بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حکمت هنر اسلامی,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - حكمت هنر اسلامى
     02 - حكمت هنر اسلامى
     03 - حكمت هنر اسلامى
     04 - حكمت هنر اسلامى
     05 - حكمت هنر اسلامى
     06 - حكمت هنر اسلامى
     07 - حكمت هنر اسلامى
     08 - حكمت هنر اسلامى
     09 - حكمت هنر اسلامى
     10 - حكمت هنر اسلامى
     11 - حكمت هنر اسلامى
     12 - حكمت هنر اسلامى
     13 - حكمت هنر اسلامى
     14 - حكمت هنر اسلامى
     15 - حكمت هنر اسلامى
     16 - حكمت هنر اسلامى
     17 - حكمت هنر اسلامى
     18 - حكمت هنر اسلامى
     fehrest - حكمت هنر اسلامى
 

 

 
 

فصل دوم: حقيقت تاريخى هنر و ادوار فرهنگى-تاريخى

نكته بسيار اساسى كه بايد بدان توجه كرد،حقيقت تاريخى هنر است.غفلت ازحقيقت تاريخى هنر در واقع غفلت از حقيقت هنر است.از اينجا حقيقت و صورت هنردينى براى آدمى پوشيده مى‏ماند.اين غفلت غالبا با تفسير غربزده هنر بر اساس جمال‏مجازى و ظاهرى(نه به معناى حقيقى و باطنى)و با استناد به حديث‏شريف‏«الله جميل ويحب الجمال‏»بدون توجه به ظهور ادوارى اسماء به لطف و قهر،همراه است.در حقيقت‏همين ظهور ادوارى اسماء است كه موجب مى‏شود جمال ظاهر در هنر غلبه پيدا كند،جمالى كه مسبوق به قهر و سخط حق است و در حقيقت نشان از گمگشتگى دارد،آنچنانكه در هنر صدر تاريخ دوره جديد مشاهده مى‏شود.اما همين جمال ظاهر باپيش رفتن تاريخ جاى خود را به زشتى و قهر و سخط ظاهر مى‏دهد. حال اين‏«حقيقت‏تاريخى‏»به چه معناست،بايست مراد از آن را بيان كرد،تا در اين بين ذات‏«هنر دينى‏»قربى و انسى حاصل شود.براى اين مهم بايد به صورت شناسى و از آنجا بهبحث اسماء وعلم الاسماى تاريخى پرداخت.

صورت شناسى فرهنگى-تاريخى در معارف غربى

در تاريخ فلسفه و حكمت،يكى از مباحث اساسى در باب‏«وجود»عبارت است ازبحث‏«صورت‏». (figure) نيست و حتى منظور ازصورت به يك صورت در اينجا به معنى شكل و فيگور اعتبار،«صورت حسى‏»يا«خيالى‏»يا«عقلى‏»هم نيست. صورت در مباحث‏حكمت و فلسفه قديم، عبارت است از حقيقت و ماهيت و ذات‏اشياء يعنى آن چيزى كه قوام اشياء و امور به آن است. فى المثل اگر انسانى را در نظربگيريم،مركب از صورتى و ماده‏اى است،صورت او عبارت از عقل يا قلب و به تعبيرفلاسفه،نفس ناطقه‏اى است كه كمال انسان است.در مقابل صورت آدمى،«ماده‏»قرارمى‏گيرد،يعنى همان قالب و تن او كه پذيراى نفس ناطقه مى‏شود.در صورت سلب نفس‏ناطقه و صورت،انسانيت انسان از او سلب خواهد شد (1) .از اينجا براى يك فرهنگ وتمدن نيز به جهت وحدت شئون آن چون هر موجود از جمله انسان مى‏توان صورتى وماده‏اى قائل شد،بدين معنى كه ماهيت و صورت نوعى،فصل و مميزه فرهنگها ازيكديگر است و ماده جهت قابليت و اشتراك آنها،پس با توجه به اين معنى از صورت وصورت شناسى در حوزه فرهنگ،مى‏توان كلمات‏«حقيقت‏»و«حقيقت‏شناسى فرهنگى‏»را به عنوان مترادفهاىاين دو لفظ آورد.

اما صورت در اديان و حكمت غربى به يك معنى نيامده است.متفكران دينى به ويژه‏اسلامى، از اين لفظ معنايى غير از صورت در حكمت و فلسفه غربى مراد كرده‏اند.اما در هر دو طريق،وقتى بحث از«صورت شناسى‏»است،مراد همان‏«حقيقت‏شناسى‏»است.

بنابر اين با توجه به بحث صورت و ماده،وقتى از صورت فرهنگها و تواريخ سخن‏مى‏رود،منظور ذات و ماهيت و حقيقت فرهنگ و تاريخ است.

