جنازه حربن يزيد يكى ديگر از بدنهايى كه در قبر نپوسيده بود، بدن حربن يزيد رياحى است كه بعداز صدها سال كه از شهادتش گذشته بود بدنش نپوسيده و تر و تازه و سالم مانده است. حتى دستمالى را كه به پيشانى او بسته اند از بين نرفته است . از اين بالاتر، وقتىدستمال را باز مى كنند خون تازه از جاى زخمش بيرون مى آيد. اموات در عالم برزخ با مردم دنيا به خصوص با اقوام و بازماندگانشان ارتباط دارند وحتى حرفهاى آنان را مى شنوند. جنگ بدر اولين جنگى بود كه در كنار چاه بدر بين مسلمين و كفار قريش رخ داد. در پايانكار، مشركان شكست خورده و مغلوب شدند. آنان با دادن هفتاد كشته و هفتاد اسير پا بهفرار نهادند. هنگام مراجعت اميرالمؤ منين از جنگ صفين ، وقتى نزديك كوفه كنار قبرستانى كه بيروندروازه قرار داشت رسيد. رو به سوى قبرها كرد و چنين فرمود: اصبغ بن نباته نقل مى كند: روزى حضرت على عليه السلام از كوفه خارج شد و بهنزديك سرزمين ((نجف )) آمد و از آن گذشت . وقتى به او رسيديم ديديم روى زمين درازكشيده است . قنبر گفت : اى اميرمؤ منان ! اجازه مى دهى عبايم را زير پاى شما پهن كنم ؟فرمود: نه ، اين جا سرزمينى است كه خاكهاى مؤ منان در آن قرار دارد و با اين كارمزاحمتى براى آنها است . بعد از درگذشت پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله ، موضوعغسل آن حضرت پيش آمد و طبق وصيت او كه نزديكترين فرد او راغسل دهد، اميرمؤ منان عليه السلام غسل دادن آن جناب را به عهده گرفت . بعد از تمام شدنغسل ، سه روز بدن پيامبر صلى الله عليه و آله روى زمين ماند. در اين مدت گاهى اوقاتحضرت على عليه السلام خود را روى آن حضرت خم مى كرد و درد دلهاى خود را با اوبيان مى نمود. بعد از آن كه حضرت فاطمه زهرا (س ) دختر گرامى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، از رنج ها و اندوه هايى كه مانند پاره هاى شب تاريك ، آسمان زندگى او رافراگرفته بود آزاد گرديد و به پدر بزرگوار خود پيوست . هنگامى كه آن حضرت از جنگ جمل كه در بصره روى داد فارغ شد. سوار مركب گرديد و درميان صفهاى لشكر حركت كرد تا به ((كعب بن سورة )) رسيد. (كعب از طرف عمربنخطاب قاضى بصره بود او از زمان خلافت عمر و عثمان در بصره به قضاوتمشغول بود، هنگامى كه در بصره فتنه اهل جمل ، عليه امير المومنين عليه السلام بر پاشد ((كعب )) قرآنى بر گردن خود حمايل كرد و با تمام زن و فرزند واهل خود براى جنگ با آن حضرت خارج شد، (و همگى آنها كشته شدند.) عد از خاتمه يافتن جنگ جمل و پيروزى حق برباطل حضرت على عليه السلام در ميان كشته ها حركت كرد تا رسيد به ((طلحة بنعبدالله )) كه آن هم در ميان كشتگان افتاده بود. فرمود: او را بنشانيد وقتى نشاندند همانخطاب را به طلحه كرد و پس از آن گفت : ((طلحه )) را بخوابانيد. نه اين كه مردگان فقط حرفهاى زندگان را مى شنوند بلكه گاهى بعضى از آنان ،جواب هم مى دهند. نقل شده است : نه تنها پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و على بن ابى طالب عليه السلام بامردگان تكلم مى كردند و جواب مى شنيدند. بلكه عده اى از مؤ منان هم با مرده ها صحبتكردند و جواب شنيدند. از جمله آنها سلمان فارسى است كه چندين مرتبه با مردگانصحبت كرد و از آنان جواب شنيد. يك مرتبه در زمان سلامتى ، خود و صحبت او از اين قراراست . اموات در عالم برزخ اعمال و كردار بازماندگان را مى بينند و از آنها اطلاع پيدا مى كنند.اگر آنان عمل نيكى انجام داده اند اموات مسرور مى شوند و خوشحالى خود را اظهار مىدارند و اگر كار زشت و زننده اى انجام داده باشند ناراحت مى شوند و آن را بيان مى كنند،حتى اگر صدقه براى آنان به نحو زننده اى داده شود از دست صدقه دهنده گلايه مىكنند و براى آن پيام مى دهند و با خبرش مى سازند. به چند داستان در اين باره توجهفرماييد. از مرحوم آية اله حاج آقا بزرگ تهرانى رحمة اله عليه (صاحب كتاب الذريعة )نقل شده است كه ايشان فرمود: در ايامى كه طفل بودم ، مادربزرگ ((مادر پدر)) من ازدنيا رفت . بعد از مجلس ترحيم و گذشتن چند روز از فوت آن مرحومه . نقل شده است : بزرگى عادت داشت هر وقت به قبرستان مى گذشت قبر والدين خود رازيارت مى كرد. روزى با عجله از قبرستان گذشت و قبر پدر و مادر خود را زيارت نكرد.هنگامى كه شب شد پدر را در خواب ديد بر او سلام كرد ولى پدر جواب نداد و روى خودرا از او گردانيد. گفت : اى پدر! مگر چه كرده ام كه جواب سلام مرا نمى دهى و روى خودرا از من مى گردانى . در رابطه با ارتباط داشتن ارواح با بازماندگان و شكايت كردن از آنان و بيان نمودنناراحتى خود را از ايشان ، داستانى را بيان مى كنيم : به آن توجه فرماييد. قضيه اى را كه در ذيل مى خوانيد، شخصا با گوش خود شنيده ام و گوينده آن را با چشمديده ام . حدود ساعت يازده ، روز سيزدهم ماه مبارك رمضانسال 1411 قمرى كه مطابق با 10 فروردينسال 1370 بود بنده در دفتر محل كار خود نشسته بودم . در بحث هاى گذشته گفته شد: روح از بين نمى رود و بعد از خارج شدن از بدن خاكى ،داخل بدن مثالى و سبك مى شود و در جايگاه خود به سر مى برد. گاهى در خواب ، بهديدن بازماندگان خود مى آيد و با آنان صحبت مى كند و حقايقى را كه براى ايشانپوشيده است بيان مى دارد. يكى از معجزات بزرگ حضرت عيسى عليه السلام زنده كردن مردگان بود. از جمله چندنفر از مردگان را زنده كرد و از احوال آنان سئوال نمود و آن ها جواب آن حضرت را دادند وناراحتى خود را بيان كردند. جماعتى خدمت حضرت عيسى عليه السلام عرض كردند: يا روح الله ! براى ما زنده كنكسى را كه از مرگ و قيامت سخن گويد. آن حضرت فرمود: هر كس را كه مى خواهيد زندهكنم اختيار كنيد. امام صادق عليه السلام فرمود: عيسى بن مريم عليه السلام بر سر قبر يحيى بنزكريا عليه السلام آمد و از خدا در خواست كرد كه او رازنده كند. خداوند دعاى او را بهاجابت رسانيد و يحيى عليه السلام را زنده كرد. او از قبر بيرون آمد و عرض كرد: از منچه مى خواهى و چرا مرا بيدار كردى ؟ روزى حضرت عيسى ! با حواريون به قبرستانى عبور كردند. ديدند، عده اىمشغول دفن جوانى هستند كه تازه از دنيا رفته است . بعد از دفنش ، قدرى آب روى قبرشريختند و رفتند. هنوز آب خشك نشده بود كه حضرت عيسى كنار قبر او آمد و فرمود: ((بهاذن خدا بلند شو)). جوان زنده شد و از قبر بيرون آمد. حضرت ديد اين جوان بسيارشكسته و خسته به نظر مى رسد در حالى كه قدش خميده و موى سرش سفيد و صورتش سياه بود. گويى مانند پيرمردى است كه چند هزارسال پيش مرده است . بعد از آن حضرت عيسى عليه السلام حركت كرد و كنار قبرى كه شايد صاحبش چند صدسال پيش از دنيا رفته و قبرش با زمين مساوى شده و اثر آن از بين رفته بود آمد وفرمود: اى صاحب قبر! با اذن و اجازه خدا زنده شو. ناگهان قبر شكافته شد. پيرمردىبانشاط و جمال در حالى كه نور از صورت و پيشانى او به سوى آسمان مى رفت و خاكسر و صورت خود را برطرف مى كرد. از قبر بيرون آمد و گفت : ((السلام عليك يا روحالله )) آيا قيامت بر پا شده است ؟ از امام صادق عليه السلام نقل شده است : عيسى ابن مريم عليه السلام به همراه حواريوندر بيابان عبور مى كردند تا به آبادى ويران شده اى رسيدند. ديدند تمام مردم وپرندگان و حيوانات آن مرده اند (و خبرى از حيات و زندگى در آن نيست ). در زمان خلافت ظاهرى امير المومنين عليه السلام در ماجراى جنگ صفين كه بين آن حضرت ومعاويه به وجود آمد، يكى از ياران و شيعيان ، به نام ((قيس )) مى گويد: روزى درجبهه صفين ، حضرت على عليه السلام براى نماز مغرب كنار كوهى رفت در حالى كه مندر خدمتش بودم . انس بن مالك از باذر روايت كرده كه گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم راديدم ، كه در شب از خانه اش بيرون آمده در حالى كه دست على بن ابيطالب عليه السلامرا گرفته است و هر دو به جانب قبرستان روانه اند. من هم همواره دنبالش رفتم تا بهقبرهاى اهل مكه رسيدند.
|