بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای قرآن و تاریخ انبیاء در المیزان, حسین فعّال عراقى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     MIZ00001 -
     MIZ00002 -
     MIZ00003 -
     MIZ00004 -
     MIZ00005 -
     MIZ00006 -
     MIZ00007 -
     MIZ00008 -
     MIZ00009 -
     MIZ00010 -
     MIZ00011 -
     MIZ00012 -
     MIZ00013 -
     MIZ00014 -
     MIZ00015 -
     MIZ00016 -
     MIZ00017 -
     MIZ00018 -
     MIZ00019 -
     MIZ00020 -
     MIZ00021 -
     MIZ00022 -
     MIZ00023 -
     MIZ00024 -
     MIZ00025 -
     MIZ00026 -
     MIZ00027 -
     MIZ00028 -
     MIZ00029 -
     MIZ00030 -
     MIZ00031 -
     MIZ00032 -
     MIZ00033 -
     MIZ00034 -
     MIZ00035 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

4- در عهد طوفان چه عواملى باعث زياد شدن آبها وشدتعمل آنها شدند؟
شواهدى كه در فن ژئولوژى آمده و ما در سابق به بعضى از آنها اشاره نموديم مؤ يداين احتمالند كه ريزش باران در اوائل دوره حاضر از ادوار حيات بشر كه همان دوره وقوعطوفان باشد ريزشى غير عادى بوده (زيرا ريزش باران بطور عادى ، طوفانى پديدنمى آورد كه همه كره زمين را غرق كند) و قطعا ريزش باران در آن دوره ناشى از تغيراتجوى مهمى بوده كه آن تغيرات نيز بطور قطع ، خارق العاده بوده است ، يعنى هوا در ايندوره بعد از سرمائى شديد نسبتا گرم شده و چون بيشتر نيمكره شمالى پوشيده ازبرف و يخ بوده احتمال قوى مى رود كه همان يخهاى دوره سابق بر اين دوره هنوز باقىبوده و در اكثر نقاط منطقه معتدل شمالى در مرتفعات باقى بوده اند و حرارت در سطحزمين در دوره متوالى باعث شده باشد كه تحول شديدى در جوّ، و انقلاب عظيمى در بالارفتن بخار آب به جوّ به وجود بيايد و ابرهائى بسيار متراكم و غير عادى و هولناكآورده باشد كه اين ابرها بارانهائى شديد و هولناك و بى سابقه ريخته باشند.
و معلوم است كه نزول بارانهاى سيل آسا و ادامه داشتن اين بارش بر ارتفاعات پوشيدهاز برف و يخ و مخصوصا بر سلسله جبال جديد الاحداث كه در جنوب و مغرب آسيا وجنوب اروپا و شمال آفريقا يعنى سلسله جبال (البرز) و (هيماليا) و (آلپ ) ودر مغرب آمريكا چه سيلهاى عظيم و ويرانگرى پديد مى آورد، سيلهائى كه سنگهاىبزرگ را از جاى مى كند و زمينهاى هموار را مى شويد و گود مى كند و گوديهاى زمين رااز سنگ و خاك پر مى كند و بالا مى آورد و مسيل هاى جديدى پديد مى آورد ومسيل هاى قبلى را گودتر و وسيع تر مى سازد، و آنچه از سنگ و شن و ريگ كه با خودحمل كرده به صورت پوسته و قشر رسوبى جديدى پديد مى آورد.
عامل ديگرى كه باعث شدت اين طوفان و سيل شده و حجم آن را بيشتر كرده اين است كههمه مى دانيم كه در زير زمين منابعى از آب وجود دارد كه پوسته اى رسوبى روى آن راپوشانده و نمى گذارد آن آبها براه بيفتند و معلوم است كه وقتى سيلى عظيم آن پوستهرا بشويد آبهاى زير زمينى نيز بيرون آمده و دست به دستسيل ها مى دهند و نيروى شكننده آن سيل ها را در تخريب و غرق كردن هر چه بر سر راهدارند زيادتر مى كنند.
چيزى كه هست اين است كه چون آبهاى زيرزمينى محدود است قهرا با براه افتادنش تمام مىشود و وقتى آسمان از باريدن باز بايستد و طوفان تمام شود، آبها به طرف گوديهايعنى درياها و زمينهاى گود و منابع خالى شده زير زمين ميروند و منابع خالى شده زيرزمين به مقدار ظرفيت خود آن آبها را مى مكند.
5- نتيجه بحث  
بنابر آنچه در بحث كلى ما گذشت ما مى توانيم داستانى را كه قرآن كريم ازخصوصيات طوفان واقع شده در زمان نوح آورده با نتائجى كه از اين بحث گرفته مىشود تطبيق دهيم نظير آيه شريفه (ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر و فجرنا الارضعيونا فالتقى الماء على امر قد قدر) و آيه : (حتى اذا جاء امرنا و فار التنور) وآيه (و قيل يا ارض ابلعى ماءك و يا سماء اقلعى و غيض الماء و قضى الامر).
از جمله مطالبى كه مناسب با اين مقام است خبرى است كه بعضى از جرايد تهراننقل كرده و خلاصه اش اين است كه : عده اى از دانشمندان آمريكائى به راهنمايى يك نفرارتشى تركيه ، در بعضى از قلل جبال آرارات واقع در مشرق تركيه در ارتفاع 1400پائى كوه به چند قطعه چوب برخورده اند كه به نظر مى رسد قطعاتى از يك كشتىبسيار قديمى بوده و متلاشى شده و حدس زده اند كه عمر بعضى از آن قطعات دو هزار وپانصد سال قبل از ميلاد باشد.
و موازين باستانشناسى دلالت مى كرده بر اينكه قطعات مذكور قسمتى از يك كشتى اىبوده كه حجم آن بالغ بر دو ثلث حجم كشتى (كوئين مارى ) انگليسى بوده و كشتىكوئين مارى هزار و نوزده پا طول و صد و هجده پا عرض داشته ، چوبهاى مزبور را ازتركيه به سانفرانسيسكو بردند تا در پيرامون آن تحقيق بهعمل آوردند و ببينند آيا با اعتقادى كه صاحبان اديان درباره كشتى نوح (عليه السلام )دارند تطبيق ميكند يا خير.
عمر طولانى نوح (ع ) 
قرآن كريم دلالت دارد بر اينكه نوح (عليه السلام ) عمرى بس دراز داشته و (تنهاقبل از حادثه طوفان و بعد از بعثتش ) نهصد و پنجاهسال قوم خود را به سوى خداى سبحان دعوت مى كرده ولى بعضى از دانشمندان اين معنارا بعيد دانسته و گفته اند كه : عمر انسانها اغلب از صدسال ، و حد اكثر از صد و بيست سال تجاوز نميكند حتى بعضى از آنان گفته اند كه : درقديم هر يك ماه را يك سال مى ناميدند و در نتيجه هزارسال منهاى پنجاه سال قرآن بر اين حساب معادل هشتادسال منهاى ده ماه مى شود ليكن توجيه اين آقايان بسيار بعيد است (زيرا سابقه ندارد كهمردمى و قومى يك ماه را يك سال بنامند).
بعضى ديگر گفته اند: طول عمر نوح (عليه السلام ) روى جريان عادى و طبيعى نبودهبلكه (مانند ساير معجزات ) جنبه خارق عادت داشته ، ثعلبى در قصص الانبياء درخصائص نوح گفته : وى از همه انبياء بيشتر عمر كرده و به همين جهت او را اكبر الانبياء وشيخ المرسلين مى گفته اند و خداى تعالى معجزه او را همينطول عمر او قرار داده بود، چون آن جناب هزارسال عمر كرده بود در حالى كه نه يك دندان از دست داده بود و نه هيچ يك از قواى بدنىخود را.
ليكن حق مطلب اين است كه تا به امروز هيچ دليلى اقامه نشده بر اينكه ممكن نيست انسانبا عمر اين چنين طولانى زندگى كند، بلكه آنچه به اعتبار عقلى نزديكتر است اين استكه انسانهاى اولى عمرى بسيار زيادتر از عمر طبيعى انسانهاى امروز داشته اند براىاينكه زندگى آنان زندگانى ساده ، و غم و اندوهشان بسيار كم و قهرا بيماريهايشاننيز محدود بوده ، و اين همه انواع بيمارى كه امروز گريبانگير بشر شده نداشتند وهمچنين ساير عواملى كه ويرانگر زندگى آدمى است در آنها وجود نداشتهدليل بر اين هم كه بساطت و سادگى زندگى و نداشتن اندوه فراوان عمر را طولانى مىكند اين است كه در همين زمان نيز هر كسى را كه مى بينيم صدسال يا صد و بيست سال و يا صد و شصت سال عمر كرده وقتى زندگيش را بررسى مىكنيم مى بينيم زندگى ساده ، و هم و غم اندك و ناچيزى داشته و اصولا فهمى ساده ولىفارغ داشته يعنى بسيارى از صحنه ها كه ديگران را پريشان مى كند او را پريشاننمى كرده با اين حساب چه بعدى دارد كه عمر بعضى از افراد بسيار قديمى به صدهاسال بالغ شده باشد.
علاوه بر اين ، اعتراض كردن به كتاب خدا در خصوص عمر نوح با اينكه اين كتاب مقدسمعجزات و خارق العادات بسيارى براى انبياء ذكر مى كند اعتراضى است عجيب .
كوه جودى كجا است ؟ 
بعضى ها گفته اند: اين كوه در ديار (بكر) كه سرزمينى است درموصل و متصل است به كوههاى (ارمينيه ) كه تورات آن كوهها راجبال آرارات ناميده واقع شده است . صاحب قاموس گفته : جودى كوهى است در جزيرهاى كهكشتى نوح بر روى آن قرار گرفت و اين كوه در تورات ، كوه آرارات ناميده شده . وصاحب كتاب (مراصد الاطلاع ) گفته كلمه (جودى ) - با تشديد يا - نام كوهى استمشرف بر جزيره ابن عمر، و اين جزيره در شرق دجله از سرزمينهاىموصل واقع شده و جودى همان كوهى است كه كشتى نوح بعد از فروكش شدن آب بر آنكوه قرار گرفت .
بعضى گفته اند:
گيريم كه قوم نوح به خاطر گناهانى كه مرتكب شدند غرق گشتند در اين ميان گناهحيوانات روى زمين چه بوده است كه همه گرفتار طغيان آب شدند؟.
اين از بى پايه ترين اعتراضها است ، چون هر هلاكتى هر چند عمومى باشد عقوبت و انتقامنيست ، زيرا بسيار است حوادث عمومى كه در يك لحظه و يا زمانى كوتاه هزاران هزارانسان و حيوان را در كام مرگ مى برد و اين حوادث كه يا زلزله است و يا طوفان و ياوبا و يا طاعون ، حوادثى نادر نيست بلكه بسيار اتفاق افتاده و مى افتد و اين خداىسبحان است كه در مخلوقات خود هر حكمى بخواهد مى راند.
رواياتى در داستان نوح (ع ) و قوم او 
در الدرالمنثور است كه اسحاق بن بشر و ابن عساكر هر دو از ابن عباس ‍ روايت كرده اندكه گفت : قوم نوح (عليه السلام ) آن جناب را كتك مى زدند (تا ازحال مى رفت ) پس او را در نمدى مى پيچيدند، و بهخيال اينكه جان داده ، به درون خانهاش مى انداختند، ولى او بهحال مى آمد و دوباره براى دعوت آنان از خانه بيرون مى شد، و اين وضع همچنان ادامهداشت تا اينكه از ايمان آوردن قومش مايوس گشت ، در اين زمان بود كه مردى با فرزندش‍ نزد وى آمد در حالى كه آن مرد به عصايى تكيه داشت و به پسرش رو كرد و گفت :پسرم مواظب باش كه اين پير مرد تو را فريب ندهد.
پسر گفت پدر جان عصايت را در اختيارم بگذار تا آن را بر بدن اين پير مرد آشنا سازم .پدر قبول كرد، و عصا را به پسر داد و گفت : مرا روى زمين بنشان و برو. پسر پدر راروى زمين نشانيد و به طرف نوح (عليه السلام ) رفت و عصا را به فرق سر آن جنابزد، سر آن جناب شكافت ، و خون روان گشت .
نوح (عليه السلام ) گفت : پروردگارا مى بينى كه بندگانت با من چه معامله اى مى كنند،پس اگر به ايشان احتياج دارى هدايتشان كن ، و اگر چنين نيست پس به من صبر وتوانائى بده تا بين من و آنان حكم كنى ، كه تو بهترين حكم كنندگانى خداى تعالىبه آن جناب وحى فرستاد كه ديگر منتظر هدايت قومت مباش و او را از اينكه قومش ايمانبياورند مايوس كرد و به وى خبر داد كه حتى در پشت پدران و رحم مادران ايشان نيزمومنى پديد نخواهد آمد: (و اوحى الى نوح انه لن يومن من قومك الا من قد امن فلا تبتئسبما كانوا يفعلون ) اى نوح به يقين بدان كه ديگر تا قيامت كسى جز آنها كه ايمانآورده اند ايمان نخواهند آورد، پس ديگر غم مخور و به ساختن كشتى بپردازد.
نوح (عليه السلام ) پرسيد: پروردگارا كشتى چيست ؟ خطاب رسيد خانهاى است كه ازچوب ساخته مى شود، بطورى كه بتواند روى آب به حركت در آيد، اين كار را بكن كهبه زودى اهل معصيت را غرق مى كنم ، و زمينم را از لوث وجودشان پاك مى سازم . نوح(عليه السلام ) پرسيد: پروردگارا آب كجا است ؟ فرمود: من بر هر چه بخواهم قادرم .
و در كافى به سند خود از مفضلروايت كرده كه گفت : در آن ايام كه امام صادق (عليه السلام ) براى ديدن ابى العباسبه كوفه تشريف آورده بود، در خدمت حضرتش بودم ، همينكه به (كناسه ) رسيديمفرمود: اينجا بود كه عمويم زيد كه خدايش رحمت كند به دار آويخته شد، امام (عليهالسلام ) از آنجا گذشت تا رسيد به (بازار زيتون فروشان ) كه در آخر آن بازارسراجها (زين سازان ) بود، امام در آنجا پياده شد، و به من فرمود: پياده شو كه مسجدكوفه سابق در اين محل بوده يعنى آن مسجدى كه آدم نقشه اش را ريخته بود، و من دوستندارم در چنين مكانى سوار بر مركب داخل شوم . عرضه داشتم : چه كسى آن نقشه را بهمزد؟ فرمود: اما اولين بارى كه آن نقشه بهم خورد، زمانى بود كه طوفان نوح رخ داد وسپس ‍ اصحاب كسرى و نعمان آن را تغيير دادند، و بعد از آنها نيز زياد بن ابى سفيان آنرا دگرگون ساخت . پرسيدم مگر شهر كوفه و مسجدش در زمان نوح (عليه السلام )وجود داشت ؟ فرمود: بله اى مفضل ، منزل نوح و قوم او در قريهاى بوده كه با فرات يكمنزل راه فاصله داشته ، و اين قريه در سمت مغرب كوفه واقع بوده .
و نيز فرمود: نوح مردى نجار بود، كه خداى تعالى او را به نبوت برگزيد، و نوح(عليه السلام ) اولين كسى بود كه كشتى ساخت ، سفينه اى درست كرد كه بر روى آبراه مى رفت . و نيز فرمود: نوح در ميان قومش نهصد و پنجاهسال دعوت به توحيد كرد، و آنان وى را مسخره و استهزاء مى كردند، و آن جناب وقتىچنين ديد نفرينشان كرد و عرضه داشت : (رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انكان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا).
خداى تعالى به آن جناب وحى فرستاد كه سفينه اى بسيار بزرگ و جادار بساز و درساختنش عجله كن ، پس نوح نيز در مسجد كوفه به ساختن آن سفينه پرداخت ، و چوبها راخود مى آورد و مى تراشيد، تا آنكه (از ناحيه خداى تعالى ) چوب برايش آوردند، تا ازساختن آن فراغت يافت .
مفضل مى گويد: در اين هنگام وقت ظهر شد، و نماز ظهر سخنان آن جناب را قطع كرد، امامبرخاست و نماز ظهر و عصر را خواند، و از مسجد بيرون رفته متوجه سمت چپ خود شد وبا دست خود به محلى به نام (دار الدارين ) اشاره كرد، و آنمحل خانه ابن حكيم بود، كه بعدها بستر آب فرات شد، و سپس به من فرمود: اىمفضل قوم نوح در همين جا بتهاى خود را نصب كرده بودند، و نام آنها (يغوث ) و(يعوق ) و (نسر) بود، آنگاه امام (عليه السلام ) به طرف مركب خود رفت و سوارشد.
من گفتم فدايت شوم ، نوح كشتى خود را در چه مدتى ساخت ؟ فرمود: در دو (دور).
عرضه داشتم : هر دورى چند سال است ؟ فرمود هشتادسال . عرضه داشتم : عامه مى گويند در پانصدسال آن را تمام كرد؟ فرمود: چنين چيزى نيست ، و چگونه ممكن است پانصدسال طول كشيده باشد با اينكه خداى تعالى فرموده : (كشتى را به وحى ما، يعنى بهدستورى كه ما به تو وحى مى كنيم بساز). ميگويد: عرضه داشتم :حال بفرماييد معناى جمله (حتى اذا جاء امرنا و فار التنور) چيست ؟ و بفرماييد اين(تنور) كجا و چگونه بوده است ؟ فرمود: تنور مذكور در خانه پير زنى مومن بود، وخانه او در پشت محراب مسجد، سمت راست قبله مسجد واقع شده بود. پرسيدم در كجاى مسجدفعلى واقع بوده ؟ فرمود: در زاويه باب الفيل امروز. آنگاه پرسيدم : آيا شروع جوششآب از همين تنور بوده ؟ فرمود: آرى خداى عزوجل مى خواسته قوم نوح نشانه آمدن عذاب راببينند، بعد از نشان دادن اين آيت ، بارانى بر آن قوم باريد كه بطور حيرت انگيزىنازل مى شد، و آنچه چشمه بر روى زمين بود نيز به جوشش در آمد، و خداى تعالى آنقوم را غرق نموده ، نوح و كسانى را كه در كشتى با او بودند نجات داد...
مؤ لف : اين حديث كه ما قسمتى از آن را با طول و تفصيلشنقل كرديم خيلى ارتباط به بحث تفسيرى نداشت چيزى كه هست ما آن را به عنوان نمونهاىاز روايات بسيارى كه در اين جزئيات از طرق شيعه واهل سنت وارد شده آورديم ، و نيز به اين منظورنقل كرديم تا براى خواننده در فهم داستانهاى آيات مورد بحث كمكى از ناحيه رواياتشده باشد.
و در اين روايت از جمله (واصنع الفلك با عيننا و وحينا...) استفاده شده كه نوح كشتى رادر كمتر از پانصد سال ساخته ، و روايت ، نام زياد را به ابن ابى سفيان اضافه كرده(با اينكه به اعتقاد ما زياد ولد زنا بوده و پدرش ‍ معلوم نبود)، اما شايد لفظ ابىسفيان كلام امام نبوده و راوى آن را از پيش ‍ خود اضافه كرده باشد.
و در همان كتاب به سند خود از رزين اسدى از اميرالمؤ منين (ع ) روايت كرده كه فرمود:وقتى نوح (عليه السلام ) از ساختن كشتى فارغ شد، ميعاد و وعده عذابى كه بين او وپروردگارش معين شده بود تا قوم او با آن عذاب هلاك شوند فرا رسيد و آن تنور معينكه بر حسب آن ميعاد مى بايست در خانه آن زن فوران كند فوران كرد، زن به نوح خبر دادكه تنور به فوران در آمده ، نوح (عليه السلام ) برخاست و با مهر مخصوص خود آن رامهر كرد، آنگاه آب بالا آمد و به بركت آن مهر روى هم ايستاد و گسترده نشد و نوح هركسى را كه مى خواست بر كشتى سوار كند سوار كرد، و هر كسى را كه مى خواست بيرونكند بيرون كرد، آنگاه به سراغ مهر خود رفت ، و آن را از تنور كند، كه ناگهان ريزشآسمان و جوشش زمين شروع شد و خداى تعالى در اين باره فرموده : (ففتحنا ابوابالسماء بماء منهمر، و فجرنا الارض ‍ عيونا فالتقى الماء على امر قد قدر، و حملناه علىذات الواح و دسر).
آنگاه فرمود: نجارى نوح و ساختن كشتى در وسط مسجد شما واقع شد، و مساحت مسجد شمااز مساحتى كه در زمان نوح داشته هفتصد ذراع كاسته شده .
مؤ لف : اينكه فوران تنور نشانه نزديك شدن عذاب بوده تنها در اين حديث نيامده بلكهدر رواياتى چند از طرق شيعه و سنى نقل شده است ، و سياق آيه شريفه (فلما جاءامرنا و فار التنور قلنا احمل فيها...)
خالى از اين ظهور نيست كه فوران تنور، خود عذاب نبوده ، بلكه ميعاد آن بوده ، بهعبارت ساده تر اينكه از سياق ، آن فهميده مى شود كه خداى تعالى قبلا به آن جناب خبرداده بوده كه هر زمانى كه فلان تنور فوران كرد بدان كهنزول عذاب نزديك شده است .
و در همان كتاب به سند خود از اسماعيل جعفى از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت آوردهكه فرمود: شريعت نوح (عليه السلام ) تنها اين بوده كه خلق خدا را به يگانگى واخلاص بپرستند، يعنى در پرستش او هواهاى نفسانى و اهداف شيطانى را دخالت نداده وخدايان دروغين را از خدايى خلع كنند، و اين شريعت ، همان شريعت فطرت است ، فطرتىكه خداى عزوجل مردم را بر آن فطرت آفريده ، و نيز خداى تعالى از آن جناب و از همهانبياء پيمان گرفته بود كه تنها او را پرستيده و چيزى را شريك او نگيرند، و دستوربه نماز و امر به معروف و نهى از منكر و حلال و حرام داده بود، ولى احكام حدود وفرايض ارث برايش تشريع نشده بود اين بود شريعت نوح (عليه السلام ) و آن جنابنهصد و پنجاه سال در بين قومش ‍ زندگى كرد، و آنان را سرى و علنى به شريعت خوددعوت فرمود، ولى زير بار نرفته و سركشى كردند، در آخر به خداى تعالى شكوهكرد كه : (رب انى مغلوب فانتصر - پروردگارا من شكست خورده ام پس ياريم كن )خداى متعال نيز به وى وحى فرستاد كه (لن يومن من قومك الا من قد آمن فلا تبتئس بماكانوا يفعلون ) و اين وحى تصديق نظريه خود نوح است كه عرضه داشته بود: (فلايلدوا الا فاجرا كفارا) و چون كار بدين جا كشيد خداى تعالى وحى فرستاد كه : (اناصنع الفلك ).
مؤ لف : اين روايت را عياشى نيز از جعفى نقل كرده ، ولى سند آن را ذكر نكرده است ، وظاهر روايت اين است كه نوح (عليه السلام ) دو نوبت قوم خود را نفرين كرده يكى از آن دونفرين كه همان نفرين نوبت اول يعنى : (فدعا ربه انى مغلوب فانتصر) مى باشد،در سوره قمر واقع شده ، و دومى آن بعد از مايوس شدن نوح از ايمان آوردن قومش بوده ،و در سوره نوح واقع شده ، آنجا كه عرضه مى دارد: (رب لا تذر على الارض منالكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا).
و مرحوم صدوق در كتاب معانى الاخبار به سند خود از حمران از امام ابى جعفر (عليهالسلام ) روايت آورده كه در تفسير جمله (و ما امن معه الاقليل ) فرمود: ايمان آورندگان به نوح (ع ) هشت نفر بودند.
مؤ لف : اين روايت را عياشى نيز از حمران از آن جنابنقل كرده . و اهل تسنن در عدد مؤ منين به آن جناباقوال ديگرى دارند از قبيل شش نفر، هفت نفر، ده نفر، هفتاد و دو نفر و هشتاد نفر، ليكن برطبق هيچ يك از اين اقوال ، دليلى در دست ندارند.
و نيز صدوق در كتاب عيون به سند خود از (عبد السلام بن صالح هروى ) روايت كردهكه گفت : حضرت رضا (عليه السلام ) فرمود: وقتى كشتى نوح (عليه السلام ) به زميننشست ، خود و فرزندانش و مؤ منين كه با او در كشتى بودند جمعا هشتاد نفر بودند، و درهمان محلى كه از كشتى پياده شد قريه اى بنا كرد و نام آن را قريه ثمانين - هشتادگذاشت .
مؤ لف : بين اين روايت و روايت معانى الاخبار منافاتى نيست ، زيرا ممكن است منظور از جمله(و ما امن معه الا قليل - و با او به جز اندكى ايمان نياورد) هشت نفر از غيراهل آن جناب باشد و بقيه هشتاد نفر كه هفتاد و دو نفر است ، همه فرزندان او بوده باشند،چون كسى كه نزديك به هزار سال عمر كرده به خوبى مى تواند هفتاد و دو نفر فرزندداشته باشد.
رواياتى درباره پسر نوح (ع ) 
و در همان كتاب به سند خود از حسن بن على وشاء از حضرت رضا (عليه السلام ) روايتكرده كه گفت : من از آن جناب شنيدم مى فرمود: پدرم موسى بن جعفر فرمود: امام صادق(عليه السلام ) فرمود: خداى عزوجل به نوح فرمود: (انه ليس من اهلك ) براى اينكهاو مخالف نوح بود، (و از سوى ديگر غريبه هايى كه تابع او بودند رااهل او خواند).
راوى مى گويد: امام (عليه السلام ) از من پرسيد: مردم اين آيه را كه درباره پسر نوحاست چگونه قرائت مى كنند؟ عرضه داشتم : مردم آن را به دو جور قرائت مى كنند يكى(انه عمل غير صالح - او عملى است غير صالح ) و ديگرى (انهعمل غير صالح - او عمل (به وجود آمده از) شخص ‍ ناصالحى است ) حضرت فرمود: مردمدروغ گفته اند، او پسر حقيقى نوح بود و ليكن خداى تعالى او را بعد از آنكه پدر را دردينش مخالفت كرد نفى نموده و فرمود او اهل تو نيست .
مؤ لف : بعيد نيست كه حضرت صادق (عليه السلام ) خواسته باشد در جمله (و از سوىديگر غريبه هايى را كه تابع او بودند اهل او خواند.
به آيه هفتاد و شش سوره انبياء: (فنجيناه و اهله من الكرب العظيم ) و آيه هفتاد و ششسوره صافات : (و نجيناه و اهله من الكرب العظيم ) اشاره كند، چون ظاهر اين دو آيهاين است كه مراد از اهل ، همه گروندگان به نوح (عليه السلام ) هستند نه خصوصخانواده آن جناب .
و گويا مراد امام رضا (عليه السلام ) از اينكه از راوى پرسيد: (مردم اين آيه را كهدرباره پسر نوح است چگونه قرائت مى كنند) اين بوده كه چگونه تفسيرش مى كنند، ومنظور راوى هم از اينكه گفت : (آن را دو جور قرائت مى كنند) اين بود، كه به تفسيربعضى ها اشاره كند كه گفته اند: آيه شريفه مى خواهد بفهماند كه همسر نوح آن پسررا كه با كفار هلاك شد از غير نوح حامله شده ، و خلاصه پسرى نامشروع بوده و او رابه ناحق و به دروغ به شوهرش نوح نسبت داده ، و اين دسته از مفسرين گفتار خود راتاءييد كرده گفته اند به همين جهت بعضى از قاريان ، جمله (و نادى نوح ابنه - و نوحپسر خودش را ندا كرد) را به صورت (و نادى نوح ابنها - نوح پسر آن زن را نداكرد) قرائت كرده اند، و بعضى هم كه بهشكل و نادى نوح ابنه قرائت كرده اند حرف (ها) را با فتحه خوانده اند تا مخفف(ابنها) باشد، و اين دو قرائت يعنى (ابنها) و (ابنه ) را به على (ع ) و بهبعضى از امامان اهل بيت (عليهم السلام ) نسبت داده اند.
از آن جمله زمخشرى در كشاف گفته : على (رضى اللّه عنه ) آيه شريفه را به صورت(ابنها) قرائت كرده و ضمير مونث را به همسر نوح برگردانيده ، و محمد بن على (امامپنجم ) و عروة ابن زبير آن را به فتح (ها) و بهشكل (ابنه ) قرائت كرده اند، و منظورشان اين بوده كه كلمه دراصل (ابنها) است ، ولى الف را حذف كرده و به فتحه اكتفاء كرده اند، و با اين قرائت، مذهب حسن تاءييد مى شود چون قتاده گفته است كه من از حسن از معناى اين آيه پرسيدم كهگفت : به خدا سوگند پسر مورد بحث ، فرزند نوح نبوده . گفتم : آخراهل كتاب هيچ اختلافى ندارند در اينكه او پسر نوح بوده ؟ گفت : بله ، ليكن مگر كسىدين خود را از اهل كتاب ميگيرد؟ آنگاه حسن اينطور بر گفتار خوداستدلال كرد كه : اگر پسر مورد بحث ، فرزند واقعى نوح بود، بايد نوح مى فرمود:(انه منى - او از من است ) نه اينكه بفرمايد: (اواهل من است ).
و دليلى كه وى به آن استدلال كرده دليلى سخيف و سست است ، براى اينكه خداى تعالىبه آن جناب وعده نجات اهل او را داده بود نه وعده نجات هر كسى كه از او باشد، بله اگرخداى تعالى فرموده بود: (احمل فيها من كل زوجين و من كان منك - از هر نر و ماده اى يك جفتسوار كشتى كن و هر كس هم كه از تو است سوار كن ). نوح (عليه السلام ) ناچار بودهنگام درخواست نجات پسرش بگويد: (پروردگارا او از من است ) ولى خداى تعالىاينطور نفرمود، پس جمله (ان ابنى من اهلى ) هيچ دلالت ندارد بر اينكه پسر مورد بحثفرزند نوح نبوده ، در سابق هم بيان كرديم كه لفظ آيات با اين توجيه سازگارىندارد.
و اين هم كه گفتند: (اهل كتاب هيچ اختلافى ندارند در اينكه او پسر نوح بوده )محل اشكال است ، براى اينكه تورات به كلى از سرگذشت اين پسر نوح كه عرق شدهساكت است .
و در الدرالمنثور است كه ابن الانبارى در كتابش (المصاحف ) و ابوالشيخ از على(رضى اللّه عنه ) روايت آورده اند كه آيه را بهشكل و نادى نوح ابنها قرائت كرده .
و در همان كتاب است كه ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم ، و ابوالشيخ از امام ابىجعفر محمد بن على (ع ) روايت كرده اند كه در تفسير آيه (و نادى نوح ابنه ) فرموده :اين قرائت به لغت و زبان قبيله طى ء است ، و آن پسر، پسر خود نوح نبوده ، بلكه پسرزن او بوده است .
مؤ لف : اين روايت را عياشى در تفسير خود از محمد بن مسلم از امام باقر (عليه السلام )آورده .
و در تفسير عياشى از موسى بن علاء بن سيابة از امام صادق (عليه السلام ) روايت كردهكه در ذيل جمله و نادى نوح ابنه فرموده : وى پسر نوح نبوده ، بلكه پسر زنش بوده وآيه به زبان قبيله طى ء نازل شده كه پسر زن هر كسى را پسر او مى خوانند... .
و در همان تفسير از زراره از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيل كلام نوح كه گفت : (يا بنى اركب معنا - پسرم با ما سوار شو) فرموده : اوپسرش نبود. عرض كردم آخر خود نوح او را پسر خود خوانده و گفته (يا بنى )؟فرمود: درست است كه نوح او را پسر خود خوانده ولى او نمى دانسته كه وى پسرش نيست.
مؤ لف : بعد از همه اين حرفها روايتى كه بشود به آن اعتماد كرد روايت حسن وشاء ازحضرت رضا (عليه السلام ) است .
و در همان تفسير، از ابراهيم بن ابى العلاء از يكى از دو امام باقر و صادق (عليهماالسلام ) روايت كرده كه فرمود وقتى خداى تعالى فرمود: (يا ارض ابلعى ماءك و ياسماء اقلعى )، زمين با خود گفت مامور شده ام تنها آب خودم را فرو ببرم نه آب آسمانرا، در نتيجه زمين آب خود را فرو برد، و آب آسمان در اطراف زمين به صورت اقيانوسهاباقى ماند.
و در همان كتاب از ابى بصير از امام ابى الحسن موسى بن جعفر (عليهما السلام ) روايتىدرباره جودى نقل كرده كه در آن آمده : (جودى كوهى است درموصل ).
و نيز در همان كتاب از مفضل بن عمر از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيل جمله (و استوت على الجودى ) فرمود: جودى همان فرات كوفه است .
مؤ لف : روايت قبلى را روايات ديگرى نيز تاءييد مى كند.
و در همان كتاب از عبد الحميد بن ابى الديلم از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كهفرمود: بعد از آنكه نوح سوار بر كشتى شد اين خطاب صادر شد كه : (بعدا للقومالظالمين ).
و در مجمع البيان در ذيل آيه (و قيل يا ارض ابلعى ماءك ...) مى گويد: چنين روايتشده كه كفار قريش مى خواستند در مقام معارضه با قرآن برآيندچهل روز دور هم جمع شده طعام هايى از مغز گندم و گوشت گوسفند و شرابى كهنهخوردند تا به خيال خود ذهنشان صاف شود، همين كه مى خواستند دست به كار شوند اينآيه به گوششان خورد، لا جرم به يكديگر گفتند: اين كلام كلامى است كه هيچ گفتارىنمى تواند شبيه به آن شود، و به هيچ كلام مخلوقى شباهت ندارد، و بناچار از تصميمخود منصرف شدند.
ادب نوح (ع ) در گفتگويش با خداى تعالى در داستان دعوت فرزندش  
و از جمله آداب انبيا ادبى است كه خداى متعال آنرا از نوح در داستان دعوت فرزندشنقل كرده و چنين فرموده است : (و هى تجرى بهم فى موجكالجبال و نادى نوح ابنه و كان فى معزل يا بنى اركب معنا و لا تكن مع الكافرين .قال ساوى الى جبل يعصمنى من الماء) تا آنجا كه مى فرمايد: (و نادى نوح ربهفقال رب ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق و انت احكم الحاكمين .قال يانوح انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح فلا تسئلن ما ليس لك به علم انى اعظكان تكون من الجاهلين قال رب انى اعوذبك ان اسئلك ما ليس لى به علم و الا تغفر لى وترحمنى اكن من الخاسرين ) در اينكه ظاهر گفتار نوح اين است كه مى خواهد دعا كند كهفرزندش از غرق نجات يابد شكى نيست ، ليكن تدبر در آيات اين داستان كشف مى كندكه حقيقت امر غير آن چيزى است كه از ظاهر كلام استفاده مى شود، چون از يك طرف خداونددستور داده كه او خودش و اهل بيتش و همه مؤ منين سوار بر كشتى شوند و فرموده :(احمل فيها من كل زوجين اثنين و اهلك الا من سبق عليهالقول و من امن ) و آنان را وعده داده كه نجاتشان دهد، و از آنان كسانى را كه عذاب شانحتمى بوده استثناء كرد، يكى از آنان همسر اوست و خداى تعالى درباره اش فرموده :(ضرب الله مثلا للذين كفروا امراه نوح و امراه لوط) و اما فرزندش ، معلوم نيست كهاو هم به دعوت پدر كفر ورزيده باشد، و اگر خداىمتعال رفتار او را با پدرش و اينكه او خود را كنارى كشيدنقل فرموده ، معلوم نيست كه كناره گيريش از دين و دعوت پدر بوده بلكه ممكن است تنهامخالفت امر پدر را ك رده و از سوار شدن كناره گيرى كرده و اعراض نموده ، پساحتمال مى رود كه او نيز اهل نجات باشد، براى اينكه ظاهر آيه اين است كه او ازفرزندان وى است نه از كف ار و اگر چنين باشد وعده الهى به نجاتشامل او هم مى شود. از طرف ديگر به نوح وحى فرستاده و حكم حتمى خود را درباره امرمردم به وى اعلام نموده و فرموده : (و اوحى الى نوح انه لن يومن من قومك الا من قد امنفلا تبتئس بما كانوا يفعلون . و اصنع الفلك باعيننا و وحينا و لا تخاطبنى فى الذينظلموا انهم مغرقون ) حالا آيا مقصود از آنان كه ظلم كردند خصوص كسانى اند كه بهدعوت نوح كفر ورزيدند يا مراد مطلق اقسام ظلم است يا مبهم ومجمل است معلوم نيست ، و محتاج به تفسيرى از ناحيه خود صاحب كلام ، تبارك و تعالى مىباشد.
و گويا همين احتمالات ، خود نوح (عليه السلام ) را هم درباره فرزندش به شك و ترديدانداخته ، و گرنه چطور تصور مى شود كه با اينكه مى دانسته او كافر است و با اينكهنوح يكى از پنج پيغمبر اولى العزم است ، از مقام پروردگار خود غفلت بورزد و وحى اورا يعنى (و لا تخاطبنى فى الذين ظلموا انهم مغرقون ) را فراموش كند؟! حاشا بر اوكه به نجات فرزند خود با اينكه كافر محض است رضايت دهد، با اينكه همو بود كهدرنفرينى كه به قوم خود كرد گفت : (رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا) وفرضا اگر نسبت به فرزند خود چنين چيزى را راضى مى بود، نسبت به همسرش ‍ نيزراضى مى شد، از جهت همين شك و ترديد بود كه جرات نكرد به طور قطع درباره نجاتفرزند در خواست نمايد، بلكه سؤ ال خود را نظير كسى كه چيزى را به كسى نشان دهديا آنرا اظهار كند و بخواهد مره دهان طرف را درباره آن بفهمد طرح كرد، چون به عواملىكه در واقع درباره سرنوشت فرزندش دست به هم داده وقوف و آگهى ندارد، بناچارنخست كلام خود را به نداى (رب ) افتتاح نمود، چون مفتاح دعاى مربوب محتاجسائل همان اسم (رب ) است ، آنگاه عرض كرد: (ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق )گويا خواسته است عرض كند: از طرفى او فرزند من است و اين خود اقتضا دارد كه او هماهل نجات باشد، (و انت احكم الحاكمين ) و از طرفى تو احكم الحاكمينى و در كارهايتخطان مى كنى و در حكم تو جاى هيچ گونه خرده گيرى و اعتراض نيست ، لذا نمى فهممسرانجام فرزندم چيست ؟
و اين نيز ادبى است الهى كه بنده از آنچه مى داند تجاوز نكند و چيزهائى كه مصلحت ومفسده اش معلوم نيست از مولاى خود نخواهد. و لذا نوح (عليه السلام ) تنها آنچه مى دانست وبه آن ايمان داشت گفت ، چنانكه جمله (و نادى نوح ربه ) هم اشاره اى به اين معنا دارد،آرى ، تنها وعده الهى را ذكر كرد و چيزى بر آن نيفزود و چيزى درخواست نكرد، در نتيجهاين ادب خداوند نيز عصمت و حفظش را شامل حالش نمود. يعنىقبل از اينكه كلام نوح تمام شود و اسائه ادبى از او سر بزند خداوند كلام خود و اهلك رابرايش تفسير كرد كه مراد از اهل ، اهل صالح است نه هر خويشاوندى ، و فرزند توصالح نيست .
قبلا هم فرموده بود: با من درباره عفو ستمكاران ، ميانجيگرى مكن كه آنان به طور حتمغرق شدنى هستند. آرى ، نوح خيال مى كرد مراد ازاهل همان معنى ظاهرى آن (خويشاوند) است ، و فكر مى كرد از اين خويشاوندان تنها همسرشاستثنا شده و ديگران همه اهل نجاتند و لذا برداشت كلامش را طورى كرد كه از آن استفادهمى شد مى خواهد بعدا بطور صريح نجات فرزند را درخواست كند، از اين جهت خداوندمتعال نهى از درخواست را متف رع بر آن تفسير نمود، و اين خود تاديبى بود كه نوح راوادار كرد كلام خود را قطع نموده و دنباله آنرا نگيرد بلكه حرف تازه اى از سر گيردكه در ظاهر توبه و در حقيقت شكر همين تاديب - كه خود نعمت بزرگى بود - باشد، لذاعرض كرد: (رب انى اعوذ بك ان اسئلك ما ليس لى به علم ) پناه برد به پروردگارخود از چيزى كه زمينه كلامش او را به آن واميداشت ، يعنى تقاضاى نجات فرزندش در عيناينكه از حقيقت حال بى خبر است .
يكى از شواهدى كه دلالت مى كند بر اينكه نوح (عليه السلام ) هنوز حاجت درونى خود رااظهار نكرده ، جمله (اعوذ بك ان اسئلك ما ليس ...) است زيرااگر اين درخواست بيجا راكرده بود، جا داشت در مقام توبه عرض كند: (اعوذ بك من سؤ الى ما ليس لى به علم -پناه مى برم به تو از كيفر سؤ الى كه كردم در حاليكه به آن علم نداشتم ) تا ازاضافه مصدر به فاعلش (سؤ الى ) وقوعفعل استفاده شود. شاهد ديگر جمله (لا تسالن ) است ، چون اگر نوح سؤال مزبور را كرده بود جا داشت خداوند در مقام رد تقاضايش صريحا بفرمايد: نه ،فرزند تو را نجات نمى دهم . و يا بفرمايد: بار ديگر اين تقاضا را مكن . چنانكه نظيراين دو تعبير در مواردى از قرآن ديده مى شود، مانند:(قال رب ارنى انظر اليك قال لن ترانى ) و نظير: (اذ تلقونه بالسنتكم وتقولون بافواهكم ما ليس لكم به علم ) تا آنجا كه مى فرمايد: (يعظكم الله انتعودوا لمثله ابدا)، يكى ديگر از دعاهاى نوح (عليه السلام ) دعائى است كه قرآن از آنجناب چنين حكايت مى كند: (رب اغفرلى و لوالدى و لمندخل بيتى مومنا و للمؤ منين و المومنات و لا تزد الظالمين الا تبارا) اين دعا را خداىمتعال در آخر سوره نوح بعد از آيات زيادى كه درباره شكايتهاى نوح (عليه السلام )ايراد كرده ، نقل مى فرمايد، وى در اين آيات ، شكايتهاى خود را به عرض پروردگارخود مى رساند. و دعوت مداوم و شبانه روزى قومش را در تمامى مدت عمر - كه قريب هزارسال بوده - و اذيت و آزارى كه در برابر آن از آنان ديده وبذل جهدى كه در راه خدا كرده و اينكه در راه هدايت قوم خود منتهاى طاقت خود را به كاربرده و مع الاسف دعوتش جز فرار آنان و نصيحتش جز استكبار آنان اثرى نكرده ، شرحمى دهد.
آرى آن حضرت هميشه نصيحت و موعظه خود را در بين آنان نشر مى داد و حق و حقيقت را بهگوششان مى خواند و ايشان لجاج و عناد مى كردند و بر خطاياى خود اصرار مىورزيدند و در مقابل زحمات آن جناب مكر و خدعه به كار مى بردند، تا آن كه ناراحتى وتاسفش از حد گذشت و غيرت الهيش به هيجان آمد و قوم خود را اينچنين نفرين نمود: (ربلا تذر على الارض من الكافرين ديارا. انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجراكفارا) و اينكه گفت : اگر آنان را مهلت دهى بندگانت راگمراه مى كنند همان مطلبى استكه در ضمن كلمات قبلى خود به آن اشاره كرده و فرموده بود: (و قد اضلوا كثيرا) واز اين گفتارش استفاده مى شود كه كفار عده زيادى ازكسانى را كه به وى ايمان آوردهبودند گمراه كرده بودند و او از اين مى ترسيده كه ما بقى را نيز گمراه كنند. و اينكهعرض كرد: (و لا يلدوا الا فاجرا كفارا) اخبار به غيبى است كه از روى تفرس نبوت ووحى الهى كسب كرده و فهميده بود كه استعداد صلب مردان و رحم زنان ايشان از تكوينفرزندان با ايمان باطل شده است .
در چنين موقعى كه غيرت الهى آن جناب را فرا گرفته و كفار را نفرين كرده ، با اينكهپيغمبرى كريم و اولين پيغمبرى است كه كتاب و شريعت آورده و مبعوث به نجات دنيا ازگرداب بت پرستى شده و از مجتمع بشرى آنروز جز عده قليلى كه بنا به بعضى ازروايات بيش از هشتاد نفر نمى شده اند به وى ايمان نياورده اند، ادب الهى چنين اقتض امى كند كه اين عده را كه به پروردگارش ايمان آورده و به دعوتش گرويده اند از نظردور نداشته و از خدا خير دنيا و آخرت را بر ايشان درخواست كند، لذا عرض كرد: (رباغفر لى ) ابتدا خود را دعا كرد، چون كسى كه پيشوا و جلودار مردمى است ، دعا به جانخودش دعاى به جان آن مردم نيز هست .
(ولوالدى ) معلوم مى شود پدر و مادر نوح (عليه السلام ) داراى ايمان بوده اند. (ولمن دخل بيتى ) يعنى مؤ منين معاصرش . (و للمؤ منين و المومنات ) يعنى همهاهل توحيد چه معاصرينش و چه آيندگان ، زيرا آيندگان نيز امت او هستند. و تا قيام قيامتهمه اهل توحيد، رهين منت اويند. آرى آن جناب اولين كسى است كه دعوت دينى خود را با كتابو شريعت اعلام نمود، و پرچم توحيد را در بين مردم برافراشت ، از همين جهت خداى سبحاناو را به بهترين درودى ياد كرده و فرمود: (سلام على نوح فى العالمين ) آرى راستىدرود بر اين پيغمبر كريم باد كه تا قيام قيامت هر كسى ايمان به خدا آورد ياعمل صالحى انجام دهد يا اسمى از خدا ببرد.
خلاصه تا زمانى كه از خير و سعادت در ميان بشر اسم و اثرى هست همه از بركت دعوتاو و دنباله و اثر نهضت اوست (صلى الله عليه و على سائر الانبياء المرسلين اجمعين ).
ادب نوح و ديگر انبياء (ع ) در گفتگو با قوم خود 
يكى ديگر از آدابى كه انبياء داشتند ادبى بود كه در محاورات با قوم خود از طرفپروردگار خود رعايت آنرا مى كردند.
اين نيز دامنه وسيعى دارد و بايد به ادبى كه در ثناى خدا رعايت مى كردند ملحقش ساخت ودر عين حال از جهت ديگرى تبليغ عمليش بايد خواند كه دست كمى از تبليغ قولى ندارد،بلكه موثرتر از آن است ، و در قرآن كريم از اين نوع ادب بسيار زياد ديده مى شود، ازآن جمله ادبى است كه خداى تعالى از نوح (عليه السلام ) در محاوره اى كه بين او و قومشواقع شده چنين حكايت مى كند: (قالوا يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاتنا بماتعدنا ان كنت من الصادقين . قال انما ياتيكم به الله ان شاء و ما انتم بمعجزين . و لاينفعكم نصحى ان اردت ان انصح لكم ان كان الله يريد ان يغويكم هو ربكم و اليهترجعون ).
نوح (عليه السلام ) در اين محاوره و گفتگو، بلا و عذابى را كه آنهاخيال مى كردند به دست نوح است و او را به آوردن آن مى خواندند تا بهخيال خود عاجزش كنند از خود نفى كرد و به پروردگار خود نسبتش داد و با گفتن كلمه(ان شاء) و پس از آن با گفتن (و ما انتم بمعجزين ) ادب را به نهايت رسانيد، وگفت (الله ) و نگفت (ربى ) براى اينكهمدلول لفظ (الله ) كسى است كه هر جمال و جلالى بسوى او من تهى مى شود، و تنهااكتفا نكرد به نفى قدرت بر آوردن عذاب از خود و اثبات آن براى خدا بلكه اين را همعلاوه كرد كه اگر خدا نخواهد كه شما از نصيحت من منتفع شويد هرگز منتفع نخواهيد شد وبه اين جمله نفى قدرت را از خود و اثباتش را براى خداتكميل كرد و علاوه بر اين ، آن نفى را با جمله (هو ربكم و اليه ترجعون )تعليل نمود.
خواننده محترم اگر در اين محاوره و گفتگو دقت كند خواهد ديد كه محاوره ايست پر از ادب ،آنگاه بر لطائفى از ادب و كمال كه سيره انبيا (عليهم السلام ) مملو ازآن است وقوفخواهد يافت ، آرى اين بزرگواران جميع گفتار و رفتار و حركات و سكناتشان بر اساسمراقبت ادب و رعايت مراسم حضور بوده است ، اگر چه به ظاهر، رفتار و گفتار آنها مانندكسى بوده كه از پروردگار خود غايب و پروردگار او از او غايب است ، آرى (و من عنده لايستكبرون عن عبادته و لا يستحسرون يسبحونالليل و النهار لا يفترون ).
خداى تعالى محاورات بسيارى از هود، صالح ، ابراهيم ، موسى ، شعيب ، يوسف ، سليمان، عيسى و محمد (صلى الله عليهم اجمعين ) نيز در حالات مختلفى كه داشتند،مثل حال شدت و رخاء، جنگ ، امنيت ، آشكار و پنهان ، بشارت و انذار وامثال آن نقل فرموده .
خواننده محترم در آيه شريفه (فرجع موسى الى قومه غضبان اسفاقال يا قوم الم يعدكم ربكم وعدا حسنا افطال عليكم العهد ام اردتم انيحل عليكم غضب من ربكم فاخلفتم موعدى ) نيكو تدبر كند و ببيند موسى (عليه السلام) در مراجعتش از طور به سوى قوم خود با اينكه سرشار از غيظ و غضب بود چگونه درذكرپروردگار خود رعايت ادب را نموده است .
و همچنين در آيه شريفه (و راودته التى هو فى بيتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالتهيت لك قال معاذ الله انه ربى احسن مثواى انه لا يفلح الظالمون ) و در آيه شريفه(قالوا تالله لقد آثرك الله علينا و ان كنا لخاطئين .قال لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو ارحم الراحمين ).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation