اصول حاكم بر تجربه هنرى نقاشان عصر اسلامى
اينكه با ظهور اسلام تحولى بنيادى در عالم نقاشى و نحوه رنگ آميزى و تركيبصور رخمىدهد قابل ترديد نيست اما به چه عللى اين تحول رخ داده؟
قدر مسلم اين است كه اين تحول با تدبير و به اقتضاى صرف اخلاقيات تحقق نيافته تاهنرمند نقاش با قياس ميان«ارزش هنرى»آثار نقاشى پرسپكتيوى و«ارزش فلسفى»اينآثار،و مشاهده فعل حرام خويش(اگر بپذيريم كه استفاده از خطاى باصره دررنگ آميزى حرام محسوب مىگردد)،از آن اجتناب كند (1) .در اين نيز ترديدى نمىتوان كرد كه طور نقاشى پرسپكتيوى در عالمى جسمانى و نفسانى اين جهانى غلبه پيدا كردهاست.اما هنرمندى كه در عالمى ديگر سكنى گزيده،و حقيقت از عالم غيب برايشمتجلى مىشود،نمىتواند از منظر پرسپكتيو حسى به اشياء نگاه كند.در اينجا نقاشى اوواقع نما(رئاليستى)نخواهد بود.مراد از (Reality) جهان محسوس و طبيعت استو منظور از واقع نما نبودن اين نقاشيها واقعيتاين است كه هنرمند اثر خود را به تقليد از جهانمحسوس و صورتهاى طبيعى نمىكشد.
عالم محسوس كه فضاى آن سه بعدى است،عالم جزئيات است و عالم كون و فساد، وموجودات آن افراد و اشخاصى مشهود هستند كه در معرض عوارض گوناگون و متضادقرار گرفتهاند.هنرمندى كه اثر او محاكات و ابداع اين عالم است ناگزير است كه همينعالم جزئى را در فضاى سه بعدى تصوير كند و خصوصيات فردى و عوارض گوناگون رانمايش دهد(از جمله عوارض جوى و شدت و ضعف روشنايى و غيره).اين شيوه درنقاشيهاى رنسانس و باروك و كلا كلاسيك به پرسپكتيو خطى تعبير شده و به كار رفتهاست.در نقاشى يونانى كه به ايران و شرق نيز سرايت كرده،نحوى سادهتر از اين(به اقتضاى تلقى يونانى از طبيعتيعنى پرسپكتيو طبيعى)تكوين يافته و به ظهور آمده وابداع شده است.اما هنرمندان مسيحى و مسلمان و قبل از اين هنرمندان عصر اساطير بنابرتلقيات دينى خود به ابداع چنين عالمى واز آنجا صور موجودات جزيى نمىپرداختند.
بالنتيجه ديگر توهم فضاى سه بعدى در كار نبود تا شيوههايى چون عمق نمايى و پرسپكتيوو سايه روشن و برجسته نمايى و ساير تدابير كه به سه بعد نمايى مىانجامد،به كار آيد.دراينجاعالم تصويرى بدور از صور متعين حسى شكل مىگيرد.
به هر تقدير،سخن اين نيست كه نقاشان عصر دينى از بهره گيرى شيوههاىسه بعدى نمايى عاجز بودهاند بلكه نكته اساسى همان تلقى دوره خاص آنها از عالم وآدم و مبدا عالم و آدمبوده است كه شرحش در دو وجهه نظر خواهد آمد.
ظهور عالم مثال و خيال در نقاشى عصر اسلامى
از جمله عواملى كه براى حذف پرسپكتيو در نقاشى ذكر كردهاند تحريم صورتگرى(اعم از نقاشى و مجسمه سازى و برجسته نگارى)در اسلام است.چنانكه در رواياتى آمدهتنها مصور، خدا دانسته شده و از سويى تصوير صورتهاى جانداران تحريم شده استبه خصوص تصوير انسان.از اين رو به نظر برخى از نويسندگان تاريخ هنر اسلامى،هنرمندان چارهاى انديشيدهاند و سعى كردهاند صورتهاى را بكشند كه با صورتهاىموجودات جاندار مطابقت نداشته باشد.اين مسئله گر چه اهميت دارد اما قبل از اين عملانقاشى سه بعد نمايى بر روى ديوار يا كتاب كنار گذاشته شده بود و صرف تحريم متكلمانو متشرعان در خصوص صورتگرى مىتوانست فقط به محدوديت اين كارها بيانجامدنه آنكه موجب تغيير در ماهيت نقاشى سه بعد نمايى شود (2) .بنابر اين در اينجا بايد اساساموضوع و مورد و طريقه ابداع و محاكات تغيير كند تا در راه و رسم ابداع صورتهاىنقاشى نيز انقلابى رخ دهد،چنانكه در دوره جديد رخ داده است.بدين ترتيب كههنرمندان پس از ظهور و غلبه عالم اسلامى،محاكات صرف از عالم محسوس را رهاكردند.و در حقيقت از عالمى كه نقاشان عالم قديم يونانى و زرتشتى و مسيحى از آنمحاكات مىكردند و به عبارتى به ابداع آن اهتمام مىورزيدند،گسستند (3) .
در تفكر اسلامى عالم وجود منحصر به عالم محسوس نبود،در وراى عالم محسوسبه عالم معقول انديشه مىشد،و چنانكه برخى متفكران اسلامى از جمله اشراقيان و عرفابدان متذكر بودهاند ميان اين دو عالم،عالم مثال و خيال قرار مىگيرد.در اين عالم استكه غيب و شهادتو ظاهر و باطن جمع مىگردد.
عالم ملكوت چون واسطه ميان دو قطب عالم محسوس(ملك)و معقول(جبروت)است،در آن صور عالم جسمانى با اشكال و رنگها و در زمان و مكان متعاليترى به وجودخاص خود موجودند.در اين عالم كه آن را سهروردى به«عالم صور معلقه»تعبير كردهاست،موجودات بىآنكه وجود مادى داشته باشند داراى بعد و رنگ و ديگرخصوصيات اشكال و صور موجود در عالم جسمانى هستند بىماده.چنانكه اشاره رفتدر بيان اهل معرفت اين عالم،به عالم مثالى و برزخى تعبير شده استبه تعبير غزالى وشيخ اشراق آدمى به اقتضاى قوت نفس ناطقه هنگام خواب و بيدارى با اين عالم اتصالپيدا كند و اين چنين صور معلقه در عالمخيال بشرى ظاهر مىشوند.
اما صورت منعكس در آينه (4) كه داراى رنگ و شكل است و بعدى را هم القاء مىكنددر تلقى معنوى،تمثيلى از جهان ملكوتى است.هنرمند در عالم خويش اشياء را به قوهالهام چنان دريافت مىكند كه لطيفتر است.در اين عالم سايه روشنها و ديگر عوارض اشياء رفع مىشود وتوجه آدمى به سوى عالم ملكوت و نقوش مثالى معطوف مىگردد.
هر چه آينه خيال هنرمند از زنگارهاى نفسانى پاكيزهتر باشد تصوير و نقش كاملترى ازحقايق آن عالم لطيف و معنوى نمايان مىسازد،در اين مرتبه هنرمند در مقام بيانمشهودات و واردات غيبى و مبادى قدسى در پرده خيال خويش است كه در صورخيالىتجلى مىكند.
نزديك شدن به عالم روحانى در قالب جسمانى،جز از طريق نشانههايى چند كه مظهرعوالم عاليتر به شمار مىروند راه ديگرى وجود ندارد.و با توجه به اينكه عوالم گوناگونهمه از جهتى با هم مناسبت دارند و هر يك درجهاى نازل يا عالى از ديگرى به شمارمىروند.از اين نظر خط و رنگ و اشكال و صورتهايى كه محسوسند هر يك مظهرى ازعوالم لطيفترند كه اين مظاهربمانند آينه ما را به اصل صورتى كه در آينه انعكاس يافتهاست رهنمونند.
موضوع بعضى از مينياتورهاى عصر اسلامى وقايعى است كه اصلا مربوط به عالممحسوسنيست.به همين جهت نيز محاكات عالم محسوس در اين آثار منتفى مىشود.
از جمله اين آثار تصوير«معراج پيامبر»است كه از موضوعات محدود دينى است كهنقاشان عصر اسلامى متعرض ابداع آن در پرده خيال (5) خود شدهاند.تصوير معراجچنانكه نويسندگان و متفكران اسلامى نوشتهاند حادثهاى خارق العاده است و جنبهملكوتى دارد.اين عالم و جنبه ملكوتى اشياء در نقاشيهايى كه موضوع آنها عالم ملكاست و جنبه ملكى دارد و مربوط بهعالم طبيعت است نيز مشاهده مىكنيم (6) .
چرا طبيعت و ملك در منظر تاريخى نقاشى چنين است،و هر بار عالم ملك و طبيعترا به نحوى ديگر مىبينيم؟آيا طبيعت و ماهيت آدمى متغاير و متلون است و يا اينكه هر دودائمالتحول هستند؟
حقيقت آن است كه ماهيت و صورت حقيقى غيبى انسان ثابت است،اما هر باربه اقتضاى مظهريتبالقوه تام و تمام اسماء نسبتى ديگر با اسماء براى آدمى حاصلمىشود و از منظر اسماء عالم را مىنگرد.از اين رو گاه چنان است كه به اقتضاى مظهريتاسم قهر الهى و افتادگى انسان در ظلمت نفس اماره،عالم طبيعت و ملك كه مظهر حقاستبراى آدمى حجاب حق(طاغوت)مىشود از اينجا آينه خيال هنرمند بسان آينههاىكاو و كوژ تصاويرى وهمى از اين عالم و يا عالم ملكوت كه كلا در حجاب مستور استپديدار مىسازد و گاه بسان آينههاى تيره و تار تصوير مه آلود از جهان ظاهر مىكند و گاهافق فرارويش حقيقت و معناى متجلى و اسم لطف و جمال الهى در عالم ملك و ملكوت است (7) .در اين مرتبه هنرمند ملكرا در صورتى ملكوتى و بهشتى ابداع مىكند.
بنابر اين،هر صورتى مظهر معنايى است و از آن حكايت مىكند.اگر معنى،امرمتعالى باشد صورت نيز رو به سوى تعالى دارد و به تعبيرى مىتوان صورت محسوس نقاشى را شبه متعالى نام نهاد و گاه صورت رو به تدانى دارد.اما به هر حال در ساحت هنرهر معنايىسرانجام در صورت جلوه مىكند (8) .
زان مىنگرم به چشم سر در صورت زيرا كه ز معنى است اثر در صورت اين عالم صورت است و ما در صوريممعنى نتوان ديد مگر در صورت
نسبت معنى و صورت چون نسبت جان استبه تن،در هر عالمى معنى و صورتىديگر است. چنانكه اعيان ثابته صور اسماء الهىاند و چون ابدانند نسبتبه اسماء كه ارواحاين اعيانند و چنانكه بدن قائم به روح است.عالم پايين مظهر عالم بالاست و بالاترينعوالم،به تعبير شاه نعمت الله ولى عبارت است از«عالم معانى»و پس از اين«عالم ارواح»، «عالم مثال مطلق»و«عالم شهادت مطلقه»در مراتب پايين است (9) .در شرح مطلبمىآورد:«سر سفر تجلى وجودى،از غيب هدايت الهيه،طلب كمال جلاء و استجلاءاست،و اول منازل،«عالم معانى»است و منزل ثانى«عالم ارواح»،كه پس از عالم معانىاست و ثانيا«عالم مثال مطلق»كه برزخى است ميان ارواح و اشباح،و منزل رابع«عالمشهادت مطلقه»،و ظهور او اتم،به ترتيب منازل اربعه مذكورهبود» (10) .شيخ اشراق قائل بهعوالم چهارگانه انوار قاهره،انوار مدبره،برازخ و صور معلقه است.
چشم دل انسان در مراتب دل و جان رو به اين عوالم گشوده است.عرفا متناظر باعوالم براى جان آدمى مراتبى قائل بودهاند.اين عوالم كه ساحات ظهور حقيقتانددر مقام هنر حقيقى ومشاهده معنوى و روحانى به قوه خيال و صور خيالى ابداع مىشوند.
ظهور ادوارى هنر و معناى هنرى نيز به ظهور حقيقت رجوع دارد.هربار كه وجهى از وجوه و عالمى از عوالم وجود جلوه بيشترى براى آدمى دارد صورت غالببه همان جهتسوق پيدا مىكند.پس عالم منحصر به عالم محسوس نفسانى(اعم از روانىو جسمانى)نيست،چنانكه هنر جديد سيرش در اين عالم است و در دو نحله كلاسيك(جسمانى)و نحله رومانتيك(روانى) ظاهر مىشود و سرانجام در نحلههاى متكثر هنرمدرن ساحت روانى بر ساحت جسمانى عالم محسوس غلبه پيدا مىكند و هر كس طبيعترا از ديدگاه نفسانى و وهمى خويش نگاهمىكند.
پس در كار نقوش بايد معنايى جلوه كند تا صورت خود را بيابد و به عبارتى ابداعگردد.عوالم و معانى گوناگونى كه هنرمندان در ادوار مختلف يافتهاند همين مراتب رانشان مىدهد.اين معانى در صورت محسوس خود را باز مىيابند،اما صورت محسوسبايد مناسبتى با صورت و ديدار و معنى نامحسوس داشته باشد. خط و سطح و رنگ،صورت نقاشى عصر اسلامى را پديد آورده است كه گفتيم اثرمعنى است در پرده خيال آدمى،و مظهر عالم مثال مطلق.در هنر دينى سير خيال هنرمنداز عالم ملك و ناسوت به اين عالم است كه خود جلوه مراتبى متعالى از آن يعنى عالماعيان ثابته تا اسماء و اسم اعظم و حضرت احديت(حقيقة الحقايق)وسرانجام به هويتغيب و غيب الغيوب و غيب مطلق است كه شرحش آمد.
پس در اينجا صورت خيالى از وجهى به عالم مثال رجوع دارد كه برخى از متفكرانمعاصر بدان اصرار ورزيدهاند اما چنانكه ديديم صورت خيالى ميدانى فراتر از صورعالم مثال دارد.اما به هر طريق از اين عالم بدان عالم مىرود.هنرمند هنگامى كه تصويرمثالى و خيالى فرشتگان را كه موجودات ملكوتى آسمانىاند به چشم دل مشاهده مىكند،آماده فرا رفتن از صورت خيالى مىشود.پيوندى كه در پردههاى نقاشى ميان عالممحسوس و عالم ملكوت حاصل مىشود چنان است كه نظام زمانى-مكانى(جايگاه)عالم محسوس به كنارى مىرود. چنانكه فى المثل در تصويرى از«سبحة الابرار»جامىدر باب سعدى مىبينيم (11) .فضاى خيالى نيمى به عالم ملكوت پيوند مىخورد و نيمى با نظامعالم ملك و محسوس به حس ظاهر اتصال مىيابد.اما غلبه با عالم ملكوت چنان است كهگويى عالم ملك و ناسوت و موجودات اينجهانى به صورتى ملكوتى جلوهگر شدهاند.
پس در اينجا ظاهر و باطن بايد به هم پيوند خورده باشند و مرتبهاى از ساحتباطنى اشياءو انسان ابداع گردد چنانكه در هنر دينى شرق و مسيحى نيز چنين بوده است.در بسيارىاز پردههايى كه با شعر عرفانى-كه اصل و اساس همه هنرهاى دينى بوده-و با مراتبمعنوى ارتباط پيدا مىكنند به انحاء مختلف،مراتب وجود از طبيعت تا ماوراء طبيعتباخط و طرح ورنگ ابداع مىشود.
همه خصوصيات فوق موجب گرديد كه اهل معرفتيا آنانى كه با ساحات باطنى تفكر اسلامى ارتباط داشتند چنين فضايى را فضا و عالم مثالى تلقى كنند.چنانكه وصف آن درحكمت اشراق و حكمت معنوى متفكرانى چون ابن عربى آمده است.در عالم مثال همخلوت باطن آدمى و هم كثرت جلوت ظاهر او جمع آمده است،بر اين اساس عالممحسوس و معقول ظهور و بطونشان در اين عالم جمع مىشود.از اين منظر، نقاشيهاىعصر اسلامى از ژرفنمايى و پرسپكتيو عدول كردهاند و فاقد واقع نمايى به معنىجديدلفظ هستند (12) .
پىنوشتها:
1)«ارزش هنرى»پرسپكتيو همان استادى و مهارت و كار تحسين آميز هنرمند در آن است. اما«ارزشفلسفى»پرسپكتيو منفى است و اگر اخلاق ميزان قرار گيرد،از آنجا كه در اين كار رفتارى حيله گرانهوجود دارد بايد آن را طرد و انكار كرد.توهم فضاى سه بعدى به معنى دورى از واقعيت محسوساست.و به عبارت ديگر كليله و دمنه حقى را در كسوت باطل وباطلى را در لباس حق نمودن است.
هنرمند در اينجا بر صفحه سطح صورتى را در فضاى وهمى و سه بعدى مىنماياند و اين همان عمل غير اخلاقى است كه به عقيده نويسنده فاضل مقاله«مفهوم پرسپكتيو در كليله و دمنه...»به عنوانارزش منفى(رذيلت)و قبيحى كه در ترجمههاى كليله و دمنه براى پرسپكتيوقائل شدهاند،تا حدودى سرنوشت اين نوع نقاشى را در تمدن اسلامى رقم زده است.
(Islam akn Moslem Art) با ذكر 2)پاپادوپولو نويسنده كتاب اسلام و هنر مسلمانان قول ارنستكونل مستشرق آلمانى نويسنده كتاب هنر اسلامى (Die Kunst es Islam) دورى از نقاشىسه بعدى را ناشى از روى آورى مسلمانان به نقاشى كتاب دانسته است،زيرا از نظر كونلصفحات كتاب مجال تصوير فضاى سه بعدى را به آنان نمىداد و بالنتيجه پرسپكتيو به طورطبيعى حذف شده است.به عقيده پاپادوپولو پرسپكتيو قبل از نقاشى كتاب و مينياتور،درنقاشى ديوارى كنار گذاشته شده بود.براى آشنايى با آراء كونل درباره نقاشى در ايران واسلام رجوع شود به: (In a Survey of Persian Art,Oxfor University Press ,1938
3).در اينجا ممكن است اين مسئله موردتعرض قرار گيرد كه بسيارى از موضوعات نقاشى عصراسلامى عالم محسوس و طبيعت است.علاوه بر اين نقاشى در عصر اسلامى هيچگاه در زمره هنرهاىاصيل از جمله شعر حكمى و معمارى مكانهاى مقدس و خوشنويسى و تذهيب صحف قرآن كريمقرار نگرفت تا بدين نظر گرايش يابيم كه روح نقاشى و مينياتورهاى عصر اسلامى رجوع به عالمملكوت كرده است.درحاليكه اين هنر در واقع هنرى است كه در محيط دنيوى دربارهاى ايران دردوره تيمورى و صفويه نشو و نما كرد و از حكايات حماسى و عشقى كه معناى مستقيم دينى ندارد استفاده كرد و آنها را موضوع خود قرار داد.در پاسخ اين اعتراض بايد خاطر نشان شود كه در يكتمدن كاملا زنده دينى مخصوصا تمدن اسلامى كه در آن دين بر تمام شئون اجتماع و تمدن حكمفرمااست هيچ جنبهاى از فعاليتهاى انسانى از سلطه اصول معنوى آن تمدن برى نيست،مخصوصا آنچهمربوط به حكومت و سياست و دولت است.اگر بخواهيم به لسان تاريخ دينى و فكرى اسلامىسخن گوييم مىتوان گفت كه هنر معمارى و خط چنانكه در مورد اماكن دينى و متن كتاب آسمانىبه كار برده شده است مطابق با«اسرار كبير»و مينياتور و ساير هنرهاى دربارى مطابق با«اسرارصغير»است يعنى يكى با اصل حقايق دينى و عرفانى تمدن مورد بحثسر و كار دارد و ديگرى بافرع همان حقايق.در ايران مخصوصا از سوى طرق تصوف بسيارى از آنچه مربوط به حكومت وسياست و دولتبود مستقيما در طرق صوفيه جذب شد چنانكه در مورد فتوات و انجمنهاى حماسىو رزمى مانند زورخانه ديده مىشود.به همين جهت نيز بسيارى از هنرهاى دربارى كه با دولت وسياستسر و كار داشت و در محافل سلاطين و وزراء رشد و نمو كرد مانند مينياتور و موسيقىاز سوى صوفيه دنبال شده و به كمال رسيد و از سوى آنان به نحوى مشابه با خود تصوف تعليم دادهشد.تعداد و شهرت صوفيان در دوره صفويه و نيز قاجاريه كه در اين فنون به مرحله استادى رسيدهو خود علت كمال يافتن اين هنرها بودند بيش از آن است كه احتياج به تذكر و يا شرح و بسط داشتهباشد.تا به امروز بسيارى به خاطر دارند چگونه رموز نقاشى و معمارى و موسيقى سينه به سينه از استادبه شاگرد بر طبق روشى كاملا مشابه با آنچه در خانقاهها بين مراد و مريد به وقوع مىپيوندد تعليمداده شده است.موضوعهايى كه براى مينياتورها انتخاب شده خود مؤيد اين گفتار است.صحنههاىمينياتور اكثرا يا مربوط به داستانهاى حماسى است و نبردهاى قهرمانان ايران باستان را چنانكه درشاهنامه آمده است نمايان مىسازد و يا با داستانهاى اخلاقى كه از آثارى مانند كليله و دمنه وخمسه نظامى و گلستان سعدى اخذ شده استسر و كار دارد.در وهله اول اين صحنههاى نبرد بهواقعيتى ماوراء تاريخ سوق داده شده و جنبهاى عرفانى و فلسفى به خود گرفته است،چنانكه درشاهنامه نيز تاريخ و اساطير در واقعيتى متحد لكن داراى سلسله مراتب به هم پيوسته است و به هماننحو كه شيخ اشراق شهاب الدين سهروردى به تاريخ باستان ايران جنبهاى فلسفى بخشيد و ازحكايات رزمى و حماسى تعبيرى عرفانى و حكمى كرد و از اين راه حكمت ايران باستان و عرفاناسلامى را در فلسفه اشراقى بهم بياميخت.اين امر مخصوصا در آثار فارسى سهروردى مانند الواحعمادى و عقل سرخ مشهود است.(رجوع شود به:فلسفه قديم ايران و اهميت امروزى آن،بهقلم هانرى كربن،ترجمه بزرگ نادرزاد،مجله معارف اسلامى، شماره پنجم،فروردين1347،ص 40-41).در مورد دوم يعنى حكايات اخلاقى نيز صحنه حادثه در جهانى ما فوق جهان مادى و صيرورت عادى قرار دارد.به همين جهت واقعهاى كه نقاشى شده است داراى اهميت و معنايىهميشگى و براى بيننده همواره زنده و جاويدان است.حتى حيوانات و نباتات صحنههاى مينياتورصرفا تقليد از عالم طبيعت نيستبلكه كوششى است در مجسم ساختن آن طبيعتبهشتى و آنخلقت اوليه و فطرت كه همان فردوس برين و جهان ملكوتى است كه در اين لحظه نيز در عالمخيال يا عالم مثال فعليت دارد.در تمام اين موارد سر و كار اكثر مينياتورهاى ايرانى با عالم مادى ومحسوس نيستبلكه با آن عالم برزخى و مثالى است كه ما فوق عالم جسمانى قرار گرفته و اولينقدم به سوى مراتب عاليتر وجود است مانند«اسرار صغير»كه در عرفان مغرب زمينى،مريد را براىدرك«اسرار كبير»آماده مىساخت.مينياتور و ساير هنرهاى مشابه از قبيل موسيقى يك هنر«معنوىو دينى»مربوط به جهان برزخى و يا عالم خيال است،همان جهانى كه طبق نظر حكماى اسلامىمانند ملا صدرا مقر بهشت است و به همين جهت اين هنر مىكوشد تا همان بهشت روى زمين و عدنرا با تمام زيباييها و شاديها و الوان و اشكال مسرت بخش خود جلوهگر سازد. در محيط فكرى وفرهنگى ايران بيننده همواره از ديدن مينياتور شمهاى از لذتهاى بهشت را درك مىكرد،به همان نحوكه قالى ايرانى مىكوشد طرح«زمين بهشتى»را تكرار كند و گنبد تمثيلى از گنبد نيلگون آسمان استكه خود درى استبه سوى بينهايت و نشانهاى است ازبعد متعالى.رك به:عالم خيال و مفهوم فضادر مينياتور ايرانى،ص 18-19).
4)صورت منعكس در آينه همان خيال است،در فرهنگ فارسى معين خيال به«صورتى كه از مادهمجرد باشد مانند شىء در آينه»تعبير شده است(ص1466).در فرهنگ نظام«خيال به هرآنچيزى كه در آب و آينه و چيزهاى صيقلى شده نمايد»معنى شده است.
هست نيكو ظاهرش چون هست نيكو باطنشآينه چون راستباشد راستبنمايد خيال
5)در نظر اشراقيان و على الخصوص پيروان ابن عربى«عالم خيال مطلق»از طريق«خيال مقيد»با وجودآدمى اتصال پيدا مىكند.خيال مقيد چون شبكهها و روزنههايىاند متصل به«عالم خيال مطلق»منفصل)كه واسطه ميان غيب و شهادت است و هر آنچه در عالم جبروت تجلى كند در ملكوت(عالم خيال مطلق)ظهورى دارد و بدان نازل مىشود و از اين عالم به عالم ملك كه خيال مقيد درمرتبه اين عالم تحقق و وجود پيدا مىكند.اگر خيال مقيده آلوده به وساوس باشد نمىتوان به حقايقامور مبادى قدسيه در عالم خيال مطلق معرفتيافت و همچنين در تقابل اين وضع اگر نفس تزكيهپيدا كند خيال مقيد چون آينه وقايع عالم ملكوت را ظاهر خواهد كرد.براى تفصيل مطلب رجوعشود به مقدمه شرح قيصرى بر كتاب فصوص الحكم ابن عربى فصل«عالم مثال»و نيز كتابحكمت معنوى وساحت هنر از راقم اين سطور.
6)ظاهرا نخستين كسى كه موضوع فضاى مثالى را در نقاشى اسلامى پيش كشيده،هانرى كربن است.او هيچگاه مستقيما درباره مينياتورهاى ايرانى و فضاى مثالى آن بحث نكرده است،بلكه اشاره وىبه اين مطلب در ضمن انتقادى است كه وى از پيدا شدن فضاى كمى در هنر رنسانس كرده وپرسپكتيو هندسى را پرسپكتيو تصنعى و نوعى ترفند و نيرنگ خوانده است.به نظر كربن علتپيدا شدن پرسپكتيو در هنر رنسانس و باروك اين بود كه در اين دوره عالم مثال يا خيال منفصل كهعالم برزخ و واسطه است از فلسفه و تفكر اروپايى حذف شد.اما محققى كه مستقيما به موضوعفضاى ملكوتى در مينياتورهاى ايرانى توجه كرده استهنرشناس مسلمان تيتوس بوركهارت است.
بوركهارت بر اساس عرفان ابن عربى،عالمى را كه مينياتورهاى ايرانى تصوير مىكند،عالم اعيانثابته و صور اين نقاشيها را مظهر عين ثابت آنها دانسته است.البته داورى بوركهارت كه محققانه ومنطقى است،فقط درباره نمونههاى اعلاى مينياتورهاى ايرانى است.برخى ديگر از نويسندگان نيزاز تعبيرات شيخ اشراق استفاده كردهاند.اين حكم در مورد فضاى اكثرمينياتورهاى ايرانى صادقاست.براى تفصيل مطلب رجوع كنيد به:
Henry Corbin, The Configuration of the Temle of The Ka,bah in Temle and Cotntemlation,Trans.hili Sherrar,Lonon,1986,P: S.H.nasr,The Worl of Inagination an the Concet of 187-189.