|
|
|
|
|
|
و در همان كتاب آمده كه ابن ابى شيبه ، مسلم ، ترمذى ، ابو داوود و ابن ماجه از ابىهريره روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: وقتىآن زمان نزديك شود، به هيچ وجه رؤ ياى مؤ من دروغ نمى شود، و در بين مؤ منين آن كسىرؤ يايش صادق تر است كه خودش راستگوتر باشد، و رؤ ياى مسلم يك جزء ازچهل و شش جزء از نبوت است ، و همه رؤ ياها سه گونه هستند: يكى رؤ ياى صالحه كهبشارتى است از ناحيه خداى تعالى ، دوم رؤ ياهاى اندوه آور و سوم رؤ ياهائى است كهدر حقيقت سخنانى است كه آدمى در عالم رؤ يا با نفس خود گفته .... و در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه از عوف بن مالك اشجعى روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: رؤ يا سه گونه است : 1 - رؤ يايىكه شيطان آن را صحنه سازى مى كند تا بنى آدم اندوهناك گردند. 2 - رؤ يايى كه درحقيقت يادآورى و مجسم شدن گفتگوهائى است كه آدمى در بيدارى بادل خود دارد.3 - رؤ يايى كه خود جزئى است ازچهل و شش جزء نبوت . مؤ لف : اما اينكه رؤ يا بنا به گفته اين دو روايت سه قسم باشد، مطلبى است كه درمعناى آن ، روايات ديگرى از طرق اهل سنت و نيز از طرق ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) نقل شده ، و ما - ان شاء اللّه تعالى - در تفسير سوره يوسفتوضيح آن را خواهيم داد. و اما در اين زمينه كه (رؤ ياى صالحه ، جزئى ازچهل و شش جزء نبوت است ) روايات بسيارى از طرقاهل سنت وارد شده كه جمعى از صحابه مانند ابى هريره ، عبادة بن صامت ، ابى سعيدخدرى و ابى رزين آنها را روايت كرده اند. انس ، ابو قتاده و عايشه نيز آنها را از آن جنابنقل كرده اند ولى در نقل اين سه نفر همانطور كه قبلا گذشت عددچهل و شش نيامده . و از صفدى نقل شده كه حديث بالا را چنين توجيه كرده كه : مدت نبوترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بيست و سهسال طول كشيد كه سيزده سال آن را قبل از هجرت در مكه معظمه مردم را به سوىپروردگار خود دعوت فرمود، و ده سال بعد از آن را در مدينه دعوت كرد، و در رواياتوارد شده كه وحى از روزى كه آغاز شد تا شش ماه به طريق رؤ ياى صالحه صورت مىگرفت ، تا آنكه قرآن نازل شد، و معلوم است كه نسبت شش ماه با بيست و سهسال نسبت يك در چهل و شش است . اين توجيه از يك نظر قابل خدشه است ، و آن اينست كه در روايتى كه از ابن عمرو ابىهريره از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )نقل شده آمده كه آن جناب فرمود (رؤ يا جزئى است از هفتاد جزء نبوت ) و بنابر اين ،اگر اين روايت درست باشد منظور از آن صرف تكثير است ، نه خصوصيت عدد هفتاد، وساده تر اينكه منظور اينست كه نبوت آنقدر عظيم و پر اهميت است كه رؤ ياى صادقه جزءناچيزى از آن است . و بايد دانست كه كلمه رؤ يا در لسان قرآن و حديث در بسيارى از موارد به صحنه هائىاطلاق مى شود كه يك بيننده آن را مى بيند، و غير او كسى نمى بيند، هر چند كه او اينصحنه را در خواب طبيعى نبيند، (بلكه در حالتى بين خواب و بيدارى و يا در حالت كشفو شهود ببيند) و ما در مباحث نبوت در جلد دوم اين كتاب به اين معنا اشاره كرديم و بهترينتفسيرى كه براى اين احاديث شده گفتار خودرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است كه فرمود: چشم من مى خوابد ولى قلبمنمى خوابد. آيات 74 - 71 سوره يونس
و اتل عليهم نبا نوح اذ قال لقومه ياقوم ان كان كبر عليكم مقامى و تذكيرى بآياتاللّه فعلى اللّه توكلت فاجمعوا امركم و شركاءكم ثم لا يكن امركم عليكم غمة ثماقضوا الى و لا تنظرون (71) فان توليتم فما سالتكم من اجر ان اجرى الا على اللّه وامرت ان اكون من المسلمين (72) فكذبوه فنجيناه و من معه فى الفلك و جعلناهم خلائف واغرقنا الذين كذبوا بآياتنا فانظر كيف كان عاقبة المنذرين (73) ثم بعثنا من بعده رسلاالى قومهم فجاوهم بالبينات فما كانوا ليؤ منوا بما كذبوا به منقبل كذلك نطبع على قلوب المعتدين (74)
|
. ترجمه آيات (علاوه بر آنچه گذشت ) داستان نوح را (نيز) براى آنان از قرآن بخوان ، آن زمان كهبه قوم خود گفت : اى قوم اگر ماءموريت من و تذكراتى كه مى دهم بر شما گران مىآيد، من بر خدا تكيه مى كنم ، (و سپس اعلام مى كنم كه هر كارى از دستتان و از دستخدايانتان بر مى آيد با من بكنيد) و آنگاه تصميم خود را از يكديگر پنهان مداريد و بدوناينكه به من مهلتى بدهيد به كشتنم اقدام كنيد (71) (و بدانيد كه هيچ كارى نمى توانيد بكنيد و به جاى آن كمى بينديشيد و علت اعراضتاناز دعوتم را به دست آوريد)، اگر اعراضتان به خاطر اين است كه من از شما مزدىخواسته ام ، (كه نخواسته ام )، مزد من تنها بر خدا است ، و (اگر انتظار داريد دست ازدعوتم بردارم ) من خود ماءمورم كه تسليم فرمان او باشم (72) (با همه اين احوال ) او را تكذيب كردند پس ما او را و هر كس كه در راه او بود در يك كشتىنشانده نجاتشان داديم و آنان را باز مانده بقيه كرديم و بقيه را به خاطر اينكه آيات مارا تكذيب كردند غرق نموديم . (حال تو اى پيامبر) ببين سرانجام قومى كه از ناحيه ماانذار مى شوند ولى اعتنائى به انذار ما نمى كنند چگونه بوده است (73) ما بعد از نوح پيامبرانى ديگر نيز مبعوث كرده هر يك را به سوى قوم خودشگسيل داشتيم و آنان معجزاتى روشن ارائه دادند، ولى مردمشان بدانچه پدرانشان تكذيبكرده بودند ايمان نياوردند. آرى ، اين چنين بر دلهاى تجاوزكاران مهر مى زنيم (74) بيان آيات اين آيات اجمالى از داستان نوح (عليه السلام ) و رسولان بعد از آن جناب - تا زمانموسى و هارون (عليهمالسلام ) - را بيان نموده و به ذكر معامله اى كه خداى سبحان باامتهائى كه رسولان خود را تكذيب كردند، مى پردازد، و فرموده : كه آن امتها را هلاك و مؤمنين به انبياء را نجات داد. و غرض از بيان اين سرگذشت اينست كهاهل تكذيب ، از اين امت عبرت بگيرند.
كلمه (مقام ) مصدر ميمى و اسم زمان و مكان از ماده (قيام ) است ، و منظور از اين كلمهدر اينجا يا مصدر ميمى است و يا اسم مكان ، و در نتيجه معناى آيه اينست كه : نوح به قومخود گفت : اگر قيام من در امر دعوت به سوى توحيد خدا بر شما گران است ، و يا اگرمكانت و منزلت من در دعوتم به سوى خدا كه همان منزلت رسالت است بر شما گران مىآيد، من بر خدا توكل مى كنم . كلمه (اجماع ) به معناى تصميم گيرى و عزم است ، و چه بسا كه اين كلمه با حرف(على ) متعدى نشود. راغب گفته : ماده (اجماع ) بيشتر در مواردىاستعمال مى شود كه جمع و تصميم نتيجه حاصل از تفكر باشد، و در آيه (فاجمعواامركم و شركاءكم ) به همين معنا آمده . كلمه (غمة ) - به ضمه غين - به معناى اندوه و سختى است ، و در آن ، معناى پوشش نيزهست ، گويا كربت و اندوه روى قلب را مى پوشاند. و اگر ابر آسمان را هم (غمام )مى گويند به همين جهت است كه ابر روى آسمان را مى پوشاند. و كلمه (قضاء) كه جمله (ثم اقضوا) از آن گرفته شده وقتى با حرف (الى )متعدى شود به معناى تمام كردن كار مفعول خويش است ،حال يا با كشتن و نابود كردنش باشد و يا به نحوى ديگر. تفسير الميزان ج 10 ص 150 گفتگوى نوح (ع ) با قوم خود و... و معناى آيه اينست كه : اى محمد! داستان و خبر عظيم نوح را براى مردم تلاوت كن كهچگونه تك و تنها و از طرف خويش با مردم دنيا - كه فرستاده ما به سوى آنان بود -سخن گفت و در سخنش عليه آنان تحدى كرد، يعنى يك تنه در برابر همه مردم دنيا ايستادو به آنان گفت هر كارى كه مى توانند با او بكنند، و در باب رسالت خود با آنان اتمامحجت نمود: (آن زمان كه به قوم خود گفت : اى مردم اگر مقام رسالت من و يا اينكه من درامر دعوت به سوى توحيد قيام نموده ام و اينكه شما را به آيات خدا تذكر مى دهم برشما گران مى آيد) با اينكه مى دانم اين تذكر من باعث كشته شدنم خواهد شد، وبالاخره شما درصدد برخواهيد آمد كه خود را از دست من راحت نموده ، به اين منظور به منآسيب بزنيد، ولى من از اين بابت هيچ نگران نيستم ، (زيراتوكل من بر خداى تعالى است ). آرى ، من درقبال آن كينه هاى درونيتان كه مرا تهديد مى كند، امر خود را به خداى تعالى واگذارنموده او را وكيل خود گرفته ام ، تا در همه شؤ ون من تصرف كند، بدون اينكه خودم درآن شوون تدبيرى بكار برم ، (حال هر فكرى داريد به كار زنيد و هر كيد و نقشهاىداريد بريزيد و شركاء و خدايان خود را) كه مى پنداريد در شدايد شما را يارى مىكنند به يارى بخوانيد) و هر نقشه اى كه به نظرتان رسيد درباره من عملى كنيد. اين امرى كه نوح (عليه السلام ) به قوم خود كرده امر و دستور معمولى نيست ، بلكهامرى است تعجيزى كه منظور از آن عاجز كردن طرفمقابل است . (و سپس امر شما بر شما غمه و كربت نباشد)، و دچار اندوه نگرديد كهچرا براى از بين بردن نوح به همه وسايل و اسباب دست نزديد، (آنگاه كار مرا يكسرهكنيد)، و مرا از خود دفع كرده به قتلم برسانيد، (و مهلتى به من ندهيد). نوح (عليه السلام ) در اين آيه شريفه قوم خود را تهديد مى كند به اينكه هر بلايىكه مى توانند بر سر او بياورند و اظهار مى كند كه پروردگارش قادر بر دفع آناناز وى است ، هر چند كه دست به دست هم دهند و همه توان خود و خدايان دروغين خود را بهكار برند.
فان توليتم فما ساءلتكم من اجر...
|
اين آيه شريفه تفريع و نتيجه گيرى ازتوكلش بر خداى تعالى است ، و جمله (فما سالتكم ...) به منزله بكار بردن سببدر جاى مسبب است ، و تقدير كلام چنين است : (فان توليتم و اعرضتم عن استجابة دعوتىفلا ضير لى فى ذلك ...) يعنى (اگر از پذيرفتن دعوت من اعراض كنيد من كمترينضررى نخواهيم ديد، زيرا وقتى از اعراض شما متضرر مى شوم كه از شما اجر وپاداشى خواسته باشم ، كه با اعراض شما آن پاداش از من فوت شود، و با اينكه منهيچ مزدى از شما نخواسته ام و پاداشم به عهده خداى تعالى است ، ديگر چه باكى ازاعراض شما داشته باشم ؟) (و امرت ان اكون من المسلمين ) - يعنى من ماءمورم از كسانى باشم كه امور را تسليمخداى تعالى كرده اند، چه آن امورى كه خداى تعالى به نفع آنان خواسته و چه بهضرر آنان ، و ماءمورم از كسانى باشم كه از امر خدا استكبار ندارند و تسليم اسبابظاهرى نگشته در برابر آنها خاضع نمى شوند و توقع نفع و ضرر از آنها ندارند.
فكذبوه فنجيناه و من معه فى الفلك و جعلناهم خلائف ...
|
كلمه (خلائف ) جمع (خليفه ) است ، مى فرمايد: قوم نوح (عليه السلام ) او راتكذيب كردند و ما آنهايى را كه در كشتى نوح قرار گرفتند و نجات يافتند خليفه هايىدر زمين قرار داده ، و خلف اسلافشان كرديم ، تا قائم مقام اسلاف خود باشند. بقيهالفاظ آيه روشن است .
ثم بعثنا من بعده رسلا الى قومهم ...
|
منظور آيه شريفه از كلمه (رسل ) پيغمبرانى است كه بعد از نوح و تا زمان موسى(عليه السلام ) آمدند. و ظاهر سياق اينست كه منظور از (بينات )، آيات معجزه آسائىاست كه امتها از پيغمبران خود درخواست كردند. آرى ، امت هر پيغمبرى بعد از آمدن پيغمبرشو ادعاى نبوت كردن و به دعوت آنان پرداختن نوعا او را تكذيب مى كردند و از او معجزهمى خواستند، و او به ناچار معجزه مى آورد، و در همين معجزه ها بود كه خداى تعالى بينانبياء و امتهاى آنان داورى كرده امتهاى تكذيب كننده را هلاك مى كرد. مؤ يد اين معنا جملهبعدى است كه مى فرمايد: (فما كانوا ليؤ منوا بما كذبوا به منقبل ...)، (بعد از آن هم كه معجزه را ديدند باز به آنچه قبلا تكذيب كرده بودند ايماننياوردند). دليل بر اين تاءييد اين است كه از جمله مذكور اين معنا به ذهن خطور مى كندكه انبياء معجزاتى روشن براى مردم خود آورده بودند، و ليكن از آنجا كه ياغيگرى دردلهاى آنان طبيعت ثانوى شده بود نمى توانستند به آنچه قبلا تكذيب كرده بودند ايمانبياورند. آرى ، خدا به كيفر همان ياغيگرى ، مهر بر دلهايشان زده بود. و لازمه اين معنايى كه گفتيم به ذهن خطور مى كند اينست كه تكذيب امتهاقبل از آمدن معجزات به دست انبياء (عليهم السلام ) بوده ، و همين طور هم بوده ، چونرسولان الهى دعوت خود را در بين مردم منتشر مى كردند و آنان را به سوى توحيد دعوتمى نمودند و امتها دعوت آنان را و دين توحيد را تكذيب مى كردند (و براى اينكه از قيدمنطق محكم و مستدل انبياء رهايى يابند از در بهانه جويى ) پيشنهاد معجزه مى كردند.انبياء (عليهم السلام ) معجزه پيشنهادى آنان را ارائه مى كردند، و باز ايمان نمى آوردند. و ما پاره اى مطالب مربوط به اين آيه را در تفسير آيه (فما كانوا ليؤ منوا بماكذبوا من قبل ) در جلد هشتم اين كتاب ايراد نموده ، در آنجا گفتيم كه اين آيه به عالم ذراشاره دارد، و آنچه در اينجا مى خواهيم تذكر دهيم اينست : مطلبى كه در آنجا گفتيممنافاتى با اين مطلب ما ندارد، و كسى گمان نكند كه آنچه اينجا از آيه استفاده كرديمبا آنچه آنجا از آن فهميديم منافات دارد. بحث روايتى (رواياتى درباره عالم ذر و كفر و ايمان انسان در آن عالم و توضيحى در اين باره) در كافى از محمد بن يحيى از محمد بن حسين از محمد بناسماعيل از صالح بن عقبة از عبد اللّه بن محمد جعفى و عقبة ، هر دو از امام ابى جعفر (عليهالسلام ) روايت كرده اند كه فرمود: خداى عزوجل خلق را بيافريد و هر كس را كه دوستميداشت خلق كرد، از جمله ، چيزهايى كه دوست داشت ازگل بهشت آفريد و كسى را كه دشمن داشته از چيزى آفريده كه آن را دشمن داشت ، و چيزىكه او دشمنش مى داشت از گل دوزخ بود، آنگاه همه را در(ظلال ): سايه ) برانگيخت . من عرضه داشتم سايه چيست ؟ فرمود: مگر سايه خودترا در آفتاب نديده اى كه چيزى است و در عينحال چيزى نيست . نگاه از ميان آنان انبياء را مبعوث نمود، و انبياء، بشر را دعوت كردند به اينكه به خداىعزوجل اقرار كنند، و در اين باب فرموده : (و لئن سالتهم من خلقهم ليقولن اللّه - واگر از آنان بپرسى چه كسى خلقشان كرده حتما خواهند گفت اللّه )، آنگاه دعوتشانكردند به اقرار به نبوت انبياء، كه بعضى اقرار كردند و بعضى انكار، آنگاهدعوتشان كردند به قبول ولايت ما، كه به خدا سوگند تنها كسانى پذيرفتند كه خداىتعالى دوستشان داشت ، و آنان را كه دشمنشان مى داشت انكار كردند، كه در اين بابفرموده : (ما كانوا ليومنوا بما كذبوا به منقبل ) سپس امام ابى جعفر (عليه السلام ) مولف : اين روايت را صاحبعلل الشرايع به سند خود از محمد بن اسماعيل از صالح از عبداللّه و عقبه از آن جنابنقل كرده ، و عياشى آن را از جعفى از آن جناب روايت كرده است .... و در تفسير عياشى از زراره و حمران از امام ابى جعفر باقر و امام صادق (عليه السلام )روايت كرده كه فرمودند: خداى تعالى خلق را بيافريد در حالى كه سايه اى بودند،آنگاه در همان عالم رسول خود محمد (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را فرستاد، بعضى بهوى ايمان آورده ، بعضى تكذيبش كردند، آنگاه در خلقتى آخرين (كه همين عالم ماده است ) آنجناب را مبعوث فرمود، در اين عالم آن عده اى به وى ايمان آوردند كه در (عالم اظله )به وى ايمان آورده بودند، و كسانى نبوتش را انكار كردند كه در آن عالم او را تكذيبكرده بودند، و آيه شريفه (ما كانوا ليؤ منوا بما كذبوا به منقبل ) به همين دو عالم اشاره دارد. مؤ لف : ما در تفسير آيه شريفه : (و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهمعلى انفسهم الست بربكم قالوا بلى ...) بحث مفصلى پيرامون عالمقبل از دنيا كه به (عالم ذر) ناميده شده گذرانديم ، و در آنجا روشن كرديم كه آياتراجع به عالم ذر براى انسانيت عالمى ديگر اثبات مى كند غير اين عالم مادى و محسوس وتدريجى و آميخته با آلام و مصايب و گناهان و آثار سوء گناهان . عالمى كه به نوعى مقارنت ، مقارن اين عالم محسوس است ، و در عينحال محكوم به احكام ماديت نيست ، يعنى تدريجى نيست ، آميخته با آلام و مصايب و گناهان وآثار سوء گناه نيست ، و از طريق حس مشاهده نمى شود، و تقدمش بر عالم ما تقدم زمانىنيست ، بلكه تقدمش به نوعى ديگر از تقدم است ، نظير آن تقدمى كه از آيه شريفه :(ان يقول له كن فيكون ). استفاده مى شود چون دو كلمه (كن - باش ) و (يكون -بود مى شود)، هر دو از مصداق يك هستى براى هر چيز خبر مى دهند، و آن مصداق وجودخارجى آن چيز است . چيزى كه هست ، اين مصداق واحد، دو رو و دو سو دارد، يكى آن سوئىكه به طرف خداى تعالى است ، و ديگر آن سوئى كه جنبه ماديت دارد، و معلوم است كهجنبه ربانى هر چيزى مقدم بر جنبه مادى آنست ، و جنبه ربانى هر موجودى محكوم به غير تدريج است ، و نه زمانى است و نه غايب ازپروردگارش و نه منقطع از او، به خلاف جنبه ماديش كه محكوم به آن احكامى است كه برشمرديم . توضيحى درباره تعبير (ضلال ) در مورد عالم ذر، در بعضى روايات و روايتى كه ما در اين بحث روايتى آورديم اشاره به همان عالم ذرى دارد كه در سابقگذشت ، با اين تفاوت كه اين روايت مزيتى مخصوص به خود دارد، و آن تعبير لطيف(ظلال ) است ، چون اگر به خوبى و دقت در آن نظر شود منظور از آن بيشتر روشن مىگردد. آرى ، در موجودات اين عالم امورى است كه از جهتى شبيه به سايه اشياء است ، وآن اينست كه مانند سايه ملازم با اشياء و حاكى از خصوصيات و آثار وجود اشياء است ، ودر عين حال هم عين اشياء است و هم نيست . براى اينكه ما وقتى به اشياء نظر كنيم و نظر خود را تجريد نموده صرفا از اين نظراشياء را ببينيم كه صنع خدا و فعل محض او است ، و منفك و جدائى پذير از او نيست - كهالبته نظرى است حق و نگرشى است واقعى - در چنين نظرى چيزى در اشياء جز اين نمىبينيم كه تسليم خدا و خاضع در برابر اراده خدا، ومتذلل در برابر كبريائى او، و وابسته محض به رحمت او و امر ربوبى اويند، و بهوحدانيت او و به آنچه به وسيله رسولانش فرستاده و به دينى كه بر آناننازل كرده ايمان دارند. و اين خصوصيات ، وجودهائى همچون سايه براى اشياء عالمند و در عين اينكه سايهآنهايند عين آنها نيستند. البته اين زمانى است كه همانطور كه گفتيم به اشياء مادى نظركنيم ، و عالم ماده را اصل و معيار قياس قرار دهيم ، همچنانكه آيات قرآنى هم كه غرضشبيان ثبوت تكليف به توحيد و بيان اين معنا است كه احدى از اين تكليف مستثناء نيست وروز قيامت همه از آن سؤ ال خواهند شد، همين نظر را زير بناى بيانات خود قرار داده است . حال ، اگر موجودات را از جنبه يلى الربى (ارتباط با خدا)اصل قرار داده ، عالم ماده را با موجوداتى كه در آن است بر آن قياس كنيم - كه البته ايننظر نيز نظرى است حق و نگرشى است واقعى - در چنين نظرى اين عالم همان سايه خواهدبود، و جنبه يلى الربى موجودات اصل و شخص صاحب سايه خواهد بود، همچنانكه آيهشريفه (كل شى ء هالك الا وجهه ) و آيه (كل من عليها فان و يبقى وجه ربك )، بهاين جنبه اشاره دارد. و اما آن روايتى كه عياشى از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام) آورده كه در تفسير آيه (فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به منقبل ) فرموده (خدا رسولان را مبعوث به سوى خلق كرد، در حالى كه خلق در صلبپدران و رحم مادران بودند، كسى كه در آن حال تصديق كرد بعد از آن هم تصديق كرد، وكسى كه در آن حال تكذيب كرد در دنيا نيز تكذيب نمود) روايتى است كه حكم بديهىعقل ، مضمون آن را رد مى كند، براى اينكه ظهور در اين معنا دارد كه نطفه انسانها در حالىكه در پشت پدران و رحم مادران است ، هم زنده است و همعقل دارد و هم تكليف ، و ما بالضرورة مى دانيم كه چنين نيست ، و ما اين حديث را در بحثىكه پيرامون آيه (ذر) داشتيم نقل و مورد ايراد قرار داديم . پس ، اين حديث به ظاهرشقابل قبول نيست مگر آنكه آن را حمل كنيم بر اينكه مى خواهد بگويد: عالم ذر محيط به اينعالم مادى تدريجى زمانى است ، زيرا خود آن عالم ، زمانى نيست ، و وجود موجودات آن عالمبستگى به اين زمان و آن زمان ندارد، و ليكن آيات 93 - 75 سوره يونس 156
ثم بعثنا من بعدهم موسى و هرون الى فرعون و ملايه باياتنا فاستكبروا و كانواقوما مجرمين (75) فلما جاءهم الحق من عندنا قالوا ان هذا لسحر مبين (76)قال موسى اتقولون للحق لما جاءكم اسحر هذا و لا يفلح الساحرون (77) قالوا أ جئتنالتلفتنا عما وجدنا عليه آباءنا و تكون لكما الكبرياء فى الا رض و ما نحن لكمابمومنين (78) و قال فرعون ائتونى بكل سحر عليم (79) فلما جاء السحرةقال لهم موسى القوا ما انتم ملقون (80) فلما القواقال موسى ما جئتم به السحر ان اللّه سيبطله ان اللّه لا يصلحعمل المفسدين (81) و يحق اللّه الحق بكلماته و لو كره المجرمون (82) فما آمن لموسى الاذرية من قومه على خوف من فرعون و ملائهم ان يفتنهم و ان فرعونلعال فى الا رض و انه لمن المسرفين (83) وقال موسى يقوم ان كنتم آمنتم باللّه فعليه توكلوا ان كنتم مسلمين (84) فقالوا على اللّهتوكلنا ربنا لا تجعلنا فتنة للقوم الظلمين (85) و نجنا برحمتك من القوم الكافرين(86) و اوحينا الى موسى و اخيه ان تبوءا لقومكما بمصر بيوتا و اجعلوا بيوتكم قبلة واقيموا الصلوة و بشر المؤ منين (87) و قال موسى ربنا انك آتيت فرعون و ملاه زينة واموالا فى الحيوة الدنيا ربنا ليضلوا عن سبيلك ربنا اطمس على اموالهم و اشدد علىقلوبهم فلا يومنوا حتى يروا العذاب الاليم (88)قال قد اجيبت دعوتكما فاستقيما و لا تتبعان سبيل الذين لا يعلمون (89) و جاوزنا ببنىاسرئيل البحر فاتبعهم فرعون و جنوده بغيا و عدوا حتى اذا ادركه الغرققال آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنوا اسرائيل و انا من المسلمين (90) الن و قد عصيتقبل و كنت من المفسدين (91) فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفك اية و ان كثيرا منالناس عن آياتنا لغافلون 92 و لقد بوانا بنىاسرئيل مبوا صدق و رزقناهم من الطيبات فما اختلفوا حتى جاءهم العلم ان ربك يقضىبينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون
|
ترجمه آيات سپس (داستان موسى را از قرآن بر ايشان بخوان كه ) ما بعد از قوم نوح ، موسى وهارون را مبعوث به نبوت نموده ، به سوى فرعون و درباريانش و با معجزاتى ازمعجزاتمان گسيل داشتيم ، ولى از پذيرفتن دعوت ما استكبار ورزيدند، چون مردمى مجرمبودند (75). پس همينكه حق از ناحيه ما برايشان آمد گفتند: اين از آن سحرهاى روشن است (76). موسى گفت : آخر به چه جراتى حق را كه برايتان آمده سحر ميخوانيد؟ با اينكه ميدانيدساحران رستگار (و پيروز) نميشوند (77). گفتند: مثل اينكه شما با اين نقشه به سراغ ما آمدهاى كه ما را از دينى كه پدران خود رابر آن دين يافتهايم منصرف كنى ، تا در نتيجه سرورى بر ما و بر سرزمين ما را بدستآوريد، و چون چنين است ابدا به شما ايمان نخواهيم آورد (78). فرعون دستور داد: هر چه ساحر دانا و ماهر هست نزد من حاضر كنيد (79). همينكه ساحران جمع شدند موسى به ايشان گفت : سحر خود را هر چه آوردهايد بيندازيد(80). همينكه انداختند موسى گفت : اينها كه شما براى مبارزه با من آوردهايد سحر است ، و خدابه زودى باطلش مى كند، چون خدا عمل مفسدان را اصلاح نميكند (81). خدا حق را با كلمات خود محقق مى سازد، هر چند كه مجرمها نخواهند (82). (در آغاز) جز گروهى از فرزندان قوم او به موسى ايمان نياوردند، آنهم با ترس ازاينكه فرعون و درباريانش آنان را گرفتار سازند، چون فرعون در آن سرزمين تسلطىعجيب داشت و (در خونريزى ) از اسرافكاران بود (83). موسى گفت : اگر به راستى به خدا ايمان آوردهايد و تسليم او هستيد بايد بر اوتوكل كنيد (84). گفتند ما بر خدا كه پروردگارمان است توكل مى كنيم ، پروردگارا ما را وسيله داغدل گرفتن مردم ستمگر قرار مده (85). و به رحمتت ما را از شر مردم كافر نجات ببخش (86). و ما به موسى و برادرش وحى كرديم كه : در مصر براى مردمتان فكر خانه كنيد وخانههايتان را پهلو و مقابل يكديگر قرار دهيد، و نماز بخوانيد و مؤ منين را بشارت ده(87). موسى (بعد از آنكه به كلى از به راه آوردن قومش مايوس شد از سوى خودش و برادرش) گفت : اى پروردگار ما! تو به فرعون و درباريانش در زندگى دنيا زينت واموال دادهاى اى پروردگار ما! مثل اينكه خواستهاى از راه خودت گمراهشان كنى ، اىپروردگار ما اموالشان را در مسير فناء قرار بده و دلهايشان را نيز سخت كن تا ايماننياورند، تا در آخرت عذابى دردناك بچشند (88). خداى تعالى (در جواب نفرين موسى و هارون ) گفت : نفرين شما مستجاب شد، پس شمابر كار پيشبرد دعوتتان همچنان استوار باشيد و راه كسانى را كه علم ندارند پيروىنكنيد (89). (اين داستان موسى را نيز از قرآن برايشان بخوان كه ما) بنىاسرائيل را از دريا عبور داديم ، فرعون و لشكريانش كه به انگيزه بغى و ياغى گرىآنها را دنبال مى كردند غرق كرديم ، فرعون در آن لحظه كه داشت غرق مى شد گفت :ايمان آوردم به خدايى كه جز او معبودى نيست ، همان خدايى كه بنىاسرائيل به وى ايمان آوردند، و اينك من از مسلمانانم (90). (خطاب رسيد) حالا ايمان آوردى ؟! در حالى كه قبلا نافرمانى كردى و از مفسدان بودى ؟(91). اينك امروز بدنت را از آب بيرون مياندازيم ، تا براى آيندگانت آيت و عبرتى باشى ،هر چند كه بسيارى از مردم از آيتهاى ما غافلند (92). (به شهادت اينكه ) ما بنى اسرائيل را در منزلگاهى كه همه آثار منزلى را داشت سكنىداديم ، و از انواع رزق طيب و پاك روزى داديم ، ولى (به جاى اينكه متوجه آيتهاى ماشوند) اختلاف كردند، آن هم بعد از آنكه به حقانيت آيات ما يقين پيدا كردند. آرى ،پروردگار تو در روز قيامت در بين آنان و درباره موارد اختلافشان داورى خواهد كرد(93). بيان آيات وقايعى از سرگذشت ، پيغمبر اسلام (ص ) و مسلمين ، كه داستان موسى (ع )بهوقايع آن اشاره دارد خداى تعالى بعد از ذكر داستانى از نوح (عليه السلام ) و اجمالى از داستان انبياء بعداز نوح و قبل از موسى (عليه السلام ) در آياتقبل ، اينك در اين آيات رشته سخن را به داستان موسى و برادر و وزيرش ، هارون وسرگذشتى كه با فرعون و درباريانش داشتند كشيده ، و در عين اينكه داستان را بطوراختصار و كوتاه آورده ، با سياقى آورده كه همهفصول آن با سرگذشت رسول اسلام و دعوتش از فرعونصفتان قومش و طاغيان قريشمنطبق است ، و به فهرستى از سرگذشت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) ومسلمين كه ذيلا ايراد مى شود اشاره دارد: 1- ايمان نياوردن طاغيان قريش 2- ايمان آوردنضعفاى قريش و غير قريش كه تحت شكنجه آن طاغيان بودند 3- ناگزير شدن جمعى از مسلمانان ضعيف به اينكه از شهر و وطن خود كوچ كنند 4-هجرت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) با جمعى از مومنين به مدينه طيبه 5-تعقيب مؤ منين به وسيله فرعونصفتان اين امت و درباريان آنان 6- هلاكت آن فراعنه بهكيفر گناهانشان 7- منزل دادن خداى تعالى مؤ منين را به بركت اسلام در منزلگاهى صدق8- روزى دادن به آنان از طيبات 9- اختلاف كردن مؤ منين بعد از آنكه حق برايشان معلوم گشت10- اينكه خداى تعالى به زودى در بين آنان داورى خواهد كرد. پس ، بنابر اين همه موارد مذكور تصديق آن اسرارى است كه خداى سبحان در اين آياتبه پيامبرش سپرده و به زودى امتش با تاءويل آن اسرار و خارجيت آنها روبرو خواهد شد،و نيز همه اينهائى كه ذكر شد تصديق كلامى است كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در خطاب به اصحاب و امتش فرمود، و آن اينبود كه به زودى راه و روشى را كه بنى اسرائيل پيش گرفتند پيش خواهيد گرفت ،حتى اگر بنى اسرائيل به سوراخ مارمولكى رفته باشند شما هم خواهيد رفت .
ثم بعثنا من بعدهم موسى و هرون ...
|
يعنى ما پس از آن ، يعنى بعد از نوح و رسولان بعد از او موسى و برادرش هارون را باآيات خود به سوى فرعون و درباريان او - مردمى از نژاد قبطه كه با فرعونخصوصيت داشتند - گسيل داشتيم ، ولى فرعون و درباريانش از پذيرفتن آيات مااستكبار ورزيدند، و به ارتكاب جرم ادامه دادند.
فلما جاء هم الحق من عندنا...
|
از ظاهر كلام چنين بر مى آيد كه منظور از كلمه (حق ) آيات و معجزه حق است ، ازقبيل اژدها شدن عصا و يد بيضاء، كه خداى تعالى آن دو را به حق آيت ودليل بر رسالت موسى (عليه السلام ) قرار داد، و جمله مورد بحث ميفرمايد: همينكهمعجزاتى به حق براى آنان آمد (به جاى اينكه شكر بيرون آمدن از حيرت را بجاى آورند)با لحنى مؤ كد گفتند: (ان هذا لسحر مبين - محققا و قطعا اين سحرى است كه سحربودنش واضح است ) و كلمه (هذا) اشاره به همان آيت حق مى كند. و علت اينكه آيت را حق خوانده در قبال تعبير نابجايى است كه كفار كردند، و آن را سحرخواندند. گفتگوى موسى (ع ) با فرعونيان و...
قال موسى اتقولون للحق لما جاءكم اسحر هذا...
|
ميفرمايد: موسى (عليه السلام ) وقتى سخنان آنان را شنيد كه به معجزه حق ، تهمت سحرزدند، تفسير الميزان ج 10 ص 160 آن هم سحرى واضح ، از در انكار به آنان پاسخ داد، پاسخى درشكل سوال و استفهام و پرسيد: (اتقولون للحق لما جاءكم ) كه تقديرش :(اتقولون للحق لما جاءكم انه لسحر مبين - بعد از آنكه حق نزدتان آمد ميگوييد آنسحرى واضح است ) ميباشد آنگاه همين استفهام انكارى را تكرار كرده ميپرسد: (اسحرهذا - آيا اين سحر است ؟). بنابر اين ، مقول قول (يعنى جمله انه لسحر مبين ) در جمله استفهامى به جهت اختصارحذف شده ، چون استفهام دوم بر آن حذف شده دلالت ميكرد. و جمله (و لا يفلح الساحرون) ممكن است جملهاى حاليه باشد تا انكارى كه جمله (اسحر هذا) بر آن دلالت مى كردرا تعليل كند، و بفهماند اگر تهمت شما مورد انكار ما واقع شده براى اينست كه ساحرانرستگار نميشوند. و ممكن هم هست جملهاى اخبارى و بيانىمستقل باشد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) خواسته است در اين جمله خود رامبراى از ارتكاب سحر و نزديك شدن به آن سازد، چون آن جناب معتقد بود كه خودشرستگار و ساحران محروم از رستگاريند.
قالوا اجئتنا لتلفتنا عما وجدنا عليه آباءنا...
|
كلمه (لفت ) مصدر و به معنى صرفنظر كردن از چيزى است ، و معناى جمله(لتلفتنا) در اين آيه اينست كه فرعون و درباريان او موسى (عليه السلام ) را موردعتاب و نكوهش قرار داده به او گفتند: (اجئتنا لتلفتنا - آيا به سر وقت ما آمدهاى تا ما رامنصرف سازى )، (عما وجدنا عليه آباءنا - از آن دين و سنتى كه پدرانمان را بر آن دينيافتيم ؟). و منظورشان از كلمه (عما: از آنچه ) همان سنت و طريقه نياكانشان بوده ،(و تكون لكما الكبرياء فى الارض - تا در نتيجه كبريايى در زمين از آن خودتانشود؟). منظورشان از كبريايى ، رياست و حكومت و گسترده شدن قدرت و نفوذ اراده است، و خواستهاند بگويند: شما دو تن منظورتان از دعوت دينى اينست كه آن را وسيله قراردهيد براى اينكه طريقه ما را كه در سرزمين ما مستقر گشتهباطل و بى اعتبار ساخته ، طريقه جديدى كه خودتان مبتكر آن هستيد جايگزين طريقه ماكنيد، و با اجراى آن در بين مردم و ايمان آوردن ما طبقه حاكم به شما و مطيع شدنمانبراى شما كبرياء و عظمتى در مملكت كسب كنيد. و به عبارتى ديگر: شما آمده ايد براى اينكه دولت فرعونى و حكومت ريشه دار وچندساله قبطيان را مبدل به دولتى اسرائيلى كنيد، دولتى كه قائم به امامت و قيادتشما دو تن باشد، و ما هرگز به شما ايمان نخواهيم آورد و نخواهيم گذاشت به آرزويىكه از اين دعوت مزورانه داريد برسيد.
و قال فرعون ائتونى بكل ساحر عليم
|
بطورى كه از مشروح داستان كه در قرآن كريم آمده و حتى از آيات بعدى استفاده مىشود، جمله مورد بحث دستورى بود كه فرعون به درباريان خود داد تا با جمع آورىساحران به معارضه با معجزات موسى بپردازند. تفسير الميزان ج 10 ص 161
فلما جاء السحرة قال لهم موسى القوا...
|
يعنى بعد از آنكه ساحران آمدند و رو در روى موسى قرار گرفته آماده معارضه شدند،موسى (عليه السلام ) به آنان فرمود: آنچه از طناب و چوب دستى كه ميخواهيد بيندازيد(و نمايش دهيد). چون ساحران چوب دستى و طنابهائى آماده كرده بودند تا بيندازند و باافسونها كه داشتند آنها را به صورت مار و اژدها در آورند. بيان حقيقت سحر از زبان حضرت موسى (ع )
فلما القوا قال لهم موسى ما جئتم به السحر...
|
همينكه انداختند موسى به آنان فرمود: آنچه شما آوردهايد سحر است . و اين فرمايشموسى بيان حقيقتى است از حقايق ، تا عملى كه خودش انجام ميدهد بر آن حقيقت منطبق گردد،و آن عمل اين بود كه عصاى خود را انداخت ، عصايش اژدهايى شد و تمامى چوب دستى وطنابهاى ساحران را بلعيد، و دوباره به صورت اولش برگشت . و حقيقتى كه گفتيم عملش بر آن منطبق گرديد، اينست كه سحر، كارش اين است كه غير حقو غير واقع را در حس مردم و انظار آنان به صورت حق و واقع جلوه دهد، و چون اينعمل فى نفسه كارى است باطل ، و چون خداى تعالى طبق سنت جارييى كه بر مستقر كردنحق و احقاق آن در عالم تكوين و نيز بر محو باطل دارد و زود آن راابطال خواهد كرد، لاجرم دولت ، همواره براى حق بوده هر چند كهباطل احيانا جولتى داشته باشد. و به همين جهت جمله (ان اللّه سيبطله ) را چنينتعليل كرد كه : (ان اللّه لا يصلح عمل المفسدين )، براى اينكه صلاح و فساد دو امرمتقابل و ضد يكديگرند، و سنت الهى بر اين جارى است كه آنچه را صلاحيت اصلاح دارداصلاح كند، و آنچه را صلاحيت فساد دارد فاسد سازد، به اين معنا كه اثر متناسب ومختص به هر يك از صلاح و فساد را بر صالح و فاسد مترتب كند. و اثرعمل صالح اينست كه بتواند با ساير حقايق عالم در جريان نظام عالم همدست و هماهنگشود، و معلوم است كه چنين عملى قهرا با ساير حقايق ممزوج و مخلوط مى شود، و بهطفيل اينكه خداى تعالى كل نظام را اصلاح مى كند آنعمل را نيز اصلاح مى كند و آن را طبق مقتضايى كه طبيعتش دارد به جريان مياندازد، و اثرعمل فاسد اينست كه مناسب و ملايم با ساير حقايق عالم در مقتضاى طبع آنها نباشد، و درجريان آن حقايق طبق طبع و جبلتى كه دارند اين يكعمل بر خلاف آن جريان حركت كند، پس چنين عملى فى نفسه امرى است استثنايى ، و معلوماست كه اگر با حفظ فسادش خداى تعالى بخواهد آن را اصلاح كند، بايدكل نظام را فاسد سازد و كل اسباب و حقايق عالم را بر طبق مسير آن يكعمل فاسد به جريان اندازد. و چون چنين چيزى ممكن نيست ، قهرا ساير اسباب عالم با همه قوا ووسايل مؤ ثرش با آن عمل فاسد معارضه مى كند، اگر توانست آن را به سيره صالحبر ميگرداند، و گرنه بطور قطع آن را باطل و فانى و از صفحه وجود محو مى سازد. و اين حقيقت لازمهاى دارد و آن اينست كه سحر و هرباطل ديگرى در عالم وجود دوام نمييابد، و خداى تعالى در مواردى از كلام مجيدش به اينلازمه تصريح نموده و جنبه منفى آن را امضاء فرموده ، از آن جمله مى فرمايد: (و اللّه لايهدى القوم الظالمين )، و نيز فرموده : (و اللّه لا يهدى القوم الفاسقين )، و نيزفرموده : (آن اللّه لا يهدى من هو مسرف كذاب )، و از همين آيات است آيه مورد بحث كهمى فرمايد: (ان اللّه لا يصلح عمل المفسدين ). و همين لازمه را در جانب اثباتش امضاء نموده ، در آيه بعد از آيه مورد بحث ميفرمايد: (ويحق اللّه الحق بكلماته و لو كره المجرمون )، كه - ان شاء اللّه - بزودى توضيحش مىآيد.
و يحق اللّه الحق بكلماته و لو كره المجرمون
|
بعد از آنكه خداى تعالى از آن حقيقتى كه قبلا گفته شد از جانب منفيش پرده بردارى كردو فرمود كه خداى تعالى عمل مفسدان را اصلاح نميكند، اينك در اين آيه از جانب اثباتشنيز پرده برداشته مى فرمايد: خداى تعالى با كلماتش حق را به كرسى مى نشاند، ودر آيه و سوره اى ديگر بين نفى و اثبات جمع نموده و از هر دو جنبه پردهبردارى كرده مىفرمايد (ليحق الحق و يبطل الباطل و لو كره المجرمون ). از همينجا است كه يك احتمال به نظر قوى مى شود و آن اينست كه منظور از (كلمات ) درآيه شريفه اقسام قضاها و فرامين الهى باشد كه در شوون همه موجودات عالم به حق وبر طبق حق جارى است . آرى ، قضاى الهى ممضاء و سنتش جريان يافته بر اينكه در نظامعالم بين حق و باطل اصطكاك و برخورد برقرار كند وباطل را بدون درنگ فانى و اثرش را محو كند و حق را بر همان جلاء و جلوهاى كه داشتباقى بگذارد و اين همان معنايى است كه آيه شريفه زير بيانش نموده مى فرمايد: (انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرهافاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه فى النار ابتغاء حلية او متاع زبد مثلهكذلك يضرب اللّه الحق و الباطل ، فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فىالارض ) و ما - ان شاء اللّه تعالى - در ذيل همين آيه در تفسير سوره رعد بحثىكامل و مفصل در پيرامون اين معنا خواهيم داشت . و حاصل كلام اينكه : موسى (عليه السلام ) به اين منظور اين حقيقت را براى فرعونيانبيان كرد كه آنان را بر سنت حقه الهى كه از آن در غفلت بودند واقف سازد، و هم به اينمنظور كه دلهاى ساحران را براى درك و دريافت معجزهاى كه بزودى ظاهر مى سازد آمادهكند، تا غلبه معجزه بر سحر و ظهور حق عليهباطل را بهتر بفهمند. و به همين جهت بود كه مى بينيم بنا به تفصيلى كه خداى سبحاندر موارد ديگرى از كلامش آورده ساحران به محض اينكه معجزه آن جناب را ديدند بدوندرنگ ايمان آورده خود را براى سجده در برابر خداى تعالى به زمين افكندند. (و لو كره المجرمون ) - خداى تعالى در بين اوصاف فرعونيان تنها صفت مجرمبودنشان را يادآور شده و اين بدان جهت است كه در اين ماده معناى قطع كردن هست ، پسگويا خواسته است بفهماند كه فرعونيان راه حق را به روى خود قطع كرده اند، و بنيانخود را بر اين اساس نهادهاند، و نتيجه اين وضع اين شده كه از ظهور حق كراهت داشتهباشند. و به همين جهت است كه خداى تعالى وقتى كراهت از ظهور حق را به آنان نسبت ميدهدبه دنبالش در جمله مورد بحث ميفهماند علت كراهتشان اينست كه مجرمند، و در همين معنا جملهفاستكبروا و كانوا قوما مجرمين است كه در اول اين آيات قرار داشت .
فما آمن لموسى الا ذرية من قومه على خوف من فرعون و ملائهم ...
|
مراد از (ذرية من قومه ) كه به موسى (ع ) ايمان آوردندواقوال مفسرين در اين باره بعضى از مفسرين گفته اند ضمير در كلمه (قومه ) به فرعون برميگردد، و معناىآيه اينست كه : فرعونيان به موسى ايمان نياوردند مگر ذريهاى از قوم فرعون ، و آنذريهاى كه از قوم فرعون ايمان آوردند مادرانشان از بنىاسرائيل و پدرانشان از نژاد قبطى بودند، و ذريه نامبرده راه مادران را پيش گرفته به موسى ايمان آوردند. بعضى ديگر گفتهاند: ذريه بعضى از اولادهاى همان قبطيان بودند. و بعضى ديگر گفته اند : منظور از اينذريه همسر فرعون و مومن آل فرعون است كه داستانشان را قرآن هم آورده ، و نيز كنيز وزنى آرايشگر بودند كه در خدمت همسر فرعون بودند. بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: ضمير مذكور به موسى برميگردد، و منظور از(ذريهاى از قوم موسى ) جماعتى از بنى اسرائيل است كه سحر آموخته بودند و درزمره ساحران در آن صحنه شركت داشتند و از هواداران فرعون بودند و با ديدن معجزهموسى به وى ايمان آوردند. بعضى ديگر گفته اند: منظور از ذريه ، همه بنىاسرائيل است كه ششصد هزار نفر بودند، و اگر آنان را - با اينكه جمعيتى بسيار بودند- ذريه ناميده براى اينست كه به ضعف آنان اشاره كند. و بعضى ديگر گفته اند: منظوراز ذريه ، دودمان اسرائيل است ، آنهائى كه موسى به سويشان مبعوث شده بود و درطول زمان هلاك شدند. ليكن وجوه و اقوالى كهنقل شد وجوه ضعيفى است ، چون در اين آيات و ساير آياتى كه به اين داستان اشارهدارد، هيچ دليلى لفظ بر اين وجوه وجود ندارد. و آنچه از سياق و زمينه گفتار برمى آيد و آيه شريفه نيز ظهور در آن دارد اينست كهضمير به موسى برگردد، و منظور از جمله (ذرية من قومه ) بعضى از افراد ضعيف وطبقه ناتوان بنى اسرائيل است ، و اما بزرگان و اشراف و توانگران بنىاسرائيل ايمان نياوردند. اعتبار عقلى هم مويد اين ظهور است ، چون ما مى دانيم كه همگىبنى اسرائيل اسير و در تحت استعمار و استثمار فراعنه و محكوم به حكم آنان بودند، ومعمولا عادت در امثال اين موارد بر اين جارى است كه (طبقه ضعيف سر از اطاعت حاكمبرداشته پيرو پيامبرش مى گردد و) طبقه اشراف و توانگران به هر وسيله اى كه شدهمقام اجتماعى و حيثيت خانوادگى خود را حفظ مى كنند. آرى ، تا بوده چنين بوده كه در چنينمواقعى طبقه اشراف سعى مى كنند به هر وسيلهاى به درگاه جباران تقرب بجويند، وآن دستگاه را با دادن مال و تظاهر به خدمتگذارى و وانمود كردن به اينكه خيرخواهدستگاهند و با دورى كردن از هر عملى كه خوشايند دستگاه نيست رضايت دستگاه را بهدست آورند. اقوياى بنى اسرائيل نيز از اين روش مستثناء نبودند و نميتوانستند بطورآشكار و علنى با موسى موافقت نموده تظاهر كنند به اينكه به وى ايمان آوردهاند. علاوه بر اين ، داستانهايى كه در قرآن كريم از بنىاسرائيل حكايت شده عادلترين گواه است بر اينكه بسيارى از گردنكلفتان و مستكبرينبنى اسرائيل تا اواخر عمر موسى (عليه السلام ) به وى ايمان نياوردند هر چند كه بهظاهر تسليم او شده و در همه دستوراتش اطاعتش مى كردند، چون دستوراتى كه آن جنابصادر مى كرد همه براى نجات بنى اسرائيل بود، از اقويا نيز ميخواست كه در اين راهبذل مساعى كنند، و اين چيزى نبوده كه اقويا از پذيرفتنش سر باز زنند براى اينكهآنچه موسى ميگفت به صلاح قوميت و حريت آنان و به نفع تك تك افراد آنان بود، پسنبايد اطاعتشان از اين دستورات را پاى ايمان به حساب آورد. آرى ، اطاعت در اينگونه امورامرى است ، و ايمان آوردن به خدا و بدانچهرسول خدا آورده امر ديگرى . و بنا بر اين ، معناى كلمه (و ملائهم ) روبراه مى شود به اينكه ضمير را به ذريهبرگردانيم ، و كلام چنين معنا دهد كه كسى به موسى ايمان نياورد مگر ذريهاى از قومموسى كه با ترس و لرز از فرعون و از اقوياى بنىاسرائيل ايمان آوردند، و در نتيجه كلام اين معنا را افاده كند كه : ضعفاى از بنىاسرائيل در ايمان آوردن هم از فرعون ترس داشتند و هم از اشراف قوم خود، زيرا چه بساكه اشراف ، آنان را از ايمان آوردن منع مى كردند،حال يا به خاطر اينكه خودشان ايمان نداشتند و يا به خاطر اينكه پيش فرعون تظاهركنند كه ما هوادار توايم ، و به اين وسيله او را دلخوش سازند تا او هم بر اينان تنگنگيرد و يا حد اقل كمى از شدت آزار و اذيتشان بكاهد. و اما اينكه بعضى از مفسرين گفته اند كه : ضمير، به فرعون برميگردد، ودليل آوردهاند كه فرعون يك نفر نبوده بلكه درباريانى داشته و به اين جهت ضميرجمع (هم ) در اينجا به كار رفته ، و يا گفته اند به ذريه برميگردد، چون ملاذريهاى از قبط بوده اند، تفسيرى است كه به هيچ وجهقابل قبول نيست ، مخصوصا وجه اول (ان يفتنهم ) يعنى ذريه موسى در حالى كهايمان مى آورند از آن ترس داشتند كه ملا و اشراف بنىاسرائيل آنان را عذاب دهند تا دوباره به كيش ايشان برگردند. و منظور از جمله (و انفرعون لعال فى الارض ) اينست كه اين ترس را داشتند، و ظرف هم چنين ظرفى بودكه فرعون تسمه از پشت همه كشيده بود و در ظلم و تفرعن از حد گذشته بود. بنابر اين ، معناى آيه چنين مى شود - و اللّه اعلم - كه : نتيجهاى كه از بعثت موسى وهارون و استكبار فرعون و درباريانش به دست آمد اين بود كه كسى به موسى ايماننياورد مگر ذريهاى و افراد ضعيفى از بنى اسرائيل ، و اينان در حالى ايمان آوردند كههم از اقوياى خود ميترسيدند و هم از فرعون كه مبادا اين دو طايفه آنان را به جرم ايمانآوردنشان شكنجه كنند و جاى ترس هم داشت ، براى اينكه جو زندگى آنان جوى خطرناكبود، فرعون در آن روزگار در زمين علو و ديكتاتورى داشت و براهل زمين مسلط بود، و در حكمرانيش نه تنها رعايت عدالت را نميكرد، بلكه ستمگرى را از حدگذرانده بود و براى ظلم و شكنجه حد و مرزى نمى شناخت . و به فرض هم كه منظور از كلمه (قومه ) تمامى انسانهايى باشند كه موسى (عليهالسلام ) مبعوث بر آنان شده و مامور بوده كه رسالت الهى را به آنان برساند، چهقبطيها و چه بنى اسرائيل ، از راه ديگرى ميتوان معناى مناسبترى براى آيه كرد، بدوناينكه احتياج به آن تكلفاتى باشد كه مفسرين مرتكب شده و مصداق آن را قبطيانشمردهاند، با اينكه حاجتى به اين مطلب نيست . ضعيفان بنى اسرائيل با ترس و واهمه از فرعون و اطرافيان توانگر او به موسى(ع ) گرويدند اگر مؤ من هستيد و تسليم خدائيد، بر اوتوكل كنيد
و قال موسى يا قوم ان كنتم آمنتم باللّه فعليه توكلوا ان كنتم مسلمين
|
از آنجا كه ايمان به خدا، مؤ من را به مقام پروردگارش هر چند بطوراجمال آشنا مى سازد، و مؤ من عالم به اين معنا مى شود كه خداى تعالى سببى است فوقهمه اسباب ، سببى است كه سببيت همه اسباب به او منتهى مى شود، و نيز او را آگاه مىكند به اينكه تدبير همه امور به دست خداست ، و لذا ايمان ، مؤ من را وا مى دارد به اينكهامور را تسليم به خدا كند. و هرگز به ظاهر چيزهايى كه از نظر ديگران سببمستقل است اعتماد نكند، زيرا اعتماد به اين سببهاى ظاهرىجهل محض است . و لازمه اين كار آنست كه مؤ من همه امور را به خدا ارجاع داده و همه توكلشبر خدا شود، و لذا مى بينيم در آيه مورد بحث هم كه مؤ منين صاحب تسليم را امر بهتوكل بر خدا كرده نخست اين امر خود را مشروط به شرطى كرده و آن داشتن ايمان است ، وسپس كلام را با شرطى ديگر تمام كرده كه آن اسلام است . بنا بر اين گفتار، آيه شريفه از نظر معنا در اين تقدير است كه فرموده باشد: اگرشما به خدا ايمان داريد و تسليم او شده ايد پس بر اوتوكل و اعتماد كنيد. خواهيد گفت اگر تقدير كلام چنين است پس چرا در آيه شريفه هر دوشرط را پهلوى هم نياورده و جمله (فعليه توكلوا) را بين دو شرط فاصله قرار دادهبا اينكه ميتوانست بفرمايد: (ان كنتم آمنتم باللّه و اسلمتم له فتوكلوا عليه ) در پاسخ مى گوييم : شايد وجهش اين باشد كه وضع آن دو شرط مختلف است ، براىاينكه برخى فقط يكى از اين دو شرط را داشته اند، و آن عبارت است از ايمان ، و امااسلام را همه نداشتند، چون تسليم در برابر خدا شدن از مراتبكمال ايمان است ، و چنين نيست كه ايمان بدون اسلام فرض نداشته باشد، و واجب وضرورى باشد كه هر مومنى مسلم هم باشد، بلكه بهتر آن است كه مؤ من ايمان خود را بهوسيله اسلام تكميل كند. بنابر اين ، ميتوان گفت جدا سازى بين دو شرط براى اشعار به اين معنا بوده كه يكى ازاين دو شرط واجب و ضرورى است و مخاطبين به كلام موسى (عليه السلام ) آن را دارا بودهاند، و شرط ديگر مستحب است ، يعنى چيزى است كه سزاوار است هر مؤ منى خود را داراى آنبسازد. پس معناى كلام موسى (عليه السلام ) اينست كه : اى قوم اگر چنانچه به خداىتعالى ايمان داريد - كه البته داريد - و اگر تسليم امر خدا هستيد - كه جا دارد بودهباشيد - پس بر خدا توكل كنيد. و بنا بر اين ، در آيه شريفه نكتهاى لطيف به كاررفته كه لطفش بر كسى پوشيده نيست .
فقالوا على اللّه توكلنا ربنا لا تجعلنا فتنة للقوم الظالمين ... من القوم الكافرين
|
دعاى بنى اسرائيل : (ربنا لا تجعلنا فتنة للقوم الظالمين ) دعا براى رفعضعفو ذلت از خودشان بوده است مؤ منين به موسى (عليه السلام ) در پاسخ دعوت موسى كه فرمود: بر خداتوكل كنيد گفتند: بر خدا توكل مى كنيم ، و سپس دعا كردند كه پروردگارا ما را فتنهمردم ستمكار مكن . پس ، معلوم مى شود دعايى كه كردند نتيجه توكلى بوده كه بر خداىتعالى كردند، و آن دعا اين بود كه اولا لباس ضعف و ذلت را از تن آنان بركند و ثانياآنها را از قوم ستمكار نجات دهد.
|
|
|
|
|
|
|
|