|
|
|
|
|
|
00" vlink="#00" alink="#FF0000"> اين جمله تكذيب همان عذر خواهى آنان است ، و در آن نفرموده كه چه نيتى فاسد دردل دارند، بلكه به اين اكتفا نموده كه (خدا مى داند چه دردل دارند) و اين بدان جهت بوده كه جمله بعدى كه فرموده (فاعرض عنهم و عظهم )،(پس از آنان اعراض كن و نصيحتشان كن )، مى فهماند سر اين كوتاه گويى اين بوده كهاگر در دلشان نيت فاسدى نداشته اند و سخنشان صدق و حق بوده او بايد عذرشان رابپذيرد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هرگز ماءمور نيست به اين كه از سخن حقو صدق اعراض كند.
و قل لهم فى انفسهم قولا بليغا
|
يعنى به ايشان سخنى بگو كه دلهايشان آن را درك كند، و بفهمند چه مى گويى و خلاصه با زبان دل آنان حرف بزن تا متوجه شوند، كه اينرفتارشان چه مفاسدى دارد، و اگر معلوم شود نفاق ورزيده اند، چه عذابى ناشى از خشمخداى تعالى بر آنان نازل مى شود. اطاعت از رسول الله (ص ) همان اطاعت از خدا است
و ما ارسلنا من رسول الّا ليطاع باذن اللّه
|
اين جمله ردى است مطلق بر همه آن مطالبى كه قبلا از منافقين حكايت كرده بود، يعنىتحاكم بردنشان به نزد طاغوت ، و اعراضشان ازرسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله )، و سوگند خوردن ، و عذرخواهيشان به اين كه مامنظورى به جز احسان و توفيق نداشتيم مى فرمايد: همه اين مطالب هر يك به وجهىمخالفت رسول كردن است ، حال چه اين كه تواءم با عذرى كه بهانه آنان بشود باشد،و چه تواءم با چنان عذرى نباشد براى اين كه خداى تعالى كه اطاعترسول كردن را واجب فرموده ، قيد و شرطى برايش نياورد و اصلارسول اللّه را نفرستاده مگر براى همين كه به اذن او اطاعت شود. و نبايد كسى خيال كند كه اطاعت تنها حق خدا است ، ورسول بشرى و فردى كه خداى تعالى او را خلق كرده ، و تنها در جايى مى توان اطاعتشكرد كه اطاعت او سودى و مصلحتى عايد ما سازد، در نتيجه اگر همان سود و آن مصلحتبدون اطاعت رسول دست بدهد ديگر چه احتياجى به اطاعت او است ؟ و چرا نتوانيم مستقلا آنرا احراز كنيم ؟ و رسول را كنارى زده او را ترك كنيم ؟ و آيا در چنين فرضى اگر باز همرجوع به رسول را لازم بدانيم شرك به خدا نورزيده ايم ؟ ورسول را دوشادوش خدا نپرستيده ايم ؟ و اگر اين اطاعت شرك به خدا نيست ، پس چرابعضى از مسلمانان صدر اسلام وقتى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) امرى را برآنان واجب مى كرد از آن جناب مى پرسيدند، آيا اين تكليف دستور خود تو است ؟ و يا ازناحيه خدا است ؟ معلوم مى شود همان طور كه به نظر ما رسيده اطاعترسول كردن شرك به خدا است ، و چيزى است درمقابل اطاعت خدا، و گرنه سؤ ال اصحاب معنا نمى داشت . وجه بطلان اين خيال همان است كه گفتيم خداى تعالىرسول (صلى الله عليه و آله ) را نفرستاده مگر براى همين كه اطاعت بشود، و خودشفرموده : (هيچ رسولى را نفرستاديم مگر براى همين كه به اذن خدا اطاعت شود) و در اينوجوب اطاعت هيچ قيد و شرطى نياورده ، پس معلوم مى شود اطاعت ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كردن ، آن هم بطور مطلق همان اطاعت خدا كردن استچون خود خدا دستور داده رسول را اطاعت كنيد، و در جاى ديگر فرموده : (من يطعالرسول فقد اطاع اللّه ).
و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤ ك فاستغفروا الله و استغفر لهمالرسول لوجدوا اللّه توابا رحيما
|
مى فرمايد اگر رسول را مخالفت كردند، و با اين مخالفتشان از او اعراض كردند، اگربه سوى خدا و رسول برگردند و توبه كنند، برايشان بهتر است از اين كه سوگندبخورند، كه به خدا ما منظورمان مخالفت نبوده ، و براى توجيهعمل خود سخنانى به هم ببافند، و عذرهايى غير موجه بتراشند كه نه سودى دارد، و نهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را راضى مى سازد، چون خداى تعالىقبل از اين كه اينان عذر بدتر از گناه خود را بيان كنند، حقيقت و باطن امرشان را براىرسول خود بيان كرده ، و به وى فرموده : (و لو انّهم اذ ظلموا انفسهم جاؤ ك ...).
فلا و ربّك لاحتى يحكموك ...
|
كلمه (شجر) فعل ماضى از ماده (شجر) به سكون جيم ، و نيز از شجور است و شجر وشجور به معناى اختلاط است ، وقتى گفته مى شود: (شجر شجرا و شجورا) معنايش ايناست كه فلان چيز مخلوط شد، و تشاجر و مشاجره نيز از اين باب است گويا وقتى دو نفربا هم نزاع مى كنند گفته هايشان درهم و برهم مى شود، (و شنونده نمى فهمد اين چه مىگويد و آن ديگرى چه مى گويد)، درخت را هم كه شجر ناميده اند به اين مناسبت بوده كهشاخه هاى آن در يكديگر فرو مى روند، و كلمه (حرج ) به معناى تنگى و مضيقه است . و ظاهر سياق در بدو نظر چنين مى نمايد كه اين آيه رد بر منافقين باشد، كهخيال كردند به پيغمبر ايمان آوردند، و در عينحال داورى را نزد طاغوت مى برند، در نتيجه معناى آن چنين مى شود: (پس نه بهپروردگارت سوگند، اين طور كه آنان پنداشته اند نيست ، ايمانى به تو ندارند، بااين كه داورى نزد طاغوت مى برند، بلكه به تو ايمان ندارند تا زمانى كه تو را دربين خود حكم كنند...). اين آن معنايى است كه گفتيم : در بدو نظر از آيه فهميده مى شود،و ليكن غايت يعنى جمله - تا زمانى كه ... - غير منافقين را نيزشامل مى شود و همچنين جمله بعد از آن كه مى فرمايد: (و لو انا كتبنا عليهم ) تا جمله(ما فعلوه الّا قليل منهم ) مؤ يد اين است كه رد دعوى ايمان ، اختصاص به منافقينندارد، بلكه غير آنان را نيز شامل مى شود، چون بسيارى از غير منافقين هستند كه ظاهرحالشان چنين نشان مى دهد كه خيال مى كنند به صرف كه قرآن و احكامى كه از ناحيهخداى تعالى نازل شده چه معارفش و چه دستورات اخلاقى و عمليش را تصديق كردند،ايمان به خدا و رسول و ايمان بدانچه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از ناحيهپروردگارش آورده در دلشان افتاده ، و در نتيجه ايمان حقيقى دارند، در حالى كه اينطور نيست ، بلكه ايمان عبارت است از اين كه انسان به طور تام وكامل و به باطن و ظاهر تسليم امر خدا و رسولش باشد، و چگونه ممكن است كسى مؤ منحقيقى باشد، و در عين حال در برابر حكمى از احكام او تسليم نشود، يا به ظاهر و يااگر به ظاهر اظهار تسليم مى كند در باطن جانش تسليم نباشد به ظاهر از ترسرسوايى اظهار تسليم كند ولى در باطن دلش به خاطر اين كه حكم نامبرده كه باحال و هواى او سازگار نيست منزجر باشد، با اين كه خداى تعالى بهرسول گراميش فرموده بود: (لتحكم بين النّاس بما اريك اللّه )، و در آن هدف وغرض نهايى بعثت آن جناب را داورى در بين مردم معرفى كرده بود. پس با اين حال اگر اين رسول بزرگوار حكمى عليه كسى بكند، و آن كس از حكم آنجناب منزجر و ناراحت شود، در حقيقت از حكم خداى تعالى ناراحت شده ، چون خداى تعالىاين شرافت را به آن جناب داده بود، كه بندگانش اطاعتش كنند، و حكمش را در بين خودنافذ بدانند. تسليم حكم رسول خدا (ص ) بودن ، علامت ايمان واقعى و تسليم در برابر احكامخدااست پس اگر بندگان خدا تسليم حكم رسول شدند، و از هيچ حكم آن جناب در باطن دلشانناراحت نگشتند، آن وقت است كه مسلمان واقعى شده اند، و در اين صورت است كه مى توانگفت بطور قطع تسليم حكم خدايند، و حتى در برابر حكم تكوينى خدا نيز تسليمند،آرى تسليم بودن در برابر حكم دينى و تشريعى خدا،دليل بر تسليم بودن در برابر حكم تكوينى او است . (همچنان كه آن شاعر زبان حال اين گونه افراد را در شعر خود آورده مى گويد):
يكى درد و يكى درمان پسندد
|
يكى وصل و يكى هجران پسندد
|
من از درمان و درد و وصل و هجران
|
پسندم آنچه را جانان پسندد
|
(مترجم ) و اين مرحله يكى از مراحل ايمان است ، كه هر مؤ منى به آن مرحله برسد صفاتى در اورشد مى كند، كه از همه روشنترش تسليم شدن در برابر همه دستورات و مقدراتى استكه از ناحيه خداى تعالى به وى مى رسد و چنين كسى ديگر حالت اعتراض و چون و چرابه خود نمى گيرد، نه در زبان رده اى مى گويد، و نه دردل نقى مى زند، و به همين جهت است كه مى بينيم در آيه مورد بحث تسليم را مطلق آوردهاست . از اين جا روشن مى شود كه جمله : (فلا و ربك ...) هر چند كه به حسب لفظ تنها رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را نام برده ، و فرموده : (به پروردگارت سوگندكه ايمان نمى آورند مگر وقتى كه تو را در اختلافات خود حكم قرار دهند)، در نتيجه بهذهن مى رسد كه مساءله مخصوص احكام تشريعى خداى تعالى است ليكن مساءله منحصر بهآن نيست ، چون به قول معروف مورد، مخصص نيست در آيه شريفه سخن از اين رفته بودكه مسلمانان نبايد به غير رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) مراجعه كنند، با اين كهخدا بر آنان واجب فرموده كه تنها به او رجوع كنند قهرا احكام تشريعى مورد گفتگوقرار مى گيرد ليكن مساءله تسليم منحصر به آن نيست ، بلكه معناى آيه عام است ، وشامل احكام تشريعى خدا و رسول و احكام تكوينى خداى تعالى هر دو مى شود كهتوضحيش از نظر خواننده گذشت . بلكه از اين هم عمومى تر است و شامل قضاىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) يعنى داورى آن جناب و حتى همه روشهايى كه آن جنابدر زندگيش سيره خود قرار داده مى شود، و مسلمانان (اگر ايمانشان مستعار و سطحىنباشد)، بايد اعمال آن جناب را سيره خود قرار دهند، هر چند خوشايندشان نباشد. پس هر چيزى كه به نحوى از انحا و به وجهى از وجوه انتسابى به خدا ورسول او (صلى اللّه عليه و آله ) داشته باشد، چنين مؤ منى نمى تواند آن را رد كند، ويا به آن اعتراض نمايد و يا از آن اظهار خستگى كند و يا به وجهى از وجوه از آن بدشآيد، چون اثر در همه مشترك است ، و مخالفت در همه آنها ناشى از شرك است ، البته بهمراتبى كه در شرك هست ، و به همين جهت است كه خداى تعالى فرموده : (و ما يومناكثرهم باللّه الا و هم مشركون )
و لو انّا كتبنا عليهم ... ما فعلوه الا قليل منهم
|
در تفسير آيه (و لكن لعنهم اللّه بكفرهم فلا يؤ منون الا قليلا) گفتيم : تركيب آيهدلالت دارد بر اينكه حكم مذكور در آيه مربوط است به هياءت اجتماعيه اى كه از افرادحاصل مى شود، و نامش را مجتمع مى گذاريم و اين كه اگر اندكى را استثنا كرد، وفرمود: (الا قليل منهم )، براى اين بوده كه كسى توهم نكند حكم استغراقى است ، وتمامى افراد بشر را شامل مى شود، و لذا اين استثنا به استثناىمنفصل شبيه تر است ، تا استثناى متصل ، و يا چيزى است برزخ ميان استثناىمتصل و منفصل ، چون داراى دو جنبه است ، (از نظر اين كه حكم رفته است روى هياءتاجتماعى استثنا بردار نيست ، و استثناى منفصل است ، و از نظر اين كه بالاخره پر حكمافراد را هم مى گيرد، استثنا متصل است ). بنابراين پس اين كه فرمود: (ما فعلوه الاقليل منهم ) وارد در مورد اخبار است ، اخبار ازحال آن هياءت مجتمعه به اين كه احكام و تكاليف حرجى و دشوار راامتثال نمى كنند، چون با محبوب دل آنان ضديت و با چيزى كه دلهايشان و ديارشان بهآن بسته است برخورد دارد و استثناى عده قليل براى دفع توهم است . در نتيجه معناى آيه اين مى شود كه اگر ما مى نوشتيم (يعنى واجب مى كرديم ) بر آنانكه يكديگر را به قتل برسانند، و از شهر و ديار خود كه با آن انس دارند خارج شونداين واجب را انجام نمى دهند، و چون جمله انجام نمى دهند كليت و استغراق را مى رسانيد، وشنونده مى پنداشت حتى يك نفر هم مؤ من حقيقى و تسليم واقعى در برابر فرمان خداىتعالى در ميان آنان وجود ندارد، براى دفع اين توهم عده اىقليل را استثنا كرد، هر چند كه حكم اصلا شامل آن عده نمى شود چون حكم درباره افرادنبود، بلكه درباره هياءت اجتماعيه (بدان جهت كه مجتمع است ) بود، و ليكن چون به تبعهياءت افراد هم داخل مى شدند اين استثنا را آورد. از اينجا روشن مى شود كه مراد از قتل ، قتل دسته جمعى يكديگر است ، و مراد از بيرونشدن نيز بيرون شدن و جلاى وطن كردن جمعى از ميان جمعى ديگر است ، خلاصه حكم همهاش مربوط به مجتمع است ، نه اين كه هر فردى خودش خود را بكشد، و يا هر فردى ازخانه و زندگيش بيرون شود، همچنان كه در آيه شريفه : (فتوبوا الى بارئكمفاقتلوا انفسكم ) درباره بنى اسرائيل است منظورقتل دسته جمعى است ، و مقصود به خطاب جماعت است نه فرد.
و لو انهم فعلوا ما يوعظون به لكان خيرا لهم و اشدّ تثبيتا
|
در اين آيه شريفه تعبيرى كه در آيه قبلى بود عوض شده ، در آنجا تعبير كتابت آمدهبود، مى فرمود: (و لو انا كتبنا...)، و در اين آيه همان را به عبارت (يوعظون )تعبير فرموده ، و اين اشاره است به اين احكام نامبرده هر چند به صورت امر و كتابتيعنى دستور وجوبى صادر شده است ليكن اشاراتى است به چيزى كه صلاح وسعادتشان را تاءمين مى كند، پس در حقيقت مواعظ و نصايحى است كه در آن خير و صلاحآنان منظور است . (لكان خيرا لهم ) يعنى اگر موعظتى كه به ايشان شدعمل مى كردند برايشان بهتر بود، و معلوم است كه اين بهترى مربوط به همه سرنوشتهاى آنان است ، چه سرنوشت دنيايى شان و چه سرنوشت آخرتيشان ، براى اين كه خيرآخرت منفك از خير دنيا نيست ، بلكه آن را به دنبال دارد (و اشد تثبيتا) يعنىعمل به اين مواعظ نفوس و دلهايشان را بر ايمان استوارتر مى كرد براى اين كه گفتاردر اين مقام همه پيرامون ايمان بود، در جاى ديگر نيز فرموده كه خداى تعالى ايمان كسانى كه ايمان آورده اند را استوار مىكند: (يثبت اللّه الّذين آمنوا بالقول الثابت ...).
و اذا لاتينا هم من لدنّا اجرا عظيما
|
يعنى در اين هنگام كه ايمان ثابت در دلهاشان استوار گشت ، از خزانه غيب خود پاداشىعظيم به آنان خواهيم داد، و در اين كه چرا نفرمود آن پاداشى چيست و آن را مبهم گذاشت ،همان توجيه مى آيد كه در مبهم آوردن جمله (لكان خيرا لهم ) از نظر خواننده گذشت .
و لهدينا هم صراطا مستقيما
|
در سابق ذيل آيه : (اهدنا الصّراط المستقيم ) در جلداول اين كتاب معناى صراط مستقيم گذشت .
در اين آيه بين خدا و رسول او در اين وعده حسن جمع شده ، فرموده كسى كه خدا ورسول را اطاعت كند چنين و چنان خواهد شد، با اين كه آياتقبل تنها متعرض اطاعت رسول و تسليم شدن در برابر حكم و قضاى آن جناب بود و اينبدان جهت است كه بين اين دو آيه يعنى آيه مورد بحث و آيه : (لا يؤ منون حتى يحكموك...) نامى از خداى تعالى به ميان آمده بود آنجا كه فرمود: (و لو انا كتبنا عليهم ...)لذا خواست بفهماند اطاعت رسول كردن بدان جهت واجب شده كه خدا به آن امر فرموده ، پساطاعت واجب شده اطاعت خدا و رسول هر دو است ، از سوى ديگر در آغاز آيات نيز گفتار باجمله : (اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول ...) شروع شده بود، خواست تا آخر كلام بهاول آن مرتبط شود.
فاولئك مع الّذين انعم اللّه عليهم ...
|
اين آيه دلالت دارد بر اين كه چنين كسانى ملحق به (الذين انعم اللّه عليهم ) هستند و ازخود آنان نيستند، و به حكم جمله : (و لهدينا هم صراطا مستقيما) خداى تعالى به صراطمستقيمى هدايتشان مى كند، كه صراط (الّذين انعم اللّه عليهم ) است ، صراط مستقيمىكه در كلام مجيدش جز به اين طايفه نسبت نداده ، و در سوره حمد فرموده : (اهدناالصّراط المستقيم صراط الّذين انعمت عليهم ) و سخن كوتاه اين كه اين طايفه كه خدا ورسول را اطاعت مى كنند ملحق به آن چهار طايفه اند، و از آنان نيستند، همچنان كه جمله : (و حسن اولئك رفيقا) نيز خالى از اشاره به اين معنانيست و چون مى فرمايد: (اين چهار طايفه رفقاى آن طايفه اند، و از آن فهميده مى شودطايفه مورد بحث از آن چار طايفه نيستند، بلكه جداى از آنان ، ولى رفيق با آنان هستند) واما اين كه منظور از نعمت در جمله : (انعم اللّه عليهم ) چيست ؟ در سابق گفتيم كه منظوراز آن نعمت ولايت است . و اما اين چهار طايفه يعنى نبيين و صديقين و شهدا و صالحين چه كسانيند، بايد گفت : مانمى توانيم بگوييم انبيا (عليهم السلام ) چگونه انسانهايى هستند، چون اين طايفهآشنايان با وحى و آگاهان از اخبار غيبى هستند، و ما بيش از اين از وضع آنان خبر نداريم ،و نمى توانيم داشته باشيم ، مگر از ناحيه آثارى كه از خود به جاى گذاشته اند. و اما شهدا در سابق نيز گفته بوديم كه اين كلمه در قرآن كريم به معناى گواهان دراعمال است ، و در هيچ جاى قرآن كه از ماده (ش _ ه _ د) كلمه اى به كار رفتهبه معناى كشته در معركه جنگ نيامده ، بلكه مراد از آن افرادى است كه گواه براعمال مردمند، و مراد از صالحين كسانى است كه شايستگى نعمت خداى را دارند. معناى (صديقين ) و اما كلمه (صديقين ) به طورى كه خود لفظ دلالت مى كند مبالغه در صدق است ، يعنىكسانى كه بسيار صادقند چيزى كه هست صدق تنها زبانى نيست ، يكى از مصاديق آنسخنانى است كه انسان مى گويد، يك مصداق ديگرشعمل است ، كه اگر مطابق با زبان و ادعا بود آنعمل نيز صادق است ، چون عمل از اعتقاد درونى حكايت مى كند، و وقتى در اين حكايتش راستمى گويد، كه ما فى الضمير را بطور كامل حكايت كند، و چيزى از آن باقى و بدونحكايت نگذارد، چنين عملى راست و صادق است ، و اما اگر حكايت نكند و يا درست وكامل حكايت نكند اين عمل غير صادق است ، و همچنين سخن صدق آن سخنى است كه با واقع وخارج مطابقت داشته باشد، و چون گفتن نيز يكى ازافعال است ، قهرا كسى كه صادق در فعل خويش است سخن نخواهد گفت مگر آنچه كهراست بودنش را مى داند، و مى داند كه اين سخن را در اينجا بايد گفت ، و گفتن آن حق است، و بنابراين سخن چنين كسى هم صدق خبرى دارد، و هم صدق مخبرى . پس صديق آن كسى است كه به هيچ وجه دروغ در او راه ندارد، و چنين كسى كارى كه حقبودن آن را نمى داند نمى كند، هر چند كه مطابق با هواى نفسش باشد و سخنى را كهراست بودن آن را نمى داند نمى گويد، و قهرا حتى كسى به جز حق را هم نمى بيند، پس او كسى كه حقايق اشيا را مى بيند، و حق مى گويد و حق انجام مى دهد. و با در نظر داشتن اين بيان ترتيب بين چهار طايفه نامبرده در آيه روشن مى گردد،طايفه اول نبيون بودند كه سادات بشرند، سپس صديقون قرار گرفته اند، كه گفتيمشاهدان و بينندگان حقايق و اعمالند، و سوم شهدا بودند، كه شاهدان بر رفتار ديگرانندو در آخر صالحانند كه لياقت و آمادگى براى كرامت الله را دارند.
كلمه (رفيقا) تميز است ، و آيه را چنين معنا مى دهد: (و اين چهار طايفه از حيث رفاقتطوايف خوبى هستند، بعضى گفته اند به هم ين جهت بوده كه آن را به صيغه جمعنياورد، و بعضى ديگر گفته اند، مفرد آوردنش براى اين بوده كه بفهماند تك تك آناندر حال رفاقت خوبند، و بنابراين معنا، كلمه (رفيقا)حال خواهد بود، نظير جمله : (ثم نخرجكم طفلا) (سپس شما را _ از شكم مادران_ بيرون مى كنيم ، در حالى كه طفليد).
ذلك الفضل من اللّه و كفى باللّه عليما
|
در اين جمله كلمه (ذلك ) كه مخصوص اشاره به دور است را آورده ، و آن را ابتداى جملهقرار داد، و حرف (الف و لام ) بر سر خبر آورده ، تا به اين وسيله بر عظمت امر اينفضل دلالت كند، و بفهماند كه گويا اين فضل ، جامع تمامى فضيلت ها وفضل ها است ، و اگر آيه شريفه را با علم خدا ختم كرد، براى اين بود كه گفتار در آيهشريفه درباره درجات ايمان بود، كه جز علم الهى هيچ راه ديگرى براى تشخيص آن نيست. اين را هم بدان كه در اين آيات شريفه موارد متعددى از التفات هست ، التفاتهايى آميختهدرهم ، در آغاز آيات مؤ منين را مورد خطاب قرار داد و فرمود: (يا ايها الّذين آمنوا) و درآيه : (و لو انّا كتبنا عليهم ) آنان را غايب به حساب آورد، التفات ديگر اين كه در آغازكلام يعنى در جمله (اطيعوا اللّه ...) غايب فرض شده ، و در آيه شريفه : (و ما ارسلنامن رسول ...) متكلم مع الغير به حساب آمده ، سپس در جمله : (باذن اللّه ...) غايبفرض شده ، و در آيه : (و لو انّا كتبنا عليهم ...) متكلم مع الغير به حساب آمده ، و بازدر آيه : (و من يطع اللّه و الرسول ...) غايب فرض شده . و اما رسول (صلى اللّه عليه و آله ) در اول اين آيات كه مى فرمايد: (و اطيعواالرسول ...) غايب فرض شده ، و در جمله : (ذلك خير) خطابى كه در اين اسم اشارهاست به سوى آن جناب متوجه شده است ، دوباره در جمله : (و استغفر لهمالرسول ...) غايب به حساب آمده ، و در آيه : (فلا و ربك ...) مخاطب شده است ، باز در جمله : (و من يطع اللّه والرسول ...) غايب در نظر گرفته شده ، و در جمله : (و حسن اولئك ) خطاب اسماشاره متوجهش شده ، و اين ده مورد از موارد التفات كلامى است ، كه در اين چند آيه بكاررفته ، و خواننده گرامى اگر در يك يك موارد دقت كند نكته مخصوص به آن مورد را مىفهمد. بحث روايتى (رواياتى درباره اولوالامر، تسليم دربرابررسول خدا (ص )...) در تفسير برهان از ابن بابويه روايت كرده كه وى به سند خود از جابر بن عبداللّهانصارى نقل كرده ، گفت : وقتى خداى عزوجل آيه شريفه : (يا ايها الذين آمنوا اطيعوااللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ) را بر پيامبر گراميش محمد (صلى اللّه عليهو آله ) نازل كرد، من به آن جناب عرضه داشتم : يارسول اللّه خدا و رسولش را شناختيم ، اولى الامر كيست ؟ كه خداى تعالى طاعت آنانكردن را دوشادوش طاعت تو قرار داده ؟ فرمود: اى جابر آنان جانشينان منند، و امامان مسلمينبعد از منند، كه اولشان على بن ابيطالب و سپس حسن و آنگاه حسين و بعد از او على بنالحسين و آنگاه محمد بن على است ، كه در تورات معروف به باقر است ، و تو به زودىاو را درك خواهى كرد، چون او را ديدار كردى و از طرف من سلامش برسان ، و سپس صادقجعفر بن محمد، و بعد از او موسى بن جعفر، و آنگاه على بن موسى ، و بعد از وى محمد بنعلى ، و سپس على بن محمد و آنگاه حسن بن على ، و در آخر، هم نام من محمد است ، كه هم نامشنام من است ، و هم كنيه اش كنيه من است ، او حجت خدا است بر روى زمين ، و بقيه اللّه ويادگار الهى است در بين بندگان خدا، او پسر حسن بن على است ، او است آن كسى كهخداى تعالى نام خودش را به دست او در سراسر جهان يعنى همه بلاد مشرقش و مغربشمى گستراند، و او است كه از شيعيان و اوليايش غيبت مى كند، غيبتى كه بسيارى از آنان ازاعتقاد به امامت او بر مى گردند _ و تنها كسى بر اعتقاد به امامت او استوار مى ماندكه خداى تعالى دلش را براى ايمان آزموده باشد. جابر اضافه مى كند عرضه داشتم : يا رسول اللّه آيا درحال غيبتش سودى به حال شيعيانش خواهد داشت ؟ فرمود: آرى به آن خدايى كه مرا بهنبوت مبعوث فرمود شيعيانش به نور او روشن مى شوند، و در غيبتش از ولايت او بهره مىگيرند، همان طور كه مردم از خورشيد بهره مند مى شوند هر چند كه در پس ابرها باشد!اى جابر اين از اسرار نهفته خدا است از اسرارى است كه در خزينه علم خدا پنهان است ،تو نيز آن را از غير اهلش پنهان بدار، و جز نزد اهلش فاش مساز. مؤ لف قدس اللّه سره : و نيز در همان كتاب از نعمانىنقل كرده كه او به سند خود از سليم بن قيس هلالى از على (عليه السلام ) حديثى بههمين معنا روايت كرده است ، على بن ابراهيم نيز آن را به سند خود از سليم از آن جنابنقل كرده و در اين ميان از طرق شيعه و سنى روايات ديگرى نيز هست ، و در آن روايات امامتيك يك ائمه با اساميشان ذكر شده ، اگر خواننده عزيز بخواهد به همه آن روايات واقفگردد، بايد به كتاب ينابيع الموده ، و كتاب غاية المرام بحرانى و غير اين دو مراجعهنمايد. و در تفسير عياشى از جابر جعفى روايت آمده ، كه گفت : من از ابا جعفر امام باقر (عليهالسلام ) از آيه : (اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ) پرسيدم ، فرمود:اولى الامر اوصياى رسول خدايند. اولواالامر، على بن ابى طالب (ع ) و اوصياى پس از اويند مؤ لف قدس سره : و در تفسير عياشى از عمرو بن سعد از ابى الحسن (عليه السلام )حديثى مثل اين آمده ، و در آن چنين آمده : اولى الامر على بن ابيطالب و اوصياى بعد از اويند. و از ابن شهر آشوب روايت شده كه گفت : حسن بن صالح از امام صادق (عليه السلام ) ازاين آيه پرسيد فرمود: منظور امامان از اهل بيترسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) است . مؤ لف قدس سره : نظير اين حديث را صدوق از ابى بصير از امام باقر (عليه السلام )نقل كرده ، و در آن آمده كه امام فرمود: امامان از فرزندان على و فاطمه هستند كه تا روزقيامت خواهند بود. و در كافى به سند خود از ابى مسروق از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت: من به آن جناب عرض كردم : ما وقتى با اهل كلام يعنى علمايى پيرامون مذاهب بحث مى كنند بحث مى كنيم گفتار خداىعزوجل كه فرموده : (اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ) را به رخ آنانمى كشيم ، ولى آنان مى گويند اين آيه شريفه درباره عموم مؤ منيننازل شده ، مى فرمايد اولى الامر را كه از عموم مؤ منين هستند اطاعت كنيد. ما براى اثبات حقانيت مذهب خود عليه آنان به آيه شريفه :(قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى )استدلال مى كنيم در جواب مى گويند منظور از قربى نيز قرباى مسلمين است ، آنگاهاضافه مى كند هر چه از اين قبيل ادله به خاطرم بود براى امام (عليه السلام )نقل كردم (و گفتم كه مخالفين ما در پاسخ از آندليل چه مى گويند و از آن ديگرى چه مى گويند) امام (عليه السلام ) به من فرمود: هرجا كه چنين ديدى يعنى فهميدى كه خصم نمى خواهد حق راقبول كند، به آنان پيشنهاد مباهله كن ، عرضه داشتم : چگونه مباهله كنم ؟ فرمود: سه روزبه اصلاح نفس خود بپرداز، و آن را پاك كن ، و فرمود روزه بگير، وغسل كن ، و تو و او از شهر خارج شده به طرف كوهها برويد آنگاه انگشتان دست راستخود را در انگشتان دست او فرو ببر، و براى اين كه نسبت به او به انصاف رفتار كردهباشى تو نخست آغاز كن و بگو: (بار الها اى پروردگار آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفت، اى پروردگار عالم غيب و شهادت ، اى پروردگار رحمان و رحيم ، اگر چنانچه ابومسروق _ يعنى راوى كه امام به او تعليم مى دهد _ حقى را انكار و باطلى را ادعاكرده حسبانى از آسمان و عذابى اليم بر اونازل فرما، آنگاه نفرين را بر او برگردان و بگو: و اگر او حقى را انكار و باطلى راادعا كرده حسبانى از آسمان و عذابى اليم بر اونازل فرما. امام (عليه السلام ) سپس به من فرمود: اگر اين طور مباهله كنى چيزى نخواهد گذشت كهعذاب اليم را در او مشاهده كنى ، چون به خدا سوگند تاكنون كسى را نيافته ام كه دعوتمرا به مباهله پذيرفته باشد. در تفسير عياشى از عبداللّه بن عجلان از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت آمده كه درتفسير آيه : (اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ) فرمود: اين آيه دربارهعلى و نيز درباره ائمه نازل شده ، كه خداى تعالى آنان را در جاى انبيا _ جانشينآنان - قرار داده ، با اين تفاوت كه آنان نه چيزى راحلال مى كنند، و نه چيزى را كه حلال است تحريم مى كنند. مؤ لف قدس سره : اين استثنا كه در روايت آمده همان چيزى است كه ما درذيل بحثى كه پيرامون آيه داشتيم خاطر نشان ساخته ، گفتيم : تشريع جز به دست خدا ورسول او نيست . و در كافى به سند خود از بريد بن معاويه روايت كرده كه گفت : امام ابو جعفر (عليهالسلام ) آيه شريفه : (اطيعوا اللّه و اطيعواالرسول و اولى الامر منكم ) را قرائت كرد، و به جاى جمله (فان تنازعتم فى شى ء)فرمودند: (فان خفتم تنازعا فى الامر فارجعوه الى اللّه ) تا آخر، يعنى پس اگرترسيديد در امرى تنازع كنيد، بيان آن امر را به خدا ورسول و ارجاع دهيد. آنگاه اضافه كردند چطور ممكن است خداى تعالى از يك سو امر به اطاعت از خدا ورسول او و از اولى الامر بكند، و از سوى ديگر در خود اولى الامر تنازع را فرض كند، وامر به اطاعت از اولى الامر بكند كه خودشان در دين خدا تنازع مى كنند، پس روى سخن دراين آيه به مارقين يعنى منكرين ولايت آسمانى ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) است ، به آنان است كه مى فرمايد خدا ورسول را اطاعت كنيد، (و در اطاعت اولى الامرى كه براى شما معين كرده اند نافرمانيشانمكنيد). مؤ لف قدس سره : ممكن است كسى از اين روايت و مخصوصا از جمله اى كه قرائت كردندچنين بفهمد كه امام خواسته است بفرمايد: آيه شريفه اين طور كه من مى خوانمنازل شده ، و ليكن اين توهمى است باطل ، چون روايت بيش از اين دلالت ندارد كه امام آيهشريفه را به آن چند كلمه اضافى تفسير كرده اند، و خواسته است بيان كنند كه مراد ازآيه چيست ؟ و ما در بيان سابق خود اين دلالت را توضيح داديم . دليل بر اين معنا اختلافى است كه در عبارات روايات ديده مى شود، مثلا در روايتى كهقمى به سند خود از جرير از امام صادق (عليه السلام )نقل كرده آمده : (اين آيه اين طور نازل شده : (فان تنازعتم فى شى ء فارجعوه الى اللّهو الى الرسول و الى اولى الامر منكم ). و در روايتى كه عياشى آن را از بريد بن معاويه از امام باقر (عليه السلام )نقل كرده (كه همان روايت كافى است كه در بالانقل شد) آمده : سپس به مردم فرمود: (يا ايها الّذين آمنوا) (و مؤ منين تا روز قيامت را يكجا مورد خطاب قرار داد كه )، (اطيعوا اللّه و اطيعواالرسول و اولى الامر منكم )، و منظورش از اولى الامر تنها ما بوديم ، (فان خفتم تنازعا فى الامر فارجعوا الى اللّه و الىالرسول و اولى الامر منكم ) و اين چنين نازل شده است ، و چگونه مردم را امر مى كند بهاطاعت از اولى الامر و آنگاه تجويز مى كند براى خود اولى الامر اين كه با يكديگرتنازع كنند، پس اين خطاب به ماءمورين اولى الامر است ، يعنى به مردمى كه بايد امراولى الامر را اطاعت كنند، خطاب به آنان است كه مى فرمايد: (اطيعوا اللّه و اطيعواالرسول و اولى الامر منكم ). حديثى زيبا از امام باقر (ع ) در شاءن نزول (اطيعوا الله ...) و در تفسير عياشى است كه در روايت ابى بصير از امام باقر (عليه السلام ) آمده كهفرمود: آيه شريفه : (اطيعوا اللّه ...) درباره على بن ابيطالب (عليه السلام )نازل شده ، من عرضه داشتم : مردم مى گويند اگر درباره على (عليه السلام )نازل شده چرا نام على و اهل بيتش در قرآن نيامده ؟ امام ابو جعفر (عليه السلام ) فرمود:به ايشان بگوييد به همان دليل كه خداى تعالى نماز را در قرآن مجيدش واجب كرده ولىنامى از سه ركعت و چهار ركعت نبرد، تا آن كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نماز را براى مردم تفسير كرد و به هماندليل كه حج را واجب كرد، ولى نفرمود: هفت طواف كنيد تا آن كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آن را تفسير فرمود: و همچنين خداى تعالى آيه :(اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ) را درباره على و حسن و حسين (عليهمالسلام ) نازل كرد ولى نام آنانرا نبرد، اينرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بود كه فرمود: (من كنت مولاه فهذا على مولاه ) هركس كه من به حكم و اطيعوا الرسول مولاى اويم ، على به حكم (اولى الامر منكم ) مولاىاو است ، و نيز درباره همه اهل بيتش فرمود: (اوصيكم بكتاب اللّه ، واهل بيتى انّى ساءلت الله ان لا يفرق بينهما حتى يوردهما على الحوض فاعطانى ذلك )(من شما را وصيت مى كنم به كتاب خداى تعالى واهل بيتم ، من از خداى تعالى خواسته ام بين آن دو را جدايى نيندازد، تا هر دو را كنار حوض، به من وارد كند، و خداى تعالى اين درخواستم را به من داد) و نيز فرمود: پس شما اىمسلمانان به اهل بيت من چيز ياد ندهيد، كه آنان اعلم از شمايند،اهل بيت من شما را تا قيامت از هيچ در هدايتى بيرون نمى كنند، و به هيچ در ضلالتىداخل نمى سازند و اگر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بيان نمى كرد كه اولى الامرچه كسانى هستند قطعا آل عباس و آل عقيل و آل فلان ساكت نمى نشستند، و ادعاى خلافت واولى الامرى مى كردند، ولى چون خداى تعالى در كتابشنازل كرده بود، كه (انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجساهل البيت و يطهركم تطهيرا) همه مى دانستند كه منظور ازاهل بيت على و حسن و حسين و فاطمه (عليهم السلام ) هستند، چون رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در خانه ام سلمه دست على و فاطمه و حسن و حسين(صلوات اللّه عليهم ) را گرفت و داخل كسائشان كرد، و ام سلمه عرضه داشت : آيا من ازاهل تو نيستم ؟ فرمود: تو عاقبت بخيرى ، ولىثقل من و اهل من و اهل بيت من اينهايند (تا آخر حديث ). مؤ لف قدس سره : در كافى به سند خود از ابى بصير از آن جنابمثل اين حديث را با مختصر اختلافى در عبارتنقل كرده است . و در تفسير برهان از ابن شهر آشوب از تفسير مجاهد روايت شده كه گفت : اين آيهدرباره اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نازل شد، آن روزى كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آن جناب را جانشين خود در مدينه كرد به او عرضهداشت يا رسول اللّه آيا مرا جانشين خود بر زنان و كودكان مى كنى ؟ فرمود: يا اميرالمؤمنين ! آيا راضى نيستى اين كه نسبت به من به منزله هارون باشى نسبت به موسى ، كهبه او گفت : (اخلفنى فى قومى و اصلح ) (اى هارون جانشينى من كن در قومم ، و بينآنان اصلاح كن ) جمله : (و اولى الامر منكم ) هم از همين باب است . مجاهد مى گويد: خداى تعالى على را ولى امر امت كرد، هم بعد از محمد (صلى اللّه عليه وآله ) و هم در زندگى آن جناب ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به امر خداى تعالىآن جناب را جانشين خود در مدينه كرد، پس خداى تعالى بندگان را ماءمور به طاعت از على(عليه السلام ) و ترك مخالفت او كرده است . و در همان كتاب از مجاهد و او از ابانه فلكى روايت كرده كه گفت : اين آيه در روزىنازل شد كه ابو بريده از على (عليه السلام ) نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شكايتى كرد، (تا آخر حديث ). پاسخ اميرالمؤ منين (ع ) به سليم درباره حجج خداوند كه اولواالامرهماناهل بيت پيغمبراند و در عبقات از كتاب ينابيع الموده تاءليف شيخ سليمان بن ابراهيم بلخى از مناقب ازسليم بن قيس هلالى از على بن ابيطالب روايت آمده كه در حديثى فرمود: و اما نزديكترين حالتى كه بنده خدا به خاطر آن به ضلالت نزديك مى شود، اين است كه حجتخداى تبارك و تعالى و شاهد او بر بندگانش را نشناسد، حجتى كه خود خداى تعالىبندگانش را امر به طاعت او كرده ، و ولايت او را بر وى واجب نموده است . سليم مى گويد: من به اميرالمؤ منين عرضه داشتم : اولى الامر و حجت هاى خداى را برايمتوصيف كن ، فرمود: كسانى هستند كه خداى تعالى آنان را قرين خود و قرين پيغمبر خودقرار داده ، درباره آنان فرمود: (يا ايها الّذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعواالرسول و اولى الامر منكم )، عرض كردم : خداى مرا فداى تو كند مطلب را برايمتوضيح بده ، فرمود: آنان كسانى هستند كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در چند جا و حتى در آخرين خطبه اى كه بعد از آن خداىعزوجل او را به سوى خودش قبض روح مى كرد، فرمود: (انى تارك فيكم امرين لنتضلوا بعدى ، ان تمسكتم بهما، كتاب اللّه عزوجل و عترتى ،اهل بيتى ، فان اللطيف الخبير قد عهد الى انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض كهاتين) و من در ميان شما دو چيز باقى مى گذارم ، كه اگر به آن دو تمسك كنيد، هرگز بعداز من گمراه نمى شويد، يكى كتاب خداى عزوجل و ديگرى عترت مناهل بيتم است زيرا خداى لطيف خبير به من عهدى سپرده ، و آن اين است كه اين دو از يكديگرجدا نمى شوند، تا كنار حوض بر من در آيد، در حالى كهمثل اين دو انگشت _ و بين ابهام (انگشت بزرگ _ شست ) و سبابه اش جمع كرد- با هم باشند، و سپس فرمود: نمى گويممثل اين دو انگشت _ بعد بين انگشت ميانه و سبابه اش جمع كرد، و فرمود: پس به ايندو تمسك بجوييد، و از اهل بيت من جلو نيفتيد كه گمراه خواهيد شد. مؤ لف قدس سره : و رواياتى كه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) در اين معانى وارد شدهبسيار زياد است ، و ما از هر صنف آن روايات تنها به ذكر نمونه اى اكتفا، كرديم ، وكسانى كه مايلند به همه آنها واقف شوند مى توانند به جوامع حديث مراجعه نمايند. و اما اقوالى كه از قدماى مفسرين روايت نشده ، سه نظريه است ،اول اين كه : اولى الامر خلفايند، دوم اين كه : امراى ارتشند، سوم اين كه : مراد از آنعلمايند و نظريه اى كه از ضحاك نقل شده اين است كه گفته است اولى الامر همه اصحابرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هستند، برگشتش بهقول سوم است ، چون عبارتى كه از ضحاك نقل شده چنين است : مراد از اولى الامر، اصحابرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) اند، كه داعيان اسلام و راويان احاديثند، و ظاهر اينعبارت اين است كه مى خواهد بگويد علت اين كه گفتم اولى الامر اصحابند، اين است كهاصحاب علم دارند، پس برگشت قول ضحاك به همانقول سوم است . اين را نيز بايد دانست كه در شاءن نزول اين آيات امورى بسيار و داستانهايى مختلفروايت شده ، ليكن دقت در آن نقلها جاى شكى باقى نمى گذارد، همه آنها از باب تطبيقاست ، يعنى راويان نظريه خود را بر آيات تطبيق كرده اند، و به همين جهت ما ازنقل آن روايات صرف نظر كرديم ، چون ديديم هيچ فايده اى درنقل آنها نيست ، و اگر بخواهيد گفتار ما را تصديق كنيد، مى توانيد به تفسيرالدرالمنثور و تفسير طبرى و امثال آن دو مراجعه نماييد. رواياتى در ذيل آيه (فلا و ربك لايؤ منون ...) و برقى در كتاب محاسن به سند خود از ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) روايتآورده كه در تفسير آيه : (فلا و ربك لا يؤ منون حتى ...) فرموده : تسليم عبارت استاز اين كه به حكم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) راضى بوده ، و به داورى آن جنابقناعت كند. و در كافى به سند خود از عبداللّه كاهلى روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام )فرمود: اگر مردمى خدا را به تنهايى عبادت كنند و شريكى براى او نگيرند و نماز رابه پا داشته زكات را بدهند، و حج خانه خدا كرده روزه رمضان را بگيرند، ولى در كارىكه خدا و يا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كرد، چون و چرا كنند كه چرا چنين كرده ،و اگر خلاف اين را مى كرد بهتر بود، و حتى اگر اين چون و چرا را به زبان نياورند،و از دل خود بگذرانند، به همين مقدار مشرك شده اند، امام (عليه السلام ) بعد از اين گفتارآيه زير را تلاوت فرمودند: (فلا و ربك لا يؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثملا يجدوا فى انفسهم حرجا ممّا قضّيت و يسلموا تسليما) آنگاه امام صادق (عليه السلام )فرمود: بر شما باد به تسليم شدن . و در تفسير عياشى از عبداللّه بن يحيى كاهلى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آمده كهگفت : من از آن جناب شنيدم مى فرمود به خدا سوگند اگر مردمى خدا را به تنهايىعبادت كنند، و شريكى براى او نگيرند، و نماز را به پا داشته زكات را بدهند، حج بيتاللّه انجام داده روزه رمضان را بگيرند ولى درباره كارى كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كرده اعتراض كنند، كه چرا چنين و چنان كرد؟ و يا حتىاين اعتراض را در دل خود كنند به همين خاطر مشرك مى شوند، امام (عليه السلام ) آنگاه اينآيه را قرائت كردند، كه : (فلا و ربّك لا يؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا فى انفسهم حرجا - ممّا قضى محمد وآل محمد _ و يسلموا تسليما). مؤ لف قدس سره : در معناى اين دو روايت رواياتى ديگر نيز هست ، و امام (عليه السلام ) ملاك حكم آيه شريفه را از دو جهت تعميم و توسعه داد، يكى از نظر تكوينى بودن وتشريعى بودن كه حاصل فرمايشش اين شد كه موحد واقعى آن كسى است كه نه دركارهاى تكوينى خداى تعالى چون و چرا كند، و نه در دستورات تشريعى او، دوم از نظرحاكم ، و اين كه موحد واقعى آن كسى است كه هم در برابر احكام خداى تعالى تسليمباشد و هم در برابر احكام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ). و بايد دانست كه در اين ميان رواياتى هست كه آيه : (فلا و ربك لا يؤ منون ) تا آخرآيات مورد بحث را با ولايت على بن ابيطالب (صلوات اللّه عليه )، و يا با آن و ولايتائمه اهل بيت (عليهم السلام ) تطبيق مى كند، و اين گونه روايات از مواردى است كه آيه رابا موردى تطبيق داده اند نه اين كه بخواهند بفرمايند آيه درباره خصوص مساءله ولايتنازل شده است ، و همانطور كه خداى سبحان ورسول او (صلى اللّه عليه و آله ) دو مصداق براى آيه اند، ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) نيز مصاديقى براى آن هستند. و در امالى شيخ آمده كه وى به سند خود از على بن ابى طالب روايت كرده كه فرمود:مردى از انصار به حضور رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) آمد، و عرضه داشت : يارسول اللّه من تاب جدايى از تو را ندارم به خانه ام مى روم همين كه به ياد تو مىافتم ديگر دستم به كار نمى رود كارم را هر چه باشد رها مى كنم ، و به زيارت تو مىآيم تا تو را ببينم و آرام بگيرم از بس كه به تو علاقمندم ، و فعلا در اين انديشه امكه در روز قيامت كه تو داخل بهشت شده تا اعلى عليين بالا مى روى ، من آن روز چه كنم ؟ ويا نبى اللّه آن روز چگونه بر فراق تو صبر كنم . در پاسخ اين مرد بود كه آيه شريفه زير نازل شد: (و من يطع اللّه والرسول فاولئك مع الّذين انعم اللّه عليهم من النّبيين و الصديقين و الشّهداء والصالحين و حسن اولئك رفيقا)، رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) آن مرد را احضاركرده آيه شريفه را برايش خواند، و به همنشينى خود مژده اش داد. مؤ لف قدس سره : اين معنا از طرق اهل سنت نيز روايت شده ، و الدرالمنثور آن را از طبرانى، و ابن مردويه ، و ابى نعيم (در كتاب حليه )، و ضياء مقدسى در كتاب صفت الجنّة ،- وى حديث را حسن دانسته ، از عايشه نقل كرده ، و به طريقى ديگر از طبرانى ، وابن مردويه ، و از طريق شعبى ، از ابن عباس ، و نيز از سعيد بن منصور، و ابن منذر ازشعبى ، و از ابن جرير از سعيد بن جبير آورده . و در تفسير برهان از ابن شهراشوب از انس بن مالك از كسى كه او نامش را برده ولىانس فراموش كرده ، از ابى صالح ، از ابن عباس روايت آورده كه گفت : در آيه (و منيطع اللّه و الرسول فاولئك مع الّذين انعم اللّه عليهم من النبيين ) منظور از نبيين محمد(صلى اللّه عليه و آله ) و منظور از صديقين على است ، كه اولين فردى بود كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را در دعوى نبوت تصديق كرد، و منظور از شهدا علىو جعفر و حمزه و حسن و حسين (عليهم السلام ) است . مؤ لف قدس سره : در اين معنا اخبار ديگرى نيز هست . و در كافى از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: ما را با تقواى خود كمككنيد، زيرا كسى كه خدا را با ورع _ تقوا _ ديدار كند، نزد خدا فرحى خواهدداشت ، چون خداى عزوجل فرموده : (و من يطع اللّه والرسول ...) و بعد از تلاوت آيه فرمود: آرى نبى از ما است صديق هم از ما است ، شهداو صالحون نيز از مايند. و در همان كتاب از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: مؤ من دو قسم است ،يك مؤ من است كه به شرايط خداى تعالى آن شرايطى كه با وى شرط كرده وفا مىكند، چنين مؤ منى با نبيين و صديقين و شهداء صالحين خواهد بود، رفقاى خوبى هستند، واز كسانى خواهد بود كه خودش شفاعت ديگران مى كند، و كسى شفاعت او را نمى كند _چون حاجتى به شفاعت ديگران ندارد _ زيرا نه در دنيا دچار دلواپسى ها مى شود، ونه در آخرت هول و هراسهاى آن تهديدش مى كند. قسم دوم مؤ منينى هستند كه احيانا لغزشى مى كنند، چنين مؤ منى مانند خامه زراعت است ، از هرطرف كه نسيم آن را خم كند خم مى شود، چنين كسى هماهوال دنيا تهديدش مى كند، و هم اهوال آخرت ، خودش كسى را شفاعت نمى كند، ولىشافعان او را شفاعت مى كنند، و سرانجام كار او خير است . مؤ لف قدس سره : در كتاب صحاح اللغة كلمه (خامة ) به شاخه سبز گياه معنا شده ، اين بود گفتار صاحب صحاح ، و وقتى گفته مى شود: (كفات فلانا فانكفاء) معنايشاين است كه من فلانى را برگرداندم ، و او برگشت ، و منصرف شد، و امام (عليه السلام) در اين كلام خود به مطلبى اشاره دارند كه ما نيز در تفسير آيه (صراط الّذين انعمتعليهم ) به آن اشاره كرديم ، و گفتيم مراد از نعمت در جمله (انعمت عليهم )، نعمت ولايتاست ، و در نتيجه آن آيه منطبق مى شود با آيه شريفه : (الا ان اولياء اللّه لا خوفعليهم و لا هم يحزنون ، الّذين آمنوا و كانوا يتقون )، كه مى فرمايد دارندگان ولايتيعنى آنها كه ايمان آوردند، و تقوا پيشه كردند، اندوهى و ترسى ندارند، و خلاصهبيم حوادث راهى به دل اولياى خدا ندارد چون اولياى خدا غير از خدا كسى را ندارند، (خداما را از اين نعمت بزرگ محروم نفرمايد به محمد و آله الطاهرين (صلوات اللّه عليهم اجمعين). آيات 76 - 71 نساء (درباره جهاد و جنگ )
يا ايها الّذين آمنوا خذوا حذركم فانفروا ثبات او انفروا جميعا(71) و انّ منكم لمنليبطّئنّ فان اصبتكم مصيبه قال قد انعم اللّه على اذ لم اكن معهم شهيدا(72) و لئن اصبكمفضل من اللّه ليقولن كان لم تكن بينكم و بينه موده يا ليتنى كنت معهم فافوز فوزاعظيما(73) فليقتل فى سبيل اللّه الّذين يشرون الحيوة الدنيا بالاخرة و منيقتل فى سبيل اللّه فيقتل او يغلب فسوف نوتيه اجرا عظيما(74) و ما لكم لاتقتلون فىسبيل اللّه و المستضعفين من الرجال و النساء و الولدن الّذين يقولون ربّنا اخرجنا من هذهالقريه الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنك وليا واجعل لنا من لدنك نصيرا(75) الّذين آمنوا يقتلون فىسبيل اللّه و الّذين كفروا يقتلون فى سبيل الطاغوت فقتلوا اولياء الشيطان انّ كيدالشيطان كان ضعيفا(76)
|
ترجمه آيات هان اى كسانى كه ايمان آورديد سلاح خود برگيريد، و سپس دسته دسته يا يك پارچهبه سوى جهاد حركت كنيد (71). و بدانيد كه بعضى از شما هستند كه در كوچ كردن پا به پا مى كنند، همين كه مصيبتىبه شما برسد مى گويند، خدا چه رحمى به من كرد، كه با آنان در ميدان كارزار حاضرنبوديم (72) و اگر - در جنگ پيروز شويد، و فضل و كرمى از خدا به شما برسد _ وغنيمتى به دست آوريد _ آن وقت بطور يقين خواهند گفت گويا هيچ رابطه مودتى باشما ندارند - : اى كاش با آنان مى بودم تا به فوزى بزرگ كامياب مى شدم(73). پس كسانى كه زندگى دنيا را مى فروشند، و آخرت را مى خرند، بايد در راه خدا پيكاركنند و كسانى كه در راه خدا پيكار مى كنند تا كشته شوند و يا بر دشمن چيره گردندبه زودى اجرى عظيمشان مى دهيم (74). چرا در راه خدا و نجات بيچارگان از مردان و زنان و كودكان پيكار نمى كنند؟بيچارگانى كه مى گويند بار الها ما را از اين سرزمين كه مردمش همه ستمگرند بيرونكن ، و نجات بده ، و از ناحيه خود سرپرستى بر ايمان بفرست ، و يا از جانب خود يار ومدد كارى بر ايمان روانه كن (75). كسانى كه ايمان آورده اند، در راه خدا پيكار مى كنند، و آنها كه كفر را پيشه خود كرده انددر راه طاغوت مى جنگند، پس شما اى مؤ منان با ياران شيطان پيكار كنيد، كه كيد شيطانهميشه ضعيف بوده است (76). بيان آيات
|
|
|
|
|
|
|
|