بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای قرآن و تاریخ انبیاء در المیزان, حسین فعّال عراقى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     MIZ00001 -
     MIZ00002 -
     MIZ00003 -
     MIZ00004 -
     MIZ00005 -
     MIZ00006 -
     MIZ00007 -
     MIZ00008 -
     MIZ00009 -
     MIZ00010 -
     MIZ00011 -
     MIZ00012 -
     MIZ00013 -
     MIZ00014 -
     MIZ00015 -
     MIZ00016 -
     MIZ00017 -
     MIZ00018 -
     MIZ00019 -
     MIZ00020 -
     MIZ00021 -
     MIZ00022 -
     MIZ00023 -
     MIZ00024 -
     MIZ00025 -
     MIZ00026 -
     MIZ00027 -
     MIZ00028 -
     MIZ00029 -
     MIZ00030 -
     MIZ00031 -
     MIZ00032 -
     MIZ00033 -
     MIZ00034 -
     MIZ00035 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

داستان عيسى و مادرش (ع ) در قرآن چگونه است 
مادر مسيح نامش مريم دختران عمران بود، مادر مريم به وى حامله شد و نذر كرد فرزند درشكم خود را، بعد از زائيدن محرر كند يعنى خادم مسجد كند، و او در حالى اين نذر را مىكرد كه مى پنداشت فرزندش پسر خواهد بود ولى وقتى او را زائيد و فهميد كه او دختراست ، اندوهناك شد و حسرت خورد و نامش را مريم يعنى خادمه نهاد، پدر مريمقبل از ولادت او از دنيا رفته بود، بناچار خود او دخترش را در آغوش گرفته به مسجدآورد و او را به كاهنان مسجد كه يكى از آنان زكريا بودتحويل داد، كاهنان درباره كفالت مريم با هم مشاجره كردند و در آخر به اين معنا رضايتدادند كه در اين باره قرعه بيندازند و چون قرعه انداختند زكريا برنده شد و او عهده دارتكفل مريم گشت تا وقتى كه مريم به حد بلوغ رسيد، در آن اوان ، زكريا حجابى بينمريم و كاهنان برقرار نمود و مريم در داخل آن حجابمشغول عبادت بود و احدى بجز زكريا بر او در نمى آمد و هر وقت زكريا بر او در مى آمدو داخل محراب او مى شد، رزقى نزد او مى يافت ، روزى از مريم پرسيد: اين رزق از كجانزد تو مى آيد: گفت : از نزد خدا و خدا به هركس ‍ بخواهد بدون حساب روزى مى دهد ومريم (عليهاالسلام ) صديقه و به عصمت خدا معصوم بود، طاهره بود، اصطفاء شده بود،محدث و مرتبط با ملائكه بود. ملكى از ملائكه به او گفت كه خدا تو را اصطفاء وتطهير كرده ، مريم از قانتين بود و يكى از آيات خدا براى همه عالميان بود. اينهاصفاتى است براى مريم كه آيات زير بيانگر آن است .
بعد از آنكه مريم به حد بلوغ رسيد و در حجاب (محراب ) قرار گرفت ، خداى تعالىروح را (كه يكى از فرشتگان بزرگ خدا است ) نزد او فرستاد و روح بهشكل بشرى تمام عيار در برابر مريم مجسم شد و به او گفت كه فرستاده اى است از نزدمعبودش ، و پروردگارش وى را فرستاده تا به اذن او پسرى به وى بدهد، پسرىبدون پدر، و او را بشارت داد به اينكه به زودى از پسرش معجزات عجيبى ظهور مى كندو نيز خبر داد كه خداى تعالى به زودى او را به روح القدس تاءييد نموده ، كتاب وحكمت و تورات و انجيلش ‍ مى آموزد و به عنوان رسولى به سوى بنىاسرائيل گسيلش مى دارد، رسولى داراى آيات بينات ، و نيز به مريم از شاءن پسرش وسرگذشت او خبر داد، آنگاه در مريم بدميد و او را حامله كرد، آنطور كه يك نفر زن بهفرزند خود حامله مى شود، اين مطالب از آيات زير استفاده مى شود:(آل عمران ، آيه 35 - 44).
آنگاه مريم به مكانى دور منتقل شد و در آنجا درد زائيدنش گرفت و درد زائيدن او را بهطرف تنه نخله اى كشانيد و با خود مى گفت : اى كاشقبل از اين مرده و از خاطره ها فراموش شده بودم ، من همه چيز را و همه چيز مرا از ياد مىبرد، در اين هنگام از طرف پائين وى ندايش داد: غم مخور كه پروردگارت پائين پايتنهر آبى قرار داده ، تنه درخت را تكان بده تا پى در پى خرماى نورس از بالا بريزد،از آن خرما بخور و از آن آب بنوش و از فرزندى چون من خرسند باش ، اگر از آدميانكسى را ديدى كه حتما خواهى ديد، بگو من براى رحمان روزه گرفته ام و به همين جهتامروز با هيچ انسان سخن نمى گويم .
مريم چون اين را شنيد از آنجا كه فرزند خود را زائيده بود به طرف مردم آمد در حالىكه فرزندش را در آغوش داشت و به طورى كه از آيات كريمه قرآن بر مى آيد حاملهشدنش و وضع حملش و سخن گفتن او و ساير شؤ ون وجودش از سنخ همين عناوين در سايرافراد انسان ها بوده .
مردم و همشهريان مريم وقتى او را به اين حال ديدند، شروع كردند از هر سو به وىطعنه زدن و سرزنش نمودند چون ديدند دخترى شوهر نرفته بچه دار شده است ، گفتند:اى مريم چه عمل شگفت آورى كردى !، اى خواهر هارون نه پدرت بد مردى بود و نه مادرتزناكار، مريم اشاره كرد به كودكش كه با او سخن بگوئيد، مردم گفتند: ما چگونه باكسى سخن گوئيم كه كودكى در گهواره است ، در اينجا عيسى به سخن درآمد و گفت : منبنده خدا هستم ، خداى تعالى به من كتاب داد و مرا پيامبرى از پيامبران كرد و هر جا كهباشم با بركتم كرد و مرا به نماز و زكات سفارش كرد، مادام كه زنده باشم بر احسانبه مادرم سفارش فرمود و مرا نه جبار كرد و نه شقى ، و سلام بر من روزى كه به دنياآمدم و روزى كه مى ميرم و روزى كه زنده بر مى خيزم .
پس اين كلام كه عيسى در كودكى اداء كرد، به اصطلاح علمى ، نسبت به برنامه كارنبوتش براعت است هلال بوده (براعت استهلال به اين معنا است كه نويسنده كتاب در حمد وثناى اول كتابش كلماتى بگنجاند كه در عين اينكه حمد و ثناى خدا است اشاره اى هم باشدبه اينكه در اين كتاب پيرامون چه مسائلى بحث مى شود)، عيسى (عليه السلام ) هم بااين كلمات خود فهماند كه به زودى عليه ظلم و طغيان ، قيام نموده و شريعت موسى (عليهالسلام ) را زنده و استوار مى سازد و آنچه از معارف آن شريعت مندرس و كهنه گشتهتجديد مى كند و آنچه از آياتش كه مردم درباره اش ‍ اختلاف دارند بيان و روشن مىسازد.
عيسى (عليه السلام ) نشو و نما كرد تا به سن جوانى رسيد و با مادرش مانند سايرانسان ها طبق عادت جارى در زندگى بشرى مى خوردند و مى نوشيدند و در آن دو مادام كهزندگى مى كردند تمامى عوارض وجود كه در ديگران هست وجود داشت .
عيسى (عليه السلام ) در اين اوان به رسالت به سوى بنىاسرائيل گسيل شد و ماءمور شد تا ايشان را به سوى دين توحيد بخواند، و ابلاغ كندكه من آمده ام به سوى شما و با معجره اى از ناحيه پروردگارتان آمده ام و آن اين است كهبراى شما (و پيش رويتان ) از گل چيزى بهشكل مرغ مى سازم و سپس در آن مى دمم ، به اذن خدا مرغ زنده اى مى شود و من كور مادرزادو برصى غير قابل علاج را شفا مى دهم و مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم و بدانچهمى خوريد و بدانچه در خانه هايتان ذخيره مى كنيد خبر مى دهم ، كه در اين براى شماآيتى است بر اينكه خدا رب من و رب شما است و بايد او را بپرستيد.
عيسى (عليه السلام ) مردم را به شريعت جديد خود كه همان تصديق شريعت موسى (عليهالسلام ) است دعوت مى كرد، چيزى كه هست بعضى از احكام موسى را نسخ نمود و آن حرمتپاره اى از چيزها است كه در تورات به منظور گوشمالى و سختگيرى بر يهود حرامشده بود و بارها مى فرمود: من با حكمت به سوى شماگسيل شده ام ، تا برايتان بيان كنم آنچه را كه مورد اختلاف شما است و نيز مى فرمود:اى بنى اسرائيل من فرستاده خدا به سوى شمايم ، در حالى كه تورات را كه كتابآسمانى قبل از من بوده تصديق دارم و در حالى كه بشارت مى دهم به رسولى كه بعد ازمن مى آيد و نامش احمد است .
عيسى (عليه السلام ) به وعده هائى كه داده بود كه فلان و فلان معجزه را آورده ام وفاكرد، هم مرغ خلق كرد و هم مردگان را زنده كرد و هم كور مادرزاد و برصى را شفا داد وهم به اذن خدا از غيب خبر داد.
عيسى (عليه السلام ) همچنان بنى اسرائيل رابه توحيد خدا و شريعت جديد دعوت كرد تاوقتى كه از ايمان آوردنشان مايوس شد، و وقتى طغيان و عناد مردم را ديد و استكبار كاهنانو احبار يهود از پذيرفتن دعوتش را مشاهده كرد، از ميان عده كمى كه به وى ايمان آوردهبودند چند نفر حوارى انتخاب كرد تا او را در راه خدا يارى كنند.
از سوى ديگر يهود بر آن جناب شوريد و تصميم گرفت او را بهقتل برساند، ولى خداى تعالى او را از دست يهود نجات داد و به سوى خود بالا برد ومساءله عيسى (عليه السلام ) براى يهود مشتبه شد، بعضىخيال كردند كه او را كشتند، بعضى ديگر پنداشتند كه به دارش آويختند، خداى تعالىفرمود: نه آن بود و نه اين ، بلكه امر بر آنان مشتبه شد.
اين بود تمامى آنچه قرآن كريم در داستان عيسى و مادرش فرموده است .
شخصيت عيسى (ع ) و مقامش در درگاه خدا 
عيسى (عليه السلام ) بنده خدا - پيامبر خدا - ورسول به سوى بنى اسرائيل و يكى از پيامبران اولى العزم و صاحب شريعت بوده وكتابى به نام انجيل داشت ، خداى تعالى نام او را مسيح عيسى نهاد و (كلمة اللّه ) و(روحى از خدا) خواند، و داراى مقام امامت و از گواهاناعمال ، و بشارت دهندگان به آمدن پيامبر اسلام بود، وجيه و آبرومند در دنيا و آخرت واز مقربين بود. از اصطفاء شدگان ، و از اجتباء شدگان و از صالحان بود، مبارك بود هرجا كه باشد، زكى و مهذب بود، آيتى بود براى مردم و رحمتى از خدا بود و احسانگرىبه مادرش ، و از زمره كسانى بود كه خداى تعالى به ايشان سلام كرد و از كسانى بودكه خدا كتاب و حكمتش آموخت .
اينها كه گفته شد بيست و دو خصيصه از مقامات ولايت بود و تمامى اوصافى كه خداىتعالى اين پيامبر بزرگوارش را بدان ستوده و رفعت قدر داده ، در آن خلاصه مى شود واين بيست و دو صفت دو قسم است : بعضى از آنها اكتسابى است ، مانند رسيدن به مقامبندگى و مقام قرب و صلاح و بعضى ها موهبتى و اختصاصى است .
عيسى (ع ) چه مى گفت ؟ و درباره اش چه مى گفتند؟ 
قرآن كريم خاطرنشان ساخته كه عيسى عبدى بودرسول ، و اينكه هيچ چيزى جز اين ادعا نمى كرد و آنچه به وى نسبت مى دادند خود اوادعايش ‍ را نكرده و با مردم جز به رسالت خدا سخنى نگفته ، همچنانكه قرآن اين معنا رادر آيه زير صراحتا از آن جناب نقل كرده مى فرمايد:
(و اذ قال اللّه يا عيسى ابن مريم ءانت قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون اللّه ؟قال سبحانك ما يكون لى ان اقول ما ليس لى بحق ، ان كنت قلته فقد علمته تعلم ما فىنفسى و لا اعلم ما فى نفسك ، انك انت علام الغيوب ، ما قلت لهم الا ما امرتنى به : ان اعبدوااللّه ربى و ربكم ، و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم وانت على كل شى ء شهيد، ان تعذبهم فانهم عبادك و ان تغفر لهم فانك انت العزيز الحكيم، قال اللّه هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم .)
و اين كلام عجيب كه مشتمل بر عصاره اى از عبوديت و متضمن جامع ترين نكات ادب و حيرتآورترين آن است ، كشف مى كند از اينكه نسبت به موقعيت خود در برابر ربوبيتپروردگارش و در برابر مردم و اعمال آنان چه ديدى داشته ، مى فرمايد: عيسى (عليهالسلام ) خود را نسبت به پروردگارش ‍ تنها يك بنده مى دانسته كه جزامتثال كارى ندارد و جز به امر مولايش ‍ چيزى اراده نمى كند و جز به امر او عملى انجامنمى دهد و خداى تعالى هم جز اين دستورى به وى نداده كه مردم را به عبادت او بهتنهائى دعوت كند، او نيز به مردم جز اين را نگفت كه اى مردم اللّه را كه پروردگار من وپروردگار شما است بپرستيد.
و از ناحيه مردم هم جز اين مسئوليتى نداشته كه رفتار آنان را زير نظر گرفته ، درباره آن تحمل شهادت كند و بس ، و اما اينكه خدا در روزى كه مردم به سويش برمىگردند با ايشان و در ايشان چه حكمى مى كند، هيچ ارتباطى با آن جناب ندارد، چهبيامرزد و چه عذاب كند.
ممكن است كسى بگويد: شما در بحث شفاعتى كه قبلا در اين تفسير داشتيد يكى از شفيعانروز جزاء را عيسى نام برديد و گفتيد كه شفاعتش ‍ پذيرفته هم مى شود و در اينجا مىگوئيد آن جناب هيچ كاره است ؟.
در پاسخ مى گوئيم بله ، باز هم مى گوئيم او از شفيعان روز جزا است ، براى اينكه ازشاهدان بحق است و آيه شريفه : (و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعه الا من شهدبالحق و هم يعلمون ) بر شفاعت شاهدان به حق كه عالم هستند دلالت دارد، پس به حكماين آيه عيسى از شفيعان روز جزاء است ، براى اينكه در آيه : (و يوم القيمه يكونعليهم شهيدا) آن جناب را شاهد خوانده و در آيه : (و اذ علمتك الكتاب و الحكمة والتوراية و الانجيل )، او را عالم به توحيد دانسته (چون توحيد هم يكى از معارفى استكه كتاب و حكمت و تورات و انجيل بر آن ناطقند).
پس اگر در بحث شفاعت گفتيم عيسى (عليه السلام ) نيز از شفيعان است در اينجا منكرشنشديم ، ليكن شفاعت كردن آن جناب مساءله اى است و اعتقاد مسيحيان به مساءله فديه دادنمساءله اى ديگر، آنچه را كه در اين مقام در صدد بيانش هستيم اين است كه مى خواهيمبگوئيم قرآن كريم تفديه را براى عيسى ثابت نكرده و چنين قدرت و اختيارى به آنجناب نداده است و تفديه اى كه مسيحيان بدان معتقدند، اين است كه عيسى (عليه السلام )(با اينكه خداى پسر بود و داراى قدرت خدائى بود و مى توانست دشمنان خود را در يكچشم بر هم زدن نابود كند)، ليكن براى اينكه كيفرى را كه گنهكاران در قيامت دارندباطل سازد، خود را فداى گنهكاران نمود و حاضر شد به اين منظور به بالاى داربرود!!.
قرآن اين معنا را براى آن جناب نه تنها اثبات نكرده ، بلكه آيه اى كه از نظر خوانندهگذشت آن را نفى نموده ، عقل هم نمى تواند آن را بپذيرد، زيرا اين معنا مستلزم آن است كهقدرت و سلطنت مطلقه الهى با عمل عيسى باطل شود كه ان شاء اللّه بيانش مى آيد.
و اما شفاعت ، در آيه شريفه هيچ تعرضى به آن نشده و از اين جهت ساكت است ، نه اثباتكرده و نه نفى نموده ، چون اگر آيه شريفه در مقام اثبات شفاعت بود (گو اينكه مقامآيه مقام اظهار ذلت است نه اختياردارى ) جا داشت بفرمايد: (و ان تغفر لهم فانك انتالغفور الرحيم )، و اگر در صدد نفى شفاعت بود و مى خواست بفرمايد عيسى از شفيعانروز جزا نيست ديگر جا نداشت مساءله شهادت براعمال مردم را به ميان بياورد.
و اما آنچه مردم درباره عيسى (عليه السلام ) گفته اند؟ هر چند مردم بعد از آن جناب بهمذاهب مختلف و مسلك هاى گوناگونى - كه چه بسا از هفتاد مذهب تجاوز كند - معتقد شده ومتشتت گرديده اند، چه بسا كه اگر كليات و جزئيات مذاهب و آراى شان در نظر گرفتهشود، از اين مقدار هم تجاوز كند و ليكن قرآن كريم تنها بهنقل سخنانى از مسيحيان اهتمام ورزيده كه درباره عيسى و مادرش گفته اند، چون همينسخنان است كه با مساءله توحيد برخورد دارد، مساءله اى كه قرآن كريم - و اصولا دينفطرى و قويم -به آن دعوت مى كند. و اما بعضى از جزئيات ازقبيل مساءله تحريف و تفديه را آنطور كه بايد مورد اهتمام قرار نداده است .
و آنچه قرآن كريم از مسيحيان در اين باره حكايت كرده و يا به آنان نسبت داده ، سخنانىاست كه آيات زير بيانگر آنها است :
1. (و قالت النصارى المسيح ابن اللّه )، كه به حكم اين آيه مسيحيان گفته اند مسيحپسر خدا است و آيه : (و قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانه )، عبارت اخراى همان آيه است.
2. (لقد كفر الذين قالوا ان اللّه هو المسيح ابن مريم )، به حكم اين آيه مسيحيانرسماالميزان مسيح را خود خدا دانسته اند.
3. (لقد كفر الذين قالوا ان اللّه ثالث ثلاثة )، در اين آيه كه بعد از آيه (72)قرار گرفته ، خدا را سومين خدا از خدايان سه گانه دانسته اند، آيه : (و لا تقولواثلاثة ) هم به همين معنا اشاره دارد.
و اين آيات هر چند به ظاهرش مشتمل بر سه مذهب و سه مضمون و سه معناى مختلف است وبه همين جهت بعضى ها از قبيل شهرستانى صاحب كتابملل و نحل آنها را حمل بر اختلاف مذاهب كرده و گفته است : مذهب مكانيهقائل به فرزندى حقيقى مسيح براى خدايند و نسطوريه گفته اند:نزول عيسى و فرزنديش براى خدا از قبيل تابش نور بر جسمى شفاف چون بلور است ،و يعقوبيه گفته اند: از باب انقلاب ماهيت است ، خداى سبحان به گوشت و خون منقلب شدهاست . وليكن ظاهرا قرآن كريم (العياذ باللّه ) كتابملل و نحل نيست تا بخواهد به اين مذاهب بپردازد و هرگز به خصوصيات مذاهب مختلف آناناهتمام نمى ورزد بلكه به اعتقاد غلطى مى پردازد كه مشترك بين همه آنان است و آن مساءلهفرزندى مسيح براى خداى تعالى است و اينكه جنس مسيح از سنخ جنس خدا است و نيز بهآثارى مى پردازد كه بر اساس اين اعتقاد غلط مترتب كرده اند كه يكى از آنها مساءلهتثليث است ، هر چند كه در تفسير كلمه تثليث اختلاف بسيار و مشاجره و نزاع دامنه دار كردهاند، دليل بر اين معنا اين است كه قرآن كريم به يك زبان و يك بيان عليه آنان احتجاجكرده ، معلوم مى شود مورد نظر قرآن از كل مسيحيت مساءله اى است كه همه در آن شريكند.
توضيح اينكه تورات و انجيل هاى موجود در دست ما، از يك سو صراحت دارند بر اينكه(خداى تعالى يكى است ) و از سوى ديگرانجيل به صراحت مى گويد (مسيح پسر خدا است )! و از ديگر سو تصريح مى كندبه اينكه (اين پسر همان پدر است و لا غير).
حتى اگر مساءله پسرى را حمل مى كردند بر صرف احترام و برگشت گيرى بازقابل اغماض بود، اين كار را هم نكردند با اينكه در مواردى ازانجيل به اين معنا تصريح شده ، از آن جمله مى گويد: و من به شما مى گويم دشمنانخود را دوست بداريد و براى لعنت كنندگان خود آرزوى بركت كنيد و به هركس ‍ كه باشما دشمنى كرد احسان نمائيد و هركس كه شما را از خود راند و ناراحت كرد شما با اوپيوند كنيد تا فرزندان پدر خود شويد، همان پدرى كه در آسمان ها است ، چون او استكه خورشيدش را هم بر نيكان مى تاباند و هم بر بدان ، و بارانش را هم بر صديقينمى باراند و هم بر ظالمان ، و اگر تنها كسى را دوست بداريد كه او شما را دوست مىدارد، ديگر چه اجرى مى خواهيد داشته باشيد؟ مگر عشاران غير اين مى كنند؟ و نيز اگرتنها به برادران خود سلام كنيد باز چه فضيلتى براى شما خواهد بود؟ مگر بتپرستان غير از اين مى كنند؟ پس بيائيد مانند پدر آسمانيتانكامل باشيد كه او كامل است ).
و نيز در همين انجيل است كه : همه مراحم خود را در برابر مردم و به منظور خودنمائىبكار نبنديد كه در اين صورت نزد پدرتان كه در آسمان ها است اجرى نخواهيد داشت .
و نيز در همان كتاب درباره نماز مى گويد: (شما نيز اينطور نماز بخوانيد: اى پدر ماكه در آسمان هائى ، نام تو مقدس است ...).
و نيز آمده : (پس اگر جفاكارى ها و خطاهاى مردم را ببخشيد پدر آسمانيتان هم خطاهاىشما را مى بخشد)، (همه اين سه فقره كه نقل كرديم در اصحاح ششم ازانجيل متى است ).
و نيز مى گويد: (شما نيز مانند پدر رحيمتان رحيم باشيد).
و به مريم مجدليه مى گويد: (برو نزد برادرانم و به ايشان بگو من به سوىپدرم كه پدر شما نيز هست و به سوى الهم كه اله شما نيز هست صعود خواهم كرد).
پس اين عبارات و امثال آن كه از سه انجيلنقل كرديم كلمه (پدر) را كه بر خداى تعالى و تقدس اطلاق كرده ، هم در مورد عيسىاطلاق كرده و هم در مورد غير عيسى ، و اين بطورى كه ملاحظه كرديد صرفا جنبهتشريفات و امثال آن را دارد، هر چند كه از بعضى ديگر از عبارات آنها از پسرى و پدرىصرف تشريف استفاده نمى شود، بلكه نوعى ازاستكمال را مى رساند، است كمالى كه وقتى در انسانى محقق شود سرانجام او را با خدامتحد مى كند، نظير اين عبارت : (يسوع - مسيح - به اين كلام سخن گفت و چشمان خود رابه آسمان بلند كرد و گفت : اى پدر! آن ساعت مقرر فرا رسيد، پسرت را تمجيد كن ، تاپسرت هم تو را تمجيد كند)، آنگاه دعائى را كه براى رسولان از شاگردانش كردنقل مى كند و آنگاه مى گويد:
(و من اين درخواست را تنها براى اينان نمى كنم بلكه در مورد كسانى هم كه به زبانبه من ايمان آورده اند مسئلت دارم ، تا همه آنان يكى شوند، همانطور كه تو اىپروردگار من ثابت شدى و من نيز در تو ثابت شدم ، مسئلت دارم تا آنها نيز در من و تويكى شوند و تا همه عالم ايمان آورند كه تو مرا فرستادى و من به ايشان مجد و آبرودادم ، آن مجدى كه تو به من دادى ، آرى تا همه يكى شوند، آنچنان كه ما يكى شديم ، مندر آنها و تو در من و همه آنها براى يكى كامل شوند تا همه عالم بدانند كه تو مرافرستادى و من ايشان را دوست مى دارم ، آنطور كه تو مرا دوست مى دارى ).
گفتيم : با اينكه انجيل ها صراحت دارد بر اينكه منظور از پسرى و پدرى صرف تشريفاست ، اين كار را نكردند، يعنى عنوان پدرى و فرزندى راحمل بر تشريف نكردند، در اينجا مى گوئيم درانجيل ها كلماتى هست كه نمى شود آنها را حمل بر تشريف و احترام كرد (و شايد به خاطروجود اين كلمات بوده كه مسيحيان دست به چنان حملى نزده اند) نظير اينكه مى گويد:(لوقا به عيسى گفت : اى آقا ما نمى دانيم تو به كجا مى روى ؟ و چگونه مى توانيمراه را بشناسيم ؟ عيسى به او گفت : خود من آن طريقم ، به حق سوگند و به زندگىقسم كه احدى به سوى پدرم نمى آيد، مگر به وسيله من ، اگر شما مرا شناخته بوديدپدر مرا هم شناخته بوديد، و از همين الان او را مى شناسيد چون او را هم ديديد. فيلبسپرسيد: اى سيد پدر را به ما نشان بده ، ديگر چيزى نمى خواهم ، يسوع گفت : اىفيلبس من در همه اين زمان ها با شما بودم ولى شما نمى شناختيد، هركس مرا ببيند پدر راديده است . با اين حال چگونه تو مى گوئى پدر را به ما نشان بده ؟ مگر هنوز ايماننياورده اى كه من در پدر حلول كردم و پدر در منحلول كرده است و اين سخنى كه دارم برايتان مى گويم (نيز) از ذات من به تنهائىصادر نمى شود بلكه از من و از پدر كه الحال در من است صادر مى شود، او است كه دارداين كارها را مى كند، باورم كنيد كه مى گويم من در پدرم و پدرم در من است .)
و نيز در انجيل است كه : (ليكن من از اللّه خارج شدم و آمدم و از پيش ‍ خود نيامدم بلكه اومرا فرستاده ).
و نيز مى گويد: (من و پدرم هر دو يك موجوديم ).
و نيز سخنى را كه به شاگردانش گفته چنين حكايت مى كند: برويد و تمامى امت ها واقوام را شاگردان من كنيد و ايشان را به نام پدر و پسر و روح القدس ‍غسل تعميد بدهيد (تعميد مراسمى است از واجبات كليسا كه هر مسيحى بايد آن را انجام دهدتا از گناهان پاك شود).
و نيز مى گويد: (در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و خدا همان كلمه بود، اين ازاول نزد خدا بود، هر چيزى به وسيله او وجود يافت و به غير او چيزى وجود نيافت ، از آنجمله حيات هم به وسيله او وجود يافت و حيات نور مردم است ).
پس اگر مى بينيم نصارا قائل به سه خدائى شدند علتش همين كلماتانجيل ها است ، و منظور نويسندگان انجيل ها اين بوده كه هم توحيد را كه مسيح (عليهالسلام ) در تعليماتش به آن تصريح مى كرده حفظ كنند، همچنانكه درانجيل مرقس اصحاح دوازدهم مى گويد: (اول هر يك از وصايا(ى من اين است كه ) اىاسرائيل رب اله تو واحد است و تنها او رب تو است و هم پسر بودن مسيح براى خدا راحفظ كنند (و نتيجه اش اين تناقض گوئى ها شده است ). (مترجم )).
و حاصل گفتارشان (هر چند كه به معناى معقول وقابل تصورى برنمى گردد) اين است كه ذات خدا جوهر واحدى دارد و اين حقيقت واحده سهاقنوم دارد و منظورشان از كلمه : (اقنوم ) آن صفتى است كه نحوه ظهور و بروز هرچيزى و تجليش براى غير با آن باشد، اما نه به طورى كه صفت غير موصوف باشد واقنوم هاى سه گانه كه خداى تعالى با آنها جلوه و ظهور كرده ، عبارت است از اقنومهستى و اقنوم علم كه همان كلمه است و اقنوم حيات كه همان روح است .
و اين اقنوم هاى سه گانه است كه يكى را پدر و ديگرى را پسر و سومى را روح مىگويند، اولى يعنى پدر را اقنوم وجود، و دومى را كه اقنوم علم و كلمه است پسر و سومرا كه اقنوم حيات است روح ناميدند.
و اين اقانيم سه گانه عبارتند از: (پدر)، (پسر) و (روح القدس )،اول اقنوم وجود و دوم اقنوم علم و كلمه ، و سوم اقنوم حيات است ، پس ‍ پسر - كه كلمه واقنوم علم است -، از ناحيه پدرش - كه اقنوم وجود است - به همراهى روح القدس - كهاقنوم حيات است و اشياء به وسيله آن روشنى مى گيرند -نازل شد.
آنگاه در تفسير اين اجمال اختلافى عظيم راه انداخته اند، از همين جا به شعبه ها و مذاهببسيارى منشعب شده اند كه از هفتاد مذهب هم تجاوز مى كند و به زودى به قدر گنجايش اينكتاب تفصيلش از نظر خواننده خواهد گذشت .
و شما خواننده محترم اگر در آنچه قبلا خاطرنشان كرديم دقت بفرمائيد خواهيد ديد كهآنچه خداى تعالى در آيات زير حكايت كرده ، وجه مشترك بين همه مذاهبى است كه بعد ازعيسى بن مريم (عليهماالسلام ) در نصرانيت پيدا شده و معنائى هم كه براى سه تابودن يكى كرديم را، افاده مى كند، اينك بار ديگر آن آيات از نظر شما مى گذرد:(لقدكفر الذين قالوا ان اللّه هو المسيح بن مريم ...، لقد كفر الذين قالوا ان اللّه ثالثثلاثة ...)، (و لا تقولوا ثلاثه انتهوا).
و اگر قرآن كريم به حكايت اين قدر مشترك اكتفا كرد، براى اين بود كه اشكالى كهبر عقايد مسيحيان با همه كثرت و اختلاف كه در عقائدشان هست وارد است و قرآن بداناحتجاج نموده ، يك چيز و به يك وتيره است كه به زودى روشن مى شود.
احتجاج قرآن بر ضد مذهب تثليث  
قرآن وقتى وارد در احتجاج عليه تثليث مسيحيت مى شود، آن را از دو طريق رد مى كند.
اول : از طريق بيان عمومى ، يعنى بيان اين معنا كه بطور كلى فرزند داشتن بر خداىتعالى محال است و فى نفسه امرى است ناممكن ، چه اينكه فرزند فرضى ، عيسى باشديا عزير و يا هركس ديگر.
دوم : از طريق بيان خصوصى و مربوط به شخص عيسى بن مريم و اينكه آن جناب نهپسر خدا بود و نه اله معبود، بلكه بنده اى بود براى خدا و مخلوقى بود از آفريده هاىاو.
اما توضيح طريق اول اين است كه : حقيقت فرزندى و تولد چيزى از چيز ديگر اين است كهچيزى از موجودات زنده و داراى توالد و تناسل متجزى شود، مثلا انسان و يا حيوان و ياحتى نبات وقتى مى خواهد توليد مثل كند، چيزى از او جدا مى شود و از راه جفت گيرىجزئى را از خود جدا نموده ، به دست تربيت تدريجى فردى ديگر از نوع خود كه او نيزمثل خودش است مى سپارد تا در نتيجه آنچه خود او از خواص و آثار دارد آن جزء نيز داراىآن خواص و آثار گردد، مثلا يك موجود جاندار، جزئى از خود را كه همان نطفه او است و يكنبات جزئى را از خود كه همان لقاح (كرتهگل ) او است جدا مى كند و به دست تربيتش مى سپارد تا به تدريج حيوانى يا نباتىمثل خود شود و معلوم است كه چنين چيزى در مورد خداى تعالى متصور نيست وعقل آن را به سه دليل محال مى داند:
اول اينكه : شرط اول توليد مثل ، داشتن جسمى مادى است و خداى خالق ماده ، منزه است ازاينكه خودش مادى باشد، و قهرا وقتى مادى نبود لوازم ماديت كه جامع همه آنها احتياج استنيز ندارد، پس نياز به حركت و تدريج و زمان و مكان و غير ذلك ندارد.
دليل دوم اينكه : الوهيت و ربوبيت خداى سبحان مطلقه است و به خاطر همين اطلاق در الوهيتو ربوبيتش ، قيوميت مطلقه نسبت به ما سواى خود دارد و در نتيجه ما سواى خدا در هستشدن و در داشتن لوازم هستى نيازمند به او است و وجودش قائم به او است ، چون او قيوموى است ، با اين حال چگونه ممكن است چيزى فرض شود كه در عين اينكه ماسواى او و درتحت قيوميت او است ، در نوعيت مماثل او باشد؟ و در عين اينكه گفتيم ماسواى او محتاج اواست ، اين موجود فرضى مستقل از او و قائم به ذات خود باشد و تمام خصوصيتها كه درذات و صفات و احكام خدا هست در او نيز باشد؟ بدون اينكه از او گرفته باشد.
دليل سوم اينكه : اگر زاد و ولد را در خداى تعالى جائز بشماريم ، لازمه اش ‍ اين استكه فعل تدريجى را هم در مورد او (كه متعالى از آن است ) جائز بدانيم و جائز دانستن آنمستلزم آن است كه خداى تعالى هم داخل در چهارچوب ناموس ماده و حركت در آيد و اين خلففرض و محال است ، چون ما او را خارج از اين چهارچوب وفاعل و پديد آورنده آن فرض ‍ كرديم ، بلكه خداى تعالى آنچه مى كند به اراده و مشيتخود مى كند و مشيت او براى تحقق خواسته اش كافى مى باشد و نيازمند به مهلت وتدريج نيست .
اين همان بيانى است كه از آيه : (و قالوا اتخذ اللّه ولدا سبحانهبل له مافى السموات و الارض كل له قانتون بديع السموات و الارض ، اذا قضى امرافانما يقول له كن فيكون )، افاده اش مى كند، چون مى فرمايد: كفار گفتند: خدا فرزندگرفته و خدا منزه از آن است بلكه ملك همه آنچه در آسمان ها و زمين است از آن او (و اوقيوم آنها است )، همه آنها در برابرش خاضع هستند و او آفريدگار بدون الگوى آسمانها و زمين است ، او وقتى بخواهد كارى بكند و بخواهد چيزى بوجود آورد، فقط كافى استبگويد (باش ) و آن موجود بدون درنگ ، و تدريج موجود شود.
و به بيانى كه ما كرديم كلمه (سبحانه ) به تنهائى يك برهان است كه هماننزاهتش از ماديت است و جمله : (له ما فى السموات و الارضكل له قانتون ) برهان ديگرى است كه همان برهان دوم يعنى قيوميت خدا باشد، و جمله :(بديع السموات و الارض اذا قضى امرا...) برهان سوم است كه همان برهان خلففرض باشد.
البته ممكن است جمله : (بديع السموات و الارض ) را از باب اضافه صفت بهفاعلش گرفته و بگوئيم : خود آسمان و زمين بديع و عجيب است و در نتيجه از آن اين معنارا استفاده كنيم كه در آيه شريفه چهار برهان آمده ، برهاناول را كلمه (سبحانه ) و برهان دوم را جمله : (له ما فى السموات و الارضكل له قانتون ) و برهان سوم را جمله : (بديع السموات و الارض ) و برهان چهارم راجمله (اذا قضى ...) افاده كند به اين تقريب كه از جمله : (بديع السموات و الارض) بفهميم : آسمان و زمين بدون الگو و مثال بوجود آمده ، پس ممكن نيست خداى تعالىفرزنددار شود و موجودى از همين زمين فرزند او گردد، چون در اين صورت موجودى استكه با الگوى قبلى خلق شده ، چون مسيحيان عيسى را عين خدا ومثل او مى دانند، پس اين جمله به تنهائى خودش يك برهان ديگر مى شود.
و به فرض هم كه مسيحيان به منظور فرار ازاشكال جسميت و ماديت خداى تعالى و نيز فرار ازاشكال تدريجيت افعال او، بگويند اينكه ما مى گوئيم : (اتخذ اللّه ولدا)، از بابمجازگوئى است نه اينكه حقيقتا خداى تعالى متجزى شده و چيزى از او جدا شده باشد كهدر حقيقت ذات و صفات مثل او باشد و در عين حال نه محكوم به ماديت باشد و نه بهتدريجيت (و اتفاقا مقصود نصارا هم از اينكه گفتند: مسيح فرزند خدا است ، بعد ازبررسى گفته هايشان همين است )، تازه اشكال مماثلت به جاى خود باقى خواهد ماند.
توضيح اينكه اثبات فرزند و پدر اگر هيچ لازمه اى نداشته باشد، اين لازمه را داردكه بالضروره اثبات عدد هست و اثبات عدد هم اثبات كثرت حقيقى است ، براى اينكهگيرم كه ما فرض كرديم اين فرزند و پدر در حقيقت نوعيه واحد باشند، نظير دو فردانسان كه در حقيقت انسانيت يك چيزند، ليكن نمى توانيم انكار كنيم كه از جهت فرديتبراى نوع دو فردند و بنابراين اگر ما اله را يكى بدانيم آنچه غير او است كه يكى ازآنها همين فرزند فرضى است مملوك او و محتاج به او خواهند بود، پس فرزندى كه براىخدا فرض ‍ كردند نمى تواند الهى مثل خدا باشد، چون خدا محتاج نيست و او محتاج است واگر فرزندى برايش فرض كنيم كه از اين جهت هممثل او باشد يعنى محتاج نباشد و چون خود اومستقل به تمام جهات باشد، ديگر نمى توانيم اله را منحصر در يكى بدانيم و خود را ازموحدين بشماريم .
و اين بيان همان چيزى است كه آيه : (و لا تقولوا ثلاثه انتهوا خيرا لكم انما اللّه الهواحد سبحانه ان يكون له ولد له ما فى السموات و ما فى الارض و كفى باللّه وكيلا)بر آن دلالت دارد، چون مى فرمايد: (اله تنها و تنها خدا است ، پس معلوم مى شود نصارافرزند را هم اله مى دانستند و اگر چنين باشد بايد فرزند محتاج پدر نباشد ومستقل در وجود باشد، ديگر نبايد نصارا خود را موحد دانسته در عين اعتقاد به تثليثبگويند خدا يكى است ).
و اما طريق دوم ، يعنى بيان اينكه (شخص عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) پسر خدا وشريك او در حقيقت الوهيت نيست )، دليلش همين است كه او بشر است و از بشرى ديگرمتولد شده و ناچار لوازم بشريت را هم دارد.
توضيح اينكه مريم (عليهاالسلام ) به او حامله شد و او در رحم وى نشو و نما كرد ومانند همه جنين ها تربيت يافت ، آنگاه او را مانند هر مادرى ديگر بزائيد و سپس در دامن خودتربيت نمود آنطور كه ساير مادران ، كودكان خود را تربيت و حضانت مى كنند و سپسشروع كرد (با خوردن و نوشيدن و ساير حالات طبيعى يك انسان زنده نشو و نما كردن) و مانند ساير موجودات زنده و طبيعى دستخوش عوارض شدن ، گرسنه و سير گشتن ،خوشحال و ناراحت شدن ، لذت و الم بردن ، تشنه و سيراب گشتن ، خوابيدن و بيدارشدن ، خسته و راحت شدن ، و ساير لوازم ديگر يك موجود طبيعى را به خود گرفتن .
اينها آن امورى است كه همه از آن جناب در مدتى كه در بين مردم بوده مشاهده شد، چيزىنيست كه هيچ عاقلى در آن شك كند و نيز هيچ عاقلى شك ندارد در اينكه چنين كسى انسانىاست مانند ساير انسان ها و افراد ديگر از اين نوع و وقتى عيسى (عليه السلام ) چنينموجودى باشد قهرا مخلوقى است مصنوع ، آنطور كه ساير افراد اين نوع مخلوقند ومصنوع ، و از اين جهت هيچ تفاوتى با ديگران ندارد.
و اما مساءله صدور معجزات و خوارق عادت به دست او، ازقبيل زنده كردن مردگان و خلقت كردن مرغان و شفا دادن به كوران و برصى ها، و همچنينخوارقى كه در پديد آمدنش بوده ، از قبيل تكون يافتنش بدون پدر، همه و همه امورى استخارق العاده ، يعنى غير مالوف و غير معمول در سنت جارى در عالم طبيعت و يا به عبارتديگر نادر الوجود (و هر تعبيرى كه مى خواهيد بكنيد و ليكن هر تعبيرى كه برايش بكنيدنمى توانيد آنها را امرى محال بدانيد)، براى اينكهعقل دليلى بر محال بودن آن ندارد، علاوه بر اينكه كتب آسمانى همه گوياى اين هستند كهآدم ابو البشر نه پدر داشت و نه مادر، و انبياى خدا ازقبيل : صالح و ابراهيم و موسى (عليهماالسلام ) هم از اينگونه خوارق عادات بسيارداشتند و كتب آسمانى همه گوياى بر معجزات ايشان است ، بدون اينكه الوهيتى براىآنان اثبات كنند و آن حضرات را از انسان بودن خارج و سنخه خدائى به آنان بدهند.
و اين طريق استدلال ، همان است كه در آيه : (لقد كفر الذين قالوا ان اللّه ثالث ثلاثةو ما من اله الا اله واحد... ما المسيح ابن مريم الارسول قد خلت من قبله الرسل و امه صديقة كانا ياكلان الطعام ، انظر كيف نبين لهم الايات، ثم انظر انى يوفكون )، طى شده است و اينك ترجمه آن : (محققا كسانى كه گفتند:عيسى سومين خدا از سه خدا است ، كافر شدند، چون هيچ معبودى به جز معبود يكتا نيست ...مسيح پسر مريم به جز رسولى نبوده كه قبل از او نيز رسولانى بوده اند و در گذشتهاند و مادرش (در ادعاى اينكه او را بدون شوهر زائيده ) راستگو بوده ، او و پسرش طعاممى خوردند، تو اى پيامبر ببين كه چگونه آيات را براى اين مردم بيان مى كنيم و سپسببين كه چگونه دروغ ها به ما مى بندند).
و اگر از ميان همه افعال ، خوردن مسيح را به رخ مسيحيان كشيد، براى اين بود كه خوردناز هر عمل ديگر بر ماديت و احتياج او بيشتر دلالت مى كند و احتياج و ماديت با الوهيتمنافات دارند، چون هركسى مى فهمد كه شخصى كه به خاطر طبيعت بشريش گرسنه وتشنه مى شود و با چند لقمه سير و با شربتى آب سيراب مى گردد، از ناحيه خودشچيزى به جز حاجت و فاقه ندارد، حاجتى كه بايد ديگرى آن را برآورد، با اينحال الوهيت چنين كسى چه معنائى مى تواند داشته باشد؟ آخر كسى كه حاجت از هر سواحاطه اش كرده و در رفع آن حوائج نياز به خارج از ذات خود دارد فى نفسه ناقص ومدبر به تدبير ديگرى است و اله و غنى بالذات نيست ، بلكه مخلوقى است مدبر بهربوبيت كسى كه تدبير او و همه عالم به وى منتهى مى شود.
آيه شريفه زير هم ممكن است به همين معنا ارجاع شود كه مى فرمايد: (لقد كفر الذينقالوا ان اللّه هو المسيح ابن مريم ، قل فمن يملك من اللّه شيئا، ان اراد ان يهلك المسيح ابنمريم و امه و من فى الارض جميعا؟ و لله ملك السموات و الارض و ما بينهما، يخلق ما يشاء،و الله على كل شى ء قدير)، چون مى فرمايد: (محققا كافرشدند كسانى كه گفتند:اللّه همان مسيح پسر مريم است ، بگو اگر چنين است ، پس كيست كه اگر خدا بخواهد مسيحبن مريم را و مادرش را هلاك كند و حتى همه كسانى كه در زمين هستند، هلاك كند جلوى او رابگيرد؟ و چگونه چنين كفرياتى را معتقد شده اند، با اينكه ملك آسمانها و زمين و آنچه بيناين دو است از خدا است ، او است كه هر چه بخواهد خلق مى كند و خدا بر هر چيز توانا است).
و همچنين آيه اى كه در ذيل آيه (75) سوره مائده است و در آن خطاب به نصارا نموده مىفرمايد: (قل اتعبدون من دون الله ما لا يملك لكم ضرا و لا نفعا، و اللّه هو السميعالعليم )، چون در اين نوع از احتجاج ها ملاك صفات و افعالى است كه از مسيح (عليهالسلام ) مشاهده مى شود و مردم اين را از آن جناب به چشم ديده اند كه انسانى است معمولىو مانند ساير انسان ها بر طبق ناموس جارى در حيات زندگى مى كند و به همه صفات وافعال و احوالى كه همه افراد اين نوع دارند متصف است ، مى خورد، مى نوشد، و محتاج بهساير حوائج بشرى و داراى همه خواص بشريت است و اين اتصافش چنان نيست كه بهچشم ما اينطور جلوه كند و يا ما اينطور خيال كنيم و واقع غير از اين باشد، خير، ظاهر وواقعش همين است كه مسيح انسانى بوده داراى اين صفات واحوال و افعال ، انجيل ها هم پر است از اينكه آن جناب خود را انسانى از انسان ها و پسرانسانى ديگر خوانده و پر است از داستانهائى كه از خوردن ، نوشيدن ، خوابيدن ، راهرفتن ، مسافرت و خسته شدن ، سخن گفتن و احوال ديگر وى حكايت مى كند، بطورى كههيچ عاقلى به خود اجازه نمى دهد اين همه ظواهر راحمل بر خلاف ظاهر و بر معنائى تاءويل بكند و باقبول اين مطلب بايد بپذيريم كه بر سر مسيح هم همان مى آيد كه بر سر ساير انسانها مى آيد، پس او مانند سايرين از ناحيه خود، مالك هيچ چيز نيست و ممكن هم هست مانندسايرين دستخوش هلاكت گشته ، از دنيا برود.
و همچنين داستان عبادت كردن و دعا كردنش اينقدر در كتباناجيل آمده كه جاى شك براى كسى نمى ماند كه آنچه عبادت مى كرده ، براى تقرب بهخدا و خضوع در برابر ساحت مقدس او بوده ، نه اينكه خودش خدا باشد و خواسته باشدبه مردم طرز عبادت را ياد داده و يا نتيجه اى نظير اين را گرفته باشد.
آيه (172) سوره نساء هم به همين داستان عبادت كردن عيسى (عليه السلام ) و احتجاج بهآن اشاره نموده ، مى فرمايد:
(لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا لله و لا الملائكه المقربون ، و من يستنكف عن عبادته ويستكبر، فسيحشرهم اليه جميعا).
پس همين عبادت كردن مسيح براى خدا اولين دليل است براى اينكه او اله نبوده ، و الوهيت رابراى غير خود مى دانسته و براى خود هيچ سهمى از آنقائل نبوده ، پس مسيحيان بايد براى ما معنا كنند كه چگونه ممكن است كسى خود را بنده ومملوك غير بداند و در پرستش معبود و مالكش خود را به تعب بيندازد و در عينحال خود را قائم به نفس بداند، آن هم به همان جهتى قائم به نفس بداند كه بدان جهتقائم به غير مى داند و نامعقول بودن اين سخن بر همه روشن است و همچنين عبادت ملائكهكاشف از اين است كه فرشتگان دختران خداى تعالى نيستند و همچنين روح القدس ، چونهمه اينان بندگان خدا و اطاعتكاران اويند، همچنانكه قرآن كريم فرمود:
(و قالوا اتخذ الرحمن ولدا، سبحانه بل عباد مكرمون ، لا يسبقونهبالقول و هم بامره يعملون ، يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم ، و لا يشفعون الا لمن ارتضى، و هم من خشيته مشفقون ).
علاوه بر اينكه انجيل ها پر از اعتراف به اين معنا است كه روح مطيع خدا و رسولان او، وفرمانبر او و محكوم به حكم او است و معنا ندارد كه كسى خودش به خودش امر كند وحكمفرماى خودش و مطيع خودش باشد، همچنانكه معنا ندارد كسى منقاد خود و مخلوق خويشباشد.
و نظير اين جريان يعنى دلالت كردن عبادت عيسى بر اينكه عيسى خدا نيست و عابد غيرمعبود است ، دعوت عيسى (عليه السلام ) است كه بشر را به عبادت خدا مى خواند (و اينمعقول نيست خدائى بندگان را به عبادت خدائى ديگر بخواند)، خداى تعالى به هميناشاره نموده مى فرمايد: (لقد كفر الذين قالوا ان اللّه هو المسيح ابن مريم ، وقال المسيح يا بنى اسرائيل اعبدوا اللّه ربى و ربكم انه من يشرك بالله ، فقد حرم اللّهعليه الجنه ، و ماويه النار، و ما للظالمين من انصار)، و راه آيه و احتجاجش ‍ روشن است .
انجيل ها نيز از حكايت اينكه عيسى چگونه مردم را به سوى خدا دعوت مى كرد، پر هستند،گو اينكه در انجيل ها عبارتى به جامعيت (اعبدوا اللّه ربى و ربكم ) نيست ، ليكن همينمعنا را با عباراتى ديگر مى رساند و اعتراف دارد بر اينكه خداى تعالى رب مردم است ودر هيچ جاى انجيل حتى براى يك بار هم ديده نشده كه عيسى صريحا مردم را به عبادتخود بخواند، و اگر در آن آمده : (من و پدرم واحديم ) به فرضى كهامثال اين جملات براستى كلام انجيل باشد، بايدحمل كرد بر اينكه خواسته است بفرمايد: اطاعت من و اطاعت اللّه يكى است ، همچنانكه قرآنهم همين معنا را آورده ، مى فرمايد: (من يطعالرسول ، فقد اطاع الله ).

next page

fehrest page

back page