بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حقیقت گمشده, شیخ معتصم سید احمد ( )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest - حقيقت گمشده
     hqiqt001 - حقيقت گمشده
     hqiqt002 - حقيقت گمشده
     hqiqt003 - حقيقت گمشده
     hqiqt004 - حقيقت گمشده
     hqiqt005 - حقيقت گمشده
     hqiqt006 - حقيقت گمشده
     hqiqt007 - حقيقت گمشده
     hqiqt008 - حقيقت گمشده
     hqiqt010 - حقيقت گمشده
     hqiqt012 - حقيقت گمشده
     hqiqt013 - حقيقت گمشده
     hqiqt014 - حقيقت گمشده
     hqiqt017 - حقيقت گمشده
     hqiqt018 - حقيقت گمشده
     hqiqt019 - حقيقت گمشده
     hqiqt020 - حقيقت گمشده
     hqiqt021 - حقيقت گمشده
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

عـادل : شـيـعـه بـراى هـر يـك از معتقداتى كه به آنها ايمان دارند با اين مصادر ـ علاوه بر مصادر خودشان استدلال مى كنند.
دروغ مى گويند, آنها يك بخارى ومسلم تحريف شده دارند.
عـادل : آنـهـا مـرا وادار بـه خـوانـدن يـك كتاب به خصوصى نكردند,بلكه از من خواستند در هر كتابخانه اى در كشورهاى عربى جستجوكنم .
ايـن دروغ اسـت , ومـن وظيفه دارم كه تو را دوباره به مذهب اهل سنت بر گردانم , ولئن يهداللّه بك رجلا خير لك مما طلعت عليه الشمس ...[اگر خداوند به دست تو يك نفر را هدايت كند براى توبهتر است از آنچه خورشيد بر آن مى تابد].
عادل : ما طالب حق وهدايتيم , همراه دليل مى رويم هر جا كه برود.
ـ مـن بـزرگـتـرين عالم دمشق را براى تو حاضر خواهم كرد, او علامه عبدالقادر ارنؤوطى است , عـالـمـى جـلـيل القدر, محدث وحافظاست , وشيعه سعى كردند او را با پولى بالغ بر چند ميليون فريب دهند, ولى او رد كرد...
بـرادر عـادل بـا ايـن پـيشنهاد موافقت كرد, وابو سليمان به او گفت :وعده ما روز دوشنبه , براى خودت وهر سودانى كه تحت تاثيرتفكر شيعى قرار گرفته است .
عـادل نـزد مـن آمـد, ومـوضـوع را بـه مـن اطلاع داد, واز من خواست تاهمراه او بروم , من نيز با خـوشحالى فراوان پيشنهاد او را قبول كردم ,وبا يكديگر قرار گذاشتيم براى روز دوشنبه مورخ 8 صفر 1417هجرى كه بهترين درود وسلام بر صاحب هجرت باد ساعت 12ظهر.
آن روز هـوا بسيار گرم بود, طبق قرار با سه نفر سودانى ديگرملاقات وبه سوى محل كار عادل به راه افـتـاديـم , بـه آنـجـا كـه رسـيـديم برادر عادل به استقبال ما آمد, باغ بسيار سر سبزى بود پر ازدرختهاى با ثمر, درختهاى هلو, سيب , توت وغير آن از ميوه هايى كه ما در سودان نداريم .
پـس از آن بـه سوى باغ همسايه سنى او حركت كرديم , او با گرمى زياد از ما استقبال كرد, پس از قـدرى گـردش در آن جـاى بـا صـفـاوسـرسـبـز, به نماز ظهر پرداختيم , در اثناى نماز بود كه چـندين اتومبيل از راه رسيدند ودر مقدمه آنها اتومبيل حامل شيخ ارنؤوطى بود, جايگاه پر از افراد وخـارج از سـاخـتـمـان پـر از اتومبيل شد.دوستان سودانى ما بسيار تعجب كرده بودند, آنها باور نـمـى كردندمساله به اين بزرگى باشد, پس از آنكه هر يك در جايى قرار گرفت ,من جاى خود را در مجاورت شيخ انتخاب كردم .
پس از آنكه معرفى ميان ما وجمع آنها انجام شد, صاحب باغ به شيخ گفت : اينها برادران سودانى ما هـسـتـنـد, آنـها در سيده زينب تحت تاثير شيعه قرار گرفته اند, وميان آنها يك شيعه است كه در باغ مجاور كار مى كند.
شيخ گفت : كجا است اين فرد شيعه .
جواب داده شد: او به باغ خود رفته , پس از چندى بر مى گردد.
گفت : پس صبر مى كنيم تا بر گردد.
...يـكـى از سـودانـى هـا به سراغ عادل رفت واو را به مجلس آورد, دراين ميان شيخ از اين فرصت اسـتـفـاده كـرده احـاديـث زيـادى را كـه ازحـفظ داشت قراءت كرد, موضوع اين احاديث برترى بـعـضى شهرها وسرزمينها بر جاهاى ديگر است , وبه خصوص درباره شام وشهر دمشق , اين مطلب حدود نيم ساعت طول كشيد هر چندمطلبى بى فايده بود , ومن از اين كار او بسيار تعجب كردم , چـگـونـه از اين موقعيت استفاده نمى كند در حالى كه همگى به او گوش فراداده اند, مى توانست حـديثى بگويد كه به درد دنيا يا آخرت آنهابخورد, سپس او گفت : دين خدا بر اساس خويشاوندى اسـتوارنيست , در حالى كه خداوند شريعت را براى تمام مردم قرارداده است , پس به چه حقى بايد ديـنـمان را از اهل بيت بگيريم ؟! درحاليكه رسول اللّه (ص ) ما را امر كرده كه از كتاب خدا وسنت اوپـيروى كنيم , واين حديث صحيح بوده وكسى نمى تواند آن راتضعيف كند, وما راهى جز اين راه نداريم , وبا دست خود به كمرعادل زد وگفت : فرزندم , كلام شيعه تو را فريب ندهد.
او را متوقف ساخته گفتم : جناب شيخ , ما به دنبال حق مى گرديم , ومساله براى ما مشتبه شده است , وبدين منظور آمده ايم تا از شـمـا اسـتـفـاده كـنـيـم , پـس ازآنكه اطلاع يافتيم كه شما عالمى بزرگوار ومحدث وحافظ هستيد.گفت : آرى گـفتم : از بديهياتى كه هيچ كس از آن غفلت نمى كند مگر انسان كوردل , اين است كه مسلمانان بـه گـروهها ومذاهب مختلف تقسيم شده اند, وهر گروهى ادعا مى كند كه او بر حق وديگران بر باطل اند.حال چگونه مى توانم حق را از ميان اين خطوط متناقض بيابم درحاليكه موظف هستم از شرع واقعى خدا پيروى كنم ؟
آيا خداوندخواسته است كه متفرق باشيم , يا اينكه خواسته او اين است كه امت واحده باشيم , وبا يك شرع واحد عبادت خدا كنيم ؟! واگر جواب مثبت است , خدا ورسول چه ضمانتى براى ما قرار داده اند مبنى براينكه امت از گمراهى در امان باشد ؟
بـا توجه به اينكه اولين اختلاف ميان مسلمين درست بعد از وفات رسول اللّه (ص ) اتفاق افتاد, پس نبايد براى پيامبر جايز باشد كه امت خود را بدون هدايتى كه بتوانند بدان تكيه كنند ترك گويد.
شـيـخ گـفـت : ضـمـانتى كه رسول اللّه (ص ) براى جلوگيرى از اختلاف امت قرار داده است اين فـرمـايش ايشان است : من براى شما چيزى قرار دادم كه اگر بدان متمسك شويد هرگز گمراه نخواهيد شد:كتاب خدا وسنتم .
گـفـتـم : در ابـتـداى سخن , شما گفتيد كه چه بسا حديثى باشد كه هيچ اصلى ندارد, يعنى در كتابهاى حديث نقل نشده باشد.
گفت : آرى .
گفتم : اين حديث در صحاح ششگانه اصالتى ندارد, پس چگونه به آن قائل هستى , در حاليكه شما مردى محدث بشمار مى روى ؟
در ايـنجا آتش او شعله ور شده , شروع كرد به فرياد زدن , وگفت :منظور تو چيست , آيا مى خواهى اين حديث را تضعيف كنى .
از اين برخورد او, وسبب هيجانش تعجب كردم , در صورتى كه من چيزى نگفته بودم .
گفتم : تامل كنيد, من يك سؤال مشخص دارم , آيا اين حديث درصحاح ششگانه هست ؟
گـفـت : صحاح تنها شش كتاب نيست , كتابهاى حديث بسياراند,واين حديث در كتاب موطا امام مالك موجود است .
روى كردم به جمع حاضر وگفتم : بسيار خوب , شيخ اعتراف كرد كه اين حديث در صحاح ششگانه نيست , ودر موطا مالك است .
بالحن تندى سخن مرا قطع كرده گفت : چه گفتى , مگر موطا كتاب حديث نيست ؟
گـفتم : موطا كتاب حديث است ولى حديث : كتاب اللّه وسنتى درموطامرفوع است نه مسند, با وجود آنكه تمام احاديث موطا مسندوداراى سند است .
از آنـجـائيـكه شيخ حجت ودليل خود را از دست داده بود فريادبلندى كشيد, وشروع به زدن من كـرد, ومـرا بـه چـپ وراسـت تـكـان مـى داد ومى گفت : تو مى خواهى حديث را تضعيف كنى , تو كه هستى تا آن را تضعيف نمائى .. .
ديگر از حدود معقول خارج شده بود وهمگى از حركات ورفتار او تعجب كرده بودند.
گـفـتم : اى شيخ ! اينجا مقام بحث واستدلال است , واين روش عجيب وغريب شما مشكلى را حل نـمى كند, من با بسيارى ازعلماى شيعه نشسته ام ولى هرگز چنين برخوردى را نديده ام .
خداوند مى فرمايد: (ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك ) ((58)) , اگر تو خشن وسنگدل بودى , آنها از اطراف تو پراكنده مى شدند.. .
پس از اين قدرى از خشم او فروكش كرد.
گـفـتـم : از شـمـا مى پرسم اى شيخ , آيا حديث (كتاب اللّه وسنتى ) درموطا مالك ضعيف است يا صحيح ؟! با حسرتى فراوان گفت : ضعيف است .
گفتم : پس چرا گفتى كه حديث در موطا است در صورتى كه مى دانى آن ضعيف است ؟
دوباره صدايش را بالا برده گفت : اين حديث سند هاى ديگرى نيزدارد.
به حاضرين خطاب كرده گفتم : شيخ از روايت موطا دست كشيدوگفت : حديث راه هاى ديگرى دارد, پس بشنويم راههاى ديگر آن را.
در ايـنـجا شيخ احساس شكست وخجالت كرد زيرا حديث هيچ راه صحيحى ندارد .
در اين هنگام يـكى از حاضرين شروع كرد به صحبت كردن , شيخ فرصتى يافت تا خود را از اين تنگنا نجات دهد, به وى اشاره كرده وبه من گفت : بشنو, ايشان چه مى گويد.
.. .
ولـى مـن كـه متوجه وضعيت او شده بودم اصرار كرده گفتم : اى شيخ , راه هاى ديگر حديث را بفرمائيد بشنويم ؟! با لحنى شكست خورده گفت : به ياد ندارم , آنها را براى تو خواهم نوشت .
گـفـتـم : سـبـحـان اللّه ! شما آن همه حديث در فضيلت شهرهاوسرزمين ها از حفظ دارى , ولى مـهـمـتـريـن حـديـثـى كـه پايه اساسى اهل سنت وجماعت است حديثى كه امت را از گمراهى نجات مى دهد نمى دانى ؟! به ادعاى خودت .
ولى او همچنان ساكت ماند, يكى از حاضرين كه متوجه شرمسارى شيخ شده بود گفت : از شيخ چه مى خواهى ؟
مگر به تو قول نداد كه آنها را برايت بنويسد.
گفتم : من راه را براى شما كوتاه مى كنم , اين حديث در سيره ابن هشام نيز هست ولى بدون سند.
شيخ ارنؤوطى گفت : سيره ابن هشام , كتاب سيره است نه كتاب حديث .
گفتم : پس اين روايت را نيز ضعيف مى دانى ؟
گفت : آرى گفتم : پس زحمت بحث درباره آن را نيز از دوش من برداشتى .
سـپـس سـخـن خـود را ادامـه دادم : اين حديث در كتاب الالماع تاليف قاضى عياض نيز هست , همچنين در كتاب الفقيه المتفقه تاليف خطيب بغدادى ...آيا اين روايتها را مى پذيرى ؟
گفت : خير گـفـتـم : پـس حـديـث كـتاب اللّه وسنتى به شهادت شيخ ضعيف است وتنها يك ضمانت باقى مـانـده اسـت كـه امـت را از اخـتـلاف نجات دهد, وآن حديث متواترى است از رسول اللّه (ص ) كه كـتـابهاى حديث اهل سنت حتى صحاح ششگانه بجز بخارى آن را روايت كرده اند, وآن حديث اين است كه رسول اللّه (ص ) فرمود: انى تارك فيكم الثقلين , ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى , كتاب اللّه حبل ممدود ما بين السماء والارض , وعترتى اهل بيتى , فان العليم الخبير انبانى انهما لن يفترقا حتى يردا علي الحوض .
[مـن دو چـيز گرانبها در ميان شما باقى مى گذارم , كه اگر به آنهامتمسك شويد هرگز پس از مـن گمراه نخواهيد شد, يكى كتاب خداكه ريسمانى است پيوسته از آسمان تا به زمين , وديگرى عـتـرت واهل بيتم , كه خداى دانا وآگاه به من خبر داده است آن دو هيچ گاه از هم جدا نخواهند شـد تـا آنكه كنار حوض بر من وارد شوند] .
اين متن حديث است طبق روايت احمد بن حنبل , وهر مـؤمـنى كه به دنبال اسلام واقعى است , همانكه خدا به رسول خود امرفرموده است , چاره اى ندارد جـز رفـتـن از اين مسير, كه همان مسيراهل بيت است , اهل بيت تطهير شده در قرآن كريم از هر گناه وپليدى .
پس از اين , قدرى از فضايل اهل بيت (ع ) را نقل كردم درحالى كه شيخ كاملا ساكت بـود ودر ايـن مـدت حتى يك كلمه سخن نمى گفت واين خلاف عادت او بود زيرا قبل از اين , پى درپى سخن مرا قطع مى كرد.
هـنـگـامـى كـه مريدان شيخ متوجه شكست او شدند شروع به سروصدا كردند گفتم : دغل بازى ونـفاق بس است , اين قدر از حق دورى نكنيد, تا كى چشم خود را بسته نگه مى داريد ؟!! در حالى كه آيات حق آشكار ونشانه هاى آن مشخص است , ومن بر شماحجت اقامه كردم مبنى بر اينكه دين جز از راه كتاب خدا وعترت پاك از آل محمد(ص ) نخواهد بود.
شـيـخ همچنان ساكت بود ويك كلمه هم در جواب من نمى گفت .
يكباره از جا برخاست وگفت : من مى خواهم بروم , من كلاس درس دارم , با توجه به اينكه او براى نهار دعوت بود.
صـاحـب خانه اصرار كرد كه بماند .
پس از آوردن غذا مجلس آرام شد, شيخ نيز هنگام غذا خوردن دربـاره هـيـچ مـوضـوعى اصلا سخن نگفت , در صورتى كه قبل از اين مجلس را در اختيار داشت واوتنها سخنور بود !...
اين است نتيجه كار كسى كه حقايق را مخفى مى كند, روزى بايد درملا عام رسوا شود.

مشكل اهل سنت با اين دو حديث حل نمى شود:

اگـر از آنـچـه گـفـتـيم چشم پوشى كرده ومثلا پذيرفتيم كه اين دوحديث صحيح اند, حديث عـليكم بسنتى .. .
و كتاب اللّه وسنتى , اين فرض اهل سنت را نجات نداده وگرفتارى آنها را حل نـمـى كـند,بلكه از همه جهات مذهب اهل بيت (تشيع ) را تاييد واستوارمى كند, دليل اين مطلب چنين است : حديث اول : بر شما باد سنت من وسنت خلفاء راشدين هدايتگربعد از من ((59)) .
خلفا در واقع همان ائمه اهل بيت اند: كلمه خلفا در اينجا عام است وبه گروه مشخصى تخصيص داده نشده است , واينكه اهل سنت آن را به خلفاى اربعه معنا كرده اندهيچ ماخذ يا دليلى ندارد, زيرا مساله مهمتر از اين ادعا است , وادله نيز نـشان دهنده عكس اين مطلب است , زيرا خلفاى راشدين همان دوازده امام از اهل بيت مى باشند, آنـهـم بـر اسـاس دلايـل وروايـت هـاى قـاطـع مـبـنـى بر اينكه خلفا پس از پيامبر(ص ) دوازده خـليفه اند,ودر روايتى كه قندوزى حنفى در ينابيع الموده آورده است مى گويد:يحيى بن حسن در كـتـاب (الـعمده ) از بيست طريق نقل كرده است كه خلفا پس از پيامبر(ص ) دوازده خليفه اند وتـمـام آنها از قريش اند,سه راه آن از بخارى , نه راه از مسلم , سه راه از ابى داود, يك راه ازترمذى وسه راه از حميدى .
بخارى از جابر نقل مى كند واو ازپيامبر(ص ): يكون من بعدى اثنا عشر اميرا, [دوازده فـرمـانروا پس ازمن خواهند بود], سپس كلمه اى فرمود كه نشنيدم , از پدرم پرسيدم :چه فـرمود, گفت : فرمود كلهم من قريش , تمام آنها از قريش اند .
ودرروايت مسلم از عامر بن سعد نـقـل كـرده كـه نـامـه اى بـراى ابـن سـمـرة نـوشـتـم وخـواسـتم مرا خبر دهد از چيزى كه از پـيامبر(ص )شنيده است , او برايم نوشت : شنيدم از رسول اللّه (ص ) در روزجمعه اى كه شب آن روز اسـلـمـى را رجـم كرد, فرمود: دين همچنان بر پا است تا آنكه قيامت بر پا شود ودوازده خليفه كه همگى ازقريش اند براى مردم آمده باشند ((60)) .
پس از اين ديگر كسى نمى تواند بر حديث وسنة الخلفاء.. .
استدلال كند مبنى بر اينكه منظور از آن خـلـفـاى چهار گانه اند, آنهم با بودن اين روايت هاى متواتر كه بالغ بر بيست راه هستند وهمگى شهادت مى دهند كه خلفا دوازده خليفه اند, ونمى توانيم تفسيرى در واقعيت هاى گذشته براى آن بيابيم جز در ائمه دوازده گانه مذهب اهل بيت .
بنابراين شيعه تنها فرقه اى است كه توانسته است معانى اين روايت ها را مشخص كند, آنهم با ولايت امام على (ع ) وپس از ايشان حسن وحسين وسپس نه امام از فرزندان حسين , پس تعداد آنهامى شود دوازده امام .
بـا وجود اينكه كلمه قريش در اين روايتها اطلاق دارد ودقيقامشخص نشده است ولى اگر روايتها وقـرائن ديـگـر را ضـمـيـمـه كـنيم معلوم مى گردد كه مراد از آن , اهل بيت است آنهم به دليل وجودروايتهاى زيادى مبنى بر امامت اهل بيت , كه در بحث هاى آينده آنها را مطرح خواهيم كرد.
در ايـن بـاره ايـن روايـت كافى است : انى تارك فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا بعدى , كتاب اللّه وعـتـرتـى اهـل بـيتى , [من در ميان شما چيزى راباقى مى گذارم كه اگر به آن تمسك جوييد هرگز گمراه نخواهيدشد: كتاب خدا وعترتم اهل بيتم ] ((61)) .
حـال كـه قـيـام ديـن هـمـانـگونه كه روايت هاى گذشته دلالت داشت وابسته به ولايت دوازده خـليفه است , ودر عين حال روايتهايى هست كه تاكيد مى كند بر تلازم ميان اهل بيت وكتاب خدا, پس اين بهترين دليل است بر اينكه منظور از (دوازده خليفه ) همان ائمه اهل بيت است .
امـا جـمله كلهم من قريش همه آنها از قريش اند در واقع تغييروتحريف حديث است ومنظور از جـعل آن خدشه وارد كردن بردلالت آشكار حديث به لزوم پيروى از اهل بيت است , زيرا عبارت آن كـلـهم من بنى هاشم همه آنها از بنى هاشم اند مى باشد ولى دستهاى حقد وخيانت , فضائل اهل بيت را دنبال كرده تا آنچه رابتواند بپوشاند و آنچه قابل تحريف باشد ((62)) تغيير وتبديل نمايد .
ايـن روايـت يـكى از قربانيان تغيير وتبديل است , ولى خداوند نورخود را آشكار مى كند .
اين همان قـندوزى حنفى است كه در ينابيع الموده نقل مى كند: در مودت دهم از كتاب مودة القربى تاليف سـيدعلى همدانى قدس اللّه سره كه خداوند بركات او را بر ما ارزانى دارد به نقل از عبدالملك بن عـمير از جابربن سمره مى گويد: همراه با پدرم نزد پيامبر(ص ) بوديم , ايشان فرمودند: بعدى اثنا عـشـرخليفه پس از من دوازده خليفه خواهد بود, سپس صدايش را پائين آورد, از پدرم پرسيدم : پيامبر چه چيزى را با صداى آهسته فرمود,گفت : پيامبر فرمود: كلهم من بنى هاشم , تمام آنها از بنى هاشم اند ((63)) .
همچنين قندوزى روايت هاى واضح ترى را نيز نقل كرده است ,مثلا از عباية بن ربعى از جابر روايت مى كند كه گفته است : رسول اللّه (ص ) فرمود: انا سيد النبيين وعلى سيد الـوصـيـين وان اوصيائى بعدى اثنا عشر اولهم على وآخرهم القائم المهدى , من سرور انبيا وعلى سـروراوصـيا است , واوصياى من پس از خود دوازده نفراند, اول آنها على وآخرين آنها مهدى قائم است ((64)) .
قـنـدوزى حنفى بعد از نقل اين احاديث چاره اى نمى يابد جزاعتراف به اينكه : (احاديثى كه دلالت دارد بـر اينكه خلفاى بعد ازپيامبر(ص ) دوازده نفراند بسيار معروف بوده واز راههاى مختلفى نقل شـده اسـت , وتـاريخ وشواهد فراوان دلالت دارد بر اين كه مرادرسول اللّه (ص ) از اين حديث همان دوازده امـام از اهل بيت وعترت ايشان اند, زيرا نمى توان حديث را بر سلاطين بنى اميه حمل كرد, زيـرا آنـهـا بيش از دوازده نفر بوده وظلم بسيار زيادى داشته اند جز عمر بن عبدالعزيز, واز طرفى آنـهـا از بـنـى هـاشـم نـمـى باشند, زيرا پيامبر(ص ) فرمود: تمام آنها از بنى هاشم اند, طبق روايت عبدالملك از جابر, واينكه پيامبر(ص ) هنگام گفتن اين جمله صدايش را پايين آورد, تاكيدى است بـر درسـت تـر بـودن ايـن روايت زيرا آنها از خلافت بنى هاشم خشنود نبودند, همچنين نمى توان روايت را بر سلاطين عباسى حمل كرد زيرا آنها نيز بيش از دوازده نفر بودند واينكه آنها آيه : (قل لا اسـالـكـم عـليه اجرا الا المودة في القربى ) ((65)) , بگو من پاداشى از شما نمى خواهم مگراظهار مـحـبـت بـه نزديكان من وحديث كسا را مراعات ننمودند,بنابراين راهى جز حمل اين حديث بر دوازده امـام از اهـل بـيت پيامبر وعترت ايشان (ص ) نيست , زيرا آنها از تمام اهل زمان خوداز نظر عـلـم , جلالت شان , ورع , تقوى , سلامت در نسب , فضيلت در حسب وكرامت نزد خدا برترند وعلم آنها به نقل از پدران خودمتصل به جد بزرگوارشان (ص ) است ) ((66)) .
از اينرو اگر حديث برشما بـاد سنت من وسنت خلفاى راشدين هدايت گر پس از من رابر ائمه اهل بيت حمل كنيم بسيار درسـت تـر اسـت از حـمـل آن بـرخـلـفـاى چـهـار گـانـه زيـرا مـشـخص شد كه خلفا پس از پيامبر(ص )دوازده نفر اند وهمگى از بنى هاشم .
اهل بيت , راه تمسك به كتاب وسنت : امـا حـديـث تـركت فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا بعدى ابدا, كتاب اللّه وسنتى , در ميان شما چـيـزى باقى مى گذارم كه اگر به آن تمسك جوئيد هرگز پس از من گمراه نخواهيد شد, يكى كـتـاب خداوديگرى سنت من , اين حديث منافاتى با حديث كتاب اللّه وعترتى ندارد وهيچ گاه مـراجـعـه به قواعد سبب تعارض نمى شود مگر آنكه تعارض ميان احاديث جدى بوده وامكان جمع بـين آنها نباشد, امااگر امكان جمع ميان آنها باشد ديگر تعارضى اصلا وجود ندارد .
دراين باره نيز ابـن حـجر ما را از تلاش براى امكان جمع بين اين دوحديث بى نياز كرده است , او در صواعق خود گـفـتـه اسـت : (مـن دوچـيـز را بـراى شـمـا قـرار دادم كـه اگـر از آن دو پيروى كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد, وآن دو: كتاب خدا واهل بيت يعنى عترت من مى باشند, طبرانى بر اين حديث اضـافـه كـرده اسـت كه : من اين مقام رابراى آن دو خواسته ام , پس بر آنها پيشى نگيريد كه هلاك مـى شـويـدواز آنـهـا عقب نمانيد كه هلاك مى شويد وبه آنها چيزى ياد ندهيدكه آنها اعلم از شما هـسـتـند ودر روايتى آمده است : كتاب اللّه وسنتى ومنظور از سنت احاديثى است كه كتاب خدا را تـفـسـير مى كنند, زيراسنت براى بيان معانى قرآن است ولذا ذكر كتاب اللّه كفايت مى كرداز ذكر سـنـت ودر نتيجه تاكيد در حديث مربوط است به تمسك به كتاب , سنت وعلمائى از اهل بيت كه آگـاه بـه آن دو هـسـتـنـد .
ازمـجموع آنچه گفته شد چنين نتيجه مى گيريم كه هر سه امر تا روزقيامت باقى خواهند ماند ((67)) .
به بيانى دقيق تر, از قول ابن حجر مى توان گفت : كه تمسك به سنت امكان پذير نيست مگر از راه حـافـظـان آن كـه خـود اهل بيت اند,واهل هر بيت به آن چه در آن است آگاهترند, همچنان كه روايات اين مطلب را تاكيد وتاريخ بر آن شهادت مى دهد .
بنابراين تاكيدرسول اللّه (ص ) مربوط است بـه تـمـسك به كتاب واهل بيت واماتمسك به سنت ملازم تمسك به اهل بيت است , نه آنگونه كه ابن حجر گفت مبنى بر اينكه تاكيد پيامبر(ص ) واقع است بر تمسك به سنت , زيرا روايتهاى وارده در مـورد ضـرورت تـمـسـك به اهل بيت به حد تواتر رسيده است وعلاوه بر آن مى دانيم كه سنت پـيـامبر(ص )چقدر دستخوش آتش سوزى , كتمان ومخفى كارى وتزويروتحريف گشته است ولذا اهل بيت تنها راه رسيدن به قرآن وسنت اند, همانگونه كه رسول اللّه (ص ) فرمود: پس بر آنها پيشى نگيريدكه هلاك مى شويد واز آنها عقب نمانيد كه هلاك مى شويد وبه آنهاچيزى ياد ندهيد كه آنها اعـلـم از شما هستند, طبق روايت طبرانى ,وبر اين اساس هيچ چاره اى جز وجوب تمسك به اهل بيت نيست .

فصل سوم : حديث كتاب اللّه وعترتى درمصادر اهل سنت

اثبات حديث كتاب اللّه وعترتى : در بحث گذشته ثابت شد كه حديث تمسك به سنت بى اساس است واين حديث تكيه گاه اساسى بـراى بـرپـا بـودن مذهب اهل سنت وجماعت است , وبا تزلزل اين تكيه گاه , پايگاه تمام مذهب نيز مـتـزلزل مى شود وبدين سبب است كه علماى آنها بر كتمان روايت كتاب اللّه وعترتى وترويج از حـديث كتاب اللّه وسنتى اصرار دارند, وتوانسته اند اذهان عموم را نيز در اين جهت سوق دهند, تا جـائيـكه هرگاه سخن از حديث عترت پيش مى آمد, تمام حاضرين با تعجب شديد ونا باورى نگاه مى كردند.
ولـذا خـواسـتم براى اتمام حجت حديث عترت را در اين فصل ازكتاب هاى اهل سنت ثابت وتمام روايات آن را نقل كنم .
سند حديث :

تعداد راويان حديث از صحابه :

اين حديث به طور متواتر از جمعى از صحابه وارد شده است كه درزير نام بعضى از آنها را مى آوريم : 1 ـ زيد بن ارقم .
2 ـ ابو سعيد خدرى .
3 ـ جابر بن عبداللّه .
4 ـ حذيفة بن اسيد.
5 ـ خزيمة بن ثابت .
6 ـ زيد بن ثابت .
7 ـ سهيل بن سعد.8 ـ ضميره اسدى .
9 عامر بن ابى ليلى (غفارى ).10 ـ عبدالرحمن بن عوف .
11 ـ عبداللّه بن عباس .
12 عبداللّه بن عمر.
13 ـ عدى بن حاتم .
14 ـ عقبة بن عامر.
15 ـ على بن ابى طالب .
16 ابوذر غفارى .
17 ـ ابو رافع .
18 ـ ابو شريح خزاعى .
19 ـ ابو قدامه انصارى .
20 ـ ابو هريره .
21 ـ ابو الهيثم بن تيهان .
22 ـ ام سلمه .
23 ـ ام هانى بنت ابى طالب .
24 ـ وافرادى از قريش .

تعداد راويان حديث از تابعين :

هـمچنين اين روايت در زمان تابعين به طور متواتر نقل شده است ,كه تعدادى از تابعين كه حديث كتاب اللّه وعترتى را نقل كرده اند,نام مى بريم : 1 ـ ابو طفيل عامر بن واثله .
2 ـ عطية بن سعيد عوفى .
3 ـ خنش بن معتمر .
4 ـ حارث همدانى .
5 ـ حبيب بن ابى ثابت .
6 ـ على بن ربيعه .
7 ـ قاسم بن حسان .
8 ـ حصين بن سبره .
9 ـ عمرو بن مسلم .
10 ـ ابو ضحى مسلم بن صبيح .
11 ـ يحيى بن جعده .
12 ـ اصبغ بن نباته .
13 ـ عبداللّه بن ابى رافع .
14 ـ مطلب بن عبداللّه بن حنطب .
15 ـ عبدالرحمن بن ابى سعيد.16 ـ عمر بن على بن ابى طالب .
17 ـ فاطمة بنت على بن ابى طالب .
18 ـ زين العابدين على بن الحسين .
19 ـ حسن بن حسن بن على بن ابى طالب .... .
وجمعى ديگر.

تعداد راويان حديث در طول 14 قرن :

امـا كـسانى كه حديث را پس از صحابه وتابعين , از بزرگان امت ,وحفاظ حديث ومشاهير ائمه در طـول 14 قرن نقل كرده اند, تعدادآنها بسيار زياد است كه در اينجا مجال ذكر نام وروايتهاى تمام آنهانيست , ولى بعضى از محققين وعلما, آنها را بر شمرده اند, جهت تفصيل بيشتر مى توان به كتاب عبقات الانوار جزء اول ودوم مراجعه نمود.
در اينجا به ذكر تعداد آنها در هر مقطع زمانى از قرن دوم تا قرن چهاردهم اكتفا مى كنيم :
قرن دوم :36 نفر
قرن سوم : 69 نفر
قرن چهارم :38 نفر
قرن پنجم :21 نفر
قرن ششم :27 نفر
قرن هفتم :21 نفر
قرن هشتم :24 نفر
قرن نهم :13 نفر
قرن دهم :20 نفر
قرن يازدهم :11 نفر
قرن دوازدهم :18 نفر
قرن سيزدهم :12 نفر
قرن چهاردهم :13 نفر
پس مجموع راويان حديث از قرن دوم تا قرن چهاردهم 323نفراند, دقت كنيد ! حديث كتاب وعترت در كتابهاى حديثى : اما كتابهايى كه حديث را نقل كرده اند بسيار زياداند كه از آن جمله : 1 ـ صـحـيح مسلم : ج4 ص 1874 ح37 انتشارات دار احياء التراث العربي , بيروت , لبنان : مسلم در صـحـيـح خود روايت كرد: محمد بن بكار بن تريان نقل كرده از حسان (فرزند ابراهيم ), به نقل از سـعـيـد(ابن مسروق ) از يزيد بن حيان از زيد بن ارقم مى گويد: وارد شديم بر زيد وبه او گفتيم : خـوشـا بـه حال تو, از اصحاب رسول اللّه (ص )بودى ودر نماز به ايشان اقتدا كردى .
اى زيد تو خير زيـادى ديـده اى , اى زيد به ما بگو آنچه از رسول اللّه (ص ) شنيده اى , گفت :اى برادر زاده , به خدا سن من بالا رفته وزمان من گذشته است , ولذاقدرى از آنچه از رسول اللّه (ص ) مى دانستم از يادم رفته است , پس به آنچه نقل كردم راضى شده وبيش از آن بر من تحميل نكنيد,سپس گفت : روزى رسـول اللّه (ص ) جهت ايراد سخنرانى براى ما قيام فرمودند,ما در نزديكى چشمه آبى بوديم بـه نام خم ميان مكه ومدينه ,پيامبر(ص ) ابتدا حمد وثناى خدا را بجا آورده وموعظه فرمود,سپس گفت : اما بعد الا ايها الناس فانما انا بشر يوشك ان ياتى رسول ربى فاجيب , وانا تارك فيكم ثقلين : اولـهـما كتاب اللّه عز وجل وهو حبل اللّه من اتبعه كان على الهدى ومن تركه كان على ضلاله اى مـردم مـن انـسـانـى بـيش نيستم كه هر آن ممكن است فرستاده خدا آمده ومن نداى او راجواب گويم , من دو امانت گرانبها نزد شما خواهم گذاشت , اول كتاب خداى عزوجل است كه ريسمان خداوند بوده , هر كه از آن پيروى كند راه يافته وهر كه آن را ترك نمايد گمراه است , سپس فرمود: واهل بيتى , اذكركم اللّه في اهل بيتى , اذكركم اللّه في اهل بيتى , اذكركم اللّه في اهل بيتى , وديگر اهـل بـيـتـم , شما را به ياد خدا مى اندازم درباره اهل بيتم , شما را به ياد خدا مى اندازم درباره اهل بيتم , شما را به يادخدا مى اندازم درباره اهل بيتم .
پرسيديم : اهل بيت او چه كسانى هستند, آيا زنان او هـسـتند, گفت : به خدا قسم , چه بسا كه زن مدتى از زمان در كنار مرد بوده وپس از آن وى را طلاق گويد واو نزد پدروقوم خود برگردد, منظور از اهل بيت او ريشه او وخانواده او است كه پس از او صدقه بر آنها حرام شده است .
مسلم باز هم روايت مى كند: (از زهير بن حرب وشجاع بن مخلد كه هر دو روايت كرده اند ازابن علية , زهير مى گويد: اسماعيل بن ابراهيم نقل كرده از ابو حيان از يزيد بن حيان , مى گويد: رفتيم .. .
سپس حديث را نقل مى كند).
هـمچنين مسلم حديث را نقل كرده از ابو بكر بن ابى شيبه از محمدبن فضيل واسحاق بن ابراهيم از جرير, كه هر دو از ابى حيان نقل مى كنند.. .
سپس حديث را آورده است ).
روايـتـهـاى مـسـلـم هـمـگـى منتهى مى شوند به ابو حيان بن سعيدتميمى , كه ذهبى درباره او مـى گويد: (يحيى بن سعيد بن حيان , ابوحيان تميمى , ثورى او را بزرگ شمرده وتوثيق مى كرد, ودرباره اواحمد بن عبداللّه عجلى مى گويد: ثقه , صالح ونامدار بوده وصاحب سنت است ) ((68)) .
ذهـبـى هـمـچنين در عبر ج1 ص 205 مى گويد: (يحيى بن سعيدتميمى مولى تيم الرباب كوفى امامى ثقه وصاحب سنت بوده وشعبى وديگران از او روايت نقل كرده اند).
يافعى مى گويد: (يحيى بن سعيد تميمى كوفى امامى ثقه وصاحب سنت است ) ((69)) .
عسقلانى مى گويد: (ابو حيان تميمى كوفى ثقه است , از شش سالگى به عبادت پرداخته ودر سال چهل وپنج از دنيارفته است ) ((70)) .
.. به علاوه افراد ديگرى از علماء جرح وتعديل .
نـا گـفـته نماند صرف اينكه حديث در صحيح مسلم روايت شده است كافى است براى صحت آن , زيرا اهل سنت اجماع برصحت تمام روايات آن كرده اند.
مـسـلـم خود اعلام كرده است كه اجماع بر صحت تمام احاديث صحيح او شده است , علاوه بر آنكه خـود او نيز آن را صحيح مى داند .
همانگونه كه حافظ سيوطى مى گويد: (مسلم گفت : من هرچه كـه نـزد خـودم صحيح بود نياورده ام , بلكه احاديثى را نقل كرده ام كه اجماع بر صحت آنها وجود دارد)طبق نقل تدريب الراوى ((71)) : نـووى در شرح حال مسلم مى گويد: (مسلم در علم حديث كتاب هاى زيادى را تاليف كرده است , از آن جـمـلـه كـتـاب صـحـيـح او اسـت كـه خداوند كريم آن را بر مسلمين منت گذاشته است وحمدونعمت , فضل ومنت از آن خداوند است ).
اين مقدار شاهد, براى اين مطلب كاملا روشن , كافى است .
2 ـ نـقـل ايـن حـديـث تـوسط امام حافظ ابو عبداللّه حاكم نيشابورى درمستدرك خود بر بخارى ومسلم ج3 ص 109 كتاب معرفة الصحابه انتشارات دار المعرفه بيروت , لبنان .
حـديـث را (ابـو عـوانه ) از اعمش از حبيب بن ابى ثابت از ابى الطفيل از زيد بن ارقم روايت كرده مـى گـويد: وقتى رسول اللّه (ص ) از حجة الوداع باز مى گشت , كنار غديرخم توقف نموده دستور دادمـحـوطـه اى را تـمـيز كردند, سپس فرمود: كانى قد دعيت فاجبت , انى تارك فيكم الثقلين احـدهما اكبر من الاخر كتاب اللّه وعترتى فانظروا كيف تخلفونى فيهما فانهما لن يفترقا حتى يردا عـلى الحوض , نزديك است كه من (از سوى خداوند) دعوت شده واجابت نمايم من در ميان شما دوامانت گرانبها باقى مى گذارم , يكى از ديگرى بزرگتر است , كتاب خدا وعترتم , ببينيد چگونه پـس از مـن با آنها رفتار مى كنيد, آن دوهرگز از يكديگر جدا نخواهند شد تا در كنار حوض بر من واردشـونـد, سپس افزود: ان اللّه عزوجل مولاى , وانا مولى كل مؤمن , خداى عزوجل مولاى من , ومن مولاى هر مؤمن هستم , آنگاه دست على را گرفت وگفت : من كنت مولاه فهذا وليه , هر كه مـن مـولاى او هستم ,اين ولى او است .
بنابراين رسول اللّه (ص ) تاكيد مى كند كه اولين فرد از اهل بيت ودر راس آنها وآنكه پيروى از او بر همه واجب است على (ع ) است .
همچنين آن را از (حسان ) بن ابراهيم كرمانى به نقل از محمد بن سلمى بن كهيل از پدرش از ابى طـفـيـل از ابـن واثله روايت كرده است كه او از زيد بن ارقم شنيده است :... .
وحديث را مانند آنچه گذشت روايت كرده واضافه نموده است : (سپس گفت : تعلمون انى اولى بالمؤمنين من انفسهم مـيـدانيد كه من بيش از مؤمنين بر خود آنهاولايت دارم , اين را سه بار تكرار فرمود وآنها گفتند: آرى , گفت : من كنت مولاه فعلى مولاه , هر كه من مولاى او هستم , على مولاى اواست ).
حاكم اين را از دو راه ديگر نيز روايت كرده كه ما براى اختصار به اين دو نقل اكتفا كرديم .
از جمله دلايل بر صحت حديث وتواتر آن اين است كه حاكم آن رانقل كرده وحكم به صحت آن به شرط بخارى ومسلم نموده است .
3 ـ روايـت حـديـث نـزد احمد بن حنبل : ج3 از مسند احمد, ص 2617 14 59 انتشارات دار صادر بيروت , لبنان : روايـت كـرده است عبداللّه از پدرش از ابو النظر از محمد يعنى ابن ابى طلحه , از اعمش از عطيه عوفى از ابو سعيد خدرى ازپيامبر(ص ), كه فرمود: نزديك است كه من (از سوى خدا) دعوت شده واجـابت كنم , من در ميان شما دو امانت گرانبها باقى گذاشته ام كتاب خداوند عزوجل وعترتم .
كـتاب خدا ريسمانى است متصل ازآسمان تا به زمين , وعترتم اهل بيتم كه خداوند لطيف وآگاه مـرا خبرداده آن دو هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند, پس ببينيد چگونه پس از من با آن دو بر خورد خواهيدكرد.
ودر روايت ديگر (از عبداللّه از پدرش از ابن نمير از عبدالملك يعنى ابن ابى سليمان از عطيه از ابو سـعـيـد خـدرى گـفـت : رسـول اللّه (ص ) فـرمـود: مـن دو امـانـت گرانبها در ميان شما باقى گذاشته ام ,يكى از ديگرى بزرگتر است , كتاب خداوند عزوجل كه ريسمانى است متصل از آسمان به زمين , وعترتم اهل بيتم , بدانيد كه آن دوهرگز از يكديگر جدا نخواهند شد تا در كنار حوض بر من واردشوند), احمد اين حديث را از راههاى مختلف غير از آنچه نقل شد روايت كرده است .
4 ـ روايت حديث توسط ترمذى : ج5 ص 663 662 انتشارات داراحياء التراث العربى .
عـلـى بـن مـنذر كوفى از محمد بن فضيل نقل كرده مى گويد: اعمش از عطيه روايت كرده وابو سعيد واعمش هر دو از حبيب بن ابى ثابت از زيد بن ارقم , گفتند: رسول اللّه (ص ) فرمود: در ميان شـمـاباقى گذاشته ام آنچه را كه اگر به آن متمسك شويد هرگز پس از من گمراه نخواهيد شد, يـكـى از ديـگـرى عظيم تر است , يكى كتاب خدااست كه ريسمانى است متصل از آسمان تا زمين وديـگرى عترتم اهل بيتم , واين دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا آنكه در كنارحوض بر من وارد شوند, پس ببينيد چگونه پس از من با آنها رفتارمى كنيد.
(نصر بن عبدالرحمن كوفى روايت مى كند از زيد بن حسن انماطى از جعفر بن محمد از پدرش از جـابـر بـن عـبـداللّه , مـى گـويـد:پـيـامـبـر(ص ) را روز عـرفـه در حـج ديدم , سوار بر شتر بود وسخنرانى مى كرد, مى فرمود: اى مردم , من بعد از خود چيزى را براى شماقرار دادم كه اگر از آن پيروى كنيد هرگز گمراه نمى شويد, كتاب خدا وعترتم اهل بيتم ).
5 ـ همچنين اين حديث را علامه علاءالدين على المتقى بن حسان الدين هندى , متوفاى سال 975 نـقـل كـرده اسـت در كتاب (كنز العمال في سنن الاقول والافعال جزء اول باب دوم في الاعتصام بـالـكـتـاب والسنه ص 172 انتشارات مؤسسة الرسالة بيروت , چاپ پنجم سال1985 حديث شماره 870, 871, 872 و873).
اگر بخواهيم اين بحث را ادامه داده وتمام كتابهايى كه اين حديث راروايت كرده اند مطرح كنيم , سخن طولانى خواهد شد ونياز به كتابى مستقل دارد .
ما در اينجا نام عده اى از حفاظ وعلمايى كه آن را نـقـل كـرده اند به عنوان نمونه مى آوريم .
براى اطلاعات بيشترمى توان به كتاب احقاق الحق تاليف اسداللّه تسترى ج9 ص 311مراجعه كرد, واكنون نام آنها: 1 ـ حافظ طبرانى متوفاى سال 360 در كتاب (المعجم الصغير).
2 ـ علامه محب الدين طبرى در كتاب (ذخائر العقبى ).
3 ـ علامه شيخ ابراهيم بن محمد بن ابى بكر حموينى در كتاب (فرائد السمطين ).
4 ـ وبه نقل از ايشان ابن سعد در كتاب (الطبقات الكبرى ).
5 ـ حافظ نور الدين هيثمى در كتاب (مجمع الزوائد).
6 ـ حافظ سيوطى در (احياء الميت ).
7 ـ حافظ عسقلانى در (المواهب اللدنيه ).
8 ـ علامه نبهانى در (الانوار المحمديه ).
9 ـ علامه دارمى در سنن .
10 ـ حافظ ابو بكر احمد بن حسين بن على بيهقى در (السنن الكبرى ).
11 ـ علامه بغوى در (مصابيح السنه ).
12 ـ حافظ ابوالفداء بن كثير دمشقى در (تفسير القرآن ).
13 ـ ابن اثير در جامع الاصول 14 ـ مـحـدث بـزرگ احـمـد بـن حجر هيثمى مكى متوفاى سال 914هجرى در كتاب (الصواعق الـمـحـرقـه فـي الـرد عـلـى اهـل البدع والزندقه ) چاپ دوم , سال 1965 مكتبة القاهرة انتشارات شركة الطباعة الفنية المتحده .

back pagefehrest pagenext page