بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حکمت هنر اسلامی,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - حكمت هنر اسلامى
     02 - حكمت هنر اسلامى
     03 - حكمت هنر اسلامى
     04 - حكمت هنر اسلامى
     05 - حكمت هنر اسلامى
     06 - حكمت هنر اسلامى
     07 - حكمت هنر اسلامى
     08 - حكمت هنر اسلامى
     09 - حكمت هنر اسلامى
     10 - حكمت هنر اسلامى
     11 - حكمت هنر اسلامى
     12 - حكمت هنر اسلامى
     13 - حكمت هنر اسلامى
     14 - حكمت هنر اسلامى
     15 - حكمت هنر اسلامى
     16 - حكمت هنر اسلامى
     17 - حكمت هنر اسلامى
     18 - حكمت هنر اسلامى
     fehrest - حكمت هنر اسلامى
 

 

 
 

باب دوم: تاريخ هنر اسلامى

فصل اول: زمينه‏هاى پيدايى هنر اسلامى

طرح تاريخ هنر اسلامى و شرح اوضاع حاكم بر آن مشكل‏تر از بررسى و مطالعه‏تاريخ علم يا سياست اسلامى است كه غلبه حضور و احوالات و ظهور آن در كلمات ونقوش و الحان اقتضاى تعمق و تذكرى بيش از مطالعه علم يا سياست،كه اغلب تفكرحصولى و تدبير و يا وجود سنت رسمى وجه غالب آن است،دارد.على الخصوص كه دربادى نظر و ظاهرا برخى هنرهاى رايج در تمدن اسلامى در بعد از قرآن و ماثورات‏حضرت نبى(ص)و ائمه اطهار تكوين و گسترش يافته‏اند (1) .اگر فلسفه و دانش يونانى بانهضت ترجمه و با تدابير بسيار به تمدن اسلامى روى مى‏آورد و جبهه مخالف علوم‏شرعى را در اين تمدن به وجود مى‏آورد،هنر بيگانه نيز با تاييد خلفاى اموى و عباسى‏به كمك معماران و نقاشان و شاعران موجى را در تمدن اسلامى ايجاد نمود.با اين‏تفاوت كه تعارض آن با عالم اسلام به جهت پذيرش فرهنگ كفر آميز فرعونى‏و آخر الزمانى اموى-عباسى كمتر جلوه مى‏كرد و تنها گروهى محدود از متفكران‏اسلامى نحله‏ها و صورى از آن را نظرا و گاه عملا تحريم كردند-از جمله صور ونحله‏هايى از شعر و موسيقى باطل و نقاشى و پيكر تراشى جاهلى كه صريحا پيامبر(ص) آن را طرد كرده بود-اما بيشتر صور هنرى ملل و نحل مشترك آن عصر به نحوى از انحاءبا پذيرش صورت اسلامى در ساختمان فرهنگ سنتى اسلام شركت كردند،و گاهى نيزاسلام را در حكم ماده صورت خويش در آوردند و در حقيقت‏«صورت‏»همان صورت‏شرك و كفر بود.اين آثار بخشى از هنرها و علوم فلسفى و غريبه و فنون و اخلاق وسياست نظرى و عملى بيگانه از جهان اسلامى را تشكيل دادند در حالى كه ربطى به اصل‏ذات اسلام نداشتند و با آن متباينبودند.

به هر تقدير با گسترش ديانت اسلامى در فتوحاتى كه بيشتر در عصر اموى اتفاق افتاد، بسيارى از هنرها چون ساير شئون فرهنگى ملل و نحل مختلف در قلمرو ولايات اسلامى‏قرار گرفتند و از آنجا كه بسيارى از آنها به صورت آثارى مادى و تجربى بودند نظيرمعمارى، نقاشيها و پيكره‏ها و صنايع مستظرفه(تجملى و ضرورى)،بسيار سريعتر واردجامعه اسلامى شدند به طورى كه بسيارى از اين آثار در دوره امويان در تمدن اسلامى‏رواج يافت (2) .علاوه بر آن قبل از فتوحات اسلامى اندكى از اين آثار به مكه و ديگر ولايات شبه جزيره به جهت راه ارتباطى ميان شرق و غرب وارد شده بود،از باب نمونه‏وجود نقاشيها و پيكره‏ها در خانه كعبه و ديگر نقاط شبه جزيره بود كه چون بت پرستيده‏مى‏شدند (3) .و مقامى در حد نقاشى و پيكره در اديان اساطيرى داشتند كه با ظهور اسلام‏همه منسوخ گشتند.بعضى از هنرها نيز در نزد عرب جاهلى ريشه محكمى داشت نظيرشعر،كه صورت يا روح و معنى آن مورد تعرض قرآن قرار گرفت.همه اين هنرهاهنگامى كه با روح اسلامى مواجه شدند احساس بيگانگى را در وجود متفكران اسلامى‏برانگيختند.پس از فتوحات صدر اسلام،هنگامى كه جامعه دينى آرامش درونى و بيرونى‏مى‏يافت در محيط شهرى به تدريج‏به جاى توجه به سرچشمه فياض روح اسلامى،هنربيگانه‏اى كه محيطى كما بيش يونانى-رومى داشت-كه اندكى با نفوذ مسيحيت تغييرصورت داده بود-در حكم ماده هنر اسلامى قرار گرفت (4) .ذوق اسلامى در مواجه باكليساى عظيم بيزانس كه از عنصر نور و تاريكى و ايكونها بهره مى‏گرفت وجهه همتش رامصروف تجربيات جديد هنرى با بهره گيرى از عناصر معمارى بيزانس و ايران نمود و درقلمرو شعر،موسيقى،نقاشى و صنايع مستظرفه از مواد بيزانسى و ايرانى نيز فراتر رفت وبه خاور دور نيز متوجه گرديد.بدينسان تفكر و تاريخ هنرى جهان قبل از اسلام به مثابه‏ماده براى صورت نوعى عالم اسلام درآمد.صورت نوعى هنر اسلامى ذيل مظهريت اسم الله اكبر از يكسو از وحى و كلمات قدسى و نگاه معنوى پيامبرانه به عالم متاثر مى‏شدو از سوى ديگر ازتركيب ابداعى و حضور تخيلى در ساحت قصص (5) بهره‏مند مى‏شد.

فصل دوم: شمه‏اى از تفكر و تاريخ هنرى جهان قبل از اسلام

ماده هنر اسلامى

امپراتورى روم در سالهاى 395 و 410 پس از انشقاق و سقوط امپراتورى روم غربى‏منحصر به روم شرقى يعنى امپراتورى بيزانس گرديد و وارث هنر بخش شرقى يعنى وجه‏يونانى مآب هنر رومى شد و سپس با تصرفات و تحولاتى هنر خاص مسيحى بيزانس‏را ايجاد كرد.اين هنر در عصر يوستينيانوس به اوج خود رسيد.از ميان بناهاى اين عصر وبزرگترين جلوه‏هاى Hagia Sophia به معنى حكمت هنرى بيزانس كليساى معروف‏«اياصوفيه‏»(به يونانى مقدس)را مى‏توان نام برد كه يكى از برجسته‏ترين يادگارهاى فن‏معمارى است(اين كليسا پس از فتح قسطنطنيه از سوى مسلمانان عثمانى به مسجد تبديل‏شد) (6) .اين كليسا وكليساهاى نظير آن در حقيقت جامع همه هنرهاى مسيحى درامپراتورى بيزانس بود.

اما مسيحيت در قلمرويى به حكومت رسيده بود كه يكى از بزرگترين هنرهاى جهان‏يعنى هنر يونانى-رومى در آن به ظهور رسيده بود.هنر مسيحى در حقيقت‏بر ويرانه‏هاى‏اين هنر نسج‏يافت و بخشى از آن را در حكم ماده براى صورت نوعيه و كل مطلق خويش‏اخذ كرده و شيوه‏اى جديد از معمارى و نقاشى و شعر و موسيقى و صنايع را بنا نهاد كه‏بالذات متباين با هنر يونانى-رومى بود (7) .از نظر متفكران مسيحى صور خيالى آثار هنرى‏چون وديعه و موهبتى الهى تلقى مى‏شدند،و از اين منظر ابداع هنرى و تفكر شعرى باپيدايى وجود متعالى مسيح به كمال و تماميت مى‏رسيد و در حقيقت در اينجا آثار هنرى‏جلوه تذكرى بودند براىتجسم لاهوت در ناسوت و خدا در وجود مسيح.

نگاهى چنين به هنر آن را به مقام تقدس در جامعه مسيحى مى‏رساند و از اينجاست كه‏بسيارى از آثار هنرى يعنى شمايلها و ايكونها را در مقام و مرتبه و به منزله تصوير منقوش‏كلمات انجيل و تورات تلقى كردند و شايسته پرستش و تقديس دانستند.مدتى نيز Edit بر ضد اين تلقى پديد آمد كه به نام نهضتى‏در زمان لئون سوم با فرمان مشهور Iconoclasme معروف شد و پس از چندى به شكست انجاميد.نهضت‏شمايل شكنى

به هر تقدير جريانى از هنر مسيحى در شرق بر اساس تلقيات فوق تكوين يافت و دربيزانس شكفته شد.شاعران به محاكات ساحات وجودى مسيح(ع)(يعنى يكى از اقانيم‏ثلاثه)،مريم، حواريون و قديسين و ديگر مضامين دينى پرداختند و سروده‏هايشان راحاصل الهامات غيبى دانستند كه فرشتگان در آسمانها آنها را مى‏سرايند،و نقاشان درنقاشيها تصاوير مقدسين را در كنار ديگر تصاوير چنان پرداختند كه ديگر واقع نمايى رابالتمام از دست داده بود.هيچگونه پرسپكتيو طبيعى در آنها اعمال نمى‏كردند و رنگها را چون سمبلها و رموزى براى جلوه‏گرى حقايق به كار مى‏گرفتند.معماران بيزانس بناهايى‏با شكوه و جلال ايجاد كردند و آنها را با تصاوير و موزائيكهايى زيبا آراستند تا فضايى‏معنوى را القاء نمايند.اينان معمارى يونانى-رومى را طرد كردند و بر زمينه صليبى شكل‏با هندسه مقدس و معنوى،كليساهاى بزرگى را بنا كردند و گاه با تغييراتى در معابد يونانى-رومى،كليساهاى جديدى را ايجاد كردند كه تاحدودى از سنت اصيل مسيحى دور بود.

يكى از نمونه‏هاى اين ابداع كليساى يحيى تعميد دهنده است كه قبلا معبد ژوپيتر بوده،و با آمدن اسلام به فلسطين و سوريه(شام)با بنايى نو صورت مسجد جامع دمشق را گرفت‏وبرخى از عناصر و حالات قديم مسيحى خود را تا حدودى حفظ كرد.

هنر زرتشتى-ايرانى

دومين هنرى كه اسلام در فتوحات خود با آن مواجه شد،هنر زرتشتى-ايرانى بود.

اين هنر در حقيقت هنرى تاليفى از هنرهاى مختلف بود.«خرابه‏هاى كاخ شاهى‏»درشوش و«تالار صد ستون كاخ تخت جمشيد»نشان مى‏دهد كه طرح معمارى‏«كاخ صدستون‏»از مصر، «كتيبه كمانداران‏»شوش از آشور و ساختمان كاخ تخت جمشيد بر فرازسكوهاى وسيع و تزئين آن با كنده‏كارى،از آسياى صغير گرفته شده است.و اين نوعى‏كامل از هنر اختلاطىاست.

توين بى فيلسوف و مورخ معاصر انگليسى در فلسفه تاريخ خويش بحثى راتحت عنوان سنكرتيسم طرح كرده است.به عقيده او،سنكرتيسم(اختلاط و تاليف‏صورى فرهنگها)از علائم دوران پايانى و انحطاط فرهنگها و تمدنهاست.آنگاه كه‏فرهنگها روح خود را از دستداده،مورد تهاجم صور مختلف فرهنگى قرار مى‏گيرند،اين عصر فرا مى‏رسد.

در حقيقت در تمامى دوران تاليف و اختلاط كه دوره بحران است،حقيقت فرهنگهانيروى حياتى خويش را از دست مى‏دهند.(به تعبير علم الاسماء تاريخى،اسمى كه اين‏فرهنگها مظهر آنند متزلزل و در بحران است)و بدين ترتيب تهاجم فرهنگى به پايان‏مى‏رسد و عصر تدافع وتحجر فرهنگى فرا مى‏رسد،و اين عبارت است از عصر مسخ‏فرهنگها كه به آن اشاره رفت.

در اين دوران،اختلاط و التقاط سراغ فرهنگى كه ضعيف شده،مى‏آيد.بالنتيجه‏تركيب فرهنگها به وقوع مى‏پيوندد.فرهنگهايى كه باطنشان را از دست داده‏اند،نمى‏تواننددر برابرفرهنگهاى ديگر مقاومت كنند.از اين‏رو دچار اختلاط و التقاط فرهنگى‏مى‏شوند.

نمى‏توان گفت چنين فرهنگ و تمدنى از صورت نوعى كدام تاريخ و فرهنگ تبعيت مى‏كند، زيرا هيچ كدام از صورتها رسوخ در فرهنگ اختلاطى ندارد.يعنى فرهنگ‏صورت اصيل خود را از دست داده،ولى وجهى و صورتى متزلزل در آن مى‏تواند قويتراز صورتهاى متزلزل ديگر باشد.به عبارت ديگر اين عصر،عصر ظاهر پرستى و تظاهرفرهنگى است.در اينجا تفكر اصيلفراموش و عمل بى‏فكر و ذكر اصيل انگاشته مى‏شود.

از جمله فرهنگها و تمدنهايى كه چنين علائمى دارند،تمدن و فرهنگ زرتشتى‏ايرانى از عصر سلوكى تا ظهور اسلام است.در اين فرهنگ اختلاطى گرچه فرهنگ دينى‏و اساطيرى سبت‏به فرهنگ يونانى غلبه دارد اما اين به معنى نسبت عموم و خصوص‏مطلق نيست،بلكه تداخل(نسبت عموم و خصوص من وجه)دو فرهنگ اساطيرى ومتافيزيكى در ميان است،تا آنجا كه ايران اين عصر را چون بسيارى از مناطق متمدن،يونانى مآب مى‏نامند.اين اوضاع مقارن با دوره انتشار فرهنگ يونانى و تماميت تفكرنظرى يونانى و پيدايش و غلبه تفكر اختلاطى اسكندرانى است (8) .البته آغاز فرهنگ وهنر اختلاطى ايران به عصر هخامنشى برمى‏گردد.آثار معمارى باقيمانده از اين عصر،نشانگر اين است كه ايران محل برخورد فرهنگها و تمدنها و از آنجا هنر ايرانى مستجمع‏جميع هنرهاى مختلف اساطيرى آن عصربوده است.اما هنوز يونانيت عصر متافيزيك‏سراغ ايرانيان نيامده بود.

همان حقيقتى كه در دوران ما قبل يونانى شرق براى هندى و چينى و ژاپنى و كره‏اى‏متجلى شده بود،در ايران و مصر و بين النهرين به وجهى ديگر از افق اساطيرى به روى بشرگشوده مى‏شود.صورتهاى هندسى منقوش با بيان رمزى و سمبليك كه حكايت از«تفكرتنزيهى‏»ايران اساطيرى دارد بيانگر تفاوت عرضى اين تجليات و انكشافات حقيقت‏است،و اين از مميزات اساسى هنر ايران و وجوه تفاوت آن با هنر شرق آسياست كه بر«تفكر تشبيهى‏»مبتنى است،و از اين جهت‏به تفكر تنزيهى‏تر بين النهرين بيش از پيش‏نزديك مى‏شود.اما اين بدان معنى نيست كه هنر ايران از تشبيهى كه به صورتهاى تجسمى‏برسد تهى باشد.صورت اهريمن و اهورامزدا يكى در صورت حيوانى زشت و كريه و ديگرى در حالتى زيبا بيانگر تشبيهى است كه مضامين اصلى هنرهاى اساطيرى ايران ازآغاز تا عصر هخامنشى را-و بعد از آن تا عصرساسانى با تغييراتى-به وجود آورده‏است.

علاوه بر موارد فوق در اين هنر سيطره عالم فوق طبيعت صورتها و چهره‏هاى طبيعى‏را نيز تحويل به صور مثالى و خيالى كرده است،تا آنجا كه با چهره‏هاى عادى كاملامتفاوت مى‏شوند. حتى حيوانات و نباتات كه به واقعيت نزديكترند حالتى غير طبيعى‏به خود مى‏گيرند و بسيارى از مرغها و حيوانات به صور فوق طبيعى در مى‏آيند و واسطه‏زمين و آسمان مى‏شوند.اساسا نقوش حيوانى در هنر اساطيرى جهات زمين را در خودنشان نمى‏دهند و در حجاريها تصويرهاى انسانى در يك آرامش و سكون و ثبات‏خارق العاده‏اى بسر مى‏برند.همهقيافه‏ها شبيه به همند و ترسيم شخص بخصوصى نيستند.

در هنر معمارى به كار رفته در تخت جمشيد اختلاط و تاليفى از هنر«ايونيك‏»و هنر«دوريك‏»ما قبل يونانى و سوابق تمدن مادها مشاهده مى‏شود.اين سابقه بيشتر درسر ستونهاى تخت جمشيد به وضوح ديده مى‏شود.نقوش داريوش و ساير فرمانروايان نيزتاليفى از نقوش آشورى،يونانى و ليديايى است كه از طرفى به نقوش باستانى‏تر ايران‏مربوط مى‏شود. تركيب و تغييرات در نشانه اهورا مزدا نيز يكى ديگر از نشانه‏هاى اختلاطفرهنگى دورهماقبل يونانى مآبى است.

هجوم اسكندر،كه طالب وحدت و اختلاط فرهنگ ايران و يونان بود،آغاز اختلاطفرهنگ و هنر دينى و اساطيرى ايران با فرهنگ و هنر متافيزيك يونان است.آثار اين‏هجوم در هنر عهد سلوكى به وضوح مشاهده مى‏شود.بسيارى از حجاريها و مجسمه‏هاى‏اين عصر به سبك يونانىگرايش پيدا كردند.

پس از سلوكيان،شاهان اشكانى كه خود را«دوستدار يونان‏»مى‏خواندند به تاثيرات‏هنر يونانى در ايران به نظر خصمانه نگاه نمى‏كردند.نقوش اين عصر تحت تاثير هنريونانى به نسبت زياد به طبيعت نزديك مى‏شود و بيشتر محاكات طبيعت و عالم واقع وهمچون هنر رومى روايت زندگى شاهانه مى‏شود.البته اين بدان معنى نيست كه هنراساطيرى قديم يكسره به تابعيت و در حكم ماده هنر يونانى در مى‏آيد،بلكه در بسيارى‏موارد وجه اساطيرى بر هنر ايران غلبه دارد-بر خلاف هنر رومى كه وجه يونانى بر وجه اساطيرى آن غلبه يافته.زيرا هيچگاه هنر يونانى كه تجلى حقيقت در تفكر متافيزيك‏يونانى و حضور خاص روح طاغوتى غرب در ساحت هنر است،نتوانست‏بر اذهان وعقول شاهان و مغان زرتشتى سيطره پيدا كند،بر خلافروميان كه دنباله‏رو تجارب عملى‏و همدل و همسخن با يونانيان محسوب مى‏شوند (9) .

با توجه به مراتب فوق نفوذ هنر يونانى در سطح و ظاهر هنر ايرانى-زرتشتى رخ‏مى‏نمايد نه (Eros) رب النوع عشق‏يونان در كنار در عمق،و غالبا ناخود آگاه،فى المثل وقتى كه اروس ساير خدايان يونان دركنار شاه و ملكه ايران نقش مى‏شود به وضوح‏مى‏توان اين تاثير سطحى را دريافت (10) .به هر حال هنر ايرانى نيز چون هنر بيزانس غالباصورت دينى پيدا مى‏كند،و بر اساس خدا شناسى،جهان شناسى و انسان شناسى‏زرتشتى به ظهور مى‏آيد.توجه به اشكال چهارگوش كه دو قطرش مركزى مى‏سازدجلوه‏اى از جهان شناسى اديان ايرانى و زرتشتى است كه آتشكده‏ها بر اساس آن‏ساخته مى‏شود.اين شكل در حكم نقشى از جهان اوستايى است (11) كه دررساله بن دهش تفصيلا بيان شده است (12) .مركز اين هان‏«خؤرنه‏»است‏يعنى‏محل آفرينش فرشتگان و مكان جاويدانان كه دين زرتشت در آنجا ظهورمى‏كند،سرزمين ايران نيز در اين ناحيه وجود دارد.خؤرنه با«فره‏»هم معنى و هم ريشهاست.

در شمايل نگارى ايرانى‏«فره ايزدى‏»با توجه با انسانشناسى زرتشتى اهميتى خاص‏پيدامى‏كند،اين فره شمايلهاى فرمانروايان و مغان ايران قديم را چون هاله در بر مى‏گيرد.

وجود فره در نقاشيها و نقوش بر جسته ايرانى صورت دينى را در هنر ايرانى غالب كرده‏است على الخصوص با معانى خاص آن،كه حالتى معنوى و روحانى به شئون مختلف‏جامعه از جملهسياست و هنر ايرانى مى‏دهد (13) .

حضور فره در معمارى چهار تاق پارتى و ساسانى نيز مشاهده مى‏شود،يعنى گنبدى‏بر چهار پايه كه در معابد زرتشتى روى آتشگاهها را مى‏پوشانده است.موزائيكها وظروف ايرانى نيز در اين عصر از صورتهاى خيالى دينى و اساطيرى تهى نبود به اين معنى‏كه بسيارى از مضامين اوستايى و قصص دينى ايران را در بر دارند.نظير«باغ بهشت‏»يا«پرديس‏»كه به فارسى (pairi-Daoza) تعبير شده است.باستان‏«پئيرى-دئه‏زه‏»

بنابر تفكر اوستايى در عصر دينى و اساطيرى ايران،شاعران و متفكران ايرانى امكان‏هر علم و صنعتى را با اين فره و خؤره مى‏دانستند،با اين وديعه آسمانى است كه هنرمند باسير در ساحت‏خيال از عالم جسمانى كنده مى‏شود.تصوير معراج انسان كه از نقوش دوره ساسانى است،نقشى است از عروج آدمى به آسمان.در حقيقت هنر زرتشتى همواره‏در مقام بيان اينعروج بوده است (14) .

يكى از مهمترين مضامين هنر ايرانى-زرتشتى،تنازع و تعارض اهورا مزدا و اهريمن‏است كه در عقايد اوستايى و اساطيرى ايرانيان اهميت‏بسزايى دارد.از اينجا ايرانيان‏قديم همواره با تاريكى و ظلمت در ستيز بوده‏اند و بالطبع توجه به نور اساس هنر آنان راتشكيل مى‏دهد. اساسا در تفكر زرتشتى جهان جسمانى تمثل عالم روحانى يا نور است (15) و به يك اعتبار،از آنجا كه اهريمن به جهان جسمانى نزديك است،مبدا ظلمت،واهورا مزدا كه به عالم روحانىقريب است،مبدا نور محسوب مى‏شود.

اتصال دو عالم جسمانى و روحانى به واسطه عالمى برزخى و بينابينى است كه‏متفكران ايرانى آن را نيز به تصوير در مى‏آورند.اين مرتبه همان عالم خيال و مثال است‏كه در حقيقت عالم و ساحت‏شاعرانه بشر به آن تعلق پيدا مى‏كند و از آن فره و خوره نازل،و مايه تعالى انسان مى‏شود.البته گاه دوره‏اى فرا مى‏رسد كه فره به كسى تعلق نمى‏گيرد وهمچنان كه در بعضى از متون زرتشتى آمده،بعد از«گشتاسب‏»به كسى از جمله هنرمندان‏تعلق نگرفته است.از اين رو خيال هنرمند در ساحت ظلمانى وجود سير مى‏كند تا ساحت‏نورانى.به عبارتى،هنرمنداسير تسويلات اهريمنى است تا الهامات اهورايى.

گفتيم كه اساس تفسير عالم و آدم و مبدا عالم و آدم در تفكر زرتشتى نور و ظلمت‏است.اين تلقى در هنر«مانوى‏»كه اختلاطى از هنر مسيحى و بودايى و تفكر ثنوى‏زرتشتى است،به اوج مى‏رسد (16) .هنر مانى در نقاشى به كمال رسيده و كتاب مصورى به نام‏ارتنگ يا ارژنگ معجزه دين وى به شمار مى‏رفته است.بنابر تلقى مانويان،هر چه كه زيبا و جميل است‏بايد شايسته پرستش باشد.آنان بنابر تفكر ثنوى،زيبايى و جمال را از آن‏روح مى‏دانستند و از ساحت نورانى وجود،و در مقابل،زرشتى و قبح را از آن تن‏مى‏دانستند و از ساحت ظلمانى وجود.مانى هنر نقاشى را چون وسيله‏اى براى عروج روح‏انسان مى‏دانسته و معتقد بوده:«وظيفه اين هنر آن بوده است كه توجه را به عوالم بالاترجلب نمايد:عشق و ستايش را به سوى فرزندان نور متوجه سازد و نسبت‏به زاده‏هاى‏تاريكى ايجاد نفرت نمايد».تذهيب كاريهاى كتابهاى مذهبى نزد مانويان رواج‏بسيار داشته و در حقيقت صحنه‏اى از نمايش آزاد كردن نور و روشنايى به شمار مى‏رفته است.در اين راه مانويان براى نمايش روشنايى در آثار خود از فلزات گرانبها بهرهجويى‏مى‏كردند» (17) .

استمرار هنر و تفكر مانوى با وجود جاذبه‏هاى صورى به نحوى ويرانى حيات دينى‏حقيقى را در بر داشته است و پيروان اين آيين در تمدن اسلامى و مسيحى و زرتشتى بانهان روشى در صدد تخريب مبانى اين اديان بوده‏اند،آنان كه اباحيت و ثنويت‏خاصى رابسط مى‏دادند،با شديدترين مواجهات روبرو بوده‏اند.اغلب جماعت زنديقان درتمدنهاى سه‏گانه دينى از اينان تكوين يافته‏اند.برخى نويسندگان احتمال داده‏اند كه‏مخالفتهاى مسلمانان با نقاشى وصورتگرى به جهت تقديس تصوير نزد اين فرقه بوده‏است.

فقدان پرسپكتيو طبيعى و غير طبيعى از مميزات همه نقاشيهاى ماقبل رنسانسى است (18) .

بنابر اين،نقاشى مانوى نيز بر سطوح دو بعدى بدون عمق شكل مى‏گيرد.به اين ترتيب كه در نقاشيهاى اين دوره تنها يك نقطه نظر وجود ندارد تا همه خطوط بر اساس آن نظام‏گيرند، بلكه نقاط متعددى روى سطح وجود دارد.در اين تصاوير عمق با لايه لايه و چند سطحى كردن از طريق ايجاد سطوح نقوش نمايش داده مى‏شود.چنين فضايى با كل وصورت نوعى فرهنگ مطابق است (19) و غالبا تمثلى از جهان ملكوتى به شمار مى‏آيد.اين كل و صورت نوعى متعالى سبب گرديده كه اشياء از منظرى غير طبيعى يا ما وراء طبيعى‏مشاهده شوند.انسان در اين حالت احساس مادى و بى‏روح نسبت‏به اشياء و طبيعت نداردبلكه جان و نفس را صورت و حقيقت آن تلقى مى‏كند.در اين منظر همه عالم به وجهى‏روحانى جلوه‏گر مى‏شود و هنرمند از نظم اقليدسى-عقلى نر پرسپكتيوى كه در عالم‏يونانى و جديد سيطره داشته فارغ مى‏شود و عالم واقع جاندار و پر رمز و راز مى‏گردد.پس‏با اين منظر نقاش خود را متوجهعالمى فوق طبيعت مى‏كند و از اينجا تابع پرسپكتيونمى‏شود.

مميزات فوق نه تنها مميز هنر ايرانى است‏بلكه هنر هندى،چينى،مصرى،يونانى‏ما قبل كلاسيك،بين النهرينى و كلا همه هنرهاى اساطيرى و دينى قديم نيز چنين مميزاتى‏راواجدند كه هر كدام كما بيش در ساختمان هنر اسلامى در حكم ماده شركت داشتند.

پى‏نوشتها:

1)به بيان بوركهارت در كتاب هنر اسلامى(ص 22)و بسيارى از مورخين و مستشرقين،هنر اسلامى باواسطه از قرآن كريم يا احاديث نبوى سرچشمه نگرفته و ظاهرا پايه دينى ندارند،در حالى كه عميقاصبغه اسلامى به خود گرفته‏اند.از نظر وحدت تنها هنر بودايى مى‏تواند با آن رقابت كند.اين رقابت‏على رغم وجود موضوعات مشخص(بودا،نيلوفر آبى و ماندالا)در هنربودايى است،در حالى كه‏هنر اسلامى فاقد موضوعات خاص مقدس است.

2)در حالى كه آثار فرهنگ يونانى،ايرانى و غيره به صورت مكتوب به تعداد انگشت‏شمار ترجمه‏شده بود،بسيارى از قصور و مساجد كه در حقيقت مستجمع جميع هنرهاى آن عصر بود متاثر ازسبك يونانى-بيزانسى و ايرانى ساخته شده بود و معماران آن نيز خود زردشتى ايرانى و مسيحى‏يونانى بودند.در عصر ورود معارف و صنايع جديد به ايران نيز صنعت اسلحه سازى و هنرهاى غربى‏سريعتر از فلسفه و علوم(تقريبا دويست‏سال قبل از آن)وارد ايران شد، چنانكه محبوبى اردكانى‏نويسنده كتاب آشنايى با مظاهر تمدن غربى در ايران مى‏نويسد:«در زمينه هنر و نقاشى نخستين هنرمند ايرانى كه صورت فرنگى را در عجم تقليد كرد و شايع ساخت‏«مولانا محمد سبزوارى‏»فرزند شيخ كمال،نقاش معروف شاه تهماسب و شاه اسماعيل دوم بود.از اين رو نقاشى نخستين هنراروپايى است كه در ايران تقليد شده است،از ميان مظاهر علم و هنر جديد،بيش از همه قابل انتقال‏و تقليد بود و قضا را شاه عباس هم خيلى مايل بود كه صورت فرمانروايان اروپا و افراد آنان را ببيندو بشناسد و خود اين امر به پيشرفت نقاشى به رسم فرنگى يعنى نقاشى با سايه روشن و استفاده ازعلم مناظر و مرايا كمك كرد. سفراى خارجى تابلوهاى متعددى به عنوان هديه براى شاه‏مى‏آوردند،اكنون اثرى از اين آثار محفوظ نمانده است.با توسعه روابط ايران و اروپا چندين نقاش‏اروپايى نيز به ايران آمدند و در دستگاه پادشاهان صفوى به كار مشغول شدند و اعتبار يافتند.ازآنهاست‏«فيليپ آنجل‏»و«جان لوكاست هلست‏»كه در سال 1035 به ايران آمدند و در نزد پادشاه‏محبوبيتى پيدا كردند. ديگر«جوست لامپ‏»كه تابلوهاى نفيسى براى خاندانهاى اشراف ايرانى‏نقاشى كرده است.خود شاه عباس دوم هم به نقاشى علاقه داشت و از اروپائيان تعليم مى‏گرفت و هم‏او بود كه براى نخستين بار چند جوان ايرانى را به اروپا فرستاد تا نقاشى جديد را فرا گيرند.از آن جمله است‏«محمد زمان‏»پسر حاجى يوسف كه شرح حال و آثار او در كتب اروپايى ذكر شده وانعكاس يافته است.»(نقل از صفحات 40 و 41 و نيز تاريخ مؤسسات تمدنى جديد در ايران، حسين محبوبى اردكانى،دانشگاه تهران،1354،جلد اول،ص ص 232-235).به هر حال چنانكه‏تمدن اسلامى ابتدا با صنايع و هنرهاى بيگانه آشنا شده و درس صنعت و هنر آموخته، ناشى ازسهولت تغيير ماهيت آن بوده است.روح دينى به سرعت در آنها تغيير ايجاد مى‏كرده است كه البته‏اين امر مدتها طول كشيده تا هنرى با روح دينى در عالم اسلامى تكوين يابد با اين وجود بخشى ازصنايع و هنرها روح ممسوخ دنيوى خود را حفظ كردند و مجددا سربرآوردند.

3)در زمان فتح مكه وجود 360 بت(به صورت پيكره)و نقاشيهايى كه ديوارهاى درونى كعبه راتزئين مى‏كرد نشانه حضور هنر شرك بود كه به سفارش سران كافر كعبه و به دستهنرمندان بيزانس‏ساخته شده بود.

4)ماده هنر اسلامى از يكسو به جهان هند و بودايى يا هند و چين و از سويى به جهان اساطيرى ايران ومصر و بين النهرين و از جهتى به تفكر حكمى يونانى-اسكندرانى پيوندمى‏خورد.

muthos در فرهنگ ما قبل يونانى است.قصص با اساطير و اساطير 5)قصص معادل historia به يونانى است.قصص كه در قرن پنجم الاولين مرادف‏نيست.اساطير از ريشه (fiction) دروغين پنداشته قبل از ميلاد با ظهور فلسفه‏يونانى چونان وهم و خيال شد(فرهنگ اساطير يونان و رم،پيرگريمال،ترجمه احمد بهمنش،تهران،امير كبير،1367،صچهار)حكايتى است قدسى و مينوى.

روايت قصص حادثه‏اى است كه در زمان اولين،زمان شگرف بدايت همه چيز،رخ داده است. به‏بيانى قصص حكايت مى‏كند كه چگونه به بركت كارهاى نمايان و برجسته موجودات مافوق طبيعى،واقعيتى،چه كل واقعيت‏يا فقط جزيى از واقعيت جزيره‏اى،نوع نباتى خاص،سلوكى و كردارى‏انسانى يا مؤسسه‏اى پا به عرصه وجود نهاده است.بنابر اين قصص همه متضمن ابداع و يا خلقت‏است‏يعنى مى‏گويد چگونه چيزى پديد آمده،موجود شده،و هستى خود را آغازكرده است.

قصص از آنچه كه واقعا رخ داده و حقيقت دارد نشات گرفته است.مبادى قصص موجودات مافوق‏طبيعى‏اند.به تعبير هيدگر اين مبادى بنياد مى‏بخشند و طرح مى‏افكنند و موجوديتقدسى‏به موجودات مى‏بخشند.درباره قصص هنر اسلامى رك به فصول آتى.

6)چون تركان مسلمان بر پايتخت‏بيزانس دست‏يافتند،خود را با شاهكارى از هنر معمارى يعنى‏كليساى جامع اياصوفيه روبرو ديدند كه گنبدى آسمانگونه داشت.عظمت‏ساختمانى اين مكان‏مقدس نه تنها بر همه آثار معمارى اسلامى برترى داشت-البته در سرزمين مسلمانان هند ساختمانى‏با گنبدى بسيار بزرگتر پديدار شد-بلكه فضاى بى‏كران آن كه با اشراق و كيفيت كشف و شهوداسلام با وجود تفاوتى كه در مراسم و آداب دينى وجود داشت،شكوهمند مى‏نمود.بى‏درنگ اين‏مكان به دست‏سلطان محمد فاتح به مسجد تبديل شد،بى‏آنكه در ظاهرآن دگرگونى ايجاد كند.

مدتها گذشت تا زمانى كه موزائيكهاى بالاى سر در را كه مريم عذرا و نيز كروبيان را در پيرامون‏گنبد نشان مى‏داد با كتيبه‏اى قرآنى پوشانيدند.آيه‏اى بس مناسب در آن نگاشتند كههمانا سوره نور

باشد.شايد چنين احساس مى‏شد كه اين مكان مقدس كه تاريخ بناى آن به پيش از اسلام مى‏رسيدكما بيش تجسمى از اين آيه باشد.در حقيقت هم مضمون اين آيه با اين كليسا نسبتى Sohia است دارد،از آن رو كه‏حكمت و دانش كه پديده‏اى است كلى با نام اين كليسا كه داراى يك معنى و نيز فتح‏حاصل هم امرى الهى است.هنر اسلامى(زبان و بيان)،بوركهارت، ص 151.معماران بزرگ‏عثمانى سر انجام بر ماده اين بنا ابداع صورتى نو نمودند،سنان معمار بزرگ ترك طرحى نو براى‏مساجد اسلامى در افكند تا فضايى مناسب با روح اسلام ابداعگردد.مسجد جامع سلطان سليم كمال‏اين تجربه هنرى بود.

7)براى تفصيل مطلب رك به كتاب حكمت معنوى و ساحت هنر.

8)بارزترين نمونه فرهنگهاى اختلاطى،فرهنگ اختلاطى اسكندرانى است كه جامع همه فرهنگهاى‏موجود در عصر خويش بود.در ميان صورتهاى مختلف فرهنگى صورت نوعىفرهنگ يونانى وجه‏غالب اين فرهنگ است.

9)از اينرو لازم است پس از پرداختن به وجوه يونانى هنر ايران قديم به وجوه اساطيرى ودينى آن‏بپردازيم.

10)تاريخ هنرهاى مصور،حسنعلى وزيرى،تهران،هيرمند،ج 1،146.

11)در اساطير بودايى و تبتى اين نقش به صورت‏«ماندالا»است.اين ماندالاها انواع گوناگوندارند.

اغلب به صورت تصويرى‏اند با چندين دايره متحدالمركز،در ميان آنها مربعى است كه چهار دروازه‏دارد.هر دروازه به يكى از چهار جهت فضا گشوده شده است و در اصل دروازه‏ها چهار مثلث‏اندبا مركزى كه هر كدام با تصويرى مزين مى‏شوند.ساده‏ترين آنها«يانتر»است كه از دايره‏اى تشكيل‏يافته و در داخل چهارگوشى قرار گرفته است.اين مربع چهار در دارد و هر يك به يكى از چهارجهت فضا باز است و در ميان مربع سلسله مثلثهاى وارونه قرا رگفته.نقطه مركزى در ماندالاها به‏مثابه مركز عالم وجود و مبدا آفرينش است و مثلثها،دايره‏ها و مربعهاهمه تعينات وجودند.

12)بتهاى ذهنى و خاطره ازلى،داريوش شايگان،امير كبير،1355،ص 194.

13)«خؤرنه‏»و«فره‏»و«خواريش‏»در فرهنگ اوستايى مقامى خاص دارد و اساس جهانشناسى‏و xvaranah و فارسى انسانشناسى زرتشتى است.اين لفظ به اوستايى‏«خورنه‏» xvarreh مبدل گرديده است.همين لغت‏به hvarnah و پهلوى‏«خوره‏» قديم‏«هورنه‏» farrah در فارسى قديم ياد شده و در فارسى‏«فر»و«فره‏»گرديده است.در آغاز صورت‏«فره‏» به معنى چيز به دست آمده،چيزى خواسته،چيز مطلوب و در اعصار متاخر«خؤره‏»به معنى خواسته(دارايى)و نيز به معنى‏نيكبختى و سعادت و لطف و تفضل به كار رفته است.در اوستا دو گونه خوره ياد شده است:خوره‏يا فره ايرانى و كيانى كه اولى ثروت و شكوه و خرد و دانش مى‏بخشد و دومى موجب پادشاهى وكاميابى سران و بزرگان كشور مى‏شود كه بعد از روزگار پادشاهى گشتاسب به كسى تعلق نگرفت تاسوشيانت،كه از فره ايزدى برخوردار است.شيخ اشراق سهروردى در حكمة الاشراق،ص 372-371 از قول زردشت نقل كند:«فره نورى است كه از ذات خداوندى ساطع و به آن مردم بريكديگر رياست‏يابند و به معنويت آن هر يك بر عملى و صناعتى متمكن گردد».و نيز در رساله‏پرتونامه مى‏آورد:«هر پادشاهى حكمت‏بداند و بر نيايش و تقديس نور الانوار مداومت كند،چنانكه‏گفتيم او را فره كيانى بدهند و فرنورانى بخشند و بارق الهى او را كسوت هيبت و بهاء بپوشاند ورئيس طبيعى عالم شود،و او را از عالماعلى نصرت رسد و خواب الهام او به كمال رسد.»

14)ارض ملكوت،هانرى كربن،ترجمه ضياء الدين دهشيرى،مركز ايرانى مطالعه فرهنگها،1358،ص 28.

15)يعنى عالم جسمانى ظهور و جلوه و تمثل عالم روحانى است و تنزل آن به مرتبه پائين. اين نظر درهمه اديان و در هنرهاى دينى و اساطيرى كه در اطوار مختلف جلوه‏گر و ابداعشده است وجوددارد.

16)براى كسب اطلاعات بيشتر به كتابهاى مانى و دين او اثر تقى‏زاده و ملل و نحل شهرستانى،تاريخ‏ادبيات ايران تاليف همايى،ايران در زمان ساسانيان نوشته كريستين سن ودايرة المعارف فارسى مصاحب رجوع كنيد.

17)نقاشى ايرانى از كهن‏ترين روزگار تا دوران صفويان،فرهنگ و هنر،1355،اكبر تجويدى،ص41.

18)هنرمند تصويرگر با توسل به خط و رنگ عالمى را كه متعلق هنر اوست‏بيان مى‏كند.با وجودنحله‏ها و سبكهاى مختلف نقاشى دو طريقه كلى را از جهت ابداع و محاكات عالم(نه مضامين و عوالم)مى‏توان ديد.در طريقه اول در پرده نقاشى يك نقطه وجهه نظر و ديد بيننده وجود دارد وخطوط اصلى پرده نقاشى به سوى آن نقطه متوجه است و در طريقه دومنقاط متعددى وجود دارد.

در اين مورد دوم گاه صورتى هيولايى وجود نقاط متعدد را نيز فاقد مبناى هرگونه شكل هندسى‏مى‏كند.اين دو طريقه به پرسپكتيو يا فقدان پرسپكتيو در پرده نقاشى تعبير مى‏شود. در هنر اساطيرى‏و دينى شرق و نيز هنر مدرن غرب از پرسپكتيو دورى گزيده‏اند.اما در نقاشى يونان و روم وبه ويژه پس از عصر رنسانس تا پيدايى نحله‏هاى مدرن و پست مدرن ازپرسپكتيو تعبيت‏شده است.

و همين شيوه است كه پس از عصر رنسانس بر اساس علم مناظر و مراياى جديد مبناى هر (linear ersective) مى‏گويند.اين قسم‏تصويرگرى مى‏شود و به آن پرسپكتيو خطى روش ابتدا از سوى‏نقاشان ايتاليايى و هلندى در قرن پانزده ابداع مى‏شود و تحول اساسى درفضاى نقاشى غرب به‏پيدايى مى‏آيد.

همانطورى كه اشاره شد در پرسپكتيو يا وجهه نظر خطى هنرمند نقطه‏اى در مركز نگاه بيننده فرض‏مى‏كند،همه خطوط به اين نقطه مى‏رسند(رجوع شود به كتاب art arnerIelen ويرايش هفتم صفحه 8 كه تصوير شام آخر را با اثر رسم خطوط و نقطه نظر مبدا و مركز نشان‏مى‏دهد).دورى و نزديكى اشياء نسبت‏به اين نقطه سنجيده مى‏شود و اشيايى كه از آن دورترندكوچكتر،و اشيايى كه نزديكترند بزرگتر تصوير مى‏گردند.اين طريقه در حقيقت اختصاص به‏هنرمندان رنسانس دارد و هنرمندانرومى و يونانى وجهى ديگر از آن را به كار مى‏گرفتند كه بدان‏اشاره خواهد رفت.

به هر حال وجود دو طريقه در ابداع فضا و صورتهاى نقاشى و كلا صورتتگرى،به نحوى جلوه‏گرروح زمانه و عالمى است كه هنرمندان در آن سكنى گزيده‏اند.اين طرق با توسل به Symbolism عالم خويش را نمايش مى‏دهد.تعالى و تدانى رموز و مظاهرى‏خاص سمبولها نيز تابع معنايى است كه‏هنرمند بدان تعلق پيدا مى‏كند.گاه معنى چيزى جز همين جهان جسمانى بيش نيست،چنانكه دريونان و روم و دوره جديد اصل و اساس همين جهان است.پس در اينجا سمبول به نحوى مطابق‏عالم جسمانى است و اگر عالم جسمانى چيزى جز ماده و حركت،يا جز نقطه(اتم هندسى)كه‏حركت آن خط را ايجاد مى‏كند و از آنجا فضاى هندسى محسوس پديد مى‏آيد،نباشد،فضاى‏پرسپكتيوى در نقاشى امرى متعارف و طبيعىمى‏گردد.

اين فضاى مكانيكى-هندسى از دو منبع علمى سرچشمه مى‏گيرد:اول فضاى هندسى اقليدسى وعلم مناظر و مرايايى جديد كه ذكر گرديد.دوم فضاى هندسى مكانيكى و علم مناظر و مراياى‏يونانى-اسكندرانى و رومى.دومى را مى‏توان مبناى پرسپكتيو طبيعى دانست،و اولى را مى‏توان‏همان پرسپكتيو خطى تصنعى يا اعتبارى ناميد.در پرسپكتيو طبيعى،طبيعت را آنچنانكه يونانيان‏ادراك كرده بودند مى‏توان مشاهده كرد،على الخصوصدر آثار عصر كلاسيك هنر و علوم يونانى.

بر اساس علم مناظر و مراياى اقليدسى،فضا و مكان چنان است كه هر بخش آن از نظر ما هوى بابخش ديگر متفاوت است.اشياء هر يك مكان طبيعى خود را دارند و در جايگاه اصلى خود هويت‏واقعى خود را آشكار مى‏كنند.حركت‏به سوى اين جايگاه به حركت طبيعى و خلاف آن به حركت‏قسرى تعبير مى‏شود.فيزيك ارسطويى نيز بر پايه اين اصول تكوين يافته است.در مقابل اين‏نظرگاه علم مناظر و مراياى خطى كه مبناى پرسپكتيو تصنعى است، فضايى را در نظر مى‏گيرد كه‏پيوسته و متحد و براى همه اشياء يگانه است،بدين معنى كه اگر دوربين عكاسى را به يك سمت‏متوجه سازيم،در آن جهت عكس از يك صحنه برداريم،در آن عكس همه خطوط به سمت‏واحدى گرايش دارند،اين تصاوير در همه جهات مشابه خواهند بود و تغييرات آنها تابع ديد ناظرمى‏گردد-از جمله دورى و نزديكى مكانى نسبت‏به ناظر.در اين طريقه از نگاه پرسپكتيوى به‏جهان نيز هنگامى كه نقاش صحنه‏اى را تصوير مى‏كند با توسل به يك سلسله تدابير مقدماتى از قبيل‏تعيين خط افق و نقطه ديد اصلى و سطح محدود كننده مقابل و خطوط فرار ديگر،ترتيبى اتخاذمى‏شود كه پرده نقاشى فضايى بسان دوربين عكاسى با يك نقطه نظر ابداع كند و اين با نگاه‏مكانيكى و تكنيكى جديد انسان بهجهان مناسبت تام پيدا مى‏كند.

كداميك از دو نظرگاه فضاى واقعى را نشان مى‏دهد؟فضاى هندسى مكانيكى يا فضاىهندسى‏اقليدسى(اولى تابع حس باصره بيننده است و دومى تابع ماهيت و طبيعت اشياء)؟

پاسخ اين است:هر دو،زيرا اين دو تابع امرى وراى خود و فوق علم انتزاعى(اين علم از حس‏بر مى‏خيزد.به همين دليل است كه فلاسفه ارسطويى مذهب گفته‏اند من فقد حسا فقد علما) بشرى‏اندو از تلقى معنوى و تاريخى آدمى كه به اقتضاى انكشاف حقيقت و ظهور و تجلى تاريخى آن درادوار تاريخى نشات مى‏گيرند.پس هر بار چنانكه انسان طبيعت‏يا ماوراء بيعت‏برايش افق تجلى‏حقيقت مى‏گردد و محسوسى كه آئينه نامحسوس مى‏شود،طريقه ابداع و نمايش عالم متفاوت‏مى‏گردد و اگر اين حقايق متجلى،اسماء الحسنى الهى باشد با غير حجاب ظلمانى طاغوتى چنانكه‏در مباحث آتى خواهد آمد،بيان هنرى و طرق ابداع آن پر راز و رمز و غير پرسپكتيوى خواهدبود.زيرا اساسا محسوس از جمله خط و رنگ و طرح صرفا سمبولهايى‏اند از عالم بالا نه عالم‏محسوس.به عبارتى هنر جلوه‏گاه عالم طولى مى‏شود نه عالم عرضى(نسبت‏خلق به حق نسبت‏طولى است و نسبت‏خلق به خلق نسبت عرضى.چنانكه فى المثل ولايت پدر و رهبران سياسى،رابطه‏اى عرضى است اما ولايت الهى،رابطه‏ى طولىاست).

اساسا همانطورى كه يونانيان و متفكران دوره جديد عالم طبيعت را وصف يا تبيين كرده‏اند، نقاشان وصورتگران نيز به واسطه صورتهاى خيالى خويش به ابداع آن پرداخته‏اند.و از آنجا تخيل ابداعى‏يونانى و جديد به اقتضاى روح زمانه در هنر هنرمندان ظاهر شده است.اگر به hysis ) را چون تعبير هيدگر در عصرما قبل متافيزيك حكماى يونان طبيعت(فوزيس شكفتگى و مراحل رشد اشياء وامور از آغاز تا پايان زندگى تلقى مى‏كردند،هنرمندان نيز بهنحوى ديگر به اين دريافت مى‏رسيدند.

اما درباره عالم طبيعى كه هنرمندان عصر اسلامى به ابداع آن مى‏پرداختند و از قواعد پرسپكتيويونانى يا جديد تبعيت نمى‏كرد.برخى از مستشرقين تحقيقات مفصلى از نظرگاه تاريخى و حكمى‏نموده‏اند،و نويسندگان ايرانى نيز با تاسى از آنان دقت‏بسيار به كار برده‏اند. بعضى نيز از نظرگاه‏معنوى عالم طبيعت هنرمندان عصر اسلامى را عالم ملكوت و مثال تلقى كرده‏اند،بدين معنى كه‏از نظر آنان طبيعت از افق ملكوت براى اين هنرمندان منكشف شده است كه تفصيل آن در فصل‏نقاشى اسلامى خواهد آمد.در اينجا اجمالا بگوييم كه اساسا فضاى نقاشى عصر اسلامى با ملاكهاى‏زيبايى شناسى و زمينه فكرى و فلسفى و هنرى و جهانشناسى نقاشانى كه اين مينياتورها را بوجودآورده‏اند كاملا با زمينه فلسفى مفسران غربى معاصر آنها متفاوت ست.فلسفه دكارت كه در واقع‏زمينه اصلى تفكر جديد اروپايى است واقعيت را در فلسفه و علوم غربى و نيز در ديد كلى غربيان به‏دو قلمروى متمايز تقسيم كرد: «عالم فكر و انديشه‏»و«عالم بعد و فضا»كه صرفا با جهان مادى‏منطبق شده بود.هرگاه امروزه صحبت از فضا مى‏شود،چه فضاى مستقيم فيزيك نيوتونى مطرح‏باشد چه فضاى منحنى فيزيك نسبيت،مقصود صرفا همان عالم زمان و مكان مادى فانى است كه باواقعيت‏يكى دانسته مى‏شود.امروزه در غرب ديگر تصورى از فضا و مكان غير مادى وغير جسمانى باقى وجود ندارد و اگر نيز سخنى از چنين فضايى پيش آيد آن را نتيجه توهم بشرى‏دانسته و براى آن جنبه وجودى قائل نيستند.ديگر تصور فلسفه اروپائى از واقعيت جايى براى‏فضاى واقعى لكن غير مادى باقى نگذاشته است.ولى هنر تمدنهاى دينى درست‏با چنين فضايى‏سر و كاردارد.(عالم خيال و مفهوم فضا در مينياتور ايرانى،ص‏16-17).

گفتيم كه در دوره جديد يعنى در عصر كلاسيك و باروك هنرمندان عالم را از منظر جسمانى وفيزيكى ابداع و محاكات مى‏كردند،اما پس از طى تجربياتى بر مبناى مناظر و مراياى رنسانسى‏سر انجام نظريه فيزيكى و نورى اين جهانى از وضع قديم خود به وضعى جديد وارد شد.در اين‏اوضاع هنر غربى كه به عصر هنر مدرن وارد مى‏شود،پرسپكتيو خطى را رها مى‏كند و صورتهاى‏كاو و كوژ بر هنر تصويرگرى غلبه پيدا مى‏كند و افق ديد انسانى تابع ساحات نفسانى و وهمى اومى‏گردد،در حالى كه در گذشته تابع ساحت جسمانى و حسى به معنى تكنيكى و مكانيكى لفظ بودكه در آن طبيعت‏«بيجان‏»تلقى مى‏شد.در هنر پست مدرن، هنر آزاد از هر قيد و بندى محسوب‏گرديد،لذا هنرمند بى‏محابا جهان هيولايى خويش رابى‏رحمانه بر پرده خيال نفسانى خويش كشيد.

برخى از ظاهر پرستان و ساده‏انديشان اين را با روحانيت هنر سنتى يكى انگاشته‏اند و چون‏صورتگرى مدرن فاقد هرگونه پرسپكتيو تصنعى و طبيعى است‏به زعم آنان جهانصورتگران باجهانى كه در قرون وسطى و عالم اسلامى جلوه كرده بود پيوند مى‏خورد.

19)از نظرگاه اشپنگلرى كه شئون فرهنگى و تمدنى در كل ارگانيك عالم كبير و صغير همبستگى پيدامى‏كند در اينجا نيز به نحوى مى‏توان از وحدت و هماهنگى فضاهاى بسته خانه و شهرهاى قديم‏ايران و ساحت‏بينش تخيلى قوم ايرانى،ميان فضاهاى چند سطحى در نقاشى و اصل تاويل درمعارف دينى شيعه،ميان تناسبات معمارى و رديفهاى موسيقى ايرانى،سخن گفت.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation