بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 4, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
     ALMIZA33 -
 

 

 
 
00" vlink="#00" alink="#FF0000">

 

next page

fehrest page

back page

تفصيلى هم كه براى بحث داده كليت ندارد. اين گفته حالات نورانى كه در نفس پيدا مىشود و حالات ديگرى ظلمانى كه در اثر گناهان صفحهدل را تيره مى سازد هر چند در غالب خوبى ها و بدى ها، درست است ، (و بهقول معروف ديو چو بيرون رود فرشته درآيد)، و ليكن چنان هم نيست كه به طور كلى ودائمى چنين باشد بلكه بسيار مى شود آن نور و اين ظلمت ، آن فضيلت و اين رذيلت باهممصالحه نموده ، هر دو در قلب مى مانند، و قلب (يا بگو نفس آدمى ) را بين خود تقسيم مىكنند چند دانگ آن از فضيلت و چند دانگ ديگرش مخصوص رذيلت مى شود، به همين جهت استكه مى بينيم يك فرد مسلمان مثلا هم ربا مى خورد، و از بلعيدناموال مردم هيچ پروايى ندارد، و هر قدر طلبكارش التماس كند يا فرد مظلوم كه وىمالش را برده استغاثه كند ابدا گوشش بدهكار نيست ، و در عينحال در انجام نمازهاى واجبش كمال جد و جهد را دارد، و نهايت درجه خضوع و خشوع را بهقدر توانائيش مراعات مى كند، و يا فرد ديگرى را مى بينيم كه در ريختن خون مردم و هتكاعراض و افساد در زمين هيچ پروايى ندارد، و در عينحال در عبادات و صدقاتش سعى بليغ دارد، كه خالصانه لوحه اللّه انجام دهد، و اينهمان است كه علماء النفس آن را ازدواج شخصيت مى نامند، و مى گويند اين گونه افراد درآغاز بين دو صفت نورى و ظلمانيشان در درون دلشان كشمكش مى افتد، و با يكديگرمعارضه مى كنند، و سپس هر دو در نفس جاى گير مى شوند، البتهقبل از آنكه هر دو جاى گير شوند، دل انسان دائما در اثر برخورد ميلهاى مختلف و كشمكشآنها معركه درگيريها است ، و انسان مدتى در تعب و رنج قرار دارد، تا در اثر تكراراعمال صالح ، و نيز در اثر تكرار گناه ، هر دو صفت ملكه اى راسخ در قلب شوند،آنوقت ديگر كشمكشى واقع نمى شود، و انسان ، انسانى دو بعدى ، (يا بگو دو شخصيتى) مى شود، هرگاه يكى از آن دو ملكه بروز كند، آن ديگرى خود را پنهان مى سازد، و او رابه حال خود مى گذارد تا شكارش را به دست آورد.
سومين خللى كه در گفتار غزالى هست اين است كه لازمه گفتارش لغو بودن شرطيت اجتناباز كباير در تكفير صغاير است ، با اينكه آيه شريفه مى فرمايد شرط اين كه ماگناهان صغيره و يا بگو سيئات شما را تكفير كنيم اين است كه از گناهان كبيره اجتنابكنيد، و به گفته غزالى كسى كه اجتناب از گناهان كبيره اش براى اين جهت نيست بلكهبه خاطر اين كه نمى تواند مرتكب شود، چون هر چند مرتكب شود مغلوب نورانيت (و يابگو ثوابه اى او) مى شود چون او هزاران گناه را مرتكب نشده ، _ البته زورشنرسيده - و همين ترك كباير سيئاتى براى او باقى نمى گذارد ديگر نمى شودبه او بگوييم اگر از گناهان كبيره اجتناب كنى سيئات تو را تكفير مى كنيم ، و چنينسخنى ديگر وجه پسنديده اى ندارد.
غزالى در كتاب احياءالعلوم خود مى گويد: اجتناب از گناه كبيره وقتى باعث تكفير سيئاتمى شود كه انسان بتواند آن گناه را مرتكب شود، ولى به خاطر ترس از خدا از آنصرف نظر كند،
مثل اينكه دسترسى به زن نامحرمى پيدا كرده ، و مى تواند بدون هيچ نگرانى با او زناكند، ولى جلو هواى نفس خود را بگيرد، و تنها به نظر و دستمالى اكتفا كند، در اينگونهموارد آن مجاهده با نفس اثرش در نورانى كردن قلب بيشتر از اثر سوئى است كه نظر ويا لمس ‍ در قلب مى گذارد، و معناى تكفير سيئات اين است و اما اگر اين شخص اءخته و ياعنين باشد، و اصلا آلت تناسليش نعوظ نكند، و يا موانعى پيش بيايد، و نگذارد او بهعمل جماع مشغول شود، و يا حتى ترس از آخرت نگذارد آلت او نعوظ كند، چنين اجتنابى(صرفنظر از اينكه اصلا اجتناب نيست ) صلاحيت براى تكفير نظر و لمس و يا مقدماتجماع از قبيل رقص و آوازه خوانى را ندارد، بلكه كسى كهميل نوشيدن شراب و شنيدن آهنگ هاى تار را دارد، ولى با مجاهده جلوى هواى نفس خود را مىگيرد، شراب را به آسمان مى پاشد، و تنها به شنيدن موسيقى اكتفا مى كند اين جهاد بانفسش چه بسا ظلمت و اثر سوئى كه از ناحيه صداى موسيقى بر دلش افتاده را ازدل او محو كند، پس همه اينها احكامى است اخروى كه در آخرت به حسابش رسيده مى شود،اين بود گفتار غزالى .
وى در جائى ديگر مى گويد: هر ظلمتى كه بر صفحهدل نشيند ديگر برطرف نمى شود، مگر به وسيله حسنه اى كه ضد آن باشد، نه هرحسنه ، و حسنات و سيئات متضاد آنهائى هستند كه با يكديگر تناسب دارند، و بدين جهتسزاوار است كه مسلمان هر گناهى را كه مى كند، به وسيله حسنه اى از جنس آن ، آن رازايل كند تا با آن مبارزه كرده باشد، چون سفيدى به وسيله سياهى از بين مى رود نه بهوسيله حرارت و برودت ، و رعايت اين تدريج و تحقيق از لطايفى است در طريقه محو،چون اميد موفقيت با رعايت آن بيشتر، و اطمينان آورتر از اين است كه براى محو گناهانتنها بر يك نوع عبادت تكيه كند هر چند كه آن نيز در محو گناهان مؤ ثر است .
خواننده عزيز از اين گفتار غزالى به طورى كه ملاحظه كرديد چنين برمى آيد كه محوكننده سيئات ، اجتناب و خوددارى از كباير است ، با اين كه لازمه سخن اولش همان طور كهدر اشكال سوم ما بيانش گذشت اين بود كه اجتناب و خوددارى لازم نبوده ، بلكه نبودگناه كافى است ، هر چند كه اين نبود به خاطر نداشتن قدرت باشد.
پس هيچ يك از اين وجوه چندگانه چنگى به دل نزد، و كلام جامعى كه ممكن است با استفادهاز ظواهر آيات كريمه قرآن در اين باره گفته شود اين است كه مساءله كسر و انكسار ومعارضه حسنات با سيئات ، و بالعكس اجمالا مسلم است ، اما اينكه هر سيئه اى در هر حسنهاى و به عكس هر حسنه اى در هر سيئه اى تاءثير بگذارد، آن را ناقص يا به كلى از بينببرد هيچ دليلى ندارد،
تنها دليلش حسابگرى در حالات اخلاقى و نفسانى است ، كه البته اين حسابگرى و ايناعتبار، در فهم اينگونه حقايق قرآنى در باب ثواب و عقاب كمك خوبى است .
و اما مساءله گناهان كبيره و صغيره همانطور كه توجه فرموديد گفتيم از ظاهر آيه موردبحث برمى آيد كه گناهان در مقايسه با يكديگر صغيره و كبيره مى شوند، مثلاقتل نفس محترمه از در ستمگرى ، گناه است ، و نظر كردن به زن نامحرم نيز گناه استولى اولى نسبت به دومى كبيره است ، و نيز مى خوردن و مست شدن از در طغيان و بىاعتنايى به نهى خداى تعالى و خلاصه حلال شمردن آن گناه است ، و خوردن آن از روىهواى نفس نيز گناه خواهد بود، ليكن دومى نسبت به اولى كوچك تر است ، و از ارتباط اينمساءله با مساءله كسر و انكسارى كه گذشت ، و اين كه گناهان ثوابها را به كلى ازبين ببرد و به عكس خيلى روشن نيست .
اجتناب از كبائر در تكفير دخالت دارد نه اينكه مانند توبه علت تاءمهتكفيرباشد
از اين بحث بگذريم ، بحث ديگرى كه در اين آيه هست اين است كه از ظاهرش برمى آيد كهخداى سبحان وعده مى دهد به كسانى كه از كباير خوددارى كنند اين كه همه سيئات آنان راتكفير كند، چه سيئات گذشته و چه آينده آنان ، چون آيه شريفه اطلاق دارد، و ظاهراطلاق هر دو نوع سيئات را شامل مى شود، و از سوى ديگر اين را مى دانيم كه ظاهر از ايناجتناب . اجتناب بقدر ممكن است ، يعنى هر مؤ منى به مقدارى كه مى تواند از كبيره هااجتناب كند، به طورى كه كلمه اجتناب صادق باشد بر ترك گناه او، چون هر تركگناهى اجتناب نيست ، و اگر شخص با توجه ، كمترين توجهى به سلسله گناهان كبيرهبكند، متوجه مى شود كه در عالم هستى حتى يك نفر پيدا نمى شود كه به تمامى گناهانكبيره ميل پيدا بكند، و قدرت ارتكاب آنها را نيز داشته باشد، و به فرض هم كه چنينكسى پيدا شود آن قدر نادر است ملحق به عدم است و بايد گفت اصلا چنين كسى نيست .
با اين حال اگر بخواهيم آيه شريفه را بر چنين فردىحمل كنيم و بگوييم منظورش چنين كسى است قطعا طبع سليم و مستقيم اينحمل ما را نخواهد پسنديد، بناچار بايد گفت : مقصود آيه اين است كه هر كس به قدرى مىتواند گناه كبيره بكند، و نفس او كمال اشتياق به آن گناهان را دارد، و قدرت بر انجامآن را نيز دارد، ولى به خاطر ترس از خدا مرتكب نشود خداى تعالى سيئات چنين كسى راتكفير مى كند و مى بخشد، حال چه اين كه آن سيئات متناسب و هم جنس آن كباير باشد و يانباشد.
و اما اينكه اين تكفير خاصيت اجتناب باشد، به اين معنا كه اجتناب فى نفسه و خود بهخود اطاعتى باشد كه اثرش تكفير سيئات گردد، نظير توبه كه چنين اثرى را دارد، ازظاهر آيه برنمى آيد و نمى توان اين معنا را به گردن آيه گذاشت ، كه انسان همين كهگناهان كبيره مرتكب نشود،
در صغيره ها آزاد است و چون هر چه صغيره بكند حسناتش كه يكى از آنها اجتناب از كبايراست آن را تكفير و خنثى مى كنند، همچنان كه خداى تعالى فرمود: (ان الحسنات يذهبنالسيئات )
تنها از ظاهر آيه مورد بحث كه مى فرمايد: (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكمسيّئاتكم ) برمى آيد كه اجتناب از كباير در مساءله تكفير دخالت دارد، نه اينكه علتتامه آن باشد، و گرنه مناسب تر اين بود بفرمايد اطاعت ها كه يكى از آنها اجتناب موردبحث است ، سيئات را تكفير مى كنند، همچنان كه در آيه سوره هود همين را فرمود، و يابفرمايد: خداى تعالى گناهان صغيره را هر چه باشد مى آمرزد، ديگر احتياج نداشت بهصورت جمله شرطيه بفرمايد اگر شما از گناهان كبيره اجتناب كنيد، ما صغيره هايتان راتكفير مى كنيم .
و اما اينكه از كجا بفهميم فلان گناه كبيره است يا صغيره پاسخش را دراول بحث داديم كه از راه شدت نهى وارد از آن ، و يا از اينكه مرتكبش تهديد به عذابآتش شده ، و يا امثال آن فهميده مى شود حال چه اينكه آن نهى در كتاب خدا آمده باشد، وچه اين در سنت وارد شده باشد، چون هيچ دليلى نداريم بر اين كه گناه كبيره تنها آنگناهانى است كه در قرآن از آن نهى شديد و يا تهديد به عذاب آتش شده باشد.
بحث روايتى
(رواياتى در بيان گناهان كبيره )
در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده فرمود: گناهان كبيره آن گناهانى استكه خداى تعالى آتش دوزخ را بر مرتكب آن حتمى دانسته است .
و در كتاب فقيه و تفسير عياشى از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه دربارهگناهان كبيره فرمود: هر عملى خدا مرتكب آن را تهديد به آتش كرده ، كبيره است .
و در كتاب ثواب الاعمال از امام صادق (عليه السلام )نقل كرده كه فرمود: هر كس اجتناب كند از هر عملى كه خدا در برابر آن تهديد به آتشكرده ، در صورتى كه ايمان داشته باشد، (و بخاطر اطاعت از خدا آنعمل را انجام ندهد)، خداى سبحان سيئات او را تكفير مى كند، و در منزلگاهى آبرومند وارجمند داخل مى سازد، و كباير هفتگانه اى كه باعث آتش مى شوند عبارتند از كشتن انسانىبدون مجوز،
و عقوق والدين (يعنى رنجانيدن آنان ) و خوردن ربا، و برگشتن به كفر بعد از دورىكردن از آن ، و تهمت زدن زنا به زن پاكدامن ، و خوردنمال يتيم ، و فرار از جنگ .
مؤ لف قدس سره : روايات از طرق شيعه و سنى در شمار عدد كباير بسيار است ، و دراين بحث عده اى از آنها از نظر خواننده مى گذرد، چيزى كه هست در روايات آينده يكى ازكباير هفتگانه را شرك به خدا شمرده اند مگر در اين روايت كه نامى از آن برده نشده ، واى بسا امام صادق (عليه السلام ) شرك را از بين آن هفت كبيره بيرون كرده ، بدين جهتخصوص شرك از بزرگترين كبيره ها بوده ، و جمله : (در صورتى ايمان به خدا داشتهباشد) به همين نكته اشاره دارد.
امام صادق (ع ) گناهان كبيره را يكى يكى نام مى برد
و در مجمع البيان است عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى از ابى جعفر محمد بن على (جواد) ازپدرش على بن موسى الرضا از پدرش ‍ موسى بن جعفر (عليهم السلام ) روايت كرده كهفرمود: عمرو بن عبيد بصرى بر (پدرم ) امام صادق (عليه السلام ) درآمد، همين كه سلامكرد و نشست ، اين آيه را تلاوت كرد: (الّذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش ) وآنگاه از خواندن بقيه آيه خوددارى كرد، امام صادق (عليه السلام ) پرسيد چرا سكوتكردى ؟ گفت : دوست دارم اول گناهان كبيره را از نظر قرآن كريم بشناسم ، حضرتفرمود: عيبى ندارد، اى عمرو بزرگترين كباير 1_ شرك به خداى تعالى است ، بهدليل اين كلام خداى عزوجل كه مى فرمايد: (ان اللّه لايغفر ان يشرك به )، و اين آيهكه مى فرمايد: (انه من يشرك باللّه فقد حرم اللّه عليه الجنّة و ماويه النار)، (وكسى كه به خدا شرك بورزد، خدا بهشت را بر او حرام كرده و جايگاهش آتش است )2_ و بعد از شرك به خداى تعالى نوميدى از رحمت او است ، چون در اين باره فرموده: (انّه لايياس من روح اللّه الّا القوم الكافرون )، (و از رحمت خدا ماءيوس نمى شوندمگر مردم كافر) 3_ و سپس ايمنى از مكر خداى تعالى است چون خداى تعالى او راخاسر و زيانكار خوانده ، و فرموده ، (فلا ياءمن مكر اللّه الّا القوم الخاسرون ).
4- و يكى ديگر از گناهان كبيره اى كه در قرآن آمده عقوق والدين است و آن اين استكه عاق والدين را جبار و شقى ناميده ،
و از قول عيسى (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: (و برّا بوالدتى و لم يجعلنىجبارا شقيّا) خدا مرا نيكوكار نسبت به مادرم كرده ، و مرا جبار و شقى نكرد) 5_ ازگناهان كبيره قتل نفس است (يعنى كشتن انسانى كه خداى تعالى خون او را محترم قرار داده) و در نتيجه بدون حق نبايد كشته شود، و درباره اين گناه فرموده : (و منيقتل مؤ من امتعمّدا فجزاوه جهنم خالدا فيها)، (و كسى كه مؤ منى را عمدا بهقتل برساند، كيفرش جهنم است ، در حالى كه هميشه در آن خواهد بود)، 6_ نسبت زنابه زنان بى گناه دادن ، كه خداى تعالى درباره اين گناه فرموده : (ان الّذين يرمونالمحصنات الغافلات المؤ منات لعنوا فى الدنيا و الاخرة و لهم عذاب عظيم )، (كسانىكه زنان مؤ من پاكدامن و از همه جا بى خبر را تهمت زنا مى زنند، در دنيا و آخرت لعنت شدهاند، و عذابى عظيم دارند)، 7- از گناهان كبيره خوردنمال يتيم است ، چون قرآن كريم درباره اش مى فرمايد: (ان الّذين ياكلوناموال اليتامى ظلما...) كسانى كه اموال ايتام را به ظلم مى خورند جز اين نيست كه آتشدر شكم خود مى كنند) 8_ فرار از جنگ است ، چون خداى تعالى درباره آن مى فرمايد:(و من يولهم يومئذ دبره الّا متحرّفا لقتال او متحيزا الى فئه فقد باء بغضب من اللّه وماويه جهنم و بئس المصير) (و كسى كه پشت به دشمن كند، بدون اينكه بخواهد حيلهجنگى بكار برده ، و يا به جمعيتى بپيوندد تا او را كمك كنند، با خشمى از خدا روبروشده ، و چنين كسى جاى در دوزخ دارد، كه چه بد سرانجامى است ).
9- نهم ربا خوارى كه خداى تعالى درباره آن فرموده : (الّذين ياكلون الربوالايقومون الا كما يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المسّ)، (آنها كه ربا مى خورند از جاىبر نمى خيزند مگر مثل كسى كه شيطان با تماس خود مخبطش كرده ) و نيز دربارهرباخواران فرموده : (فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من اللّه و رسوله )،(حال اگر باز هم از اين عمل دست بردار نيستيد، اعلام جنگ با خدا و رسولش دهيد).
دهم از گناهان كبيره جادوگرى (سحر) است ، چون خداى تعالى درباره آن فرموده : (ولقد علموا لمن اشتريه ماله فى الاخرة من خلاق )، (ساحران به خوبى مى دانند كسى كهسحر را بر كتاب خدا ترجيح دهد در آخرت نصيبى ندارد).
11- يكى ديگر از گناهان كبيره زنا است ، زيرا خداى تعالى مى فرمايد: (و منيفعل ذلك يلق اثاما، يضاعف له العذاب يوم القيمه و يخلد فيه مهانا)، (و كسى كه اينگناه را مرتكب شود با عقوبتى روبرو خواهد شد و روز قيامت عذاب براى او مضاعف گشتهبا ذلت در آن جاودانه خواهد زيست ).
13- سوگند دروغ است ، چون خداى تعالى درباره آن مى فرمايد: (ان الّذينيشترون بعهد اللّه و ايمانهم ثمنا قليلا اولئك لاخلاق لهم فى الاخرة ) مسلما كسانى كهبا عهد خدا و سوگندهاشان بهايى اندك را به دست مى آورند، اينان در آخرت هيچ بهرهاى ندارند).
14- چهاردهم غلول يعنى دزديدن از غنيمت است ، كه خداى تعالى درباره آن فرمود:(و من يغلل يات بما غل يوم القيمه ) و كسى كه از غنيمت بدزدد، و در آن خيانت كند،روز قيامت با همان خيانتش مى آيد).
15_ پانزدهم ندادن زكات واجب است ، چون خداى سبحان درباره آن مى فرمايد: (يوميحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم ...)، (روزى كه بر آنگنجينه ها در آتش جهنم مى دمند، تا سرخ شود، آنگاه با همان پولها پيشانى و پشت وپهلويشان را داغ مى زنند).
16- شانزدهم شهادت دروغ ، و كتمان شهادت است ، چون خداى تعالى فرموده : (ومن يكتمها فانه آثم قلبه ) و كسيكه شهادت را كتمان كند قلبش گنه كار است ).
17- شرب خمر - مى گسارى - ، زيرا خداى تعالى آنرامعادل بت پرستى قرار داده است .
18_ ترك نماز عمدا.
19- ترك هر عملى كه خداى تعالى آن را واجب كرده ، بهدليل اين كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )
فرمود: (كسى كه نماز را عمدا ترك كند ذمه خدا و ذمهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از او برى و بيزار است ).
20- قطع رحم ، زيرا خداى تعالى فرموده : (اولئك لهم اللعنه و لهم سوءالدار)، (اينان مشمول لعنت خدايند، و منزل بد كه همان دوزخ است از آن ايشان است ).موسى بن جعفر (عليه السلام ) راوى حديث سپس اضافه فرموده : كه عمرو بن عبيد ازنزد امام صادق (عليه السلام ) بيرون مى شد، در حالى كه صدايش به گريه بلندبود، و مى گفت : هلاك شد هر كس كه به راى خود فتوا داد، و با شما -اهل بيت رسول (صلى اللّه عليه و آله ) _ در فضيلت و علم معارضه كرد.
آنچه از اين حديث شريف استفاده مى شود
مؤ لف قدس سره : قريب به اين مضمون از طرقاهل سنت از ابن عباس روايت شده و با اين روايت دو مطلب روشن مى شود.
1- اول اين كه - همانطور كه مختار ما در معناى كبيره بود _ گناه كبيرهعبارت است از آن گناهى كه با لحنى شديد از آن نهى شده باشد، و يا در نهى از آناصرار و يا تهديد به آتش شده باشد، حال چه اين كه آن نهى در كتاب خداى تعالىباشد يا در سنت ، همچنان كه اين معنا در موارداستدلال امام صادق (عليه السلام ) به خوبى به چشم مى خورد، و از اين حديث همانمعنايى استفاده مى شود كه در حديث كافى آمده بود: كه گناه كبيره آن گناهى است كهخداى تعالى عذاب آتش را بر آن واجب كرده باشد، و نيز حديث فقيه و تفسير عياشى كهداشت كبيره آن گناهى است كه خداى تعالى مرتكب آنرا تهديد به آتش كرده باشد، پسمراد از واجب كردن و تهديد نمودن اعم است از اينكه تصريح به آن كرده باشد، و يا اينوجوب و تهديد را به اشاره فهمانده باشد، چه اين كه در كلام خداىعزوجل آمده باشد و يا در كلام و حديث رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ).
و من گمان مى كنم حديثى هم كه در اين باره از ابن عباس روايت شده همين طور است ، يعنىمراد ابن عباس از تهديد به آتش اعم از تصريح و تلويح و از قرآن و حديث است ، شاهداين معنا عبارتى است كه در تفسير طبرى از ابن عباس روايت شده ، و آن عبارت اين است كهمى گويد: كباير عبارتند از هر گناهى خداى تعالى بيان حرمت آن را با مساءله آتش وغضب يا لعنت و يا عذاب ختم كرده باشد، باز از اينجا روشن مى شود آن روايتى كه درتفسير طبرى و غير آن نقل شده كه :
هر چه خداى تعالى از آن نهى كرده كبيره است ، مخالف با اين روايات در معناى كبيره نيست، بلكه خواسته است بگويد: همه گناهان در مقايسه با حقارت انسان و عظمتپروردگارش كبيره است .
2- مطلب دومى كه با اين روايت روشن مى شود، اين است كه اگر در بعضى ازروايات گذشته و آينده كبيره ها منحصر در هشت و يا نه كبيره شده ، نظير بعضى ازروايات نبويه اى كه از طرق اهل سنت نقل شده ، و يا منحصر در بيست كبيره شده ، نظير اينروايات و يا هفتاد نظير رواياتى ديگر، همه به اعتبار اختلافى است كه در بزرگىگناه است ، همچنان كه در روايت مورد بحث درباره شرك به خداى تعالى تعبير كرده بودبه بزرگترين كباير، و در الدرالمنثور است كه بخارى و مسلم و ابو داود و نسايى و ابنابى حاتم از ابى هريره روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: از هفت گناه كشنده اجتناب كنيد، اصحابپرسيدند: آن هفت گناه كدام است ، يا رسول اللّه فرمود: شرك به خدا و كشتن بناحقانسانى كه خونش محترم است ، و سحر و رباخوارى ، و خوردنمال يتيم ، و پشت كردن به لشگر دشمن در روز جنگ ، و تهمت زنا به زنان مؤ من (بىگناه و از همه جا بى خبر) زدن .
و در همان كتاب است ابن حيان و ابن مردويه ، از ابى بكر بن محمد بن عمرو بن حزم ، ازپدرش محمد، از جدش عمرو بن حزم ، روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نامه اى بهاهل يمن نوشت ، و در آن واجبات و مستحبات و ديات را برشمرده ، به دست عمرو بن حزم دادتا برساند.
عمرو مى گويد: در آن نامه آمده بود از همه گناهان كبيره بزرگتر (در نزد خدا و در قيامت)، شرك ورزيدن به خدا است ، و سپس كشتن انسانى مؤ من بدون حق ، و فرار در روز جنگ وعاق والدين شدن ، و تهمت زنا به زنان پاكدامن زدن ، و سحر آموختن ، و ربا خوردن ، ومال يتيم را تصرف كردن .
و در همان كتاب كه عبداللّه بن احمد در كتاب (زوائد الزهد) از انس روايت كرده كه گفت : مناز رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شنيدم مى فرمود: آگاه باشيد كه شفاعت منمخصوص اهل كباير از امت من است ، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمودند: (ان تجتنبوا كبائر ماتنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم ...).
سوره نساء، آيات 32 _ 35


و لاتتمنوا ما فضل اللّه به بعضكم على بعضللرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن و اسلوا اللّه من فضله ان اللّه كانبكل شى ء عليما(32) و لكل جعلنا موالى ممّا ترك الوالدان و الاقربون و الّذين عقدتايمانكم فاتوهم نصيبهم ان اللّه كان على كل شى ء شهيدا(33)الرجال قومون على النساء بما فضل اللّه بعضهم على بعض و بما انفقوا من امولهمفالصلحت قنتت حفظت للغيب بما حفظ اللّه و التى تخافون نشوزهنّ فعظوهن و اهجروهنفى المضاجع و اضربوهن فان اطعنكم فلا تبغوا عليهن سبيلا ان اللّه كان علياكبيرا(34) و انّ خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها ان يريدا اصلاحايوفّق اللّه بينهما ان اللّه كان عليما خبيرا(35)


ترجمه آيات
نسبت به آنچه شما نداريد و خدا به ديگران مرحمت فرموده تمنا مكنيد، _ و نگوييدايكاش من نيز مثل فلان شخص فلان نعمت را مى داشتم ، _ زيرا اين خدا است كه بهمقتضاى حكمتش - بعضى را بر بعضى برترى داده ، هر كسى چه مرد و چه زنبهرمنديش از كار و كسبى است كه دارد، _ اگر درخواستى داريد از خدا بخواهيد،فضل او را بخواهيد، كه او به همه چيز دانا است (32)
و براى هر انسانى وارثانى قرار داديم ، تا از آن چه پدران و مادران و خويشاوندان بهجاى مى گذارند ارث ببرند، و اما افرادى كه _ وارث و خويشاوند شما نيستند، ولىشما، با آنان دست پيمان ازدواج داده ايد، بايد بهره شان را بدهيد، كه خدا بر همه چيزگواه است (33).
مردان بر زنان قيمومت و سرپرستى دارند، به خاطر اينكه خدا بعضى را بر بعضىبرترى داده ، و به خاطر اين كه مردان از مال خود نفقه زنان و مهريه آنان را مى دهند،پس زنان صالح و شايسته بايد فرمانبر شوهران در كام گيرى و تمتعات جنسى وحافظ ناموس و منافع و آبروى آنان در غيابشان باشند، همانطور كه خدا منافع آنان راحفظ فرموده ، و زنانى را كه بيم داريد نافرمانيتان كنند، نخست اندرز دهيد، اگر بهاطاعت در نيامدند، با آنها قهر كنيد، و در بستر خود راه ندهيد، و اگر اين نيز مؤ ثر نشدبزنيدشان اگر به اطاعت درآمدند ديگر براى ادامه زدنشان بهانه جويى مكنيد، و بهخاطر علوى كه خدا به شما داده مغرور نشويد، كه دارنده علو و بزرگى خدا(34).
و اگر ترسيديد كار به جدايى بكشد، داورى از خانواده مرد و داورى از خانواده زنبفرستيد، كه اگر بناى آن دو به اصلاح باشد خداى تعالى بينشان را توافق پديدمى آورد، كه خدا همواره دانايى باخبر است (35).
بيان آيات
اين آيات مربوط به آيات گذشته اى است ، كه متعرض احكام ارث و احكام نكاح بود دراين آيات آن احكام را تاءكيد مى كند و بعضى از احكام كلى را هم نتيجه مى گيرد، احكامىكه پاره اى از خللهايى كه در معاشرت بين مردان و زنان رخ مى دهد را، اصلاح مى كند.


و لاتتمنوا ما فضل اللّه به بعضكم على بعض .

كلمه (تمنى ) كه فعل نهى (لا تتمنوا) از آن گرفته شده ، به معناى اين است كه انسانبگويد اى كاش فلان جريان فلان جور پيش ‍ مى آمد، (و يا فلان چيز را مى داشتم )، واگر چنين گفتارى را تمنا بنامند ظاهرا از باب نامگذارى و توصيف لفظ به صفت معنااست ، چون تمنا و آرزو كار زبان نيست ، بلكه كاردل است ، دل وقتى به چيزى كه آن را دوست مى دارد ولى دست يافتن به آن را دشوار و ياغير ممكن مى بيند، حالت آرزو در آن پيدا مى شود،حال چه اين كه صاحب اين دل آرزويش را به زبان نيز جارى بكند و يا نكند.
و از ظاهر آيه برمى آيد كه مى خواهد از آرزويى خاص نهى كند، و آن آرزوى داشتنبرتريهايى است كه در بين مردم ثابت است ، برتريهايى كه ناشى مى شود از تفاوتهايى كه بين اصناف انسانها است ، بعضى از صنف مردانند و به همين خاطر برتريهايىدارند،
بعضى از صنف زنانند آنها نيز به ملاك زن بودن يك برتريهاى ديگرى دارند، مىخواهد بفرمايد سزاوار است از دل بستن و اظهار علاقه به كسى كه فضلى دارد صرفنظر كنيد، به خدا علاقه بورزيد، و از او درخواستفضل كنيد.
نهى از آرزوى داشتن آنچه خدا بهديگرانتفضل فرموده ، ارشادى است
با اين بيان گفت كه مراد از فضل (برترى ) همانطور كه گفتيم برتريهايى است كهخدا به هر يك از دو طايفه مرد و زن داده ، احكامى در خصوص مردان تشريع كرده و احكامىديگر در خصوص زنان ، (آن مى گويد اى كاش من زن بودم اين مى گويد اى كاش من مردبودم ) چون هر يك از اين دو طايفه احكامى بنفع خود دارد، مثلا سهم الارث مرد بيشتر ازسهم الارث زن است ، و اين براى مردان مزيتى است و در عوض زنان مزيتى ديگر برمردان دارند و آن اين است كه خرجشان به عهده خودشان نيست بلكه به عهده مردان است ،علاوه بر اين كه در ازدواج مردان بايد پول و مهريه بدهند، و زنان مهريه مى گيرند.
پس نهى در آيه نهى از آرزوى داشتن اين گونه مزيت ها است ، و بدين جهت نهى فرمودهكه به اين وسيله فساد را از ريشه بر كند، چون اين مزيت ها امورى است كه نفس بشر بهآنها علاقمند است ، زيرا خداى تعالى ريشه علاقمندى به آنها و به دنبالش سعى وكوشش براى به دست آوردن آن را در دلها نهاده ، تا خانه دنيا به اين وسيله آباد شود،به همين جهت در برخورد با اين مزايا نخست آرزوى داشتن آنها دردل پيدا مى شود، و وقتى اين آرزو تكرار شدمبدل به حسادتى نهفته چون آتشى زير خاكستر مى گردد، و باز در اثر تعقيب كردن همهروزه ، اندك اندك اين آتش از زير خاكستر بيرون آمده ، از قلب به مقامعمل خارجى سرايت مى كند، و با در نظر گرفتن اينكه اين حسد خاص يك نفر و دو نفرنيست ، (زيرا همه مردم دل دارند)، اگر حسد همه دلها به هم منضم شود، بلوائى راه مىافتد كه زمين را پر از فساد نموده ، حرث و نسل را تباه مى سازد.
از اينجا روشن مى شود كه نهى از تمنا، در حقيقت يك نهى ارشادى است كه مصلحت آن بهحفظ آن احكام تشريع شده عايد مى گردد، نه اينكه نهيى مولوى باشد.
و اگر فضل را به فعل خداى سبحان نسبت داده و اينطور تعبير كرده : (بعضكم علىبعض ) براى اين بوده كه از يك سو صفت خضوع در برابر امر خداى را بيدار كند، وبفرمايد: شما كه به خداى تعالى ايمان داريد اين برتريها را خدايتان در بينتان قرارداده ، (و او هر كارى را به مصلحت شما مى كند)، و از سوى ديگر غريزه حب و علاقه را كهدر برخورد با فرد برتر به هيجان آمده تنبه دهد، به اين كه فرد برتر بعضى ازخود تو است ، و از تو جدا نيست (و حسادت ورزيدن تو نسبت به او به اين مى ماند كهدست نسبت به بينايى چشم حسد بورزد، و در صدد برآيد
تخم چشم را از كاسه در آورد، با اينكه بينايى چشم بينايى دست نيز هست ).
موقعيت طبيعى هر يك از زن و مرد و اعمال هر يك از آنها موجب اختصاص هر يك بهچيزىاست


للرجال نصيب مما اكتسبوا، و للنساء نصيب ممّا اكتسبن


راغب اصفهانى يادآور شده كه كلمه (اكتساب ) در بدست آوردن فايده اىاستعمال مى شود كه انسان خودش از آن استفاده كند، و معناى كلمه (كسب ) از معناى اكتسابعمومى تر است ، هم آن را شامل مى شود و هم آنچه را كه براى غير بدست مى آورد، بيانىكه ما درباره تمنا مورد بحث داشتيم نتيجه مى دهد كه اين جمله همان نهى سابق يعنى نهىاز تمنا را بيان مى كند، و به منزله تعليلى براى آن است ، مى فرمايد: آن چنان آرزو كهگفتيم در دل راه مدهيد، براى اين كه هر مزيتى مخصوص صاحب آن مزيت است ، اگر مثلا مردداراى مزيت ارث دو برابر است ، به خاطر نفسيتى است كه خاص او است ، و خلاصه بهاين خاطر است كه مرد خلق شده ، و يا به خاطر اعمالى است كه بدن او انجام مى دهد، مرداناگر مى توانند مثلا چهار زن بگيرند، و زنان نمى توانند بيش از يك شوهر داشتهباشند، براى اين است كه مردان در مجتمع بشرى موقعيتى دارند، كه اقتضاى چنين مزيتىدارد، و زنان آن موقعيت را ندارند، و اگر در ارث دو برابر زنان ارث مى برند، باز بههمين جهت است ، و همچنين زنان اگر نصف سهم مردان ارث مى برند، در عوض خرجزندگيشان به عهده مردان است ، و در امر ازدواج ، زنان مخصوص شده اند به گرفتن مهرو مردان نبايد مهريه بگيرند به خاطر موقعيت خاصى است زنان دارند.
اين از نظر موقعيت خلقتى زن و مرد، از نظر اعمال بدنى نيز چنين است ، اگر مرد و يا زناز راه عمل چيزى به دست مى آورد خاص ‍ خود او است ، و خداى تعالى نمى خواهد بهبندگان خود ستم كند.
از اينجا روشن مى شود كه مراد از اكتساب در آيه نوعى حيازت و اختصاص دادن به خويشاست ، اعم از اين كه اين اختصاص دادن به وسيلهعمل اختيارى باشد، نظير اكتساب از راه صنعت ، و يا حرفه و يا به غيرعمل اختيارى ، ليكن بالاخره منتهى شود به صفتى كه داشتن آن صفت باعث اين اختصاصشده باشد، مانند مرد بودن مرد، و زن بودن زن .
پيشوايان علم لغت ، هر چند درباره دو واژه كسب و اكتساب گفته اند كه هر دو مختصند بدانجايى كه عمل به اختيار آدمى انجام شود، همچنان كه واژه طلب وامثال آن مختص به اين گونه موارد است ، ليكن اين تفاوت را بين دو واژه گذاشته اند كهدر كلمه (كسب )
معناى جمع كردن خوابيده ، و بسيار مى شود كه كلمه (اكتساب ) در امور غير اختيارىاستعمال مى شود، مثلا مى گويند (فلانى با خوشگلى خود شهرت اكتساب مى كند، و ازاين قبيل تعبيرات )، و در آيه مورد بحث بعضى از مفسرين اكتساب را به همين معنا تفسيركرده اند ولى به نظر ما اگر در آيه اين معنا را مى دهد، از باباستعمال حقيقى نيست ، بلكه مجازى و از باب تشبيه و استعاره است .
و اما اين كه مراد از اكتساب در آيه شريفه آن چيزى باشد كه آدمى باعمل خود به دست آورد، و در نتيجه معناى آيه چنين شود، آرزو مكنيد آنچه را كه مردم باصنعت و يا حرفه اى كه دارند به دست آورده اند، چون مردان از آنچه باعمل خود به دست مى آورند نصيب دارند، و زنان نيز از آنچه با كار خود به دست مى آورندبهرمند هستند.
اين معنا هر چند كه فى نفسه معنايى درست است ، ليكن باعث مى شود كه دايره معناى آيهتنگ شود، و از اين گذشته رابطه اش با آيات ارث و نكاح قطع گردد.
و به هر حال پس معناى آيه بنابر بيانى كه كرديم اين مى شود: (آرزو مكنيد كه شمانيز آن برتريها و مزاياى مالى و غير مالى كه ديگران دارند و خداى تعالى يكى از دوطايفه شما مردان و زنان را به آن اختصاص داده به شما نيز بدهد، و خلاصه مردان آرزونكنند اى كاش مزاياى زنان را مى داشتند، و زنان نيز آرزو نكنند اى كاش مزاياى مردان رامى داشتند) براى اين كه اين فضيلت بدون جهت به صاحبان آن داده نشده ، يا صاحبفضيلت آن را با نفسيت اجتماعى خود به دست آورده ، و يا باعمل اختياريش يعنى تجارت و امثال آن ، و معلوم است كه هر كس هر چيز را كسب كند از آنبهره اى خواهد داشت ، و هر كس هر بهره اى دارد به خاطر اكتسابى است كه كرده .


و اسئلوا اللّه من فضله ...


غالبا انعام و احسانى كه شخص منعم به ديگرى مى كند از چيرهايى است كه در زندگىاو زيادى است و به همين جهت از انعام تعبير مى شود به(فضل - زيادى )، و از آنجايى كه در جملاتقبل خداى تعالى مردم را از كه چشم به فضل و زيادى هايى كه ديگران دارند بدوزندنهى فرمود، و از سوى ديگر از آنجايى كه زياده طلبى و داشتن مزاياى زندگى ، وبلكه يگانه بودن در داشتن آن ، و يا بگو از همه بيشتر داشتن و تقدم بر سايرين يكىاز فطريات بشر است ، و هيچ لحظه اى از آن منصرف نيست ، بدين جهت در جمله مورد بحثمردم را متوجه فضل خود كرد، و دستور داد روى از آنچه در دست مردم است بدانچه دردرگاه او است بگردانند، و از فضل او درخواست كنند، چون همهفضل ها به دست او است آن افرادى هم كه فضلى و يا فضلهايى دارند،
خدا به آنان داده ، پس همو مى تواند به شما نيز بدهد، و شما نيز از ديگران و حتى ازآنهايى آرزوى برترى هايشان را داشتيد برتر شويد.
دو فائده اى كه جمله (و اسئلوا الله من فضله ) افاده مى كند
خداى تعالى نام اين فضل را نبرده و آن را مبهم گذاشته ، نفرموده از خداى تعالى كدامفضل او را سؤ ال كنيد، بلكه با آوردن لفظ (من - از) فرموده : ازفضل او درخواست كنيد، و سربسته گفتن اين سخن دو فايده داده ،اول اين كه ادب دعا و درخواست بنده از خداى تعالى را به بندگان آموخته چون انسانىكه جاهل به خير و شر واقعى خويش است ، اگر بخواهد از پروردگارش كه عالم بهحقيقت حال او است ، و حقيقت حال آنچه براى خلقش نافع است را مى داند، و بر هر چيز توانااست ، چيزى درخواست كند جا دارد تنها خير خود را از او بخواهد و انگشت روى مصداق خيرمگذارد، و سخن به درازا نكشاند، و راه رسيدن به آن را معين نكند، زيرا بسيار ديده ايمكه شخصى نسبت به يك حاجت از حوايج خاصه اى ازقبيل مال يا فرزند يا جاه و منزلت يا بهبودى و عافيت بى طاقت شده و در به دست آوردنمحبوبش دست به دعا برداشته ، و هر وقت دعا مى كند جز بر آمدن آن حاجتش چيزىنخواسته ولى همين دعايش مستجاب و حاجتش داده شده آن وقت معلومش گشته هلاكت و خسرانشدر همان بوده .
فايده دوم اينكه اشاره كند به اينكه واجب است خواسته آدمى چيزى نباشد كه با حكمتالهيه منافات داشته باشد، حكمتى كه در تكوين به كار برده ، و يا در تشريع ، پسبايد از آن فضل كه به ديگران اختصاص داده ، درخواست نكنند چون اگر فرضا مردانفضلى را كه خدا به زنان داده بخواهند، يا زنانفضل مخصوص مردان را بخواهند، و خداى تعالى هم به ايشان بدهد، حكمتشباطل و احكام و قوانينى كه به مقتضاى حكمت تشريع فرموده فاسد مى شود، (دقتفرماييد).
پس سزاوار اين است كه انسان وقتى از خداى تعالى حاجتى را مى خواهد (كه سينه اش ازنداشتن آن به تنگ آمده ) از خزينه غيب خدا بخواهد، نه اينكه از دارندگان آن بگيرد، وبه او بدهد، و وقتى هم از خزينه غيب او مى خواهد رعايت ادب را نموده خداى تعالى را علمنياموزد، زيرا خدا عالم به حال او است ، و مى داند كه راه رسيدن به حاجتش چيست ، پسبايد اينطور درخواست كند: كه پروردگارا حاجت مرا به آن مقدار و آن طريقى كه خودتمى دانى خير من در آن است بر آورده بفرما.
و اما اينكه در آخر آيه فرمود: (ان اللّه كانبكل شى ء عليما) براى اين بود كه نهى دراول آيه را تعليل نموده ، بفهماند اگر گفتيم شما آنچه را كه خداى تعالى به ديگرانداده تمنا نكنيد، علتش اين است كه خداى تعالى به همه چيز دانا است ، و راه مصلحت هركسى را مى داند، و در حكم خود خطا نمى كند.
گفتار در يك حقيقت قرآنى
(اختلافهاى طبقات مختلف مردم و طريقصحيححل آنها)
اختلاف قريحه ها و استعدادها در به دست آوردن مزاياى زندگى در افراد انسان چيزى استكه بالاخره به ريشه هايى طبيعى و تكوينى منتهى مى شود، چيزى نيست كه بتواندگرگونش ساخت ، و يا از تاءثير آن اختلاف در اختلاف درجات زندگى جلوگيرى نمود،و مجتمعات بشرى از آنجا تاريخ نشان مى دهد تا به امروز كه ما زندگى مى كنيم داراىاين اختلاف بوده است .
آرى تا بوده چنين بوده ، افراد قوى انسانها، افراد ناتوان را برده خود مى كردند و درراه خواسته هاى خود و هوا و هوسهايشان بدون هيچ قيد و شرطى به خدمت خود مىگرفتند، و افراد ضعيف هم چاره اى به جز اطاعت دستورات آنان نداشته ، جز اجابت آناندر آنچه تمايل نشان مى دادند و مى خواستند راه به جايى نمى بردند، ليكن (به جاى هرعكس العمل ) دلهاى خود را از غيظ و كينه نسبت به اقويا پر مى كردند، و در صدد به دستآوردن فرصت روز را به شب مى رساندند، بشر هميشه طبق سنت كهن مى زيسته ، سنتىكه همه جا به روى كار آمدن رژيم شاهى و امپراطورى مى انجاميده است .
تا وقتى كه بشر ميدان را براى نهضت عليه اين سنت پير، باز ديده اينجا و آنجاى روىزمين يكى پس از ديگرى نهضت نموده ، بناى شوم را از پى ويران كرده ، و طبقه زورگوو متصديان حكومت را وادار نمود، تا در چهار چوب قوانينى كه براى اصلاححال جامعه و سعادت او وضع شده حكومت كنند، در نتيجه حكومت اراده فردى _ آن هم ارادهجزافى و سيطره سنن استبدادى به حسب ظاهر رخت بر بست ، و اختلاف طبقات مردم وانقسامشان به دو قسم مالكى كه حاكم مطلق العنان باشد و مملوكى محكوم كه زمام اختيارشبه دست حاكم باشد از بين رفت ، ولى متاءسفانه اين شجره فاسد از ميان بشر ريشه كننشد، بلكه در جايى ديگر و به شكلى ديگر غيرشكل سابقش رو به رشد گذاشت ، و اين بار نيز همان نتيجه سوء و ميوه تلخ را بارآورد، و آن عبارت بود از تاءثيرى كه اختلاف ثروت يعنى متراكم شدن نزد بعضى وته كشيدن نزد بعضى ديگر در صفات اين دو طبقه گذاشت . آرى وقتى فاصله ميان ايندو طبقه زياد شد طبقه ثروتمند نمى تواند از اين كه با ثروتش خواست خود را در همهشؤ ون حيات مجتمع نفوذ دهد خود دارى كند، و از سوى ديگر طبقه فقير هم چاره اى جز ايننداشت كه عليه طبقه ثروتمند قيام كند و در برابر ظلم او به ايستد.
نتيجه اين برخورد آن شد كه سنت سومى متولد شود: به نام شيوعيت و نظام اشتراكىسنتى كه مى گويد: همه چيز مال همه كس ، و مالكيت شخصى و سرمايه دارى به كلىملغى ، و هر فردى از مجتمع مى تواند بدانچه با دست خود و به وسيله كمالاتى كه درنفس ‍ خود دارد كسب كرده برخوردار شود تا به اين وسيله اختلاف در ثروت و دارايى بهكلى از بين برود.
اين مسلك نيز وجوهى از فساد را به بار آورد، فسادهايى هرگز در روش سرمايه دارى ازآن خبرى نبود، از آن جمله بطلان حريت فرد و سلب اختيار از او، كه معلوم است طبع بشرمخالف با آن خواهد بود، و در حقيقت اين سنت با خلقت بشر در افتاده ، و خود را آماده كردتا عليرغم طبيعت بشر، خود را بر بشر تحميل كند، و يا بگو با خلقت بشر بستيزد.
تازه همه آن فسادهايى هم كه در سرمايه دارى وجود داشت بهحال خود باقى ماند، چون طبيعت بشر چنين است كه وقتى دست و دلش به كارى باز شودكه در آن كار براى خود امتيازى و تقدمى سراغ داشته باشد، و اميد تقدم و افتخار برديگران است كه او را به سوى كارى سوق مى دهد، و اگر بنا باشد كه هيچ كس بر هيچكس امتياز نداشته باشد هيچ كس با علاقه رنج كار را به خود هموار نمى سازد، و معلومكه با بطلان كار و كوشش بشريت به هلاكت مى افتد.
بدين جهت شيوعى ها ديدند چاره اى جز قانونى دانستن امتيازات ندارند، و در اين كه چهكنند هم امتياز باشد و هم اختلاف ثروت نباشد، فكرشان به اينجا كشيد وجهه افتخارات وامتيازات را به طرف افتخارات غير مادى و يا بگو افتخارات تشريفاتى و خيالىبرگردانند، ولى ديدند همان محذور سرمايه دارى دوباره عود كرد، براى اينكه مردمجامعه يا اين افتخارات خيالى را به راستى افتخار مى دانستند، كه همان آثار سويى كهثروت در دل ثروتمند مى گذاشت اين بار افتخارات خيالى آن آثار را در دارندگانشبگذاشت ، و يا افتخارات را پوچ مى دانستند كه محذور خلاف طبيعت آرامشان نمى گذاشت .
رژيم دموكراسى وقتى ديد كه اين فسادها در رژيم اشتراكى بيداد كرده براى دفع آن ازيك سو دامنه تبليغات را توسعه داد، و از سوى ديگر تواءم با قانونى كردن مالكيتشخصى براى از بين بردن فاصله طبقاتى ، مالياتهاى سنگين بر روىمشاغل تجارى و درآمدهاى كارى گذاشت ولى اين نيز دردى را دوا نكرد، براى اين كهتبليغات وسيع و اين كه مخالفين دموكراسى دچار چه فسادهايى شده اند نمى تواند جلوفساد را از رژيم دموكراسى بگيرد و طبقه ثروتمند قيام كند و در برابر ظلم او بهايستد.
چون به فرضى هم كه همه درآمدها به صندوق بيتالمال ريخته شود، آنهائى كه اين صندوق ها را در دست دارند، فساد و ظلم مى كنند، چونفساد تنها ناشى از مالك ثروت بودن نيست ناشى از تسلط بر ثروت نيز مى شود، آنكسى كه مى خواهد ظلم كند و عياشى داشته باشد، يك بار بامال خودش اين كار را مى كند، يك بار هم با تسلطش برمال دولت .
پس نه اشتراكيها درد را دوا كردند، نه دموكراتها، و بهقول معروف (لا دواء بعد الكى ) (بعد از داغ ديگر دوايى نيست ) و به نتيجه نرسيدناين چاره جوئيها براى اين است كه آن چيزى كه بشر آن را هدف و غايت مجتمع خود قرار داده، يعنى بهره كشى از ماديات و بهره ورى از زندگى مادى ، قطب نمايى است كه بشر رابه سوى قطب فساد مى كشاند، چنين انسانى در هر نظامى قرار گيرد بالاخره رو بهسوى هدف خود مى رود، همانطور كه عقربه مغناطيسى هر جا كه باشد به طرف قطب راهمى افتد.
(حال ببينيم در نظام مالى اسلام چه روشى پيشنهاد شده )؟ اسلام براى ريشه كن كردنريشه هاى فساد اولا بشر را در تمامى آنچه كه فطرتشان حكم مى كند آزاد گذاشته ، ودر ثانى عواملى را مقرر كرده كه فاصله بين دو طبقه ثروتمند و فقير را بهحداقل مى رساند، يعنى سطح زندگى فقرا را از راه وضع ماليات وامثال آن بالا برده و سطح زندگى توانگران را از راه منع اسراف و ريخت و پاش و نيزمنع تظاهر به دارايى كه باعث دورى از حد متوسط است پايين مى آورد، و با اعتقاد بهتوحيد و تخلق به اخلاق فاضله و نيز بر گرداندن گرايش مردم از مادى گرى بهسوى كرامت تقوا تعديل مى كند، ديگر از نظر يك مسلمان برتريهاى مالى و رفاهى هدفنيست هدف كرامتهايى است كه نزد خدا است .
و اين همان حقيقتى است كه خداى تعالى در جمله (و اسئلوا اللّه من فضله ...)، به آناشاره مى كند، و همچنين در آيه : (ان اكرمكم عند اللّه اتقيكم ) و آيه : (ففروا الىاللّه ) پس به سوى اللّه بگريزيد).
در سابق هم گفتيم كه برگرداندن روى مردم به سوى خداى سبحان اين اثر را دارد كهمردم به سوى خدا برگشته ، در جستجوى مقاصد زندگى ، تنها به اسباب حقيقى وواقعى اعتنا مى ورزند، و ديگر در به دست آوردن معيشت نه بيش از آنچه بايد، اعتنا مىورزند، و بيهوده كارى مى كنند،
و نه از بدست آوردن آنچه لازم است كسالت مى ورزند، پس آن كسى كه گفته دين اسلامدين بطالت و خمودى است ، مردم را دعوت مى كند به اين كه بهدنبال اهداف زندگى انسانى خود نروند، اسلام را نفهميده و بيهوده سخن گفته ، اين بودخلاصه گفتار، پيرامون حقيقت قرآنى ، و ليكن درباره شاخه و برگهايى از اين مساءلهمطالبى ديگر در بحث هاى مختلفى كه در اين تفسير كرده ايم وجود دارد.
معناى (موالى ) در (و لكل جعلنا موالى ممّا ترك )


و لكل جعلنا موالى ممّا ترك الوالدان و الاقربون ...


كلمه (موالى ) جمع كلمه (مولى ) است و منظور از مولا ولى و سرپرست آدمى است ، گو اينكه اين كلمه در بعضى از مصاديقش ‍ بيشتر استعمال شده ، و وقتى شنيده مى شود، بعضىاز معانى آن بيشتر و زودتر به ذهن مى رسد، مثلا وقتى مى گويند مولا، فورا مولاى بردهو صاحب او به ذهن مى رسد، چون سرپرستى او بر برده اش از مصاديق روشنسرپرستى است ، و يا وقتى مى گويند فلانى مولاى فلانى است اين معنا به ذهن مىرسد كه او ياور وى است ، و يا فلانى مولاى فلان آقا است ، يعنى پسر عموى او است ،چون پسر عمو سزاوارتر است به گرفتن دختر عمو از ساير مردم ، و بعيد نيست كه اينكلمه در اصل ، مصدر ميمى و يا اسم مكان بوده باشد، و به وجهى و مناسبتى از آن ارادهشخص دارنده ولايت شده باشد، همانطور كه ما امروزه كلمه حكومت و محكمه را اطلاق مى كنيم، و منظور ما از آن شخص حاكم است .
كلمه (عقد) در مقابل كلمه (حل ) است ، عقد يعنى گره زدن ، وحل يعنى گره گشودن و كلمه (يمين ) در مقابل كلمه (يسار) است ، يمين يعنى راست و يساريعنى چپ ، ولى كلمه (يمين ) هم به دست راست گفته مى شود، و هم به سوگند، البتهمعانى ديگر نيز دارد.
و از آنجايى كه اين آيه شريفه با آيه (و لا تتمنوا مافضل اللّه به بعضكم على بعض ...) در يك سياق واقع شده ، و چون در اين آيه سفارششده كه سهم هر صاحب سهمى را بدهيد، و فرموده خداى تعالى براى هر انسانىمولاهايى نسبت به تركه وارث او قرار داده ، نظير فرزندان و خويشاوندان خود، اين معنارا تاءييد مى كند كه آيه مورد بحث به ضميمه آيه قبلى مى خواهند احكام و اوامرى كه درآيات ارث و وصيت گذشت خلاصه گيرى كند، چون در آن آيات جزئياتى از شرايع آمدهبود، همچنان كه قبل از آن آيات نيز اجمالى از شرايع كه بعدا شرح داد آورده ، فرمودهبود: (للرجال نصيب ممّا ترك الوالدان و الاقربون ...) كه اين آيه به منزله قاعده اىكلى در باب ارث است ، و همه جزئيات احكام به آن برگشت مى كند.
و لازمه آن اين است كه افرادى كه از ميان وارث ها و مورث ها نامشان بطوراجمال آمده منطبق شوند با همانهايى كه در آيات ارث بطورتفصيل ذكر شده اند،
در نتيجه مراد از موالى همه آنهايى هستند كه در آيات ارث ، وارث شناخته شده اند، خواهاولاد، و خواه پدر و مادر، و چه برادران و خواهران ، و چه غير ايشان باشند).
و مقصود از اصناف سه گانه اى كه در آيه شريفه آمده يعنى : 1_ والدان 2_اقربون 3_ (و الّذين عقدت ايمانكم )، همان اصنافى است كه در آيه ارث ذكر شدهاند، يعنى 1_ فرزندان ، 2_ خويشاوندان 3_ زن و شوهر، قهرا طبقه سومدر آيه مورد بحث با زن و شوهر منطبق مى شود.
پس اينكه فرمود: (لكل _ براى هر كس ) معنايش اين است كه براى هر يك از شما چهمردتان و چه زنتان مواليى قرار داده ايم ، يعنى اوليايى در ارث بردن معين كرده ايم ،تا آنچه مال از شمال باقى مى ماند ارث ببرند.
و در جمله (ممّا ترك ...) حرف (من ) براى ابتدا است ، و جار و مجرور (من _ ما) متعلقاست ، به موالى كانه خواسته است بفهماند مساءله ولايت ، ازمال ناشى شده ، و از آن آغاز گشته است ، ممكن هم هست متعلق باشد به كلمه اى كه حذفشده ، و تقدير آن (موالى يرثون مما تركتم ) باشد، و يا (موالى يعطون مما ترك )باشد، يعنى براى بعد از مردن يك يك شما افرادى قرار داديم كه اولويت دارند به اينكه ارث ببرند آنچه شما از خود به جاى گذاشته ايد _ و يا به اين كه داده شونداز آن چه شما از خود به جاى گذاشته ايد، و منظور از كلمه (ما تركتم _ آنچه شماترك گفته ايد) مالى است كه ميت و مورث يعنى فرزندان و خويشاوندان و زن و شوهر ازخود به جاى مى گذارند.
و اگر از زن و شوهر تعبير كرد به (الّذين عقدت ايمانكم _ آنهايى كه دست شمارا گره زده )، در حقيقت خواسته است به كنايه تعبير كرده باشد، چون در عرب رسم اينبود وقتى با يكديگر معامله و يا معاهده اى مى كردند، در آخر براى اين كه اعلام كنند معاملهتمام شد به يكديگر دست مى دادند، پس كانه آن دستى كه دارد مصافحه مى كند اينمعامله و يا معاهده را بريده و قطعى كرده ، و يا بگو گره زده و جوش داده ، در نتيجه مراداز جمله : (الّذين عقدت ايمانكم ) اين است : (كسانى كه شما به وسيله عقد سببيت ازدواجبين خود و ايشان را ايجاد كرده ايد).


فاتوهم نصيبهم


ضمير جمع در هر دو كلمه به موالى برمى گردد، و منظور از نصيب موالى ، همان سهمالارثى است كه در آيات ارث بيان شده ، و اگر حرف (فا) كه تفريع را مى رساند برسر جمله آورده براى اين است كه بفهماند مضمون اين جمله ، نتيجه جمله قبلى است ، كه مىفرمود:
(و لكل جعلنا موالى ...) و در آخر حكم خود (به اين بهره موالى را بدهيد) را با جمله :(ان اللّه كان على كل شى ء شهيدا) تعليل كرد.
اقوال مختلف در مراد از (الذين عقدت ايمانكم )
و اين معنايى كه ما براى آيه كرديم از هر معناى ديگرى كه در تفسير آن آورده اند به ذهننزديك تر است ، مثلا بعضى گفته اند: مراد از موالى خويشاوندانى است كه ارث نمىبرند، نه ورثه كه در ارث بردن اولويت دارند، ولى هيچ دليلى از ظاهر و لفظ آيهبر اين گفتار نيست به خلاف ورثه كه آيهدليل بر آن است .
بعضى ديگر گفته اند كلمه (من ) در جمله : (ممّا ترك الوالدان والاقربون ...)بيانيه است ، و مراد از كلمه (ما) ورثه و اوليا است ، و معناى آيه اين است : (ما براىهر يك از شما اوليايى قرار داديم تا از او ارث ببرند، و آن اوليا همان كسانى هستند كهبعد از خود به جاى گذاشته اند، از فرزندان و خويشاوندان ).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation