|
|
|
|
|
|
2. ستايش خداى تعالى از يونس (ع ) خداى تعالى در چند مورد از قرآن كريم يونس عليه السلام را ستايش كرده . و در سورهانبياء آيه 88 او را از مؤ منين خوانده ، و در سوره القلم آيه 50 فرموده او را (اجتناء)كرده - و (اجتباء) به اين است كه خداوند بنده اى را خالص براى خود كند - و نيز او رااز صالحان خوانده ، و در سوره انعام ، آيه (87) در زمره انبياء شمرده ، و فرموده كهاو را بر عالميان برترى داده ، و او و ساير انبياء را به سوى صراط مستقيم هدايت كرده . 3. سرگذشت آن جناب در كتب عهدين در اين فصل به سرگذشت آن جناب از ديدگاهاهل كتاب مى پردازيم ، داستان يونس (عليه السلام ) در چند جاى از عهد قديم به عنوان(يوناه بن امتاى ) آمده و همچنين در چند جا از عهد جديد آمده كه در بعضى از موارد بهداستان زندانى شدنش در شكم ماهى اشاره مى كند. و ليكن هيچ يك از آنها سرگذشتكامل يونس (عليه السلام ) را نياورده اند. آلوسى در تفسير روح المعانى در داستان يونس (عليه السلام ) از ديدگاهاهل كتاب مطالبى آورده كه بعضى از كتب اهل كتاب هم آن را تاءييد مى كند. او نقل كرده كه خداى تعالى يونس (عليه السلام ) را امر فرمود تا براى دعوتاهل (نينوى ) بدانجا رود. (نينوى ) يكى از شهرهاى بسيار بزرگ آشور بود كه دركنار دجله قرار داشت و تا آنجايى كه يونس قرار داشت سه روز راه بود. علاوه بر اينمردم نينوى مردمى شرور و فاسد بودند، لذا اين ماءموريت بر يونس گران آمد و ازآنجايى كه بود به سوى (ترسيس ) فرار كرد كه آن نيز نام يكى ديگر از شهرهاىآن روز است . سپس به شهر (يافا) آمد كه هم اكنون نيز (يافا) خوانده مى شود، درآنجا يك كشتى آماده يافت كه قصد داشت سرنشينان خود را به (ترسيس ) ببرد، او هماجرتى داد تا به ترسيس (برود)، همين كه سوار بر كشتى شد و كشتى به راه افتادبادى سخت وزيدن گرفت و امواج دريا بلند و بسيار شد و كشتى مشرف به غرق گشت . پس ملاحان ترسيدند و مقدارى از بارهاى مسافرين را به دريا انداختند، تا كشتى سبكشود، در همين هنگام بود كه يونس در شكم كشتى به خواب خوش رفته بود. و صداىخرنايش بلند شده بود، رئيس كشتى وقتى او را ديد از در تعجب پرسيد: چه خبر هست ؟كه در چنين هنگامه اى به خواب رفته اى ، برخيز و معبودت را بخوان ، بلكه ما را از اينمهلكه نجات بخشد، و ما در اين ورطه هلاك نشويم . بعضى از مسافرين به بعضى ديگر گفتند: بياييد قرعه بيندازيم تا معلوم شود اينشر از جانب كيست ، خود او را به دريا بيندازيم تا تنها او هلاك گردد، پس قرعه انداختندبه نام يونس اصابت كرد، به او گفتند: مگر تو چه كرده اى كه قرعه به نام تو درآمدو تو اهل كجايى از كجا مى آيى و به كجا ميروى و از چه تيرهاى هستى ؟ گفت : من بندهرب كه اله آسمان و خالق دريا و خشكى است ، هستم ، آنگاه جريان خود را براى آناننقل كرد، آنها بسيار ترسيدند و او را توبيخ كردند كه چرا فرار كردى و يك مشت مردم رادر هلاكت گذاشتى ؟! آنگاه گفتند: حالا به نظر شما چه كارى در حق تو بكنيم تا اين درياآرام گيرد؟ گفت : بايد مرا به دريا بيندازيد تا آرام گيرد، چون من مى دانم تمامى ناآراميهاى دريابه خاطر من است ، مردم هر چه تلاش كردند تا شايد كشتى را به طرف خشكىبرگردانند و بدون غرق شدن يونس از ورطه نجات يابند نشد، و ناگزير و بهاصرار خود آن جناب او را به دريا انداختند و كشتى در همان دم آرام گرفت . خداى تعالى به نهنگى دستور داد تا يونس را ببلعد، و يونس سه روز در شكم نهنگ ماندو در همان جا نماز خواند و به درگاه پروردگار خود استغاثه كرد. پس خداى سبحان بهنهنگ دستور داد تا به ساحل آيد، و يونس را در خشكى بيندازد، نهنگ چنين كرد، همين كهيونس در خشكى قرار گرفت ، پروردگارش فرمود: برخيز و به طرفاهل نينوى برو و در بين آنان به بانگ بلند آنچه به تو گفته ام ابلاغ كن . يونس (عليه السلام ) به طرف نينوى رفت و در بين اهلش فرياد زد: هان اى مردم ! تاسه روز ديگر نينوى در زمين فرو مى رود، پس جمعى از مردان آن شهر به خدا ايمانآوردند، ندا دادند كه هان اى مردم ، روزه بگيريد، و همگى لباس پشمينه پوشيدند، وچون خبر به پادشاه رسيد، او هم از تخت سلطنت خود برخاست و جامه هاى سلطنتى را ازخود كند و لباس كهنه اى پوشيده و روى خاكستر نشست و دستور داد مناديان ندا دهند كههيچ انسان و حيوانى طعام و شراب نخورد و به سوى پروردگار ناله و فرياد سر دهندو از شر و ظلم برگردند و چون چنين كردند، خدا هم به ايشان رحم كرد، و عذابنازل نشد. يونس (عليه السلام ) ناراحت شد و عرضه داشت : الهى من هم از اين عذاب كه فرار كردم ،با اينكه از رحمت و رافت و صبر و توابيت تو خبر داشتم ، پروردگارا پس جان مرابگير، كه ديگر مرگ از زندگى برايم بهتر است ، خداى تعالى فرمود: اى يونس آياجدا از اين كار خودت غصه دار شدى ؟ عرضه داشت : آرى ، پروردگارا. پس يونس از شهر خارج شد، و در مقابل شهر نشست و در آنجا برايش سايبانى درستكردند در زير آن سايبان نشست ببيند در شهر چه مى گذرد؟ پس خداى تعالى به درختكدويى دستور داد بالاى سر يونس قرار بگير و بر او سايه بيفكن . يونس از اينجريان بسيار خوشنود شد ولى چيزى نگذشت كه به كرمى دستور داد تا ريشه كدو رابخورد و كدو را خشك كند، كرم نيز كار خود را كرد باد سموم هم از طرفى ديگر برخاست، آفتاب هم به شدت تابيد، امر بر يونس (عليه السلام ) دشوار شد، به حدى كهآرزوى مرگ كرد. خداى تعالى فرمود: اى يونس جدا از خشكيدن بوته كدو ناراحت شدى ؟ عرضه داشت :پروردگارا آرى سخت اندوهناك شدم . فرمود: آيا از خشك شدن يك بوته كدو ناراحت شدى، با اينكه نه زحمت كاشتنش را كشيده بودى و نه زحمت آبيارياش را بلكه خودش يك شبهروييد و يك شبه هم خشكيد، آنگاه انتظار دارى كه من بر مردم نينوى آن شهر بزرگ و آنجمعيتى كه بيش از دوازده ربوه مى شدند، ترحم نكنم ؟ و با اينكه مردمى نادان هستند،دست چپ و راست خود را تشخيص نمى دهند، آنان را و حيوانات بسيارى را كه دارند هلاكسازم ؟. موارد اختلافى كه در اين نقل با ظواهر آيات قرآن هست بر خواننده پوشيده نيست ،مثل اين نسبت كه به آنجناب داده كه از انجام رسالت الهى شانه خالى كرده و فرار كردهاست ، و اينكه از برطرف شدن عذاب از قوم ناراحت شده ، با اينكه از ايمان و توبه آنانخبر داشته ، و چنين نسبتهايى را نمى توان به انبياء (عليهم السلام ) داد. حال اگر بگويى نظير اين نسبتها در قرآن كريم آمده ، در آيات همين داستان در سورهصافات نسبت (اباق ) (فرار) به آنجناب داده و نيز او را (مغاضب ) و خشمگينخوانده ، و در سوره انبياء به وى اين نسبت را داده كه پنداشته خدا بر او دست نمى يابد.در پاسخ ميگوييم بين اين نسبتها و نسبتى كه در كتب عهدين به آنجناب داده فرق است ،آرى كتب مقدسه اهل كتاب يعنى عهد قديم و جديد سرشار از نسبت گناه و حتى گناهان كبيرهو مهلكه به انبياء (عليهمالسلام ) است ، ديگر جا ندارد يك مفسر در اين مقام برآيد كهنسبت معصيت را طورى توجيه كند كه از معصيت بيرون شود، به خلاف قرآن كريم كهساحت انبيا را با صراحت منزه از معاصى و حتى گناهان صغيره ميداند، و يك مفسر چارهندارد جز اينكه اگر به آيه و روايتى برخورد كه به وى چنين نسبتى از آن ، مى آمد، آنرا توجيه كند، براى اينكه آياتى كه بر عصمت انبيا (عليهم السلام ) دلالت دارد، خودقرينه قطعى است بر اينكه ظاهر چنين آيه و روايتى مراد نيست ، و بايدحمل بر خلاف ظاهرش شود، و به همين جهت در معناى كلمه (اذابق ) و نيز در معناى(مغاضبا فظن ان لن نقدر...) بيانى آورديم كه ديديد هيچ منافاتى با عصمت انبيا(عليهم السلام ) نداشت و حاصل آن معنا اين بود كه گفتيم كلمات حكايتحال و ايهامى است كه : فعل يونس (عليه السلام ) موهم آن بود و خلاصه يونس (عليهالسلام ) نه از انجام ماءموريت فرار كرد و نه از برطرف شدن عذاب خشمگين بود، ولىكارى كرد كه آن كار ايهامى به اين معانى داشت . ادب در دعاى يونس (ع ) و از جمله آن ادعيه ، دعائى است كه قرآن كريم از حضرت يونس در ايامى كه در شكم ماهىبسر مى برد چنين حكايت مى كند: (و ذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انتسبحانك انى كنت من الظالمين ). يونس (عليه السلام ) به طورى كه قرآن داستانش را آورده از پروردگار خود درخواستعذاب بر قوم خود كرده و خدا هم اجابتش كرده بود، او نيز جريان را به قوم خود گوشزدكرده بود، تا اينكه نزديك شد عذاب بر آناننازل شود، در اين هنگام مردم توبه و بازگ شت نموده و عذاب از آنان برطرف شد، وقتىيونس چنين ديد قوم خود را ترك گفت و راه بيابان در پيش گرفت ، و گذارش به كناردريا افتاد و بر كشتى نشست ، در بين راه ماهى بزرگى راه را بر كشتى و سرنشينانشبست و معلوم شد كه تا يك نفر از سرنشينان را نبلعد دست بردار نيست ، سرنشينان كشتىبنا را بر قرعه گذاشتند وقرعه به نام يونس در آمد، يونس به دريا انداخته شد و آنماهى او را بلعيد، مدتى در شكم ماهى مشغول تسبيح خداى تعالى بود تا آنكه خداوند ماهىرا فرمود تا يونس را در ساحل دريا بيفكند، اين بود داستان يونس بهنقل قرآن كريم . اين جريان جز تاديبى كه خداى تعالى انبياى خود را بر حسب اختلاف احوالشان به آنمودب مى كند نبود، كما اينكه در قرآن هم فرموده : (فلو لا انه كان من المسبحين . للبثفى بطنه الى يوم يبعثون ) پس حال يونس در بيرون شدن از قوم خود و براه خودادامه دادن و بسوى آنان برنگشتن حال بنده اى را مى ماند كه بعضى از كارهاى مولاى خودرا نپسندد و بر مولاى خود خشم كرده و از خانه او بگريزد و خدمت او را ترك گويد، وحال آنكه وظيفه عبوديت او اين نيست ، و چون خداى تعالى اين حركت را براى يونس نپسنديدخواست تا او را ادب كند، پس او را آزمود و او را در زندانى انداخت كه حتى نمى توانستبه قدر يك سر انگشت پا دراز كند، زندانى كه در چند طبقه از ظلمات قرار داشت ، ناچاردر چنين ظلماتى به زارى گفت : (پروردگارا، جز تو معبودى نيست منزهى تو، بهدرستى كه من از ظالمين بودم ). و همه اين بليات فقط براى اين بود كه يونس آنچه را تاكنون مى پنداشت كاملا درككند و بلكه برايش مجسم شود كه خداى سبحان قادر است بر اينكه او را گرفته و هر جاكه بخواهد زندانيش كند و هر بلائى كه بخواهد بر سرش بياورد و او جز به سوى خودخداوند گريزگاهى ندارد و نتيجه اين پيشامد و اين تدبير الهى اين شد كه حالتى كهدر آن زندان و در شكم ماهى برايش مجسم شده بود او را وادار سازد به اينكه اقرار كندكه او معبودى است كه جز او معبودى نبوده و از بندگى و عبوديت براى او گريزى نيست ولذا گفت : (لا اله الا انت ). يونس (عليه السلام ) تنها كسى است كه در بين انبياء چنين دعائى كرده كه در آغاز آنكلمه رب به كار نرفته ، پس از اين اقرار، ماجراى خود را كه قومش را پس ازنزول عذاب و هلاك نشدن آنان ، ترك گفته بود به ياد آورده و ظلم را براى خود اثباتنموده و خداى سبحان را از هر چيزى كه شائبه ظلم و نقص در آن باشد منزه كرده و گفت :(سبحانك انى كنت من الظالمين ). يونس (عليه السلام ) در اين مناجات حاجت درونى خودرا كه عبارت بود از رجوع به مقام عبودى قبليش اظهار نكرد، گويا خود را لايق براى چنيندرخواستى نديد و به خود اجازه تقاضاى چنين عطائى نداد، و خود را مستحق آن ندانست وخلاصه خواست رعايت ادب كرده و بگويد من غرق در عرق خجالت و شرمنده هستم . دليل اينكه يونس چنين تقاضائى در دل داشت اين است كه خداى تعالى بعد از آيه سابقمى فرمايد: (فاستجبنا له و نجيناه من الغم ) ودليل بر اينكه حاجت درونيش عبارت بود از بازگشت به مقام و منصب قبليش اين است كهخداى تعالى فرمود: (فنبذناه بالعراء و هو سقيم . و انبتنا عليه شجره من يقطين . وارسلناه الى مائه الف او يزيدون . فامنوا فمتعناهم الى حين ). داستان زكريا و يحيى عليهماالسلام بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ كهيعص (1) ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّك عَبْدَهُ زَكرِيَّا(2) إِذْ نَادَى رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيًّا(3) قَالَ رَب إِنى وَهَنَ الْعَظمُ مِنى وَ اشتَعَلَ الرَّأْس شيْباً وَ لَمْ أَكن بِدُعَائك رَب شقِيًّا(4) وَ إِنى خِفْت الْمَوَلىَ مِن وَرَاءِى وَ كانَتِ امْرَأَتى عَاقِراً فَهَب لى مِن لَّدُنك وَلِيًّا(5) يَرِثُنى وَ يَرِث مِنْ ءَالِ يَعْقُوب وَ اجْعَلْهُ رَب رَضِيًّا(6) يَزَكرِيَّا إِنَّا نُبَشرُك بِغُلَمٍ اسمُهُ يحْيى لَمْنجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سمِيًّا(7) قَالَ رَب أَنى يَكُونُ لى غُلَمٌ وَ كانَتِ امْرَأَتى عَاقِراً وَ قَدْ بَلَغْت مِنَ الْكبرِ عِتِيًّا(8) قَالَ كَذَلِك قَالَ رَبُّك هُوَ عَلىَّ هَينٌ وَ قَدْ خَلَقْتُك مِن قَبْلُ وَ لَمْ تَك شيْئاً(9) قَالَ رَب اجْعَل لى ءَايَةً قَالَ ءَايَتُك أَلا تُكلِّمَ النَّاس ثَلَث لَيَالٍ سوِيًّا(10) فخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَى إِلَيهِمْ أَن سبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا(11) يَيَحْيى خُذِ الْكتَب بِقُوَّةٍ وَ ءَاتَيْنَهُ الحُْكْمَ صبِيًّا(12) وَ حَنَاناً مِّن لَّدُنَّا وَ زَكَوةً وَ كانَ تَقِيًّا(13) وَ بَرَّا بِوَلِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُن جَبَّاراً عَصِيًّا(14) وَ سلَمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوت وَ يَوْمَ يُبْعَث حَيًّا(15) به نام خداى رحمان و رحيم 1. كاف ، هاء، ياء، عين ، صاد. 2. (اين رمز عنوان ) يادآورى رحمت پروردگارت به بنده خود زكرياست . 3. آن دم كه پروردگارش را ندا داد، ندايى پنهانى . 4. گفت : پروردگارا، من از پيرى استخوانم سست و سرم سفيد شده است و در زمينهخواندن تو - اى پروردگار - بى بهره نبوده ام . 5. من از بعد خويش از وارثانم بيم دارم و زنم نازاست ، مرا از نزد خود فرزندى عطا كن . 6. تا از من و از خاندان يعقوب ارث ببرد و - پروردگارا - او را پسنديده گردان . 7. (پس بدو گفتيم :) اى زكريا، ما به تو مژده پسرى مى دهيم كه نامش يحيى است و ازپيش همنامى براى وى قرار نداده ايم . 8. گفت : پروردگارا، چگونه باشد مرا پسرى با اينكه همسرم نازاست و خودم از پيرىبه فرتوتى رسيده ام ؟ 9. (حامل پيام به وى ) گفت : پروردگار تو چنين است و همو فرموده كه اين بر من آساناست ، از پيش نيز تو را كه چيزى نبودى ، خلق كرده ام . 10. گفت : پروردگارا، براى من علامتى بگذار. گفت : نشانه ات اين باشد كه سه شبتمام با مردم سخن گفتن نتوانى . 11. پس ، از عبادتگاه نزد قوم خود شد و با اشاره به آنان دستور داد كه صبح و شامخدا را تسبيح گوييد. 12. (ما گفتيم :) اى يحيى ، اين كتاب را به جد و جهد تمام بگير. و در طفوليت او را حكمتو فرزانگى داديم . 13. و به او رحمت و محبت از ناحيه خود و پاكى (روح وعمل ) بخشيديم ، و او پرهيزكار بود. 14. و با پدر و مادرش نيكوكار بود و سركش و نافرمان نبود. 15. درود بر وى روزى كه تولد يافت و روزى كه مى ميرد و روزى كه زنده برانگيختهمى شود. (از سوره مباركه مريم ) گفتارى پيرامون داستان زكريا و يحيى (ع ) 1. ستايش قرآن كريم از زكريا (ع ) خداى تعالى زكريا (عليه السلام ) را در كلام خود به صفت نبوت و وحى توصيف نموده ،و نيز در اول سوره مريم او را به عبوديت و در سوره انعام در عداد انبيايش شمرده ، و ازصالحينش و از مجتبينش خوانده ، كه عبارتند از مخلصون و همچنين از مهديونش دانسته است . 2. تاريخ زندگيش قرآن كريم از تاريخ زندگى آن جناب غير از دعاى او در طلب فرزند و استجابت دعايشو تولد فرزندش يحيى چيزى نياورده ، و اين قسمت از زندگى آن جناب را بعد ازنقل سرگذشتش با مريم كه چگونه عبادت مى كند و چگونه خدا كرامتها را به او دادهنقل كرده است . آرى در اين قسمت فرموده زكريا متكفل امر مريم شد، چون مريم پدرش عمران را از دست دادهبود، و چون بزرگ شد از مردم كناره گيرى كرد، و در محرابى كه در مسجد به خوداختصاص داده بود مشغول عبادت شد، و تنها زكريا به او سر مى زد، و هر وقت به محراباو مى رفت مى ديد نزد او رزقى آماده است ، مى پرسيد اين غذا را چه كسى برايت آورده ؟مى گفت : اين از ناحيه خداى تعالى است كه خداى تعالى به هر كه بخواهد بدون حسابروزى مى دهد. در اينجا طمع زكريا به رحمت خدا تحريك شد، خداى خود را خواند، و از او فرزندى ازهمسرش درخواست نمود، و ذريه طيبه اى مساءلت كرد، و با اينكه او خودش مردىسالخورده ، و همسرش زنى نازا بود، دعايش مستجاب شد، و در حالى كه در محراب خودبه نماز ايستاده بود ملائكه ندايش دادند: اى زكريا خداى تعالى تو را به فرزندى كهاسمش يحيى است بشارت مى دهد، زكريا براى اينكه قلبش اطمينان يابد و بفهمد اين ندااز ناحيه خدا بوده و يا از جاى ديگر، پرسيد پروردگارا آيتى به من بده كه بفهمم اينندا از تو بود، خطاب آمد آيت و نشانه تو اين است كه سه روز زبانت از تكلم با مردمبسته مى شود، و سه روز جز با اشاره و رمز نمى توانى سخن بگوئى ، و همينطور همشد، از محراب خود بيرون شده نزد مردم آمد، و به ايشان اشاره كرد كه صبح و شامتسبيح خدا گوئيد، و خدا همسر او را اصلاح نموده يحيى را بزائيد (سورهآل عمران ، آيات 37 - 41، سوره مريم ، آيات 2 - 11، سوره انبياء آيات 89 - 90). قرآن كريم درباره سرانجام و مال امر او و چگونگى درگذشتش چيزى نفرموده ، ولى دراخبار بسيارى از طرق شيعه و سنى آمده كه قومش او را بهقتل رساندند، بدين صورت كه وقتى تصميم گرفتند او را بكشند او فرار كرده و بهدرخت پناهنده شد، درخت شكافته شد و او در داخل درخت قرار گرفته درخت بهحال اولش برگشت ، شيطان ايشان را به نهانگاه وى خبر داد، و گفت كه بايد درخت را ارهكنيد، ايشان همين كار را كردند و آن جناب را با اره دو نيم نمودند، و به اين وسيله از دنيارفت . در بعضى از روايات آمده كه سبب كشتن وى اين بود كه او را متهم كردند كه با حضرتمريم عمل منافى عفت انجام داده و از اين راه مريم به عيسى (عليهماالسلام ) حامله شده ودليلشان اين بود كه غير از زكريا كسى به مريم سر نمى زد، جهات ديگرى نيز روايتشده . ادب زكريا (ع ) در دعا براى درخواست فرزند از پروردگار و از آن جمله دعائى است كه از حضرت زكريانقل كرده و فرموده : (ذكر رحمه ربك عبده زكريا. اذ نادى ربه نداء خفيا.قال رب انى وهن العظم منى و اشتعل الراس شيبا و لم اكن بدعائك رب شقيا. و انى خفتالموالى من ورائى و كانت امراتى عاقرا فهب لى من لدنك وليا. يرتنى و يرث منآل يعقوب و اجعله رب رضيا). تنها چيزى كه آن جناب را وادار و ترغيب كرد كه چنين دعائى كند و از پروردگار خودفرزندى بخواهد، مشاهده داستان مريم دختر عمران و زهد و عبادت او بود، و ادب عبوديتىبود كه خداوند به وى كرامت كرده و رزق غيبى آسمانى بود كه از ناحيه خود ارزانيشداشته بود، و قرآن اين داستان را چنين شرح مى دهد: (و كفلها زكريا كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقاقال يا مريم انى لك هذا قالت هو من عندالله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب . هنالكدعا زكريا ربه قال رب هب لى من لدنك ذريه طيبه انك سميع الدعاء). از ديدن آن عناياتى كه به مريم داشت آتش شوق به داشتن فرزندى طيب و صالح دردلش زبانه كشيد، فرزندى كه از او ارث ببرد و پروردگار او را به طور مرضىعبادت كند، همانطورى كه مريم وارث عمران شد و جد و جهدش در عبادت پروردگارش بهنهايت رسيد و از ناحيه مقدسه اش به آن كرامتهانائل آمد، چيزى كه هست خود را پير مردى مى ديد كه قوايش همه از دست رفته و همچنين ازهمسرش هم مايوس بود، زيرا او زنى نازاى مادر زاد بود، از اين نظر حسرتى از محروميتاز فرزندى طيب ومرضى داشت كه خدا مى داند و بس و ليكن در عينحال از طرفى هم غيرتى نسبت به پروردگار خود داشت و مى خواست از پروردگارش كهچنين عزتى (اولاد دار شدن در پيرى ) به وى بدهد. اين درخواست ، او را بر آن مى داشتكه به درگاه او رجوع نموده و تضرعى پيش آورد كه باعث برانگيختن لطف و ترحم اوباشد، و آن اين بود كه خاطرات خود را از اين درگاه بدينتفصيل معروض دارد كه از دوران جوانى تا امروز كه استخوانهايش سست و سرش سفيدشده دائما معتكف و گداى اين درگاه بوده و هيچ وقت نااميد و تهى دست بر نگشته است ، واو خداى سبحان را خدائى شنواى دعا يافته است . اين نحو تضرع ، خود باعث مى شده كهخدا اين دعايش را نيز شنيده و او را وارثى پسنديده ، ارزانى دارد. ودليل بر اينكه گفتيم هيجان غم و اندوه مسلط بر نفس زكريا شده و آن جناب را وادار بهچنين درخواستى نمود، اين است كه پروردگارمتعال بعد از اينكه به وحى ، استجابت دعايش را اعلام مى كند ازقول آن جناب چنين حكايت مى فرمايد: (قال رب انى يكون لى غلام و كانت امراتى عاقرا و قد بلغت من الكبر عتيا.قال كذلك قال ربك هو على هين و قد خلقتك منقبل و لم تك شيئا). و وجه دلالت اين آيه بر مدعاى ما روشن است ، زيرا آيه شريفه ظهور در اين دارد كهوقتى زكريا مژده استجابت دعايش را شنيده از خود بيخود شده و از غرابت درخواستى كهكرده بوده و جوابى كه شنيده به حيرت فرو رفته تا حدى كه به صورت استبعاد ازاين استجابت پرسش نموده و براى اطمينان خاطر درخواست نشانه و دليلى بر آن نمودهاست و اين درخواستش هم به اجابت رسيده . به هر حال ادبى را كه آن حضرت در دعاى خود به كار برده ، همان بيان حالى است كهاز اندوه درونيش و حزنى كه عنان از كفش ربوده ، كرده است ، و براى اينكه در موقفىقرار دهد كه هر بيننده دلسوزى بر او رقت كند مقدم بر دعا اين جهت را ذكر كرد كه حالشدر راه عبادت پروردگارش بكجا انجاميده ، و چطور تمامى عمر خود را در سلوك طريقهانابه و مسئلت سپرى كرده است ، آنگاه درخواست فرزند نمود و آنرا به اينكهپروردگارش شنواى دعا است موجه و معلل كرد، غرضش از مقدمه دعايش اين بود نه اينكهخواسته باشد با عبادتهاى ساليان دراز خود بر پروردگار خود منتى گذاشته باشد -حاشا از مقام نبوت او - پس معنى گفتار او - بنابر آنچه كه در سورهآل عمران است - كه گفت : (رب هب لى من لدنك ذريه طيبه انك سميع الدعاء) اين است كهپروردگارا! اگر من از تو اين درخواست را كردم نه از اين جهت بود كه براى عبوديت(دعا)ى چندين ساله ام ارزشى در نزد تو قائلم يا در آن منتى بر تو دارم ، بلكه از اينجهت بود كه تو را شنواى دعاى بندگانت و پذيراى دعوت سائلين مضطرب ، يافتم ، واينك از ترس خويشاوندان باز مانده ام و همچنين علاقه شديدم به داشتن ذريه اى طيب كهتو را بندگى كند مرا به چنين درخواستى وا داشت . در سابق هم گذشت كه ادب ديگرى كه آن جناب در كلام خود به كار برده اين بود كهدنبال ترس از خويشاوندان گفت : (و اجعله رب رضيا) و كلمه (رضى ) گر چه بهحسب طبع هياءت و صيغه دلالت مى كند بر ثبوت رضا براى موصوف (يحيى ) و به حسباطلاق شامل مى شود هم رضاى خدا را و هم رضاى زكريا را و هم رضاى يحيى را، ليكناينكه در سوره آل عمران گف ت : (ذريه طيبه ) از آنجائى كه داراى چنان اطلاقى نيستدلالت مى كند بر اينكه مقصود به رضا، رضاى زكريا است و اما اينكه چطور داراى چناناطلاقى نيست ؟ براى اينكه ذريه وقتى طيب است كه براى صاحبش باشد نه براى غير. داستان يحيى (ع ) در قرآن 1. ستايش قرآن كريم از يحيى (ع ) خداى عزوجل آن جناب را در چند جاى قرآن ياد كرده و او را به ثناى جميلى ستوده ، از آنجمله او را تصديق كننده كلمه اى از خدا (يعنى نبوت مسيح ) خوانده و او را سيد و مايهآبروى قومش و حصور (بى زن ) خوانده ، و پيغمبرى از صالحين ناميده ، (سورهآل عمران ، آيه 39). و نيز از مجتبين يعنى مخلصين و راه يافتگان خوانده (سوره انعام ،آيه 85 تا 87) و نام او را خودش نهاده ، و او را يحيى ناميده ، كهقبل از وى هيچ كس بدين نام مسمى نشده ، و او را ماءمور به اخذ كتاب به قوت نموده ، و اورا در كودكى حكم داده ، و بر او در سه روز زندگيش سلام فرستاده ، روزى كه متولدشد، و روزى كه از دنيا مى رود و روزى كه دوباره زنده مى شود (سوره مريم ، آيات 2 -15) و به طور كلى دودمان زكريا را مدح كرده و فرموده (انّهم كانوا يسارعون فىالخيرات و يدعوننا رغبا و رهبا و كانوا لنا خاشعين ) اينان مردمى بودند كه در خيراتساعى و كوشا بودند و ما را به رغبت و از رهبت و خشوع مى خواندند (سوره انبياء، آيه90) و مقصود از كلمه اينان يحيى و پدر و مادر او است . 2. تاريخ زندگيش يحيى (عليه السلام ) به طور معجره آسا و خارق العاده براى پدر و مادرش متولد شد،چون پدرش پيرى فرتوت و مادرش زنى نازا بود، و هر دو از فرزنددار شدن ماءيوسبودند، در چنين حالى خداى تعالى يحيى را به ايشان ارزانى داشت ، و يحيى (عليهالسلام ) از همان كودكى مشغول عبادت شد خداى تعالى از كودكى او را حكمت داده بود، اوتمام عمر را به زهد و انقطاع گذرانيد، و هرگز با زنان نياميخت و هيچ يك از لذائذ دنيااو را از خدا به خود مشغول نساخت . يحيى (عليه السلام ) معاصر عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) بود و نبوت او را تصديقكرد و او در ميان قوم خود سيد و شريف بود به طورى كه دلها همه به او توجه مى نمودو به سويش ميل مى كرد، مردم پيرامونش جمع مى شدند، و او ايشان را موعظه مى كرد، وبه توبه از گناهان دعوت مى نمود، و به تقوى دستور مى داد تا روزى كه كشته شد. و در قرآن كريم درباره كشته شدنش چيزى نيامده ، ولى در اخبار آمده كه سبب شهادتش اينبود كه زنى زناكار در عهد او مى زيسته و پادشاه بنىاسرائيل مفتون او شد، و با او مراوده كرد يحيى (عليه السلام ) وى را از اين كار نهى مىنمود و ملامتش مى كرد، و چون در قلب پادشاه عظيم و محترم بود لذا پادشاه از اطاعتشناگزير بود، اين معنا باعث شد كه زن زانيه نسبت به آن جناب كينه توزى كند، از آنبه بعد به پادشاه دست نمى داد مگر بعد از آنكه سر يحيى را از بدنش جدا نمودهبرايش هديه بفرستد، پادشاه نيز چنين كرد آن جناب را بهقتل رسانده و سر مقدسش را براى زن زانيه هديه فرستاد. و در بعضى از اخبار ديگر آمده كه سبب قتلش اين بود كه پادشاه عاشق برادرزاده خودشد، و مى خواست با او ازدواج كند يحيى (عليه السلام ) او را نهى مى كرد و مخالفت مىنمود، تا آنكه وقتى همسر برادرش دختر را آن چنان آرايش كرد كه تمام قلب شاه را مسخركند، با چنين وضعى دخترش را نزد پادشاه فرستاد، و به او گفته بود كه چون خواستاز تو كام بگيرد مخالفت كن ، و بگو شرطش اين است كه سر يحيى را برايم حاضركنى ، او نيز بلادرنگ سر يحيى را از بدن جدا نموده در طشتى طلا گذاشت ، و براى دختربرادر حاضر ساخت . و در روايات ، احاديث بسيارى درباره زهد و عبادت و گريه او از ترس خدا و دربارهمواعظ و حكمتهاى او وارد شده . داستان زكريا و يحيى (ع ) در انجيل در انجيل آمده است : در ايام سلطنت هيرودس پادشاه يهوديان ، كاهنى بود به نام زكريا واز فرقه ابيا، همسر او زنى بود از دختران هارون به نام اليصابات اين زن و شوهر هردو نسبت به خداى تعالى فرمانبردار و هر دواهل عبادت و عمل به سفارشات رب و احكام او بودند، و در عبادت خدا گوش به ملامتهاىمردم نمى دادند، و از فرزند محروم بودند چون اليصابات زنى نازا بود علاوه براينكه عمرى طولانى پشت سر گذاشته بودند. روزى در بينى كه سرگرم كه انت براى فرقه خود بود بر حسب عادت كاهنان قرعه بهنامش اصابت كرد كه آن روز بخور دادن هيكل رب (كليسا) را عهده بگيرد، رسم مردم اينبود كه در موقع بخور دادن تمامى نمازگزاران ازهيكل بيرون مى آمدند، وقتى زكريا داخل هيكل شد فرشته پروردگار در حالى كه طرفدست راست قربانگاه بخور ايستاده بود برايش ظاهر شد، زكريا از ديدن او وحشت كرد ومضطرب شد فرشته گفت اى زكريا نترس من خواهش تو را و همسرت اليصابات را شنيدمبه زودى فرزندى برايت مى آورد و بايد او را يوحنا بنامى ، از ولادت او فرحى ومسرتى به تو دست مى دهد، و بسيارى از ولادت اوخوشحال مى شوند، زيرا او در برابر پروردگار مردى عظيم خواهد بود، نه خمرى مىنوشد، و نه مسكرى ، از همان شكم مادر پر از روح القدس به دنيا مى آيد، و بسيارى ازبنى اسرائيل را به درگاه رب معبودشان برمى گرداند، پيشاپيش او روح ايليا ونيروى او در حركت است تا دلهاى پدران را به فرزندان و عاصيان را به فكرت ابرار ونيكان برگرداند، تا حزبى مستعد و قوى براى رب فراهم شود، زكريا با فرشتهگفت چگونه به اين اطمينان پيدا كنم ؟ چون من مردى سالخورده و همسرم زنى نازا و پيراست ، فرشته پاسخش داد كه من جبرئيلم كه همواره در برابر خدا گوش بفرمانم ، خدامرا فرستاده تا با تو گفتگو كنم ، و تو را به اين مژده نويد دهم ، و تو از همين الانلال مى شوى و تا روزى كه اين فرزند متولد شود نمى توانى با كسى سخن گوئى ، واين شكنجه به خاطر اين است كه تو كلام مرا كه بزودى صورت مى بندد تصديقننمودى . مردم بيرون هيكل منتظر آمدن زكريا بودند و از دير كردنش تعجب مى كردند، و وقتىبيرون آمد ديدند كه نمى تواند حرف بزند، فهميدند كه درهيكل خوابش برده ، و خوابى ديده است ، زكريا با اشاره با ايشان حرف مى زد و همچنينساكت بود. پس از آنكه ايام خدمتش در هيكل تمام شد، و به خانه اش رفت ، چيزى نگذشت كه همسرشاليصابات حامله شد، و مدت پنج ماه خود را پنهان مى كرد، و با خود مى گفت پروردگارمن اينطور با من رفتار كرد، و در ايامى كه نظرى به من داشت مرا از عار و ننگ كه در مردمداشتم نجات داد. انجيل سپس مى گويد: مدت حمل اليصابات تمام شد، و پسرى آورد، همسايگان و خويشانوقتى شنيدند كه خدا رحمتش را نسبت به او فراوان كرده با او در مسرت شركت كردند، ودر همان روز دلاك آوردند تا او را ختنه كند، و او را به اسم پدرش زكريا ناميدند، ولىمادرش قبول نكرد، و گفت ، نه ، بايد يوحنا ناميده شود، گفتند در ميان قبيله و عشيره توچنين نامى نيست ، لذا از پدرش زكريا پرسيدندميل دارد چه اسمى بر او بگذارند، او كه تا آن روز، قادر بر حرف زدن نبود لوحىخواست تا در آن بنويسد لوح را آوردند در آن نوشت يوحنا، همه تعجب كردند، و در همانحال زبان زكريا باز شد، و خداى را شكر گفت ، همسايگان همه و همه دچار دهشت و ترس شدند وهمه عجائبى را كه ديده بودند به يكديگر مى گفتند، تا در تمامى كوههاىيهودى نشين پر شد، و همه در دل مى گفتند تا ببينى عاقبت اين بچه چه باشد، و قطعادست پروردگار با او است ، چون پدرش زكريا هم پر از روح القدس بود و ادعاى نبوتمى كرد ... و باز در انجيل آمده كه در سال پانزدهم از سلطنت طيباريوس قيصر كه بيلاطس نبطىوالى بر يهوديان و هيرودس رئيس بر ربعجليل و فيلبس برادرش رئيس بر ربع ايطوريه و كوره تراخوتينس و ليسانيوسرئيس بر ربع ابليه بودند در ايام رياست حنان و قيافا بر كاهنان كلمه خدا بر يوحنافرزند زكريا در صحرا صورت گرفت . و به همين مناسبت فرمانى به تمامى شهرهاى پيرامون اردن رسيد كه مردم معموديهتوبه و مغفرت گناهان را انجام دهند، و اين قصه در سفراقوال اشعياى پيغمبر نيز آمده كه : (آوازى از صحرا بر آمد كه آماده راه خدا باشيد، و راهاو را هموار سازيد، بدانيد كه همه بيابانها پر مى شود و همه كوهها و تلها به فرماندر مى آيد، و همه كجى ها راست مى شود، و همه دره ها، راه هموار مى گردد و بشر خلاصىخداى را به چشم مى بيند. و شنيدند كه به مردمى كه براى تعميد از آن بيرون شده بودند مى گفت اى فرزندانافعى ها چه كسى به شما ياد داد كه از غضب آينده فرار كنيد؟ بايد كه ميوه هائى كهسزاوار توبه باشد درست كنيد، و هرگز درباره خود نگوئيد كه ما پدرى چون ابراهيمداريم ، چون به شما مى گويم كه خدا قادر است از اين سنگها فرزندانى براى ابراهيمدرست كند، و الان تبر بر ريشه درختان گذاشته شده هر درختى كه بار نمى دهد از ريشهبريده مى شود و در آتش مى سوزد. جمعيت پرسيدند پس چكار كنيم ؟ جواب داد هركس دو دست لباس دارد يك دست آن را بهكسى بدهد كه برهنه است ، و همچنين هركس طعام اضافه دارد به كسى بدهد كه ندارد،ماليات بگيران آمدند كه تعميد شوند، پرسيدند اى معلم ما چگونه تعميد كنيم ؟ گفت :بيش از آنچه كه حق شما است نگيريد، لشگريان هم آمدند و پرسيدند ما چه كنيم گف تشما به كسى ظلم نكنيد و افتراء نبنديد و به مواجب خود اكتفاء كنيد. در همان موقعى كه مردم منتظر و همه در دلهايشان درباره يوحنا فكر مى كردند كه نكند اوهمان مسيح باشد يوحنا به همه چنين جواب گفت : من شما را به آب تعميد مى دهم ، و ليكنبعد از من كسى نزد شما مى آيد كه از من قوى تر است ، كسى است كه من خود راقابل آن نمى دانم كه بند كفشش را باز كنم ، او به زودى شما را به روح القدس و آتشغسل خواهد داد كه طبقش در دست او است و به زودى خرمن خود را پاكيره كرده گندمها را درانبار خود جمع نموده ، كاه را به آتشى كه هرگز خاموش نشود و به چيرهاى بسيارىديگر آتش مى زند، و همينطور مردم را موعظه مى كرد و بشارت مى داد. و اما هيرودس رئيس ربع به خاطر اينكه آبرويش در ميان مردم در مساءله هيرود يا همسربرادرش فيلبس و نيز به خاطر شرارت هائى كه داشت به مخاطره افتاده بود، يكخطائى بزرگتر از همه مرتكب شد و آن اين بود كه يوحنا را به زندان افكند. و در انجيل آمده كه هيرودس خودش به دست خود يوحنا را به زندان مى برد و بند بر اومى نهاد و اين كار را به خاطر هيروديا همسر برادرش قيلبس مى كرد، چون خودش با اوازدواج كرده بود، و يوحنا با اين عمل وى مخالفت مى كرد، كه ازدواج تو با همسربرادرت حلال نيست ، و از همين روى هيروديا كينه او را دردل داشت ، مى خواست او را بكشد، نمى توانست ، چون هيرودس از يوحنا حساب مى برد و مىدانست كه او مردى نكوكار و مقدس است ، و همواره او را محافظت مى كرد كلامش را شنيدهاعمال بسيارى به جا مى آورد و سخنش را به خوشى مى شنيد تا آنكه روزى چنين اتفاقافتاد كه هيرودس براى جشن ميلادش شامى تهيه كرده ، بزرگان مملكت و افسران ارتش وهزاره هاى لشگر را دعوت كرده بود، موقعى كه همه جمع شده بودند دختر هيروديا واردشده در مجلس رقصى كرد كه هيرودس و كرسى نشينان او همهخوشحال شدند، شاه بدو گفت : هر چه مى خواهى بخواه تا به تو بدهم و سوگند يادكرد كه هر چه از من بخواهى مى دهم هر چند نصف مملكتم باشد، دختر برون شده به مادرشبگفت و پرسيد كه چه بخواهم ؟ گفت سر بريده يوحنا معمدان را بخواه ، دختر در همانلحظه و به سرعت نزد شاه رفت و گفت : مى خواهم همين الان سر بريده يوحنا معمدان را درطبقى برايم حاضر كنى ، شاه در اندوه شد، چون از يك سو نمى خواست چنين كارى بكند واز سوى ديگر جلو كرسى نشينان خود سوگند ياد كرده بود و لذا جلادى را فرستاد تاسر از بدن او جدا كرده بياورد، او هم رفت و در زندان سر از بدن يوحنا جدا نموده ، درطبقى گذاشت و آورده نزد دختر نهاد دختر هم آن را به مادرش داد، شاگردان يوحنا چون اينبشنيدند آمدند و بدن بى سر او را برداشته دفن كردند. اين بود آنچه كه در انجيل آمده البته در اناجيل اخبار ديگرى نيز راجع به يحيى (عليهالسلام ) است كه از حدود آنچه ما در اينجا آورديم تجاوز نمى كند، خواننده متدبّر و گوهرشناس مى تواند گفته هاى ما را، كه از انجيل هانقل كرديم ، با آنچه قبلا آورديم تطبيق كند و موارد اختلاف را به دست آورد. استان عيسى و مادرش مريم (عليهماالسلام ) إِذْ قَالَتِ امْرَأَت عِمْرَنَ رَب إِنى نَذَرْت لَك مَا فى بَطنى مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنى إِنَّك أَنتالسمِيعُ الْعَلِيمُ(35) فَلَمَّا وَضعَتهَا قَالَت رَب إِنى وَضعْتهَا أُنثى وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضعَت وَ لَيْس الذَّكَرُكالاُنثى وَ إِنى سمَّيْتهَا مَرْيَمَ وَ إِنى أُعِيذُهَا بِك وَ ذُرِّيَّتَهَا مِنَ الشيْطنِ الرَّجِيمِ(36) فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسنٍ وَ أَنبَتَهَا نَبَاتاً حَسناً وَ كَفَّلَهَا زَكَرِيَّا كلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَازَكَرِيَّا الْمِحْرَاب وَجَدَ عِندَهَا رِزْقاً قَالَ يَمَرْيَمُ أَنى لَكِ هَذَا قَالَت هُوَ مِنْ عِندِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَيَرْزُقُ مَن يَشاءُ بِغَيرِ حِسابٍ(37) هُنَالِك دَعَا زَكرِيَّا رَبَّهُ قَالَ رَب هَب لى مِن لَّدُنك ذُرِّيَّةً طيِّبَةً إِنَّك سمِيعُ الدُّعَاءِ(38) فَنَادَتْهُ الْمَلَئكَةُ وَ هُوَ قَائمٌ يُصلى فى الْمِحْرَابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشرُك بِيَحْيى مُصدِّقَابِكلِمَةٍ مِّنَ اللَّهِ وَ سيِّداً وَ حَصوراً وَ نَبِيًّا مِّنَ الصلِحِينَ(39) قَالَ رَب أَنى يَكُونُ لى غُلَمٌ وَ قَدْ بَلَغَنىَ الْكبَرُ وَ امْرَأَتى عَاقِرٌ قَالَ كَذَلِك اللَّهُ يَفْعَلُ مَايَشاءُ(40) قَالَ رَب اجْعَل لى ءَايَةً قَالَ ءَايَتُك أَلا تُكلِّمَ النَّاس ثَلَثَةَ أَيَّامٍ إِلا رَمْزاً وَ اذْكُر رَّبَّككثِيراً وَ سبِّحْ بِالْعَشىِّ وَ الابْكرِ(41) وَ إِذْ قَالَتِ الْمَلَئكةُ يَمَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصطفَاكِ وَ طهَّرَكِ وَ اصطفَاكِ عَلى نِساءِ الْعَلَمِينَ(42) يَمَرْيَمُ اقْنُتى لِرَبِّكِ وَ اسجُدِى وَ ارْكَعِى مَعَ الرَّكِعِينَ(43) ذَلِك مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْك وَ مَا كُنت لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كنت لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ(44) إِذْ قَالَتِ الْمَلَئكَةُ يَمَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشرُكِ بِكلِمَةٍ مِّنْهُ اسمُهُ الْمَسِيحُ عِيسى ابْنُ مَرْيَمَوَجِيهاً فى الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ(45) وَ يُكلِّمُ النَّاس فى الْمَهْدِ وَ كهْلاً وَ مِنَ الصلِحِينَ(46) قَالَت رَب أَنى يَكُونُ لى وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسسنى بَشرٌ قَالَ كذَلِكِ اللَّهُ يَخْلُقُ مَا يَشاءُ إِذَاقَضى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ(47) وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتَب وَ الْحِكمَةَ وَ التَّوْرَاةَ وَ الانجِيلَ(48) وَ رَسولاً إِلى بَنى إِسرءِيلَ أَنى قَدْ جِئْتُكُم بِئَايَةٍ مِّن رَّبِّكمْ أَنى أَخْلُقُ لَكم مِّنَ الطينِكَهَيْئَةِ الطيرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طيرَا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِىُ الاَكمَهَ وَ الاَبْرَص وَ أُحْىِالْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فى بُيُوتِكمْ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةًلَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ(49) وَ مُصدِّقاً لِّمَا بَينَ يَدَى مِنَ التَّوْرَاةِ وَ لاُحِلَّ لَكم بَعْض الَّذِى حُرِّمَ عَلَيْكمْ وَ جِئْتُكمبِئَايَةٍ مِّن رَّبِّكمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ(50) إِنَّ اللَّهَ رَبى وَ رَبُّكمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صرَاطٌ مُّستَقِيمٌ(51) * فَلَمَّا أَحَس عِيسى مِنهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنصارِى إِلى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نحْنُ أَنصارُاللَّهِ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ اشهَدْ بِأَنَّا مُسلِمُونَ(52) رَبَّنَا ءَامَنَّا بِمَا أَنزَلْت وَ اتَّبَعْنَا الرَّسولَ فَاكتُبْنَا مَعَ الشهِدِينَ(53) وَ مَكرُوا وَ مَكرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيرُ الْمَكِرِينَ(54) إِذْ قَالَ اللَّهُ يَعِيسى إِنى مُتَوَفِّيك وَ رَافِعُك إِلىَّ وَ مُطهِّرُك مِنَ الَّذِينَ كفَرُوا وَ جَاعِلُ الَّذِينَاتَّبَعُوك فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيَمَةِ ثُمَّ إِلىَّ مَرْجِعُكمْ فَأَحْكمُ بَيْنَكُمْ فِيمَاكُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ(55) فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً شدِيداً فى الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ وَ مَا لَهُم مِّن نَّصرِينَ(56) وَ أَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِب الظلِمِينَ(57) ذَلِك نَتْلُوهُ عَلَيْك مِنَ الاَيَتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكِيمِ(58) إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِندَ اللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ(59) الْحَقُّ مِن رَّبِّك فَلا تَكُن مِّنَ الْمُمْترِينَ(60) 35. به يادآر زمانى را كه همسر عمران گفت : پروردگارا، من نذر كرده ام كه آنچه دررحم دارم ، محرر (يعنى خالص خدمتكار) تو باشد. از منقبول كن كه تو، آرى تنها تويى كه شنواى دانايى . 36. همين كه وضع حمل كرد گفت : پروردگارا، من او را دختر زاييدم (و خدا از خود او بهترمى دانست كه چه زاييده ) و معلوم است كه براى خدمتگزارى معبد تو پسر چون دختر نيست ،و من او را مريم نام نهادم و من او و نسل او را از شيطان رجيم به تو پناه دادم . 37. پروردگارش دختر را قبول كرد، آن هم به بهترينقبول ، و او را پرورش داد، آن هم بهترين پرورش ، و زكريا راكفيل او كرد كه هر وقت در محراب او بر او وارد مى شد، رزقى مخصوص نزد او مى ديد. مىپرسيد: اى مريم ، اين رزق كذايى را از ناحيه چه كسى برايت آورده اند؟ مى گفت : اينرزق از ناحيه خداست . آرى ، خدا به هر كس كه بخواهد، بى حساب رزق مى دهد. 38. اينجا بود كه طمع زكريا وادارش كرد و دست به دعا برداشته به پروردگار خودگفت : پروردگارا، مرا از ناحيه خود فرزندى و نسلى پاك ببخش ، كه تو شنواى دعايى. 39. ملائكه (كه گويى از راهى دور سخن مى گفتند) خطابش كردند و در حالى كه او درمحراب نماز مى خواند، گفتند: خداى تعالى تو را به يحيى مژده مى دهد؛ فرزندى كهتصديق كننده كلمه اى از خداست (يعنى عيسى ) و سيدى است كه زن نمى گيرد و پيامبرىاست از صالحان . 40. زكريا گفت : چگونه مرا فرزندى خواهد شد با اينكه عمرم به نهايت رسيده و همچنينعمر همسرم ، علاوه بر اينكه او در جوانى هم نازا بود؟ فرمود: اينچنين خدا هر چه بخواهد،مى كند. 41. عرضه داشت : پروردگارا، برايم علامتى قرار ده . فرمود: علامت فرزنددار شدنتاين است كه سه روز با مردم سخن نتوانى گفت مگر به اشاره . پروردگارت را بسيارياد آور و صبح و شام به تسبيح بپرداز. 42. و به ياد آر زماين را كه ملائكه گفتند: اى مريم ، بدان كه خدا تو را براى اهدافىكه دارد، انتخاب (كرد) و از ميان همه زنان عالم برگزيد. 43. اى مريم ، براى پروردگارت عبادت و سجده كن و با ساير ركوع كنندگان ركوعكن . 44. اين از خبرهاى غيب است كه ما آن را به تو وحى مى كنيم ، و تو نزد ايشان نبودىهنگامى كه قرعه هاى خود را مى انداختند كه كدام يك سرپرست مريم شوند، و تو نزدايشان نبودى آن زمان كه بگومگو مى كردند. 45. زمانى كه فرشتگان گفتند: اى مريم ، خداى تعالى بشارتت مى دهد به كلمه اى ازخودش كه نامش مسيح عيسى بن مريم ، آبرومندى در دنيا و آخرت (و) از مقربين است . 46. و با مردم در گهواره و در پيرى سخن مى گويد و از صالحان است . 47. مردم گفت : پروردگارا، از كجا براى من فرزندى خواهد شد با اينكه هيچ بشرى بامن تماس نگرفته است ؟ فرشته گفت : اينچنين خدايى هر چه بخواهد، خلق مى كند. اووقتى قضاى مرا را براند، همانا فرمان مى دهد كه (باش )، و آن امر وجود مى يابد. 48. اى مريم ، خداى تعالى به عيسى كتاب و حكمت و تورات وانجيل تعليم مى دهد. 49. در حالى كه فرستاده اى است به سوى بنىاسرائيل و به اين پيام كه : من به سوى شما آمدم با معجزه اى از ناحيه پروردگارتان وآن ، اين است كه از گل برايتان چيزى به شكل مرغ مى سازم ، سپس در آن مى دمم ،بلادرنگ و به اذن خدا مرغى مى شود، و نيز كور مادرزاد و برص را شفا مى دهم و مرده رابه اذن خدا زنده مى كنم و بدانچه در خانه هايتان ذخيره كرده ايد، خبر مى دهم . و در اين(معجزات ) آيت و نشانه اى است براى شما، و اگر مؤ من باشيد. 50. و نيز در حالى كه تورات را تصديق دارم و آمده ام تا بعضى از چيزها را كه برشما حرام شده ، حلال كنم ، و به وسيله آيتى از پروردگارتان آمده ام . پس ، از خدابترسيد و مرا اطاعت كنيد. 51. و بدانيد كه الله پروردگار من و شماست ، پس او را بپرستيد، كه اين است صراطمستقيم . 52. پس همين كه عيسى از آنان احساس كفر كرد، گفت : چه كسانى ياوران من در راه خدا مىشوند؟ حواريون گفتند: ماييم ياوران خدا. ما به خدا ايمان آورده ايم و گواه باش كه مامسلمانيم . 53. پروردگارا، ما بدانچه نازل كرده اى ، ايمان داريم ورسول را پيروى كرديم . ما را در زمره شاهدان بنويس . 54. و نيرنگ كردند، خدا هم نيرنگ كرد. و خدا بهترين نيرنگ كاران است . 55. و به ياد آر آن زمان را كه خداى تعالى گفت : اى عيسى ، من تو را خواهم گرفت وبه سوى خود بالا خواهم برد و از شر كسانى كه كافر شدند، پاك خواهم كرد وپيروانت را بر كسانى كه كافر شدند، برترى تا قيامت مى دهم . آنگاه برگشتتان بهسوى من است و من بين شما در آنچه اختلاف مى كنيد، حكم خواهم كرد. 56. اما كسانى را كه كافر شدند، به عذابى شديد در دنيا و آخرت شكنجه مى كنم و هيچياورى نخواهند داشت . 57. و اما كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح كردند، خداى تعالى پاداششان را بهطور كامل مى دهد و خدا ستمگران را دوست نمى دارد. 58. اين مقدار را از آيات و از ذكر حكيم برايت مى خوانيم . 59. به طور محقق مثل عيسى نزد خدا نظير مثل آدم است كه خدا از خاكش خلق كرد و سپسفرمان داد (باش ) و او وجود يافت . 60. تمام حق از ناحيه پروردگار توست ، پس زنهار از مرددان مباش . (از سوره مباركه آل عمران )
|
|
|
|
|
|
|
|