بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب انسان از مرگ تا برزخ, نعمت الله صالحى حاجى آبادى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ENSAN001 -
     ENSAN002 -
     ENSAN003 -
     ENSAN004 -
     ENSAN005 -
     ENSAN006 -
     ENSAN007 -
     ENSAN008 -
     ENSAN009 -
     ENSAN010 -
     ENSAN011 -
     ENSAN012 -
     ENSAN013 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

پيشگفتار 
كتابى كه هم اكنون در مقابل روى شماست بخش دوم از دوران و تحولات مسير انسان بهسوى مقصد است .
اين بخش درباره دوره اى بحث مى كند كه ابتدايش مرگ و انتهايش دميده شدن در صور وبه پايان رسيدن عالم دنياست . همان روزى كه خورشيد و ماه ، ستارگان و كهكشان ها،زمين و آسمان ، كوه و دريا، جن و انس و فرشتگان همه بايد نداى حق را ((لبيك )) گويندو به سوى او بشتابند.
اين دوره ، به خلاف دوره هاى قبل و بعد تاريك ترين ، مبهم ترين ، مخفى ترين ،پرحادثه ترين ، حساس ترين ، وحشتناك ترين ، خطرناك ترين و طولانى ترين دورانهاى سرگذشت انسان از مبداء تا معاد است .
تا حال كسى نتوانسته است به روشنى بداند كه آن جا، چه خبر است و چه واقع مى شود؟تنها چيزى كه انسان درباره برزخ و قيامت مى داند خبرهايى است كه قرآن و روايات دراختيار او گذاشته است . آگاهى كامل از اين خبرها هم هنگامىحاصل مى شود كه انسان خود، به برزخ منتقل شود و حقيقت را از نزديك لمس كند و بفهمد.هر كس براى اين دوره ديدگاهى دارد كه ما به چهار نظريه از آنها اشاره مى كنيم .
1 - عده اى ديدگاهشان آن است كه اين دوره ، رفتن به بيابان عدم و نابودى و پايانيافتن كار است و همه چيز به آن جا ختم مى شود.
آنان مى گويند: در اين دوره ، انسان رهسپار عدم مى گردد و به سوى نيستى مطلق پيشمى رود و پرونده او براى هميشه بسته مى شود.
2 - ديدگاه عده اى ديگر چنين است : اين دوره ، دوره بازداشت و زندانى شدن و آمادگىپيدا كردن براى قيامت و داخل شدن در بهشت يا جهنم است .
3 - ديدگاه جمعى آن است كه اين دوره ، جستن از زندان و رها شدن از زنجير ماديات و فراركردن از قفس تن و فارغ شدن از غم و غصه و درد و رنج است .
4 - ديدگاه چهارم : اعتقاد كسانى است كه اين دوره را، دوره تربيت شدن و بهكمال رسيدن و نقص هاى دينى خود را جبران كردن مى دانند و مى گويند: در عالم برزخدين مؤ منان كامل شده و آنان ، تمام عيار وارد قيامت مى شوند.
اين كتاب در دو بخش تنظيم شده است يكى مرگ و ديگرى برزخ .
در بخش برزخ در رابطه با سؤ ال قبر، فشار قبر، برطرف شدن عذاب قبر، عذاببرزخى مجرمان ، نپوسيدن بدن هاى بعضى در قبر، صحبت اموات ، پاداش برزخيان وبهشت و جهنم برزخى و ده ها مطالب جالب ديگر مى باشد.
بخش اول : درباره مرگ  
فصل اول : ويژگيهاى مرگ  
مرگ از اسرار است  

مرگ يكى از اسرار خلقت است ، يكى از رازهاىحل نشده است كه بشر هنوز نتوانسته به اصل آن پى ببرد، آگاهى از اسرار مرگ يكى ازمشكلات علم به حساب مى آيد، همان طور كه اصل حيات و زندگى نيز از اسرار و رموز مىباشد.
بشرى كه هنوز از حقيقت ((حيات ،)) كه هم اكنون ، در پرتو آن به لذت بردن وبرخوردار شدن از شئون زندگى مشغول است ، اطلاع درستى ندارد، طبيعى است كه ازحقيقت ((مرگ )) كه هنوز به آن نرسيده و طعم آن را نچشيده است اطلاع صحيحى نخواهدداشت .
دنيا هنوز نتوانسته است به راز حيات و پيدايش موجود زنده پى ببرد؟ نتوانسته استبفهمد چگونه مى شود موجود زنده اى كه تركيبات بدن او (ازقبيل آب ، خاك ، آهك و مواد معدنى ديگر) كه به اندازه معينى است ، هنگامى كه مرگش فرامى رسد، بدون آن كه از تركيبات جسمانى او چيزى كم شود، از حركت و جنبش باز مىماند؟
در همين ((بدن )) كه قرن ها است دانشمندان ، روى آن كار مى كنند و باوسايل و ابزار دقيق فنى به مطالعات و موشكافى هاى عميق علمى پرداخته و در اعماق آنفرو رفته اند، با اين حال به بسيارى از اسرار آن نتوانسته اند پى ببرند! رمزبسيارى از امراض و راه هاى علاج بر آنان مجهول مانده است .
شاهد روشن آن ، پى گيرى هاى مداوم دانشمندان براى تحقيقات بيشتر طبى و توسعهتاءسيسات مربوط به تشريح بدن و علم وظائف الاعضاء است .
آيا بشر با اين جهل وسيعى كه نسبت به ((بدن )) خود دارد چگونه مى تواند در مقامشناسايى حقيقت ((روح )) كه غير از ((بدن )) است و آفرينش آن ، آفرينش ديگر و طرزخلقت آن ، طرز مخصوصى است اظهار علم و اطلاع نمايد؟ تا چه رسد به اين كه بخواهددرباره ((مرگ )) كه يكى از آثارش جدايى ((روح )) از بدن است ، اظهار علم و اطلاعكند.
ما قسمت مهمى از عمر خود را در خواب به سر مى بريم و هنوز حقيقت آن را نفهميده ايم ،نمى دانيم چگونه به خواب مى رويم و چگونه خواب مى بينيم . بسا در عالم خواب باصحنه هاى سرورانگيز و يا هراس ناك روبه رو مى شويم . احيانا حوادثى را كه هنوزواقع نشده و در آينده واقع خواهد شد در خواب مى بينيم !؟ سپس به همانگونه كه درخواب ديده ايم در بيدارى مشاهده مى نمائيم و با خود مى انديشيم ، راستى حقيقت ((خواب)) چيست ؟ ((خواب ديدن )) يعنى چه ؟ انسان چگونه در خواب از وقايع آينده عمرشباخبر مى شود و آن چه را هنوز واقع نشده است در خواب مى بيند؟
هنگامى كه از درك حقيقت خواب ناتوانيم چگونه مى توانيم از مرگى كه در مدت عمر فقطيك مرتبه به سراغمان مى آيد اطلاع صحيحى داشته باشيم ؟
اين ها مسائل مبهم و پيچيده اى است كه متفكرترين مغزها و كاوش گران علمى نيز از يافتنجواب قاطع و محكم آن ها ناتوانند.


مرگ قانونى عمومى  

آن طور كه از آيات قرآن و روايات معصوم عليهم السلام به دست مى آيد و درطول تاريخ عالم خلقت تجربه شده است ، مرگ قانونى عمومى است ، سرنوشتى كهبراى همه انسان ها، همه موجودات زنده و بلكه همه موجودات غير زنده حتمى و ثابت است .قرآن در اين رابطه مى فرمايد:
كل نفس ذائقة الموت ثم الينا ترجعون (1)
((هر انسانى مرگ را مى چشد، سپس به سوى ما باز مى گرديد)).
آيه به قانونى اشاره مى كند كه بر تمام موجودات زنده جهان حاكم است . مى گويد:تمام زندگان ، خواه ناخواه روزى مرگ را خواهند چشيد.
اگر چه بسيارى از مردم مايل اند، فناپذيرى خود را فراموش كنند. ولى اين واقعيتى استكه اگر ما آن را فراموش كنيم هرگز ما را فراموش نخواهد كرد، حيات و زندگى اينجهان ، بالاخره پايانى دارد، روزى مى رسد كه مرگ به سراغ هر كسى خواهد آمد و ناچاراز اين جهان رخت برخواهد بست .
اين جهان ، سراى جاويدانى براى هيچ كس نيست ، بعضى زودتر و بعضى ديرتر بايدبروند، فراق دوستان ، فرزندان و خويشان به هرحال تحقق مى يابد

كه هر نفس كو آمد حيات
چشد شربت نيستى و ممات
دو روزى چو از زندگانى گذشت
به سوى خدا باز خواهيد گشت
اصولا انسان در هر چيز شك و ترديد كند، در مرگ نمى تواند ترديد نمايد. تماماهل آسمان ها و زمين مى ميرند، همه موجودات زنده در كام مرگ فرو مى روند، همه مخلوقاتبدون استثنا اجل و سرآمدى دارند كه لحظه اى در آن تاءخير نيست ، ادعاى خلود و جاودانگىمردم درباره يكديگر يا رهبران خود تعارف هاى بى محتوايى بيش نيست ، كدام خلود؟ كدامجاودانگى ؟ در حالى كه همه انبياء اين راه را پيموده اند و همگى بدون استثنا از اينگذرگاه گذشتند.
در حديثى آمده است : وقتى آيه شريفه كل من عليها فان (2) ((تمام كسانىكه بر روى زمين هستند فانى مى شوند)) نازل شد ملائكه گفتند:
فرمان مرگ اهل زمين صادر شد!
هر آن كس كه روى زمين پا به جاست
سرانجام او نيستى و فناست
و هنگامى كه آيه ععع كل نفس ذائقة الموت (3) ((هر انسانى مرگ را مى چشد)).نازل گشت ، فرشتگان گفتند: ((فرمان مرگ ما نيز صادر شد!))(4)
و راجع به مرگ عمومى تمام موجودات جهان مى فرمايد:
كل شى ء هالك الا وجهه (5)
((همه چيز اين جهان فانى و نابود مى شود جز ذات پاك و بى همتاى او)).
اين آيات ، هشدارى به همه انسانها در طول تاريخ است ، كه از اين سرنوشت و قانونعمومى و قطعى غافل نشوند. دائما به فكر مرگ باشند كه غفلت از آن ، خطراتى براىدين و دنيا و آخرت انسان به بار مى آورد.
بايد اين را بدانيم كه مرگ نعمتى از جانب خدا و سرنوشتى حتمى است كه براى همهنوشته شده و خوب هم نوشته است . در اين باره چنين بايد گفت :
اين سخن بايد به آب زر(6) نوشت
گر رود سر (7) بر نگردد سرنوشت
سر نوشت ما به دست خود نوشت
خوشنويس است او نخواهد بد نوشت

مرگ شكننده لذت ها  

به ياد مرگ و سراى بعد از آن (عالم برزخ و قيامت ) بودن ، بهترين موعظه و سازندهترين اندرز براى هر انسان است و توجه داشتن به آن ، اثر عميقى در شكستن شهوات وپايان دادن به آرزوهاى دور و زدودن زنگار از آئينهدل دارد. غفلت نمودن از مرگ ، انسان را به پستى ، بى باكى ، بى دينى و بى غيرتىمى كشاند، قلب را مى ميراند و او را از هر حيوانى گمراه تر و فرومايه تر مى كند.
در روايات از معصوم عليهم السلام وارد شده : انسان زيرك و مؤ من كسانى است كه دائمابه ياد مرگ باشد و هيچ وقت از آن غفلت نكند. به چند روايت توجه كنيم .
1 - از حضرت رسول صلى الله عليه و آلهسئوال كردند: زيرك ترين مؤ منان چه كسانى هستند؟ فرمود: كسى كه بيشتر به يادمرگ بوده و خود را براى آن آماده كند.(8)
2 - نيز از آن حضرت سئوال كردند: زاهدترين مردم كيست ؟ فرمود: كسى كه قبر و عذابهاى آن را از ياد نبرد، فريب زينت هاى دنيا را نخورد، سراى جاودان را بر اين دنياىزودگذر برگزيند، فردا را از عمر خود حساب نكند و خود را آماده مرگ نمايد.(9)
3 - هم چنين فرمود: زياد به فكر نابودكننده لذت ها باشيد. عرض شد: يارسول الله ! آن چيست ؟ در پاسخ فرمود: مرگ است . آن كسى كه به حقيقت ، از مرگ يادمى كند در وسعت و گشايش زندگى باشد، غرورش ‍ برطرف شود، دنيا بروى تنگگردد، اگر در مضيقه و سختى باشد با ياد مرگ ، از فشار فكرى رهايى يابد و دنيادر نظرش وسيع و گسترده شود.
4 - از امام صادق عليه السلام در اين باره نقل شده : به ياد مرگ بودن ، خواهش ها و هوسهاى نفسانى و شهوتهاى سركش را در درون آدمى ، مى ميراند و ريشه هاى غفلت را ازدل مى كند، قلب و دل را به وعده هاى الهى نيرو مى بخشد، طبع و خوى بندگى را در نهادانسان نرمى مى دهد و لطافت مى آفريند، نشانه هاى هواپرستى و رنگ و رنگارهاىدل باختگى به دنيا را در هم مى شكند، شعله هاى حرص و طمع را خاموش مى كند، دنيا رادر نظر انسان پست و كوچك مى گرداند. اين است معنى سخن پيامبر اسلام صلى الله عليهو آله كه فرمود: ((يك ساعت فكر كردن از هفتادسال عبادت بهتر است .))(10)
به فكر مرگ بودن ، انسان را از گناه باز مى دارد، او را به سوى كارهاى نيك فرا مىخواند، ايمان را در دل مى آفريند، به زندگى و حيات انسان معنى و جهت مى دهد.
خير و خوشبختى براى آن كسى است كه ملائكه هنگام آمدن مرگ او را تكريم و احترام كنند وبه شايستگى بدرقه نمايند.
خداوند متعال ، ((مرگ )) و حيات را در چند جاى قرآن فقط به خود نسبت مى دهد. در يكجاى آن فرموده :
له ملك السموات و الارض لا الله الا هو يحيى و يميت (11)
((خداوندى كه حكومت آسمان ها و زمين از آن او است ، خداوندى كه معبودى شايسته پرستشجز او وجود ندارد، خداوند، زنده مى كند و مى ميراند و نظام حيات و مرگ به فرمان او است)).
در آيه ديگر مى فرمايد:
و الله يحيى و يميت و الله تعلمون بصير(12)
((خداوند، زنده مى كند و مى ميراند (و بهر حال مرگ و حيات به دست او است .) و خداوند،از همه اعمال بندگان با خبر است )).
فقط در يكى از آيات به علت مرگ و حيات انسان اشاره كوتاهى مى كند. آن جا كه مىفرمايد:
الذى خلق الموت والحياة ليبلوكم ايكم احسن عملا و هو العزيز الغفور(13)
(( (خداوند) آن كسى است كه مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك بهترعمل مى كند و او عزيز و غفور است .))
در آيه ، نخست آفرينش مرگ و حيات را به عنوان نشانه قدرت بى پايانش ‍ معرفى مىكند. سپس مى فرمايد:
هدف از اين آفرينش ، حسن عمل است . آزمايشى كه به عنوان انسان ها و هدايت به سوىقرب پروردگار خواهد بود.
ثانيا، دنيا را به عنوان يك ميدان آزمايش معرفى كرده است ، ميدانى براى آزمايش((بهترين افراد از نظر عمل )) و طبعا كارت(عمل بهتر و خالص تر، زهد فزون تر، عقل و خردكامل تر، خداترسى قوى تر، عمل كرد بيشتر به اوامر و نواهى خدا، بيشتر به ياد وآماده مرگ بودن و تهيه زاد و توشه براى مسافرت به سوى آخرت كه همه اين ها ازمصاديق حسن عمل است .)


مرگ به دست كيست ؟  

درباره اين كه مرگ به دست كيست و چه كسى يا چه كسانى جان هاى انسان ها را مىگيرند؟ مطالبى را بيان مى كنم . قرآن مجيد، مرگ و گرفتن جان ها را به سه طايفهنسبت مى دهد و مسئوليت آن را با سه كس ‍ مى داند.
1 - مسئوليت آن با خداست . او جان مخلوقات را مى گيرد. قرآن در اين باره مى فرمايد:
الله يتوفى الانفس حين موتها(14)
((خداوند جان (مخلوقات را) به هنگام مرگ مى گيرد)).
2 - نسبت مرگ با ملك الموت است . قرآن در اين باره مى فرمايد:
قل يتوفاكم ملك الموت الذى و كل بكم (15)
(اى پيامبر به مردم ) ((بگو: ملك الموت ماءمور (گرفتن جان شماست ) و روح شما را مىگيرد، سپس به سوى پروردگارتان باز مى گرديد)).
3 - نسبت آن را به ملائكه داده است . در يك جا مى فرمايد:
الذين تتوفاهم الملائكة طيبين (16)
(پرهيزكاران ) ((كسانى هستند كه فرشتگان جانشان را مى ستانند در حالى كه طيب وپاكيزه اند از همه بدى ها و زشتى ها)).
در جاى ديگر مى فرمايد:
الذين تتو فاهم الملائكة ظالمى انفسهم (17)
(كافران ) ((كسانى هستند كه فرشتگان جانشان را مى گيرند در حالى كه بر خويشتنستم كرده اند)).
چگونه مى شود كه مرگ را گاهى به خدا و گاهى به ملك الموت و گاهى به ملائكهنسبت مى دهند؟ آيا همه آنها با كمك همديگر جان مخلوقات را مى گيرند؟ يا هر كدام جانافراد مخصوصى را مى گيرند. در اين باره نظرياتى وجود دارد. از جمله :
1 - قبض روح افراد به حسب رتبه و مقام آنان است . جان افراد كافر و مشرك ، جنايت كارو خيانت كاران ، بى دين ، و بدكاران را ملائكه مى گيرند و روح مؤ منان و زاهدان ، علما وصالحان را ملك الموت و روح دوستان و مقربان الهى را خدا مى گيرد.
2 - از امام صادق عليه السلام درباره گرفتن جان افرادسئوال شد: با توجه به اين كه در يك زمان ، بسيارى از مردم در اطراف جهان از دنيا مىروند كه شمارش آنها را جز خدا نداند، اگر تنها ملك الموت قبض روح مى كند با آياتياد شده چگونه ممكن است ؟
فرمود: خداوند براى ملك الموت دستياران و كمك كارانى از فرشتگان را قرار داده استكه آنها جانها را از طرف ملك الموت مى گيرند، ملك الموت هم علاوه بر جان هايى كه خودگرفته است جانهاى ديگرى كه ملائكه گرفته اند را نيز مى گيرد و همه آنها را خداوندمتعال از ملك الموت مى گيرد و به سوى خود مى برد.(18) آيات ذكر شده منافات باهم ندارند؛ زيرا ملك الموت و ملائكه همه فرمان برداران حق و مجريان دستورات او هستند.
اين قضيه درست مانند وزير كشور و استاندار و فرمانداران اوست . وزير كشوراستاندارى را به نمايندگى از جانب خود انتخاب مى كند و استاندار هم فرماندارانى رابراى اجراى دستورات و انجام كارها و نيازها ماءموريت مى دهد و آنان را به نقاط مختلف مىفرستد.
3 - در اخبار آمده است : ملك الموت ما بين زمين و آسمان قرار دارد، اعوان و انصارش روحانسان ها را از جاى خودشان مى گيرند تا وقتى به گلوى آنان رسيد. در اين هنگام ملكالموت روح ها را مى گيرد و از بدن ها خارج مى كند و به سوى خدا مى برد.(19)
در اين اخبار مى گويد: اول ملائكه جانها را مى گيرند و تا گلو مى رسانند بعد ملكالموت آنان را از بدن خارج مى كند كه هر دو در گرفتن روح دخالت دارند.
4 - نقل شده است : براى ملك الموت حربه و سلاحى است كه بزرگى آن ، از مغرب تامشرق مى باشد و او بر تمام جهان احاطه دارد و همه مردم را مى تواند در يك لحظه مشاهدهكند. هيچ خانه اى نيست مگر آن كه ملك الموت روزى دو مرتبه بااهل آن ديدار مى كند. وقتى ديد انسانى مرگش ‍ نزديك شده است ، با آن سلاحى كه در دستدارد بر سر او مى زند و مى گويد: (به هوش باش ) الان لشكرهاى مرگ به ديدن تومى آيند.(20)
در اين حديث مى گويد: اول ملك الموت با ضربه بر سر انسان مى زند و بعد ملائكهبراى قبض روح او آماده مى شوند.
5 - عده اى گفته اند: آن كس قادر بر مرگ انسان است خداوندمتعال مى باشد كه شريك و ياورى ندارد. او قبض روح افراد را به ملك الموت واگذاركرده است به طورى كه او قدرت ندارد روحى را جلوتر يا عقب تر قبض كند. ملك الموتدستياران و كمك كارانى دارد كه آنها جانها را از جاى خود بيرون مى كشند تا به گلورسد و ملك الموت آنها را از جسد بيرون مى آورد.(21)


مرگ نابودى است ؟ 

آيا مرگ نيستى و نابودى ، فنا و انهدام ، تمام شدن و از بين رفتن است ؟ ياتحول و تغيير انتقال از جايى به جايى و از جهانى به جهان ديگر مى باشد؟
اين پرسش ، همواره براى بشر مطرح بوده و هست و خواهد بود كه هر كسىمايل است پاسخ آن را بيابد و بايد به پاسخى كه ديگران داده اند، ايمان و اعتقاد پيداكند.
در اين باره چهار جواب وجود دارد: اجمالا به آنها اشاره مى شود.
1 - عده اى قائل اند: مرگ ، از بين رفتن و نابود شدن است ، حشر و نشر و حساب و كتابىبعد از آن نيست ، عاقبتى براى كارهاى خوب و بد وجود ندارد. آنها چنين فكر مى كنند كه :مرگ انسان مانند مرگ حيوانات و گياهان و درختان است كه بعد از مردن و خشك شدن براىهميشه از بين مى روند.
2 - بعضى ديگر چنين مى گويند: انسان وقتى مرد از بين مى رود و حساب و كتابى براىاو در كار نيست ، ثواب و عقابى در قبر نخواهد داشت ، اما در قيامت زنده مى شود و درقبال اعمال نيك و بد پاداش و عقاب مى بيند.
3 - طايفه سوم مى گويند: انسان بعد از مرگ جسمش خاك مى شود، از بين مى رود و ديگرزنده نمى شود، اما روحش باقى مى ماند، پاداش و جزا مى گيرد و عذاب و عقاب مى شود.اين سه جواب باطل است و اعتمادى به آنها نيست .
4 - جواب چهارم : كه درست و حق است و آيات و روايات هم مويد آن مى باشند اين كه : مردن: نابود شدن نيست بلكه تحول ، تغيير و انتقال از جايى به جايى و از جهانى بهجهانى ديگر است . مى گويند: مرگ فنا و عدم نيست ، بلكه رفتن از نشئه اى به نشئهديگر است .
همانگونه كه چشم به جهان گشودن را ((تولد)) مى ناميم ، بهانتقال از اين دنيا به عالم ديگر ((مرگ )) مى گوييم . تولد و مرگ از اين نظر هيچتفاوتى با هم ندارند. هر دو، انتقال از مرتبه ناقص به مرتبهكامل تر است . اين انتقال براى هر موجودى ، از جمله انسان ، لحظه به لحظه پيدا مىشود.
حيات انسان در اين مرگ و انتقال ، رو به كمال ست . يعنى ، از اين حركت وانتقال نقص و ضررى به او نمى رسد و چيزى از او كم و كاسته نمى شود، بله اين حركتو انتقال (تولد و مرگ ) مرتبا تكامل و ترقى پيدا مى كند.
به عبارت ديگر: مرگ انسان مانند تولد طفل است . دنيا با تمام وسعت و زيباييش ، باتمام حسن و جمالش در حقيقت نسبت به عالم آخرت ، هم چون شكم مادر نسبت به دنيا است . اماهمان گونه كه تا طفل پا به جهان نگذاشته از واقعيت جهان خارج آگاه نمى شود، غالباانسان نيز تا هنگام مرگ با عالم آخرت بيگانه است .
پيامبر اسلام (ص ) در اين باره مى فرمايد: شما براى نابودى آفريده نشده ايد! بلكهبراى اين آفريده شده ايد كه هميشه باقى باشيد. نهايت آن كه همواره از مرحله اى بهمرحله ديگر در حال انتقال و تكامل خواهيد بود.(22)


مرگ دريچه اى به عالم بقا  

گرچه نام مرگ ، براى بسيارى هول انگيز و وحشت ناك است ، ولى از نظر اسلام چهرهديگرى دارد؛ چرا كه مرگ گذرگاهى است به جهان ديگر و در حقيقت ((تولد دوم )) بهحساب مى آيد.
نوزاد هنگام تولد به شدت مى گريد. شايد گمان مى كند دارد از بين مى رود و نابودمى شود، در حالى كه به جهانى بسيار وسيع تر از شكم مادر وارد مى گردد.
به عبارت ديگر: در نظر پيروان مكتب انبياء زندگى مردم در دنيا، همانند زندگى جنين درشكم مادر است !؟ مرگ آدمى هم به منزله ولادت دوم مى باشد
دوران زندگى جنين در رحم مادر، موقت و زندگى انسان نيز در دنيا موقت است . جنين باتولد از مادر، محيط محدود رحم را ترك مى كند و به محيط وسيع دنيا قدم مى گذارد. جفتشرا كه در رحم با او همراه بود از وى جدا مى كنند و به خاك مى سپارند و خودش بهزندگى ادامه مى دهد.
انسان نيز با مردن ، از تنگناى رحم دنيا بيرون مى رود، بدنش را كه به منزله جفت اواست به قبر مى سپارند. در آن جا بدن متلاشى مى گردد و روحش ‍ به عالم وسيع تر وعالى ترى انتقال مى يابد.
قبل از تولد جنين ، قابله اى مهربان و خويشانى با محبت ، به انتظار ورود كودك نشستهاند كه به محض خروج از ((رحم )) مادر، او را گرفته و با مدارا شستشو دهند. در ميانلفافه اى نرم و لطيف پيچيده و در آغوش پر مهر خود بخوابانند.
همين طور قبل از مردن انسان ، غسال و خويشان با مهر و محبت ، به انتظار خروج او از رحمدنيا نشسته اند كه به مجرد خروج ، او را گرفته و با مدارا شستشو دهند و در پارچه ولفافه اى سفيد و تميز پيچيده و در آغوش قبر بخوابانند.
طفل ، قبل از تولد نمى داند ((ولادت )) يعنى چه ؟ با متولد شدن چه مى شود و سر ازچه عالمى در مى آورد؟ با چه اوضاع و احوال و اشخاصى روبه رو مى گردد؟ روى دستچه افرادى قرار مى گيرد، افرادى با مهر و محبت يا افرادى با خشم و غضب .قبل از مردن ، انسان نمى داند ((مرگ )) يعنى چه ؟ بعد از مرگ چه مى شود؟ سر از چهعالمى در مى آورد؟ با چه اشخاصى رو به رو مى گردد؟ در اختيار چه فرشتگانى قرارمى گيرد. فرشتگان رحمت و يا فرشتگان غضب ؟


مرگ چيست ؟  

يكى از مسايلى كه هنوز براى عده زيادى از مردم جهانحل نشده و معنى آن روشن نگرديده است ، مسئله ((مرگ )) و حقيقت آن مى باشد. از اين جهتاست كه مردم از آن مى ترسند و از شنيدن نامش كراهت دارند. اما همه آنان مى خواهند بدانندكه حقيقت مرگ چيست ؟
درباره حقيقت ((مرگ )) نظرات مختلفى وجود دارد بسيارى از دانشمندان براى روشنكردن آن ، مثالهاى گوناگونى زده اند. در آينده به چند نمونه از آنها اشاره مى كنيم :
به طور كلى معنى و حقيقت ((مرگ )) عبارت است از جدا شدن روح از بدن و بريده شدنعلاقه آن دو از يكديگر، وقتى بين روح و بدن ارتباط و علاقه باشد انسان حيات دارد. اماوقتى اين ارتباط بريده شد و روح از بدن جدا گرديد ((مرگ )) حتمى است .
وقتى بين آن دو، ارتباط و علاقه باشد انسان حركت مى كند، چشمش ‍ مى بيند، گوشش مىشنود، قلبش مى زند و دست و پايش حركت مى كند و آن چه سبب اين كارها مى شود روح است، در حقيقت همان روح است كه همه چيز را به آن نسبت مى دهند و اعضا و جوارح ابزارى درخدمت او هستند. هنگامى كه انسان مى گويد چشم ، گوش ، زبان ، دست و پاى من فلان كاررا مى كنند در حقيقت مقصودش از (من ) روح است ؛ زيرا روح به وسيله چشم مى بيند، بهوسيله گوش مى شنود، به وسيله زبان تكلم مى كند، به وسيله مغز درك مى نمايد، بهوسيله پا حركت مى كند و به وسيله دست كارهايى را انجام مى دهد. اگر اينوسائل نباشد روح به تنهايى نمى تواند كارى انجام دهد.
اما وقتى روح ، ارتباط و علاقه خود را با بدن قطع مى كند، آن بى حركت مى شود وبايد دفن گردد و در قبر مى پوسد و از بين مى رود، ولى اين پوسيده شدن ، لطمه اىبه روح او وارد نمى كند و روح همچنان باقى مى ماند و به صورت موجودىمستقل و اصيل به زندگى خود ادامه مى دهد. مثال هايى كه براى حقيقت روح زده اند از اينقرار است .
1 - بعضى گفته اند: بدن و روح مانند كشتى و كشتيبان اند، جدايى ناخدا از كشتى ،ارتباط و علاقه او را از كشتى جدا مى سازد. با اين كه حقيقت ناخدا غير از كشتى استنيرويى كه كشتى را اداره مى كند و آن را از غرق شدن نجات مى دهد نيروى ناخداست . روحهم نسبت به بدن همان علاقه را دارد و در حقيقت روح ، بدن را رهبرى مى كند. (همانند ناخدادر رهبرى كردن كشتى ) و با جدا شدن روح ، بدن نابود مى شود.
2 - بعضى ديگر گفته اند: روح به منزله نورى است در تاريكى تن . بدن با اين نوراز مجراى گوش مى شنود، از مجراى چشم مى بيند، از مجراى دهان و زبان مى گويد.همچنين حواس ديگر در بدن به بركت روح فعاليت دارند، هرگاه اين ارتباط و علاقهبريده شود نور از بدن قطع مى شود.
پس ، حقيقت مرگ عبارت از بيرون رفتن نور از اينمحل و قرار گرفتن آن در جاى ديگر است و با رفتن روح ، بدن تاريك مى شود، چنانچهپيش از دميدن روح تاريك بوده است .
براى روشن شدن مطلب فرض كنيد: در كلبه اى كه چندين سوراخ داشته باشد چراغىروشن نماييد، از اين سوراخ ‌ها نور و روشنى بيرون مى رود. اين چراغ روح كلبه است !تا زمانى كه در كلبه باشد، حيات دارد و نور از سوراخ ‌ها بيرون مى رود اما اگر چراغرا بيرون ببريد آن جا تاريك مى شود و در واقع مى ميرد. پس مرگ ، جابه جا كردن چراغو بيرون بردن آن از بدن است .
3 - عده اى علاقه روح و بدن را به راننده و ماشينمثل زده اند، راننده ، روح و جان ماشين است و تا زمانى كه رانندهداخل آن باشد، ماشين روح دارد و حركت مى كند. اما وقتى ماشينى كهنه و اوراق شد و ديگرقابل استفاده نبود راننده ، آن را ترك مى كند وقتى راننده آن را ترك نمود علاقه خود رااز آن بريده است .
4 - بعضى علاقه روح و بدن را، به اتاقىمثل زده اند كه شخصى سال ها داخل آن بوده است . در اين مدت شخص به اتاق علاقه پيداكرده است . اما به مرور زمان و در اثر حوادث روزگار اتاق پوسيده و به خرابى مشرفمى شود. شخصى كه در خانه ساكن است چون ديگر آن راقابل استفاده نمى بيند و مى ترسد كه ناگهان بر سرش خراب شود علاقه خود را مىبرد و از آن جا خارج مى شود.

جان قصد رحيل كرد گفتم كه مرو
گفتا چه كنم خانه فرو مى ريزد
از مثال هاى فوق مى فهميم كه علاقه و ارتباط روح و بدن از بابحلول چيزى در چيز ديگرى و مخلوط شدن چيزى به چيزى نمى باشد؛ چرا كه روح مجرداست ، خارج و داخل ندارد فقط علاقه به بدن دارد و مرگ قطع علاقه از آن است .
روى همين جهت بعضى از حكما گفته اند: روح مانند پوششى است كه بدن را فراگرفتهباشد. هم چنان كه لباس دخول و خروج ندارد، روح همدخول و خروج ندارد، بلكه گاهى به تن پوشيده و گاهى از آن كنده مى شود. بين اين دواصلا سنخيتى نيست ((آفرين بر خدايى كه دو موجود ناهماهنگ را به هم پيوسته است )).
5 - بوعلى سينا هم ، درباره حقيقت ((مرگ )) چنين اظهار نظر مى كند: ((مرگ )) جز ايننيست كه روح و نفس آدمى آلات خود را كه به كار گرفته است رها كند. (منظور از آلات ،همان اعضا و جوارح است كه مجموع آنها را بدن مى نامند)، هم چنان كه شخصى صنعت كارابزار كار خود را ترك مى كند. روح وقتى از بدن خارج شد باقى خواهد ماند و راهىبراى فنا و نابودى او نيست .
نيز مى گويد: حقيقت ((مرگ )) مفارقت روح از بدن است . اين مفارقت ، به معناى فساد ونابودى روح نيست . تنها چيزى كه از اين مفارقتحاصل مى شود فساد تركيب بدن و متلاشى شدن آن است . اما روح كه همان ذات آدمى استهم چنان باقى مى ماند.(23)
خلاصه : با سپرى شدن عمر و فرا رسيدن ((مرگ ))، آن چه پايان مى پذيرد حياتبدن است اما روح باقى و برقرار مى ماند و پس از ((مرگ ))، به سراى ديگرمنتقل مى شود و در اقامت گاهى جديد با شرايطى نوين به حيات خود ادامه خواهد داد.
از اين ملك روزى كه دل بر كنم
سراپرده در ملك ديگر زنم
پس اين مملكت را نباشد زوال
ز ملكى به ملكى بود انتقال

مرگ در نظر ائمه  

درباره ((مرگ )) و حقيقت آن : ائمه معصوم عليهم السلام نظراتى داده و هر كدام براىفهم مردم و تقريب ذهن به نحوى ((مرگ )) را تعريف كرده اند.
به امام صادق گفتند كه : ((مرگ )) را براى ما توصيف كن . فرمود: ((مرگ )) براىمؤ من بهترين بوى خوش است كه آن را جلوى بينى خود برده و كشد. لذتى تمام برده وبه دنبال آن به خواب مى رود و تمام درد و رنج و ناراحتى او از بين مى رود.(24)
و براى كافر مانند مارگزيدگى و عقرب گزيدگى يا سخت تر از آن است .
بعضى مى گويند: ((مرگ )) براى كافر از بريدن بدن او با اره ، و قيچى كردن بامقراض ، و كوبيدن با سنگ ، و گذاشتن ميله وسط سنگ آسيا در چشم او و به گردش درآوردن ، سخت تر است .
هم چنين اميرالمؤ منين عليه السلام خواستند كه : ((مرگ )) را براى ما توصيف كن .فرمود: ((مرگ )) چيزى است كه به نعمت هاى جاويد، يا به عذاب هاى دائم بشارت مىدهد، يا چيزى مبهم و نامعلوم است . دوستان و مطيعان ما را به نعمت هاى جاويد و دشمنان ومخالفان ما را به عذاب دائم بشارت مى دهد، مرگى كه مبهم و نامعلوم است . مربوط بهمؤ منينى است كه در گناه زياده روى كرده اند، شايد به شفاعت ما برسند و از عذاب نجاتيابند و شايد شفاعت ما شامل حالشان نشود و به عذاب گرفتار آيند و عذاب از سيصدهزار سال كمتر نباشد.(25)
از امام حسن مجتبى عليه السلام پرسيدند: ((مرگ )) چيست ؟ حقيقت آن پيش مامجهول است . فرمود:
((مرگ )) براى مؤ منان بهترين سرور و خوشحالى است (مانند وقتى كه ) انسان را اززندان تنگ و تاريك و كثيف به باغ هاى سبز و خرممنتقل كنند و براى كفار مانند آن است كه آنها را از باغ هاى باصفا و پر درخت و نعمت بهسوى آتش سوزان انتقال دهند.(26)
امام حسين عليه السلام در روز عاشورا به اصحاب خود فرمودند: ((مرگ )) مانندپل است كه از يك طرف آن عبور كنيد و به طرف ديگر رويد كه اين طرفپل ، ناراحتى و سختى و مشكلات فراوان باشد و آن طرف باغستان ها و كاخ ‌هاى مرفه وپرنعمت . آيا كدام از شما ناراحت است كه از زندان تاريك و پر جانور به سوى قصرهاىعالى انتقال يابد.
((مرگ )) براى دشمنان ما، مانند كسى است كه او را از قصرها به سوى زندان برند!همين طور جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
((الدنيا سجن المؤ من و جنة الكافر و الموت جسر هؤ لاء)) (مؤ منان ) الى جناتهم ، و(كفار) الى جحيمهم ))
دنيا زندان مؤ من و بهشت كافر است و ((مرگ ))،پل مؤ منان و دوستان ما به سوى بهشتشان وپل كفار به سوى جهنمشان است .(27)


مرگ پاك شدن از گناهان  

امام حسن عسگرى عليه السلام نقل مى كند: پدرم امام هادى عليه السلام به عيادت يكى ازاصحابش كه در بستر مرض افتاده بود تشريف برد و ديد آن مرد گريه مى كند و ازترس ((مرگ )) در جزع و فزع است .
فرمود: اى بنده خدا! تو از ((مرگ )) در هراس و گريه اى ، براى اين كه معناى ((مرگ)) را نمى دانى . بعد از آن فرمود: من از تو سئوالى مى كنم . جواب بگو!
اگر فرضا تمام بدن ترا چرك و كثافات فرا گيرد و از بسيارى اين چركها و كثافاتو پليدى هايى كه در تو نشسته است در رنج و آزار باشى و در عينحال دمل هايى در بدن تو پديدار شود و مرض جرب و سوداى خشك پيكر ترا فراگيرد وبدانى اگر حمام بروى و بدن خود را بشويى تمام اين مرض ها و كثافات از بين مى رودو بدن تو پاك و پاكيزه مى شود، آيا دوست ندارى كه به حمام روى و شستشويىبنمايى و تمام اين چرك ها و آفات را از بين ببرى و از خود دور كنى ؟ يا آن كه رفتنبه حمام را ناپسند دارى و حاضر نيستى بدان جا، گامى نهى و با تمام اين كثافات وآفات صبر مى كنى و مى سازى ؟
مريض عرض كرد: يا بن رسول الله ! دوست دارم به حمام بروم و تمام آلودگى ها رابزدايم و از خود دور گردانم .
حضرت فرمود: ((مرگ )) هم براى انسان مؤ من در حكم حمام و تطهير و شستشو است ، آنچه از گناهانى كه انجام داده اى و به واسطهطول مرض و ساير امور هنوز از بين نرفته و باقى است ، به واسطه ((مرگ )) تمامآنها از بين مى رود و از بدى ها و گناهان پاك و پاكيزه بيرون مى آيى .
اى مرد! بدان كه چون بر ((مرگ )) وارد شوى و از اين دريچه عبور نمايى از هرگونهاندوه و غصه و آزار و رنجى نجات يابى و در دامان هرگونه سرور و فرح و انبساطىقرارگيرى .
سخنان آن حضرت در مريض اثر كرد، دلش آرام گرفت و از طپش ايستاد. با نهايتخرسندى و نشاط چشمان خود را فرو بست و جان به جان آفرين تسليم نمود.(28)
نيز از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده : ازرسول خدا شنيدم كه فرمود: مؤ من وقتى از دنيا مى رود، اگر گناهان او به اندازه گناهانهمه اهل زمين باشد ((مرگ )) او باعث مى شود كه همه آن ها بخشيده شود و از گناهان پاكگردد.(29)
نيز از امام صادق نقل شده : ((مرگ )) كفاره گناهان هر مؤ منى است . (مؤ من به واسطه((مرگ )) تصفيه و تزكيه و تطهير مى شود.)(30)


مرگ ترسناك است  

حال كه حقيقت مرگ را فهميديم ، لازم است بدانيم : با اين كه ((مرگ )) يك امر حتمى است، چرا اكثر مردم از آن در هراسند؟
اگر ((مرگ )) نيستى و فنا و انهدام نيست چرا بعضى از آن مى ترسند؟ چرا از مردنوحشت و خوف دارند؟ چرا نام ((مرگ )) و مردن كه پيش مى آيد ناراحت مى شوند و با چشمديگرى به آن نگاه مى كنند؟ حتى از شنيدن نام ((مرگ )) كراهت دارند؟
بزرگان دين چند چيز را علت ترس از مرگ دانسته اند:
اول : اين كه وقتى انسان حقيقت ((مرگ )) را فانى شدن و از بين رفتن پندارد، از آن مىهراسد و از شنيدن نامش مى گريزد تا چه رسد به خود آن . ولى اگر حقيقت آن را، آنچنان كه هست دريابد و بدان يقين كند ترسش ‍ مى ريزد و ((مرگ )) را جزكمال و ترقى چيز ديگرى نخواهد يافت و به آن عشق مى ورزد.
اميرالمؤ منين عليه السلام كه حقيقت ((مرگ )) را به روشنى دريافته و معنى آن را درككرده است چنين مى فرمايد:
والله لابن ابيطالب انس بالموت من الطفل بثدى امه .(31)
((به خدا سوگند كه انس پسر ابوطالب به مرگ از انس به پستان و شير مادرشبيشتر است .))
در مورد متقين و چگونگى علاقه آنها به مرگ در خطبه همام مى فرمايد: اگر خداونداجل و مدتى در دنيا برايشان تعيين نمى فرمود، از شوق ثواب و بيم عذاب حتى يك چشمبهم زدن نيز جان در بدشان قرار نمى گرفت .(32)
و همسر آن حضرت فاطمه زهرا (س ) ((مرگ )) خود را از خداوند مى خواهد و مى فرمايد:
اللهم عجلوفاتى سريعا
((خدايا! هر چه زودتر مرگ را برسان .)) (و از اين دنياى پر درد و رنج مرا نجات ده وبه آخرتى كه جاويد است منتقل كن .)

دوم : دلبستگى به دنيا. ترس از((مرگ )) گاهى به خاطردل بستگى به دنيا است ، انسانى كه عمر خود را صرف تيمار بدن كرده باشد هنگاممرگ و انتقال روح به عالم جديدى بسيار بيم ناك است ؛ زيرا او در لجن زار طبيعت غوطهور بوده و با عالم جديدى كه بدان جا منتقل مى شود هيچ آشنايى ندارد. وى دنيا رامنزل حقيقى خود پنداشته ، به آن خو گرفته و دلبستگى شديدى پيدا كرده است ، از اينرو هنگام احتصار و قالب تهى كردن ، حالت بسيار بدى او دست خواهد داد.
ولى همين انسان ، اگر در اين عالم رشته ارتباط خود را با عالم آخرت محكم كند، بهپروردگار ميل و علاقه و محبت بورزد و با ساكنين حرم قدس الهى آشنا شود، بهاهل بيت عصمت و طهارت تمسك جويد و همت خود را صرف دنيا نكند، با اشتياق فراوانى بهعالم ديگر منتقل مى شود و به محل خويش پرواز مى كند. نه تنها از ((مرگ )) نمىترسيد، بلكه آن را شيرين تر از عسل مى يابد.
سوم : تهيه نكردن توشه : سومين علت ترس از ((مرگ ))، اين است كه ما توشه راهىبراى سفر آخرت آماده نكرده ايم و عمل نيكى انجام نداده ايم تا باعث نجات ما شود. اگرآخرت خود را آباد كرده و از پيش ‍ چيزى فرستاده باشيم و يقين بدانيم كه آن جا در رفاههستيم ، منزل و مكان آماده و آباد داريم ، چرا از ((مرگ )) بترسيم و وحشت داشته باشيم ؟
شخصى به خدمت حضرت رسولصلى الله عليه و آله وسلم آمد و عرض ‍ كرد: يارسول الله ! چرا من از ((مرگ )) كراهت دارم ؟ فرمود: آيامال و ثروتى دارى ؟ عرض كرد: بلى ، فرمود: براى قيامت خودت چيزى فرستاده اى ؟
عرض كرد: خير، فرمود: به همين علت از ((مرگ )) مى ترسى و كراهت دارى .(33)
در مجلسى كه امام حسن مجتبى عليه السلام حضور داشتند، صحبت از ((مرگ )) شد.شخصى عرض كرد: يابن رسول الله ! چرا ما از مرگ خوشمان نمى آيد؟ فرمود: براىاين كه آخرت خود را خراب و دنيايتان را آباد كرده ايد، از اين جهت ناراحتيد كه از عمران وآباد به سوى خرابه و ويرانه منتقل شويد.(34)
هم چنين كسى از اباذر پرسيد: چرا ما از مرگ ناراحت و گريزانيم . در جواب گفت : چوندنياى خود را آباد و تعمير نموده و آخرت را ويران كرده ايد. لذا خوشتان نمى آيد كه ازعمران به خرابه رويد.(35)
قرآن مجيد هم ، اعمال نادرست و خلاف مردم را كه موجب كيفر و عذاب الهى است ، تنهاعامل ترس از مرگ معرفى مى كند و مى فرمايد:
ععع قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انكم اولياء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتمصادقين و لا يتمنونه ابدا بما قدمت ايديهم و الله عليم بالظالمين (36)
(اى محمد) ((بگو: اى كسانى كه يهودى شده ايد! اگر مى پنداريد كه تنها شما دوستانخدا هستيد نه ديگران ، پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوييد، ولى آنان به سببكارهاى نادرست و زشتى كه انجام داده اند هرگز تمناى مرگ نخواهند كرد و خداوند به(اعمال ) ظالمان آگاه است )).
آرى ، كسانى از ((مرگ )) مى ترسند كه عمرشان را در غير طاعت خدا سپرى ساخته اندوگرنه افرادى كه على گونه زندگى كرده اند همانند او به مرگ بيش ازطفل به پستان مادر علاقه دارند.
نيز آن حضرت درباره آمادگى براى ((مرگ )) مى فرمايد: كسى كه واجبات را انجام دادهو محرمات را ترك نموده است و مكارم اخلاق را داراست باكى ندارد كه ((مرگ )) بر اووارد شود يا او مرگ .(37)
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: زيرك ترين افراد كسانى هستندكه بيشتر به ياد ((مرگ )) باشند و خود را براى آن آماده نمايند.(38)


مرگ مؤ منان  

مؤ منان و نيكوكاران ، ظالمان و بدكاران ، از همان لحظه ((مرگ )) از هم جدا مى شوند وحالات متفاوتى دارند. يا تعبير ديگر، نتيجه هاىاعمال و عقائدشان ، از همان لحظه كم كم ظاهر و آشكار مى گردد.
موقع جان دادن مؤ منان ، فرشتگان رحمت ، باكمال مهربانى و لطف ، با اخلاق نيك و بشاشت براى قبض روح آنها و آنان را به بهشتبشارت مى دهند. قرآن در اين باره چنين مى فرمايد:
ععع الذين تتوفاهم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنة بما كنتم تعملون(39)
((پرهيزكاران كسانى هستند كه ملائكه (قبض ارواح و فرشتگان رحمت ) روحشان را مىگيرند. در حالى كه (از نظر عقيده و گفتار و كردار)، پاك و پاكيزه اند. به آنها مىگويند: سلام بر شما باد. (سلامى كه نشانه سلامت و امن و امان است ) به خاطراعمال نيكى كه انجام مى داده ايد داخل بهشت شويد)).
در واقع ، پاداش پاكى و تقوا چيزى جز اين نيست كه فرشتگان الهى با سلام و درود ازايشان استقبال كنند و آنها را به بهشت دعوت نمايند، دعوتى كه آميخته با لطف و محبت واحترام باشد!

ملايك از آنها چو گيرند جان
بر آن ها گشايند اينان زبان
چو پاكيزه مانديد ز اعمال زشت
كنون پس در آييد اندر بهشت
در اين جا ممكن است بهشتى كه فرشتگان مى گويندداخل آن شويد، اشاره به بهشت برزخى باشد كه مؤ منان ، بعد از قبض روح شدنداخل آن مى شوند و ممكن است اشاره به بهشت قيامت باشد كه بهشت برزخى درهاى آنحساب مى شود.
((مقربين و مؤ منين نيكوكار هنگامى كه در آستانه مرگ قرار مى گيرند در نهايت آرامش وراحتى و شادى چشم از جهان مى پوشند. خداوند درباره آنان مى فرمايد:
فاما ان كان من المقربين فروح و ريحان و جنت نعيم و اما ان كان من اصحاب اليمين فسلاملك من اصحاب اليمين (40)
كسى كه در حالت احتضار و واپسين لحظات زندگى قرار مى گيرد اگر از مقربانباشد در نهايت راحتى و آرامش و روح و ريحان است ، و در بهشت پر نعمت جاى مى گيرد.
((اما اگر از مؤ منان نيكوكار اصحاب يمين باشند، (همان مردان و زنان صالحى كه نامهاعمالشان به نشانه پيروزى و قبولى به دست راستشان داده مى شود) به ايشان گفتهمى شود: سلام بر تو از سوى دوستانت كه از اصحاب يمين هستى .
پس مؤ منان نيكوكار هنگام ((مرگ ))، به راحتى و ناز و نعمت ، به آرامشكامل ، به رحمت و مغفرت از گناهان ، به آزادى از آتش دوزخ ، به بشارت بهدخول در بهشت دست مى يابند.
با آمدن ((مرگ ))، پرده حجاب برداشته شده ، و ارتباطشان با محبوبشان نزديك تر وروشن تر مى گردد، طبيعى است در آن حال فرح و سرورى بر روحشان غالب مى شود ودر آن دم به زبان حال مى گويند:
حجاب چهره جان مى شود غبار تنم
خوشا دمى كه از اين چهره پرده برفكنم
چنين قفس نه سزاى چو من خوش الحانيست
روم به گلشن رضوان كه مرغ آن چمنم
خرم آن روز كز اين منزل ويران بروم
راحت جان طلبم و ز پى جانان بروم
خرم آن روز كه پرواز كنم تا در دوست
به هواى سر كويش پرو بالى بزنم
چون بلال از ضعف شد هم چون هلال
رنگ مرگ افتاد بر روى بلال
جفت او ديدش بگفتا: و احرب
پس بلالش گفت : نه نه و اطرب
تاكنون اندر حرب بودم ز زيست
تو چه دانى مرگ چون عيش است و چيست
اين همى گفت و رخش در عين گفت
نرگش و گلبرگ و لاله مى شگفت
تاب رو و چشم پر انوار او
مى گواهى داد بر گفتار او
گفت : جفتش الفراق اى خوش خصال
گفت : نه نه الوصال است الوصال
گفت : جفت امشب غريبى مى روى
از تبار و خويش غايب مى شوى
گفت : نه نه بلكه امشب جان من
مى رسد خوش از غريبى در وطن
گفت : اى جان و دل و احسرتاه
گفت : نه نه جان من ، وادولتا
گفت : آن رويت كجا بينيم ما
گفت : اندر خلقه خاص خدا(41)


next page

fehrest page