«صورت‏»در نظرگاه جامعه شناسى و فلسفه‏هاى رسمى جديد غرب با نحله‏هاى‏صورت archeoLogy orphoLogy شناسى پس از كانت پيوند مى‏خورد.صورت شناسى را به typoLogy تعبير كرده‏اند.در عرف علوم انسانى معاصر مراد از صورت يا صورت و (type) يا صورتى معقول كه مبين هويت‏يك نوع يا طبقه نوعى‏عبارت است از يك نمونهاست.

به عبارت ديگر يك‏«تيپ‏»نمونه‏اى از كل است كه در بسيارى از افراد يك طبقه وجوددارد.از تعداد بيشمارى حالات ممكن يا موجود در يك طبقه مى‏توان حالات معينى رابرگزيد و انتزاع كرد كه قابليت آن را داشته باشند كه به بسيارى از افراد نوع طبقه تعميم‏داده شوند.بر همين اساس است كه‏«يونگ‏»روانشناس و روانكاو آلمانى چهار تيپ ياصورت نوعى فكور، عقلانى،اشراقى و حسى را در ميان حالتهاى مختلف روانى انسانهابرگزيد و همه آنها را تحت (irrational) مورد (rational) و«غير عقلانى‏» دو تيپ كلى‏تر يعنى تيپهاى‏«عقلانى‏»تجزيه و تحليل قرار داد.

ماكس و بر جامعه شناس آلمانى كه تحت تاثير آراى ديلتاى و منطق تفقهى يا درايتى (Hermeneutic) بود،بدين نظر قائل شد كه واقعيت‏خارجى را نمى‏توان صرفا در قالب‏قوانين علمى جاى داد.به نظر او حتى در علوم فيزيكى چنين كارى كاملا مقدور نيست. (idealtypus) مى‏نامد، اوبا ابتداى به آنچه آن را به نام‏«طباع عقلى‏»يا«صورت نوعى عقلى‏» به مطالعه امور اجتماعى مى‏پردازد.صورت نوعى عقلى ماكس و بر مفهومى بود نه يكسره‏واقعى و نه يكسره فرضى،چونان مفهوم‏«انسان اقتصادى‏» (2) .و بر در زمينه انواع حكومت‏و سياست نيز به تقسيم تازه‏اى مبتنى بر ملاحظه صرف‏«صور نوعى عقلى‏»حكومت‏پرداخته است.به نظر او مى‏توان نمونه‏هاى مختلف خارجى قدرتها و حكومتها را درادوار مختلف تاريخى به سه صورت نوعى عقلى مربوط دانست:يكى‏«حكومت عقلى‏»،دوم‏«حكومت نقلى‏»و سوم‏«حكومت تفضلى‏»يا«حكومت فرهى‏»(كيان فره).

به طور كلى اعمال قدرت هر حكومت و هر رياستى بايد مبتنى بر جهات و دلائلى باشد وبه اختلاف نحوه اين جهات و دلائل است كه نحوه اطاعت و تابعيت مردم نسبت‏به‏حكومت اختلاف حاصل مى‏كند.در حكومت عقلى كه مدار آن بر«مذهب اصالت عقل‏»يا«خرد انگارى‏»است دليل موجه آن همان احكامى است كه مستقيما از«عقل‏»استنباطمى‏گردد،و در اين صورت گروه رئيسان و گروه مرئوسان هر دسته تابع دستگاهى ازاحكام و قواعد و مقررات غير شخصى خواهند بود،و در اين نوع حكومت‏بناى كار بر«بورو كراسى‏»قرار مى‏گيرد. (traditional) ،كه بناى آن بر متابعت‏منقولات و ماثورات‏«فرادهشها و در«حكومت نقلى‏» (tradition) گذشته و به طور كلى بر«مذهب‏اصالت نقل‏»يا«فرادهش سنن دينى‏» انگارى‏»است،رياست‏بر مردم صورت خلافت‏به خود مى‏گيردو داراى تاسيسات و تشكيلات مختلفى نظير حكومت‏خلفا در اسلام است.در حكومت‏تفضلى كه مدار آن بر«مذهب اصالت لطف‏»يا«فره‏انگارى‏»است،آنچه به عنوان ملاك‏صحت و مناط حقانيت رياست و پيشوايى تلقى مى‏گردد نه عبارت از«عقل مشترك‏»ميان مردم است و نه‏«نقل و فرادهش‏»،بلكه امر ديگرى است‏به نام‏«لطف و تفضل و فره‏ايزدى‏» (3) .در اين نوع حكومت چنين انگاشته مى‏شود كهحكمت محض الهى شامل حال‏رؤساى آن قرار مى‏گيرد.

حكمت محض است اگر لطف جهان آفرين خاص كند بنده‏اى مصلحت عام را منم گفت‏با فره ايزدىهمم شهريارى و هم مؤبدى

در صورت شناسى تاريخى،اسوالد اشپنگلر كه از برجسته‏ترين متفكران معاصرمحسوب مى‏شود،نظريه‏اش در باب‏«نحله ادوار فرهنگى-تاريخى‏»در بسيارى ازنويسندگان عصر حاضر مؤثر بوده است او در تئورى فلسفه تاريخ خود و نظر ارگانيستى‏اش در باب عالم،متاثر از هگل است.قصد اشپنگلر در جستجويى كه آن را باابداع نمايانى آغاز كرده بود،عبارت بود از كشف (type) كه با آن بتوان‏آينده فرهنگ غربى يا هر فرهنگ ديگرى را كه به نمونه و صورتى تبعيت از آن به وجود مى‏آيد،تعيين‏كرد.اشپنگلر در اثر كم نظيرش به نام انحطاط غرب مى‏كوشد تا چنين نمونه‏اى را فراهم‏آورد و ارائه دهد.مميزه بارز و بزرگ اين نمونه اصلى (archetype) بسيار به نظريه ادوارفرهنگى‏«ويكو»نزديك است (4) .روش مذهب اصالت كل (historicism) اين كتاب‏گرچه بر منابع تاريخى عظيمى استوار است،اما روح تاريخىسوبژ كتيويته(خود بنيادى)بر فلسفه‏تاريخ آن مسلط است.

صورت نوعى‏«دور ارگانيستى فرهنگ جهان بزرگ(عالم اكبر)»اشپنگلر را چنين‏مى‏توان ترسيم كرد:به اعتقاد او جريان فرهنگها و تمدنها نخست‏با«دوران بهارى‏»آغازمى‏شود كه در MacrocosmOs (جهان)يا«ارگانيسم مقام مقايسه با كودكى‏«ارگانيسم (5) عالم اكبر» Microcosmos (فرد آدمى)است.آنگاه دوران تابستانى است كه‏مقارن است‏با عالم اصغر» جوانى فرد و در پى آن پاييز فرا مى‏آيد كه آخرين مرحله است و درزمستان فرهنگ مى‏توانفرجام كار را يافت و همين مساوى است‏با انحطاط و بر افتادن ومرگ فرد انسانى.

دوره كودكى يا بهار فرهنگ بنا به باور اشپنگلر شبيه به قرن خدايان‏«ويكو»است و بابيدارى شعور دينى ممتاز مى‏گردد و نشانه‏هايى در خود دارد كه‏«احساس خداجويانه‏»از آنهاست.دين و اسطوره از مشخصات ديگر اين دوران است كه بنا به اعتقاد ويكو واشپنگلر مشتركا يك‏«قرن شاعرانه‏»است،درست همسان ايام كودكى‏«ميكرو كوسميك‏»يا فرد آدمى.در چنين صورت بندى تاريخى اشپنگلر دوران معمارى ويژه‏اى را يادمى‏كند و معتقد است‏بر اساس تقسيم (Doric) ،فرهنگ بندى‏اش از گذر تاريخى در ايام كودكى تمدنهاى‏معمارى دوريك كلاسيك و بناهاى گنبدى عربى و اسلامى و تيپ‏اهرامى در مصر و معمارى گوتيگ (Gothic) در غرب مظاهر آن است و از لحاظ‏اجتماعى نيز نظام پدر سالارى يا دوران فئودالى از نمودارهاى ممتاز كننده اين دوره‏است.تابستان تمدن كه مرحله جوانى تاريخ يا فرهنگ است‏به اعتقاد اشپنگلر دوره‏اى‏است كه در آن روح انتقادى آفريده مى‏شود و رواج مى‏يابد.در دين اصلاحاتى انجام‏مى‏گيرد و به عنوان نمونه پيدايش اوپانيشادها را در فرهنگ هندى و برخاستن‏«لوتر»و«كالون‏»در غرب و«آيين ديونوسوسى‏»را به عنوان واكنشى در مقابل‏«آيين آپولونى‏»نمونه‏هايى از اين دوره مى‏شناسد.چنين،قرن انتقادى ماوراء الطبيعه(غيب زدايى ازانديشه بشرى)پديد مى‏آيد و يك صورت محض فلسفى جهان بينى ارائه مى‏گردد.اين‏دوره از تاريخ زمانى است كه فرزانگان طبيعت انگار ايوانى و الئائيان در فرهنگ‏كلاسيك به وجود آمدند و يا مردانى چون دكارت،بوهمه و لا يبنيتس ظهور كردند. درپاييز،فرهنگها بلوغ خويش را مى‏يابند و اين قرن روشنگرى است و دوره‏اى است كه فكرو عقل بر شكوفايى خويش نائل مى‏آيد.در اين قرن‏«اعتقاد به اعتبار عقل‏»رواج مى‏يابدو دين وجهى عقلى به خود مى‏گيرد.در هند اين دوره مقارن است‏با تحول منظم آيين بوداو بعد پيدايش اوپانيشادها و سانكيا و همچنين در اين دوره است كه كشفيات مربوط به‏رياضيات تحقق مى‏يابد.در فرهنگ كلاسيك،بار آمدن و ظهور متفكرانى چون سقراطو افلاطون و ارسطو مميزه اين دوران است و در غرب پيدايش عقل انگارى قرن هجدهم‏انگليسى و تفكر دايره المعارف نويسان فرانسه مظهر آن است.در پايان اين دوره در غرب‏است كه مردانى چون كانت و رومانتيسيستهايى چون گوته،شلينگ،هگل و فيشته بازمى‏آيند و انديشه خود را سامان مى‏دهند،زمستان تمدنها در جهان بينى تاريخى اشپنگلرمميزه عظيمى دارد و آن (cosmopolitism) است،اين‏دوران مقارن است‏با عصر پيدايى بزرگشهر يا«جهان ولايى‏» پست مدرن در غرب روح فائوستى يا اراده معطوف به‏قدرت كه روح فرهنگ غربى را بيان مى‏كند اكنون به عصر انحطاط خود رسيده است وخطر نابودى تمدن جهانى غرب را تهديدمى‏كند (6) .

پى‏نوشتها:

1)به تعبير فلاسفه فعليت و شيئيت اشياء و امور به صورت است.صورت نوعى مميزه و كمال نوع رامعين مى‏كند.صدور افعال مختلف و مختص به هر نوعى،از صورت نوعى ناشى مى‏شود.

2)بر حسب تعريف اقتصاد دانان كلاسيك،انسان اقتصادى كسى است كه در صدد سودبيشتر با حد اقل‏كار است.در نظر«وبر»اين انسان نمونه‏اى بود از صورت نوعى عقلى.

3)لفظ‏«خره‏»و همچنين لفظ‏«خريش‏»،كه در فرهنگهاى فارسى آمده است،با كلمه يونانى ,Charis همچنين لفظ‏«فره‏»با كلمه يونانى raos Charisma مشتق از اسم مصدر هم ريشه است،و به ازاى اين كلمات است كه در عربى الفاظ لطف و تفضل و كرامة و مكرمةاستعمال شده است.

رك به:علوم اجتماعى و سير تكوينى آن،احسان نراقى،امير كبير،1347،ص‏113-114.

Vico (1668-1743) فيلسوف ايتاليايى بر عكس فلاسفه تاريخ كه به تحول مستمر و 4) ( ترقى‏تدريجى جوامع معتقد بودند به سه مرحله اساسى در تاريخ مدنيتها قائل گرديد: اول‏«عصرخدايان‏»،كه در آن احكام الهى استيلاى تام بر تفكرات و فعاليتهاى بشرى داشت. پس از آن عهدقهرمانان كه در حقيقت دوره اشرافيت و فئوداليسم و شواليه‏گرى بوده فرا مى‏رسد،و سوم عهدبشريت( ت ش‏ژخذچذس) ت كه در اين دوره عقل و منطق به قدرت و نيروتفوق مى‏يابد.

5)از نظر هگل عالم كلى‏«ارگانيك‏»است كه در آن اجزاء چون اعضاى بدن آدمى است. هيچيك ازاجزاء عالم مستقل نيست،بلكه در واقع معناى هر جزء در ارتباط ارگانيك آن با ديگر اجزاءمشخص مى‏شود.در واقع مجموع اجزاء كل واحدى را تشكيل مى‏دهند كه اجزاء آن با يكديگرارتباط ارگانيك دارند.علم و شناسايى انسان نيز به همين نحو است و بخشهاى مختلف آن در تاثيرو تاثر متقابل هستند همچنين است تاثير و تاثر در حوادث تاريخى كه بهاقتضاى كليتشان در عالم است.

6)از نظر اشپنگلر از ده تيپ فرهنگى فقط دو فرهنگ غربى و روسى تا كنون به حيات خود ادامه‏داده‏اند.اما اكنون فرهنگ غربى عصر زمستان خود را مى‏گذراند و فرهنگ روسى درسال 2500دوره رنسانس خود را خواهد گذراند.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation