|
|
|
|
|
|
00" vlink="#00" alink="#FF0000"> (و نيز سخن رحم در عرش مشبه است ، يعنى تشبيه شده به صداى نامبرده و صداى نامبردهمشبه به ، و وجه شبه وجود ارتعاش در هر دو مورد است هم در سخن عرش و هم در آهن ). و اينكه فرمود: پس ندا مى دهد: (بار الهاوصل كن با كسى كه مرا وصل كرده و قطع كن با كسى كه مرا قطع كرده ...) حكايت معناو فحواى عملى است كه صله رحم انجام مى دهد و آن پناهنده شدن به عرش و يارىخواستنش از آن مقام است و در رواياتى بسيار آمده كه صله رحم عمر را زياد مى كند و قطعرحم آن را قطع مى سازد و در سابق در جلد دوم عربى اين كتاب آنجا كه احكاماعمال را شرح مى داديم بحثى پيرامون روابطاعمال با حوادث خارجى گذشت و در آنجا گفتيم كه : مدير اين نظام كه در عالم جارى است، اين نظام را به سوى اغراضى و هدفهائى شايسته سوق مى دهد. نه به بيهودگى وعبث ، و اين معنا را تا ابد مهمل نخواهد گذاشت و هر گاه جزئى و يا اجزائى از عالم و يا ازنظام آن گسيخته و فاسد شد، بلافاصله آن خرابى و فساد را اصلاح مى كند يا بهاينكه همان را اصلاح كند و يا آنكه آن جزء را به كلى از بين ببرد و جزئى ديگر درجايش قرار دهد، و كسى كه قطع رحم مى كند با خدا در تكوين او جنگ مى كند، خداى تعالىاگر راه اصلاح فراهم شد اصلاحش مى كند و گرنه عمرش را قطع و ناتمام مى سازد، واما اينكه انسان امروز توجهى به اين حقيقت نكرده ، و ايمانى به آن و بهامثال آن ندارد، ضرر به جائى نمى زند، و نظام عالم را زير و رو نمى كند، ودليل بر آن نمى شود كه چنين حقيقتى وجود ندارد براى اينكه آنقدر دردهاى بى درمان بهطرف جثمان بشريت هجوم آورده كه ديگر به او نوبت نمى دهد درد قطع رحم را درك كند.پس بگو حس بشريت از درك اين حقيقت عاجز شده ، نه اينكه اين حقيقت ، حقيقت نباشد و برعكس خيال باشد، نه ، بلكه حس بشر فراغت پيدا نمى كند كه درد عذاب قطع رحم رااحساس كند. سوره نساء، آيات 2 _ 6
و آتوا اليتامى اموالهم و لا تتبد لوا الخبيث بالطيب و لا تاكلوا اموالهم الى اموالكمانه كان حوبا كبيرا (2) و ان خفتم الا تقسطوا فى اليتامى فانكحوا ما طاب لكم من النساءمثنى و ثلاث و رباع فان خفتم الا تعدلوا فواحده او ما ملكت ايمانكم ذلك ادنى الا تعولوا(3) و آتوا النساء صدقاتهن نحله فان طبن لكم عن شى ء منه نفسا فكلوه هنيئا مريئا (4) ولا توتوا السفهاء اموالكم التى جعل اللّه لكم قياما و ارزقوهم فيها و اكسوهم و قولوالهم قولا معروفا (5) و ابتلوا اليتامى حتى اذا بلغوا النكاح فان انستم منهم رشدافادفعوا اليهم اموالهم و لا تاكلوها اسرافا و بدارا ان يكبرو او من كان غنيا فليستعفف و منكان فقيرا فلياكل بالمعروف فاذا دفعتم اليهم اموالهم فاشهدوا عليهم و كفى باللّهحسيبا (6)
|
ترجمه آيات و اموال يتيمان را پس از بلوغ به دست آنها بدهيد ومال بد و نامرغوب خود را به خوب و مرغوب آنهاتبديل مكنيد و اموال آنان را به ضميمه مال خود مخوريد كه اين گناهى بس بزرگ است(2). اگر بترسيد كه مبادا درباره يتيمان مراعات عدل و داد نكنيد پس آن كس از زنانرا بهنكاح خود در آوريد كه شما را نيكو و مناسب با عدالت است : دو يا سه يا چهار (نهبيشتر) و اگر بترسيد كه چون زنان متعدد گيريد راه عدالت نپيموده و به آنها ستم كنيد پستنها يك زن اختيار كرده و يا چنانچه كنيزى داريد به آن اكتفا كنيد كه اين نزديكتر بهعدالت و ترك ستمكارى است (3) و مهر زنان را در كمال رضايت و طيب خاطر به آنها بپردازيد پس اگر چيزى از مهر خودرا از روى رضا و خشنودى به شما بخشيدند برخوردار شويد كه آن شما راحلال و گوارا خواهد بود (4) اموالى كه خدا قوام زندگانى شما را به آن مقرر داشته به تصرف سفيهان مدهيد و ازمالشان (بقدر لزوم ) نفقه و لباس به آنها دهيد (و براى آن كه از آنها آزار نبينيد) باگفتار خوش آنان را خرسند كنيد (5). يتيمان را آزمايش نمائيد تا هنگامى كه بالغ شده وتمايل به نكاح پيدا كنند، آنگاه اگر آنها را دانا به درك مصالح زندگانى خود يافتيداموالشان را به آنها باز دهيد و به اسراف و عجلهمال آنها را حيف و ميل مكنيد بدين انديشه كه مبادا كبير شوند (و اموالشان را از شمابگيرند) و هر كس از اولياى يتيم دار است به كلى از هر قسم تصرف درمال يتيم خوددارى كند و هر كس كه فقير است درمقابل نگهبانى آن مال ، به قدر متعارف ارتزاق كند پس آنگاه كه يتيمان بالغ شدند ومالشان را رد كرديد هنگام رد مال به آنها بايد گواه گيريد براى حكم ظاهر، ولى درباطن (علم حق ) و (گواهى خدا) براى محاسبه خلق كافى است . بيان آيات اين آيات هم تتمه آيات قبل است ، و هم توطئه و مقدمه است كه در ابتداى سوره آمده تازمينه را براى بيان احكام ارث (مسائل مهمى از احكام ازدواج ازقبيل تعدد زوجات و اينكه چند طايفه محرمند و نمى شود با آنان ازدواج كرد) فراهم سازد. و اين دو باب از بزرگترين و با عظمت ترين ابواب قوانين حاكمه در جامعه انسانى استچون عظيم ترين اثر را در تكون و هستى دادن به جامعه و بقاى آن دارند، اما مساءله نكاحبراى اينكه بوسيله آن وضع تولدها و فرزندان روشن مى شود، و معلوم مى گردد فلانشخص از اجزاى اين مجتمع است يا نه ، و چه عواملى در تكون او دست داشته ، و اما ارث ازمهمترين عامل تشكل يافتن جامعه است ، براى اينكه ارث ثروت موجود در دنيا را كه اساسزندگى جامعه و بنيه مجتمع بشرى در زندگى و بقا است تقسيم مى كند. و به همين مناسبت آيات مورد بحث ، در ضمن بيان دو جهت نامبرده از زنا و هر ازدواجنامشروع و نيز از خوردن مال يكديگر به باطل نهى فرموده و راه كسب مشروع را منحصردر تجارت ناشى از رضاى طرفين دانسته و همين جا است كه دواصل اساسى و گرانقدر از امورى كه مجتمع راتشكل مى دهد تاءسيس مى شود، اصلى در امر توليدمثل و اصلى ديگر در امر مال و اين دو امر از مهمترين امورى است كه باعثتشكل جامعه مى شود. و از همين جا روشن مى شود كه چرا و به چه عنايت براى بيان اين احكام دراول سوره آن زمينه چينى را كرد و بدون مقدمه مساءله انتشارنسل بشر از يك زن و مرد را پيش كشيد، آنگاه به بيان احكامى پرداخت كه مربوط بهاجتماع انسانى است ، احكامى كه اصول و فروع اجتماع بشر بستگى به آن دارد، آرى ،منصرف كردن مردم از سنت هاى غلط اجتماعى كه بدان عادت كرده و افكارشان با آنپرورش يافته ، گوشت و خونشان با آن روئيده ، نياكانشان بر آن سنت ها مرده اند واخلاقشان بر آن نمو و رشد نموده اند، كارى است دشوار و در نهايت دشوارى . پس تشريع احكام نامبرده نيازمند به آن مقدمه و زمينه چينى بود تا بتدريج افكار رامتوجه غلط بودن سنت هاى جاهليشان بكند و اين معنا وقتى روشن مى شود كه خواننده محترمدر وصف و حالتى كه عالم بشريت عموما و عالم عربى خصوصا (كه سرزمينشانمحل نزول قرآن بود) در آن دوره داشت ، دقت وتاءمل كند، آنگاه برايش روشن مى گردد كه چرا احكام نامبرده را بدون مقدمه بيان نكرد وچرا قرآن در همه احكام خود طريقه تدريج را طى نموده و آياتش به تدريجنازل گرديده است . گفتارى پيرامون جاهليت اولى قرآن كريم روزگار (عرب قبل از اسلام و متصل به ظهور اسلام ) را روزگار (جاهليت) ناميده و اين نام گزارى علتى جز اين نداشته است كه اشاره كند به اينكه حاكم درزندگى عرب آن روز، تنها و تنها جهل بوده ، نه علم و در تمامى امورشانباطل و سفاهت بر آنان مسلط بوده است نه حق واستدلال . عرب جاهليت به طورى كه قرآن كريم حكايت مى كند چنين وصفى داشتند كه : (يظنونبالله غير الحق ظن الجاهليه ، افحكم الجاهليه يبغون ، اذجعل الّذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهليه ، و لا تبرجن تبرج الجاهليه الاولى ). عرب در آن ايام در سمت جنوب ، مجاور با حبشه بود كه مذهب نصرانيت داشتند و در سمتمغرب ، مجاور بود با امپراطورى روم كه او نيز نصرانى بود و در شمالش مجاور بود باامپراطورى فرس كه مذهب مجوس داشت و در غير اين چند سمت عرب هند و مصر قرار داشت كهداراى كيش وثنيت بودند و در داخل سرزمينشان طوايفى از يهود بودند و خود عرب داراىكيش وثنيت بود و بيشترشان زندگى قبيله اى داشتند و همه اينها كه گفته شد، يك اجتماعصحرائى و تاءثيرپذير برايشان پديد آورده بود، اجتماعى كه هم از رسوم يهوديت درآن ديده مى شد و هم از رسوم نصرانيت و مجوسيت ، و در عينحال مردمى سر مست از جهالت خود بودند، همچنانكه قرآن كريم در باره آنان فرموده :(و ان تطع اكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل اللّه ان يتبعون الا الظن و ان هم الايخرصون ). از اين جهت كه بگذريم عشاير عرب كه مردمى صحرانشين بودند علاوه بر زندگىپستى كه داشتند اساس زندگى اقتصاديشان را جنگ و غارتتشكيل مى داد، ناگهان اين قبيله بر سر آن قبيله مى تاخت و دار و ندار او را مى ربود وبه مال و عرض او تجاوز مى كرد، در نتيجه امنيتى و امانتى و سلمى و سلامتى در بين آنانوجود نداشت ، منافع از آن كسى بود كه زورش بيشتر بود و قدرت و سلطنت هم از آنكسى كه آن را به دست مى آورد. اما مردان عرب ، فضيلت و برترى در خونريزى و حميت جاهلية و كبر و غرور و پيروىستمگران و از بين بردن حقوق مظلومان و دشمنى و ستيز با ديگران و قمار، شراب ، زنا،خوردن ميته ، خون و خرماى گنديده و فاسد بود. و اما زنان از تمامى مزاياى مجتمع بشرى محروم بودند، نه مالك اراده خود بودند و نهمالك عملى از اعمال خود، و نه مالك ارثى از پدر و مادر و برادر، مردان با آنان ازدواج مىكردند، اما ازدواجى بدون هيچ حد و قيدى ، همچنانكه در يهود و بعضى از وثنى ها ازدواجبه اين صورت بوده و با اين حال زنان به اين كار افتخار مى كردند و هر كسى را كهدوست مى داشتند به سوى خود دعوت مى كردند در نتيجهعمل زنا و ازدواجهاى نامشروع از قبيل ازدواج زنان شوهردار بين آنان شايع شد و از عجايبزنان آن روز اين بود كه چه بسا لخت و مادرزاد به زيارت خانه كعبه مى آمدند. و اما فرزندان عرب جاهليت تنها ملحق به پدران بودند و اگر در خردسالى پدر را ازدست مى دادند، ارث نمى بردند و ارث خاص فرزندان كبير بود و از جمله چيزهائى كهبه ارث برده مى شد همسر متوفا بود و زنان و فرزندانخردسال چه پسر و چه دختر از ارث محروم بودند. البته اگر فرزندان كبيرى در بين نبود اولاد صغار ارث مى بردند و ليكن بازخويشاوندان نيرومند ولى يتيم مى شدند و اموال او را مى خوردند و اگر يتيم دختر مى بودبا او ازدواج مى كردند تا اموالش را ببلعند، بعد از آنكه همه اموالش را مى خوردند آنوقت طلاقش مى دادند، در آن حال نه مالى داشت تا قوت لايموتى براى خود فراهم كند ونه ديگر كسى رغبت مى كرد با او ازدواج نمايد و شكمش را سير سازد و ابتلاى به امرايتام از هر حادثه ديگرى در بين عرب بيشتر مايه نابسامانى بود براى اينكه در اثرجنگهاى پى در پى و غارتگريها، طبعا آدم كشى شايع بود كه در نتيجه يتيم عرب همزياد مى شده . و يكى از بدبختى ها كه گريبانگير اولاد عرب بوده ، اين بود كه به دست پدر خودكشته مى شد، زيرا بلاد عرب خراب و اراضى آن خشك و باير بود، زراعتى نداشتند وبيشتر اوقات مردمش گرفتار قحطى و گرانى مى شدند به اين جهت پدران از ترستهى دستى ، فرزندان خود را مى كشتند! و دختران را زنده به گور مى كردند و بدترينخبر و وحشت زاترين بشارت اين بود كه به او بگويند همسرت دختر آورده است !. اما وضع حكومت در ميان عرب : در اطراف شبه جزيره عربستان غالبا ملوكى تحت حمايت قويترين امپراطوريهاى همجوار ويا نزديك ترين آنها يعنى ايران در طرف شمال و روم در سمت غرب و حبشه در طرفشرق ، حكومت مى كردند. و اما اواسط اين سرزمين از قبيل مكه و يثرب و طائف و غيره در وضعى نظير (جمهوريت )زندگى مى كردند كه البته جمهوريت نبود، عشاير صحرانشين در صحرا و حتى درداخل شهرها و قرا، با حكومت رئيس قبيله و شيوخ اداره مى شد و چه بسا كه وضع آنان بهسلطنت هم كشيده مى شد. اين وضع هرج و مرج عجيبى به وجود آورده بود كه در هر عده و طايفه اى از عرب بهشكلى و به رنگى ظاهر مى شد و هر ناحيه از نواحى شبه جزيره به شكلى از رسومعجيب و غريب و اعتقادات خرافى جلوه مى كرد. بر همه اين عوامل بدبختى و شقاوت اين درد بى درمان را نيز اضافه كن كه حتى درشهرهاى اين سرزمين سواد و دانش وجود نداشت ، تا چه رسد به قبيله ها و عشاير. بعد از گفتگو پيرامون همه اين مطالب - كه دربارهاحوال ، اعمال ، عادات ، و رسوم حاكم در بين عرب بود _ امور ديگرى از سياق آياتقرآنى و خطابهائى كه در آن به عرب شده ، به طور واضح استفاده مى شود، لذاخوانندگان را توصيه مى كنم كه اين آيات و خطابها را و بياناتى را كه قرآن كريمدر مكه و سپس در مدينه و بعد از شوكت يافتن اسلام به عرب كرده و به اوصافى كه درآن آيات ، عرب را به آن توصيف نموده و امورى كه قرآن عرب را به خاطر آن امورتوبيخ و مذمت كرده و نهى هائى را كه در اين مدت (با نرمى و يا به خشونت ) به عربكرده ، به دقت مورد نظر قرار دهند كه اگر مجموع اينها را مورد دقت قرار دهند، خواهند ديدكه آنچه ما درباره عرب تذكر داديم ، درست بوده است . علاوه بر اينكه تاريخ هم همه اين مطالب را ضبط كرده و از جزئيات ، تفاصيلى را ذكرنموده كه در بيان ما نيامده بود، چون بناى ما، بيان آيات كريم و همچنين بنابراختصارگوئى است . كوتاهترين كلمه و در عينحال وافى ترين بيان براى افاده همه مطالبى كه از وضع عرب آورديم ، همان كلمه(جاهليت ) و تعبير از آن ايام به (عهد جاهليت ) است كه همه معانى گذشته بطوراجمال در اين كلمه خوابيده و مندرج است ، و اين بود وضع جهان عرب در آن روز. وضع اقوام و ملل ديگر در دوران جاهليت قرآن كريم درباره اقوام ديگر از قبيل : روم ، فرس ، حبشه ، هند و ديگران ، كه پيرامونعرب زندگى مى كردند سخنى جز بطور اجمال درباره آنان ندارد، امااهل كتاب يعنى يهود و نصارا و آنها كه ملحق بهاهل كتاب هستند آن روز در مناطق نامبرده زندگى مى كردند، و اجتماعاتشان بر مبناى قانوناداره نمى شد، بلكه بر محور خواسته هاى مستبدانه فردى دور مى زد، افرادى به عنوانپادشاه ، رئيس ، حاكم و عامل بر آنان حكمرانى مى كردند، در نتيجه مى توان گفت : كهاهل كتاب در آن روزگاران به دو طبقه حاكم و محكوم تقسيم مى شدند طبقه حاكمى كهفعال ما يشاء بود و با جان و مال و عرض مردم بازى مى كرد و طبقه محكومى كه قيدبردگى طبقه حاكم را به گردن انداخته و در برابر او تن به ذلت داده بود، نه درمال خود امنيتى داشت و نه در ناموسش و نه حتى در جانش و در اراده اش . از هيچ آزادى اىبرخوردار نبود، نمى توانست چيزى بخواهد مگر آنچه را كه مافوقش اجازه دهد. و اين طبقه حاكمه علماى دين يهود و نصارا را به طرف خود جلب نموده و طرفدار خودكرده بودند و با حاملان شرع ائتلافى پديد آورده بودند، (و با اينوسايل يعنى با زور و تزوير) زمام دلهاى عامه و افكارشان را به دست گرفته بودندو در حقيقت حاكم واقعى در دين مردم نيز همين طبقه بودند. علماى دين چيزى به حساب نمى آمدند، پس طبقه حاكمه هم در دين مردم حكم مى راندند و همدر دنياى آنان ، گاهى با زبان و قلم علما اراده خود را بر آنانتحميل مى كردند و گاهى با شلاق و شمشيرشان . طبقه محكوم از آنجا كه امكانات مادى و قدرت و نيروى غالب گشتن نداشتند به دو طبقهتقسيم مى شدند، روابط اين دو طبقه هم در بين خود، همان روابطى بوده كه دو طبقهاول با هم داشتند (براى اينكه مردم ، بر آن دين و سنتى در مى آيند كه پادشاهان آنها برآن دين باشند) در نتيجه عامه مردم هم به دو طبقه تقسيم مى شدند: يكى (ثروتمندانخوشگذران و عياش ) و ديگرى طبقه (ضعيف و عاجز و برده ) و سرانجام طبقه ضعيفهم به دو طبقه (ضعيف ) و (ضعيف تر) تقسيم مى شدند تا مى رسيد به دو طبقه(مرد خانه ) و (اهل خانه ) (زن و فرزند) و همچنين در طبقه (زن ) و (مرد)،مردان در همه شؤ ون زندگى داراى حريت اراده وعمل بودند و طبقه زنان از همه چيز محروم و در اراده وعمل تابع محض مردان و خادم آنان بودند و هيچگونهاستقلال (حتى اندك هم ) نداشتند. جامع تمامى اين حقايق تاريخى جمله كوتاه : (و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دوناللّه ) در آيه زير است كه مى فرمايد: (بگو اىاهل كتاب ! بشتابيد به سوى كلمه اى كه ما و شما (هر دو) در آن شركت داريم و آن اين استكه به جز خدا را نپرستيم و هيچ چيزى را براى او شريك نگيريم و بعضى از خودمان رابه جاى خدا ارباب بعضى ديگر ندانيم اگر اين دعوت را پذيرفتند كه هيچ و اگر روىگرداندند بگوئيد: پس شاهد باشيد كه ما تسليم خدائيم ) ورسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) همين آيه را در نامه اى كه بههرقل امپراطور روم نوشتند، در آن درج كردند و بعضى گفته اند: اين آيه را براىبزرگان مصر و حبشه و پادشاه ايران و رئيس نجران نيز نوشتند. و همچنين آيات زير هر يك اشاره به گوشه اى از آن حقايق تاريخى دارند: (يا ايهاالنّاس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا وقبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند اللّه اتقيكم ) (كه درمقابل زر و زور و تزوير تنها ملاك برترى را تقوا معرفى نموده (مترجم ) ). (بعضكم من بعض فانكحوهن باذن اهلهن ) كه در اين آيه دعوت مى كند به اينكه باكنيزان و دوشيزگان ازدواج كنند، (انى لا اضيععمل عامل منكم من ذكرا و انثى بعضكم من بعض ) كه زنان و مردان را يكسان مورد حكم قرارداده است . و اين بود تاريخ زندگى اهل كتاب در دوران جاهليت . اما غيراهل كتاب كه در آن روز عبارت بودند از: بت پرستان و پرستندگان چيرهاى ديگر، وضعآنها بسيار بدتر و شوم تر از وضع اهل كتاب بود، آياتى هم كه در احتجاج واستدلال عليه آنان در قرآن كريم هست كشف مى كند از اينكه اين گروه از مردم ، در دورانقبل از اسلام بسيار بدبخت تر و در تمامى شؤ ون حيات محروم تر ازاهل كتاب بودند و از سعادت هاى زندگى بوئى نبرده بودند از آن جمله آيات زير است : (و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرئها عبادى الصالحون ان فى هذالبلاغا لقوم عابدين و ما ارسلناك الا رحمه للعالمينقل انما يوحى الى انما الهكم اله واحد فهل انتم مسلمون فان تولوافقل آذنتكم على سواء). (و اوحى الى هذا القرآن لا نذركم به و من بلغ ). دعوت اسلامى چگونه ظاهر گرديد؟ وضع جامعه انسانى در آن روز يعنى در عهد جاهليت همين بود كه متوجه شدى كه مردميكسره به سوى باطل رو كرده بودند و فساد و ظلم در تمامى شؤ ون زندگيشان سلطهيافته بود، حال در چنين جوى دين توحيد (كه دين حق است ) مى خواهد بيايد و حق را بر مردم حاكم كند و آن را بطور مطلق و در همه شؤ ون بشريتبر بشر ولايت دهد تا دلهاى بشر را از لوث شرك پاك گرداند و اعمالشان را پاكيزهسازد و جامعه هايشان را كه فساد در آن ريشه دوانده و شاخه و برگ زده بود و ظاهر وباطن جامعه را تباه ساخته بود، اصلاح نمايد. و كوتاه سخن اينكه : خداى تعالى مى خواهد بشر را به سوى حق صريح هدايت كند ونمى خواهد بيهوده بار تكليفشان را سنگين تر سازد او مى خواهد بشر را پاك كند و سپسنعمت خود را بر آنان تمام سازد. پس آنچه كه مردمقبل از دين توحيد بر آن بودند باطل محض بود و آنچه دين توحيد به سوى آن مى خواندنقطه مقابل باطل بود و اين دو (حق و باطل ) دو قطب مخالفندحال آيا از باب اينكه (هدف وسيله را توجيه مى كند)! جايز است به خاطر رسيدن بههدف يعنى از بين بردن اهل باطل با يك دسته از آنان پيمان بست ؟ و بوسيله آن گروهباطل بقيه آنان را اصلاح نمود؟ يا خير؟ و آيا به خاطر حرصى كه نسبت به ظهور حقداريم ، مى توانيم آن را به هر وسيله اى كه بوده باشد تحقق بخشيم ؟ همچنانكه بعضىاينگونه اظهار نظر كرده اند؟ و يا خير؟. بعضى گفته اند كه مى توانيم چنين روشى را پيش بگيريم ، چون اهميت هدف مقدمه ووسيله را توجيه مى كند، (مثل اينكه بخواهى و ناگزير شوى براى نجات غريقى كهنامحرم است و در شرف هلاكت قرار گرفته ، دست به بدنش بزنى (مترجم ) ). دعوت اسلامى بر مبناى (حق صريح ) است و نمى تواند با مقدماتووسائل باطل به هدف برسد و اين همان مرام سياسى است كه سياستمداران در رسيدن به هدف بكار مى برند و بسياركم ديده مى شود كه اين روش از رساندن به هدف و غرض تخلف كند، از هر بابى كهجارى شود نود درصد آدمى را به مقصد مى رساند، الا اينكه در يك باب جارى نيست و آنباب (حق صريح ) است ، همان بابى كه دعوت اسلامى تنها آن راه رادنبال مى كند و تنها راه صحيح هم همين راه است ، براى اينكه هدف زائيده مقدمات ووسايل است و چگونه ممكن است مقدمات باطل حق را بزايد و به آن نتيجه بخشد و يا چگونهممكن است بيمار سالم بزايد با اينكه فرزند مجموعه اى است گرفته شده از پدر ومادرى كه او را به وجود آورده اند؟. آرى سياست هدف و خواستى جز اين ندارد كه بر حريف خود سلطه و سيطره پيدا كند وگوى سبقت را از او ربوده و صدارت و تفوق و در نتيجه تمتع بهتر، از زندگى را خاصخود سازد حال از هر راهى كه باشد و به هر نحوى كه پيش آيد، چه خير باشد و چهشر، چه حق باشد، و چه باطل ، و سياست تنها چيزى را كه هدف خود نمى داند حق است ،برخلاف دعوت حقه دين كه جز حق هدفى ندارد و با اينحال اگر خود اين دعوت در كار خودش متوسل بهباطل شود، باطل را امضا كرده و آن را به كرسى نشانده و در نتيجه دعوت بهباطل مى شود نه دعوت به حق . و براى اين حقيقت در سيره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و ائمه طاهرين ازاهل بيتش عليهم السلام مظاهر بسيارى ديده مى شود و پروردگارش نيز به همين روشدستورش داده و در موارد متعددى كه اصحابش آن جناب را وادار مى كردند به اينكه بادشمن سازش و مداهنه كند (آياتى نازل شده و آن جناب را از مساهله باباطل در امر دين هر چند اندك باشد نهى فرمود، از آن جمله آيات زير است كه مى فرمايد:(قل يا ايها الكافرون لا اعبد ما تعبدون و لا انتم عابدون ما اعبد و لا انا عابد ما عبدتم ولا انتم عابدون ما اعبد، لكم دينكم ولى دين ). و نيز با لحنى تهديدآميز مى فرمايد: (و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئاقليلا اذا لاذقناك ضعف الحيوة و ضعف الممات ). و نيز مى فرمايد: (و ما كنت متخذ المضلين عضدا) و در قالب مثالى بسيار وسيع المعنىمى فرمايد: (والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه ، و الذى خبث لا يخرج الا نكدا). و چون حق با باطلمخلوط نگشته و با آن ائتلاف نمى كند، لذا خداى سبحان آن جناب را دستور مى دهد براىاينكه در زير بار سنگين رسالت از پاى در نيايد، طريق رفق و مدارا را پيش بگيرد وبه سوى هدف به تدريج قدم بر دارد تا هم دعوتش بهتر پيش برود و هم مردمى كهآنان را دعوت مى كند پذيراتر شوند و هم دين خدا كه به سويش دعوت مى كند و ايندستور را از سه جهت صادر فرموده : اول : از جهت معارف حقه و قوانين تشريع شده اى كه دين خدامشتمل بر آنها است و هر يك شاءنى از شؤ ون جامعه بشرى را اصلاح مى كند و يا ريشهيكى از مبادى فساد را قطع مى سازد، چون مساءله تعويض عقايد باطله يك ملت و جايگزينكردن عقايدى حقه در ميان آنان از دشوارترين كارها است ، مخصوصا وقتى آن عقايد باطل ريشه در اخلاق واعمال آنان دوانده و عادات و رسومى بر آن عقايد مستقر شده باشد و مردم (خلف ها بعد ازسلف ) قرنها داراى اخلاق و اعمال و عادات و رسومى بوده باشند كه همه از عقايدىباطل منشاء گرفته باشد و باز مخصوصا اين دشوارى چند برابر مى شود زمانى كهدعوت حقه دين ، عمومى باشد و بخواهد در تمامى شؤ ون زندگى آن ملت دخالت نمايد،آن قدر فراگير باشد كه همه حركات و سكنات ظاهر و باطن ، شب و روز فقير و غنىافراد جوامع را بدون استثنا فرا گيرد (همچنانكه دعوت اسلام چنين است ) و معلوم است كهتصور ايجاد چنين انقلابى در عقايد عموم مردم و در آداب و رسوم و همه شؤ ون زندگىآنان چقدر دهشت آور است ، و يا محال عادى است . دشوارى اين امر و مشقت آن در اعمال بيشتر از اعتقادات است ، براى اينكه انس بشر بهعمل و عادتش به آن و لمس حوائجش با آن زيادتر و مقدم تر بر اعتقادات است ، علاوه براينكه عمل براى حس او محسوس تر است و در جائى كه معارضه واقع شود بين عقايد واعمالش ، اگر اعمالش مطابق با شهواتش باشد.عمل را مقدم بر عقايد مى دارد مثلا فلان زناى لذتبخش را مرتكب مى شود، هر چند كه باعقايدش سازگار نباشد و به همين جهت است كه مى بينيم دعوت دين اسلام در همان روزهاىاول همه عقايد حقه را يكجا پيشنهاد كرد و هيچ ترسى به خود راه نداد، ولى قوانين وشرايع مربوط به اعمال را يك كاسه و يك جا بيان ننمود، بلكه درطول بيست و سه سال نزول وحى ، به تدريج يكى يكى بيان فرمود. تدريجى بودن دعوت اسلام و نزول آيات قرآنى با ترتيبى هدفمند و خلاصه اينكه اسلام در مواقع دعوت آنچه را مى خواست القا كند، راه تدريج را انتخابكرد تا طبع مردم از پذيرفتن آن گريزان نباشد و نيز دلها درباره اينكه اجزاى دعوتبا يكديگر ارتباط دارند و در رديف كردن آنها كه كدام مقدم است و كدام مترتب بر كدام استدچار تزلزل نگردد، تمام اين مطالب را كه گفتيم براى كسى كه در اين حقايقتاءمل و تدبر كند روشن است چرا كه مى بيند آيات قرآنى در القاى معارف الهيه وقوانين تشريع شده ، مختلف است ، بعضى در مكهنازل شده و بعضى در مدينه ، آنهائى كه در مكهنازل شده نوعا مطالب را بطور اجمال و سر بسته بيان كرده و آنها كه مدنى است يعنىبعد از هجرت پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) در مدينهنازل شده ، مطالب را بطور تفصيل و شكفته بيان نموده و به جزئيات همان احكامى كه درمكه نازل شده ، بود پرداخته و مجملات همان احكام را بيان مى كند، مثلا در آيه زير كه درمكه نازل شده ، اجمال توحيد و معاد را از اصول عقايد اسلام و تقوا و عبادت را ازدستورات عملى اش خاطرنشان كرده ، مى فرمايد: (كلا ان الانسان ليطغى ان راه استغنى، ان الى ربك الرجعى ارايت الذى ينهى عبدا اذا صلى ، ارايت ان كان على الهدى ، او امربالتقوى ارايت ان كذب و تولى ، الم يعلم بان اللّه يرى ). و نيز در آيه ديگرى كه اوايل بعثت نازل شده ، مى فرمايد: (و نفس و ما سويها فالهمهافجورها و تقويها، قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها). و نيز فرموده : (قد افلح من تزكى و ذكر اسم ربه فصلى ) و باز در آياتنازل شده در اوايل بعثت فرموده : (قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد،فاستقيموا اليه و استغفروه و ويل للمشركين ، الّذين لا يوتون الزكوة و هم بالاخره همكافرون ، ان الّذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم اجر غير ممنون ). و در بيان اجمالى نواهى و سپس اوامر شرعى فرموده :(قل تعالوا اتل ما حرم ربّكم عليكم ان لا تشركوا به شيئا، و بالوالدين احسانا و لاتقتلوا اولادكم من املاق ، نحن نرزقكم و اياهم و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن ولا تقتلوا النفس التى حرم اللّه الا بالحق ، ذلكم وصيكم به لعلكم تعقلون و لا تقربوامال اليتيم الا بالتى هى احسن ، حتى يبلغ اشده ، و اوفواالكيل و الميزان بالقسط، لا نكلف نفسا الا وسعها، و اذا قلتم فاعدلوا، و لو كان ذا قربى، و بعهد اللّه اوفوا، ذلكم وصيكم به لعلكم تذكرون و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوهو لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ، ذلكم وصيكم به لعلكم تتقون ). اگر خواننده محترم به سياق اين چند آيه شريفه نظر كند مى بيند كه چگونه دراول (نواهى شرعيه ) را به طور اجمال مى شمارد و در ثانى به شمردن (اوامرشرعيه ) مى پردازد. دسته اول را بعد از شمردن تحت يك عنوانى قرار مى دهد كه هيچانسان با شعور و حتى عقل هيچ انسان عامى نمى تواند منكر آن گردد و آن عنوان جامع كلمه: (فاحشه زشت و پليد و عمل شرم آور است كه هر انسانى به لزوم اجتناب و خوددارى ازآن اقرار دارد و همچنين دسته دوم (اوامر) را تحت يك عنوان جامع قرار مى دهد كه باز هيچانسان با شعورى در لزوم عمل به آن ترديد ندارد و آن جامع عبارت است از كلمه : (صراط مستقيم ) چون هر انسانى به حكم غريزه اش اين را درك مى كند كه اگر جامعه برصراط مستقيم اجتماع كنند و هر دسته اى چون گله بى چوپان يك كوره راه را پيش نگيرندو از يك ديگر جدا نشوند، از تفرقه و ضعف و وقوع در هلاكت و مرگ ايمن خواهند شد. پس قرآن كريم در اين بياناتش از غرائز دعوت شدگان به دين كمك گرفته و به همينجهت بوده كه وقتى مى خواهد كلمه (فاحشه ) راتفصيل دهد، عقوق والدين و بدى به پدر و مادر و كشتن اولاد و كشتن مردم بى گناه وخوردن مال يتيم و امثال اينها را نام مى برد كه عواطف غريزى هر انسانى دعوت به اجتناباز آنها را تاءييد مى كند چرا كه عاطفه بشرى از اين گونه كارها نفرت دارد و از ايناعمال بيزار است و در حال عادى هرگز حاضر نيست مرتكب اين گونه جرائم و معاصىشود، البته نظير اين آيات كه ديديد آيات ديگرى هست كه خود خواننده اگراهل تدبر باشد به آنها دست مى يابد. و به هر حال پس آيات مكى كارش دعوت به مجملات (از احكام است : مجملاتى كه بعدا درآيات مدنى تفصيل و توضيح داده مى شود، و با اينحال خود آيات مدنى هم خالى از اين تدرج و چند مرحله اى نيست و چنين نيست كه تمامى احكامو قوانين دينى در مدينه طيبه يك روزه نازل شده باشد بلكه در مدينه هم به تدريجنازل گرديده است . تشريع حكم حرمت شرب خمر نمونه بارز بيان تدريجى احكام عملى كافى است كه خواننده محترم براى نمونه در آيات مربوط به حرمت مى گسارى كه قبلاهم به آن اشاره شد دقت بفرمايد كه براى اولين بار فرموده : (و من ثمراتالنخيل و الاعناب تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا) كه در اين آيه (كه البته در مكهنازل شده ) اشاره كرده است كه شراب رزق خوب نيست و سپس در آيه اى ديگر كه آن نيزدر مكه نازل شده مى فرمايد: (قل انما حرم ربى الفواحش ماظهر منها و ما بطن و الاثم)... و بيان نكرده كه (اثم ) چيست و نفرمود شرب خمر يكى از موارد (اثم ) استتا در دعوت خود راه ارفاق را پيش گرفته باشد، چون عادت به كار هر قدر هم كه زشتباشد دل كندن از آن آسان نيست و شرب خمر از عاداتى بوده است كه عرب بشدت به آنتمايل داشته و گوشت و پوستش با آن روئيده و استخوانش با آن سفت شده است ، ولى در اولين آيه اى كه در مدينه درباره شرب خمرنازل شد بيان كرد كه شرب خمر و قمار از مصاديق اثم مى باشند و فرمود: (يسئلونكعن الخمر و الميسر، قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما)، باز دراين آيه مى بينيد كه لحن ، لحن مدارا و خيرخواهى است . و سپس در سوره اى ديگر، آخرين سخن را درباره شرب خمر بيان فرموده : (يا ايهاالّذين آمنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس منعمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون ، انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوه والبغضاء فى الخمر و الميسر، و يصدكم عن ذكر اللّه و عن الصلوهفهل انتم منتهون ). نظير اين بيان تدريجى را در حكم ارث ملاحظه مى كنيد كه در آغازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بين اصحابش دو نفر دو نفر عقد اخوت برقرار كرد ودستور داد هر برادر خوانده اى از برادر خوانده اش ارث ببرد و به او ارث بدهد تا زمينهرا براى حكمى كه به زودى در مساءله ارث تشريع مى شود فراهم سازد بعد از جريانعقد اخوت آنگاه آيه ارث نازل شد كه : (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاباللّه من المؤ منين و المهاجرين )، پس حال كه مى خواهيد به يكديگر ارث بدهيد و ازيكديگر ارث ببريد ارحام شما مقدم بر ساير مؤ منين و مهاجرين هستند، و بنابراين اكثراحكامى كه بوسيله احكامى ديگر نسخ شده اند از اين باب بوده اند. پس در همه اين موارد و نظاير آن دعوت اسلام در اظهار احكام خود و اجراى آن راه تدريج راپيش گرفته و رعايت ارفاق را نموده چون حكمت اقتضا مى كرده تكليف بطور آسان بربشر عرضه شود تا مردم بخوبى و با حسنقبول با آن مواجه گردند و مى بينيم كه خود قرآن دربارهنزول خودش فرموده : (و قرآنا فرقناه لتقراه على النّاس على مكث و نزلناه تنزيلا)و اگر قرآن كريم يك باره نازل مى شد و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هم همهشرايعش را يك باره براى مردم مى خواند و بايد هم مى خواند چون در آيه : (و انزلنااليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم ) فرموده بود كه ما ذكر _ قرآن _ رابر تو نازل كرديم تا براى مردمش بخوانى و بيان كنى كه چه چيز بر آناننازل شده ، در نتيجه همه معارف اعتقادى و اخلاقى و كليات احكام عبادتى و قوانين جارى درمعاملات و سياسات و... را يك باره براى مردم بيان مى كرد، بطور يقين فهم مردم كشش آنرا نمى داشت و حتى تصورش را هم نمى توانست بكند تا چه رسد به اينكه آن را بپذيردو عمل هم بكند و همه آن دستورات را بر قلب و اراده و اعضا و جوارح خود حاكم سازد. بدين جهت بود كه آيات و دستوراتش به تدريجنازل شد تا زمينه را براى امكان قبول دين و جايگير شدن آن در دلها فراهم سازد و دراين باب ضمن ايراد سؤ ال و جوابى فرموده : ( و قال الّذين كفروا لو لا نزل عليه القرآن جمله واحده كذلك لنثبت به فوادك و رتلناهترتيلا). تذكر اين نكته هم لازم است كه سلوك از اجمال بهتفصيل و رعايت تدريج در القاى احكام خدا به سوى مردم جنبه ارفاق به مردم و حسنتربيت و رعايت مصلحت را دارد، نه جنبه مداهنه و سازشكارى ، و فرق بين اين دو روشناست . رعايت تدريج در دعوت از حيث انتخاب مدعوين دوم : رعايت تدريج از حيث انتخاب مدعوين است كه اسلام رعايت ترتيب را در ميان مردمنموده ، همه مى دانيم كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مبعوث بود به تمامى بشر،بدون اينكه دينش انحصارى و دعوتش اختصاص به قومى يا به مكانى و يا به زمانىمعين داشته باشد (و معلوم است كه مرجع اختصاص مكانى و زمانى هم در حقيقت به هماناختصاص قومى است ) و دليل اين عموميت دعوت آيات زير است كه مى فرمايد:(قل يا ايها النّاس انى رسول اللّه اليكم جميعا الذى له ملك السّموات و الارض ). و نيز مى فرمايد: (و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ ) و نيز مى فرمايد:(و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين ). دليل ديگر اين معنا تاريخ است كه حكايت مى كند آن جناب يهود را با اينكه بنىاسرائيل بودند و از نژاد عرب نبودند و همچنين روم و ايران و حبشه و مصر را با اينكهغير عرب بودند دعوت به اسلام فرمود و از معروفين صحابه اش سلمان فارسى از عجمو مؤ ذنش بلال از حبشه و صهيب از روم بود. پس عموميت نبوت و رسالتش در زمان حياتش جاى هيچ ترديد نيست آيات قبلى هم بهعموميتى كه دارند همه زمانها و همه مكانها را شامل مى شوند. از اين هم كه بگذريم آيات زير بر عموميت رسالت آن جناب نسبت به تمامى زمانها و همهمكانها را مى رساند: (و انه لكتاب عزيز لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفهتنزيل من حكيم حميد، و لكن رسول ال له و خاتم النبيين ) و اين دو آيه عموميت دعوت آنجناب نسبت به همه زمانها و مكانها را نيز مى رسانند و اگر خواننده محترم بخواهد بهبحث مفصل از تك تك اين آيات اطلاع پيدا كند بايد به تفسير خود آن آيات در اين كتابمراجعه نمايد. و به هر حال پس نبوت آن جناب عمومى بود و اگر كسى در وسعت معارف و قوانين اسلامدقت نمايد و نيز در نظر بگيرد كه در ايام نزول قرآن و بعثت آن جناب ، دنيا در چهوضعى به سر مى برد و ظلمت جهل و قذارت و پليدى فساد و ظلم تا چه حد رسيده بود،هيچ ترديدى برايش باقى نمى ماند كه در آن روز ممكن نبوده كه اسلام يك باره شرك وفساد را از دنيا ريشه كن كند و تصديق مى كند كه لازم بوده دعوت را در ميان بعضى ازطوائف ساكنان زمين ، شروع كند و بناچار اين طايفه همان قوم خودرسول اللّه باشد، آنگاه بعد از آنكه دين خدا در ميان عرب جاى خود را باز كرد بهتدريج در بين غير عرب هم راه يابد همچنانكه همين طور شد و خداى تعالى در اين بارهفرموده : (و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم ). و نيز فرموده : (و لو نزلناه على بعض الاعجمين فقراه عليهم ما كانوا به مؤ منين )، وآياتى هم كه دلالت مى كند بر اينكه دعوت اسلام و انذارش ارتباطى با عرب دارد، بيشاز اين دلالت ندارد كه عرب هم يكى از طوايفى است كه بايد بوسيله قرآن دعوت و انذارشوند و همچنين آياتى كه در تحدى به قرآننازل شده (و مثلا مى فرمايد: اگر شك داريد كه اين قرآن از ناحيه خدا است همه جمعشويد و يك سوره مثل آن را بياوريد (مترجم )) هيچ دلالتى ندارد بر اينكه روى سخندر سراسر قرآن متوجه خصوص عرب است ، چون عرب است كه با زبان قرآن سخن مىگويد و اگر بخواهد مى تواند (كه البته نمى تواند و نتوانست ) سوره اىمثل قرآن درست كند، چون اولا همه آيات تحدى فقط به بلاغت نظر ندارد و ثانيا اگر دربعضى از آيات تحدى در خصوص بلاغت تحدى شده ، از اين باب بوده كه زبان عرب ، زبان قرآن بوده و به حكم آيه : (و ما ارسلنا منرسول الا بلسان قومه ) بايد هم قرآن به زبان عرب باشد و به حكم آيه : (نحننقص عليك احسن القصص بما اوحينا اليك هذا القرآن ) و آيه : (و انهلتنزيل رب العالمين ، نزل به الروح الامين ، على قلبك لتكون من المنذرين بلسانعربى مبين ). هيچ زبانى غير زبان عرب نمى توانسته معانى و مقاصد ذهنيه را قالب گيرى كند و بهنحو اتم و اكمل در ذهن شنونده منتقل سازد و به همين جهت خداى سبحان براى كتاب عزيزخود از ميان همه زبانها، زبان عربى را انتخاب كرده و فرمود: (انا جعلناه قرانا عربيالعلكم تعقلون ). دعوت تدريجى رسول خدا (ص ) اسلام كه با دعوت از قوم و عشيره خود آغازشد خلاصه اينكه خداى عزوجل به رسول گراميش دستور داد تا بعد از قيام بهاصل دعوت ، نخست از عشيره و قوم خود آغاز كند و فرمود: (و انذر عشيرتك الاقربين ) ورسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هم اين دستور راامتثال نموده همه را به قبول دعوت خود خواند و وعده داد كه هر كساول لبيك گويد او جانشين من خواهد بود، كه (در هر سه روز و سه نوبت هنگام ارائه اينپيشنهاد) على عليه السلام دعوتش را لبيك گفت ورسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به وعده خود وفا نموده و آن جناب را وصى خود كردو بقيه عشيره اش بطورى كه در كتب حديث آمده مسخره اش كردند. كتب تاريخ و سيره ، اين ماجرا را ضبط كرده و نوشته اند كه بعد از على عليه السلام ،افرادى از خاندان رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) مانند: خديجه همسرش و حمزة بنعبدالمطلب عمويش و ابوطالب عموى ديگرش به وى ايمان آوردند و داستان ايمان آوردنابوطالب را تواريخ شيعه روايت كرده اند و در اشعار خود آن جناب هم عباراتى بهصراحت ديده مى شود. و اگر ابوطالب تظاهر به ايمان نكرد، اين بود كه به اصطلاح بى طرفى را رعايتنموده و بتواند از آنجناب حمايت كند. آنگاه خداوند متعال آن جناب را دستور داد تا دعوت خود را توسعه داده ، به غير عشيره اشهم برساند و همچنين از اهل شهر خودش به شهرهاى اطراف ببرد و در اين باره فرمود:(و كذلك اوحينا اليك قرآنا عربيا لتنذر ام القرى و من حولها). و نيز فرموده : (لتنذر قوما ما اتيهم من نذير من قبلك ، لعلهم يهتدون ). و باز فرموده : و اوحى الى هذا القرآن لا نذركم به و من بلغ )، و اين آيه يكى از(روشن ترين ) شواهدى است بر اينكه دعوت اسلامى مخصوص عرب نبوده بلكه حكمت ومصلحت اقتضا مى كرده است كه از عرب شروع شود. خداى تعالى سپس آن جناب را دستور داده است . كه دعوتش را در تمامى دنيا و همه مردم(چه صاحبان اديان و چه غير آنان ) توسعه دهد ودليل بر اين معنا آيات قبل است نظير آيه : (قل يا ايها النّاس انىرسول اللّه اليكم جميعا) و آيه : (و لكن رسول اللّه و خاتم النبيين ) و آيات ديگرىكه نقلش گذشت . مراحل مختلف دعوت و رعايت تدريج در كيفيت دعوت ومراحل آن سوم : رعايت تدريج در دعوت و طرز ارشاد و كيفيت اجرا و عملى كردن دعوت است كه درمرحله نخست دعوت را با زبان و سپس با كناره گيرى از معاشرت و سخن گفتن با كفار وسرانجام در مرحله سوم با جهاد و توسل به زور انجام داده است . اما دعوت به زبان همان طريقه اى است كه از تمامى قرآن كريم استفاده مى شود، زيراكه به وضوح مى بينيم خداى سبحان آن جناب را دستور داده تا با ملاطفت و نرمى دعوتخود را به گوش مردم برساند و فرموده : (قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى ). و نيز فرموده : (و اخفض جناحك للمؤ منين ). و باز فرموده : (و لا تستوى الحسنه و لا السيئه ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينكو بينه عداوه كانه ولى حميم ) همچنين در آيه ديگر فرموده : (و لا تمنن تستكثر) و ازاين قبيل سفارشها در قرآن كريم زياد است . و نيز به رسول خدا دستور داد كه در (دعوت زبانى ) فنون بيان را به كار ببرديعنى در هر جا به مقتضاى فهم و استعداد شنونده سخن بگويد: (ادع الىسبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه ، و جادلهم بالتى هى احسن ). و اما دعوت سلبى ، عبارت از اين بود كه به مؤ منين دستور داد در دين و رفتار خود ازكافران كناره گيرى كنند و در تشكيل مجتمع اسلامى كفار را جزء خود ندانند و دين هيچ كسديگر را كه معتقد به توحيد نيست با دين خود مخلوط نسازند وعمل هيچ غير مسلمان را - البته در صورتى كه معصيت و يا رذيله اى ازرذائل اخلاقى باشد - با اعمال خود مخلوط نكنند مگر آن مقدارى را كه ضرورتزندگى آن را ايجاب كند، و در اين باب به آيات زير توجه فرمائيد: (و لكم دينكم ولى دين ). (فاستقم كما امرت و من تاب معك و لا تطغوا انه بما تعملون بصير و لا تركنوا الىالّذين ظلموا فتمسكم النار و مالكم من دون اللّه من اولياء ثم لا تنصرون ). (فلذلك فادع و استقم كما امرت ، و لا تتبع اهواءهم وقل امنت بما انزل اللّه من كتاب و امرت لا عدل بينكم اللّه ربّنا و ربّكم لنا اعمالنا و لكماعمالكم لا حجه بيننا و بينكم اللّه يجمع بيننا و اليه المصير). (يا ايها الّذين آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء، تلقون اليهم بالموده ، و قد كفروابما جاءكم من الحق ... لا ينهيكم اللّه عن الّذين لم يقاتلوكم فى الدين ، و لم يخرجوكم مندياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان اللّه يحب المقسطين ، انما ينهيكم اللّه عن الّذينقاتلوكم فى الدين ، و اخرجوكم من دياركم و ظاهروا على اخراجكم ان تولوهم و من يتولهمفاولئك هم الظالمون ) و آيات قرآنى در معناى تبرى و كناره گيرى از دشمنان دينبسيار است كه در واقع معناى تبرى و كيفيت و خصوصيت آن را بيان مى كند. و اما راه سوم كه گفتيم راه توسل به زور است ، همان جهاد اسلامى است كه گفتگو دربارهآن در ذيل آيات جهاد در سوره بقره گذشت و اين سه مرحله يكى از خصايص دين اسلامى واز افتخارات آن است و مرتبه اول كه همان دعوت زبانى بود لازمه دو مرحله ديگر و مرحلهدوم كه كناره گيرى بود لازمه مرحله سوم است ، همچنانكه مى بينيم سيره و رفتاررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در هر جنگى ،اول دعوت و موعظه به زبان بود و اين دستورى بود كه خداى تعالى به او داد: (فانتولوا فقل آذنتكم على سواء). ادعاى چند طايفه مبنى بر اين كه اسلام دين شمشير و زور است و پاسخبدانها و يكى از سخنان بسيار نادرست تهمتى است كه به اسلام زده و گفته اند: اسلام دين زورو شمشير است ، نه دين دعوت و با اينكه قرآن كريم و سيرهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و تاريخ بهمراحل سه گانه دعوت اسلام ، شهادت مى دهد و آن را روشن مى كند معذلك چه بايد كردكه بعضى به خود اجازه مى دهند چنين تهمتى را به اسلام بزنند، آرى كسى كه خدا براىاو نورى و روشنائى قرار نداده ، هيچ چيزى برايش روشن نخواهد بود، نه كتاب خدا و نهسيره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و نه تاريخ . و اين افراد كه به اصطلاح خواسته اند از دين مبين اسلام خرده بگيرند چند طايفه هستنديك دسته از آنها اهل كليسا هستند كه عيب خودشان را به اسلام نسبت مى دهند، چون دينشمشير دينى است كه آنان ترويجش مى كنند، چندين قرن بود كه در كليساها محكمه اىبه نام محكمه دينى درست كرده بودند كه در آن محكمه عقايد مسيحيان را تفتيش نموده و هركس را منحرف از دين خود مى ديدند محكوم به آتش مى نمودند، در حقيقت محكمه خود را بهمحكمه عدل الهى در قيامت كه هم بهشت دارد و هم آتش تشبيه مى كردند،عمال خود را ماءمور مى كردند كه در شهرها بچرخند و هر فرد مسيحى را كه ديدند اعتقادىغير از اعتقاد كليسا را دارد و حتى اگر در مسائل طبيعى و يا رياضى نظريه اى داشتهباشد كه فلسفه (اسكولاستيك ) آن را نگفته ، او را به عنوان مرتد از دين به محكمهكليسا جلب نموده ، زنده زنده در آتش مى سوزاندند، چون كليسا فقط فلسفه اسكولاستيكرا قبول داشت و آن را ترويج مى كرد (و جنبه دينى و قداست مذهبى به آن داده بود). و اى كاش براى ما توضيح مى دادند كه آيا در نظرعقل سليم گستردن توحيد در عالم و ريشه كن ساختن وثنيت و تطهير دنيا از قذارت فساد،مهمتر است ، يا خفه كردن و آتش زدن كسى كه نظريه حركت خورشيد به دور زمين را داده وآن نظريه بطلميوسى (كه زمين و افلاك همچون پوست پياز است ) را رد كرده ؟. آيا اين كليسا نبود كه عالم مسيحيت را عليه مسلمانان تحريك كرد؟ بنام جهاد با بتپرستى به جنگ با مسلمانان واداشت ؟. آيا اين كليسا نبود كه حدود دويست سال جنگ هاى صليبى را به راه انداخت ؟ شهرها را ويران و ميليونها نفوس بشر را نابود و عرض ها و ناموس ها را به باد داد؟!. دسته ديگرى كه تهمت فوق را به اسلام زده اند، مدعيان تمدن و آزادى در قرن اخيرند،همان كسانى كه آتش جنگ هاى جهانى را شعله ور ساخته و دنيا را زير و رو كردند و بازهم هر گاه غريزه ماديگريشان ندايشان دهد كه خطرى مختصر مطامعشان را تهديد مى كند،قيصريه دنيا را براى يك دستمال به آتش مى كشند (اينها هستند كه مى گويند اسلام دينزور و شمشير است ، زهى بى شرمى !) كسى نيست كه از اينان بپرسد آيا ضرر ريشهدار شدن شرك در دنيا و انحطاط يافتن اخلاق فاضله بشر و مردنفضائل نفسانى و احاطه يافتن فساد بر زمين و براهل زمين ، زياد است يا كوتاه شدن دست جنايتكار شما از چند وجب زمين ، و يا چند درهم مختصرخسارت ديدنتان ؟ و چه خوب معرفى كرده است قرآن كريم اين جنس دو پا را كه فرموده :(ان الانسان لربه لكنود). گفتار مرحوم كاشف الغطا در اين زمينه در اين جا بسيار ميل دارم گفتار بعضى از بزرگان يعنى مرحوم شيخ محمد حسين كاشفالغطا در كتاب (المثل العليا فى الاسلام لا فى بحمدون ) رانقل كنم كه در اين زمينه بسيار جالب فرموده است : وسايلى كه تاكنون براى اصلاح جامعه و محقق ساختن عدالت و از بين بردن ستم و مقاومتدر برابر شر و فساد به كار رفته ، منحصر در سه نوع است : اولوسايل دعوت و ارشاد، يعنى ايراد خطبه ها و مواعظ و نوشتن مقالات و تاءليفات و جرائدكه خود روش بسيار پسنديده و شريف است و خداى تعالى به اين روش اشاره نموده وفرمود: (ادع الى سبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى احسن ). و نيز فرمود: (ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوه كانه ولى حميم )،(ترجمه اين دو آيه در چند سطر قبل گذشت ) و اين طريقه اى است كه اسلام آن را دراول بعثت انتخاب نموده و به كار گرفته است ... .
|
|
|
|
|
|
|
|