و كشتيهاى توحيد مشحون به اسرار درياهاى استعدادات امكانى از من روان و سارى شده و تاجر وجود بر آن كشتى از اهداف قلوب اولياء لعالى مفرفت در سلك ظهور مىكشد و از معادن صدور جواهر علوم به خزانه مىفرستد و از سواحل تشخصات امتعه تجليات جلال و جمال تحصيل مىنمايد و اينها همه نسبت و اضافات حقيقت مطلقه ولايت است كه در ادوار و نشئات به تشخص على بن ابيطالب عليه السلام به حقيقتها ظاهر و متعين است،
ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب او القى السمع و هو شهيد
و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا الذى اقوم الساعة، انا الذى ان امت و ان قتلب فلم اقتل.
مىفرمايد عليه السلام كه: منم آن فردى كه در قيامت حقيقى برمىخيزم. قيامات ادوار [ى ] عظمى و كبرى و وسطى و صغرى كه در عوالم اربعه مىشود، فرد اول نزد انتقال آن نشاة منم، كه در نشاة لا حق بظهور حقيقت خود قائم اولا و بالذات و مراد از قيامت حقيقى آن قيامت جامعه ميان قيامتها است كه از افراد كمل اوليا در هر آن ظهور انفسى دارد و بعد از اتمام دوره عظمى ظهور آفاقى مىيابد و دريافت آن بسيار عزيز و نادر است و مىفرمايد: عليه السلام كه من آنم كه اگر مرا بميرانند نمىميرم و اگر مرإ؛خخ بكشند كشته نمىشوم زيرا كه حيات سارى در مجارى عوالم اربعه منبعثى از حقيقت من است و عين آن حياتم و شىء قبول ضد خود نمىكند.
و در حق تابعان منتبسان وارد است كه،
و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله اموا اتابل احياء عند ربهم يرزقون
- و المومنون لا يموتون الحديث پس من عين وجود عام و حيات ساريم و مرا موت و قتل ممتع باشد، و الله اعلم.
و قال عليه السلام : انا الذى اعلم ما يحدث آنا بعد آن و ساعة بعد ساعة، انا الذى اعلم خطرات القلوب و لمح العيون((و ما تخفى الصدور))
بيان تفصيل كليت خويش در نشاة شخصى عنصرى مىفرمايد و هرگاه كه از قطرات بحر او اين اشراف و كليه بظهور آيد و خبر از حال خويش دهند چنانكه منقول است از شبلى((رحمه الله))كه گفت: در شب تيره ظلمانى اثر قدم مورى كه بر بالاى سنگ سياه سخت رود از من پوشيده ماند دانم كه از مرتبه خود نازل شدهام.
پس اگر از محيط علم و عرفان اين رشحه به ساحل رسد چه شگفت، و سر اين آنستكه هر كامل كه آينه وجود شد و با علم اتحاد كلى يافت هم دلها در اوست و همه خاطرها خاطر او، تمام حواس مشاعر او، و هميشه در برابر عالم آينه دار است و هر چه در عالم مىگذرد در او منطبع است و ظاهر و باطن و دنيا و آخرت و غيب و شهادت نزد او يكسان است و اين دولت موهبتى است نه كسبى، و از خزانه (و اصطنعتك لنفسى) بهر كسى كه خواهند مىدهند و خزانه دار اين نقود و جواهر در هر مرتبه و نشاة نيست مگر على بن ابيطالب عليه جميع سلام النشات و الدورات و بشنو كه ابن عباس رضى الله عليه در هر آسمانى و زمينى از مكه محمدى خبر مىدهد
صلوات الله و سلامه على نبينا و آله اينما كانوا او حيثما كانوا و
حسبما كانوا و على اخوانه من النبيين و اصحابه اجمعين.
اكنون مىفرمايد كه: من آن كسم كه مىدانم هر شان حادث در آن حاضر از تجليات كدام اسم است از اسماء الهى و سلطنت و غلبه از كدام اسم است و انطباع آن شان متجلى در هر آن در آئينههاى اعيان موجودات كليا و جزئيا مىدانم و بر علم من پوشيده نيست كه آن شان از مركز ظهور تجلى خود بر دلها و خواطر چه پرتوى مىاندازد بحسب قابليت آن مظاهر و در هر شىء چه اثر از تجلى آن حاصل مىشود و موجب كدام تجلى لا حق مىگردد و خطرات القلوب و لمح العيون و مخفيات الصدور چون تمام در تحت اثر آن شان مندرجست پس همه بر من ظاهر باشد، هم از جهت مشاهده آن شان و هم از ظهور و حضور مظاهر آن شان نزد علم من، و الله اعلم.
و قال عليه السلام : انا صلوة المومنين و زكوتهم و حجهم و جهادهم.
چون بيان اصليت خود من حيث الحقيقة نسبت به موجودات فرموده هم چنين بيان مىفرمايد: كه اصل حقيقت عبادات منم، زيرا كه صلوة انسان عبارتست بحسب جامعيت او مر عبادات انواع عالم را، پس يكى از مظاهر انسان كامل به موجب نسبت جامعيت نماز است از اين جهت مىفرمايد عليه السلام كه من نماز مومنانم، يعنى نماز اثر جامعيت من است كه بصورت عبادت در مومنان ظهور مىنمايد.
و من زكوة ايشانم كه مال و استعداد و سرمايه قابليت ايشان از فضلات لوازم بشرى و مقتضيات نفس پاك و طيب به اثر ولايت من و اقتضاى قول و فعل من مىشود و حج ايشانم كه مقصد اصلى از توجه حقايق ايشان از مواطن عدم به كعبه وجود آنستكه به استلام حجر الاسود حرم دل من مشرف شوند و طواف احوال من كنند تا از ذنوب خودى پاك شده ((كيوم ولدته امه)) دائره كمال خود تمام نميايند.
و جهاد ايشانم كه مقاتله ايشان با نفس و شيطان بحسب ظهور اثر قوت ولايت من است در دل ايشان و انينكه همين چهار عبارت ذكر فرموده مراد حصر نيست چه همه افعال و اقوال و احوال حسن را به آن جناب ولايت مآب همين انتساب است كه واسطه قول فيض و حصول آنها رقيقه حقيقت ولايت او است عليه السلام ، بلكه چون اهم و افضل عبادات بودند به عموم اثر ذكر فرموده و سر تخصيص اينستكه اين چهار عمل را با ساير اعمال نسبت ائمه اربعه اسمائيه است به اسماء چه نماز بمنزله اسلم العليم است و زكوة بمنزله اسم القدير و حج بمنزله اسم المريد و جهاد بمنزله اسم الحى.
باز از اين چهار عمل دو غيبى است و دو شهادتى و از هر دو يكى لازم است و يكى متعدى، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا النا قور الذى قال الله تعالى: (فاذا نقر فى الناقور) و انا صاحب النشر الاول و الاخر، انا اول ما خلق الله نورى و انا و
على من نور واحد.
در اين فقرات معرفت آيات دو اشاره كليه فرموده عليه السلام يكى آنكه حقيقة الحقايق و عماد تعين اول و نفس الرحمن و وجوه مطلق و فيض نخصتين و صور و ناقور حقيقى و جنس الاجناس و امثال اين، تمام اسامى حقيقت اوست، اشاره دويم آنكه حقيقت او عين حقيقت محمدى است و روح شخصى او عين روح شخصى محمديست و ماده جسمى او عين ماده جسمى محمدى و به تشخص عرضى ممتاز از يكديگر
صلوات الله و سلامه عليهما و على آلهما و صحبهما كلما ذكر هما الذاكرون و كلما غفل عن دكر هما الغافلون .
و دليل اين معنى احاديث نبوى است يكى اتحاد نور كه در اينجا ذكر فرموده در مرتبه حقيقى است و ديگر ((شجره واحده)) كه در حديث مشهور است روح شخصى است بقرينه ((و الناس من اشجار شتى)) و ماده جسمى از ((لحمك لحمى و دمك دمى)) مستفاد است.
و عينيت مطلقه را كريمه آيه مباهله به عبارت ((انفسنا شاهد عدل))، اكنون مىفرمايد عليه السلام كه: حقيقت ناقور كه بنقرات آن اموات برانگيخته مىشوند منم كه بنفس من كه نفس الرحمانم اموات و قوالب قوابل امكانى از قور عدم به صداى صلاى من برانگيخته شدهاند و به محشر وجود جمع آمده و صاحب نشر اول هر نشاة و انتقال منشر ديگر منم و همچنين نشور هر مقدم و موخر به من مفوض است و من صاحب آنم كه بدون آنكه حقيقت من واسطه باشد نشرى نمىشود.
و اين نه بطريق دعوى تقدم است بر محمد رسول الله صلى اله عليه و آله، چه به موجب نص كلام مجيد تقدم شى بر نفس لازم مىآيد، بلكه بيان اتحاد حقيقت است تا به حديكه قايل ((اول ما خلق الله نورى)) منم و قائل ((انا و على من نور واحد)) منم و آن على كه با من متحد بالنور است محمد است و تواند بود كه مراد بنشر اول نشر ايجادى باشد و بنشر اخر نشر قيامت عظمى كه يوم النشور است و نشر كبرى و وسطى و صغرى در آن مندرج است و تواند بود كه نشر اول، اول هر نشاة و آخر همان نشاة مراد باشد و تواند بود كه مراد نقطه اول و آخر هر دائره كمال فردى باشد يا نوعى يا جنسى و ديگر احتمالات دارد، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا صاحب الكواكب و مزيل الدول، انا الذى هو صاحب الزلازل و الرجفة، انا صاحب المنايا و صاحب البلايا و يا فصل الخطاب.
تفصيل مجملى است كه در اول خطبه فرموده است: انا الذى عندى مفاتيح الغيب مىفرمايد كه: چون كواكب آثار اسماء سبعهاند كه مفاتيح غيب و ائمهاند و آن اسماء نزد من است هم از روى تخلق و هم از جهت اشتمال حقيقت من آنرا، پس من صاحب كواكبم. يعنى در ظهور آثار اسماء از ايشان و هم به معيت من آثار اسمائى اند پس ازاله دولت جمالى لطفى و تلبس به تاثيرات جلالى كه مستند بر ادوار كواكب است آن نسبت به من دارد از روى حقيقت.
و هر اثرى كه از عالم از سفليات ظاهر مىشود همه به استصحاب و عليت من است پس زلزله كه در نشاة جزئى انسانى زمين استعدادش را مىلرزاند و كوه قابليتش را مىشكافد تا به ينابيع معارف و علوم و معادن حكم و حقايق ظاهر مىشود و هم چنين در نشاة كلى مراتب و نشئات كه بر همين منوال واقع است تمام به معيت و آليت من است.
و رجفها و منايا كه هلاكها است خواه در روز لمن الملك و خواه در باقى ايام الهى و ربانى و ملكوتى و مثالى و دورات مذكور است در همين حكم اندراج من اند و چون خبر از مرتبه ولايت خويش مىفرمايد و ولايت خويش مىفرمايد و ولايت را توحيد و احديت و جلال و قهر و قيامات غالبست منتسب امور جلالى را ذكر فرموده تا بهمين مرتبه مقيد در توهم نيايد به مرتبه اطلاق و برزخيت خود نيز اشاره كرد كه من صاحب فصل الخطابم كه فرق و امتياز ميان ادوار جمالى و جلالى و تمام افراد متقابلين از من است.
و قال عليه السلام: انا صاحب ارم ذات العماد، التى لم يخلق مثلها فى البلاد و نازلها بما فيها و انا المنفق الباذل بما فيها.
نزد متتبعات تواريخ و اخبار و آثار و حكايت، ارم عماد و روضه او مشهور است و در تفاسير و قصص مسطور، كه آن بلده مخلوق خداى تعالى در وسط بلاد عالم بوده و سيصد و شصت دروازه داشته و فاصله ميان هر درى تا دروازه ديگر يك ماه راه بوده و در آن بلده عجايب و غرايب و لطائف از حصر بيرون بوده و عاد اول كه او ارم ابن عوص بن ارم ابن سام ابن نوح عليه السلام است آنرا معمود داشته و روضهاى عظيم آنجا ساخته در مدت چهارصد سال، و حالا آن مختفى و نهان است از نظر خلق و در زمان حضرت مهدى عليه السلام ظاهر خواهد شد و آنچه در آن روضه است از جواهر همه را انفاق و بذل خواهد نمود، اكنون مىفرمايد كه: صاحب ارم مذكور كه در وسط عالم ملك بود. منم زيرا كه من برزخ البرازخم و هر جا در هر نشاة كه برزخى است آن ظهور برزخيت حقيقى من است و برزخ اولى كه ميانه واجب و ممكن در وجود و عدم و غيب و شهادتست و باز ميانه هاهوت و ناسوت و لاهوت و همچنين برازخ تمام عوالم همه تعينات برزخ اطلاقى من است و منشاء تمام برزخها اطلاق ولايت من است، كه اعتدال حقيقى تمام مراتب كلى و جزئى وجود است و چون در مظهر اول برزخيت من كه يك نامش قلم اعلى است سيصد و شصت دندانه است، پس در فلك الافلاك كه برزخ مثال و جسم است سيصد و شصت درجه است و در آن ارم سيصد و شصت در بوده و اين عدد به شماره تصرفات كليه ائمه اربعه است در نور اسم كه سد نهاند و مراد از كلمه ((و نازلها)) شايد كه اين باشد كه به موجب اتحاد حقيقت من با حقيقت محمد رسول الله صلى اله عليه و آله اين برزخيت اختصاص به من دارد چون اختصاص مقام محمد به حضرت حبيب الله، و اعاده لفظ انا در كلام ((و انا المنفق)) افاده همين اختصاص بنابر قواعد عربيت، يعنى آن جواهر غيبى و عجائب و غرائب و لطائف و معارف لاريبى كه در همه برازخ ايجاد يافته
و على الاعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم
نفقه كننده آن منم و بذل به ارباب استعداد ذاتى كه استحقاق تربيت است، به من مفوض است و در آخر الزمان فرزند من مهدى موعود عليه السلام انفاق و بذل آنرا به نيابت من متصدى است هم بصورت و هم به حقيقت، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا الذى اهلكت الجبارين و الفراعنه المتقدمين بسيفى ذى الفقار.
چون جبابره و فراعنه تمام به توجه و دعاء انبياء هلاك شدهاند، بطريق اظهار معجزه از طرف ولايت انبياء است و ولايت سر على بن ابيطالب عليه السلام و تعين حقيقت اوست چنانكه مكررا ذكر شده.
پس على بن ابيطالب عليه السلام هلاك كننده آن جبابره و فراعنه باشد كه ((كنت مع الانبياء سرا)) و چون صورت اين معنى حقيقت و اصل است نه مجاز و فرع، مىفرمايد عليه السلام كه: بسيف حقيقت خود آنها را هلاك مىكردم كه آن سيف دو فقره داشت جمالى و جلالى.
كه فقرة جمالش منشاء نبوت انبياء است و فقره جلالش منشاء ولايت اوليا. پس فى الحقيقه انبياء به ظهور تعين حقيقت من كه عين حقيقت محمديست صلى اله عليه و آله ظاهراند، پس منم كه در مرائى ايشان منطبعم و از آن ساطع، پس ظاهر از ايشان عين ظاهر از من است و آن فقره و دو شاخ حقيقت من، يكى از صلب عبدالله سر بر آورد و يكى از صلب ابى طالب، چنانكه كريمه (انفسنا و انفسكم) تلويح نموده.
و قال عليه السلام: انا الذى حملت النوح فى السفينه التى عملها، انا الذى انجيت ابراهيم من ناز نمرود و مونسه، و انا مونس يوسف الصديق فى الجب و مخرجه، انا صاحب موسى و الخضر و معلمها.
تاويل اين فقرات از تاويلات گذشته ظاهر است و اشعارى ديگر در تاويل آنكه مىفرمايد كه: منم آنكس كه برداشتم نوح روح را در كشتى بدن.
آن كشتى كه نوح آن را ساخته چه در اين؛ نشاة كه بدن به صفات روح متشخص است چنانچه از علم قيافه ظاهر است
و نحن معاشرت الانبياء ارواحنا اشباحنا ارواحنا .
و چه در نشاة قيامت كه روح به صورت علم و بدن بصورت عمل برمىخيزد و حشر مىشود، پس حامل ارواح در سفن ابدان منم، هم بطريق غايت و هم بر وجه آليت و منم كه ابراهيم دل را از آتش نفس و شهوت و غضب نجات مىدهم و مونس اويم كه به لوازم فيضان انوار ولايت بر روح و ريحانش مىرسانم و منم كه يوسف عقل را به معارف علوم خود انس مىدهم و به حبل اعمال از چاه طبيعت بيرون مىآورم و من تعليم دهنده و مصاحب موسى و خضرم عليه السلام، از يك طرف به غلبه نور نبوت و از طرف ديگر به غلبه نور ولايت، چه حقيقت من برزخ اين دو طرف است، و الله اعلم.
قال عليه السلام: انا منشا الملكوت فى الكون
و نسخه منشىء هم اگر يافت شود درست است. مىفرمايد كه كريمه:
(فسبحان الذى بيده ملكوت كل شىء)
اثبات ملكوت براى هر ذرهاى از موجودات مىنمايد و من انشاء كننده و ظاهر سازنده ملكوتم يا منشاء محل ظهور ملكوت افراد عالم كون و وجودم كه عالم شهادت است. يعنى حيات ملكوتى از من سريان در قوالب استعدادات دارد، زيرا كه ظهور انوار ملكوت كه مبادى ولايت است پرتو نور من است و آفتاب ولايت من از روزنهاى قلوب افراد در آن تافته خلوتخانه استعداد را بحسب وسعت قابليت روشن دارد.
و قال عليه السلام: انا البارىء، انا المصور فى الارحام.
مىفرمايد كه: بارىء و از غيب به شهادت آورنده حقايق جواهر اشياء و سازنده اشخاص آنم به حدود عليم و عينى، كه هر تعينى و تشخصى كه در عالم شهادت، مشهود مشاعر ذوى العقول است و حقايق آن بر ايشان پنهان و نزد اداركشان معدوم، من آن را به نوعى كه در عين حقيقت من ناشى شده كه
انا من الله و الخلق منى و فى روايه و المومنون.
الحديث بهمان نوع در وجود علمى در مىآورم و من تصوير كننده چنين حقايقم در رحم وجود، چه هندسى وجود بر طبق هندسه حقيقت من است و تشخص من و تشخص وجود كه عالم مشهود است مطابق كلى اند، پس نقوشى كه من تصور كنم همان از رحم وجود به عالم تصوير مىآيد، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا الذى ابرء الاكمه و ادفع الابرص و اعلم الضماير، انا انبئكم بما تاكلون و ماتدخرون فى بيوتكم.
چون حضرت عيسى - عليه السلام را نسبت ولايت از جهت ولايت ختميت و ولايت عام، اتم و اظهر بود تجدد كه از لوازم ولايت است غالب، بر اين وجه مناسب با مظهر ولايت مطلقه كه آدم ولايت محمديست صلى اله عليه و آله بيشتر بود هر آن حضرت را. لهذا كليات معجزات آن حضرت را تعديد فرموده، بخود نسبت به طريق عليت مىفرمايد و خبر مىدهد كه منم آنكس كه از كورى مادرزادى پاك مىسازم يعنى لوازم امكان از ديده ممكن زايل مىكنم تا جمال مطلق از آينه ماهيت خويش مىبيند و دفع بر حل مادى كه لون فطرى را عارض شده و بياض وجود وهمى را بر بدن قابليت ظاهر مىنمايم تا از آن سفيدى و همى به سواد امكانى خود باز مىگردد كه لون فطرى ممكناتست و وجود خودش از نظر به مشاهده سواد الوجه فى الامكان مخفى و مستهلك مىشود و من مىدانم آنچه در ضمير همه مذكور است.
يعنى اقتضاء استعداد و قابليت ماهيات ممكنات كه بالقوه ايشانست مىدانم و نزد من روشن است كه عين ثابته هر يك چه اقتضاء مىكند و از جمله كمالات بالقوه امكانى از هر يك كدام بفعل مىآيد و من آگاه مىسازم همه شما را كه در هر مرتبه از مراتب سبعه اسمائى بحسب مظهريت و تاثر در مراتب ملكوت و مثالى و مراتب سبعه فلكى و بسايط عنصرى و مراتب تركيب توليدى و در مراتب نشو و نماى انسانى عنصرى تا كمال جسمى و مراتب سبعه اطوارى و در مراتب سير مقامات هر يك را چه غذا است و بر قابليت هر يك چه وارد مىشود از آن واردات كه غذاى وجود هر يك است، در آن مرتبه چه چيز ذخيره در خانه استعداد به جهت نشاة ثانى مىنمايد كه سراى جزاست.
و نيز هر واردى چه اثر در هريك وديعت و ذخيره مىنمايد كه منشاء تعين ورود غذاى ديگر شود، و مراد از اين كلام اخبار است از علم تفصيلى خويش به مراتب هر شىء از نشئات و مقامات علمى و عينى، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا البعوضه التى ضرب الله بها مثلا.
اين بيان احاطت حقيقت خويش است،
(لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها) .
يعنى انحصار و تقييد در من نيست چه متشخص مطلق و مطلق به متشخص منم، و اين اطلاق و تشخص دو آينه منند و من از حلول در هر دو مبرا و من بعوضهام كه احقر مخلوقات است زيرا كه من انسانى حقيقى ام كه اعظم مبدعات است به جهت آنكه مظهر اطالق ذاتى است، پس بزرگ و كوچك و عظيم و حقير و جميع متقابلين نزد من مساوى است، كه همه فرع من است پس مثل حقيقى منم و باقى مثال تعينات من، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا الذى قرر الله اطاعنى فى الظلمة .
از اين كلام حقيقت اعلام مسئله عظيمى از ضروريات دينى كه فحول علماء در آن متحيرند و جمعى جبرى و گروهى قدرى شدهاند از نايافت آن مسئله ظاهر مىشود و اشكالات حل مىگردد، مىفرمايد عليه السلام: من آنم كه فرمان بردارى من مقرر كرد الله تعالى در حالتى كه من در تاريكى امكان عدميت ذاتى امكانى بودم، يعنى بحسب اقتضاء ماهيت من كه در آن تاريكى داشت و بر او تعالى شانه روشن بود، به موجب همان مرا از تاريكى عدم برآورد، به نور وجود منور ساخت تا من از آن خبر دادم كه عالم
اذ لا معلوم له بصير - اذ له منظور اليه من خلقه .
پس در ايجاد من به فرمان اقتضاء من عمل فرمود، پس روى مطلق وجود و مطلق علم و مطلق قدرت و مطلق ارادت و مطلق فيض و مطلق كمال به من آورده و من از هر يك بحسب اقتضاء ماهيت خود متاثر شده، قبول حقيقت معينه نمودم، پس در اين نشاة همان قدر كه در اين نشاة مقتضاى ظهور ماهيت من است از من صادر مىشود.
(و ان من شىء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم)
پس جميع احوال و افعال و اقوال من در اين نشاة بر طبق اقتضاى عين ثابت من است، و الله اعلم.
و قال: انا الذى اقامنى الله و الخلق فى الظلمه فدعا الى طاعتى فلما ظهرت انكر و امره ثم قال الله تعالى: (فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به) .
بيان حديث شريف ((انا من الله و الخلق منى)) مىفرمايد عليه السلام كه: به موجب اتحاد حقيقت، من آنم كه الله تعالى مرا در ايوان وجود وپيشگاه جود بر پاى داشت در حالتى كه تمام مخلوقات در تاريكى عدم بودند و همه را به اطاعت من خواند و دعوت همه از كتم عدم به مهمانخانه وجود بر سر خوان مطابقت وجود من نمود كه اطاعت و فرمان بردارى من نمايد و بتعينى كه حقيقت من تقاضا كند همه تعين وجودى يابند و وجه اين آنستكه هر نشاة از نشئات وجود غايتى دارد چنانكه مذكور شده قبل از اين، و اين غايت عبارت است از تجلى كلى نوعى اختصاصى كه آن تجلى در آيينه روح محمد و على عليه السلام و آن نشاة انطباع دارد و در آن نشاة اين روح، اول مبدعات است و مخلوقات، چنانچه در اخبار نبوى آمده و آن روح را تعينى است كلى بر طبق تعين آن تجلى، و جميع موجودات آن نشاة بنوعى كه تعين آن روح اقتضاء كند تعين وجودى مىيابند زيرا كه آن روح اصل است و باقى فرع، كه اگر به جهت ظهور آن روح در نشاة عنصرى انسانى يك فرد از اين افراد موجودات در وقتى از اوقات و مرتبهاى از مراتب در كار نباشد و ايجاد نمىيابد و از وجود بيرون مىرود.
پس چندان كه ظهور آن روح در مرتبهاى و وقتى اقتضاء نمايد همان چندان در آن مرتبه و وقت بوجود مىآيند بر طبق اقتضاء آن روح در آن مرتبه وقت اين است طاعت و فرمان بردارى خلق مران روح را، اكنون مىفرمايد كه: مخلوقات بر طبق اقتضاء ظهور من موجود شدهاند و در آن نشاة شناختند و دانستند كه وجود ايشان و تعين ايشان بحسب اقتضاء وجود و تعين روح من است.
پس چون در اين نشاة عنصرى كه مظهر و محل ظهور غايت است، من ظاهر شدم جمله انكار نمودند و محل من كه مركز حقيقت من است نشناختند و ندانستند كه مركز دائره آينه ظهور غايت دايره است. پس خدايتعالى خبر داد همه را بوحى كه به رسول الله صلى اله عليه و آله فرستاد كه، ((فلما جائهم ما عرفوا كفروا به)) تاويلش آنستكه چون من متحدم با محمد صلى اله عليه و آله و يهود آن حضرت در تورات به صفات مذكوره شناخته بودند و به وصيت حضرت موسى عليه السلام نيز، و همين كه آمدم شناخته خود را ناشناخته فرا گرفتند و شناخت او را و حقيقت او را و حقيقت حقانيت او را كه خوانده و شناخته بودند، مستور داشتند و پنهان داشتند و كافر شدند.
و همچنين معامله برزخيت بر من يافت از ساختگان نشاة اولى كه حق حقيقت من و مكان جوهر من و مرتبه تعين من در اين نشاة به سبب آنكه عوارض بشرى و لوازم طبيعت و مقتضيات نفس و آرزوها و علايق دنيوى ساتر ايشان شد نشناختند و ناشناخته گذاشته به حديكه اكثر افكار بر ستيزه و كفران نعمت وجود و شناخت من در افتادند و با آنكه صاحب سابقه تصديق صديق على التحقيق از لسان حضرت رسول الله صلى اله عليه و آله گواهى رسانيد كه ((على منى كمنزلتى من ربى)) فائدهاى ايشان را نشد، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا الذى كسوت العظام لحما، ثم انشاته بقدره الله.
مىفرمايد عليه السلام كه: منم آنكه در مرتبه اولى عظام ماهيات را لحم امتياز و تعين، از غذا پوشانيدم و در مرتبه اخرى استخوانهاى استعداد قابلان را لحم ظهور كمال پوشانيدم از غذاء تربيت، خواه صورى و خواه معنوى، چه در جميع مراتب بر عظام ذوات اشياء، كسوت صفات از من است، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا الذى هو حامل عرش الله مع الابرار من ولدى و حامل العلم، انا الذى اعلم بتاويل القرآن و الكتب السالفة، انا المرسوخ فى العلم.
بيان شرف ائمه و علماى راسخين مىفرمايد عليه السلام، در ضمن بيان حال خويش تاويل ((قلب المومن عرش الله)) و مراد به عرش الله آن عرشى است كه محل تجلى اطلاق الوهيت باشد و اين نيست الا دل انسان كامل.
پس مىفرمايد عليه السلام كه: منم آنكه او بر دارنده عرش است با نيكوان از فرزندان من خواه نسبى و خواه جسمى كه اين وراثت انحصار به نسبى ندارد و آنچه انحصار به نسبى دارد همين حمل سر محمديست صلى اله عليه و آله كه البته حامل آن در اولاد حضرت سيده نساء العالمين عليها السلام مىبايد و حمل عرش الله و جمله عروش در ضمن حمل سر محمديست صلى اله عليه و آله اندراج دارد و مىفرمايد كه: من حامل علمم كه به آن حمل عرش الله مىتوان كرد من حامل آنم.
تفصيل اين علم از تنزيلات الهى كه قرآن و كتب سالفه است يافته مىشود و اين تاويل اختصاص به من دارد كه من مرسوخ در علمم يعنى اصل علم راسخ و حقيقت رسوخ در علم به من اختصاص وهبى يافته و بس. تاويل كتب الهى نزد من باشد چنانچه معدن علم فرموده:
انا قاتل على تنزيل القرآن و على يقاتل على تاويل القرآن
و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا وجه الله فى السموات و الارضين، كمال قال الله: (كل شىء هالك الا وجهه) انا صالح الجبت و الطاغوت و محرقهما.
چون حقيقت هر شىء و وجود هر شىء و وجود هر شىء از جهت توجه خاص است به آن شىء كه رحمت رحيمى نيز خوانند كه اگر طرفه العينى آن توجه نباشد آن شىء معدوم شود مىفرمايد كه: من آن وجه خدايم كه وجه توجه است كه هم در سموات اسمائى و زمين افعالى و هم در سموات ملكوتى و زمين ملكى و هم در سموات و زمين باقى عوالم، و هر چيز در هر عالم در هر مرتبه كه باشد آن بالفعل به همگى هلاك است مگر وجه الله محقق است، جهت وجود و معين شيئيت او است يا وجه آن شىء يعنى حقيقت آن پس آنچه بالفعل ثابت است نه هالك آن وجه كلى وجودى حقى ظاهر از مظاهر اشياء است كه عبارت از حصه وجود است من حيث التعين.
كه اگر فرض انفكاك آن كنيم از اشياء همه عالم معدوم و نفى شوند و هميشه متحقق به آن وجه منم و مىفرمايد كه: منم صاحب جبت و طاغوت و سوزاننده آنها يعنى آن اموريكه روى خلق را از سوى حق مىگرداند و مانع از توجه بحق مىشود من حاكم آنم كه آنرا مىسوزانم و از روئى به روئى مىگردانم بقوت ولايت و غلبه نور جذبات الوهيت.
قال الامام محمد بن على الباقر عليه السلام فى قوله: (فمن يكفر بالطاغوت): كل ما شغلك عن مطالعة الحق فهو طاغوتك، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا باب الله الذى قال الله تعالى: (ان الذين كذبوا باياتنا و استكبروا عنها لا تفتح لهم ابواب السماء و لا يدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط و كذلك نجزى المجرمين)
مىفرمايد عليه السلام كه: من باب الله و واسطه حصول اسم اعظم و وصول بكمال ذاتى انسانيم و آن باب همين است كه در آيه كريمه به ابواب السماء معبر شده يعنى كه تا باب ولايت من كه آن سماء ملكوتست گشاده نشود دخول جنت كمال انسانيكه رجوع به اصل است واقع نمىشود و آنانكه به آيات الهى كه مظهرش منم ايمان نياورند و تكذيب كنند و بزرگى و استكبار از آن نمايند به روى ايشان گشاده نمىشود، اين در معرفت اسماء سبعه است و تخلق به آن و داخل جنت ذات نمىشود تا آنكه جمل نفس مستكبره ايشان به حدى رسد به رياضت، و تموج كند در او و در سوراخ، يعنى به مرتبهاى رسد كه پيش او تنگ و فراخ مساوى باشد كه مرتبه اطمينان است پس چون به اين مرتبه رسد در اين حال به او خطاب مىرسد كه:
يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية
زيرا كه صفات متقابله بر او تساوى يافته و از سوراخ سوزن چنان ميگذرد كه از دروازه فراخ، پس مىگويندش: (فاد خلى فى عبادى و ادخلى جنتى) ، و الله اعلم .