|
|
|
|
|
|
2 - 5 سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم - 1 - چون پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيمار شد، به همان بيمارى كه از دنيارفت ، و آن در روز شنبه و يا يكشنبه بود... و چون روز چهارشنبه شد در حالى كه سرخود را با دستمالى بسته ، و دست راست خود را بر شانه على عليه السلام ، و دست چپخود را به شانه فضل تكيه داده بود، به منبر صعود نمود، و پس از حمد و ستايشپروردگار فرمود: اما بعد، اى مردم ؛ نزديك است از ميان شما بروم ، پس هر كس من به او وعده اى داده ام ، نزدمن بيايد تا بوعده خود وفا كنم ، و هر كه از من طلب دارد، مرا از آن آگاه سازد، مردىبرخاست و عرضه داشت : در هنگامى كه ازدواج نمودم ، به من وعده دادى سه (وقية طعام )پرداخت نمائى ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اىفضل در اختيارش قرار ده ؛ سپس از منبر فرود آمد. و چون روز جمعه شد بر فراز منبر صعود نموده و خطبه اى ايراد فرمود، در آن خطبة گفت : اى اصحاب ، من چگونه پيامبرى براى شما بودم ؟ آيا در ميان شما من جهاد ننمودم ؟ آيادندان هاى پيشين من شكسته نشد؟ آيا پيشانى من شكسته نشد؟ آيا خون بر چهره ام جارىنگشت ؟ آيا من با نادانان قوم خود دچار سختى و شدائد نشدم ؟ آيا من به شكم خود سنگگرسنگى نبستم ؟ گفتند: آرى اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خداوندمن حكم نموده و سوگند خورده است ، كه از ظلم هيچ ستمگرى در نگذرد، شما را به خداوندسوگند مى دهم ، هر يك از شما كه از سوى محمد بر او ستمى روا شده است ، برخيزد وقصاص كند، من قصاص در دنيا را بيش از قصاص در آخرت دوست دارم ، كه در پيشگاهفرشتگان و پيامبران الهى قصاص شوم . مردى بنام سوادة بن قيس برخاست و عرضه داشت : چون از طائف بازگشتى من بهاستقبال تو آمدم و تو بر شتر (عضباء) خود سوار بودى و تازيانه (ممشوق ) در دست ،تازيانه را بلند نمودى كه به شتر خود بزنى ، به من اصابت نمود؛ پيامبر فرمود:بلال به منزل فاطمة (س ) رفته و تازيانه ممشوق مرا بياور. بلال چون به نزد فاطمة (س ) رفت ، فاطمه (س )، از او سؤال نمود: پدرم با آن چه كار دارد؟ بلال گفت : مگر نمى دانى او بااهل دين و دنيا وداع مى گويد؟ فاطمه (س ) از سوزدل ناليد، و گفت : اى پدر اندوه من ، به خاطر اندوه تو فراوان است . و چونبلال تازيانه را آورد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كجاست آن پيرمرد؟پاسخ داد: من اينجا هستم ؛ پدر و مادرم فداى تو باد اىرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:قصاص كن تا راضى شوى ؛ پيرمرد گفت : شكم خود را برهنه كن ؛ پس از آن گفت : آيااجازه مى دهى دهان خود را به شكم تو بگذارم ، (آن راببوسم ) پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم به او اجازه داد، پس پيرمرد گفت : بهمحل قصاص از شكم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پناه مى برم ، آنگاه گفت :خدايا سوادة بن قيس را مورد عفو قرار ده چنانچه او از قصاص پيامبرت درگذشت . آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هيچ پيامبرى نمى ميرد مگر اين كهارثيه اى از خود بر جاى مى گذارد، و من دو ثقل گران بهاء از خود بر جاى مى گذارم :كتاب خدا و عترت خود را. سپس وارد خانه ام سلمة گرديد، در حالى كه مى گفت : خداوندا امت محمد صلى الله عليه وآله و سلم را از آتش مصون دار، و حساب را بر آنان آسان گير(330) . 2 - سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با انصار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، در هنگام بيمارى خود به انصار رو نمودهفرمود: اى گروه انصار دوران فراق و هجران نزديك است ، من دعوت شده ام ، و دعوت را پذيرفتهام ، شما اى انصار ما را پناه داديد و چه نيكو پناهى ؛ ما را يارى كرديد، و چه خوب يارىكرديد، در اموال خود ما را شريك نموديد، و درحال مسلمين توسعة و گشايش فراهم نموديد، جان عزيز خود را در راه خداوند بزرگ فداكرديد، خداوند بهترين پاداش را به شما عنايت نمايد. اما يك مسئله هنوز باقى مانده ، كهبا انجام آن مسئوليت من به انجام مى رسد، و پذيرش هرعمل و رفتارى منوط و مقرون با آن است ، و آن ، دو چيز است كه از نظر من بين آن دوهيچگونه تفاوتى نمى باشد، اگر بين آن دو مقايسه شود به اندازه تار موئى بين آندو، فرق نمى گذارم ، هر كس يكى را ترك نمايد،مثل اين است كه آن ديگر را نيز انجام نداده است ، گفتند: اى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم گرامى ما از كجا آن دو را بشناسيم ، ما نمى توانيم به آن پى بريم ، و آن را بهدست آوريم پس گمراه شده و از اسلام و نعمت هاى خداوند و پيامبر صلى الله عليه و آلهمحروم مى شويم ، و خداوند به وسيله تو اى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، ما رااز نابودى نجات داد، رسالت خود را تبليغ فرموده و نصايح و اندرزهاى خود را گفتيد،وظيفه خود را انجام دايد، و تو اى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نسبت به ما بسيارمهربان بودى . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آن دو، كتاب آسمانى ، واهل بيت رسالت هستند، قرآن كتاب خداوند حجت است ، نور و برها در آن است ، كتاب خداوند،تازه و جديد است (طراوت خود را از دست نمى دهد) كهنه و فرسوده نمى گردد، و آن گواهاست ، و داورى عادل است ، قرآن در حلال و حرام و جميع احكام خود، تا روز رستاخيز رهبرماست ، در مقابل گروههائى مى ايستد، تا گام هاى آنان را بر صراط بلغزاند.اى گروهانصار سفارش مرا در مورد اهل بيت من رعايت كنيد، زيرا خداوند آگاه به من خبر داده است :اين دو از يك ديگر جدا نمى شوند (نيازمند به يك ديگر هستند)، و اين كه اسلام همانند سقفگسترده اى است كه جز بر اين دو پايه استوار نخواهد شد. اگر كسى بخواهد اين سقف رابدون پايه ها بگستراند بر سر او فرود خواهد آمد، و او را به آتش دوزخ خواهد كشاند. اى مردم آن پايه ، پايه اسلام است ، و آن طبق گفتار خداوند است كه گويد ( اليهيصعد اليكم الطيب ) (331) : به سوى خداوند سخن نيكو، و كردار صالح صعودخواهد نمود. اى مردم ؛ آنچه من در مورد اهل بيت خود به شما سفارش نمودم ، دريافتيد، من در مورداهل بيت خود، بى نهايت به شما سفارش مى كنم ،آل بيت من ، نورافشان هائى قوى و معادن علم و سرچشمه هاى دانشند، وصى من ، و جانشينمن و وارث من و آن كه براى من همانند هارون نسبت به موسى است . اى گروه انصار آيا فرمان خداى را به شما رساندم و تبليغ نمودم ؟ پس گوش فرادهيد و آن را آويزه گوش خود نمائيد،(332) . -3- شيخ مفيد (ره ) قسمت اخير خطبه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را با اختلافى درالفاظ بيان مى كند(333) شيخ مفيد در جائى ديگر از كتاب امالى خطبه اى از پيامبرنقل مى كند، كه شامل سه قسمت ذيل است : -1- توبيخ اصحاب خود به جهت نگرانى آنان از مرگرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، -2- تاءكيد در تمسك به دوثقل گران بهاء -3- توصيه به انصار.(334) -4- عطاء از فضل ابن عباس نقل كرده گويد: به نزدرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفتم ، مشاهده كردم آن حضرت دچار تب شديدىاست ، و از شدت درد دسمالى به سر خود پيچيده است ، پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: دست مرا بگير؛ من دست او را گرفته تا اين كه به منبر صعود نمود، فرمود:به مردم بگو در مسجد حضور يافتند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پس از حمد وستايش پروردگار فرمود: مردم بدانيد مرگ من نزديك شده است ، و من از ميان شما مى روم پس اگر كسى از منتازيانه اى خورده است ، من حاضرم كه او قصاص نمايد و هر كه من از او مالى گرفته ام، اين اموال من است ، بيايد از مال من برداشت كند. اى مردم كسى نگويد: من مى ترسم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را قصاص كنم ،زيرا او با من دشمن خواهد شد؛ مردم بدانيد، من عداوت و كينه توزى ندارم ، و شايسته مننيست كه چنين باشم . مردم بدانيد كه دوستدارترين افراد شما نزد من كسى است كه اگرحقى از او نزد من باشد، بيايد و حق خود را باز ستاند، و يا از آن بگذرد، تا خداى را بهخوبى ديدار كنم . پس از آن ، حضرت نماز ظهر را خواند، و مجددا به منبر صعود نمود، و گفتار پيشين خودرا تكرار كرد، مردى برخواست و عرضه داشت : اىرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ؛ من سه درهم از شما طلب دارم ، پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم فرمود: ما هيچ گوينده اى را تكذيب نمى نمائيم ، و او را وادار بهسوگند نمى كنيم . سپس به فضل روى نموده و فرمود: آن را پرداخت كن . و دنباله سخنرا چنين ادامه داد: هر كس در مورد نفس خود از چيزى بيم دارد برخيزد تا من براى او دعا كنم ، شخصى برخاست و عرض كرد: يا رسول الله من دروغ گو، بد دهن ، و پرخواب هستم . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خدايا، راست گوئى و صلاح را روزى اوگردان ، و خواب را در او هرگاه كه بخواهد بازستان مرد ديگرى برخاست ، و نقايص و عيوب خود را براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمبازگو نمود، عمر كه در آنجا حضور داشت ، و آن مرد خطاب نموده گفت : خود را رسوانمودى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: رسوايى دنيا بهتر از رسوايى در آخرتاست ،(335) . -5- روز دوشنبه آخرين روز از زندگانى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ،رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد مسجد گرديد پس از انجام نماز (صبح )،فرمود: اى مردم آتش فتنه ها شعله ور گرديد، فتنه ها همچون پاره اى امواج تاريك شبروى آورد، و به خدا سوگند شما نمى توانيد بر من خرده اى گيريد، زيرا منحلال نكرده ام براى شما جز آنچه را قرآن حلال نموده و حرام ننموده ام جز آن چه را قرآنحرام نموده (336) . اين خطبه را پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در هنگامى ايراد فرمود كه شنيد ابابكربا مردم نماز مى خواند، خود به مسجد آمده و با مردم نماز خواند و پس از آن خطبه اى ايرادمى كند، كه چند جمله آن را مورخين نقل نموده اند، و ما در بخش نماز ابى بكر از آن صحبتخواهيم نمود. -6- عقبة بن عامر جهنى به آنان گفت : پيامبر اكرم پس از هشتادسال شهادت شهداى احد، بر آنان درود وداع فرستاد، گويا زندگان و مردگان را وداعمى نمود، و آنگاه بر فراز منبر قرار گرفت و فرمود: من از ميان شما مى روم ، و من ناظراعمال شما هستم ، و قرار ملاقات ما با شما در كنار حوض (كوثر) است ، و من در همين جا كههستم به آن نگاه مى كنم (آن را مى بينم )، من از آن بيم ندارم كه شما شرك ورزيد (مشركنخواهيد شد)، اما از آن بيم دارم كه براى دنيا با يك ديگر به نزاع برخيزيد،، و رقابتنمائيد.(337) -7- ابن حجر هيثمى گويد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در بيمارى خود منجربه رحلت او گرديد، فرمود: مرگ من به همين زودى فرا مى رسد، و من سخن خود را به شما رساندم ، و راه بهانه وعذر را بر روى شما بستم ، آگاه باشيد، من كتاب خداى خود، و عترت واهل بيت خود را در ميان شما مى گذارم و مى روم ، سپس دست على را گرفت و بالا برد، وفرمود: اين شخص على بن ابى طالب است كه همراه با قرآن است و قرآن با على عليهالسلام است و از يك ديگر جدا نشوند تا روز قيامت كه با من ملاقات نمايند،(338) لازم به يادآورى است ، صواعق ابن حجر كتابى است كه بهقول مؤ لف آن ، ابن حجر (در رد شبهه هاى بدعت گذاران و زنادقة ) نوشته شده است ، وخود از كسانى است كه در اين كتاب به شيعة مى تازد، با وجود تصريح دارد كه اينحديث ، بر خلافت على عليه السلام دلالت دارد(339) جمع بندى كوتاه در مجموع خطبه هائى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در هنگام بيمارىآثارنويسان جمع آورى نموده اند و ما بخشى از آن را در اينجا ذكر نموده ايم ، به چندنكته بارز اشاره نموده است ، كه ذيلا مطرح مى شود، البته سفارشات ديگرى نيز دارد،از قبيل سفارش به نماز، و رفتار نيك با زيردستان ، و چگونگى تجهيز پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم بعد از رحلت و.... كه برخى از آن را در قسمتهاى بعدى ذكرخواهيم نمود، و اما آنچه در اين خطبه به چشم مى خورد: 1- سفارش به (ثقلين ): كتاب خدا، و عترت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم . 2- سفارش به انصار، از اصحاب خود. 3- نكوهش و سرزنش در مورد انكار مرگ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم . 4- خبر دادن از وقوع فتنه ها، و نگرانى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از اين جهت . 5- تاءكيد در پرداخت حقوق ديگران ، و تصفيه حساب با ديگران ، در دنيا. كليه كسانى كه از علماى اهل سنت متعرض سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درهنگام بيمارى او شده اند، بند دوم تا پنجم را در آثار خود بگونه كوتاه ومفصل ذكر نموده اند، و تنها از سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مودر (ثقلين) ياد ننموده اند، گر چه بعضى از اثر نويسان ، در مقاماستدلال از آن سخن به ميان آورده ، و نتوانسته اند آن را انكار نمايند چناچنه گذشت ، اماچرا از سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مودر (ثقلين ) در اين خطبه هائى كهذكر شد، اثرى به چشم نمى خورد؟ با مراجعه اى كوتاه به سخنان پيامبر صلى اللهعليه و آله (بخش پيشين ) و اعلان بروز فتنه ، و ترس پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم ، بر اصحاب خود، در مورد رغبت به دنيا و... به انگيزه حذف اين جمله از خطبه هاىپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پى مى بريم ، چرا كه اين حديث تصريح به خلافتاميرالمومنين عليه السلام دارد، و از نظر اين كه بناست ، اين گونه احاديث را با فرمانجعلى نماز خواندن (340) منسوخ اعلان دارند،(341) از ذكر آن خوددارى مى شود. و مادر بخش بعدى به گونه اى مشروح از اين حديث سخن خواهيم گفت ، و اكنون بررسىبندهاى ديگر سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم . 3- 5 توصيه و سفارش به انصار چرا؟ اى گروه مهاجرين شما رو به افزايش هستيد، و انصار به همين حالت باقى مى ماند، آنانپناهگاه من هستند كه به آنان پناه بردم ، با نيكان آنان نيكى كنيد، و از گناهكاران آناندرگذريد.(342) پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به منبر صعود نمود و پس از حمد و ستايشپروردگار فرمود: اى مردم ، ديگران افزايش پيدا مى كنند، و انصار روبه نقصان مىروند، تا اينكه بگونه نمك طعام مى شوند، هر كس متصدى امور آنان گردد، از نيكوكارانآنان بپذيرد، و از بدكارانشان در گذرد،(343) رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بيرون آمد در حالى كه سرخود را با دستمالىبسته بود، با انصار و فرزندان و خدمتكارانشان برخورد نمود، پس فرمود: سوگند بهآن كه جانم در دست اوست من شما را دوست مى دارم ، انصار وظيفه خود را انجام دادند، واكنون نوبت شماست كه وظيفه خود را نسبت به آنان انجام دهيد، با نيكان آنان نيكى كنيد، واز بدكاران آنان در گذريد.(344) پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:اى انصار بعد از من ، نابرابرى و بىعدالتى خواهيد ديد، عرض كردند: در اين صورت به ما چه دستورى مى دهيد؟ فرمود: شمارا به صبر سفارش مى كنم ، تا اين كه خدا ورسول او را ملاقات كنيد.(345) پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پس از حمد و درود پروردگار در مورد انصار،سفارش نمود و فرمود: اى گروه مهاجرين شما درحال فزونى هستيد، و انصار افزون از اين حالت و هيئت كه دارند نخواهند شد، و انصارپناهگاه من هستند كه به آنان پناهنده شدم ، با نيكانشان به نيكى رفتار كنيد، و ازبدكاران آنان را گذريد.(346) در حالى كه پيامبر بر دوش على عليه السلام وفضل بن عباس تكيه داده بود، و پاهاى مباركش بزمين كشيده مى شد وارد مسجد شد، و روىاولين پله منبر (پائين ترين ) نشست . و فرمود:... شما را در مورد انصار توصيه و سفارش مى كنم كه با آنان به نيكى رفتارنمائيد، آنان كه در اين سرزمين پيش از شما بودند، و پيش از شما ايمان آوردند، آيا آنانمحصولات كشاورزى خود را با شما به دو قسمت ننمودند، آيا در اين سرزمين شما را جاىندادند؟ آيا آنان شما را بر خودشان ترجيح ندادند، در حالى كه خود به آن نياز داشتند؟آگاه باشيد، من از ميان شما مى روم ، و شما به من ملحق خواهيد شد....(347) . نيز قبلا ازامالى شيخ مفيد(ره ) در زمينه سفارش انصار مطلبى داشتيم .(348) يك پرسش ؟ چرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چنين نسبت به انصار توصيه مى كند، يارانديرين خود، آنان كه خداوند، به وسيله شان ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را بردشمنان ديرينش ، از قريش كه بعدها داعيه سرپرستى از اسلام و مسلمين را سر دادند،پيروز گرداند؟ و چه نوع خطرى فقط آنان را تهديد مى نمود؟ و چرا پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم ، انصار را ولى نعمت اوليه مسلمين قريش و مهاجرين مى داند، و اين مسئلهرا به رخ آنان مى كشد، اگر آنان كارى خدائى انجام دادند، به رخ ديگران كشيدن چرا؟ مامى دانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمعقل كامل هرگز سخنى بى مورد نمى گويد، و حتما جهتى داشته است كه اين چنين در مناسبتهاى مختلف سخن گفته است . با مراجعه كوتاهى به رويدادهاى بعد از رحلت پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم به راز اين گفته ها پى مى بريم . -1- بزرگان قريش كه خود در طبقه ممتاز جامعه آن روز مى پنداشتند تا آن جا كه نيرو وتوان داشتند در مقابل اسلام مقاومت كردند، و آنجا كه ديدند توان مقابله با اسلام راندارند، در زير لواى اسلام ، اهداف خود را پياده كردند، در ظاهر اسلام اختيار نمودند، ودر واقع از فرهنگ خود محافظت مى نمودند، و برخى آنچنان كفر بر جان و روان آنان حاكمبود كه رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را باور نكردند، و در آينده اى نهچندان دور، سرنوشت اسلام بدست اختلاف آنان سپرده شد، به اين سند تاريخى توجهنمائيد: ابوسفيان باورهاى ذهنى خود را نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برزبان جارى مى سازد، او مى گويد: من يقين ندارم تورسول خدائى ؛ و در موردى ديگر گويد: من نمى دانم چگونه تو بر ما پيروز شدى ؟ وپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او پاسخ مى دهد: بوسيله خداوند. و در جاى ديگر، هنگامى كه مى بيند عده اى از مردم بهدنبال او راه مى روند، مى گويد: اگر مى توانستم مردم را بر عليه اين مرد بشورانم ؟ وپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، كه از درون او آگاه است ، بلافاصله به او مىگويد: در آن صورت خداوند تو را ذليل مى نمود،(349) . طبيعى است اين تيپ افراد نمى توانند نظام عادلانه اسلام راتحمل كنند، كسانى كه خود از بازرگانان و تجار بودند، و انصار را با ديده تحقيرنگاه مى كردند، و آنان را كشاورز خرده پا كه با شتران آب كش ، سروكار دارند، مىدانستند، طبيعى است با آنان به گونه اى ديگر رفتار مى شد، لذا مى بينيم ، هنوز دهسال از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نگذشته است كه علنا و رسما، توسطخليفه وقت ، عمر بن الخطاب ، انصار، در رده پائين تر از قريش و مهاجرين قرار مىگيرند: عمر براى انصار كه در جنگ بدر حضور داشتند، مقررى چهار هزار در هم ، و براىبزرگان قريش مانند ابوسفيان و معاويه هر كدام پنج هزار درهم سهميه از بيتالمال مقرر مى دارد،(350) ، در حالى كه اين روش و شيوه مخالف رفتار واضح و آشكارپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است . و رفتار او همانند كفتارش براى ما حجت است.(351) محمدبن عمر و واقدى مى نويسد، سهام بطور مساوى ، در غنائم جنگ خندق تقسيم گرديد، ونيز در جنگ بدر به گونه مساوى تقسيم شد، و تنها عنائمى كه هر يك از رزمندگان ، ازكشته خود بدست آورده بود، به او واگذار شد،(352) -2- بسيارى از مشركين قريش بدست انصاررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، در جنگ هاى اسلام كشته شدند، اصولا كسانىكه به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پناه دادند، و از او حمايت كردند، و تقديرخداوند چنين بود كه پيروزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از سوى انصار مدينةصورت پذيرد، و همين خود كافى بود كه خشم قريش پدر و برادر كشته را اين كه اولاپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آنان خبر داده بود: پس از من مورد حق كشى قرارخواهيم گرفت ، پس صبر كنيد تا هنگامى كه با من ملاقات كنيد،(353) و نيز انصار خود به اين نكته پى بردند، و لذا در گرد همائى (سايبان بنى ساعدة )به اين موضوع تصريح مى كنند: ما از آن بيم داريم كسانى بعد از شما بر ما مسلطشوند، كه ما پدران و برادران و فرزندانشان را كشته ايم ،(354) ابن ابى الحديد گويد: پيش بينى انصار در اين رابطة تحقيق يافت ، و از آنچه مىترسيدند، در جنگ (حره ) روى داد، زيرا انتقام مشركين در جنگ بدر، در مدينه از آنانگرفته شد. و حتى بلافاصله پس از انجام بيعت با ابى بكر، سران قريش كه از انصار كينه ها دردل داشتند، حتى چند روزى صبر كنند، بلافاصله از خود عكسالعمل نشان دادند، ابن ابى الحديد گفتگوى مهاجرين را در مورد انصار بعد از انجام بيعتابى بكر، و اظهار نارضايتى انصار از اين بيعت را ذكر نموده كه خلاصه اى از آن را دربخش بعد ذكر مى نمائيم .(355) 4- 5 نكوهش به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خبر دادند، مردم از مرگ تو ناراحت هستند، و نگرانشده اند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حالى كه بهفضل به بن عباس و على بن ابى طالب عليه السلام تكيه داده شود به سوى مسجدرهسپار گرديد، و پس از درود و سپاس پروردگار، فرمود: به من خبر داده اند، شما ازمرگ پيامبر خود در هراس هستيد، آيا پيش از من ، پيامبرى بوده است كه جاودان باشد، آگاهباشيد، من به پروردگار خود ملحق خواهم بود و شما نيز به پروردگار خود ملحق خواهيدشد....(356) ترديدى نيست كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مناسبتهاى مختلف ، و با صراحت و بدون هيچ ابهامى از مرگ خود خبر مى داد، در عرفه (357) در مكه(358) در غدير خم (359) در مدينه قبل از پيامبرى (360) و بعد از بيمارىخود(361) . و نيز تصريح قرآن يك بار به اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم نيز بشر است (362) . و تمام احكام بشرى ازقبيل خوراك و پوشاك و ازدواج و بيمارى و پيرى ، و در نهايت مرگ ، در مورد او همانندديگر افراد بشر وجود دارد، و نيز با صراحت تمام ، مسئله مرگ پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم را قرآن مطرح نموده است .(363) با توجه به همه اينها مسئله مرگ پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم براى همگان آشكار و روشن بوده است . اما چرا بعد از رحلتپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مسئله اى چنين واضح آن چنان انكار مى شود؟ 5- 5 انكار مرگ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، روز دوشنبه وفات مى كند، ابوبكر در (سنح) بسر مى برد، عمر در ميان مردم برمى خيزند، و اظهار مى دارد: بعضى از منافقين گمان دارند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مرده است ؟ مردمبدانيد، به خدا سوگند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نمده است ، بلكه به سوىپروردگار خود رفته ، به همان گونه كه موسى به سوى پروردگار خود رفت ، اوچهل روز از نظر مردم خود غايب بود، و پس از اين كه گفته شد، او مرده است ، به نزد قومخود بازگشت . و به خدا سوگند، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم باز مى گرددو دست و پاى كسانى را كه گمان برده اند او مرده است ، قطع خواهد نمود،(364) و عمرهم چنان مردم را بيم مى داد، و در هراس گزارد.(365) و عمر آنقدر اين كلمات را تكراركرد كه دهانش كف آورد،(366) . تا اين كه ابوبكر آمده دستور مى دهد، عمر ساكت شود، واو ساكت شده ، و به مردم مى گويد، مردم اين ابوبكر است با او بيعت كنيد و خود با ابىبكر بيعت مى كند،(367) و عباس عموى پيامبر صلى عليه و آله و سلم ، فرياد برآورد؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى ميرد چنانچه ديگران مى ميرند، پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم را دفن كنيد، آيا شما يك بار مى ميريد، و پيامبر اكرمصلى الله عليه و آله و سلم دوبار؟ خداوند بزرگوارتر از اين است كه پيامبر خود رادوبار بميراند، اگر چنين باشد كه گوئيد، براى خداوندمشكل نيست كه (پس از اين ) قبر را بشكافد، و اگر بخواهد او را زنده از قبر بيرون آورد.پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رحلت ننمود مگر اين كه راه را واضح و آشكار راروشن نمود، حلال را حلال ، و او هم چون چوپانى نبود كه بهدنبال گوسفندان خود بر فراز قله ها رود، و گوسفندان خود را خار و خاشاك بدهد، وآبخور را گل آلود نمايد...(368) و چون ابوبكر خبر وفات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را دريافت نمود، خودرا به مسجد رساند، در حالى كه عمر مشغول صحبت بود، ابوبكر خود را به پيامبر اكرمصلى الله عليه و آله و سلم مى رساند، و روپوش پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم را بر مى دارد، و مى گويد:اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مرگ مقدر بهتو دست يافت ، و ديگر، مرگ ديگرى براى تو وجود نخواهد داشت ، آنگاه ازمنزل رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خارج مى شود، و هنوز عمر صحبت مى كند،ابوبكر به او مى گويد: آرام باش ، ساكت شو، و عمر توجهى نمى نمايد. ابوبكر بهسخن مى آيد: هر آن كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم را مى پرستد، بداند كه او مردهاست ، و هر كه ، خداى را مى پرستد بداند كه خداوند هرگز نمى ميرد. سپس اين آيه راتلاوت نمود:( و ما محمد الا رسول قد خلت من قبلهالرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقيبه فلن يضر شيئا )(369) : محمد صلى الله عليه و آله و سلم نيست جز پيامبرى همانند پيامبران گذشتهاگر بميرد و يا كشته شود، به عقب بر مى گرديد، هر كس به عقب برگردد به خداوندضررى نمى رساند.(370) عمر گفت : گويا اين آيه را پيش از اين هرگز نشنيدهبودم ،(371) و گفت : آيا اين آيه در قرآن است ؟(372) 6- 5 اشكال و دفاع هيچ ترديدى وجود ندارد كه عمر در آغاز، مرگ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلمرا انكار نمود، و نيز اين انكار تا هنگامى بود كه ابوبكر خود را به مدينه نرساندهبود، و پس از اين كه ابوبكر از (سنح ) به مدينه آمد، و آن آيات را براى عمر خواند،عمر از انكار دست كشيد، و آن را يك مسئله عادى دانست . آيا واقعا عمر، در مورد مرگ پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم ترديد داشت ؟ و يا اين كه مصلحت ايجاب مى كرد، انكاركند، و بعد اقرار نمايد؟ قاضى القضاة عبدالجبار معتزلى گويد: اولين انتقادى كه از عمر نموده اند اين است كهاو نمى دانست پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز ممكن است بميرد، و اين كه مرگدر مورد پيامبران الهى نيز وجود دارد، و به همين جهت گويد: به خدا سوگند پيامبر اكرمصلى الله عليه و آله نمرده است .... و چون ابوبكر آياتى از قرآن براى او تلاوت مىكند، گويد؛ اكنون يقين پيدا كردم .... قاضى القضاة در پاسخ گويد، چون عمر اين آيات را خوانده بود كه گويد: (ليظهره على الدين كله ) : تا اينكه او را بر همه اديان پيروز گرداند(373) ، و( ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا ) : و ترس آنان را به امنيتتبديل نمايد،(374) بر اين باور بود كه پيامبر(ص ) بايستى در زمان حيات خود برهمه اديان پيروز شود و چون مسئله تحقق نيافته بود پس پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و سلم نبايد بميرد. و سيد مرتضى (ره ) در پاسخ اين دفاعيه گويد: عمر با اين انكار، يا خواسته استاصل مرگ را انكار نمايد، و اين كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم هرگز نيمميرد، و اين كه محال است پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بميرد، و يا اينكه منكرمرگ پيامبر است در اين حال ، و فعلا، زيرا هنوز دين او بر همه اديان پيروز نشده است ، واز اين قبيل مسائل چنانچه صاحب كتاب گويد: شبهه اى براى عمر در اين رابطه رخ داد. در صورتى كه انكار او را به صورت اولبدانيم ، از مسائلى نيست كه خردمندى در آن ترديد داشته باشد، و يقين به اين كه هرانسانى مى ميرد، براى هيچ كس قابل ترديد نمى باشد، و نيز يقين به مرگ پيامبر اكرمصلى الله عليه و آله و سلم ، چنانچه پيامبرانقبل از او از دنيا رفتند، از نظر آئين اسلام امرى است واضح و روشن ، و نيازى نبود كه دراين رابطه آياتى از سوى ابوبكر خوانده شود، تا اين مسئله روشن و آشكار گردد. و اگر انكار عمر، به صورت دوم باشد، كهقبل از نابودى همه اديان ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا نمى رود،اولين اشكالى كه وارد مى شود، در نوع استدلال ابوبكر است ، كه از اين آيه استفادهنموده است : (تو خواهى مرد و آنان نيز مى ميرند)، زيرا عمراصل مرگ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را، در اين فرض ، انكار ننموده ، وتنها مخالفت او به خاطر جلو افتادن مرگ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است ،و آيه ياد شده و نظير آن ، متعرض تاءخير و تقديم رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و سلم نشده ، و اصل مرگ را براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ممكن مىشمارد. و ديگر اين كه چگونه اين شبهه ، در ميان اين همه مردم فقط براى عمر بوجود آمد؟ و ازكجا و به كدام دليل و آيه و يا روايت ، چنين حدسى زد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و سلم هم چون موسى به ميقات رفته و برمى گردد و دست و پا قطع مى كند؟ وچگونه آيات :( ليظهره على الدين كله ) و (ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا ) ، بهدوران زندگى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلمحمل نموده است ، و تحقق اين آرمان را در آينده ندانسته است ؟ و چگونه شد كه اين مسئله بهذهن شخص ديگرى جز او خطور نكرد، و چگونه به مرگ پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و سلم يقين پيدا نمى كند هنگامى كه آن حزن و اندوه فراوان مردم را مى بيند؟ و چگونهاين شبهه را در حال بيمارى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مطرح نمى كند، درحالى كه حزن و اندوه و بى تابى خانواده و اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهو سلم را مى بيند، كه چگونه در هراسند، مبادا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ازميان آنان برود. و هنگامى كه اسامه براى تاءخير در حركت سپاه خود عذر مى آورد كه نخواستم ازمسافرين حال تو را جويا شوم ، خوب بود عمر مى گفت : اين بى تابى چرا، خداوند برشما منت نهاده است كه تا وعده هايش محقق نشود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ازدنيا نخواهد رفت .(375) و اصولا چرا عمر كه اين شبهه در ذهن او پديد آمد، هنگامى كه با گفته ابى بكر فقط (ونه با هشدار عباس عموى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پيش از ابى بكر) بهاشتباه خود پى مى برد، اين استدلال را ذكر نكرده و فقط پسنده مى دارد به ذكر اين كه :گويا من اين آيات را كه دلالت بر مرگ پيامبر دارد، قبلا نديده بودم . و به فرش اين كه چنين شبهه اى در ذهن او پديد آمد، چراقبل از بررسى از صحت و خلاف آن ، شعار بدهد، زيرا شبهه بوده ، و به آن يقيننداشته است . و البته ابن ابى الحديد، دنباله سخن سيد مرتضى (ه ) اشكالى بر گفته سيد واردنموده كه مشكلى را نمى گشايد از ذكر و پاسخ به آن جهت جلوگيرى از به درازا كشيدنبحث خوددارى شد. و نيز هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از عمر علت تاءخير شركت درسپاه اسامه را سؤ ال مى كند، پاسخ مى دهد نخواستيم اگر مسئله اى روى دهد در مدينهنباشيم ، همه اين مسائل را عمر يك جا فراموش مى كند؟ وليكن با بررسى دقيق تر انگيزهطرح اين موضوع ، را در هدفى ديگر مى يابيم ؛... 7-5 انگيزه انكار مرگ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بنابر آنچه گذشت ، لازم نيست در اين مورد به عمر نبستجهل و نادانى بدهيم ، و او را مردى ناآگاه نبست به اينمسائل بدانيم ، چنانچه قاضى القضاة چنين مسئله اى را عنوان مى كند، و از جمله انتقادهائىبر او مى شمارد. و يا اينكه او را مردى بدانيم كه عظمت فاجعة او را دهشت زده كرده ، و مدهوشانه بگويد،بخدا سوگند او نمرده است ...(376) . البته ممكن است انسان دچار شوكه شود، و سخنرانى نامربوط بر زبان جارى سازد، امااصولا چنين حالتى در شرايط خاصى به انسان دست مى دهد، مثلا به طور ناگهان بامسئله مهمى مواجه شود، و اين مسئله لااقل براى عمر چنين نبوده زيرا پيامبر صلى الله عليهو آله و سلم طبق بعضى روايات حتى يك سالقبل از رحلت خود از آن خبر داده ، و يا از ماه رمضان ، و يا ذى الحجة ، و نيز در دورانبيمارى ، بارها و بارها مردم را از رحلت خود خبردار مى نمود. با بررسى كوتاهى از حوادث آن روز، و نتايجى كه بعدها اين حوادث به بار آورد،ادعاى عمر را در انكار مرگ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، نمى توان سادهتلقى نمود. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم صبحگاه دوشنبه در هنگامى كه مى شنود، ابابكر بامردم نماز مى خواند، با زحمت بسيار به مسجد مى آيد، و خود نماز را اقامه مى كند، وابوبكر را كنار مى زند، تا نماز خواندن ابابكر رادليل بر جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ندانند(377) ، و همين حركتپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به دليل اين كه ابوبكر در كنار پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم بود، گفتند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به ابوبكر اقتدانمود، و بعد آن را نشانه تاءييد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از خلافت ابى بكردانستند. و خروج پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را براى نماز، علامت منصرف نمودنابابكر از نماز ندانستند(378) پس از آن به منزل رفته ، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اندكى بهبود مى يابد،ابابكر از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اجازه مى خواهد كه نزد زنش (خارجة ) به(سنح ) برود،(379) . ابوبكر با اين اطمينان از مدينة به سنح بود. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رحلتمى كند، ابوبكر در مدينه نيست ، دستورات فراوان و سفارشات مكرر نسبت به على عليهالسلام شده ممكن است با يك حركت كوچك ، خلافت در اختيار على عليه السلام قرار گيرد،احتياط حكم مى كند، تا رسيدن ابوبكر كه جهات مثبتى براى احراز خلافت دارد، ازقبيل كهولت سن هجرت مصاحبت با رسول خدا، سبقت در اسلام بر بسيارى از مهاجرين ،حتى از خود عمر، نيز برتر است بايد پيش بينى هاى لازم انجام شود، و مردم به چيزديگرى سرگرم شوند، مخصوصا انكار مرگ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه درصورت زنده بودن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مسئله خلافت خود بخود منتفى است. طرح ، طرحى بسيار جالب بود، سريع و خيلى زود مردم را تحت تاءثير قرار داد، زيرامردم واقعا علاقه مند بودند رهبرشان زنده بماند، بخصوص اين كه براى نقشه طرحشده شاهدى از قرآن در مورد يكى از پيامبران بياورد، و به مردم بگويد، نگران نباشيد،پيامبرتان نمرده ، او به مانند موسى به ملاقات خداى خود شتافته است ، و بزودى برمى گردد و منافقين را كه مرگ او را باور داشته اند، شكنجه نموده و دست و پاى آنان راقطع مى كند. عمر با اين نقشه چند را به حاضرين ديكته مى كند: - 1 - اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم زنده است ، و تا زنده است نيازى بهجانشين ندارد، پس نبايد اقدامى در اين راستا صورت گيرد. - 2 - كسانى كه معتقد به مرگ پيامبر هستند، منافق مى باشند، و اقدام به بيعت ، يعنىاعتقاد به مرگ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، و در نتيجه يعنى نفاق . - 3 - تهديد كسانى كه اقدام به بيعت مى نمايند، به قطع دست و پا و شكنجه . و عمربا اين شيوه ابتكار عمل را بدست مى گيرد، و آنچنان با شدت و حرارت اين موضوع راپى در پى تكرار مى كند، كه طبق گزارشات رسيده دهانش به كف مى نشيند، و تا مدتلازم فرصت عكس العمل را از دست مردم مى ربايد، بجز از سوى تنى چند كه تحتتاءثير قرار نگرفته بودند اعتراض به اينمقال نمى شود، و توجهى به اعتراض آنان ، صورت نمى پذيرد. ابن ام مكتوم آياتى راكه متضمن مرگ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است ياد آور مى شود، اما عمر به كارو گفتار خود ادامه مى دهد، (380) . عباس بر مى خيزد و فرياد مى زند: اى مردم آيا (راجع به اين موضوع ) كسى چيزى ازپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيده است ؟ و مردم پاسخ مى دهند: نه ....؛ و مى گويد:اى عمر تو خود از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در اين زمينه دانشىدارى ؟ نه ... حتما نه ... عباس : پس اى مردم بدانيد و آگاه باشيد، هيچ كس ازرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در اين زمينه چيزى ندارد كه بگوييد. بنابر اينبه آن خداوندى كه بى همتاست ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را مرگ دريافته، و او مرده است ،(381) . و به روايتى ديگر، عباس گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم صد در صد است ، اوبشر است ، و مانند ديگران قابل تغيير است او را دفن كنيد، او بزرگوارتر از اين استكه دوبار طعم مرگ را بچشد، شما به يك بار بميريد، و او دوبار؟ اى مردم او را دفنكنيد، هيچ بر خداوند گران نيست كه خاك را از او به يك سو زند؟ اگر شما در اين گفتارراست آمده ايد و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را مرگ فرا نرسد، تا مگر تماماحكام دين را استوار بدارد...؟ اى مردم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را بخاكسپاريد، (382) . و آنچه تاءييد مى كند كه رفتار عمر به اين گونه ، يك حركت ساده نيست كه از روىدهشت ، صورت گرفته است ، هم سوئى كسانى است كه درطول اجراى اين برنامه و تا پايان زندگى خود، در همه جا بر ضد على عليه السلامتاخته اند، به اين گزارش توجه نمائيد: عايشه گويد، عمر، و مغيرة بن شبعة اجازه ورود به خانه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم خواستند، من به آنان اجازه دادم ، آنان وارد شدند، و من غرق در حجاب خود بودم ، عمرنگاهى به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم انداخت و گفت : واى ... پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم چگونه بيهوش است ...! سپس در هنگام خروج به نزديك در رسيدند، كه مغيرة به عمر روى نموده مى گويد:پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است ...! عايشة : مغيرة ! تو دروغ مى گوئى ... بلكه تو مردى هستى در جستجوى فتنه ، پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم نخواهد مرد مگر آن كه خداوند همه منافقين را نابود گرداند،عايشة گويد: پس از آن ابوبكر وارد شد، نگاهى به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمانداخت و گفت : انالله و انااليه راجعون ! پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رحلت نموده...و به سوى مسجد رفت ، (383) . ابوبكر وارد مسجد مى شود، و عمر را به آرامش دعوت مى كند، آنگاه مى گويد: هر كهمحمد صلى الله عليه و آله و سلم را مى پرستيد، بداند كه محمد صلى الله عليه و آله وسلم را مرگ فرا گرفت ... و عمر گفتار ابى بكر را مى پذيرد. و آنگاه مردم را بهسوى بيعت با ابى بكر دعوت مى نمايد،(384) . مگر ابوبكر چه ديد كه عايشه او را باور كرد، و نتوانست مغيرة را تصديق نمايد، وابوبكر به عمر چه گفت : جز آنچه را قبلا ابن ام مكتوم ، و عباس به او گفته بودند، كهاز آن دو نپذيرفت و از ابوبكر پذيرفت ، آيا ابوبكر بجز آنچه را قبلا ابن ام مكتوم وعباس گفتند، چيز ديگرى به عمر گفت ؟ و چرا در آن موقع آيات مرگ پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم را به ياد نياورد، و اكنون به ياد مى آورد، و مى گويد: گويا اينآيات را من پيش از اين اصلا در قرآن نديده بودم (385) و يا اين كه اين آيه اصلا درقرآن وجود دارد؟(386) . و هنگامى كه ابوبكر به او مى گويد: اصرار نكن ، پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم مرده است ، باور مى كند، و زانوانش سست مى گردد و برزمين مى نشيند؟،(387) . و اكنون متوجه مى شويم كه چرا پپامبر اكرم صلى الله عليه و آله بارها در خطبه هايشاز مرگ خود خبرى مى دهد و اصحاب خود را نكوهش مى كند، تا در مرگ او ترديد ننمايند.
|
|
|
|
|
|
|
|