بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 9, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     Almiza01 -
     Almiza02 -
     Almiza03 -
     Almiza04 -
     Almiza05 -
     Almiza06 -
     Almiza07 -
     Almiza08 -
     Almiza09 -
     Almiza10 -
     Almiza11 -
     Almiza12 -
     Almiza13 -
     Almiza14 -
     Almiza15 -
     Almiza16 -
     Almiza17 -
     Almiza18 -
     Almiza19 -
     Almiza20 -
     Almiza21 -
     Almiza22 -
     Almiza23 -
     Almiza24 -
     Almiza25 -
     Almiza26 -
     Almiza27 -
     Almiza28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و دليلى كه دلالت كند بر اينكه (عقاب ) در جمله (و اعلموا ان الله شديد العقاب )مختص به عقاب دنيوى از قبيل اختلافات قومى و شيوعقتل و فساد و از ميان رفتن امنيت و آسايش باشد در دست نيست ، و به همين جهت بايد مقصوداز فتنه هر چند مختص ‍ به بعضى از مؤ منين است فتنه اى باشد كه تمامى افراد امتبايستى در صدد دفع آن برآيند، و با امر به معروف و نهى از منكر كه خدا بر ايشانواجب كرده از شعله ور شدن آتش آن جلوگيرى بهعمل آورند.
و بنابراين ، برگشت معناى آيه به تحذير تمامى مسلمانان ازسهل انگارى در امر اختلافات داخلى خواهد بود، چون اين گونه اختلافات آنان را بهتفرقه و اختلاف كلمه تهديد نموده و باعث مى شود كه وحدت مسلمين به تشتت و چنددستگى مبدل شود، و معلوم است كه در اين صورت هر دسته كه غالب شود زمام را به دستمى گيرد، و نيز معلوم است كه اين غلبه ، غلبه فساد است نه غلبه كلمه حق و دين حنيفكه خداوند تمامى مسلمانان را در آن شريك كرده .
پس گو اينكه فتنه مختص به يك دسته است يعنى مختص به ستمكاران ، و ليكن اثرسوء آن دامن گير همه شده ، و در اثر اختلاف همه دچار ذلت و مسكنت و هر بلا و تلخكامىديگرى مى شوند، و همه در پيشگاه خداى تعالى مسؤول مى گردند و خدا شديد العقاب است .
گر چه خداى تعالى اين فتنه را به اسم و رسم معرفى نكرده و آن را بطورمهمل ذكر فرموده و ليكن جمله بعدى كه مى فرمايد: (لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه) و همچنين جمله (و اعلموا ان الله شديد العقاب ) همانطورى كه گفتيم آن را تا اندازهاى توضيح داده و مى رساند كه (فتنه ) عبارت از اين است كه بعضى از امت بابعضى ديگر اختلاف مى كنند در امرى كه تمامى امت حقيقت امر را مى فهمند كه كدام است ، وليكن يك دسته از قبول آن سرپيچى نموده ، و آگاهانه به ظلم و منكر اقدام مى كنند، آندسته ديگر هم كه حقيقت امر را قبول كرده اند آنان را نهى از منكر نمى كنند و در نتيجهآثار سوئش دامن گير همه امت مى شود.
و بطور مسلم همه ظلمها اينطور نيستند، و مقصود، ارتكاب تمامى انحاء ظلم هم نيست ، چونهمه ظلمها چنين اثر سوئى ندارند. و از اينكه خداوند همه امت را از آن زنهار داده معلوم مىشود كه منظور آن ظلمى است كه اثر سوئش عمومى باشد،و چنين ظلمى ناچار بايد ازقبيل بر هم زدن حكومت حقه اسلامى و زمام آن را به ناحق به دست گرفتن و ياپايمال كردن احكام قطعى از كتاب و سنت كه راجع به حكومت حقه است باشد.
و هر چه باشد در فتنه هاى واقع شده در صدر اسلام نمونه اش ديده مى شود، بطورىكه آيه شريفه كاملا و بطور وضوح بر آن فتنه ها منطبق مى گردد، چون فتنه هاىمزبور وحدت دينى اسلام را منهدم نموده و با ايجاد تفرقه قدرت و شوكت اسلام را در همشكست ، و خونهايى به ناحق ريخت و باعث اسارت و غارت و هتك نواميس و حرمتها گرديد وكتاب و سنت متروك شد، همچنانكه خود قرآن از زبان پيغمبرش حكايت نموده كه گفت : (يارب ان قومى اتخذوا هذا القران مهجورا).
و از جمله مفاسد شوم اين فتنه اين است كه امت اسلام حتى بعد از آنكه به اشتباهات واعمال زشت خود تنبه پيدا كند نمى تواند از آن عذاب دردناكى كه اين فتنه به بار آوردهخود را نجات دهد، آرى (كلما ارادوا ان يخرجوا منها من غم اعيدوا فيها و ذوقوا عذاب الحريق).
يكى از مفسرين هم به اين معنا كه ما براى آيه كرديم تفطن يافته و گفته است كه آيهشريفه امت اسلام را به فتنه اى تهديد كرده كه وحدت كلمه شان را بر هم زده و دچارتفرقه و پراكندگيشان مى كند، و اگر از آن فتنه پرهيز نكنند دچار عذاب شديدى مىشوند، ولى اين مفسر زحمت زيادى به خود داده تا بلكه عذاب مزبور را به عذاب دنيوىتوجيه نموده و اطلاق آيه را تقييد كند و ليكن (انى لهم التناوش من مكان بعيد) (كجامى تواند با اين تمحلات و توجيهات دور، اطلاق آيه را مقيد سازد).
معناى آيه شريفه : (واتقوا فتنة لاتصيبن الذين ظلموا منكم خاصه ) بنابرقرائتمشهور و بنابر قرائت (لتصيبن )
در اينجا به توضيح الفاظ آيه پرداخته و مى گوييم :
بنابر قرائت زيد و قرائت اهل بيت (عليهم السلام ) كه آيه را (و اتقوا فتنه لتصيبنالذين ظلموا منكم خاصه ) قرائت كرده اند لام در (لتصيبن ) لام قسم و نون آن نونتاكيد ثقيله است ، و تقدير آيه اين است كه : (بپرهيزيد از فتنه اى كه قسم مى خورمكه خواهد رسيد به آن كسانى از شما كه ظلم كردند)، و كلمه (خاصه )حال از فتنه است ، و معنايش اين است كه (بپرهيزيد) از فتنه اى كه رسيدنش مختص بهآن كسانى از شما است كه ظلم كردند) و خطاب آيه به عموم مردمى است كه ايمان آوردهبودند.
البته خواننده محترم بايد در نظر بگيرد آن معنا و بيانى را كه ما در گذشته براى جمله(الذين امنوا) گذرانيده و گفتيم كه اين خطاب در آياتى كه دراول بعثت نازل شده اگر قرينه صارفه اى در كلام نباشدحمل بر تشريف مى شود (يعنى منظور آن احترام كردن مؤ منين و دلگرم ساختن ايشان است )و نيز بايد دانست كه فتنه هاى صدر اسلام همه منتهى به اصحاب بدر مى شود، بنا براين آيه شريفه تمامى مؤ منين را از فتنه اى كه بعضى از ايشان بپا مى كنند زنهار مىدهد، و اين نيست مگر براى اينكه آثار سوئش دامنگير همه مى شود.
