|
|
|
|
|
|
پاييز حزن سال 1331 ش علما و مردم شهر همدان كه از حال نامساعد آية الله خوانسارى با خبربودند، از او خواستند تابستان را در هواى ييلاقى همدان سپرى كند. باقبول اين درخواست ، آية الله خوانسارى با همراهانش آية الله اراكى ، آية الله آخوندملاعلى همدانى ، آية الله خمينى و فرزند بزرگشان سيد محمد باقر، مؤ لف محترم آقاىمجتبى عراقى راهى آنجا گرديد. آية الله خوانسارى در استقبالى پرشور وارد شهر شد. در پى اغتنام از انفاس قدسى اومردم شهر از وى تقاضاى اقامه جماعت در مسجد جامع كردند. در يكى از آن روزها كه اوبراى برپايى نماز به مسجد مى رفت ، در بين راه دچار حمله قلبى گشت و سرانجامنزديكيهاى ظهر هفتم ذيحجه 1371 ق به احرام جانان در آمد و لبيك گويان به سراى اوشتافت كه حج چهره اى از زندگى هر روز است . و چنين شد كه رؤ ياى آية الله بروجردىنيز تعبير گشت . او در رؤ ياى در همان شبهاىقبل از وفات آن فقيه نامدار ديده بود كه سيد مرتضى رحلت كرده و او را به شهر قممى آوردند. قبر او اينك در مسجد بالاسر حرم مطهر حضرت معصومه عليهاالسلام هم آغوشاستادش آية الله حائرى قرار دارد.(272) علامه سردار كابلى متوفاى 1331 ش . ستاره خاور
خرم گلى كه بشكفد از شاخسار علم
|
خوش سبزه اى كه سرزند از جويبار علم
| علامه حيدرقلى فرزند سردار نور محمد خان در هيججدهم محرم 1293 ق . در محله شيعهنشين قزلباشهاى ((چنداول )) كابل (273)، طلوع نمود. اويكى از پرغروغ تريناختران حوزه تشيع بود كه شصت سال و اندى از عمر پربرت خويش را در عالم هجرتبراى كسب دانش و نشر فرهنگ اهل بيت عليهم السلام به سر برد و حدود نيم قرنقبل (1372 ق ) در باختر مشرق اسلامى يعنى ديار ((باختران )) اين ستاره گمنام ازآسمان علم و حكمت غروب نمود. اينك به مناسبت فرارسيدن چهل و سومين سال عروج اين حكيم نامور و فقيه فرزانهگوشه هايى از زندگى را مرور مى كنيم : خاطرات حيدرقلى كودك چهار ساله بود كه استعار پير انگليس سايه سياه خود را بر اكثركشورهاى شرقى و غربى گسترده بود. در هيمن امر دولتمردان انگليس يكى از مهره هاىخطرناك و وابسته به استكبار جهانى را در افغانستان به قدرت رساندند. با روى كارآمدن ((امير عبدالرحمن خان )) شاه جنايت پيشه و مزدور دست به طرحى استعمارى زد كهعبارت بود از مخالفت با رهبران مذهبى ، سياسى و سركوب مليتهاى مظلوم و محكوم ديارتشيع . او در مخالفت و نابودى مذهب جعفرى از هيچ تلاشى دريغ نورزيد؛ از كشتار دستهجمعى شيعيان گرفته تا تبعيد و به سياهچال انداختن جمعى ازرجال شيعى . نور محمد خان كه از سرداران عالى رتبه ارتش محسوب مى شد همراه باخانواده اش به يكى از ايالات مستعمره بريتانيا (هند شهر تاريخى لاهور) تبعيد شد.خانواده سردار مدت هفت سال (1297 - 1304 ق ) در لاهور مهاجر بودند. در اين ايامحيدرقلى فرزند ارشد سردار راهى مكتب خانه و مدارس دولتى گرديد. وى در مدت هفتسال تمام پايه هاى علوم جديد را در لاهور فراگرفت و در مكتب خانه ، علوم دينى و قرآنرا آموخت . در حالى كه هنوز دوازده بهار از سن حيدرقلى سپرى نشده بود از جمله دانشمندانجوان و رياضيدان هوشمند لاهور به حساب مى آمد. او در عنفوان جوانى در بيشتر علوم وفنون روز صاحب نظر و راءى بود و در ميان دانش آموزان شهر لاهور رتبهاول را از آن خود نموده بود، به طورى كه معلمان و اساتيد كلاس حيدرقلى ازفضل و آن دانش آموز مهاجر بهره مى بردند و نسبت به وى احترام خاصى به جا مىآوردند. چندى نگذشت كه آوازده علمى حيدرقلى شهره شهر گشت . دولت مستعمره هند هر چندگاهى اسباب اذيت و آزار خانواده سردار را فراهم مى ساخت و با بهانه گيريهاى واهىروزگار را بر آنان تنگ مى ساخت و توسط عوامل دولت دست نشاندهكابل چنگ و دندانى عليه سردار مهاجر نشان داده مى شد. نور محمد خان مجبور شد شهر لاهور را به قصد عراق ، ((ديار ابرار و احرار)) روزگارترك نمايد. بر اين اساس (سال 1304 ق ) از مسير اقيانوس هنددل به دريا زده ، وارد بندر ساحلى بصره گرديد. او و خانواده وى كه سالها در فراقچنين لحظه اى دقيقه شمارى مى كردند هم اكنون از تمناى ديدار و عطر گلگون گلهاىمحمدى اشك شوق روان مى سازند. سردار نور محمد خان توانست براى هميشه خود و فرزندان دلبندش را از توفان حوادثنجات بخشيده ، بر ساحل بيكران كشتى نوحاهل بيت خود را بيمه نمايد. در محضر خورشيد حيدر قلى هم اكنون مهمان خورشيد و در محضر امامان معصوم عليهم السلام قرار گرفتهاست . او آمده است تا از سرچشمه زلال ((قرآن )) و كوثر كلام((اهل بيت عليهم السلام )) جرعه اى بنوشد.
ما بدين در نه پى حشمت و جاه آمده ايم
|
از بد حادثه اينجا به پناه آمده ايم
|
رهرو منزل عشقيم ز سر حد عدم
|
تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم
| حيدرقلى پس از زيارت مزار پيشوايان اسلام و آشنايى با اختران حوزه نجف اشرف نزداساتيد زبده و وارسته نجف چون شيخ على اصغر تبريزى ،تحصيل علوم حوزوى را آغاز كرد. وى پس از ششسال تلاش بى وقفه توانست بر قله رفيع اجتهاد و استنباط علوم اسلامى قرار گيرد. وىدر ميان طلاب معاصر خود در فضل و دانش نمونه بود و همه او را به حكيم ، دانشمند ومجتهد بزرگ مى شناختند. مشايخ اجازه حكيم وارسته علامه سردار كابلى پس از كسب مدارج علمى و رسيدن به درجه اجتهاد و فتواموفق شد از رجال نامى و استوانه هاى بزرگ حوزه همچون : 1- آية الله سيد حسن صدر (ره ) 2- آية الله ميرزا محمد على دشتى (ره ) 3- آية الله حاج سيد عباس لارى (ره ) 4- آية الله حاج شيخ عباس قمى (ره ) 5- آية الله سيد يحيى خراسانى (ره ) 6- آية الله شيخ آقا بزرگ تهرانى (ره ) مفتخر به دريافت ((اجازه )) و نقل روايات گردد. آشنايى با زبانهاى خارجى سردار همراه با فراگيرى علوم معقول (فلسفه ، حكمت و هيئت ) ومنقول (فقه و اصول ) به زبانهاى زنده جهانى (عربى ، انگليسى ، عبرى و اردو)آشنايى كامل پيدا كرد و با لهجه مخصوص هر زبان قادر به تكلم و محاوره بود وبرخى از تاءليفات خود را به نگارش درآورد و بعضى از كتب خارجى را ترجمه نمود.وى تحقيقاتى درباره زبان عبرى به عمل آورد و برخى از نظرات دانشمند مسيحى عراق(اب انستاس ...) درباره ((فقه اللغة )) را رد كرد. و نيز كتاب((انجيل برنابا)) را از عربى به فارسى دراورده ، و با نسخه انگليسى آن تطبيق داد.وى سروده هايى نيز به زبان اردو و انگليسى دارد.(274) هجرت از حوزه حكيم گمنام علامه سردار كابلى در اوج شكوفايى علمى و در بحبوحه جوانى و رسيدنبه قله بلند اجتهاد آهنگ هجرت از حوزه را به صدا درآورد و در تاريخ 1310 ق همراهخانواده به قصد تبليغ اسلام و انجام رسالت براى تنوير و ارشاد جامعه اسلامى ، باحوزه وداع گفت . با اينكه همه نوع امكانات براى او فراهم بود و هيچ گونهمشكل سياسى و مالى او را تهديد نمى كرد، با كوله بارى از علم و حكمت ، حوزه را رهانموده ، وارد سرزمين باختران گرديد. آن روز شهر باختران از محروم ترين مناطق غربايران به حساب مى آمد. با رسيدن كاروان زائر كربلا شهر غرق در شادى و شعفگرديد. مردم آن ديار به گرمى از سردار كابلىاستقبال نمودند و او را همچون نگينى در بر جان گرفتند از آن روز به بعد شهرباختران منزلگاه ستارگان علم و حكمت گرديد و هر چند مدت كاروانى از عالمان وشاگردان مكتب اهل بيت عليه السلام و پيروان ساير مذاهب براى ديدار او كسب فيض ازخرمن علوم سردار وارد اين ديار مى شدند و درطول سال مهمانخانه سردار آكنده از دانشمندان و دانش پژوهان علوم اسلامى و زائران حرمامام حسين عليه السلام بود كه برخى از آنان آشنا به ((علوم غريبه )) بودند. از آنميان شيخ عبدالرحمن مكى بود كه از وى فن كيمياگرى را آموخت . هجرت ناباورانه علامه بزرگوار، فقيه روزگار، حوزه هاى علميه را تكان داد. البتهبايد يادآور شد كه سردار تنها مهاجر حوزه نبود بلكه بزرگان ديگرى همقبل از ايشان پس از اتمام يك دوره از دروس حوزه و رسيدن به اعلام مراتب معرفت و صعودبر سكوى وعظ و خطابه حوزه را ترك گفته ، به شهرهايى چون بلخ و بخارا و... هجرت نموده اند و امروز حضور چشمگير پيروان تشيع در هند و چين و كشمير مرهون زحماتهمين ستارگان تابناك حوزه هاست . چه بسزاست سيره سلف احيا گردد و تنى چند ازامروزيان نيز همانند سردار كابلى و فاضل هندى حوزه را براى سامان بخشيدن اوضاعدينى ديار خود ترك گويند و بدان سرزمينها رو كنند. ميراث فرهنگى تمركز فكرى سردار بسيار عالى بود. با اينكه در ميان مردم و همواره ماءنوس با آنانبود از فعاليتهاى علمى و كنكاش در علوم تجربى و فكرىغافل نشد. چه بسا در تحقيقات و تاءليفات خود بيشتر از حوزه درس و بحث موفق بوده وشبانه روز بهترين لحظات زندگى خود را صرف مطالعه و تحقيق و فراگيرى علوم وفنون مى كرد در پى همين پشتكارى كه داشت فن ((كيميا))گرى را در باختران ازدانشمندانى كه با وى ديدار داشتند آموخت و به نتايجى بسيار ارزنده و دست يافت . وى تا آخرين دقايق عمرش از كتاب ، قلم و دوات فاصله نگرفت . هميشه مى نوشت و تفكرمى كرد. هم اكنون آثار ارزشمندى در زمينه هاى مختلف از وى به يادگار مانده است كهبيشتر آنها به صورت پراكنده در كتابخانه هاى عمومى و شخصى در ايران وجود دارد ازمجموع 32 جلد تاءليفات وى به تعدادى اشاره مى گردد: 1- كتاب اربعين (اين كتاب حاوى چهل حديث درفضايل امام على عليه السلام از طرق اهل سنت مى باشد.) 2- نظم باب حادى عشر 3- شرح دعاى صباح 4- درالنثير 5- رساله در معرفت (جو)(275) 6- غية التعديل (قبله شناسى ) 7- ترجمه انجيل برنابا و... قبله شناس علامه مجلسى (ره ) محدث بزرگ شيعه معتقد بود كه محراب قبله مسجد مدينه از سوىسلاطين جور از جايگاه اصلى خود منحرف گرديده است . با اينكه سردار كابلى اكثرمحرابهاى موجود زمان خود را منحرف از قبله مى دانست و خود با اندك انحراف از محرابمساجد نماز مى گزارد، با نبوغى كه در هيئت و حكمت داشت توانست با فرمولهاى پيچيدهرياضى مساءله ((انحراف قبله مسجد مدينه )) را رد و حكيمانه مدعاى خويش را اثباتنمايد. وى معتقد است كه محراب مسجد مدينه صد در صد درست و طبق موازين رياضى و هيئتاست و حتى انحراف نداشتن قبله مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را از معجزاتبارز مكتب اسلام دانسته و دلايلى در اين باره اقامه نموده است .(276) انس با كتاب سردار بيشتر اوقاتش را صرف مطالعه يا نوشتن كتاب مى كرد، از كتبى كه هميشه دركنار خود مى گذاشت و دم به دم به آنها مراجعه مى كرد ((تاج العروس (277))) و((دائرة المعارف بريتانيا))؟ بود و كمتر شب و روزى بر او مى گذشت كه رياضياتمطالعه نكند. اكثر كتب كتابخانه اش را خوانده بود و هر كتابى را كه مى خريد ضمنمطالعه ، اغلاط آن را تصحيح مى كرد و براى بيشتر كتابهاى مهم خود كه چاپ قديم وفاقد فهرست بودند، فهرست تهيه مى كرد و حاشيه مى زد. خط سردار او علاوه بر فضايل و مناقبى كه وى داشت هنرمند خوبى بود و در نستعليق و شكسته قلمىتوانا و نقش آفرين داشت . نمونه اين دو خط را مى توان از حواشى سردار بر كتاب((شهاب )) تاءليف قاضى ابوعبدالله خضاعى و در ((غيةالتعديل )) مشاهده نمود كه هر دو كتاب به طريق افست چاپ گرديده است . آيينه اخلاق سردار كابلى نه فريفته دنيا شد و نه مغرور دانش خود او از آغاز تا آخر عمر، طلبه بهمعناى واقعى كلمه بود و نه به فكر جاه و مقام افتاد و نه به ياد لشكر و حشم . از تماموجود او عزت و شرف مى باريد. به غناى عجيبى دست يافته بود. در چهره اش آثار كبر و نخوت ديده نمى شد انسانىبود قانع ، صبور، خوشرو و خوش لهجه . وقتى راه مى رفت زمين را مى نگريست و وقتىمى نشست در حال فكر كردن بود. وقتى به كسى مى رسيد با تبسم احوالپرسى مى كردو اگر سخن از علم و فضل او به ميان مى آمد مى گفت : ((من ذره اى بيش نيستم .)) و... او ظاهرى ساده و بى آلايش داشت . لباس ساده مى پوشيد، ساده سخن مى گفت و غذاىساده مى خورد مهربان بود و با مردم صميمانه مى نشست و صادقانه برخورد مى ركد. ازتمام وجودش اخلاص و صفا نمايان بود. ادب و تواضع آن مرد كريم ، دوستان و آشنايانش را به شگفتى وا مى داشت . بزرگانىكه به كرمانشاه وارد مى شدند و اشتياق به ملاقات با او را داشتند، او از باب احترام وادب ابتدا به ديدن آنها مى رفت تا آمدن آنها بهمنزل او جنبه بازديد داشته باشد. وى اين احترام را نسبت به هر شخصى مراعات مى كردبدون آنكه ملاحظه اى به مقام و مرام و مسلك طرف داشته باشد. غروب ستاره خاور سرانجام حكيم فرزانه دانشمند برجسته ، ستاره خاور، مهاجر گمنام علامه حيدرقلى ، درعالم هجرت و غربت پس از نيم قرن و اندى تلاش ، برسى و نشر معارف اسلامى ، درسحرگاه جمادى الاول 1372 ق در حال راز و نياز با ذات بى نياز در سر سجاده نماز در79 سالگى يا قلب آرام و ضمير اميدوار از آسمان باختران غروب كرد و حوزه هاى علميهو سرداران علم و معرفت را از رحلت خود عزادار و سياهپوش ساخت . پس از مراسم تشييع و عزادارى در باختران تابوت سردار را طبق وصيت خودش به نجفاشرف انتقال دادند. پيكر مطهر او در چهارم جمادىالاول 1372 ق در ميان اشك و آه طلاب و رجال بزرگ حوزه نجف تشييع و در قبرستان وادىالسلام در جوار مرقد مطهر ((بوتراب )) امام على عليه السلام به خاك سپرده شد. در فراق ستاره نزديك به نيم قرن از غروب دانشور بزرگ فيلسوف گمنام آية الله سردار كابلى (ره) مى گذرد. هنوز هم ارباب خرد و دانش در فراق سردار مى سوزند و تنها از نظرات وىدر محافل و سمينارهاى علمى بهره مى جويند. يكى از آن سرداران نام آور معاصر، حكيمبزرگوار علامه آية الله حسن زاده آملى - دام عزه - است كه بارها در دروس هيئت و حكمت خوداز عظمت علمى سردار كابلى با اين جملات قدردانى نموده است : ((ايشان ملاى عجيبى بود. ملاى مجهول القدرى بود. در زمان ما جايشان خيلى خيلى در حوزهخالى است . رضوان الله تعالى عليه ...))(278)
چون كه گل رفت و گلستان شد خراب
|
بوى گل را از كه جوييم ، از گلاب
| كاشف الغطاء متوفاى 1333 ش . سوره خشم محمد رضا سماك امانى ولادت شيخ محمد حسن كاشف الغطا در سال 1294 ق . در محله عماره نجف ديده به جهان گشود.(279) جد او آية الله شيخ جعفر كاشف الغطا (متوفى 1228 ق .) سرشناس ترين و پرآوازهترين فرد اين خاندان است و فرزندان و نوادگان وى از دانشمندان و مجتهدان بزرگ عراقبودند. آية الله شيخ على كاشف الغطا (متوفاى 1320 ق .) - پدر قهرمان اين دفتر - ازمراجع بلند پايه تقليد عراق بود.(280) سالهاى سبز محمد حسين در ده سالگى وارد حوزه علميه نجف شد. ادبيات عرب ، حساب ، نجوم ، فقه واصول را با پشتكار و شوق فراوان فراگرفت . عطش يادگيرى او را بى قرار كردهبود. نوجوان بود و آرزومند فراگيرى علوم بيشتر. محمد حسين در كنار تحصيل علوم حوزوى به مطالعه عميق در ادبيات عرب پرداخت . ذوقادبى خوبى داشت . نثر و نظم زيباى نوشته ها و سروده هاى او از ابتداى نوجوانى ،هويداى روح لطيف و مهربانش بود. محمد حسين از ابتداى نوجوانى به سرودن شعر ونويسندگى پرداخت . پانزده ساله بود كه كتاب ((العبقات العنبريه ...)) را دربارهخاندان خود نوشت . هنوز هيجده بهار بيش نديده بود كه دروس سطح حوزه را به پايانبرد و به درس خارج فقه و اصول آية الله سيد محمد كاظم يزدى و آية الله آخوندخراسانى راه يافت . روح ناآرامى داشت . ادبيات عرب و تاريخ نتوانست عطش ذهنش را فرو نشاند. به اميداينكه گمشده اش را در اشعار شاعران و تاريخ خاندانش بيايد، سالها در وادى شعر وادب و تاريخ گام نهاد. اما باز تشنه بود. شگفت كه خود نمى دانست تشنه چيست ! بهسراغ بركه حكمت و فلسفه رفت تا روح تشنه اش را سيراب نمايد. وى در اين باره مىگويد: تمام كتابهاى صدرالمتاءلهين ، ملاصدرا شيرازى - از مشاعر، عرشيه و شرح هدايهگرفته تا اسفار و شرح اصول كافى - را نزد استادان برجسته آموختم .... زمانى نيز به يادگيرى علم حديث ، تفسير و عرفان پرداخت تا بتواند اندكى از عطشخود بكاهد. به كتابهاى فصوص ، نصوص ، فكوك و ديوان اشعار مولوى ، جامى و...پناه برد. سالها نزد استادان برجسته حوزه علميه نجف مانند آيات بزرگوار مصطفى تبريزى ،ميرزا محمد باقر اصطهباناتى ، احمد شيرازى ، على محمد نجف آبادى ، ملا على اصغرمازندرانى ، حاج آقا رضا همدانى ، محمد تقى شيرازى و علامه حسين نورى (محدث نورى )به شاگردى پرداخت .(281) در اين ميان ، كاشف الغطا علاقه وافرى به محدث نورى داشت . محدث نورى ازكارشناسان سرشناس علم حديث بود. كاشف الغطا همواره با استاد نشست و برخاست داشت .از پندهاى استاد براى سير و سلوك و پيمودن راههاى سعادت بهره مى جست . روزى بهاستاد گفت : رطوبت جوانى در جان من رسوخ كرده و مرا از برخاستن براى نماز شب سنگيننموده است . از اين رو، در برخى از شبها، نماز شب از دستم مى رود. استاد فرياد برآورد:چرا؟ چرا؟ برخيز! برخيز! كاشف الغطا سالها پس از رحلت استاد، از آن سرزنش استاد ياد مى كند مى گويد: صداىاستاد مرحومم ، در هر شب ، پيش از سحر مرا براى نماز شب بيدار مى كند.(282) كاشف الغطا چند دوره در درس خارج فقه و اصول آية الله سيد محمد كاظم يزدى و آيةالله آخوند خراسانى شركت كرد(283) تا توانست قله اجتهاد را فتح نمايد. وى شرحىبر كتاب ((العروة الوثقى )) نوشته آية الله سيد محمد كاظم يزدى نگاشت كه احتمالانخستين شرحى است كه بر اين تاب نوشته شده باشد، اين شرح چهار جلد است .(284) آية الله كاشف الغطا پس از سالها تحصيل و رسيدن به مقام اجتهاد، به تدريس آموختههايش براى طلاب جوان پرداخت . دهها طلبه در مسجد هندى و مقبره ميرزاى شيرازى در صحنحرم حضرت على عليه السلام گرد مى آمدند و در درس او شركت مى جستند. سه يار استعمارگران براى چپاول كشورهاى اسلامى بهترين راه را در تفرقه انداختن بينمسلمانان ديده اند. برخى از دانشمندان اهل سنت نيز ناآگاهانه آب به آسياب دشمن مىريخته اند. گروهى نيز آگاهانه به شيعه حمله ور شده و در سخنان و كتابهايشان عليهشيعه وارد ميدان شده اند. جرجى زيدان (متوفى 1914 م ) نويسنده شهيراهل سنت درباره شيعه مى نويسد: ((شيعه طايفه اى كوچك بود كه آثارقابل اعتنايى نداشت . اكنون شيعه اى در دنيا وجود ندارد.)) از آن پس سه دانشمند شيعىبا هم پيمان مى بندند كه به معرفى شيعه و آثار آن بپردازند. آية الله سيد حسن صدر(متوفى 1354 ق .) و علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى (متوفى 1389 ق .) با كاشف الغطاعهد مى بندند كه به ياوه هاى جرجى زيدان پاسخ دهند. قرار شد كه آية الله صدردرباره نقش شيعيان در تاءسيس علوم اسلامى كتابى بنويسد. او پس از سالها تحقيقموفق شد كتاب ((تاءسيس الشيعه لعلوم الاسلاميه )) را بنويسد. علامه شيخ آقابزرگ تهرانى متعهد شد كه فهرستى براى كتابهاى نوشته شده بهدست شيعيان بنويسد. او ساليان دراز به كاوش و جستجو پرداخت . به كشورهاى اسلامىسفر كرد. تا تلاشى جانفرسا، با مراجعه به كتابخانه هاى فراوان توانست فهرستآثار شيعيان در طول تاريخ ، كه شامل بيش از پنجاه هزار كتاب در موضوعهاى مختلف را،از فقه ، اصول ، فلسفه ، تفسير، كلام ، ادبيات ، پزشكى ، فيزيك ، جبر، مثلثات ،رياضيات ، تاريخ ، جغرافيا و...بود، تهيه نمايد و به معرفى اجمالى آنها بپردازد.((الذريعه الى تصانيف الشيعه )) اثر گرانسنگ او در 29 جلد به چاپ رسيد. كاشف الغطا كتاب ((تاريخ آداب اللغة )) جرجى زيدان را نقد كرد. كاشف الغطا بركتاب جرجى زيدان ، در ((بوينوس آيرس )) آرژانتين به چاپ دوم رسيد.(285) سفرهاى پربار كاشف الغطا در سفر حج با دانشمندان اهل سنت حجاز به گفتگو نشست و آنها را به وحدتفرا خواند. ((نزهة السمر و نهزة السفر)) سفر نامه حج اوست . سپس به سوريه ولبنان رفت و مسلمانان را با ترفندهاى استعمارگران و راههاى مبارزه با آنها آشنا كرد.با علماى شيعه و سنى سخن گفت . پرهيز از اختلاف و همكارى دانشمندان شيعه و سنى ازسخنان اوست كه با انديشمندان در ميان مى گذاشت . كاشف الغطا در لبنان ازدواج كرد.پس از ماهها اقامت در لبنان كه به گفتگو با دانشمندان بر جسته شيعه ، سنى و مسيحى ،نقد مقاله ها و فعاليتهاى تبليغى و علمى گذشت ، به مصر رفت و به تدريس در((الازهر))، بزرگترين حوزه علميه جهان اهل سنت پرداخت ، او كه نفوذ مسيحيت در مصر رااحساس مى كرد. با كشيشان درباره انجيل و مسيح عليه السلام سخن گفت و اسلام را بهآنها معرفى كرد. ععع ((التوضيح فى بيان ما هوالانجيل و من هو المسيح ))عععع نوشته اوست كه جلداول آن در سال 1331 ق . در ((صيدا)) چاپ شد. مجتهد جوان با شور و شعف وصفناپذيرى به تبليغ فرهنگ شيعه و دعوت تمام مسلمانان به يكپارچى در راه مبارزه بااستعمار پرداخت . هنوز به چهل سالگى نرسيده بود ولى انديشه پربار و سخنانجذابش همه را شيفته ساخته بود. او فرصتها را از دست نمى داد. سهسال در مصر و لبنان اقامت كرد و به ارشاد مردم پرداخت . شروع جنگ جهانىاول و اشغال عراق به دست انگليس او را براى دفاع از وطن ، به بازگشت به ميهن فراخواند.(286) دفاع از وطن جنگ جهانى اول در سال 1332 ق . آغاز شد، انگلستان بسيارى از شهرهاى عراق راتصرف كرد. كاشف الغطا خود را به ((كوت )) كه خط مقدم نبرد با انگليسيها بود،رساند و اسلحه به دست گرفت و از ميهنش دفاع كرد. مراجع تقليد شيعه فتواى جهاد دادهبودند و بسيارى از مجتهدان ، استادان و طلبه هاى حوزه هاى علميه در خط مقدم جبهه بامتجاوزان مى جنگيدند، كاشف الغطا بارها به جبهه رفت و در كنار رزمندگان سلحشور بهدفاع از وطن پرداخت .(287) مدرسه كاشف الغطا برخى از مقلدان آية الله سيد محمد كاظم يزدى كه پس از فوت او، از كاشف الغطا تقليدمى كردند. نزدش آمدند و با اصرار از او خواستند كه رساله عمليه خود را چاپ كند.((شرح تبصرة المتعلمين )) و ((وجيزه الاحكام )) نوشته اوست كه در پى اصرار مقلدانشنوشته شده است . حاشيه بر ((سفينه النجاه )) نوشته برادرش ، حاشيه بر ((مجمعالرسائل )) كه حاوى فتواهاى مراجع تقليد مشهور است ، ((مناسك حج )) و... از كتبفقهى وى و ((سؤ ال و جواب )) و ((زادالمقلدين )) پاسخ استفتائات مقلدان اوست . كاشف الغطا در طول ساليان دراز تدريس شاگردان بسيارى تربيت نمود. آية اللهالعظمى سيد محسن حكيم ، آية الله محمد جواد مغنيه (نويسنده معروف ) و شهيد آية اللهقاضى طباطبايى (امام جمعه تبريز) از شاگردان اويند. توليت مدرسه علميه ((معتمد))با پيشينه يك قرن بر عهده خاندان كاشف الغطا بود. اين مكان كه زمانى رونقى چشمگيرداشت به مرور زمان رو به خرابى نهاد اما ايشان آن را باز سازى كرد و رونقى تازهبخشيد.(288) كتابخانه مدرسه كاشف الغطا از كتابخانه هاى بزرگ نجف بود كهكتابهاى خطى كميابى در آن وجود داشت . كاشف الغطا هر روز به مدرسه مى آمد و بيشترديدارهاى سياسى او و گفتگوهاى علمى اش با نويسندگان و دانشمندان عراق در مدرسهصورت مى گرفت . ايشان هماره در انديشه حل مشكلات طلاب بود و با زحمات فراوان توانست براى طلابمدرسه ، معافيت تحصيلى بگيرد.(289) كنگره جهانى اسلام در سال 1350 ق . يك صد و پنجاه نفر از شخصيتهاى سياسى و مذهبى كشورهاى مسلمان ازسراسر دنيا، در كنگره جهانى اسلام ، گرد آمدند. مفتى بيت المقدس از سوى مجلس اعلاىفلسطين ، كاشف الغطا را به شركت به اين گردهمايى فرا خواند. اين در حالى بود كهفلسطين هنوز اشغال نشده بود و بيش از هفتاد هزار نفر از مردم فلسطين به بيت المقدسآمده بودند تا از سخنان رهبران فرقه هاى اسلامى و شخصيتهاى برجسته سياسى ومذهبى كشورهاى مسلمان بهره جويند. رشيد رضا (نويسنده سنى مذهب تفسير المنار) و علامهاقبال لاهورى نيز در اين همايش بزرگ حضور داشتند. هر شب چند نفر از دانشمندان سخنرانى مى كردند تا اينكه نوبت به جناب كشاف الغطارسيد. اينك چكيده اى از سخنان وى را مى آوريم : ... از نخستين شبى كه با اين اجتماع بزرگ روبرو شدم پيوسته خود را در ميان ترس واميد مى بينم . گاه نسبت به اين كنگره خوشبين هستم و گاه دلم شور مى زند... ترس منبه چند دليل است : 1- شرقيها، به ويژه مسلمانان - مراد من برادران حاضر در اين كنگره نيست - از پايدارىدر هدف برخوردار نيستند. چه بسا مسلمانانى كه حركتى آتشين آغاز كردند ولى پس ازمدتى حركتشان به خاموشى گراييد. 2- اختلاف و جدايى از خصلتهايى است كه در درون ما ريشه دوانيده و ما را بيچاره ساختهاست . اختلاف انديشه و آزادى فكر از ويژگيهاى انسان است ... اما مصيبت اين است كهاختلاف نظر به دشمنى بگرايد... مسلمانان برادران يكديگرند. آيا برادر با برادردشمنى مى ورزد؟ اى يكتا پرستان ! يكى شويد. من پيش از اين ، دو كلمه گفتم كه اميدوارماز سخنان ماندنى باشد. گفتم : گنبد اسلام بر دو پايه استوار است . كلمه توحيد و توحيد كلمه . اى مسلمانان ! اگر سخن ما يكى نشود، بايد با اسلام وداعكنيم ... 3- سومين بيمارى ما اين است كه شرقيها عادت داريم به جاىعمل ، حرف بزنيم و در جايى كه بايد انديشه خود را به كار بنديم ، كارها را بدونفكر انجام مى دهيم . هر ملتى با سه چيز مى تواند قيام كند: مردم توانا، انديشه درست و كوشش دايم.(290) سخنان كاشف الغطا غوغايى بپا كرد. در آن شب با اصرار از كاشف الغطا خواستند كه امامجماعت نماز عشا باشد، او نيز پذيرفت . تمامى علماىاهل سنت ، حتى وهابيون ، ناصبى ها و خوارج نيز به او اقتدا كردند. از آن روز به بعد،كشاف الغطا امام جماعت كنگره شد. نماز جمعه هم به امامت او برگزار شد. روزنامه ها و مجله هاى كشورهاى اسلامى سخنان كاشف الغطا را چاپ كردند. بسيارى ازنويسندگان و دانشمندان اهل سنت از آن به بعد، نسبت به شيعه روش ملايم ترىبرگزيدند. كاشف الغطا پانزده روز در فلسطين ماند. به شهرها و روستاهاى فلسطين رفت و با علماو مردم صحبت كرد. آنان را به وحدت فرا خواند. بسيارى پس از سخنرانى او در كنگره ،وى را ((امام كاشف الغطا)) مى خواندند، دانشمنداناهل سنت از وسعت نظر، قدرت بيان و سخنان پر مغز او به شگفت آمده بودند. كشاف الغطا به عراق بازگشت و بسيارى از طلاب و فضلاى حوزه علميه نجف كه آوازهسخنان او در كنگره و تاءثير آن را در روزنامه ها خواند بودند، به پيشواز او آمدند.حسينيه كرخ بغداد آكنده از جمعيت بود. روزنامه نگاران ، شاعران ، شخصيتهاى فرهنگى وسياسى عراق در حسينيه گرد آمده بودند. كاشف الغطا براى مردم صحبت كرد و آنها را ازآنچه در كنگره گذشت ، مطلع ساخت . وى پس از سه روز اقامت در بغداد، به كربلا رفت و پس از زيارت مرقد امام حسين عليهالسلام به نجف بازگشت . هر شب ، مردم به ديدار او مى رفتند و از سخنان او دربارهمسافرتش استفاده مى كردند. بسيارى از شاعران و شخصيتهاى فرهنگى و سياسى نجفحضور موفق او در كنگره را به وى تبريك مى گفتند و شاعران بيش از ده هزار بيت شعردرباره سفر او سرودند. مردم كوفه از او دعوت كردند تا به شهرشان بيايد. مسجد بزرگ كوفه ، هزاران نفررا در خود جاى داده بود. كاشف الغطا براى مردم صحبت كرد. سخنرانى او به نام((الاتحاد و الاقتصاد)) چند بار چاپ شد. در سخنان او آمده بود. غرب به وسيله صنعت ومكيدن چشمه هاى ثروت شرق ، بر آنان سيطره يافت . اسلام همه راههاى سالم به دستآوردن ثروت را بيان و ضرورت رشد اقتصادى را گوشزد كرده است . سعادت كشورهاىاسلامى با اتخاد و اقتصاد به دست مى آيد.(291) براى وحدت ((اصل الشيعه و اصولها)) از زيباترين نوشته هاى كاشف الغطاست . كاشف الغطادرباره انگيزه نگارش اين كتاب مى نويسد: ((دو سال پيش ، يكى از جوانان پر شور كه با هياءتى علمى از سوى دولت عراق ،براى تحصيل در ((دار العلوم العليا)) به مصر رفته بود، در نامه اى طولانى به مننوشت :... من با برخى از دانشمندان دانشگاه الازهر رفت و آمد دارم . گاه و بيگاه از نظامآموزشى و دانشمندان حوزه علميه نجف سخن به ميان مى آيد استادان الازهر از انديشمندانحوزه علميه نجف به بزرگى ياد مى كنند، ولى مى گويند: متاءسفانه شيعه هستند! من ازاين سخنان آنها شگفت زده شدم . به آنها گفتم : مگر شيعه بودن گناه است ؟! مگر شيعيانمسلمان نيستند؟! برخى از آن ها در پاسخ گفتند: شيعيان مسلمان نيستند و... من جوانى هستمكه از پيدايش شاخه هاى گوناگون مذهبها در اسلام آگاهى ندارم . اكنون از سخناندانشمندان بزرگ اهل تسنن به ترديد افتاده ام كه آيا شيعه فرقه اى از اسلام است ؟اگر مرا از اين سرگردانى نجات ندهيد مسؤ وليت لغزش و گمراهى من بر عهده شماست . من به وسيله نامه درباره تاريخ شيعه و پاسخ به تهمتهاى آنان ، او را راهنمايى كردم .ولى در شگفت بودم كه چگونه برخى از دانشمندان بزرگاهل سنت ، اين گونه سخن مى گويند! تا اينكه كتاب ((فجر الاسلام )) نوشته احمد امين ،نويسنده بزرگ مصرى به دستم رسيد. مغزم از دروغهاى شاخدار اين كتاب سوت كشيد.احمد امين ، سال پيش (1349 ق .) همراه شمارى از استادان ، دانشجويان و دانشمندان مصر،به نجف ، شهر دانش آمد. او در نجف همراه دوستانش در يكى از شبهاى ماه مبارك رمضان بهديدن من آمد. من او را به نرمى سرزنش كردم كه چرا چنين دروغهايى را به شيعه نسبت دادهاست ! آخرين عذر احمد امين اين بود كه آگاهى كافى درباره شيعه نداشتم . من گفتم : اينبهانه پذيرفته نيست . نويسنده بايد در موضوعى كه مى خواهد بنويسد، خوببررسى كند چرا كتابخانه هاى نجف ، از جمله كتابخانه خصوصى خودم كه 5000 جلدكتاب دارد كه بيشتر نويسندگان آنها از اهل سنت هستند، ولى در كتابخانه هاى قاهرهكتابهايى كه نويسندگان آنها شيعه اند، بسيار كم پيدا مى شود؟! چند ماه بيش ، يكى از جوانان پاك شيعه بغداد، در نامه اى به من نوشت سفرى به استان((دليم ))، همسايه استان بغداد داشتم ، بيشتر مردم آنجا سنى هستند. من با مردم نشست وبرخاست داشتم . آنها از سخنان و ادب من بسيارخوشحال بودند. اما هنگامى كه فهميدند من شيعه هستم . گفتند: ما گمان نمى كرديمشيعيان با ادب باشند، چه رسد به دانش و دين آنها! ما آنها را يك مشت وحشيان بيابان مىپنداشتيم ! مدتى بعد به سوريه و مصر رفتم . شگفت آور بود. مسلمانان ، سنى مصرنيز همان سخنان مردم ((دليم )) را گفتند، آيا موقع آن نرسيده است كه به دفاع ازشيعه بپردازيد؟(292) روزنامه هاى مصر، سوريه و... مقاله هاى مسمومى درباره شيعه مى نويسند. ديگر تابنياوردم و سكوت نكردم . نه از اين نظر كه ستمى بر شيعه شده باشد و من بخواهم دربرابر سيل تهمتها از آن دفاع كنم . بلكه از اين نظر كه پرده هاى نادانى را از برابرچشم مسلمانان كنار بزنم تا افراد با انصاف در داورى درباره شيعه راه عدالت پيشبگيرند و عذر و بهانه اى هم براى آن دسته از دانشمندان كه ياوه هايى بر زيان شيعهمى گويند و مى نويسند، باقى نماند كه بگويند دانشمندان شيعه ، مذهب خود را معرفىنكردند. (اين جمله را احمد امين در ديدار با كاشف الغطا گفت ) و از همه مهمتر اميد مى رود درسايه اين كتاب پيوندهاى دوستى در ميان مسلمانان استوار گردد و دشمنى از بين آنهابرچيده شود. شايد پس از نوشتن اين كتاب ، نويسنده كتاب ((فجر الاسلام )) دگر بارننويسد ((تشيع پناهگاه دشمنان اسلام بوده و هست . تشيع پناهگاه افرادى است كه مىخواهند انديشه هاى پدران يهودى ، نصرانى و زردشتى خود را وارد اسلامكنند.))!(293) ((اصل الشيعه واصولها)) در سال 1351ق . چاپ شد و مورداستقبال خوانندگان قرار گرفت . كاشف الغطا در اين كتاب مى نويسد: نخستين فردى كه بذر تشيع را در سرزمين اسلام كاشت بنيانگذار اسلام ، حضرت محمدصلى الله عليه و آله و سلم بود. دهها حديث در كتابهاىاهل سنت آمده است كه در آن ها پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، و على عليه السلام وشيعيانش او را رستگاران جهان آخرت ياد كرده است ... انديشه شيعى از زمان پيامبر آغازشد. شيعه در لغت به معناى ((پيرو)) است و به پيروان حضرت على عليه السلام درزمان پيامبر، شيعيان على عليه السلام مى گفتند... سلمان فارسى كه پيامبر درباره اش فرمود سلمان ازاهل بيت ماست و ابوذر كه پيامبر درباره اش فرمود آسمان سايه نيفكنده و زمين در برنگرفته كسى را كه راستگوتر از ابوذر باشد، هر دو از ياران حضرت على بودند. ابوالاسود دوئلى ، بنيانگذار علم نحو از شيعيان حضرت على است .خليل بن احمد فراهيدى ، بنيانگذار علم لغت و عروض نيز از ياران اوست . ابومسلم معاذ بنمسلم هراء، پايه گذار علم صرف و عبدالله مفسر بزرگ قرآن نيز شيعه بودند محمد بنعمر واقدى نخسيتن فردى كه علوم قرآنى را گردآورى كرد، شيعه بود. ابورافعبنيانگذار علم حديث و پسرش على كه نخستين فردى است كه كتابى در علم فقه نوشت وپسر ديگرش عبدالله كه نخستين مسلمانى است كه كتابى در علم تاريخ نوشت ، شيعهبود. ابان بن عثمان الاحمر شيعى نخستين فردى است كه كتابى در علم تاريخ اسلام نوشت ...نابغه جعدى ، كعب بن زهير، فرزدق ، كميت ، حميرى ،دعبل ، ابونواس و... بسيارى از شاعران بزرگ عرب در دامان مكتب شيعه پرورشيافتند.(294) آيا اين بزرگان ميدان دانش ، ادب و جهاد مى خواستند اسلام را نابود كنند؟! ولايت فقيه كاشف الغطاء بخوبى نقش زمان و مكان در اجتهاد را يافته بود و بر اين باور بود كهنبايد احكام اسلامى در تنگناى سليقه مجتهد قرار بگيرد، زيرا فرجام چنين كارى اين استكه احكام اسلام ، به صورت خشك و بى روح درآيد. كاشف الغطا در مورد اختيارات ولايت فقيه نظرات بسيار بلندى دارد. امام خمينى (ره ) مىفرمايد: ولايتى كه براى پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم و امامان است ، براى فقيه نيز ثابتاست . موضوع ولايت فقيه چيز تازه اى نيست كه ما آورده باشيم . بلكه اين مساله ازاول مورد بحث بوده است ... به طورى كه نقل كرده اند، مرحوم كاشف الغطا نيز بسيارى ازمطالب را فرموده اند.(295) او درباره حدود اختيارات ولى فقيه مى نويسد: ولايت فقيه همه مواردى را كه به مصلحت اسلام و مسلمانان است ، در بر مى گيرد. فلسطين در اسارت صهيونيستها در سال 1327 ش . / 1367 ق . / 1948 م فلسطين رااشغال كردند. در همين ايام برخى از دولتهاى عربى به نبرد با متجاوزان برخاستند.كاشف الغطا پيامى براى رزمندگان مسلمان فرستاد و آنها را به ادامه نبرد تشويق نموداو هماره در سخنرانيها و پيامهاى خويش از فلسطين ياد مى كرد و مسلمانان را به آزادسازى آن فرامى خواند.(296) كنفرانس اسلامى پاكستان جمعيت اخوت اسلامى كراچى دومين گردهمايى جهان اسلام را درسال 1371 ق / 1330 ش .،در كراچى برگزار كرد. آية الله كاشف الغطا به اين همايشبزرگ دعوت شد. اينك بخشى از سخنان وى در اين گردهمايى را مى آوريم : ... ما مى گوييم مسلمانيم ولى تاريخ ما مسيحى و زردشتى است . مسلمانيم ولى روزهيكشنبه را تعطيل مى كنيم مسلمانيم اما به زبان انگليسى صحبت مى كنيم . مسلمانيم اما اززبان عربى چيرى نمى دانيم . عربى ، زبان قرآن را نمى دانيم ولى به زبانبيگانگان خوب حرف مى زنيم . تنبلى و سهل انگارى چنان ما را فرا گرفته است كه شنيده ايم دانشمندان مسلمان اينگردهمايى كه درباره اسلام بحث مى كنند، هنگامى كه مؤ ذن بانگ بر مى آورد ((حى علىالصلوة )) بر نمى خيزند تا نماز بخوانند... اى مردم مسلمان ! نيروهاى خود را در يك جا گرد آوريد و صفها را منظم كنيد و اسلحه ها رابر دوش بگيريد كه سياست جهان ، كشورهاى عربى و اسلامى را مورد حمله قرار داده است. سخنرانى كاشف الغطا به زبانهاى مختلف ترجمه و چاپ شد.كاشف الغطاچهل روز در پاكستان ماند و به شهرهاى لاهور، راوپندى ، كشمير آزاد (مظفر آزاد) وپيشاور سفر نمود. با مردم و علما صحبت كرد و آنها را به وحدت ،عمل به قرآن و مبارزه با استعمار فرا خواند. فرياد آمريكا در پوشش برگزارى سمينارى فرهنگى در صدد فريب دانشمندان مسلمان برآمد.جمعيت آمريكايى دوستداران خاور ميانه از 25 شخصيت برجسته مسلمان ، از سراسر دنيادعوت نمود تا در سمينارى كه درباره ارزشهاى اخلاقى اسلام و مسيحيت ، در تاريخ 23آوريل 1945 م ، در هتل ((امسادور))، واقع در ((بحمدون )) لبنان برگزار مى گردد،شركت كنند. بسيارى از انديشمندان مسلمان و مسيحى دعوت كنگره را پذيرفتند. اما كاشف الغطا باتيزبينى توانست متوجه حيله آنها شود. آمريكا، اين ابر قدرت نو كه استعمار پير انگليسرا كنار زده بود، در جنگ سرد روانى عليه شوروى ، از هر وسيله اى بهره مى جست و اينكدر پوشش نوعى فعاليت فرهنگى مى خواست انديشمندان مسلمان و مسيحى را با خود همراهكند. كاشف الغطا در 78 سالگى ، بسان يك سياستمدار جوان از تحولات سياسى جهان باخبر بود. وى در انديشه بر ملا ساختن اهداف كنگره بود. اما چگونه ؟ او در پاسخدعوتنامه طولانى جمعيت دوستداران خاور ميانه ، بسيار كوتاه نوشت : نمى توانم شركتكنم . كاشف الغطا تا آغاز نكرده كنگره يك ماه فرصت داشت . او در يك مدت توانست نامه اىبسيار مفصل درباره اهداف كنگره بنويسد و همزمان با آغاز كنگره در لبنان پخش كند وبدين سان آمريكا را رسوا نمايد. آگاهى او از اوضاع سياسى و ترفندهاى بسيارپيچيده استعمارگران به خوبى در اين نامه هويداست . مرجع تقليد شيعيان كه بيشتروقت خود را به تدريس ، تاءليف ، ديدار با مردم و پاسخ به سؤ الاهاى شرعى آنان مىگذراند، از آخرين تحولات سياسى جهان به خوبى آگاه است . اينك چكيده اى از پاسخ اوبه كنگره را مى آوريم : بسم الله الرحمن الرحيم جناب آقاى گارلندايوانز هايكينر، معاون جمعيت دوستداران خاور ميانه ...تمام موضوعهاىمورد بحث در دو مطلب خلاصه مى شود: 1- ارزشهاى معنوى و نمونه هاى عالى اخلاقى در اسلام و مسيحيت . 2- خطر كمونيست براى بشريت و راه مبارزه با آن در اسلام و مسيحيت پيش از هر چيز بايد بدانيد كه زبان عمل از زبان حرف برنده تر است . هزاران كنگرهاز طرف آنان كه پاى بند به ارزشهاى معنوى نيستند، بى اثر است ... اى دولت ايالاتمتحده و اى دولت انگليس ! آيا شما داراى چنين صفتهايى هستيد؟!... آيا جنايتهايى كه شمادر فلسطين كرديد شما را رو سياه نكرد؟... مگر به آنهاپول و اسلحه نمى دهيد؟!(297)... شما و نهصد هزارعرب (298) (فلسطينى ) را بىخانمان ، آواره بيابانها، زمين را بستر و آسمان را لحاف آنها نكرديد؟! آنها در وطن خودعزيز بودند و شما كارى كرديد كه دل سنگ بهحال آنها مى سوزد... آيا نرون (امپراتور روم و جنايتكار بزرگ تاريخ ) به اندازه شماجنايت كرد؟ شگفتا كه شما از مسلمانان و اعراب انتظار همكارى داريد و از آنها مى خواهيد كهبا شما همفكرى و همكارى كنند. شما عرب را لگدمال مى كنيد. با يك دست بر سرش مىكوبيد و با دست ديگر او را نوازش مى كنيد. اكنون شما از در ديگرى وارد شده ايد. امروز از ما مى خواهيد كه با شما در كنگره ها برسر يك ميز بنشينيم و درباره ارزشهاى معنوى به مذاكره بپردازيم . آيا خونهايى كه درايران (299) سوريه ، مصر و لبنان ريخته مى شود، ناشى از توطئه هاى شما نيست؟! آى ا شما در شرق و غرب جهان به مرم بى گناه ستم روا نمى داريد؟! تونس ، مراكشو الجزاير در غرب جهان ، در آتش بيداد شما مى سوزند و كره ، هندوچين (ويتنام ) و كنيادر شرق جهان ، در آتش شما خاكستر شدند. تمام اين دشمنيهاى شما براى ماده پرستىشماست . همان چيزى كه در نامه خود از آن نكوهش كرده و آن را زنگ خطرى براى مردم دنيابيان كرديد. آيا شما چيزى جز ماده را مى پرستيد؟! آيا شما دينى غير از دنيا پرستىداريد؟! شما بمب اتمى را براى چه ساخته ايد؟! آيا تلاش در راه استثمار ملتها و به بند كشيدنآنها به خاطر دنيا پرستى و پول پرستى شما نيست ؟ تمام برنامه هاى شما - حتىآنهايى كه به نام دين انجام مى دهيد - به خاطر دنيا پرستى است .... ... شما فلسطين را ذبح كرديد، اما با دست دولتهاى عرب ، بلكه به دست دولتهاىاسلامى تا ذبح شرعى باشد! به دست مسلمان و رو به قبله ، تا براى شماوصهيونيستها خوردن آن حلال باشد! چرا كه شمااهل دين (؟) و در پس ارزشهاى معنوى هستيد! و جز غذاى پاك وحلال نمى خوريد! شما به اين اندازه جنايت بسنده نكرديد. بلكه تلاش مى كنيد كه عرب را وارد پيماندفاع مشترك كنيد و اين مرغ ضعيف و بى بال و پر را در دامى ديگر بيندازيد... كمكهاىمالى شما سرابى است كه تشنه را مى فريبد، اما سيرابش نمى كند. آمريكا اگر يك دلاركمك مى كند، ده برابر آن را پس مى گيرد بعضى مى گويند: انگليس ، فرانسه ودولتهاى اروپايى در پيمان آتلانتيك وارد شدند واستقلال خود را از دست ندادند. بنابراين چه مانعى دارد كه ما نيز در پيمانهاى دفاعىوارد بشويم . در پاسخ مى گوييم : همين دولتها هماستقلال سياسى ، دفاعى و اقتصادى خود را از دست داده و تابع آمريكا شده اند. به همينخاطر است كه بسيارى از حزبهاى آن كشورها، با آن مخالفند، مانند حزب كارگر انگليسكه حزب بزرگى است . مصالح ما هيچگونه ارتباطى با مصالح آمريكا ندارد. آنها فقر، نادانى و عقب ماندگى مارا مى خواهند و ما خواهان دانش ، سعادت و پيشرفتيم . ...من دولتهاى عرب را نصيحت مى كنم كه تسليم دولتهاى استعمارى نشوند، زيرا مشكلىرا برايشان حل نخواهد كرد. به جوانان مى گويم كه راه رهايى ما بازگشت به قرآن واسلام است . فرهنگ پربار اسلامى مى تواند پشتوانه مبارزه شما با استعمار باشد، نهمرام كمونيستى كه فرهنگى وارداتى است . ... اگر آمريكا بويى از انسانيت و معنويت برده بود، سياه پوستهاى آمريكايىالاصل را كه در حال نابودى اند، حمايت مى كرد. اگر ذره اى عدالت در دولت آمريكا بود،با پانزده ميليون سياه پوست اين همه بدرفتارى نمى كرد. دويستسال است كه شما آمريكائيها سياهان را به بردگى گرفته ايد. ...آمريكا به اسرائيل كمكهاى نقدى مى دهد و اسلحه فراوان در اختيار او مى گذارد. اما درمورد كشورهاى عربى بجز وعده هاى تو خالى ، هيچ چيز به آنها نمى دهد. اگر اسلحه اىبه كشورهاى عربى بدهد، به اين شرط است كه بااسرائيل نجنگد. شگفتا! اگر ما با اسرائيل نجنگيم ، با كه بجنگيم ؟! ما جزاسرائيل دشمنى نداريم . ...ما اين ذلتها را چگونه فراموش كنيم و با شما كنار يك ميز بنشينيم و درباره ارزشهاىمعنوى و نمونه هاى عالى اخلاقى به گفتگو بپردازيم ؟ ...سوگند به همه مقدسات كه اگر دولتهاى عربى با هم متحد شوند، بر آمريكا،انگليس و اسرائيل پيروز مى شوند، شما شيطانها بهتر است دست از جنايت هاى خودبرداريد و فلسطين را به صاحبان اصليش بسپاريد. آنگاه درباره ارزشهاى معنوىكنفرانس تشكيل دهيد. اگر در عرف سياست رواست كه با يك دست تسبيح و با دست دگيركارد بگيريد و سينه مظلومان را بشكافيد، اين كار از نظرعقل روا نيست . ...مسلمانها نسبت به يكديگر مغرورند، ولى در برابر دشمن مانند گوسفندذليل اند. سال گذشته به سفير انگليس گفتم : عرق از زمانى كه بهاشغال در آمد، روز به روز وضعش بدتر شده است . وى پاسخ داد: اين چه حرفى است ؟اكنون كارها رو به راه شده و آبادانى و اقتصاد پيشرفت كرده است . براى نمونه ، قصرشاه همه ساله در محاصره سيل قرار مى گرفت ، ولى اكنون آسيبى از اين جهت به آن نمىرسد. به او گفتم : حفظ كاخ شاه ، حفظ پايگاه شماست ، كاخ شاه مهم نيست . كوخ كشاورز مهم است ... همينامسال شاهد طغيان بى سابقه رود كرخ بوديم . بغداد و بسيارى از روستاهاى آن آسيبديد. ميزان خسارت تا بيست ميليون دينار بر آورد شد. بيش از پنج هزار نفر غرق شدند.همان انسانهايى كه ستون فقران مملكت و گردانندگان اصلى چرخهاى كشورند. مهاركردن رود كرخ و جلوگيرى از سيل به مصلحت استعمارگران نيست وگرنه آنهايى كهبرج ايفل را ساختند، مى توانستند سيل بنده هايى در بغداد بسازند. ...اگر پيامبران اولوالعزم پنج نفرند: نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى و محمد صلى اللهعليه و آله و سلم طاغوتهاى اولوالعزم نيز پنج نفرند: روزولت ، تروس آيزنهاور،چرچيل ، وايدن . اينها جرثومه فسادند... ارزشهاى عالى اخلاقى در اسلام است ، نه در بحمدون . شايد در اين روزها افرادى كهدعوت كنگره بحمدون را پذيرفتند، در آنجا گرد آمده باشند. مى خواهم از آنها بپرسمآيا مى دانيد كه چند سال پيش ، صهيونيسم به ((دير ياسين )) حمله كرد، مردان ، زنان وكودكان را كشت ...؟آيا مى دانيد كه همه اسلحه هاى صهيونيستها آمريكايى بود؟ ...شما از بازماندگان كشته ها مى خواهيد باقاتل صلح كنند و دستش را ببوسند. واى بر شما! اى فرزندان سكسون ، به خداسوگند! اگر همه ستمهاى تاريخ را در يك كفه ترازو نهند و بيداد شما بر عرب واسلام را در كفه ديگر، ظلم شما مى چربد. شماخيال مى كنيد كه پيرو حضرت عيسى عليه السلام هستيد؟! ...كاش فرزندان عموسام و برادرزاده اش ، سكسون شرشان را از سر ما كم مى كردند كهما را به خيرشان اميدى نيست ... آمريكا با ژاپن چه كرد؟ شهر هيروشيما را با بمب اتمىويران كرد. گناه مردم هيروشميا چه بود؟ مگر آمريكا مسيحى نيست ؟! مگر تورات وانجيل از آدمكشى نهى نكرده است ؟!...))(300) پاسخ كاشف الغطا به كنگره با نام ((المثل العليا فى الاسلام ، لافى بحمدون ))(نمونه هاى عالى اخلاقى در اسلام است ، نه در بحمدون ) در كنفرانس پخش شد. روزنامههاى لبنان نامه كاشف الغطا را چاپ كردند. مردم با اهداف پشت رده كنگرده آشنا شدند.يكى از انديشمندان مسلمان درباره اين نامه گفت : ععع كاشف الغطا كشف الغطاعععع كاشف الغطا پرده را كنار زد. نامه كاشف الغطا مورد استقبال كم نظير خوانندگان قرار گرفت و بدين خاطر سه باردر آن سال چاپ شد. نزديك به صد هزار نسخه از كتاب((المثل العليا فى الاسلام ، لافى بحمدون )) در كشورهاى مسلمان چاپ و به زبانهاىانگليسى و فارسى ترجمه شد.
|
|
|
|
|
|
|
|