بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب انسان از مرگ تا برزخ, نعمت الله صالحى حاجى آبادى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ENSAN001 -
     ENSAN002 -
     ENSAN003 -
     ENSAN004 -
     ENSAN005 -
     ENSAN006 -
     ENSAN007 -
     ENSAN008 -
     ENSAN009 -
     ENSAN010 -
     ENSAN011 -
     ENSAN012 -
     ENSAN013 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

عده اى منكر سئوال قبراند  

عده اى از معتزله و ضرار بن عمر(146) كه خود را وابسته به اسلام مى دانند منكرسئوال قبراند! دليل آنها اين است . مى گويند: اگر ميت را كه مى خواهند دفع كنند دهان اورا پر از گچ يا آرد نمايند و او را داخل قبر سپارند و روز ديگر نبش قبر كنند مى بينندكه گچ ها نريخته است .
پس اگر در قبر سئوال و حساب باشد بايد حال ميت تغيير كرده و دهان او باز شده و گچها ريخته باشد. ديگر اين كه اگر عذاب و فشار قبر وجود داشته باشد ما بايد صداىآن را مى شنيديم و همين نشنيدن صدا، دليل است كه عذاب قبر وجود ندارد.
جواب آن ها اين است كه : چشم و گوش ما مادى و عذاب قبر از امور ملكوتيه است و چشم وگوش مادى نمى توانند امور ملكوتى را درك كنند.
از باب نمونه : هنگامى كه جبرئيل بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلمنازل مى شد و خبرهايى به آن حضرت مى داد اصحاب درو آن حضرت نشسته بودند، اماجبرئيل را نمى ديدند و صداى او را نمى شنيدند، ولى پيامبر اسلام ، همجبرئيل را مى ديد و هم صداى او را مى شنيد و با او گفت و گو مى كرد.
همين طور مردم نمى توانند آن دو ملك را ببينند و سئوالهاى آن ها را كه از ميت مى كنندبشنوند و جواب ميت را نيز متوجه شوند.
نيز نمى شود مارها و عقرب هاى ملكوتى كه در قبر ميت را نيش مى زنند با اين چشم هاىمادى ديد؛ زيرا آنها از جنس مارها و عقرب هاى مادى اين عالم نيستند كه بشود آنها را مشاهدهكرد.
توضيح : انسان خواب ، گاهى مشاهده مى كند كه مارها و عقرب ها و حيوانات درنده ديگربه او حمله مى كنند، او را نيش مى زنند و مجروحش ‍ مى نمايند، او هم درد و ناراحتى رااحساس مى كند و براى نجات خود كوشش و فعاليت مى نمايد به طورى كه پيشانيش عرقمى كند. گاهى از درد و ناراحتى فرياد مى زند. اما كسانى كه اطراف او نشسته اند آن هارا نمى بيند و فرياد او را نمى شنوند.


علت خواب ديدن  

خواب ديدن براى اين جهت حادث شده است كه مردم بتوانند پى به ملكوت اشياء برند.
از موسى بن جعفر عليه السلام نقل شده است : در زمان سابق مردم خواب نمى ديدند.
وقتى خداوند پيامبرى مبعوث كرد او مردم را به اطاعت از خدا دعوت فرمود. مردم گفتند:اگر از خدا اطاعت كنيم چه چيز براى ما خواهد بود.
فرمود: شما را داخل بهشت مى كند و اگر با او مخالفت كنيد شما راداخل آتش مى نمايد. عرض كردند: بهشت و جهنم را براى ما توصيف كن . وقتى توصيفنمود. گفتند: كى داخل آن ها مى شويم ؟ فرمود: وقتى از دنيا رفتيم . گفتند: (بعد از مردنخبرى نيست )؛ زيرا ما مرده ها را مى بينيم كه پوسيده مى شوند و از بين مى روند.
خداوند خواب ديدن را براى آن ها به وجود آورد و آنان چيزهاى خوب و بد را در خوابديدند. آمدند خدمت پيامبر و قضيه را براى او عرض ‍ كردند: فرمود: خدا بر شما احتجاجكرد و مى خواست بدانيد كه روح شما بعد از مردن به ثواب و عقاب مى رسد در حالى كهبدن هاى شما پوسيده شده است .(147)


فصل سوم : فشار قبر 
مقدمه  

يكى از چيزهايى كه مسلمانان بايد به آن معتقد باشند عذاب و فشار قبر است .
گر چه حقيقت فشار قبر به خوبى براى ما روشن نيست ، ولى دور نمايى از آن را بيانمى كنيم و آن عبارت است از آن كه وقتى جنازه ميتى را در ميان قبر مى گذارند، آن ميت خود رادر تنگ ناى تاريك و وحشت ناك قبر مى نگرد و در فشار بسيار سختى قرار مى گيرد.
حال بايد بدانيم ، آيا روح ميت در فشار قرار مى گيرند؟ (مانند شخصى كه حكم اعدامشصادر شده باشد) و او شب آخر عمر خود را در فشار سخت روحى مى بيند، يا قالب مثالىكه همان روح و جسم لطيف اوست (شبيه عالم خواب ) در فشار قرار مى گيرد؟ اى اين كهروح با همين جسد خاكى دنيايى رابطه بر قرار مى كند و خود را در فشار مى نگرد.
آن چه از روايات به دست مى آيد: فشار قبر به بدن اصلى وارد مى شود، اما براىافراد در شدت و ضعف فرق مى كند؛ زيرا هر كس گناهش بيشتر باشد در قبر فشارشبيشتر است .
عذاب قبر براى گناه كاران حتمى است . اما براى مؤ منان ، امكان دارد واقع شود و امكاندارد واقع نشود. در اين رابطه به چند روايت توجه كنيد.
1- از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده كه فرمود: فشار قبر براىمؤ من از دو جهت است . يا براى كفاره و از بين بردن گناهان او است ، يا براى نعمت هايىكه در دنيا ضايع كرده و توجه به آن ها نداشته است .(148)
2- ابى بصير از امام صادق عليه السلام پرسيد: آيا كسى از فشار قبر نجات مىيابد؟ فرمود: پناه مى برم به خدا از آن ، چه بسيار كم است كسى كه از عذاب قبررهايى يابد، به درستى كه براى گناه كاران عذاب و فشار قبر حتمى است .
3- وقتى كه عثمان بن عفان در اثر ضرب و كتك روجه خود ((رقيه )) دختر حضرترسول صلى الله عليه و آله و سلم را به شهادت رسانيد و او را دفن كردند، آن حضرتدر برابر قبر او ايستاد و سر به جانب آسمان بلند كرد در حالى كه اشك از چشمانش مىريخت . به مردم فرمود: به ياد آورم آن چه بر اين مظلومه واقع شد (از شكنجه كردنعثمان او را). برايش دل سوزى كردم و از خداوند رحيم خواستم كه او را به من ببخشد وفشار قبر به او نرسد.
پس از آن عرض كرد: خداوندا!((رقيه )) را به من ببخش و او را در قبر عذاب نكن . خداوندآن مظلومه را به آن حضرت بخشيد و از عذاب قبر نجات داد.(149)
4- وقتى سعد بن معاذ از دنيا رفت بعد از غسل و كفن ، او راداخل قبر كردند و آن را پوشيدند. مادرش گفت : اى سعد! گوارا باد بر تو بهشتى كهداخل آن شوى .
رسول خدا فرمود: اى مادر سعد! به طور جزم بر خدا حكم نكن ، اينك فشار قبر سعد رافرا گرفت . عرض كرد: چرا يا رسول الله ؟ فرمود: چونداخل خانه بد اخلاق بوده است .(150)
5- حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:قبل از نبوت ، وقتى شتران و گوسفندان را مى چرانيدم عادت داشتم موقع چريدن به آنهانظر كنم .(151)
بعضى اوقات بدون اين كه چيزى آنها را بترساند ناگهان از جاى خود جستن مى كردند ودور هم جمع مى شدند. تعجب مى كردم و در شگفت مى ماندم تا اين كه بعد از مبعوث شدنبه رسالت جبرئيل به من چنين گفت :
وقتى كافر از دنيا مى رود و او را داخل قبر مى كنند، ملائكه ضربه اى به او مى زنندبه طورى كه تمام مخلوقات از آن به وحشت مى آيند مگر جن و انس .
بعد از آن فهميدم ، وحشت و هراسى كه شتران و گوسفندان پيدا مى كردند، در اثر همانضربه بوده است . بعد از آن خبرى كه جبرئيل به من داد از عذاب و فشار قبر به خداپناه مى بردم .


از فشار قبر خبر مى دهد 

6- حضرت امير مؤ منان عليه السلام در نامه اى كه براى محمد بن ابابكر نوشته بودچنين آمده است : اى بندگان ! براى كسانى كه خدا او را نيامرزد، آن چه پس از مرگ مىباشد سخت تر از مرگ است . پس از تنگى و سختى و تنهايى قبر بر حذر باشيد. قبرهر روز مى گويد: من خانه غربتم ، من خانه وحشتم ، من خانه كرم هايم . قبر بوستانى رابوستان هاى بهشت يا گودالى از گودال هاى جهنم است .
وقتى بنده مؤ من از دنيا رود و او را دفن كنند، زمين به او گويد: خوش ‍ آمدى ، از كسانىبودى كه دوست داشتم بر روى من راه بروى اكنون كه به من سپرده شده اى خواهى ديدچگونه با تو رفتار مى كنم ، سپس قبرش به قدر ديد چشم وسعت مى يابد.
و هرگاه كافر دفن گردد، زمين به او گويد: خوش نيامدى و اهليت ندارى . از كسانىبودى كه دوست نداشتم بر رويم راه بروى خواهى ديد چگونه با تو رفتار مى كنم ،پس او چنان فشار مى دهد كه دنده هايش مى شكند و در هم فرو مى رود، به درستى كههمانا زندگى سختى دشمنانش را از آن بر حذر داشته ، عذاب قبر است .
خداوند نود و نه افعى را در قبر مسلط بر كافر مى كند كه گوشتش را پاره كنند واستخوان هايش را در هم شكنند و تا روز قيامت با او همنشين شوند. اگر يكى از آن ها درزمين بدمد، در اثر حرارت و آتش دهانش ديگر گياهى روى زمين نخواهد روييد.
پس اى بندگان خدا! جان هاى ناتوان شما و بدن هاى لطيف و نرمتان كه با كم ترينعذاب از پا در مى آيد توان تحمل اين همه عذاب را ندارد، اگر توانايى داريد كه جان وتن خود را از آنچه آن را نداريد برهانيد، عمل كنيد به آنچه خدا دوست دارد و واگذاريدآنچه را كه او دوست ندارد.(152)
نيز آن حضرت در ضمن حديثى مى فرمايد: زمانى كه يكى از دشمنان خدا بميرد كسى بهنزد او آيد كه لباسش از تمام مردم زننده تر و بوى بدنش از همه متعفن تر است . به آنميت گويد: بشارت باد ترا به آشاميدنى هايى كه چون فلز گداخته پر حرارت است وبشارت باد ترا به نزديك شدن آتش دوزخ ، آن ميت در حالى كهغسل دهنده خود را مى شناسد، افرادى كه جنازه او را به قبرستان مى برند سوگند مى دهدو مى گويد: قدرى صبر كنيد و از بردن من ، خوددارى نماييد.
چون ميت را وارد قبر كنند، دو فرشته داخل شوند و بندهاى كفن او را گشايند و به اوگويند: پروردگار تو كيست ؟ پيغمبر تو چه كسى است ؟ دين تو كدام است ؟ در جوابگويد: نمى دانم و مى شناسم . فرشتگان گويند: ندانستى و در راه هدايت قوم ننهادى وچنان با گرز آتشين ضربه اى به او زنند كه تمام جنبندگان غير از جن و انس از آنضربه وحشت مى كنند و درى از جهنم به روى او باز مى نمايند. پس به او مى گويند:بخواب به بدترين حالات !
بعد از آن ، قبر براى او تنگ مى شود و او را فشار مى دهد مانند تنگى و فشارى كه سرنيزه در پيكان سر خود دارد، قبر به قدرى او را فشار مى دهد كه مغز سر او از ميان ناخنها و گوش هايش خارج شود. در اين حال مارها، عقرب ها و ساير گزندگان بر او حملهكرده و پيوسته او را مى گزند تا موقعى كه خدا او را از قبر خارج كند و براى حساب وكتاب در صحراهاى قيامت محشور و مبعوث گرداند و او دائما تمنا مى كند كه زودتر قيامتبر پا شود و از شدت گرفتارى او كم گردد. بيچارهخيال مى كند با بر پا شدن قيامت عذاب او كم خواهد شد.(153)
7- در حديثى وارد شده است : كسى نيست كه از قبرستانى عبور كند مگر اين كهاهل قبرستان مى گويند: اى غافل ! اگر مى دانستى آنچه را ما مى دانيم (عذاب قبر و فشارآن ) هر آينه گوشت بر بدنت آب مى شد.
8- از شبير نبال نقل شده است : امام صادق فرمود: (وقتى سعد از دنيا رفت و او را دفنكردند) حضرت رسول قبر او را در بر گرفت در حالى كه با دست خود قبر را مس مىكرد و ما بين كتف حضرت حركت مى نمود. عرض كردند: يارسول الله ! (چرا) قبر سعد را در برگرفتيد و ما بين كتف شما به حركت آمد؟ فرمود:هيچ مؤ منى نيست مگر اين كه براى او فشار و عذاب قبر است .(154)
9 - وقتى فاطمه بنت اسد، مادر امير المؤ منين عليه السلام از دنيا رفت و او راغسل دادند و كفن كردند. حضرت رسول عليه السلامداخل قبر شد، مقدارى خوابيد و دعا كرد:
بعد از دفن فاطمه ، علت خوابيدن داخل قبر را از آن حضرتسئوال كردند. فرمود: روزى صحبت از فشار قبر شد او ترسيد و ناله كرد. اين بود كهمقدارى در قبرش خوابيدم و دعا كردم تا خدا او را از عذاب و فشار قبر در امان بدارد.
10 - زيد ابن ثابت مى گويد: روزى رسولاكرم عليه السلام از باغ بنى نجار عبور مى فرمود در حالى كه بر اشتر سوار بود.ناگاه شتر آن حضرت رم كرد به طورى كه نزديك بود ايشان را بر زمين اندازد. در ايناثنا نظر ما بر قبرهايى افتاد كه عدد آن هاپنج يا شش بود.
حضرت از صاحبان آن قبرها سئوال كرد و فرمود: كسى هست كه صاحبان اين قبرها رابشناسد. مردى گفت : من ايشان را مى شناسم . پرسيد: ايشان در چه زمانى از دنيا رفتهاند؟ عرض كرد: در زمان جاهليت .
فرمود: صاحبان اين قبرها مبتلا به عذاب مى باشند و اگر ترس از اين نبود كه شما مردههاى خود را دفن نكنيد و به سوزانيد يا به دريا اندازيد يا به حيوانات دهيد، و اگر ازترس اين نبود كه هم ديگر را سرزنش و توبيخ كنيد كه پدر فلانى به جهت فلانگناه مبتلا به فلان عذاب شده است الان به درگاه خداوند دعا مى كردم كه بشنواند بهشما عذاب قبرى كه من مى شنوم ؛ زيرا حضرت شنيده بود صداى عذاب آن ها را.(155)


فرياد جنازه اى را شنيد 

بعضى افراد مجرم قبل از آنكه داخل قبر شوند و آن ها را عذاب كنند. عذاب برزخى آنانشروع شده و ناله و فريادشان بلند است . بعضى از سالكين و خود ساختگان ، نالهبرزخى بعضى را شنيده اند.
از مرحوم محدت قمى نقل شده كه مى فرمود: روزى در (( وادى السلام نجف اشرف ))،براى زيارت اهل قبور مؤ منان رفته بودم . ناگهان صدايى مانند صداى شترى كه مىخواهند او را داغ كنند بلند شد، صيحه مى كشيد و ناله مى كرد، به طورى كه گويىتمام زمين ((وادى السلام )) از صداى نعره اومتزلزل شده بود.
با سرعت براى خلاصى آن شتر بدان سمت رفتم ، چون نزديك شدم ديدم آن شتر نيست ،بلكه جنازه اى را براى دفن آورده اند و اين فرياد از آن بلند است . افرادى كه متصدىدفن او بودند ابدا اطلاعى نداشته و چيزى نمى شنيدند و باكمال خون سردى و آرامش مشغول كار خود بودند.
شايد اين جنازه از مرد ظالمى بوده كه در اولين وهله به چنين عقوبتى دچار شده و از ديدنصورت هاى برزخى ، وحشت ناك گرديده و فرياد بر آورده است . (156)


گرزهاى آتشين بر سر ميتى  

محروم آيه اله سيد جمال الدين گلپايگانى نقل كرده است : در دوران جوانى كه در اصفهانمشغول تحصيل بودم ، نزد دو استاد بزرگ ، مرحوم آخوند كاشى و جهانگير خان درساخلاق و سير و سلوك مى آموختم ، و آن ها مربى من بودند.
ايشان دستور داده بودند: شب هاى پنج شنبه و جمعه بروم در تخت فولاد(157) وقبرستان و قدرى در عالم مرگ و ارواح تفكر كنم و مقدارى هم عبادت كرده و صبحبرگردم .
عادت من اين بود كه شب پنجشنبه و جمعه يكى دو ساعت بين قبرها حركت مى كردم و تفكرمى نمودم ، بعد چند ساعت استراحت نموده و سپس نماز شب و مناجات بر مى خواستم و نمازصبح را مى خواندم و پس از آن به اصفهان مى آمدم .
شبى از شب هاى زمستان ، هوا بسيار سرد بود و برف هم مى آمد. براى تفكر در عالمارواح و ساكنان آن وادى از اصفهان حركت كردم و به تخت فولاد (قبرستان بزرگاصفهان ) آمدم در يكى از حجره ها رفتم ، خواستمدستمال خود را باز كنم و چند لقمه غذا بخورم و بعد از آن بخوابم تا در حدود نيمه شببيدار شوم و مشغول عبادت گردم .
در اين حال در مقبره را زدند تا جنازه اى را كه از ارحام و بستگان صاحب مقبره بود آن جابگذارند و قارى كه متصدى مقبره بود مشغول تلاوت قرآن شود و آن ها صبح بيايند وجنازه را دفن كنند.
آن جماعت جنازه را داخل حجره گذاشتند (و دستورات لازم را دادند) و رفتند قارى هممشغول خواندن قرآن شد.
ناگاه ديدم ملائكه عذاب آمدند و مشغول عذاب كردن جنازه شدند.
مى گويد: چنان گرزهاى آتشين را بر سر او مى زدند كه آتش آن به آسمان زبانه مىكشيد و فريادهايى از اين جنازه بر مى خواست كه گويى تمام اين قبرستان بزرگ رامتزلزل مى كرد. نمى دانم اهل چه معصيتى بود؟ (شايد) از حاكمان جائر و ظالم بوده كهاين طور مستحق عذاب شده است ، قارى قرآن اطلاعى از آن وضع نداشت ، آرام بر سر جنازهنشسته و به تلاوت قرآن مشغول بود.
از مشاهده اين منظره از حال رفتم ، بدنم لرزيد، رنگم پريد، اشاره به صاحب مقبره كردمكه در را باز كن مى خواهم بروم . او نمى فهمد، هر چه مى خواستم بگويم زبانمقفل شده بود و حركت نمى كرد.
بالاخره به او فهماندم : كه در را باز كن ، مى خواهم بروم . گفت : اى آقا! هوا سرد است ،برف روى زمين را پوشانيده و در راه گرگ است ، ترا مى درد.
هر چه مى خواستم به صاحب مقبره بفهمانم كه طاقت ندارم ، (من چيزهايى را مى بينم كهتو نمى بينى ) او متوجه نبود و چيزى را درك نمى كرد.
به ناچار خود را به در اطاق كشاندم ، او در را باز كرد، خارج شدم و تا اصفهان با آنكه مسافت زيادى نيست به سختى آمدم و چندين بار به زمين خوردم ، آمدم در حجره و يك هفتهمريض بودم . مرحوم آخوند كاشى و جهانگير خان ، آن دو استاد بزرگ از من پرستارى مىكردند و دوا مى دادند تا كم كم حالم بهتر شد.(158)


لباسشان پاره و كثيف است  

نيز مرحوم سيد جمال الدين گلپايگانى نقل كرد: (بعد از آن كه براى ادامهتحصيل به حوزه علميه نجف اشرف رفتم ) يك روز به ((وادى السلام )) براى فاتحهاهل قبور و زيارت ارواح مؤ منان رفتم .
هوا بسيار گرم بود، در زير سقفى كه بر روى قبرى زده بودند، نشستم ، عمامه خود رابرداشته و عبا را كنار زدم كه قدرى استراحت كنم و برگردم . در اينحمال ديدم جماعتى از مردگان با لباس هاى پاره و كهنه و وضعى بسيار كثيف به سوىمن آمدند و طلب شفاعت كردند، گفتند: وضع ما بسيار بد است ، از خدا به خواه ما را عفوكند.
به ايشان پرخاش كردم و گفتم : هر چه در دنيا به شما گفتند گوش نكرديد و حالا كهكار از كار گذشته است طلب عفو مى كنيد، اى مستكبران ! برويد به جاى خود ايشان مىفرمود: اين مردگان ، افراد پول دارى از عرب بودند كه در دنيا مستكبرانه زندگى مىكردند و قبرهايشان در اطراف همان قبرى بود كه من روى آن نشسته بودم .(159)


فشار قبر همه جا ممكن است  

فشار قبر تابع گناه است هر چه گناه بيشتر باشد فشار و عذاب قبر بيشتر است . كماتفاق مى افتد كسى بدون گناه بوده و فشار قبر نداشته باشد.
يك مطلب باقى مى ماند و آن اين كه : اگر كسى در دريا غرق شود يا حيوان او را بخورديا بالاى دارش بكشند آيا فشار قبر دارد يا نه ؟
درباره كسى كه او را بدار كشيده اند از امام رضا عليهسئوال كردند: آيا عذاب و فشار قبر به او مى رسد يا نه ؟ امام در جواب فرمود: بلى ،خدا هوا را امر مى كند كه او را فشار دهد و عذاب نمايد.(160)
در رابطه با كسى كه او را به دار آميخته اند نيز از امام صادق عليه السلامسئوال شد: آيا عذاب قبر به او مى رسد؟ فرمود: خداى زمين همان خداى هوا است . به هواوحى مى كند كه او را فشار دهد، هوا هم او را سخت تر از قبر فشار مى دهد.(161)
هم چنين كسى كه به دريا غرق مى شود خداوند به دريا امر مى كند او را فشار دهد. پسفشار منحصر به قبر نيست ، انسان هر كجا باشد فشار شباول قبر را خواهد ديد.


فشار قبر كفاره گناهان است  

چون فشار قبر تابع گناهان است براى مؤ منان وجود دارد؛ زيرا آن ها هم ممكن است مرتكبگناه شوند. مؤ منان و نيكان نيز به اندازه گناهانى كه از آن ها سر زده است كيفر مىشوند.
اما عذاب قبر مؤ منان با كفار و مشركان فرق مى كند. جنايت كاران ، قاتلين و حرام خواران، عذاب قبرشان تا قيامت ادامه دارد و در قيامت هم عذابى سخت تر خواهند داشت . مؤ منانعذاب قبرشان موقت است عذاب آن ها بستگى به ميزان گناهان ايشان دارد (ممكن است برخىيك لحظه و برخى يك روز و عده اى يك هفته و بعضى ديگر يكسال و چند سال در رنج و عذاب و ناراحتى به سر مى برند، آنان وقتى به اندازهگناهانشان عذاب شدند آزاد مى شوند.)
امام رضا عليه السلام فرمود: كسى كه معتقد به حق بوده است ، سپس گنه كار شود وپيش از مرگ توبه نكند، در جهان برزخ به اندازه گناهانش او را عذاب كنند، تا اين كهدر قيامت گناهى به گردن او نباشد.(162)


عذاب براى جسم است يا روح ؟ 

معلوم شد كه فشار و عذاب قبر حتمى است و هر كسى بايد در عالم برزخ و قيامت ، بهاندازه گناهان خود عذاب شود. حال ببينيم عذاب براى جسم است يا روح و يا براى هر دوىآنها؟
از آيات و اخبار اين طور به دست مى آيد كه : براى هر دوى آنها است ؛ چون جسم و جان هيچكدام مستقلا نمى توانند عملى انجام دهند.
در اين جا لازم است مناظره و مشاجره اى را كه در برزخ و قيامت بين جسم و روح واقع مىشود بيان كنيم تا حقيقت مطلب براى همگان معلوم شود.
زمان صدور كيفر اعمال و افعال بد و زشت ، بين جسم و جان نزاع واقع مى شود و هر كدامصدور افعال را به گردن ديگرى مى اندازد و خود را از تبعات وارده بر آن ، برى مىداند.
ابوبكر خوارزمى از اين عباس نقل كرده است : ((جسد)) ميت در پيشگاه الهى در مقام مناظره ومخاصمه با ((روح )) عرض مى كند: پروردگارا! مرا خلق فرمودى در حالى كه مانندمار هستم . نه دستى دارم كه با آن چيزى را بگيرم و بدهم و عملى انجام دهم ، نه پايىدارم كه به واسطه آن ، آمد و شد كنم ، نه چشمى دارم كه با آن اشياء را ببينم ، نهگوشى دارم كه با آن صداها را بشنوم مگر اين كه ((روح ))داخل من شود. چون روح داخل شد زبانم گويا، گوشم شنوا، چشمم بينا، دستم گيرا، وپايم پويا گرديد. بار خدايا! عذاب را حواله ((روح )) كن و مرا از آن خلاصى ده .
بعد از آن روح ((عرضه )) مى دارد: بار خدايا! مرا خلق كردى در حالى كه مانند بادبودم . براى من دست و پا و چشم و گوش قرار ندادى . حركت نكنم مگر به واسطه آلات واجزايى كه در بدن است و سكونت نيابم مگر به واسطه تسكين آنها، پس جرم من كدام استو جنايت من چيست ؟ خدايا! عذاب را حواله جسد قرار ده و مرا رهايى بخش .
از اين حديث به دست مى آيد كه عذاب قبر، هم متوجه جسم است و هم متوجه روح ، مانند انسانخواب ، كه خواب وحشتناك ببيند ناراحتى آن ، هم در جسم او اثر مى گذارد و هم در روحاو.


مثال انسان نابينا و زمين گير 

در رابطه با مجرم بودن جسم و جان و عذاب برزخى و اين كهاعمال از كداميك از آن صادر شده است مثالى را بيان مى كنم كه هر دو را مقصر و مجرم مىداند.
مثل روح و جسم مثل شخص نابينا و انسان زمين گير است كه اعضاء و جوارح او از كار افتادهباشد. اين دو نفر با هم ديگر رفاقت مى كنند و به هم ديگر كمك مى نمايند تا به باغىمى رسند كه انواع و اقسام ميوه ها از درختان آن باغ آويزان شده است .
آنان با هم ديگر مشورت كرده چه حيله كنند تا از آن ميوه ها چيده و بخورند. فكرشان بهاين جا منتهى شد كه شخص كور به واسطه اين كه قدرت بر راه رفتن دارد، شخص زمينگير مفلوج را بر دوش گرفته و به نزد درخت برساند و زمين گير به واسطه ديدندرخت و ميوه هاى آن ، ميوه را از درخت چيده تا هر دوتناول كنند.
پس ملاحظه كنيد كه چگونه آن دو نفر، هر كدام به رفيق خود محتاج است . آيا انسان نابينامى تواند بگويد، اى زمين گير مفلوج ! اگر تو نبودى من ميوه اى از اين باغ نمى خورم وآن زمين گير بگويد، اى نابينا اگر تو نبودى من هم نمى توانستم از اين باغ ميوهبخورم ؟ (خير هر دوى آنها مجرم هستند و هر كدام با كمك هم ديگرداخل باغ شده اند و از ميوه ها استفاده كرده اند).
چنين است حال روح جسد! صادر شدن اعمال و افعال از آن دو هر كدام محتاج به ديگرى است ،اگر روح نبود جسد مانند چوب خشك روى زمين افتاده بود و اگر قالب و بدن نبود عملى ازروح تنها صادر نمى شد. پس هر يك نسبت به عملى كه انجام داده از جهتىعامل و فاعل مى باشد.
از اين جهت خطاب و ثواب و عقاب هم براى جسم است و هم براى روح اين طور نيست كهمنحصر به يكى باشد بدون ديگرى .
با اين مثال مى توان معاد جسمانى را هم ، ثابت كرد و اين داستان رد بر كسانى است كهمى گويند معاد، روحانى است نه جسمانى .(163)


چيزهايى كه باعث عذاب قبر مى شود 

در اين جا لازم است بدانيم چيزهايى كه باعث عذاب قبر مى شود چيست و چيزهايى كه عذابقبر را زياد مى كند كدام است ؟


نماز بدون وضو 

جايى كه انسان براى نماز بايد غسل كند اگر بدونغسل و تيمم نماز بخواند يا جايى كه بايد وضو بگيرد اگر بدون وضو نماز بخواند،موجب عذاب قبر مى شود.
صفوان بن مهران از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: شخصمؤ منى از دنيا رفت . بعد از دفنش ، ملائكه او را در قبرش نشاندند و گفتند: ماءموريتداريم كه صد تازيانه به تو بزنيم . مؤ من گفت : طاقت ندارم . گفتند: پنجاه ضربهشلاق مى زنيم . گفت : طاقت ندارم . گفتند: ده ضربه . گفت : طاقت ندارم تا رسيد به يكضربه . گفتند: چاره اى نيست بايد يك ضربه را به تو بزنيم .
مؤ من گفت : چرا و به چه علت بايد يك ضربه شلاق به من بزنيد؟ گفتند: براى اينكهروزى نماز بدون وضو خواندى و ديگر اين كه بر ضعيفى گذشتى ، در حالى كه (قادربر ياريش بودى اما) او را يارى نكردى ، پس او را تازيانه اى زدند كه در اثر آنقبرش پر از آتش ‍ شد.(164)


سخن چينى  

از جمله چيزهايى كه باعث عذاب قبر مى شود سخن چينى و حرف مردم را به ديگران رسانداست ولو اين كه آن حرف راست باشد. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: عذاب قبربه جهت سخن چينى و نمامى به وجود مى آيد.(165)
از ابن عباس نقل شده :13 عذاب قبر جهت نمامى است .(166)
در وصيت هاى حضرت رسول صلى الله عليه و آله به على آمده است كه فرمود: يا على !از نمامى بپرهيز؛ زيرا آن باعث عذاب قبر مى شود.(167)
از جمله عذاب هاى قبر براى نمام اين است كه : او در عالم برزخ از قيافه انسان بيرونمى رود و به شكل خوك و الاغ در مى آيد.
چنانچه از حضرت رسول صلى الله عليه و آلهنقل شده كه فرمود: شبى كه مرا به آسمان ها بردند (در عالم برزخ ) زنى را ديدم كهسرش سر خوك و بدنش مانند الاغ بود و با هزار هزار نوع عذاب ، او را مجازات مىكردند. اصحاب عرض كردند: يا رسول الله ! صلى الله عليه و آلهعمل او در دنيا چه بوده است ؟ فرمود: عمل او سخن چينى و دروغ گويى بوده است .(168)
نيز فرمود: هر كس به قصد سخن چينى و نمامى در ميان دو نفر قدم بردارد، خداوند آتشىرا بر او سلطه مى سازد كه از هنگام دفن تا روز قيامت او را بسوزاند و چون در قيامت ازقبر خود بيرون آيد اژدهايى را بر او مسلط مى كند كه پيوسته بدنش را نيش زند تا اينكه به دوزخ داخل شود.(169)


غيبت  

بدگويى كردن و غيبت نمودن از ديگران موجب عذاب قبر است . از ابن عباسنقل شده است : غيبت و بدگويى كردن از مردم ، عذاب قبر را فراهم مى كند و يك سوم عذابقبر به سبب غيبت است .(170)
از جمله عذاب هاى عالم قبر اين است كه غيبت كنندگان ، سينه و صورت هاى خود را باناخنهاى خود مى خراشند.
حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: در شب معراج به قومى برخورد كردم كهناخن هاى آنها از مس بود، آنان سينه و صورتهاى خود را با آنها مى خراشيدند.
از جبرئيل پرسيدم : اينها چه كسانى هستند وعمل آنها چه بوده است ؟ گفت : اينها كسانى هستند كه غيبت مردم را مى كردند و گوشت آنانرا به وسيله غيبت مى خوردند و آبروى آنها را هتك مى كردند.(171)


اجتناب نكردن از بول  

از حضرت على عليه السلام روايت شده است : اجتناب نكردن ازبول و ترشحات آن باعث عذاب و فشار قبر مى شود. (مانند اين كه انسان ايستاده يا روىزمين سخت بول كند به طورى كه قطرات آن به بدن و لباسش ترشح نمايد و بعدابدن و لباس را براى نماز آب نكشد(172)
جابر بن عبدالله مى گويد: همراه پيامبر صلى الله عليه و آله عبور مى كرديم تا بهكنار دو قبر رسيديم . آن حضرت فرمود: صاحبان اين دو قبر اكنون عذاب مى شوند، عذابيكى از اينها به اين جهت است كه در دنيا غيبت مردم را مى كرد و عذاب ديگرى به اين علتبوده كه از پاشيدن قطرات بول به بدنش پرهيز نداشته است .(173)


دورى كردن از همسر  

هم خوابى نكردن با زن (مقاربت و جماع نكردن با او و به خواسته طبيعى او توجه نكردن) موجب عذاب و فشار قبر مى شود. چنانچه حضرت على عليه السلام فرمود: دورى كردنمرد از همسر خود موجب عذاب قبر مى شود.(174)


حق الناس  

از جمله امورى كه در عالم برزخ بسيار خطرناك است و باعث عذاب هاى شديد مى شود((حق الناس )) است . البته هر گناهى در شباول قبر دست و پاگير انسان مى شود اما ((حق الناس )) را عذابى است .
مرحوم نورى در دارالسلام مى فرمايد: يكى از علما پس از مرگ پدرش ، او را به خوابديد در حالى كه بسيار افسرده بود. از او پرسيد: شما عالم خدمتگزار به اسلام بودى .چرا ناراحت و افسرده اى ؟ پدر گفت : مقام و جاى من خوب است ولى واى از ((حق الناس ))!من ده تومان به فلانى بدهكارم ، همين قرض مرا چنين ناراحت و آزرده خاطر كرده است .
پسر گويد: رفتم و طلبكار را پيدا كردم . از اوسئوال نمودم : آيا پدر من اين مقدار به تو بدهكار است ؟ گفت : آرى ، گفتم : چرا نيامدىتا طلب خود را وصول كنى ؟ گفت : ترسيدم مرا دروغ پندارى ، اما از دست پدر شماناراحت بودم كه چرا بدهى اش را در دفترى ننوشته است !(175)


يك سال عذاب قبر  

براى ((حق الناس )) در عالم برزخ انسان را زندانى مى كنند و او را نگاه مى دارند تاحق مردم پرداخته شود.
سليمان دارايى را كه يكى از زهاد و بندگان خاص خدا بود بعد از مرگش ‍ در خوابديدند، احوالش را پرسيدند و گفتند: با تو چه كردند؟
در جواب گفت : يك سال است كه در عالم برزخ مرا زندانى كرده اند (و عذاب مى كنند).پرسيدند: براى چه ؟ گفت : روزى بار كاهى وارد شهر مى شد، من بدون آنكه از صاحبآن اجازه بگيرم پر كاهى برداشتم كه با آنخلال كنم و زير دندانم نمايم . براى اين عمل ، يكسال است كه مرا نگاه داشته اند و مورد عتاب قرار گرفته ام كه چرا بدون رضايتصاحبش ‍ در مال مردم تصرف كرده ام .(176)
عذاب برزخى تنها براى اموات نيست بلكه زنده ها هم ، گاهى عذاب برزخ را در همين دنيامشاهده كرده اند و اثر درد و رنج آن تا آخر عمر در بدن آنها باقى مانده است .
لازم مى دانم در اين جا داستانى را در اين بارهنقل كنم شايد هشدارى باشد براى كسانى كه ((حق الناس )) را مانند شير مادر مىخورند و در صدد جبران آن نيستند.


شاهزاده هندى  

از عالم بزرگوار سيد هاشم بحرانى نقل شده است : در نجف اشرف شخص ((عطارى ))بود كه همه روزه پس از نماز ظهر در مغازه اش ، مردم را موعظه مى كرد و هيچگاه دكانش ازجمعيت خالى نبود.
يكى از شاه زداگان هند كه مقيم نجف شده بود برايش مسافرتى پيش آمد. جعبه اى كه درآن گوهرهاى نفيسى و جواهرات قيمتى بود نزد ((عطار)) به امانت گذاشت و بهمسافرت رفت . بعد از مراجعت ، نزد ((عطار)) آمد و امانت خود را از او مطالبه كرد.((عطار)) منكر امانت شد و گفت : امانتى پيش من نيست و ترا نمى شناسم .
شاهزاده در كار خود بيچاره شد و پناهنده به قبر مطهر حضرت اميرالمؤ منين عليه السلامگرديد و گفت : يا على ! براى اقامت در كنار قبر تو ترك وطن كردم و تمام دارايى خودرا نزد مرد ((عطار)) كه در كنار حرم تو مغازه دارد و مردم او را امين مى دانند گذاشتم وبه مسافرت رفتم . حال كه برگشتم او منكر امانت شده استپول مرا نمى دهد. من هم ، نه مالى دارم كه بتوانم با آن زندگى كنم و نه شاهدى دارمبراى اثبات حق خود و كسى غير از حضرتت نيست كه به داد من رسد.
هنگام شب آن حضرت را در خواب ديد كه به او فرمود:اول صبح دروازه شهر باز مى شود. بيرون برو.اول كسى را كه ديدى امانت خود را از او مطالبه كن ، به تو مى رساند.
صبح از شهر خارج شد. اول كسى را كه ملاقات كرد پيرمرد عابد و زاهدى بود كه پشتههيزمى بر دوش داشت و مى خواست آن را بفروشد (وپول آن را به مصرف زندگى خود و عيالش برساند). هندى كه وضع او را ديد تعجبكرد و گفت : آيا اين شخص مى تواند حق مرا بگيرد؟ خجالت كشيد كه از او چيزى بخواهدو مطلب خود را با او در ميان گذارد.
دو مرتبه به حرم مطهر برگشت و عرض جمال نمود: شب دوم همان خواب را ديد. باز فردااز شهر بيرو رفت و همان مرد را ديد. باز چيزى نگفت و به حرم برگشت . شب سوم بازهمان را شنيد كه شبهاى قبل شنيده بود. روز سوم آن مرد شريف را ديد و قضيه خود رابرايش نقل كرد و مطالبه امانت خود را از او نمود. آن بزرگوار ساعتى فكر كرد و بعداز آن فرمود:
فردا بعد از نماز ظهر در دكان ((عطار)) بيا تا امانت را به تو رسانم . شاهزاده هم ،هنگام اجتماع خلق ، در دكان ((عطار)) آمد آن مرد زاهد هيزم كش جلو آمد و به ((عطار))فرمود: امروز موعظه و سخنرانى را به من واگذار كن . او همقبول كرد.
مرد عابد در مقابل مردمى كه براى شنيدن موعظه اجتماع كرده بودند قرار گرفت و گفت :
اى مردم ! من فلانى پسر فلان شخص هستم و از ((حق الناس )) سخت در هراسم و بهتوفيق خداوند دوستى مال دنيا در دلم نيست ، اهل قناعت و گوشه گيرى هستم ، با اين وصفپيش آمد ناگوارى برايم واقع شده است . مى خواهم امروز شما را از آن باخبر كنم و ازسختى عذاب الهى و سوزش ‍ آتش عالم برزخ و جهنم بترسانم و بعضى گذارشات روزجزا را به گوش ‍ شمابرسانم كه خود شاهد آن بودم و شما هم مى توانيد آن را مشاهدهكنيد.
اى مردم ! من محتاج قرض گرفتن شدم . از يك نفر يهودى ده قران (177) گرفتم وشرط كردم كه به مدت بيست روز، روزى نيم قران به او پس دهم . تا ده روز نصف طلباو را دادم و ديگر او را نديدم . احوالش را پرسيدم : گفتند: به بغداد رفته است . پس ازمدتى شبى در خواب ديدم گويا قيامت برپا شده است ، من و مردم را براى حساب احضاركردند.
به فضل الهى از آن موقف خلاص شدم و جزء نيكان به سوى بهشت حركت كردم . وقتىبه صراط رسيدم صداى نعره اى از جهنم شنيدم ، آن مرد طلبكار يهودى را ديدم كه مانندشعله آتش از جهنم بيرون آمد. راه را بر من بست و گفت : پنج قران از تو طلب دارم ،طلبم را بده و از صراط رد شو. گفتم : مدتى در مقام جستجوى تو بودم ولى ترا نديمكه طلبت را بدهم .
گفت : تا طلب مرا ندهى نمى گذارم رد شوى . گفتم : اين جا چيزى ندارم . گفت : پسبگذار تا انگشت خودم را بر بدنت گذارم . پذيرفتم . وقتى انگشتش را بر سينه امگذاشت از سوزش آن جزع كرده و بيدار شدم ، ديدم جاى انگشتش بر سينه ام زخم است وتا به حال مجروح مى باشد و هر چه مداوا كردم فايده نبخشيده است ، پس سينه خود راگشود و به مردم نشان داد. وقتى مردم چنين ديدند صداها به گريه و ناله بلند كردند و((عطار)) هم از عذاب الهى سخت در هراس شد و آن شخص هندى را به خانه خود برد وامانت او را پس داد و معذرت خواست .(178)


مار، او را نيش مى زد 

از مولا مهدى نراقى كه يكى از علماى بزرگ اسلام استنقل شده است : روزى ايشان براى زيارت اهل قبور به ((وادى السلام )) نجف اشرف مىرود بعد از فاتحه و استغفار براى اهل قبور، يك مرتبه پرده ماديت از جلوى چشمش عقب مىرود، دريچه اى را مشاهده مى كند و داخل آن مى شود. قصر با شكوهى را مى بيند كهشخصى باوقار و نوارانى در بالاى آن نشسته است و افرادى دور او را گرفته اند و ازاو سئوالاتى مى كنند.
مرحوم نراقى مى گويد: من هم داخل آن قصر شدم و به حرفهاى او گوش ‍ مى دادم . قدرىكه گذشت ناگهان ديدم مارى از در وارد شد و مستقيم به سمت آن مرد كه بالاى قصرنشسته بود رفت و نيشى به او زد و برگشت از اطاق خارج شد.
آن مرد از درد نيش مار، صورتش متغير شد و قدرى به خود پيچيد تا كم كم حالش عادىشد و به حالت اوليه برگشت . سپس باز شروع به سخن گفتن كرد و از مردماحوال پرسى نمود و از گذارشات دنيا از آن مرد، مى پرسيدند.
ساعتى گذشت ، براى مرتبه دوم ديدم كه آن مار از در وارد شد و او را نيش ‍ زد و برگشت.
آن مرد حالش مضطرب و رنگ چهره اش دگرگون شد و سپس به حالت عادى برگشت وباز شروع به سخن گفتن كرد.
سئوال كردم : شما كيستيد؟! اين جا كجا است ؟ اين قصر متعلق به كيست ؟ اين مار چرا شمارا نيش مى زند؟
گفت : اين قصر و درختان و جواهرات و مكانى كه مشاهده مى كنى بهشت برزخى و همه متعلقبه من است . اين افرادى هم كه دور اطاق گرد آمده اند خويشان من هستند كه جلوتر از دنيارفته اند و احوال خويشان خود را در دنيا مى پرسند و من جواب مى دهم .
گفتم : اين مار چرا ترا نيش مى زند؟ گفت : من مردى هستم مؤ من ،اهل نماز و روزه و خمس و زكوة ، هرچه فكر مى كنم كار خلافى از من سر نزده است كهمستحق چنين عقوبتى باشم و اين باغ ، با اين خصوصيات نتيجه برزخى هماناعمال صالحه من است .
فقط خلاف من اين است كه : يكروز در هواى گرم تابستان در ميان كوچه حركت مى كردم .ديدم صاحب مغازه اى با يك مشترى گفت و گو و منازعه دارد، براى اصلاح امور آنها،نزديك رفتم . صاحب مغازه مى گفت : سيصد دينار (شش شاهى ) از تو طلب دارم و مشترىمى گفت : من پنج شاهى بدهكارم .
به صاحب مغازه گفتم : تو از نيم شاهى بگذر و به مشترى گفتم : تو هم از نيم شاهىصرف نظر كن و مبلغ پنج شاهى و نيم به صاحب مغازه بده .
صاحب مغازه ساكت شد، در حاليكه حق با او بود و من به قدر نيم شاهى در قضاوت خودكه صاحب مغازه بر آن راضى نبود حق او را ضايع كردم . در كيفر اينعمل خداوند، اين مار را بر من مسلط كرده است كه در هر ساعت مرا نيش زند تا در صور دميدهشود و خلايق براى حساب در محشر حاضر شوند و به بركت شفاعت محمد صلى الله عليهو آله و آلش ‍ نجات پيدا كنم .(179)


مرا از گرفتارى نجات بده  

شخص مؤ منى مى گويد: مدتى از مرگ پدرم گذشته بود شبى او را خواب ديدم ، درحالى كه مى دانستم مرده است . نزديك من آمد و پس از سلام گفت : اى فرزند! من بهفلانى پانصد تومان بدهكارم مرا نجات بده و از گرفتارى خلاصم كن .
اين شخص از خواب بيدار شد و آن را با بى تفاوتى تلقى كرد و در اين رابطه اقدامىننمود. پس از چندى دوباره پدر به خواب پسر آمد و خواسته خود را كه قبلا گفته بودتكرار كرد و از پسر گلايه نمود كه : چرا به گفته ام ترتيب اثر ندادى . پسر كه درعالم رؤ يا مى دانست پدرش مرده است به او گفت : براى اين كه مطمئن شوم اين تو هستىكه با من سخن مى گويى ، يك نشانى ديگر بگو. پدر گفت : ياد دارى چندسال قبل سقف اطاقك روى چاه را كاه گل كردم پس از آن انگشترم گم شد و هر چه تفحصكرديم نيافتيم . گفتم : آرى ، به ياد دارم .
پدر گفت : پس از آنكه انسان مى ميرد بسيارى ازمسائل ناشناخته و مجهول براى او روشن مى شود. بعد از مرگ فهيدم انگشترم لاى كاهگل هاى سقف اتاقك مانده است ؛ چون موقع كار، ((ماله )) در دست چپم بود و كاهگل را به دست راست مى گرفتم در يكى از دفعات كه به منگل دادى ، وقتى خواستم آن را با ((ماله )) از كف دستم جدا كنم و به سقف بزنم انگشترمبا فشار لب ((ماله )) از انگشتم بيرون آمده و باگل هاى آنرا به سقف زده ام و در آن موقع متوجه خارج شدن انگشتر نشده بودم .
حال براى اين كه مطمئن شوى اين منم كه با تو سخن مى گويم هر چه زودتر كاه گلها رااز سقف جدا كرده و آنها را نرم كن و انگشترم را مى يابى .
پسر بدون آن كه خواب را به كسى بگويد صبح همان شب ، در اولين فرصت اقدام كرد.مى گويد: روى چاه را پوشاندم كاه گل را از سقف جدا كردم در حياطمنزل روى هم انباشتم ، بعدا آنها را نرم كردم و انگشتر را يافتم . مبلغى را كه پدرمگفته بود آماده كرده به بازار آمدم و نزد مردى كه پدرم گفته بود رفتم . پس از سلامو احوال پرسى . سئوال كردم : آيا شما از مرحوم پدرم طلبى داريد؟ صاحب مغازه گفت :براى چه مى پرسى ؟
گفتم : مى خواستم بدانم . صاحب مغازه گفت : پانصد تومان طلب دارم .سئوال كردم : پدر من چگونه به شما مقروض شد. جواب داد: يك روز به حجره من آمد وپانصد تومان قرض خواست . من هم مبلغ را بدون آنكه از وى سفته و يالااقل يادداشتى بگيرم به او دادم . طولى نكشيد كه او بر اثر سكته قلبى از دنيا رفت .
پسر گفت : چرا براى وصولطلب خود مراجعه نكردى ؟ جواب داد: سندى در دست نداشتم و شايسته نديدم مراجعه كنم ؛زيرا ممكن بود گفته ام مورد قبول واقع نشود. پسر مبلغ را به صاحب مغازه داد و جريان رابراى او نقل كرد. (و با پرداخت ((حق الناس )) پدر خود را از گرفتارى نجاتداد.(180)


next page

fehrest page

back page