|
|
|
|
|
|
با اينكه ايمان ندارند و ايمان نمى آورند، (يعنى با اينكه تصميم جدى دارند بر اينكهايمان نياورند) و اين عزمشان به خاطر مهرى است كه بر دلهايشان زده شده . چه بسامفسرينى كه گفته اند: حرف (ما) استفهامى نيست ، بلكه نافيه است ، (و آيه مى خواهدبفرمايد: آيات و انذارها در مردمى كه ايمان ندارند تاءثيرى نمى گذارد).
فهل ينتظرون الا مثل ايام الذين خلوا من قبلهم
|
اين جمله - به شهادت حرف (فاء) كه بر سر آن آمده - تفريع بر حرف (ما) درجمله سابق است كه مى فرمود: (و ما تغنى الايات و النذر عن قوم لا يؤ منون )، ومعنايش اين است : حال كه معلوم شد آيات و انذارها هيچ اثرى در آنان ندارد و آنها ايماننمى آورند پس روزگار و سرنوشتى را نبايد انتظار داشته باشند مگرمثل سرنوشت و روزگارى كه امثال آنان در قرون گذشته داشتند. آرى ، اينان خود را ذخيرهكرده اند براى عذاب الهى ، عذابى كه بين تو و بين آنان جدائى افكنده آنان را هلاك مىكند. براى اينكه كلمه عذاب بر آنان حتمى گشته است . و به همين جهت رسول گرامى خود را ماءمور كرد به اينكه اين حقيقت را به آنان ابلاغ كند:(قل فانتظروا - بگو منتظر باشيد)، يعنى منتظر روزگارى مانند روزگار كسانى كهقبل از شما بودند و يا به عبارتى منتظر روز عذابى باشيد كه بين من و شما جدائى مىافكند، پس در آن روز ايمان خواهيد آورد، اما ايمانى كه هيچ سودى به حالتان ندارد.(انى معكم من المنتظرين - من نيز با شما از منتظران هستم ). البته در سابق گفتيم كه استفهام در اين آيه انكارى است .
ثم ننجى رسلنا و الذين آمنوا
|
اين جمله تتمه صدر آيه قبلى است كه مى فرمود:(فهل ينتظرون الا مثل ايام الذين خلوا من قبلهم ). و جمله(قل فانتظروا...) جمله اى است معترضه ، و نظم اصلى گفتار از نظر معنا به اين قراراست : (فهل ينتظرون ) آيا قوم تو، اى رسول اسلام انتظار مى كشند (الامثل ايام الذين خلوا من قبلهم ) سرنوشتى غير آنچه كه امتهاى كافر گذشته داشتند كهكلمه عذاب بر آنان حتمى گرديد، و در نتيجه آيت عذاب را به سويشان فرستاديم (ثمننجى رسلنا و الذين آمنوا) آنگاه رسولان خود و آنهائى كه ايمان آورده بودند را نجاتداديم )؟ حال بايد ديد چرا جمله فانتظروا انى معكم من المنتظرين ) در بين صدر وذيل آيه فاصله شده است ؟ علتش اينست كه اين جمله آن ارتباطى را كه با جمله قبلش داردبا جمله بعدش ندارد، (زيرا جمله قبلش نيز سخن از انتظار داشت ) و جا داشت جمله مورد بحث به عنوان جواب از آنجمله ، پهلوى آن قرار بگيرد و بفهماند كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيزمثل شما كفار منتظر هست ، و بعدا مساءله نجات را ذكر كند كه اختصاصى بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ندارد. و به عبارت ساده تر: انتظار حكم بينخودش و بين آنها مخصوص رسول خدا بود. و اما انتظار اينكه بعد از قضاى حكم ، خداوندرسول و مؤ منين را نجات دهد مخصوص شخصرسول نبود. علت ديگرش اين است كه انتظاررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) انتظار قضاءفصل و جدا سازى بين اهل حق و باطل نبود، بلكه انتظار نجات دادن مؤ منين از عذاب بود، واين چيزى نبود كه منظور اصلى گفتار باشد، زيرا آن منظورى كه كلام در صدد ايفاىآنست انذار و ترساندن مشركين است ، نه بشارت نجات بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مؤ منين - دقت بفرماييد. وعده خداوند به نجات دادن مؤ منين از امت اسلام ، همانطور كه پيامبران و مؤ منين ازاممگذشته را نجات داد و اما اينكه فرمود: (كذلك حقا علينا ننج المؤ منين ) (با در نظر گرفتن حرف (كاف) تشبيه ، كه در اول آن آمده ) معنايش اينست كه : همانطور كه همواره رسولان و ايمانآورندگان از امتهاى گذشته را هنگام نزول عذاب نجات داده ايم ، همچنين نجات دادن مؤ منينبه وسيله تو نيز حقى است بر عهده ما. پس جمله (حقا علينا)مفعول مطلقى است كه در جاى فعل حذف شده اش نشسته ، و تقدير كلام (حق ذلك عليناحقا) است . و حرف (ال ) در كلمه (المؤ منين ) الف و لام عهد است ، كه معنايش مؤ منينمعهود مى باشد، يعنى مؤ منين اين امت . اين جمله بيانگر وعده جميلى است بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و به مؤ منين از اين امت ، كه خداى تعالى آنانرا نجات خواهد داد. و بعيد نيست از اينكه در اين جمله نام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را نياوردهو تنها فرموده : (مؤ منين را نجات مى دهيم )، با اينكه در مورد امتهاى سابق ، رسولان رابا مؤ منين ذكر كرده بود، استفاده شود كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ايننجات موعود را درك نمى كند، و خداى تعالى بعد از رحلت آن جناب ، مؤ منين امتش را نجاتمى دهد، همچنانكه از تكرار شدن مضمونى چون : (فاما نرينك بعض الذى نعدهم اونتوفينك فالينا يرجعون ) همين معنا به ذهن آدمى در آيد. بحث روايتى (رواياتى در ذيل آيه : (و ان كنت فى شك ...)، قوم يونس و...) در تفسير عياشى از محمد بن سعيد اسدى روايت كرده كه موسى بن محمد بن رضا به وىخبر داده كه يحيى بن اكثم نامهاى به وى نوشت تا در آن نامه از وى سؤ الهائى كند، وپرسيده : در آيه (فان كنت فى شك مما انزلنا اليكفسئل الذين يقرؤ ن الكتاب ) روى سخن با كيست ؟ اگر بارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) باشد لازمه اش اين مى شود كه آن جناب بهآنچه به او نازل شده شك داشته باشد و اگر روى سخن با غير آن جناب باشد لازمه اشاينست كه قرآن بر غير آن جناب نازل شده باشد. موسى مى گويد: من اين سؤ ال را از برادرم (على بن محمد هادى (عليه السلام ) كردم ،فرمود: اما اينكه فرموده : (فان كنت فى شك مما انزلنا اليكفسئل الذين يقرؤ ن الكتاب من قبلك ) مخاطب در آن ،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، ولى آن جناب نسبت به آنچه به وى وحىشده بود شك و ترديد نداشت ، و ليكن از آنجا كه جاهلان مى پرسيدند چطور شد كه خدافرشته اى به سوى ما مبعوث نكرد و چگونه فردى مبعوث كرده كه در بى نياز نبودن ازخوردن و نوشيدن و راه رفتن در بازارها مثل همه مردم است لذا خداى سبحان به پيامبرشوحى كرد (كه اگر ادله تو براى آنان قانع كننده و مؤ ثر واقع نشد، ايندليل را برايشان بياور) كه نخست اهل كتاب را نزد خود و ايشان حاضر سازى ، و در پيشروى اين جاهلان از اهل كتاب بپرسى مگر پيامبران شما غير بشر بودند؟ و مگر غذا نمىخوردند و نوشيدنى نمى نوشيدند؟ و مگر در بازارها قدم نمى زدند؟! (وقتى همه گفتند:آرى ، پيامبران ما همه از جنس بشر بودند و همه اين لوازم بشرى را داشتند، آن وقت بهايشان بگو) خوب ، پيغمبر شما هم فردى مانند آن پيامبران است ، و من نيزمثل آنها هستم . پس ، اگر در اين آيه فرموده : (اگر تو در شك هستى ) با اينكه آن جناب شكىنداشته ، خواسته است از ديدگاه جاهلان مردد سخن گفته باشد، همچنانكه در آيه شريفه، (فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثمنبتهل فنجعل لعنة اللّه على الكاذبين )، با اينكه خداى تعالى مى داندرسول گرامياش دروغ نمى گويد، و رسالت او را مى رساند، مع ذلك آن جناب را مانند طايفه مقابلش جايز الخطاء قلمداد كرده تا در مخاصمه ، رعايتانصاف را كرده باشد و گرنه هم خدا مى دانست كهرسول اللّه (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) دروغ نمى گويد و هم آن جناب مى دانست كهراستگو است ، چيزى كه هست خواست تا در مقام احتجاج رعايت انصاف را كرده باشد. مؤ لف : شيخ صدوق - قدس سره - اين روايت را در كتابش به سند خود از موسى بن محمدبن على نقل كرده و برگشت آن به همان روايتى است كهنقل كرديم . و در بعضى از روايات آمده كه : اين آيه شريفه در شب معراجنازل شد و در آن ، رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) ماءمور شد تا از ارواح انبياء(عليهم السلام ) از اين معنا سؤ ال كند، و همين انبياء مورد نظر آيه (الذين يقرؤ ن الكتابمن قبلك ) بوده اند. همين وجه از زهرى نيز روايت شده ، و ليكن اين روايت به خوبى وبطور روشن با لفظ آيه انطباق ندارد. و در الدر المنثور است كه عبد الرزاق و ابن جرير از قتاده روايت كرده كه در تفسير اينآيه گفته است : براى ما اينطور نقل كردند كهرسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) گفته است : من نه شك دارم و نه مى پرسم . و در تفسير عياشى از معمر روايت آورده كه گفت : امام ابوالحسن الرضا (عليه السلام )فرمود: يونس از طرف خداى تعالى ماءموريتهائى داشت كه همه را به قومش رسانيد، تادر آخر، نشانيهاى عذاب هويدا گشت ، پس مردم بين خود و اطفالشان و بين حيوانات و بچههايشان جدايى انداختند، آنگاه به درگاه خداى -عزوجل - تضرع و زارى كردند، و خدا هم عذاب را از آنان برداشت .... مؤ لف : داستان يونس و قومش - ان شاء اللّه - بزودى در تفسير بعضى از آياتى كهمتعرض جزئيات داستان او است ، مى آيد. و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم و لالكائى - در كتاب السنة - از على بن ابىطالب (عليه السلام ) روايت كرده اند كه فرمود: بر حذر بودن مقدرات (قضا و قدر) رابر نمى گرداند، ولى دعا مقدرات را بر مى گرداند و اين مطلب در قرآن كريم آمده آنجا كه مى فرمايد:(الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى ...) مؤ لف : صاحب الدر المنثور روايت ديگرى در همين معنا از ابن النجار از عايشه ازرسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) نقل كرده است . و در كافى و بصائر با ذكر سند از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايتشده كه فرمود: (رجس ) عبارت است از شك و ما ابدا در دين خود شك نمى كنيم . آيات 109 - 104 سوره يونس 194
قل يايها الناس ان كنتم فى شك من دينى فلا اعبد الذين تعبدون من دون اللّه و لكن اعبداللّه الذى يتوفيكم و امرت ان اكون من المومنين (104) و ان اقم وجهك للدين حنيفا و لاتكونن من المشركين (105) و لا تدع من دون اللّه ما لا ينفعك و لا يضرك فان فعلت فانكاذا من الظلمين (106) و ان يمسسك اللّه بضر فلا كاشف له الا هو و ان يردك بخير فلا رادلفضله يصيب به من يشاء من عباده و هو الغفور الرحيم (107)قل يايها الناس قد جاءكم الحق من ربكم فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه و منضل فانما يضل عليها و ما انا عليكم بوكيل (108) و اتبع ما يوحى اليك و اصبر حتىيحكم اللّه و هو خير الحكمين
|
(109) ترجمه آيات بگو اى مردم اگر در دين من شك داريد، من كسانى را كه شما جز خدا مى پرستيد نمىپرستم و تنها خدايى را مى پرستم كه شما را مى ميراند و من ماءمور شده ام كه از مؤ منينباشم (104). (و به من وحى شده كه :) وجه بندگى و ديندارى را متوجه دين حنيف كن ، و زنهار، زنهاركه از مشركين مباش (105). و به جاى خدا و جز او كسى و چيزى را كه سود و زيانى برايت ندارد مخوان ، كه اگرچنين كنى از ستمكاران خواهى بود (106) و اگر خدا به تو محنتى برساند، هيچ كس به جز خدا نيست كه آن را برطرف سازد،(همچنانكه ) اگر چيزى براى تو خواسته باشد كسى نيست كهفضل و كرم او را برگرداند، او به هر يك از بندگانش هر چه بخواهد به كرم خود مىرساند، و او آمرزگار و رحيم است (107). بگو: هان اى مردم ! از ناحيه پروردگارتان دين حق برايتان آمده ، پس هر كس هدايت شودبه نفع خود هدايت شده ، و هر كس گمراه شود عليه خود گمراه شده و من ماءمور (بهاجبار) شما نيستم (108). و آنچه به سويت وحى مى شود پيروى كن و خويشتندارى نما، تا خدا (بين تو و قومت )حكم كند كه او بهترين حاكمان است (109). بيان آيات اين آيات ، آيات آخر سوره است كه در آن خلاصه بيانات سوره آمده و اشارهاى اجمالىبه مساءله توحيد، معاد و نبوت نيز نموده است . خداوند در اين آياترسول گرامى خود را دستور مى دهد كه از قرآن پيروى كند و منتظر آن باشد كه خداىعزوجل بين او و امتش حكم كند.
قل يا ايها الناس ان كنتم فى شك من دينى ...
|
در سابق مكرر گفته شد كه دين عبارت است از سنتى كه بايد در زندگى پيروى شود،سنتى كه پيروى آن سعادت انسان را تاءمين كند. و در اين كلمه (دين ) معناى اطاعت نيزنهفته است همانطور كه خداوند مى فرمايد (و اخلصوا دينهم لله ) و بسا كه به معناىجزاء استعمال مى شود. مراد از شك داشتن مشركين در دين پيامبر (ص ) در آيه:(قل يا ايها الناس ان كنتم فى شك من دينى ) و معناى جمله (ان كنتم فى شك من دينى ) اينست كه : اگر شما در دين من يعنى آن طريقهاى كه پيموده ام و بر مشروعيت آن پافشارى دارم شك داريد. و شك كردن كسى در دينديگرى و در طريقه اى كه او براى خود برگزيده به اينست كه شك كند، آيا او بر دينخود پافشارى و استقامت مى كند يا نه ؟ و آيا دين او پا مى گيرد و دوام مى يابد يا خير؟و منشاء اين سؤ ال اين بود كه مشركين طمع درزوال دين آن جناب را داشتند، و بسيار اميدوار بودند كه بتوانند آن جناب را از دعوتشمنصرف كنند و در نتيجه خود را از دعوت او به توحيد و ترك خدايان رها سازند. و با در نظر داشتن اين زمينه معناى آيه اينطور مى شود: اگر شما شك داريد در اينكه خودمن بر اين دينى كه شما را به آن مى خوانم استقامت مى كنم يا نه و يا شك داريد در اينكه دين من چيست و انگيزه و ريشه اصلى دعوتم را نفهميده ايد اينك من بطور صريح براىشما بيان مى كنم و مى گويم كه من به هيچ وجه خدايان شما را نمى پرستم و تنها اللّهتعالى را مى پرستم . وجه اينكه از بين اوصاف خداى تعالى (ميراندن ) ذكر شده است و اگر در جمله (و لكن اعبد اللّه الذى يتوفاكم ) از ميان اوصاف خداى تعالى صفتميراندن و توفى را ذكر كرد، بدين جهت است كه بهانه مشركين در پرستيدن خدايان اينبود كه پرستش خدايان باعث دفع ضرر و جلب نفع براى آنان مى شود و به عبارتىساده تر: بهانه اى هر چند موهوم و خرافى داشتند ولى درمرگ ديگر هيچ بهانه اىنداشتند، و خودشان نيز معترف بودند كه پرستش بتها هيچ تاءثيرى در خطر مرگ وضرر آن ندارد، لذا فرمود: من تنها آن خدائى را مى پرستم كه جان شما را مى گيرد. واشاره كرد به اينكه اگر معيار در عبادت ، دفع ضرر و جلب نفع است ، شما نيز بايدخداى تعالى را بپرستيد، چون احتياج به امنيت از ضرر و خطر مرگ داريد و اين امنيت تنهابه دست خداى تعالى است . علاوه بر اين ، انتخاب اين صفت از ميان صفات خداى تعالى اشاره اى هم به تهديدمشركين دارد، چون آيات قبلى وعده قطعى عذاب به آنان ميداد و وفات مشركين ميعاد عذابشانبود. مؤ يد اينكه اين نكته نيز منظور بوده اينست كه بعد از جمله (و لكن اعبد اللّه الذىيتوفاكم ) فرمود: (امرت ان اكون من المؤ منين ) و فهمانيد كه نجات مؤ منين جزء وعدهاى است كه در دو آيه قبل داد و فرمود: (فهل ينتظرون الامثل ايام الذين خلوا من قبلهم ... ننج المؤ منين ). و معناى آيه اين است : اگر درباره دين من شك داريد پس بدانيد و يقين كنيد كه من خدايانشما را نمى پرستم ، و ليكن تنها اللّه را، يعنى آن كسى را مى پرستم كه بهتكذيبگران وعده عذاب و به مؤ منين وعده نجات داده و به من امر فرموده كه از مؤ منين باشم، همانطور كه امر فرموده از عبادت آلهه اجتناب كنم .
و ان اقم وجهك للدين حنيفا
|
اين جمله عطف است بر موضعى كه جمله (و امرت ان ...) در كلام داشت ، چون در معناى(كن من المؤ منين - از مؤ منين باش ) است ، در نتيجه صيغه امر (اقم ) عطف شده استبه صيغه امر (كن ). و اما اينكه اقامه وجه براى دين حنيف چه معنا دارد؟ درطول اين تفسير در چند نوبت معنايش را ذكر كرديم ).
و لا تدع من دون اللّه ما لا ينفعك و لا يضرك
|
اين آيه شريفه نهيى است بعد از نهيى ديگر از شرك ورزيدن ، و بيان مى كند كه شركورزيدن ، انسان را در زمره ستمگران داخل مى سازد، و وقتى آدمى در زمره ستمگران قرارگرفت ، آن تهديدهائى كه خداى تعالى در كلام خود به ستمگران كرده در حق آدمى محققمى شود. دو تعبير شريف در اين آيه شريفه در اين آيه دو تعبير لطيف آمده : يكى اينكه وقتى سخن از دعاء دارد، تعبير (ما لا ينفعك و لايضرك )- ما: چيزى كه - را آورده و چون سخن از عبادت دارد، (تعبير الذين تعبدون مندون اللّه ) - الذين : كسانى كه - را مى آورد، و لطف اين دو تعبير از اين جهت است كهعبادت به حسب طبع اقتضاء دارد كه معبود داراىعقل و شعور باشد، و معلوم است كه درباره چنين معبودى بايد تعبير (الذين ) آوردهشود، ولى دعا هر چند كه همواره و تواءم با عبادت و خود نوعى عبادت است ، ليكن وقتىمدعو متصف باشد به صفت (لا ينفع و لا يضر) ديگر جا ندارد تعبير الذين آورده شود،چون اين تعبير ذهن شنونده را دچار اشتباه مى سازد، و شنوندهخيال مى كند كه هر موجودى كه مصداق تعبير (كسانيكه ) باشد، يعنى صاحب علم وعقل مى تواند نافع و مضر باشد، بدين جهت به جاى آن تعبير، تعبير (چيزى ) كه راآورد تا اشاره كند به اينكه اين خدايان كه شما دست به دعايشان بر مى داريد جمادند، ودر حق جمادات كسى اين احتمال را نمى دهد كه روزى اراده نفع رساندن و يا ضرر زدن كنند. علاوه بر اشاره مذكور اثر ديگرى در اين تعبير هست ، و آن بياندليل علت نهى از خواندن بتها است .
و ان يمسسك اللّه بضر فلا كاشف له الا هو...
|
اين جمله ، حاليه و تتمه بيان آيه قبل است ، و معناى مجموع دو آيه چنين است : به جاىخداى تعالى حاجت از چيزى مخواه كه نه سودى دارد و نه زيانى ، در حالى كه اگر خداىتعالى ضررى به تو برساند هيچ چيز و هيچ كس غير خود او نمى تواند آن ضرر را ازتو برگرداند و يا بردارد، و اگر چيزى براى تو بخواهد هيچ چيز و هيچ كس غير خوداو نمى تواند آن خير را از تو برگرداند، پس قاهر و غالب تنها او است ، و لا غير. آرى، او است كه به مشيت و ارادهاش خير به بندگانش مى رساند و با اينحال غفور و رحيم نيز هست و گناهان بندگانش را مى آمرزد و به آنان رحم مى كند. و وقتىاللّه تعالى متصف به چنين اوصافى است و وقتى غير او از چنين اوصافى تهيدست استهمين خود اقتضاء مى كند عبادت و دعا را به وى اختصاص دهند.
قل يا ايها الناس قد جاءكم الحق من ربكم
|
منظور از (حق ) كه مى فرمايد به سوى شما انسانها آمده ، يا قرآن است و يا دعوتحقهاى كه قرآن مشتمل بر آن است ، و جمله (فمن اهتدى ...) اعلامى است عمومى ، به اينكههمه انسانها در آنچه براى خود انتخاب مى كنند آزادند، و هيچ كس نمى تواند آزادى درانتخاب را از كسى سلب كند. و اين اعلام را بيان اين حقيقت كرده كه حق - همان حقى كه بهسويشان آمده - داراى خاصيت و حكمى است ، و آن اينست كه هر كس به سوى آن راه يابد در حالى كه راه يافته سودش عايد خودش مىشود، و هر كس از آن روى بگرداند و راهى ديگر برود در حالى رفته كه ضرر اينانحراف عايد خودش مى شود. پس ، انسانها مى توانند هر يك از اين دو را كه براى خودمى پسندند انتخاب كنند، يا نفع و يا ضرر را. و او(رسول خدا) وكيل مردم نيست ، تا كارى را كه به عهده تك تك انسانها است او انجام دهد.بنابراين ، بيان آيه شريفه كنايه است از وجوب اهتداء مردم به سوى حق ، چون نفعشاندر آن است .
و اتبع ما يوحى اليك و اصبر حتى يحكم اللّه و هو خير الحاكمين
|
دستورى است به رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) به اينكه تنها تابع آنفرامينى باشد كه به خود او وحى مى شود، و در برابر هر مصيبت و رنجى كه در راه اينتبعيت خواهد ديد صبر كند. و نيز وعدهاى است به اينكه خداى سبحان بزودى بين او وقومش حكم خواهد كرد، و او حكم نمى كند جز به نحوى كه مايه روشنى چشم آن جنابباشد. و بنابراين ، آيه شريفه هم دستور به استقامت است و هم تسليت بر مصائبى كهآن جناب مى بيند و هم وعده اى است به اينكه عاقبت خير، تنها نصيب او است . آيه شريفه با حكم خداى تعالى ختم شده ، همان حكمى كه بخش عظيمى از آيات اين سورهبر آن حكم اعتماد داشت - و خدا داناتر است . آيات 4 - 1 سوره هود 199 (سوره هود در مكه نازل شده و مشتمل بر صد و بيست آيه است ) بسم اللّه الرحمن الرحيم الر كتب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير(1) الا تعبدواالا اللّه اننى لكم منه نذير و بشير(2) و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه يمتعكم متاعاحسنا الى اجل مسمى و يؤ ت كل ذى فضل فضله و ان تولوا فانى اخاف عليكم عذاب يومكبير (3) الى اللّه مرجعكم و هو على كل شى ء قدير (4) ترجمه آيات به نام خدايى كه رحمتى عمومى و رحمتى خاص متقين دارد. الر. اين (قرآن ) كتابى است كهآياتش همه يك غرض را مى رساند، غرضى كه وقتى شكافته شود به صورت آياتمفصل در مى آيد، كتابى است از ناحيه خداى حكيم و آگاه . (1). (و آن غرض واحد) اينست كه جز اللّه را نپرستيد كه من از ناحيه او براى بشارت و انذارشما آمده ام (2). و اينكه از پروردگارتان طلب مغفرت نموده سپس به سويش باز گرديد تا شما رابراى مدتى معين از بهره اى نيكو برخوردار سازد و به هر صاحب كرمى آنچه ازفضل و كرمش مستحق است بدهد (تو اين پيام را به مردم برسان ) اگر از پذيرفتنشاعراض كردند، بگو كه من بر شما مى ترسم از عذاب روزى بس بزرگ (3). روزى كه بازگشتتان به سوى خدا است و او بر چيزى توانا است (4). بيان آيات توحيد اصلى است متضمن تمامى تفاضيل و جزئيات معانى قرآن ، وتمامتفاضيل و فروع قرآن به آن اصل بر مى گردد اين سوره همانطور كه از آغاز و انجامش و از زمينهاى كه همه آياتش دارد اين مقام است كهغرض آيات قرآنى را با همه كثرت و تشتتى كه در آنها است بيان نموده از مضامين همهآنها خلاصه گيرى كند. تفسير الميزان ج 10 ص 200 و خاطر نشان مى سازد كه اساس و جان تمامى معارف مختلفى كه آيات قرآنى متضمن آناست يك حقيقت است . اگر قرآن كريم سخن از معارف الهى دارد و اگر دربارهفضايل اخلاقى سخن مى گويد و اگر احكامى درباره كليات عبادات و معاملات و سياساتو ولايت ها تشريع مى كند و اگر از اوصاف خلايقى ازقبيل : عرش ، كرسى ، لوح ، قلم ، آسمان ، زمين ، فرشتگان ، جن ، شيطانها، گياهان ،حيوانات و انسان سخن به ميان مى آورد، و اگر درباره آغاز خلقت و انجام آن حرف ميزند وبازگشت همه را نخست به سوى فنا و سپس به سوى خداى سبحان مى داند و خبر از روزقيامت و قبل از قيامت ، يعنى از عالم قبر و برزخ مى دهد و از روزى خبر مى دهد كه همهبراى رب العالمين و به امر او بپا مى خيزند، و همه در عرصهاى جمع گشته سؤال و بازخواست و حساب و سنجش و گواهى گواهان را مى بينند، و در آخر بين همه آنانداورى شده گروهى به بهشت و جمعى به دوزخ مى روند، بهشت و دوزخى كه داراى درجاتو دركاتى هستند، و نيز اگر بين هر انسانى و بينعمل او، و نيز بين عمل او و سعادت و شقاوت او، و نعمت و نقمت او، و درجه و دركه او، ومتعلقات عمل او از قبيل وعده و وعيد و انذار و تبشير از راه موعظه و مجادله حسنه و حكمترابطه برقرار دانسته و درباره آن رابطه ها سخن مى گويد، همه اينها بر آن يك حقيقتتكيه دارد و آن حقيقت چون روح در تمامى آن معارف جريان يافته و آن يك حقيقت ،اصل و همه اينها شاخه و برگ آنند، آن حقيقت ، زير بنا و همه اينها كه دين خدا راتشكيل مى دهند بر آن پايه بنا نهاده شده اند، و آن يك حقيقت عبارت است از توحيد حقتعالى ، البته توحيدى كه اسلام و قرآن معرفى كرده ، و آن اينست كه انسان معتقد باشدبه اينكه خداى تعالى رب همه اشياى عالم است و غير از خداى تعالى در همه عالم ربىوجود ندارد، و اينكه انسان به تمام معناى كلمه تسليم او شود و حق ربوبيت او را اداء كندو دلش جز براى او خاشع نگشته ، بدنش جز در برابر او خضوع نكند، خضوع و خشوعشتنها در برابر او - جل جلاله - باشد. و اين توحيد، اصلى است كه با همه اجمالى كه دارد متضمن تمامىتفاصيل و جزئيات معانى قرآنى است ، چه معارفش و چه شرايعش . و به عبارتى اصلىاست كه اگر شكافته شود همان تفاصيل مى شود، و اگر آنتفاصيل فشرده شود به اين اصل واحد برگشت مى كند. آهنگ و غرض كلى سوره هود و كيفيت ومكاننزول آن پس ، اين سوره همه معارف قرآنى را نخست در اين چهار آيهاول بطور اجمال ذكر نموده ، سپس در طول سوره بهتفصيل آن مى پردازد، البته آن تفصيل را در قالب انذار و تبشير ريخته ، انذار و تبشيرى كه با ذكر سنتجارى خدا در بندگان و ايراد اخبار امتهاى گذشته و داستان اقوام نوح و هود و صالح ولوط و شعيب و موسى ، و سرنوشتى كه استكبار از پذيرفتن دعوت الهى و نيز افساد درزمين و اسراف در اين فساد انگيزى دارد صورت گرفته ، و نيز به توصيف وعده هاىالهى براى مؤ منين و صاحبان اعمال صالح و توصيف تهديدهائى كه خدا به طبقه كفار وتكذيبگران آياتش داده پرداخته و در خلال اينمسائل امور ديگرى از معارف الهى راجع به توحيد، نبوت و معاد نيز خاطر نشان شده است . از آنچه تاكنون درباره بيانات اين سوره گفتيم اشكالى كه به نظر بعضى از مفسرينبر غرض اين سوره وارد است روشن مى شود، آن مفسر در مقام بيان غرض اين سوره گفتهاست : اين سوره از نظر معنا و موضوع بحث ، نظير سوره يونس است كه متعرض عقايداسلام است از الهيات و نبوتها و مساءله بعث و جزاء واعمال صالح ، با اين تفاوت كه در سوره يونس داستانهائى كه آمده بطوراجمال آمده بود، و در اين سوره بطور مفصل ذكر شده . و شما خواننده عزيز توجه فرموده ايد كه اين دو سوره در مقام بيان دو غرض مختلفند، دوغرضى كه اصلا ربطى به هم ندارند و برگشت هيچيك از آن دو به ديگرى نيست ، سورهيونس در مقام بيان اين معنا است كه سنت جارى خداى تعالى در بين هر رسولى با امتش اينبوده كه اگر امتش او را تكذيب مى كرد بين آنرسول و امتش حكمى كرده كه لازمه اش هلاك آن امت بود، و امت اسلام هم از اين سنت كلىمستثناء نيست ، اين امت هم اگر تكذيب كند بر سرش همان مى آيد كه بر سر امتهاى ديگرآمد. ولى سوره مورد بحث اين هدف را دنبال مى كند كه بفهماند معارف قرآنى طورى استكه اگر تحليل شود سر از توحيد خالص در مى آورد، بطورى كه اگر توحيد را همبخواهيم تجزيه و تركيب كنيم سر از همان معارف اصولى و فروعى دين در مى آورد. و اين سوره به شهادت آيات و مضامين بهم پيوسته اش - كه پيوستگى بين آنها بهخوبى روشن است - در مكه و يك باره نازل شده است ، چيزى كه هست از بعضى از مفسرينروايت شده كه گفته اند آيه دوازدهم كه مى فرمايد: (فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك...) در مدينه نازل شده . تفسير الميزان ج 10 ص 202 بعضى ديگر آيه هفدهم را استثناء كرده اند كه مى فرمايد: (افمن كان على بينة من ربه...). بعضى ديگر آيه (و اقم الصلوة طرفى النهار و زلفا منالليل ...) را استثناء كرده و گفته اند: اين آيه در مدينهنازل شده . ولى هيچ يك از اين اقوال از ناحيه الفاظ آن آيات دليلى ندارند، و همانطوركه گفتيم ظاهر اينكه مى بينيم آيات سوره به يكديگراتصال دارد اينست كه همگى در مكه نازل شده اند.
الر كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير
|
معناى احكام و تفصيل و اينكه آيات قرآن محكم بودومفصل گشت (احكمت آياته فصلت ) مقابله اى كه در اين آيه بين احكام آيات قرآن و بينتفصيل آن واقع شده - با در نظر گرفتن اينكه كلمهتفصيل به معناى ايجاد فصل بين اجزاى يك چيزى است كه اجزائشمتصل به هم بوده اند، و به معناى جدا جدا كردن امورى در هم فرو رفته است - خوددليل است بر اينكه منظور از احكام آيات ، ربط بعضى از آيات جدا شده از يكديگر بههم ، و ارجاع آيات آخر آن به اولش مى باشد بگونه اى كه بازگشت همه به امر واحدبسيطى است كه داراى اجزاء و ابعاض نمى باشد. و معلوم است كه اگر كتابى داراى چنين احكام و چنين تفصيلى باشد، قطعا از جهت معانى ومضامينى است كه كتاب ، مشتمل بر آن است نه از جهت الفاظ آن و يا چيز ديگر، و نيز معلوماست كه حال معانى در احكام و تفصيل و در اتحاد و اختلاف غيرحال اعيان خارجى است (احكام در اعيان خارجى مثلا در يك ماشين محكم و يا ساختمان محكم يكمعنا دارد، و در معانى و مطالبى كه در يك كتاب آمده معناى ديگرى دارد). معانى بسيارى كهدر يك كتاب آمده اگر كتابى محكم و در عين حالفصل فصل باشد همه آن فصلها به اصلى واحد بر مى گردد، و اگر معانى بسيارىبه يك اصل واحد برگردد، آن اصل واحد اصلى خواهد بود محفوظ در ميان تمامى آنفصلهاى جدا از هم ، اصلى خواهد بود كه در عين واحد بودنش اگر شكافته شود بهصورت همان تفاصيل در مى آيد، و اگر آن تفاصيل فشرده شود به صورت هماناصل واحد بر مى گردد، و همه اين واقعيات روشن است و هيچ شكى در آن نيست . و بر اين اساس ، اينكه فرموده (آيات اين كتاب در آغاز محكم بود و سپسمفصل شد) معنايش اينست كه آيات كريمه قرآن با همه اختلافى كه در مضامين و با همهتشتتى كه در مقاصد آنها است به يك معناى بسيط (بدون جزء و بعض ) بر مى گردد، وهمه غرض واحدى را دنبال مى كنند، غرضى را كه در آن نه كثرت است و نه تشتت ، بهنحوى كه هر آيه از آيات آن در عين اينكه مطلب خود را بيان مى كند، در عينحال غرضى را در نظر دارد كه چون روح در كالبد آن آيه و همه آيات دويده است ، وحقيقتى را افاده مى كند كه همه آيات قرآن در مقام افاده آن حقيقت مى باشند. پس ، اين كتاب كريم با تشتت آيات و تفرق ابعاضش جز يك غرض رادنبال نمى كند، غرض واحدى كه در هر موردى شكلى خاص به خود مى گيرد، در يك مورداصلى دينى ، و در موردى ديگر حكمى اخلاقى ، و در جائى ديگر حكمى شرعى و ياسياسى و يا قضائى و يا غير آن است ، بطورى كه هر قدر از ريشه به سوى شاخه واز شاخه به شاخهه اى باريك تر برده شود از آن معناى واحد محفوظ خارج نگشته و آنغرض اصلى گم نمى شود. پس آن ريشه ، اصلى است واحد كه وقتى تجزيه و تركيبمى شود به صورت يك يك آن اجزاء و تفاصيل عقايد و اخلاق واعمال در مى آيد، و آن عقايد و اخلاق و اعمال وقتىتحليل مى شود به شكل آن ريشه اصلى و آن روح دويده در همه آنها در مى آيد. وبنابراين ، توحيد خداى تعالى اگر آنطور كه لايق ساحت قدس و عزت و كبريايى اواست در نظر گرفته شود، آن توحيد در مقام اعتقاد مثلا به صورت اثبات اسماء و صفاتحسناى الهى و اعتقاد داشتن به آنها در مى آيد، و در مقام اخلاق ، آدمى را متخلق به اخلاقكريمه اى از قبيل رضا، تسليم ، شجاعت ، عفت ، سخاء و... و مبراى از صفات رذيله مىسازد، و در مرحله عمل وادار به اعمال صالح و تقواى از محرمات الهى مى كند. و اگر خواستى مى توانى اينطور بگوئى كه : توحيد خالص باعث مى شود آدمى در هريك از مراتب عقايد و اخلاق و اعمال ، همان را داشته باشد كه كتاب الهى از انسانهاخواسته و به آن دعوت كرده است ، همچنانكه آنچه قرآن كريم از اين مراتب و از اجزاء آنبيان كرده هيچ يك را بدون توحيد خالص تحقق پذير نمى داند. مفاد كلى آيه و دو نكته اى كه از آن استفاده مى شود پس ، تا اينجا روشن شد كه آيه شريفه مورد بحث در مقام بيان اين جهت است كهتفاصيل و جزئيات معارف و شرايع قرآنى به اصلى واحد بر مى گردد، به نحوى كهاگر آن اصل در هر مورد از موارد عقايد و اوصاف واعمال با خصوصيت مورد، تركيب شود حكم خاص به آن مورد را نتيجه مى دهد، همان حكمىرا كه قرآن كريم براى آن مورد معين كرده ، و با اين بيان دو نكته به خوبى روشن مىشود: اول اينكه : كلمه (كتاب ) در آيه مورد بحث خبر براى مبتدايى است كه از كلام حذفشده و تقدير آن (هذاكتاب ) مى باشد، و منظور از كتاب همين قرآنى است كه در دست مااست ، قرآنى كه مى بينيم به سوره هائى تقسيم شده و اين با مطلبى كه در كلماتمفسرين و يا در روايات آمده و گفته شده كه منظور از كتاب لوح محفوظ و يا قرآن واقع درلوح محفوظ است منافات ندارد، براى اينكه قرآنى كه در دست ما است و به صورتكتابى خواندنى است با آنچه كه در لوح محفوظ است منافات ندارد، زيرا با آن متحد است، اتحاد تنزيل با تاءويل . تفسير الميزان ج 10 ص 204 دوم اينكه : لفظ (ثم ) در جمله (ثم فصلت ) براى اين آمده كه بعديت به حسبترتيب را برساند نه بعديت زمانى را، چون تقدم و تاءخر زمانى بين معانى مختلف بهحسب اصليت و فرعيت يا اجمال و تفصيل معنا ندارد، (و نمى شود گفت : معانى قرآناول اصلى و يا اجمالى بوده بعد از مدتى فرعى و يا تفصيلى شده ، لا جرم كلمه (ثم) تنها در اين صدد است كه همان نكته اى را كه مشروحا گذشت افاده نموده بفهماندفروع و تفاصيل قرآن از اصولى و آن اصول ازاصل واحدى منشاء گرفته است ). اقوال مختلف مفسرين درباره مراد از احكاموتفصيل آيات ، و بيان نادرستى آن اقوال با اين بيان نكته اى ديگر نيز روشن مى شود، و آن نادرستى معنايى است كه بعضى ازمفسرين براى آيه كرده و گفته اند: معنايش اين است كه آيات قرآنى ، محكم و غيرقابل نسخ هستند و مانند ساير كتب آسمانى و شرايع ديگر انبياء نيست كه هر يك بعد ازمدتى نسخ شدند. و در معناى جمله (ثم فصلت ) گفته اند: يعنى با بيانحلال و حرام و ساير احكام تفصيل داده شده است . دليل نادرستى اين معنا اينست كه اگر اين معنا منظور بود لازم بود نسخ نشدن را مقيد كندبه نسخ نشدن به وسيله كتابى ديگر و بفرمايد: اين كتاب آسمانى با هيچ كتابآسمانى ديگر نسخ نمى شود و ديگر هيچ كتابىنازل نمى شود تا قرآن را نسخ كند، و آوردن قيد لازم بود، براى اينكه جاى شك نيست كهبعضى از آيات قرآن به وسيله خود قرآن نسخ شده است ، و بطورى كه ملاحظه مى كنيددر الفاظ اين آيه چنين قيدى نيامده . و نيز وجه نادرستى گفتار بعضى ديگر كه گفته اند: منظور از جمله (احكمت آياته )اينست كه آيات آن با امر و نهى محكم شده و سپس با وعده و وعيد و ثواب و عقابمفصل شده است . وجه نادرستى اين قول اينست كه بيهوده و بدوندليل سخن گفتن است . مثل گفتار بعضى ديگر كه گفته اند: منظور از جمله احكمت آياتهاينست كه لفظ قرآن فصيحترين و بليغترين لفظ است ، به حدى كه فصاحت و بلاغت آنيكى از معجزات شمرده شده ، و منظور از جمله (ثم فصلت ) اينست كه اين آيات باشرح و بيان تفصيل داده شده اند. و باز مثل گفتار مفسرى ديگر كه گفته است : منظور از محكم شدن آيات قرآن اينست كهآياتش آنچنان متقن و به هم پيوسته است كه هيچخلل و هيچ باطلى در آن راه ندارد، و منظور ازمفصل شدن آن ، اينست كه آياتش پشت سر هم و يكى پس از ديگرى قرار دارد. وجه نادرستى اين معنا اينست كه كلمه (تفصيل ) در لغت به اين معنا سابقه ندارد مگرآنكه مفسر نامبرده خواسته باشد آن را به معناى تفرقه و تكثير بگيرد، كه در اينصورت گفتارش به همان معنائى كه ما براى آيه كرديم بر مى گردد. و نيز مثل گفتار مفسرى ديگر كه گفته است : منظور از جمله (احكمت آياته ) اينست كهآيات قرآن قبل از آنكه نازل شود يكپارچه بود و آيه آيه نبود، ولى در هنگامنزول ، آيه آيه نازل شد تا مكلف بهتر بتواند در آن نظر وتاءمل كند. وجه نادرستى اين تفسير اينست كه اين تفسير بهامثال آيه (انا انزلناه فى ليلة مباركة ) و آيه و قرآنا فرقناه لتقراه على الناسعلى مكث و نزلناه تنزيلا و آياتى كه در اين معنا هستند بهتر مى سازد تا با آيه موردبحث ، چون آياتى كه نقل كرديم مى خواهند بفهمانند كه قرآن كريم در نزد خداى تعالىمرتبهاى بالاتر از سطح افكار بشرى داشته ، و خداى تعالى براى اينكه ما انسانهاىعادى آن را بفهميم به مرتبهاى پايين آورده كهقابل فهم و تفقه بشرى عادى باشد، همچنانكه آيه زير به همين معنا اشاره نموده مىفرمايد: (و الكتاب المبين انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتابلدينا لعلى حكيم ). و اما آيه مورد بحث كه مى فرمايد: (كتاب احكمت آياته ثم فصلت ...) هم محكم بودنرا به آيات نسبت داده و هم مفصل شدن را، و اين نيست مگر از جهت معانى آن آيات ، يعنى مىفهماند هم محكم بودن و هم مفصل شدن وصف معانى اين آيات بسيار است . پس تمامى اينآيات قرآنى ، يك جهت وحدت و بساطت دارد، و يك جهت كثرت و تركب و اين مضمون منطبق باهمان معنايى است كه ما براى آيه كرديم ، نه با اين معنائى كه اين مفسر براى آيه كرده، معنائى كه اين مفسر كرده به مساءله و تنزيل بر مى گردد - دقت بفرمائيد. و نيز مثل گفتار بعضى ديگر كه گفته ؟اند: منظور از محكم بودن ومفصل شدن قرآن اينست كه بعضى از آيات قرآنمجمل است و بعضى ديگر مبين ، و آنگاه مثل زده اند به آيه اى از همين سوره كه مى فرمايد:(مثل الفريقين كالاعمى و الاصم و البصير و السميع ) كه آيه اى استمجمل ، و شنونده نمى فهمد منظور از دو فريق كور و كر و بينا و شنوا كيست ، ولى آياتديگر همين سوره با ذكر داستان نوح و هود و صالح انگشت روى مصاديقى از دو فريقيعنى طايفه كور و كر و طايفه بينا و شنوا گذاشته منظور را روشن مى كند. وجه نادرستى اين تفسير اينست كه محكم را عبارت از آياتى دانسته ومفصل را عبارت از آياتى ديگر، در حالى كه ظاهر آيه مورد بحث اين است كه محكم ومفصل از نظر مورد، متحدند، يعنى همه آيات قرآن مورد احكام قرار گرفته اند، و همه آنهانيز مورد تفصيل واقع شده اند. (من لدن حكيم خبير) - كلمه (حكيم ) يكى از اسماى حسناى الهى و از صفاتفعل او است كه از محكم كارى او در صنع عالم خبر مى دهد. و همچنين است نام (خبير) كهدلالت مى كند بر اينكه خداى تعالى به جزئياتاحوال موجودات و امور هستى و مصالح آنها با خبر است ، و اگر احكام آيات وتفصيل آنها را به حكيم بودن خدا و خبير بودنش نسبت داده به خاطر مناسبتى است كه بينآن دو وجود دارد. آيه : (الا تعبدوا الا اللّه ...) مفسر محكمومفصل بودن آيات قرآن است
الا تعبدوا الا اللّه اننى لكم منه نذير و بشير و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه
|
اين آيه و آيه بعدش مضمون آيه اول را كه مى فرمود: (كتاب احكمت آياته ثم فصلت منلدن حكيم خبير) را تفسير مى كند. اين آيه مى فرمود: قرآن كتابى است از ناحيه خداى تعالى كه آياتش محكم و در عينحال مفصل است ، لذا عنايت در تفسير آن متوجه روشنگرى همين جهات واقع شد. و ما مى دانيم كتابى كه خداى تعالى از ناحيه خودش به رسولشنازل كرده تا رسول گرامياش آن را بر مردم بخواند و به آنان ابلاغ كند، هم از يك سوخطابش متوجه شخص رسول است و هم از سوى ديگر خطاب با وساطترسول متوجه عموم مردم است . اما اينكه گفتيم خطاب به رسول خدا است براى اين است كهرسول كسى است كه پيام الهى را از طريق وحى خداى تعالى دريافت مى كند، و آن پياماينست كه : تو اى رسول ! بشر را انذار كن و بشارت ده ، و به سوى اين هدف دعوت كن .و همين وجه در نظر بوده كه در اول سوره يونس فرمود: (اكان للناس عجبا ان اوحيناالى رجل منهم ان انذر الناس و بشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم ) و اما وجه اينكه گفتيم خطاب متوجه مردم نيز هست ، براى اينست كه منظور اصلى از وحى وخطاب به رسول ، همان معانى و دستوراتى است كه مردم ازرسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) در ضمن اينكه آن جناب آيات را بر آنان تلاوتمى كند مى گيرند. آرى ، رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) در ضمن تلاوتآياتش اين را نيز تلاوت مى كند كه من شما را به سوى خدا مى خوانم ، و از ناحيه خدابشير و نذير هستم ، و اين وجه از خطاب همان است كه در جمله مورد بحث منظور بوده كهفرموده : (الا تعبدوا الا اللّه اننى لكم منه نذير و بشير...). پس ، اين آيه شريفه از كلام اللّه ، مفسر آياتى است كه خبر از احكام وتفصيل آيات مى دهد، و از اين راه تفسير مى كند آنچه را كه مردم از دعوترسول و از خواندن كتاب خدا بر آنان مى فهمند، (و مى گويد اينكه ما خبر از احكام وتفصيل آيات داديم معنا و تفسيرش اينست كه شما از آياتى كه او برايتان مى خواند هم ،بطور اجمال مى فهميد كه جز خدا را نبايد بپرستيد و اينكه او بشير و نذير است ، و همبطور تفصيل ، كه تفصيل آن عبارت است از همه قرآن و همه جزئيات و فروعى كه درقرآن آمده ). نه اينكه اين آيه شريفه كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) باشد و خداىتعالى خواسته كلام آن جناب را حكايت كند، و نه اينكه فرمان خدا بهرسول گرامى اش باشد و كلمه (قل : بگو) در تقدير باشد، و نه اينكه خواسته دراين جمله التفاتى بكار برده باشد، يعنى روى سخن را از سوئى به سوى ديگر كند، ونه اينكه تقدير آيه (امركم بان تعبدوا - خداى تعالى شما را دستور داده كه جز او رانپرستيد) باشد، و يا تقدير: (فصلت آياته لان لا تعبدوا الا اللّه - آياتشمفصل شد تا شما به جز خدا را نپرستيد) باشد، و در نتيجه بنا بر توجيه اخير، جمله(لا تعبدوا) نفى باشد نه نهى ، براى اينكه جمله بعدش كه امر مى كند به استغفار ومى فرمايد: (و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه ) عطف شده بر جمله (لا تعبدوا)،و اين بهترين شاهد است بر اينكه جمله مذكور نفى نيست بلكه نهى است . علاوه بر اين ، اصولا تقدير گرفتن بدوندليل خلاف اصل است و جز با داشتن دليل نمى توان مرتكب آن شد. پس بايد در آيهشريفه دقت فرماييد كه در آن نكته ظريفى از صنعت بلاغت به كار رفته است . دعوت به توحيد در عبادت و طلب آمرزش از خداوند در آيه شريفه و بنابر آن تفسيرى كه ما براى آيه كرديم جمله (الا تعبدوا الا اللّه )، دعوت بشراست به توحيد در عبادت ، يعنى نپرستيدن غير خدا و آن بتهائى كه مشركين آنها را شريكخدا مى پنداشتند، و دعوت به اين است كه بشر عبادت را منحصر در خداى تعالى كند درجمله (و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه )، امر به طلب آمرزش از همين خداى تعالىاست ، كه به خاطر او عبادت غير او را ترك گفتند، و سپس دستور مى دهد به اينكه توبهكنند، يعنى با اعمال صالح به سوى او برگردند، و از همه اين دستورات يك چيز بهدست مى آيد، و آن اينست كه : انسانها در زندگى خود راه طبيعى را پيش بگيرند كه اگرچنين كنند به قرب درگاه الهى منتهى مى شوند، و راه طبيعى براى زندگى بشر اينستكه آلهه و خدايان ساختگى را رها نموده از خداى تعالى كه معبود واقعى است طلب مغفرتكنند، و جان و دل خود را براى حضور در پيشگاه او پاك ساخته ، سپس بااعمال صالح به سوى او بازگشت كنند. و اگر در وسط آيه كلمه (ان ) را كه معروف به (ان ) تفسيرى است تكرار كرد،براى اين بود كه هر دو جمله به يك مرحله از آن راه طبيعى اشاره ندارند، جملهاول يعنى (الا تعبدوا الا اللّه ) به مرحله اعتقاد درونى اشاره دارد، و آن عبارت است ازتوحيد در عبادت و عبادت خدا به تنهائى ، آن هم با خلوص نيت ، و جمله دوم كه فرموده :(و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه ) اشاره دارد به مرحلهعمل ، و آن عبارت است از انجام كارهاى نيك ، هر چند كه اين مرحله خود از نتايج مرحلهاول و از فروع آن است . و به همين جهت كه گفتيم مفاد جمله اول اصل اساسى است ، و مفاد جمله دوم نتيجه و فرعىاست كه بر آن اصل مترتب مى شود. مساءله انذار و بشارت را بعد از جملهاول ذكر كرد، و وعده جميل يعنى مفاد جمله (يمتعكم ...) را بعد از جمله دوم و مساءلهاستغفار و توبه آورد. در باره مرحله اول فرمود: (الا تعبدوا الا اللّه اننى لكم منه نذير و بشير)، و در اينفرموده اش بيان كرد كه انذار و بشارت هر چه باشند به توحيد برگشت داشته ووابسته به آنند، آنگاه درباره مرحله دوم فرمود: (و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليهيمتعكم متاعا حسنا...)، و اين بدان جهت است كه بطور كلى آثار ارزشمند و نتايج نيك ومطلوب هر چيزى وقتى بر آن چيز مترتب مى شود كه قبلا خود آن چيز به حد تمام و درصفات و فروع و نتايج به حد كمال رسيده باشد، و توحيد هممثل همه چيزهاى ديگر است . آرى ، توحيد هر چند اصل واحد و تنها ريشه همه احكام دين با آن وسعت كه در آن است مىباشد، ليكن درخت توحيد به بار نمى نشيند مگر وقتى كه خودش استوار بر پا ايستادهباشد و شاخه ها و برگهائى داده باشد. به راستى كلمه توحيد كلمه طيبهاى است كهريشه اش ثابت و فروعش در آسمان پراكنده شده و در هر لحظه اى ثمرهاش را به اذنپروردگارش مى دهد. مراد از توبه در: (و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اللّه ) ايمان است و ظاهرا منظور از توبه در آيه شريفه ، ايمان است ، همچنانكه در آيه زير نيز چنين است :(فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك ). و بنابراين ، پاسخ از اينكه با ذكر استغفارذكر توبه چه معنا دارد روشن مى شود و همچنين پاسخ از اينكه چرا جمله (توبوا اليهبا حرف ثم عطف به جمله (و ان استغفروا ربكم ) گرديد معلوم شد، زيرا بنا بهتفسيرى كه ما براى آيه كرديم معناى آيه چنين مى شود: بعد از اين ديگر پرستش بتهارا ترك بگوييد، و از پروردگارتان نسبت به نافرمانى هائى كه تاكنون داشتيدآمرزش بخواهيد، آنگاه به پروردگارتان ايمان بياوريد. ولى بعضى از مفسرين گفته اند: معناى آيه اين است كه طلب مغفرت كنيد و اين مغفرت راهدف خود قرار بدهيد و سپس براى رسيدن به اين هدف توبه كنيد. و اين معنائى استناخوشايند. بعضى ديگر براى توجيه آيه خود را به زحمت انداخته و گفته اند: معنايشاينست كه از گناهان گذشته خود طلب مغفرت كنيد، و سپس از اين به بعد هم هر وقتگناهى مرتكب شديد توبه كنيد. مفسرى ديگر خود را به تكلف وا داشته و گفته است : كلمه (ثم ) در آيه شريفه بهمعناى (واو) است ، چون توبه و استغفار يك چيز مى باشند. (يمتعكم متاعا حسنا الى اجل مسمى ) - (اجل مسمى ) آن زمان و لحظه اى است كهزندگى به آن منتهى شده و در آن نقطه ، پايان مى يابد و به هيچ وجه از آن تخطىنمى كند. پس ، منظور از جمله (يمتعكم ) بهره مند كردن در حيات دنيا و بلكه بهره مندكردن با زندگى دنيا است ، چون خداى عز وجل زندگى دنيا را در چند جا از كلام مجيدش(متاع ) ناميده ، پس (متاع حسن ) تا (اجل مسمى ) چيزى جز زندگى خوب دنيوىنمى تواند باشد. نتيجه توحيد، استغفار و ايمان ، زندگى خوب و حيات طيبه دنيوى است در نتيجه برگشت معناى جمله (يمتعكم متاعا حسنا) بنابر اينكه كلمه (متاعا)مفعول مطلق باشد، مثل اينست كه بگوئيم (يمتعكم تمتيعا حسنا بالحيوة الحسنة الدنيوية -شما را برخوردار مى كند برخوردارى خوبى از حيات نيك دنيوى ، و متاع حيات وقتى حسنو نيكو مى شود كه آدمى در آن حيات به سوى سعادتى كه برايش امكان دارد روانه شود،و خداى تعالى او را به سوى آرزوهاى انسانياش كه همان تنعم به نعمتهاى دنيوى ازقبيل : وسعت ، امنيت ، رفاه ، عزت و شرافت است هدايت كند. پس ، اين حيات حسنه درمقابل عيش ضنك و تنگى است كه آيه شريفه (و من اعرض عن ذكرى فان له معيشةضنكا) از آن خبر داده ، مى فرمايد: كسى كه از ياد من روى بگرداند معيشتى تنگ خواهدداشت . پس متاع حيات دنيا براى كسى كه از ذكر خدا اعراض مى كند و به پروردگار خود ايماننمى آورد نه حسنى دارد و نه سعه و گشايشى ، هر چند كهمال فراوان و جاه و مقام بلند اجتماعى داشته باشد، وخيال كند كه به تمامى آرزوهائى كه يك انسان دارد رسيده است و ليكن او از ابتهاج و خرمدلى كه مؤ منين حقيقى در سايه ولايت خدا دارند در غفلت است . آرى ، خداى تعالى مؤ منينحقيقى و آنهايى را كه داراى حقيقت ايمانند حيات انسانى طيبى داده ، و از ذلتى كه لازمهحيات حيوانى و مادى است ، و به جز حرص و آز و افتراس و تكالب و جهالت چيزى برآن حاكم نيست ايمن ساخته است .
|
|
|
|
|
|
|
|