان نقول الا اعترئك بعض الهتنا بسوءقال انى اشهد اللّه و اشهدوا انى برى ء مما تشركون (54) من دونه فكيدونى جميعا ثم لاتنظرون (55) انى توكلت على اللّه ربى و ربكم ما من دابة الا هو اخذ بناصيتها ان ربىعلى صرط مستقيم (56) فان تولوا فقد ابلغتكم ما ارسلت به اليكم و يستخلف ربىقوما غيركم و لا تضرونه شيا ان ربى على كل شى ء حفيظ (57) و لما جاء امرنا نجيناهودا و الذين امنوا معه برحمة منا و نجيناهم من عذاب غليظ (58) و تلك عاد جحدوا باياتربهم و عصوا رسله و اتبعوا امر كل جبار عنيد (59) و اتبعوا فى هذه الدنيا لعنة و يومالقيامة الا ان عادا كفروا ربهم الا بعدا لعاد قوم هود (60)
|
ترجمه آيات و نيز (ما) به سوى قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم و او به قوم خود گفت : اى قوم! خدا را بپرستيد كه هيچ معبودى غير او نداريد و به جز افتراء هيچ دليلى بر خدايىخدايانتان وجود ندارد. (50) اى مردم من از شما در برابر دعوتم مزدى نمى خواهم ، پاداش من جز به عهده خدايى كهمرا آفريده نيست آخر چرا تعقل نمى كنيد. (51) (و نيز گفت ) اى مردم از پروردگارتان طلب مغفرت نموده ، سپس برگرديد تا بارانسودمند آسمان را پى در پى به سويتان بفرستد و نيرويى بر نيرويتان بيفزايد وزنهار، به ناكارى و عصيان روى از خداى رحمان مگردانيد. (52) گفتند: اى هود تو بر نبوت خود شاهدى براى ما نياوردى و ما هرگز به خاطر گفتار تواز خدايانمان دست بر نداشته و به تو ايمان نخواهيم آورد. (53) و جز اين درباره تو نظر نمى دهيم كه به نفرين بعضى از خدايان ما دچار بيمارىروانى شده اى ، هود گفت : من اللّه را شاهد دارم و خود شما نيز شاهد باشيد كه من از شركورزيدنتان بيزارم . (54) شما همه دست به دست هم داده ، با من هر نيرنگى كه مى خواهيد بزنيد و بعد از اخذتصميم مرا مهلتى ندهيد. (55) من بر خدا، پروردگار خود و پروردگار شماتوكل و اعتماد دارم پروردگارى كه هيچ جنبنده اى نيست مگر آنكه زمام اختيارش به دست اواست چون سنت او در همه مخلوقات واحد و صراط او مستقيم است . (56) و در صورتى كه از پذيرفتن دعوتم اعتراض كنيد من رسالت خود را به شما رساندم وآنچه براى ابلاغ آن به سوى شما گسيل شده بودم ابلاغ نمودم (شما اگر نپذيريد)پروردگارم قومى غير شما را مى آفريند تا آن را بپذيرند و شما به خدا ضررى نمىزنيد چون پروردگار من نگهدار هر موجودى است - او چگونه از ناحيه شما متضرر مىشود؟ -. (57) همينكه فرمان عذاب ما صادر شد و عذابمان نازل گرديد هود و گروندگان به وى رامشمول رحمت خود نموده ما نجات داديم و به راستى از عذابى غليظ و دشوار نجات داديم.(58) و اين قوم عاد كه اثرى بجاى نگذاشتند آيات پروردگارشان را انكار نموده ،فرستادگان او را نافرمانى كردند و گوش به فرمان هر جبارى عناد پيشه دادند - و درنتيجه از پروردگار خود غافل شدند -. (59) نتيجه اش اين شد كه براى خود لعنتى در دنيا و آخرت بجاى گذاشتند و خلاصه اينسرگذشت اين شد كه قوم عاد به پروردگار خود كفر ورزيدند و گرفتار اين فرمانالهى شدند كه مردم عاد قوم و معاصر هود پيامبر از رحمت من دور باشند. (60) بيان آيات اين آيات ، داستان هود پيغمبر (عليه السلام ) و قوم او يعنى قوم عاداول را بيان مى كند و آن جناب اولين پيغمبر بعد از نوح (ع ) است كه خداى تعالى دركتاب مجيدش نام مى برد و از كوشش او در اقامه دعوت حقه و قيامش بر عليه بت پرستىتشكر مى كند و در چند جا از كلام مجيدش بعد از شرح داستان قوم نوح ، داستان قوم هودكه همان قوم عاد است (و نيز) قوم ثمود را ذكر مى كند.
اگر (قرآن ) جناب هود را برادر قوم عاد دانسته از اين باب بوده كه آن جناب برادرنسبى آنان بوده ، چون از افراد همان قبيله بوده كه همه افرادش به پدر قبيله منتهى مىشدند، نه برادر تنى آنان ، و جمله مورد بحث عطف است بر آيه قبلش كه مى فرمود:(نوحا الى قومه ) كه تقديرش چنين مى شود: (و لقد ارسلنا الى عاد اخاهم هودا) -و همانا ما هود، برادر قوم عاد را برايشان فرستاديم . و شايد حذف شدنفعل (ارسلنا) باعث شده باشد كه در جمله معطوف ، ظرف (الى عاد) جلوتر ازمفعول (يعنى اخاهم ) ذكر شود بر خلاف جمله معطوف عليه يعنى جمله : (نوحا الى قومه)، و گرنه مى بايست فرموده بود مثلا: (و هودا الى عاد) و اين بدان جهت است كهدلالت ظرف يعنى جمله (الى عاد) روشن تر و واضح تر از عطف دلالت مى كند براينكه فعل : (ارسلنا) در تقدير هست . سخنان جناب هود (عليه السلام ) به قوم خود (قوم عاد)
قال يا قوم اعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره ان انتم الا مفترون
|
اين جمله در مورد جواب از سوالى مقدر وارد شده گويا شنونده وقتى جمله (و الى عاداخاهم هودا) را شنيده پرسيده : خوب ، هود به آنان چه (گفت ؟ مى فرمايد: گفت : اىقوم من خدا را بندگى كنيد...) و به همين جهت جمله مورد بحث بدون واو عاطفه و بهاصطلاح ادبى به فصل آمده است . و جمله (اعبدوا اللّه ) در مقام حصر است يعنى مى خواهد بفرمايد: تنها او را بپرستيد وخدايان ديگر را كه به جاى خدا ارباب خود گرفته ايد بهخيال اينكه شفيعان شما نزد خدا باشند، و آن وقت عبادت خود خدا را رها كرديد نپرستيد،دليل گفتار ما كه جمله مورد بحث در مقام افاده حصر است جمله بعد مى باشد كه مىفرمايد: (ما لكم من اله غيره ان انتم الا مفترون - شما غير از او هيچ معبود و جز افتراء هيچدليل ديگرى نداريد) كه اين جمله دلالت دارد بر اينكه مشركين اگر خدايانى براى خودگرفتند و آنها را به عنوان شريك خدا و شفيع درگاه او عبادت كردند بجز افتراء،دليلى نداشتند.
يا قوم لا اسالكم عليه اجرا...
|
صاحب مجمع البيان گفته است : كلمه (فطر) به معناى شكفته شدن از امر خدا است ،آنچنانكه برگ از داخل درخت سر در مى آورد و شكفته مى شود، اين هم كه آفرينش خلق رافطر خدا خوانده اند براى اين است كه خلق شدن عالم به منزله شكفته شدن آن از ناحيهخدا و ظاهر شدن آن است . و اما راغب گفته است : اصل ماده (فطر) به معناى شكافتن چيزى از ناحيهطول است ، وقتى مى گويند: (فلان فطر كذا فطرا) و يا مى گويند: (افطرفطورا) و يا مى گويند: فلان چيز (انفطر انفطارا) همه به معناى اين است كه فلانچيز را از طرف طول شكافت و يا فلان چيز از جهتطول شكافته شد... و اما فطر كردن خدا خلق را به معناى ايجاد و ابداع آن است ، ايجادبر هيات و وصفى كه فعلى از افعال ترشح كند، (و خاصيت اثرى از آثار داشتهباشد، و در خصوص انسان ايجاد آن است بطورى كه مسائلى را بدون تعليم درك كند)پس اينكه در قرآن كريمش مى فرمايد: (فطرة اللّه التى فطر الناس عليها) اشارهاى است از آن جناب به آن درك و ارتكازى كه انسان ها به آن درك آفريده شده اند و آنارتكاز شناختن خدا است ، و (فطرة اللّه ) عبارت است از آن نيرويى كه در انسان قرارداده شده تا با آن نيرو ايمان به خدا را تشخيص دهد، كه به همين معنا در آيه شريفه (ولئن سالتهم من خلقهم ليقولن اللّه ) اشاره شده و همين درك فطرى است . معناى (فطر) و (فطرة اللّه ) و فرق بين (فطرت ) و (خلق ) ولى به نظر چنين مى رسد كه ماده (فطر) به معناى پديد آوردن از عدم محض است (بهخلاف خلقت ، كه بر پديد آوردن ساختمان از آجر و آهن نيز صادق است ) و آن خصوصيتىكه از (فطر الناس ) فهميده مى شود از بنا و صيغه (فعلة ) فهميده مى شود چوناين صيغه را در جايى بكار مى برند كه بخواهند بنا و ساختمان نوع را برسانند. پسدر جمله (فطرة اللّه التى فطر الناس عليها) درك فطرى بشر، از كلمه (فطرة )فهميده مى شود نه از ماده (فطر) و بنابراين كه گفتيم فطرت به معناى خلقت از عدممحض است پس اينكه بعضى ها فطرت را به معناى خلقت گرفته اند از راه صواب دورشده اند براى اينكه ماده (خلق ) به معناى ايجاد صورت از ماده است به اين صورتكه چند ماده را با هم جمع كنيم و چيزى جديد و نو بسازيم ، و اگر خلقت به معناى فطرتو ايجاد از عدم محض بود خدا آن را به عيسى بن مريم (عليه السلام ) نسبت نمى داد و نمىفرمود: (و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير). زمينه كلام در آيه مورد بحث رفع تهمت و نفى لغويت از كار خودش (يعنى هود (عليهالسلام ) است و معنايش اين است كه اى قوم من ! بدانيد كه من از كار دعوتم ، از شما مزد و پاداشى نمى خواهم تا مرا متهم كنيد به اينكه دعوت خود را بهانه كرده تابا آن وسيله ما را بدوشد، او فكر منافع خودش است هر چند كه نفعش مايه ضرر ما باشدو در عين حال كارم بدون اجر هم نيست تا بگوييد بيهوده خود را به زحمت افكنده بلكهكارم پاداش دارد و پاداش آن نزد خدايى است كه مرا پديد آورده و از عدم محض ايجاد كرده، آيا باز هم به عقل خود بر نمى گرديد و آن را براى درك گفتار من به كار نمى زنيدتا براى شما معلوم شود كه من در دعوتم خير خواه شما هستم و جز اين هدفى ندارم كهشما را به حق وادار مى كنم ؟ سخن هود به قومش : اگر بسوى خدا برگرديد باران رحمتش را برشمانازل مى كند
و يا قوم استغفروا ربكم ثم توبوا اليهيرسل السماء عليكم مدرارا...
|
در سابق يعنى در اول سوره پيرامون معناى جمله (استغفروا ربكم ثم توبوا اليه )بحث كرديم . و جمله (يرسل السماء عليكم مدرارا) موقعيت جزاءفعل شرط سابق را دارد چون جمله سابق كه مى فرمايد: (استغفروا...) هر چند بهصورت امر است و ليكن در معناى جمله شرطيه است و مى خواهد بفرمايد: (انتستغفروا...) يعنى اگر از خداى تعالى طلب مغفرت كنيد و به سوى او برگرديد او ازآسمان براى شما رحمت فراوان مى فرستد. و مراد از كلمه (سماء) ابر آسمان است نهخود آن ، و اگر ابر را آسمان خوانده از اين بابت است كه كلمه (سماء) به معناى هرچيزى است كه بالاى سر ما قرار گرفته و بر ما سايه افكنده باشد. بعضى هم گفتهاند: تقدير آيه : (مطر السماء) است و يا مراد از كلمه (سماء)، مطر (باران ) است واين تعبير در استعمال شايع است . و كلمه (مدرارا) مبالغه از مصدر (در - ريزش )است و مورد استعمال اصلى در خصوص شير پستان بود بعدها در مورد باران نيز بهعنوان استعاره استعمال شده ، چون هر دو، يعنى هم شير و هم باران نفع و فايده دارد پس(ارسال سماء مدرارا) به معناى فرستادن ابرى است كه چون پستان حيوانات ، بارانهاى پى در پى و مفيد ببارد بارانى كه زمين به وسيله آن زنده شود و زراعت ها و گياهانبرويند و باغها و بستانها سبز و خرم گردند. (و يزدكم قوة الى قوتكم ) - بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از اين زياد كردن قوت، زيادتى در نيروى ايمان بر نيروى بدنها است يعنى اگر چنين كنيد ما نيروى شما را دوچندان مى كنيم يكى نيروى بدن و يكى هم نيروى ايمانتان را چون مردم قوم هود نيروىبدنى داشتند و بدنهايشان قوى و محكم بود اگر ايمان مى آوردند نيروى ايمانشان نيزبه نيروى بدنهايشان اضافه مى شد. بعضى ديگر گفته اند: مراد همان نيروى بدنيشان است همچنانكه مى بينيم نوح (عليهالسلام ) آنجا كه همين وعده را به قوم خود مى دهد مى فرمايد: (استغفروا ربكم انه كانغفارا يرسل السماء عليكم مدرارا و يمددكم باموال و بنين ) ولى بعيد نيست كه بگوييم: هر دو جور زيادتى را شامل شود بهتر است . (و لا تتولوا مجرمين ) - اين جمله به منزله تفسير براى جمله : (استغفروا ربكم ثمتوبوا اليه ) است و چنين معنا مى دهد كه عبادت كردنتان در برابر آلهه اى كه به جاىخداى تعالى اتخاذ كرده ايد جرمى است از شما، و معصيتى است كه شما را مستوجب آن مىكند كه سخط الهى و عذابش بر شما نازل گردد و چون چنين است پس بايد هر چه زودتراز جرمى كه كرده ايد استغفار نموده و با ايمان آوردنتان به سوى خدا برگرديد تا اوشما را رحم كند و ابرهاى بارنده را با باران هاى مفيد برايتان بفرستد و نيرويى برنيروى شما بيفزايد. از اين آيه دو نكته استفاده مى شود: يكى اينكه آيه شريفه اشعار و بلكه دلالت مى كندبر اينكه قوم هود گرفتار خشكسالى بوده اند و آسمان از باريدن بر آنان دريغ مىورزيده و در نتيجه گرانى و قحطى در بين آنان پديد آمده بوده ، كه اين معنا هم از جمله(يرسل السماء) استفاده مى شود و هم از آيه شريفه زير كه مى فرمايد: (فلما راوهعارضا مستقبل اوديتهم قالوا هذا عارض ممطرنابل هو ما استعجلتم به ريح فيها عذاب اليم ). اعمال صالح باعث ازدياد خيرات و نعمتهااتواعمال زشت بلا و محنت و بدبختى در پى دارد نكته دوم اينكه مى فهماند ارتباطى كامل بين اعمال انسانها با حوادث عالم برقرار است ،حوادثى كه با زندگى انسانها تماس دارد، اعمال صالح باعث مى شود كه خيرات عالمزياد شود و بركات نازل گردد، و اعمال زشت باعث مى شود بلاها و محنتها پشت سر همبر سر انسانها فرود آيد و نقمت و بدبختى و هلاكت به سوى او جلب شود، و اين نكته ازآيات ديگر قرآنى نيز استفاده مى شود از آن جمله آيه زير همين مطلب را بطور صريحخاطرنشان نموده ، مى فرمايد: (و لو ان اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض) كه ما در تفسير آيات 94 - 102 سوره اعراف در جلد هشتم اين كتاب و نيز در تحتعنوان احكام اعمال در جلد دوم اين كتاب پيرامون اين مطلب بطورمفصل بحث كرديم . جواب رد قوم هود به آن حضرت
قالوا يا هود ما جئتنا ببينة و ما نحن بتاركى آلهتنا عن قولك و ما نحن لك بمؤ منين
|
هود (عليه السلام ) در آيه (يا قوم اعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره ...) از مردمش دو چيزخواسته بود: يكى اينكه خدايان دروغين را ترك نموده و به عبادت خداى تعالىبرگردند و يكتاپرست شوند،، و دوم اينكه به او ايمان بياورند و اطاعتش كنند وخيرخواهى هايش را بپذيرند. مردم در پاسخ آن جناب هر دو پيشنهادش را رد كردند، همبطور اجمال و هم بطور تفصيلش را. اما بيانگر رد اجمالى آنان جمله كوتاه (ما جئتنا ببينة ) است كه گفته اند: تودليل و معجزه اى بر دعوت خود ندارى تا ما ناگزير باشيم دعوت تو را بپذيريم و هيچموجبى نيست كه گوش دادن به سخنى را كه چنين وصفى دارد بر ما واجب كند. و اما بيانگر رد تفصيلى آنان جمله (و ما نحن بتاركى آلهتنا عن قولك ) است كه گفتهاند: ما دعوت تو را مبنى بر اينكه شركا و خدايان خود را به صرف دعوت تو رها كنيمنخواهيم پذيرفت ، و دعوت دوم آن جناب را مبنى بر اينكه به وى ايمان آورند و اطاعتشكنند اينطور رد كردند كه : (و ما نحن لك بمؤ منين ) و با اين جمله آن جناب را ازقبول هر دو خواسته اش نوميد كردند. آنگاه براى اينكه آن جناب بطور كلى از اجابت آنان مايوس شود نظريه خود را برايششرح داده و گفتند: (ان نقول الا اعتريك بعض الهتنا بسوء) كه كلمه (اعتراء) بهمعناى برخورد و اصابه است يعنى گفتند: فكر ما درباره تو جز به اين نرسيده كهبعضى از خدايان ما تو را آسيب رسانده اند و به خاطر اينكه تو به آنها توهين وبدگويى كرده اى بلايى از قبيل نقصان عقل يا ديوانگى بر سرت آورده اند و در نتيجهعقلت را از دست داده اى ، پس ديگر اعتنايى به سخنان دعوتگونه تو نيست . تحدى : پاسخ هود به قوم خود
قال انى اشهد اللّه و اشهدوا انى برى ء مما تشركون من دونه فكيدونى جميعا ثم لاتنظرون
|
اين آيه پاسخ هود (عليه السلام ) را حكايت مى كند كه آن جناب در پاسخ ، از شركاءآنان بيزارى جسته پس تحدّى مى كند كه اگر راست مى گوييد كه شما صاحب نظر و منبى عقلم پس همه فكرهايتان را جمع كنيد و مرا از بين ببريد و مهلتم ندهيد. پس اينكه در آغاز پاسخ فرمود: (انى برى ء مما تشركون من دونه ) انشاء بيزارىاست ، نه اينكه خواسته باشد از بيزارى خود خبر دهد چون در مقام بيزارى مناسب آن استكه بيزارى را انشاء كند و اين منافات ندارد كه آن جناب از سابق يعنى ازاول امر نيز بيزار باشد چون به رخ كشيدن بيزارى منافات ندارد كه آن جناب در تمامىعمر گذشته اش نيز بيزار بوده باشد و اينكه فرمود: (فكيدونى جميعا ثم لا تنظرون) دو امر و نهى هستند كه در هر دوى آنها تعجيز است يعنى مى خواهد بفرمايد: آياتوانايى آن را داريد كه با من كيد كنيد و در از بين بردنم شتاب نماييد. و اگر هود (عليه السلام ) اينطور پاسخ داد براى اين بود كه مردم ، نخست به بتهاىخود اميد ببندند كه با اين تحدّى كه آن جناب كرده زودتر بلايى بر سر او آورند وبعدا كه ببينند بتها هيچ كارى در حق آن جناب نكردند به خود بيايند و بفهمند كه بتهاكمترين اثرى ندارند و اگر آنطور كه آنها معتقد بودند آلهه نامبرده قدرت و علمى مىداشتند حتما با هود كه آنطور صريح و پوست كنده از آنها بيزارى جست انتقام مى گرفتندآن هم در چنين زمينه و زمانى كه مريدان آنها به آن جناب گفتند بعضى از خدايان ما بهتو آسيب رسانده و اين خود حجتى است روشن بر اينكه آن سنگ و چوبها معبود نيستند و نيزدليلى است قاطع بر اينكه بتها به آن جناب آسيب نرسانده اند و مردم بيهوده چنين خيالىكرده اند. از سوى ديگر درباره خود كه مردمى قهرمان ، و جنگ آورانى نامدار بودند بينديشند كه مابا اينكه اين قدر نيرومند هستيم چرا نتوانستيم به آن جناب صدمه اى وارد آوريم و اگر اوپيغمبرى از ناحيه خداى تعالى نبوده و در ادعايش صادق نبود و خداى تعالى او را ازناحيه خودش مصونيت نداده بود، ما بايد ميتوانستيم به آسانترين وجه و با سخت ترينشكنجه او را از بين برده و شرش را از خود دفع كنيم . از اين بيان وجه شاهدگيرى نوح (عليه السلام ) بر بيزاريش از بت ها روشن مى شود،اما اينكه خدا را شاهد گرفت براى اين بود كه اظهار بيزاريش از صميمدل و بر وجه حقيقت باشد نه تزويق و نفاق ، و اما اينكه خود كفار را شاهد گرفت براىاين بود كه كاملا يقين به آن پيدا كنند و سپس ببينند آن جناب چه وضعى پيدا مى كند وچگونه خدايانشان سكوت مى كنند خودشان هم هيچ انتقامى از او نمى توانند بگيرند و ازآزارش عاجز مى مانند. و نيز روشن گرديد كه آن احتمالى كه بعضى از مفسرين داده و گفته اند اين سخن هود (ع) معجزه اى بوده ، احتمال درستى است چون از ظاهر جواب بر مى آيد كه آن جناب خواستهاست دليل مشركين را رد كند، آنها گفتند: (ما جئتنا ببينة ) تو هيچ دليلى و معجزه اى بردوستى دعوت خود ندارى و اين بعيد است كه هود پيغمبر (عليه السلام ) در مقام دعوت واثبات حجيت دعوتش ، متعرض پاسخ به دليل آنان نشود، با اينكه همين تحدّى و تعجيز،خودش فى نفسه ميتوانسته آيت و نشانه اى معجزه آسا باشد، همچنانكه بيزارى از خداياندروغين مى توانسته كشف كند از اينكه آنها خدا نيستند و از اينكه آنها هيچ آسيبى به آنجناب نرسانده اند. پس حق مطلب اين است كه جمله (انى اشهد اللّه و اشهدوا...) هممشتمل است بر يك حجت عقلى و دليل قاطعى بر بطلان الوهيت شركاء و هم آيتى است معجزهآسا براى صحت رسالت هود (عليه السلام ). و در اينكه فرمود: (جميعا) اشاره است به اينكه منظور آن جناب تعجيز آنها بهتنهايى نبوده بلكه تعجيز آنها و بتها هر دو بوده تا دلالتش بر حقانيت خود و بطلانعقايد آنان قاطعتر باشد. هود (ع ) در ادامه پاسخ به جدال كافران : من برخداتوكل مى كنم
انى توكلت على اللّه ربى و ربكم ...
|
از آنجا كه در امر (كيدونى ) و نهى (لا تنظرون ) دواحتمال مى رفته و كفار درباره آن ، دو احتمال مى داده اند: يكى اينكه آيتى باشد معجزهبر درستى رسالت آن جناب و اينكه كفار هيچ كارى به او نمى توانند بكنند، و ديگراينكه آن جناب از ايشان ترسى ندارد هر چند كه آنها قادر باشند به اينكه او را طبقدستور خودش از بين ببرند و مهلتش ندهند ولى اين قدرتشان او را نمى ترساند و نمىتواند او را تسليم كند و خلاصه خواسته باشد همان پيشنهادى را بكند كه ساحران زمانفرعون كرده و به فرعون گفتند: (فاقض ما انت قاض انما تقضى هذه الحيوة الدنيا). لذا هودبراى اينكه احتمال دوم را نفى كند دنبال جمله (فكيدونى ولا تنظرون ) اضافهكرد كه : (انى توكلت على اللّه ربى و ربكم ) من در كار خودم بر خداتوكل كرده ام كه مدبر امر من و شما است و براى اينكه بفهم اند شما هيچ كارى نمىتوانيد به من بكنيد - نه اينكه مى توانيد ولى من نمى ترسم - اضافه كرد: (ما من دابة الا هو اخذ بناصيتهاان ربى على صراط مستقيم ) و فهمانيد كه من درتوكل كردنم به خدا، پيروزم ، چون خداى تعالى محيط بر كار من و شما است و او شما راهلاك مى كند نه مرا زيرا او بر صراط مستقيم است يعنى در برخورد حق باباطل همواره سنتش يك سنت بوده و آن عبارت بوده از يارى كردن حق و غلبه دادن آن برباطل . پس بيزارى آن جناب از بت هاى مشركين و تعجيزشان با جمله (فكيدونى و لا تنظرون) در حالى كه آنان مردمى نيرومند بودند و اينكه با اين تعجيز مع ذلك دركمال عافيت و سلامت در بين آنان رفت و آمد مى كرده نه از ناحيه آنان آسيبى ديده و نه ازناحيه خدايان آنان ، خود آيتى بوده معجزه و حجتى بوده آسمانى بر اينكه آن جنابرسول و فرستاده اى از ناحيه خداى تعالى به سوى آنان بوده است . (ما من دابة الا هو اخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم ) - كلمه (دابه ) بهمعناى هر جنبنده و جاندارى است كه روى زمين حركت و جنبشى دارد، وشامل تمامى حيوانات مى شود، (و گرفتن به ناصيه ) (سوى جلوى سر) كنايه استاز كمال تسلط و نهايت قدرت ، و بر صراط مستقيم بودن خداى تعالى به معناى اين استكه او سنتش در ميان مخلوقات يك سنت ثابت است و هرگز، تغيير نمى كند و آن اين است كهامور را بر يك منوال يعنى بر منوال عدل و حكمت تدبير كند و چون چنين است پس او هموارهحق را به كرسى مى نشاند و باطل را هر جا كه با حق در بيفتد رسوا مى سازد. پس معناى آيه اين شد كه : من بر اللّه توكل مى كنم كه رب من و رب شما است ، او است كهمى تواند حجتى را كه به شما القاء كردم (و آن حجت اين بود كه علنا از آلهه شمابيزارى جستم و اعلام كردم كه نه شما با همه زور و قلدريتان مى توانيد به من آسيبىبرسانيد و نه آلهه شما) به ثمر برساند چون او است تنها مالك و صاحب سلطنت بر منو بر شما و بر هر جنبنده ، و سنت او عادله و تغيير ناپذير است پس به زودى دين خود رايارى نموده و مرا از شر شما حفظ مى كند. هود (عليه السلام ) در اين گفتار خود گفت : (پروردگار من بر صراط مستقيم ) است ونگفت (پروردگار من و شما) با اينكه قبلا گفته بود:(توكل من بر پروردگار من و شما است )، علت اين آن است كه مقام آن سخن و اين سخندو مقام است در اينجا هود (عليه السلام ) در مقام دعا به جان خود و عليه قوم خويش است ، در مقامى است كه توقع دارد خداى تعالى او را از شر آنان حفظ كند و لازم است خداىتعالى را به عنوان رب و مدبر امور خود ياد كند به خلاف قومش كه خدا را رب خود نمىدانستند، پس مناسب همين بود كه خداى تعالى را رب خود بشمارد و به رابطه عبوديتىكه بين خود و ربش برقرار است تمسك بجويد تا توقعش برآورده شود به خلاف آنمقامى كه در آن مقام مى گفت : (توكلت على اللّه ربى و ربكم ) كه در آنجا مى خواستعموميت سلطنت الهى و احاطه قدرتش را برساند.
فان تولوا فقد ابلغتكم ما ارسلت به اليكم
|
معناى اين سخن هود (ع ) به قوم خود كه گفت : (و يستخلف ربى قوما غيركم ولاتضرونه شيئا) اين قسمت از كلام هود (عليه السلام ) به آخرجدال كفار نظر دارد كه گفتند: (ان نقول الا اعتريك بعض الهتنا بسوء) كه از آن بهدست مى آيد قوم هود خواسته اند بطور قطع بگويند كه ايمان نخواهند آورد و بر انكارخود دوام و استمرار خواهند داد، و معناى جمله اين است كه اگر از ايمان آوردن به من اعراضمى كنيد و به هيچ وجه حاضر نيستيد امر مرا اطاعت كنيد، ضررى به من نمى زنيد زيرا منوظيفه الهى خود را انجام داده و رسالت پروردگارم را ابلاغ نمودم ، و حجت بر شما تمامشده و نزول بلا بر شما حتمى گشت .
و يستخلف ربى قوما غيركم و لا تضرونه شيئا ان ربى علىكل شى ء حفيظ
|
اين قسمت از كلام هود (عليه السلام ) تهديد قوم و اعلام به آثار سوئى است كه جرم آنانبه دنبال دارد، چون آن جناب قبلا به آنان وعده داده بود كه اگر از خداى تعالى طلبمغفرت كرده و به سوى او برگردند، ابر آسمان را مامور مى كند تا بر آنان ببارد ونيرويى بر نيروى آنان مى افزايد، و نهيشان كرده بود از اينكه ازقبول دعوتش سر برتابند و به جرم شرك خود ادامه دهند كه در اين كار عذابى شديدهست . اينك در اين جمله مورد بحث مى فرمايد: اگر روى برتابيد علاوه بر آنچه گفته شد،خداى تعالى شما را از بين مى برد و قومى ديگر خلق مى كند كه جاى شما را بگيرند ومانند شما نباشند و خلفاى خدا در زمين باشند چون انسان خليفه خدا در زمين است همچنانكهخودش فرمود: انى جاعل فى الارض خليفة ، خود هود (عليه السلام ) نيز براى قومش بيانكرده بود كه آنان خلفاى روى زمين بعد از قوم نوحاند و خداى تعالى در كلام مجيدش اينبيان آن جناب را آورده و فرموده است : (و اذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح وزادكم فى الخلق بصطة ...). و از ظاهر سياق و زمينه كلام برمى آيد كه جمله خبريه (و يستخلف ربى ...) عطفباشد به جمله اى مقدر و تقدير كلام چنين باشد: (و سيذهب بكم ربى و يستخلف قوماغيركم - بزودى پروردگار من ، شما را از بين مى برد و قومى ديگر را غير شما جانشينمى سازد)، همچنانكه در آيه زير كه در چنين زمين هاى قرار دارد جمله تقديرى در اينجا راظاهر ساخته ، فرموده : (ان يشا يذهبكم و يستخلف من بعدكم ما يشاء). (و لا تضرونه شيئا) - از ظاهر سياق برمى آيد كه اين جمله تتمه جملهقبل باشد و معناى مجموع دو جمله چنين باشد كه : شما نمى توانيد به خداى تعالىهيچگونه ضررى از قبيل فوت كردن چيزى از او و يا غير آن برسانيد، اگر او اراده كردهباشد كه شما را هلاك كند نه هلاكت شما چيزى از خواسته هاى او را از او فوت مى كند ونه عذابتان (ان ربى على كل شى ء حفيظ) براى اينكه پروردگار من مسلط بر هر چيزو حافظ آن است نه چيزى از علم او پنهان مى ماند و نه چيزى از حيطه قدرت او بيرونگشته ، از او فوت مى شود. اين بود نظر ما در تفسير اين آيه ولى مفسرين ديگر وجوهىديگر ذكر كرده اند كه چون بعيد از صواب بود ازنقل آن وجوه صرف نظر كرديم .
و لما جاء امرنا نجينا هودا و الذين آمنوا معه برحمة منا و نجيناهم من عذاب غليظ
|
منظور از آمدن امر، در جمله (همين كه امر ما آمد)نازل شدن عذاب است و به وجهى دقيق تر صدور امر الهى است كه بهدنبال آن قضاء فصل و حكم نهايى براى جدا سازى بين يكرسول و قومش صادر مى گردد همچنانكه در آيه زير درباره قضاءفصل فرموده (و ما كان لرسول ان ياتى باية الا باذن اللّه فاذا جاء امر اللّه قضىبالحق و خسر هنالك المبطلون ). (برحمة منا) - ظاهرا مراد از اين رحمت ، آن رحمت عمومى كهكل جهان را فرا گرفته نباشد بلكه مراد رحمت خاصه الهى باشد كه مخصوص بندگانمومن او است ، بندگانى كه موجب شده اند تا خدا آنان را در دينشان يارى دهد و ازشمول غضب الهى و عذاب ريشه كن كننده نجاتشان بخشد همچنانكه در آيه زير درباره اينرحمت فرموده : (انا لننصر رسلنا و الذين امنوا فى الحيوة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد). (و نجيناهم من عذاب غليظ) - از ظاهر سياق بر مى آيد كه منظور از اين عذاب غليظ، همانعذابى است كه كفار قوم هود (عليه السلام ) را به كام خود كشيد، در نتيجه جمله مورد بحثاز قبيل عطف تفسير است نسبت به جمله قبلش . ولى بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از آن ،عذاب آخرت است ، ليكن اين نظريه خيلى قابل اعتنا نيست .
و تلك عاد جحدوا بايات ربهم و عصوا رسله و اتبعوا امركل جبار عنيد...
|
و در اين دو آيه دو بار از داستان قوم عاد خلاصه گيرى شده ، باراول خلاصه گيرى كرده و فرمود: (و تلك عاد جحدوا بايات ربهم و عصوا رسله ... ويوم القيامة ) قوم عاد، آيات پروردگار خود را كه همه حكمت و موعظت بود انكار كردند ونيز معجزه اى كه راه رشد را بر ايشان روشن ساخته و حق را ازباطل برايشان مشخص مى كرد حاشا نمودند با اينكه علم به حقانيت آن پيدا كردند وتلخيص بار دوم از كلمه (الا ان عادا) شروع مى شود كه ان شاء اللّه به آن مى رسيم . اشاره به اينكه عصيان و نافرمانى در برابر يك پيغمبر، عصيان در برابرهمهپيامبران به شمار مى رود قوم عاد علاوه بر انكار آيات مشتمل بر حكمت و موعظت و انكار معجزه اى كه - گفتيم - راهرشد را بر ايشان روشن مى ساخت ، رسولان پروردگار خود كه عبارت بودند از هود وانبياء قبل از آن جناب را نيز عصيان نمودند، خواهيد پرسيد كه قوم هود همزمان با انبياءقبل از خود نبودند چطور آنان را عصيان كردند؟ در پاسخ مى گوييم : عصيان يك پيغمبر،عصيان همه پيغمبران است براى اينكه دعوت همه انبياء به يك دين است ، پس قوم هود اگرشخص هود پيغمبر (عليه السلام ) را عصيان كردند با عصيان كردن او ساير انبياء را نيزعصيان كرده اند و اين مطلب از ظاهر كلام خداى تعالى در مواضعى ديگر نيز استفاده مىشود، مانند آيه شريفه (كذبت عاد المرسلين اذقال لهم اخوهم هود الا تتقون ) كه صريحا مى فرمايد: عصيانشان نسبت به هود، عصيانهمه مرسلين بود. و آيه زير نيز اگر به صراحت آيهقبل دلالت ندارد، ليكن اشعار بر مطلب ما دارد، كه مى فرمايد: (و اذكر اخا عاد اذ انذرقومه بالاحقاف و قد خلت النذر من بين يديه و من خلفه ). البته احتمال هم دارد كه قوم عاد غير از جناب هود (عليه السلام )، پيغمبران ديگرى نيزداشته اند كه قبل از هود و بعد از جناب نوح (عليه السلام ) در بين آنان مبعوث شدهباشد ولى قرآن كريم نام آنان را نبرده باشد و ليكن سياق آيات با ايناحتمال مساعد نيست . (و اتبعوا امر كل جبار عنيد) -، دستورات هر جبار و زورگوى عنيدى را كه داشتند پيروىكردند و همين گوش به فرمان جباران بودن ، آنان را از پيروى هود (عليه السلام ) وپذيرفتن دعوتش باز داشت ، و كلمه (جبار) به معناى گردن كلفتى است كه با ارادهخود بر مردم غالب گشته و آنان را اجبار مى كند تا مطابق دلخواه اوعمل كنند، و كلمه (عنيد) به معناى كسى است كه عناد و زير بار حق نرفتنش شديد وبسيار باشد، سه خصلت قوم هود كه به خاطر آن ملعون دنيا و آخرت شدند: انكار آيات الهى،نافرمانى انبياء و اطاعت از جباران پس اين قسمت از آيه آن خلاصه گيرى نوبت اول بوده كه گفتيم در دو آيه مورد بحث ازسرگذشت هود (عليه السلام ) و قومش شده و حاصلش اين است كه قوم هود گرفتار سهخصلت نكوهيده بودند، يكى انكار آيات الهى ، دوم نافرمانى انبياء و سوم اطاعت كردن ازجباران . خداى تعالى سپس وبال امر آنان را بيان كرده ، مى فرمايد: (و اتبعوا فى هذه الدنيالعنة و يوم القيامة ) يعنى به خاطر آن سه خصلت نكوهيده ، لعنت در همين دنيا و در قيامتدنبالشان كرد و از رحمت خدا دور شدند، مصداق اين لعن همان عذابى بود كه آنقدر تعقيبشان كرد تا به آنها رسيد و از بينشان برد، ممكن هم هست مصداقش آن گناهان و سيئاتىباشد كه تا روز قيامت عليه آنان در نامه اعمالشان نوشته مى شود و تا قيامت هرمشركى پيدا شود و هر شركى بورزد، گناهش به حساب آنان نيز نوشته مى شود چونسنتگذار كفر بودند، همچنانكه قرآن كريم درباره همه سنتگذاران فرموده : (و نكتب ماقدموا و آثارهم ). بعضى از مفسرين جمله مورد بحث را اينطور معنا كرده اند كه : نتيجه آن خصلتهاى نكوهيدهشان اين شد كه هر انسانى كه بعد از آن قوم آمد و از سرگذشت آنان خبردار شد و آثارآنها را ديد و يا پيامبران بعد، سرگذشت آنان را برايش بازگو كردند لعنتشان كرد. اين معناى لعنتشان در دنيا بود و اما لعنتشان در روز قيامت مصداقش عذاب جاودانهاى است كهدر آن روز گريبانشان را مى گيرد چون روز قيامت روز جزا است نه جز آن . و در اينكه بعد از جمله (و اتبعوا - پيروى كردند) تعبير (و اتبعوا -دنبال شدند) را آورد لطفى است كه بر كسى پوشيده نيست .
الا ان عادا كفروا ربهم الا بعدا لعاد قوم هود
|
يعنى آگاه باشيد كه قوم عاد به پروردگار خود كافر شدند، بنابراين ، منصوب شدنكلمه (ربهم ) در آيه به خاطر اين است كه حرف جر (با) از آن حذف شده ، و بهاصطلاح اهل ادب ، منصوب به خاطر نزع خافض است ، و اين جمله خلاصه گيرى نوبت دوماست . كه قبلا به آن اشاره نموديم چون با اين جمله خلاصه گيرى نوبتاول مجددا خلاصه گيرى مى شود و جمله (الا ان عادا كفروا ربهم ) خلاصه جمله (وتلك عاد جحدوا بايات ربهم و عصوا رسله و اتبعوا امركل جبار عنيد) است ، و جمله (الا بعدا لعاد قوم هود) خلاصه جمله (و اتبعوا فى هذهالدنيا لعنة و يوم القيمة ) است . و با اين جمله ، نظريه اى كه درباره لعنت در جمله سابق هست تاءييد مى شود و آن نظريهاى است كه مراد از لعنت ، لعنت الهى و دورى از رحمت خدا است نه لعنت مردم (به شهادتاينكه در جمله مورد بحث كه خلاصه گيرى جمله سابق است كه درمقابل كلمه لعنت فرموده : (الا بعدا لعاد قوم هود - آگاه باشيد كه دورى از رحمت خدانصيب عاد، قوم هود شد)، پس اينكه بعضى گفتند مراد از لعنت ، لعنت آيندگان از بشراست ، درست نيست ) و مناسب با اين بيان هم يا وجهاول است كه مصداق لعنت را عبارت مى دانست از عذاب الهى و يا وجه دوم است كه عبارت مىدانست از آثارى كه شرك آنان در بشريت باقى گذاشت و مخصوصا وجه دوم مناسبتر است، اما وجه سوم كه مراد لعنت مردم باشد هيچ تناسبى با آن ندارد. بحث روايتى (روايتى در تفسير جمله : (ان ربى على صراط مستقيم ) و اشاره به رواياتراجعبه قوم هود) در تفسير عياشى از ابى عمرو سعدى روايت آورده كه گفت : على بن ابيطالب (عليهالسلام ) در تفسير جمله (ان ربى على صراط مستقيم ) فرمود: يعنى پروردگار من برحق است به اين معنا كه احسان را با احسان جزاء مى دهد وعمل بد را با كيفر، و از هر كس كه بخواهد عفو مى كند و مى آمرزد، به راستى كه خداىتعالى منزه و متعالى است . مؤ لف : توضيح اين حديث در سابق گذشت و در روايات وارده از ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) نيز آمده كه خانه ها و بلاد قوم عاد در بيابان بود و داراىزراعتى گسترده و باغ هاى خرما بودند، عمرهايى طولانى وهيكل هايى بلند داشتند و بتان را مى پرستيدند، خداى تعالى جناب هود (عليه السلام ) رابه سوى آنان مبعوث كرد تا به اسلام و خلع شركائى كه براى خدا درست كرده بودنددعوتشان كند، مردم زير بار نرفته و به آن جناب ايمان نياوردند، در نتيجه خداىتعالى آسمان را از باريدن باران بر آنان بازداشت ، هفتسال باران بر آنان نباريد تا دچار قحطى شدند... . مساءله نيامدن باران براى قوم عاد از طرق اهل سنت از ضحاك نيز روايت شده كه او گفتهاست : سه سال باران نباريد، هود به مردم فرمود: (استغفروا ربكم ثم توبوا اليهيرسل السماء عليكم مدرارا - از پروردگارتان طلب مغفرت نموده پس از شرك ورزيدنتوبه كنيد تا خدا باران را به سوى شما گسيل دارد) اما آنها زير بار نرفتند وهمچنان به شرك خود ادامه دادند. و در سابق خود نيز گفتيم كه آيات مورد بحث خالى ازاشاره به چنين وضعى نيست . اين را هم بايد دانست كه روايات درباره داستان هود و عاد بسيار وارد شده امامشتمل بر امورى است كه به هيچ راهى نمى توان اصلاحش كرد، نه از طريق قرآن كريم ونه از طريق عقل و اعتبار، و به همين جهت از ذكر آن روايات صرفنظر كرديم . و نيز اخبارى ديگر از طرق شيعه و اهل سنت آمده كه بيانگر وضع باغى است كه در اينقوم بوده و مردى به نام (شداد) پادشاه آنان آن را پديد آورده بودند و اين رواياتهمان است كه در تفسير آيه شريفه (ارم ذات العماد التى لم يخلق مثلها فى البلاد)وارد شده و به زودى در تفسير سوره فجر درباره بى اعتبار بودن آن روايات بحثخواهيم كرد. ان شاء اللّه تعالى . گفتارى پيرامون داستان هود،قوم عاد، تكذيب هودونزول عذاب 1 - عاد، قوم هود: اما قوم او مردمى عرب از انسانهاى ماقبل تاريخ بوده و در جزيره زندگى مى كرده اند، و آنچنان منقرض شده اند كه نه خبرى از آنها باقى مانده و نه اثرى ، و تاريخ اززندگى آنان جز قصه هايى كه اطمينانى به آنها نيست ضبط نكرده و در تورات موجودنيز نامى از آن قوم برده نشده است . و آنچه قرآن كريم از سرگذشت اين قوم آورده چند كلمه است : يكى اينكه قوم عاد، (كه چهبسا از آنان به تعبير عاد اولى نيز تعبير شده ، و از آن به دست مى آيد كه عاد دومىنيز بوده ) مردمى بوده اند كه در احقاف زندگى مى كردند و (احقاف ) كه جمع (حقف) (شنزار و ناهموار) است و در كتاب عزيز خدا نامش آمده ، بيابانى بوده بين عمان وسرزمين مهره (واقع در يمن و بعضى گفته اند: بيابان شنزار ساحلى بوده بين عمان وحضر موت و مجاور سرزمين ساحلى شجر. و ضحاك گفته : احقاف نام كوهى است در شام .و اين نام در سوره احقاف ، آيه 21 آمده و از آيه شريفه 69 از سوره اعراف و آيه 46سوره ذاريات برمى آيد كه اين قوم بعد از قوم نوح بوده اند. و از آيه 20 سوره قمر، آيه 7 سوره الحاقه استفاده مى شود كه : آنها مردمى بوده اندبلند قامت چون درخت خرما، و از آيه 69 سوره اعراف برمى آيد كه : مردمى بوده اندبسيار فربه و درشت هيكل ، و از آيه 15 سوره سجده و آيه 130 سوره شعراء برمىآيد: مردمى بوده اند سخت نيرومند و قهرمان ، و از آيات سوره شعراء و سوره هايى غير آنبر مى آيد كه : اين قوم براى خود تمدنى داشته و مردمى مترقى بوده اند داراىشهرهايى آباد و سرزمينى حاصلخيز و پوشيده از باغها و نخلستان ها و زراعت ها بودهاند و در آن عصر مقامى برجسته داشته اند و در پيشرفتگى و عظمت تمدن آنان همين بسكه در سوره فجر درباره آنان فرموده : (الم تر كيففعل ربك بعاد ارم ذات العماد التى لم يخلق مثلها فى البلاد). و اين قوم بطور دوام ، غرق در نعمت خدا و متنعم به نعم او بودند تا اينكه وضع خود راتغيير دادند و مسلك بت پرستى در بينشان ريشه دوانيده و در هر مرحله اى براى خود بتىبه عنوان سرگرمى ساختند و در زير زمين مخزنهاى آب درست كردند به اميد اينكهجاودانه خواهند بود،
|
|
|
|
|
|
|
|