بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 4, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
     ALMIZA33 -
 

 

 
 
00" vlink="#00" alink="#FF0000">

 

next page

fehrest page

back page

لذا پاسخ داد كه نه ، همه معاملات اينطور نيستند، بلكه يك نوع معامله وجود دارد كه نهتنها آن مفاسد را ندارد، بلكه توانائى آن را دارد كه پراكندگى هاى جامعه را جمع وجور كند، و جامعه را از نظر اقتصاد پاى برجا سازد، و استقامتش را حفظ نمايد، و آنتجارتى است كه ناشى از رضايت طرفين و هم از نظر شرع مقدس صحيح باشد، و ايناست آن تجارتى كه حوايج جامعه را برآورده خواهد كرد.
و استثناء در آيه مورد بحث نظير استثناء در آيه زير است ،مى فرمايد: (يوم لاينفعمال و لابنون ، الا من اتى اللّه بقلب سليم )، كه وقتى سودمند بودن در قيامت را بهكلى از مال و فرزندان نفى كرد، جاى اين بود كه كسى توهم كند پس در قيامت هيچ كسرستگار نمى شود، چون بزرگترين چيزى كه انسان در دنيا با آن سر و كار دارد، و از آنبهره مند مى شود، مال و اولاد است ، اگر اين دو _ آنطور كه خداى تعالى فرموده- در قيامت نفعى به ما نرسانند ديگر جز نوميدى و خسران براى ما چه مى ماند، لذابراى دفع اين توهم فرمود: نه اينطور نيست ،
لقمه گرفتن و جويدن و بلعيدن مثلا داخل جوف كنيم ، كه در آخرت نافع باشد، آن همنه يك نفع و دو نفع بلكه همه منافع را تاءمين كند، و آن عبارت است از قلب سليم كه ازجنس مال و اولاد نيست .
البته منقطع بودن استثنا در اين آيه ، نظر ما است ، و اين با سياق آيه سازگارتر از آناست كه بگوييم استثناى متصل است ، و همچنين اصلى و احترازى بودن قيد(بالباطل ) نيز نظر ما است ، همچنانكه در آيه : (و لاتاكلوا اموالكم بينكمبالباطل و تدلوا بها الى الحكام لتاكلوا فريقا مناموال النّاس ) اين قيد اصلى و احترازى است .
بنابر نظريه ما آيه شريفه به معاملات صحيح واموال مشروعى كه از غير ناحيه معامله و تجارت به دست مى آيد، و ملك انسان و مباح براىاو مى شود، نظير بخشش ، و صلح و جعاله ، و مهر و ارث وامثال آن تخصيص نمى خورد.
وجوهى كه در معناى ( لاتاءكلوا اموالكم ...) و (الا ان تكون تجارة ...)گفته شده است
حال ببينيم ديگران چه گفته اند؟ بعضى گفته اند استثناىمتصل و قيد (بالباطل ) توضيحى است ، نه اصلى و احترازى ، و اين قيد توضيحى رابراى آن آورده كه حال مستثنى منه را بعد از خارج شدن مستثنى و تعلق نهى بيان كند، وتقدير كلام چنين است (لاتاكلوا اموالكم بينكم ، الا ان تكون تجارة عن تراض منكم فانغيره اكل بالباطل )، (اموال خود را در بين خود جز از راه تجارت مخوريد، زيرا خوردنمال از غير راه تجارت ، خوردن به باطل است ).
مفسر نامبرده سپس مثال مى آورد و مى گويد: وضع اين آيهمثل اين است كه بگوئى : يتيم را به ظلم مزن مگر آنكه در رابطه با تاءديب و تربيت اوباشد، و ليكن اين قسم سخن گفتن هر چند در بيناهل لسان جايز و معروف است ليكن خواننده عزيز توجه فرمود كه سازگارتر به سياقو زمينه آيه اين است كه استثناى منقطع باشد.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از نهى از خوردنمال به باطل اين است كه مال را در مصرفى كه خداى تعالى آن را نمى پسندد خرج نكنند،و مراد از تجار، خرج كردن مال در مواردى است كه خداى تعالى را خوش آيد.
بعضى ديگر گفته اند آيه شريفه در اين مقام است كه بفرمايد: به طور مطلق خوردنمال غير بدون عوض حرام است ، چون مى بينيم در صدر اسلام بعد از آن كه اين آيهنازل شد ديگر هيچ كس نزد كسى غذا نخورد، حتى ميهمان نيز جرات نكرد طعام ميزبان رابخورد، زيرا خوردن حلال به حكم اين آيه منحصر شده بود به تجارت و چون اين حكممردم را به حرج انداخته بود به وسيله آيات سوره نور نسخ شد، كه در آن مى فرمايد:
(و لا على انفسكم ان تاءكلوامن بيوتكم ، _ ... ان تاكلوا جميعا او اشتاتا).
اينها نظريه ساير مفسرين است ، و خواننده عزيز توجه فرمود كه آيه شريفه از دلالتبر اين معانى و امثال آن بيگانه است .
تفسير ديگرى براى آيه كرده اند كه علاوه بر آن كه ، آيه دلالت بر آن ندارد، تفسيرىعجيب است ، مفسر در اين تفسير خواسته است استثناء (الا ان تكون تجارة ) را طورىتوجيه كند كه استثناى متصل بوده ، و در عين حال قيد(بالباطل ) قيدى احترازى باشد، به اين بيان مراد ازباطل اين است كه مالى را بدون عوض به دست بياورى ، ومعادل آنچه به دست مى آورى به طرف ندهى ، در نتيجه جمله مستثنى منه دلالت دارد برتحريم گرفتن مال از ديگرى به باطل ، يعنى بدون عوض ، آن وقت از اين مستثنى منه يكفرد را خارج ساخته ، و آن عبارت است از تجارت كه آن نيز فردى ازباطل است ، يعنى آن نيز مثل ساير افراد مستثنى منه گرفتن چيزى بدون دادنمعادل آن است ، براى اينكه غالب مصاديق تجارت خالى ازباطل نيست ، چون اندازه گيرى در عوض و يا بگو عوض و معوض به طور دقيق بهطورى كه واقعا هر دو مساوى هم باشند، نه تنها امر آسانى نيست ، بلكه بسيارمشكل است ، اگر نگوييم به طور عادى امكان ندارد.
پس مراد از استثنا اين است كه نسبت به تجارت هر چند كه آن نيزمشتمل بر باطل است (زيرا يكى از دو عوض حتما ارزش دارتر از ديگرى است ) تسامح شده، خواهى گفت معمولا مردم در جايى كه يكى از دو عوض بزرگتر از ديگرى باشد معاملهنمى كنند، جوابش اين است كه به دام تردست ها نيفتاده اى كه آن چنان از كالاى خود تعريفمى كنند كه مشترى با كمال اشتياق آن را مى خرد، و اى بسا دردل خود خيال كند كه فروشنده را گول زده است و يا به عللى ديگر تن به معامله مى دهد،و چنين معاملاتى در بين مردم بسيار است ، و مادام كه تردستى فروشنده كار را به خدعه وغش در معامله نكشاند و معامله را جاهلانه نسازد _ كه البته بسيار چنين مى شود _مورد مسامحه شارع است .
با اينكه همه اين معاملات باطل است شارع آن را از باب مسامحه وتسهيل براى متشرعين جايز دانسته ، و اگر جايز نمى دانست و استثناء (الا ان تكونتجاره عن تراض ) را نمى آورد احدى از اهل دين رغبتى به تجارت نشان نمى داد، و درنتيجه نظام مجتمع دينى مختل مى شد.
اين بود خلاصه گفتار عجيب آن مفسر و فساد آن از آنچه ما گفتيم روشن مى گردد زيراباطل تا آنجا كه اهل لغت از معناى آن فهميده اند عبارت است از آن چيزى كه اثرى را كهبايد داشته باشد فاقد باشد، و آن اثر مطلوب را نبخشد، و در مورد بحث ما يعنى بيع وتجارت اثرى كه در آن هست عبارت است از معاوضه دومال ، و جا به جا كردن دو ملك براى رفع حاجت هر يك از دو طرف معامله ، يكى گندم زيادىدارد و پول براى خريدن شير و ماست ندارد، گندم خود را مى فروشد. ديگرىپول دارد ولى فعلا احتياج به گندم دارد، پول خود را مى دهد و گندم او را مى خرد، و اينمبادله را البته با رعايت معامله انجام مى دهند، چيزى كه هست اين معادله دو جورحاصل مى شود، يكى اينكه بهاى هر دو مساوى باشد، ديگرى اينكه اگر يكى كم وديگرى زياد است ، همراه آنچه كم است مصلحتى براى طالب آن باشد، و به خاطر همانمصلحت رغبت طالب آن بيشتر شده باشد، و يا همراه آن ديگرى كه زياد است خصوصيتىباشد كه به خاطر آن صاحبش از آن نفرت داشته باشد، و در نتيجه زياد خود را برابركم ديگرى بداند دليل و كاشف همه اينها رضايتى است كه دو طرف معامله به معامله دارند،و با وجود تراضى ديگر به هيچ وجه نمى توان گفت معامله به خاطر نابرابرى ثمن ومثمن باطل است .
علاوه بر اينكه اگر كسى به اسلوب قرآن كريم و بيانات آن انس ذهنى داشته باشد،ترديدى نمى كند در اينكه محال است قرآن كريم امرى از امور راباطل بداند، و در عين حال به آن امر كند، و به سوى آن هدايت نمايد، براى اينكه همينقرآن است مى فرمايد: (يهدى الى الحق و الى طريق مستقيم ) (قرآن به سوى حق و بهسوى طريق مستقيم هدايت مى كند)، با اين حال ديگر چگونه ممكن است هم به سوى حق هدايتكند و هم به سوى باطل ؟.
از اين هم بگذريم توجيهى كه اين مفسر براى آيه مورد بحث كرده لازمه اش اين است كهانسان به حكم فطرت به سوى حوايجى كه دارد هدايت شده باشد، و به هدايتى حق بهسوى رفع آن حوايج از راه مبادله مال به مال راهنمايى شده باشد، و در عينحال به اين حقيقت نيز هدايت _ حق و فطرى _ شده باشد كه بايد در اين مبادلهاش موازنه و برابرى برقرار باشد، ولى مبادله نامبرده به طور حق وافى در رفعحوايجش نباشد، مگر وقتى كه با مقدارى باطل آميخته باشد، و چگونه ممكن است فطرتبشر را به سوى امرى راه نمايد كه وافى در رفع حاجتش نباشد، و تنها بعضى از شؤون آن حاجت را تاءمين سازد؟ و چگونه تصور دارد فطرت بشر به سوىباطل راه بنمايد، مگر معيار در فرق بين حق وباطل اعمال فطرت نيست ، آيا جز اين است كهعمل حق آن عملى است كه فطرت انسان را به سوى آن بخواند و راهنمائى كند؟
و عملباطل جز آن عملى است كه فطرت راهنماى آدمى به سوى آن نباشد؟ چرا، قطعا معيار هميناست ، پس كسى كه در آيه شريفه استثنا رامتصل دانسته چاره اى جز اين ندارد كه قيد (بالباطل ) را قيدى توضيحى بگيرد.
عجيب تر از توجيه بالا اين توجيه است كه بعضى از مفسرين كرده و گفته اند، نكته اىكه در اين استثناء منقطع هست اين است كه خواسته اشاره كند به اين كه تمامى تجارت ها ومعاملات غير تجارى ، همه از قبيل باطلند، چون ثبات و بقايى در خود دنيا نيست ، تا چهرسد به معاملاتى در آن مى شود، پس جا دارد كه انسانعاقل به جاى آماده شدن براى خانه آخرت مشغول به دنيا نگردد، كه آخرت بهتر و باقىتر است ، اين بود آن توجيه شگفت انگيز و اعجاب آور.
و اين خود اشتباه بزرگى است براى اينكه اگر صحيح باشد نكتهمتصل بودن استثنا خواهد بود نه منقطع بودن آن ، علاوه بر اينكه بيانگر اينگونه حقايقمعنوى امثال آيه زير است مى فرمايد: (و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب و انّ الدارالاخرة لهى الحيوان ) و اين زندگى دنيا چيزى جز لهو و لعب نيست ، و زندگى حقيقىخانه آخرت است ) و آيه : (ما عندكم ينفد و ما عنداللّه باق ) آنچه نزد شما است فانىمى شود و آنچه نزد خدا است باقى است ) و آيه :(قل ما عنداللّه خير من اللّهو و من التّجارة ) بگو آنچه نزد خدا است از لهو و تجارتبهتر است )، و اما در مورد بحث جريان اين نكته باعث مى شود خداى تعالىباطل را تشريع كرده باشد، و شاءن قرآن كريماجل از آن است كه باطل را به هر وجهى كه فرض كنيد مباح كند.


