بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 10, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و حكايت برهم از همه جهات شبيه است به حكايت (اى بوذه ) و هيچ فرقى بين آن دونيست مگر در نام و صفات ، و بسيار مى شود كه كلمه (برهم ) را نام اقنوم هاىسهگانه كه ثالوث هنديها از آن سه تاليف شده و يا به تعبير ديگر (برهما) و(وشنو) و (سيوا) از آن تركيب يافته قرار مى دهند، و پرستندگان برهم را(برهميون ) و يا (براهمه ) مى نامند.
و اما كلمه (برهما) به معناى همان برهم معبود هندى ها است البته در بعضى از حالاتشيعنى در زمانى كه به كار خود مشغول شد، (بهدليل زياد شدن (الف ) در آخرش كه اين از اصطلاحات آنها است ) پس به اصطلاحهنود، (برهم ) و (برهما) به يك معنا است و آن عبارت است از آفريدگار جهان كهقبل از آفريدن نامش برهم و بعد از دست به كار خلقت شدن نامش برهما است و اين برهماهمان اقنوم اول از ثالوث هندى است به اين معنا كه (برهم ) در سه اقنوم ظهور مى كندهر بار در يك اقنوم ، پس اقنوم اول كه (برهم ) براى اولين بار در آن ظهور كردهنامش (برهما) است و اقنوم دوم نامش (وشنو) است و اقنوم سوم نامش (سيوا) است .
پس همينكه برهما خواست دست به كار خلقت شود مدتى طولانى بر روى (سدره ) اىكه در زبان هندى به آن (كمالا) و در زبان سنسكريت (بدما) گويند بنشست و از هرسو نظر مى كرد، برهما كه خود چهار سر و هشت چشم داشت هر چه نظر كرد جز فضايىبسيار وسيع و ظلمانى و مالامال از آب نديد از آن فضاى تاريك دهشت زده شد و نتوانستسر آن را ريشه يابى كند به ناچار ساكت ولال ، غرق در تفكر گشت .
قرنها بدين منوال گذشت كه ناگهان صدائى به دو گوشش خورد و صداى نامبرده ، اورا كه در حال چرت زدن و انديشيدن بود به خود آورد و به او گفت كه : هوش و گوشتبا (باغادان ) باشد - باغادان لقب برهم است - ناگهان باغادان را ديد كه بهشكل يك مرد داراى هزار سر در آمد، برهما در برابر او به سجده افتاد و او را تسبيح گفت، كه در اثر تسبيح برهما، دل باغادان باز شد و نور را از هيچ و پوچ بيافريد و ظلمترا از بين ببرد و حالت هست شدن خود و يا هست شدن او و ساير كائنات را براى بنده اشبرهما به شكل جرثومه هايى داراى پوشش اظهار كرد و به او نيرويى بخشيد كهبتواند با آن نيرو و جرثومه ها را از آن پوشش خارج سازد.
برهما صد سال الهى كه هر سالش سى و شش هزارسال شمسى است به دقت و مطالعه پرداخت كه چگونه كار را شروع و از كجا آغاز كند،بعد از گذشت اين مدت ، كار خود را آغاز كرد و ابتدا هفت آسمان را خلق كرد كه به زبانبرهمائيان (سورغة ) ناميده مى شود، و آن هفت آسمان را با اجرامى نورانى كه اين قومبه آنها (ديقانه ) مى گويند روشن ساخت ، آنگاه (مريثلوكا) يعنى مقر مرگ و سپسزمين ، و ماه آن را بيافريد، آنگاه مساكن هفتگانه زمين را كه به زبان سنسكريت (تبالة) ناميده مى شود را خلق كرد، و آن مساكن را به وسيله هشت گوهر كه هر يك بر روى سرمارى جاى داده شده روشن ساخت .
پس آسمانهاى هفتگانه و مساكن هفتگانه عبارتند از (عوالم چهارده گانه ) كه درميثولوژياى هندى مصطلح است .
آنگاه به آفرينش جفت هاى هفتگانه پرداخت تا او را در كارهايش يارى دهند كه ده فرد ازآنها يكى به نام (مونى ) و نه تاى ديگر آنها به نام (ناريدا اونوردام ) ازمساعدت وى امتناع ورزيده و بر تاملات دنيوى اكتفا كردند، برهما چون چنين ديد باخواهرش ‍ (ساراسواتى ) ازدواج كرد، و از او صد فرزند گرفت ، و نام بكر،(دكشا) بود كه صاحب پنجاه دختر گرديد و سيزده نفر از آنان با (كاسيابا) كهاحيانا او را برهمان اول نيز مى نامند ازدواج كردند، و اين كاسيابا همان است كه براىبرهما فرزندى درست كرد به نام (مارتشى ).
و يكى از آن دختران نامبرده كه نامش (اديتى ) بود ارواح منيره را بزاييد، كه به آنها(ديقانه ) گويند، و اين ارواح ، همانهايى هستند كه ساكن در آسمانها بوده و خيرات راانجام مى دهند، و اما خواهرش (ديتى ) جمع بسيارى از ارواح شريره را زاييد، كه نامآنها (داتينه ) و يا (اسورة ) است كه در ظلمت هامنزل گزيده و تمامى شرور عالم به آنها منتهى مى شود.
و اما كره زمين تا اين زمان خالى از سكنه بود، بعضى از برهمائيان مى گويند برهما(مانوسويامبوقا) را از درون نفس خود خارج كرد، ولى بعضى ديگر مى گويند(مانوسويامبوقا) قبل از برهما بوده ،
و او همان خود برهم ، معبود واحد است ، كه برهما را با (ساتاروبا) ازدواج داد، و بهآن دو گفت : زاد و ولد را زياد كنيد، و نسل خود را رشد دهيد.
بعضى ديگر گفته اند برهما صاحب چهار فرزند شد به نامهاى (برهمان )(كشتريا))، (قايسيا)، و (سودرا)، كه اولى از دهان او خارج شد، و دومى از بازوىراستش و سومى از ران راستش ، و چهارمى از پاى راستش ، و در نتيجه اين چهار تن چهارريشه و مبداء شدند براى چهار فرقه اصلى .
و سه تن اخير ايشان نيز با سه زن از زنان خارج شده از او ازدواج كردند كه اولى ازبازوى راست او، و دومى از ران چپ او، و سومى از پاى چپ او خارج شده بودند، و به نامشوهرانشان ناميده شدند، به اضافه علامت تانيث ، كه در ادبيت برهمائيان كلمه (نى) مى باشد، (اين وضع سه تن از زاييده برهما بود اما زاييدهاول او يعنى ) برهمان او نيز با همسرى از همسران پدرش ازدواج كرد، اما همسر نامبرده ازنسل (اسوره شريره ) بود، اين ترتيبى بود كه در كتاب فيداس براى كيفيت خلقتعالم ذكر كرده .
و اما برهما بعد از آنكه اله خالق قدير شد از رتبه وشنو، اقنوم دوم و رتبه سيوا، اقنومسوم سقوط كرد، جريان سقوطش چنين بود كه دچار كبر و عجب شد، و پنداشت كه او نظيرو هم پايه على است و در نتيجه در (نارك ) - يعنى دوزخ - بيفتاد، و عفو و مغفرتشامل حالش نشد مگر به يك شرط، و آن اين بود كه در چهار قرن بهشكل جسدى مادى در بيايد، برهما دربار اول به صورت كلاغى با شعور كه نامش(كاكابوسندا) بود درآمد، در نوبت دوم بهشكل (بار باقلميكى ) در آمد كه اول دزد بود و سپس مردى عبوس و رزين و نادم شد، وپس از آن مترجم معروفى براى فيداس و مؤ لفى براى كتاب (راميانا) شد و در نوبتسوم به صورت (قياس ) در آمد كه شاعر و مؤ لف كتاب (مهابارانا) و بغاقة وبورانها بود، و در نوبت چهارم كه همين قرن فعلى يعنى عصر (كالى يوغ )است بهصورت (كاليداسا) در آمد كه شاعر تشخيصى عظيم و مؤ لف كتاب (ساكنتالا) وتنقيح كننده مؤ لفات (قلميكى ) است در آمد.
سپس برهما در سه حال ظهور كرد، در حالاول واحد صمد، و كل اعظم على بود، و در حال دوم همان حالتاول را به مرحله عمل درآورد، و شروع به عمل كرد، و در حالت سوم بهشكل انسانى حكيم متجسد و ظاهر شد.
و برهما در هند عبادتى عمومى ندارد، و چنان نيست كه عموم مردم او را عبادت كنند، بلكه درهند فقط يك هيكل (معبد) دارد، چيزى كه هست هنديها او را موضوع عبادت خود قرار مى دهند، وصبح و شام در دعاهاى خود او را مى خوانند، به اين طريق كه سه نوبت با كف دست خود،آب گرفته و روبروى آفتاب آن آب را به زمين پرت مى كنند،
و در هنگام ظهر عبادت خود را تجديد مى كنند، به اين طريق كه گلى تقديم آنهيكل مى كنند، و در تقديس آتش ، به جاى گل ، روغن مصفى تقديمش مى كنند همانطور كهبراى اله آتش تقديم مى كنند، و اين تقديس از همه تقديس هاى ديگرشان مهمتر و مقدستراست ، و نام آن ، (هوم ) و يا (هوما) و (رغيب ) است .
برهما به شكل مرد داراى ريشى بلند در مى آيد كه به يك دست ، سلسله كائنات را دارد،و به دست ديگر، آن ظرفى كه آب حيات آسمانى در آن است در حالى كه بر مركب هماسوار است ، - هما عبارت است از مرغى الهى كه به كركس و عقاب شبيه است -.
و اما برهمان پسر برهماى بكر است و برهما او را از دهان خود بيرون آورد، كه شرحشگذشت ، و نصيبش را چهار كتاب مقدس به نام (فيداس ) قرار داد، و چهار كتاب مقدسكنايه است از چهار كلمه اى كه او هر يك را با يك دهان از چهار دهانش تكلم كرده .
و چون برهمان خواست تا با مثل خواهرانش ازدواج كند برهما به او گفت : تو براى درسو نماز متولد شده اى ، بايد كه از علاقه هاى جسمانى دورى كنى ، ولى برهمان بهقول پدرش قانع نشد، در نتيجه برهما بر او غصب كرد و او را با يكى از زنان جنىشرير كه آنها را اسوره مى گويند ازدواج داد و نتيجه اين ازدواج ولادت براهمه شد، وبراهمه عبارتند از كاهنان مقدس كه تفسير كتاب فيداس ‍ مخصوص ايشان است ، و نيزگرفتن نذوراتى كه هندى ها دارند به عهده ايشان است .
و اما (كشتريا) صنف جنگجويان براهمه را زاييد، و (قايسيا) صنفاهل زراعت هنودرا، و (سودرا) صنف بردگان براهمه را، بنابراين براهمه چهار صنفند.
غير بستانى گفته اند كه : كيش برهميه به چهار طبقه تقسيم شده است طبقهاول براهمه كه عبارتند از علماى مذهب ، طبقه دوم ارتشيها، طبقه سوم كشاورزان ، و طبقهچهارم تجار، و بقيه طبقات اجتماع يعنى زنان و بردگان در آن كيش مورد اعتناء واقع نشدهاند، و ما در تفسير آيه شريفه (يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم ...) در جلد ششم درذيل يك بحثى علمى از كتاب (ما للهند من مقولة ) تاليف ابو ريحان بيرونى پاره اىاز وظايف براهمه و عبادات آنان را در اين تفسيرنقل كرديم ، و همچنين پاره اى از مطالب از كتاب(ملل و نحل )، تاليف شهرستانى را درباره شرايع صابئين بازگو نموديم .
و مذاهب وثنيّت هندى كه گويا صابئين نيز مثل ايشانند همه در يك عقيده اتفاق دارند، و آناعتقاد به تناسخ است و حاصل آن اين است كه عوالم هستى هم از طرف گذشته وازل ، و هم ناحيه آينده و ابد نامتناهيند و هر عالمى براى خود بهره اى از بقاء موقت دارد،وقتى اجل آن عالم منقضى شد صورتى كه دارد از دست مى دهد وباطل مى شود، و از آن عالم ، عالمى ديگر متولد مى شود كه آن نيز مدتى زندگى مى كندو مى ميرد، و از آن عالم نيز عالم سومى پديد مى آيد، و همچنين ازازل چنين بوده و تا ابد نيز چنين خواهد بود.
اين وضع كه در سراسر جهان و در همه عوالم جريان دارد در تك تك نفوس انسانها نيزجارى است و نفوس انسانيت كه متعلق مى شود به بدنها هرگز نمى ميرد، هر چند كهبدنها مى ميرند، اما نفسى كه متعلق بوده به اين بدنى كه درحال مرگ است ، مبداء حيات مى شود براى بدنى ديگر كه درحال پيدايش است ، مدتى هم با اين بدن زندگى مى كند تا مرگ آن بدن برسد، بازمتعلق مى شود به بدن سوم و كيفيت زندگيش در هر بدن بستگى دارد به كارهايى كه دربدن قبلى انجام داده ، اگر نيكوكار بوده و بااعمال نيك فضايل نفسانى كسب كرده ، زندگى خوشى خواهد داشت ، و اگر بااعمال زشت رذائلى كسب كرده ، زندگى نكبت بارى خواهد داشت ، البته اين جريانمخصوص نفوس ناقصه است ، اما نفوسى كه در معرفت (برهم ) (خداى سبحان ) بهدرجه كمال رسيده اند آنها به حيات ابدى زنده و از تولد بار دوم ايمن ، و از نظام قهرىتناسخ خارج مى باشند.
7 - وثنيت بودايى ، شخصيت و تعاليم بودا  
7 - وثنيّت بودائى : دائرة المعارف بستانى درباره وثنيّت بودائى مطالبى آورده كهخلاصه اش اين است كه وثنيّت برهميه به وسيله كيش ‍ بودا، بازسازى و اصلاح شد، واين كيش منسوب است به بودا (سقيامونى ) كه بنا به آنچه از تاريخ (سيلانى )نقل شده در سال پانصد و چهل و سه قبل از ميلاد وفات يافته ، البته تواريخ ديگر،غير اين را گفته اند، و اختلاف در سال فوت او به دو هزارسال هم كشيده شده است ، و به همين جهت كه تاريخ درستى از اين مرد در دست نيستبسيارى احتمال داده اند كه وى يك شخص خرافى و موهوم بوده و چنين شخصى اصلا وجودنداشته ، ولى كاوشهايى كه اخيرا در (گايا) شده ، و همچنين آثارى كه در (بطنة) به دست آمده بر صحت وجود اين شخص دلالت دارد و نيز آثار ديگرى از تاريخزندگى و تعاليمى كه وى به شاگردان و پيروان خود القاء مى كرده به دست آمده است.
و بودا از خانوادهاى شاهنشاهى بوده كه به خاندان (سوذودانا) معروف بوده اند، كهاز دنيا و شهوات آن كناره گيرى نموده ، و در جوانى از مردم عزلت مى گزيده است وسالهايى از عمر خود را در بعضى از جنگل هاى وحشتناك به تزهد و رياضت كشيدنگذرانده تا آنجا كه دلش به نور معرفت روشن شده است آنگاه ازجنگل خارج شده به ميان مردم آمده و بطورى كه گفته اند در آن هنگام سى و ششسال از عمر او مى گذشته و در بين مردم به دعوت پرداخته و آنان را به تخلص از رنجو بدبختى ،
و رستگارى به راحتى كبرى و حياتى آسمانى و ابدى و سرمدى دعوت مى كرده و آنان رانصيحت مى نموده و به تمسك به ذيل شريعت خود تشويق مى كرده است واصول شريعتش عبارت بوده از تخلق به اخلاق كريمه و رها كردن شهوات و اجتناب ازرذائل .
و بودا (بطورى كه نقل شده ) بر خلاف برهمى ها كه خود را تافت هاى جدا بافته مىدانستند و بطور كلى مردم را در تشرف به سعادت دينى متفاوت و زنان و كودكان را بهكلى محروم از اين سعادت مى دانستند همواره درباره خود و معايب و وساوس درونيش صحبتمى كرده و هيچ بزرگى و تكبرى براى خودقائل نبوده ، و رسما مى گفته من نيز مانند همه شما گرفتار تسويلات و وساوسنفسانى هستم و نيز مى گفته در عالم به جز يك شريعت ، شريعت ديگرى نيست ، و گويامنظورش اين بوده كه همه شرايع در اين سخن اتفاق دارند كه مجرمين بايد به شدتعقوبت شوند و صالحان به ثواب عظيم برخوردار گردند ولى شريعت من هيچ سخنى ازعقوبت نداشته و براى عموم مردم نعمت است و در آن شريعت همانند آسمان ، جايى استبراى مردان و زنان و كودكان و دختران و اغنياء و فقراء، چيزى كه هست توانگران بهزحمت مى توانند اين راه را بپيمايند.
تعليم بودا بطورى كه از عقايد بودائيان بر مى آيد بر اين اساس است كه طبيعت ،تهى و تو خالى بوده و چيزى جز وهمى حيله گر نيست و عدم در همه جا و در هر زمان وجوددارد و مملو از غش است و همين عدم است كه همه ديوارها و موانع بين اصناف مردم و جنسيات واحوال دنيوى آنان را بر مى دارد و نه تنها مردم را برادر يكديگر مى سازد بلكه حتىكرمها را نيز برادر بودائيان مى سازد.
بودائيان معتقدند به اينكه آخرين عبارتى كه (سقيامونى ) به آن تكلم كرده اين بوده: (هر موجود مركب فانى است )، و در نظر بودائيان هدف نهايى و آخرين مرحلهكمال عبارت است از: نجات نفس از هر بيمارى و غرور. و نيز معتقدند به اينكه دوره تناسخكه البته نقطه اى نهايى كه بدان منتهى شود ندارد در يك صورت از وسط پاره مىشود و قطع مى گردد و آن وقتى است كه نفس از تولد جديد امتناع بورزد كه در اينصورت تصميم مى گيرد خود را حتى از ميل به هستى پاك كند.
اين بود قواعد اصولى كيش بودا كه بطور صريح در قديمى ترين تعليماتش كه در(الاريانى ستيانس ) درج شده آمده است و عبارت است از چهار قاعده مهم كه به خودسقيامونى نسبت داده شده و گفته اند وى اين چهار قاعده را در اولين موعظه اش كه درجنگلى معروف به (جنگل غزال ) در نزديكى هاى بنارس ايراد كرده بود خاطرنشانساخته است .
و اين حقايق چهارگانه عبارتند از معرفى (الم )، معرفى ريشه آن ، لا شى ء كردن واز بين بردن الم ، و راهى كه آدمى را موفق به از بين بردن آن مى كند. در معرفى المگفته است : (الم ) عبارت است از ولادت و سن و مرض و مرگ و برخورد با ناملايمات وجدا شدن از محبوبها و عجز از رسيدن به مقاصد و اسباب الم عبارت است از شهواتنفسانى و جسمى و هواهاى درونى . و حقيقت سوم عبارت است از لا شى ء كردن همه اينسببها. و حقيقت چهارم عبارت است از لا شى ء كردن الم ، كه درباره حقيقت چهارم گفته استاين طريقه هشت قسم است - نظر صحيح 2 - حس صحيح 3 - نطق صحيح 4 -فعل صحيح 5 - مركز صحيح 6 - جد و كوشش صحيح 7 - ذكر صحيح 8 -تاءمل و تفكر صحيح ، كه اين هشت طريقه از نظر بودائيان عبارت است از ايمان ، و درحفاريهايى كه در بسيارى از بناهاى باستانى آنان شده و همچنين در چند كتاب از كتبمدونه آنان نيز آمده (نوشته اند) كه ايمان عبارت است از اين هشت چيز.
و اما دستور العمل و ادب بودا هر چه هست برگشتش به سه چيز است 1 - اجتناب از هر چيزپست و زشت 2 - عمل كردن و انجام دادن هر كار نيك 3 - تهذيبعقل .
و آنچه ما از تعاليم بودا در اينجا آورديم آن تعاليمى است كه مذاهب مختلف بودائى همهدر آن اتفاق دارند و هيچ اختلافى در آن نيست و اما غير اينها يعنى كيفيت عبادت و قربانىكردن كهونت و فلسفه و اسرارى كه براى امورى ذكر كرده اند مسايلى است كه درطول زمان و مرور ايام به كيش بودا اضافه كرده اند كه سخنانى عجيب و آرائى غريب درآن ديده مى شود، آرائى در مورد خلقت عالم و سخنانى در مورد نظم عالم و چيزهايى ديگر.
از جمله حرفهاى عجيبى كه زده اند اين است كه بودا به هيچ وجه از ناحيه خدا حرف نمىزده و اين نه بدان جهت بوده كه مبداء هستى راقبول نداشته و يا از آن رويگردان بوده ، بلكه از اين جهت بوده كه او همه تلاش خود راصرف مجهز كردن مردم به زهد و ترك زندگى دنيوى و نفرت دادن از اين خانه غرور ونيرنگ مى كرده .
8 - وثنيت عرب  
8 - وثنيّت عرب : وثنى هاى عرب ، اولين طايفه اى هستند كه اسلام لبه تيز مبارزاتخود را متوجه آنان نموده و به دين توحيد دعوتشان كرده و در عهد جاهليت ، قسمت عمده مردمعرب بدوى بودند و شهرنشينها امثال مردم يمن نيز در عين داشتن تمدن شهرى مع ذلك طبعصحرانشينى خود را حفظ كرده بودند و علاوه بر رسوم موروثى از نياكان ، رسومى هماز
همسايگان نيرومندشان چون ايران و روم و مصر و حبشه و هند در آنان حكم مى كرد كه يكدسته از آن رسوم و آداب ، رسوم و آداب دينى بود.
و نياكان قديم عرب يعنى آنها كه عرب خالص بودند و قوم (عاد)، (ارم ) و(ثمود) از آن جمله بودند همه دين وثنيّت داشتند بهدليل اينكه خداى تعالى در كتاب مجيدش در ضمن سرگذشت قوم هود و صالح و اصحابمدين و اهل سبا، و داستان سليمان و خبرى كه هدهد از آن سرزمين برايش آورد، داشتن اينمسلك را به اين اقوام نسبت داده و اين اعتقاد را از آنان حكايت كرده است .
وضع نياكان عرب بدين منوال بود تا آنكه ابراهيم (عليه السلام ) فرزندشاسماعيل و همسرش هاجر را به سرزمين مكه آورد كه سرزمينى خشك و بدون آب و علف بودو تنها قبيله (جرهم ) در آن زندگى مى كردند، ابراهيم (عليه السلام ) آن دو را در آنسرزمين گذاشت ، و اسماعيل در آنجا رشد كرد و به تدريج شهر مكه ساخته شد آنگاهابراهيم (عليه السلام ) كعبه بيت الحرام را در آنجا بنا نهاد و مردم را به دين حنيف خود كههمان دين اسلام بود دعوت نمود و مردم حجاز و اطراف آن ، دين آن جناب را پذيرفتند، وابراهيم (عليه السلام ) حج خانه خدا و مراسم آن را براى آنان تشريع نمود كه آيهشريفه زير به همه اين مطالب دلالت داشته و فرمان خداى تعالى به ابراهيم رااينطور حكايت مى كند: (و اذن فى الناس بالحج ياتوك رجالا و علىكل ضامر ياتين من كل فج عميق ).
پس از گذشت ايام ، بعضى از اعراب در اثر معاشرتشان با يهوديانى كه در ناحيه اىاز حجاز ساكن بودند به دين يهود گرايش پيدا نموده و كيش نصرانيت نيز در بعضى ازنواحى جزيره رخنه يافت و همچنين كيش مجوسيت در ناحيه اى ديگر براى خود جا باز كرد.
بعد از اين حوادث ، وقايعى در مكه بين دودماناسماعيل و قوم (جرهم ) اتفاق افتاد و سرانجام دودماناسماعيل قوم جرهم را از مكه بيرون كرد و (عمرو بن لحى ) بر شهر مكه و اطراف آنمستولى گرديد.
زمانى كه عمرو بن لحى به مرض سختى مبتلا شد، به او گفتند: در (بلقاء)، ازسرزمين شام آبگرمى هست كه اگر در آن استحمام كنى بهبودى مى يابى . عمرو به شامرفت و در ناحيه بلقاء در آن آبگرم استحمام كرد و بهبودى يافت ، و در آن سرزمين بهمردمى برخورد كه بت مى پرستيدند، از آنان پرسيد كه :
اين چه مراسمى است ؟ گفتند اين بت ها ارباب ما هستند كه ما آنها را بهشكل هياكل علوى و به شكل افرادى از بشر ساخته ايم تا از آنها يارى بخواهيم و آنها مارا يارى كنند و در هنگام خشكسالى از آنها باران بخواهيم و براى ما باران بفرستند. عمروبن لحى از اين سخن خوشش آمد و از آن مردم خواست تا بتى از بتهايشان را به وى بدهند.آنها نيز بتى به نام (هبل ) به وى دادند، عمرو،هبل را به مكه آورد و بر بام كعبه نهاد، بت (اساف ) و بت (نائله ) كه به گفتهشهرستانى در كتاب (ملل و نحل ) به شكل زن و شوهرى بودند، و بنا به گفتهديگران به شكل دو جوان بودند نيز با او بود، عمرو مردم را دعوت كرد به اينكه بتهارا بپرستند و اين پيشنهاد را در بين قوم خود ترويج كرد و قوم او كه همان دودماناسماعيل بودند پس از آنكه سالها بر دين توحيد بودند و مردم دنيا آنان را پيروان دينحنيف مى شناختند، - چون پيروان ملت ابراهيم (عليه السلام ) بودند - به كيش بت پرستىبرگشتند، در حقيقت معناى حنفيت را از دست داده و فقط اسم آن برايشان باقى ماند و حنفاء،اسم شد براى بت پرستان عرب .
و يكى از عواملى كه باعث شد كيش وثنيّت را زود بپذيرند و آنان را به كيش وثنيت نزديكسازد اين بوده كه مردم حجاز چه يهود و چه نصارا و چه مجوس و چه بت پرستش ، احترامبسيارى براى كعبه قائل بودند و اين شدت احترام به حدى رسيده بود كه وقتى مىخواستند از اين سرزمين خارج شوند و به نقطه اى سفر كنند، سنگى از سنگهاى حرم رابه عنوان تبرك و محفوظ بودن از خطر با خود مى بردند و هر جا كهمنزل مى كردند آن سنگ را زمين گذاشته دورش طواف مى كردند تا هم به اين وسيله سفرخود را مبارك سازند و هم محبّت خود نسبت به كعبه و حرم را اظهار كرده باشند.
اين كارها باعث شد كه وثنيّت در عرب شايع شود چه عرب اصلى و چه آنهايى كه دراصل عرب نبودند بعدها عرب شدند و ديگر ازاهل توحيد كسى از اين انحراف سالم نماند مگر عدد اندكى كه در هيچ جا نامشان برده نمىشد. و از جمله بت هاى معروف در بين آنان بت هبل و اساف و نائله بود كه گفتيم : عمرو بنلحى آنها را از شام آورد و مردم را به پرستش آنها دعوت كرد (و از ديگر بتان آنان ) بت(لات ) و (عزى ) و (مناة ) و (ود) و (سواع ) و (يغوث ) و (يعوق (و(نسر) بود كه نام اين هشت بت در قرآن كريم آمده و پنج بت اخير آنها را به قوم نوحنسبت داده اند.
در كافى به سند خود از عبد الرحمان بن اشلّ بياع الانماط از امام صادق (عليه السلام )روايت آورده كه فرمود: بت (يغوث ) در برابر درب كعبه نصب شده بود و جاى بت(يعوق ) دست راست كعبه و محل بت (نسر) دست چپ كعبه بود.
و نيز در همين روايت آمده كه بت (هبل ) بر بام كعبه (اساف ) و (نائله ) بربالاى صفا و مروه نصب شده بودند.
و در تفسير قمى آمده كه امام (عليه السلام ) فرمود: بت (ودّ) متعلق به قبيله كلب و بت(سواع ) متعلق به هذيل و بت (يغوث ) مربوط به مراد و بت (يعوق ) متعلق بههمدان و بت (نسر) از آن حصين بود.
و در وثنيّت عرب آثارى از وثنيّت صابئه ازقبيل غسل كردن بعد از جنابت و امثال آن وجود داشت . و آثارى ديگر از وثنيّت براهمه در آنديده مى شد نظير اعتقاد به (انواع )، (اعتقاد به تاءثير داشتن 22 ستاره در اوضاعكره زمين كه طلوع و غروب هر يك به دنبال ديگرى است ) و اعتقاد به دهر (و اينك عالم ازازل بوده و تا ابد خواهد بود و صانعى آن را نيافريده ) كه بيانش در وثنيّت بوداگذشت ، و خداى تعالى از بت پرستان عرب ، همين اعتقاد را حكايت نموده مى فرمايد: (وقالوا ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الا الدهر) هر چند كه بعضى ازمفسرين گفته اند: اين آيه مربوط به مادّيّون است كه اصلا وجود صانع تبارك و تعالىرا قبول ندارند.
در وثنيّت عرب آثارى هم از دين حنيف يعنى اسلام ابراهيم باقى مانده بود مانند ختنهكردن و حج رفتن ، چيزى كه هست همين سنت ها را نيز با سنن وثنيت مخلوط كرده بودند مثلاوقتى به زيارت خانه خدا (حج ) مى آمدند، دستى هم به سر و گوش بت هاى دور كعبهمى كشيدند و هنگام طواف لخت مادر زاد مى شدند و لبيك را به اين عبارت مى گفتند:(لبيك لبيك اللّه م لبيك لا شريك لك الا شريك هو لك ، تملكه و ما ملك )، وثنيّتعرب مراسم و معتقدات
ديگرى نيز داشتند كه نمى توان گفت از آثار كدام كيش است بلكه از تراشيده هاى خودآنان بوده مانند اعتقاد به (بحيرة ) و (سائبه ) و (وصيله ) و (حام ) و اعتقادبه (صدى ) و (هام ) و (انصاب - بتها) و (ازلام - تيره چوبهايى كه با آنتار مى زدند) و امورى ديگر كه بيان و شرحش در كتب تاريخ آمده و ما در سوره مائده درذيل آيه 103 كلمات بحيره و سائبه و وصيله و حام را و نيز درذيل آيه 3 و آيه 9 آن سوره كلمات ازلام و انصاب را تفسير كرديم .
9- دفاع اسلام از توحيد و مبارزه اش با وثنيت  
9 - دفاع اسلام از توحيد و نبردش با وثنيّت : دعوت الهى چهقبل از اسلام و چه بعد از اسلام همواره با وثنيّت در جنگ بوده و در برابر آن ايستاده ومردم را به سوى دين توحيد خوانده است ، همچنانكه خداى تعالى در قرآن كريم در ضمنسرگذشت دعوت انبياء و رسولانى چون نوح و هود و صالح و ابراهيم و شعيب و موسى(عليه السلام ) اين معنا را آورده و در ضمن سرگذشت عيسى و لوط و يونس (عليه السلام) به آن اشاره فرموده است .
و در آيه شريفه زير مطلب را بطور اجمال آورده مى فرمايد: (و ما ارسلنا من قبلك منرسول الا نوحى اليه انه لا اله الا انا فاعبدون ).
رسول گرامى اسلام حضرت محمد مصطفى (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيز دعوتعمومى خود را نخست با دعوت وثنى مذهبان قوم خود به طريق حكمت و موعظه حسنه وجدال به بهترين وجه به دين توحيد آغاز كرد و آنان جز با مسخره كردن و آزار و اذيت آنجناب و شكنجه دادن به مؤ منين ، عكس العملى نشان ندادند و كار فتنه انگيزى و شكنجهمسلمانان را به حدى از شدت رساندند كه جمعى از مسلمين را ناچار كردند تا مكه را تركگفته به سرزمين حبشه هجرت كنند، مشركين وقتى چنين ديدند نقشه كشتن آن جناب راريختند لذا آن حضرت به مدينه هجرت فرمود و به دنبالش دسته دسته مردم با ايمانبه مدينه هجرت كردند.
و چيزى نگذشت كه در صحنه هايى چون بدر و احد و خندق و جنگهاى بسيارى ديگر بامسلمين گلاويز شدند تا آنكه خداى تعالى آن جناب را در فتح مكه بر آنان پيروز ساختو آن جناب خانه كعبه و حرم را از لوث بت هاى مشركين پاك نموده و بت هايى كه پيرامونكعبه مشرفه نصب شده بود بشكست و چون كههبل بر بالاى بام كعبه نصب شده بود لذا على (عليه السلام ) را به بالاى بامفرستاد، و آن جناب آن بت بزرگ را به پايين پرت كرد (و بطورى كه گفته اند:هبل بزرگترين بت مشركين بوده و باز بطورى كه ذكر كرده اند: آن را در عتبه مسجدالحرام دفن كردند).
اسلام عنايت شديدى دارد بر اينكه ماده وثنيّت را ريشه كن كرده و دلها را از خاطراتى كهانسانها را به سوى شرك مى كشاند پاك كند و نفوس بشر را از اينكه پيرامون آنبگردند و به اين اعتقاد خرافى نزديك بشوند برگرداند و اين شدت عنايت اسلام ازمعارف اصولى و اخلاقى و احكام شرعيه اسلام به خوبى مشهود است ، زيرا اعتقاد حق راتنها اين ميداند كه : (لا اله الا هو له الاسماء الحسنى ) معبودى جز اللّه نيست و آنچهكلمه حسنى است از آن او است و او مالك هر چيز است و هستىاصيل از آن او است ، خدايى است كه مستقل به ذات خود و عنى از عالميان است و هر موجودىغير او هستيش از ناحيه او آغاز شده و برگشتش نيز به سوى او است ، خدايى كهكل موجودات در تمام شؤ ون ذات ، و در حدوث و بقايش نيازمند به او هستند، پس اگر كسىنسبت استقلالى هر چند ناچيزى به شيئى از اشياء دهد و آن را به همان مقدار از خداىتعالى - نه از غير خدا - مستقل بداند، حال يا ذاتش ‍ رامستقل از آن جناب بداند و يا صفات و اعمالش را، چنين كسى به حسب اين نسبت دادن مشركخواهد بود.
و نيز اسلام را مى بينى كه خلق را دستور مى دهد بهتوكل جستن بر خداى تعالى و داشتن ثقه و اعتماد به او وداخل شدن در تحت ولايت و سرپرستى او و دوستى كردن با هر كس و هر چيز در راه رضاىاو و دشمنى كردن با هر كس و هر چيز در راه رضاى او، و نيز دستور مى دهد به اينكه خلقاعمال خود را خالص براى او انجام دهند و از اعتماد و ركون و دلبستگى به غير خدا نهىمى كند و نيز از اطمينان داشتن به اسباب ظاهرى و اميد بستن به غير او و از عجب ورزيدن وتكبر كردن نهى مى كنند، و همچنين از هر عمل قلبى و بدنى كه معنايشاستقلال دادن به غير او و شرك ورزيدن به او است نهى مى كنند.
و نيز مى بينى كه اسلام از سجده كردن براى غير خداى تعالى و از ساختن مجسمه بهشكل هر موجود سايه دار و از كشيدن تصوير هر موجود زنده و از اطاعت غير خدا كردن و بهامر و نهى غير خدا گوش دادن و عمل كردن نهى مى كند مگر آنكه برگشت اطاعت غير خدا بهاطاعت خدا باشد، مانند اطاعت كردن از انبياء و امامان دين كه خود خداى تعالى دستور دادهآنان را اطاعت كنيم و نيز اسلام را مى بينى كه از بدعت نهادن و يا بدعت ديگران را متابعتنمودن و از پيروى گامهاى شيطان نهى مى كند.
و روايات وارده از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) پر است از اينكه شرك به خداى تعالى دو قسم است : شرك جلىو واضح ، و شرك خفى كه جايش درون دل است و اينكه شرك داراى مراتب بسيار است و بهجز افراد مخلص هيچ كس نمى تواند از همه مراتب آن مبراء باشد و اينكه شرك آنقدر دقيقو نهفته است كه تشخيص آن براى صاحبش از تشخيص صداى پاى مورچه بر روى سنگبلورين آن هم در شب ظلمانى دشوارتر است .
در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه آن جناب در تفسير آيه شريفه(يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتى اللّه بقلب سليم ) فرمود: قلب سليم آن قلبىاست كه وقتى به ديدار خدا مى آيد غير خدا كسى در آن نباشد، و نيز فرمود: هر قلبى كهدر آن شرك و يا شكى باشد آن قلب ساقط است و اگر اين همه سفارش به زهد در دنياكرده اند، براى اين است كه دلهايشان براى آخرت از هر چيز غير خدا فارغ و تهى شود.
و نيز روايت وارد شده كه عبادت كردن خدا به طمع بهشت ، عبادت اجيران است و عبادتكردن از ترس عذاب خدا، عبادت بردگان زير دست است ، و حق عبادت آن است كه آدمى خداىتعالى را به خاطر اينكه دوستش مى دارد عبادت كند و اين عبادت ، عبادت بندگان گرامىو بزرگوار است و اين مقامى است مكنون كه جز پاكان كسى به آن دسترسى ندارد و درسابق در بحث هايى كه گذشت رواياتى چند در اين بابنقل شد.
10 - بناى سيره رسول خدا (ص ) بر توحيد و نفى شركاء  
10 - بناى سيره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بر توحيد و نفى شركاء:خداى تعالى در آيه زير برنامه اى را كه بهرسول گراميش دستور داده تا آن را سيره خود در مجتمع بشرى قرار دهد بطوراجمال بيان كرده و مى فرمايد:
(قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم ان لا نعبد الا اللّه و لا نشرك بهشيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون اللّه فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون) و نيز در آيه زير به رخنه يافتن عقايد وثنيّت در دين حنيف آنان اشاره نموده مىفرمايد: (قل يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم غير الحق و لا تتبعوا اهواء قوم قد ضلوا منقبل و اضلوا كثيرا و ضلوا عن سواء السبيل ) و نيز در مقام مذمتاهل كتاب فرموده : (اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون اللّه و المسيح بن مريم و ماامروا الا ليعبدوا الها واحدا لا اله الا هو سبحانه عما يشركون ).
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در اجراى احكام و حدود با تمامى طبقات بطورمساوى عمل مى كرد و هيچگونه تبعيضى را روا نمى داشت و سيره اش بر اين جارى بود كهفاصله طبقاتى را تا حد ممكن به حداقل رسانده و طبقه حاكم را به محكوم ، و رئيس را بهمرئوس ، خادم را به مخدوم ، غنى را به فقير، و مردان را به زنان ، و شريف را بهافراد بى خانمان و گمنام نزديك سازد در نظر آن جناب هيچ كرامت و فخر و تحكمىبراى احدى بر احدى نيست مگر كرامت و مزيت تقوا، و حساب سنجش افراد در دست خدا، وحكم از آن او است .
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) غنائم جنگى واموال بيت المال را بين عموم مردم بالسّويه تقسيم مى كرد و از اينكه شخص ‍ قوى ،نيرومندى خود را به رخ بكشد و به اين وسيلهدل ضعيف و افراد خوار و ذليل را بشكند و متاءثر نمايد نهى مى فرمود و اجازه نمى دادثروتمند با زينت آلات خود پيش روى فقير مسكينى خودنمايى كند و به اصطلاح معروفپز بدهد و يا حاكمان و رؤ سا شوكت خود را به رخ رعيت بكشند.
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مانند يكى از افراد معمولى زندگى مى كرد وهيچ امتيازى براى خود قائل نبود نه در خوراك و كيفيت آن ،
نه در نوشيدنيها، نه در پوشيدنيها و كيفيت آن ، نه در نشستن و جاى آن ، نه در راه رفتنو نه در هيچ چيز ديگر كه ما جوامع و كليات سيره آن جناب را در جلد ششم اين كتابآورديم .
بحثى ديگر در ادامه بحث سابق  
در اين بحث ، تعليم قرآن كريم را بطور اجمال و كلى به قياس با تعاليم (ويدا) و(اوستا) و تورات و انجيل يعنى كتاب بودائيان و مجوسيان و يهوديان و نصارا مىسنجيم و اين بحث ، بحثى است تحليلى و شريف .
1- تناسخ در نظر وثنى مذهبان  
يكى از اصول اوليه اى كه كيش برهميه و امثال آن ازقبيل بودائيه و صابئيه دارند اعتقاد به تناسخ است ، و تناسخ اين است كه بگوييم عالممحكوم به كون و فساد دائمى است ، پس اين عالم مشهود كه حس ما آن را احساس مى كند وهمچنين اجزايى كه در آن هست از عالم ديگرى مثل خود و سابق بر خود تكون يافته و همچنينآن عالم سابق بر اين عالم نيز از عالمى قبل از خود متولد شده و پديد آمده و همچنين تابى نهايت هر عالمى از عالم سابق بر خود متولد شده است ، و اين عالم به زودى فاسدمى شود همانطور كه مى بينيم تك تك اجزاى آن فاسد مى شود، پس از فساد عالم ما نيزعالمى ديگر پديد مى آيد و انسان در همه اين عوالم زندگى مى كند اما زندگيش در اينعالم مطابق و هم سنخ اعمالى است كه در عالم قبلى انجام داده ، اگر در عالم قبلى اعمالىصالح انجام داده و در اثر تكرار اعمال خير ملكه اى خوب براى خود كسب كرده باشدهنگام مرگ جانش از بدنش بيرون مى آيد و به كالبد بدنى ديگر مى رود و در آن بدنزندگى خوش را از سر مى گيرد و اين زندگى خوش ، پاداشاعمال صالحى است كه در عالم قبلى انجام داده بود، و كسى كه در زندگى اخلاد به زمينكند يعنى صرفا دل به ماديات ببندد و هوا و هوس خود را پيروى كند همينكه مى ميردجانش به بدنى بدبخت حلول مى كند و در عالم بعدى با انواع عذابها و ناملايمات دست وپنجه نرم مى كند مگر آنكه (برهم ) را شناخته و با او متحد شده باشد كه در اينصورت از شر ولادت دوم و عذابهايى كه گفتيم در آن هست نجات مى يابد و ذاتى ازلى وابدى مى شود كه خود عين بها و ارزش و سرور و زندگى و قدرت و علم است و فنا وبطلان در آن راه ندارد.
به همين جهت يك واجب دينى بر هر انسان اين است كه هر چه زودتر با (برهم ) كه
همان اللّه مبداء همه موجودات است آشنا شود و به وى ايمان آورد و با قربانى دادن وعبادت كردن به او تقرب بجويد و نفس را با اخلاق كريمه واعمال صالحه بيارايد كه اگر انسانى نفس خود را از ماديات و دنيا پرهيز دهد و متخلقبه اخلاق كريمه گردد و نفس را با تكرار اعمال نيك و كسب ملكات نيك بيارايد و باشناختن خود، (برهم ) را بشناسد خودش برهمن مى شود و با برهم متحد مى گردد واين خود سعادت كبرى و حيات خالص است وگرنه حداقل به برهم ايمان بياورد و عمل صالح كند تا در حيات و عالم بعدى كه آخرت او استزندگى سعيد و پاكيزه اى داشته باشد.
ليكن برهم از آنجا كه ذاتى است مطلقه و محيط بهكل جهان و هيچ چيزى به او احاطه ندارد لذا بلند مرتبه تر واجل از اين است كه انسان او را بشناسد مگر به نوعى توصيف به نفى نقايص ، يعنىگفتن اينكه او جاهل و عاجز و... نيست - و نمى تواند بگويد او عالم و قادر و... هست - انسانيا از اين راه مى تواند او را بشناسد و يا از راه عبادت و قربانى دادن ، پس بر ماانسانها واجب است كه از طريق عبادت با اولياى او و اقوياء خلقش تقرب بجوييم تا آنهاشفيعان ما نزد او شوند و آن اوليا و اقوياى خلق همان آلهه اى هستند كه به جاى خداعبادت مى شوند - البته از راه عبادت شدن مجسمه ها و اصنامشان - و اين آلهه كه عددشانبسيار است يا از جنس ملائكه اند و يا از جنس جن و يا از ارواح مكملين براهمه ، اما پرستششدن جن به خاطر ترس از شر آنها است و پرستش شدن ديگران به خاطر طمع و رحمتآنها و ترس از خشم آنها است كه بعضى از آن آلهه همسران خدا و بعضى پسران خدا وبعضى دختران او هستند.
اينها كل معارف دينى برهميه و تعليماتى است كه علماى مذهب براهمه به مردم مى آموزند.
ليكن آنچه از كتاب (اوپانيشاد) كه فصل چهارم از كتاب (ويدا) و به منزله خاتمهاى است براى آن كتاب ، به دست ميايد، چه بسا با آن كلياتى كه از عقايد براهمهگذشت مطابقت ندارد هر چند كه علماى مذهب براهمه اين عدم تطابق و توافق راتاويل و يك دانشمند متفكر وقتى رساله هاى اوپانيشاد را كه آموزنده معارف الهى استمطالعه مى كند مى بيند كه هر چند اين رسائل ، عالم الوهيت و شؤ ون مربوط به آن ، ازقبيل اسماء و صفات و افعال آن يعنى آغاز خلقت ،
و اعاده خلق ، و اصل خلقت ، و رزق ، و زنده كردن ، و ميراندن و غير اينها را توصيف مىكند طورى توصيف مى كند كه امور جسمانى و مادى آنطور توصيف مى شود مثلا عالمالوهى را به اوصافى توصيف مى كند كه مستلزم انقسام پذيرى و تكه تكه شدن وداشتن حركت و سكون و انتقال و حلول و اتحاد و بزرگ شدن و كوچك گشتن و سايراحوال جسمانيت و ماديت است ، و ليكن در چند جاى آن رساله ها تصريح شده به اينكه عالمالوهى (برهم ) ذاتى است مطلقه و متعالى از اينكه حد و تعريفى آن را محدود كند،ذاتى است كه داراى اسماء حسنى و صفات عليا ازقبيل : علم و قدرت و حيات مى باشد، و ذاتى است منزه از صفات نقص و عوارض ‍ ماده وجسمانيت ، ذاتى است كه مثل او چيزى نيست ، و اين مطالب آنقدر در اغلبفصول (اوپانيشاد) تكرار شده كه هر كس آن كتاب را بخواند به اين مطالب برخواهد خورد.
و در تحت عنوان (شيت استر) در ادهياى ششم ، آيه هشتم (سرالاكبر) عين اين عبارتآمده (لم يولد منه شى ء و لم يتولد من شى ء و ليس له كفوا احد) و اين خود تصريحاست به اينكه برهم احدى الذات است ، نه از چيزى متولد شده و نه چيزى از او متولد مىشود و احدى مثل و مانند او نيست .
و در (اوپانيشاد)، ادهياى چهارم ، آيه 13 مى خوانيم كه شيت استر گفته است : (آيابراى اين ذات نورانى اعمال صالح بجاى آورم و يا آن ذات روشن و ظاهر را ترك گفته ،به درگاه هر فرشته اى قربانى تقديم كنم ؟).
و اين خود صريح است در اينكه حق اين است كه غير خداى تعالى هيچ كس و هيچ چيز عبادتنشود و به درگاه غير خدا قربانى تقديم نگردد بلكه سزاوار به عبادت ، تنها او استو هيچ شريكى برايش نيست .
و اگر كسى به (اوپانيشاد) مراجعه كند در بسيارى ازفصول آن مى بيند كه تصريح شده به اينكه قيامتى هست و اينكه قيامت عالمى استجليل كه خلقت بدان منتهى مى شود و مى بيند كه در بيان ثواباعمال و عقاب آنها بعد از مرگ عباراتى آورده كه هر چندقابل انطباق با مساءله تناسخ هست ، اما متعين در آن نيست بلكه با مساءله برزخ نيزقابليت انطباق دارد.
و در بحث هاى ايراد شده در (اوپانيشاد) آنچه هيچ ديده نمى شود خبر از اوثان و اصنامو عبادت كردن براى آنها و تقديم قربانى به آنها است .
و اينهايى كه ما از كتاب و يا به عبارت ديگر ازرسائل (اوپانيشاد) نقل كرديم (كه البته آنچهنقل نكرديم بيشتر از اينها است )
حقايقى است بس بلند و معارفى است حق كه هر انسان سليم الفطرهاى به آن اعتماد مىكند و اين مطالب - همانطور كه ملاحظه مى فرماييد - تمامىاصول وثنيّت را كه در اول بحث برشمرديم نفى مى كند.
و آنچه كه نظر عميق و بحث دقيق ما را بدان رهنمون مى شود اين است كه اينگونه مطالب ،حقايق عاليه اى است كه بعضى از افراد انگشت شمارى كهاهل ولايت اللّه بوده اند آن را كشف كرده و به بعضى از شاگردان خود كه صلاحيت آنان رابه دست آورده بودند تعليم و خبر داده اند، چيزى كه هست اين مردان برجسته و انگشتشمار آنچه به شاگردان خود گفته اند غالبا به طريق رمز بوده و در تعليم خودمثالهايى نيز به كار برده اند.
و سپس شاگردان ايشان آنچه از آنان گرفتند اساس و زيربناى سنّت حيات قرار دارندسنتى كه در حقيقت همان دين مجتمع است و عامه مردم به آن گرايش دارند و آن معارف دقيقىاست كه جز آحادى از اهل معرفت نمى تواند آن راتحمل كند و بفهمد براى اينكه سطح آن بسى بلندتر از افق فهم عامه مردم است كه تنهاپيرامون محسوسات و مخيلات دور مى زند و بيش از آن نصيبى از درك ندارد، و فهم عامهكجا و درك اينگونه معارف كجا، فهم و عقل عامه كه هيچگونه مهارت و آشنايى از معارف حقندارند از درك چنين مطالبى پياده و عاجز است .
اشكالى هم كه به اين مذهب و سنت اجتماعى وارد است همين است كه زيربناى آن هر چندمعارفى است حق ، اما معارفى است كه در هر دوره تنها چند نفر انگشت شمار آن را مى فهمندو اين نمى تواند براى كل جامعه كه به اقرار خود آنان از درك آن معارف پياده اند، دينىو سنتى اجتماعى باشد چون اولا فطرت آفرينش ، انسان را با غريزه انس به يكديگر ودور هم جمع شدن آفريده و معنا ندارد جمعيتى كه دور هم جمع شده و يك مجتمع راتشكيل داده اند در درك سنت حيات از هم فاصله داشته باشند و فقط افرادى انگشت شمار آنسنت را بفهمند و ديگران نفهمند و تحميل چنين سنت و چنين دينى بر اجتماع در حقيقت لغوكردن سنت فطرت و مخالفت با طريقه خلقت است .
علاوه بر اين ، اين كار كنار گذاشتن طريق عقل نيز هست وحال آنكه مى دانيم طريقه عقل يكى از سه طريق درك حقايق است و آن عبارت است از: وحى وكشف و عقل ، و طريقه عقل از آن دو طريقه ديگر عمومى تر و از نظر اهميتش براى زندگىدنيوى انسان مهمتر است زيرا وحى چيزى است كه جزاهل عصمت يعنى انبياء گرام ، كسى به آن دسترسى ندارد و طريقه كشف هم موهبتى است كهجز به آحادى از اهل اخلاص و يقين نمى دهند و تنها طريقى كه براى عموم بشر باقى مىماند اين طريق است ، حتى مردم براى استفاده از دو طريقاول نيز به عقل نيازمندند.
پس همه افراد بشر در زندگى همه روزه خود احتياج مبرم بهعقل دارد و اگر طريقه اى بخواهد عقل او را از اعتبار بيندازد، اين طريقه ، طريقه صحيحىنيست و اين باعث ميشود كه تقليد اجبارى را بر همه شوون مجتمع زنده و حتى بر عقايد واخلاق و اعمال آن حاكم سازد و معلوم است كه اگر چنين شود انسانيت به كلى ساقط مىگردد.
بعلاوه ، اين روش باعث مى شود كه سنت استعباد (برده كردن مردم ) در مجتمع انسانىجايگير شود شاهد روشن آن نيز تجارب طولانى تاريخى در امت هاى بشريت است كه درهر زمان و هر جا با دين وثنيّت زندگى كرده ، سنن استعباد در او جريان يافته ، وانسانها، انسانهايى مثل خود (و حتى بدتر از خود) را ارباب خود گرفتند.
2 - سرايت شرك در عبادت از وثنى ها به ساير اديان  
اديان عمومى ديگر نيز با اينكه اعتقاد به يگانگى اله ازاصول اساسى آنها بود از خطرى كه گفتيم وثنيّت را گرفتار كرد سالم نماندند و آنهانيز به شرك در عبادت گرفتار گشتند و اين شرك در عبادت آنان را به عين همانابتلاهاى وثنيت مبتلا كرد كه مهمترين آنها همان سه محذور مذكور در سابق بود.
اما بودائيان و صابئان ، وضعشان در اين گرفتاريها روشن است و تاريخ شاهد گوياىآن مى باشد و ما قبلا فهرستى از عقايد و اعمال آنان را برشمرديم .
و اما مجوسيان ، هر چند الوهيت را در (اهورامزدا) منحصر دانسته اند و ليكن خضوععبادتى و تقديسشان براى چند كس است :
1 - يزدان 2 - اهريمن 3 - ملائكه اى كه موكل بر شؤ ون ربوبيتند 4 - خورشيد 5 - آتشو چيزهايى ديگر، شاهد بر اين معنا نيز تاريخ است كه سنت عبادتى آنان و همچنينسرگذشت برده گيرى خلق از ناحيه ارباب و اختلاف طبقاتى را از آناننقل مى كند و همچنين تدبر در مذاهب آنان و اعتبارعقل خود ما اينطور حكم مى كند كه بايد همه اين انحرافها از ناحيه تحريف ديناصيل مجوس ‍ در بين مجوسيان راه يافته باشد، ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هم درباره مجوسيان روايت شده كه فرموده اند:(مجوسيان پيغمبرى داشته اند كه او را بهقتل رساندند و كتابى داشته اند كه آن را سوزاندند).
و اما يهود، قرآن كريم بسيارى از اعمال آنان را بيان كرده ، از آن جمله اين است كه يهودكتاب خدا را تحريف كردند و علماى خود را به جاى خدا ارباب خود گرفتند و خداىتعالى به خاطر همين اعمالشان ، فطرتشان را منكوس و سليقه هايشان را معكوس ومنحرف ساخت (و به عبارتى ديگر انحراف ظاهريشان را به انحراف در باطنشان كشاند).
و اما نصارى كه ما در جلد سوم اين كتاب بطورمفصل درباره انحرافات فكرى و عملى آنان صحبت كرديم ، خواننده مى تواند بدانجامراجعه نمايد و اگر بخواهد مى تواند مقدمهانجيل (يوحنا) و رساله هاى (بولس ) را با سايرانجيل ها تطبيق بدهد و سپس كار خود را با مراجعه به تاريخ كليساتكميل كند چون گفتار در اين باب بسيار طولانى است .
پس بحث عميق در اين مساءله ، ما را به اين نتيجه مى رساند كه هر مصيبتى كه تمامىمجتمعات دينى در عالم بشريت را گريبانگير شده همه از مواريث وثنيت نخستينى است كهمعارف الهى و حقايق عالى حقه را بدون اينكه در قالب بيانى ساده بريزند و هم سطحافكار عامه كنند لخت و برهنه گرفته و آن را اساس سنتهاى دينى قرار دادند و بر فهمساده عوام كه جز با حس و محسوس الفتى ندارندتحميل كردند و نتيجه اش اين شد كه ديديم .
3 - اسلام گرايش به وثنيت و شرك را چگونه اصلاح كرد؟ 
و اما اسلام براى اصلاح اين مفاسد و رهايى بشر از اين محذورها معارف عاليه را در قالببيان ساده اى ريخت كه هضمش براى فهم هاى ساده وعقول عادى آسان شود و از پشت حجاب با اين حقايق تماس بگيرد و پرده پيچ شده اش رادريافت بدارد، و اين طريقه اى است كه براىحال عوام بسيار مفيد و صالح بود، و اما خاصه كه توانايى درك آن حقايق را دارند بىپرده آن را در زيباترين چهره و در بديعترينجمال درك مى كنند و از خطر آن محذورها ايمن و مطمئن هستند و اينها در زمره آن كسانيند كهخداى تعالى مورد انعامشان قرار داده يعنى انبياء و صديقين و شهدا و صالحينى كه (حسناولئك رفيقا) و خداى تعالى در اين باره كه معارف عاليه را تا سطح افكار عموم مردمتنزل داده و در خور فهم همگان كرده است مى فرمايد: (و الكتاب المبين انا جعلناه قرآناعربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ).
و نيز مى فرمايد: (انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون ).
و رسول گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هم فرمود: (انا معاشر الانبياءامرنا ان نكلم الناس على قدر عقولهم ).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation