|
|
|
|
|
|
697- فرار افراد امام در جنگ در ماجراى جنگ صفين امام على (عليه السلام ) از فرار افراد سپاه خود به سوى معاويه وپيوندشان به سپاه معاويه با مالك اشتر (سردار پر صلابت سپاه امام على (عليهالسلام ) شكايت و درد دل كرد. مالك اشتر عرض كرد: ما در جنگجمل به همراهى اهل بصره و كوفه با سپاه جمل مى جنگيديم و در آن جنگ وحدت نظر داشتيمولى بعد از آن اختلاف نظر پديد آمد آنگاه اراده ها سست شد و آثار عدالت گم گرديد. وتو اى اميرمؤ منان (عليه السلام ) با مردم بر اساس عدالت رفتار مى كنى و مى خواهىعدالت و حق بين آنها حاكم گردد طبقه بالا و پايين جامعه از نظر تو مساوى هستند، اينروش (گر چه حق است ولى ) موجب فرار افرادى شده كه حق وعدل به مزاجشان سازگار نيست ولى معاويه با شيوه هاى فريبكارانه خود طبقه اشرافىو ثروتمند را به ديگران مقدم مى دارد و اكثر مردم فريفتهاهل دنيا هستند از اين اگر دنيا را به طور وفور در اختيار آنها قرار دهى به سوى تو مىآيند و گردنها سوى تو خواهد آمد. جمعى از اصحاب امام على (عليه السلام ) نيز همينتحليل را به آن حضرت عرض كردند. امام على (عليه السلام ) در پاسخ مالك فرمود:آيا به من دستور مى دهيد كه براى پيروزى خود از جور و ستم در حق كسانى كه بر آنهاحكومت مى كنم استمداد جويم . سوگند به خدا تا خورشيد طلوع مى كند و ستاره اى درآسمان چشمك مى زند چنين كارى نمى كنم .(821) |
698- اين دستور خدا بود يا سفارش پيامبر (ص ) محمد حنفيه مى گويد: من در جنگ جمل پرچمدار بودم و قبيله بنى ضبه بيشترين كشته راداده بود چون جنگجويان از ميدان جنگ گريختند. على (عليه السلام ) و عمار ياسر و محمدبن ابى بكر كه با آن حضرت همراه بودند پيش آمدند تا به هودجى (كه عايشه در آنبود) رسيدند و از بسيارى تير كه به آن خورده بود چون خار پشتى مى نمود، حضرتبا عصايى كه بدست داشت بر آن هودج زد و فرمودى اى حميرا (عايشه ) بگو ببينم همانطور كه عثمان ابن عفان را به كشتن دادى مى خواستى مرا هم بكشتن دهى ؟ اين دستور خدابود يا سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ؟ عايشه پاسخ داد:حال كه پيروز شدى گذشت كن . حضرت به برادر او محمد بن ابى بكر فرمود: بنگرببين زخمى برداشته ؟ او نگاه كرد و گفت : يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از ضربهسلاح سالم مانده فقط تيرى مقدارى از پيراهنش را دريده است . حضرت فرمود: او رابردار و به خانه فرزندان خلف خزاعى (عبدالله و عثمان )انتقال بده . سپس به جارچى فرمود: صدا زند زخمى ها را رها كنند و آنان را نكشند وفراريان را دنبال نكنند و هر كس به خانه خود پناه برد و دربروى خود بست در امانخواهد بود.(822) |
699- روشى صحيح اصبغ بن نباته گويد: حارث همدانى با گروهى از شيعيان كه من هم در ميان آنها بودمبر حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) وارد شديم حارث كه بيمار بود افتان و خيزانحركت مى كرد و با عصائى كه در دست داشت بر زمين مى كوفت . حضرت كه او را بدينحال ديد رو به او كرد و فرمود: حارث حالت چطور است ؟ عرض كرد: اى اميرمؤ منان(عليه السلام )، روزگار بر من چيره گشته و سلامتى را از من ربوده است و علاوه بر ايننزاعى كه اصحاب تو در خانه ات با يكديگر دارند مرا بيشتر ناراحت ساخته و آتشى دردرونم افروخته و مرا بيش از حد بى تاب وتحمل كرده است . حضرت فرمود: نزاع آنها در چيست ؟ عرض كرد: درباره تو و درباره آنسه نفرى كه قبل از تو بوده اند (ابوبكر و عمر و عثمان ) بعضى از آنان درباره توبسيار غلو و زياده روى مى كنند و برخى ميانه رو بوده و همراه شما هستند و پاره اى درحال حيرت و ترديد باقى مانده و به شك و دو دلى در افتاده اند... حضرت فرمود: بساست اى برادر همدانى ؛ بدان كه بهترين شيعيان من آن دسته و فرقه اى هستند كه راهاعتدال و ميانه روى را اختيار كرده اند... حارث گفت : پدرم و مادرم فدايت چه خوب است اينكدورتى را كه بر دلهاى ما نشسته بزدايى و ما را در اين مورد از بينش لازم برخوردار وراهنمايى كنى . حضرت فرمود: بس كن ، تو مردى هستى كه حق بر تو مشتبه شد. (وكارهاى چشمگير افرادى كه قبل از من آمدند گرمى بازارشان تو را دچار اضطراب ونوسان ساخته ) دين خدا به شخصيت و موقعيت افراد شناخته نمى شود. بلكه به علامت ونشانه حق شناخته مى گردد و حق را بشناسى اهلش را خواهى شناخت ...(823) |
700- هيجان جنگ حبه عرنى گويد: يك سال پيش از آنكه عثمان كشته شود از حذيفة بن اليمان شنيدم كهمى گفت : گويا مى بينم كه گروهى ، حميرا (عايشه ) مادر شما را بر شترى سوار نمودهو پيش مى رانند و شما هم اطراف و جوانب آن شتر را گرفته ايد و قبيله ازد - كه خدابدوزخشان برد - با او هستند و نبوضبه كه خدا قدمهايشان را بشكند ياران اويند. چونروز جنگ جمل فرا رسيد و مردم به كارزار پرداختند جارچى اميرالمؤ منين (عليه السلام )صدا زد (امام (عليه السلام ) مى فرمايد:) هيچ يك از شما شروع به جنگ نكند تا من بهشما فرمان دهم ؛ گويد: دشمن به طرف ما تيراندازى كرد گفتيم : اى اميرمؤ منان (عليهالسلام ) ما را هدف تير ساخته اند فرمود: دست نگه داريد دوباره به ما تيراندازىكردند وقتى چند نفر از ما را كشتند عرض كرديم : اى اميرمؤ منان (عليه السلام ) ما راكشتند حضرت فرمود: احملوا على بركة الله با پشتيبانى و بركت خدا حملهبريد ما دست به حمله زديم نيزه هايى بود كه در بدن يكديگر فرو مى بريم تاجايى كه اگر كسى راه مى رفت بر روى نيزه پا مى گذاشت . سپس جارچى امام صدا زد عليكم بالسيوف با شمشير حمله ببريد. ما چنان با شمشير بر كلاه آنها مى كوفتيم كه تيزى شمشيرمان كند مى گشت سپس جارچىامام صدا زد: عليكم بالاقدام پاهايشان را بزنيد و قدم هايشان را بشكنيد. گويد: هيچ روزى بيشتر از آن روز نديدم كه ساقهاى پا قطع شده باشد و من ياد سخنحذيفه افتادم كه گفت : ياران او بنى ضبه اند و گفت : خدا قدم هايشان را بشكند.و دانستم كه دعايش مستجاب شده است . سپس چارچى امام صدا زد عليكم بالبعير فانهشيطان كار شتر را تمام كنيد كه آن شيطانى است آنگاه مردى با نيزه به آن شترزد و ديگرى يكى از دستهايش را انداخت و شتر به زمين نشست و نعره اى كشيد. آنگاه عايشه فرياد بلندى بر آورد و همه مردم از اطرافش گريختند، چارچى امام صدا زد:زخمى ها را نكشيد و فراريان را دنبال نكنند و هر كس به خانه خود رفت و در بر روى خودبست در امان است و هر كس اسلحه خود را زمين گذارد در امان است .(824) |
701- تعيين امام پس از ضربت خوردن على (عليه السلام )، آن حضرت مقام رهبرى و امامت را براىفرزندش امام حسن (عليه السلام ) وصيت كرد و به حسين (عليه السلام ) و محمد بن حنيفهو همه فرزندان و روساى شيعيان و خانواده اش فرمود: بر اين وصيت گواه باشيد. آنگاه كتاب و اسلحه خود را به امام حسن (عليه السلام )تحويل داد و فرمود: پسر جانم رسول خدا به من امر فرمود، كه به تو وصيت كنم وكتابها و سلاحم را به تو بسپارم ، چنانچهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من وصيت كرد و كتاب و سلاحش را به منسپرد، و به من امر فرمود: كه به تو امر كنم هنگامى كه وفاتت فرا رسيد مقام امامت رابه برادرت حسين (عليه السلام ) بسپارى . سپس امام على (عليه السلام ) به پسرش حسين (عليه السلام ) توجه كرد، در حالى كهامام سجاد (عليه السلام ) در آن هنگام حدود سهسال داشت و در كنار پدر خود بود، فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تو راامر كرد كه مقام امامت را به اين پسرت (اشاره به على بن الحسين ) بسپارى . سپس امام على (عليه السلام ) دست امام سجاد (عليه السلام ) را گرفت و فرمود: پسرعزيزم ! پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به تو نيز امر كرد، كه مقام امامت را بهپسرت محمد بن على (امام باقر (عليه السلام ) بسپارى و به او از جانبرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و من سلام برسانى . آنگاه امام على (عليه السلام ) بار ديگر به پسرش امام حسن (عليه السلام ) متوجه شد وفرمود: پسر جانم ! تو صاحب امر (امامت ) و اختياردار خون من هستى (كه در مورد ابن ملجمتصميم بگيرى ) تو حق دارى ابن ملجم را ببخشى يا بكشى اگر او را كشتى همانگونهكه او يك ضربت بر فرق سرم زد، تو نيز يك ضربت بر سر او بزن و كار ناروا نكن.(825) |
702- پيام رسانى كه عاقبت به خير شد قبل از جنگ جمل طلحه و زبير يكى از ياران خود را بنام خداش براى ابلاغ پيامشان بهعلى (عليه السلام ) نزد آن حضرت فرستادند، آنها گفتند: اى خداش ، ما تو را نزد مردىمى فرستيم كه خود و خاندانش را از سالها قبل ، به جادوگرى و غيب گويى مى شناسيم... مواظب باش سخن على (عليه السلام ) تو را نفريبد بلكه با او ستيز مى كنى تا حق رابر او آشكار سازى ... مبادا ادعاى على (عليه السلام ) و گفته هاى او، تو را تحت تاءثيرخود قرار دهد و مغلوب سازد، بدان كه يكى از راههاى فريب دادن على (عليه السلام ) ايناست كه با آوردن خوردنى و نوشيدنى و عسل و روغن و خلوت كردن با مردم ، آنها را فريبمى دهد مبادا از غذاى او بخورى و تو بايد از همه اين امور دورى كن و به يارى خدا بهسوى او برو، هنگامى كه او را ديدى آيه سخره (826) را بخوان و از نيرنگ او و نيرنگشيطان به خدا پناه ببر! وقتى به حضور او رسيدى با تمام توجه به او نگاه كن ...آنگاه اين طالب را از جانب ما به او بگو: دو برادر دينى ، تو و دو پسر عموى نسبى ، تو را سوگند مى دهند كه قطع رحمنكنى ؛ آيا نمى دانى كه ما از روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نزد خدا رفتبه خاطر تو و رهبرى تو با مردم و اقوام خود مخالفت كرديم و از آنها بريديم ، اكنونكه تو زمام امور رهبرى را به دست گرفته اى احترام ما را ضايع كردى و اميدمان را قطعكردى ... اين را بدان آن كسى كه (مانند عمار ياسر و...) تو را از ما و همسوئى با مامنصرف مى كند، سودش براى تو از ما كمتر است و دفاعش از تو، نسبت به دفاع ما، سستتر مى باشد. به ما خبر رسيد كه به ما بى احترامى كرده اى و ما را نفرين نموده اى ، چه چيز تو رابر اين كار روا داشت با اينكه ما تو را از شجاعترين قهرمانان عرب مى دانستيم (نفرينكار آدم شجاع نيست ) تو نفرين بر ما را كار معمولى خود قرار داده اى و مى پندارى نفرينتو، ما را شكست مى دهد. خداش ، وقتى به ما رسيد طبق دستور آنها آيه سخره را خواند، امام على (عليه السلام ) تااو را ديد خنديد و فرمود: اى برادر عبد قيس بيا نزديك ، خداش گفت : جا وسيع است ولىمن آمدم پيامى را به شما برسانم . امام على (عليه السلام ) فرمود: بفرمائيد چيزىبخوريد... خداش گفت : نيازى به آنچه گفتى ندارم . امام على (عليه السلام ) فرمود: مىخواهى با تو در جاى خلوت بنشينم تا اگر راز دارى به من بگويى . خداش گفت : رازىندارم هر رازى براى من آشكار است . آنگاه امام (عليه السلام ) او را قسم داد: كه آيا زبير به تو سفارش نكرد كه از اينامورى كه من به تو پيشنهاد كردم دورى كنى ؟ خداش گفت : همين طور است كه مى فرمايى؛ آنگاه امام على (عليه السلام ) اشاره به خواندن آيه سخره توسط او كرد و فرمود: آيازبير به تو نگفت چنين كنى ، خداش گفت : آرى ، امام على (عليه السلام ) فرمود: آن آيهرا دوباره بخوان . خداش آن آيه را خواند. امام على (عليه السلام ) مكرر به خداشفرمود: آن آيه را بخوان ، او آيه را مى خواند، على (عليه السلام ) غلطهاى او را تصحيحمى كرد، او تا هفتاد بار آن آيه را خواند. خداش پيش خود گفت : عجبا! چرا اميرمؤ منان دستور تكرار آيه را مى دهد؛ آنگاه امام على(عليه السلام ) به خداش فرمود: آيا احساس نمى كنى كه دلت آرامش يافته است ؟ خداش گفت : آرى بخدا سوگند دلم آرامش يافت . امام على (عليه السلام ) فرمود: اكنون بگو آن دو نفر، چه پيامى را توسط تو، براى من فرستاده اند؟ خداش پيام آنها را به امام على (عليه السلام ) رساند. آنگاه امام پاسخ تمام مطالب آنها را داد و به خداش فرمود: پيام مرا به آنها برسان .(خلاصه پاسخ امام چنين است ). به آنها بگو: گفتار خود شما، براىاستدلال بر محكوميت شما كفايت مى كند، خداوند گروه ستمگران را هدايت نمى كند. شما مىپنداريد برادر دينى و پسر عموى نسبى من هستيد، البته در مورد خويشاوندى نسبى آن راانكار نمى كنم ولى با آمدن اسلام پيوند جاهليت قطع شد، اما در مورد برادر دينى بودنشما؛ راست نمى گوييد؛ شما با كارهاى خود با قرآن خدا مخالفت نموديد و شيوه برادردينى را از بين برديد و از تحت فرمان من خارج شديد... در مورد مخالفت شما با مردم بهخاطر من ، از هنگام رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شما از روى حق با آنهامخالفت نموديد (و با من بيعت كرديد) ولى بعدا با مخالفت با من ، آن حق را دگرگونكرده و باطل نموديد و اگر از روى باطل با مردم مخالفت كرديد پس گناه آنباطل و گناه جديد مخالفت با من برگردن خود شما است ، به علاوه ، انگيزه مخالفت شمابا مردم (براى من نبود، بلكه ) به خاطر طمع به دنيا بود. در مورد اينكه مى گوئيد: اميد شما را قطع كردم و چنين معتقديد؛ خدا را شكر كه عيب دينىبر من نگرفتند (زيرا قطع كردن اميد آلودگان و معصيت كاران ، جرم دينى نيست ) و اماانگيزه دورى من از شما، آن چيزى است كه موجب سرپيچى شما از حق و بيعت شكنى شما شدو افسار بيعت را مانند چارپايى كه افسارش را پاره مى كند پاره كرديد و از گردنتانبيرون آورديد... اما اينكه مرا از شجاعترين قهرمانان عرب خوانديد و از اين رو نفرين مرا مناسب شجاعت منندانستيد، بدانيد كه در هر مقامى و مرحله اى كارى مناسب است ، شجاعت من در آنجاست كهسخت در تنگناى دشمن قرار گيرم و خداوند دل توانمند به من بدهيد و به دفاع برخيزماما شما در مورد نفرين من نبايد بى تابى كنيد، چرا كه نفرين كسى كه به پندار شما،جادوگر و از خاندان جادوگر است ترسى ندارد. آنگاه على (عليه السلام ) آنها را چنين نفرين كرد: خدايا! اگر طلحه و زبير بر من ستم كرده اند و نسبت ناروا (جادوگرى و دست داشتندر قتل عثمان و...) را به من دادند و آنچه را كه ازرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در شاءن من ديدند و شنيدند، ولى كتمان نمودند وبا تو و پيامبرت مخالفت كردند؛ پس زبير را با بدترين وضعى بكش و خونش را درگمراهيش بريز و طلحه را خوار گردان و در آخرت آنها را با سخت ترين مجازات كيفرفرما. خداش گفت : آمين ، خدايا! مستجاب كن ؛ خداش تصميم گرفت كه از آن دو نفر (طلحه وزبير) بيزارى جويد. اما امام على (عليه السلام ) فرمود: اى خداش نزد آن دو نفر برو و گفتار مرا به آنهاابلاغ كن . خداش گفت : نه به خدا نمى روم مگر اينكه از خدا بخواهى و دعا كنى كه مرابى درنگ به سوى تو بازگرداند و مرا در مسير خشنودى خودش در مورد تو موفق كند. امام على (عليه السلام ) براى خداش همين دعا را كرد، خداش نزد طلحه و زبير رفت و پيامامام على (عليه السلام ) را به آنها ابلاغ كرد سپس با شتاب به حضور على (عليهالسلام ) بازگشت و در جنگ جمل جزء ياران امام شد و در ركاب آن حضرت به شهادترسيد.(827) |
703- يتيم نوازى امام على (ع ) عصر خلافت امام على (عليه السلام ) بود آن حضرت در كوفه بود، مردى ايرانى ازهمدان و حلوان (شهرى نزديك بغداد) مقدارى عسل و انجير براى حضرت على (عليه السلام) آورد. امام على (عليه السلام ) هماندم روساى اصحابش را طلبيد و به آنها فرمود: كودكان يتيمرا حاضر نمايند. آنها كودكان يتيم را حاضر نمودند، آن حضرت سر مشكهاىعسل را در اختيار آنها قرار داد تا از آن عسل ها بخورند، سپس آنعسل را در ميان ظرفها ريخت و بين مردم تقسيم نمود. شخصى پرسيد: اى اميرمؤ منان ! چرابايد يتيمان سر مشكها را بليسند نه ديگران ؟ امام على (عليه السلام ) در پاسخ فرمود: ان الامام ابواليتامى و انما العقتهم هذابرعاية الاباء. همانا امام ، پدر يتيمان است و من به حساب پدرها (و به خاطر آنكه نسبت به آنهاپدرى كرده باشم ) ليسيدن آنها را به كودكان يتيم واگذار كردم (828) |
704- راستگويى و امانت دارى ابوكهمس مى گويد: به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم : عبدالله بن ابى يعفوربه شما سلام رسانيد؛ امام فرمود: بر تو و بر او سلام باد، وقتى كه نزد عبداللهرفتى به او سلام برسان و به او بگو جعفر بن محمد (عليه السلام ) مى گويد: درست بينديش كه به خاطر چه عاملى على (عليه السلام ) در پيشگاهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به آن مقام اعلى رسيد، همانعامل را پيشه خود ساز، همانا على (عليه السلام ) به خاطر دو خصلت راستگويى وامانت دارى در پيشگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به آن مقام عالىنائل آمد.(829) |
705- اطمينان به امدادهاى غيبى خداوند سعيد بن قيس مى گويد: روزى در ميدان جنگ مردى را ديدم كه تنها دو جامه پوشيده بود(بى آنكه زره و لباس جنگى پوشيده باشد) سوار بر اسب به سويش رفتم ، ديدماميرمؤ منان على (عليه السلام ) است پرسيدم : اى اميرمؤ منان ! در چنين منطقه اى با اينلباس ؟! حضرت فرمود: آرى اى سعيد! هيچ بنده اى نيست مگر اينك از جانب خدا دو فرشته از اونگهبانى مى كنند تا از كوهى سقوط نكند و يا به چاهى نيفتد، ولى وقتى كه قضاى الهى(اجل ) فرا رسد او را نسبت به همه چيز وا گذارند.(830) |
706- غلامى با وفا و غيرتمند در روايت آمده : قنبر غلام على (عليه السلام ) آن حضرت را بسيار دوست مى داشت ، هر گاهعلى (عليه السلام ) بيرون مى رفت ، قنبر نيز با شمشير، بهدنبال على (عليه السلام ) حركت مى كرد، شبى على (عليه السلام ) بيرون رفت ، قنبرنيز در پشت سر حضرت حركت مى كرد، وقتى حضرت ديد قنبر مى آيد فرمود: اى قنبر!تو را چه شده كه در اين وقت شب به دنبال من مى آئى ؟ قنبر عرض كرد: آمده ام تا پشت سرت باشم (و هواى تو را داشته باشم ) على (عليه السلام ) فرمود: واى بر تو آيا تو مرا ازاهل آسمان حفظ مى كنى يا از اهل زمين ؟ قنبر عرض كرد: نه بلكه از اهل زمين تو را حفظ مى كنم ؛ على (عليه السلام ) فرمود:اهل زمين جز به اذن خدا از آسمان نمى توانند به من كارى كنند، برگرد، آنگاه قنبربازگشت (831) |
707- بهترين انسانها در قيامت اصبغ بن نباته مى گويد: امام على (عليه السلام ) را در بصره (در جريان جنگجمل ) ديدم سوار بر استر بود، آنگاه رو به مردم كرد و فرمود: آيا به شما خبر ندهم كهبهترين انسانها در قيامت كيستند؟ ابو ايوب انصارى برخاست و گفت : چرا اى اميرمؤ منان ؟ به ما خبر بده زيرا تو (درمحضر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و هنگام دريافت وحى ) حاضر بودى و ما غايببوديم . امام على (عليه السلام ) فرمود: بهترين مخلوقات در قيامت هفت نفر از فرزندان عبدالمطلبهستند، كه هيچ كس فضيلت و برترى آنها را انكار نمى كند مگر كافر. عمار ياسر عرض كرد: اى اميرمؤ منان نام آنها را ذكر كن تا آنها را بشناسيم . امام على (عليه السلام ) فرمود: بهترين مخلوقات در قيامت پيامبرانند و بهترين آنها محمدصلى الله عليه و آله و سلم است و بهترين شخص در هر امتى ، بعد از پيامبرشان ،وصى آن پيامبر خواهد بود تا آنكه پيامبرى بعد از او آيد و همانا بهترين اوصياء؛ وصىمحمد صلى الله عليه و آله و سلم (يعنى على (عليه السلام ) است . و بهترين مخلوقاتبعد از اوصياء، شهيدان هستند و بهترين شهيدان حمزه و جعفر مى باشند. جعفر دو بال تر و تازه دارد كه با آن در بهشت پرواز مى كند و به هيچ كس از اين امت جزاو اين دو بال عطا نشده است ... و ديگر دو نوه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حسن و حسين عليهم السلام و ديگر مهدى(عج ) است ...(832). |
708- خبر از آينده اصبغ بن نباته مى گويد: روزى على (عليه السلام ) براى مردم مشغول سخنرانى بود و مى گفت : سلونىقبل ان تفقدونى فوالله تسئلونى عن شيى مضى و لان عن يكون الا نبئتكم به ؛ بپرسيد از من ، پيش از آن كه نيابيد مرا، پس به خدا سوگند! نخواهيد پرسيد مرا ازمطالب گذشته و از مطالبى كه پيش خواهد آمد، مگر آن كه آگاه كنم شما را به آن ،سعد بن ابى وقاص برخاست و گفت : يا اميرالمؤ منين ! به من بگو چه اندازه موى در سر و ريش من است ؟ پس فرمود: بدان ،به خدا سوگند هر آينه پرسيدى از من پرسشى كه دوست من پيغمبر خدا صلى الله عليهو آله و سلم فرموده بود كه تو خواهى پرسيد از من آن را؛ و نيست در سر و ريش توموئى ، مگر آن كه در بن و بيخ او شيطان نشسته و به درستى كه در خانه تو بزغالهاى است كه خواهد كشت حسين پسر مرا، عمر سعد پس سعد ابى وقاص در آن روز خردسالىكوچك بوده ).(833) |
709- مؤ من و كافر اصبغ بن نباته مى گويد: در بصره مردى خدمت اميرالمؤ منين على بن ابيطالب (عليهالسلام ) آمد و عرض كرد: اى اميرمؤ منان ! با اين مردمى كه ما مى جنگيم دعوتمان يكى استو پيامبرمان نيز يكى ، و نمازمان هم يكى ، و حج مان هم يكى است ، پس نام اينها را چهبگذاريم ؟ حضرت فرمود: به همان نامى كه خداوند در كتاب خود آنها را ناميده است ، مگرنشنيده اى كه مى فرمايد: بعضى از پيامبران را بر بعضى ديگر برترى داديم ،بعضى از آنان با خدا سخن گفتند، و درجات پاره اى را بالا برده ، و به عيسى بن مريمدلايل روشن داديم و او را به روح القدس تاءييد نموديم ، و اگر خدا مى خواست پس ازآنكه دلائل روشن برايشان آمد مقابله نمى كردند و لكن اختلاف كردند، پس پاره اى ازآنان ايمان آوردند و پاره اى كفر ورزيدند (834) سپس امام ادامه داد: پس چوناختلاف ميان ما افتاد ما به خدا و دين او و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و كتاب و حقسزاوارتريم ، پس ما جزء مؤ منانم و آنان كافران ، خدا جنگ با آنان را از ما خواسته است، و ما هم به خواست و فرمان و اراده خدا با ايشان به جنگ برخاستيم .(835) |
710- انواع دوست و رفيق امام باقر (عليه السلام ) فرمود: مردى در بصره در حضور عى (عليه السلام ) به پاخاست و راجع به حقوق رفقا و برادران مسلمان خود، سؤال كرد، حضرت فرمود: رفيق دو نوع است : خالص واقعى ، صورى ظاهرى اما رفيق با اخلاص (در برابر حوادث ) پنجه ى محكم است ، براى توبه حكم پر وبال و اهل و عيال و مال است ، اگر به رفيقى اطمينان كردى ازمال و جان در راهش دريغ مكن ، با هر كه با صفا بود با صفا باش ، با دشمنش عداوتورز، راز و عيبش را بپوشان ، حسن و كمالش را اظهار كن ، ولى بدان كه اين طبقه ازدوستان مثل ياقوت سرخ كمياب هستند. اما رفيق ظاهرى : چون از دوستيش بهره ور شوى از او جدا نشو ولى خلوص باطن خود را ازاو چشم مدار، تو هم چون او خوش زبان و گشاده رو باش .(836) |
711- نفرين ابدى اصبغ بن نباته از ياران على (عليه السلام ) است او در لحظات پايانى عمر على (عليهالسلام ) بر بالين امام حاضر شد و با اصرار از آن حضرت تقاضاى حديث كرد حضرتخواهش او را پذيرفت و فرمود: اصبغ ! همان طورى كه تو به عيادتم آمدى يك روز هم من به عيادترسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفتم ،رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از من خواست تا به ميان مردم روم و آنان را براىشنيدن پيامى از جانب او به مسجد فرا بخوانم ؛ امام فرمود:رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من گفت : به مسجد كه رفتى بر فراز منبربرو و يك پله پائين تر از جايى كه من مى نشينم بايست و به مردم چنين بگو: ...لعنت خدا بر كسى كه مورد خشم و عاق والدين قرار گيرد. لعنت خدا بر آنكه از مولاى خويش بگريزد. لعنت خدا بر كسى كه در مزد اجير خيانت ورزد و او را از حقش محروم سازد. اينها جملاتى بود كه به امر آن حضرت گفتم و از منبر به زير آمدم در اين بين مردى ازانتهاى مسجد در حالى كه جمعيت را مى شكافت و سعى داشت خود را به من برساند پيش آمدو گفت : اى اباالحسن سه جمله به اختصار گفتى ، آنها را براى ما تشريح كن ، من در پاسخ اوچيزى نگفتم و نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم بازگشتم و سخن آن مرد رانقل كردم (اصبغ مى گويد: در اين لحظه حضرت يكى از انگشتان مرا در ميان دست خودگرفت ) و فرمود: اصبغ ! رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نيز انگشتان مرا اين چنين در دست خودگرفته بود و با همين حال در شرح آن كلمات فرمود: على ! من و تو پدران اين امت هستيم هر كس ما را به خشم آورد، لعنت خدا بر او باد. منتو مولاى اين مردم هستيم هر كه از ما بگريزد به نفرين ابدى مبتلا گردد. من و تو اجيراين امت هستيم هر كس در اجرت ما (كه دوستى اهل بيت و عترترسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است ) خيانت ورزد به لعنت خدا و دورى از لطف اوگرفتار گردد. پس حضرت آمين گفت و من نيز آمين گفتم ... (837) |
712- مسجد سازى هاى حضرت على (ع ) امام على (عليه السلام ) در تمام دوران زندگى خود به مساءله مسجد سازى توجه كاملىداشت در منطقه احد و در جنوب مسجد النبى و در شهر مدينه و در محله مساجد سبعه و هر جاكه اقامت مى كرد به امر مسجد سازى مى پرداخت . حتى هنگامى كه لشكر خود را بسوى ميدان صفين حركت مى داد درطول راه نيز اين امر مقدس را از ياد نبرد. لذا امام على (عليه السلام ) وقتى به شهر مرزى هيت رسيد وارد شهر نشد، آن شهر را دورزد و در يك ميدان فراخ در اطراف هيت ، مدتى را توقف نمود و در منطقه اى به نام اقطارتوقف كوتاهى داشت و مسجدى در آنجا ساخت كه تا ساليان طولانى مردم در آنجا نماز مىخواندند. (838) على (عليه السلام ) در ساختن مسجد مدينه و بصره و كوفه و همچنين مسجدى به يادپيروزى بر عمروبن عبدود در جنگ خندق در محله احزاب ، بنام مسجد فتح بنا كرد وشب ها در آنجا نماز مى خواند.(839) |
713- توجه به وضع اقتصادى مردم على (عليه السلام ) به يكى از فرماندهان خود بنام قرظة بن كعب انصارى بخاطر اينكهمردم منطقه حكومتى او دچار مشكل اقتصادى شده بودند مى نويسد: مردانى از اهل ذمه از حوزه فرمانداران تو گفته اند كه در زمينهايشان نهرى داشته اندكه پر و خشك شده است ، پس در مشكلات اقتصادى آنها مطالعه كن . و آن نهر را اصلاح كن! بجان خودم سوگند! اگر آبادانى شود و مردم تاءمين گردند بهتر از آن است كه از آنجاكوچ كنند و ناتوان گردند، و از انجام كارهايى كه به صلاح مملكت است باز مانند(840) لذا امام صادق (عليه السلام ) فرمود: كان اميرالمؤ منين يكتب يوصى بفلاحينخيرا؛ اميرالمؤ منين (عليه السلام ) هميشه در نامه به كارگزاران حكومتى خود سفارشكشاورزان را مى كرد. و در حديثى ديگر، امام صادق (عليه السلام ) فرمود: على (عليه السلام ) هموارهبيل مى زد و نعمتهاى نهفته در دل زمين را استخراج مى كرد.(841) |
714- كار كردن افتخار اوست على (عليه السلام ) از راههاى گوناگونى به كار و توليد توجه مى نمود. - در جوانى شترى داشت كه با آن باغستانهاى مردم را آب مى داد و از بابت آن اجرت مىگرفت . - و با شتر از راههاى دور آب آشاميدنى به شهر مى آورد و اجرت يم گرفت . - كشاورزى و درختكارى و باغدارى را دوست مى داشت و باغات زيادى را در اطراف مدينهبه وجود آورد. - چاه مى كند، وقتى از چاه ها آب فواره مى زد آن را وقف مسافران و حجاج بيت الحرام مىكرد. - گاهى دوستان حضرت اصرار مى كردند كهبيل را از دست امام (عليه السلام ) بگيرند و او را در كارش كمك كنند ليكن آن حضرت مانعمى شد و به كار خود ادامه مى داد(842) - فرزندان و همسران خود را نيز به كار و توليد تشويق مى نمود، آنان نيز لباس هاىمورد احتياج خود را از پشم ريسى فراهم مى نمودند و خود آنرا مى بافتند(843) - برخى از نخلستانها را وقف همسران و فرزندان خود مى كرد تا محتاج ديگراننباشند.(844) |
715- بى تكلف زيست ابومخنف لوط بن يحيى نقل مى كند: پس از جنگ جمل امام على (عليه السلام ) براى مردم سخنرانى هائى مى كرد كه در يكى ازآنها فرمود: ما نقمون على يا اهل البصرة اى مردم بصره چرا به من ايراد مىگيريد؟. آنگاه در حالى كه اشاره به پيراهن خود مى كرد ادامه داد: والله انهما لمن غزل اهلى ؛ سوگند به خدا! اين دو لباس مرا كه مى بينيد ازبافته هاى اهل خانه ام مى باشد سپس اشاره كرد، به كيسه اى كه همراه خود داشت و در آن مختصرى نان خشك بود فرمود: والله ما هلى الا من غلتى بالمدينه ؛ سوگند به خدا اين خوراك مختصرى كه بههمراه دارم از غله خود من در مدينه است . آنگاه خطاب به مردم فرمود: اگر من از نزد شما مردم بصره خارج شوم و زياده ازآنچه ديديد برداشته باشم در نزد خدا از خيانتكاران مى باشم (845) و درروايات است كه حضرت مشابه همين سخنرانى را نيز براى مردم كوفه ايرادكرد.(846) |
716- مردى ناشناس كنار خانه على (ع ) روز شهادت حضرت على (عليه السلام ) سراسر كوفه يكپارچه عزا شد، به طورى كهيادآور رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در مدينه بود، دهشت و اضطرابمردم را فرا گرفت ، ناگهان مردم ديدند مردى گريان و شتابان در حالى كه مى گفت : انا لله و انا اليه راجعون به پيش مى آمد، مردم او را نمى شناختند (گوياحضرت خضر بود) او فرياد مى زد: امروز رشته خلافت نبوت بريده شد، تا اينكه بهدر خانه امام على (عليه السلام ) آمد، آنگاه با سوز و گدارى خطاب به على (عليهالسلام ) چنين گفت : خدايت رحمت كند اى ابوالحسن ! تو در گرايش به اسلام از همه پيشگامتر بودى و درگرايش به ايمان از همه پيشروتر، و در يقين استوارتر و ترسناكتر از همه به خدا،بيش از همه رنج كشيدى و از همه بيشتر از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلمپاسدارى نمودى ... آن هنگام كه اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ناتوان بودند تو توانا بودى، آن هنگام كه آنها در جبهه جنگ ، خوارى و زبونى از خود نشان مى دادند، تو مرد ميان جنگبودى و آن وقت كه آن ها سستى كردند تو بر پا خاستى ... تو همچون كوه بودى اما كوهى ستبر و استوار كه در برابر طوفان نلغزند... اى كسى كه در پرتو وجودت راه راست روشن شود ومسائل مشكل آسان گرديد و شعله هاى آتش (فتنه ها) خاموش شد اسلام با تو نيرو گرفت، و فرمان خدا آشكار گرديد، با رفتنت جانشينانت را در رنج و غمى جانكاه فرو بردى ،تو بزرگتر از آن هستى كه سوگ فراقت با گريه جبران گردد، مصيبت فراق تو درآسمان بسيار بزرگ جلوه كرد، و در زمين انسانها را خورد نمود انا الله و انا اليه راجعونما تسليم قضاى الهى هستيم ... تو براى مؤ منان ، پناه و سنگر و كوهى سربلند وخلل ناپذير، و براى كافران شراره خشم بودى . آن مردم ناشناس همچنان با سوز دل سخن مى گفت و درطول گفتار او، همه مردم حاضر، سراپا گوش بودند و سخن او را مى شنيدند، تا اينكهسخن او تمام شد و سخت گريست ، حاضران همه گريستند، سپس او را نديدند، بهجستجويش پرداختند ولى پيدايش نكردند.(847) |
717- تو را چه كسى اميرالمؤ منين كرده ؟ روزى مردى خدمت على (عليه السلام ) آمد و عرض كرد: يا على به شما اميرالمؤ منين مىگويند، چه كس تو را بر مؤ منين امير كرده ؟ حضرت فرمود: خداوندمتعال مرا امير مؤ منين كرده ، آن مرد نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفت وعرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ، ايا على (عليه السلام ) راستمى گويد كه خدا او را امير بر خلقش كرده ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از سخنآن مرد خشمگين شد و فرمود: به راستى على (عليه السلام ) به ولايت از خداىعزوجل ، امير بر خلق شده است ، خداوند در بالاى عرش خود آن را منعقد نموده و ملائكه راگواه بر آن گرفته است كه على (عليه السلام ) خليفه الله و حجت الله و امام مسلماناناست ، طاعتش اطاعت خداست و نافرمانى او و نافرمانى از خداست ، هر كه او را نشناسد، مرانشناخته و هر كه او را بشناسد مرا شناخته هر كه منكر امامت او شد منكر نبوت من شده است وهر كه اميرى او را انكار كند رسالت مرا انكار كرده ... هر كه با او نبرد كند با من جنگيدهو هر كه او را دشنام دهد مرا دشنام داده ، زيرا او از من است و ازگل من خلق شده ، و او شوهر فاطمه عليهاالسلام دختر من است و پدر دو فرزندم حسن وحسين عليهم السلام است ، سپس فرمود: من و على (عليه السلام ) و فاطمه عليهاالسلام و حسن و حسين عليهم السلام و نه فرزندحسين (عليه السلام ) حجت هاى خدا هستيم بر خلق او، دشمنان ما دشمن خداست و دوستان مادوستان خدا هستند(848) |
718- قاتل زبير زبير پسر عمه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است كه در جنگجمل از ميدان فاصله گرفت و برگشت ، او در راه بازگشت خود توسط فردى بنام ابنجرموز به غذا خوردن دعوت شد سپس او را بهقتل رساند. قاتل پس از كشتن او شمشيرش را نزد على (عليه السلام ) آورد، حضرت همانطور كه شمشير زبير را مى نگريست فرمود: اين شمشير همواره غبار غم و اندوه را از چرهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم زدوده است . آنگاه ابن جرموز از حضرت تقاضاى جايزه كرد. حضرت فرمود: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: قالتفرزند صفيه زبير را به دوزخ بشارت دهيد، ابن جرموز با سرافكندگى ازنزد على (عليه السلام ) دور شد و بعدها در جنگ نهروان به گروه گمراه مارقين پيوستو به همراه آنان ، تيغ بر عى (عليه السلام ) كشيد و با گروه جهنمى خوارج رخت بهدوزخ كشيد.(849) |
719- نصيحت به پيشوايان در يكى از روهاى جنگ صفين هنگامى كه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نيروهاى خود را بهمنظور يك حمله عمومى به صف كرده و با دقت واحدهاى آن را سان ديده بود درمقابل لشكر خود خطبه اى ايراد فرمود كه : حق كلمه اى گرانبها و سنگين است و هرقدر تلخ و زننده باشد به نتيجه شيرين و دلپذير آن مى ارزد حق در نظر رادمردان ازفضاى آسمان و زمين وسيعتر است ولى چشمان ناپاك و كوتاه بين ، آنرا همچون سوراخسوزن تنگ و باريك مى بيند، حق در عالم انديشه وخيال مانند آب زلال و صاف و سهل است ولى واى بر آن روز كه به مرحلهعمل قدم گذارد چقدر سخت و دشوار ايفا مى شود... حقوقى را كه حاكم و رهبر بايد دربارهملت ايفا كند دادگسترى و جستجو از احوال مظلوم و انتقام از ظالم است و نيز او مديون استكه در تمام شئون زندگى به تمام طبقات رعيت مساوى ومعادل باشد... بندگان هر چه در اداى شكر خداوند مبالغه و جديت كنند از عهده يك از هزارآن نيز نتواند بر آمد... اما در صورتى كه حاكم بر رعيت دست ستم دراز كند و رعيت هم ازنادرستى و پستى پيشوايش استفاده كند، طبقات قوى و نيرومند از نادرستى و پستىپيشوايش استفاده كند آنگاه طبقات قوى و نيرومند، بيچارگان را در هم مى شكنند و چيزىنمى گذرد كه كشور ويران مى شود و دشمنان زبردست كه تا آن روز در پشت حصارعدل سرگردان بوده ياراى تعدى نداشتند در اين وقت بر آن توده هجوم آورده و يكباره بهحيات استقلال و مليت كشورى خاتمه مى دهند... وقتى سخنان حضرت به اينجا رسيديكى از سرداران ارشد كه در قلب سپاه فرماندهى داشت با فريادى حاكى از شور وحرارت و صميميت او بود زبان به مدح على (عليه السلام ) گشود و از آن حضرتسپاسگزارى كرد، سپس حضرت على (عليه السلام ) در حالى كه تبسمى تعجب آميز برلبان حقگويش نقش بسته بود بيانات خود را چنينتكميل كرد: كسى كه به بزرگى و عظمت خداوند معترف است جهان را با همهجلال و شكوه آن بسيار كوچك و ناچيز مى بيند به عقيده من پست ترين صفات در حاكم آناست كه از شيرين زبانى و عبارت آرايى پيروان خود مشعوف و خرسند گردد و گفتارمشتى متملق در خاطر او اثر نموده و بر روح غرور و كبريايش پر وبال بخشد من با اينكه سپاسگزارى شما را پذيرفتم مى خواستم بگويم تربيتروزگار پيشين ، شما را بر آن داشت كه در مقابل پيشواى خود دفتر مدح و ثنا را بازكنيد اما من بحمدالله دوست نمى دارم كه كردار مرا هر قدر هم خوب باشد بر زبان آورندو در تمجيدش مبالغه كنند زيرا انجام وظيفه ، تكليف طبيعى انسان است و بر اينعمل عادى ، پيرايه ستايش پسنديده نيست ... بلكه اگر اشتباهى در كارهايم باز جستيدبى درنگ آن را به من باز گوئيد من از شنيدن نصيحت راجع به عدالت بيزار باشم حتمااز عمل و ايفاى آن بيزارتر خواهم بود و اين بهترين آزمايشى است كه روحيه افكار حكام وامرا را بخوبى آشكار مى سازد.(850) |
720- على (ع ) و قرآن روزى على (عليه السلام ) به جماعتى فرمود: من آيه اى از قرآن رانازل نشده الا اينكه مى دانم آن آيه در كجا و درباره چه سىنازل شده ، در دشت نازل شده يا در كوه . سؤ ال كردند: درباره خود شما چه آيه اى در قرآننازل شده است ؟ حضرت فرمود: اگر از من نمى پرسيديد به شما نمى گفتم ، همانادرباره من اين آيه نازل شده (851) (همانا تو منذرى و براى هر قومى رهبرى ) ورسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم منذر است و من رهبر شما هستم به آنچه كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آورده است .(852) لذا وقتى در روز وحى بهپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى رسد تا شب نشده بود پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم وحى الهى را به على (عليه السلام ) مى رساند، اگر شب هنگام به پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم وحى مى شد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم صبح نمىكرد تا آنكه وحى الهى را به على (عليه السلام ) خبر مى داد(853). |
721- ارادتمندى ، سعادتمندى حجاج بن يوسف دو تن از دوستان على (عليه السلام ) را دستگير كرد به يكى از آنهاگفت : از على بيزارى بجو! او گفت :! اگر اين كار را نكنم تو چه خواهى كرد؟ حجاج گفت: به خداوند تو را مى كشم يا با بريدن دو دست يا دو پايت هر كدام را مى خواهى خودانتخاب كن . او گفت : اى حجاج روز قصاص (قيامت ) مى رسد تو خود هر كدام را مى خواهى اختيار كن . حجاج گفت : بخدا زبان تيزى دارى ، پروردگارت كجاست ؟ او گفت : در كمين هر ستمكار،حجاج دستور داد هر دو دست و پاى او را بريدند و بدارش زدند: حجاج سراغ رفيق او رفتآنگاه از او پرسيد: تو چه مى گويى ؟ او نيت گفت : من نيز هم عقيده رفيق خود هستم ، حجاجدستور داد تا گردن او زدند و سپس به دار آويختند.(854) |
722- نماز جمعه امام على (عليه السلام ) فرمود: حاضران در نماز جمعه سه دسته اند، دستهاول آنهائى هستند كه با تواضع و آرامش ، پيش از امام حاضر مى شوند و نماز جمعه اينهاكفاره گناهانشان است تا جمعه ديگر و به اضافه سه روز هم بيشتر، چون خداوند مىفرمايد هر كه حسنه اى انجام دهد ده برابر آن را دارد. (855) دوم مردمى كه با جنجال و تملق و دلتنگى حاضر شوند، اين مردم هم گناهانشان ريختهمى شود. سوم ، مردمى كه در حال خطبه امام مى آيند كه اين خلاف سنت است و او از آن دسته است كهچون از خداوند درخواستى كند خداوند اگر بخواهد به او عطا مى كند و اگر نخواهدمحرومش خواهد كرد(856) |
|
|
|
|
|
|
|
|