و اما بنا بر قرائت مشهور كه آيه را: (و اتقوا فتنه لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه) قرائت كرده اند، درباره كلمه (لا) گفته اند كه (لاى ناهيه )است ، و (نونمشدد) نهى را تاكيد مى كند، و كلمه (لا تصيبن ) جواب امر در (اتقوا) نيست ، بلكهكلام ، جارى مجراى استيناف و ابتداء است يعنى در حقيقت دوبار زنهار داده ، در باراول فرموده : (بپرهيزيد از فتنه اى ) و در بار دوم از نو فرموده : (لا تصيبن الذينظلموا منكم خاصه ) چون امر قبلى و نهى در اين جمله از جهت معنامتصل و مرتبط بهم بودند، عينا مانند امر و نهى كه در آيه (يا ايهاالنمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده )دنبال هم قرار گرفته اند.
و چه بسا بعضى از علماى نحو تجويز كنند كه نهى در (لا تصيبن ) نهيى باشد كهدر جواب امر وارد شده است ، همچنانكه گفته مى شود: (از زيد بر حذر باش نزندت )و تقديرش اين است كه : (از زيد بپرهيز، چون اگر بپرهيزى نمى تواند تو رابزند) و اگر كسى بگويد: در اين مثالى كه زديد جمله (نزندت لا يضربنك ) است ،و نون تاكيد ثقيله مختص امر و نهى است در جواب مى گوييم در نون تاكيد ثقيله شرطنشده كه بر سر خبر در نيايد.
و چه بسا بعضى ديگر كه گفته اند: كلمه (لا) زائد است و معناى آيه اين است كه(بپرهيزيد از فتنه اى كه تنها به آن كسانى از شما مى رسد كه ظلم كردند).
و بعضى ديگر گفته اند: اصل (لا تصيبن )، (لتصيبن ) بوده ، و فتحه لام اشباعشده ، و از اشباع فتحه ، الفى پيدا شده است ، و اشباع فتحه به حدى كه موجب پيداشدن الف شود در كلام عرب كمياب نيست ؛ مثلا شاعر مى گويد:

فانت من الغوائل حين ترمى


و من ذم الرجال بمنتزاح


كه مقصود (منتزح ) است ؛ و ليكن اين دو وجه اخير بعيد است و نمى توان كلام خداىتعالى را حمل بر چنين وجوهى نمود.
بهر حال ، برگشت معناى آيه بنا بر اين قرائت نيز به همان معنايى است كه قرائتاهل بيت (عليهم السلام ) آن را افاده مى كرد.
و بطورى كه ملاحظه مى كنيد آيه شريفه متضمن خطابى است اجتماعى و متوجه به عموم ومجموع ، و اين خود مويد گفتار ما است كه گفتيم خطاب در آيه قبلى هم كه مى فرمود: (ياايها الذين امنوا استجيبوا لله و للرسول ...) خطابى است اجتماعى و متوجه به عموم مؤمنين ، و در اين صورت اين نتيجه به دست مى آيد كه پس منظور از دعوت به خيرى كهايشان را زنده مى كند، دعوت به اتفاق و تمسك عموم بهحبل الله و اقامه دين و اجتناب از تفرقه و اختلاف است ، همچنانكه فرموده : (واعتصموابحبل الله جميعا و لا تفرقوا) و نيز فرموده : (ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه ) ونيز در همان باره فرموده : (و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعواالسبل فتفرق بكم عن سبيله )
و نيز در اين صورت بعضى از وجوهى كه درذيل (اذا دعاكم لما يحييكم ) و همچنين در ذيل (ان اللهيحول بين المرء و قلبه ) ذكر شد تاييد مى شود، و بايد به پيروى از سياق ، آيهشريفه را حمل بر آن وجه نمود هر چند آيه به اعتبار خودش و با صرفنظر از سياق ،معناى وسيع ترى را افاده مى كند، و معلوم است كه دانشمندان بصير از تشخيص آن وجهعاجز نيستند، و خدا راهنما است .
روزگار استضعاف و نگرانى خود و تاءييد و يارى خدا را بياد آوريد


و اذكروا اذ انتم قليل مستضعفون فى الارض تخافون ان يتخطفكم الناس ...



(استضعاف ) به معناى ضعيف شمردن و توهين و بى اعتنائى به امر چيزى است . و(تخطف ) و (خطف ) و (اختطاف ) به معناى قاپيدن و گرفتن چيزى است بهسرعت . و (ايواء) به معناى منزل دادن به كسى است تا در آن جاى گرفته و هر جارفت به آنجا باز گردد، و (تاييد) از ماده (ايد) است كه به معناى قوه و نيرو است.
از سياق آيه استفاده مى شود كه منظور از (آن روزى كه مسلمين در زمين مستضعف بودند)روزگار ابتداى اسلام و قبل از هجرت بوده كه مسلمين در مكه (در ميان كفار) محصور بودهاند. و نيز منظور از (ناس ) در جمله (تخافون ان يتخطفكم الناس ) همان مشركينعرب و رؤ ساى قريش است . و مقصود از اينكه فرمود: (فاواكم ) اين است كه شما رادر مدينه جاى داد. و منظور از نصرت و تاييد در (و ايدكم بنصره ) نصرتى است كهخداوند در جنگ بدر از مسلمين كرد، و مقصود از (رزق طيب ) آن غنيمت هاى جنگى است كهخداوند به ايشان روزى نمود، و آن را براى آنهاحلال كرد.
احوالى كه خداوند در اين آيه از مؤ منين برشمرده و منتهايى كه در باره ايشان ذكر كردههر چند مختص به مهاجرين است ، و مربوط به انصار نيست ، ولى منظور آيه در اينجا منتنهادن بر هر دو طايفه است ، چون هر دو طايفه امت واحده و داراى دين واحد بودند، علاوه براينكه منتهايى كه در اين آيه مى شمارد نصرت و رزق طيب است كه هر دو طايفهمشمول آن بوده اند، البته اين معانى همه در صورتى است كه قرار داشتن آيه را در سياقآيات راجع به جنگ بدر در نظر بگيريم ، چون اگر آيه را به لحاظ خودش به تنهايىمعنا كنيم معنايش عمومى تر شده و شامل همه امت اسلام مى شود، نه فقطشامل مهاجر و انصار، چون اسلام تمامى مسلمين و گذشته و آينده ايشان را به صورت يكامت درآورده ، پس داستانى كه در اين آيات نقل شده هر چه باشد داستان امت اسلام در ابتداىظهور آن است ، و خلاصه امت اسلام است كه در بدو ظهورش از نظر نفرات و نيرو ناچيزبوده تا آن حدى كه مى ترس يدند مشركين مكه ايشان را به يك حمله كوتاه از بينببرند، و خداوند آنان را در مدينه جاى داد و با مسلمان شدن سكنه مدينه عده ايشان را زيادكرد، و در جنگ بدرو ساير مبارزات ياريشان نمود، و غنيمتها و انواع نعمت ها را روزيشانكرد تا شايد شكرگزارى كنند.


يا ايها الذين امنوا لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم و انتم تعلمون ...



(خيانت ) به معناى نقض امانت و (امانت ) عبارت است از اينكه بوسيله عهد و يا وصيتو امثال آن ، امنيت حقى از حقوق حفظ شود. راغب در مفردات خود مى گويد: خيانت و نفاق بهيك معنا است ، ولى خيانت گفته مى شود به اعتبار عهد و امانت ، و نفاق گفته مى شود بهاعتبار دين و ليكن در استعمال ، هر دو لفظ در هر دو معنااستعمال مى شود. پس خيانت به معناى مخالفت نهانى با حقى از حقايق و شكستن پيمان آناست ، مثلا گفته مى شود: (خنت فلانا عهد فلانى را شكستم ) و (خنت امانه فلان امانتفلانى را خيانت كردم ) يعنى پيمانى را كه با او داشتم در خفا نقض كردم ، و به همينمعنا است آيه شريفه (لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم ).
و جمله و (تخونوا اماناتكم ) جايز است كه مجزوم و معطوف بر (تخونوا) ى سابقباشد، در اين صورت معنايش و (لا تخونوا اماناتكم ): (به امانتهاى خود خيانتمكنيد) مى باشد. و نيز جايز است كه منصوب به (آن ) مقدر باشد و تقدير آن (وآن تخونوا اماناتكم ) است ؛ مويد وجه دوم جمله (و انتم تعلمون ) مى باشد كه بعداز آن ذكر شده است ؛ چون اگر نكته اى در كار نمى بود و تقدير كلام (و لا تخونوا)مى شد، ذكر (و انتم تعلمون ) بى فايده به نظر مى رسيد، براى اينكه هر چند خيانتدر صورتى متعلق نهى تحريمى مى شود كه براى مكلف معلوم باشد، و در صورتجهل به آن و جهل به حكم حرمت متعلق نهى قرار نمى گيرد، و ليكن علم ، از شرايط عامههر تكليف است ، كه بدون آن هيچ تكليف مولوى منجز نمى شود، و با اينحال هيچ احتياجى به ذكر و (انتم تعلمون ) و تقييد نهى از خيانت را به علم به نظرنمى رسد، پس بطور مسلم نكته اى در كار است .
از طرفى هم ظاهر اينكه فرمود: (و انتم تعلمون ) و متعلق علم را بيان نكرد اين استكه منظور، علم به موضوع و اينكه اين عمل خيانت است مى باشد، نه آنچه كه بعضى هاگفته اند كه منظور از آن علم به مفاسد خيانت و سوء عاقبت آن و حكم خدا به حرمت آن استبراى اينكه نه ظاهر لفظ آيه و نه سياق آن هيچ دلالتى بر اين معانى ندارد.
معناى : (و تخونوا اماناتكم و انتم تعلمون ) در آيه شريفه كه از خيانت به خداورسول (ص ) نهى مى كند
پس يقينا تقدير جمله ، (و ان تخونوا اماناتكم ) است ، بنابراين ، مجموع دو جمله (ولا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم ) يك نهى واحدى مى شود كه به يك نوعخيانت تعلق گرفته ، و آن خيانت امانت خدا ورسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است كه خود بعينه خيانت به امانت خود مؤ منين هم هست ،چون بعضى از امانت ها منحصرا امانت خدا است در نزد مردم ، مانند احكام مشروعه خدا، وبعضى از آنها منحصرا امانت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است ، مانند سيره حسنهآنجناب ، و بعضى از آنها امانت خود مردم در ميان خودشان است ، مانند اماناتى كه دراموال و اسرار خود به يكديگر مى سپارند، و بعضى از امانت ها آن امانتى است كه خدا ورسول و خود مؤ منين در آن شريكند، و آن عبارت است از امورى كه خداوند به آنها امر مىكند، و رسول خدا امر آنجناب را اجراء مى نمايد، و مردم از اجراى آن منتفع گشته ، ومجتمعشان نيرومند مى گردد، مانند دستورات سياسى و اوامر مربوط به جهاد و اسرارجنگى كه اگر افشاء شود آرزوهاى دينى عقيم گشته و مساعى حكومت اسلامى بى نتيجهمانده و قهرا حق خدا و رسول هم پايمال مى شود، و ضررش دامنگير خود مؤ منين هم مىگردد.
پس خيانت در اين نوع از امانت ، خيانت به خدا ورسول و مؤ منين است ، و مؤ منى كه به چنين خيانتى دست مى زند علاوه بر اينكه مى داندبه خدا و رسول خيانت كرده مى داند كه به خودش و ساير برادران ايمانيش هم خيانت كردهاست ، و هيچ عاقلى حاضر نيست ، كه به خيانت به خود اقدام نمايد، چونعقل هر كس قبح خيانت را درك مى كند، و با داشتن اين موهبت الهى چگونه آدمى به خود خيانتمى كند؟
پس معلوم شد منظور از اينكه فرمود: (و تخونوا اماناتكم و انتم تعلمون ) - و خداداناتر است - اين است كه در ضمن خيانت به خدا ورسول به امانتهاى خود خيانت مى كنيد با اينكه مى دانيد كه امانتهاى خدا ورسول امانتهاى خود شما است ، كه در آن خيانت مى كنيد، و كدامعاقل است كه به خيانت به خود اقدام نموده و خرابيهايى به بار آورد كه مى داندضررش جز به خودش عايد نمى شود.
پس اينكه در ذيل نهى از خيانت فرمود: (و انتم تعلمون ) براى اين است كه غيرتعصبيت حقه مسلمين را تهييج كرده و فطرت آنان را در اين قضاوت بيدار كند، نه اينكهبخواهد شرطى از شرايط تكليف را بيان كرده باشد.
نهى از خيانت به خدا و رسول (ص ) ناظربهعمل بعضى از مسلمين بوده است كه تصميمات سرى را به دشمن اطلاع مى دادهاند
پس معلوم مى شود گويا بعضى از افراد مسلمين تصميمات سرى و سياسىرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را در نزد مشركين فاش مى كرده ، و خدا اينعمل را خيانت دانسته و از آن نهى كرده است ، و آن را خيانت به خدا ورسول و مؤ منين اعلام نموده است .
مويد اين بيان ، جمله (و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنه ...) است كه بعد از آيه موردبحث قرار دارد، چون از ظاهر سياق برمى آيد كه اين جمله با آيه مورد بحثمتصل است و بى نياز و مستقل از آن نيست ، و با اينحال بخوبى معلوم مى شود كه موعظه مؤ منين در بارهاموال و اولاد با اينكه قبلا ايشان را از خيانت به امانتهاى خدا ورسول و امانتهاى خود ايشان نهى كرده بود براى اين بوده كه آن فرد خيانت كار اسرار وتصميمات سرى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را به مشركين گزارش مى داده تابدين وسيله محبت مشركين را به خود جلب نموده و در نتيجه از اينكه بهاموال و اولادش كه در مكه مانده بود تجاوز كنند جلوگيرى بهعمل آورد، و خلاصه ، منظور آن فرد خيانت كار حفظمال و اولاد و امثال آن بوده ، همچنانكه نظيرش از ابى - لبابه سرزد، و اسرار آنجنابرا براى بنى قريظه فاش كرد.
اين استظهار مويد آن روايتى است كه در شاننزول آيه مورد بحث وارد شده كه ابو سفيان بامال التجاره بسيارى از مكه بيرون آمد و جبرئيل جريان را بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خبر داد و سفارش كرد كه با نفرات خود بر سر راهابو سفيان رفته تصميم خود را نزد كسى اظهار نكند، يكى از مسلمين از جريان خبردار شدهو نامه اى به ابى سفيان نوشت و او را از تصميم آن حضرت خبردار كرد، در اين باره آيهنازل شد كه : (يا ايها الذين امنوا لا تخونوا الله والرسول و تخونوا اماناتكم و انتم تعلمون )، البته در شاننزول اين آيه احاديث ديگرى نيز وارد شده كه بزودى در بحث روايتى خواهد آمد - ان شاءالله -.


يا ايها الذين امنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا و يكفر عنكم سيئاتكم و يغفر لكم والله ذو الفضل العظيم



(فرقان ) به معناى چيزى است كه ميان دو چيز فرق مى گذارد، و آن در آيه مورد بحثبه قرينه سياق و تفريعش بر تقوا فرقان ميان حق وباطل است ، چه در اعتقادات و چه در عمل ، فرقان در اعتقادات جدا كردن ايمان و هدايت است ازكفر و ضلالت ، و در عمل جدا كردن اطاعت و هرعمل مورد خشنودى خدا است از معصيت و هر عملى كه موجب غضب او باشد، و فرقان در راى ونظر جدا كردن فكر صحيح است از فكر باطل ، همه اينها نتيجه و ميوه اى است كه از درختتقوا به دست مى آيد، در آيه شريفه هم فرقان مقيد به يكى از اين چند قسم تفرقهنگشته ، و اطلاقش همه را شامل مى شود، علاوه بر اينكه در آيات قبلى تمامى خيرات وشرور را ذكر كرده بود، پس فرقان در آيه مورد بحثشامل همه انحاء خير و شر مى شود، چون همه احتياج به فرقان دارند.
نظير آيه مورد بحث از جهت معنا آيه شريفه (و من يتق اللهيجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب و منيتوكل على الله فهو حسبه ) است .
و معناى (تكفير سيئات و آمرزش ) در سابق ذكر شد، و آيه شريفه در حقيقت به منزلهخلاصه گيرى مطالب و اوامر و نواهيى است كه آيات سابق متضمن آن بود. و معنايش ايناست كه : اگر از خدا بترسيد موجبات رضاى خدا براى شما مشتبه به موجبات سخطش ‍نمى شود، و اوامر و نواهيى كه بيان كرديم به يكديگر مختلط نمى گردد، علاوه اگر ازخدا بترسيد خداوند گناهان شما را تكفير نموده و شما را مى آمرزد و خداوند داراىفضل عظيم است .
بحث روايتى
(در ذيل آيات مربوط به جنگ بدر)
در كافى به سند خود از عقيل خزاعى از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) روايت كرده كهفرمود: رعب و ترسيدن از جهاد با كسانى كه بايد با آنان جهاد كرد و آن كسانى كهيكديگر را در ضلالت پشتيبانى مى كنند خود ضلالت در دين و ذلت و خوارى در دنيا است، علاوه بر اينكه مسلمان را مستوجب آتش مى كند، چون مرعوب شدن و ترسيدن انسان راوادار به فرار از زحف (جنگ ) مى كند، و خداوند در باره اينعمل نكوهيده فرموده : (يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم الذين كفروا زحفا فلا تولوهمالادبار) (اى كسانى كه ايمان آورده ايد وقتى با كفار در جنگ روبرو مى شويد پشتبه ايشان مكنيد.)
و در كتاب فقيه و علل به سند خود از ابن شاذان روايت كرده كه گفت : حضرت رضا(عليه السلام ) در ضمن جواب مسائلى كه وى از آنجناب با نامه پرسيده بود نوشت :خداوند فرار از جنگ را حرام كرده چون موجب وهن در دين و استخفاف به انبياء و پيشوايانعادل و ترك نصرت ايشان عليه دشمنان است ، و اين موجب عقاب ايشان است ، چون با اينعمل خود دعوت خدا را مبنى بر اقرار به ربوبيت او و اظهار و گستردن عدالت و ترك جورو از ميان برداشتن فساد زير پا گذاشته و باعث مى شوند كه دشمنان بر مسلمانان جراتيابند، علاوه بر اينكه با اين عمل باعث كشته شدن و اسير گشتن مسلمانان وباطل شدن دين خداى عزوجل و فسادهاى ديگر مى شوند.
مؤ لف : روايات دال بر اينكه فرار از زحف از گناهان كبيره و هلاك كننده است از ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) بسيار وارد شده ، و ما در بحث از گناهان كبيره در تفسير آيه (انتجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم ) در جلد چهارم ص 511 اين كتابتعدادى از آنها را ايراد كرديم .
و در همين معنا رواياتى از طرق اهل سنت وارد شده ، مانند روايتى كه صحيح بخارى و مسلماز ابى هريره از رسول خدا (صلى الله عليه و آله )نقل كرده اند كه فرمود: از هفت گناه هلاك كننده اجتناب كنيد، پرسيدند آن هفت گناه كدامند يارسول الله ، فرمود: 1 - شرك به خدا 2 - كشتن كسى كه خداوند كشتنش را حرام كردهمگر به حق 3 - سحر 4 - رباخوارى 5 - خوردنمال يتيم 6 - پشت به جنگ كردن در روز جنگ 7 - نسبت دادن زنا به زنان پاكدامن و بىخبر از فحشاء البته روايات ديگرى نيز هست كه از ابن عباس و ديگراننقل كرده اند، و دلالت دارد بر اينكه فرار از جنگ از گناهان كبيره است .
بله ، آيه شريفه (اليوم خفف الله عنكم و علم ان فيكم ضعفا فان يكن منكم ماه صابرهيغلبوا ماتين ) اطلاق آيه حرمت فرار از جنگ را به صورتى كه عده مسلمين كمتر از ثلثعده كفار باشد تقييد نموده است .
و نيز از طرق اهل سنت از عمر بن خطاب و عبد الله بن عمر و ابن عباس و ابى هريره و ابىسعيد خدرى و ديگران روايت شده كه تحريم فرار از جنگ كه در اين آيه آمده مخصوص بهروز بدر است ، و اين روايت را به اين طرق الدر المنثورنقل كرده است .
عدم اختصاص نهى از فرار از جنگ به جنگ بدر و سخن صاحب المنار در اين باره
و چه بسا توجيه شده باشد به اينكه آيه شريفه در جنگ بدرنازل شده ، و ظرف (يومئذ) در جمله (و من يولهم يومئذ) دبره اشاره به روز بدراست ، و ليكن خواننده فهميد كه سياق آيات شهادت مى دهد بر اينكه آيه شريفه بعد ازروز بدر نازل شده ، و منظور از ظرف يومئذ همان روز جنگ است نه روز بدر، علاوه براينكه اگر هم فرض كنيم آيه روز بدر نازل شده باشد خصوصيت سببنزول در عموميت مدلول آيه هيچ اثرى نمى گذارد، همچنانكه در ساير آياتى كه سببنزول را با عموميت مدلول جمع كرده خاص ‍ بودن سبب عموميتمدلول را از بين نمى برد.
صاحب المنار در تفسير خود گفته است : البته وقتى مى توان به دلالت قرينه حاليهاين آيه را مخصوص به خصوص جنگ بدر دانست كه بتوان بر خلاف بيشتر مفسرين گفتكه آيه شريفه قبل از درگرفتن جنگ نازل شده است ، كه در اين صورت شواهد ديگرى همدلالت بر خصوصيت مى كند، يكى اينكه جنگ بدر اولين جنگ در اسلام بود و اگر مسلميندر اين جنگ شكست مى خوردند، و با اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در ميانايشان بود پا به فرار مى گذاشتند معلوم است كه چه فتنه بزرگى رخ مى داد (و آناين بود كه براى هميشه افراد مسلمان روحيه خود را از دست مى دادند)، دوم اينكه در اينجنگ ملائكه مسلمانها را تاييد نموده و استقامت مى دادند. سوم اينكه خداوند صراحتا وعدهنصرت و القاء رعب در دلهاى دشمنان داده بود.
پس وقتى همه اين شواهد و خصائص را با قرينه حاليه اى كه در نهى است در نظربگيريم ادعاى اينكه تحريم با وعيد شديدى كه در آيه است مختص به جنگ بدر است بهنظر ادعايى صحيح و وجيه مى رسد، علاوه بر اينكه خداوند، صحابهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را در دو نوبت با مساله فرار و گريختن در جنگامتحان كرد، يكى در روز احد و در آن باره فرموده : (ان الذين تولوا منكم يوم التقىالجمعان انما استزلهم الشيطان ببعض ما كسبوا و لقد عفا الله عنهم ان الله غفور حليم )و يكى هم در روز حنين كه در باره اش فرموده : (لقد نصركم الله فى مواطن كثيره ويوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئا و ضاقت عليكم الارض بما رحبت ثم وليتممدبرين ، ثم انزل الله سكينته على رسوله و على المومنين ).
و اين معنا منافات ندارد با اينكه فرار از جنگ حرام و از گناهان كبيره بوده باشد، ومقتضى اين است كه مطلق عقب نشينى و فرار حرام باشد مگر بخاطر آن دو سببى كه درسوره (انفال ) استثناء شده ، و شخص فرارى به غير آن دو سبب به غضب عظيمى ازجانب خدا دچار گشته و ماوايش جهنم مى باشد - (و بئس المصير). بلكه ممكن استصورتى فرض شود كه فرار از جنگ در آن صورت آن حرمت را نداشته باشد، آيه زحفبا آيه رخصت ضعف كه در اين سوره خواهد آمد و آيه تهلكه كه در سوره (بقره )گذشت از حيث عموم مقيد شود و فرار از جنگ را در صورت ضعف نيروى دفاعى اسلام جايزبداند، و نيز مشمول آيه اى باشد كه مردم را از اينكه خود را به هلاكت اندازند نهى مىكند و در سوره بقره گذشت ، و تفصيلش به زودى خواهد آمد.
احمد و صاحبان سنن بغير از نسائى همه از حديث ابن عمر اين جمله رانقل كرده اند كه گفته است : من در يكى از سريه هاىرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) (جنگهايى كه خودرسول خدا شركت نمى كرد) بودم ، مردم پا به فرار گذاشتند، من نيز در ميان فراريانبودم ، با خود گفتم چه كنيم و اين چكار بود كه كرديم و خود را دچار غضب پروردگارنموديم ؟ آنگاه بنظرمان رسيد برويم مدينه و شب را در آنجا بسر ببريم ، دوبارهگفييم چطور است حال خود را مستقيما به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عرضه كنيم ،اگر اين گناه توبه پذير بود توبه كنيم ، و گر نه به ميدان جنگ برگرديم ،همينطور هم كرديم ، و قبل از نماز صبح شرفياب حضورش شديم ، حضرت بيرون آمد وفرمود شما از فراريانيد؟ عرض كرديم : آرى ، از جنگ فرار كرده ايم . فرمود: بلكهشما آمده ايد كه برگرديد و حمله سنگين ترى بنماييد، من فئه شما و فئه مسلمانانم(شما مشمول جمله (او متحيزا الى فئه ) هستيد - مترجم ) ابن عمر سپس ‍ اضافه كرد كهوقتى اين را شنيديم نزديك شده و دست آن حضرت را بوسيديم .
ابى داوود روايت را چنين نقل كرده : با خود گفتيم به مدينه مى رويم و شب را در آنجا بسرمى بريم ، البته بايد مواظب باشيم كسى ما را نبيند، و چنين كرديم ،داخل مدينه شده و با خود گفتيم چطور است خود را بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عرضه نموده اگر توبه اى براى ما باشد كه درمدينه مى مانيم ، و اگر نبود به جنگ برمى گرديم ،قبل از اذان صبح در انتظار آمدن آن حضرت نشستيم ، وقتى ازمنزل خارج شد شرفياب حضورش شده و عرض كرديم ما فراريان هستيم ...
بعضى از علماء براى سر و صورت دادن به اين حديث آيه را طورىتاويل كرده اند كه با تاويل خود نه معنايى براى تهديد و وعيد آيه باقى گذارده ، ونه حكمى براى قواعد لغوى .
ترمذى هم در باره اين حديث گفته : روايت حسنى است كه از مختصات يزيد بن ابى زياداست و ابن ابى زياد مورد اختلاف است ، و بيشتر علماى حديث آن را تضعيف كرده اند و ابنحبان در باره وى گفته است : وى مردى راستگو بود، جز اينكه در ايام پيريش دچار ضعفدر حافظه شد، و وضعش تغيير يافت ، بطورى كه حرفهاى غيرقابل قبولى را به عنوان روايت نقل مى كرد، بنا بر اين راويانى كه از وى روايتى راقبل از تغير حالش از او شنيده اند شنيدنشان صحيح و روايتشانقابل اعتماد است .
و خلاصه كلام اينكه ، اين حديث در مساله مورد بحث هيچ وزنى و اعتبارى ندارد نه از جهتمتن و نه از جهت سند، و در معناى آن اثرى از عمر رسيده كه وضعش از آن پست تر است ، ودر اين مساله نمى توان بدان استناد نمود.
اشكال سخن صاحب المنار
مؤ لف : اينكه در اول كلامش گفت وجوه و قرائنى دلالت دارد بر اينكه حكم حرمت فرار ازجنگ مخصوص به جنگ بدر بوده صحيح نيست ، زيرا يكى از آن قرائن اين بود كه جنگبدر اولين جنگ اسلام بوده ، و قرينه ديگر اين بود كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در آن جنگ حاضر بوده ، و اين قرائن وامثال آن بر حسب حقيقت ملاك مشترك ميان جنگ بدر و جنگ احد، خندق ، خيبر و حنين است ، زيراهمه اين جنگها در ايامى واقع شده كه اسلام احتياج شديدى به مردان جنگى ثابت قدمداشته و پيغمبر اكرم هم در همه اين جنگها حاضر بوده ، و خداوند در همه آنها مسلمين را وعدهنصرت داده است و در برخى از آنها ملائكه را براى تاييد ايشان و ايجاد رعب در دلهاىدشمنان نازل كرد.
و اينكه گفت : در باره فرار مسلمانان در روز احد و روز حنين آيات جداگانه اىنازل شده جوابش اين است كه اين معنا دلالت ندارد بر اينكه وعيد در آيه مورد بحثشامل فراريان در آن جنگها نيست ، چه مانعى دارد كه اين آيه همشامل ايشان بشود، با اينكه آيه مطلق است ، و هيچ مقيدى كه آن را تقييد كند در ميان نيست ؟
عجب اينجاست كه صاحب المنار اعتراف كرده كه فرار فراريان در جنگ احد و حنين نيز حرامبوده و در عين حال مى گويد: (و مقتضى اين نيست كه شخص فرارى بغير آن دو سبب بهغضب عظيمى از جانب خدا دچار گشته و ماوايش جهنم باشد و بئس ‍ المصير، بلكه ممكن استصورتى فرض شود كه فرار از جنگ در آن صورت آن حرمت را نداشته باشد، علاوه براينكه گناه كبيره آن گناهى است كه خداوند بر ارتكابش وعده آتش داده باشد).
و از اين عجيب تر اين است كه گفته : (آيه زحف با آيه رخصت ضعيف در اين سوره خواهدآمد و آيه تهلكه كه در سوره بقره گذشت از حيث عموم مقيد شود) با اينكه آيه رخصتفرار در صورت ضعف نيروى دفاعى اسلام تنها و تنها دلالت مى كند بر جواز آن درموقعى كه عدد نفرات جنگى دشمن از دو برابر بيشتر باشد.
آيه نهى از القاء نفس در هلاكت هم اگر به عمومش بر بيشتر از آيه رخصت ضعف دلالتكند آيه انفال لغو بى مصداق مى شود، همچنانكه به اعتراف خود صاحب المنار اگرتاويل روايت ابن عمر راجع به جمله (او متحيزا الى فئه ) صحيح باشد آيه شريفهلغو و بدون مصداق مى شود، پس خلاصه اين شد كه هيچ چاره اى جز اين نيست كه آيهشريفه را كه ظاهر در اطلاق است بر ظهورش ‍ باقى بگذاريم .
و در تفسير عياشى از موسى بن جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيل جمله (الا متحرفا لقتال ) فرموده : يعنى كنار بكشد به قصد اينكه به آنان حملهكند و درباره (او متحيزا الى فئه ) فرموده يعنى خود را به سوى نفرات خود عقببكشد نه اينكه پشت به جنگ كرده فرار كند، زيرا هر كس كه فرار كند به حدى كه ازنفرات خود هم بگذرد او مشمول (فقد باء بغضب من الله ) است .
مؤ لف : اين روايت به يك نكته مهمى كه در خود آيه است اشاره مى كند، و آن نكته اين استكه نهى در آيه بر (تولى ادبار) تعلق گرفته ، و (تولى ادبار) چند معنا داردكه يكى از آنها فرار كردن است ، و وقتى دو تا از معانى آن كه يكى فرار به منظوربه كار بردن حيله جنگى است و يكى خود را به طرف نفرات كشيدن است استثناء شد قهرابقيه معانى آن هر چه هست در تحت نهى باقى مى ماند، و نتيجتا تمام اقسام فرار ازدشمنان دين در صورتى كه بيش از دو برابر مسلمين نباشند حرام مى شود.
رواياتى در مورد شاءن نزول آيه : (و ما رميت اذ رميت و لكن اله رمى )
و در تفسير البرهان از ابن شهراشوب از ثعلبى از ضحاك از عكرمه از ابن عباسنقل مى كند كه در ذيل جمله (و ما رميت اذ رميت ) گفته است :رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به على (عليه السلام ) فرمود: مشتى ريگ به من بده، على (عليه السلام ) مشتى ريگ به آنجناب داد، و او آن ريگها را به طرف لشكر قريشپاشيد، و احدى از ايشان نماند مگر اينكه چشمانش از آن ريگها پر شد.
مؤ لف : اين روايت را الدر المنثور نيز از طبرانى و ابى الشيخ و ابن مردويه از ابنعباس روايت كرده ، و همچنين عياشى در تفسير خود حديث ، ريگ دادن على (عليه السلام )به آنحضرت را از محمد بن كليب اسدى از پدرش از امام صادق (عليه السلام ) و بهنقلى ديگر از على (عليه السلام ) روايت كرده است .
و در الدر المنثور است كه ابن جرير از محمد بن قيس و محمد بن كعب (رضى الله عنهما)روايت كرده كه گفتند: وقتى دو لشگر به يكديگر نزديك شدندرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مشتى خاك برگرفت و آن را به طرف دشمن پاشيد وفرمود: (شاهت الوجوه ) - (زشت باد صورتها) خاك در چشمان همه ايشان فرورفت و اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله )مشغول كشتار ايشان شدند، و شكست خوردنشان بخاطر همان خاكى بود كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به طرف آنان پاشيد، و در اين باره خداوند آيه (وما رميت اذ رميت ... سميع عليم ) را نازل كرد.
مؤ لف : منظور از نزول آيه ، نزول آن بعد از اين واقعه است ، و آيه شريفه قصه رانقل مى كند، نه اينكه نزولش در آن موقع بوده باشد، و اين معنا در روايات مربوط بهشان نزول آيات شايع است ، ابن هشام هم در سيره خود گفته است كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خاك به طرف مشركين پاشيد، و سپس اصحاب خود رافرمود تا حمله كنند، و همين سبب شد كه مشركين شكست بخورند.
و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ، احمد، عبد بن حميد، نسائى ، ابن جرير،ابن المنذر، ابن ابى حاتم ، ابو الشيخ ، ابن مردويه ، ابن منده و حاكم - وى روايت راصحيح دانسته - و بيهقى در كتاب دلايل همگى از ابن شهاب از عبد الله بن ثعلبه بنصغير روايت كرده اند كه گفت : وقتى دو لشكر يكديگر را تلاقى كردندابوجهل گفت : (بار الها هر كدام از ما دو فريق در قطع رحم پيش ‍ دستى گرفت ، وچيزى آورد كه نمى شناسيم در همين بامداد هلاكش كن و مقصودش از اين دعا طلب فتح بود،لذا آيه نازل شد: (ان تستفتحوا فقد جاءكم الفتح ...).
و در مجمع البيان در ذيل آيه (ان شر الدواب عند الله )... گفته است : امام باقر (عليهالسلام ) فرمود: مقصود از شر الدواب بنى عبد الدار است كه از ايشان غير از مصعب بنعمير و يك هم سوگند از اين طايفه به نام سويبط كسى مسلمان نشد.
و در جوامع الجامع گفته است : امام باقر (عليه السلام ) فرموده : مردم مورد نظر آيهبنى عبد الدارند كه از ايشان به غير از مصعب بن عمير و سويد بن حرمله كسى مسلماننشد، و در برابر دعوت آن حضرت مى گفتند: ما از آنچه كه محمد آورده كر ولال و كوريم و همه شان در جنگ احد كشته شدند، و بيرق داران در اين جنگ نيز آنان بودند.
مؤ لف : و در الدر المنثور نظير اين روايت را به چند طريق از ابن عباس و قتادهنقل كرده ، و روايت از قبيل حمل مصداق بر كلى است ، و گر نه آيه شريفه عموميت دارد وتنها شامل بنى عبد الدار نمى شود.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (يا ايها الذين امنوا استجيبوا لله وللرسول اذا دعاكم لما يحييكم ) گفته است : امام (عليه السلام ) فرموده : مقصود از اينزندگى بهشت است .
و در كافى به سند خود از ابى الربيع الشامىنقل كرده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) از معناى كلام خداىعزوجل كه فرموده : (يا ايها الذين امنوا استجيبوا لله وللرسول اذا دعاكم لما يحييكم ) سؤ ال كردم ، حضرت در پاسخ فرمودند: اين آيه درباره ولايت على (عليه السلام ) نازل شده است .
مؤ لف : اين روايت را تفسير برهان از ابن مردويه از طريقرجال روايتى خود به طور رفع و نيز از طريق ابى الجارود از امام محمد بن على باقر(عليهم السلام ) نقل كرده ، همچنانكه قمى در تفسير خود اين حديث را از ابى الجارود از آنامام معصوم نقل نموده است ، و اين روايت از باب تطبيق كلى بر مصداق است ، و همچنين استروايت سابق بر اين روايت ، و ما در اين آيه گفتيم كه آيه عموميت دارد، (هم مورد روايت راشامل است و هم غير آن را).
چند روايت در معناى :(واعملوا ان الله يحول بين المرء و قبله )
و در تفسير قمى از ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسيرجمله (و اعلموا ان الله يحول بين المرء) و قلبه مى فرمود: يعنى بين انسان و گناهشحائل مى شود و نمى گذارد كه او را به سوى آتش بكشاند، و بين كافر و اطاعتشحائل مى شود و نمى گذارد كه با اطاعت ايمان خود راكامل نمايد، و بدانيد كه ملاك هر عملى به خاتمه آن است .
و در محاسن به سند خود از على بن حكم از هشام بن سالم از امام صادق (عليه السلام )روايت كرده كه در تفسير جمله (و اعلموا ان اللهيحول بين المرء و قلبه ) فرموده : حائل مى شود بين انسان و بين اينكهباطل را حق بداند.
مؤ لف : اين روايت را صدوق در كتاب معانى الاخبار از ابن ابى عمير از هشام بن سالم ازآن حضرت نقل كرده .
و در تفسير عياشى از يونس بن عمار از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده كهفرمود: هيچ وقت دلى يقين نمى كند به اينكه باطلى حق است ، و هرگز يقين نمى كند بهاينكه حقى باطل باشد.
و در الدر المنثور است كه : ابن مردويه از ابن عباس (رضى الله عنهما) روايت كرده كهگفت : من از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از اين آيه كه مى فرمايد(يحول بين المرء و قلبه ) پرسش نمودم ، حضرت فرمود: خداوند ميان مؤ من و كفر وميان كافر و هدايت حائل مى شود.
مؤ لف : و اين روايت از جهت معنا و تفسير آيه نزديك به روايت گذشته است كه از ابىالجارود از امام باقر (عليه السلام ) نقل كرديم .
و در تفسير عياشى از حمزه الطيار از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيل جمله (و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه ) فرمود: آن اين است كه به چيزىاز طريق گوش ، چشم ، زبان و دست اشتها پيدا كند ولى با اينكه اشتها دارد به هيچ وجهدست نمى زند زيرا دلش آن را نمى پذيرد چون مى داند كه حق در آن نيست .
مؤ لف : اين روايت را برقى در كتاب محاسن به سند خود از حمزه الطيار از آنجنابنقل كرده ، و عياشى در تفسيرش از جابر از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايتى قريببه مضمون آن نقل نموده ، و اين روايت برگشت معنايش به مضمون دو روايتى است كه مايكى را از هشام بن سالم و ديگرى را از يونس بن عمار از امام صادق (عليه السلام )نقل كرديم .
رواياتى در ذيل آيه شريفه :(واتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه)
و در تفسير عياشى از صيقل روايت كرده كه گفت : شخصى از امام صادق (عليه السلام )معناى جمله : (و اتقوا فتنه لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه ) را سؤال كرد، حضرت فرمود: اطلاع دارم كه منظور از آنها اصحابجمل است .
و در تفسير قمى گفته است : امام (عليه السلام ) فرمود: اين آيه در حق طلحه و زبير كهجنگ جمل را به راه انداخته و با على (عليه السلام ) محاربه نموده و به آن حضرت ظلمكردند نازل شده است .
و در مجمع البيان از حاكم و او به سند خود از قتاده از سعيد بن مسيب از ابن عباس روايتكرده كه گفت : وقتى آيه (و اتقوا فتنه )نازل شد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: كسى كه على را بعد از وفات منبر سر مسند من ظلم كند (و منصب مرا كه بعد از من حق او است از او بگيرد)مثل اين است كه نبوت من و نبوت انبياى قبل از مرا انكار كرده است .
و در الدر المنثور است كه : ابن ابى شيبه ، عبد بن حميد و نعيم بن حماد در كتاب الفتن وابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابو الشيخ و ابن مردويه از زبير روايت كرده اندكه گفت : ما مدتها آيه (و اتقوا فتنه لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه ) را قرائت مىكرديم ، و نمى دانستيم كه مقصود از آن خود مائيم .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابو الشيخ از سدى درذيل اين آيه روايت كرده اند كه گفت : اين آيه تنها در بارهاهل بدر نازل شد، ولى در روز جنگ جمل در حق ايشان خارجيت پيدا كرد كه به جان هم افتادهو از يكديگر كشتند، و در ميان كشتگان طلحه و زبير بود كه هر دو ازاهل بدر بودند.
و نيز در الدر المنثور است كه احمد، بزاز، ابن منذر، ابن مردويه و ابن عساكر از مطرفروايت كرده اند كه گفت : ما به زبير گفتيم : يا ابا عبد الله ! خود شما خليفه (عثمان ) راتنها گذاشتيد تا كشته شد، آنوقت خود شما آمديد و خون او را از على مطالبه كرديد؟زبير گفت : آرى ما در عهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و همچنين در عهد ابو بكر وعمر و عثمان آيه (و اتقوا فتنه لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه ) را قرائت مى كرديم، و هرگز به خيالمان نمى رسيد كه خود ما به پا كننده آن فتنه ايم ، تا آنكه شد آنچهكه واقع گرديد.
و نيز در همان كتاب است كه عبد بن حميد و ابو الشيخ از قتاده (رضى الله عنه ) درذيل آيه مزبور روايت كرده اند كه گفت : به خدا سوگند همه عقلاى از اصحاب محمد(صلى الله عليه و آله ) مى دانستند كه بزودى فتنه هايى بر پا مى شود.
و نيز در الدر المنثور است كه ابوالشيخ و ابو نعيم و ديلمى در كتاب مسند الفردوس ازابن عباس (رضى الله عنهما) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده اند كه درذيل جمله (و اذكروا اذ انتم قليل مستضعفون فى الارض تخافون ان يتخطفكم الناس )شخصى از آن حضرت پرسيد يا رسول الله ! اين مردم چه كسانى هستند؟
فرمود: اهل فارسند.
چند روايت در مورد شاءن نزول آيه :(يا ايها الذين آمنوا لاتخوفوااللهوالرسول ...)
مؤ لف : اين روايت با سياق آيه سازگار نيست .
و در الدر المنثور در ذيل آيه (يا ايها الذين امنوا لا تخونوا الله والرسول ) گفته : ابن جرير و ابن منذر و ابو الشيخ از جابربن عبد الله (رضى اللهعنه ) روايت كرده اند كه گفت : ابو سفيان از مكه بيرون شد،جبرئيل به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خبر داد كه ابو سفيان در فلان مكان است ،بيرون شويد تا راه را بر او بگيريد، و تصميم خود را از بيگانگان پنهان بداريد،مردى از منافقين نامه اى به ابو سفيان فرستاد، و به او گزارش داد كه محمد (صلىالله عليه و آله ) قصد شما را كرده مواظب خود باشيد، خداى تعالى در اين باره آيه(تخونوا الله و الرسول ...) را نازل كرد.
مؤ لف : معناى اين روايت با آن بيانى كه ما قبلا از آيه شريفه استفاده كرديم قريبالانطباق است .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير از مغيره بن شعبه روايت كرده كه گفت : اين آيهدر باره قتل عثمان نازل شده .
مؤ لف : سياق آيه شريفه به هيچ وجه قابل انطباق با اين روايت نيست .
و در مجمع البيان از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) و همچنين از كلبى و زهرىروايت كرده كه گفته اند: آيه شريفه درباره ابى لبابه بن عبد المنذر انصارىنازل شده ، و داستانش اين بوده كه : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) يهود بنىقريظه را بيست و يك شب محاصره كرد، آنان از آن حضرت درخواست صلح كردند به همانقرارى كه با برادران يهوديشان در بنى النضير صلح كرده بود، و آن اين بود كهاجازه دهد از سرزمين خود كوچ كرده و به برادران خود در اذرعات و اريحات كه در سرزمينشام قرار دارد ملحق شوند، رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) اين پيشنهاد را نپذيرفت ، وجز اين رضايت نداد كه به حكم سعد بن معاذ گردن نهند، ايشان براى حكميت ، ابولبابه را كه دوست و خيرخواه بنى قريظه بود انتخاب نموده و پيشنهاد دادند، وخيرخواهى ابو لبابه براى اين بود كه زن و فرزند و اموالش در ميان آن قبيله بودند،رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابو لبابه را نزد ايشان فرستاد، ابو لبابهوقتى به ميان آن قبيله رفت از او پرسيدند راى تو چيست ؟ آيا صلاح مى دانى كه ما بهحكم سعد بن معاذ گردن نهيم ؟ ابو لبابه با دست خود اشاره به گردنش ‍ كرد، وفهمانيد كه سعد جز به كشتن شما حكم نمى كند، زنهار كه زير بار نرويد،جبرئيل نازل شد، و داستان ابو لبابه را بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) گزارش داد.
ابو لبابه مى گويد: به خدا قسم هنوز قدم از قدم بر نداشته بودم كهمنتقل شدم به اينكه خدا و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را خيانت كرده ام ، و همينطورهم شد، يعنى چيزى نگذشت كه آيه مورد بحثنازل شد، ابو لبابه خود را با طناب به يكى از ستونهاى مسجد بست ، و گفت به خداقسم آب و غذا نمى خورم تا اينكه يا بميرم و يا خداوند از تقصيرم در گذرد، هفت روز دراعتصاب غذا بود تا اينكه به حالت بيهوشى افتاد، و خداوند از گناهش در گذشت . بهاو گفتند: اى ابا لبابه ! خدا توبه ات را پذيرفت . گفت : نه به خدا سوگند خود رااز اين ستون باز نمى كنم تا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خودش مرا باز كند. لذارسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تشريف آورد و او را با دست خود باز كرد.
ابو لبابه سپس اضافه كرد: از تماميت توبه من اين است كه از اين ببعد از قبيله و قوممو خانه هايشان كه در آن خانه اين گناه از من سر زد قطع رابطه نموده و از اموالى كه درآنجا دارم صرفنظر نمايم رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: در تماميت توبهات همين بس كه يك سوم اموالت را تصدق دهى .
مؤ لف : داستان ابى لبابه و توبه اش صحيح وقابل انطباق بر مضمون دو آيه مورد بحث هست ، جز اينكه اين داستان بعد از گذشت مدتبسيارى از وقوع جنگ بدر رخ داده ، و حال آنكه ظاهر اين دو آيه - البته اگر با آياتسابق بر آن دو مقايسه و اعتبار شود و وحدت سياق در نظر گرفته شود - اين است كهاين داستان به فاصله كمى بعد از جنگ بدر اتفاق افتاده و خدا داناتر است .
آيات 40 - 30 سوره انفال


و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و اللهخير المكرين (30)
و اذا تتلى عليهم ايتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنامثل هذا ان هذا الا اسطير الاولين (31)
و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطرعلينا حجاره من السماء او ائتنا بعذاب اليم (32)
و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ماكان الله معذبهم و هم يستغفرون (33)
و ما لهم الا يعذبهم الله و هم يصدون عن المسجدالحرام و ما كانوا اولياءه ان اولياؤ ه الا المتقون و لكن اكثره م لا يعلمون (34)
و ما كانصلاتهم عند البيت الا مكاء و تصديه فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون (35)
ان الذينكفروا ينفقون امولهم ليصدوا عن سبيل الله فسينفقونها ثم تكون عليهم حسره ثم يغلبونو الذين كفروا الى جهنم يحشرون (36)
ليميز الله الخبيث من الطيب ويجعل الخبيث بعضه على بعض فيركمه جميعا فيجعله فى جهنم اولئك هم الخسرون (37)
قل للذين كفروا ان ينتهوا يغفر لهم ما قد سلف و ان يعودوا فقد مضت سنت الاولين (38)
وقتلوهم حتى لا تكون فتنه و يكون الدين كله لله فان انتهوا فان الله بما يعملونبصير (39)
و ان تولوا فاعلموا ان الله مولئكم نعم المولى و نعم النصير (40)



ترجمه آيات
به ياد آر آن هنگامى را كه كفار مى انديشيدند تا تو را باز داشته و يا بهقتل برسانند و يا بيرونت كنند، و ايشان (همواره ) مكر مى كنند و خداوند هم مكر مى كند وخدا بهترين مكر كنندگان است (.3)
و وقتى آيات ما بر ايشان تلاوت مى شود گويند (بس است ) شنيديم ، (ما خودمان هم )اگر بخواهيم مثل اين را مى گوييم ، اين نيست جز افسانه هاى باستانى (31)
و آن هنگام را كه گفتند: بار الها اگر اين است حق از نزد تو پس بر ما بباران سنگى رااز آسمان و يا بياور براى ما عذابى دردناك (32)
و خداوند بنا ندارد ايشان را با اينكه تو در ميانشان هستى و مادام كه استغفار مى كنندعذاب كند (33)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation