روز : 1
بخواند دعائى را كه (سيد) در (اقبال ) ذكر كرده : (( اللهم يالله انت الدائمالقائم ، الخ )) .
(سيد) روايت كرده كه در اين ماه در هر وقت كه خواهد چهار ركعت نماز كند يعنى بدوسالم و در ركعت اول بعد از (حمد) يكمرتبه (آية الكرسى ) بخواند و بيست و پنجمرتبه (اناانزلناه ) و در دوم (حمد) و (تكاثر) و بيست و پنجمرتبه(توحيد) و در سوم (حمد) و سوره (جحد) و بيست و پنجمرتبه سوره (فلق )و در چهارم (حمد) و سوره (نصر) و بيست و پنجمرتبه سوره ناس بخواند و بعداز سلام از ركعت چهارم هفتاد مرتبه تسبيحات اربع و هفتاد مرتبه صلوات و سه مرتبه(( اللهم اغفر للمؤ منين و المؤ منات )) بگويد: پس سر بسجده گذارد و سه مرتبهبگويد:
(( ياحى ياقيوم يا ذالجلال و الاكرام يا الله يا رحمن يارحيم يا ارحم الراحمين ))
پس حاجت خود را بخواهد، پس هر كه اين عمل را بجا آورد: خدا او را ومال و اهل و اولاد و دين دنياى او را تا سال آينده ، حفظ كند اگر در آنسال بميرد، بر شهادت بميرد يعنى ثواب شهيدان داشته باشد.
شب : 3
در اين روز، سنه 293، وفات كرد در (طوس ) در قريه (سناباد)، (هارونالرشيد - بن مهدى بن منصور). قبرش در همان بقعه منوره رضوانه - سلام الله عليه -در پشت سر آنحضرت واقع است و (دعبل ) اشاره باين دو قبر نموده در اين اشعار كهگفته :
(( قبرن فى طوس خير الناس كلهم |
و قبر شر هم هذا على العبر |
ما ينفع الرجس من قرب الزكى ولا |
على الزكى بقرب الرجس من ضرر |
هيهات كل امرى رهن بما كسبت |
له يداه فخذ ما شئت او فذر)) |
(هارون ) بيست و سه سال و چند ماه ، خلافت كرد و او را از سلطنت حظ عظيمى بوده(جاحظ) گفته كه براى (رشيد) جمع شده بود چيزهائيكه براى غير از او جمع نشدهبود، چه آنكه وزرايش (بر امكه ) بودند و قاضى او (ابويوسف ) و شاعرش(مروان بن ابى حفصه ) و نديم او (عباس بن محمد) پسرعم پدرش و زوجه اش (زبيده ) و مغنى او (ابراهيم موصلى ) و حاجبش(فضل بن ربيع ) و از براى هر كدام از آنها خصايص و امتيازى است .
روز : 3
در اين روز، سنه 11، موافق روايت (طبرى ) از حضرت صادق (ع ) و بنابقول (شيخين ) و (سيد) و (كفعمى ) و (بهائى ) و غيره وفات حضرتفاطمه عليها السلام واقع شده : پس بايد در اين روز، شيعيان بمراسم تعزيت آنحضرتقيام نمايند و زيارت آنمظلومه و نفرين بر ظالمان و غاصبان حق او كنند.
بدانكه در روز وفات حضرت زهراء، اختلاف بسيار است و اظهر نزد احقر، آنستكه بقاىآنمظلومه بعد از پدر بزرگوارش ، نود و پنج روز بوده و در اين روز وفات كرده و ازبراى هفتاد و پنج ، وجهى توان ذكر كرد كه جاى ذكرش نيست ، لكن خوبستعمل شود بهر دو روايت در عزاى آنمظلومه و اقامه مصيبت .
بهر حال ،عبد از پدر بزرگوار خود، در دنيا چندان مكث نكرد و پيوسته نالان و گريانبود بحديكه او را يكى از بكاؤ ن خمس شمردند واهل مدينه زكثرت گريه او شكايت كردند و در اين مدتقليل آنقدر اذيت و درد كشيد كه خدا داند و اگر كسىتاءمل كند در اين كلمات كه امير المؤ منين عليه السلام بعد از دفن او با قبر پيغمبر خطابكرده ، ميداند كه چه مقدار بوده صدمات آنمظلومه ، چه به سندهاى معتبر وارد شده كه چونامير المؤ منين (ع ) از دفن فاطمه فارغ شده ، حزن و اندوه آنحضرت هيجان كرد، آب ديدههاى مباركش بر روى انورش جارى شد و رو بقبر حضرت رسالت (ص ) گردانيد و برآنحضرت سلام كرد از جانب خود و فاطمه و بعض دردهاىدل خود را ذكر كرد، تا آنكه عرض كرد: امانت خود را بخود برگردانيدى و گروگان خودرا از من باز گرفتى .
چه بسيار قبيح است آسمان سبز و زمين گرد آلود در نظر منيارسول الله ! اندوه من بدر نخواهد رفت تا آنكه حقتعال از براى من اختيار كند آن خانه را كه اكنون تو در آنجا مقيمى در دلم جراحتى استچرگ آرنده و در سينه ام اندوهى است جا بدر آورنده ، چه بسيار زود جدائى افتاد ميان ما وبسوى خدا شكايت ميكنم حال خود را.
(( و ستنبك ابنتك بتظافر امتك على هضمها فاحقهالسئوال و استخبرها الحال فكم من غليل معتلج بصدرها لم تجدالى بثه سبيلا وستقول و يحكم الله و هو خير الحاكمين ))
يعنى : و بزودى خبر خواهد داد ترا دختر تو بمعاونت و يارى كردن امت تو يكديگر را برغصب حق من و ظلم كردن در حق او، پس از او بپرساحوال را، چه بسيار غمها در سينه او بر روز هم نشسته بود كه بكسى اظهار نمى توانستكرد و بزودى همه را بتو خواهد گفت و خدا از براى او حكم خواهد كرد و او بهترين حكمكنندگان است .
(شيخ طوسى ) از (ابن عباس ) روايت كرده است كه چون هنگام وفات حضرترسول (ص ) شد، آنقدر گريست كه آب ديده اش به محاسن مباركش جارى شد.
گفتند: يارسول الله ! سبب گريه شما چيست ؟ فرمود: گريه ميكنم براى فرزندان خودو آنچه نسبت بايشان خواهند كرد بدان امت من بعد از من گويا مى بينم فاطمه دختر خود رابر او ستم كرده باشند بعد از واو ندا كند كه (( يا ابتاه يا ابتاه )) واحدى از امت مناو را اعانت نكند.
فاطمه (ع ) چون اين سخن را شنيد، گريست حضرت فرمود: گريه مكن اى دختر فاطمهگفت : گريه نميكنم براى ، چه بعد از تو بامن خواهند كرد ولكن ميگرم از مفارقت تويارسول الله !
حضرت فرمود: كه بشارت باد ترا اى دختر كه زود بمن ملحق خواهى شد و تواول كسى خواهى بود كه از اهل بيت ، بمن ملحق ميشود.
در (روضة الواعظين ) و غيره ، روايت است كه حضرت فاطمه را مرض شديدى عارضشد و تا چهل روز ممتد شد، چون دانست موت خود را (ام ايمن ) و (اسماء بنت عميس ) وحضرت امير المؤ منين را حاضر ساخت و گفت : اى پسر عم ! از آسمان خبر فوت من ، بمنرسيد و من در جناح سفر آخرتم ، ترا وصيت مى كنم بچيزى چند كه در خاطر دارم حضرتفرمود: آنچه خواهى وصيت كن اى دختر رسول خدا: پس بر بالين آنحضرت نشست و هر كهدر آن خانه بود، بيرون كردند، پس فرمود: كه اى پسر عم ! هرگز مرا دروغگو و خائننيافتى و از روزى كه با من معاشرت كرده اى مخالفت تو نكرده ام حضرت فرمود:معاذالله ، تو داناترى بخدا و نيكوكارتر و پرهيزكارتر و كريم تر و از خداترسانترى از آنكه ترا سرزنش كنم به مخالفت خود و بر من بسيار گران است مفارقت توولكن مرگ امريست كه چاره از آن نيست بخدا سوگند كه تازه كردى بر من ، مصيبترسولخدا را و عظيم شد وفات تو بر من ، پس ميگويم : (( انالله و انا اليه راجعون))
براى مصيبتى كه چه بسيار درد آورنده است مرا و چه بسيار سوزنده و بحزن آورنده استمرا بخدا سوگند كه اين مصيبتى است كه تسلى دهنده ندارد و رزيه اى است كه هيچ چيزعوض آن ، نمى تواند شد.
پس ساعتى هر دو گريستند، پس امير المؤ منين سرفاطمه را ساعتى بدامن گرفت و بسينهخود چسبانيد، فرمود: هر چه مى خواهى وصيت بكن كه آنچه فرمائىبعمل مياورم و امر ترا بر امر خود اختيار ميكنم ، پس فاطمه گفت : خدا جز اى خير دهد ترااى پسر عم رسولخدا! وصيت مى كنم ترا اول كه بعد از من (امامه ) را بعقد خود درآورى ، زيرا كه مردان را چاره اى از زن گرفتن نيست او براى فرزندان من ،مثل من است ، پس گفت :
كه براى من نعشى قرار ده ، زيرا كه ملائكه را ديدم كه صورت نعش براى من ساختند.
حضرت فرمود: وصف آنرا براى من بيان كن ، پس وصف آنرا بيان كرد.- حضرت براى اودرست كرد و اول نعشى كه در زمين ساختند، آن بود - پس گفت : كه باز وصيت مى كنم تراكه نگذارى بر جنازه من حاضر شوند يكى از آنانيكه بر من ستم كردند و حق مراگرفتند، چه ايشان دشمن من و دشمن رسولخدايند و نگذارى كه احدى از ايشان و اتباعايشان بر من نماز كنند و مرا در شب دفن كن در وقتيكه ديده ها در خواب باشد(75)
در (كشف الغمه ) و غيره روايت كرده اند كه چون وفات حضرت فاطمه عليه السلامنزديك شد، (اسماء بنت عميس ) را فرمود كه آبى بياور كه من وضو بسازم ، پسوضو ساخت و بروايتى غسل كرد، نيكوترين غسلها و بوى خوش طلبيد و خود را خوشبوگردانيد و جامه هاى نو طلبيد و پوشيد و فرمود:اى اسماء!جبرئيل در وقت وفات پدرم چهل درهم كافور آورد از بهشت ، پدرم آنرا سه قسمت كرديكحصه را براى خود گذاشت و يكى از براى من و يكى از براى على ، آن كافور رابياور كه مرا بان حنوط كنند، چون كافور را آورد، فرمود: نزديك سر من بگذار، پسپاى خود را رو بقبله كد و خوبيد و جامه بر روى خود كشيد و فرمود: اى اسماء! ساعتىصبركن ، بعد از آن مرا بخوان اگر جواب نگويم على را طلب كن و بدانكه من بپدر خودملحق گرديده ام .
(اسماء) ساعتى انتظار كشيد بعد از آن آنحضرترا ندا كرد صدائى نشنيد، پس گفت :اى دختر مصطفى اى دختر بهترين فرزندان آدم ! ايدختر بهترين كسيكه روى زمين راه رفتهاست اى دختر آنكسى كه در شب معراج بمرتبه قاب قوسين اوادنى رسيده است ! چون جوابنشنيد جامه را از روى مباركش برداشت ديد كه مرغ روحش برياض جنت پرواز كرده است ،پس بر روى آنحضرت افتاد و آنحضرت را ميبوسيد و ميگفت : چون بخدمت حضرترسول برسى ، سلام (اسماء) بنت عميس را بآنحضرت برسان
در اين حال (حسنين ) از در در آمدند و گفتند: اى (اسماء)! مادر ما، در اين وقت چرابخواب رفته است ؟ (اسماء) گفت : مادر شما بخواب نرفته وليكن برحمت رب -الارباب واصل گرديده است ، پس حضرت امام حسن خود را بر روى مادر افكند و روىانورش را ميبوسيد و ميگفت : ايمادر بامن سخن بگو، پيش از آنكه روحم از جسد مفارقت كند وحضرت امام حسين بر پايش افتاد و ميبوسيد آنرا و ميگفت : ايمادر بزرگوار منم ، فرزندتو حسين ، بامن سخن بگو پيش از آنكه دلم شكافته شود و از دنيا مفارقت كنم .
پس (اسماء) گفت : اى دو جگر گوشه رسولخدا! برويد و پدر بزگوار خود را خبركنيد و وفات مادر خود را باو برسانيد، پس ايشان بيرون رفتند چون نزديك بمسجدرسيدند، صدا بگريه بلند كردند، پس صحابهباستقبال ايشان دو يدند، گفتند سبب گريه شما چيست ! ايفرزندان رسولخدا! حق تعالىهرگز ديده شما را گريان نگرداند مگر جاى جد خود را خالى ديده ايد و گريان شده ايداز شوق ملاقات او.
گفتند: مادر ما از دنيا مفارقت كرد چون حضرت امير، اين خبر وحشت اثر را شنيد بر رو در آمدو فرمود: بعد از تو خود را به كه تسلى دهم ، پس اين دو شعر را در مصيبت آنحضرت ادافرمود:
(( لكل اجتماع من خليلين فرقة |
و كل الذى دون الفراق قليل |
و ان افتقادى واحدا بعدواحد |
دليل على ان لايدوم خليل )) |
چون خبر وفات حضرت فاطمه در (مدينه ) منتشر گرديد، مردان و زنان همه گريانشدند در مصيبت آنحضرت و صداى شيون از خانه هاى (مدينه ) بلند شد زنان و مردانبسوى خانه آنحضرت دويدند و زنان بنى هاشم در خانه آنحضرت جمع شدند و نزديكشد كه از صداى شيون ايشان مدينه بلرزه در آيد و ايشان مى گفتند: اى سيده و خاتونزنان اى دختر پيغمبر آخر زمان ! مردم فوج فوج بتعزيه بسيوى حضرت امير المؤ منين (ع) مى آمدند آنحضرت نشسته بود و حسنين (ع ) در پيش آنحضرت نشسته بودند وميگريستند و مردم از گريه ايشان ميگريستند (ام كلثوم ) بنزد قبر رسولخدا (ص ) آمدو گفت : يا ابتاه يارسول الله ! امروز مصيبت تو بر ما تازه شد و امروز تو از دنيارفتى . دختر خود را بسوى خود بردى .
مردم جمع شده بودند و گريه ميكردند و انتظار بيرون آمدن جنازه را ميكشيدند، پس ابوذربيرون آمد و گفت اى مردم ! بيرون آوردن جنازه تاءخير افتاد پس مردم متفرق شدند وبرگشتند.
چون پاسى از شب گذشت و ديده ها بخواب رفت ، جنازه را بيرون آوردند و حضرت اميرالمؤ منين و حسنين و (عمار) و (مقداد) و (عقيل ) و (زبير) و (ابوذر) و(سلمان ) و (بريده ) و گروهى از بنى هاشم و خواص آنحضرت بر حضرتفاطمه نماز كردند و در همان شب او را دفن كردند.
حضرت امير بر دور قبر او هفت قبر ديگرى ساخت كه ندانند قبر آنمظلومه كدام است وبروايتى ديگر چهل قبر ديگر را آب پاشيد كه قبر فاطمه در آنها مشتبه باشد و بروايتديگر، قبرآنمظلومه را بازمين هموار كرد كه علامت قبر معلوم نباشد اينها براى آن بود كهعين موضوع آنقبر منور را ندانند و بر آن قبر نماز نكنند وخيال نبش قبر آنحضرت ترا بخاطر نگذرانند و باين سبب در موضع قبر آنمظلومه اختلافواقع شدهاست بعضى گفته اند كه در بقيع است و بعضى گفته اند مابين قبر حضرترسول (ص ) و منبر آنحضرت مدفون است ، زيرا كه حضرترسول صلى الله عليه وآله فرمودند مابين قبر من و منبر من باغى است از باغهاى بهشت ومنبر من ، درى است از درهاى بهشت و بعضى گفته اند كه آنحضرت را در خانه خود دفنكردند و اين اصح اقوال است و چنانچه روايت صحيحه بر آن دلالت ميكند و (ابن شهرآشوب ) و غيره روايت كرده كه چون ،نحضرت را خواستند در قبر گذارند دو دست از ميانقبر پيدا شد شبيه بدستهاى پيغمبر و آنحضرت را گرفت و بقبر برد.
و نيز در اين روز سنه 211 وفات يافت (اسماعيل بن قاسم ) شاعر معروف به(ابوالعتاهيه ) و او عاشق (عتبه ) كنيز خيزران بود و اشعار او در تعشق با (عتبه) و نوادر قضاياى او باوى در زمان (مهدى ) و (هادى ) و (رشيد) بسيار است واز اشعار او است :
(( ان اخاك الصدق من كان معك |
واله ايضا
روز : 5
در اين روز، سنه 404، سلطان (بعاءالدولة بن عضدالدولة ديلمى ) از دينا در گذشتو پسرش (سلطان الدوله ) بجاى وى نشست .
و در اين روز، سنه 428، مهيار ديلمى شاعر امامى معروف وفات كرد و (مهيار) از اولاد(انوشيروان ) است و مجوسى بوده و بر دست (سيد رضى ) اسلام آورده .
و در اين روز، سنه 661 بنا بر قولى ، وفات كرد در قصبه (قونو)، (المولىجلال - الدين محمد بن محمد) معروف به (مولى رومى ) صاحب كتاب (مثنوى ).اصلش از (بلخ ) است ولكن چون هجرت كرده ببلاد (روم ) و در قصبه (قونو)توقف كرده ، معروف به (رومى ) شده و او درك كرده صحبت (شيخ عطار) و (حكيمسنائى ) و (شمس الدين تبريزى ) را.
(مثنوى ) را بامر (مير حسام الدين چلپى قونوى رومى ) نوشته و اشاره باو است دراين بيت :
اگر نبودى خلق محجوب و كثيف |
غير از اين منطق درى بگشادمى |