|
|
|
|
|
|
مايه شادى و اندوه دلها ديگر ويژگى خاص آن حضرت ، اين است كه هم مايه شادمانى و روشنايى و سروردل ماست و هم منشأ غم و اندوه قلبها. توضيح بحث اينكه : از آنجايى كه حسين عليه السلام از آغاز آفرينش نور وجودش تادامنه قيامت و جهان آخرت ، به دلايلى كه پيشتر اشاره رفت ، برانگيزاننده غم و اندوه ، دردلهاى با ايمان است و حتى در سراى آخرت كه سراى غم و اندوه نيست همگان به ياد و نامو شهادت او سوگوارى مى كنند؛ به همين جهت خداوند از پرتو وجودش بهشت وحوريانبهشتى را آفريد تا همانگونه كه سبب حزن و اندوه دلهاست ، باعث سرور و شادمانىقلبها نيز باشد. در روايتى از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله آورده اند كه در اين مورد فرمود: (خداوند، پيش از آنكه آدم را پديد آورد مرا آفريد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهمالسلام را. ما را هنگامى آفريد كه نه آسمان برافراشته بود و نه زمين گسترش يافته ، نه نورىبود و نه ظلمت و تاريكى ، نه خورشيدى آفريده بود و نه ماهى ، نه بهشتى و نهدوزخى .) عبّاس پرسيد: (آغاز آفرينش شما چگونه بود؟) فرمود: (عموجان ! هنگامى كه خداوند آفرينش ما را اراده فرمود به گفتارى سخن گفت واز آن نورى پديد آورد، آنگاه به سخنى ديگر تكلّم فرمود و از آن روحى پديدآورد و پساز آن نور را به روح در آميخت ومرا آفريد و به همين صورت ، على و فاطمه و حسن و حسينعليهم السلام را . ما او را هنگامى كه ستايشى نبود، مى ستوديم و هنگامى كه به تقديسى امر نشده بود،تقديس مى كرديم از آن پس كه خداوند اراده آفرينش مخلوق خويش را كرد، نور مرا شكافتو از آن عرش را پديد آورد، با اين بيان ، عرش از نور من است و نور من از خدا، روشن استكه نور من از عرش برتر است . سپس ، نور برادرم على عليه السلام را شكافت و فرشتگان را از نور او آفريد، پسفرشتگان از نور او هستند و او برتر از فرشتگان . آنگاه نور دخترم فاطمه عليها السلام را شكافت و از نور او آسمانها و زمين را آفريد و اوبرتر از آسمانها و زمين است . پس از آن نور فرزندم حسن را شكافت و از آن خورشيد و ماه را آفريد، پس خورشيد و ماهاز نور حسن عليه السلام هستند و او برتر از خورشيد و ماه . آنگاه نور فرزندم حسين عليه السلام را شكافت و از آن بهشت و حوريان بهشتى راآفريد، پس بهشت و حوريان از نور فرزندم حسين هستند و او از نور خدا و برتر از بهشتو حوريان بهشتى است .)(98) آرى ! از خصوصيّات حسين عليه السلام اين است كه نام و ياد و حقيقت و شهادت افتخارآفرينش ، هم حماسه ساز و غم انگيز است و هم مايه افتخار و شادمانى دلهاى باايمان . و از شگفتيهاى اين ويژگى آن حضرت اينكه ، بهشت و حوريان بهشتى كه پرتوى ازنور او و سمبل زيبايى و شادمانى اند، آنها نيز با ياد ونام و شهادت او، دچار غم و اندوهمى گردند و آن گرامى با اينكه برانگيزاننده افتخار و شادمانى است ، حماسه ساز وحزن انگيز نيز هست ؛ چرا كه با نام و ياد شهادت او، بهشت گريست و حوريان دربرترين جايگاهها، بر چهره خود زدند و سوگوار او شدند و از اين شگفت تر اينكه آنحضرت همانطور كه سبب اندوه بهشت گرديد، شادمانى آن را نيز باعث شد، چرا كه بهشتاز پروردگارش خواست تا او را آراسته سازد و خداوند اركان آن را به نور حسن و حسينعليهما السلام آراست و آنگاه بود كه بهشت بسان عروسى كه بر خود بنازد، بر خودباليد.(99) عنوان سوّم ويژگيها، صفات پسنديده و ارزشهاى اخلاقى و عبادى در تجلّى گاهعاشوراروز تبلور ارزشها از ويژگيهاى آن حضرت كه منشاء و سرچشمه ديگر صفات و امتيازات او گرديد، اين بودكه فرمان خاصّ آفريدگارش را در روز بزرگ و جاودانه عاشورا، به سبك بى نظيرىبه انجام رسانيد و خدا را به گونه اى عبادت كرد كه نه كسى پيش از او توفيق آن رايافته بود و نه پس از او. 1 عبادت او در آن روز تاريخى و حماسه ساز، عبادتى جامع ،كامل ، پرمحتوا و دربردارنده تمامى اقسام و ابعاد و چهره هاى يك سيستم عبادىكامل بود و از عبادتهاى بدنى و قلبى گرفته تا ظاهرى و باطنى ، روحانى و معنوى ،واجب و مستحب و ديگر چهره ها و جلوه هاى پرستش خالصانه و عاشقانه خدا در آن موج مى زدو از هر نمونه و نوع آن ، بهترين و كاملترين و زيباترينش در عبادت و عبادتگاه حسينعليه السلام تبلور يافت . و در يك روز! آرى ! يك روز شكوهمند و به ياد ماندنى ! آفريدگار تواناى هستى بهانواع و اقسام پرستشها و در تمامى جلوه ها و چهره ها پرستيده شد. 2 آن روز علاوه بر اينكه روز بزرگ عبادت و نيايش بود، روز تبلور ارزشهاى انسانىنيز بود، به همين جهت بود كه در كنار عاشقانه ترين و خالصانه ترين نيايشها وعبادتها، تمامى مكارم اخلاقى و صفات پسنديده انسانى به صورت همگون و ناهمگون دربهترين صورت ممكن ، در چشم انداز بشريّت قرار گرفت . 3 بر اين دو شاهكار بزرگ ، دو شاهكار ديگر بايد افزود، نخست :تحمّل قهرمانانه شديدترين آزمايش روزگار و شكيبايى همه جانبه و پايدارى وصفناپذير در برابر آن و ديگر سپاس و شكرگزارى بر شدايد، در برترين و بالاترينشكل ممكن . دين جامع و كامل آفريدگار تواناى هستى ، همواره بندگان خويش را براساس موقعيّت و امكانات ومصالحشان به انجام وظائف فرمان داده است ؛ به همين جهت است كه در طىّ قرون و اعصار،براى هر پيامبر و امّتى راه و رسمى قرار داده و براى هر پيامبرى نيز نسبت بهجانشينانش خصوصيّاتى مقرّر داشته است . در ميان همه اديان و پيام آوران آنها، دين جامع وكامل و سهل و آسان را بر پيامبر اسلام فرو فرستاده و براى او ويژگيهاى بسيارى كهدر شمار، افزون بر بيست و يك خصوصيّت است ، ارزانى داشت و براى جانشينانش درمورد پيشوايى خلق و دعوت به دين حق ، مقرّرات خاصّى قرار داد: فى صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ مقرّراتى اساسى و ثابت ، در نامه هايى گرانمايه ، بلندقدر و پاكيزه ، به دستكاتبانى بزرگوار و نيكو كردار. و براى هر يك از آنان وظائف خاصّى را ترسيم و در صحيفه اى نورانى و مطمئن كه بهدوازده مهر طلايى ممهور شده بود، تنظيم نمود و آن را امين وحى الهى ، پيش از رحلتپيامبر عظيم الشّأ ن به سوى او آورد و گفت : (اين وصيّت شما، به برگزيدگان وزبدگان خاندانت مى باشد.) پيامبر گرامى پرسيد: (زبدگان و برگزيدگان خاندانم ، كيانند؟) جبرئيل گفت : (على عليه السلام و فرزندان معصوم او.)(100) پيامبر آن صحيفه نورانى و آسمانى را به اميرمؤ منان عليه السلام داد و به او دستور دادكه نخستين مهر آن را گشوده ، بدانچه فرمان يافته است به دقّتعمل كند. آنگاه آن را به حضرت امام حسن عليه السلام داد كه او نيز دوّمين مهر آن را گشود و بهآنچه در آن نوشته يافت ، عمل كرد. سپس آن را به برادر گرانقدرش امام حسين عليه السلام تسليم كرد كه او نيز سوّمين مهررا گشود و نگريست كه نوشته شده است : (با گروهى پاكباخته و وارسته براى شهادت در راه حق و عدالت وپيكار همه جانبه بابيداد و شقاوت و جاهليّت بپاخيز و جان گرامى خويش را در طبق اخلاص به بارگاه دوست، عرضه دار، كه او خريدار آن است .)(101) آن حضرت نيز صحيفه آسمانى را به سيد السّاجدين عليه السلام داد كه پس از گشودنچهارمين مهر آن ، اين فرمان را ديد كه : (در خانه و در كنار خاندانت باش و دور از غوغاى دنيا پرستان ، تا آخرين لحظات ،پرستش پروردگارت را پيشه ساز.)(102) سوداى پرشكوه بنابراين ، هنگامى كه از وظايف بزرگ حسين عليه السلام در آن صحيفه آسمانى ، اينوظيفه بزرگ است كه : (جان گرامى خويش را در طبق اخلاص نهاده ، براى معامله پرشكوه با دوست بپاخيز ومنظور از اين سوداى معنوى و روحانى نيز، آفرينش آن حماسه بزرگ و آن شاهكار وصفناپذير، در روز جاودانه عاشورا است .) پس ، قهرمان آن روز بيادماندنى و بى نظير، بايد ميان همه انواع و اقسام عبادتهاىجسمى و قلبى و عملى واجب و مستحب و ميان عبادتهاى ويژه آن روز و مشترك با روزهاىديگر را تا جايى كه ممكن و شايسته يك سوداى بزرگ و برترين پاداش است ، هماهنگىايجاد كند و در برابر آن كار عظيم و پرشكوه ، الطاف خاصّه آشكار و نهانآفريدگارش را متوجّه خويش سازد. اينك براى روشنگرى اين سوداى بزرگ و اين عبادت خالصانه ، بايد نخست سيستمعبادى و اخلاقى اسلام را بگونه اى كه در كتابهاى فقهى آمده است ترسيم كرد و آنگاهبه چگونگى انجام و تبلور يافتن آنها در روز عاشورا پرداخت . عبادت ظاهرى از ويژگيهاى امام حسين عليه السلام ايجاد هماهنگى و جمع ميان اقسام طهارت بود. او بهقصد تقرّب به پروردگار و به نيّت عبادت و بندگى او، شب عاشورا با اندك آبى كهفرزند محبوبش على ، در آن شرايط سخت محاصره و بى آبى برايش فراهم ساختغسل شهادت كرد.(103) پس روز عاشورا با خون قلب مصفايش ، به سبك ويژه اى وضوساخت و چهره منوّرش را رنگين كرد. آنگاه بهغسل ترتيبى پرداخت و با خون قلبش سرمطهّر و بدن مقدسش را شست و سرانجامغسل ارتماسى كرد. عبادت ويژه باطنى آن حضرت در صبحگاه روز شهادتش ، وضوى خاصّى ساخت ، كف دست خويش را از خونپاكش پر كرد و چهره نورانى اش را رنگين كرد؛ آن گاه به خاك پاك و پاكيزه و مباركىتيمّم كرد و بر چهره اش كشيد و به هنگام آمادگىكامل ، جان پاكش براى پرواز به بارگاه دوست ، پيشانى بر زمين نهاد و به سجدهپرداخت . نماز عشق در زيارت جامعه ، در مورد خاندان وحى كه امام حسين عليه السلام از اعضاى آن است مىخوانيم كه : (درود بر شما كه جان گرامى خويش را در راه خشنودى خدا نثار كرديد و آنچه در راه اوبر شما رسيد، شكيبايى ورزيديد و نماز را بپا داشتيد و زكات را پرداختيد.)(104) و در زيارت مخصوص آن گرامى آمده است كه : (سلام بر تو اى فرزند گرامى پيامبر! گواهى مى دهم كه تو نماز را آن چنان كه مىبايد بپاداشتى و زكات را پرداختى و به حق و حقيقت فرا خواندى و از تباهى وناپسنديها نهى كردى و قرآن را چنانكه مى بايد تلاوت كردى و در راه خدا چنانكهشايسته بود، جهادكردى ... .)(105) او نماز را به راستى به صورت بى نظيرى بپا داشت ، به گونه اى كه مخصوص اوبود و نه ديگرى ، در شبانه روز جاودانه عاشورا، آن حضرت چهار نوع نماز خواند. 1 نماز وداع و آن نمازى بود كه شب عاشورا، پس از به تأ خير افكندن پيكار و مهلتخواستنش از دشمن ، بپا داشت .(106) 2 نماز نيمروزى كه به صورت نماز خوف ، به سبك ويژه اى جز نمازهاى خوفى كهدر منزلگاه (عسفان ) و (ذات الرقاع ) و (بطنالنخل )(107) خواند، بپا داشت كه در آن برخى از ياران پاكباخته اش ، هدف تيرهاىدشمن كينه توز و تجاوزكار قرار گرفته ، به شهادت رسيدند.(108) 3 روح و جان نماز را با آوردن اسرار و افعال و چگونگى و كلمات آن به صورت تمامعيار و به گونه اى كه در (كتاب الصّلوة ) آمده است ، بپاداشت . 4 و نماز مخصوصى كه با تكبيرة الاحرام ، قرائت ، قيام ، ركوع ، سجود، تشهّد و سلامويژه اى بپا داشت . نمازى كه تكبير آن را به هنگام فرود آمدن از مركب سر داد و قيام آنرا به هنگامى كه پس از افتادن بر خاك به روى پاى خويش ايستاد، به جا آورد. وركوع آن را به هنگامى كه شدت زخم و خونريزى بر خاك مى افتاد و برمى خاست ، انجامداد و قنوت آن را با آخرين دعاى روح بخش و آخرين نيايش ملكوتى اش در واپسين دقايقزندگى زمزمه كرد كه : (خداى من ! اى خدايى كه مقامت بس والا و بلند مرتبه ! خشم و غضبت بر بيدادگرانبسيار شديد، نيرويت از هر نيرويى بالاتر است ، خدايى كه از تمامى مخلوقات بىنيازى و در كبريا و عظمت فراگير وبه آنچه بخواهى توانا... . بار خدايا! ما خاندان و فرزندان پيامبر محبوب و برگزيده تو هستيم كه اينان با ما ازراه فريب و حيله وارد شدند و دست از يارى ما كشيدند و ما را كه براى حق و عدالتبپاخاستيم به شهادت رساندند.) و سجده آن را با نهادن چهره پرفروغش بر خاك گلگون كربلا انجام داد و تشهّد و سلامآن را با خروج روح بلندش از پيكر غرقه به خونش ، ادا كرد و بالاخره سر از سجدهنماز برداشتن را، با اوج گرفتن سر بريده اش بر فراز نيزه ها و تعقيب نمازش را همبا برخى دعاها و اذكار و سوره مباركه كهف كه از فراز نيزه ها تلاوت كرده ، بهگوشهامى رساند.(109) روزه : روزه آن حضرت در روز جاودانه عاشورا اقسام چندگانه اى داشت كه درفصل مستقلّى در دوازده قسمت تنظيم و ترسيم شده است كه برترينش ، روزه اى بود كهطىّ آن امام حسين عليه السلام علاوه بر خوددارى از خوردن ونوشيدن ، از همه علايق قلبىو جسمى نيز چشم پوشيد و به همين جهت ، خداوند براى او افطارى خاصّ به دستپيامبرش اهدا كرد؛ همانگونه كه فرزند گراميش على در واپسين لحظات شهادت از آن خبرداد و گفت : (پدر جان ! اين نياى بزرگم پيامبر است كه در دست مباركش جامى گوارا، براىسيراب ساختن شماست .)(110) تشييع پيكر پاك شهيدان جز پيكر شهيدى كه در ميدان نبرد از دنيا رفته است ، واجب است بدن مردگان راغسل ، كفن و حنوط كرد و برآنان نماز گذارد؛ امّا بر شهيد بايد نماز خواند و در همانلباس پيكار و شهادتش دفن كرد. تشييع و حمل و تربيع پيكر شهيدان نيز كارى پسنديده است . امام حسين عليه السلام امكانآن را نيافت تا در مورد شهيدان پاكباخته و بلند آوازه روز عاشورا، آنگونه كه مى بايستانجام وظيفه كند؛ بناچار به كمترين مرحله از واجبات بسنده كرد و براى هركدام امكانيافت نماز گذارد؛ ولى به دفن اجساد پاكشان فرصت نيافت ، تنها با شمشير، قبرىكوچك براى كودك خردسالش حفر كرد و او را بهدلايل زير دفن كرد:(111) 1 بدان دليل كه تنها براى دفن او امكان يافت . 2 براى اينكه سر او را از بدنش جدا نسازند. 3 براى اينكه پيكر شهيد خردسال او نيز مانند پيكر ساير شهيدان بر روى خاك نماند. 4 به هنگام هجوم سپاه شوم اموى ، بدنش زير سمّ ستورانپايمال نگردد. 5 توان نظاره بر آن شهيد خردسال را نداشت . آرى ! آن حضرت تا سر حدّ امكان از شهيدانتجليل مى كرد و به هر اندازه ممكن ، اجساد مقدّس آنان را جمع كرد. قطعات بدن آنان راكنار هم نهاد و آن گاه به تنهايى آنها را به سوى خيمه هاحمل كرد؛ همانگونه كه هر گاه براى حمل پيكرهاى پاك ، كسى موجود بود با كمك اوحمل مى كرد و هر گاه كسى براى حركت دادن بدنهاى مطهّر نبود، خود، آنها راحمل و همراهى مى كرد. زكات و انفاق امام حسين عليه السلام نه تنها زكات بدن ومال خويش را، در راه خدا و براى خشنودى و تقرّب به او تقديم داشت ، بلكه همهمال و هستى و جان گرامى خويش و ياران گرانقدرش را در طبق اخلاص نهاد و در راه خداهديه كرد؛ حتى پيراهن كهنه اى كه قيمت چندانى نداشت ، به ويژه شب عاشورا، جامه ها وساير اشيايى را كه قيمت آنها بيش از هزار دينار بود، براى آزادى بردگان و اسيرانانفاق كرد.(112) حجّ حجّ و طواف آن حضرت به دلايلى كه در آينده خواهد آمد، از ساير عبادتهاى ويژه آنگرامى ممتاز شد كه در بخش (در رابطه با بيت اللّه ) بدان خواهيم پرداخت . جهاد در زيارت جامعه در مورد خاندان وحى آمده است كه : (درود خدا و بندگانش بر شما باد، كه شما در راه خدا آن چنانكه شايسته استجهادنموديد.)(113) و در مورد خود آن حضرت آمده است كه : (گواهى مى دهم كه تو در راه خدا آنگونه كه شايسته بود جهاد كردى .)(114) ولى آن حضرت به انجام جهاد و فداكارى ويژه اى برگزيده شد، آرى ! به جهادى بامقرّرات و شرايط خاصّى ، فرمان يافت كه كسى پيش از او آنگونه فرمان نيافته بود.آن شرايط خاصّ عبارت بود از: 1 از جمله شرايط وجوب جهاد(115) در آغاز كار، اين بود كه در برابر هر مجاهدمسلمان بيش از ده كافر نباشد و اگر نيروى آنان بيشتر از اين بود جهاد واجب نمى شد. آنگاه خداوند با آگاهى بر وضعيّت مسلمانان به لطف خويش بر آنان آسان گرفت و هررزمنده مسلمان را در برابر دو كافر، مكلّف به جهاد ساخت ؛ اما در مورد امام حسين عليهالسلام اين شرط عددى مقرّر نشد؛ بلكه آن حضرت در برابر سى هزار نفر يا بيشتر ازاين به جهاد در راه خدا مكلّف شد.(116) 2 از ديدگاه اسلام ، نه كودكان به جهاد فرمان يافته اند و نه سالخوردگان ، امّا درعاشوراى امام حسين عليه السلام جهاد در راه حقّ و عدالت ، هم بر كودكان مقرّر شد و همبرسالخوردگان ، هم بر نوجوانانى همچون قاسم ... و بر كودكانى همانند عبداللّهيادگار گرامى حضرت امام مجتبى عليه السلام و نيز بر سالخوردگانى همانند حبيب بنمظاهرو.... 3 در جهاد مقرّر شده است كه جهادگر در راه خدا، به شهادت خويش و ياران و پيروزىظاهر دشمن يقين نداشته باشد؛ امّا آن حضرت با اينكه به شهادت خود و يارانش يقين داشتو خود پيش بينى مى فرمود(117) كه جز فرزند گرانمايه اش زين العابدين عليهالسلام همگى يارانش به خون خواهند غلطيد، با اين وصف فرمان جهاد داشت . نقض وحشيانه مقرّرات جنگى نكته تأ سّف بار ديگر اين بود كه سپاه سياهكار اموى ، در رابطه با او، همه قوانينجنگى و شيوه هاى انسانى را زير پا نهادند و مقرّراتى كه در جهاد با كفّار هم مى بايسترعايت مى شد، در جنگ ناجوانمردانه بر ضدّ يادگار پيامبر و پيشواى آسمانى امت بهكلّى پايمال شد. براى نمونه : 1 در ماههاى حرام ، آغاز جهاد بر ضدّ كافران هم ، ممنوع شناخته شده است ؛ امّا سياهكاراناموى ، در همين ماهها جنگ ناجوانمردانه خود بر ضدّ يادگار گرامى پيامبر و پيشواىبزرگ عدالت را آغاز كردند و او نيز به ناگزير به دفاع قهرمانانه و عادلانهپرداخت . 2 و در نبرد با كافران ، اسلام نه اجازه كشتن كودكان را مى دهد و نه زنان را، امّا سپاهتجاوزكار اموى ، در جنگ ظالمانه بر ضدّ امام حسين عليه السلام از كشتن كودكانخردسال او نيز دريغ نكرد؛ همانگونه كه كودك شيرخوارش را در آغوش او به هنگامنوازش كشتند(118) و شيرخوار ديگرش را به هنگامى كه برايش آب طلبيد به تيرتجاوز، به شهادت رساندند.(119) 3 از مقررات جهاد با كفّار، اين است كه مزارع و كارگاههاى آنان را نبايد به آتش كشيداما آنان در جنگ با امام حسين عليه السلام و در حيات او برخى خيمه هايش را به آتش كينهسوزاندند و برخى ديگر را كوشيدند تا با ساكنانش به آتش كشند(120) و بقيّهخيمه ها را نيز پس از شهادت او، طعمه دود و آتش ساختند.(121) 4 از ديگر شرايط جنگ جوانمردانه ، اين است كه در برابر هر رزمنده اى ، يك نفر گامبه ميدان نهد و همگى حتّى در نبرد با كافران نيز هجوم ناگهانى نمى نمايند؛ اما آنانچنين كردند و به جنگ نابرابرى در مقياس وحشتناك دست يازيدند.(122) 5 از شرايط ديگر جنگ منصفانه بر ضدّ كافران ، اين است كه پيكار به هنگام عصرآغاز گردد تا تاريكى شب ميان دو لشكر جدايى افكند و نبرد تا نابودى آنان ادامهنيابد امّا سپاه شوم اموى پيكار تجاوزكارانه خويش بر ضدّ پسر پيامبر را از بامدادآغاز كرد(123) و هدفش ، نسل كشى و قتل عامّ آنان بود. 6 از ديگر شرايط، اين است كه بدن كشتگان مثله نشود و سرشان ازميدان نبرد به جايىديگر انتقال نيابد؛ چرا كه بريدن سر كافر تجاوزكار به هنگام پيكار و نيز جابهجاساختن آن در ميدان جهاد ممكن است ، اما نقل و انتقال آن به نقاط ديگر ممنوع ؛ امّا شقاوتپيشگان اموى اين قساوت بيرحمانه را در مورد امام حسين عليه السلام و يارانشرواشمردند.(124) 7 از ديگر مقررات جهاد اسلامى ، اين است كه بزرگِ دشمن راقبل از كشتن ، نبايد غارت كرد. امير مؤ منان عليه السلام حتى پس از به خاك افكندنعمروبن عبدود كه همه اركان كفر بود، از بردن لباس و اثاثيه و لوازم همراه او، حتىزره گرانقيمت و بى نظير او كه جزو لباس او هم محسوب نمى شد، خوددارى كرد وهنگامى كه از دليل آن همه بزرگ منشى پرسيدند، فرمود: (او بزرگ و سركرده سپاه خود بود و من هتك حرمت او را نمى پسندم .)(125) به همين دليل هنگامى كه خواهرش به ميدان نبرد و كنار جنازه او شتافت و عمرو را بهگونه اى يافت كه حتى زره خود را به همراه داشت ودريافت كه هماورد او شهسوار بزرگاسلام على عليه السلام بوده است شادمان شد و به دودليل شادمانى خويش را پنهان نداشت : 1 نخست به آن دليل كه هماورد برادرش را، هماوردى گرانقدر و گرانمايه ارزيابىكرد و گفت : (اگر هماورد و كشنده برادرم عمرو، جز بزرگمرد انسانيّت بود، من تا زنده بودمهمواره بر برادرم مى گريستم .) 2 ديگر اينكه بزرگمنشى و جوانمردى على عليه السلام را در رعايت حرمت جنازه دشمن ووانهادن زره بى نظير او دريافت و در كنار جسد بى جان او گفت : (پس از سيلاب اشكى كه در مرگ تو جارى ساختم اينك ديگر بر تو نخواهم گريست ،چرا كه عظمت هماورد تو و رعايت احترام و حقوق انسانى ات ، مصيبت مرگ تو را بهفراموشى مى سپارد.) بالاتر از اين آورده اند كه فرياد شادمانى سر داد و گفت : (برادرم ! عمرى طولانى با احترام و عظمت زيستى و اينك به دست قهرمانى بزرگ ،كشته شدى .) و اين شعر را سرود: لو كان قاتل عمرو غير قاتله امّا نمى دانم اگرقاتل برادرش چوپان زاده اى از پست ترين و بى فرهنگ ترين مردم ، بسان سگى سياهو سفيد و به مرض برص مبتلا بود، چه مى كرد؟ 8 از ديگر شرايط جنگ مردانه ، مثله ننمودن دشمن است . اميرمؤ منان عليه السلام از مثله نمودن ، شقى ترين انسانها نهى نمود و فرمود: (اگر من بر اثر ضربات ظالمانه و ناجوانمردانه او جهان را بدرود گفتم ، مى توانيداو را به طور عادلانه كيفر كنيد، اما او را مثله نكنيد.)(126) كافران و بت پرستان نيز در زمان جاهليّت به اين شيوه پسنديده ، پايبند بودند و ازمثله كردن كشتگان يكديگر، حتّى مسلمانان خوددارى مى كردند؛ تا آن جايى كه ابوسفيانهنگامى كه در ميدان اُحُد، بر پيكر به خون خفته مسلمانان گذر كرد و جسد حمزه را نگريستبه سوى او رفت ، سر نيزه اش را بر دهان آن قهرمان به خون خفته نهاد و از شدّت كينهتوزى جاهلى اش به او اهانت كرد؛ امّا هنگامى كه بدن مثله شده او را نگريست با صدايىرسا فرياد زد كه : (اى پيروان محمّد صلى الله عليه و آله ! در ميان شهداى شما برخى مثله شده اند بخداىسوگند كه من نه بدين جنايت ، فرمان داده ام و نه راضى هستم .)(127) امّا فرزندخوانده ابى سفيان در جنگ ناجوانمردانه اش بر ضدّ خاندان پيامبر، به زشتترين مثله فرمان داد و به عمر سعد نوشت : (هنگامى كه حسين را كُشتى ، بر بدن او اسب بتاز، مى دانم كه اين كار پس از شهادتاو، بر او زيانى نمى رساند، امّا چنين حرفى را زده ام كه بايد بدان جامهعمل بپوشانم .)(128) 9 از ديگر شرايط جنگ مردانه ، آن است كه زنان به اسارت رفته كفّار را، نبايدبركشته هاى مردانشان عبور داد؛ به همين جهت بود كه پيامبربلال را به خاطر عبور دادن صفيّه بر كشته هاى يهود، كه بر اثر آن ، همه وجودش بهلرزه در آمده بود، سخت سرزنش كرد.(129) امّا در مورد اسراى خاندان وحى ، هنگامىمصيبت سهمگينتر مى گردد كه نه تنها آنان را براجساد غرقه به خون قهرمانانشهيدشان عبور دادند؛ بلكه روزهاى بسيارى آنان را همدم بدنهاى به خون خفته و سرهاىبريده شده عزيزانشان ساختند.(130) 10 از ديگر مقرّرات جهاد اسلامى ، اين است كه زنان به اسارت رفته دشمن ، اگر ازدختران شاهان و فرمانروايان باشند نبايد در كوچه و بازار درمعرض خريد و فروشقرارگيرند و در مجالس و محافل برده شوند و پوشش از چهره آنان كشيده شود.(131) اما رژيم سياهكار اموى ، خاندان وحى و رسالت را به عنوان اسير از كوچه ها و بازارهاعبور داد به طورى كه بنا به روايتى كه از امام باقر عليه السلام رسيده است برخىاز مردم بى فرهنگ مى گفتند: (ما اسيرانى به زيبايى اينان نديده ايم .)(132) ودر مجلس شوم يزيد، مرد پليدى از او خواست تا يكى از دخترانخردسال امام حسين عليه السلام را به او ببخشد(133) و بدين گونه جنايات جگرخراشى را مرتكب شدند. دعوت به ارزشها و هشدار از ضدّ ارزشها آن حضرت در دعوت به حقّ و هشدار از باطل نقش ويژه اى داشت . نقشى كه به عهده كسىجز او، واگذار نشد؛ چرا كه او، با آگاهى جدّى بودن خطر، بدان موظّف شد و از نظرانجام اين رسالت خطير به مرحله اى اوج گرفت كه بر چهرهقاتل خويش كه آهنگ بريدن سر او را داشت تبسّم فرمود(134) و او را پند و اندرز داد ونيز سر بريده اش راهب نصرانى را به اسلام فرا خواند.(135) عبادتهاى مستحبّى آب رسانى به نظر مى رسد كه آب رسانى و سيراب ساختن موجودات زنده ، حتّى كافران و حيوانات، به هنگامى كه در فشار تشنگى باشند كارى است بسيار پسنديده و در برخى شرايطواجب مى گردد و پاداش آن هم نخستين پاداشى است كه در روز رستاخيز داده مىشود.(136) امام حسين عليه السلام در اين عمل شايسته و خداپسندانه همواره پيشگام بود و در شرايطىحسّاس ، دشمنى را كه دچار بى آبى شده بود با مركبهايشان به دست خويش سيرابساخت (137) و همينطور ذوالجناح را با كوشش بسيار از حلقه محاصره دشمن عبورداد وبه آب رسانيد.(138) امّا هنگامى كه در محاصره قرار گرفت به هر صورت ممكن وآزادمنشانه در جستجوى آب برآمد؛ با كندن چاه (139) با اتمام حجّت به مدّعيان اسلام ،با فرستادن سفير به سوى آنان (140) و با پند و اندرز حكيمانه و نهى از شرارتو ددمنشى (141) و سرانجام هم براى نشان دادن ماهيّت پليد نظام اموى خواسته خويش رادر اين مورد به اندك آبى تقليل داد و آن را هم از او دريغ داشتند.(142) سير كردن گرسنگان سير كردن گرسنه اى در روز پريشانى ، خوراك دادن به پدر از دست داده اى از بستگان، يا بينوايى خاك نشين ، كارى است بزرگ و خدا پسندانه كه مورد توصيه قرآن است(143) و بر فضيلت بى نظير امام حسين عليه السلام همين بس كه نجات از عقبه در اينآيه شريفه به آن حضرت تفسير شده است .(144) آن حضرت در شبانه روز عاشورا به اين عبادت بزرگ تمكّن نيافت ، چرا كه روزعاشورا علاوه بر اينكه روز تشنگى بود، بهدليل محاصره اقتصادى ، روز گرسنگى هم بود. به همين جهت حضرت سجّاد عليه السلامفرمود: (فرزند گرامى پيامبر، گرسنه و تشنه به شهادت رسيد.)(145) امّا مساءله تشنگى به دو جهت تكرار شد و سخنى از گرسنگى و طلب موادّ غذايى از دشمنبه ميان نيامد. نخست به دليل شدّت بيشتر عطش ، بدان تأ كيد شد و ديگر بهدليل ذلّت بار بودن طلب غذا و ناسازگار بودن آن با روح بلند و آزادمنشانه و ذلّتناپذير امام حسين عليه السلام و يارانش كه نه تنها از طلب طعام خوددارى كردند، بلكهاگر در آن شرايط به آنان طعام هم داده مى شد از پذيرفتن آن خوددارى مى كردند. از همينديدگاه بود كه وقتى برخى از مردم كوفه به كودكان خرما و گردو دادند، خواهرگرانقدرش خروشيد كه : (صدقه بر ما روا نيست .) و آنها را دور ريخت (146) چراكه پذيرفتن غذاى آنان در آن شرايط را، ذلّت بار مى نگريست و آن را اگر چه زكات همنباشد بر خاندان رسالت روانمى دانست . محبّت به فرزندان محبّت پاك و خالصانه ، به همه بندگان خدا به ويژه فرزندان ، عملى است شايسته ومورد سفارش ، امّا در مورد محبّت به دختران در خانواده ، بيشترتوصيه شده است و پاداشبيشترى نيز وعده داده اند. آن حضرت اين عبادت را به شايسته ترين صورت ممكن انجام داد و كوشيد تا دخترش رابا بوسه باران ساختن چهره و كشيدن دست نوازش پدرانه بر سر و آرامش بخشيدن بهقلب طوفان زده اش ، شادمان سازد و از غم و اندوه جانكاه او بكاهد. امّا او در پرتو هوشسرشار خويش حقايقى را دريافت و محبّت سرشار پدر گرانقدرش جز بر اندوه جانكاهشنيفزود.(147) فريادرسى و ردّ تجاوز از لحظاتى كه اين دو كار عملى پسنديده شناخته شده ، تاكنون هيچ كس توفيق انجام آنهارا بسان آن حضرت به دست نياورده است ، براى نمونه : 1 هنگامى كه دشمن تجاوزكار به خيمه هاى او هجوم برد و صداى خاندان محاصره شدهاش را شنيد، به بهترين شكل ممكن به كمك آنان ودرهم شكستن حلقه شوم محاصره شتافتو به سپاه اموى فرمود: (شما با من در پيكاريد، بنابراين آنچه در توان داريد با شمشيرها و نيزه ها و تيرهابر من ببارانيد و به خاندان وحى و رسالت هجوم نبريد.)(148) 2 آن حضرت به نداى دادخواهانه هفتاد و دو تن از ياران خويش كه در واپسين لحظاتشهادت او را به فريادرسى و حضور بر بالين خويش مى خواندند، پاسخ مثبت داد؛ همينگونه به نداى پر مهر بيست و هفت تن از قهرمانان خاندانش . گرچه برخى ازدادرسيهاى آن حضرت باعث شدّت جنگ و صدمات وارده شد؛ همچون حضور او بر بالينيادگار گرامى برادر و اين بر وجود مبارك او سخت گران آمد كه فرمود: (يادگار گرامى برادرم ! بخداى سوگند كه بر عمويت گران است كه نداى مظلومانهدادخواهى ات را از ميدان جهاد بشنود و به سويت بشتابد امّا كار از كار گذشتهباشد.)(149) ديدار مردم با ايمان زيارت انسانهاى با ايمان و پروا پيشه و شادمان ساختن آنان ، همانگونه كه در رواياتآمده است ،(150) دو كار پرفضيلت است . آن حضرت روز جاودانه عاشورا، كوشيد تا در پرتو مهر و محبت و دعوت به شكيبايى وپايدارى و با اندرزهاى حكيمانه ، موج سرور را برقلبهاى با ايمان وارد و برق شادىو اميد را در چشمانشان آشكار سازد. امّا آن سرزمين كربلا بود و آن روز هم عاشورا، به همين جهت وزش نسيم ملايم شادمانى همبر قلبها ميسّر نبود. اما ديدار مردم پاكباخته و با ايمان و پروا پيشه تا حدودى مقدوربود و آن حضرت اين عبادت را به عناوين مختلف انجام داد. عيادت بيمار براساس برخى روايات ، عيادت انسان باايمان ، هم پايه عيادت خداست (151) و آنحضرت در روز عاشورا، هم به عيادت مريض موفّق بود و هم به ديدار مجروحان ميدانجهاد كه او را به ديدار خويش فرا مى خواندند. و هنگامى كه به سوى آنان مى شتافتتنها به نشستن بر بالين بسنده نمى كرد؛ بلكه به ابراز مهر و محبّت خالصانه بهآنان به ويژه افراد غريب و بى كس و كارى چون غلام افريقايى و ترك مى پرداخت .گاه هم به عيادت برخى مى شتافت امّا ديدارحاصل نمى شد، همانند فرزندش على كه به خاطر ادب و احترام به پدر، او را صدا نزدو هنگامى كه خود آن حضرت سلام فرزندش را شنيد و به سويش شتافت ، با پيكر غرقدرخون او روبرو شد و خروش برداشت كه : (پسرم تو را كشتند ... .)(152) آن حضرت ، هنگامى كه آهنگ ميدان كرد از سيّدالسّاجدين عليه السلام عيادت كرد و ازوضعيّت او جويا شد و او را مورد مهر و محبّت قرار داد. واين آخرين عيادت ، عيادت كنندهصحيح و سالمى بود كه از پيشِ بيمار، به سوى مرگ و شهادت مى شتافت . تلاوت قرآن آن حضرت شبانگاهان و بامدادان تلاوت قرآن مى كرد، با اين وصف چنان شور و شوقىبراى همنشينى با قرآن در سر داشت كه شب عاشورا، رويارويى با دشمن تجاوزكار رابه دلايلى به تأ خير افكند؛ كه نخستين آنها تلاوت قرآن بود و در پرتو تلاوت قرآنو نيايش شبانگاهى او و اردوگاه توحيدش بود كه سى نفر از اردوگاه دشمن راه هدايت ونجات را از گمراهى باز يافتند و با ترك صفوف دشمن به صف رهروان راه نورپيوستند و تا شهادت در راه خدا، جانفشانى كردند.(153) روز عاشورا، آن حضرت در شرايط خاصّى به تلاوت قرآن پرداخت كه يك مورد آن ،لحظات رويارويى فرزندش با دشمن بود و تلاوت قرآنش نه تنها تا آخرين لحظاتادامه يافت ؛ بلكه به هنگامى كه سرمقدّسش بر فراز نيزه بود نيز سوره كهف را تلاوتمى كرد.(154) ياد خدا او از عصر تاسوعا تا عصر عاشورا، در تمامى حالات و شرايط و در همه گفتار و كردارو حركات و سكنات خويش به ياد خدا و يادآورى پيمان با او و تاءكيد بر پايبندى برعهد خويش با خدا بود و تا لحظاتى كه بر پيمانش با خدا وفا نكرده و حق امانت رااداننمود، به كار ديگرى حتّى صرف غذا نيانديشيد و در حالى بود كه زبان مباركش تاهنگامى كه تر بود و گردش مى كرد، به ذكر خدامشغول بود. نيايش و راز و نياز يكى از دلايل به تأ خير افكندن پيكار با دشمن ، يافتن فرصت ديگرى براى راز و نيازو مناجات و نيايش با خدا در شب عاشورا بود. به همين جهت پس از پاسى از شب به دعامشغول شد و تا صبحگاه در حال نيايش بود و دعاى شبانگاهى اش به اين دعاى صبحگاهىپيوند خورد كه فرمود: اللّهم انت ثقتى فى كلّ كرب ورجائى فى كلّ شدّة يضعف عنه الفؤ اد وتقلّ فيهالحيلة ويخذل فيه الصديق ويشمت فيه العدوّ، انزلته بك و شكوته اليك رغبة منّىاليك عمّن سواك ، ففرّجته ... .(155) بار پروردگارا! تو در تمام غم و اندوه پناهگاه و در هر رخداد سخت وناگوار مايه اميد ودر هر حادثه اى پناه و سلاح من هستى . چه بسيار غمهايى كه دلها در برابر آن ناتوان وراه چاره در برطرف ساختن آن ، مسدود مى گردد. دوستان و دشمنان ، زبان به سرزنش وشماتت مى گشايند، كه من همه را به بارگاه تو آوردم و به تو شكايت كرده و ازديگران قطع اميد نمودم و تنها تو بودى كه به داد من رسيدى و اين غمهاى كمرشكن رابرطرف ساختى و مرا از امواج سهمگين بلا، رهانيدى . و آخرين دعاى او در حالى كه با بدن غرقه در خون بر خاك افتاده بود اين بود: اللّهمّ متعال المكان ، عظيم الجبروت تشاء، قريب الرَّحمة ، صادق الوعد، سابقالنّعمة ، حسن البلاء، قريب اذا دعيت ، محيط بماخلقت ،قابل التّوبة لمن تاب اليك ، قادر على ما اءردت ، ومدرك ما طلبت وشكور اذا شكرت ...انا عترة نبيّك وولد حبيبك محمد صلى الله عليه و آله .(156) اى خدايى كه مقامت بسى بلند و والا و خشم و غضبت بر ستمكاران شديد و قدرتت از هرقدرتى فراتر است . اى خدايى كه از مخلوق خويش بى نيازى و در بزرگى و عظمت فراگير و به آنچهبخواهى ، پرتوان و در رحمتت بر بندگان نزديك و بر آنچه پديد آورده اى ، احاطهدارى . اى خدايى كه هركس از در توبه به سويت درآيد، پذيرايى و به آنچه بر انجامش ،اراده كنى توانا، آنچه را بخواهى درك مى كنى و كسى را كه سپاست گويد، سپاس مىگويى . خداوندا! ما خاندان و فرزندان پيامبر محبوب و برگزيده تو هستيم كه ما را مى كشند. خداوندگارا! در رخدادها و حوادث بر ما گشايش و در گرفتاريها راه نجات و رهايى ،عنايت فرما.... عبادتهاى قلبى و صفات پسنديده آن حضرت در روز عاشورا، به بلندترين قلّه انسانيّت و برترين ارزشهاى اخلاقى وپسنديده ترين صفات برجسته انسانى ، اوج گرفت ، به ارزشهايى كه به بيانروايات ، ويژه پيامبران خداست (157) و آنان را بدين ويژگيها آراسته است . اينك به ترسيم اين ويژگيها خواهيم پرداخت : يقين اين ويژگى روحى و اخلاقى و عبادى ، از صفات پيام آوران الهى است ، كه برترين ووالاترين مرحله آن براى امام حسين عليه السلام پديد آمد؛ چرا كه حقيقت يقين آن است كهانسان در راه هدف از زرق و برق دنيا بگذرد و خويشتن را از ارزشهاى مادّى دورسازد و اودر تمام مراحل عمر و همه فرازها و نشيبهاى نهضت الهى اش ، از همان لحظات حركت ازمدينه تا واپسين لحظات شهادت ، در اوج يقين بود. آن حضرت پس از ورود به كربلا در نامه اى به برادرش محمّد و ساير افراد قبيله بنىهاشم مرقوم داشت : (امّا بعد! گويا دنيايى وجود نداشته ، همانگونه كه سراى آخرتجاودانه است .)(158) حقيقت اين است كه دنيا و آخرت را بدين صورت ارزيابى نمودن عبارت است از دورىگزيدن از دنيا و آزاد ساختن قلب از كمند مهر آن و آن گرامى در اوج چنين حالتى بود. مقام رضا و خشنودى آن حضرت در والاترين درجه از درجات رضا و تسليم در برابر حق و در رفيع ترينمرحله خشنودى از خدا بود. به هنگام حركت از مكّه فرمود: (گويا با ديدگان خويش مى نگرم كه درندگان بيابانها، بين سرزمين نواويس وكربلا اعضا و اندامهاى پيكرم را قطعه قطعه و شكمهاى گرسنه خود را سير و انبانهاىتهى شان را پر مى كنند ... بر آنچه خدا خشنود و راضى گردد ما خاندان وحى و رسالتخوشنود خواهيم بود.)(159) بدينگونه مى نگريم كه او به بزرگترين رخداد غمبار زندگى پر فراز و نشيب خودكه قطعه قطعه شدن و پايمال شدن پيكر پاكش در راه خدا و احياى ارزشهاى الهى ونابودى بدعتهاى جاهليّت اموى است ، خشنود بود. سخاوت آن گرامى در پرتو طبع بلندش نه تنها تمامى ثروت و امكانات خويش را در راه انجامفرمان خدا نثار كرد، بلكه از آنچه برايش ممكن بود دريغ نورزيد. شجاعت همانگونه كه در روايات وارد شده است او شجاعت نياى بزرگش را به ارث برده است.(160) به همين جهت شهامت و شجاعتى در روز جاودانه عاشورا از او تبلور يافت كه بهحق سمبل و نمونه شد. اين بدان معنا نيست كه از پدر گرانمايه اش على عليه السلامشجاعتر بود همانگونه كه برخى ساده انديشان تصوّر كرده اند بلكه حقيقت اين است كهبراى تجلّى شجاعت او، شرايطى فراهم شد كه نه براى پدرش اتّفاق افتاد و نهبراى ديگر قهرمانان و شجاعان پرآوازه روزگار. عبداللّه بن عمّار در اين مورد مى گويد: (من هرگز قهرمان محاصره شده اى را شجاعتر و استوارتر از او نديدم او با اينكهفرزندان و ياران و مردان خاندانش در يك پيكار نابرابر به شهادت رسيده بودند؛ خودهم چنان شهامتمندانه با قوّت قلب و ثبات قدم در برابر امواج جاهليّت ايستاده بود، بهتنهايى به دهها هزار تن نيروى دشمن ، يورش قهرمانانه مى برد و آنان از برابرشبسان ملخهاى پراكنده و از هم گسيخته فرار مى كردند.)(161) يورش قهرمانانه يك پيكارگر بر ده ها هزار نفر، از قوّت قلب ، سرچشمه مى گيرد وازشجاعت وصف ناپذيرحكايت مى كند كه فراتر از صولتى است كه هزيمت وپراكندگىملخ وار دشمن زبون راباعث مى شود. سمبل وقار و اطمينان در آزمايش بزرگ عاشورا او سمبل تمام عيار وقار و اطمينان بود. نمونه بى نظيرى از آرامش و اعصاب پولادين و قلب توانمند را تجسّم مى ساخت ؛ چرا كهشدّت يافتن شدائد و مشكلات بر وقار و اطمينان او مى افزود و رنگ چهره نورانى اش رابازتر و بشاشتر مى ساخت .(162) قلب پر مهر از صفات برجسته اش يكى هم رقّت قلب و داشتن سوزدل نسبت به سرنوشت ديگران بود قلب پرمهرش بر تمامى همراهان و بر شدّت ابتلاوآزمايش آنان سوزوگداز داشت . همواره براى كاهش مشكلات و رفع مصائب آنان تلاش مىكرد و به خاطر همين دلسوزى و رقّت قلب ، گرفتارى و مصائب او بزرگتر مى نمود. بزرگمردى كه از شدّت مهرِ قلبى و عواطفِ سرشار انسانى ، با ديدن شرايط غمبارنوجوانى ، يتيمى ، شدّت تشنگى ، پريشانى و افسردگى يادگار برادر و آمادگى اشبراى نبردى سهمگين ، چنان مى گريد كه بيهوش مى گردد.(163) بايد انديشيد كهوقتى با پيكر غرقه به خون و پايمال شده او روبرو مى گردد چه شرايطى برايش پيش خواهد آمد؟ بردبارى در بردبارى بى نظيرش همين بس كه با همه اين رنجها و پيشامدهاى ناگوار و فشاربى رحمانه دشمن ، باز هم قهرمانانه حملات آنان را دفع و ضرباتشان راتحمّل مى كرد و بر آنان نفرين نمى كرد؛ مگر آنگاه كه با زخم زبان قلب مقدّسش رامجروح مى ساختند. يكى از شقاوت پيشگان به نام مالك بن يسر، ضمن وارد آوردن شمشيرى بر پيكرش ،به او ناروا گفت كه آن گرامى زخم شمشير را به روى خود نياورد؛ امّا در برابر زخمزبان ، او را نفرين كرد(164) و اين با بردبارى ناسازگار نيست چرا كهتحمّل سرزنش ، ذلّت است نه بردبارى و مى فرمود: الموت خير من ركوب العار مرگ پرافتخار و با عزّت ، زيبنده تر از ذلّت پذيرى است . حسن خلق آن گرامى مرد توحيد و تقوا، همواره سمبل اخلاق نيكو و روش پسنديده بود، امّا در شبانهروز عاشورا، جلوه هايى از اين فضيلت انسانى از او تبلور يافت كه شگفت انگيز بودبه گونه اى كه اگر به رفتار و كردار و عملكرد او با هر كدام از ياران و خاندان وارادتمندان و خدمتگذارانش در آن شرايط سخت بنگريم ، چنان است كه به راستى بهارزشها و امتيازات اخلاقى بى نظيرى برمى خوريم . جوانمردى او سمبل جوانمردى و آزادگى است و جلوه هاى بارزى از اين صفت ارزشمند در روز عاشورااز او پديدار شد كه شگفت انگيز است . از آن جمله : سيراب ساختن دشمن در آن شرايط سخت بيابان ،(165) رضايت ندادن به يارىرسانى گروه جن (166) ... و ديگر اجازه ندادن به كشتن ناگهانى عنصر پليدى چونشمر، كه پيش از برخورد دو سپاه در تيررس يكى از يارانش قرار گرفته بود كه امامعليه السلام فرمودند: لاترمه فانّى لا ابدء بالقتال تيراندازى نكن كه من آغاز به قتال نمى كنم . غيرتمندى و عزّت نفس : از صفات برجسته انسانى يكى هم غيرتمندى است . غيرتمندى وغيرت ورزى به خود وبه خاندان و يارانش . در مورد غيرت ورزى به خويشتن انبوه سخنان افتخار آفرين و اشعار حماسى و سرودههاى پر محتوا و ستم سوزش ، به هنگام يورش قهرمانانه به سپاه دشمن ، بلندآوازه وشناخته شده است . همانگونه كه عملكرد غيرتمندانه و افتخار آفرين او بسيار است ، كه اينك يك نمونه آنرا كه قلبها را جريحه دار مى سازد، مى نگريم : در روز جاودانه عاشورا هنگامى كه آن حضرت بر اثر شدّت زخمها و ضربت كارى عنصرددمنشى به نام صالح بن وهب ، توان نشستن بر فراز مركب و ادامه دفاع را از دست داد وبه طرف راست چهره مقدّسش ، برروى خاك افتاد؛ همان ويژگى غيرتمندى و عزّت نفسشبدو اجازه آرميدن بر روى خاك و شنيدن شماتت دشمن بى فرهنگ را نداد؛ به همين جهت بازحمت بسيار بپا خاست و اين بار بر روى پاى خويش به دفاع از حق پرداخت . پس از چندى شدّت صدمات وارده ، قدرت ايستادن را نيز از او سلب كرد، به ناچار دروسط ميدان نبرد نشست و در حالى كه حلقه محاصره بر او تنگتر مى شد، غيرتمندانه وشجاعانه به دفاع از حق ادامه داد. اين مرحله نيز با شدّت يافتن زخمها و ادامه خونريزىغيرممكن شد و پيشواى غيرتمندان عالم ، در واپسين لحظات شهادت قرار گرفت ؛ امّاشگفتا كه در آن لحظات نيز به زحمت بپا مى خاست و بر خاك مى افتاد تا دشمن ، كار اورا تمام شده ننگرد و جراءت جسارت و شماتت نيابد....(167) غيرتمندى و غيرت ورزى او در مورد خاندانش نيز درس آموز و شنيدنى است . او تمام تلاشخويش را براى تدابير دفاعى بكار گرفت . با حفر خندق بر اطراف خيمه ها، با افروختن آتشهاى شعله ور و پرشراره در درون خندق(168) و با فرا خواندن پياپى دشمن زبون ، كه : اقصدونى بنفسى واتركوا حرمى شما با من در پيكاريد نه با خاندانم ، پس به خيمه ها نزديك نشويد. و اين غيرتمندى به جايى رسيد كه با شنيدن خبر هجوم به خيمه ها، آب گوارايى را كهبا زحمت بسيار بدان دست يافته و براى نوشيدن به دهان نزديك ساخته بود به زمينپاشيد و با همان حالت عطش براى دفاع از خيمه ها شتافت .(169) قناعت او براى اتمام حجت و نشان دادن ماهيت دشمن ، از همه دنيا به اين قناعت كرد كه به گوشهاى از مرزهاى سرزمين پهناور اسلامى برود.(170) پس به قناعت خويش افزود و از همهدنيا و امكانات آن به يك پيراهن قديمى و پاره كه نه قيمتى داشت و نه مشترى ، بسندهكرد؛ امّا دشمن تجاوز كار پس از شهادت آن حضرت آن را نيز از پيكر مقدّسش بيرون آوردو برد.(171) شكيبايى از صفات برجسته آن حضرت يكى هم شكيبايى بود، همان صفت والايى كه در قرآن هم ،ملاك پيشوايى و امامت امامان معصوم عليهم السلام و هم معيار پاداش آنهاست : وَجَعَلْنا مِنْهُمْ اَئِمَّةً يَهْدُونَ بِاَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةًوَحَريرابا سند معتبر از امام صادق عليه السلام روايتى بدين مضمون است : از چيزهايى كه خداوند در شب معراج بر پيامبر خويش وحى كرد اين بود كه : (خداوندتو را به سه چيز آزمايش خواهد كرد تا بنگرد شكيبايى و پايداريت چگونه است ؟) پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : (پروردگارا! به فرمانت تسليم و جز به يارىتو بر شكيبايى ناتوانم .) آنگاه وحى شد كه نخستين آزمايش اين خواهد بود كه : (بايد محرومان امت را بر خويشتن مقدم دارى .) كه پيامبر مراتب اطاعت و شكيبايى خويش را اعلان كرد. ديگر اينكه : (بايد فشار و آزار را تحمّل و رسالت خويش را ابلاغ كنى .) پيامبر عرضه داشت : (به فرمانت تسليم و شكيبايى پيشه خواهم ساخت .) و ديگر اينكه : (لاجرم بايد بدانچه در راه خدا بر خاندانت مى رسد تسليم باشى چراكه حقّ برادرت غصب مى گردد و مورد ستم و فشار قرار مى گيرد و دخت گرانمايه ات درحالى كه كودك در رحم دارد، مورد ستم و بى حرمتى و مصادرهاموال و ضرب و شتم قرارمى گيرد و قدرت پرستان ، بدون اجازه بر حريم خانه اش وارد مى گردند و دونورديده ات يكى به مكر و غدر دشمن ، شهيد و پس از شهادت مورد هتكو اهانت قرارمى گيرد و ديگرى از سوى امّتت دعوت مى شود، آنگاه خود و مردان خاندان وهمراهانش كشته و زنان و كودكان و خاندانش به اسارت مى روند.) پيامبر گفت : انّا للّه وانّا اليه راجعون كار خويش را به خدا وا مى گذارم و از او شكيبايى مى طلبم .(172) پيامبر در تمام اين مراحل شكيبايى ورزيد، امّا در مورد سرنوشت حسين عليه السلام گريهامانش نداد و اين لازمه محبّت و رقّت قلب است و با شكيبايى ناسازگار نيست . هرگز نشدكه آن حضرت مصائب خود يا يكى از افراد خاندانش را به ياد آورد و اشك بريزد؛ امّاهرگاه حسين عليه السلام را مى نگريست و يا مصائب او را به ياد مى آورد گريه امانشنمى داد. به على عليه السلام مى فرمود تا او را نگه دارد و خود گلوى او را ببوسد و هنگامى كهسبب گريه را مى پرسيدند، از فرود آمدن شمشيرهاى بيداد بر پيكر حسين عليه السلامخبر مى داد.(173) آن حضرت هر گاه حسين عليه السلام را شادمان مى ديد گريه مى كرد و هر گاهاندوهگينش مى نگريست باز هم اشك مى ريخت . هر گاه لباس جديد بر اندام او مى ديدگريه مى كرد و همين گونه ، با اقتداى به پيامبر، على و فاطمه و حسن عليهم السلامهمگى بر مصائب و پيشامدهاى ناگوار كه در راه حق براى حسين عليه السلام در پيشبود، مى گريستند. امّا خود امام حسين عليه السلام در شكيبايى نمونه بود و در همهمراحل به شكيبايى سفارش مى كرد. او به هنگام آخرين وداع به خاندانش ، آنان راتوصيه به صبر كرد و ضمن اندرز حكيمانه آنان را از وارد آوردن خراش و صدمه برچهره و پاره كردن گريبان و جزع و بيتابى نهى فرمود؛(174) ولى از گريهبازشان نداشت . آرى ! تنها از دخترش خواست تا پدر زنده است نگريد و قلب او را شعله ور نسازد وفرمود:
لاتحرقى قلبى بدمعك حسرةً بالّذى
|
تأ تينه ياخيرة النّسوان (175)
|
آرى ! شكيبايى حسين عليه السلام به گونه اى بود كه فرشتگان آسمان را شگفت زدهكرد. بر وضعيّت او بينديش و شرايط سخت او را در نظرت ترسيم كن . آنگاه كه با زخمهاى بى شمار و فرق شكافته و پيشانى شكسته و سينه درهم كوبيده وسوراخ سوراخ شده از تير سه شعبه بر ريگهاى تفتيده نينوا افتاده است و در همانحال تيرهاى ستم در گلو و حلق و گردنش فرو نشسته ، زبان از شدت عطش و بسيارىحركت ، مجروح و جگرشعله ور و لبها خشك است ، قلب مباركش از سويى با ديدن انبوهشهيدان بر خون طپيده اش سوخته و از دگر سو، با نظاره بر خاندان محاصره شده اش ،سخت بريان و در تب و تاب است . دست مبارك با ضربت شقاوت پيشه اى قطع و نيزه اى بر انتهاى پايش نشسته و محاسن وسر و صورت به خون آغشته است . در همان شرايط از يك طرف فرياد دادخواهى خاندانشرا مى شنود و از طرف ديگر صداى شادمانى و شماتت دشمنانش را، چون چهره از خاكبرمى دارد وديده به اين سو و آن سو مى گشايد، پيكرهاى به خون آغشته اى را مىنگرد كه در كنار هم چيده شده اند؛ ولى با همه اين پيشامدهاى سهمگين و مصائب بزرگ وطاقت فرسا، چون كوهى ثابت و استوار بر موضع برحقّ و قهرمانانه اش ايستاده است ،نه آهى مى كشد نه دريغى مى دارد و نه يك قطره اشك ضعف ، در برابر دشمن مى ريزد وتنها زير لب زمزمه دارد كه : صبراً على قضائك ، لامعبود سواك بار خدايا! من در برابر حكم تو شكيبايم ! جز تو معبودى نيست ، اى فريادرس دادخواهان. قهرمانى كه به مرگ نينديشد! آرى ! در زيارت آن حضرت آمده است كه : ولقد عجبت من صبرك ملائكة السّماوات از شكيبايى تو در برابر رخدادهاى عظيم و مصائب بزرگ ، فرشتگان آسمانها شگفت زدهشدند. و از امام سجّاد عليه السلام است كه : هر چه كار بر او پيچيده تر و سخت تر مى شد،رنگ چهره اش درخشنده تر و كران تا كران وجودش پراطمينانتر مى گشت ، تا جايى كهدشمن كينه توز با شگفتى بسيار او را قهرمانى خواند كه در راه حق و عدالت هرگز بهمرگ نمى انديشد.(176) امّا، در كربلا در چند مورد سيل اشك امانش نداد ودلايل آن هم روشن است : 1 به آن دليل كه گريه بر مصائب خاندان وحى و رسالت ، عبادت و اطاعت است . 2 بدان جهت كه انهدام اركان دين و معنويّت و اخلاق و ارزشهاى والاى آسمانى را مىنگريست و بر آن مى گريست . 3 بدان جهت كه طبيعت انسانى و فطرت بشرى كه به موجب آن گرسنگى و تشنگى وسوز دل بر انسان عارض مى گردد، در وجود پيامبر و پيشوايان معصوم نيز موجود است ،پيامبر در مورد پسرش فرمود: (پسرم ! در مرگ تو قلبها شعله ور و اشكها جارى است ، اما چيزى كه خداى را ناخشنودسازد، نخواهيم گفت ... .)(177) آرى ! امام حسين عليه السلام نيز در چند مورد به اين مرحله رسيد و به موجب همين طبيعتبشرى بود كه طوفان اندوه و سيلاب اشك امانش نداد. خدايا! كاش مى توانستم بدانم كه در آن شرايط سخت و شكننده ، بازهم ممكن بود از سوزدل و سيلاب اشك مانع شود؟ در شرايطى كه پس از شهادت انبوه ياران و برادران و فرزندان ، به خاطر دفاع ازارزشهاى آسمانى سخت مظلوم واقع شده و تنها مانده بود و زمين با آن گستردگى اش براو تنگ شده و از هر جهت در محاصره قرار گرفته و در ميان خيمه هايش جز زنان و كودكانو بزرگ مردى بيمار و بى دفاع ، كسى نمانده بود، خويشتن را اينگونه تنها مىنگريست و مردان خاندانش را به خون طپيده و زنان و كودكان را در امواج گرفتارى ومصائب برخى را تشنگى از پا در آورده و برخى در آستانه مرگ بودند. در همان شرايطامام حسين عليه السلام آهنگ ترك ديار و شتافتن به سوى يار را داشت و به آنان مىفرمود: (براى اسارت آماده شويد و به شكيبايى قهرمانانه كمر بنديد.) و مى كوشيد تا آنان را از گريه و ضجّه و شيون دلخراش آرام سازد. به راستى آيا دراين شرايط طوفان زا مى توانست از شعله ور شدندل و جريان اشك جلوگيرى كند؟ آنگاه كه مى خواست از آنان جدا شود، دخت خردسال و گرانمايه اش كه سخت به او مهرمىورزيد با فريادى دردآلود و سر برهنه خود را به پدر رسانيد و دامانش را گرفت وگفت : (آهسته تر! آهسته تر! ... پدر جان ! اينك شكيبا باش ! تا از تماشاى چهرهملكوتى ات آخرين زاد و توشه را برگيريم ، چرا كه احساس مى كنم اينك آخرين وداع وآخرين ديدار است و ديگر ملاقاتى در دنيا نخواهد بود.) آنگاه بر دست و پاى پدر افتادو بوسه باران كرد. امام حسين عليه السلام بى اختيار به روى خاك نشست و دختر دُردانه اش را بر دامان خودنشاند و اينجا بود كه گريه اى سخت و بسيار شديد به او دست داد و سيلاب اشكفروباريد به گونه اى كه با آستين پاك مى نمود و زمزمه مى كرد كه : (دختر دردانه ام ! سكينه ام ! بدان كه پس از مرگ پدر، گريه ات بس طولانىخواهدبود.) سيطول بعدى ياسكينة فاعلمى آرى ! آيا مى توان قلبى را يافت كه دراين شرايط غمبار و شكننده شعله ور نگردد و چشمى را تصوّر كرد كه اين صحنه هاى حزنانگيز و دلخراش را بنگرد و نگريد؟ آرى ! اين اوّلين مورد از موارد ششگانه بود كه حسين عليه السلام گريه كرد. دوّمين مورد گريه آن حضرت ، هنگامى بود كه در كنار جسد برادر قهرمانش ايستاد و بامنظره غم انگيز، دستهاى جداشده و ظرف آب پاره شده و پيكر به خون آغشته پرچمدارشروبرو شد، اينجا بود كه گريه امانش نداد و به شدّت گريه كرد.(178) سوّمين مورد، هنگام به ميدان رفتن يادگار گرامى حضرت مجتبى عليه السلام ، قاسمبود كه آن حضرت او را در آغوش كشيد و تا سرحدّ بيهوشى گريه كرد.(179) چهارمين مورد، هنگامى بود كه با نداى قاسم خود را به ميدان و كنار جسد غرق به خون اورساند و پيكر او را پايمال شده سم اسبان ، نگريست .(180) پنجمين مورد، كه آن حضرت گريست هنگامى بود كه فرزند گرانمايه اش در برابرديدگانش به سوى ميدان حركت كرد. او در آن لحظات غمبار محاسن خويش را به دستگرفت و رو به آسمان كرد و پروردگارش را فرا خواند.(181) ششمين مورد، هنگام دلدارى و آرامش بخشيدن به خواهر گرانقدرش زينب عليها السلام بودكه طوفان سوز و سيلاب اشك امانش نداد ... و پس از باران اشك ، به زحمت خود راكنترل كرد.(182) آرى ! هنگامى كه انسان بر اين موارد ششگانه مى انديشد، به اين نتيجه مى رسد كه :هيچ دارنده قلب سليم و پرمِهرى ، نمى تواند اين مصائب عظيم و مناظر دلخراش و رقّتانگيز را نظاره كند و از سوز دل و سيلاب اشك ، خوددارى ورزد. و نيز در مى يابد كهگفتار و واكنش آن حضرت در همه آن موارد، از آن جمله به هنگام آخرين وداع با دخترخردسالش و در كنار دست پيكر به خون نشسته برادر ايثارگرش و بر بالين يادگارگرامى برادرش و ساير موارد، همه جا واكنشى سنجيده و حكيمانه و براساس درايتخاصّى صورت گرفته است . دو ويژگى شگفت انگيز در دو بحث گذشته ، نخست ويژگيهاى آن حضرت در دوران زندگى پربارش ، موردبحثقرار گرفت و به دنبال آن ويژگيهايى كه در جلوه گاه عاشورا، از آن بزرگ پيشواىجهان انسانيّت ، جلوه گر شد. اينك آخرين بحث اين بخش را با ترسيم دو ويژگى ناهمگون و شگفت انگيز در حماسهعاشورا به پايان مى بريم . الف : شخصيّت بى همتا از آن گرامى صفات والايى جلوه گر شد كه يك انسان نمى تواند چنين صفات ارزشمند وناهمگون با يكديگر را در شخصيّت خويش گرد آورد، به هميندليل هم بى همتاست و نمى توان هماورد و نمونه و نظيرى براى او پيدا كرد كه اينك بهبرخى از صفات برجسته و اضداد آنها كه شگفتى همه متفكّران را برانگيخته است ،نظرمى افكنيم : 1 آن حضرت در پديد آوردن حماسه عظيم عاشورا، به خاطر طبيعت كار و برخىرويدادها، گاه مضطرب و پريشان مى گشت . ولى شگفت انگيز است كه هر چه مايهاضطراب و ناراحتى بيشتر مى شد، قلب پرتوانش مطمئنتر و اعصاب پولادين و اركانوجودش آرامتر مى گشت ، به همين جهت در حالى كه امواج كوه افكن مشكلات وعوامل اضطراب بر او هجوم مى برد، سخت استوار و پراطمينان بود. 2 آن حضرت در مواردى چند كه بدانها اشاره رفت ، به گونه اى تحت تأ ثير امواجعواطف پاك و سرشار خويش قرار گرفت كه به سختى گريه كرد و باران اشكباراند، با اين وصف بر شكيبايى خويش ، كه فرشتگان آسمانها را شگفت زده كرده بود،باز هم افزود. بدين جهت هم گريان بود و هم در همانحال قهرمان شكيبايى و پايدارى . 3 آن حضرت از سويى ، قهرمان ستمديده اى بود كه تحت شديدترين فشارها ومحاصره ها بود، امّا در همان حال نه تنها از ثبات قلب و عظمت روح تسخيرناپذيرشكاسته نشده بود، بلكه دوست و دشمن او را دريا دلترين و پرتوان ترين قهرمان جهانانسانيّت مى نگريستند. 4 از سويى ياران و فرزندان و برادرانش به خاك و خون طپيده و خونخواهى آنان را ازتجاوزكاران نكرده بود، امّا در همان حال به گونه اى بود كه انتقام گيرنده وخونخواهى قدرتمند و پرتوان مى نمود كه گويا انتقام همه خونهاى به ناحق ريخته شدهرا گرفته بود. 5 آن حضرت از سويى تنهاى تنها و بدون يار و ياور مانده بود و در همانحال ، چنان بود كه گويى قهرمان پرشكوه و پيروزى را در اردوگاه خويش و در ميانانبوه يارانش ، در اوج اقتدار و عظمت مى نگريستى ، به گونه اى كه هر گاه بر سپاهشوم اموى يورش مى برد و كار را بر آنان سخت مى گرفت ، بسان گلّه هاى گوسفند ازبرابرش مى گريختند.(183) بدين جهت بود كه در اوج غربت و تنهايى گويا داراى لشكرى عظيم بود و در نهايت بىياورى و نداشتن امكانات در اوج حشمت و جاه . 6 او در مسافتى نزديك به خيمه ها، در آخرين لحظات بر خاكها و ريگهاى تفتيده نينواافتاده و غريبانه در واپسين لحظات شهادت بود، در حالى كه در همان چند قدمى اطرافقتلگاهش ، خاندان و فرزندانش به شدّت نگرانحال او بودند و امكان حضور بر بالين او را نداشتند و او در چند قدمى خاندانش غريببود. 7 آن گرامى ، براى اتمام حجّت خود، فرياد دادخواهى سر داده بود(184) و براىدفاع از حق و عدالت و جلوگيرى از انهدام اركان معنويّت همگان را به يارى فرا مىخواند و در همان حال هر كس او را به يارى وفريادرسى و كمك مى طلبيد، به ياريش مى شتافت .(185) بدين جهت او دادخواهى ، دادرس بود. 8 شهداى پاكباخته عاشورا، آگاهانه و عاشقانه جان گرامى خويش را نثار او و آرمانبلند او كردند و در برابر ديدگانش پس از جهادى خستگى ناپذير به ملكوت آسمانهاپرگشودند و در همان حال او جان باعظمت خويش را براى نجات و فلاح آنان نثار كرد،به همين جهت برخى از انديشمندان از زبان او خطاب به يارانش گفتند: (شما جانهاىگرامى خويش را فداى من كرديد، من نيز آمده ام تا جانم را فداى شما كنم و شما را ازآتشهاى بدبختى دنيا و آخرت نجات بخشم .) بدين جهت او فدايى بزرگى بود كه فداييان بسيارى داشت . 9 آن حضرت در واپسين دقايق حيات كه بر خاك گرم كربلا افتاده بود، تنها و بىيار و ياور بود و در همان حال مى كوشيد تا بر خاندان خود و همه كسانى كه به سوىاو مى شتابند، يار و ياور باشد و آنان را از خطرات نجات بخشد. بدين جهت او قهرمانى تنها و به خون خفته و در همانحال نجات بخش بود. 10 شدّت تشنگى آن حضرت تا سر حدّ خشك شدن دهان و حركت بى اختيار زبان رسيدهبود، با اين وصف در تب و تاب بود تا همه تشنگان ، حتّى ذوالجناح را پيش از اينكه خودآب بنوشد، سيراب سازد.(186) آرى ! او سيراب كننده ديگران بود و خود تشنه لب . 11 او پس از جهادى بى نظير، با بدن برهنه و عريان در پهن دشت نينوا افتاده بود،امّا اشعّه و نورانيّت خاصّى كه از پيكر مقدّسش متبلور بود، چشمها را از ديدن بدنشبازمى داشت و هرگاه ديدگان آهنگ نظاره بر او را مى كردند بدن نورانى اش با اينكهلباسش را نيز ربوده بودند پوشيده مى نگريستند.(187) بدين جهت پيكر مقدّسش در حال برهنگى ، پوشيده بود .... 12 آن حضرت بر روى ريگهاى تفتيده نينوا، به خاك و خون طپيده بود، امّا در همانحال كسى كه او را ديده بود سوگند ياد مى كرد كه هرگز كشته آغشته به خونى رانورانيتر از او نديده ام به گونه اى كه پرتو افشانى چهره مقدّسش مرا از نظاره بهچگونگى شهادتش بازداشت .(188) آرى ! به راستى كه او به خون آغشته اى نورافشان و پرتوافكن بود. 13 آن حضرت زير فشار وحشيانه و ظالمانه رژيم سياهكار اموى ، همانگونه كه خودفرمود، هيچ پناهگاه و نقطه امنى برايش نمانده بود، با اين وصف هر ستم ديده و بىپناهى ، همچون يادگار برادرش ، عبداللّه و ديگران ، به او پناه مى بردند. بدين جهت او در اوج بى پناهى ملجاء و پناهگاه ديگران بود. 14 او آرامش دهنده دلهاى طوفان زده و تسلّى بخش قلبهاى سوزان و چشمهاى گريانبود و در همان حال ، خود سبب جريان يافتن سيلاب اشكها و سوز دلها. همانگونه كه در روايت است : هنگامى كه عبداللّه و عبدالرّحمان ، باچشمانى اشكبار براىحضور در ميدان ، از آن گرامى اجازه خواستند، آن حضرت سبب گريه آنان را پرسيد وآنان را مورد محبّت قرار داد. آنان گفتند: (ما بر خود گريه نمى كنيم ، بلكه براى شمااشك مى فشانيم كه شما را در اين شرايط مى نگريم .)(189) 15 او آرامش بخش دلها و بازدارنده از گريه بود و در همانحال خود مى گريست و اين هنگامى بود كه شب عاشورا خواهر گرانمايه اش با شنيدنزمزمه آن حضرت به شهادت او و يارانش يقين كرد، آنگاه شيون كنان ، با سر برهنه ،نزد برادر آمد و گفت : (سخنان شما، به سخنان كسى مى ماند كه همه راهها را مسدود وشهادت را قطعى مى نگرد.) فرمود: (آرى خواهرم ! بردباريت از دست نرود، شكيبايى پيشه ساز!) و در همان حال كه خواهر قهرمانش را به بردبارى و شكيبايى رهنمون بود، گريه امانشنداد.(190) ب : دومين ويژگى شگفت انگيز دوّمين ويژگى شگفت آورش اين بود كه در روز جاودانه عاشورا، ميان دو مسئوليّتناسازگار و ناهماهنگ با هم ، پيوند برقرار كرد و به هر دو وظيفه ظاهرى و واقعى ،عمل كرد. توضيح اينكه گذشت كه : براى پيامبر در احكام تكليفى و وضعى اش ، خصوصيّاتىاست كه با احكام ظاهرى امّت ناسازگار است ؛ همينطور هركدام از ائمه عليهم السلام دربرنامه دعوت به سوى حقّ و نگهبانى از دين ، وظايف خاصّى دارند كه در صحيفه هاىگرانمايه و پاك و بلند مرتبه آسمانى نوشته شده و به دست سفيران گرانمايه ونيكوكردار سپرده شده است (191) كه هر كدام براساس آن صحيفه هاى آسمانى كهجبرئيل آورده است بايد عمل نمايند، با اينكه در اين صحيفه ها، گاه براى هر كدام برنامهو احكامى است كه به ظاهر با برنامه ديگرى ناسازگار است . درست به هميندليل است كه بر پيامبران و ائمّه عليهم السلام در مورد انجام برخى امور كه ضرر وخطر آن برايشان آشكار است جاى اعتراف و چون و چرا نمى ماند؛ چرا كه آنان به درجهوالايى از رضا و تسليم نائل آمده اند كه همان را مى پسندند كه جانان مى پسندد. امام حسين عليه السلام نيز در نهضت توحيديش موظّف به انجام دو برنامه و دو تكليفبود: يكى برنامه ظاهرى و هماهنگ با وظيفه و تكليف مردم و ديگر وظيفه حقيقى كه باوظيفه خاصّ خود هماهنگ و در صحيفه مخصوص به آن حضرت ، نگاشته شده و ازويژگيهاى او بود. 1 رسالت واقعى ويژه آن حضرت ، او را دعوت به قيام در برابر ستم و فريب حاكممى كرد. گرچه در آن ، شهادت خود و ياران و اسارت خاندانش قطعى مى نمود، امّا اينكمترين بهايى بود كه براى نجات دين مى بايست ، پرداخت ؛ چرا كه سركشانتجاوزكار اموى به ويژه سر كرده آنها معاويه با انواع فريب و تطميع و ديگرشگردهاى ابليسى به گونه اى شخصيّت كاذب خويش را در دلهاى ساده انديش ، جا زدهبودند كه بسيارى ، آنان را برحق و امير مؤ منان عليه السلام و فرزندان گرانمايه وشيعيانش را بر اثر بمباران تبليغاتى رژيم اموى ، به ناحق مى پنداشتند؛ تا آنجايىكه ناسزاگويى و اهانت به آن حضرت را جزء نماز جمعه ساختند. كار دجّال گرى اين بدعتگران رسوا، به جايى رسيد كه يكى از قربانيان فريب كه درنماز جمعه ناسزا گويى به پيشواى عدالت و انسانيّت را فراموش ساخته و به مشعررفته بود، هنگامى كه در بيابان خشك و سوزان به ياد آورد، در همان نقطه توقّف وبدعت فراموش شده را قضا كرد و براى جبران آن در همانجا مسجدى بنياد كرد و آن را(مسجدذكر) نام نهاد.(192) با اين طوفان فريب و بيداد، اگر امام حسين عليه السلام نيز با آنان دست بيعت مىفشرد و تسليم مى گشت ، ديگر اثرى از دين خدا برجاى نمى ماند و توده هاى مردم مىپنداشتند كه آنان به راستى جانشين پيامبرند و در ميان امّت ، كسى مخالف شيوه ابليسىآنان نيست در حالى كه پس از قيام امام حسين عليه السلام بر ضدّ سياست تجاوزكارانه وشيطانى آنان و شقاوتى كه نسبت به او و خاندان وحى و رسالت روا داشتند، مردم يكهخوردند و از خواب غفلت بيدار و به پليدى و گمراهى زمامداران اموى پى بردند و بهخوبى دريافتند كه آنان سياست بازانى جاه طلب و شاهانى قدرت پرست وتجاوزكارند، نه چنانكه مدّعى بودند: حجّتهاى خدا و جانشين پيامبر! و درست اينجا بودكه به بركت قيام و دعوت توحيدى و شهادت حسين عليه السلام دينِ حقّ، بار ديگر آشكارو بدعتهاى سياه اموى كه به عنوان دين ، به خورد خلق اللّه مى دادند، برملا شد. آرى ! اين رسالت عظيم و مسئوليّت بزرگ و وظيفه و برنامه حقيقى امام حسين عليهالسلام بود.
|
|
|
|
|
|
|
|