بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 4, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
     ALMIZA33 -
 

 

 
 
00" vlink="#00" alink="#FF0000">

 

next page

fehrest page

back page

كه از همه آنها استفاده مى شود دين يك صبغة و روش اجتماعى است كه خداى تعالى مردم رابه قبول آن وادار نموده چون كفر را براى بندگان خود نمى پسندد و اقامه دين را از عموممردم خواسته است پس مجتمعى كه از مردم تشكيل مى يابد اختيارش هم به دست ايشان استبدون اينكه بعضى بر بعضى ديگر مزيت داشته باشند و يا زمام اختيار به بعضى ازمردم اختصاص داشته باشد و از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) گرفته تا پائينهمه در مسؤ وليت امر جامعه برابرند و اين برابرى از آيه زير به خوبى استفاده مىشود: (انى لااضيع عمل عامل منكم من ذكر اوانثى بعضكم من بعض ).
چون اطلاق آيه دلالت دارد بر اينكه هر تاءثير طبيعى كه اجزاى جامعه اسلامى در اجتماعدارد، همانطور كه تكوينا منوط به اراده خدا است تشريعا و قانونا نيز منوط به اجازه اواست و او هيچ عملى از اعمال فردفرد مجتمع را بى اثر نمى گذارد و در جاى ديگر قرآنمى خوانيم : (ان الارض لله يورئها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين ).
بله تفاوتى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با ساير افراد جامعه دارد اين استكه او صاحب دعوت و هدايت و تربيت است (يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتابو الحكمة ) پس آن جناب نزد خداى تعالى متعين است براى قيام بر شان امت ولايت و امامت وسرپرستى امور دنيا و آخرتشان مادام كه در بينشان باشد.
تفاوتهاى حكومت اسلامى با نظامهاى حكومتى ديگر
ليكن چيزى كه در اينجا نبايد از آن غفلت ورزيد اين است كه اين طريقه و رژيم از ولايت وحكومت و يا بگو امامت بر امت غير رژيم سلطنت است كهمال خدا را غنيمت صاحب تخت و تاج و بندگان خدا را بردگان او دانسته اجازه مى دهد،
هر كارى كه خواست با اموالعمومى بكند و هر حكمى كه دلش خواست در بندگان خدا براند چون رژيم حكومتى اسلاميكى از رژيم هائى نيست كه براساس بهره كشى مادى وضع شده باشد و حتىدموكراسى هم نيست چون با دموكراسى فرق هاى بسيار روشن دارد كه به هيچ وجه نمىگذارد آن را نظير دموكراسى بدانيم و يا با آن مشتبه كنيم .
يكى از بزرگترين تفاوتها كه ميان رژيم اسلام و رژيم دموكراسى هست اين است كه درحكومتهاى دموكراسى از آنجا كه اساس كار بهره گيرى مادى است قهرا روح استخدام غير وبهره كشى از ديگران در كالبدش دميده شده و اين همان استكبار بشرى است كه همه چيز راتحت اراده انسان حاكم و عمل او قرار مى دهد حتى انسانهاى ديگر را و به او اجازه مى دهد ازهر راهى كه خواست انسانهاى ديگر را تيول خود كند و بدون هيچ قيد و شرطى بر تمامىخواسته ها و آرزوهائى كه از ساير انسانها دارد مسلط باشد و اين بعينه همان ديكتاتورىشاهى است كه در اعصار گذشته وجود داشت چيزى كه هست اسمش عوض شده و آن روزاستبدادش مى گفتند و امروز دموكراسيش مى خوانند بلكه استبداد و ظلم دموكراسى بسياربيشتر است آن روز اسم و مسما هر دو زشت بود ولى امروز مسماى زشت تر از آن در اسمى ولباسى زيبا جلوه كرده يعنى استبداد با لباس دموكراسى و تمدن كه هم در مجلات مىخوانيم و هم با چشم خود مى بينيم چگونه بر سرملل ضعيف مى تازد و چه ظلم ها و اجحافات و تحكماتى را درباره آنان روا مى دارد.
فراعنه مصر و قيصرهاى امپراطورى روم ، و كسراهاى امپراطورى فارس ، اگر ظلم مىكردند، اگر زور مى گفتند، اگر با سرنوشت مردم بازى نموده به دلخواه خود در آنعمل مى كردند تنها در رعيت خود مى كردند و احيانا اگر مورد سؤال قرار مى گرفتند - البته اگر _ در پاسخ عذر مى آوردند كه اين ظلم وزورها لازمه سلطنت كردن و تنظيم امور مملكت است اگر به يكى ظلم مى شود براى اين استكه مصلحت عموم تاءمين شود و اگر جز اين باشد سياست دولت در مملكت حاكم نمى گرددو شخص امپراطور معتقد بود كه نبوغ و سياست و سرورى كه او دارد اين حق را به او داده واحيانا هم بجاى اين عذرها با شمشير خود استدلال مى كرد (و حتى به فرزند خود مى گفتاگر بار ديگر اين اعتراض را از تو بشنوم شمشير را به عضو پرمؤ ثرت فرو مىآورم ).
امروز هم اگر در روابطى كه بين ابرقدرت ها و ملت هاى ضعيف برقرار است دقت كنيم ،مى بينيم كه تاريخ و حوادث آن درست براى عصر ما تكرار شده و باز هم تكرار مىشود، چيزى كه هست شكل سابقش عوض شده چون گفتيم كه در سابق ظلم و زورها بر تكتك افراد اعمال مى شد.
ولى امروز به حق اجتماعها اعمال مى شود كه در عينحال روح همان روح و هوا همان هوا است و اما طريقه و رژيم اسلام منزه از اينگونه هواها است، دليل روشنش سيره رسول خدا در فتوحات و پيمانهائى است كه آن جناب باملل مغلوب خود داشته است . يكى ديگر از تفاوتها كه بين رژيم هاى به اصطلاحدموكراسى و بين رژيم حكومت اسلامى هست اين است كه تا آنجا كه تاريخ نشان داده و خودما به چشم مى بينيم هيچ يك از اين رژيم هاى غير اسلامى خالى از اختلاف فاحش طبقاتىنيست جامعه اين رژيم ها را دو طبقه تشكيل مى دهد يكى طبقه مرفه و ثروتمند و صاحب جاهو مقام و طبقه ديگر فقير و بينوا و دور از مقام و جاه و اين اختلاف طبقاتى بالاخره منجر بهفساد مى گردد، براى اينكه فساد لازمه اختلاف طبقاتى است اما در رژيم حكومتى واجتماعى اسلام افراد اجتماع همه نظير هم مى باشند چنين نيست كه بعضى بر بعضىديگر برترى داشته باشند و يا بخواهند برترى و تفاخر نمايند تنها تفاوتى كهبين مسلمين هست همان تفاوتى است كه قريحه و استعداد اقتضاى آن را دارد و از آن ساكتنيست و آن تنها و تنها تقوا است كه زمام آن به دست خداى تعالى است نه به دست مردم واين خداى تعالى است كه مى فرمايد: (يا ايها النّاس انا خلقناكم من ذكر و انثى وجعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند اللّه اتقيكم ).
و نيز مى فرمايد: (فاستبقوا الخيرات ).
و با اين حساب در رژيم اجتماعى اسلام بين حاكم و محكوم ، امير و ماءمور،رئيس و مرؤ وس ،حر و برده ، مرد و زن ، غنى و فقير صغير و كبير و...، هيچ فرقى نيست يعنى از نظرجريان قانون دينى در حقشان برابرند و همچنين از جهت نبودتفاضل و فاصله طبقاتى در شؤ ون اجتماعى در يك سطح و در يك افقند دليلش هم سيرهنبى اكرم (صلّى اللّه عليه و آله ) است كه تحيت و سلام بر صاحب آن سيره باد.
تفاوت ديگر اينكه قوه مجريه در اسلام طايفه اى خاص و ممتاز در جامعه نيست بلكهتمامى افراد جامعه مسؤ ول اجراى قانونند بر همه واجب است كه ديگران را به خير دعوتو به معروف امر و از منكر نهى كنند به خلاف رژيم هاى ديگر كه به افراد جامعه چنينحقى را بر هيچ فاضل و اهل بحثى پوشيده نيست .
تمام آنچه گفته شد درباره رژيم اجتماعى اسلام در زمان حياترسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) بود و اما بعد از رحلت آن جناب مساءله ، مورد اختلافواقع شد، يعنى اهل تسنن گفتند: انتخاب خليفهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و زمامدار و ولى مسلمين با خود مسلمين است ولى شيعهيعنى پيروان على بن ابى طالب صلوات اللّه عليه گفتند: خليفهرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) از ناحيه خدا و شخصرسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله ) تعيين شده و بر نام يك يك خلفا تنصيص شده استو عدد آنان دوازده امام است كه اساميشان و دليل امامتشان بطورمفصل در كتب كلام آمده است (و خواننده مى تواند در آنجا به استدلالهاى دو طايفه اطلاعيابد).
ليكن بهر حال امر حكومت اسلامى بعد از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و بعد از غيبتآخرين جانشين آن جناب صلوات اللّه عليه يعنى درمثل همين عصر حاضر، بدون هيچ اختلافى به دست مسلمين است اما با در نظر گرفتنمعيارهائى كه قرآن كريم بيان نموده و آن اين است كه :
اولا: مسلمين بايد حاكمى براى خود تعيين كنند.
و ثانيا: آن حاكم بايد كسى باشد كه بتواند طبق سيرهرسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) حكومت نمايد و سيره آن جناب سيره رهبرى و امامت بودنه سيره سلطنت و امپراطورى .
و ثالثا: بايد احكام الهى را بدون هيچ كم و زياد حفظ نمايد.
و رابعا: در مواردى كه حكمى از احكام الهى نيست (ازقبيل حوادثى كه در زمانهاى مختلف يا مكانهاى مختلف پيش مى آيد با مشورت ) عقلاى قومتصميم بگيرند كه بيانش گذشت ، دليل بر همه اينها آيات راجع به ولايترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است به اضافه آيه شريفه زير كه مى فرمايد:(لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوه حسنة ).
13 - حد و مرز كشور اسلامى مرز جغرافيائى و طبيعى و يا اصطلاحىنيستبلكه اعتقاد است .
اسلام مساءله تاءثير انشعاب قومى در پديد آمدن اجتماع را لغو كرده (يعنى اجازه نمى دهدصرف اينكه جمعيتى در قوميت واحدند باعث آن شود كه آن قوم از ساير اقوام جدا شوند)
براى اينكه عاملاصلى در مساءله قوميت ، بدويت و صحرانشينى است كه زندگى در آنجا قبيله اى و طايفهاى است و يا عاملش اختلاف منطقه زندگى و وطن ارضى است و اين دوعامل ، يعنى (بدويت ) و (اختلاف مناطق زمين ) (همانطور كه درمحل خودش بيان شد) از جهت آب و هوا يعنى حرارت و برودت و فراوانى نعمت و نايابىآن دو عامل اصلى بوده اند تا نوع بشر را به شعوب وقبائل منشعب گردانند، كه در نتيجه زبانها و رنگ پوست بدنها و... مختلف شد.
و سپس باعث شده كه هر قومى قطعه اى از قطعات كره زمين را بر حسب تلاشى كه درزندگى داشته اند به خود اختصاص دهند، اگر زورشان بيشتر و سلحشور تر بودهقطعه بزرگترى و اگر كمتر بوده ، قطعه كوچك ترى را خاص خود كنند و نام وطن برآن قطعه بگذارند و به آن سرزمين عشق بورزند و با تمام نيرو از آن دفاع نمودند.
و اين معنا هر چند در رابطه با حوائج طبيعى بشر پيدا شده ، يعنى حوائج او كه فطرتشبه سوى رفع آن سوقش مى دهد وادارش ‍ كرده كه اين مرزبنديها را بكند (و از ديگران همبپذيرد) ولى امرى غير فطرى هم در آن راه يافته است و آن اين است كه فطرت اقتضادارد كه تمامى نوع بشر در يك مجتمع گرد هم آيند، زيرا اين معنا ضرورى و بديهى استكه طبيعت دعوت مى كند به اينكه قواى جداى از هم دست به دست هم دهند و با تراكم يافتنتقويت شوند و همه يكى گردند تا زودتر و بهتر به هدفهاى صالح برسند و اينامرى است كه (حاجت به استدلال ندارد و) در نظام طبيعت مى بينيم كه ماده اصلى ، در اثرمتراكم شدن عنصرى با عنصر ديگر عنصرى راتشكيل مى دهد و سپس چند عنصر در اثر يكجا جمع شدن فلان جماد را و سپس نبات و آنگاهحيوان و سر انجام در آخر انسان را تشكيل مى دهد.
در حالى كه انشعابات وطنى درست عكس اين را نتيجه مى دهد يعنىاهل يك وطن هر قدر متحدتر و در هم فشرده تر شوند از ساير مجتمعات بشرى بيشتر جدامى گردند اگر متحد مى شوند واحدى مى گردند كه روح و جسم آن واحد از واحدهاى وطنىديگر جدا است و در نتيجه انسانيت وحدت خود را از دست مى دهد و تجمع جاى خود را بهتفرقه مى دهد و بشر به تفرق و تشتتى گرفتار مى شود كه از آن فرار مى كرد و بهخاطر نجات از آن دور هم جمع شده جامعه تشكيل داد و واحدى كه جديداتشكيل يافته شروع مى كند به اينكه با ساير آحاد جديد همان معامله اى را بكند كه باساير موجودات عالم مى كرد، يعنى ساير انسانها و اجتماعات را به خدمت مى گيرد و ازآنها چون حيوانى شيرده بهره كشى مى كند و چه كارهائى ديگر كه انجام نمى دهد وتجربه دائمى از روز اول دنيا تا به امروز (كه عصر ما است )
شاهد بر صدق گفتار ما است و آياتى هم كه درخلال بحث هاى دوازده گانه قبل آورديم كافى است كه از آنها همين معنا را بفهميم و بتوانيمبه قرآن كريم نسبت دهيم .
و همين معنا باعث شده كه اسلام اعتبار اينگونه انشعابها و چند دستگى ها و امتيازات را لغواعلام نموده ، اجتماع را بر پايه عقيده بنا نهد نه بر پايه جنسيت ، قوميت ، وطن وامثال آن و حتى در مثل پيوند زوجيت و خويشاوندى كه اولى مجوز تمتعات جنسى و دومىوسيله ميراث خوارى است نيز مدار و معيار را توحيد قرار داده نهمنزل و وطن و امثال آن را (به اين معنا كه فلان فرزند از پدر و مادر مسلمان كه از دينتوحيد خارج است ، با اينكه از پشت پدرش و رحم مادرش متولد شده ، به خاطر كفرش ازآن دو ارث نمى برد و همسرش نيز نمى تواند از جامعه مسلمين باشد).
و از بهترين شواهد بر اين معنا نكته اى است كه هنگام بررسى شرايع اين دين به چشممى خورد و آن اين است كه مى بينيم مساءله توحيد را در هيچ حالى ازاحوال مهمل نگذاشته و بر مجتمع اسلامى واجب كرده كه حتى در اوج عظمت و اهتزاز بيرقپيروزيش ‍ دين را بپا بدارد و در دين متفرق نشود و نيز در هنگام شكست خوردن از دشمن وضعف و ناتوانيش تا آنجا كه مى تواند در احياى دين و اعلاى كلمه توحيد بكوشد و براين قياس مساءله توحيد و اقامه دين را در همهاحوال لازم شمرده حتى بر يك فرد مسلمان نيز واجب كرده كه دين خدا را محكم بگيرد و بهقدر توانائيش به آن عمل كند هر چند كه به عقد قلبى باشد و اگر سختگيرى دشمناجازه تظاهر به دين دارى نمى دهد در باطن دلش به عقايد حقه دين معتقد باشد واعمال ظاهرى را از ترس دشمن با اشاره انجام دهد.
از اينجا روشن مى شود كه مجتمع اسلامى طورى تاءسيس شده كه در تمامىاحوال مى تواند زنده بماند، چه در آن حال كه خودش ‍ حاكم باشد و چه در آنحال كه محكوم دشمن باشد، چه در آن حال كه بر دشمن غالب باشد، و چه در آنحال كه مغلوب باشد چه در آن حال كه مقدم باشد و چه در حالى كه مؤ خر و عقب افتادهباشد چه در حال ظهور و چه در حال خفا چه در قوت و چه درحال ضعف و...، دليل بر اين معنا آياتى است كه در قرآن كريم درباره خصوص تقيهنازل شده مانند آيات زير: (من كفر باللّه من بعد ايمانه الامن اكره و قلبه مطمئنّبالايمان )، (الا ان تتقوا منهم تقية )، (فاتّقوا اللّه ما استطعتم )، (يا ايهاالّذين آمنوا اتّقوا اللّه حق تقاته و لا تموتنّ الاّ و انتم مسلمون ).
14- اسلام تمامى شؤ ونش اجتماعى است اساس دين متكى بر حفظ معارفالهىاست و در عين حال به مردم آزادى در طرز تفكر داده است .
در قرآن كريم مى خوانيم : (و صابروا و رابطوا و اتّقوا اللّه لعلّكم تفلحون ) بياناين آيه در تفسيرش گذشت و آيات بسيارى ديگر هست كه اجتماعى بودن همه شؤ وناسلام را مى رساند.
و صفت اجتماعى بودن در تمامى آنچه كه ممكن است به صفت اجتماع صورت بگيرد (چه درنواميس و چه احكام ) رعايت شده ، البته در هر يك از موارد آن نوع اجتماعيت رعايت شده كهمتناسب با آن مورد باشد و نيز آن نوع اجتماعيت لحاظ شده كه امر به آن و دستور انجامشممكن و تشويق مردم به سوى آن موصل به غرض باشد، و بنابراين يك دانشمند متفكربايد هر دو جهت را مورد نظر داشته باشد آنگاه به بحث بپردازد پس هم نوع اجتماعىبودن احكام و قوانين مختلف است و هم نوع دستورها مختلف است .
جهت اول : كه گفتيم (اجتماعى بودن احكام در موارد مختلف ، انواع مختلفى دارد)، دليلشاين است كه مى بينيم شارع مقدس ‍ اسلام در مساءله جهاد اجتماعى بودن را بطور مستقيمتشريع كرده و دستور داده حضور در جهاد و دفاع به آن مقدارى كه دشمن دفع شود واجباست اين يك نوع اجتماعيت نوع ديگر نظير وجوب روزه و حج است كه بر هر كسى كهمستطيع و قادر به انجام آن دو باشد و عذرى نداشته باشد واجب است اجتماعيت در اين دوواجب بطور مستقيم نيست . بلكه لازمه آن دو است چون وقتى روزه دار روزه گرفت قهرا درطول رمضان در مساجد رفت و آمد خواهد كرد، و در آخر در روز عيد فطر، اين اجتماع به حدكامل مى رسد و نيز وقتى مكلف به زيارت خانه خدا گرديد قهرا با ساير مسلمانان يكجا جمع مى شود و در روز عيد قربان اين اجتماع به حدكامل مى رسد.
و نيز نمازهاى پنجگانه يوميه را بر هر مكلفى واجب كرده و جماعت را در آن واجب نساختهولى اين رخصت را در روز جمعه تدارك و تلافى كرده و اجتماع براى نماز جمعه را برهمه واجب ساخته البته براى هر كسى كه ازمحل اقامه جمعه بيش از چهار فرسخ فاصله نداشته باشد اين هم يك نوع ديگر اجتماعيتاست .
و در جهت دوم : يعنى (اختلاف در دستور) دليلش اين است كه مى بينيم وصف اجتماعيت رادر بعضى از موارد بطور وجوب تشريع كرده كه مثالش در جهتاول گذشت و بعضى را بطور استحباب چون گفتيم بطور وجوب ممكن نبوده (و اى بساواجب كردنش باعث عسر و حرج مى شده و اسلام آمده تا حرج و عسر را از هر جهت برطرفسازد) مثال آن باز همان استحباب به جماعت خواندن نمازهاى يوميه است كه مستقيما واجبشنكرده و ليكن آنقدر سفارش بدان نموده و از ترك آن مذمت كرده كه بجاى آوردنش سنت شدهو بر مردم لازم كرده كه بطور كلى سنت را اقامه كنند مرحوم شيخ حر عاملى دروسائل كتاب الصلوه بابى دارد به عنوان باب كراهت ترك حضور جماعت .
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) هم خودش درباره عده اى كه حضور در جماعت را ترككرده بودند فرمود: چيزى نمانده كه درباره آن عده كه نماز در مسجد را رها كرده انددستور دهم هيزم به در خانه هايشان بريزند و آتش بزنند تا خانه هايشان بسوزد و اينرويه كه در باره نماز در مسجد از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) مى بينيم رويه اىاست كه در تمامى سنت هاى خود معمول داشته پس ‍ حفظ سنت آن جناب به هر وسيله اى كهممكن باشد و به هر قيمتى كه تمام شود، بر مسلمين واجب شده است .
اينها امورى است كه راه بحث در آنها راه استنباط فقهى است نه راه تفسير بر فقيه استكه با استفاده از كتاب و سنت پيرامون آن بحث كند آنچه از هر چيز در اينجا مهم تر استاين است كه رشته بحث را به سوى ديگرى بكشيم يعنى به سوى اجتماعى بودن اسلامدر معارف اساسيش .
و اما اجتماعى بودنش در تمامى قوانين عملى يعنى دستورات عبادى و معاملى و سياسى واخلاقى و معارف اصولى كم و بيش براى خواننده روشن است .
و در معارف اساسى اسلام مى بينيم كه مردم را به سوى دين فطرت دعوت مى كند و ادعامى كند كه اين دعوت حق صريح و روشن است و هيچ ترديدى در آن نيست و آيات قرآنى كهبيانگر اين معنا است آن قدر زياد است كه حاجتى به ايراد آنها نيست و همين اولين قدم استبه سوى ايجاد الفت و انس در بين مردم مردمى كه درجات فهمشان مختلف است چون همهآنها را به چيزى دعوت نموده كه اختلاف فهم ها و تقيدش به قيود اخلاق و غرائز در آناثر ندارد بلكه همه بر درستى آن اتفاق دارند و آن اين است كه حق بايد پيروى شود.
و از سوى ديگر مى بينيم كسانى را كه جاهلقاصر هستند يعنى حق برايشان روشن نشده و راه حق برايشان مشخص نگشته معذور دانستههر چند كه حجت بگوششان خورده باشد و فرموده :
(ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيى من حى عن بيّنة ).
و نيز فرموده : (الا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لا يستطيعون حيله و لايهتدون سبيلا فاولئك عسى اللّه ان يعفو عنهم و كان اللّه عفوّا غفورا).
خواننده عزيز توجه دارد كه آيه شريفه اطلاق دارد، و اگر جمله : (نه چاره اى دارند ونه راه حق را پيدا مى كنند) را نيز بدقت مورد نظر قرار دهد آن وقت متوجه مى شود كهاسلام تا چه حد آزادى در تفكر داده ، البته به كسى كه خود را شايسته تفكر و مستعدبراى بحث بداند اسلام به چنين كسى اجازه داده تا باكمال آزادى در هر مساءله اى كه مربوط به معارف دين است تفكر نموده ، در فهم آن تعمقكند و نظر بدهد علاوه بر اينكه قرآن كريم پر است از آياتى كه مردم را تشويق وترغيب به تفكر و تعقل و تذكر مى كند.
(در اينجا ممكن است بگوئى اين آزادى در تفكر كه از آيه فوق استفاده مى شود تا چهاندازه است آيا حد و مرزى هم دارد يا نه ؟ و با اينكه ما به وجدان مى بينيم كه فهم ها واستعدادها در درك حقايق مختلفند چگونه مى تواند حد و مرز داشته باشد (مترجم ) )
در پاسخ مى گوييم بله ، معلوم است كه فهم ها مختلفند، زيراعوامل ذهنى و خارجى در اختلاف فهم ها اثر به سزائى دارد، هر كسى يك جور تصور وتصديق دارد، يك جور برداشت و داورى مى كند و اين را همقبول داريم كه اختلاف فهم ها باعث مى شود تا مردم در درك آن اصولى كه اسلام اساسخود را بر پايه آنها بنا نهاده مختلف شوند، اين معنا را قبلا هم اعتراف كرده بوديم .
ليكن اختلاف در فهم دو انسان (بطورى كه در علم معرفه النفس و در فن اخلاق و در علمالاجتماع آمده ) بالاخره منتهى مى شود به چند امر، يا به اختلاف در خلق هاى نفسانى وصفات باطنى كه يا ملكات فاضله است و يا ملكات زشت كه البته اين صفات درونىتاءثير بسيارى در درك علوم و معارف بشرى دارند چون استعدادهائى را كه وديعه در ذهناست مختلف مى سازند، يك انسانى كه داراى صفت حميده انصاف است داورى ذهنيش و دركمطلبش نظير يك انسان ديگر كه متصف به چموشى و سركشى است نمى باشد،
يك انسان معتدل و باوقار و سكينت معارف را طورى درك مى كند و يك انسانعجول و يا متعصب و يا هواپرست و يا هر هرى مزاج (كه هر كس هر چه بگويد مى گويدتو درست مى گوئى ) طورى ديگر درك مى نمايد و يك انسان ابله و بى شعورى كهاصلا خودش ‍ نمى فهمد چه مى خواهد و يا ديگران از او چه مى خواهند طورى ديگر.
و ليكن تربيت دينى بخوبى از عهده حل اين اختلاف بر آمده براى اينكه دستورالعمل هاى اسلام در عين اينكه دستور عمل است ولى طورى صادر شده كه اخلاق را هماصلاح مى كند (در حقيقت ورزش و تمرين براى اخلاق اسلامى است ) و اخلاق اسلامى هم(اگر نگوئيم اصول عقايد اسلامى را در پى مى آوردحداقل ) ملايم و سازگار با اصول دينى و معارف و علوم اسلامى است . به آيات زيرتوجه فرمائيد:
(كتابا انزل من بعد موسى مصدقا لما بين يديه يهدى الى الحق و الى طريق مستقيم .
و نيز فرموده : (يهدى به اللّه من اتبع رضوانهسبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم ).
(و الّذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان اللّه لمع المحسنين ) و انطباق اين آيات برمورد بحث ما روشن است .
و يا برگشت اختلاف به اختلاف در عمل است چونعمل آن كسى كه مخالف ، حق است بتدريج در فهم و ذهنش اثر مى گذارد زيراعمل ما يا معصيت است و يا اقسام هوسرانيهاى انسانى است كه از اينقبيل است اقسام اغواها و وسوسه ها كه همه اينها افكار فاسدى را در ذهن همه انسانها ومخصوصا انسانهاى ساده لوح تلقين مى كند و ذهن او را آماده مى سازد براى اينكه آرام آرامشبهات در آن رخنه كند و آراى باطل در آن راه يابد، و آن وقت است كه باز فهم ها مختلفمى گردد، افكارى حق را مى پذيرند و افكارى ديگر از پذيرفتن آن سرباز مى زنند.
اسلام از عهده برطرف كردن اين نوع اختلاف هم برآمده ، براى اينكه جامعه را وادار بهاقامه دعوت دينى و پند و تذكر دائمى و بدونتعطيل نموده (و معلوم است كه در چنين جامعه اى عموم مردم به سخن دسترسى دارند و هر جابروند آنرا مى شنوند و در نتيجه گناه گسترش پيدا نمى كند تا در فهم ها اثربگذارد).
و ثانيا جامعه را به امر به معروف و نهى از منكر واداشته (در نتيجه اگر كسى مرتكبگناهى شود مورد ملامت همه قرار مى گيرد و گناه در چنين جامعه اى چون سگ ماهى در آبشيرين است ، كه محيط اجازه رشد به او نمى دهد و از بينش مى برد) (و لتكن منكم امهيدعون الى الخير و ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر...)، پس دعوت به خير باتلقين و تذكرش باعث ثبات و استقرار عقايد حقه در دلها مى شود و امر به معروف و نهىاز منكر موانعى را كه نمى گذارد عقايد حقه در دلها رسوخ كند از سر راه بر مى دارد وخداى تعالى در اين باره مى فرمايد: (و اذا رايت الّذين يخوضون فى آياتنا، فاعرضعنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره و اما ينسينك الشيطان فلا تقعد بعد الذكرى مع القومالظالمين و ما على الّذين يتقون من حسابهم من شى ء و لكن ذكرى لعلهم يتقون و ذر الّذيناتخذوا دينهم لعبا و لهوا و غرّتهم الحيوة الدنيا و ذكر به ، انتبسل نفس بما كسبت ) تا آخر آيات .
خداى تعالى در اين آيه شريفه نهى مى كند از شركت در بحث و بگو مگوئى كه خوض وخرده گيرى در معارف الهيه و حقايق دينيه باشد، واهل بحث بخواهند در مسائل دينى القاى شبهه و يا اعتراض و يا استهزا كنند هر چند لازمهگفتارشان اشاره به اين معانى باشد و علت اينگونه بحث كردن و اعتراض و استهزا راعبارت مى داند از اينكه در اينگونه افراد جد و باورى نسبت به معارف دينى نيست يعنىمعارف دينى را جدى و امورى واقعى نمى دانند بلكه آنرا شوخى و بازى و سرگرمى مىپندارند و منشاء اين پندارشان هم غرور و فريفته شدن به حيات دنيا است كه علاجشتربيت صالح و درست و يادآورى مقام پروردگار است ،
كه گفتيم اسلام بطور كامل مؤ نه اين تذكر دادن را كفايت كرده .
و يا برگشت آن به اختلاف عوامل خارجى است ،مثل دورى از شهر و در نتيجه از مسجد و منبر و دست نيافتن به معارف دينى كه اينگونهافراد از معارف دين يا هيچ نمى دانند و يا آنچه را كه مى دانند بسيار ناچيز و اندك است ويا تحريف شده است و يا فهم خود آنان قاصر است و به خاطر خصوصيت مزاجشان دچاربلاهت و كند ذهنى شده اند و علاج آن عموميت دادن به مساءله تبليغ و مدارا كردن در دعوت وتربيت است ، كه هر دوى اينها از خصايص روش تبليغى اسلام است چنانچه مى بينيمفرموده : (قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيره انا و من اتبعنى ).
و معلوم است كه شخص با بصيرت مقدار تاءثير دعوت خود در دلها را مى داند و مى داندكه در اشخاص مختلف كه دعوت او را مى شنوند تا چه حد تاءثير مى گذارد، در نتيجههمه مردم را به يك زبان دعوت نمى كند بلكه با زبان خود او دعوت مى كند تا دردل او اثر بگذارد.
همچنان كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) در روايتى كه شيعه و سنى آن رانقل كرده اند فرموده :
(انا معاشر الانبياء نكلم النّاس على قدر عقولهم ) در قرآن كريم هم فرموده : (فلو لانفر من كل فرقة منهم طائفه ليتفقهوا فى الدين ، و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهميحذرون )، پس منشاء بروز اختلاف در فهم و در عقايد اين سه جهت بود كه گفتيم :اسلام از بروز بعضى از آنها جلوگيرى نموده و نمى گذارد در جامعه پديد آيد وبعضى ديگر را بعد از پديد آمدن علاج فرموده است .
از همه اينها گذشته و فوق همه اينها، اسلام دستورات اجتماعى اى در جامعه خود مقررفرموده كه از بروز اختلافهاى شديد (اختلافى كه مايه تباهى و ويرانى بناى جامعهاست ) جلوگيرى مى كند و آن اين است كه راهى مستقيم (كه البته كوتاه ترين راه هم هست )
پيش پاى جامعه گشوده و شديدا از قدم نهادن در راههاى مختلف جلوگيرى نموده و فرموده: (و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعواالسّبل ، فتفرق بكم عن سبيله ، ذلكم وصيكم به لعلكم تتّقون ). آنگاه فرموده : (ياايها الّذين آمنوا اتّقوا اللّه حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون و اعتصموابحبل اللّه جميعا و لا تفرقوا) و در تفسير همين آيه گذشت كه گفتيم منظور از ريسمانخدا همان قرآن كريم است كه حقايق معارف دين را بيان مى كند و يا بطورى كه از دو آيهقبل بر مى آيد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) است ، چون در آن آيه مى فرمايد: (ياايها الّذين آمنوا ان تطيعوا فريقا من الّذين اوتوا الكتاب يردوكم بعد ايمانكم كافرين وكيف تكفرون و انتم تتلى عليكم آيات اللّه و فيكم رسوله و من يعتصم باللّه فقد هدى الىصراط مستقيم ).
اين آيات دلالت مى كند بر اينكه جامعه مسلمين بايد بر سر معارف دين اجتماع داشتهباشند و افكار خود را به هم پيوند داده و محكم كنند و در تعليم و تعلم به هم درآميزند،تا از خطر هر حادثه فكرى و هر شبهه اى كه از ناحيه دشمن القا مى شود بوسيلهآياتى كه برايشان تلاوت مى شود راحت گردند، كه تدبر در آن آيات ريشه هر شبههو هر مايه اختلافى را مى خشكاند همچنانكه باز قرآن كريم مى فرمايد: (افلا يتدبّرونالقرآن و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا) و نيز مى فرمايد: (و تلكالامثال نضربها للنّاس ‍ و ما يعقلها الا العالمون ) و باز مى فرمايد: (فاسئلوااهل الذّكر ان كنتم لا تعلمون ) كه اين آيات مى رساند
تدبر در قرآن و يا مراجعه به كسانى كه داراى چنين تدبرى هستند اختلاف را از ميان برمى دارد. و دلالت مى كند بر اينكه در امورى كه نمى دانند بهرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) رجوع كنند (كهحامل سنگينى دين است ) خود رافع اختلافات است ، - چون كلمه :(اهل الذكر) قبل از هر كس شامل آن جناب مى شود، كه قرآن بر وجود شريفشنازل شده - و آن جناب هر حقى را كه پيرويش بر امت اسلام واجب است بيان مى كند،همچنانكه در جاى ديگر فرموده : (و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس مانزل اليهم و لعلهم يتفكرون ) و قريب به مضمون آن آيه زير است كه مى فرمايد: (ولوردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم ، لعلمه الّذين يستنبطونه منهم )، (يا ايهاالّذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى شى ء فردّوهالى اللّه و الرسول ان كنتم تؤ منون باللّه و اليوم الاخر ذلك خير و احسن تاءويلا)،پس ، از تدبر در اين آيات ، شكل و طريقه تفكر اسلامى براى خواننده محترم روشن شد.

و چنين بر مى آيد كه اين دين همانطور كه اساس خود را بر تحفظ نسبت به معارف الهىاش تكيه داده همچنين مردم را در طرز تفكر، آزادىكامل داده است و برگشت اين دو روش به اين است كه :
اولا: بر مسلمانان واجب است كه در حقايق دين تفكر و در معارفش اجتهاد كنند تفكرى واجتهادى دسته جمعى و به كمك يكديگر و اگر احيانا براى همه آنان شبهه اى دست داد ومثلا در حقايق و معارف دين به اشكالى برخوردند و يا به چيزى برخوردند كه با حقايقو معارف دين سازگار نبود، هيچ عيبى ندارد. صاحب شبهه و يا صاحب نظريه مخالف ، لازماست شبهه و نظريه خود را بر كتاب خدا عرضه كند، يعنى در آنجا كه مباحث براى عمومدانشمندان مطرح مى شود مطرح كند، اگر دردش دوا نمود كه هيچ و اگر نشد آن را برجناب رسول عرضه بدارد و اگر به آن جناب دسترسى نداشت به يكى از جانشينانشعرضه كند،
تا شبهه اش حل و يا بطلان نظريه اش (البته اگرباطل باشد) روشن گردد و قرآن كريم در اين مقام مى فرمايد: (الّذين يستمعونالقول فيتّبعون احسنه ، اولئك الّذين هديهم اللّه و اولئك هم اولوا الالباب ).
و ثانيا: در طرز تفكر خود آزادند به همان معنائى كه براى آزادى كرديم و اين قسم ازآزادى به ما اجازه نمى دهد كه نظريه شخصى خود را و يا شبهه اى را كه داريمقبل از عرضه به قرآن و به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و به پيشوايان هدايت ،در بين مردم منتشر كنيم براى اينكه انتشار دادنش در چنين زمانى در حقيقت دعوت بهباطل و ايجاد اختلاف بين مردم است آن هم اختلافى كه كار جامعه را به فساد مى كشاند.
و اين طريقه بهترين طريقه اى است كه مى توان بوسيله آن امر جامعه را تدبير و ادارهكرد چون هم در تكامل فكرى را بر روى جامعه باز مى گذارد و هم شخصيت جامعه و حياتاو را از خطر اختلاف و فساد حفظ مى كند.
و اما اينكه مى بينيم در ساير رژيم ها، زورمندان عقيده و فكر خود را بر نفوستحميل مى كنند و با زور و توسل به شلاق و شمشير و يا چماق تكفير و يا قهر كردن وروى گرداندن و ترك آميزش و... غريزه تفكر را در انسانها مى ميرانند، ساحت مقدس اسلامو يا به عبارت ديگر ساحت (حق و دين قويم ) منزه از آن است و حتى منزه از تشريعحكمى است كه اين روش را تاءييد كند اين روش ‍ از خصايص كيش نصرانيت است كه تاريخكليسا از نمونه هاى آن بسيار دارد (و مخصوصا در فاصله بين قرن پانزدهم و قرنشانزدهم ميلادى كه ايام بحران اين تحميل ها و زور و ضرب ها بود) و نمونه هائى ازجنايت و ظلم را ضبط كرده كه بسيار شنيع تر و رسواتر از جناياتى است كه به دستديكتاتورها و طاغوت ها و به دست قسى القلب ترين جنايت پيشه ها صورت گرفته است.
و ليكن با كمال تاءسف ما مسلمانان اين نعمت بزرگ و لوازمى كه اين آزادى (يعنى آزادىعقيده تواءم با تفكر اجتماعى ) در بر دارد را از دست داديم همانطور كه بسيارى از نعمتهاى بزرگى را كه خداى سبحان در سايه اسلام به ما ارزانى داشته بود از كف نهاديم وبدين جهت از كف نهاديم كه درباره وظايفى كه نسب ت به خداى تعالى داشتيم كوتاهىكرديم .
آرى (ان اللّه لا يغير ما بقوم حتى يغيّر و اما بانفسهم ) و نتيجه اين كوتاهى دربارهخداى تعالى اين شد كه سيره كليسا بر ما حاكم گشت و به دنبالش دلهايمان از هم جداشد و ضعف و سستى عارضمان گرديد مذهب ها مختلف و مسلك ها گوناگون شد، خدا ازتقصيراتمان درگذرد و ما را به تحصيل مرضاتش موفق فرموده به سوى صراط مستقيمهدايتمان فرمايد.
15 _ سرانجام دين حق بر همه دنيا غالب خواهد شد
سرانجام دنيا تسليم دين حق خواهد گشت چون اين وعده خداوند است كه (و العاقبهللتقوى )، علاوه بر اينكه نوع انسانى به آن فطرتى كه در او به وديعه سپرده اندطالب سعادت حقيقى خويش است و سعادت حقيقى او اين است كه بر كرسى فرماندهى برجسم و جان خويش مسلط شود، زمام حيات اجتماعيش را به دست خويش بگيرد، حظى كه مىتواند از سلوك خود در دنيا و آخرت بگيرد، به دست آورد و اين همانطور كه توجهفرموديد همان اسلام و دين توحيد است .
خواهيد گفت : اگر فطرت بشر او را به سعادت حقيقى اش مى رساند، چرا تاكنوننرسانده و چرا بشر در سير انسانيتش به سوى آن سعادت و به سوى ارتقايش در اوجكمال دچار اين همه انحراف گرديده ؟ و بجاى رسيدنش به آن هدف روز به روز از آنهدف دورتر شده است ؟.
در جواب مى گوئيم : اين انحراف به خاطر بطلان حكم فطرت نيست بلكه حكم فطرتدرست است ليكن بشريت در تشخيص ‍ سعادت واقعى اش دچار خطا گرديده و نتوانسته استحكم فطرت را بر مصداق واقعى اش تطبيق دهد، كه در نتيجه مصداق موهوم را مصداقواقعى پنداشته است . و آن سعادت واقعى كه صنع و ايجاد براى بشر در نظر گرفتهو تعقيبش مى كند، بالاخره دير يا زود محقق خواهد شد. تمام مطالب مذكور از آيات زير بهخوبى استفاده مى شود: (فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة اللّه التى فطر النّاس ‍ عليهالا تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم و لكن اكثر النّاس لا يعلمون )، و منظورش از(نمى دانند) اين است كه
ترجمه المييزان ج : 4 ص 209
بطور تفصيل نمى دانند هر چند كه فطرتشان علم اجمالى به آن دارد.
و سپس بعد از سه آيه مى فرمايد: (ليكفروا بما آتينا هم فتمتعوا فسوف تعلمون وبعد از شش آيه مى فرمايد: (ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناسليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون ).
و نيز مى فرمايد: (فسوف ياتى اللّه بقوم يحبهم و يحبّونه ، اذلّة على المؤ منين اعزةعلى الكافرين يجاهدون فى سبيل اللّه و لا يخافون لومه لائم ) و نيز مى فرمايد: (ولقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرئها عبادى الصالحون ) و نيز فرموده: (و العاقبه للتقوى ) پس اين آيات و امثال آن به ما خبر مى دهد كه (اولا: اسلام دينفطرت است و ثانيا بشر به حكم فطرتش حركت كرده ولى در تطبيق با مصداق خطارفته و ثالثا) اسلام به زودى بطور كامل غلبه خواهد كرد و بر سراسر گيتى حكومتخواهد نمود.
بنابراين ديگر جان دارد كه خواننده عزيز به اين گفتار گوش دهد كه بعضى گفتهاند: هر چند (كه اسلام چند صباحى بر دنياى آن روز چيره گشت و يكى از حلقه هاىزنجيره تاريخ شد و در حلقه هاى ديگر بعد از خودش اثرها نهاد و حتى تمدن عصرامروز هم چه دانسته و چه ندانسته بر آن تكيه داشت ليكن اين چيرگى و غلبه اش تام وكامل نبود يعنى آن حكومتى كه در فرضيه دين با همه موارد و صورتها و نتايجش فرضشده تحقق نيافت چون چنين حكومتى قابل قبول طبع نوع انسانى نيست و تا ابد هم نخواهدبود و چنين فرضيه اى براى نمونه هم كه شده در تمامى نوع بشر تحقق نيافت تاتجربه شود و بشر به صحت و امكان وقوع آن وثوق و خوشبينى پيدا كند).
دليل اينكه گفتيم نبايد به اين سخنان گوش فرا داد همان است كه توجه كرديد، گفتيماسلام به آن معنائى كه مورد بحث است هدف نهائى نوع بشر و كمالى است كه بشر باغريزه خود رو به سويش مى رود چه اينكه به طورتفصيل توجه به اين سير خود داشته باشد و يا نداشته باشد تجربه هاى پى در پىكه در ساير انواع موجودات شده نيز اين معنا را به طور قطع ثابت كرده كه هر نوع ازانواع موجودات در سير تكاملى خود متوجه به سوى آن هدفى است كه متناسب با خلقت ووجود او است و نظام خلقت او را به سوى آن هدف سوق مى دهد، انسان هم يك نوع از انواعموجودات است و از اين قانون كلى مستثنا نيست .
و اما اينكه گفتند فرضيه اسلام بطور كامل حتى در برهه اى از زمان تحقق نيافت وتجربه نشد تا الگو براى ساير زمانها بشود جوابش ‍ اين است كه كداميك از اديان وسنت ها و مسلك هاى جارى در مجتمعات انسانى در پيدايش و بقايش و در حكومت يافتنش متكىبه تجربه قبلى بوده ، تا حكومت يافتن اسلام محتاج به تجربه قبلى باشد؟ اينشرايع و سنت هاى نوح و ابراهيم و موسى و عيسى است كه مى بينيم بدون سابقه وتجربه قبلى ظهور كرد و سپس در بين مردم جريان يافت و همچنين روشهاى ديگر چونكيش برهما و بودا و مانى و غيره و حتى رژيم هاى تازه در آمد و سنت هاى مادى هم بعد ازتجربه پيدا نشدند اين سنن دموكراتيك و كمونيست و رژيم هاى ديگر است كه بدونتجربه قبلى پيدا شدند و در جوامع مختلف انسانى به شكلهاى مختلف جريان يافتند.
آرى تنها عاملى كه ظهور و رسوخ سنت هاى اجتماعى بدان نيازمند است ، عزم قاطع آورنده وهمت بلند و قلبى آن است قوى كه در راه رسيدن به هدفش دچار سستى و خستگى نگردد وصرف اينكه روزگار گاهى از اوقات با رسيدن اشخاص به هدفشان مساعدت نمى كنداو را از تعقيب هدف باز ندارد حال چه اينكه آورنده آن سنت پيامبر و از ناحيه خدا باشد وچه اينكه فردى معمولى باشد چه اينكه آن هدف هدفى خدائى باشد و يا هدفى شيطانى.
بحث روايتى
(در ذيل آيه شريفه : (يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا...))
در كتاب معانى الاخبار از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در تفسير آيه : (ياايها الّذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا...) فرموده (اصبروا) يعنى در مصائبصبر كنيد،
(و صابروا) يعنى بر دشواريهاى فتنه صبر كنيد (و رابطوا) يعنى بر اطاعتكسى كه بدو اقتدا مى كنيد استوار باشيد.
و در تفسير عياشى از آن جناب نقل كرده كه فرمود: يعنى تك تك شما بر دين خود صبركنيد و دسته جمعى بر دفع دشمن صبر كنيد و با امام خود رابطه اى استوار داشتهباشيد
مؤ لف قدس سره : قريب به اين معنا از طرقاهل سنت از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نيزنقل شده است .
و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در معناى جملهاول فرموده : (بر انجام واجبات صبر كنيد) و در معناى جمله دوم فرموده : (بر مصائبصبر كنيد) و در معناى جمله سوم فرموده : (بر امامان خود صبر كنيد) (يعنى اطاعتآنان را گردن نهيد).
و در مجمع البيان از على (عليه السلام ) نقل كرده كه در معناى جمله سوم فرموده در نمازهامرابطه كنيد فرمود: يعنى منتظر نماز باشيد چون در آن هنگام مرابطه اى نبوده (يعنىجنگى نبوده تا مسلمين ماءمور به مرابطه باشند).
مؤ لف قدس سره : اختلاف روايات در معناى سه جمله آيه به خاطر اطلاق سه امر در آيهاست كه بيانش گذشت .
و در الدرالمنثور است كه ابن جرير و ابن حيان از جابر بن عبداللّه روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: آيا مى خواهيد شما را راهنمائى كنم به چيزىكه بوسيله آن خداى تعالى خطاها را محو مى كند و آن را كفاره گناهان قرار مى دهد؟ مردمعرضه داشتند بله يا رسول اللّه فرمود: وضو را سير گرفتن در هنگامى كه از آن كراهتداريد. و گامهاى بسيار به سوى مساجد برداشتن . و انتظار نماز، بعد از نماز رباط ووسيله پيوند هم همين است .
مؤ لف قدس سره : اين روايت را به طرق ديگرى از آن جنابنقل كرده و اخبار در فضيلت مرابطه بيشتر از آن است كه بشمار آيد.
سوره نساء، آيه يك
سوره نساء مدنى است و 176 آيه دارد


بسم اللّه الرحمن الرّحيم
يا ايّها الناس اتقوا ربّكم الّذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منها رجالا كثيراو نساء واتقوا اللّه الّذى تسائلون به و الارحام ان اللّه كان عليكم رقيبا (1)


ترجمه آيه
بنام خداوند بخشنده مهربان اى مردم بترسيد از پروردگار خود، آن خدائى كه همه شمارا از يك تن بيافريد و هم از آن جفت او را خلق كرد و از آن دو تن خلقى بسيار در اطرافعالم از مرد و زن بر انگيخت و بترسيد از آن خدائى كه به نام او از يكديگر مسئلت ودرخواست مى كنيد (خدا را در نظر آريد) و درباره ارحام كوتاهى مكنيد كه همانا خدا مراقباعمال شما است (1).
بيان آيه
بطورى كه از همين آيه (كه اولين آيه اين سوره است ) برمى آيد سوره نساء در مقام بياناحكام زناشوئى است ، از قبيل اينكه : (چند همسر مى توان گرفت )، (با چه كسانىنمى توان ازدواج كرد) و... و نيز در مقام بيان احكام ارث است و درخلال آياتش امورى ديگر نيز ذكر شده ، نظير احكامى از نماز، جهاد، شهادات ، تجارت وغيره و مختصرى هم درباره اهل كتاب سخن رفته است .
و مضامين آياتش شهادت مى دهد بر اينكه اين سوره در مدينه و بعد از هجرتنازل شده و از ظاهر آنها بر مى آيد كه يك بارهنازل نشده است ، هر چند كه غالب آيات آن بى ارتباط به هم نيستند.
و اما آيه مورد بحث با چند آيه بعدش كه متعرضحال يتيمان و زنان است فى نفسه به منزله زمينه چينى براىمسائل ارث و محارم است كه بزودى متعرض آن خواهد شد و اما عدد زوجات كه در آيه سوم ازآن سخن رفته هر چند كه مساءله زوجات از امهاتمسائل سوره است اما آيه شريفه به عنوان طفيلى و استفاده از كلام ذكر شده ، كلامى كهگفتيم جنبه مقدمه و زمينه چينى دارد.


يا ايها النّاس اتّقوا ربّكم ...


در اين آيه مى خواهد مردم را به تقوا و پروا داشتن از پروردگار خويش دعوت كند، مردمىكه در اصل انسانيت و در حقيقت بشريت با هم متحدند و در اين حقيقت بين زنشان و مردشان ،صغيرشان و كبيرشان ، عاجزشان و نيرومندشان ، فرقى نيست ، دعوت كند تا مردمدرباره خويش به اين بى تفاوتى پى ببرند تا ديگر مرد به زن و كبير به صغيرظلم نكند و با ظلم خود مجتمعى را كه خداوند آنان را به داشتن آن اجتماع هدايت نموده آلودهنسازند، اجتماعى كه به منظور تتميم سعادتشان و با احكام و قوانين نجات بخشتشكيل شده مجتمعى كه خداى عزوجل آنان را به تاءسيس آن ملهم نمود، تا راه زندگيشان راهموار و آسان كند همچنين هستى و بقاى فرد فرد و مجموعشان را حفظ فرمايد.
از همين جا روشن مى شود كه چرا در آيه شريفه ، خطاب را متوجه ناس (همه مردم ) كرد ونه به خصوص مؤ منين و نيز چرا فرمان (اتّقوا) را مقيد به قيد (ربّكم ) كرد ونفرمود: (اتّقوا اللّه _ از (خدا) پروا كنيد)، بلكه فرمود: (از پروردگار خودپروا كنيد) چون صفتى كه از خدا به ياد بشر انداخت (كه همه را از يك نفر خلق كرده )صفتى است كه پر و بال آن تمامى افراد بشر را مى گيرد و اختصاصى به مؤ منينندارد و اين صفت خود يكى از آثار ربوبيت او است چون منشاءش (ربوبيت ) خدا يعنىتدبير و تكميل است نه (الوهيت ) او.
و اما اين كه فرمود: (خدائى كه شما را از يك نفس آفريد)، منظور از (نفس ) بهطورى كه از لغت برمى آيد عين هر چيز است مثلا مى گويند: (جائنى فلان نفسه _فلانى خودش نزد من آمد) در اينجا منظور اين است كه عين او آمد. البته منشاء اينكه دوكلمه (نفس ) و (عين ) متعين در معناى (چيزى كه بوسيله آن شى ء، شى ء مى شود)باشد، مختلف است .
و نفس چيزى است كه انسان بواسطه آن انسان است و آن عبارت است از مجموع روح و جسمدر دنيا و روح به تنهائى در زندگى برزخ كه بحث در اين باره درذيل آيه : (و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل اللّه اموات ...) گذشت .
مراد از نفس واحده و زوج او كه انسان از آن آفريده شده است
و از ظاهر سياق برمى آيد كه مراد از (نفس واحده ) آدم (عليه السلام ) و مراد از(زوجها) حوا باشد كه پدر و مادر نسل انسان است كه ما نيز از آننسل مى باشيم و بطورى كه از ظاهر قرآن كريم برمى آيد همه افراد نوع انسانبه اين دو تن منتهى مى شوند همچنانكه از آيات زير همين معنا برمى آيد كه : (خلقكم مننفس واحده ، ثم جعل منها زوجها).
(يا بنى آدم لا يفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنّة ) و آيه زير كه حكايتگفتار ابليس است : (لئن اخرتن الى يوم القيمة لاحتنكنّ ذريتة الاّ قليلا.
و اما احتمالى كه بعضى از مفسرين در معناى (نفس واحده ) و (زوجها) داده اند، ذيلا ازنظر خوانندگان مى گذرد كه البته به هيچ وجه درست نيست ، آنان گفته اند كه : مراداز (نفس واحده ) و (زوج او) در آيه شريفه مطلق ذكور و اناثنسل بشر است كه كل بشر از مجموع پدر و مادر متولد مى شود، در نتيجه معناى آيه چنين مىشود كه مثلا آيه فرموده است كه هر يك نفر از شما نوع بشر از يك پدر و مادر و يا بهعبارت ديگر: از دو فرد بشر خلق شده ايد بدون اينكه در اين معنا فرقى ميان شماباشد، بنابه گفته اين مفسر آيه شريفه همان را مى خواهد افاده كند كه آيه : (يا ايهاالنّاس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا وقبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند اللّه اتقيكم ) آن را افاده مى كند و مى فرمايد: هان اىمردم ما شما را از يك نر و يك ماده آفريديم و شما را تيره تيره و قبيله قبيله نموديم تايكديگر را بشناسيد و از ميان همه شما آنكه باتقواتر است نزد خدا گرامى تر است وخلاصه مفادش اين است كه شما افراد بشر از اين جهت كه هر يك متولد از پدرى و مادرىهستيد هيچ فرقى نداريد.
و وجه نادرستى اين احتمال روشن است براى اينكه : اين مفسر غفلت كرده از اينكه بين دوآيه ،
يعنى آيه سوره حجرات و آيه سوره نسا فرق واضحى است زيرا آيه سوره حجرات درمقام بيان اين جهت است كه افراد انسان از نظر (حقيقت انسانيت ) يكسانند و هيچ فرقى دراين جهت ندارند كه هر يك آنان از پدرى و مادرى از جنس بشر متولد شده اند پس ديگر جاندارد يكى بر ديگرى تكبر ورزد و خود را از ديگران بهتر بشمارد مگر به يك ملاك كهآن هم تقوا است .
و اما آيه سوره نسا كه مورد بحث ما است در مقام ديگرى است اين آيه مى خواهد بيان كند كهافراد انسان از حيث (حقيقت و جنس ) يك واقعيتند و با همه كثرتى كه دارند همه از يكريشه منشعب شده اند مخصوصا از جمله : (و بثّ منهما رجالا كثيرا و نساء...) اين معنا بهروشنى استفاده مى شود به طورى كه ملاحظه مى كنيد چنين معنائى با ايناحتمال كه مراد از (نفس واحده ) و (زوج او) تمامى نر و ماده هاى بشرى باشد نمىسازد گذشته از اين دليل آن معنا با غرضى كه سوره نسا آن را تعقيب مى كند كه بيانشگذشت سازگارى ندارد.
معناى كلمه زوج و جمله (و خلق منها زوجها)
و اما كلمه زوج در جمله : (و خلق منها زوجها) بنا به گفته راغب به معناى همسر استيعنى اين كلمه در مورد هر دو قرين كه يكى نر و ديگرى ماده باشداستعمال مى شود يعنى هم به نر زوج مى گويند و هم به ماده و همچنين در غير حيواناتيعنى در هر دو چيزى كه جفت داشته باشد به كار مى رود، مانند چكمه و دمپائى كه به هرلنگه آن گفته مى شود: اين زوج آن ديگرى است و نيز به هر چيزى كه شبيه و نزديكبه ديگرى و يا ضد ديگرى است زوج گفته مى شود، آنگاه راغب در ادامه سخنانش مىگويد: زوجه واژه نامطلوبى است ، (يعنى در لغت صحيح به زن نيز زوج گفته مى شودنه زوجه ).
و ظاهر جمله مورد بحث يعنى جمله (و خلق منها زوجها) اين است كه مى خواهد بيان كند كههمسر آدم از نوع خود آدم بود و انسانى بود مثل خود او و اين همه افراد بى شمار از انسانكه در سطح كره زمين منتشر شده اند همه از دو فرد انسانمثل هم و شبيه به هم منشاء گرفته اند و بنابراين حرف (من ) من نشويه خواهد بود وجمله مورد بحث همان نكته اى را مى رساند كه آيات زير در صدد افاده آن است : (و منآياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها وجعل بينكم موده و رحمه و اللّه جعل لكم من انفسكم ازواجا وجعل لكم

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation