بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 9, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     Almiza01 -
     Almiza02 -
     Almiza03 -
     Almiza04 -
     Almiza05 -
     Almiza06 -
     Almiza07 -
     Almiza08 -
     Almiza09 -
     Almiza10 -
     Almiza11 -
     Almiza12 -
     Almiza13 -
     Almiza14 -
     Almiza15 -
     Almiza16 -
     Almiza17 -
     Almiza18 -
     Almiza19 -
     Almiza20 -
     Almiza21 -
     Almiza22 -
     Almiza23 -
     Almiza24 -
     Almiza25 -
     Almiza26 -
     Almiza27 -
     Almiza28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

هشت مطلب كه از بيانات گذشته معلوم مى گردد
پس ، از آنچه گذشت معلوم شد: اولا آيه شريفه آن حكم عمومى را كه در آيه قبليش درجمله (فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم ) بود تخصيص مى زند.
و ثانيا كلمه حتى در جمله (حتى يسمع كلام الله ) حكم تخصيص را كه مساله پناه دادنبه پناه خواهان است مقيد بسر رسيد معينى مى كند و مى فهماند كه حكم امان دادن براىشنيدن كلام خدا و بررسى مواد رسالت است ، و قهرا مدت امان گرفتن مقيد به مقداربررسى مزبور است و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تا آن مقدار از زمان مى تواندبه امان خود وفادارى كند كه مشركين براى شنيدن كلام خدا و بررسى ادله نبوت او بهآن مقدار مهلت محتاج باشند، و اما بعد از آنكه كلام خدا را شنيدند، و تا آنجا كه ضلالتاز هدايت برايشان متمايز شود بررسى نمودند ديگر معنا ندارد آن مهلت امتداد پيدا كند،بلكه قهرا و خود بخود مساله امان باطل گشته و شخص امان يافته تنها اين مقدار فرصتدارد كه به جايگاه و مامن خود كه از آنجا به نزد پيغمبر آمده بود برگردد، و مسلمين دراين فرصت متعرض او نشوند، تا بتواند از مرگ و زندگى يكى را به اراده خود اختياركند.
و ثالثا به دست آمد كه مقصود از كلام خدا مطلق آيات قرآنى است ، البته آن آياتى كهمربوط به اصول معارف الهى و معالم دينى و يا رد شبهاتى است كه ممكن است به دلهاراه پيدا كند. اين چند نكته مطالبى است كه آيه شريفه به كمك قرينه مقام و سياقى كهدارد آنها را افاده مى كند.
و از همين جا معلوم مى شود اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: مقصود از كلام خدا آياتمربوط به توحيد است و يا گفته اند: مقصود از آن سوره برائت و يا خصوص آياتاول آن است كه در موسم حج به گوششان خورده صحيح نيست چون دليلى بر ايناختصاص ‍ نداريم .
و رابعا اينكه منظور از شنيدن كلام خدا واقف شدن براصول دين و معالم آن است نه صرف شنيدن ، گو اينكه صرف شنيدن هم در جائى كهشنونده عرب باشد بى دخالت نيست ، و ليكن قرآن كريم تنهامال عرب نيست و در آنجا كه شنونده اش غير عرب باشد قطعا و بطورى كه از سياقاستفاده مى شود مقصود از شنيدن همان به دست آوردناصول دين و معالم آن خواهد بود.
حكو وجوب امان دادن براى استماع كلامخدا،قابل نسخ نيست
و خامسا معلوم شد اين آيه از آيات محكمه است و نسخ نشده و بلكهقابل نسخ نيست ، زيرا اين معنا از ضروريات مذاق دين و ظواهر كتاب و سنت است كهخداوند قبل از اينكه حجت بر كسى تمام شود او را عقاب نمى كند، و مواخذه و عتاب هميشهبعد از تمام شدن بيان است ، و از مسلمات مذاق دين است كهجاهل را با اينكه در مقام تحقيق و فهميدن حق و حقيقت برآمده دست خالى برنمى گرداند و تاغافل است او را مورد مواخذه قرار نمى دهد. بنا بر اين ، بر اسلام و مسلمانان است كه بههر كس از ايشان كه امان بخواهد تا معارف دين را شنيده و ازاصول دعوت دينى سر درآورد امان دهند تا اگر حقيقت بر وى روشن شد پيرو دين شود؛ ومادام كه اسلام ، اسلام است اين اصل قابل بطلان و تغيير نيست و آيه محكمى است كه تاقيامت قابل نسخ نمى باشد.
پس اينكه بعضى ها گفته اند: آيه (و ان احد من المشركين استجارك فاجره حتى يسمعكلام الله ) بوسيله آيه (و قاتلوا المشركين كافة كما يقاتلونكم كافه ) نسخ شدهاست صحيح نيست .
و سادسا به دست آمد كه اين آيه پناه دادن به پناه خواهان را وقتى واجب كرده كه مقصوداز پناهنده شدن ، مسلمان شدن و يا چيزى باشد كه نفعش عايد اسلام گردد، و اما اگر چنينغرضى در كار نباشد آيه شريفه به هيچ وجه دلالت ندارد كه به چنين كسى بايد پناهداد، و اين شخص مشمول آيات سابق است كه دستور تشديد را داده است .
پذيرش دين حق بايد با اختيار باشد ودراصول اعتقادى بايد علم يقينى حاصل شود
و سابعا اينكه جمله (ثم ابلغه مامنه ) با اينكه جمله (فاجره حتى يسمع ) بدون آنمقصود را مى رساند براى اين آورده شد كه بركمال عنايت بر باز شدن راه هدايت به روى مردم دلالت كند، و بفهماند كه اسلام تا چهاندازه خواسته است حريت مردم را در زندگى و كارهاى حياتى آنان حفظ كند. آرى ، اسلاماز بكار بردن كلماتى نظير (بايد چنين شود) و (خدا چنين خواسته ) اغماض كردهتا مردم اگر هلاك مى شوند و اگر به راه زندگى مى افتند در هر دوحال اختيارشان بعد از فهميدن و تمام شدن حجت باشد، و ديگر بعد از آمدن انبياء بشربر خدا حجتى نداشته باشد.
و ثامنا اينكه - بطورى كه ديگران هم گفته اند - آيه شريفه دلالت دارد بر اينكهاعتقاد به اصل دين بايد به حد علم يقينى برسد و اگر به اين حد نرسد يعنى اعتقادىآميخته با شك و ريب باشد كافى نيست ، هر چند به حد ظن راجح رسيده باشد، به شهادتاينكه خداى تعالى در چند جاى قرآن از پيروى ظن مذمت نموده به پيروى علم سفارش كرده، و از آن جمله فرموده است : (و لا تقف ما ليس لك به علم ) و نيز فرموده : (ان يتبعونالا الظن و ان الظن لا يغنى من الحق شيئا) و نيز فرموده : (و ما لهم بذلك من علم ان هم الايخرصون )
و اگر در اصول اعتقادى دين مظنه و تقليد كافى بود ديگر جا نداشت در آيه مورد بحثدستور دهد پناه خواهان را پناه دهند تا اصول دين و معارف آنرا بهعقل خود درك كنند، زيرا براى مسلمان شدن ايشان راه ديگرى كه عبارتست از تقليد وجودداشت ، پس معلوم مى شود تقليد كافى نيست و كسى كه مى خواهد مسلمان شود بايد در حقو باطل بودن دين بحث و دقت به عمل آورد.
البته نمى خواهيم بگوئيم آيه مورد بحث عموم مردم را مكلف كرده كه تنها از راهاستدلال به اصول دين اعتقاد پيدا كنند، بلكه ، مى خواهيم بگوئيم آيه شريفه دلالتدارد بر اينكه بايد اعتقاد علمى و يقينى باشد چه از راه استدلالهاى علمى و چه از هر راهديگرى كه و لو اتفاقا و احيانا مفيد علم باشد، پس كسى به مااشكال نكند به اينكه استدلال بر اصول معارف دين جز از راهعقل ممكن نيست (و چرا آيه شريفه براى تحصيل آن راه شنيدن آيات قرآن را پيشنهاد كرده؟) آرى صحيح بودن راه استدلال امرى است و جايز بودن اعتماد بر علم از هر راهى كه بهدست آيد امر ديگرى است .


كيف يكون للمشركين عهد عند الله و عند رسوله ...



اين جمله مطالب قبلى را كه عبارت بود از شكستن عهد مشركين كه اعتمادى به عهد - شاننيست و كشتن آنان تا زمانى كه به خدا ايمان آورده و در برابر دين توحيد خاضع شوند،و همچنين استثناء كسانى را كه عهد خود را نمى شكنند و تا پايان مدت عهدنامه وفا دارندبطور اجمال توضيح مى دهد.
پس اين آيه و پنج آيه بعدش حكم مزبور و استثنائى كه از آن شده و انتهاى مدت حكم رابيان مى كند.
پس اينكه فرمود: (كيف يكون للمشركين عهد...) استفهامى است در مقام انكار يعنى اينهاوفادار به عهد نيستند، و لذا بلا فاصله مشركينى را كه در مسجد الحرام با مسلمانان عهدكردند استثناء كرد، چون آنها عهد خود را نشكستند و لذا در باره شان فرمود: (فمااستقاموا لكم فاستقيموا لهم ) يعنى تا زمانى كه آنها به عهد خود استقامت ورزيدند شماهم استقامت كنيد. آرى ، پايدارى به عهد كسانى كه به عهد خود وفا دارند از لوازم تقواىدينى است به همين جهت دستور فوق را با جمله (ان الله يحب المتقين )تعليل مى كند، و عين اين تعليل در آيه قبلى بود كه مى فرمود: (فاتموا اليهم عهدهمالى مدتهم ان الله يحب المتقين ).


كيف و ان يظهروا عليكم لا يرقبوا فيكم الا و لا ذمه ...


راغب در مفردات گفته است :كلمه (الال ) به معناى همبستگى و رابطه ايست كه از عهد و حلف به وجود مى آيد. وجمله (قرابه تئل ) به معناى قرابتى است كه از روشنىقابل انكار نباشد، و به همين معنا آمده است در آيه (لا يرقبون فيكم الا و لا ذمه ). و درجمله (اءل الفرس ) كه به معناى (سرعت كرد اسب ) مى باشد نيز معناى روشنىخوابيده ، چون سرعت كردن اسب در حقيقت ظهور و بروز آنست . اين تعبير استعاره اى استكه در باب سرعت كردن به كار مى بريم و مى گوئيم فلانى برقى زد و جست .
و در معناى كلمه (ذمه ) گفته است : (ذمام ) - با كسرذال - به معناى آن توبيخ و مذمتى است كه متوجه انسان در برابر عهدشكنى اش مىشود، و همچنين كلمه ذمه و مذمه همچنانكه گفته شده است : (لى مذمه فلا تهتكها مرا مذمتىاست كه مبادا پرده از رويش بردارى ) و گفته شده است : (اذهب مذمتهم بشى ء يعنى درمقابل ذمه اى كه دارى چيزى به ايشان بده ) و از اين معنائى كه راغب در باره ذمه كردهبه خوبى برمى آيد كه كلمه مذكور از ماده (ذم ) كهمقابل مدح است اشتقاق يافته .
مشركين به هيچ ميثاق طبيعى يا قراردادى در برابر مؤ منين وفادار نيستند هر چندچربزبانى كنند.
و بعيد نيست اينكه خداى تعالى در آيه مورد بحث ميان(ال ) و (ذمة ) مقابله انداخته براى اين بوده كه تا دلالت كند بر اينكه مشركينهيچگونه ميثاقى را كه حفظش از واجبات است نسبت به مؤ منين حفظ و رعايت نمى كنند، چه آنميثاقهائى كه اساسش ‍ اصول تكوينى و واقعى است مانند خويشاوندى و قرابت و يا آنميثاقهائى كه اساسش قرار داد و اصطلاح باشد، مانند عهد و پيمانها و سوگندها وامثال آن .
و اگر كلمه (كيف ) در ابتداى آيه مورد بحث تكرار شده هم براى اين بوده كه مطلب راتاكيد كند، و هم اينكه آن ابهامى را كه فاصله شدن جمله طولانى (الا الذين عاهدتم )ميان جمله (كيف يكون ) و جمله (و ان يظهروا) ممكن بود در بيان ايجاد كند بردارد.
پس معناى آيه شريفه چنين است : چگونه مشركين در نزد خدا ورسول عهدى دارند و حال آنكه هم ايشان اگر بر شما دست يابند در باره شما رعايت عهدو قرابت را نخواهند كرد، امروز شما را با چرب زبانى راضى مى كنند تا از كشتنشاندست برداريد ليكن دلهايشان به گفته هايشان ايمان نداشته و بيشترشان فاسقند.
از اينجا معلوم مى شود كه جمله (يرضونكم بافواههم ) از باب مجاز عقلى است ، چونراضى كردن را به دهن ها نسبت داده در حالى كه در حقيقت منسوب به گفتارهاست كه در دهنها وجود پيدا مى كند و از آنها خارج مى شود.
و اين جمله يعنى جمله (يرضونكم ...)، مساله انكار وجود عهد را براى مشركينتعليل مى كند، و به همين جهت با فصل و بدون عطف آمده .
و تقدير آن چنين است : چگونه براى آنان عهدى مى تواند باشد وحال آنكه با دهن هايشان شما را راضى مى كنند و ليكن دلهايشان از آنچه در دهنهايشان استخوددارى دارد و بيشترشان فاسقند.
و اما اينكه فرمود: (و اكثرهم فاسقون ) مقصود بيان اين جهت است كه اكثر ايشان بهمينفعل عهد شكنند نه اينكه اگر روزى همگيشان بر شما غلبه يافتند عهد شما را مى شكنندپس آيه شريفه هم متعرض حال افراد مشركين است و همحال دسته جمعى آنان و مى فرمايد افرادشان هيچ عهدى و ميثاقى و قرابتى را در بارهشما رعايت نمى كنند و دسته جمعيشان هم اگر قدرت يابند عهدى و پيمانى را از شمامرعى نخواهند داشت .


اشتروا بايات الله ثمنا قليلا...



اين جمله مقدمه و تمهيدى است براى آيه بعدى كه مى فرمايد: (لا يرقبون فى مؤ من الا ولا ذمة ) و هر دو بيان و تفسيرند براى جمله (و اكثرهم فاسقون ).
از همين جا بدست مى آيد كه هر چند فسق به معناى خروج از رسم عبوديت خداى تعالى است، و ليكن گفتن اينكه مقصود از آن در اين آيه خروج از عهد و پيمان است به ذهن نزديك تراست .
و اينكه فرمود: (و اولئك هم المعتدون ) به منزله تفسير است براى همه احوالات وروحيات و رفتارهاى ايشان ، و در عين حال جواب از يك سؤال مقدرى هم هست ، و آن سؤ ال و يا شبه سؤ ال اين است اگر عهدشكنى اعتداء و ظلم نيست ،پس چرا خداوند دستور مى دهد عهد اين مشركين را بشكنيم . جواب اينكه عهدشكنى شما ظلمنيست بخاطر آن عداوتى كه اين مشركين در دلهايشان پنهان داشته و بيشتر آنان آن عداوترا در مقام عمل اظهار داشته و از راه خدا و پيشرفت دين جلوگيرى مى كنند، و دراعمال غرض ‍ هاى خود پابند بهيچ قرابت و عهدى نيستند پس تجاوزكار ايشانند نه شما.


فان تابوا و اقاموا الصلوه ...



اين دو آيه جمله (فان تبتم فهو خير لكم و ان توليتم فاعلموا انكم غير معجزى الله )را كه در سابق گذشت بطور تفصيل بيان مى كند.
و منظورش از توبه به دلالت سياق اين است كه به سوى ايمان به خدا و آيات اوبرگردند، و به همين جهت بصرف توبه اكتفاء نكرده و مساله بپا داشتن نماز را كهروشن ترين مظاهر عبادت خداست و همچنين زكات دادن را كه قوى ترين اركان جامعه دينىاست به آن اضافه كرد، و اين دو را به عنوان نمونه و اشاره به همه وظايف دينى كه درتماميت ايمان به آيات خدا دخالت دارند ذكر نمود.
اين بود معناى (تابوا و اقاموا الصلوه و آتوا الزكاة ) و اما معناى (فاخوانكم فىالدين ) مقصود از آن اين است كه بفرمايد: در صورتى كه توبه كنند با ساير مؤ منيندر حقوقى كه اسلام آنرا معتبر دانسته مساوى خواهند بود.
برادر خوانده شدن مؤ منين در قران كريم به نحو مجاز و استعاره نيست بلكهآثارىبر آن مترتب است
و اگر در اين آيه و در آيه (انما المومنون اخوه مؤ منان برادران يكديگرند) مسالهتساوى در حقوق را به برادرى تعبير كرده براى اين است كه دو برادر دو شاخه هستندكه از يك تنه جدا و منشعب شده اند و اين دو در همه شوون مربوط به اجتماع خانواده و درقرابتى كه با اقربا و فاميل دارند مساوى هستند.
و چون براى اين اخوت احكام و آثارى شرعى است ، لذا قانون اسلام آنرا يك سنخ برادرىحقيقى ميان افراد مسلمين معتبر كرده است كه عينا مانند برادرى طبيعى آثارى عقلى و دينىبر آن مترتب مى شود. بنابراين ، اگر قرآن اين معنا را برادرى ناميده اين ناميدنش ‍بطور مجاز و استعاره نبوده است ، بلكه يك نحوه برادرى جدى است همچنان كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بطورى كهنقل شده است فرموده : مردم با ايمان نسبت به هم برادرند، و پائين ترين ايشان كارهائىكه بعهده مؤ منين است در ذمه خود انجام مى دهند (يعنى مؤ منين تا جائى كه بتوانند به همكمك مى كنند) و همگى دست واحدى هستند بر عليه دشمن .
(و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دينكم فقاتلوا ائمه الكفر انهم لا ايمانلهم ...) از سياق آيه استفاده مى شود كه مراد غير آن مشركين است كه در آيه قبلى دستورداد عهد و پيمانشان را بشكنيد و فرمود: چون آنها تجاوزكارند و در هيچ مومنى قرابت وعهدى را رعايت نمى كنند، چون اگر منظور از آيه مورد بحث هم همانها مى بودند ديگر جانداشت با اينكه در آنان نقض عهد را شرط كرده بفرمايد: اگر عهد شكستند.
پس قطعا منظور در آيه مورد بحث قوم ديگرى است كه با زمامدار مسلمانان عهدى داشته وآنرا شكسته اند، و خداوند قسمهايشان را لغو دانسته و دستور مى دهد كه با آنان كارزاركنيد، و علاوه آنانرا پيشوايان كفر ناميده چون نسبت به سايرين در كفر به آيات خداسابقه دارترند، و سايرين از آنان ياد مى گيرند، لذا بايد با همه آنان بجنگند بلكهبدين وسيله از عهدشكنى دست بردارند.
تحريك و تشويق مسلمين به قتال و كارزار با بيان اينكه جهاد صحنه آزموناستو...


الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم و هموا باخراجالرسول - تا آخر چهار آيه



اين آيات مسلمانها را تحريك مى كند به اينكه با مشركين بجنگند، و براى اينكهتحريكشان كند، آن جرائمى را كه مشركين مرتكب شده و خيانتهائى كه به خدا و حق و حقيقتورزيدند، و خطاها و طغياناتشان را در رابطه با عهدشكنى و اينكه مى خواستند آنحضرترا بيرون كنند و شروع در جنگ را خاطرنشان مى سازد.
و نيز به منظور تحريكشان تعريفشان مى كند به اينكه لازمه ايمانشان به خداى مالكخيرات و شرور و مالك منافع و مضار ايشان اين است كه جز از او نترسند، بدين وسيلهدلهايشان را تقويت نموده و بر امر كارزار با دشمن تشجيعشان مى كند، و در آخر اين معنارا خاطرنشان مى سازد كه شما مورد امتحان خدا قرار گرفته ايد، و بايد از نظر خلوصنيت و قطع پيوندهاى دوستى و فاميلى با مشركين از امتحان درآئيد، تا به آن اجرهائى كهمخصوص مؤ منين واقعى است نائل شويد.
(قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم ...) - بار ديگر امر بهقتال را تكرار مى كند چون با تحريك و تشويقى كه گذشت حالا ديگر بهتر موردقبول واقع مى شود. آرى ، امر اولى ابتدائى بود و مسبوق به تحريك و يا تشويقىنبود، بخلاف دومى كه امر اول توطئه و زمينه چينى آنرا كرده و ماءمورين را كاملا آمادهساخته است .
علاوه بر اينكه جمله (يعذبهم الله بايديكم و يخرهم ... و يذهب غيظ قلوبهم ) نيزموكد امر و مشوق ماءمورين است بر امتثال و اجراى آن . گفتن اين معنا كه كشتار مشركين بهدست مؤ منين عذاب خداست و در حقيقت مؤ منين ايادى خداى سبحانند، و نيز تذكر اينكه مشركينخوار خواهند شد و خداوند ايادى خود را نصرت خواهد داد و داغ دلهايشان را از كفار خواهدگرفت خود مشوقى است كه آنان را با اراده اى صاف و جرات و نشاط وافى به سوىعمل سوق مى دهد.
(و يتوب الله على من يشاء...) - اين آيه به منزله استثنائى است كه مى رساند حكمقتال بطور مطلق نيست .


ام حسبتم ان تتركوا و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكم ...



اين آيه به منزله تعليل ديگرى است براى وجوبقتال و نتيجه آن هم تحريك مؤ منين است بر قتال و هم اينكه حقيقت امر را براى آنان بيانمى كند، و خلاصه آن بيان اين است كه : دار دنيا دار امتحان و زورآزمائى با ناملايمات استزيرا كه نفوس انسانها در ابتداى خلقتشان از خير و شر و سعادت و شقاوت و هر رنگديگرى پاك بوده ، و مراتب نزديكى و تقرب به خدا را تنها به كسانى مى دهند كه نسبتبه خدا و آيات او ايمان خالص داشته باشند، خلوص ايمان هم جز به امتحان هويدا نمىشود. آرى ، مقام عمل است كه پاكان و ناپاكان را از هم جدا مى كند، و مردان مخلص را ازكسانى كه فقط ادعاى ايمان دارند جدا مى سازد.
و چون چنين است حتما بايد اينهائى كه ادعا مى كنند به اينكه ما جان ومال خود را به خدا در برابر بهشت فروخته ايم امتحان شوند و بايد با ابتلائاتى ازقبيل كارزار مورد آزمايش قرار گيرند كه صادق و كاذب را خوب معلوم مى كند و تتمه وروابط محبت و خويشاوندى با دشمنان خدا را از دلها قطع مى سازد و كار نجات و هلاكت رايكطرفى مى كند.
پس مؤ منين بايد امر به قتال را امتثال كنند، بلكه درامتثال آن سبقت هم بگيرند تا هر چه زودتر صفاى جوهره و حقيقت ايمانشان ظاهر گشته وبا آن در روزى كه جز حجت حق بكار نرود با خداى خود احتجاج كنند.
پس اينكه فرمود: (ام حسبتم ان تتركوا) معنايش اين است كه : گويا گمان كرده ايد كهما شما را بحال خود وا مى گذاريم و حقيقت صدق ادعايتان در ايمان به خدا و آياتش براىما روشن نمى گردد؟.
و اينكه فرمود: (و لما يعلم الله ...) معنايش اين است كه : و در خارج معلوم نمى شودكه جهاد مى كنيد يا نه و آيا غير خدا و رسول و مؤ منين را براى خود اتخاذ مى كنيد يا خيرپديد آمدن اين صحنه ها در خارج خود علم خداوند است به آنها، نظير اين بيان با شرح وبسط مختصرى در تفسير آيه (ام حسبتم ان تدخلوا الجنه و لما يعلم الله الذين جاهدوامنكم ...) در جلد چهارم همين كتاب گذشت ، و شاهد اينكه معناى علم همين است كه ما گفتيمجمله (و الله خبير بما تعملون ) است .
و كلمه (وليجه ) بطورى كه در مفردات راغب است به معناى كسى است كه آدمى او راتكيه گاه خود قرار دهد كه از خانواده اش ‍ نباشد.
بحث روايتى
در تفسير قمى در ذيل آيه (براءة من الله و رسوله ) مى گويد: پدرم از محمد بنفضل از ابن ابى عمير از ابى الصباح كنانى از امام صادق (عليه السلام ) برايم حديثكرد كه آنحضرت فرمود: اين آيه بعد از مراجعترسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از جنگ تبوك كه در سنه نهم هجرت اتفاق افتادنازل گرديد.
آنگاه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بعد از آنكه مكه را فتح كرد در آنسال از زيارت مشركين جلوگيرى نفرمود و از سنت هاى زيارتى مشركين يكى اين بود كهاگر با لباس وارد مكه مى شدند و با آن لباس دور خانه خدا طواف مى كردند ديگر آنلباس را به تن نمى كردند و مى بايد آن را صدقه دهند لذا براى اينكه لباسهايشانرا از دست نداده باشند قبل از طواف از ديگران لباسى را عاريه و يا كرايه مى كردند وبعد از طواف به صاحبانشان بر مى گرداندند، در اين ميان اگر كسى به لباس عاريهو اجاره دست نمى يافت و خودش هم تنها يك دست لباس همراه داشت ، براى آنكه آن لباسرا از دست ندهد ناچار بره نه مى شد و لخت مادرزاد به طواف مى پرداخت .
وقتى زنى رعنا و زيبا از زنان عرب به زيارت حج آمد و خواست تا لباسى عاريه و ياكرايه كند ليكن نيافت ، خواست با لباس طواف كند گفتند: در اين صورت بايستى بعداز طواف لباست را تصدق دهى ، گفت : من جز اين لباس ندارم ، و لذا لخت شد و بهطواف پرداخت ، مردم ريختند به تماشايش ناچار يك دست خود را بر عورت پيشين و دستديگرش را بر عورت پسين گذاشت و طواف را به آخر رساند در حالى كه مى گفت :
اليوم يبدو بعضه او كله


فما بدا منه فلا احله .


بعد از آنكه از طواف فارغ شد عده اى به خواستگاريش آمدند، گفت من شوهر دارم .
از طرفى سيره رسول خدا (صلى الله عليه و آله )قبل از نزول اين سوره اين بود كه جز با كسانى كه به جنگ او برمى خاستند نمى جنگيد،و اين روش بخاطر اين آيه بود كه مى فرمايد: (فان اعتزلوكم فلم يقاتلوكم فالقوااليكم السلم فما جعل الله لكم عليهم سبيلا) تا آنكه سوره برائتنازل شد، و پيامبر ماءمور شد به اينكه مشركين را از دم شمشير بگذارند چه آنها كه سرجنگ دارند و چه آنها كه كنارند، مگر آن كسانى كه در روز فتح مكه براى مدتى باآنحضرت معاهده بستند، مانند صفوان بن اميه وسهيل بن عمرو كه به فرمان : (برائه من الله و رسوله الى الذين عاهدتم من المشركينفسيحوا فى الارض اربعه اشهر) چهار ماه يعنى بيست روز از ذى الحجه و تمامى محرم وصفر و ربيع الاول و ده روز از ربيع الثانى مهلت يافتند، كه اگر بعد از اين مدت بازبه شرك خود باقى ماندند آنان نيز محكوم به مرگند.
وقتى اين آيات نازل شد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آنرا به ابى بكر داد تابه مكه ببرد و در منى در روز عيد قربان براى مردم قرائت كند. ابو بكر به راه افتاد وبلا فاصله جبرئيل نازل و دستور آورد كه اين ماءموريت را از ناحيه تو مردى جز ازخاندان خودت نبايد انجام دهد.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) امير المؤ منين (عليه السلام ) را بهدنبال ابى بكر فرستاد، و آن جناب در محل (روحاء) به وى رسيد و آيات نامبرده را ازاو گرفت و روانه شد. ابى بكر به مدينه بازگشت و عرض كرد: يارسول الله ! چيزى در باره من نازل شد؟ فرمود: نه ، و ليكن خداوند دستور داد كه اينماءموريت را از ناحيه من جز خودم و يا مردى از خاندانم نبايد انجام دهد.
و در تفسير عياشى از حريز از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابى بكر را با آيات سوره برائت به موسم حجفرستاد تا بر مردم بخواند جبرئيل نازل شد و گفت : از ناحيه تو جز على نبايدبرساند، لذا حضرت على (عليه السلام ) را دستور داد تا بر ناقه غضباء سوار شود وخود را به ابى بكر رسانيده آيات را از او بگيرد و به مكه برده بر مردم بخواند. ابىبكر عرض كرد آيا خداوند بر من غضب كرده ؟ فرمود: نه ، چيزى كه هست دستور رسيدهكه جز مردى از خودت كسى نمى تواند پيامى به مشركين ببرد.
از آن طرف وقتى على (عليه السلام ) به مكه رسيد كه بعد از ظهر روز قربانى بودكه روز حج اكبر همانست ، حضرت در ميان مردم برخاست و صدا زد: اى مردم من فرستادهرسول خدايم به سوى شما، و اين آيات را آورده ام : (برائه من الله و رسوله الىالذين عاهدتم من المشركين فسيحوا فى الارض اربعه اشهر) يعنى بيست روز از ذىالحجه و تمامى محرم و صفر و ربيع الاول و ده روز از ربيع الثانى . آنگاه فرمود: ازاين پس نبايد كسى لخت و عريان اطراف خانه طواف كند، نه زن و نه مرد، و نيز هيچمشركى ديگر حق ندارد بعد از امسال به زيارت بيايد، و هر كس از مشركين بارسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عهدى بسته است مهلت و مدت اعتبار آن تا سرآمد همينچهار ماه است .
مؤ لف : به قرينه روايتى كه بعدا نقل مى شود مقصود آن عهدهائى بوده كه ذكر مدت درآنها نشده است ، و اما آنهائى كه مدت دار بوده ازمدلول خود آيات كريمه برمى آيد كه تا آخر مدتش معتبر است .
و در تفسير عياشى و مجمع البيان از ابى بصير از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شدهكه فرمود: على (عليه السلام ) آن روز در حالى كه شمشيرش را بره نه كرده بود خطاببه مردم كرده و فرمود: ديگر بهيچ وجه هيچ شخص عريانى اطراف خانه خدا نبايد طوافكند، و هيچ مشركى به زيارت خانه نبايد بيايد، و هر كس عهدى دارد عهدش تا آخر مدتشمعتبر است ، و اگر عهدش بدون ذكر مدت است مدتش چهار ماه خواهد بود. و چون اين خطبه درروز قربان بوده قهرا چهار ماه عبارت مى شود از بيست روز از ذى الحجه و تمامى محرم وصفر و ربيع الاول و ده روز از ربيع الثانى آنگاه اضافه كرد كه : روز حج اكبر همانروز قربانى است .
مؤ لف : روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) بر طبق اين مضمون بيشتر از آنستكه به شمار آيد.
حديث مزبور از مصادر اهل سنت
و در الدر المنثور است كه عبد الله بن احمد بنحنبل در كتاب زوائد مسند و ابو الشيخ و ابن مردويه از على (رضى الله عنه ) روايت كردهاند كه فرموده : وقتى ده آيه از آيات سوره برائتنازل شد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابى بكر را خواست و فرمود تا آنها را براهل مكه قرائت كند، آنگاه مرا خواست و به من فرمود: خود را به ابى بكر برسان و هر جابه او برخوردى آيات را از او بگير.
ابو بكر برگشت و عرض كرد: يا رسول الله ! آيا در باره من چيزىنازل شده ؟ فرمود: نه ، و ليكن جبرئيل نزد من آمد و گفت از ناحيه تو كسى جز خودت و يامردى از خودت نبايد پيامى به مردم مكه برساند.
و نيز در الدر المنثور است كه ابن مردويه از سعد بن ابى وقاصنقل كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابى بكر را به مكه فرستاد تاآيات برائت را بر آنان بخواند آنگاه على (رضى الله عنه ) را به دنبالش روانه كرد.على آن آيات را از ابى بكر گرفت ، ابى بكر دردل خود خيالها كرد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اى ابى بكر (نگران مباش) هيچ پيامى را از ناحيه من جز خودم و يا مردى از خودم نمى بايست برساند.
و در همان كتاب است كه ابن مردويه از ابى رافعنقل كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابى بكر را با آيات برائت بهموسم حج فرستاد، جبرئيل نازل شد و گفت : اين آيات را نبايد غير خودت و يا مردى ازاهل بيتت ابلاغ نمايد، لذا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) على (رضى الله عنه ) رابه دنبال ابى بكر فرستاد، و آن جناب در بين راه مكه و مدينه به ابى بكر برخورد وآيات را از ابى بكر گرفت و به مكه برد و در موسم حج براى مردم قرائت كرد.
و نيز مى نويسد ابن حبان و ابن مردويه از ابى سعيد خدرى روايت مى كند كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابى بكر را فرستاد تا آيات برائت را بر مردم مكهبخواند بعد از آنكه او را روانه كرد على (رضى الله عنه ) را فرستاد و فرمود: يا علىاز ناحيه من غير از من و يا تو نبايد كسى به مردم برساند آنگاه او را بر ناقه غضباىخود سوار كرد و روانه ساخت ، على (عليه السلام ) خود را به ابى بكر رسانيد و آياتبرائت را از او گرفت .
ابو بكر به سوى نبى (صلى الله عليه و آله ) بازگشت در حالى كه از اين پيش آمدچيزى در دل داشت ، و مى ترسيد، نكند آيه اى در باره اشنازل شده باشد، وقتى نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمد عرض كرد: چه برسرم آمد يا رسول الله ؟
حضرت فرمود: خير است تو برادر من و يار منى در غار، و تو با منى بر لب حوض ،چيزيكه هست نبايد از من كسى پيغامى برساند مگر شخصى از خودم .
مؤ لف : روايات ديگرى در همين معنا هست . و در تفسير برهان از ابن شهراشوبنقل كرده كه گفته است : اين روايات را طبرسى ، بلاذرى ، ترمذى ، واقدى ، شعبى ،سدى ، ثعلبى ، واحدى ، قرطبى ، قشيرى ، سمعانى ، احمد بنحنبل ، ابن بطه ، محمد بن اسحاق ، ابو يعلى الموصلى ، اعمش و سماك بن حرب دركتابهاى خود از: عروه بن زبير، ابى هريره ، انس ، ابى رافع ، زيد بن نفيع ، ابن عمرو ابن عباس نقل كرده اند، و عبارت ابن عباس چنين است : بعد از آنكه آيات : (براءة منالله و رسوله ) - تا نه آيه - نازل شد،رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابى بكر را به سوى مكهگسيل داشت تا آن آيات را بر مردم بخواند، جبرئيلنازل شد و گفت : كسى غير از تو و يا مردى از تو اين آيات را نبايد برساند، لذارسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به امير المؤ منين فرمود: ناقه غضباى مرا سوار شو وخود را به ابى بكر برسان و آيات برائت را از دست او بگير. ابن عباس گويد: وقتىابو بكر به نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بازگشت با نهايت اضطرابپرسيد: يا رسول الله ! تو خودت مرا در باره اين امرى كه همه گردن مى كشيدند بلكهافتخار ماءموريت آن نصيبشان شود نامزد فرمودى پس چطور وقتى براى انجامش روانهشدم مرا برگرداندى ؟ حضرت فرمود: امين وحى خدا بر مننازل شد و از ناحيه خداوند اين پيغام را آورد كه (هيچ پيامى را از ناحيه تو جز خودت ويا مردى از خودت نبايد برساند) و على از من است و از من نبايد برساند جز على .
اعلام برائت چند حكم ديگر را نيز اعلام نمود
از آنچه از روايات نقل كرديم همچنين از روايات بيشترى كه از نقلش صرفنظر شد، ونيز از آنچه بزودى در اين معنا نقل مى شود دو نكته اصلى و اساسى استفاده مى شود:
يكى اينكه فرستادن على (عليه السلام ) براى بردن آيات برائت وعزل كردن ابى بكر بخاطر امر و دستور خدا بوده وجبرئيل نازل شده و گفته است : (انه لا يودى عنك الا انت اورجل منك ) و اين حكم در هيچيك از روايات مقيد به برائت و يا شكستن عهد نشده ، يعنى درهيچيك آنها نيامده كه يا رسول الله جز تو و يا كسى از تو برائت و يا نقض عهد را بهمشركين نمى رساند، پس هيچ دليلى نيست بر اينكه مانند بسيارى از مفسرين اطلاق اينروايات را تقييد كنيم ، اطلاقى كه بزودى مؤ يداتى برايش خواهيد ديد.
دوم اينكه على (عليه السلام ) در مكه همچنانكه آيات برائت را به گوش مردم رسانيدحكم ديگرى را نيز رساند، و آن اين بود كه هر كس عهدى با مسلمين دارد و عهدش محدود بهمدتى است ، تا سررسيد آن مدت عهدش معتبر است ، و اگر محدود به مدتى نيست تا چهارماه ديگر عهدش معتبر خواهد بود. اين مطلب را آيات برائت نيز بر آن دلالت دارد.
و حكم ديگرى را نيز ابلاغ فرمود، و آن اين بود كه هيچكس حق ندارد از اين ببعد بره نهدر اطراف كعبه طواف كند، اين نيز يك حكم الهى بود كه آيه شريفه (يا بنى آدم خذوازينتكم عند كل مسجد) بر آن دلالت دارد، علاوه بر اينكه در پاره اى از روايات بهدنبال آن حكم اين آيه نيز ذكر شده و بزودى خواهد آمد.
و حكمى ديگر، و آن اينكه بعد از امسال ديگر هيچ مشركى حق ندارد به طواف و يا زيارتخانه خدا بيايد، اين حكم نيز مدلول آيه شريفه (يا ايها الذين آمنوا انما المشركون نجسفلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا) است .
در اين ميان امر پنجمى هست كه در بعضى از روايات آمده ، و آن اين است كه به صداىبلند ندا در داد: (هيچ كس داخل بهشت نمى شود مگر مؤ من ) و اين معنا هر چند در سايرروايات نيامده ، و خيلى هم بعيد به نظر مى رسد، زيرا با اينكه آيات بسيارى مكى ومدنى در اين باره نازل شده ، عادتا محال به نظر مى رسد كه تاسال نهم هجرت اين معنا به گوش مردم نرسيده و محتاج باشد به اينكه على (عليهالسلام ) آنرا تذكر دهد ليكن مدلول خود آيات برائت نيز همين است .
و اما اينكه در بعضى از آنها بجاى آن دارد: (هيچ كسداخل كعبه - و يا خانه - نمى شود مگر مومن ) - در صورتى كه اين روايات صحيحباشد - البته حكم مستفاد از آنها نظير حكم به ممنوعيت مشركين از طواف ، حكمى ابتدائىخواهد بود.
و به هر حال مى خواهيم بگوئيم رسالت على (عليه السلام ) منحصرا راجع به رساندنآيات برائت نبود، بلكه هم راجع به آن بود و هم راجع به سه و يا چهار حكم قرآنىديگر، و همه آنها مشمول گفته جبرئيل هست كه گفت : (از تو پيامى نمى رساند مگرخودت و يا مردى از خودت ) زيرا هيچ دليلى نيست تا اطلاق اين كلام را تقييد كند.
و در الدر المنثور است كه ترمذى - وى حديث را حسن دانسته - و ابن ابى حاتم و حاكم- وى حديث را صحيح شمرده - و ابن مردويه و بيهقى در كتابدلائل همگى از ابن عباس (رضى الله عنه ) نقل كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابى بكر را فرستاد و ماءمورش كرد تا بدين كلماتجار بكشد، آنگاه على (رضى الله عنه ) را روانه كرد و دستور داد او به آنها جار بكشد،اين دو نفر به راه افتادند و اعمال حج را بجاى آوردند. آنگاه على (رضى الله عنه ) درايام تشريق (يازده و دوازده و سيزده ) برخاست و چنين جار كشيد: خدا و رسولش از مشركينبيزارند، و تا چهار ماه مهلت داريد كه هر جا بخواهيد آزادانه برويد و بيائيد، و بعد ازامسال ديگر هيچ مشركى حق ندارد به زيارت خانه خدا بيايد و ديگر هيچ كس حق ندارد برهنه در اطراف خانه طواف كند، و هيچ كس ‍ داخل بهشت نمى شود مگر مومن . آرى اينها آنموادى بود كه على (عليه السلام ) بدانها ندا درداد.
علاوه بر اين وظيفه اعلان برائت ، على (ع ) درآنسال اميرالحاج نيز بوده است
مؤ لف : اين خبر مضمونش نزديك است به آنچه كه ما از روايات استفاده كرديم .
و نيز در الدر المنثور است كه عبد الرزاق و ابن منذر و ابن ابى حاتم از طريق سعيد بنمسيب از ابى هريره روايت كرده اند كه گفت : ابى بكر او را دستور داد تا در همان موقعىكه ابى بكر حج مى كند او آيات را بخواند. آنگاه ابو هريره مى گويد: سپسرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) على (رضى الله عنه ) رابدنبال ما فرستاد و به او دستور داد كه آيات برائت را اعلام كند، و ابو بكر همچنانرياست حجاج را داشته باشد و يا گفت : همان باشد (يعنى در مقام خود باقى باشد).
مؤ لف : در موارد زيادى از طرق اهل سنت وارد شده كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابو بكر را در همينسال به كار حج گمارد، و در حقيقت آن سال ابو بكر امير الحاج بود، و على كارش اينبود كه آيات برائت را جار مى زد. با اينكه شيعه روايت كرده كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پست امير الحاج را به على داد و نيز اوحامل و ماءمور جار زدن به برائت بود، و اين معنا را طبرسى هم در مجمع البيان و همچنينعياشى از زراره از ابى جعفر روايت كرده اند و چه بسا آن روايتى كه دارد: (على در همينسفر داورى و قضاوت كرد و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) او را در اين باب دعاكرد) مويد روايات شيعه باشد، براى اينكه اگر تنها ماءمور به جار زدن بود ديگربه كار قضاوت دخالت نمى كرد بلكه اين معنا با امارت آنحضرت موافق تر است . وروايت بزودى خواهد آمد.
و در تفسير عياشى از حسن بن على (عليهماالسلام ) روايت شده كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آن جناب (على (عليه السلام ) را مى خواست براىبردن برائت روانه كند عرض كرد: يا نبى الله من خيلى زبان آور نيستم و نمى توانمخطابه اى را ايراد كنم ، فرمود: خداوند جز اين را نمى پذيرد كه يا من خودم آن را ببرم ويا تو، گفت : اكنون كه چاره اى نيست من آن را مى برم ،رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: برو خداوند زبانت را محكم و استوار مى سازدو دلت را هدايت مى كند، آنگاه دست بر دهان آنحضرت گذاشت و فرمود: روانه شو و آنهارا بر مردم قرائت كن ، سپس فرمود: در اين سفر مردم از شما قضاوت و داورى مى خواهند،پس هر گاه دو تن دعواگر نزد تو آمدند تو در باره يكى از آن دو حكم مكن مگر بعد ازآنكه حرفهاى آن ديگرى را هم شنيده باشى ، اين براى به دست آوردن حقيقت ، طريقهبهتريست .
مؤ لف : و همين معنا از طريق عامه نيز روايت شده ، همچنانكه در الدر المنثور از ابى -الشيخ از على (رضى الله عنه ) روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مرا براى رساندن سوره برائت به يمن فرستاد.عرض كردم يا رسول الله آيا (صلاح هست ) مرا بفرستى با اينكه من جوانى كم سن هستمو ممكن است از من تقاضاى قضاوت و داورى كنند و من نمى دانم چگونه جواب دهم ؟ حضرتفرمود: هيچ چاره اى نيست مگر اينكه يا تو آن را ببرى و يا خود من . عرض كردم : اگرچاره اى نيست من مى برم . فرمود: به راه بيفت كه خداوند زبانت را محكم و دلت را هدايتمى نمايد. آنگاه فرمود: برو و آيات را بر مردم بخوان .
چيزى كه در اين روايت باعث سوء ظن آدمى نسبت به آن است اين است كه در آن لفظ (يمن) آمده با اينكه از واضحات الفاظ خود آيه است كه بايد آن را در روز حج اكبر در مكهبر مردم مكه بخوانند، مكه كجا، يمن و اهل آن كجا؟ و گويا عبارت روايت (به سوى مكه) بوده و براى اينكه مشتمل بر داستان قضاوت بوده خواسته اند آن را تصحيح كنند(به سوى مكه ) را برداشته و بجايش (به سوى يمن ) گذاشته اند.
پيامبر اسلام (ص ) امير المؤ منين (ع ) را با چهار پيغام براى مشركين روانه مكهمىكند
و در الدر المنثور است كه احمد و نسائى و ابن منذر و ابن مردويه از ابى هريره روايتكرده اند كه گفت : من با على (رضى الله عنه ) بودم آن موقعى كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روانه اش كرد،رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) او را با چهار پيغام فرستاد:اول اينكه ديگر هيچ برهنه اى حق ندارد طواف كند، دوم اينكه بجزامسال ، ديگر هيچگاه مسلمانان و مشركين يكجا جمع نخواهند شد، سوم اينكه هر كس ميان او ورسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عهدى هست عهدش تا سرآمد مدتش معتبر است ؛ چهارماينكه خدا و رسولش از مشركين بيزارند.
مؤ لف : اين معنا به چند طريق و با عبارات مختلفى از ابى هريرهنقل شده - بطورى كه خواهد آمد - و متن آن خالى ازاشكال نيست ، و از همه آنها آن طريقى كه متنش متين تر است همين طريق است .
و نيز در آن كتاب آمده كه احمد و نسائى و ابن منذر و ابن مردويه از ابى هريره روايتكرده اند كه گفته است : من در آن موقعى كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) على را به سوىاهل مكه روانه كرد تا آيات برائت را بر آنان بخواند با او بودم ، و دوتائى با هم جارمى زديم به اينكه كسى داخل بهشت نمى شود مگر مومن ، و كسى حق ندارد بره نه دراطراف خانه طواف كند، و هر كس كه ميان او ورسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عهدى است اعتبار عهدش و مدت آن چهار ماه است ، و بعداز گذشتن چهار ماه خدا و رسولش از همه مشركين بيزار است ؛ و بجزامسال ديگر هيچ مشركى حق زيارت اين خانه را ندارد.
مؤ لف : در متن اين روايت نيز اضطراب روشنى است ، اما اولا براى اينكه در اين روايت همدارد (از جمله چيرهائى كه ندا داديم اين بود كه هيچ كسداخل بهشت نمى شود مگر مؤ من ) و ما گفتيم كه اين حرف صحيح نيست ؛ زيرا مطلب مذكورچند سال قبل به مشركين گوشزد شده ، و قبلا آياتى در باره آننازل گشته بود و همه مردم از شهرى و دهاتى و مشرك و مؤ من آن را شنيده بودند، ديگرچه احتياجى داشت كه در روز حج اكبر آن را دوباره اعلام كنند.
و ثانيا، براى اينكه نداى دومى يعنى جمله (و هر كس كه ميان او ورسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عهدى است اعتبار عهدش و مدت آن چهار ماه است ) نهبا مضامين آيات انطباق دارد و نه با مضامين روايات بسيارى كه قبلانقل شد، علاوه بر اينكه در اين روايت ، برائت خدا ورسول را بعد از گذشتن چهار ماه اعلام داشته اند.
و ثالثا بخاطر ناسازگارى با رواياتى كه ذيلانقل مى شود.
و در الدر المنثور است كه بخارى و مسلم و ابن منذر و ابن مردويه و بيهقى در كتابدلائل از ابى هريره نقل مى كنند كه گفته است : ابى بكر در آن حج كه عده اى را فرستادتا در روز قربانى جار بزنند مرا نيز فرستاد. تا ندا دهيم : بجزامسال ديگر هيچ مشركى حق زيارت خانه را ندارد، و ديگر هيچ كس حق ندارد بره نه دراطراف خانه طواف كند؛ بعد از اينكه ابى بكر ما را براى اينكار روانه كردرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) على را نيز روانه كرد و او را ماءمور نمود تا بهبرائت جار بزند، على آنروز در منى با ما جار مى زد و برائت را به مردم اعلام مى كرد ونيز مى گفت كه از اين به بعد هيچ مشركى حق زيارت ندارد و هيچ كس حق ندارد عريانطواف كند.
و در تفسير المنار از ترمذى از ابن عباس نقل كرده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابا بكر را فرستاد - تا آنجا كه مى گويد: على(عليه السلام ) در ايام تشريق (يازده و دوازده و سيزده ذى الحجه ) برخاست و جار زد كهذمه خدا و ذمه رسولش از هر مشركى بيزار است ، اينك اى مشركين تا چهار ماه مى توانيد درزمين آزادانه سير كنيد، و از امسال به بعد هيچ مشركى حق زيارت ندارد و كسى مجاز نيستعريان طواف نمايد، و داخل بهشت نمى شود مگر هر مومنى . على به اين مطالب ندا درمىداد تا صدايش گرفته مى شد، وقتى صدايش مى گرفت ابو هريره برمى خاست و جارمى زد.
و نيز در همان كتاب از احمد و نسائى از طريق محرز بن ابى هريره از پدرشنقل مى كند كه گفته است : من در آن موقعى كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) على را به مكه فرستاد تا برائت را اعلام كند باعلى بودم و ما دو نفرى ندا مى زديم كه هيچ كسداخل بهشت نمى شود مگر هر فرد مسلمانى ، و هيچ كس حق ندارد عريان طواف كند، و هر كسكه ميان او و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عهدى بوده عهدش تا سرآمد مدتش معتبراست و هيچ مشركى بعد از امسال حق زيارت ندارد، من آن روز آنقدر جار زدم كه صدايمگرفت .
مؤ لف : از آنچه نقل شد به خوبى به دست مى آيد كه آنچه كه از اين همه روايات درداستان فرستادن على (عليه السلام ) به اعلام برائت وعزل ابى بكر از قول جبرئيل آمده اين است كهجبرئيل گفت : كسى از ناحيه تو پيامى را به مردم نمى رساند جز خودت و يا مردى ازخودت . و همچنين جوابى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به ابى بكر داد در همهروايات اين بود كه فرمود: هيچ كس ‍ پيامى از من نمى رساند مگر خودم و يا مردى از خودم.
سخن مغرضانه ابن كثير كه گفته است مخصوص به حكم برائت است و احكام ديگرراابوبكر و ابوهريره رساندند و...
و به هر حال ، پس معلوم شد كه آن وحى و اين كلامرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مطلق است و مختص به اعلام برائت نيست ، بلكهشامل تمام احكام الهى مى شود، و هيچ دليلى نه در متون روايات و نه در غير آن يافت نمىشود كه به آن دليل بگوئيم كلام و وحى مزبور مختص به اعلام برائت بوده ، و همچنينمساله منع از طواف با حالت عريان و منع از حج مشركين در سنوات بعد و تعيين مدتعهدهاى مدت دار و بى مدت ، همه اينها احكام الهيه اى بوده كه قرآن آنها را بيان كرده ،پس ديگر چه معنائى دارد كه امر آنها را به ابى بكر ارجاع دهد و يا ابو هريره آنها رابه تنهائى جار بزند زمانى كه صداى على (عليه السلام ) گرفته مى شد تا جائىكه كسى صداى ايشان را نمى فهميد. اگر اين معنا جايز بوده چرا براى ابو بكر جايزنباشد؟ (و چرا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابو بكر راعزل كرد؟).
آرى ، اينكه بعضى از مفسرين مانند ابن كثير و امثالش گفته اند آيه مخصوص
به حكم برائت است مقصودشان در حقيقت توجيه همين روايات بوده ، و لذا گفته اند: على(عليه السلام ) تنها ماءمور بوده به اينكه حكم برائت را بهاهل جمع برساند نه ساير احكام را، چون آنها را ابو هريره و ابو بكر رساندند، وانتخاب على (عليه السلام ) هم براى رساندن برائت آنهم نه از نظر اين است كه درشخص على خصوصيتى بوده بلكه از اين نظر بوده كه با رسم عرب آن وقت وفق مى داده، چون عرب وقتى مى خواست عهدى را بشكند يا خود معاهد آن را نقض مى كرد و يا مردى ازاهل بيت او، و همين معنا باعث شد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) حكم برائت را ازابى بكر گرفته و به دست على بسپارد و او را روانه كند تابدين وسيله سنت عرب راحفظ كرده باشد.
آنگاه اضافه كرده اند: معناى اينكه آنحضرت در جواب اين سؤال ابى بكر كه گفت (يا رسول الله چيزى در باره مننازل شده ؟) فرمود: (نه و ليكن از من پيامى نمى برد مگر خودم و يا مردى از من )همين است كه اگر من تو را عزل كردم و على را نصب نمودم براى اين بود كه اين سنتعربى را از بين نبرده باشم .
و لذا مى بينيم ابو بكر از پست خود عزل نمى شود، و همچنان امير الحاج هست و عده اى ازقبيل ابى هريره و آن ديگران كه در روايات اساميشان برده نشده از طرفش ماءمورند كهدر ميان مردم ساير احكام را جار بزنند، و على (عليه السلام ) يكى از اين عده و ازماءمورين ابى بكر بوده ، و لذا در بعضى از روايات آمده كه ابو بكر در منى به خطبهايستاد و وقتى خطبه اش تمام شد متوجه على (عليه السلام ) شد و گفت : يا على برخيز ورسالت پيغمبر را برسان . اين بود آن مطالبى كه به منظور توجيه روايات گفته اند.
نقد و رد آن گفته ها
و هر دانشمند اهل بحثى كه به روايات و آيات رجوع كند، آنگاه در بحث و مشاجره اى كهعلماء كلامى دو فرقه شيعه و سنى در باب افضليت كرده اند دقت نمايد جاى ترديدىبرايش نمى ماند كه اهل سنت ، بحث تفسيرى را كه كارش به دست آوردنمدلول آيات قرآنى است ، با بحث روائى كه كارش برچيدن روايات صحيح از ميان روايتمجعول است و همچنين با بحث كلامى كه آيا ابى بكرافضل از على است و يا على افضل از ابى بكر است و يا امير الحاج بودنافضل است از تبليغ آيات برائت و اينكه اصلا در آنسال امير الحاج على بود يا ابى بكر، خلط كرده اند.
در حالى كه در بحث تفسيرى در پيرامون آيه نبايد بحث كلامى را پيش كشيد، پس بحثكلامى بايد به كلى كنار رود، و اما بحثى كه از نظر تفسير و از نظر روايات مربوطبه آيات برائت كرده اند حق اين است كه آقايان از نظر تشخيص معانى آيات و سببنزول آنها و همچنين در توجيهى كه كرده اند به خطا رفته اند.
و اى كاش مى فهميديم از كجا چنين مسلم گرفته اند كه جمله از تو پيامى نمى برد مگرخودت و يا مردى از خاندانت منحصرا مربوط به برائت و نقض عهد است ، و بيش از اين رانمى رساند؟ و حال آنكه هيچ دليلى از عقل و نقل بر اين انحصار ديده نمى شود، بلكهجمله مذكور بخودى خود و بتمام معنا ظهور دارد در اينكه هر چه را كه رساندنش وظيفهرسول الله است جايز نيست كسى آن را برساند مگر خود آنحضرت و يا مردى از خاندانشچه اينكه نقض عهدى از جانب خدا باشد مانند برائت در مساله مورد بحث و يا حكم الهىديگرى باشد كه رساندنش وظيفه شخص رسول بوده باشد.
در اينجا مساله مورد بحث با مساله نامه نگارى آنحضرت به كشورهاى همجوار اشتباهنشود، زيرا اين مساله با ساير اقسام رسالت فرق دارد، در ساير اقسام ازقبيل نامه نوشتن به ملوك و امم و اقوام و يا فرستادن بعضى از مؤ منين به ماءموريت ها وبعهده گرفتن حكومتها و فرماندهى ها، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وظيفه خود راانجام داده چون حكم خدا را به افرادى كه مى توانسته رسانده ، و لذا در اينگونه مواردمى فرمايد: (ليبلغ الشاهد منكم الغائب ) - حاضرين به غايبين برسانند و اگركسانى بوده اند كه عاده اطمينان پيدا نمى كرده كه حكم خدا به گوش آنان خورده باشدبراى اطمينان خاطر اشخاصى را روانه مى كرده و يا نامه مى فرستاده .
و اين با مساله برائت فرق دارد، زيرا مساله برائت و هم چنين نهى از طواف با بدنعريان و نهى مشركين از حج كردن در سال بعد، احكام الهيى بودند و ابتدائى و تا آنزمانرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آنها را تبليغ نكرده و وظيفه نبوت و رسالت خود رادر باره آنها انجام نداده ، و آنها را به كسانى كه بايد برساند نرسانيده بود و لذا جزخودش و يا مردى از خودش كسى نمى توانست آنها را به مشركين و زوار مكه برساند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation