بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حکمت هنر اسلامی,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - حكمت هنر اسلامى
     02 - حكمت هنر اسلامى
     03 - حكمت هنر اسلامى
     04 - حكمت هنر اسلامى
     05 - حكمت هنر اسلامى
     06 - حكمت هنر اسلامى
     07 - حكمت هنر اسلامى
     08 - حكمت هنر اسلامى
     09 - حكمت هنر اسلامى
     10 - حكمت هنر اسلامى
     11 - حكمت هنر اسلامى
     12 - حكمت هنر اسلامى
     13 - حكمت هنر اسلامى
     14 - حكمت هنر اسلامى
     15 - حكمت هنر اسلامى
     16 - حكمت هنر اسلامى
     17 - حكمت هنر اسلامى
     18 - حكمت هنر اسلامى
     fehrest - حكمت هنر اسلامى
 

 

 
 

سكنى گزيدن آدمى در ساحت‏خيال

قدر مسلم اين است كه آراء عرفا و اشراقيون به خصوص شيخ اشراق در تكوين هنرمثالى و آگاهى و احساس نقاشان نسبت‏به فضاى عالم مثال تاثير اساسى در نقاشى نهاده‏است.و نقاشان را به سير و نظر در عالم ملكوت و صور مثالى سوق داده،در حالى كه درآغاز،اصول نقاشى يونانى بر فكر نقاشان اسلام چيره بوده و سنتهاى اين نوع تفكر هنرى‏كه اساسا عالممثال را به طاق نسيان سپرده بود در هنر نقاشى اوليه عصر اسلامى مؤثر بوده‏است.

تفكر يونانى منظر هنرى را صرف جهان محسوس قرار داده بود.در نظر فلاسفه‏يونانى حقيقت‏به عالم صور كلى و ديدارها تعلق داشت،در حالى كه عرصه هنر صورجزئى و پندارها (1) (aisthetos) به قلمرو عالم‏شهادت كه به چشم ظاهر آدمى تعلق پيدا مى‏كند شايسته اطلاق لفظ وجود نيستند و صرفاسايه‏اى هستند از عالم بالا.و نقشهايى فانى‏اند كه هنرمند در تمام عمر نظاره بر آنها دارد وهيچگاه در مرتبه‏اى قرار نمى‏گيرد كه حقايق عالم مثال را مشاهده كند،زيرا اين مرتبه‏لازمه‏اش قطع نظر و تعلق از عالم محسوس و افراد مشهود است.به همين دليل افلاطون هنريونانى را شايسته تامل نمى‏داند،زيرا جلوه‏گاه اين هنر صرف عالم محسوس است وزيبايى اين هنر به عالم محسوس بر مى‏گردد.على رغم اين نظر بهره‏مندى آثار افلاطونى ازاساطير يونانى و به قول عالم واسطه رياضى موجب شده كه زمينه نوعى تفكر اشراقى رادر ادوار بعدى از سوىاتباع او شاهد باشيم.

ارسطو و بيشتر اتباع مسلمان او كه به مشائيان شهرت يافته‏اند عالم خيال و مثال رامنكر بودند و صور خيالى را صرفا در موجوداتى چون انسان مى‏پذيرفتند،اما در مراحل‏بعد متفكران اسلامى با تذكر به معناى‏«عالم ذر و برزخ‏»و ديگر معانى قرآنى به عالم‏واسطى كه مميزات آن ذكرش رفت قائل شدند.به هر تقدير اساسا در جهان يونانى عصرمتافيزيك،على الخصوص پس از افلاطون،عالم خيال و صور خيالى در دل مردمان وهنرمندان يونانى اشباحى بيش نبودند كه ملكى و ناسوتى تلقى شدند تا ملكوتى.چنين‏عالمى كمتر محل توجه متفكران بود،فقط برخى افلاطونيان و پيروان حكماى قديم‏يونانى عصر ميتولوژى به عالمفرشتگان و مثال مى‏انديشيدند.

در مراحل رسوخ مبادى تفكر معنوى اسلام و بهره‏مندى از تجربيات معنوى ديگرملل و اديان،نقاشان ايرانى بنابر تلقى تاريخى عصر خويش و فضاى جاندار وپر راز و رمز،و نيز به اقتضاى سكنى گزيدن آدمى در ساحت‏خيال دينى شاعرانه در عصرتفكر دينى روحا به نقاشى معنوى روى آوردند،چنانكه در شعر نيز چنين بود.شاعران‏اسلامى پس از طى مراحلى از تجربه فكرى در عصر اموى و عباسى در ذيل تفكر ممسوخ‏يونانى زده سر انجام به مرحله‏اى مى‏رسند كه در آن مرحله برايشان انقلاب روحى رخ‏مى‏دهد و با انقلاب در مضامين غزل كهبه دنيا و عشق مجازى مى‏پرداخت،رو به آخرت‏و عشق حقيقى مى‏كنند.

على رغم غلبه احوالات معنوى بر نقاشان عصر اسلامى و اصرار برخى از متفكران‏عصر جديد بر مثالى بودن نقاشى اين عصر نمى‏توان در اين امر ترديدى كرد كه عالم مثال‏نقاشان همان عالم مثال عارفانى نيست كه به قدم سير و سلوك محض معنوى بدان دست مى‏يافتند.به تعبيرى از آنجا كه نقاش بيشتر گرفتار خيال مقيد خويش است،از آن كمتركنده مى‏شود تا فراتر از صورت خيالى روحانى يا نفسانى را بيند.اما چنانكه شاعر انسى‏خود وصف مى‏كند طالب فراتر از صورت است،هر چند صورت خيالى در مقام مشاهده‏حق مرتبه‏اى كمالىمحسوب مى‏شود.اما به هر حال شاعر وجهه همتش مصروف گذشت‏از اين عالم مى‏شود.

حالى خيال وصلت‏خوش مى‏دهد فريبمتا خود چه نقش بازد اين صورت خيالى

مى‏توان چنين گفت كه در عالم اسلام هيچگاه عرفان اسلامى به معنى اصيل آن به قصداول سراغ زبان نقاشى نيامده است،در حالى كه بزرگترين عرفا شاعر نيز بوده‏اند وكلامشان نيز به زبان شعرى بوده است.به همين دليل نيز نقاشى در ايران صورت دينى‏به خود نگرفت و هيچ يك از عرفاى بزرگ نقاش نبوده‏اند مگر عوام صوفيه چنانكه درصنايع نيز چنين است (2) . بدين معنى كه اين صنايع از نازلترين صور عرفانى و آداب و رسوم معنوى بهره گرفته‏اند.در مقابل،در حوزه‏هاى بزرگ طريقت عرفانى و متفكران‏اشراقى اثرى از اين فن و صنعت در مقام بيان احوالات و مواجيد معنوى مشاهده‏نمى‏كنيم.اما اين فنون و صنايع خود صبغه معنوى پيدا كرده و از عرفان در طى مراحل‏كار بهره جسته‏اند (3) .البته با وجود سماع صوفيانه، موسيقى تا حدودى صورتى از بيان دينى‏احوالات صوفيه را پيدا كرده است.نقاشى نيز چون موسيقى و صنايع در مراتبى نازلتر ازشعر دينى محمل صورتى از عالم معنوى و خيالى عصر اسلامى بود (4) ،و حتى بزرگان‏نقاشى آن را چون ديگر صنايع با آداب دينى آميختند.نامحامل‏«اسرار صغير»را از اينجابر آنها نهادند.

به هر حال چنان نيست كه صرفا با تحريم نقاشى و صورتگرى و چند عبارت كليله ودمنه در باب پرسپكتيو ناگهان در نقاشى تحول پديد آيد و به جهت قبح فريب كارى و مكرنقاشان از پرسپكتيو كاملا دور شوند،در واقع دورى و نزديكى به روح جهان مدارى‏يونانى در نقاشى و هنر جهان اسلامى در حضور پرسپكتيو حسى مى‏توانسته مؤثر بوده باشد،چنانكه در نقاشى بيزانس اين نفوذ را بيشتر مى‏بينيم.اما در واقع پرسپكتيو و سه بعدنمايى از دوره جديد بر نقاشى مسلط مى‏شود و در گذشته تنها نقاشى يونانى است كه به‏پرسپكتيو طبيعى نزديك شده بود.اما در اينجا نيز چشم انسان چون پنجره‏اى نيست كه ازآن به عالم بنگرد،و يا چنان نيست كه هنرمند يونانى خواسته باشد حق را به لباس باطل‏درآورد.اگر چنين بود اين چهلباسى است كه اثر را به واقعيت‏سه بعدى عالم محسوس‏نزديك مى‏كند؟!

مذمت افلاطون از هنر از جهت محاكات امر محسوس است كه خود محاكات امرمعقول بوده و از اين لحاظ هنر را در مقام حقيقت نمايى دو مرتبه دور از حقيقت تلقى‏مى‏كند زيرا حقيقت در نظر او معقول و عالم محسوس نيز وراى عالم اشباح وسايه‏ها(يعنى عالم هنر)است.به اينترتيب در نظرگاه افلاطونى تغييرى حاصل نمى‏شودمگر در نوع ظهور عالم هنرى.

تحول اساسى هنر رنسانسى در نقاشى اواخر دهه سوم و اوائل دهه چهارم قرن‏پانزدهم در نقاشيهاى ماساچو ايتاليايى و يان‏وان آيك هلندى پديد آمد.در نقاشى‏اين دو كه در حكم تحول كيفى نسبت‏به كارهاى جوتو و ديگران به شمار مى‏رفت،مفاهيم‏دينى به صورتى ديگر بيان شده بود،به طورى كه در آن عقل و طبيعت جديد سيطره‏مى‏يافت و تجربه‏هاى انسانى و طبيعت انسانى جوهر و بنياد اصيل حقيقت انگاشته مى‏شد،نه الهام از يك مبدا برتر و فوق طبيعى.در چنين تلقى‏اى بايد جهان را از پيرايه‏هاى‏معنوى و دينى نقاشى نقاشان گذشته كه (Stylization) با فوق العاده به ظهورمى‏آمد جدا كرد و براى وصال به حقيقت پرداختهاى مطلق مى‏توان از همه توصيفات كهن صرف نظركرد و فقط اطلاعات جديدى از تمدن و تاريخ و طبيعت را كه مورد استفاده انسان درزندگى اين جهانى است عرضه كرد.به عبارتى مى‏توان تمامى اجزاء واقعيت را با دقت‏تجزيه و تحليل كرد و هر پديدار را داراى سهمى اساسى دانست.اين روش تحليلى باروشهايى كه از سوى هنرمندان سبك گوتيگ براى ابداع معانى و حقايق دينى به كارگرفته مى‏شد متفاوت بود.زيرا هنرمندان در اينجا براى بيان اين حقايق و معانى ازسمبولها و قواعد و ريتمهاى تزيينى استفاده مى‏كردند و خود را در توصيفهاى تمثلى‏عالمى كه برايشان انكشاف حاصل كرده بود مستغرق مى‏ساختند. ماساچو و وان آيك با نقاشيهاى انقلابى خود تمامى تصورات و تخيلات پيشين راكنار گذاشته از مؤسسين تاريخ جديد و نقاشى عصر رنسانس به شمار مى‏آيند.آنان مسلماقصد نداشتند آنچه را كه يونانيان تجربه كرده يا مسيحيان هزار سال بدان پرداخته بودندتجربه كنند،بلكه آنچه اينان احياء كردند اصول عقلانى و منزلت انسان مدارانه هنرتصويرگرى بود.از اين لحاظ بازگشت آنان رجعت صرف نبود بلكه تفسير هنرى جديدى‏از تاريخ و تمدن و بشر و جهان و خدا بود.آنان خدا را اين بار در چهره انسان ناسوتى‏تجربه مى‏كردند،در حالى كه در قرون وسطى در چهره انسان لاهوتى تجربه شده بود.اين‏نقاشان با طرد همه معانى لاهوتى كهن و از جمله سمبلها ورموز هنر قرون وسطى انقلابى‏پديد آوردند.

كار هنرمند رنسانسى ابداع مجدد طبيعت و انسان و حتى خدا با تفسيرى انسان مدارانه‏از تمامى جلوه‏ها و نظم طبيعى عالم بود.هنرمند دريافته بود كه از طريق پرسپكتيومى‏تواند عقل جزوى را بر فضا مسلط نمايد.به عبارت ديگر از انسان به عنوان وجود اصلى‏و مركزىتصويرى عظيم ارائه نمود كه فضا را بايد در ارتباطى كه با او دارد سنجيد.

هنرمند با بازنمايى دقيق و عينى همه امور،جنبه‏هاى گوناگون واقعيت را ثبت كرده و آن‏را بهصورت يك نظم عرضه مى‏دارد،نظمى كه از هماهنگى نظام عالم بهره گرفته بود.

اين نظم نهايتا در نظام تكنيك تعين مى‏يابد.

قدر مسلم اين است كه تنها با ايجاد و القاء فضاى هندسى و كمى،سيطره و استيلا و تسخير آن براى بشر ممكن مى‏شود و اين كارى است كه چه در سياست،چه در هنر و چه‏در علم و چه در فلسفه ملاحظه مى‏شود.بر اين اساس است كه بايد هنر جديد را همچون‏سياست جديد استيلايى خواند.حال آنكه فضاى مثالى قديم امكان چنين سيطره را براى‏هنرمند فراهمنمى‏آورد.

از آنجا كه خيال مجمع ادراكات جزئى و محسوس آدمى است و از سويى از جانب‏باطن و ضمير آدمى محل القاى معانى و حقايق غيبى در صور محسوس و متمثل است،كلمات شعرى يا پرده نقاشى يا هر طرحى كه به صورت پيكره‏ها و بناها و نغمات و صنايع‏درآيد متاثر از اين عالم متمثل در خيال آدمى است.هرگاه هنرمند خود را در حضورعالم معانى مى‏بيند احت‏خيال او نيز محل نزول روح القدس و فرشتگان و معانى غيبى‏است و هرگاه عالم معانى برايش در حجاب مى‏شود حضور او با عالم نفس و بى‏معنايى وطبيعت‏بى‏جان است.در رنسانس چنين نسبتى با عالم معانى حاصل شد.يعنى آدمى خودرا در برابر عالمى مشاهده كرد كه در آن خدا و قديسان و فرشتگان محجوب شده بودند،اما هنوز هنر او محل ظهورعادات قرون وسطايى خويش و مردم مؤمن مسيحى بود.

در عين حال اين عادات خود در صورت محسوس و اين جهانى جلوه مى‏كرد،در حالى كه‏درگذشته آنچه محسوس و اين جهانى بود،نا محسوس و پر راز و رمز و آنجهانى مى‏نمود.

اين را مى‏توان تجلى وجود از حجاب كثرت عالم محسوس و از جمله نفس انسان خواند.

در ادوار قديم عالم خيال چينى و هندى و مصرى و بين النهرينى و ايرانى هر يك‏جلوه‏اى براى هنر معنوى بودند.در عالم اسلامى نيز كه شاهد تطورات مختلف از جمله‏نفوذ فرهنگ اساطيرى و يونانى و تاثير آن بر فرهنگ اسلامى و نيز وجود فرهنگهاى‏بومى-كه بقاياى فرهنگهاى اصيل گذشته بودند-هستيم،هنر با اين معنويت،متعين‏مى‏گردد.گرچه همه شئون اين عالم مظهر تام و تمام عالم محمدى و علوى نبود،امابه هر حال از پرتو عالم محمدى برخوردار بود و اين عالم گاه در مقام صورت و عوالم‏ديگر در حكم ماده در مى‏آمدند كه در شعر عرفانى و معمارى مساجد و برخى هنرهاجلوه‏هاى آن را مى‏توان ديد.اما نقاشى از آنجا كه نهايتش فراتر از عالم مثال نمى‏رفت ونمى‏توانست عالم اسماء و صفات و اعيان ثابته را بى‏واسطه بنمايد و از نمايش عالم‏جبروت(عقول)فلاسفه نيز ناتوان بود فقط جلوه نازلى از عالم محمدى را نمايش مى‏داد،چنانكه نقاشى از معراج حضرت رسول و نقاشى از عوالم عرفانى نيز نتوانست‏در حكم تجربه اصيل هنر دينى تلقى شود و در زمره هنر حكمت درآيد وبه نقاش لقب‏حكيم داده شود.

در دوره مسيحيت نيز هيچگاه عالم مسيحايى به وجه حقيقى و تام و تمام خويش‏غالب نگرديد و غالبا عوالم ديگر،اين عالم قدسى را به حجاب خويش كشيدند.تلقى‏تشبيهى مسيحيان در باب كلمة الله(حقيقت مسيح)و قول به تجسم و تجسد كلمة الله(كه‏خود به تعبير انجيل يوحنا خدا و در مقام يكى از اقانيم ثلاثه است)نقاشى و هنرهاى‏تجسمى مسيحى را در زمره هنرهاى مقدس دينى وارد كرد.با اين وجود چنان نيست كه بركلام الله تقدم يابد، چنانكه روحانيون مسيحى كلام انجيل را براى خواص و صور منقوش‏كلام انجيل را براىعوام مى‏دانستند.

جان كلام اينكه نقاشى در جهان اسلامى گرچه به عالم معنى و مثال نزديك مى‏شوداما هيچگاه هنر دينى تلقى نمى‏شود و نيز چنانكه اشاره كرديم تحول نقاشى به وجهه نظربشر نسبت‏به عالم و آدم و مبدا عالم و آدم بر مى‏گردد و نحوه حضور او در برابر عالم‏صورت و معنى،و طريق ابداع معنى در صورت را متعين مى‏سازد و صرف حكم اخلاقى‏نمى‏تواند درحضور آدمى انقلابى حاصل كند.چنانكه حكم تحريم نقاشى چنين اثرى‏نداشت.

همواره جستجوى عالمى ديگر مقدمات ظهور آن عالم را فراهم مى‏سازد چنانكه‏انقلاب اسلامى در جستجوى عالم اسلامى است.حضور داشتن در برابر اين عالم است كه‏مقتضى حضور در برابر حق و قرب به آن است.پس انقلاب اسلامى را نبايد عين حضوردر برابر حق گرفت‏بلكه با انقلاب مقدمه وصول حاصل مى‏گردد و به همين جهت نيز عالم‏همه شهروندان مدينه انقلاب اسلامى حضور بالتمام عالم اسلامى به معنى اصيل لفظنيست.چنانكه در ميان نقاشان به نحوى اين تباين را مى‏توان احساس كرد،اما به هر طريق‏آغاز حضور در اينجا طرح مى‏شود و سعى ما بايد بر اين باشد كه با عالم اسلامى آشناشويم و جلوه‏هاى هنر دينى را درمقام ابداع اين عالم به ذوق حضور دريابيم.

پى‏نوشت‏ها:

aestetic است كه به علم الجمال و زيبائى aisthetos ريشه اصطلاح استتيك 1)لفظ شناسى تعبيرمى‏شود.قلمرو زيبائى شناسى هنرى على الخصوص در قلمرو هنرهاى حسى بهعلم محسوس مربوطمى‏شود.

2)نكته اساسى اين است كه چرا هيچگاه نقاشى نتوانست چونان مبدائى و غايتى و يا بسترى براى‏تفكر اسلامى آنچنان كه در غرب يا چين و ژاپن است،تلقى شود؟حتى هگل هنر كلاسيك را دين‏هنرى مى‏نامد.يعنى دين همان عصر پيكر سازى يونان كه در آن عالم يونانى خدايان و الهى‏من حيث هى خود را به صورت بشر متجلى مى‏كرد.پس هنرهاى تجسمى در مقام نمود محسوس‏مطلق بود(شعر و محاكات(ميمه سيس)،هانس گئورگ گادامر،ترجمه محمد سعيد كاشانى،فصلنامه هنر،شماره‏19،ص‏16).چنين معرفتى در حوزه تفكر اسلامى و جايگاه ويژه‏اى كه اشراق‏و عرفان دارد براى‏«چشم سر»اصالتى قائل نيست.ديدن قدر مسلم هم آسوده‏تر است و هم بعيدتر،اما«شنيدن‏»تنها محصور بعد زمان است و در حوزه ادراك شهودى و تفكر تنزيهى مناسب‏ترين‏بستر است.در دين و طريقت عرفانى آنچه در ابتدا واجب و لازم شده استماع مى‏باشد وبه همين سبب در دين و طريقت از بصر و ساير اعضاء و جوارح سمع اولى‏تر است(شرح كبيرمثنوى مولوى،انقروى،ترجمه عصمت‏ستارزاده،ج 1)خداوند در قرآن بدترين جنبندگان را درنزد خود كران لال معرفى مى‏كند كه تعقل نمى‏كنند:«ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين‏لا يعلقون‏»(انفال:22)محققين نقل مى‏كنند كه:(لالى در اثر كرى حاصل مى‏شود زيرا براى نطق البته‏سماع لازم است.پس از آن كسى كه كلام حق را نشنود و طبق آن عمل نكند و آن را به كار نبندد،لال بودنش مقرر است.»بنابر اين شرورترينذى روح بودنش در نزد خداوند محقق مى‏گردد.

انقروى در شرح كبير مثنوى شريف مولانا همين جايگاه استماع را مناسبتى دانسته كه مولانا مثنوى‏را با بشنو آغاز كرده است:«كه هر كه حس شنوايى داشته باشد بالاخره به نطق در مى‏آيد و از گزندلال بودن خلاص مى‏گردد و از شرورترين مردم محسوب نمى‏شود و مقامبهترين مردم را پيدامى‏كند.»

دان كه اول سمع باشد نطق را سوى منطق از ره سمع اندر آنطق كو موقوف راه سمع نيستجز كه نطق خالق بى‏طمع نيست

از اينجا تفكر دينى و طريقت عرفانى ديانت اسلامى بر تنزيه مبتنى است.نقاشى در عصر اسلامى‏نيز بر تنزيه مبتنى بود و هنرمندان در مقام تنزيه از تشبيه فراتر مى‏رفتند چنانكه عالم غير رئال نقاشى‏را ابداع كردند.از سويى نقاشى به سوى شعر و قصه كه هنرهاى كلامى‏اند گرايش مى‏يافت.تفكركل انگارانه در عالم اسلامى ميان هنرها وحدت عميقترى ايجاد مى‏كرد چنانكه نقاشى و خوشنويسى‏با معمارى و صنايع مستظرفه وم‏وسيقى وحدت پيدا مى كنند.اما در عصر جديد هر يك از هنرهادر مقام استقلال از ديگرى هستند.در هنر كلاسيك و رمانتيك جديد نيز على رغم استقلال طلبى‏تابعيت نقاشى از قصه و شعر آشكار است.اما در هنر مدرن گسستگى عميق مى‏گردد كه خود حاكى‏از غلبه پلوراليسم و تفكر كثرت انگارانه و تفرقه بر هنر مدرن است.در اين مرتبه نيز از حيث مبدا وغايت هنر تابعصورت نوعى اومانيستى است.

3)رجوع شود به رساله‏«چيت‏سازان‏»از كتاب رسائل جوانمردان نوشته هانرى كربن،ترجمهاحسان‏نراقى.

4)هنر اسلامى ابداع عالم اسلامى در پى انكشاف حقيقت اسلام يعنى اسم اعظم الله است. اين عالم‏كلى است كه از جلوه‏گاه غيب و شهادت در خيال هنرمند ظاهر مى‏شود.در اين عالم، جمال و جلال‏الهى،در«يافت‏»و«شهود»،متفكران را احاطه مى‏كند.هنرمند حتى اگر دهرىباشد ناخود آگاه‏متاثر از عالم اسلامى است.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation