|
|
|
|
|
|
و در قرب الاسناد حميرى از عبد الله بن ميمون از امام صادق از پدرش (عليه السلام )روايت شده كه فرمود: وقتى براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پولى آوردند،حضرت به عمويش عباس فرمود: اى عباس ردائى پهن كن و قسمتى از اينپول را در آن بريز و ببر. عباس قسمتى از آنمال را گرفت ، آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اى عباس اين آن وعده اىبود كه خدا در آيه (يا ايها النبى قل لمن فى ايديكم من الاسرى ان يعلم الله فىقلوبكم خيرا يوتكم خيرا مما اخذ منكم ) داده بود. آنگاه امام باقر (عليه السلام ) اضافهكردند كه اين آيه در حق عباس و نوفل و عقيلنازل شد. امام (عليه السلام ) سپس اضافه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در روز بدرنهى كرد از اينكه ابو البخترى واحدى از بنى هاشم رابقتل برسانند، لذا اين گروه اسير شدند، ورسول خدا (صلى الله عليه و آله ) على (عليه السلام ) را فرستاد كه ببيند در مياناسراء چه كسانى از بنى هاشم هستند. على (عليه السلام ) همچنان كه اسراء را مى ديدبه عقيل برخورد، و از روى قصد راه خود را كج كرد.عقيل صدا زد: آى پسر مادرم على ! تو مرا در اينحال ديدى و روى گرداندى . مى گويد: على (عليه السلام ) نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برگشت و عرضكرد: ابو الفضل را در دست فلانى و عقيل را در دست فلانى ونوفل (يعنى نوفل بن حارث ) را در دست فلانى اسير ديدم . حضرت برخاست و نزدعقيل آمد، و فرمود: اى ابا يزيد ابو جهل كشته شد.عقيل عرض كرد: بنا بر اين ديگر در استان مكه مدعى و منازعى نداريد. حضرت فرمود:(ان كنتم اثخنتم القوم و الا فاركبوا اكتافهم ) (ظاهرا كنايه از اين است كه بكشيد وگر نه فديه بگيريد). و نيز فرمود: سپس عباس را آورده و به او گفتند بايد براى نجات خودت و برادر [درنسخه اى ديگر: دو برادر] زاده ات فديه دهى . عباس گفت : اى محمد آيا رضايت مى دهىبه اينكه براى تهيه كردن اين پول دست گدائى به سوى قريش دراز كنم ؟ حضرتفرمود: از آن پولى كه نزد ام الفضل گذاشتى و به او گفتى اگر پيش آمدى برايمكرد اين پول را خرج خودت و بچه هايت كن فديه ات را بده . عباس عرض كرد: برادرزاده چه كسى شما را از اين ماجرا خبر داد؟ فرمود:جبرئيل اين خبر را برايم آورد. عباس گفت : به خدا سوگند غير از من و امالفضل كسى از اين ماجرا خبر نداشت ، شهادت مى دهم به اينكه تورسول اللهى . امام (عليه السلام ) فرمود: اسيران همه فديه دادند و با شرك برگشتندغير از عباس و عقيل و نوفل بن حارث كه مسلمان شدند، و در حقشان اين آيهنازل شد: (قل لمن فى ايديكم من الاسرى ...). مؤ لف : در الدرالمنثور هم اين معانى به طرق مختلفى از صحابه روايت شده ، و نيزمساله نازل شدن اين آيه در حق عباس و دو برادرزاده اش از ابن سعد و ابن عساكر از ابنعباس روايت شده ، و همچنين در اينكه مقدار فديه اى كه هر يك از اسراى كفار دادند و آزادشدند چقدر بوده و نيز داستان فديه دادن عباس از طرف خودش و از طرف دو برادرزادهاش را طبرسى در مجمع البيان از امام باقر (عليه السلام ) مطابق روايت حميرىنقل كرده است . آيات 75 - 72 سوره انفال
ان الذين ءامنوا و هاجروا و جهدوا بامولهم و انفسهم فىسبيل الله و الذى آووا و نصروا اولئك بعضهم اولياء بعض و الذين ءامنوا و لم يهاجروا مالكم من وليتهم من شى ء حتى يهاجروا و ان استنصروكم فى الدين فعليكم النصر الا علىقوم بينكم و بينهم ميثاق و الله بما تعملون بصير (72) و الذين كفروا بعضهم اولياء بعض الا تفعلوه تكن فتنه فى الارض و فساد كبير (73) والذين ءامنوا و هاجروا و جهدوا فى سبيل الله و الذين آووا و نصروا اولئك هم المؤ منون حقالهم مغفرة و رزق كريم (74) و الذين آمنوا من بعد و هاجروا و جهدوا معكم فاولئك منكم واولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتب الله ان اللهبكل شى ء عليم (75)
|
ترجمه آيات كسانى كه ايمان آورده و در راه خدا مهاجرت نموده و بااموال و جانهاى خود جهاد كردند و كسانى كه (مهاجرين را) جاى دادند و يارى كردند آنانبعضيشان اولياى بعضى ديگر (اولياى يكديگرند) و كسانى كه ايمان آوردند (ولى )مهاجرت نكردند ميان شما و ايشان ولايت ارث نيست تا آنكه مهاجرت كنند (ولى اين مقدارولايت هست كه ) اگر از شما در راه دين نصرت بخواهند شما بايد ياريشان كنيد مگر اينكهبخواهند با قومى بجنگند كه ميان شما و آن قوم پيمانى باشد و خداوند به آنچه مىكنيد بيناست (72) و كسانى كه كفر ورزيدند بعضى شان اولياء بعضى ديگرند (اولياى همند) و اگرآنچه قبلا دستور داديم انجام ندهيد فتنه اى در زمين و فساد بزرگى را ببار مى آورد(73) كسانى كه ايمان آورده و مهاجرت كرده و در راه خدا جهاد نمودند و كسانى كه (ازاهل مدينه به مهاجرين ) منزل داده و يارى كردند آنها به حقيقتاهل ايمانند و هم آمرزش خدا و روزى نيكوى بهشتى مخصوص آنها است (74) و كسانى كه بعدا ايمان آورده و مهاجرت نموده و با شما به جهاد پرداختند ايشان هم ازشمايند و در كتاب خدا خويشاوندان (در ارث بردن از يكديگر) بعضى اولى و نزديكترندبه بعضى ديگر كه خدا به هر چيز داناست (75) بيان آيات اين آيات سوره مورد بحث را ختم مى كند، و به يك معنا برگشت معناى آن به آياتى استكه سوره به آن افتتاح مى شد. و در آن موالات ميان مؤ منين را واجب نموده ، مگر اينكهبعضى مهاجرت بكنند و بعضى تخلف كنند، و رشته موالات ميان آنان و كفار بكلى قطعگردد.
ان الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا... اولياء بعض
|
معناى برقرار بودن ولايت بين مهاجرين و انصار (اولئك بعضهم اولياء بعض) مقصود از مهاجرين در اين آيه دسته اول از مهاجرين اند كهقبل از نزول اين سوره مهاجرت كرده بودند، بهدليل اينكه در آخر آيات مورد بحث مى فرمايد: (و كسانى كه بعدا ايمان مى آورند ومهاجرت مى كنند). و منظور از كسانى كه به مسلمانانمنزل دادند و رسول الله (صلى الله عليه و آله ) را يارى كردند طائفه انصار است ومسلمانان در ايام نزول اين آيات منحصر به همين دو طائفه يعنى مهاجر و انصار بودند،مگر عده خيلى كمى كه در مكه ايمان آورده و هنوز مهاجرت نكرده بودند. خداوند ميان اين دو طائفه ولايت برقرار كرده و فرموده : (اولئك بعضهم اولياء بعض) و اين ولايت معنائى است اعم از ولايت ميراث و ولايت نصرت و ولايت اءمن . به اين معنا كهحتى اگر يك فرد مسلمان كافرى را امان داده باشد امانش در ميان تمامى مسلمانان نافذاست ، بنا بر اين همه مسلمانان نسبت به يكديگر ولايت دارند يك مهاجر ولى تمامىمهاجرين و انصار است ، و يك انصارى ولى همه انصار و مهاجرين است ، ودليل همه اينها اين است كه ولايت در آيه بطور مطلق ذكر شده . بعضيها گفته اند (مدرك ارث به مواخات همين آيه است ) و ليكن در آيه هيچ قرينه اىكه دلالت كند بر انصراف اطلاق ولايت به ولايت ارث وجود ندارد و هيچ شاهدى نيست براينكه بگوييم اين آيه راجع است به ولايت ارثى كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به وسيله عقد برادرى ميان مهاجرين و انصار اجرا مىكرد، و تا مدتى از يكديگر ارث مى بردند تا آنكه بعدها نسخ شد.
و الذين آمنوا و لم يهاجروا...
|
معناى اين آيه روشن است . اين آيه ولايت را در ميان مؤ منين مهاجرين و انصار و ميان مومنينىكه مهاجرت نكردند نفى مى كند، و مى فرمايد: ميان دستهاول و دسته دوم هيچ قسم ولايتى نيست جز ولايت نصرت ، اگر دسته دوم از شما يارىطلبيدند ياريشان بكنيد، ولى بشرطى كه با قومى سر جنگ داشته باشند كه بين شما وآن قوم عهد و پيمانى نباشد.
و الذين كفروا بعضهم اولياء بعض
|
يعنى كفار ولايتشان در ميان خودشان است و بهاهل ايمان تجاوز نمى كند، پس مؤ منين نمى توانند آنان را دوست بدارند، و اين معنا از اينجااستفاده مى شود كه جمله (بعضهم اولياء بعض ) مانند جمله (اولئك بعضهم اولياءبعض ) كه در باره مؤ منين فرمود جمله ايست انشائى و امرى ، به صورت جمله اى خبرى. و در حقيقت در اين جمله ولايت كفار را در ميان خودشان ،جعل مى كند و در باره اين تعبير بحسب عقل هيچ احتمالى نمى رود جز همينكه گفتيم : مىخواهد سرايت و تجاوز ولايت كفار را بر مؤ منين نفى كند و بفرمايداهل ايمان نبايد آنانرا دوست بدارند. دوستى با كفار، انتشار سيره و روش آنان در ميان مسلمين و در نتيجه فتنه و فساددرپى دارد
الا تفعلوه تكن فتنه فى الارض و فساد كبير
|
اين جمله اشاره است به مصلحت تشريع ولايت به آن نحوى كه تشريع فرمود؛ چونبطور كلى ولايت و دوست داشتن يكديگر از امورى است كه هيچ جامعه اى از جوامع بشرى ومخصوصا جوامع اسلامى كه بر اساس پيروى حق و گسترش عدالت الهى تاسيس مىشود از آن خالى نيست ، و معلوم است كه دوستى كفار كه دشمن چنين جامعه اى هستند موجب مىشود افراد اجتماع با آنان خلط و آميزش پيدا كنند. و اخلاق و عقايد كفار در بين ايشانرخنه يابد، و در نتيجه سيره و روش اسلامى كه مبنايش حق است بوسيله سيره و روش كفركه اساسش باطل و پيروى هوى است و در حقيقت پرستش شيطان است از ميان آنان رختبربندد، همچنانكه در روزگار خود ملاحظه كرديم كه چنين شد، و صدق ادعاى اين آيه رابه چشم خود ديديم .
و الذين آمنوا و هاجروا...
|
اين جمله حقيقت ايمان را براى كسى اثبات مى كند كه حقيقتا متصف به آثار آن باشد، و چنينكسى را وعده آمرزش و رزق كريم مى دهد. (و الذين آمنوا من بعد و هاجروا و جاهدوا معكم فاولئك منكم ) اين جمله خطاب است به مهاجرين طبقه اول و به انصار، و در اين خطاب مهاجرين بعدى وآنهائى را كه بعد از اين ايمان مى آورند و با طبقهاول به جهاد مى پردازند به آنان ملحق كرده و در مساله ولايت ، ايشان را نيز شركت دادهاست .
و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله ...
|
اين جمله راجع به ولايت ارث است كه خداوند آنرا در ميان ارحام و خويشاوندان تشريع مىكند، و آنرا منحصر در ارحام مى نمايد و اما بقيه اقسام ولايت منحصر در ارحام نيست . اين آيه حكم سابق را كه عبارت بود از ارث بردن بسبب عقد برادرى نسخ مى كند، چونقبل از اين آيه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) دراوايل هجرت حكم ارث به مواخات را در ميان مسلمانان اجراء مى كرد و اين خود روشن است كهآيه شريفه ارث به قرابت را بطور مطلق اثبات مى كند چه اينكه وارث داراى سهمباشد و چه نباشد، چه اينكه عصبه باشد و يا نباشد. بحث روايتى (منسوخ گشتن حكم ارث به مؤ اخات (برادر خواندگى )،بطلانقول به عصبه در ارث و...) در مجمع البيان از امام باقر (عليه السلام ) روايت مى كند كه فرمود: مسلمانان صدراسلام به سبب مواخات (عقد اخوت ) از يكديگر ارث مى بردند. مؤ لف : اين روايت هم دليل نمى شود بر اينكه آيه (ان الذين آمنوا) درباره ولايت اخوتنازل شده . و در كافى به سند خود از ابى بصير از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كهفرمود: دائى و خاله وقتى ارث مى برند كه كسى با ايشان نباشد، چون خداى تعالى مىفرمايد: (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله ). مؤ لف : اين روايت را عياشى نيز از ابى بصير از امام ابى جعفر (عليه السلام )نقل كرده ولى سندش را ذكر نكرده است . و در تفسير عياشى از زراره از ابى جعفر (عليه السلام )نقل كرده كه در تفسير آيه (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله )فرموده : بعضى از خويشاوندان در ارث بردن اولاى از بعضى ديگرند، چون به ميتنزديكترند، و هر كه به ميت نزديكتر است در ارث بردن سزاوارتر است . آنگاه امام (عليهالسلام ) فرمود: مادر ميت و برادر و خواهر مادريش و پسرش اولى و نزديكترند به او، آيامادر به ميت نزديكتر از برادران و خواهرانش نيست . و نيز در همين كتاب از ابن سنان از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:وقتى كه عثمان بن عفان با على بن ابى طالب (عليه السلام ) در ارث مردى كه مى ميرد وداراى عصبه نيست و ليكن خويشاوندى دارد كه از او ارث نمى برند اختلاف كردند، و عثمانگفت ميان خويشاوند فريضه اى نيست . حضرت در پاسخش فرمود: ارثشمال خويشاوندش است ، براى اينكه خداى تعالى مى فرمايد: (و اولوا الارحام بعضهماولى ببعض فى كتاب الله ) عثمان گفت : من ميراثش را به بيتالمال مسلمين مى دهم ، و احدى از خويشاوندانش ارث نمى برند. مؤ لف : روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) در اينكهقول به عصبه باطل است و استنادشان به آيه مزبور بسيار است . و در الدر المنثور است كه طيالسى ، طبرانى ، ابو الشيخ و ابن مردويه از ابن عباسروايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ميان اصحابش عقد اخوتبرقرار نمود، و بعضى از ايشان از بعضى ديگر ارث بردند، تا آنكه آيه (و اولواالارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله )نازل شد، و از آن ببعد اين نوع ارث بردن را ترك كردند، و تنها به ملاك نسب ازيكديگر ارث مى بردند. و در كتاب معانى الاخبار به سند خود بطور رفع از موسى بن جعفر (عليه السلام )روايت مى كند كه در آن مناظره اى كه با هارون كردند، هارون عرض كرد: پس به چهمناسبت ادعا مى كنيد كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ارث برده ايد، با اينكه بابودن عمو پسر عمو ارث نمى برد، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در موقعى كهاز دنيا مى رفت ابو طالب قبلا از دنيا رفته بود، و عمويش عباس زنده بود و با زندهبودن عباس على (عليه السلام ) ارث نمى برد - تا آنجا كه امام مى فرمايد به اوگفتم : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به كسى كه مهاجرت نكرده بود ارث نداد، وميان او و مسلمانان ولايت (ارث ) برقرار نكرده بود مگر آنكه مهاجرت مى كردند. هارونگفت : دليلت بر اين مدعا چيست ؟ گفتم كلام خداى تعالى كه مى فرمايد: (و الذين امنواو لم يهاجروا ما لكم من ولايتهم من شى ء حتى يهاجروا) و عموى من عباس از آنهائى بودكه مهاجرت نكرد. هارون گفت : من از تو اى موسى سوالى مى كنم ، و آن اينست كه آيا برطبق اين ادعا هيچ به كسى از دشمنان ما فتوى داده اى ، و يا در اين مساله براى احدى ازفقهاء به اين دليل استدلال كرده اى ؟ گفتم به خدا سوگند، نه ، و هيچ كس جز امير المؤ منين از من در اين باره سوالى نكرده ... مؤ لف : اين روايت را شيخ مفيد نيز در كتاب اختصاصنقل كرده است . آيات 16 - 1 سوره توبه (سوره توبه در مدينه نازل شده و داراى 129 آيه است )
براءة من الله و رسوله الى الذين عهدتم من المشركين (1) فسيحوا فى الارض اربعهاشهر و اعلموا انكم غير معجزى الله و ان الله مخزى الكفرين (2) و اذن من الله و رسولهالى الناس يوم الحج الاكبر ان الله برى ء من المشركين و رسوله فان تبتم فهو خيرلكم و ان توليتم فاعلموا انكم غير معجزى الله و بشر الذين كفروا بعذاب اليم (3) الاالذين عهدتم من المشركين ثم لم ينقصوكم شيا و لم يظهروا عليكم احدا فاتموا اليهمعهدهم الى مدتهم ان الله يحب المتقين (4) فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيثوجدتموهم و خذوهم و احصروهم و اقعدوا لهم كل مرصد فان تابوا و اقاموا الصلوه و آتواالزكوه فخلوا سبيلهم ان الله غفور رحيم (5) و ان احد من المشركين استجارك فاجره حتىيسمع كلم الله ثم ابلغه مامنه ذلك بانهم قوم لا يعلمون (6) كيف يكون للمشركين عهد عندالله و عند رسوله الا الذين عهدتم عند المسجد الحرام فما استقموا لكم فاستقيموا لهم انالله يحب المتقين (7) كيف و ان يظهروا عليكم لا يرقبوا فيكم الا و لا ذمه يرضونكمبافواههم و تابى قلوبهم و اكثره م فسقون (8) اشتروا بايت الله ثمنا قليلا فصدوا عنسبيله انهم ساء ما كانوا يعملون (9) لا يرقبون فى مؤ من الاو لا ذمه و اولئك هم المعتدون(10) فان تابوا و اقاموا الصلوه و ءاتوا الزكوه فاخوانكم فى الدين ونفصل الايت لقوم يعلمون (11) و ان نكثوا ايمنهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دينكم فقتلواائمه الكفر انهم لا ايمن لهم لعلهم ينتهون (12) الا تقتلون قوما نكثوا ايمنهم و همواباخراج الرسول و هم بدؤ كم اول مرة اتخشونهم فالله احق ان تخشوه ان كنتم مومنين (13) قتلوهم يعذبهم الله بايديكم و يخزهم و ينصركم عليهم و يشف صدور قوم مومنين (14) ويذهب غيظ قلوبهم و يتوب الله على من يشاء و الله عليم حكيم (15) ام حسبتم ان تتركوا ولما يعلم الله الذين جهدوا منكم و لم يتخذوا من دون الله و لا المؤ منين و ليجة والله خير بماتعملون (16)
|
ترجمه آيات (اين آيات ) بيزارى است از خدا و رسولش به سوى آنانكه (شما مسلمين ) پيمان بستيد باآنان از مشركين (1) پس شما (اى مشركين ) تا چهار ماه (پيمانتان معتبر است و مى توانيد) آزادانه در زمين آمد وشد كنيد، و بدانيد كه شما ناتوان كننده خدا نيستيد و اينكه خدا خواركننده كافران است(2) (و اين آيات ) اعلامى است از خدا و پيغمبرش به مردم در روز حج اكبر كه خداوند ورسولش بيزار است از مشركين ، حال اگر توبه كرديد كه توبه برايتان بهتر است ،و اما اگر سر پيچيديد، پس بدانيد كه شما ناتوان كننده خدا نيستيد، و تو (اى محمد)كسانى را كه كفر ورزند به عذاب دردناكى بشارت ده (3) مگر آن كسانى از مشركين كه شما با آنان عهد بسته ايد و ايشان بهيچ وجه عهد شما رانشكسته ، و احدى را عليه شما پشتيبانى و كمك نكردند، كه بايد عهدشان را تا سر آمدمدتشان استوار بداريد كه خدا پرهيزكاران را دوست مى دارد (4) پس وقتى ماههاى حرام تمام شد مشركين را هر جا يافتيد بهقتل برسانيد و دستگير نموده و برايشان تنگ بگيريد، و به هر كمين گاهى (براىگرفتن آنان ) بنشينيد، پس اگر توبه كردند و نماز بپا داشته و زكات دادن رهاشانسازيد كه خدا آمرزنده رحيم است (5) و اگر يكى از مشركين از تو پناه خواست پس او را پناه ده تا كلام خدا را بشنود آنگاه اورا به مامن خويش برسان و اين به خاطر آنست كه ايشان مردمى نادانند (6) چگونه براى مشركين در نزد خدا و نزد رسولش عهدى باشد؟ مگر آن مشركينى كه شمابا ايشان نزد مسجد الحرام عهد بستيد، پس مادام كه پايدار بر عهد شما بودند شما نيزپايدار بر تعهداتى كه به ايشان سپرده ايد باشيد كه خداوند پره يزكاران را دوستمى دارد (7) چگونه (غير اين باشد) و حال آنكه اگر ايشان بر شما دست يابند هيچ خويشاوندى وعهدى را رعايت نمى كنند، با زبانهاى خود شما را خشنود ساخته ولى دلهايشان (از اينمعنا) اباء دارد و بيشترشان فاسقند (8) آيات خدا را به بهائى اندك فروختند، پس از راه خدا جلوگيرى نموده ، آرى زشت بودآنچه ايشان مى كردند (9) در باره هيچ مومنى رعايت هيچ خويشاوندى و عهدى را نمى كنند، و ايشان آرى ، هم ايشانندتجاوزگران (.1) پس اگر توبه كردند و نماز را بپا داشته و زكات دادند برادران شما در دين خواهندبود و ما آيتها را براى قومى كه بدانند تفصيل مى دهيم (11) و اگر سوگندهاى خود را بعد از عهدشان شكستند و در دين شما طعنه زدند پس كارزاركنيد با پيشوايان كفر كه ايشان پاى بند سوگندهايشان نيستند، شايد بوسيله كارزاردست بردارند (12) آيا پيكار نمى كنيد با مردمى كه سوگندهاى خود را شكستند و آهنگ آن كردند كهرسول را بيرون كنند و ايشان در نخستين بار، جنگ با شما را آغاز كردند. آيا از آنان مىترسيد؟ پس خدا سزاوارتر است از اينكه از وى بترسيد اگر چنانچه مؤ من هستيد (13) پيكار كنيد با ايشان تا خداوند به دست شما عذابشان داده و خوارشان سازد و شما راعليه ايشان نصرت داده و دلهاى مردمى با ايمان را شفا دهد(14) و خشم دلهايشان را بزدايد، و خدا از هر كه بخواهد مى گذرد و خدا داناى شايسته كاراست (15) آيا گمان كرديد كه رها مى شويد و هنوز خدا از شما كسانى را كه جهاد كردند و غير ازخدا و رسولش و مؤ منان همرازى نگرفتند، نشناخته است و خدا با خبر است به آنچه مىكنيد (16) بيان آيات اشاره به اختلاف در اينكه سوره توبه سورهاىمستقل يا ملحق به سوره انفال مى باشد اين آيات ، آغاز دسته ايست از آيات كه به نام سوره (توبه ) و يا (برائت )ناميده شده است . مفسرين در اينكه اين آيات سوره ايست مستقل و يا جزء سورهانفال اختلاف كرده اند، و اختلافشان در اين باره منتهى مى شود به اختلافى كه صحابهو تابعين در اين باره داشته اند. روايت وارده از ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) در اين باره نيز مختلف است ؛ چيزى كه هست از نظر صناعت آندسته از روايات كه دلالت دارد بر اينكه اين آيات ملحقند به سورهانفال رجحان دارد و به نظر قوى مى رسد. آيات اين سوره بر خلاف ساير سوره ها كه اواخرش همان منظورى را افاده مى كند كهاوائلش افاده مى كرد، داراى غرض واحدى نيست . اول اين سوره مربوط به بيزارى از كفار است ، و قسمتى از آن مربوط بهقتال با مشركين و قتال با اهل كتاب ؛ و يك قسمت مهمى از آن در باره منافقين صحبت مى كند،و آياتى از آن مسلمانان را به قتال تحريك مى كند، و عده اى متعرضحال كسانيست كه از جنگ تخلف ورزيدند، و آياتى مربوط به دوستى و ولايت كفار است ،آياتى راجع به زكات است ، و همچنين مطالبى ديگر، ليكن مى توان گفت قسمت معظم آنمربوط به قتال با كفار، و آيات راجع به منافقين است . و به هر حال از نظر تفسير فائده مهمى هم بر آن مترتب نيست ؛ هر چند از نظر فقهىبتوان فايده اى براى چنين بحثى پيدا كرد و ليكن از غرض ما و از فن تفسير خارج است .
برائه من الله و رسوله الى الذين عاهدتم من المشركين
|
راغب در مفردات گفته است : اصل واژه (برء) و (براء) و (تبرى ) به معناىكناره گيرى و بيزارى از هر چيزيست كه مجاورت با آن مورد كراهت باشد، لذا گفته مىشود (برات من المرض از مرض بهبودى يافتم ) و (برات من فلان از گير فلانىنجات يافتم ) و (تبرات و يا ابراته و براته من كذا و از فلانعمل بى زارى جستم و يا فلانى را از آن عمل برى نمودم )، و در مفردش گفته مى شود:(رجل برى ء) و در جمع گفته مى شود: (قوم برآء و يا قوم بريوون ) خداىتعالى در قرآن مى فرمايد: (برائه من الله و رسوله ). اعلائم برائت در: (برائة من الله و رسوله ...) صرف تشريع نيست بلكهانشاءحكم و قضاء بر برائت است اين آيه شريفه نسبت به چند آيه بعد به منزله عنوان مقاله اى است كه به خلاصه كلامبعدى اشاره مى كند، مانند ساير سوره هاى مفصلى كه يك و يا دو آيهاول آن بطور اجمال به غرضى كه آيات سوره در مقام افاده آن است اشاره مى كند. خطاب آيه به شهادت جمله (عاهدتم ) متوجه به مؤ منين و يا بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و مؤ منين است . و در عنوان ، نام خدا برده شده كهصاحب خطاب و حكم است و نام رسول هم برده شده كه واسطه ابلاغ خطاب است ، و ناممشركين برده شده كه مورد حكمند، و پس از آن ، حكم طورى الفاء شده كه بطور غايبانهولى در عين حال با صاحب حكم مواجهه كنند به آنان برسد، و اين طرز خطاب در احكام ودستوراتى كه مقصود رساندنش به همه مردم است خود يك نوع تعظيم است براى صاحبحكم دستور. و مفاد آيه تنها صرف تشريع نيست ، بلكه متضمن انشاء حكم و قضاء بر برائت ازمشركين زمان نزول آيه است ، به دليل اينكه اگر صرف تشريع بودرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را در برائت شريك نمى كرد، چون داب قرآن بر ايناست كه حكم تشريعى صرف را تنها به خدا نسبت دهد، حتى صريحا فرموده : (و لايشرك فى حكمه احدا) و از مصاديق حكم جز حكم به معناى سياست و ولايت و قطع خصومترا به آنحضرت نسبت نمى دهد. عهد شكنى مشركين ، مجوز مقابله به مثل به آنان بوده است بنابراين ، منظور از آيه اين است كه : خداوند قضا رانده به اينكه از مشركين كه شما باآنان معاهده بسته ايد امان برداشته شود، و اين برداشته شدن امان جزافى و عهدشكنىبدون دليل نيست ، چون خداوند بعد از چند آيه مجوز آنرا بيان نموده و مى فرمايد كه :هيچ وثوقى به عهد مشركين نيست ، چون اكثرشان فاسق گشته و مراعات حرمت عهد رانكرده و آنرا شكستند، به همين جهت خداوند مقابله بهمثل يعنى لغو كردن عهد را براى مسلمين نيز تجويز كرده و فرموده : (و اما تخافن منقوم خيانه فانبذ اليهم على سواء ان الله لا يحب الخائنين ) و ليكن با اينكه دشمنعهدشكنى كرده خداوند راضى نشد كه مسلمانان بدون اعلام لغويت عهد آنان را بشكنند،بلكه دستور داده نقض خود را به ايشان اعلام كنند تا ايشان بخاطر بى اطلاعى از آنبدام نيفتند. آرى ، خداى تعالى با اين دستور خود مسلمانان را حتى از اين مقدار خيانت هم منعفرمود. و اگر آيه مورد بحث مى خواست شكستن عهد را حتى در صورتى كه مجوزى از ناحيه كفارنباشد تجويز كند مى بايستى ميان كفار عهدشكن و كفار وفادار به عهد فرقى نباشد، وحال آنكه در دو آيه بعد كفار وفادار به عهد را استثناء كرده و فرموده : (مگر آنمشركينى كه شما با ايشان عهد بسته ايد و ايشان عهد شما را به هيچ وجه نشكستهباشند، و احدى را عليه شما پشتيبانى نكرده باشند، چنين كسان را عهدشان را تا سررسيد مدت به پايان ببريد كه خدا پرهيزكاران را دوست مى دارد). و نيز راضى نشد به اينكه مسلمانان بدون مهلت عهد كفار عهدشكن را بشكنند، بلكهدستور داد كه تا مدتى معين ايشان را مهلت دهند تا در كار خود فكر كنند و فردا نگويندشما ما را ناگهان غافلگير كرديد. بنابراين ، خلاصه مفاد آيه اين مى شود كه : عهد مشركينى كه با مسلمانان عهد بسته واكثر آنان آن عهد را شكستند و براى ما بقى هم وثوق و اطمينانى باقى نگذاشتند لغو وباطل است چون نسبت به بقيه افراد هم اعتمادى نيست ، و مسلمانان از شر و نيرنگهايشانايمن نيستند.
فسيحوا فى الارض اربعه اشهر و اعلموا انكم غير معجزى الله و ان الله مخزىالكافرين
|
(سياحت ) به معناى راه افتادن و در زمين گشتن است ، و به همين جهت به آبى كه دائماروان است مى گويند (سائح ). اينكه قرآن مردم را دستور داد كه در چهار ماه سياحت كنند كنايه است از اينكه در اين مدت ازايام سال ايمن هستند، و هيچ بشرى متعرض آنان نمى شود، و مى توانند هر چه را كه بهنفع خود تشخيص دادند انجام دهند زندگى يا مرگ . درذيل آيه هم كه مى فرمايد: (و اعلموا انكم غير معجزى الله و ان الله مخزى الكافرين )نفع مردم را در نظر گرفته و مى فرمايد: صلاح تربحال ايشان اين است كه شرك را ترك كرده و به دين توحيد روى آورند، و با استكبارورزيدن خود را دچار خزى الهى ننموده و هلاك نكنند. و اگر از سياق غيبت به سياق خطاب التفات نموده براى اين است كه خصم را مورد خطابقرار دادن و با صراحت و جزم او را تهديد كردن نكته اى را مى رساند كه پشت سر اوگفتن اين نكته را نمى رساند و آن عبارتست از نشان دادن قدرت و تسلط بر خصم و ذلتو خوارى او در برابر خشم و غضب خود. اقوام مفسرين درباره مراد از چهار ماه در آيه :(فسيحوا فى الارضاربعةاشهر) مفسرين در اين آيه در اينكه منظور از (چهار ماه ) چيست اختلاف كرده اند، بعضى گفتهاند: ابتداى آن روز بيستم ذى القعده است ، و مقصود از (روز حج اكبر) همين روز است ، وبنا به گفته آنها چهار ماه عبارتست از ده روز از ذى القعده و تمامى ذى الحجه و محرم وصفر و بيست روز از ربيع الاول ، و در اين قول اشكالى است كه بزودى خواهد آمد. عده اى ديگر گفته اند: اين آيات در اول ماه شوال درسال نهم هجرت نازل شده . و قهرا مقصود از چهار ماه ،شوال و ذى القعده و ذى الحجه و محرم است و اين چهار ماه با تمام شدن ماههاى حرام تماممى شود و آنچه آنان را وادار به اين قول كرده اينست كه گفته اند منظور از جمله (فاذاانسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا...)، كه بعد از دو آيه ديگر است ماههاى حرام معروف يعنىذى القعده و ذى الحجه و محرم است كه انسلاخ آنها با انقضاء ماههاى چهارگانه مورد بحثمطابقت مى كند، و اين قول دور از صواب و ناسازگار با سياق كلام است و قرينه مقام همبا آن مساعد نيست . احتمالى كه هم سياق آيه دلالت بر آن دارد و هم قرينه مقام يعنى قرار گرفتن حكم درآغاز كلام ، و هم اينكه مى خواهد براى مشركين مهلتى مقرر كند تا در آن مهلت به اختيارخود هر يك از مرگ و زندگى را نافع تر بحال خود ديدند اختيار كنند اين است كهبگوئيم ابتداى ماههاى چهارگانه همان روز حج اكبر است كه در آيه بعدى از آن اسم مىبرد، چون روز حج اكبر روزيست كه اين آگهى عمومى در آن روز اعلام و ابلاغ مى شود، وبراى مهلت مقرر كردن و بر محكومين اتمام بحث نمودن مناسب تر همين است كه ابتداىمهلت را همان روز قرار داده و بگويند: (از امروز تا چهار ماه مهلت ). و اهلنقل اتفاق دارند بر اينكه اين آيات در سال نهم هجرتنازل شده بنابراين اگر فرض شود كه روز حج اكبر همان دهم ذى الحجه آنسال است چهار ماه مذكور عبارت مى شود از بيست روز از ذى الحجه و محرم و صفر و ربيعالاول و ده روز از ربيع الثانى .
و اذان من الله و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر ان الله برى ء من المشركين ورسوله ...
|
كلمه (اذان ) به معناى اعلام است . و اين آيه تكرار آيه قبلى كه فرمود: (برائه منالله و رسوله ) نيست زيرا هر چند برگشت هر دو جمله به يك معنا يعنى بيزارى ازمشركين است ، ولى آيه اولى برائت و بيزارى از مشركين را تنها به خود مشركين اعلام مىكند. به دليل اينكه در ذيل آن مى فرمايد: (الى الذين عاهدتم من المشركين ). بخلافآيه دوم كه خطاب در آن متوجه مردم است نه خصوص مشركين تا همه بدانند كه خدا ورسول از مشركين بيزارند، و همه براى انفاذ امر خدا يعنى كشتن مشركين بعد از انقضاءچهار ماه خود را مهيا سازند، چون در اين آيه كلمه الى الناس دارد. و نيز بهدليل تفريعى كه در سه آيه بعد كرده و فرموده : (فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلواالمشركين حيث وجدتموهم ...) مراد از (يوم الحج الاكبر) در آيه : (و اذان من الله و رسوله ...)واقوال مختلف در اين مورد و اما اينكه منظور از (روز حج اكبر) چيست مفسرين در آن اختلاف كرده اند. بعضى گفته اند: منظور روز دهم ذى الحجه ازسال نهم هجرت است ؛ چون در آن روز بود كه مسلمانان و مشركان يكجا اجتماع كرده و هر دوطايفه به حج خانه خدا پرداختند، و بعد از آنسال ديگر هيچ مشركى حج خانه خدا نكرد. و اينقول مورد تاييد رواياتى است كه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده و با معناى اعلامبرائت ، مناسب تر و با عقل نيز سازگارتر از سايراقوال است ، چون آن روز بزرگترين روزى بود كه مسلمانان و مشركين ، در منى جمعشدند؛ و اين معنا از رواياتى از طرق عامه نيز استفاده مى شود، چيزى كه هست در آنروايات دارد كه منظور از حج اكبر روز دهم از هرسال است نه تنها از سال نهم هجرت ، و بنا بر آن همه ساله حج اكبر تكرار مى شود، وليكن از طريق نقل ثابت نشده كه اسم روز دهم روز حج اكبر بوده باشد. بعضى ديگر گفته اند: منظور از آن ، روز عرفه (نهم ذى الحجه ) است ، چون وقوف درآن روز است و عمره كه وقوف در آن نيست حج اصغر است . ليكن اينقول صرف استحسان و اعمال سليقه است ، و دليلى بر آن نيست ، و هيچ راهى براىتشخيص صحتش نداريم . بعضى ديگر گفته اند: منظور از آن ، روز دوم از روز نحر (قربان ) است ، چون امام مسلميندر آن روز ايراد خطبه مى كند. و بى اعتبارى اينقول روشن است . قول ديگر اينكه منظور از آن ، تمامى ايام حج است همچنانكه ايام جنگجمل را روز جمل و حادثه جنگ صفين و جنگ بعاث را روز صفين و روز بعاث مى گويند، كهدر حقيقت مقصودشان از روز، زمان است پس منظور از روز حج اكبر نيز زمان حج اكبر است . واين قول را نبايد در مقابل اقوال گذشته قولى جداگانه گرفت ، چون با همه آنها مىسازد، و همه آن روزها را روز حج اكبر مى داند، و اما اينكه چطور حج را حج اكبر ناميده ؟ممكن است آنرا نيز به توجيه هائى كه در بعضى ازاقوال قبلى مانند قول اول بود توجيه كرد. و به هر حال بررسى دقيق با اين قول نيز سازگار نيست ، براى اينكه همه ايام حجنسبت به اعلام برائت كه در آيه مورد بحث است يكسان نيستند، و وضع روز دهم طوريستكه آيه شريفه را به سوى خود منصرف مى سازد و از شنيدن كلمه (روز حج اكبر) آنروز به ذهن مى رسد، چون تنها روزى كه عموم زوار حج را در خود فرا گرفته باشد واعلام برائت به گوش همه برسد همان روز دهم است ، و وجود چنين روزى در ميان روزهاىحج نمى گذارد كلمه (يوم الحج الاكبر) ساير ايام را نيزشامل شود، چون در ساير ايام زوار اجتماع آن روز را ندارند. خداى تعالى در ذيل آيه مورد بحث بار ديگر خطاب را متوجه مشركين نموده و خاطر نشانمى سازد كه هرگز نمى توانند خدا را عاجز كنند. اين را تذكر مى دهد تا مشركين در روشخود روشن شوند همچنانكه به همين منظور در آيه قبيى فرمود: (و اعلموا انكم غير معجزىالله و ان الله مخزى الكافرين ) چيزى كه هست در آيه مورد بحث جمله (فان تبتم فهوخير لكم ) را اضافه كرد تا آن نكته اى را كه در آيه قبلى بطور اشاره گنجانيدهبود در اين آيه آنرا صريح بيان كرده باشد. در حقيقت جمله (شما عاجز كننده خدا نيستيد) كه در آيه قبلى بود به منزله موعظه و خيرخواهى و هشدار به اين بود كه مبادا خود را با ادامه شرك به هلاكت بيندازند و در جمله((فان تبتم ) كه بطور ترديد بيان شده همان تهديد و نصيحت و موعظه را بطورروشن تر بيان كرده است . سپس التفات ديگرى بكار برده و خطاب را متوجه پيغمبرش نموده و به وى دستور دادكه كفار را به عذابى دردناك نويد دهد. بيان التفات اولى يعنى التفاتى كه در جمله(فان تبتم فهو خير لكم ...)، در ذيل جمله (فسيحوا فى الارض ) و اعراض از ورودبه دين توحيد گذشت . و اما وجه التفات دوم يعنى التفاتى كه در جمله (و بشر الذينكفروا...)، بكار رفته اين است كه آيات مورد بحث پيغامهائى است كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بايد آنها را از ناحيه خدا به مشركين برساند، ولازمه رسالت اين است كه شخص رسول را مخاطب قرار بدهند، و بدون آن صورت نمىبندد. عهد و پيمانى كه با مشركينى كه به پيمان خود وفادار بوده اند منعقد شده تاپايانمدت محترم است
الا الذين عاهدتم من المشركين ثم لم ينقصوكم شيئا و لم يظاهروا عليكم احدا...
|
اين جمله استثنائى است از عموميت برائت از مشركين ، و استثناء شدگان عبارتند از مشركينىكه با مسلمين عهدى داشته و نسبت به عهد خود وفادار بوده اند، و آنرا نه مستقيما و نه غيرمستقيم نشكسته اند، كه البته عهد چنين كسانى را واجب است محترم شمردن و تا سر آمد مدتآنرا به پايان بردن . از اين بيان روشن گرديد كه مقصود از اضافه كردن جمله (و لم يظاهروا عليكم احدا)به جمله (لم ينقصوكم شيئا) بيان دو قسم نقض عهد يعنى مستقيم و غير مستقيم آن است ،نقض عهد مستقيم مانند كشتن مسلمانان و غير مستقيم نظير كمك نظامى به كفار عليه مسلمين ،همچنانكه مشركين مكه بنى بكر را عليه خزاعه كمك كردند، چون بنى بكر با قريشپيمان نظامى داشتند و خزاعه با رسول خدا (صلى الله عليه و آله )، و چونرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) با بنى بكر جنگيد قريش قبيله نامبرده را كمك نموده وبا اين عمل خود پيمان حديبيه را كه ميان خود ورسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بسته بودند شكستند، و همين معنا خود يكى از مقدماتفتح مكه در سال ششم هجرى بود. (ان الله يحب المتقين ) - اين جمله در مقام بيان علت وجوب وفاى به عهد است و اينكهوفاى به عهد و محترم شمردن آن در صورتى كه دشمن نقض نكند خود يكى از مصاديقتقوا است كه خداوند همواره در قرآن به آن امر مى كند، و اگر اين معنا را در آيه مورد بحثصريحا بيان نكرده در مواردى كه نظير اين مورد است بدان تصريح كرده مثلا در آيه(و لا يجرمنكم شنان قوم على ان لاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى ) فرموده استعدالت يكى از مصاديق تقوا است و نيز در آيه (و لا يجرمنكم شنان قوم ان صدوكم عنالمسجد الحرام ان تعتدوا، و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم والعدوان و اتقوا الله ) تصريح كرده معاونت بر نيكى و تقوا و كمك نكردن بر گناه وظلم از مصاديق آن تقواى مطلقى است كه خداوند همواره به آن امر مى كند. از همين جا اشكالى كه متوجه تفسير بعضى ها كه گفته اند (منظور از متقين كسانى استكه از عهد شكستن بدون جهت مى پرهيزند) معلوم مى شود، چون همانطورى كه گفته شدتقوا و متقين در اصطلاح قرآن به معناى پرهيز از مطلق كارهاى حرام است ، و اين معنا براىقرآن مانند حقيقت ثانيه شده ، و با چنين زميهه اى اگر منظور از آن پره يز از خصوص عهدشكستن بى جهت بود احتياج به قرينه اى بود كه ذهن را ازانتقال به معناى حقيقتش صارف و مانع شود، و چنين قرينه اى در آيه وجود ندارد.
فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم و اقعدوالهم كل مرصد
|
كلمه (انسلاخ ) در اصل از (سلخ الشاه پوست گوسفند را كند) گرفته شده ، و(انسلاخ ماه ) يك نوع كنايه است از تمام شدن آن . و كلمه (حصر) به معناىجلوگيرى از بيرون شدن از محيط است . و (مرصد) اسم مكان از ماده (رصد) و بهمعناى آمادگى براى مراقبت است . راغب در مفردات مى گويد: كلمه (رصد) به معناى آماده شدن براى پائيدن و مراقبت است، و كلمات (رصد له ) و (ترصد) و (ارصدته له ) همه به اين معنا است ، درهمين معنا خداى تعالى فرموده : (ارصادا لمن حارب الله و رسوله منقبل و در آيه ان ربك لبالمرصاد) اشاره است به اينكه هيچ پناه و مفرى از عذاب خدانيست . كلمه (رصد) هم به معناى اسم فاعلاستعمال مى شود و هم اسم مفعول ، هم در مفرد به كار مى رود و هم در جمع و در آيه يسلكمن بين يديه و من خلفه رصدا) با همه اينها يعنى مفرد و جمعفاعل و مفرد و جمع مفعول مى سازد، و كلمه (مرصد) به معناى موضع كمين گرفتن است. و مقصود از ماههاى حرام همان چهار ماه سياحت است كه قبلا نامبرده و به عنوان ضربالاجل فرموده بود: (فسيحوا فى الارض اربعه اشهر) نه ماههاى حرام معروف كهعبارتند از ماه ذى القعده و ذى الحجه و محرم ، چون همان طورى كه قبلا هم گفتيم اين چندماه با اعلان برائتى كه در روز قربانى اتفاق افتاده بهيچ وجه تطبيق نمى كند. بنابراين الف و لامى كه در (الاشهر الحرم ) است الف و لام عهد ذكرى است و با آنمعناى آيه چنين مى شود: پس وقتى كه ماههاى نامبرده كه گفتيم نبايد در آن ماهها متعرضحال مشركين شويد پايان يافت و اين مهلت به سر آمد مشركين را هر كجا ديديد بكشيد. از آنچه گفته شد روشن گرديد كه هيچ وجهى نيست براى اينكه جمله (فاذا انسلخالاشهر الحرم ) را بتمام شدن ذى القعده و ذى الحجه و محرمحمل كنيم و بگوئيم با تمام شدن اين سه ماه در حقيقت چهار ماه حرام نيز تمام شده است و يابگوئيم تمام شدن و انسلاخ ماههاى حرام اشاره است به تمام شدن چهار ماه هر چند اين ماههابا آن چند ماه منطبق نشود. زيرا گواينكه لفظ (اشهر الحرم ) ظهور در ماههاى رجب و ذى القعده و ذى الحجه ومحرم دارد و با اين حمل مساعد است و ليكن از نظر سياق آيه نمى توانيم چنين حملى رامرتكب شويم . امر به از ميان برداشتن مشركين پيمان شكن و منقرض ساختن آنان بعد از انقضاءمهلتچهار ماهه ، مگر آنكه توبه كنند... جمله (فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم ) نشان دهنده برائت و بيزارى از مشركين است ومى خواهد احترام را از جانهاى كفار برداشته و خونهايشان را هدر سازد، و بفرمايد: بعد ازتمام شدن آن مهلت ديگر هيچ مانعى نيست از اينكه آنان را بكشيد نه حرمت حرم و نه احترامماههاى حرام ، بلكه هر وقت و هر كجا كه آنان را ديديد بايد به قتلشان برسانيد،البته اين در صورتيست كه كلمه (حيث ) هم عموميت زمانى را برساند و هم مكانى را كهدر اين صورت قتل كفار بر مسلمين واجب است هر چند به آنان در حرم و حتى در ماههاى حرامدست پيدا كنند. و تشريع اين حكم براى اين بوده كه كفار را در معرض فنا و انقراض قرار داده و بهتدريج صفحه زمين را از لوث وجودشان پاك كند، و مردم را از خطرهاى معاشرت و مخالطتبا آنان نجات دهد. بنابراين ، هر يك از جملات (فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم ) و (و خذوهم ) و (واحصروهم ) و (و اقعدوا لهم كل مرصد) بيان يك نوع از راهها ووسايل نابود كردن افراد كفار و از بين بردن جمعيت هاى ايشان و نجات دادن مردم از شرايشانست . اگر به آنان كسى دست يافت و توانست ايشان را بكشد بايد كشته شوند، و اگر نشددستگير شوند و اگر اين هم نشد در همان جايگاههايشان محاصره شوند و نتوانند بيرونآيند و با مردم آميزش و مخالطه كنند، و اگر معلوم نشد در كجا پنهان شده اند، در هر جاكه احتمال رود كمين بگذارد تا بدين وسيله دستگيرشان نموده يا به قتلشان فرمان دهد ويا اسيرشان كند. و شايد همين معنا مراد آنكسى باشد كه گفته است : منظور از جمله مورد بحث (فاقتلواالمشركين حيث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم مشركين را يا بكشيد هر جا كه يافتيد و ياگرفته و محاصره كنيد) است ، كه مطلب راموكول به اختيار مسلمين كرده تا هر كدام از آن دو را صلاح ديدند اختيار كنند. گو اينكه وجه مزبور خالى از تكلف نيست ، چون گرفتن و محاصره كردن و در كمينشاننشستن را امر واحدى در مقابل كشتن قرار داده و به هرحال سياق با آن معنائى كه ما در سابق كرديم سازگار است . و اما كلام كسى كه گفته در جمله (فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم ) تقديم و تاخيرهست ، و تقدير آيه (فخذوا المشركين حيث وجدتموهم و اقتلوهم ) است ، كلام صحيحىنيست و تصرفى است در آيه بدون مجوز؛ و سياق خود آيه مخصوصاذيل آن آنرا دفع مى كند. و معناى آيه اين است كه : پس وقتى ماههاى حرام تمام شد و چهار ماهى كه ما مهلتشان داديمو گفتيم (فسيحوا فى الارض اربعه اشهر) سر رسيد لاجرم مشركين را به هر وسيلهممكن و هر راهى كه براى از بين بردن ايشان نزديك تر ديديد بايد از بين ببريد، وآثارشان را نابود كنيد، حال چه بكشتن باشد، يا دستگير كردن ، يا محاصره نمودن ، ويا كمين نهادن پس هر جا ايشان را يافتيد چه درحل و چه در حرم بقتل برسانيد تا به كلى از ميان بروند. چنانچه مشركين توبه كردند آنان را رها كنيد
فان تابوا و اقاموا الصلوه و اتوا الزكوه فخلوا سبيلهم ان الله غفور رحيم
|
اين آيه اشتراطى است در معناى غايت حكم سابق ، و منظور از (توبه ) همان معناى لغوىكلمه است ، و آن عبارتست از بازگشت . و معناى آيه اين است كه : اگر با ايمان آوردن ، ازشرك به سوى توحيد برگشتند، و با عمل خود شاهد و دليلى هم بر بازگشت خود اقامهنمودند به اين معنا كه نماز خوانده و زكات دادند، و به تمامى احكام دين شما كه راجعاست به خلق و خالق ملتزم شدند در اين صورت رهايشان كنيد. و (تخليه سبيل ) كنايه است از متعرض نشدن به كسى كه در آنسبيل (راه ) قرار دارد، و هر چند در اثر كثرتاستعمال كنايه بودنش از بين رفته و استعمالىمبتذل شده است ، و اين كنايه به اين عنايت است كه مشركين با حكمى كه در باره شاننازل شده تو گوئى راهشان بخاطر تعرض متعرضين بسته شده ، و اگر اين راه بازشود قهرا ملازم با اين است كه متعرضين متعرضشان نشوند. و جمله (ان الله غفور رحيم ) بيان علت است براى جمله (فخلوا سبيلهم ) كه ياصورت آن را كه صورت امر است تعليل مى كند (و مى فهماند: چرا گفتيم رهايشان كنيد)و يا ماده آنرا كه عبارت است از رها كردن . بنابراينكه صورت را تعليل كند معناى جمله چنين مى شود: دستور خدا به رها كردنايشان به علت اين بود كه خدا آمرزنده رحيم است و هر كه را به سويش توبه برد مىآمرزد. و بنابراينكه ماده را تعليل كند معنا چنين مى شود: رهايشان كنيد كه رها كردنشان ازمغفرت و رحمت خدا است ، و اگر چنين كنيد شما نيز به اين دو صفت كه از صفات علياىپروردگارتان است متصف مى شويد. و از اين دو وجه ، وجهاول با ظاهر آيه سازگارتر است . امر به امان دادن به مشركى كه امان مى طلبد تا به بحث و بررسى درباره دينحقبپردازد
و ان احد من المشركين استجارك فاجره حتى يسمع كلام الله ...
|
اين آيه متعرض حكم پناه دادن به مشركين است كه پناه خواهى مى كنند، و مى فرمايدپناهشان بدهيد تا كلام خدا را بشنوند، و اين سخن هر چند درخلال آيات برائت و سلب امنيت از مشركين جمله اى معترضه و يا شبيه به معترضه است ،ليكن گفتنش واجب بود، چون در حقيقت دفع دخل و جواب از توهمى بود كه حتما مى شد. آرى، اساس اين دعوت حقه و وعد و وعيدش و بشارت و انذارش و لوازم اين وعد و وعيد يعنىعهد و پيمان بستنش و يا پيمان شكستنش و نيز احكام و دستورات جنگيش همه و همه هدايتمردم است و مقصود از همه آنها اين است كه مردم را از راه ضلالت به سوى رشد و هدايتبرگردانيده و از بدبختى و نكبت شرك به سوى سعادت توحيد بكشاند. و لازمه اين منظور اين است كه كمال اهتمام را در رسيدن به آن هدفمبذول داشته و براى هدايت يك گمراه و احياى يك حق هر چند هم ناچيز باشد از هر راهى كهاميد مى رود به هدف برسد استفاده شود، و به همين جهت است كه خداى تعالى با اينكه ازمشركين غير معاهد بيزارى جسته و خون و مال و عرض آنان را هدر كرده بود از آنجائى كهمنظورش اين بود كه حقى احياء و باطلى ابطال شود لذا وقتىاحتمال مى دهد همين مشركين براه راست بيايند همين اميد واحتمال تا آنجا كه مبدل به ياس و نوميدى از هدايتشان نشود از هر قصد سوئى جلوگيرىمى كند. پس وقتى مشركى پناه مى خواهد تا از نزديك دعوت دينى را بررسى نموده و اگر آنراحق ديد و حقانيتش برايش روشن شد پيروى كند واجب است او را پناه دهند تا كلام خدا رابشنود، و در نتيجه پرده جهل از روى دلش كنار رفته و حجت خدا برايش تمام شود، واگر با نزديك شدن و شنيدن باز هم گمراهى و استكبار خود را ادامه داد و اصرار ورزيدالبته جزو همان كسانى خواهد شد كه در پناه نيامده و امان نيافته اند، و خلاصه امانىكه به آنها داده شده بود باطل گشته و بايد به هر وسيله كه ممكن باشد زمين را از لوثوجودش پاك كرد. اين آن معنائى است كه آيه شريفه (و ان احد من المشركين استجاركفاجره ...)، به كمك آيات قبل و بعدش آن را افاده مى كند. بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: اگر بعضى از اين مشركين كه خونشان را هدر كرديماز تو خواستند تا ايشان را در پناه خود امان دهى تا بتوانند نزدت حاضر شده و در امردعوتت با تو گفتگو كنند ايشان را پناه ده تا كلام خدا را كه متضمن دعوت تو استبشنوند و پرده جهلشان پاره شود و اين معنا را به ايشان ابلاغ كن تا از ناحيه توايمنى كاملى يافته و با خاطر آسوده نزدت حاضر شوند، و اين دستور از اين جهت ازناحيه خداى متعال تشريع شد كه مشركين مردمىجاهل بودند و از مردم جاهل هيچ بعيد نيست كه بعد از پى بردن به حق آنرا بپذيرند. و اين دستورالعملها از ناحيه قرآن و دين قويم اسلام نهايت درجه رعايتاصول فضيلت و حفظ مراسم كرامت و گسترش رحمت و شرافت انسانيت است .
|
|
|
|
|
|
|
|