و لا تقتلوا انفسكم ...


ظاهر اين جمله نهى از اين است كه كسى خود را بكشد، و ليكن وقتى در نظر بگيريم كهپهلوى جمله : (لاتاءكلوا اموالكم بينكم ) قرار گرفته كه ظاهر آن اين است كه همه مؤمنين را يك واحد فرض كرده كه آن واحد داراى مالى است ، كه بايد آن را از غير طريقباطل بخورد، اى بسا كه اشاره به اين معنا از آن استفاده شود و حتى دلالت كند بر اينكهمراد از كلمه (انفس ) تمامى افراد جامعه دينى باشد، و مانند جملهقبل همه مؤ منين را فرد واحدى فرض كرده باشد، به طورى كه جان هر فردى جان سايرافراد است ، در نتيجه در مثل چنين مجتمعى نفس و جان يك فرد هم جان خود او است ، و هم جانساير افراد، پس چه خودش را بكشد و چه غير را، خودش را كشته ، و به اين عنايت جمله :(و لاتقتلوا انفسكم )،
جمله اى است مطلق هم شامل انتحار مى شود _ كه به معناى خودكشى است ، _ و همشامل قتل نفس و كشتن غير.
و اى بسا بتوان از ذيل آيه كه مى فرمايد: (ان اللّه كان بكم رحيما) استفاده كرد كهمراد از اين قتل نفس كه از آن نهى كرده معنايى است عمومى تر بطورى كه همشامل كشتن غير شود، و هم شامل انتحار، و هم شامل به خطر انداختن خويش گردد، و خلاصهكارى كند كه منجر به كشته شدنش گردد، براى اينكه درذيل آيه نهى نامبرده را به رحمت خدا تعليل كرده و فرموده اين كار را مكنيد زيرا خدا بهشما مهربان است ، و براى كسى پوشيده نيست كه چنين تعليلى با مطلق بودن معناسازگارتر است ، و بنابراين تعليل ، آيه شريفه معنايى وسيع پيدا مى كند، و همينسازگارى ، خود مؤ يد آن است كه بگوئيم : جمله : (ان اللّه كان بكم رحيما) تعليلىاست براى جمله : (و لاتقتلوا انفسكم ) به تنهايى .


و من يفعل ذلك عدوانا و ظلما...


كلمه (عدوان ) همه رقم تجاوز را شامل مى شود، چه تجاوز جايز و پسنديده و چهتجاوز ممنوع و مذموم ، چون مى بينيم در قرآن كريم در هر دو معنااستعمال شده ، در آيه مورد بحث در تجاوز ممنوعاستعمال شده ، و در آيه : (فلا عدوّان الا على الظّالمين ) كه از آن برمى آيد، در موردظالمان عدوان پسنديده است ، و در آيه : (و تعاونوا على البرّ و التّقوى ، و لاتعاونواعلى الاثم و العدوان )، نيز به معناى ناپسند آن آمده ، پس معلوم مى شود كلمه (عدوان) معنايى وسيع تر از كلمه ظلم دارد، و اعم از ظلم است ، پس كسى نگويد در يك آيه چراهر دو كلمه آمده و معناى (عدوان ) در خصوص آيه مورد بحث تجاوز از حدودى است كهخداى تعالى معين فرموده ، و كلمه (نصلى ) متكلم مع الغير ازفعل ماضى از ماده اصلاء است ، و (اصلاء بنار) به معناى سوزاندن با آتش ‍ است .
در اين آيه شريفه از اين جهت كه مشتمل بر كلمه (ذلك ) است التفاتى از خطاب متوجهعموم مؤ منين بود به خطاب به شخص ‍ رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) به كاررفته ، در اول به عموم خطاب كرده بود كه : هان اى مؤ منين چنين و چنان مكنيد، كه خداىشما رحيم است ، و در آيه بعدى با كلمه (ذلك ) اشاره بهرسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) نموده مى فرمايد: با تو هستم هر كس چنين و چنانكند او را در آتش مى سوزانم .
اين التفات اشاره دارد به اينكه _ وقتى معلوم شد همه مؤ منين يك نفس و يك جان هستند،
و اين يك جان نبايد در صدد هلاكت خود برآيد، _ پس اگر كسى چنين كارى بكند معلوممى شود از مؤ منين نيست ، و نبايد مورد خطاب ، قرار گيرد، به همين جهت خداى تعالى درميان مجازات مؤ منين روى از چنين كسان برگردانيد و خطاب را متوجه پيامبر خود كرد تا بااو درباره مؤ منين و غير مؤ منين سخن بگويد، و نيز به همين جهت بناى كلام را بر عمومگذاشت او فرمود (و من يفعل ذلك عدوانا و ظلما)، و نفرمود: (و منيفعل ذلك منكم عدوانا و ظلما...).
و ذيل آيه كه مى فرمايد:


و كان ذلك على اللّه يسيرا


خود مؤ يد اين است كه مشاراليه به اشاره : (ذلك ) همان نهى ازقتل انفس باشد، البته بنابراين كه جمله : (انّ اللّه كان بكم رحيما) ناظر باشد بهتعليل نهى از كشتن به تنهايى چون در اين صورت بين دوذيل آيه ها مناسبتى كامل برقرار مى شود، زيرا ظاهر آيه اين است كه مى خواهد بفرمايد:خداى تعالى شما را تنها از اين جهت نهى از قتل كرد كه مهربان و رؤ وف به شما است ، وگرنه مى توانست نهى نكند، و هر كس مرتكبقتل نفس شد در آتش بسوزاند، و اين كار براى او آسان و بدون دشوارى است ، خوب ، بااين حال ديگر هيچ عيبى ندارد كه تعليل نامبرده در آيهاول و تهديد در آيه دوم را به مجموع هر دو فقره آيهاول يعنى نهى از اكل مال به باطل و نهى از قتل نفس برگردانيم .
و اما اينكه بعضى گفته اند: تعليل و تهديد هر دو، و يا تهديد به تنهايى مربوط بهكارهاى زشتى است كه از اول سوره تا اين آيه از آنها نهى شده ، و همچنين اينكه بعضىديگر گفته اند: كلمه (ذلك ) اشاره است به تمامى نهى هايى كه از آيه هفدهم يعنى آيه :(يا ايها الّذين آمنوا لايحل لكم ان ترثوا النساء كرها...) تا اينجا آمده است (براىاينكه در هيچيك از اين نهى ها كيفر متخلف ذكر نشده ) درست نيست زيرا دليلى بر اعتباراقوال وجود ندارد.
و اگر در جمله : (ان اللّه كان بكم رحيما) خداى تعالى غايب فرض شده و در جمله :(فسوف نصليه نارا) متكلم ، اين التفات و تغيير سياق تابع التفاتى است كهگفتيم در كلمه (ذلك ) به كار رفته ، در آنجا نيز از خطاب به عموم مؤ منينعدول شد و خطاب متوجه شخص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) گرديد، كه در هر دوخداى تعالى گوينده بود، و ناگهان در جمله : (و كان ذلك على اللّه يسيرا) خداىتعالى غايب فرض شده تا به اين وسيله اشاره كند به تعليلى كه گذشت ، و بفهمانداين كار براى خداى تعالى آسان است ، براى همين كه او خدا است ،جل جلاله .
بحث روايتى
(در ذيل (تجارة عن تراض ) و (لاتقتلوا انفسكم ) )
در مجمع البيان در ذيل كلمه (بالباطل ) نقل شده كه مفسرين درباره معناى آن دوقول دارند يكى از آن دو، نظريه بعضى است كه گفته اند منظور از آن ربا و قمار وبخس و ظلم است ، آنگاه خودش اضافه كرده كه اينقول از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده . و در كتاب نهج البيان از امام باقر و امامصادق (عليهما السلام ) روايت شده فرمودند: منظور ازباطل قمار و سحت و ربا و سوگند است .
و در تفسير عياشى از اسباط بن سالم روايت آورده كه گفت : نزد امام صادق (عليه السلام) بودم مردى وارد شد، و عرضه داشت از معناى كلام خداى تعالى مى فرمايد:
(يا ايها الّذين آمنوا لاتاءكلوا اموالكم بينكمبالباطل ) مرا خبر بده ، حضرت فرمود: منظور خداى تعالى از اينباطل قمار است ، و اما اينكه فرمود: (و لاتقتلوا انفسكم ) منظورش اين است كه يك فردمسلمان به تنهايى بر انبوه مشركين حمله ببرد، و به سر زمين آنان درآيد، و در نتيجهكشته شود.
مؤ لف قدس سره : اين آيه شريفه در اكل بهباطل عام است ، و همه معاملات باطل را شامل مى شود، و اگر در روايات بالا نامى ازخصوص قمار برده شده ، به عنوان شمردن مصاديق ايناكل است ، و همچنين تفسير قتل نفس به يك تنه حمله كردن ، در حقيقت تعميم آيه است نهتخصيص آن ، نمى خواهد بفرمايد تنها اين مورد منظور است ، بلكه مى خواهد بفرمايد همهقتل نفس ها و خودكشى ها را شامل است ، حتى شامل اين قسم حمله كردن بر دشمن نيز هست .
و در همان كتاب از اسحاق بن عبداللّه بن محمد بن على بن الحسين روايت آورده كه گفت :حسن بن زيد از پدرش از على بن ابيطالب (عليه السلام ) روايت كرد فرمود: من ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از مساءله جبيره پرسيدم ، (جبيره و باندى كه روىدست يا پاى شكسته مى بندند) سؤ الم اين بود صاحب اين جبيره چگونه وضو بگيرد واگر جنب شد چگونه غسل كند؟ فرمود: همين مقدار كافى است كه دست خود را كه به آبوضو و غسل تر شده بر روى جبيره بكشد،
هم در وضو و هم در جنابت ، عرضه داشتم . حال اگر اين جريان در هواى سرد و يخبنداناتفاق بيفتد، و صاحب جبيره از ريختن آب بر بدن خود بترسد چطور؟ حضرترسول (صلى اللّه عليه و آله ) در پاسخ من اين آيه را قرائت كردند: (و لاتقتلوا انفسكمان اللّه كان بكم رحيما).
و در كتاب فقيه آمده : امام صادق (عليه السلام ) فرمود: كسى كه خود را عمدا بهقتل رساند براى هميشه در آتش جهنم خواهد ماند، چون خداى تعالى فرموده : (و لاتقتلواانفسكم ان اللّه كان بكم رحيما و من يفعل ذلك عدوانا و ظلما فسوف نصليه نارا و كان ذلكعلى اللّه يسيرا).
مؤ لف قدس سره : روايات به طورى ملاحظه مى كنيد معناى آيه را عموميت مى دهد، بطورىكه شامل به خطر انداختن خود نيز بشود، همچنان كه ما نيز همين عموميت را از آيه استفادهكرديم و غير از آنچه از نظر شما گذشت رواياتى ديگر در معناى آن روايات هست ، كه ازنقل آن خوددارى شد.
و در الدرالمنثور است كه ابن ماجه و ابن منذر از ابن سعيد روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: بيع صحيح تنها آن بيع و خريد و فروشىاست كه با رضايت طرفين انجام گيرد.
و در همان كتاب است كه ابن جرير از ابن عباس روايت كرده كه گفترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با شخصى معامله كرد آنگاه به طرف معامله فرمود:اختيار كن او نيز گفت اختيار كردم آنگاه فرمود: بيع چنين است .
منظور آن جناب اين بوده كه طرفين معامله مادام كه در مجلس معامله هستند مى توانند و يابگو اختيار دارند معامله را انفاذ كنند و يا فسخ كنند.
و در همان كتاب است كه بخارى و ترمذى و نسايى از پسر عمر روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: (البيعان بالخيار مالم يفترقا اويقول احدهما للاخر: اختر) يعنى خريدار و فروشنده مادام كه از هم جدا نشده اند اختياربرهم زدن معامله را دارند، مگر آنكه در مجلس معامله يكى به ديگرى بگويد:
اختيار كن (يعنى اختيار برهم زدن گذراندن معامله رااعمال كن اگر مى خواهى برهم بزن كه اگر برهم نزد و فسخ نكرد معامله لازم مى شوديعنى ديگر حق فسخ ندارد).
مؤ لف قدس سره : عبارت : (البيعان بالخيار مالم يفترقا)، از طريق شيعه نيز روايتشده ، و جمله آخر حديث كه فرمود: (او يقول احدهما للاخر اختر) توضيح در محقق شدنتراضى است .
سوره نساء، آيه 31


ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفّر عنكم سيّئاتكم و ندخلكم مدخلاكريما(31)


ترجمه آيه
اگر از گناهان كبيره اى كه از آنها نهى شده ايد اجتناب كنيد، ما از بديهاى شما صرفنظر مى كنيم و به منزلگاهى گرامى داخلتان مى سازيم (31).
بيان آيه
اين آيه بى ارتباط به ما قبلش نيست ، چون در آياتقبل نيز سخن از معاصى رفته بود.


ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكّفر عنكم سيّئاتكم


كلمه (اجتناب ) باب افتعال از ماده (ج _ ن _ ب ) است ، و كلمه (جنب ) به معناىپهلوى آدمى است ، كه بطور استعاره از آن فعل ساخته اند، به اين مناسبت كه وقتىانسان چيزى را بخواهد و دوست بدارد، با روى خود و با مقاديم بدن رو به آن مى رود، واگر چيزى را دوست نداشته باشد، و بلكه از آن متنفر باشد پهلوى خود را رو به آنكرده ، و سپس از آن دور مى شود، پس در حقيقت اجتناب به معناى ترك است .
راغب در مفردات مى گويد كلمه : (اجتناب ) از كلمه (ترك ) بليغ ‌تر و رساتر است .
اين بود گفتار راغب ، و رساتر بودنش جز بدين جهت نيست ، كه بناى كلمه اجتناب براستعاره است ، و از همين باب است كلمات 1_ جانب (پهلو) 2_ جنيبه (اسب و شتر وگاوى كه پهلو به پهلوى صاحبش راه مى رود) 3_ اجنبى (بيگانه ).
گناهان در برابر خداى عظيم كبيره اند و نسبت به يكديگر بعضى صغيره وبرخىكبيره مى باشند
كلمه (نكفر) صيغه متكلم مع الغير مضارع از بابتفعيل است ، كه از (ك _ ف _ ر) گرفته شده ، و كلمه (نكفر) در لغت عرب بهمعناى پوشاندن است ، ولى در قرآن كريم استعمالش در عفو از گناهان شايع شده و كلمه(كباير) جمع كبيره است ، و در آيه مورد بحث وصفى كه در جاى موصوف به كاررفته و تقدير كلام : (ان تجتنبوا معاص كبيره )، و يا چيزى نظير آن است ، و مساءلهبزرگى گناه امرى است اضافى و معنايى است كه جز با مقايسه با كوچك تر از خودشتحقق نمى يابد، و از همين كلمه است كه استفاده مى شود در شرع گناهانى ديگر هست كهاز آن نهى نيز شده ، ولى صغيره اند. بنابراين از آيه شريفه دو چيز استفاده مى شود:اول اينكه گناهان دو نوعند: صغيره و كبيره ، دوم اينكه گناهانى كه طبق آيه شريفه خدااز آن مى گذرد به دليل مقابله ، گناهان صغيره است .
بلى عصيان و تمرد هر چه باشد از انسان كه مخلوقى ضعيف است ، و مربوب خداىتعالى است نسبت به خدايى كه سلطانش عظيم است ، كبيره و بزرگ است ، ولى اينمقايسه بين انسان و پروردگار او است ، نه بين يك معصيت با معصيت ديگر، پس منافاتندارد كه تمامى گناهان به اعتبار اول كبيره باشند، و به اعتبار دوم بعضى كبيره وبعضى صغيره باشند.
و بزرگى معصيت وقتى تحقق مى يابد كه نهى از آن نسبت به همين كه از معصيت ديگرشده مهم تر باشد، و جمله : (ما تنهون عنه ...)، خالى از اين اشاره و يا دلالت بر معنانيست ، و دليل بر اهميت نهى تشديد خطاب است ، يا به اينكه در خطاب اصرار شدهباشد، و يا به اينكه مرتكبش به عذاب آتش تهديد گشته باشد، و يا به نحوى ديگراز آن اهميت گناه استفاده شود.


و ندخلكم مدخلا كريما


كلمه (مدخل ) به ضمه ميم و فتحه خا اسم مكان از مادهدخول است ، و منظور از اين مكان بهشت و يا مقام قرب الهى است ، هر چند كه برگشت هر دوبه يك معنا است .
گفتارى درباره گناهان كبيره و صغيره و تكفير سيئات
در اين كه آيه شريفه : (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفّر عنكم سيئاتكم ...) دلالتدارد بر دو نوع بودن گناهان هيچ ترديدى نيست ، جامع بين آن دو به عنوان سيئات ناميدهشده .
و نظير اين آيه در دلالت بر دو نوع بودن گناهان آيه شريفه زير است ، كه مىفرمايد: (و وضع الكتاب فترى المجرمين مشفقين ممّا فيه ، و يقولون يا ويلتنا ما لهذاالكتاب لايغادر صغيرة و لاكبيرة الا احصيها).
چون وحشتشان از ديدن مطالب نامه دلالت دارد بر اينكه مراد از صغيره و كبيره گناهانصغيره و كبيره است .
معناى (سيّات ) در عرف قرآن
حال ببينيم كلمه سيئات در عرف قرآن به چه معنا است ، اين كلمه كه جمعش سيئات مى آيدبه طورى كه از ماده آن (سين - واو _ همزه ) و هياءت آن برمى آيد به معناىحادثه و يا عملى است كه زشتى و بدى را با خود همراه دارد، و به همين جهت اى بسا كهلفظ آن بر امور و مصائبى كه آدمى را بدحال مى كند اطلاق مى شود، نظير آيه : (و مااصابك من سيئه فمن نفسك ) هيچ مصيبتى بتو نمى رسد مگر از ناحيه خودت )، و آيه (ويستعجلونك بالسيئه ) (عجله دارند بلائى بر سرت آيد) و اى بسا كه بر نتايجمعاصى و آثار خارجى و دنيوى و اخروى آن اطلاق شود، نظير آيه شريفه زير مىفرمايد: (فاصابهم سيئات ما عملوا) (آثار شوم گناهانى كه كرده بودند به ايشانرسيد...) و آيه : (سيصيبهم سيئات ما كسبوا)، (بزودى آثار گناهانى كه كرده بودندبه ايشان مى رسد).
و اين به حسب حقيقت به معناى سابق برگردد، و اى بسا بر خود معصيت نيز اطلاق مىشود، مانند آيه شريفه زير كه مى فرمايد: (و جزاء سيئه سيئه مثلها) (كيفر هرگناهى مصيبتى مثل خود آن است )، و سيئه به معناى معصيت ، گاهى بر مطلق گناهان اطلاقمى شود، چه صغيره و چه كبيره ، مانند آيه :
(ام حسب الّذين اجترحوا السيئات ان نجعلهم كالّذين آمنوا و عملوا الصالحات ، سواء محياهمو مماتهم ساء ما يحكمون )، كه در اين آيه و آياتى نظير آن كلمه سيئات بر مطلقگناهان اطلاق شده است .
و شايد در مواردى اين كلمه در خصوص گناهان صغيره اطلاق شود، مانند آيه مورد بحثكه مى فرمايد: (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفّر عنكم سيّئاتكم ...) چون بافرض اجتناب از گناهان كبيره ديگر گناهى جز صغيره باقى نمى ماند.
و سخن كوتاه اينكه در دلالت آيه بر دو نوع بودن گناهان و انقسام آن به صغيره وكبيره در مقايسه آنها با يكديگر هيچ ترديدى نيست و نبايد در آن ترديد كرد.
وعده تكفير و در گذشتن از سيئات ، مستلزم جراءت يافتن به ارتكاب صغايرنيست
و همچنين هيچ ترديدى نيست در اينكه آيه شريفه در مقام منت نهادن بوده و نويدى است كهبا عنايتى لطيف و الهى به گوش مؤ منين مى رسد، كه اگر از بعضى گناهان اجتنابكنند خداى عزوجل از بعضى ديگر گناهانشان درمى گذرد، پس نبايد پنداشت كه اين آيهشريفه مؤ منين را در ارتكاب گناهان صغيره جرات مى دهد، چرا معنايى براى چنين توهمىنيست ، چون هيچ ترديدى در اين نيست آيه شريفه از ارتكاب گناهان كبيره نهى مى كند، وارتكاب صغيره از اين جهت كه مرتكبش به آن بى اعتنا است ، خود مصداقى از مصاديق گناهكبيره است ، و آن عبارت است از طغيانگرى ، و ناچيز شمردن دستور خداى سبحان ، نه تنهاگناهى كبيره است ، بلكه از بزرگترين گناهان به حساب آمده است .
آرى آيه شريفه در چنين مقامى نيست ، بلكه مى خواهد به انسانى كه خلقتش بر اساسضعف و جهالت است ، و چون جهل و هوا بر او غلبه دارد هيچگاه خالى از ارتكاب گناهاننيست ، و عده تكفير بدهد، و بفرمايد تو اى انسان كه همواره دستخوش كورانهاى هوا وشهوتى اگر بتوانى خود را از ارتكاب كبايركنترل كنى من وعده مى دهم كه از گناهان كوچكت صرف نظر كنم ، پس زمينه آيه همان زمينهاى است كه آيات توبه دارد، و بشر را به سوى توبه دعوت مى كند، مانند آيه :(قل يا عبادى الّذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمه اللّه انّ اللّه يغفر الذّنوبجميعا انّه هو الغفور الرحيم ، و انيبوا الى ربّكم ) كه در عين اينكه وعده آمرزش مى دهددعوت به ترك گناه مى كند، پس همان طور كه درباره اين آيه نمى توان گفت :
كه مى خواهد مردم را به سوى گناهان بكشاند و به منظور باب توبه را به روى آنانباز مى گذارد كه بدون دلهره گناه كنند، همچنين در آيه مورد بحث چنين منظورى ندارد،بلكه اينگونه خطابها مايه زنده شدن دلهاى نوميد و مرده است .
تكرار گناهان صغيره و اصرار بر آنها از بزرگترين كبائر است
از اينجا مطلب ديگرى نيز به دست مى آيد، و آن اين است كه آيه شريفه مانع از شناختنكباير نيست و نمى خواهد بفرمايد: چون شما كه كباير را نمى شناسيد بناچار بايد ازهمه گناهان اجتناب كنيد، تا دچار كباير نشويد، زيرا چنين معنايى از آيه شريفه بعيداست بلكه آنچه از آن استفاده مى شود همانطور كه گفتيم اين است مخاطبين به آيه ،گناهان كبيره را مى شناختند، و از لحن دليلى كه از آن نهى كرده آن را تشخيص مى دادند،و مى فهميدند گناهى كه اينطور شديد از آن نهى شده ، هلاكت آور است ، ولااقل اگر آن معنا از آيه استفاده نشود، مقدار هست كه مى خواهد (در ضمن نهى از ارتكابكباير) دعوت كند به شناسائى آن ، تا مردم مكلف درباره پرهيز از آن اهتمامكامل بورزند، البته نسبت به غير آن نيز سهل انگارى نكنند چون گفتيمسهل انگارى درباره گناهان هر قدر هم كه آن گناه صغيره باشد خود يكى از گناهانكبيره هلاكت آور است .
توضيح اين كه انسان وقتى گناهان كبيره را شناخت ، و آنها را تشخيص داد، مى داند آنهامحرماتى هستند كه هرگز از ناحيه خداى تعالى به صرف تكفير مورد اغماض واقع نمىشوند، مگر آنكه مرتكب آنها توبه نصوح بكند، و بطور قاطع از ارتكاب آنها پشيمانشود، و همين علم خود يكى از موجبات بيدارى آدمى ، و انصرافش از ارتكاب آنها مى شود.
پس كسى نمى تواند به دلخوشى از اين كه اجتناب از كباير، گناهان صغيره را محو مىكند همچنان مرتكب گناه صغيره بشود. و اما شفاعت هر چند كه حق است ، الا اين كه در سابقكه مباحثى پيرامون آن داشتيم ، در بعضى از آنها خاطرنشان كرديم كه شفاعت بهحال آنهائى كه درباره تكاليف الهى سهل انگارى مى كنند، و مثلا توبه و ندامت را استهزانموده و به اميد شفاعت همچنان به ارتكاب گناه ادامه مى دهند هيچ سودى ندارد چون چنينكسى با بى اعتنائيش به امر خداى سبحان ، مرتكب بزرگترين و هلاك آورترين كبايرشده ، و ديگر راهى براى شفاعت باقى نگذاشته است .
كبيره بودن گناه از شدت نهى از آن فهميده مى شود
و از همين جا مطلب قبلى ما خوب روشن مى شود، كه گفتيم : بزرگى معصيت از شدت نهىاز آن ، فهميده مى شود، اگر در نهى اصرار شده باشد، و يا بشدت صادر شده باشد،مى فهميم اين گناه كبيره است .
از آنچه تاكنون گفتيم شما خوانندگان عزيز مى توانيد به مقدار ارزش حرفهايى كهدر تفسير اين آيه زده اند پى ببريد اينك از آن سخنان چند وجه زير را مى آوريم .
نقد و بررسى وجوهى كه در تعريف گناه كبيره و صغيره گفته شده است
1- بعضى از مفسرين گفته اند گناه كبيره هر گناهى است كه خداى تعالى مرتكبآنرا به عقاب آخرت تهديد كرده ، و در دنيا نيز حدى براى آن معين كرده باشد.
اين تعريف درست نيست ، به شهادت اين كه گفتيم اصرار در گناه صغيره از بزرگترينگناهان كبيره است ، زيرا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در روايتى كه شيعه و سنىآنرا نقل كرده اند فرموده : (لاكبيرة مع الاستغفار، و لاصغيرة مع الاصرار) هيچ گناهىبا استغفار كبيره نيست ، و هيچ صغيره اى با تكرار صغيره نيست ، پس به حكم اين روايتصغيره اى كه در آن اصرار ورزيده شود گناه كبيره است ، با اين (نه در قرآن تهديدىبه عذاب آخرت درباره آن شده )، و نه در دنيا حدى برايش معين گشته ، و همچنين ولايت وسلطنت كفار و خوردن ربا، كه هر دو از بزرگترين گناهان كبيره است ، و در قرآن شديدااز آنها نهى شده ، ولى در قرآن حدى برايش ‍ معين نشده .
2_ بعضى ديگر گفته اند گناه كبيره ، عبارت است از هر گناهى كه خداى تعالى درقرآن عزيزش وعده آتش به مرتكب آن داده باشد، و اى بسا بعضى ديگر بر اين معنا(وعده وارد در سنت )، را نيز اضافه كرده باشند، اين نيز صحيح نيست ، براى اينكهطرف عكسش كليت ندارد، يعنى چنان نيست كه هر گناه كه در قرآن و سنت وعده آتش بهمرتكبش نيامده باشد گناه صغيره باشد.
3- بعضى ديگر گفته اند: كبيره ، هر گناهى است كه از بى اعتنايى صاحبش بهامر دين ناشى شده باشد، نظريه امام الحرمين است و فخر رازى نيز آن را پسنديده ، ولىاين نيز بى اشكال نيست براى اين كه تعريفى كه اين دو نفر براى كبيره كرده اندتعريف گناه كبيره نيست بلكه تعريف و عنوان يكى از گناهان كبيره است ، و آن عبارت استاز طغيان و اعتداء، و بسيارى از گناهان كبيره هست ، كه به اين عنوان ارتكاب نمى شود، وبا اينهمه گناه ، كبيره است ، مانند خوردن مال يتيم ، و زناى با محرم ، وقتل نفس (آن هم قتل مؤ من به ناحق ).
4_ بعضى ديگر گفته اند: كبيره عبارت است از هر گناهى كه مستقلا و به عنوان اينكه خودش گناه است حرام شده باشد، (نه به خاطر عوارضش ).
اين قول تقريبا مقابلقول سوم است ، ولى به هر حال درست نيست ، زيرا طغيان و بى اعتنايى به دستوراتالهى و گناهانى نظير اينها از بزرگترين كبايرند، در حالى كه عناوينى عارضىهستند،
و به خاطر عروضشان بر يك معصيت كوچك آن را كبيره و هلاك آور مى سازد.
5- بعضى ديگر گفته اند: گناه كبيره آن گناهى است كه آيات يك سوره از اولشتا تمامى سى آيه درباره آن سخن گفته باشد.
مثل اينكه منظور اين شخص اين است كه آيه شريفه مورد بحث به گناهانى اشاره دارد، كهدر آيات سابق خاطرنشان شده مانند قطع رحم و خوردنمال يتيم ، و زنا، و امثال آن .
اشكال اين وجه است كه با اطلاق آيه مورد بحث منافات دارد.
نظريه ششم : قول ابن عباس در تعريف گناه كبيره
6_ بعضى ديگر گفته اند هر عملى كه خداى تعالى از آن نهى كرده ارتكابش گناهكبيره است .
اين قول را به ابن عباس نسبت داده اند، و شايد منظورش اين بوده كه مخالفت خداىتعالى امرى عظيم است ، اين وجه نيز صحيح نيست ، زيرا توجه فرموديد كه گفتيمگناهان از نظر مقايسه بين يك ديگر به دو قسم كبيره و صغيره منقسم مى شود، نه نظربه اين كه مخالفت خداى تعالى است ، سخن ابن عباس اساسش قياسعمل انسان و مخالفت او كه يكى از مخلوقات خداى تعالى است به خداى تعالى مى باشد،كه رب همه مخلوقات است ، البته ممكن است بعضى ها اينقول را بپسندند به توهم اينكه اضافه در جمله : (كبائر ما تنهون عنه ...) اضافهبيانى است ، در حالى كه اين توهم فاسد است ، زيرا اگر اضافه بيانى باشدبرگشت معنا به اين مى شود كه بگوييم : (اگر از همه معاصى اجتناب كنيد ما سيئاتشما را تكفير مى كنيم )، و اين غلط است ، براى اينكه بعد از اجتناب از همه معاصى ديگرسيئه اى باقى نمى ماند، و اگر منظور از بيانى بودن اضافه اين باشد كه گناهانىكه مؤ منين قبل از نزول آيه داشته اند تكفير مى شود، آن وقت آيه شريفه مختص مى شودبه كسانى كه هنگام نزول آيه حاضر بوده اند، و آيه شريفهشامل حال گذشتگان و آيندگان نشود، و اين خلاف عموميتى است كه از ظاهر آيه استفاده مىشود، و اگر همچنان عموميت آيه محفوظ بماند برگشت معنا به اين مى شود كه شما مؤ منيناگر تصميم بگيريد از همه معاصى اجتناب كنيد، و علاوه بر تصميم اجتناب هم بكنيد، ماسيئات سابق شما را تكفير مى كنيم .
و معنايى است كه مصداقش بسيار نادر است ، و يا اصلا مصداقى ندارد، و كلام خدا را نمىتوان به چنين معنايى حمل كرد.
آرى نوع انسان خالى از سيئه نيست ، مگر افراد انگشت شمارى كه از ناحيه خداى تعالىداراى عصمت باشند (دقت بفرماييد).
7- بعضى گفته اند: گناه صغيره عبارت است از گناهى كه عذابش كمتر از ثوابصاحبش باشد، و گناه كبيره آن گناهى است عذاب آن بزرگتر از ثواب او باشد.
اين نظريه به فرقه معتزله نسبت داده شده ، و نظريه نادرستى است ، براى اينكهمعنايى است كه اين آيه شريفه و هيچ آيه اى از قرآن كريم بر آن دلالت ندارد، بلهچيزى كه به دليل قرآنى ثابت شده وجود حبط در بعضى از گناهان است ، آن هم فىالجمله نه مشخص ، و نه در همه گناهان ، حال چه اين كه با اين نظريه معتزله وفق بدهدو چه ندهد، و اما اين كه حبط چيست ؟ و چه حدودى دارد؟ بحثش ‍ بطوركامل در جلد دوم عربى اين كتاب گذشت .
صاحبان اين نظريه ، اين را نيز گفته اند، كه بر خداى تعالى واجب است سيئات وگناهان صغيره كسانى كه از كباير اجتناب ورزيده اند تكفير و محو كند، چون مؤ اخده برآنها درست نيست .
اين سخنشان نيز مردود است ، براى اينكه آيه شريفه هيچ دلالتى بر آن ندارد.
نظريه هشتم : كوچكى و بزرگى گناه دو امر اعتبارى است
8_ بعضى ديگر گفته اند: بزرگى و كوچكى گناه دو امر اعتبارى هستند، كه بر هرمعصيتى عارض مى شوند، يعنى هر معصيتى را هم مى توان كبيره دانست به يك اعتبار، و همصغيره دانست به اعتبارى ديگر، گناهى كه انسان مرتكب مى شودحال هر چه مى خواهد باشد از اين نظر بى اعتنايى به امر پروردگار و ياالعياذ باللّهاستهزا است و يا بى مبالاتى است كبيره است ، ولى همين گناه به اين اعتبار كه در هنگامىسر زده كه آدمى در كوران عواطف درونى يعنى شدت خشم و يا غلبه ترس و يا فورانشهوت قرار گرفته بوده گناه صغيره است ، و خدا آن را مى آمرزد، البته به شرطىكه از گناهان كبيره اجتناب شود.
و چون جامعه همه اين عناوين نامبرده يعنى بى اعتنايى به امر پروردگار و استهزا و بىمبالاتى ، يك چيز است ، و آن عبارت است از عناد و يا تجاوز بر خداى تعالى ، مى توانمطلب را خلاصه نموده ، و گفت كه هر يك از گناهانى كه در دين خدا از آن نهى شده اگراز عناد با خدا و طغيان بر او انجام پذيرد آن گناه كبيره است ، صغيره است ، و خداىتعالى آن را مى بخشد، البته به شرطى كه از عناد و طغيان اجتناب شود.
بعضى از مفسرين (در توجيه همين وجه ) گفته اند: هر كار زشت و هر حرامى كه خداىتعالى در نهى از آن بشر را مخاطب قرار داده ، هم كبيره و بلكه كباير فرض دارد، و همصغيره و يا صغاير، و بزرگترين كبيره در هر گناه اين است كه آن گناه را از باب بىاعتنايى به امر و نهى خداى تعالى و بى احترامى به تكاليف او مرتكب شوند، كهاصرار بر گناه يكى از مصاديق همين بى اعتنايى است ، چون كسى كه دست بردار از يكگناه نيست مبالاتى به امر و نهى خداى تعالى ندارد، و براى آن احترامىقائل نيست ، پس معناى اينكه خداى تعالى فرمود: (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفرعنكم سيئاتكم )، اين است كه اگر شما از هر گناهى كه از آن نهى شده ايد اجتناب كنيد،ما سيئاتتان را تكفير مى كنيم ، يعنى از صغيره همان گناه اغماض نموده ، شما را بهخاطر آن بازخواست نمى كنيم .
ليكن اين وجه نيز باطل است ، براى اين كه از آن برآمد كه وقتى گناهى از گناهان درحال ارتكاب با طغيان بر خداى سبحان تواءم باشد، آن گناه كبيره مى شود، و لازمه اينسخن آن نيست كه پس هيچ عمل زشتى به خودى خود و بدون عنوان طغيان ، كبيره نيست ، بهشهادت اينكه زناى با محارم نسبت به زناى با زن اجنبى ، و نيز كشتن يك انسان بى گناهنسبت به زدن يك انسان ، كبيره اند، چه اينكه تواءم با طغيان بر خدا باشد و چه نباشد،بله در هر جا كه اين عناوين مهلكه نيز در كار باشد البته زشتى گناه بيشتر مى شود، وآن معصيت كبيره تر مى گردد، چون معلوم است كه زنا از كسى كه دچار طغيان شهوت وغلبه جهالت گشته با زناى كسى كه آن را مباح دانسته و اعتنايى به حكم خدا نداردبرابر نيست .
علاوه بر اين كه معنا كه (اگر از هر گناهى كبيره اش را اجتناب كنيد، ما صغيره اش را ازشما مى بخشيم ، و تكفير مى كنيم )، معناى ركيكى است كه نمى توان آن را بر آيه : (انتجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم ...)،تحميل كرد، چون سياقى كه دارد براى كسى كه كمترين انسى با اساليب كلام داردپوشيده نيست كه چنين معنايى را تحمل نمى كند.
بررسى نظريه غزالى درباره كبائر و صغائر و معارضه بين حسنات وسيئات
9- نظريه اى است ظاهر كلام غزالى (آن طور كه فخر رازى در تفسيرش از كتابمنتخبات احياءالعلوم نقل كرده ) برمى آيد وى در جمع بين همهاقوال و نظريه ها گفته : بين گناهان وقتى با يكديگر مقايسه شوند فرق هست ، بعضىكبيره است ، و بعضى صغيره ، مثلا زنا (آن هم با محرم خود) در مقايسه با نظر كردن بهزن اجنبى كبيره است اين از نظر مقايسه بين خود گناهان ، از يك نظر ديگر نيز ممكن استگناهى كه در اصل كبيره نبوده كبيره شود، مانند اصرار بر صغيره كه در عين اينكه خودگناه صغيره است ، اصرار بر آن كبيره اش مى كند.
پس با اين بيان روشن مى شود كه گناهان يعنى خوداعمال و جرم آنها به حسب مقايسه بين خود آنها منقسم به دو قسم كبيره و صغيره مى شود، واعمال از نظر آثار سويى كه به دنبال دارد، يعنى از نظر عذاب و بى اثر كردناعمال نيك و يا ناقص كردن آن آثار هر دو قسم منقسم مى شوند، بعضى از گناهان كفهآثار سوئشان بر كفه آثار نيك اعمال خير مى چربد، و به كلى آثار نيك آناعمال را از بين مى برد، و بعضى ديگر آنقدر سنگين نيست بلكه تنها مى تواند مقدارى ازاثر نيك اعمال خير را بكاهد، به طورى كه اگر بعد از گناهعمل خير ديگرى كه ثوابش برابر اثر سوء آن گناه باشد به جاى آورده شود، دوبارهنقص وارده جبران مى شود.
آرى براى هر اطاعتى اثر نيكى در نفس هست ، كه باعث مى شود مقام نفس بالا رود،
و از قذارت بعد، و ظلمت جهل ، رها گردد همچنان براى هر معصيتى تاءثير بدى در نفسهست ، كه باعث انحطاط مقام او و سقوطش ‍ در جهنم بعد و ظلمتجهل خواهد بود.
با در نظر داشتن حقيقت اگر انسان يك يا چند گناه مرتكب شود، در حالى كه قبلا بااعمال نيك و اطاعت خداى تعالى نور و صفايى براى دلش كسب كرده بود، قهرا اين نورطاعت با ظلمت معصيت تصادم و معارضه مى كند، اگر ظلمت معصيت غلبه كند ووبال آن بتواند نور اطاعت را از بين ببرد، آن معصيت كبيره است ، و اگر نور و صفاىاطاعت بر ظلمت حاصل از گناه غلبه كند، قهرا آن ظلمت را از بين مى برد، و پليدى گناه رااز صفحه دل مى شويد، البته معادل آن از نور خودش نيز كم مى شود، و آنچه باقى مىماند به مقدارى هست دل را نور و صفا مى بخشد، اين است معناى تحابط و معنا عينا آنتكفيرى است كه آيه 31 سوره نساء از آن خبر مى دهد و اين گونه گناهان صغيره اند.
و اما اينكه حسنه و سيئه برابر باشند، و به كلى يكديگر را خنثى كنند، هر چند كه ازنظر عقل احتمال صحيحى است ، و لازمه اش اين است كه بتوانيم يك انسانى فرض كنيم كهنه اطاعت دارد و نه معصيت ، نه نور در دلش باشد و نه ظلمت ، و ليكن آيه شريفه :(فريق فى الجنّة و فريق فى السعير) (مردم دو دسته اند يك دسته در بهشت و دستهاى ديگر در آتشند) چنين چيزى را نفى مى كند، اين بود خلاصه گفتار غزالى .
فخر رازى بعد از نقل اين نظريه آن را رد مى كند، به اينكه اين نظريه مبتنى است براصول مذهب معتزله كه از نظر ما باطل است ، صاحب المنار بعد ازنقل گفتار اين دو دانشمند، شديدا به فخر رازى حمله نموده چنين مى گويد:
اگر در قرآن كريم اين معنا (يعنى دو قسم بودن گناهان فى نفسه و صرف نظر ازمساءله طغيان ) صريحا آمده باشد، آيا باز هممعقول است كه ابن عباس آن را منكر شود؟ نه ، هرگز، بلكه عبدالرزاق از او روايت كردهكه در پاسخ كسى كه پرسيده بود آيا گناهان كبيره هفت است ؟ پاسخ داده كه به هفتادنزديكتر است ، از سعيد بن جبير نيز روايت شده كه گفته است : گناهان كبيره به هفتصدنزديك تر است ، و انكار دو قسم بودن گناهان به اشعريها نسبت داده شده است .
و گويا آن عده از ايشان كه منكر دو قسم بودن (يعنى صغيره و كبيره بودن ) گناهان شدهاند منظورشان اين بوده كه به اين وسيله با معتزله مخالفت كرده باشند، هر چند كه ظاهرگفتارشان مرادشان نباشد و اگر از ايشان بپرسى كه اين چه سخنى است كه شما گفتهايد؟ آن را تاءويل كنند، همچنان كه از كلام ابن فورك همين معنا برمى آيد، او گفتاراشعريها را اين طور توجيه كرده : كه مى خواهند بگويند معاصى خدا همه اش كبيره است ،
و اگر به بعضى از آنها صغيره و كبيره گفته مى شود بالنسبة است يعنى معاصىمختلفه اى را در نظر مى گيرند، ولى معتزله مى گويند اصلا گناهان دو قسمند صغيره وكبيره ، و اين صحيح نيست .
اين بود توجيه ابن فورك لازمه آن اين است كه آيه را به وجهى دور از ذهنتاءويل كنند.
آنگاه از ايشان مى پرسيم : آيا صرفا به خاطر اين كه با معتزله مخالفت كرده باشندجايز است آيات و احاديث را تاءويل كنند، آن هم در جائى كه معتزله نظريه درستى ارائهداده باشند؟ ولى جاى تعجب نيست و از بيمارى تعصب هر چه گفته شود كم است ، همينتعصب بود كه باعث شد بسيارى از علماى تيزهوش و خوش فهم به جاى اينكه خودشانرا و امّتشان را از فطانت خود بهرمند كنند، كتابهايشان را وسيله فتنه و گمراهى مردمكردند، به جاى بحث پيرامون حقايق دينى يكسره بهجدال با يكديگر پرداختند.
و به زودى نمونه اى از آن از نظر خواننده مى گذرد كه چگونه فخر رازى سخنى ازغزالى نقل مى كند، و آن را به خاطر همين تعصب رد مى كند، و آن وقت مى فهمى كه رازىچه بوده ، و غزالى كه بوده ، معاويه چه بوده ، و على (عليه السلام ) كه بوده .
اين بود خلاصه گفتار صاحب المنار، وى در آخر كلامش به همان بگومگوئى كه ما قبلا ازغزالى و رازى نقل كرديم اشاره مى كند.
و بهر حال آنچه غزالى آورده هر چند كه تا اندازه اى درست است ، و ليكن از جهاتى خالىاز خلل نيست ، اول اينكه دو قسم بودن گناهان از نظر چربيدن و نچربيدن عقابش برثواب اعمال نيك در همه جا و بطور دايم با گناهانى كه وى دراول كلامش آنها را فى نفسه دو قسم دانسته منطبق نمى شود، براى اينكه غالب گناهانىكه كبيره بودنش مسلم است ، ممكن است در شخص فاعلش با ثواب بسيار بزرگى مصادفشود، كه آن ثواب بر آن گناه غلبه كند، و به گفته وى صغيره شود، با اينكه كبيرهبودنش مسلم است ، و همچنين ممكن است معصيت صغيره اى را فرض كنيم كه در مرتكبشمصادف شود، به ته مانده مختصرى از ثواب ، آنقدر مختصر كه آن گناه صغيره از بينشببرد، و در نتيجه گناه نامبرده كبيره شود، با اينكه فرض كرديم صغيره است ، پسمعلوم شد صغيره و يا كبيره بودن گناهان به حسب دو تقسيمى كه وى كرده مختلف مىشود، بعضى از گناهان به حسب تقسيم اول صغيره و به حسب تقسيم دوم كبيره ، و بعضىديگر به عكس مى شود، پس اين دو تقسيم به طور كلى تطابق با يكديگر ندارند.
خلل دوم اينكه تصادم و برخورد آثار گناهان با آثار اطاعت ها هر چند فى الجمله حق است ،و ليكن كليت آن از طريق ظواهر دينى يعنى ظواهر كتاب و سنت هرگز ثابت نشده ، و آقاىغزالى چه دليلى از طريق كتاب و سنت دارد، دلالت كند بر تحقق اين كسر و انكسار، آنهمبه طور كلى .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation